علم و هنر بهتر از هر دولت


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





علم و هنر بهتر از هر دولت
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 25 اسفند 1394

علم و هنر بهتر از هر دولت و گنج زر 
حكيمى پسران خود را پند داد كه جانان پدر، دانش هنر آموزيد كه ملك ودولت دنيا را اعتماد نيست و سيم و زر در سفر و حضر محل خطر است . يا دزد به يكبار ببرد و يا خواجه به تفاريق خورد.
اما دانش و هنر چشمه زاينده است و دولت پاينده واگر دانشمند و هنرمند از دولت بيفتد غم نباشد كه علم و هنر در نفس خود دولت است ، هنرمند هر جا كه رود قدر بيند ودر صدر نشيند و بى هنر لقمه چيند و سختى بيند:

وقتى افتاد فتنه اى در شام
هر كس از گوشه اى فرا رفتند
روستا زادگان دانشمند
به وزيرى پادشاه رفتند
پسران وزير ناقص عقل
به گدائى به روستا رفتند(44)

مقام علمى سلمان از نظر ائمه عليهم السلام 
در ميان ياران و صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله در علم ودانش كسى به مرتبه سلمان نرسيد؛ زيرا علاوه بر آن كه سلمان دويست و پنجاه يا سيصد و پنجاه سال عمر كرد، و در تمام اين مدت درمقام تحصيل دانش بوده است و به همين منظور سالهاى متمادى خدمت رجال بزرگ مسيحيت را اختيار نمود.
و پس از آن كه مسلمان شد نيز در اوقات خاصى با پيامبر خلوت مى كرد و از آن حضرت كسب فيض مى نمود، به اين جهت است كه در روايات او را نمونه لقمان حكيم ياد كرده اند مخصوصاً اميرمؤ منان و ائمه عليهم السلام او را عالم به علوم پيشينيان و آيندگان معرفى نموده اند.
در روايتى كه در آن اميرمؤ منان عليه السلام احوال ياران اسلام خدا را بيان مى كند چون به نام سلمان مى رسد چنين مى گويد:
(به به سلمان از خانواده ماست شما كجا مانند سلمان را مى يابيد، كه او همانند لقمان حكيم است كه علم اول و آخر را مى داند و دريايى است كه پايان ندارد.)
يكى از امتيازات و خصوصيات سلمان اين است كه محدث است ؛ يعنى ، با فرشتگان تماس داشته و فرشتگان برايش حديث مى گفتند و علومى به او مى آموختند. با اين كه اين چنين معنى كرده كه امام است هر چند در بعضى اخبار محدث را چنين معنى كرده كه امام برايش حديث مى كند ولى اين معنا درست نيست چون اين معنا اختصاص به سلمان ندارد بلكه در روايت صحيحى وارد شده كه امام به ابو بصير فرمود: (على عليه السلام محدث بود و سلمان هم محدث بوده است ، ابو بصير عرض كرد: يابن رسول اللّه معناى محدث چيست ؟
فرمود: خدا فرشته اى مى فرستد و مطالب را در گوش او مى گويد).
و نيز در روايت ديگر ابو بصير است كه : سلمان اسم اعظم مى دانست .(45)
در اثر جهل به احكام سيزده نفر با يك زن ازدواج كردند 
مرحوم ميرزاى بزرگ شيرازى رحمه الله عليه موقعى كه شخصى از كشورى به حضورش مى آمد از تمام جهات و خصوصيات آن كشور سؤ ال مى كرد.
روزى عده اى از يك كشور دوردست به حضور او آمدند آن مرحوم از اقتصاد آن كشور و آن شهر سؤ ال نمودند، يكى از آنها گفت : ما آنقدر فقيريم كه سيزده نفريم و يك زن داريم !
ميرزا گفت : چه گفتى ؟!
آن مرد باز كلامش را تكرار نمود كه : ما سيزده نفريم و يك زن داريم ، كه اين زن هر شبى نزد يكى از ما مى ماند.
مرحوم ميرزا بسيار ناراحت شده فرمود: مگر نمى دانيد زن حق ندارد، بيش از يك شوهر داشته باشد؟
گفتند: نمى دانيم .
ميرزا فرمود: مگر در شهر شما عالم نيست ؟
گفتند: خير ميرزا دستور داد كه بعضى از آنها در شهر سامراء بمانند براى تحصيل علم و يادگرفتن احكام حلال و حرام .
وفرمود: هر كدام آمادگى داريد كه بمانيد براى تحصيل علم من زندگى او را تاءمين مى كنم ، هم اكنون عده اى از اهل آن شهر در نجف و كربلا و قم مشغول به تحصيل مى باشند.(46)
بدترين بندگان خدا و بهترين آنها
امام سجاد عليه السلام فرمود:
(اگر مردم بدانند كه در تحصيل علم چه خيرهاست در طلب آن كوشش كنند اگر چه با دادن جان و سفر كردن بر سر امواج مرگبار دريا باشد.
خداوند به (دانيال ) پيمبر وحى كرد كه بدترين بندگان من نزد من انسان نادانى است كه دانايان را سبك شمارد و از آنان پيروى نكند؛ و محبوبترين بندگان من انسان پاكرفتارى است كه در طلب پاداش بزرگ باشد، پا بپاى دانايان رود و در پى فرزانگان افتد و از حكيمان سخن گويد..)(47)
از نظر عملى نيز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام به دانشمندان احترام فراوان مى گذاشتند، چنان كه امام جعفر صادق عليه السلام هشام را با آن كه بسيار جوان بود، احترام فراوانى مى كرد واو را بر ديگر شاگردان و اصحاب سالخورده خويش مقدم مى داشت و مى فرمود كه : (اين بزرگداشت به خاطر علم فراوان اوست نفعى كه او از راه علم خويش به جامعه مى رساند(48)).
پادشاهان ايران و سواد آموزى رعيت ها 
پادشاهان ايران هيچ كارى از كارهاى دولتى و ديوانى را به مردم پست نژاد و رعيت نمى سپردند..، به طورى كه به كلى بالا رفتن از طبقه اى به طبقه ديگر مجاز نبود.
ولى گاه استقناء واقع مى شد و آن وقتى بود كه يكى از رعيتها اهليت و هنر خاصى نشان مى داد، در اين صورت بنا به برنامه (تنسر) آن را به شاهنشاه عرض كنند بعد از تجربه (موبدان ) و (هرابذه ) وطول مشاهدات ، تا اگر مستحق بدانند به غير طايفه الحاق فرمايند.(49)
درباره ممنوعيت تحصيل و قد غن بودن طلب علم و درس خواندن در ايران پيش از اسلام كه اشاره كرديم بهترين شاهد واقعه اى است دردناك كه حكيم (ابوالقاسم فردوسى ) در (شاهنامه ) نقل كرده است و آن اين است كه :
خسرو انوشيروان (خسرو اولى ساسانى ، 531 579م ) در يكى از جنگهاى خود باروميان دچار كمبود هزينه مى شود و وضع مالى و خزانه دولت براى تجهيز سپاه كفايت نمى كند.
(موبد) نزد خسرو مى آيد و او را از كمبود هزينه آگاه مى كند خسرو غمگين و گرفته خاطر مى شود و (بوذر جمهر) (بزرگمهر) را مى خواهد و بدو مى گويد: هم اكنون ساربان را بخواه و شتران بختى (قوى هيكل دو كوهانه سرخ رنگ ) را به راه انداز تا بروند و صد گنج از مازندران آورند. گفت : راه بسيار است و سپاه اكنون تهى دست و بى خوار بار است ، خوب است در اين شهرهاى نزديك كسانى مايه دار از بازرگانان و مالكان بجوئيم و از آنان وام بخواهيم .
خسرو راءى مرد دانا، بوذر جمهر را مى پسندد. بوذر جمهر مرد دانا و خردمند و خوب چهرى را مى جويد و مى گويد: با شتاب برو و كسى از نامداران كه به ما وام بدهد بياب و بگو كه خواسته ووام او را از گنج دولتى پس خواهيم داد. فرستاده مى آيد و مردم را گرد مى آورد و وامى را كه خواسته ياد مى كند. در اين ميان كفشگرى موزه فروش گوش تيز مى كند و به سخنان ماءمور خوب گوش مى دهد، وچون چگونگى را در مى يابد و آرزوى ديرينه خويش را نزديك به برآورده شدن مى پندارد، از مبلغ مورد نياز مى پرسد به او پاسخ مى دهند، او مى پذيرد كه آن هزينه را بپردازد آنگاه قپان و سنگ مى آورند و آن (چهل هزار) درم را مى كشد و مى دهد.
سپس تقاضا مى كند كه در برابر اين مبلغ بوذر جمهر نزد خسرو و پايمردى و شفاعت كند، فرستاده خواسته او را مى پذيرد و به هنگام بازگشت چون آن هزينه سنگين را نزد بوذر جمهر مى برد خواهش وام دهنده را ياد مى كند بوذر جمهر به خسرو مى گويد: خسرو بر مى آشوبد و به حكيم مى گويد: ديو خرد چشم ترا كور كرده است ، برو آن شتران را باز گردان و آن وام را باز پس بده .
آرى در چنين شرايطى سخت و نياز مبرم آن وام را به جرم اين كه وام دهند ه از طبقه پايين و صنعتگر است نه دبيرزاده و موبدزاده و نه از خاندانهاى بزرگ ، اجازه درس خواندن براى فرزند خود خواسته است باز مى گردانند و دوباره به انديشه وام خواهى از ديگران مى افتند و بدين گونه دل مردى را كه آرزو داشت فرزندش درس بخواند پر از درد و غم مى كنند و مرد كفشگر با آن همت و فداكارى و لا به و التماس آروزى درس خواندن فرزند خيش را به خاك مى برد.
اين داستان را فردوسى در (شاهنامه ) به نظر كشيده و مى گويد:

از اندازه لشكر شهريار
كم آمد درم تنگ سيصد هزار
دژم كرد شاه اندر آن كار چهر
بفرمود تا رفت بوذر جمهر

تا آنكه مى گويد:

يكى كفشگر بود و موزه فروش
بگفتار او تيز مى كرد گوش
بدو كفشگر گفت من اين درهم
سپاسى زگنجور برسر نهم ...
كه اندر زمانه مرا كودكى است
كه بازار او بر دلم خوار نيست
بگوئى مگر شهريار جهان
مرا شاد گرداند اندر نهان
كه او را سپارد بفرهنگيان
كه دارد سرمايه و هنگ آن (50)

ملائكه پرهاى خود را زير پاى طالبان علم پهن مى كنند 
از كثير بن قيس روايت شده كه گفت : با (ابى درداء) در مسجد دمشق نشسته بوديم مردى نزدش آمد و گفت : اى ابى درداء من از مدينه (مدينة الرسول ) نزد تو آمده ام براى حديثى كه به من رسيده است تو آن را از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اى ، گفت : براى تجارت به اينجا آمده اى ؟ گفت : نه . گفت : انگيزه ديگرى غير از اين نداشتى ؟ گفت : نه ، گفت : شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: كسى كه در راهى قدم بردارد كه در آن راه دانشى بدست آورد خداوند راهى به بهشت برايش معين كند و ملائكه از روى رضا و رغبت بالهاى خود را براى دانشجو مى گسترانند و براى عالم طلب آمرزش كنند آنچه در آسمانها و زمين است حتى ماهيهاى در آب .
و (برترى عالم بر عابد مانند برترى ماه بر ساير ستارگان است . به درستى كه علما وارث انبيا مى باشند و انبيا درهم و دينارى به ارث نمى گذارن بلكه علم را به ارث مى گذارند،) هر كس آن را به دست آورد بهره زيادى به دست آورده است . گفت : بلى .
بعضى از علماء به ابى يحيى بن زكريا بن يحيى بن الساجى نسبت داده اند كه گفت : در بازار بصره با شتاب به در خانه بعضى از محدثين رفتيم و با ما مرد بى حيايى بود از روى مسخره گفت : پاهاى خود را از روى بالهاى ملائكه برداريد تا اين حرف را زد از مكانش تكان نخورد تا هر دو پايش خشك شد.
ونيز به ابى داوود سجستانى نسبت داده اند كه گفت : در اصحاب حديث مرد مخلوعى بود چون حديث پيغمبر را شنيد كه فرمود: ملائكه بالهاى خود را براى طالب علم مى گسترانند در كف پاهايش دو ميخ آهنين قرار داد و گفت : بر روى بالهاى ملائكه راه مى روم پس دردى در پاهايش پيدا شد وابو عبداللّه محمد بن اسماعيل التميمى اين حكايت را در شرح حال مسلم ذكر كرده و گفته پاهايش و ساير اعضايش خشك شد.(51)
مرحوم درچه اى بخاطر فوت مادرش درس راتعطيل نكردند
مرحوم شهيد آيت اللّه (اشرفى اصفهانى ) فرمودند: (مرحوم آيت اللّه سيد (محمد باقر درچه اى ) در اصفهان در مدرسه مى خواستند شروع به درس نمايند، خبر آوردند كه مادرشان در (درچه ) فوت كرده است ، آقا بدون اين كه درس را تعطيل نمايد فرمودند: شما برويد كارهاى تجهيز و تكفينش را انجام بدهيد. عرض كردند گويا وصيت كرده كه نمازش را شما بخوانيد، فرمود شما ساير كارهايش را انجام دهيد من بعد از درس براى نماز مى آيم پس از درس تشريف بردند ما خيال مى كرديم لابد چند روزى ايشان سوگوارند و براى درس تشريف نمى آورند ولى صبح فردا ديدم تشريف آوردند و درس را شروع فرمودند و راضى به تعطيل درس ‍ نشدند.)(52)
كوشش اميركبير در تحصيل علم 
گويند كه : اميركبير در كودكى (هنگامى كه ) ناهار اولاد قائم مقام (فراهانى ) را مى آورد، در حجره معلمشان ايستاده براى بردن ظروف ، آنچه معلم به آنها مى آموخت او هم فرا مى گرفت ، تا روزى قائم مقام به آزمايش پسرانش آمده بود هر چه از آنها پرسيد ندانستند و امير جواب داد. قائم مقام از وى پرسيد: تقى ، تو كجا درس خوانده اى ؟ عرض نمود: روزها كه غذاى آقازاده ها را مى آوردم ، ايستاده گوش مى كردم . قائم مقام انعامى به او داد. نگرفت و گريه كرد. بدو گفت : چرا گريه مى كنى چه مى خواهى ؟
عرض كرد: به معلم امر فرمائيد درسى را كه به آقازاده ها مى دهد به من بياموزد قائم مقام دلش به حال او سوخت به معلم فرمود تا به او نيز بياموزد.
نامه اى كه سالها بعد قائم مقام به برادرزاده اش ميرزا اسحاق نوشته حد مراقبت او را در تعليم كربلايى تقى آن روز و اميركبير سالهاى بعد مى رساند، در حقيقت كربلايى تقى (اميركبير) را (امثال كامل شاگردى درسخوان ) آورده ، به پسران خود و برادرزاده اش ‍ سركوفت مى زد. بخشى از اين نامه چنين است :
ديروز از كربلايى تقى كاغذى رسيد موجب حيرت حاضران گرديد همه تحسين كردند و آفرين گفتند. الحق (يكاد زيتها يضى ء) در حق قوه مدركه اش صادق است يكى از آن ميان سر بيرون آورده تحسينات او را به شاءن شما وارد كرد كه در واقع ريشخندى به من بود گفت :

درخت گردكان با اين درشتى
درخت خربزه اللّه اكبر

نوكر اين طور چيز بنويسد آقا جاى خود دارد...
بارى حقيقتاً من به كربلايى قربان (پدر اميركبير) حسد بردم و بر پسرش مى ترسم ... خلاصه اين پسر خيلى ترقيات دارد. و قوانين بزرگ به روزگارم مى گذارد. باش تا صبح دولتش بدمد.
ميرزا تقى خان در حدود سال 1222 ه‍، ق در (هزاوه فراهان ) متولد شد. پدرش كربلايى محمد قربان آش پز ميرزا عيسى قائم مقام اول بود و پس از او همين شغل را در دستگاه پسرش ميرزا ابوالقاسم قائم مقام ثانى داشت .(53)
ابن انبارى به علت عشق به علم از هر لذت نفسانى صرفنظر كرد 
ابوبكر محمد بن قاسم نحوى (معروف به ابن انبارى ) سيصد هزار بيت شاهد براى قرآن در حفظ داشته و به او مى گفتند مردم در باب حافظه تو بسيار سخن گفتند، بگو چقدر در حفظ دارى ؟ مى گفت : سيزده صندوق حفظ دارم . و گفته شده كه صد وبيست تفسير قرآن در حفظ داشت و به جهت حفظ قوه حافظه بسيارى از غذاهاى لذيذه را كه ضرر به قوه حافظه داشت ترك كرد، رطب را مى گرفت و مى گفت : تو طيبى ليكن اطيب از تو حفظ كردن آن چيزى است كه خدا بخشيده به من از علم .
گويند: روزى در بازار مى گذشت جاريه خوشرويى را ديد طالب او شد اين خبر به (راضى باللّه ) خليفه عباسى رسيد، امر كرد او را خريدند و براى ابن انبارى بردند ابن انبارى جاريه را امر به صبر براى استبراء نمود. مى گويد: من در طلب حل يك مساءله علمى بودم در اين وقت ناگهان قلبم متوجه جاريه شد و از فكر در آن مساءله بازماندم آن وقت به خادم گفتم : اين جاريه را ببر من نمى خواهم و نمى ارزد به خاطر اين جاريه از طلب علم بازمانم .
غلام خواست او را ببرد جاريه گفت : تو مردى عالم و عاقل و صاحب مقامى بايد بدانى كه اگر مرا بيرون كنى و گناه مرا معين نكنى مردم گمان بد در حق من مى برند.
گفتم كه : از براى تو هيچ تقصيرى نيست جز اين كه ديدم با وجود تو از علمم مى مانم گفت : اين سهل است ؛ چون خبر به (راضى ) رسيد گفت : سزاوار نيست كه علم در قلب احدى شيرين تر باشد از علمى كه در قلب اين مرد است .
تحصيل علم تا دم مرگ 
شيخ شهيد در مجموعه خود نقل كرده است كه در خدمت ابوجعفر طبرى نقل كردند كه نصر بن كثير با سفيان ثورى خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف شده و عرض كرد كه : مى خواهم به بيت الحرام مشرف شوم مرا چيزى تعليم فرماييد كه خدا را به آن بخوانم حضرت فرمود: چون رسيدى به بيت الحرام بگذار دست خود را به ديوار خانه كعبه پس بگو: يا سابق الفوت و يا سامع الصوت و يا كاسى العظام لحماً بعد الفوت پس بخوان خدا را بعد از آن به هر چه بخواهى .
وهمچنين تعليم فرمود: سفيان را كه در وقتى كه روآورد به چيزى محبوب ، بسيار حمد كند خدا را و هرگاه روكند به چيزى كه مكروه است بسيار بگويد: لاحول ولا قوة الا با للّه وهرگاه روزى او كم شد استغفار بسيار كند.
ابوجعفر طبرى دوات و كاغذ طلبيد و آن دعا و حديث را نوشت و اين قبل از مرگ او بود ساعتى بعد به او گفتند نوشتن اين مطلب در اين وقت براى تو چه فايده دارد؟
گفت : (شايسته است براى هر انسان كه ترك نكند اقتباس علم را تا بميرد.(54))
من ماءمورم كه علم فرا گيرم 
آيت اللّه سيد محمد شيرازى رحمه الله عليه نوشته است : يكى از علما در نجف اشرف خيلى كم به زيارت امام حسين عليه السلام در كربلاى معلّى مشرف مى شد. سبب را پرسيدند، فرمود: من ماءمورم كه علم فرا گيرم و علم بياموزم و از اين قبيل وظائف واگر بنا باشد زياد به زيارت كربلا بروم به من گفته مى شود چرا وظيفه شرعى كه به تو واگذار شده ترك كردى و بيش از حد به زيارت امام حسين رفتى ؟(55)
بحث علمى در مسافرت 
ونيز نوشته است مرحوم حاج آقا حسين قمى هر موقع مى خواست به جائى مسافرت كند با كسانى كه در بحث خصوصى او شركت مى كردند مسافرت مى نمود تا در سفر مشغول بحث شود.
من كراراً او را به اين كيفيت ديدم . ايشان مى فرمودند: چگونه من از سهم مبارك امام استفاده كنم در حالى كه پول مخصوص ‍ طلبه اى است كه مشغول به تحصيل باشد و من مباحثه و مدرسه را ترك كرده باشم ، هر چند در راه تحصيل هستم (56).
و نيز فرموده اند: همراه مرحوم شيخ ميرزا محمد تهرانى صاحب كتاب مستدرك البحار به خارج شهر مى رفتيم ، وى در تمام طول شب مشغول نوشتن مستدرك بود و من هر چه بيدار مى شدم مى ديدم او مشغول نوشتن است با اينكه پير و ناتوان و چشمهايش ‍ ضعيف شده بود(57).
سخنان خليل بن احمد 
خليل بن احمد گويد: روزى كه با عالمى بالاتر و داناتر از خودم باشم آن روز، روز استفاده من است و اگر با كسى كه در علم از من پائين تر است باشم آن روز روز افاده وفايده دادن من است و اگر با كسى باشم كه با من در علم مساوى است آن روز، روز مباحثه و مذاكره من است و اگر روزى هيچكدام از اين سه نباشد آن روز، روز مصيبت من است .
حاج ميرزا حسين سبزوارى و محمد هاشم ميرزاى افسر حكايت كنند كه مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى مراقبت زياد در درس داشت و كمتر درس و بحث را ترك مى كرد، روزى به واسطه شدت سرما گفت : فردا درس تعطيل است ، فرداى آن روز به مجلس درس حاضر شد. طلبه ها علت را پرسيدند. فرمود: ديدم گاوان براى زراعت مى روند، روا نديدم كه من بحث را ترك گويم (58).
على عليه السلام فرموده است :
لا يعدم الصبور الظفّر وان طال به الزمان .
پيروزى نصيب بردبارى و كوشش مى گردد هر چند مدت محروميتش زياد باشد.(59)
مسجد پايگاه سواد آموزى 
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بمنظور تعليم خواندن و نوشتن در ميان مسلمانان فردى به نام عبداللّه بن سعيد را ماءمور كرد تا خواندن و نوشتن را به ديگران بياموزد. و با اين ترتيب از آنجائى كه سواد خواندن و نوشتن جنبه دينى و تقدس داشت مساجد به عنوان نخستين كانون هاى سواد آموزى مورد استفاده قرار گرفت .
جلسات ادبى نيز در مسجد تشكيل مى شد، شاعران سروده هاى خود را در حضور پيامبر مى خواندند و گاه از سوى آن حضرت به دريافت جايزه و خلعت مفتخر مى شدند. چنانچه كعب بن زهير قصيده معروف خود بانت سعاد و قلبى اليوم مبتول را كه در مدح رسول خدا صلى الله عليه و آله سروده بود در مسجد مدينه در حضور حضرت رسول صلى الله عليه و آله خواند و جايزه از آن حضرت دريافت كرد.(60)
و براى حسان بن ثابت منبر مى نهادند و او اشعارش را در بالاى منبر مى خواند(61).
ترويج دانش 
پيغمبر براى انجام نخستين و مهمترين وظيفه اش كه تعليم دانش به پيروانش بود آموزشگاهى داشت به نام (صفه ) كه به مسجد پيغمبر متصل بود و مى توانست شخصاً كار تعليم وتربيت و مطالبى را كه تعليم داده مى شد تحت نظارت داشته باشد، گاهى اوقات هم كه مجال و مناسبتى پيش مى آمد خود پيغمبر تعليم در كلاسها را بعهده مى گرفت و كسانى كه دوره تحصيل را در اين مدرسه به پايان مى رسانيدند به نواحى مختلف قلمرو اسلام فرستاده مى شدند تا در آنجا چنين كلاسها و مدارسى ترتيب دهند.
در (صفه ) شاگردان باسنين مختلف تحصيل مى كردند و در هفته يكروز كلاسها مخصوص زنان بود.
پيغمبر صلى الله عليه و آله آنقدر به ترويج خواندن و نوشتن در ميان شاگردان اين مدرسه علاقه مند بود كه پس از پيروزى در (جنگ بدر) از اسراى جنگى كه هنر نوشتن و خواندن را مى دانستند خواست كه به جاى پرداخت غرامت براى آزادى خودشان هركدام از ايشان به ده نفر از مسلمانان نوشتن را بياموزند و آزاد شوند.
تمام اعضاى خانواده پيغمبر چه زن و چه مرد حتى خدمتگزاران مخصوص او و همچنين دوستان نزديك پيغمبر صلى الله عليه و آله يا پيش از اسلام با سواد بودند يا پيغمبر از ايشان مى خواست كه هر چه زودتر خواندن و نوشتن را بياموزند.
هر وقت پيغمبر صلى الله عليه و آله حاكمى را ماءمور ايالتى مى ساخت مخصوصاً دستور مى داد و تاءكيد مى كرد كه كار تعليم و تربيت مردم را زير نظر مستقيم خود اداره كند.(62)
گروه بهتر 
عبداللّه بن عمر نقل مى كند كه روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دو گروه از پيروان خود را ديد در مسجد بودند.
فرمود: اين هر دو گروه مردمانى نيك هستند، اما يكى از اين دو گروه به كارى بهتر مشغولند، زيرا يك گروه به دعا ونماز مشغول هستند تا عنايت و رحمت الهى را براى خود جلب كنند و اين امر به خدا مربوط است كه دعاى ايشان را مستجاب سازد و آنچه ايشان مى خواهند به ايشان ارزانى دارد.
اما گروه ديگر به كسب دانش وتعليم به كسانى كه از آن بى بهره اند سرگرمند و بدين قرار اينها به كار بهترى مشغول مى باشند. در واقع من خود نيز وظيفه تعليم را بعهده دارم و براى تعليم مبعوث شده ام (بعثت مُعَلّماً) با گفتن اين كلمات پيغمبر گرامى خود در ميان اين گروه نشست (63).
عمر واقعى آن است كه در تحصيل دانش بگذرد 
وقتى اسكندر جهت فتح ممالك قطع مسالك مى كرد در اقصاى مغرب به شهرى رسيد كه در آب و هوا و نعمت و صفا نظير آن را نديده بود فرمان داد تا در آن حوالى سراپرده بر پا نمايند.
ناگاه به قبرستانى رسيدند ديد بر قبر يكى نوشته شده او يكسال عمر كرده و بر ديگرى نوشته سه سال و بر ديگرى پنج سال و خلاصه هيچيك را عمر از پانزده سال و بيست سال بيش نبود در حيرت شد كه چگونه در چنين آب و هواى خوب عمر اندك باشد.
فرستاد جمعى از اعيان شهر را حاضر كردند و همه را معمّر و كهنسال يافت ، از معماى عمر كم قبرها پرسيد گفتند: اموات ما نيز مانند ما عمر زياد كرده اند ولى روش ما اين است كه از ايام زندگى خود آنچه براى تحصيل علم و دانش و تكميل نفس گذرانديم از عمر خود شماريم و بقيه را باطل و بيهوده دانيم پس هر كه از ما درگذرد آن مقدار زمان را حساب كنند و بر روى قبر او نويسند كه با علم و دانش بوده است .
اسكندر را اين سخن و عادت بسيار پسنديده آمد وآنها را تحسين كرد.
فضيلت علم 
(آقا اميرالمؤ منين على ) عليه السّلام فرمود: (به هفت جهت علم از مال برتر است ،
اوّل : آنكه علم ميراث انبياء است و مال ميراث فراعنه وپادشاهان است .
دوّم : علم را هر چه انفاق و خرج كنى . كم نمى شود (بلكه زياد هم مى شود) ولى مال را هر قدر خرج كنى به همان اندازه كسر مى شود.
سوم : مال نه تنها احتياج به حافظ و نگهبان دارد بلكه صاحب مال بايد در نگه دارى او مراقبت كند، ولى علم نه تنها احتياج به مراقبت و نگهدارى ندارد، بلكه صاحب خود را هم از خطرها و ضررها حفظ مى نمايد.
چهارم : علم در كفن و قبر تا آخر همراه انسان است . ولى مال بعد از مرگ همراه آدمى نيست .
پنجم : مال براى مؤ من و كافر حاصل مى شود ولى علم فقط براى مؤ من حاصل مى شود، (مراد علم شريعت و دين است ).
ششم : جميع مردم در امور دينشان نيازمند به علمند ولى نيازمند به آدم مالدار نيستند.
هفتم : علم در موقع عبور از صراط صاحبش را يارى مى كند ولى مال در عبور از صراط مانع و مزاحم صاحب مال مى گردد.(64)
احترام به قلم وكتب علم 
استاد حسين مظاهرى فرمودند: استاد بزرگوار ما آية الله العظمى بروجردى رحمة الله عليه از استادشان مرحوم آقا ميرزا عبدالمعالى اصفهانى نقل مى كرد كه ايشان مى فرمود: اگر در اطاقى قلمى باشد كه با آن قلم فقه شيعه نوشته شده باشد، من در آن اطاق نمى خوابم و اگر بخواهم در آنجا بخوابم اول قلم را بيرون مى برم و بعد مى خوابم وقتى يك عالم شيعه اين طور بگويد، معلوم مى شود كه احترام كردن به كتابهاى فقهى و روائى و مخصوصا احترام به قرآن شريف فوق العاده مهّم است .(65)
سيد جواد عاملى 
مرحوم امين در (اعيان الشيعه ) درباره جدّيت مرحوم (سيّد جواد عاملى ) صاحب مفتاح الكرامه آورده است : او در جدّيت در تحصيل علم بى نظير بود. عمر خود را در درس و تدريس و بحث و مطالعه و تاءليف و خدمت به دين تمام كرد و شب و روز خود را در اين راه مستغرق ساخت ، به گونه اى كه هيچ امرى از قبيل بيمارى ، ضعف يا اضطراب او را باز نمى داشت و حتى در شب هاى عيد و شب هاى قدر و ديگر شب هاى ماه رمضان به بحوث علمى مشغول بود و تا سنين پيرى اينچنين بود و همچنان به رغبت و نشاط او در اين راه افزوده مى شد و شب را جز اندكى نمى خوابيد.
از او پرسيده شد: (افضل اعمال در شب قدر چيست ؟ فرمود به اجماع علماء اماميّه اشتغال به طلب علم است .)
در ايّام محاصره نجف توسط وهابى ها (بين سالهاى 1221 و 1226 هجرى ) كه علماء با مردم به دفاع از شهر پرداخته بودند، در عين حال كه با علماء ديگر به امور مربوط به جهاد و محافظت از شهر و فراهم آوردن وسائل دفاع و سركشى به مجاهدان و نگهبانان و تشويق آنان مى پرداخت ، از تاءليف و تدريس سستى نمى كرد و حتى در همان اوان رساله اى در باره وجوب دفاع از نجف و اينكه نجف كانون اسلام است نوشت و برخى از مجلّدات مفتاح الكرامه را در همان روزگار تاءليف نمود، مانند مجلّد مربوط به ضمان و شفعه و وكالت و اين در حالى بود كه او در دهه هفتاد از عمر خود بود.
يكى از امورى كه جّد و جهد شبانه روزى او را نشان مى دهد اين است كه در پايان بسيارى از مجلّدات مفتاح الكرامه آورده است كه در شب ، از نوشتن آن فارغ گشته است . چنانچه ذكر كرده است كه نوشتن مجلّد وقف را در نزديكى هاى نيمه شب و جلد دوّم از طهارت را در ربع اخير شب و جلد وكالت را بعد از نيمه شب و دو جلد شفعه و اقرار را در شب و بعض مجلّدات ديگر را در شب قدر يا شب عيد فطر به پايان رسانيده است .او در آخر مجلد اقرار از مفتاح الكرامه نوشته است : (در ماه رمضان امسال هشت ، يا نه يا ده جزء با اين تتّبع و گستردگى ابحاث نوشتم و اين بدان سبب بوده است كه من بسيارى از اعمالى را كه ديگران در ماه رمضان انجام مى دهند جز اندكى كه چندان مؤ ثر در تعطيل كتابت نبوده ، ترك كردم ).
نواده آن مرحوم ، سيد جواد بن سيد حسن نقل كرده است كه دختر صاحب مفتاح الكرامه كه بانوئى جليل القدر و مشهور به تقوى و عيادت بوده است و تا بيش از نود و پنچ سالگى با صحّت حواس و قدرت ادراك زندگى كرد گفت : پدرم جز اندكى از شب را نمى خوابيد و من به ياد ندارم شبى از خواب برخاسته باشم و او را در خواب ديده باشم .
نوه او شيخ رضا بن زين العابدين عاملى مدّتى در خانه او بود و شب ها وقتى مطالعاتش تمام مى شد مى خوابيد و جّدش ‍ همچنان بيدار و مشغول به كار خود بود. به نوه اش رو كرده گفته بود: اين عشق به خواب چيست مرا از خواب همين اندازه بس است و سپس سر را بين دوزانوى خود مى گذاشت و مى خوابيد و پيش از آنكه خواب سيرى بكند بيدار مى شد و به كارش بر مى گشت .
گاهى نوه خود را براى نماز شب بيدار مى كرد ولى خود بدون آنكه نماز شب بخواند به كار خود ادامه مى داد .
در ميان علماء زمان خود، تا روز مرگ معروف به دقّت و ضبط و صفاء ذات بود و علماء بزرگ زمانش براى حلّ مسائل مشكله به او رجوع مى كردند و جواب دريافت مى كردند يا تقاضا مى كردند، در آن باره تاءليفى بنمايد، چرا كه به اطلاعات سرشار و نكته بينى و ممارستش با كلمات فقها و خبره بودنش در علم رجال واقف بودند. و شاهد اين مطلب اينكه بيشتر يا تمام كتابهايش را به در خواست بزرگان از علماء نوشته است چنانچه (مفتاح الكرامه ) و رساله (العصرة ) را به در خواست استادش شيخ جعفر و رساله (المواسعة ) را به در خواست استاد ديگرش صاحب رياض تاءليف نموده است (66).
بدانم و بميرم بهتر است 
دانشمند مشهور و نامى (ابوريحان بيرونى ) در بستر بيمارى افتاده بود و ساعات آخر عمر را مى گذرانيد، (فقيه ابوالحسن على بن عيسى ) به بالينش آمد.
در آن حال ابوريحان از فقيه پرسيد: حساب جدّات فاسده را كه موقعى براى من گفتى اينك بازگوى كه چگونه بود؟
فقيه گفت : با اين شدّت بيمارى اكنون چه جاى اين سؤ ال است ؟
ابوريحان گفت : (اى مرد بمن بگو كدام يك از اين دو بهتر است ، اين مسئله را بدانم و بميرم ، يا نادانسته و جاهل در گذرم ؟)
فقيه مى گويد: مسئله را گفتم و او فرا گرفت ، از نزد وى باز گشتم هنوز قسمتى از راه را نپيموده بودم كه صداى شيون مرگ از خانه ابوريحان بلند شد.(67)
دقّت مرحوم آية الله بروجردى 
استاد فاضل (موحّدى ) از والدشان نقل كردند كه : روزى همراه (آية الله بروجردى ) براى درس مى رفتيم از بازارخان كه خارج شديم آقا ديد يكى از طلاب بطرف ديگرى غير از سمت درس حركت مى كند، با تعجّب فرمود: (اين آقا در اين موقع درس به كجا مى رود و چه كارى دارد كه از درس مهمتر است كه درس را ترك مى كند؟)
آن آقا مرحوم شهيد مطهرى بود. كه به او قضيه آقاى بروجردى را گفته بودند ايشان جواب داده بود كه من آن روز يك كار ضرورى داشتم به دنبال آن مى رفتم و من نمى داستم كه آقا اين قدر حركات مرا زير نظر داشته و تا اين حّد به تحصيل علم و درس ‍ خواندن توجّه و دقّت دارند.(68)
ميزان اهتمام به طلب علم 
در (روضات الجنات ) مى نويسد: (مقّدس اردبيلى ) در تحصيل علم آن قدر دقّت داشت كه هر گاه از نجف اشرف به زيارت كربلا مى رفت نمازش را احتياطا جمع (يعنى هم نماز شكسته وهم نماز درست خواند) مى خواند و مى گفت : تحصيل علم فريضه است و زيارت امام حسين عليه السلام سنّت است چه بسا بواسطه انجام امر مستحب كه زيارت باشد فريضه اى ترك مى شود بنابر اين احتياط در جمع خواندن است ، با آنكه آن بزرگوار در حال سفر هم مطالعه را ترك نمى كرد.
باز مى نويسد: مقدس رحمه الله عليه با (مولى ميرزاجان ) همدرس بود، مولى ميرزاجان به مطالعه خيلى حريص بود از اول شب تا آخر شب مطالعه مى كرد ولى مرحوم مقّدس ثلث آخر شب بيدار مى شد نماز شب را مى خواند پس از اداء نماز در باره درس ‍ روز گذشته فكرى مى كرد و از مولى ميرزا جان بهتر مطالب درس را درك مى كرد.(69)
سكّاكى وكسب علم 
(يوسف ابن ابى بكر) ملقّب به (سراج الّدين سكّاكى ) دوازده علم از علوم عرب را دارا بود، او در ابتداى امر آهنگر بود كه با دست خود صندوق كوچكى درست كرد و قفل عجيبى به آن صندوق زد كه وزن صندوق با آن قفل همه اش يك قبراط بيشتر نبود و آن را به عنوان هديه نزد سلطان آورد.
بر خلاف انتظار سكّاكى ، سلطان و اطرافيان او چندان عنايتى به سكّاكى نكردند ولى سكّاكى ديد مردى وارد مجلس شد همه اهل مجلس به او زياد احترام كردند، سكّاكى پرسيد: (اين آقا چه كاره است كه اين قدر مورد احترام ملك و سايرين است ؟)
گفتند: (اين آقا عالم و دانشمند است ). سكّاكى در همانجا تصميم گرفت كه به دنبال تحصيل علم برود و علم را ياد بگيرد. از آنجا حركت كرد آمد به مدرسه براى درس خواندن در صورتى كه سى سال از عمرش گذاشته بود، استاد هم به او گفت : سن تو زياد است مشكل است كه بتوانى به جائى برسى .
اتفاقا سكّاكى بسيار كم حافظه بود، استاد براى امتحان مساءله اى از فتاواى شافعى به او گفت ، بگو: (قال الشيخ جلد الكلب يطهر بالدّباغه ) يعنى : شيخ گفته پوست سگ با دباغى پاك مى شود.
آن روز اين عبارت را هزار مرتبه تكرار كرد فردا كه آمد درسش را تحويل بدهد گفت : قال الكب جلد الشيخ يطهر بالدّباغه ! يعنى سگ گفته پوست شيخ با دباغى پاك مى شود. همه حاضرين خنديدند استاد درس ديگرى به او داد، خلاصه ده سال با اين حال درس خواند ولى چيزى ياد نگرفت .
بكلّى از خودش نااميد شد و حوصله اش تنگ شد و سر به بيابان گذاشت تا آنكه روزى در دامنه كوهى مى گشت ديد در جائى از اين كوه آبى قطره قطره بروى سنگى مى ريزد و در اثر ريختن قطرات آب در مدّت طولانى بر روى اين تخته سنگ ، سنگ سوراخ و گود شده از ديدن آن منظره به فكر افتاده بخود گفت : مگر قلب تو از اين سنگ سخت تر است پس اگر به تحصيل ادامه بدهى عاقبت به جائى مى رسى ، دوباره تصميم گرفت خواندنش را ادامه بدهد آمد با جدّيت و كوشش تمام مشغول شد تا آنكه خداوند درهاى علوم و معارف را بروى باز كرد كه عاقبت گوى سبقت از اقران و امثال خود ربود وبه درجات عاليه از مراتب علوم گوناگون نائل شد.(70)

 



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1
:: باردید دیروز : 66
:: بازدید هفته : 67
:: بازدید ماه : 594
:: بازدید سال : 3852
:: بازدید کلی : 92547

RSS

Powered By
loxblog.Com