بحث در حقيقت ريا امام ره


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





بحث در حقيقت ريا امام ره
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 13 فروردين 1395

حديث دوم
بالسند المتصل الى محمد بن يعقوب ، عن على بن ابراهيم ، عن اءبيه ، عن اءبى المغرا، عن يزيد بن خليفة ، قـال : اءبـوعـبـدالله ، عـليـه السـلام : كـل ريـاء شـرك . انـه مـن عمل للناس كان ثوابه على الناس ، و من عمل لله كان ثوابه على الله .(67)
ترجمه :
بـه سـنـد مـذكـور، يـزيـد بـن خـليـفـه از حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، نـقـل مـى كـنـد كـه فـرمـود: هر ريايى شرك است . همانا كسى كه كار كند براى مردم ، مى باشد ثواب او بر مردم ، و كسى كه عمل كند براى خدا، مى باشد ثواب او بر خدا.
در معنى ريا و درجات آن
شـرح بـدان كـه ريـا عـبـارت از نـشـان دادن و وانـمـود كـردن چـيـزى از اعـمـال حـسـنـه يا خصال پسنديده يا عقايد حقه است به مردم ، براى منزلت پيدا كردن در قـلوب آنـهـا و اشـتهار پيدا كردن پيش آنها به خوبى و صحت و امانت و ديانت بدون قصد صحيح الهى . و آن تحقق پيدا مى كند در چند مقام :
مقام اول و آن داراى دو درجه است : اول آنكه اظهار عقايد حقه و معارف الهيه كند براى اينكه اشـتـهـار بـه ديـانـت پـيـدا كـنـد و مـنـزلت در قـلوب پـيـدا نـمـايـد. مـثـل ايـنـكه بگويد: من كسى را جز خدا مؤ ثر در وجود نمى دانم . يا اينكه : من به غير خدا توكل به كسى ندارم . يا بالكناية و اشاره خود را معرفى كند به عقايد حقه . و اين طور دوم رايـجـتـر اسـت . مـثـلا صـحبت توكل يا رضاى به قضاى الهى پيش آمد مى كند، شخص مرائى با يك آه يا يك سر تكان دادن خود را در سلك آن جمعيت محسوب مى دارد.
درجـه دوم آنكه عقايد باطله را از خود دور كند و نفس خود را از آن تزكيه كند به قصد جاه و منزلت در قلوب ، چه به صراحت لهجه باشد يا به اشاره و كنايه .
مـقـام دوم و در آن نـيـز دو مـرتـبـه اسـت : يـكـى آنـكـه اظـهـار خصال حميده و ملكات فاضله نمايد.
و يكى تبرى از مقابلات آنها نمايد و تزكيه نفس كند بدان غرض كه معلوم شد.
مـقـام سـوم ريـاى مـعـرفت پيش فقها، رضوان الله عليهم ، است ، داراى همين دو درجه است : يـكـى آنـكـه اتيان به عمل و عبادت شرعى كند يا اتيان به راجحات عقلى نمايد به قصد ارائه بـه مـردم و جلب قلوب ، چه آنكه ذات عمل را به قصد ريا كند، يا كيفيت ، يا شرط، يا جز آن را، به طورى كه در كتب فقهيه معترض اند.(68)
ديـگـر آن كـه ترك عملى كند به همان مقصود. و ما در اين اوراق شرح بعضى از مفاسد هر يـك از ايـن سـه مـقام را بيان مى كنيم . آنچه به نظر مى رسد از براى علاج آن اشاره مى نماييم به طريق اختصار.
مقام اول : ريا در عقايد
فصل ، بحث در حقيقت ريا
بدان كه ريا در اصول عقايد و معارف الهيه از جميع اقسام رياها سخت تر و عاقبتش از همه بدتر و ظلمتش از تمام رياها بيشتر و بالاتر است . صاحب اين ريا اگر در واقع معتقد به آن امرى كه ارائه مى دهد نباشد، از جمله منافقين است كه مخلد در نار و هلاك ابدى از براى اوست ، و عذابش اشد عذابهاست . و اگر معتقد باشد ولى براى اينكه در قلوب مردم رتبه و منزلت پيدا كند اظهار مى كند، اين شخص گرچه منافق نيست ولى اين ريا باعث مى شود كـه نـور ايـمـان از قـلب او برود، و ظلمت كفر به جاى آن در قلب وارد شود، زيرا كه اين شخص گرچه در اول امر مشرك است به شرك خفى ، زيرا كه معارف الهيه و عقايد حقه را كـه خـالص بـايـد بـاشـد از بـراى خـدا و صـاحـب آن ذات مـقدس ‍ حضرت حق است به مردم تـحـويـل داده و غـيـر را در آن شـركـت داده و شـيـطـان را در آن مـتـصـرف نـمـوده و ايـن عـمـل قـلبـى از بـراى خـدا نـبـوده ـ مـا در يـكـى از فـصـول (69) بيان مى كنيم كه ايمان از اعمال قلبيه است نه مجرد علم ، كما اينكه در اين حديث شريف مى فرمايد: هر ريايى شرك است . وليكن اين فجيعه موبقه و اين سـريـره مـظـلمـه و ايـن ملكه خبيثه بالاخره كار انسان را منجر مى كند به اينكه خانه قلب مـخـتـص بـه غـير خدا شود، و كم كم ظلمت اين رذيله اسباب مى شود كه انسان بى ايمان از دنيا برود، و اين ايمان خيالى كه دارد صورت بى معنى و جسد بى روح و پوست بيمغزى اسـت و مـورد قـبـول خـداى تـعالى نشود. كما اينكه اشاره به اين فرموده در حديثى كه در كـافـى شـريـف از عـلى بـن سـالم نـقل مى كند. قال : سمعت ابا عبدالله ، عليه السلام ، يقول : قال الله عزوجل : انا خير شريك ، من اشرك معى غيرى فى عمله ، لم اقبله الا ما كان لى خـالصـا.(70) يـعـنى راوى گفت : شنيدم حضرت صادق ، عليه السلام ، مى فـرمـود: خـداى تعالى گفت : من بهترين شريك هستم . كسى كه با من شريك قرار دهد غير مرا در كارى كه كرده است ، قبول نكنم او را مگر آنكه براى من خالص باشد.
و معلوم است اعمال قلبيه در صورت خالص نبودن مورد توجه حق تعالى واقع نشود، و او را نپذيرد و به شريك ديگر واگذار فرمايد كه آن شخصى است كه براى نشان دادن به او عمل مى شود، پس اعمال قلبيه مختص به آن شخص مى شود، و از حد شرك بيرون رفته به كفر محض وارد مى شود. بلكه مى توان گفت اين شخص نيز از جمله منافقين است : همان طور كه شركش خفى است ، نفاقش نيز خفى است . بيچاره گمان كرده مؤ من است ولى مشرك اسـت در اول امـر، و در نـتـيـجـه مـنـافـق اسـت ، و عـذاب مـنـافـقـين را بايد بچشد. و واى به حال كسى كه كارش به نفاق منجر شود.
فصل ، در بيان آنكه علم غير از ايمان است
بـدان ايـمـان غـيـر از عـلم بـه خـدا و وحـدت ، و ساير صفات كماليه ثبوتيه و جـلاليـه و سـلبـيه ، و علم به ملائكه و رسل و كتب و يوم قيامت است . چه بسا كسى داراى اين علم باشد و مؤ من نباشد: شيطان علم به تمام اين مراتب به قدر من و شما هست و كافر است . بلكه ايمان يك عمل قلبى است كه تا آن نباشد ايمان نيست . بايد كسى كه از روى برهان عقلى يا ضرورت اديان چيزى را علم پيدا كرد به قلب خود نيز تسليم آنها شود، و عـمـل قـلبـى را، كـه يـك نـحـو تـسـليـم و خـضـوعـى اسـت و يـك طـور تـقـبـل و زيـر بـار رفـتـن اسـت ، انـجـام دهـد تـا مـؤ مـن گـردد. و كـمـال ايـمـان اطـمـيـنـان اسـت . نـور ايـمـان كـه قـوى شـد، دنـبـالش اطـمـيـنـان در قـلب حـاصـل مـى شـود. و تـمـام ايـنـهـا غـيـر از عـلم اسـت . مـمـكـن اسـت عقل شما به برهان چيزى را ادراك كند، ولى قلب تسليم نشده باشد و علم بيفايده گردد. مـثـلا شما به عقل خود ادراك كرديد كه مرده نمى تواند به كسى ضرر بزند و تمام مرده هـاى عـالم بـه قـدر مـگـس حـس و حركت ندارند و تمام قواى جسمانى و نفسانى از او مفارقت كـرده ، ولى چـون ايـن مـطـلب را قـلب قـبـول نـكـرده و تـسـليـم عـقـل نـشـده شـمـا نـمـى توانيد با مرده شب تاريك به سر بريد. ولى اگر قلب تسليم عقل شد و اين حكم را از او قبول كرد، هيچ اين كار براى شما اشكالى ندارد. چنانچه بعد از چند مرتبه اقدام قلب تسليم شده ديگر باكى از مرده نمى كند.
پـس ، مـعـلوم شـد كـه تـسـليـم ، كـه حـظ قـلب اسـت ، غـيـر از عـلم اسـت ، كـه حـظ عـقـل اسـت . مـمكن است انسان به برهان عقلى اثبات صانع تعالى و توحيد او و يوم معاد و ديـگـر از عقايد حقه نمايد، ولى اين عقايد را ايمان نگويند و او را مؤ من حساب نكنند، و در جـمـله كـفـار يـا مـنـافـقـيـن يـا مـشـركـيـن بـاشـد. مـنـتـهـا امـروز چـشـم دل شـمـا بـسته است و بصيرت ملكوتى نداريد، اين چشم ملكى ادراك نمى كند، وقتى كشف سريره شد و سلطنت حقه الهيه بروز كرد و طبيعت خراب شد و حقيقت به پا گرديد، ملتفت مى شويد مؤ من به خدا نبوديد، و اين حكم عقل به ايمان مربوط نبود. تا لا اله الا الله با قلم عقل بر لوح صافى قلب نگاشته نشود، انسان مؤ من به وحدت خدا نيست . و وقتى اين كـلمه طيبه الهيه در قلب وارد شد. سلطنت قلب با خود حق تعالى مى شود، مو ديگر انسان كـس ديـگـر را مـؤ ثـر در مـمـلكـت حـق نـمـى دانـد و از كـسـى ديـگـر مـتـوقـع جـاه و جـلال نـيـسـت و مـنـزلت و شـهـرت را پـيـش ديـگـران طـالب نمى شود، پس قلب رياكار و سـالوس ‍ نـمـى شـود. پـس ، اگـر در قـلب ريـا ديـديـد، بـدانـيـد قـلب شـمـا تـسـليـم عقل نشده و ايمان در دل شما نورافكن نگرديده ، و ديگرى را اله و مؤ ثر عالم مى دانيد نه حق تعالى را، و شما در زمره منافقين يا مشركين يا كفاريد.
فصل ، در وخامت امر ريا
هـان اى شـخـص مـرائى كـه عـقـايـد حـقـه و معارف الهيه را بدست دشمن خداى تعالى ، كه شـيطان است ، سپردى و مختصات حق تعالى را به ديگران دادى ، و آن انوارى كه روشنى بـخـش روح و قـلب و سـرمـايـه نجات و سعادت ابدى و سرچشمه لقاء الهى و بذر جوار مـحـبـوب اسـت مـبدل به ظلمات موحشه و شقاوت و هلاك ابدى و سرمايه بعد از ساحت قدس محبوب و دورى از لقاء حضرت حق تعالى كردى ، مهيا باش از براى ظلمتهايى كه نور در دنـبـال نـدارند و تنگنايى كه گشايشى ندارد و امراضى كه شفاپذير نيست : مردنى كه حيات ندارد. آتشى كه از باطن قلب ظهور كند و ملكوت نفس و ملك بدن را بسوزاند ـ چنان سـوزانـدنـى كـه خطور در قلب من و تو نكرده ، چنانچه خداى تعالى خبر مى دهد در كتاب مـنـزل خـود در آيـه شـريـفـه نار الله الموقده التى تطلع على الافئدة .(71) از وصـف آتـشـى كـه (آتـش خـدا) اسـتيلاى بر قلوب پيدا مى كند و قلوب را مى سوزاند. هيچ آتشى قلب سوزان نيست جز آتش الهى .
اگـر فـطـرت تـوحـيـد از دسـت رفـت ، كـه فـطـرة الله اسـت ، و بـه جاى آن شرك و كفر جـايـگـزين شد، ديگر شفاعت شافعين نصيب انسان نشود، و انسان مخلد در عذاب است ـ آن هم چه عذابى ؟ عذابى كه از قهر الهى و غيرت ربوبى بروز كند.
پس اى عزيز، براى يك خيال بـاطـل ، يـك مـحـبوبيت جزئى بندگان ضعيف ، يك توجه قلبى مردم بيچاره ، خود را مورد سـخـط و غـضـب الهـى قـرار مـده ، و مـفـروش آن محبتهاى الهى ، آن كرامتهاى غير متناهى ، آن الطـاف و مـراحم ربوبيت را به يك محبوبيت پيش خلق كه مورد هيچ اثرى نيست و از او هيچ ثـمرى نبرى جز ندامت و حسرت . وقتى دستت از اين عالم كوتاه شد، كه عالم كسب است ، و عمليات منقطع گرديد، ديگر پشيمانى نتيجه ندارد و رجوع بيفايده است .
فصل ، يك تنبيه علمى براى قلع ماده ريا
ما در اين جا تذكر مى دهيم به چيزى كه اميد است براى اين مرض قلبى مؤ ثر افتد در اين مـقـام و مـقـامـات ديگر. و آن چيزى است كه مطابق برهان و مكاشفه و عيان و اخبار معصومين و كـتـاب خـداسـت ، و عـقـل شـمـا هـم تـصديق دارد. و آن اين است كه خداى تبارك و تعالى به واسـطـه احاطه قدرتش در جميع موجودات و بسط سلطنتش در تمام كائنات و احاطه قيوميش بـه كـافـه مـمكنات ، تمام قلوب بندگان در تحت تصرف او و به يد قدرت و در قبضه سـلطـنـت اوسـت ، و كـس ديـگـر را در قـلوب بـنـدگـان بدون اذن قيومى و اجازه تكوينى او تـصـرفـى نـيـسـت و نـخـواهـد بـود، خـود صاحبان قلب نيز بى اذن و تصرف حق تعالى تـصـرف در قـلوب خـود نـدارنـد ـ و بـديـن معنى اشارة و كناية و صراحة در قرآن و اخبار اهل بيت ، عليهم السلام ، اخبار شده است .(72) پس خداى تبارك و تعالى صاحب قلب و متصرف در اوست ، و شما كه يك بنده ضعيف عاجز هستيد نمى توانيد تصرف در قلوب كنيد بـى تـصـرف حـق ، بـلكـه اراده او قـاهـر اسـت بـر اراده شـمـا و همه موجودات ، پس ريا و سـالوس شـمـا اگـر براى جلب قلوب عباد است و جانب دلها نگاه داشتن و منزلت و قدر در قلوب پيدا كردن و اشتهار به خوبى يافتن است ، اين از تصرف شما به كلى خارج و در تـحـت تصرف حق است . خداوند قلوب و صاحب دلها كه هر كس مى خواهد قلوب را متوجه مى فـرمـايد. بلكه ممكن است شما نتيجه به عكس بگيريد. ديديم و شنيديم اشخاص سالوس دورو كه قلوب آنها پاك نبود آخر كار رسوا شدند و آنچه مى خواستند نتيجه بگيرند به عكس اتفاق افتاد، چنانچه به همين معنى اشاره فرموده و در حديث شريف كافى :عن جراح المـدائنـى ، عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، فـى قـول الله ، عـزوجـل : فـمـن كـان يـرجـوا لقـاء ربـه فـليـعـمـل عـمـلا صـالحـا و لا يـشـرك بـعـبـادة ربـه اءحـدا. قال عليه السلام : الرجل يعمل شيئا من الثواب لا يطلب به وجه الله ، انما يطلب تزكية النـاس ، يـشـتـهـى اءن يـسـمـع بـه النـاس ، فـهـذا الذى اءشـرك بـعـبـادة ربـه . ثـم قـال : مـا مـن عبد اءسر خيرا فذهبت الايام ابدا حتى يظهر الله له خيرا، و ما من عبد يسر شرا فذهبت الايام اءبدا حتى يظهر الله له شرا.(73)
يـعـنـى راوى ، كـه جـراح مـدائنـى اسـت ، از امـام صـادق ، عـليـه السـلام ، نقل ميكند در تفسير قول خداى ، عزوجل : پس كسى كه اميدوار ملاقات پروردگار خويش اسـت بـايـد بـجـاى آرد كـار نيكو، و شريك نكند در عبادت پروردگارش كسى را كه فـرمـود امـام صـادق ، عـليـه السـلام : آن مـردى كـه عـمـل مى كند چيزى از ثواب را كه خواهش ‍ نمى كند به آن كار ملاقات خدا را، فقط ملاحظه مـى كـنـد پـاكـيـزه شـمـردن مردم او را، ميل دارد مردم بشنوند آنچه كرده ، پس اين كسى كه شـريـك قرار داده در عبادت پروردگارش . پس از آن فرمود: هيچ بنده نيست كه پنهان كند خوبى را، پس بگذرد روزگار بر او هميشه ، تا آنكه آشكار كند خدا از براى او نيكويى را، و هـيـچ بـنـده نـيست كه پنهان مى كند شرى را، پس بگذرد روزگار بر او هميشه ، تا آنكه آشكارا كند خدا براى او شرى را.

next page شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه

back page

 v




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 3
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 44
:: بازدید ماه : 1164
:: بازدید سال : 3239
:: بازدید کلی : 91934

RSS

Powered By
loxblog.Com