خاطراتی از جنگ ایران و عراق به روایت دشمن


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





خاطراتی از جنگ ایران و عراق به روایت دشمن
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 4 خرداد 1395

فقط فرار کردم...

خاطرات سروان «فهمی الربیعی» از رشادت رزمندگان ایرانی در تصرف یکی از مقرهای استراتژیک ارتش بعثی؛«فهمی الربیعی» افسرگستاخ و ماجراجویی که به پاس اهانت ها و زخم هایی که بر دل و جان رزمندگان ایرانی در جنگ تحمیلی نهاد و متعاقب این گستاخی ها نشان شجاعت و منصب ریاست اردوگاه اسیران جنگی ایران در پادگان «الرشید» را دریافت کرده بود، برای آزادگان سرافراز میهن اسلامی نامی آشناست.

 

 

سال ها گذشت و دست بر قضا شرایط به گونه ای پیش رفت که وی در عملیات کربلای پنج «دخیل خمینی» گویان به اسارت رزمندگان ایرانی در آمد. دوران اسارتش در ایران این فرصت را فراهم کرد تا خاطرات دوران جنگ خود را تحت عنوان «هنگ ترسوها» به نگارش در آورد. انتشارات سوره ی مهر با چاپ این اثر زاویه ی جدیدی از تاریخ جنگ تحمیلی را به روی خوانندگان باز کرد. در ادامه بخشی از خاطرات وی که در این کتاب منتشر شده، آمده است.

خرمنی از آتش

 یک شب زمستانی که ماه پشت ابرهای سیاه پنهان شده بود و عقربه های ساعت، دقیقا 12 را نشان می داد، تیپ ما در معرض حمله ای سنگین و سریع قرار گرفت، اما داستان حمله از چه قرار بود؟ من آن شب، درمقر تیپ با فرمانده ی تیپ در حال خوردن ویسکی بودم. او چند دقیقه قبل، از مجلس جشنی که در منزل یکی از کردها به نام «ملاعثمان» برگزار می شد، برگشته بود. این ملا عثمان به تدریج به دارودسته دوستداران حزب بعث پیوسته بود.

 سرهنگ دوم المطیری (فرمانده ی تیپ) آن شب را درمنزل آن مرد کُرد گذرانده و یکی از دختران آنجا را مخفیانه به عقد خود درآورده بود. هنگامی که به مقر تیپ بازگشت، برای من حکایت هایی نقل کرد که بر کامیابی اش حسرت خوردم.

 ساعت ۱۱ و ۱۵ دقیقه فضای مقر تیپ پر از بوی شراب شده بود، زیرا افسران، نوش نوش راه انداختند وهمگی به خواب عمیقی فرورفته بودند. فقط من ماندم وسرهنگ دوم المطیری، تا آنجا که جا داشتیم، خوردیم. ناگهان یک دسته موشک که تعدادشان نزدیک به پنجاه تا بود، به طرف ما شلیک شد. هم افسران مست را از خواب پراند و هم اتاق عملیات تیپ را تخریب کرد و تمام خودروها را به آتش کشید. همه افراد هم در محاصره قرار گرفتند. تمام تلاشم، فرار از مقر تیپ و رسیدن به هنگ اول که سه کیلومتر دورتر از مقر تیپ بود، خلاصه می شد. افسران درباره ی چگونگی خلاص شدن از آنجا با همه جر و بحث می کردند. فرمانده ی تیپ هم با فرمانده ی لشکر تماس گرفت و خبر حادثه را گزارش داد. در کمتر از ۱۵ دقیقه، مقر تیپ به خرمنی از آتش تبدیل شد و من فقط توانستم خودم را از معرکه نجات داده، به همراه سه سرباز دیگر فرار کنم.

کشته شدن فرماندهان ارشد عراقی

 ما از دور شاهد پیشروی نیروهای ایرانی به طرف مقر تیپ و محاصره ی  کامل آن بودیم. فرمانده ی تیپ به همراه سروان «سرحان گاصد لعیبی» فرمانده ی سلاح شیمیایی، سروان «فواد عظیم الدلیمی» افسر استخبارات، سرگرد «علامحمد عبودالناصری» فرمانده ی گردان توپخانه ی ۱۱۶ و تعداد زیادی از سربازان گروهان ویژه ی گارد کشته شدند و ایرانی های نفوذ کننده توانستند وارد مقر تیپ شده، آنچه را که درمقر باقی مانده بود، به دست آورند.

یک هنگ کماندویی از سپاه اول، مقری دریافت کرد و بر مبنای آن، خمپاره اندازهای 60 میلی متری، موشک های تامر، اس پی جی ۹، آر پی جی۷، شروع به شلیک کرده، ساختمان تیپ از همه طرف از هم پاشید، اما مقاومت ایرانی ها هنوز پابرجا بود. هنگامی که برای مدتی مقاومت فروکش کرد، یک گروهان کماندویی به فرماندهی سروان «همام الدلیمی» به طرف مقر تیپ حرکت کرد و به نزدیکی آن رسید و از آنجا که تصور می کرد مقاومت ایرانی ها تمام شده، بدون احتیاط به طرف مقر حرکت می کرد که با رسیدن به خط کشتار، به طرف آنان تیراندازی شد و از آن گروهان سی نفره، فقط فرمانده ی گروهان وشش نفر از سربازان توانستند جان سالم به در ببرند و بقیه به طرز فجیعی جزغاله شدند.

 یک بار دیگر یک هنگ به اضافه یک گروهان در مرحله ی اول وارد عمل شدند. هنگ به طرف مقر پیشروی کرد و با نیروهای ایرانی درگیر شد. هنگامی که ایرانی ها توانستند یک ساعت تمام مقاومت کنند، هنگ اول و دوم کماندویی از سپاه اول باهم هجوم برده و توانستند به داخل مقرنفوذ کنند. در آنجا درگیری با نارنجک دستی و سرنیزه شروع شد که حدود ۶۰ نفر از کماندوها کشته شدند و در نهایت با اسیر شدن سه ایرانی غائله ختم شد. قصه ی اشغال مقر تیپ ۴۱۳ غوغا و سر و صدایی در مقر لشکر ۲۴ به پا کرد؛ زیرا هنوز زمان زیادی از دریافت مدال شجاعت فرمانده ی تیپ و ارتقای درجه اش به سرهنگ دومی نمی گذشت. بدشانسی دیگر این بود که «هشام صباح الفخری» که به عنوان نماینده ی صدام برای اداره ی عملیات حوزه ی شمالی به منطقه اعزام شده بود، در آنجا حضور داشت و از اشغال مقر تیپ کاملاً باخبر بود.

خوی توحش فرمانده

بعد از بازجویی از سه اسیر ایرانی که همراه با شکنجه بود، لشکر ۲۴ توانست اطلاعات نظامی درباره ی حضور و مقاصد آینده ی نیروهای ایرانی در منطقه ی شمالی به دست آورد. هشام صباح الفخری پس از پایان بازجویی گفت:

-آن سه ایرانی را پیش من بیاورید.

-به {امام} خمینی {(ره)} فحش بدهید!

آن سه اسیر ایرانی بدون هیچ حرکتی در جای خود ایستادند. هشام از جای خود برخاسته و چند سیلی سنگین به صورتشان زد و گفت:

-چرا؟چرا؟چرا؟

به طرف بالگردش رفت و از محافظانش خواست که آن سه نفر را هم بیاورند. آن سه سرباز ایرانی به همراه هشام سوار بالگرد شدند. همراه آنان، سربازان محافظ هم که سلاح هایشان را به طرف آن سه ایرانی نشانه رفته بودند، سوار شدند. بالگرد به پرواز درآمد.

وقتی بالگرد به نزدیکی مرز رسید، بسیار بالا رفته بود. از بالای بالگرد در حالی که سربازان و اهالی «قلعه دیزه» از پایین شاهد بودند، آن سه سرباز ایرانی به پایین انداخته شدند و پس از غلتیدن بر قله های بلند که چون توپی غلتان ازنقطه ای به نقطه دیگر می افتادند، سرهایشان از بدنشان جدا شد.

هشام این مناظر را می دید و لذت می برد و می گفت:

-به هیچ یک از ایرانی ها رحم نکنید!

 یکی از افسران گفت:

-قربان! به نظر می رسد یکی از آنان زنده باشد.

- به هیچ وجه، من مطمئن هستم. زیرا در هر درگیری تعدادی از اسیران ایرانی را از همین ارتفاع به پایین انداخته ام، طوری که یک بار یکی از آنان قبل از سقوط مرد. چند وقت پیش هم تعدادی از سربازان عراقی که از درگیری با ایرانی ها در شرق بصره فرار کرده بودند، از همین ارتفاع پایین انداختم.

 بعد از چند روز با توجه به این که مقر تیپ به تلی از خاک مبدل شده بود، مقر ما به نقطه ای نزدیک به «رانیه» درسلمانیه منتقل شد. در گزارشی هایی که پس از تحقیق پیرامون چگونگی نفوذ نیروهای ایرانی به مقر تیپ منتشر شد، آمده بود که ایرانیها از شکاف «هیلشو» و با همکاری اهالی منطقه و پوشیدن لباس های کردی و خرید و فروش اجناس توانسته اند به منطقه نفوذ کرده و در قلعه دیزه مستقر شوند. به نظر می رسد که ایرانی ها توانستند به تمام اهدافشان برسند، زیرا خسارت های ما شامل این موارد بود:

- تخریب کامل مقر تیپ

-۶۰ کشته و مجروح

- از بین رفتن ۱۳ آیفاوواز

- نابودی ۲۰ دستگاه بیسیم

- نابودی یک دستگاه رازیت پیشرفته

-کشته شدن تعدادی از افسران بلند پایه که از جمله آنها سرهنگ ستاد عبدالرحمن العبیدی، سرهنگ دوم ستاد ثامر حسن الیاسری از لشکر ۲۴ بود.

توجه:

بیشتر بخوانید...در کتاب«هنگ ترسوها»

کتاب«هنگ ترسوها» در بر گیرنده خاطرات سروان فهمی العربی، یکی از افسران گروهان هنگ یکم تیپ 413 عراق است. این کتاب فرازهای خواندنی فراوانی دارد که از آن جمله می توان به این موارد اشاره کرد: وجود جوخه های اعدام در جبهه ی عراق برای سربازانی که بدون دستور مافوق شان عقب نشینی می کردند، متهم کردن افسران رده بالای عراقی به بی کفایتی از سوی یکدیگر  و شرب خمر افسران ارتش عراق.

در این کتاب سروان فهمی الربیعی، روحیه متزلزل، فساد، ترس و بی لیاقتی ارتش بعث را به تصویر می کشد. او از جنگی می گوید که از سر گذرانده و از رهبر شکست خورده شان صدام حسین که با تبلیغات دروغ در کشورش تلاش می کرد روی خشونت و نادانی اش سرپوش بگذارد.

کتاب: هنگ ترسوها، 87 صفحه

نویسنده: فهمی الربیعی

مترجم: محمد حسن مقیسه

ناشر: سوره ی مهر

 

منبع: خردنامه همشهری، ویژه نامه پایداری، شماره 150 

استخراج و تنظیم: گروهبانیکم وظیفه شایان کارگذار؛ زیر نظر مدیریت سایت




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com