صد حگایت در مورد تربیت


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





صد حگایت در مورد تربیت
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

 

 

صد حكايت تربيتى

مقدمه

تـربـيـت فـرزند, مقوله اى سهل و ممتنع است .
سهل است چون اگر به روال طبيعى و تحت ثاثير فطرت سالم انجام گيرد, نه مشكل خاصى دارد و نه كمبودى .
ممتنع است زيرا با توسعه زندگى شـهـرنشينى , ارتباطات , تكنولوژى , كاناليزه شدن بسيارى از مجارى تربيتى , آموزشى , اقتصادى , سـياسى و...
هزاران معضل وموضوع تازه در مسير تربيت كودكان و نوجوانان و جوانان حادث شده است وبسيارى از خانواده ها به كانون هاى بحران اخلاقى و تربيتى و عاطفى تبديل گشته اند.
ديـگـر بـى سواد بودن والدين توجيه پذير نيست .
آنها هرگز نمى توانند مشكلات اخلاقى و عاطفى فـرزنـدانشان را تجزيه و تحليل كنند و راهى براى اصلاح بيابند.
اينك پدر و مادر بايد با مقوله هاى تـربـيـتـى و روان شـنـاسى كودك و نوجوان و جوان آشنا باشند.
در صورت امكان بايد با مشاوران صاحب نظر گفتگو كنند و چگونگى ارتباط با فرزندان را زير نظر آنها تنظيم نمايند.
حداقل كارى كه هر پدر و مادرى بايد انجام دهد آن است كه مسائل ساده وسهل الوصول و كلى را دربـاره تـربـيـت و برخورد با فرزندان خويش فراگيرد و خود رااز فراگيرى و اعمال آنها بى نياز نداند.
شـيـوه پيامبر اسلام (ص ) و ائمه اطهار(ع ) در تربيت و ارتباط با مردم , به ويژه باكودكان , اين امور سـهـل الوصول و كلى و در عين حال مطابق با فطرت و عقل سليم رابه ما مى آموزد.
به عقيده ما آنها به خاطر وصل بودن به منبع وحى و داشتن گوهرعصمت , از خطا و لغزش در امان هستند و لذا شيوه اى را كه در تربيت كودكان توصيه مى كنند سالم ترين و دست يافتنى ترين روش هاست .
در اين مجموعه كه محور آن , شيوه ارتباط والدين با كودكان است روايات وحكايات برگزيده اى از پـيـامـبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار(ع ) و سالكان راه ايشان ونكته هايى از دوران كودكى بزرگان و...
جـمـع آورى شده است كه تا حدى طريقه مواجهه و هماهنگى با دنياى كودكان را تصوير مى كند.
اميد است كه مفيد واقع شود.
1 - توجه به كودك

گروهى از كودكان مشغول بازى بودند.
ناگهان با ديدن پيامبر(ص )كه به مسجد مى رفت , دست از بـازى كـشـيـدنـد و بـه سـوى حـضـرت دويدند و اطرافش را گرفتند.
آنها ديده بودند پيامبر اكـرم (ص ),حسن (ع ) و حسين (ع ) را به دوش خود مى گيرد و با آنها بازى مى كند.
به اين اميد, هر يك دامن پيامبر را گرفته , مى گفتند: شتر من باش ! پـيامبر مى خواست هر چه زودتر خود را براى نماز جماعت به مسجد برساند, اما دوست نداشت دل پـاك كـودكـان را بـرنـجاند.
بلال درجستجوى پيامبر از مسجد بيرون آمد, وقتى جريان را فهميد خـواسـت بـچه ها را تنبيه كند تا پيامبر را رها كنند.
آن حضرت وقتى متوجه منظوربلال شد, به او فرمود: تنگ شدن وقت نماز براى من ازاين كه بخواهم بچه ها را برنجانم بهتر است .
پيامبر از بلال خواست برود و از منزل چيزى براى كودكان بياورد.
بلال رفت و با هشت دانه گردو بـرگـشـت .
پـيـامـبـر(ص ) گـردوهـا را بين بچه ها تقسيم كرد و آنها راضى و خوشحال به بازى خودشان مشغول شدند.
((1))

بيان : توجه به نياز و خواسته هاى كودك از اصول اوليه تربيت است .
آسان ترين و پسنديده ترين راه , راضـى كـردن كودكان و همان روش متواضعانه پيامبر است كه علاوه بر تامين نياز كودك , به آنها نوعى شخصيت نيز مى بخشد.
2 - مسؤوليت پدران

روزى عده اى از كودكان در كوچه مشغول بازى بودند.
پيامبر(ص )در حين عبور, چشمش به آنها افتاد و خواست نقش بسيار بزرگ پدران و مسؤوليت سنگين آنها را در رشد كودك به همراهانشان گوشزدكند.
فرمود:واى بر فرزندان آخرالزمان از دست پدرانشان .
اطـرافـيـان پيامبر با شنيدن اين جمله به فكر فرو رفتند.
لحظه اى فكركردند شايد منظور پيامبر, فرزندان مشركان است كه در تربيت فرزندانشان كوتاهى مى كنند.
عرض كردند: يا رسول اللّه , آيا منظورتان مشركين است ؟ - نـه , بلكه پدران مسلمانى را مى گويم كه چيزى از فرايض دينى رابه فرزندان خود نمى آموزند و اگـر فـرزنـدانشان پاره اى از مسائل دينى رافراگيرند, پدران آنها,ايشان را از اداى اين وظيفه باز مى دارند.
اطرافيان پيامبر با شنيدن اين سخن , تعجب كردند كه آيا چنين پدران بى مسؤوليتى نيز هستند.
پـيامبر كه تعجب آنها را از چهره شان خوانده بود ادامه داد: تنهابه اين قانع هستند كه فرزندانشان از مال دنيا چيزى را به دست آورند.... آنگاه فرمود: من از اين قبيل پدران بيزار و آنان نيز از من بيزارند.
((2))

بـيـان : در عـصـر حاضر, دليل دور بودن و ناآگاهى قشر عظيمى ازكودكان و نوجوانان از مسائل مذهبى , بى توجهى والدينشان به اين مساله مهم است .
3 - تبعيض ناروا

سـال هـا از بعثت پيامبر اكرم (ص ) گذشته بود.
هنوز افكار دوران جاهليت و تبعيض بين فرزندان وجـود داشت .
مردى عرب , آن روزبراى انجام دادن كارى دست دو فرزندش را گرفت و شرفياب محضررسول اكرم (ص ) شد.
هنگامى كه نشسته بود, يكى از فرزندان خود رادرآغوش گرفت , به او محبت كرد و او را بوسيد و به فرزند ديگرش توجهى نكرد.
پيغمبر كه اين صحنه تاثرانگيز را مشاهده كرد نتوانست طاقت بياورد, پس فرمود: چرا با فرزندان خود به طور عادلانه رفتارنمى كنى ؟ آن مرد عرب جوابى جز سكوت نداشت .
سرش را پايين انداخت وعرق شرم بر پيشانى اش نشست .
او در آن روز دريـافت كه كارش اشتباه بوده است و فهميد كه درنگاه كردن نيز نبايد بين فرزندان فرقى گذاشت .
((3))

4 - تربيت قبل از تولد

مـلامحمدتقى مجلسى از علماى بزرگ اسلام است .
وى در تربيت فرزندش اهتمام فراوان داشت و نـسـبـت به حرام و حلال , دقت فراوان نشان مى داد تا مبادا گوشت و پوست فرزندش با مال حرام رشدكند.
مـحمدباقر, فرزند ملامحمدتقى , كمى بازيگوش بود.
شبى پدربراى نماز و عبادت به مسجد جامع اصـفـهـان رفـت .
آن كـودك نـيـز همراه پدر بود.
محمدباقر در حياط مسجد ماند و به بازيگوشى پرداخت .
وى مشك پر از آبى را كه در گوشه حياطمسجد قرار داشت با سوزن سوراخ ‌كرد و آب آن را بـه زمـين ريخت .
با تمام شدن نماز, وقتى پدر از مسجدبيرون آمد, با ديدن اين صحنه , ناراحت شد.
دست فرزند را گرفت وبه سوى منزل رهسپار شد.
رو به همسرش كرد و گفت : مى دانيد كه مـن در تربيت فرزندم دقت بسيار داشته ام .
امروز عملى از او ديدم كه مرابه فكر واداشت .
با اين كه در مورد غذايش دقت كرده ام كه از راه حلال به دست بيايد, نمى دانم به چه دليل دست به اين عمل زشت زده است .
حال بگو چه كرده اى كه فرزندمان چنين كارى را مرتكب شده است .
زن كمى فكر كرد و عاقبت گفت : راستش هنگامى كه محمدباقر رادر رحم داشتم , يك بار وقتى به خانه همسايه رفتم , درخت انارى كه درخانه شان بود, توجه مرا جلب كرد.
سوزنى را در يكى از انارها فروبردم و مقدارى از آب آن را چشيدم .
ملامحمدتقى مجلسى با شنيدن سخن همسرش آهى كشيد و به رازمطلب پى برد.
((4))

بـيان : اگر در روايات اسلامى تاكيد شده كه خوردن غذاى حرام ولواندك در نطفه تاثير سوء دارد به همين جهت است .
لذا بزرگان علم تربيت گفته اند: تربيت قبل از تولد شروع مى شود.
5 - فرزند, نتيجه دعا

عـلـى بـن بـابويه آن مرد بزرگ الهى , در پنجاه سالگى , هنوز صاحب فرزندى نبود.
او كه عشق و علاقه وافرى به اهل بيت و ائمه اطهار(ع )داشت , طى نامه اى به يكى از نايبان خاص امام زمان (ع ) از اوخواست كه از محضر حضرت بقية اللّه بخواهد براى او دعا كندتاخداوند فرزندى صالح و فقيه به او عـنـايـت فـرمـايـد.
تقاضاى آن مردعارف و خداشناس به محضر امام (ع ) رسيد.
آن حضرت در جـواب فرمود: او از همسر خود صاحب فرزند نخواهد شد, اما به زودى همسرى نصيب وى خواهد گرديد كه از وى داراى دو پسر فقيه خواهدگشت .
مطابق وعده حضرت امام زمان (ع ), دوران بى فرزندى سپرى شدوخداوند به او سه فرزند پسر داد كـه دو پـسـرش بـه نـام هـاى محمدوحسين به بركت هوش و حافظه فوق العاده شان به بالاترين مراتب فقاهت رسيدند.
مـحـمـد مـعروف به شيخ صدوق در همان دوران طفوليت صاحب نبوغ و هوش سرشارى بود و اساتيد خود را به شگفتى وامى داشت .
((5))

6 - كودك و تاثيرات محيط

سـال هـاى سال از حادثه مصيبت بار جنگ دوم جهانى گذشته بود.
زنى فرانسوى به جراحى مغز احتياج پيدا كرد.
با اين كه آن زن آلمانى نمى دانست , اما وقتى چاقوى جراحى به رگى از مغز وى اصابت كرد,زن در حال بى هوشى شروع به خواندن سرودى به زبان آلمانى نمود.
چاقو را كه از رگ برداشتند, خواندن سرود نيز قطع شد.
تكرار اين عمل تعجب پزشكان را در پى داشت .
پـس از تحقيقات فراوان , پرده از اين راز برداشته شد: هنگام هجوم آلمان به فرانسه , اين زن كه در آن هنگام كودك خردسالى بيش نبوده ,درخيابان شاهد سرودهايى بوده است كه سربازان اشغالگر آلـمـانـى مـى خـوانـده انـد.
اين سرودها از آن هنگام در ضمير ناخودآگاه وى محفوظ مانده بوده است .
((6))

بـيـان : مـوضوع تاثير پذيرى در سنين كودكى , در روايات بسيارى مورد تاكيد قرار گرفته است و شايد حكمت خواندن اذان و اقامه درگوش راست و چپ كودك بعد از تولد, همين جهت باشد.
7 - بوسيدن كودك

بـسـيـار ديـده مـى شـد كـه پـيـامبر اسلام (ص ) حسن (ع ) و حسين (ع ) رادر آغوش مى گرفت و مى بوسيد.
روزى آن دو را در بغل گرفت وبوسيد.
شخصى كه حضور داشت , وقتى علاقه پيامبر و رفـتـار وى رابـااطفال ديد به فكر فرو رفت و پيش خود گفت : آيا تا به حال در اشتباه بوده ام ؟ آيا روش اسـلام در تـربـيت فرزند اين است ؟ اگر اين طور است پس من در اين مساله بسيار كوتاهى كرده ام .
بـه پـيـامبر نزديك شد و در حالى كه خجالت مى كشيد سخن بگويد,عرض كرد: يا رسول اللّه من داراى ده فرزند كوچك و بزرگ هستم ,اماتاكنون هيچ يك از آنها را نبوسيده ام .
پـيـامـبر از گفته او به قدرى ناراحت شد كه رنگ چهره مباركشان تغيير كرد.
ايشان به او فرمود: خـداوند مهر و محبت را از قلب توبيرون كرده است .
آن كس كه به كودكان ما رحم نمى كند و به بزرگ مااحترام نمى گذارد, از ما نيست .
((7))

8 - پدر خيانتكار

اواخر آن شب زمستانى , مسافران در ايستگاه اتوبوس به انتظارماشين ايستاده بودند.
مردى تنومند بـا چـهره اى غير عادى , به همراه طفل شش ساله اش در كنار ديگر مسافران منتظر آمدن اتوبوس بـود.
حـالـت سـرگـيـجه و تهوع , آن طفل بى چاره را راحت نمى گذاشت .
تااين كه حال آن طفل مـعصوم بدتر شد و در كنار خيابان استفراغ كرد.
همه فكر مى كردند غذايى آلوده كودك را مسموم كرده است .
كنجكاوى , يكى از مسافران را واداشت از پدر طفل بپرسدفرزندش چه مرضى دارد.
آن مـرد پـس از كمى سكوت با صداى درشتى گفت : فرزندم مريض نيست .
امشب او را به مجلس عيش و نوش يكى از دوستانم بردم وعلى رغم ميل كودك , به او شراب خوراندم ! ((8))

بيان : فكر مى كنيد پرورش اين كودك در چنين خانواده اى ,چه نتيجه اى به دنبال خواهد داشت .
آيا خيانتى بالاتر از اين تصورمى شود؟ 9 - گام اول در تنبيه كودك

خـانـواده اى از دسـت فرزند شرورشان كلافه شده بودند.
بى ادبى فرزند خردسال , پدر و همه اهل منزل را رنج مى داد.
بيرون از منزل نيزكسى از آزار و اذيت او آسايش نداشت .
پدر نيز هر بار او را به باد كتك مى گرفت , به اميد اين كه بر اثر تنبيه , دست از كارهاى زشت بردارد, امافايده اى نداشت .
روزى دسـت فـرزنـد خـود را گرفت و نفس زنان , نزدحضرت ابوالحسن (ع ) آورد و از وى شكايت كـرد.
حـضـرت نـگـاهـى بـه آن مـرد كـرد و خـواسـت راه و روش تربيت كردن را به او بياموزد.
فرمود:فرزندت را نزن .
مرد از خودش پرسيد: پس چگونه فرزندم را تربيت كنم .
منتظربودتا ادامه كلام امام را بشنود.
امام ادامه داد: براى ادب كردنش ازاو دورى و قهر كن .
مـرد گـويا دنياى جديدى در تربيت فرزند به رويش گشوده شد.
درهمان لحظه تصميم گرفت شـيـوه قهر و دورى را پيشه خود سازدوبافرزندش سخنى نگويد.
در همين فكر بود كه ادامه كلام امـام , او راآگـاه تـر كـرد.
امـام فرمود: ولى مواظب باش قهرت زياد طول نكشد وهرچه زودتر با فرزندت آشتى كن .
((9))

بيان : شيوه تنبيه بدنى در تربيت كودك هيچ تاثيرى ندارد, بلكه نتيجه عكس دارد.
چون علاوه بر عـادت بـه تـنـبيه , عظمت و ابهت پدر ومادر و يا معلم را نزد كودك خدشه دار مى كند و راه براى تربيت بعدى نيز بسته مى شود.
10 - كودكان امروز بزرگان فردا

حـضـرت امام حسن مجتبى (ع ) هر از گاهى فرزندان را دور خودجمع مى كرد و آنان را نصيحت مـى نـمـود.
روزى فـرزنـدان خـود وفرزندان برادرش را فرا خواند.
كودكان قبل از شرفياب شدن بـه حضورامام , نمى دانستند ايشان به چه قصدى آنها را دعوت كرده است ,ولى خوشحال بودند كه هر وقت نزد امام مى روند, با دست پربازمى گردند.
همه كودكان كه دور امام (ع ) گرد آمدند, امام (ع ) فرمود: همه شما,كودكان امروز هستيد و اميد مـى رود كـه بـزرگان اجتماع فردا نيز باشيد,پس دانش بياموزيد و در كسب علم كوشش كنيد.
((10))

11 - مجال تحرك كودكان را سلب نكنيد

آن روز پس از تعمير راديو, صداى امام توجه مرا به خود جلب كرد:راديو را كجا مى گذاريد؟ عرض كردم : روى ميز, كنار دستتان .
- نه , جايى بگذاريد كه دست بچه به آن نرسد و بهتر است روى تاقچه بگذاريد.
بـا كمى تامل مقصود امام را دريافتم .
حضرت امام براى آن كه هم راديو محفوظ باشد و هم مجبور نـبـاشـد مـجـال تحرك كودك را محدود وسلب نمايد و او را با امر و نهى آزرده خاطر سازد, اين دستور رافرمود.
((11))

12 - مادر و فرزندى پاك

خـلـيـفـه دوم , گـاهـى شـب ها از منزل بيرون مى رفت .
شبى صداى زنى را شنيد كه از دخترش مـى خـواست شير گوسفندان را براى فروش بيشتر, با آب مخلوط كند, اما دختر از اين كار امتناع مى كرد.
وقتى كه مادر از روى تمسخر گفت : خليفه ما را نمى بيند.
دختر گفت : خداى خليفه كه ما را مى بيند.
خليفه به پسرش عاصم گفت : تحقيق كن تا او را برايت خواستگارى كنيم .
بعد از تحقيق , متوجه پاك بودن دختر شدند.
ازدواج كه صورت گرفت , خداوند دخترى به آنها داد كـه ام عـاصـم نـام نـهـاده شد, اين دختربا عبدالعزيزبن مروان ازدواج كرد.
خداوند پسرى به نام عمربن عبدالعزيز به آنها عطا كرد.
عـمـربـن عبدالعزيز وقتى به خلافت رسيد, سب اميرالمؤمنين راممنوع كرد, فدك را به فرزندان حـضـرت زهـرا بـرگـرداند و وقتى كه به اين كار او اعتراض مى كردند مى گفت : حق با حضرت فاطمه (س )است .
((12))

13 - كودكان را قرآن بياموزيد

زمـانـى كـه فرزدق ((13))

در دوران كودكى , همراه پدرش به حضورامام على (ع ) رسيد, امام از پدرش سؤال كرد: اين پسركيست ؟ جواب داد: او فرزند من است و همام نام دارد.
پـدر فـرزدق در ادامه سخنش گفت : شعر و كلام عرب را آن چنان به او آموختم كه مهارت كامل در اين فن دارد.
آن مـرد انتظار داشت كه فرزندش مورد تشويق امام (ع ) قرار بگيرد,ولى امام (ع ) كه افتخار كودك مسلمان را در فراگيرى قرآن مى دانست فرمود: اگر قرآن را به او ياد مى دادى برايش بهتر بود.
فـرزدق وقتى اين سخن امام را شنيد به فكر فرو رفت .
كلام امام (ع )در قلبش نشست و اين سخن هميشه در خاطرش ماند.
از آن لحظه خودش را مقيد كرد تا وقتى قرآن را حفظ نكند آرام ننشيند.
چنين نيزكرد و قرآن را كاملا حفظ نمود.
((14))

14 - از حرف تا عمل

در زمـان پـيـغمبر اكرم (ص ), طفلى بسيار خرما مى خورد.
هر چه اورا نصيحت مى كردند كه زياد خوردن خرما ضرر دارد, فايده نداشت .
مادرش تصميم گرفت او را به نزد پيغمبر(ص ) بياورد تا او را نـصـيـحت كند.
وقتى او را به حضور پيغمبر آورد, از پيغمبر خواست تا به طفل بفرمايد كه خرما نخورد, اما آن حضرت فرمود: امروز برويد و او رافردا دوباره بياوريد.
روز ديـگر زن به همراه فرزندش خدمت پيغمبر(ص ) حاضر شد.
حضرت به كودك فرمود كه خرما نـخورد.
در اين هنگام زن , كه نتوانست كنجكاوى و تعجب خود را مخفى كند, از ايشان سؤال كرد: يارسول اللّه , چرا ديروز به او نفرموديد خرما نخورد؟ حـضـرت فـرمـود: ديـروز وقتى اين كودك را حاضر كرديد, خودم خرما خورده بودم و اگر او را نصيحت مى كردم , تاثيرى نداشت .
امـام صـادق (ع ) فـرمود: به راستى هنگامى كه عالم به علم خودعمل نكرد, موعظه او در دل هاى مردم اثر نمى كند, همان طور كه باران از روى سنگ صاف مى لغزد و در آن نفوذ نمى كند.
((15))

15 - اثرات پرورش آرزو در كودك

مـى گـويـند: زنى ديوانه شد و او را به دارالمجانين بردند.
براى معالجه اش هر كار كردند فايده اى نـبـخشيد.
اين زن هر روز صبح ,ديوانه ها را دور خودش جمع مى كرد و مى گفت : من يك شوهر زيبادارم .
يك پسر و يك دختر خوشگل دارم .
ماشين سوارى قشنگى داريم .
عصر به عصر كه شوهرم از سـر كـار مـى آيـد, پـشت فرمان ماشين مى نشيند و من و بچه ها هم عقب ماشين مى نشينيم .
از قصرمان كه درشميران است مى رويم به ويلايى كه داريم و در آنجا تفريح مى كنيم .... بـعد از تحقيقات درباره كودكى اين زن , معلوم شد كه وى در زمان درس خواندن آمال و آرزوهاى عـجـيبى داشته است , مثلا آرزوداشته است كه شوهر آينده اش يك ادارى عالى رتبه و خوش قيافه بـاشد,بچه هاى آنها, قصر و ويلايشان , ماشين و ...
چنين و چنان باشد.
سال هابا اين آرزوها زندگى مـى كـنـد تـا ايـن كـه از قـضـا به همسرى مردى عادى ,فاقد زيبايى و ثروت در مى آيد.
زندگى مـشـتـركـشـان را در خـانـه اى كـوچـك و اجـاره اى آغـاز مـى كـنـنـد و صـاحـب فـرزنـد نـيز نـمـى شـونـد.
عـمـلـى نـشدن آرزوها, چنان روان زن بيچاره را آزار مى دهد تا سرانجام ديوانه اش مى كند.
((16))

بـيـان : رؤيـايـى بارآمدن كودك , بيشتر بر اثر تلقينى است كه از طرف اطرافيان به ذهن او تزريق مـى شـود.
خـصـوصا پدر و مادر, به فرزند خودوعده هايى ندهند كه توان انجام دادن آن را نداشته بـاشند تا نتيجه اش اين بشود كه او يك عمر در رؤياهاى خيالى خود پرواز كند و هيچ وقت دسترسى به آن نداشته باشد.
16 - تاثير تقواى مادر برفرزند

شـيـخ مـفيد(ره ) در خواب ديد: فاطمه زهرا(س ) در حالى كه دست حسن (ع ) و حسين (ع ) را در دست داشت پيش آمد و رو به او فرمود:ياشيخ , به اين دو كودك , فقه را تعليم بده .
شيخ مفيد از خواب بيدار شد.
تعجب كرد از اين كه فاطمه زهرا(س ) به همراه حسنين بيايد و بگويد به آنها تعليم بده .
روزى شيخ در جلسه درس نشسته بود.
ناگهان زنى را ديد كه دست دو پسرش را در دست داشت و در بـرابـرش ايـستاده بود.
زن به شيخ مفيد گفت : يا شيخ به اين دو كودك (سيد رضى و سيد مرتضى ),فقه را تعليم بده .
شـيخ مفيد كه تعبير خوابش را دريافته بود, آن دو كودك را به بهترين وجه پرورش داد تا جايى كه سيد رضى و سيد مرتضى ازمفاخر جهان تشيع گرديدند.
روزى شـيـخ مفيد مقدارى سهم امام به اين دو كودك داد كه به مادرشان بدهند.
مادر آنها پول را قـبـول نـكرد و گفت : سلام مرا به شيخ ‌مفيد برسانيد و بگوييد پدرمان مغازه اى به ارث گذاشته اسـت .
مـادرمـان , مال الاجاره اين مغازه را مى گيرد و خرج مى كند, لذا احتياج زيادى نداريم و با قناعت زندگى مى كنيم .
((17))

17 - بهترين نام

چـهـارمـيـن فرزندم كه به دنيا آمد, او را خدمت حضرت امام بردم تانامى برايش انتخاب كند.
به ايـشـان عـرض كـردم : تـصـميم داشتم نامش راعلى بگذارم , ولى ترجيح دادم شما نامى براى او انتخاب فرماييد.
امام لبخند شيرينى به لب آورد و فرمود: از على بهترچيست ؟ ((18))

18 - شيوه تبريك گفتن نوزاد

مردى به هنگام تبريك تولد فرزند يكى از دوستانش , به او گفت :تولد اين نوزاد كه سوار بر مركب مراد خواهد بود, بر تو مبارك باد.
حـضرت امير(ع ) كه حضور داشت به او فرمود: به هنگام تبريك وشادباش نوزاد چنين بگو: خداى بـخـشـنـده را شكرگذار باش و اين بخشش او, بر تو مبارك باد.
اميد كه فرزندت به كمال توانايى برسد و ازنيكوكارى اش بهره مند شوى .
((19))

بيان : اسلام در هر مورد دستور كاملى دارد كه محور آن گام زدن انسان در مسير توحيد و رسيدن بـه كمال است .
اين هدف مقدس حتى در محتواى شادباش نوزاد از طرف ائمه (ع ) پيشنهاد شده است .
19 - دختر, خيلى خوب است

در زمـسـتـان 1363, خداوند به من دخترى عطا فرمود.
اورابه خدمت حضرت امام بردم .
ايشان با ديدن نوزاد, بى درنگ دست ها راپيش آورد و قنداق كودك را گرفت .
پرسيد: پسر است يا دختر؟.
گفتم : دختر است .
ايـشـان بـا شـنـيدن اين حرف , نوزاد را در آغوش فشرد.
صورتشان رابه صورت كودك گذاشت , پيشانى اش را بوسيد و سه بار فرمود: دختر,خيلى خوب است .
آن گاه از نامش سؤال كرد.
گفتم : دلمان مى خواهد شما نامى برايش انتخاب بفرماييد.
حضرت امام بدون تامل سه بار فرمود: فاطمه , خيلى خوب است .
((20))

20 - بهترين نام براى دختر

از سـكـونـى روايت شده است كه بر امام صادق (ع ) وارد شدم ,درحالى كه خسته و غمگين بودم .
ايشان رو به من كرد و فرمود:اى سكونى , علت غم و ناراحتى تو چيست ؟ عرض كردم : خداوند به من فرزندى داده است كه دختراست .
فرمودند: اى سكونى , سنگينى او بر روى زمين است و روزى اوباخداوند.
او بدون اين كه به تو نياز داشته باشد, زندگى مى كند و نيزبدون استفاده از روزى تو, غذا مى خورد.
آن گاه پرسيدند: اسم او را چه گذاشته اى ؟ گفتم : نامش را فاطمه گذاشته ام .
آن حضرت با شنيدن نام مقدس فاطمه (س ) سه بار آه كشيد.
سـپس دست بر پيشانى گذاشت و فرمود: اما اگر اسم او را فاطمه گذاشته اى به او فحش نده و او را لعنت نكن .
((21))

21 - موفقيت در علاقه و استعداد كودك

يـكـى از نقاشان بزرگ روزگار, در كودكى , هنگامى كه به مدرسه مى رفت , بسيار نامرتب و شلوغ بـود.
نـه خـود درس مـى خـواند و نه مى گذاشت ساير شاگردها به درس استاد گوش فرا دهند.
روزى استاداو را به حضور طلبيد تا در خلوت پندش دهد و عاقبت بازيگوشى وسهل انگارى را به او گوشزد نمايد.
در حينى كه شاگرد تنبل را نصيحت مى كرد, مشاهده نمود كه وى با قطعه زغالى , روى زمـيـن , تـصـاويرزيبايى را نقش مى زند.
استاد با تجربه به فراست دريافت كه آن كودك براى نـقـاشـى آفريده شده است .
براى همين با پدرش صحبت كرد و او رابه تغيير دادن رشته تحصيلى فـرزنـدش تـرغـيـب نمود.
بعدها كه آن كودك , نقاش بزرگى شد, صحت پيش بينى آن آموزگار هوشمند,پديدار گرديد.
از اديسون پرسيدند كه چرا اكثر جوانان به قله هاى موفقيت دست پيدا نمى كنند؟ وى جواب داد: چون در مسيرى كه استعدادش را دارندگام نمى زنند.
((22))

22 - جايزه براى نقاشى كودك

حجة الاسلام رحيميان نقل مى كند: يـكـى از دوسـتـان , همراه با خانواده اش به دستبوسى حضرت امام نائل شدند.
او پس از آن به من مـراجـعـه كرد و گفت : اين پسرم كه كلاس پنجم دبستان است , دفتر نقاشى اش را براى تقديم به امـام آورده بـود كه محافظان مانع آوردن آن به خدمت امام شدند, براى همين خيلى ناراحت شده است .
مـن دفتر نقاشى را گرفتم و در روز بعد خدمت امام تقديم كردم .
حضرت امام با دقت تمام اوراق آن را ملاحظه فرمود و با ديدن تصويرى از يك تانك كه چرخ ‌هاى آن را مداد تراش , تنه آن را كتاب , لـولـه آن رايـك مـداد و سـرنـشـيـن آن را يك طفل دانش آموز تشكيل داده بود, فرمودكه به آن دانـش آموز خردسال جايزه اى مناسب پرداخت شود, كه جايزه همراه با نامه اى از سوى دفتر امام به او تقديم شد.
((23))

23 - شناخت لياقت هاى كودك

مـى گـويـنـد: انـيـشـتين دانشمند بزرگ و فيزيكدان عصر حاضر,دركلاس هاى ابتدايى چهره درخشانى نداشت , ولى در سال هاى بعد,استعداد شگرف و مخفى مانده خود را بروز داد.
*** بـه مـلـكـشاه سلجوقى خبر رسيد كه قيصر روم , در صدد تسخيربغداد است .
ملكشاه با ارتش مـنـظـم خود به سوى مرز ايران حركت كرد.
خواجه نظام الملك روزى از ارتش سان مى ديد كه نـاگاه قيافه سربازى كوتاه قد, توجه او را به خود جلب كرد.
دستور داد كه او راازصف بيرون كنند.
او تـصـور كـرده بـود كـه از آن سرباز كوتاه قد,كارى ساخته نيست .
ملكشاه به خواجه گفت : چه مى دانى ؟ شايد همين سرباز قيصر را اسير كند.
اتفاقا مسلمانان در اين نبرد پيروز شدند و قيصر روم به دست همين سرباز اسير گرديد.
((24))

بـيان : مربى يا پدر و مادر موفق , آنهايى هستند كه از شاگرد و ياكودك خود شناخت خوبى داشته بـاشـنـد, اسـتعدادهاى آنها را بيابند وزمينه شكوفايى آن را فراهم كنند.
چون خداوند در هر كس استعدادخاصى را قرار داده است كه شخص با شكوفايى آن استعداد به توفيق دست خواهد يافت .
24 - پرورش بلند همتى در كودك

سـعدالدين تفتازانى از پايه گذاران فن بلاغت در عالم اسلام است .
روزى خواست از اندازه همت فرزند خود, آگاه شود.
براى همين به اوگفت : پسرم ! هدف تو از تحصيل چيست ؟ پسر گفت : تمام همت من اين است كه از نظر معلومات به پايه شمابرسم .
پدر از كوتاهى فكر فرزند, متاثر شد و با تاسف گفت : اگر همت توهمين است , هرگز به نيمى از مـراتب علمى من نخواهى رسيد, زيرا افق فكر تو بسيار كوتاه است .
من سعدالدين كه پدر تو هستم آوازه عـلـمى امام صادق (ع ) را شنيده و از مراتب دانش او آگاه بودم .
در آغاز تحصيل تمام هم من اين بود كه به پايه علمى اين شخصيت بى همتا برسم .
من بااين همه همت بلند, به اين درجه از علم رسـيده ام كه مشاهده مى كنى و مى بينى كه هرگز در خور قياس با مقام علمى آن پيشواى بزرگ نيست .
تو كه اكنون چنين همت كوتاهى دارى به كجا خواهى رسيد؟ ((25))

25 - اثر يك تذكر

بـانوى جوانى مى نويسد: در دوران كودكى , بسيار حساس وخجالتى بودم .
از طرفى وزنم بيش از حـد مـعـمـول بـود و گـونـه هـايـم مرابيش از آنچه بودم , چاق نشان مى داد.
هرگز به مجالس ميهمانى نمى رفتم و تفريحى نداشتم .
در مدرسه حتى در ورزش شركت نمى كردم .
حس مى كردم با ديگران فرق دارم و موجودى نامطلوب وزايد هستم .
وقتى بزرگ شدم , با مردى كه چند سال از خـودم بـزرگ تـربود ازدواج كردم و باز به همان وضع روحى باقى ماندم .
بستگان شوهرم افرادى با وقار و داراى اعتماد به نفس بودند و من هر چه كوشش مى كردم مانند آنها شوم نمى توانستم .
تمام اين مسائل دست به دست هم داد و مرا به ياس و نااميدى كشاند تا جايى كه به فكرخودكشى افتادم .
امـا يك تذكر, مرا دگرگون ساخت و نجات داد.
روزى مادر شوهرم درباره طرز پرورش بچه هاى خود صحبت مى كردو مى گفت : من هميشه اصرار دارم بچه هايم آن گونه كه هستند و براى آن آفريده شده اند باشند.
اين سخن در من به سختى اثر كرد و دانستم كه هنوز خود رانشناخته ام و همه بدبختى هايم براى همين است كه مى خواهم خود رادر قالبى بريزم كه براى آن ساخته نشده ام .
((26))

بـيـان : بـا ساختن الگوى مناسب از شخصيت ها براى كودكان مى توان طرز فكر آنها را جهت داد تا امثال اين خانم از راضى نبودن وضع ظاهرى , به فكر خودكشى نيفتند.
26 - نتيجه بد اخلاقى معلم

مـعـلمى بود كه شاگردان زيادى داشت , اما وى از نظر اخلاقى فردى تندخو بود و بچه ها را اذيت مى كرد.
بچه ها به همين علت دلخوشى شان اين بود كه ولو براى يك روز هم كه شده از دست وى خـلاص شـونـد ودرس را تـعـطيل كنند.
لذا با هم نشستند و نقشه كشيدند.
روز بعد كه به كلاس آمـدنـد, هنگامى كه معلم وارد شد, يكى از بچه ها به معلم سلام كردو گفت : جناب معلم , خدا بد ندهد.
مثل اين كه كسالتى داريد؟ معلم جواب داد: نه كسل نيستم .
برو بنشين .
شـاگـردى ديـگـر آمـد و گـفت : جناب معلم رنگ و رويتان امروزپريده , خداى نكرده كسالتى داريد؟ اين دفعه معلم يكه خورد و آهسته گفت : برو بنشين سرجايت .
بـعـد يكى ديگر از شاگردها آمد و همان حرف ها را تكرار كرد.
معلم ترديد كرد كه شايد من مريض هـسـتم .
سرانجام وقتى چند شاگرد ديگرهمان حرف ها را با ثاثر و تاسف تكرار كردند, امر بر معلم مشتبه شد وگفت : بله , گويا امروز حالم خوش نيست .
بچه ها وقتى كه اقرار گرفتند كه او ناخوش است گفتند:آقا معلم ,اجازه بدهيد تا امروز شوربايى برايتان تهيه كنيم و از شماپرستارى نماييم .
كـم كـم مـعـلـم واقـعـا مريض شد, رفت دراز كشيد و شروع كرد به ناله كردن و به بچه ها گفت : برخيزيد و به منزل برويد.
امروزناخوش هستم و نمى توانم د بدهم .
بـچـه هـا كـه هـمـيـن را مـى خـواسـتـند, مكتب را رها كردند و به دنبال تفريح و بازى خودشان رفتند.
((27))

27 - تاثير شير

مرحوم شهيد آية اللّه حاج شيخ فضل اللّه نورى را در زمان مشروطه به دار زدند.
اين مجتهد عادل انقلابى , عليه مشروطه غيرمشروعه آن زمان قد علم كرد.
با اين كه اول مشروطه خواه بود, اماچون مـشـروطـه در جـهت اسلام نبود, با آن مخالفت كرد.
عاقبت او راگرفتند و زندانى كردند.
شيخ پـسرى داشت .
اين پسر, بيش از بقيه اصرار داشت كه پدرش را اعدام كنند.
يكى از بزرگان گفته بـود, مـن بـه زندان رفتم و علت را از شيخ فضل اللّه نورى سؤال كردم .
ايشان فرمود:خود من هم انتظارش را داشتم كه پسرم چنين از كار درآيد.
چـون شـيخ شهيد, اثر تعجب را در چهره آن مرد ديد, اضافه كرد:اين بچه در نجف متولد شد.
در آن هـنگام مادرش بيمار بود, لذا شيرنداشت .
مجبور شديم يك دايه شيرده براى او بگيريم .
پس از مـدتى كه آن زن به پسرم شير مى داد, ناگهان متوجه شديم كه وى زن آلوده اى است , علاوه بر آن از دشمنان اميرالمومنين (ع ) نيز بود.... كـار ايـن پـسـر به جايى رسيد كه در هنگام اعدام پدرش كف زد.
آن پسر فاسد, پسرى ديگر تحويل جامعه داد به نام كيانورى كه رئيس حزب توده شد.
((28))

بـيـان : كـودك وقـتى كه خون و پوست و گوشت و استخوانش پرورش يافته مادر است , روحيات فرزند نيز جداى از روحيات مادرنخواهد بود.
28 - منشا جسارت به پدر

شخصى از جايى عبور مى كرد.
پسرى را ديد كه پدر خود راكتك مى زند.
به او اعتراض كرد.
پسر در پـاسـخ گـفـت : مـگر نه اين است كه فرزند بر گردن پدر حقوقى دارد, از جمله اين كه نام نيك برايش انتخاب كند و او را تربيت نمايد و به او قرآن بياموزد؟ آن شخص در پاسخ گفت : آرى .
پـسر گفت : پدرم نام مرا برغوث (كك ) گذاشته و در تربيتم كوچك ترين كوششى نكرده است , به گونه اى كه با وجود رسيدن به سن بلوغ يك كلمه از قرآن را نمى دانم .
((29))

بيان : والدينى كه در تربيت فرزندانشان اهتمام نمى ورزند وفرزندانشان به صورت گياهانى هرز و خودرو بار مى آيند, نبايد از آنهاانتظار داشته باشند كه به ايشان احترام و خدمت كنند.
29 - احترام به كودك

شـبى مرحوم آية اللّه محمد تقى خوانسارى در حال بازگشت ازنماز جماعت , در خيابان اطراف حرم مطهر حضرت معصومه (س )كودكى را در حال گريه كردن مى بيند.
وقتى علت گريه اش را مى پرسد,كودك جواب مى دهد: پولى را كه براى گرفتن نان به همراه داشتم گم كرده ام .
بـى درنـگ آن مـرجـع بزرگ به حالت نيمه نشسته , مشغول جستجومى شود تا اين كه آن دو ريال گـمشده را پيدا مى كند و به كودك مى دهد.
ايشان به راحتى مى توانستند چند برابر آن پول را به كودك بدهند,امابراى اين كه او احساس شرمندگى نكند, به اين شكل به اوكمك كردند.
((30))

30 - نتيجه تحميل عبادت

مـردى بـا آن كـه پـدرش از مـؤمنان بود, خدا و معاد را انكار مى كردوبه هيچ يك از اصول و فروع مذهبى پاى بند نبود.
شخصى از او پرسيد:چه شده است كه با داشتن چنين پدر مؤمن و با تقوايى , توچنين از آب در آمدى ؟ مـرد جـواب داد: اتـفـاقـاپدرم باعث شده است كه چنين باشم .
يادم مى آيد زمانى كه هنوز كودك نـوپـايـى بـودم , هر سحر, پدرم با زور مرااز خواب بيدار مى كرد تا وضو بگيرم و مشغول نماز و دعا شـوم .
ايـن كـاراو آن قـدر بـر مـن سنگين و طافت فرسا مى آمد كه كم كم از عبادت و نمازمتنفر گرديدم و با آن كه سال ها از آن ماجرا مى گذرد, هنوز به هيچ يك ازمقدسات و معتقدات مذهبى , علاقه اى ندارم .
((31))

31 - احترام به شاگرد نوجوان

يـكـى از عـلـمـاى وارسـتـه , كلاس درسى داشت و از ميان شاگردانش به نوجوانى بيشتر احترام مـى گـذاشـت .
روزى يـكـى از شاگردان از آن عالم پرسيد: چرا بى دليل , اين نوجوان را آن همه احترام مى كنيد؟ آن عالم دستور داد چند مرغ آوردند.
آن مرغ ها را بين شاگردان تقسيم نمود و به هر كدام كاردى داد و گفت : هريك از شما مرغ خود رادر جايى كه كسى نبيند ذبح كند و بياورد.
شاگردان به سرعت به راه افتادند و پس از ساعتى هر يك از آنها,مرغ ذبح كرده خود را نزد استاد آورد, اما نوجوان مرغ را زنده آورد.
عالم به او گفت : چرا مرغ را ذبح نكرده اى ؟ او در پـاسخ گفت : شما فرموديد مرغ را در جايى ذبح كنيد كه كسى نبيند, من هر جا رفتم ديدم خداوند مرا مى بيند.
شاگردان به تيزنگرى و توجه عميق آن شاگرد برگزيده پى بردند,اورا تحسين كردند و دريافتند كه آن عالم وارسته چرا آن قدر به اواحترام مى گذارد.
((32))

32 - نتيجه دوستى با نادان

پهلوانى از بيابانى مى گذشت .
خرسى را ديد كه در تله اى گرفتارشده بود.
پهلوان خرس را نجات داد.
خـرس نـيز با او دوست شد وپس ازآن , همه جا همراه او بود.
روزى حكيمى به پهلوان گفت : خرس يك حيوان نااهل است .
دوستى با نااهلان نيز روا نيست .
به دوستى خرس دل مبند.
پـهلوان سخن حكيم را گوش نكرد.
تا آن كه روزى خرس و پهلوان در گوشه اى خوابيده بودند.
از قـضـا مـگسى به سراغ خرس آمد.
خرس هر چه با دستش آن مگس را رد مى كرد, باز مگس مى آمد واوراآزار مـى داد.
سـرانجام خرس برخاست و رفت از كنار كوه ,سنگى بزرگ برداشت و آورد.
چون ديـد آن مگس روى صورت پهلوان نشسته است , آن سنگ بزرگ را با خشم روى آن مگس انداخت تـااورابـكـشـد, در نـتـيجه سر پهلوان , زير آن سنگ بزرگ كوفته شد و او جان داد.
اين بود نتيجه دوستى با خرس كه به دوستى خاله خرسه معروف است .
((33))

33 - اهميت درس

شيخ مرتضى انصارى كه از بزرگ ترين اساتيد و فقهاى شيعه است , از يكى از شاگردانش پرسيد: چرا ديروز در جلسه دحاضرنبودى ؟ شاگردگفت : كار داشتم .
شيخ فرمود: بعد از اين به د مگو كار دارم , به كار بگوددارم .
((34))

34 - شخصى كه درس خوان نمى شود

وقـتـى سـيـد حـسن مد در مدرسه سپهسالار د مى داد ومسؤول مدرسه بود, يكى از نـزديـكـان وى , شـخصى را به عنوان محصل به مدرسه آورد, به وى معرفى نمود و گفت : ايشان مى خواهددرخدمت شما د بخواند.

مـرحوم مد وقتى تعجب آن مرد را ديد, ادامه داد: به دكمه هاى قيطانى پيراهنش نگاه كن .
تا بخواهد دكمه هايش را بيندازد, وقتش تمام شده .
دكمه هاى قيطانى نمى گذارد دانش آموز درس بخواند.
وقتى درس نخواند درايت پيدا نمى كند, زندگى اش به رفاه طلبى آغشته مى شود و روحيه شجاعت و آزادگى را نيز از دست مى دهد.
((35))

35 - اميدوارى , شرط پيروزى

ابـوجـعرانه از دانشمندان و علماى بزرگ اسلام است كه در ثبات واستقامت زبانزد مى باشد.
وى مـى گويد: من د استقامت را از يك حشره به نام جعرانه فرا گرفتم .
در مسجد جامع دمشق , كنار ستونى نشسته بودم .
ديدم كه اين حشره , قصد دارد از روى سنگ صاف بالابرود و بالاى ستون كـنـار چـراغى بنشيند.
من از سر شب تا نزديكى هاى صبح , در كنار ستون نشسته بودم و تلاش آن جـانـور را زيـر نـظـر داشـتـم .
ديـدم هـفـتصد بار تا ميانه ستون بالا رفت و هر بار لغزيد و سقوط كـرد.
درحـالـى كـه از تـصـميم و اراده آهنين اين حشره , بسيار تعجب كرده بودم برخاستم , وضو سـاخـتـم و نماز خواندم .
بعد نگاهى به آن حشره كردم وديدم بر اثر استقامت به آرزوى خود دست يافته و بالاى ستون ,كنارآن چراغ نشسته است .
((36))

بـيـان : اگر كودكان , در راه رسيدن به اهداف , با شكست هايى مواجه مى شوند, بايد اميد خود را از دست ندهند تا به پيروزى دست يابند.

36 - تفاوت استعدادها

1.
گاليله در بچگى به ساختن ماشين آلات ساده علاقه داشت .
پدرش بر خلاف ميل او, وادارش كـرد كـه طـب بخواند.
او در اين راه ترقى نكرد.
سپس به آموختن رياضيات و فيزيك پرداخت .
در نـتيجه نبوغ خود را در نجوم و چيزهايى كه عقربك استعداد او را به حركت درمى آورد, ابراز نمود.
گاليله نخستين كسى بود كه اثبات كرد زمين به دور خورشيد مى گردد و نخستين كسى بود كه پاندول ساعت راساخت .
2.
تـولـستوى هنوز بچه بود كه به مطالعه علاقه پيدا كرد وكتاب هاى فلسفى زيادى را خواند.
او در ايـن دوران , سـعـى مـى كـردمسائل مهم زندگى را مطرح سازد و تا پايان عمر, اين مسائل در قلمروفكر او جريان داشت .
3.
جـرج مـورلند نقاش حيوانات , از شش سالگى , علاقه خود رابه نقاشى بروز داد.
او با اين كه در سـن 41 سـالـگـى زنـدگـى را بـدرود گـفـت ,آثـار گـرانـبـهايى در نقاشى از خود به يادگار گذارد.
((37))

37 - برخورد با فرزندان شهدا

عـلـى (ع ) در رهـگذر, زنى را ديد كه مشك آبى بر دوش گرفته بودوبه خانه مى برد.
براى كمك پـيـش رفـت و مـشـك آب را از او گـرفت وبه خانه اش رساند.
در ضمن از وضع او سؤال كرد.
زن گـفـت :عـلى بن ابى طالب , شوهرم را به ماموريتى فرستاد كه در طى آن اوكشته شد.
اينك چند كـودك يـتـيـم بـراى من مانده است و قدرت اداره زندگى آنها را ندارم .
فقر باعث شده است كه خدمتكارى كنم .... عـلـى (ع ) بـازگشت و آن شب را با ناراحتى گذراند.
صبح روز بعد,ظرف غذايى را برداشت و به سوى خانه آن زن رفت .
در بين راه عده اى خواستند كه ظرف غذا را حمل كنند, اما هر بار حضرت مى فرمود: روزقيامت چه كسى اعمال مرا به دوش مى كشد؟ به خانه آن زن كه رسيد, در زد.
زن پشت در آمد و پرسيد: چه كسى هستيد؟ حـضـرت جـواب داد: كـسـى كه تو را كمك كرد و مشك آب را برايت آورد.
اينك براى كودكانت خوراكى آورده ام .
زن در را گشود و گفت : خداوند از تو راضى باشد و روز قيامت بين من و على بن ابى طالب حكم كند.
حضرت وارد شد و به زن فرمود: نان مى پزى يا كودكانت رانگاه مى دارى ؟ زن گفت : من در پختن نان تواناترم .
شما كودكان مرا نگاه داريد.
زن آرد را خـمـيـر كـرد و عـلى (ع ) گوشتى را كه همراه آورده بود كباب كرد و با خرما به اطفال خـورانـد.
به هر كودكى در كمال مهربانى و باعطوفت پدرى لقمه اى مى داد و مى فرمود: فرزندم , على را حلال كن .
خمير حاضر شد.
على (ع ) تنور را روشن كرد.
اتفاقا زنى كه على (ع ) را مى شناخت به آن منزل وارد شـد.
بـه مـحض آن كه حضرت راديد با عجله خود را به زن صاحبخانه رساند و گفت : واى بر تو! اين پيشواى مسلمانان على بن ابى طالب است .
زن كـه از كـلمات گله آميز خود سخت شرمنده و پشيمان شده بود,باشرمندگى به آن حضرت گفت : يا اميرالمؤمنين , از شماخجالت مى كشم , مرا عفو كنيد.
حضرت فرمود: از اين كه در كار تو و كودكانت كوتاهى شده است ,من خجالت مى كشم .
((38))

38 - دخترك دروغگو

ريـموند بيچ مى گويد: دختر جوانى را مى شناسم كه اكنون يك دروغگوى درمان ناپذير است .
او هنگامى كه هفت سال داشت , هر روزبه كلاس درسى مى رفت كه در آن بيست و پنج نفر از بچه ها تـحـصـيـل مى كردند.
پرستارى هر روز او را به مدرسه مى برد و در پايان درس نيزاو را به خانه باز مى گرداند.
ايـن پـرسـتـار در ضـمـن , وظـيـفه داشت كه از دخترك مراقبت كند تاتكاليفش را انجام دهد و درس هـايش را بياموزد.
خلاصه اين زن مسؤول تربيت اين كودك بود.
در آن زمان , بر حسب روش مـرسـومى كه آموزش و پرورش امروز آن را به كلى بى مصرف مى داند, شاگردان كلاس هر روز بر حسب نمره هاى امتحانات كتبى , طبقه بندى مى شدند.
دخترك هر روز همين كه كيف به دست از كلاس خارج مى شد,باپرسش يكنواخت و حريصانه پرستارش كه مى گفت : چندم شدى ؟روبه رو مـى شـد.
هـر گاه او مى توانست بگويد: اول يا دوم , كار درست بود.
اما سه نوبت پى در پى , اين دخـتـر بى گناه شاگرد سوم شد كه البته اين رتبه ميان 25 نوآموز, شايان تحسين است , با وجود اين , پرستارش ازكسانى نبود كه اين حقيقت را درك كند.
او دو نوبت اول بردبارى كرد,اما بار سوم ديگر نتوانست خوددارى كند و فرياد زد: فردا بايد شاگرداول شوى ! دخـترك روز بعد با تمام تلاشى كه كرد, باز رتبه سوم را به دست آورد.
زنگ آخر كه خورد, پرستار جلو در كلاس در كمين ايستاده بود.
همين كه چشمش به او افتاد فرياد زد: چه خبر؟ دخـتـرك كـه جـرات گـفـتن حقيقت را در خودش نمى ديد, پاسخ داد:اول شدم .
و اين چنين دروغگويى او آغاز شد ((39))

.
بيان : بسيارى از پدر و مادرها به همين گونه رفتار مى كنند وبه اين ترتيب , بار سنگين گناهكارى و مسؤوليت دروغگويى فرزندان خويش را به دوش مى گيرند.

39 - مهربانى به كودك در حال نماز

روزى پـيامبر اكرم (ص ) با جمعى از مسلمانان , در نقطه اى نمازمى گزارد.
موقعى كه آن حضرت بـه سجده رفت , حسين (ع ) كه آن موقع كودك خردسالى بود, در پشت پيغمبر(ص ) سوار شد و به پاهاى خودحركت داد و هى هى كرد.
وقتى پيغمبر خواست سر از سجده بردارد اورا گرفت و كنار خـود بـه زمين گذارد.
باز در سجده هاى ديگر اين كارتكرار شد تا اين كه نماز به پايان رسيد.
يك يـهـودى كـه نـاظـر ايـن صـحـنـه بـود, پس از نماز به حضرت عرض كرد: شما با كودكان خود طورى رفتار مى كنيد كه ما هرگز چنين نمى كنيم .
پـيـغـمبر اكرم (ص ) در جواب فرمودند: اگر شما به خدا و رسول اوايمان مى داشتيد, با كودكان خود به عطوفت و مهربانى رفتارمى كرديد.
آرى مهر و محبت پيغمبر عظيم الشان اسلام با يك كودك , چنان آن مرد يهودى را تحت تاثير قرار داد كه از صميم قلب , آيين مقدس اسلام را پذيرفت .
((40))

40 - تشويق كودك

روزى عـلى (ع ) در منزل بود و فرزندانش عباس و زينب , كه آن زمان خردسال بودند, در دو طرف آن حضرت نشسته بودند.
على (ع ) به عباس فرمود: بگو يك .
- يك .
- بگو دو.
عباس عرض كرد: حيا مى كنم با زبانى كه يك گفته ام , دوبگويم .
على (ع ) براى تشويق و تحسين وى , چشم هايش را بوسيد.
سپس حضرت به زينب كه در طرف چپ نشسته بود, توجه فرمود.
زينب عرض كرد: پدر جان , آيا ما را دوست دارى ؟ حضرت فرمود: بلى , فرزندان ما پاره هاى جگر ما هستند.
زيـنـب گـفـت : دو مـحـبت در دل مردان با ايمان نمى گنجد: حب خداو حب اولاد.
ناچار بايد گفت : حب به ما شفقت و مهربانى است ومحبت خالص مخصوص ذات لايزال الهى است .
حضرت با شنيدن اين حرف به آن دو, مهر و عطوفت بيشترى مى فرمود و آنان را تحسين و تمجيد مى كرد.
رسول اكرم (ص ) فرمود: پدرى كه بانگاه محبت آميز خود فرزندخويش را مسرور مى كند, خداوند به او اجر آزاد كردن بنده اى را عنايت مى فرمايد.
((41))

41 - تكريم فرزند شهيد

خـانم معلمى از كشور ايتاليا, كه به آيين حضرت مسيح بود,نامه اى را كه از ابراز محبت و علاقه به امـام و راه او آكـنـده بود, همراه بايك گردن بند طلا براى ايشان فرستاده و متذكر شده بود كه : ايـن گـردن بـنـد را كه يادگار آغاز ازدواجم هست و آن را خيلى دوست دارم ,تقديم محضر شما مى نمايم .
مدتى آن را نگه داشتيم .
در آخر با ترديداز اين كه امام آن را مى پذيرد يا نه , همراه ترجمه نـامـه , خـدمـت مـعـظـم لـه بـرديـم .
ايـشـان نـامـه و گـردن بـنـد را گرفت و روى ميزى كه كنارشان قرارداشت گذاشت .
دو سه روز بعد اتفاقا دختر بچه دو يا سه ساله اى را آوردند كه پدرش در جبهه مفقودالاثر شده بود.
امام وقتى متوجه شد, فرمود: الن او را داخل بياوريد.
سـپـس او را روى زانـو نـشاند و صورت مبارك خود را به صورت كودك چسباند و دست بر سر او گـذاشـت .
مدتى به همين حالت , آهسته با او سخن مى گفت .
با آن كه فاصله ما با ايشان كمتر از 5/1 متر بود,حرف هاى ايشان براى ما مشخص نبود.
سرانجام آن كودك , كه در آغازافسرده بود, در آغوش امام خنديد و به دنبال آن , امام هم احساس سبكى و انبساط كرد.
آن گاه ديديم كه معظم له هـمـان گـردبـنـد را بـرداشـت و بـا دست مبارك خود به گردن دختر بچه انداخت و آن دختر بچه درحالى كه از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيد از خدمت امام بيرون رفت .
((42))

42 - نتيجه نام بد

مردى به نام شريك بن اعور كه بزرگ قوم خود بود و در زمان معاويه زندگى مى كرد, شكل بدى داشـت .
در يـكى از روزهايى كه معاويه در اوج قدرت پوشالى اش بود, شريك بن اعور به مجلس او آمـد.
مـعـاويـه از اسم نامطبوع وى و پدرش و نيز از شكل بدش استفاده كرد واو را به باد تحقير و اهانت گرفت .
معاويه گفت : نام تو شريك است وبراى خدا شريكى نيست .
تو پسر اعورى و سالم از اعـور ((43))

بـهـتـراست .
صورت بدگلى دارى و خوشگل بهتر از بدگل است .
چراقبيله ات تو را باوجود اين همه نقص و زشتى به سيادت و آقايى خودبرگزيده اند؟ شـريـك در جـواب گفت : به خدا قسم تو معاويه هستى و معاويه ,سگى است كه عوعو مى كند تو عـوعـو كردى , پس نامت را معاويه گذاردند.
تو فرزند حربى و صلح از حرب ((44))

بهتر است .
تو فـرزندصخرى و زمين هموار از سنگلاخ بهتر است .
با اين همه چگونه به مقام زمامدارى مسلمانان نائل آمدى ؟ سخنان شريك بن اعور, معاويه را خشمگين ساخت .
((45))

در روايـات هـست كه يكى از حقوق فرزند بر پدر, انتخاب نام نيك است .
اگر نام خوب باشد كودك سعى مى كند با معناى آن اسم ,خود را تطبيق دهد.

43 - سعادت در رحم مادر

مادر استاد شهيد مطهرى كه از زنان فهميده و با سواد و سخنورروزگار ماست , در مورد شهيد مطهرى كه فرزند چهارم ايشان بود,فرمود: در زمانى كه استاد مطهرى را هفت ماهه حامله بودم , در خواب ديدم كه در مسجد فريمان , تمام زنان روستا نشسته اند و من نيز آن جاهستم .
يك دفعه ديـدم كـه خـانـمى محترم و بزرگوار كه مقنعه داشت واردشد, در حالى كه دو خانم ديگر همراه ايشان بودند.
هر يك گلاب پاشى را در دست داشتند.
آن خانم به دو زن همراه خود گفت :گلاب بـريـزيـد و آنـهـا روى سر تمام خانم ها گلاب پاشيدند.
وقتى به من رسيدند, سه دفعه روى سرم گلاب ريختند.
ترس مرا گرفت كه نكند درامور دينى و مذهبى ام كوتاهى كرده باشم .
ناگزير از آن خانم پرسيدم :چرا روى من سه دفعه گلاب پاشيدند؟ ايـشـان در جـواب گـفـت : بـراى آن جـنينى كه در رحم شماست .
اين بچه به اسلام خدمت هاى بزرگى خواهد كرد.
لـذا وقـتى مرتضى به دنيا آمد, با بچه هاى ديگر فرق داشت , به طورى كه در سه سالگى , كت مرا بر دوش مـى انـداخـت و به اتاقى دربسته مى رفت و در حالى كه آستين هاى كت به زمين مى رسيد, به نمازخواندن مى پرداخت .
((46))

رسول اكرم (ص ) مى فرمايد: خوش بخت كسى است كه در شكم مادر سعادتمند باشد.

44 - اثر تربيت در كودك

سـهـل شـوشترى از بزرگان عرفاست كه در سن هشتاد سالگى ,به سال 283ه.
ق از دنيا رفت .
او مـى گـويـد: مـن سـه سـاله بودم كه نيمه هاى شبى ديدم دايى ام محمدبن سوار از بستر خواب برخاسته و مشغول نماز شب است .
يك بار به من گفت : پسرم , آيا آن خداوندى كه تو راآفريده ياد نمى كنى ؟ گفتم : چگونه او را ياد كنم ؟ گفت : شب , هنگامى كه براى خواب در بسترت مى آرمى , سه بارازصميم دل بگو: خدا با من است و مـرا مى نگرد و من در محضر اوهستم .
چند شب همين گفتار را از ته دل گفتم .
سپس به من گـفـت :ايـن جـمـلـه ها را هر شب هفت بار بگو.
من چنين كردم .
شيرينى اين ذكردر دلم جاى گرفت .
پس از يك سال به من گفت : آنچه گفتم در تمام عمر تا آن گاه كه تو را در گور نهند از جان و دل بگو, كه همين ذكر ومعنويتش دست تو را در دو جهان بگيرد و نجات بخشد.
بـه ايـن تـرتـيـب نـور ايـمان به توحيد, در دوران كودكى در دلم راه يافت و بر سراسر قلبم چيره شد.
((47))

45 - شخصيت دادن به كودك

على (ع ) مكرر در حضور مردم از فرزندان خود پرسش هاى علمى مى كرد و گاهى جواب سؤال هاى مـردم را بـه آنـهـا مـحـول مـى فـرمـود.
يـكـى از نـتـايج درخشان اين عمل , احترام به كودكان و بزرگداشت شخصيت آنان بود.
روزى عـلـى (ع ) از فـرزنـدان خـود حسن و حسين (ع )در چند موضوع سؤال هايى كرد و هر يك با عـبـاراتـى كوتاه , جواب هايى حكيمانه دادند.
آن گاه حضرت متوجه حا اعور كه در مجلس حاضر بود گرديدوفرمود: اين سخنان حكيمانه را به فرزندان خودتان بياموزيد, زيراموجب تقويت عقل و مل انديشى و صاحب نظرى آنان مى گردد.
((48))

46 - نهى از سرزنش

در صـدر اسـلام , ابـوجهل همواره مزاحم رسول اكرم (ص ) و مانع پيشرفت اسلام بود.
او به علت سـوءنـيت و جاه طلبى , مرتكب جنايات عظيمى شد و در بين مسلمانان به ناپاكى و خيانت معروف گـرديـد.
فرزندش عكرمه , چندى پس از مرگ وى , شرفياب محضررسول اكرم (ص ) شد و اسلام اختيار كرد.
پيغمبر اكرم (ص ) او راپذيرفت , در آغوشش گرفت و به او آفرين گفت .
مردم درباره اومى گفتند: اين فرزند دشمن خداوند است .
عكرمه از ملامت و سرزنش مردم , به رسول اكرم (ص ) شكايت برد.
ايشان مردم را از ملامت وى نهى فرمود و در زمينه جمع آورى زكات , شغلى به او داد.
((49))

47 - تامين معاش زندگى كودك , عبادت است

مـردى از انـصـار فـوت كـرد, در حالى كه داراى چند طفل صغير بود.
وى اندك سرمايه اى را كه داشـت , قبل از مرگ , به قصد عبادت و جلب رضاى خداوند خرج كرده بود.
براى همين فرزندانش پـس از مرگ اوبه گدايى افتادند.
اين خبر به اطلاع پيغمبر اكرم رسيد.
ايشان پرسيد:باجنازه اين مرد چه كرديد؟ گفتند: دفنش نموديم .
فـرمودند: اگر قبلا مى دانستم , نمى گذاشتم او را در قبرستان مسلمانان دفن كنيد.
او مال خود را بدون توجه به فرزندانش از دست داده و آنها را چون گدايان , بين مردم رها نموده است .
((50))

بـيـان : الـبـته مسؤوليت پدران , تنها اداره زندگى مادى فرزندان نيست ,بلكه بايد به فكر پرورش روحى آنان نيز باشند.
على (ع ) مى فرمايد:بخشش و تفضل هيچ پدرى بهتر از عطيه ادب و تربيت پسنديده نيست .
((51))

48 - تاثير نژادهاى شايسته در تربيت كودك

روزى مامون الرشيد به يكى از خواص و محارم خود گفت : توازروش من آگاهى .
من به بعضى نزديك مى شوم و آنها را به عنوان يكى ازبستگان خود معرفى مى كنم و به شغل هاى مهم و حساس مـى گـمـارم , امـابرخلاف انتظارم , به جاى مهر و صفاى متقابل , از آنها بى وفايى مى بينم .
علتش چيست ؟ وى در جـواب گـفت : مربيان كبوترهاى نامه رسان , ابتدا از ريشه خانوادگى و نژاد كبوتر تحقيق مى كنند.
وقتى مطمئن شدند كه كبوترمورد نظر, از نژادى شايسته است , به تربيتش مى پردازند و نـتـيـجه مطلوب مى گيرند.
اما تو مردمى را انتخاب مى كنى كه ريشه خانوادگى ندارند و مدارج كـمـال را نـپيموده اند.
آنها را به مقام هاى مهم مى رسانى در حالى كه صلاحيت آن را ندارند.
پس نبايد از چنين مردمى انتظارى داشته باشى .
((52))

قـرآن كـريـم از زبـان نـوح (ع ) مى فرمايد: پروردگارا, اين مردم كافروگمراه را از صفحه زمين بـرانـداز, چرا كه اگر آنها را به حال خودواگذارى , از طرفى مايه گمراهى ديگران مى شوند و از طرف ديگر,فرزندانى كه مى آورند آلوده و پليد خواهند بود.

49 - ملايمت با كودك

ام الـفـضـل , هـمـسر عباس بن عبدالمطلب , دايه حضرت حسين (ع ) مى گويد: روزى رسول اكـرم (ص ) حـسـيـن (ع ) را كـه درآن مـوقـع طـفـل شـيرخوارى بود, از من گرفت و در آغوش كـشـيـد.
كـودك لباس ايشان را خيس كرد.
من طفل را با چنان شدتى از آن حضرت جدا كردم كه گريان شد.
حضرت به من فرمود: ام الفضل آرام باش ! آب , لباس مرا تطهير مى كند, ولى چه چيزى مى تواندغباركدورت و رنجش را از قلب فرزندم حسين , برطرف نمايد.
((53))

50 - استقبال از كودك

رسـول اكـرم (ص ) نـشـسـته بود كه حسن و حسين (ع ) وارد شدند.
حضرت به احترام آنها از جاى بـرخـاسـت و بـه انتظار ايستاد.
كودكان كه هنوز در راه رفتن ضعيف بودند, آرام پيش مى آمدند و پيامبر(ص )همچنان منتظر ايستاده بود.
سرانجام رسول اكرم (ص ) به طرف آنهارفت , بغل باز كرد, هر دو را بر دوش خود سوار نمود و به راه افتاد,درحالى كه مى فرمود: فرزندان عزيزم , مركب شما چه خوب مركبى است و شماها چه سواران خوبى هستيد! ((54))

امـام رضـا(ع ) مـى فـرمـايـد: لازم اسـت بـا اطـفـال و بزرگسالان , مؤدب ومحترمانه معاشرت كنى .
((55))

51 - خوشحال نمودن كودك

مـردى بـه نـام يعلى عامرى از محضر رسول اكرم (ص ) خارج شد تا درمجلسى كه دعوت داشت شـركـت كند.
كنار منزل پيامبر, حسين (ع ) را ديدكه با كودكان مشغول بازى است .
طولى نكشيد رسـول اكـرم (ص )بااصحاب خود از منزل خارج شد.
وقتى حسين (ع ) را ديد, دست هاى خود را باز كرد و از اصحاب فاصله گرفت .
به طرف فرزندش رفت تااورا بگيرد.
كودك خنده كنان اين طرف و آن طـرف مـى گـريـخـت ورسـول اكـرم (ص ) نـيـز خندان از پى او حركت مى كرد.
وقتى او را گرفت ,دست هاى پر محبت خود را زير چانه و پشت گردن او نهاد و لبانش رابوسيد.
((56))

پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد: كسى كه دختر بچه خود را شادمان كند, مانند كسى است كه بنده اى از فـرزنـدان اسـماعيل ذبيح اللّه (ع ) راآزاد كرده باشد و آن كس كه پسر بچه خود را مسرور كند و ديده او راروشن سازد, مانند كسى است كه ديده اش از خوف خداوند گريسته باشد.
((57))

52 - تاثير شير دادن كودك در حال وضو

شـيـخ مـرتـضـى انـصارى (متوفى 1281 ه .
ق .
) كه در نجف اشرف مدفون است , از علما و مراجع برجسته قرن سيزدهم بود و كتاب هاى درسى مكاسب و رسائل كه در حوزه هاى علميه تدريس مـى شـود, ازتـالـيـفـات ايـشان مى باشد.
وى زاهد و عابدى بى مانند بود و از نظر علم وجنبه هاى معنوى , يگانه عصر به حساب مى آمد.
وقـتى به مادرش گفتند: فرزندت به درجات عالى علم و تقوارسيده است وى در پاسخ گفت : من در انتظار آن بودم كه فرزندم ترقى بيشترى داشته باشد, زيرا من به او شير ندادم مگر اين كه با وضو بودم وحتى در شب هاى سرد زمستان هم بدون وضو او را شيرنمى دادم .
((58))

53 - تاثير محيط خانوادگى در تربيت كودك

عـلـى (ع )در مـورد شـخـصـيـت بـزرگ و الـهى خويش كه آن را مديون تربيت هاى نبى گرامى اسلام (ص ) مى داند مى گويد: شما قرابت مراباپيغمبر(ص )و منزلت مخصوصى كه نزد آن حضرت داشـتـم بـه خوبى مى دانيد.
طفل خردسالى بودم كه پيغمبر(ص ) مرا در دامان خودمى نشاند, در آغـوشـم مـى گـرفت و به سينه خود مى چسباند.
گاهى مرا دربستر خواب خود مى خوابانيد و از مـودت , صـورت بـه صـورت مـن مـى ساييد و مرا به استشمام بوى لطيف خود وا مى داشت .
براى مـن هـرروز از سـجـايـاى اخـلاقـى خود, پرچمى مى افراشت و امر مى فرمودتااز رفتار وى پيروى كنم .
((59))

حـضـرت امـام حـسـين (ع ) در جواب عبيداللّه بن زياد كه او رادعوت به سازش كرده بود فرمود: دامن هاى پاكى كه مرا تربيت كرده اند, از پذيرش ذلت ابا دارند.
((60))

54 - نقش مادر در تربيت كودك

مـحمد حنفيه فرزند على بن ابى طالب (ع ) است .
البته مادر وى فاطمه (س ) نيست .
وى در جنگ جـمـل , عـلمدار لشكر بود.
على (ع ) به او فرمان حمله داد.
محمد حنفيه حمله كرد, ولى دشمن با ضـربـات نيزه وتير جلو علمدار را گرفت .
در نتيجه محمد از پيشروى بازماند.
حضرت خود را به او رساند و فرمود: از ضربات دشمن مترس , حمله كن .
وى قدرى دوباره پيشروى كرد, ولى باز متوقف شد.
على (ع ) ازضعف فرزندش سخت آزرده خاطر شـد.
نـزديـك او آمـد و بـا قـبـضـه شـمـشـير به دوشش كوبيد و فرمود: اين ضعف و ترس را از مادرت به ارث برده اى .
يعنى من كه پدر تو هستم ترسى ندارم .
((61))

رسـول اكرم (ص ) در مورد انتخاب همسر, كه نقش اساسى درتربيت فرزند دارد مى فرمايد: موقع انتخاب همسر دقت كن كه فرزندت را در رحم چه شخصى مى خواهى قرار دهى .
((62))

55 - نام زيبا براى كودك

عـمـر دخـترى داشت كه نامش عاصيه بود.
عاصيه يعنى گناه كار.
رسول اكرم (ص ) آن اسم را تغيير داد و او را جميله يعنى زيباناميد.
زيـنب دختر ام سلمه , بره نام داشت .
بره يعنى نيكوكار.
از اين كلمه خودستايى و خودپسندى اسـتـشـمام مى شد و كسانى درباره آن زن مى گفتند كه با اين اسم مى خواهد ادعاى پاكى نمايد.
بـراى ايـن كه موردتحقير و بى احترامى مردم واقع نشود, رسول اكرم (ص ) اسم او رابه زينب تغيير دادند.
احمدبن ميثم از على بن موسى الرضا(ع ) سؤال كرد: چرا اعراب فرزندان خود را به نام هاى سگ و يوزپلنگ و نظاير آنها نامگذارى مى كردند؟ حـضـرت در جـواب فـرمـود: عرب ها, مردان جنگ و نبرد بودند.
اين اسم ها را روى فرزندان خود مى گذاردند تا وقت صدا زدن , دردل دشمن ايجاد هول و هراس نمايند.
((63))

56 - پدرى مهربان

در دوران كوتاه حكومت سراسر عدل حضرت على (ع ) مقدارى عسل به بيت المال مسلمين آوردند.
پـدر يـتـيمان دستور داد كودكان بى سرپرست را از گوشه و كنار حاضر كنند.
اين خبر به گوش اطفال بى كس رسيد.
آنها از خوشحالى گويى بال درآوردند و به سوى پدرمهربان خود شتافتند.
حـضـرت مـوقـعى كه عسل را بين كودكان تقسيم مى فرمود, با دست خود آن را به دهان يتيمان مـى گذاشت .
اطرافيان وقتى اين عمل حضرت را مشاهده كردند, از اين كه امام و خليفه مسلمين چنين باكودكان برخورد مى كرد تعجب نمودند.
يكى گفت : اين عمل درشان شما نيست .
حـضرت فرمود: امام پدر يتيمان است .
عسل به دهان يتيمان مى گذارم و به جاى پدران از دست رفته شان , به آنها مهربانى مى كنم ...
! آن روز, مردم از اين برخورد ملايم و پدرانه امام درس بزرگى گرفتند.
((64))

57 - اثر ايمان در كودك

هنگامى كه حضرت يوسف را در بازار مصر در معرض فروش قرار دادند, مردى با ديدن چهره پاك و مـعـصـومـانـه آن حـضرت متاثر شدو رو به مردمى كه براى خريد و فروش برده جمع شده بودند گفت :به اين كودك غريب و بى گناه رحم كنيد و با او مهربان باشيد.
حـضـرت يوسف كه با وجود سن كم , از ايمان و اعتماد به نفس كاملى برخوردار بود, به آن مرد رو كرد و گفت : آن كس كه خدا را دارد,گرفتار غربت و تنهايى نمى شود.
((65))

58 - اثر تربيت در كودك

آن مـرد بـزرگ ((66))

, چـنـدين بار به محضر امام زمان (ع ) شرفياب شده بود.
آن گاه كه كودكى

بـيش نبود, روزى در مجلسى نشسته بود.
ازهر موضوعى سخنى به ميان آمد تا اين كه به غيبت از بعضى افرادكشيده شد.
آن كـودك خداترس نتوانست طاقت بياورد و در آن جا گوش به غيبت بسپارد.
مى دانست اگر او آنـهـا را از غـيبت باز دارد, به جهت كمى سن , از او نخواهند پذيرفت .
گريه كنان از مجلس گناه بـيـرون آمد.
گريه او همه را به تعجب واداشت .
كسانى كه او را نمى شناختند, فكركردند گريه او هـمـچـون گـريـه ديـگـر كودكان زود رنج است .
وقتى از اوعلت گريه را پرسيدند, كودك نگاه مـعـنـادارى بـه آنـها كرد و گفت : چگونه در مجلسى بنشينم كه در آن آشكارا گناه و نافرمانى خدامى شود.
((67))

59 - اثر توكل به خدا در كودك

وقتى حضرت محمد(ص ) سه ساله بود, روزى به دايه اش حليمه گفت :
مادر! روزها برادرانم كجا مى روند؟ عزيزم آنها گوسفندان را به صحرا مى برند.
مادر, چرا مرا با خود نمى برند؟ آيا مايلى بروى ؟ بله مادر.
حليمه روز بعد محمد(ص ) را شستشو داد و موهايش را روغن زدو به چشمانش سرمه كشيد و يك مـهره يمانى كه به نخ كشيده بود, براى محافظت او به گردنش آويخت .
آن طفل سه ساله كه اين عمل را خرافى مى دانست , مهره را با آزردگى از گردن درآورد و گفت : مادر, خدابهترين حافظ براى من است .
((68))

60 - كودكى , رمز بزرگى حاتم طايى

وقـتـى كه حاتم طايى از دنيا رفت , برادرش خواست جاى او رابگيرد.
حاتم مكانى ساخته بود كه هفتاد در داشت .
هر كس از هر درى كه مى خواست وارد مى شد و از او چيزى طلب مى كرد و حاتم بـه اوعـطـامى كرد.
برادرش خواست در آن مكان بنشيند و حاتم بخشى كند.
مادرش گفت : تو نمى توانى جاى برادرت را بگيرى , بيهوده خود رابه زحمت مينداز.
برادر حاتم توجه نكرد.
مادرش براى اثبات حرفش ,لباس كهنه اى پوشيد و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چيزى خواست .
وقتى گـرفـت از در ديـگـرى رجوع كرد و باز چيزى خواست .
برادر حاتم با اكراه به او چيزى داد.
چون مادرش اين بار از در سوم بازآمد و چيزى طلب كرد, برادر حاتم با عصبانيت و فرياد گفت :تودوبار گرفتى و باز هم مى خواهى ؟! عجب گداى پررويى هستى ! مـادرش چـهـره خـود را آشكار كرد و گفت : نگفتم تو لايق اين كارنيستى .
يك روز هفتاد بار از بـرادرت به همين شكل چيزى خواستم .
اوهيچ بار مرا رد نكرد.
من فرق تو را با او وقتى دانستم كه شيرمى خوردى .
تو يك پستان در دهان مى گرفتى و دست ديگر را روى پستان ديگر مى گذاشتى تـا ديـگـرى از آن نـخـورد, امـا او بـا ديـدن طـفـلـى ديـگـر, پستان را رها مى كرد و در اختيار او مى گذاشت .
((69))

61 - خداشناسى فطرى در كودك

چـون هـنـگـام آن رسيد كه آفتاب دولت ابراهيم خليل (ع ) از مشرق سعادت طلوع كند, منجمان نمرود را اطلاع دادند كه امسال پسرى به وجود خواهد آمد كه حكومت تو به دست او زايل مى شود.
نـمـرودبراى پيشگيرى دستور داد: هر پسرى كه در عرصه ملك او به وجود آيداو را بكشند.
موقع ولادت ابـراهيم فرا رسيد و متولد گرديد.
مادرابراهيم از بيم گماشتگان نمرود, فرزند خود را در چـيـزى پـيـچـيـد وبه غارى برد, در آن جا نهادش و در غار را محكم كرد و بازگشت .
روزبعد در فـرصـتـى به كودكش سر زد و وى را صحيح و سالم يافت .
مادر با تعجب ديد كه كودكش انگشت سـبـابـه خـود را بـه عـادت اطـفال دردهان گذاشته است و مى مكد و با آن تغذيه مى شود.
مادر مـقدارى اورا شير داد و بازگشت .
از آن به بعد هر وقت فرصت مى يافت به غارمى رفت و ابراهيم را شير مى داد.
هـفـت سـال گـذشـت و ابراهيم همچنان مخفيانه مى زيست .
ازهمان وقت , آثار عقل و فراست از پيشانى مباركش هويدا بود.
روزى ازمادر خود سؤال كرد: آفريدگار من كيست ؟ مادر جواب داد: نمرود.
- آفريدگار نمرود كيست ؟ مـادر از جـواب او فـرو مـانـد و دانـست اين پسر همان است كه بناى ملك نمرود را خراب خواهد كرد.
((70))

62 - حداقل حمل كودك

زنى تنها شش ماه پس از ازدواج , كودكى به دنيا آورد.
خليفه دوم گفت : لابد اين زن , سه ماه قبل از ازدواج , زنا كرده است و اين كودك ,مولود آن است .
پس بايد بر اين زن , حد زنا جارى شود.
عـلى (ع ) كه از اين ماجرا خبردار شد, به نزد خليفه دوم آمد و فرمود:اين نوزاد حلال زاده است و به شوهر قانونى و شرعى زن تعلق دارد.
عمر با ناباورى پرسيد: يا اباالحسن , به چه دليل اين حرف رامى زنيد؟ حضرت فرمود: خداوند در كتابش , مدت حمل و دوران شيرخوارگى كودك را دو سال و نيم يعنى سـى مـاه مـعـيـن كـرده اسـت وازطـرفـى مـى فـرمـايـد: مادران به كودكانشان دو سال كامل (حولين كاملين ) شير بدهند, پس معلوم مى شود كه حداقل حمل مى تواندشش ماه باشد.
خليفه دوم كه ديگر در برابر اين استدلال محكم و پولادين , حرفى براى گفتن نداشت , دستور داد زن بـى گـنـاه را آزاد كـنـنـد.
آن گـاه براى چندمين بار گفت : اگر على (ع ) نبود, عمر هلاك مى گشت .
((71))

63 - نوازش يتيمان

هنگامى كه خبر شهادت مسلم بن عقيل به سيدالشهداء(ع ) رسيد,به خيمه مخصوص خود وارد شـد و دخـتـر مـسـلـم را پـيـش خود خواند.
اودخترى سيزده ساله بود كه با دختران آن حضرت مـصـاحـبت مى كردوبا آنها انس و الفت داشت .
وقتى به خدمت حضرت رسيد, ايشان او رادلدارى فـراوان فـرمـود و بـيش از هميشه با او به مهربانى رفتار كرد.
دخترمسلم دريافت كه ممكن است پـيـش آمـدى شـده بـاشد, پس پرسيد:يابن رسول اللّه , با من چنان ملاطفت مى كنى كه با يتيمان مى كنى !مگرپدرم را شهيد كرده اند؟ ابـاعـبـداللّه (ع ) نـتـوانـست طاقت بياورد و به سختى گريست .
آن گاه فرمود: اى دخترك من , انـدوهـگـيـن مـباش ! اگر مسلم نباشد, من پدرواراز تو پذيرايى مى كنم .
خواهرم , مادر تو است و دختران و پسرانم ,برادران و خواهران تو.
((72))

64 - اهميت سرپرستى از يتيم

اصحاب و ياران , گرد پيامبر اسلام (ص ) را گرفته بودند و به سخنانش گوش مى دادند.
ناگهان ديـدنـد پسر بچه اى نزد پيامبر(ص ) آمدو گفت : اى پيامبرخدا, من پسرى هستم كه پدرم از دنيا رفته است , مادرو خواهرم نيز بى سرپرستند.
از آنچه خداوند به شما عنايت فرموده است به ما كمك كن .
پيامبر(ص ) به بلال فرمود: به خانه من برو و هر غذايى كه يافتى آن را بياور.
بـلال به حجره هايى كه مربوط به پيامبر(ص ) بود رفت وپس ازجستجو 21 دانه خرما پيدا كرد و به خـدمـت ايـشان آورد.
پيامبر(ص ) به آن پسرك فرمود: بيا اين خرماها را از من بپذير.
هفت دانه آن مال خودت , هفت دانه ديگر مال خواهرت , و هفت دانه باقيمانده مال مادرت باشد.
در اين هنگام يكى از اصحاب به نام معاذ, دست نوازش بر سر آن يتيم كشيد و گفت : خداوند تو را از يتيمى بيرون آورد و جانشين پدرت سازد.
پيامبر(ص ) به معاذ فرمود: محبت تو را به اين يتيم ديدم .
بدان كه هركس يتيمى را سرپرستى كند و دسـت نـوازش بـر سـر او بـكـشـد,خـداونـد بـه تـعـداد هـر مـويـى كـه از زيـر دسـت او مـى گـذرد,پاداش شايسته اى به او مى دهد, گناهى از گناهان او را محو مى سازد ومقام او را بالا مى برد.
((73))

65 - فرق گذاشتن در احترام بين پدر و پسر

مـردى بـا پسرش به عنوان ميهمان بر على (ع ) وارد شد.
على (ع ) بااكرام و احترام بسيار آنها را در صـدر مـجـلـس نـشـانـد و خـودش روبـه روى آنـها نشست .
موقع صرف غذا رسيد.
غذا آوردند و صرف شد.
بعد از غذا, قنبر غلام معروف على (ع ) حوله و تشت و ابريقى براى شستن دست آورد.
عـلـى (ع ) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست ميهمان رابشويد.
ميهمان خود را عقب كشيد و گفت : مگر چنين چيزى ممكن است كه من دست هايم را بگيرم و شما آنها را بشوييد.
على (ع ) فرمود: برادر تو مى خواهد عهده دارخدمت توشود.
خلاصه حضرت با اصرار زياد دست ميهمان را شست .
آن گاه به پسر برومند خود محمدبن حنفيه گـفـت : ايـنـك تـو دسـت پسر رابشوى .
من كه پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر رابشوى .
اگر پدر اين پسر در اين جا نمى بود و تنها خود اين پسر,ميهمان ما بود, من خودم دستش را مـى شـسـتـم .
اما خداوند دوست داردآن جا كه پدر و پسرى هر دو حاضرند, بين آنها در احترام گذاشتن فرق گذاشته شود.
((74))

66 - فقر, گهواره نبوغ كودكان

گفته اند: فقر در شرايط خاص , گهواره نبوغ است .

ابـومقام خاتم الشعراء, مؤلف كتاب حماسه و كتاب هاى نغزديگر كه در خانواده اى فقير چشم به دنيا گشوده بود, مدت ها براى گذران زندگى , سقايى مى كرد.
يـاقـوت حـمـوى نويسنده كتاب معجم البلدان , بزرگ ترين كتاب جغرافيايى اسلام كه در قرن شـشـم هجرى نگاشته شده و در ده جلدبزرگ به چاپ رسيده است و هم اكنون بزرگ ترين منبع بـراى شناختن اوضاع شهرها در ادوار گذشته مى باشد, برده اى بيش نبود كه ابراهيم حموى وى را بـراى كـسب و تجارت به شهرها مى فرستاد.
اوكه در مسافرت هاى خود يادداشت هايى از اوضاع جـغـرافـيـايـى و طـبـيعى شهرها برمى داشت , سرانجام همه آنها را تدوين نمود و به صورت كتابى درآورد.
نـابـغـه زمان , اميركبير, آشپززاده بود.
او از ميان توده هايى برخاسته بود كه رنج و محنت و فشار استبداد حكام زمان خود را به خوبى چشيده بودند.
اين تجارب و مشاهدات تلخ بود كه او را مردى نيرومندو متكى به نفس بار آورد.
((75))

بـيـان : اگـر كـودكان و والدين آنها قبول كنند كه چه بسا فقروسختى براى كودكان , زمينه بروز اسـتـعـدادهـاى آنهاست , از رنج ها وسختى ها استقبال مى كنند, به شرط آن كه شرايط تحصيل و پيشرفت افراد, از ناحيه كسانى كه در امر تعليم و تربيت دخالت دارندفراهم شود.

67 - اولاد حقيقى امير كبير

در مـاه صفر سال 1267 ه .
ق .
به امير كبير اطلاع دادند كه درپايتخت ,چند بيمار مبتلا به آبله پيدا شـده است كه سعى و كوشش براى بهبود آنهامؤثر واقع نشده است و آنها مرده اند.
امير از شنيدن ايـن خبر به شدت نگران شد و بى درنگ دستور داد كه در تمام شهر تهران و ولايات نزديك , برنامه آبـلـه كوبى اجرا شود تا بيمارى گسترش پيدانكند.
در آن روزها تزريق واكسن آبله و بيمارى هاى ديـگـر مـرسـوم نـبـود و مـردم راضى نبودند كه واكسن پيشگيرى اين بيمارى به آنها تزريق شود.
ازطرفى چند تن از مارگيرها و دعا نويس ها شايع كرده بودند كه تزريق واكسن , موجب نفوذ اجنه در خون مى شود و ممكن است شخص به جنون مبتلا شود.
چـنـد روز پـس از آغـاز آبـله كوبى به اميركبير خبردادند كه مردم به علت جهل حاضر نيستند كه واكـسـينه شوند.
اميركبير دستور داد كه هركس حاضر نشود آبله بكوبد, بايد پنج تومان جريمه به صندوق دولت بپردازد.
روزى پاره دوزى را كه طفلش بر اثر بيمارى آبله مرده بود, به نزد اوآوردند.
امير كه جسد طفل را نـگـريـست فرياد زد: ما كه براى نجات بچه هايتان آبله كوب فرستاديم , واى از جهل و نادانى شما مردم ! پس از آن اميركبير را گريه مجال نداد و هق هق گريست .
چندتن ازاطرافيان خواستند او را آرام كـنند, اما او گفت : ما مسؤول مرگ اين مردم هستيم .
اينها فرزندان حقيقى من هستند.
مسؤول نـادانى آنها نيزماهستيم .
اگر در هر كوى و برزن , مدرسه و كتابخانه داير شود,جهل ونادانى ريشه كن مى شود و مارگيرها و دعانويس ها مى روند دنبال كارشان .
((76))

68 - پاكى , شرط رسيدن به كمال است

ابوسلمه گويد: همراه عمربن خطاب به مكه رفتيم و در مراسم حج شركت نموديم .
در مجلسى شـخـصـى نـزد عـمر آمد و گفت : من درحال احرام بيرون آمدم و تخم شترمرغى را ديدم , آن را برداشتم وشكستم و پختم و خوردم , حال چه چيز به عنوان كفاره بر من واجب است ؟ عمر گفت : در اين باره چيزى به نظرم نمى رسد.
اين جا بنشين شايدخداوند مشكل تو را به وسيله بعضى از اصحاب رسول خدا حل كند.

در ايـن هـنگام ناگهان على (ع ) همراه حسين (ع ) كه كودكى بيش نبود, به آن جا آمد.
عمر به آن شخص گفت : اين على فرزند ابوطالب است , برخيز و سؤالت را از او بپرس .
او برخاست و جريان خود را بازگو كرد.
على (ع ) فرمود: سؤال خود را از اين پسر- اشاره به حسين - بپرس .
مرد گفت : هر كدام از شما, مرا به ديگرى حواله مى دهد! مردمى كه در آن جا حاضر بودند اشاره كردند: ساكت باش !اين حسين (ع ) فرزند رسول خداست .
آن شخص سؤال خود را بار ديگر از اول تا آخر بيان كرد.
امام حسين (ع ) به او فرمود: آيا شتر دارى ؟ او عرض كرد: آرى .
فرمود: به تعداد تخم شترمرغى كه برداشتى و خورده اى , شتر نر رابا شتر ماده آميزش بده , آنچه از شتر ماده تولد يافت , آن را به عنوان كفاره به سوى كعبه براى قربانى روانه كن .
عمر گفت : اى حسين , شتر ماده گاهى سقط جنين مى كند.
امام حسين (ع ) فرمود: تخم شترمرغ نيز گاهى فاسدمى شود.
حضرت با اين مقايسه پاسخ عمر را داد.
عمر گفت : راست گفتى و نيكو جواب دادى .
عـلـى (ع ) برخاست و حسينش را در آغوش گرفت و فرمود: آنهافرزندانى بودند كه از نظر پاكى و كمال , بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و آگاه است .
((77))

69 - منطق تربيتى

يـكـى از هـمـسـران رسول خدا به نام ماريه قبطيه فرزندى به دنياآورد كه پيامبر (ص ) نام او را ابـراهـيـم نهاد.
اين پسر, مورد علاقه شديدرسول اكرم (ص ) قرار گرفت , اما هنوز هيجده ماه از عـمرش نگذشته بود كه از دنيا رفت .
پيغمبر كه كانون عاطفه و محبت بود, از اين مصيبت به شدت مـتاثر شد, اشك ريخت و فرمود: اى ابراهيم , دل مى سوزدواشك مى ريزد و ما محزونيم به خاطر تو, ولى هرگز بر خلاف رضاى خدا چيزى نمى گوييم .
تـمـام مـسـلـمانان از اين مصيبت متاثر بودند, زيرا آنها مى ديدند كه غبارى از حزن و اندوه بر دل پيغمبر(ص ) نشسته است .
آن روز تصادفاخورشيد هم گرفته بود.
با مشاهده اين وضع , مسلمانان همگى ابرازداشتند كه گرفتن خورشيد, نشانه هماهنگى عالم بالا با عالم پايين ورسول خداست و اين اتفاق جز براى فوت فرزند پيغمبر(ص ) دليل ديگرى نمى تواند داشته باشد.
الـبته اين مطلب مانعى ندارد, بلكه براى رسول اكرم (ص ) ممكن است دنيا هم زيرورو شود, اما در آن مـوقع اين اتفاق به روال طبيعى روى داده بود.
برداشت مسلمانان به گوش پيغمبر اكرم (ص ) رسـيـد.
بـه جـاى ايـن كـه آن حـضرت , از اين تعبير خوشحال شود و مثل بسيارى از سياست بازها مـوقـعـيـت را بـراى تبليغات غنيمت شمرد و حتى ازعواطف مردم به نفع اهداف تربيتى خودش اسـتـفـاده كند, نه تنهاچنين نكرد بلكه سكوت را هم جايز ندانست .
به مسجد آمد و به منبررفت و مـردم را آگاه نمود و صريحا اعلام داشت كه خورشيدگرفته است , اما هرگز به علت درگذشت فرزند من نبوده است .
((78))

70 - جنايت تبعيض بين دختر و پسر

قـيس بن عاصم كه در ايام جاهليت از اشراف و رؤساى قبايل بود,پس از ظهور اسلام , ايمان آورد.
روزى در سـنـيـن پـيـرى به منظورجستجوى راه مغفرت الهى و جبران خطاهاى گذشته خود, شرفياب محضر رسول اكرم (ص ) گرديد و گفت : در گذشته , جهل و نادانى ,بسيارى از پدران را بـر آن داشـت كـه بـا دسـت خويش , دختران بى گناه خود را زنده به گور سازند.
من نيز دوازده دخـتـرم را در مـدت انـدك زنده به گور كرده ام .
همسرم سيزدهمين دخترم را پنهان از من زاييد وشـيـر داد و چـنـيـن وانـمود كرد كه نوزاد مرده به دنيا آمده است .
سال هاگذشت و دخترم نزد خويشان همسرم بزرگ شد.
تا روزى هنگامى كه ناگهان از سفرى بازگشتم , دخترى خردسال را در سـراى خـود ديدم .
چون شباهتى كامل به فرزندانم داشت , درباره اش به ترديدافتادم و بالاخره دانستم دختر من است .
بى درنگ دختر را كه زارزارمى گريست , كشان كشان به نقطه دورى بردم و به ناله ها و التماس هاى دلخراشش اعتنا نكردم و زنده به گورش نمودم .
قـيـس پـس از نـقـل مـاجراى خود, به انتظار جواب , سكوت كرد,درحالى كه از ديده هاى رسول اكـرم (ص ) قـطـره هـاى اشـك فـرو مـى چـكيدو باخود زمزمه مى فرمود: آن كه رحم نكند بر او رحم نشود.
پيامبر(ص ) سپس به قيس خطاب كرد و فرمود: روز بدى در پيش خواهى داشت اى قيس ! قيس پرسيد: اينك براى تخفيف بار گناهم چه كنم ؟ حضرت پاسخ داد: به عدد دخترانى كه كشته اى , كنيز آزادكن .
((79))

بيان : تبعيض بين دختر و پسر در يك خانواده و فرق گذاشتن بين فرزندان , به هر دليلى كه باشد, از جـهـت تـربـيـتـى تـوجيه نمى پذيرد,اگرچه تبعيض فقط در نگاه كردن باشد, چرا كه كودك عقده اى بارمى آيد.

71 - بلند همتى در كودك , بزرگى مى آفريند

عـبـداللّه مـبارك گويد: سالى براى حج به مكه رفتم .
در آن سفر,كودكى هفت يا هشت ساله را ديـدم كـه در كنار كاروان , بدون توشه ومركب حركت مى كرد.
نزد او رفتم و گفتم : با چه چيزى اين بيابان و راه طولانى را مى پيمايى ؟ گفت : با خداى پاداش دهنده .
اين كودك ناشناس , در چشمم بزرگ آمد.
گفتم : پسرم , زاد و توشه و مركب تو كجاست ؟ فرمود: زاد و توشه ام , تقواست و مركبم , دو پايم هست و قصدم خدا مى باشد.
وقـتـى ايـن سخنان نغز را از آن كودك شنيدم , به نظرم بسيار بزرگ آمد.
پرسيدم : از كدام طايفه هستى ؟ فرمود: از طايفه مطلب .
گفتم : پسر چه كسى هستى ؟ فرمود: هاشمى .
گفتم : از كدام شاخه هاشمى ؟ گفت : از علوى فاطمى .
پـس از آن ديـگـر او را نـديـدم تـا اين كه به مكه رسيدم و بعد ازانجام دادن مناسك حج , به ابطح (مـحـلـى نزديك مكه ) رفتم .
ناگهان عده اى را ديدم كه دور شخصى حلقه زده اند.
به پيش رفتم .
ديـدم هـمـان كـودك است .
از جمعيت نامش را جويا شدم .
گفتند: اين شخص زين العابدين , امام سجاد است .
((80))

72 - حرف حق نتيجه شجاعت كودك

روزى هـارون الـرشـيـد خـلـيـفه عباسى , بهلول را ديد كه بازى مى كرد.
گفت : بهلول چه كار مى كنى ؟ بهلول گفت : مشغول خانه ساختن هستم .
بهلول گاهى خانه گلى مى ساخت و با بچه ها بازى مى كرد.
هارون گفت : عجب مردى هستى ! بهلول گفت : چه كار كرده ام ؟ هارون گفت : پشت پا زده اى به دنيا و آنچه در دنياست .
بهلول برخاست و گفت : نه , تو عجب مردى هستى ! هارون پرسيد: من براى چه ؟ بـهلول گفت : چون تو پشت پا زده اى به آخرت و زندگى جاودانت وكار من در مقابل كار تو, هيچ است .
((81))

بـيـان : بـراى انـسـان رسـيدن به هدف از طريق صحيح مهم است كه همانا رضايت خداوند است .
رضـايـت خـداونـد شكل هاى مختلفى مى تواند داشته باشد, از جمله اين كه انسان همچون بهلول كـه ازشاگردان امام صادق (ع ) است براى فرار از قبول مسؤوليت دردستگاه ظلم , همچون بچه ها رفـتار مى كند.
جداى از آن , مربى و پدر ومادر موفق , آن است كه براى تربيت كودكان , خودش را ولـو بـراى لـحظه اى , در رديف كودكان قرار دهد تا از راه دوستى و صميميت فكرش را به آنها القا كند.

73 - مقام امامت در دوران كودكى

امام جواد(ع ) فرزند حضرت رضا(ع ), پس از شهادت پدردرسال204 قمرى , در نه سالگى به امامت رسيد و پس از هفده سال امامت به تحريك معتصم عباسى همسر جفا كارش او را در26سالگى به شـهـادت رسـانـد.
عـلـى بن اسباط كه يكى از ياران امام جواد(ع ) بود مى گويد: به حضور امام جـواد(ع ) رسـيـدم و بـه خوبى به قامت او خيره شدم , براى اين كه او را كاملا به ذهن خود بسپارم تـاوقتى كه به مصر باز مى گردم , چگونگى زيارت آن حضرت را براى دوستانم نقل كنم .
در همين هـنگام كه چنين فكرى از ذهنم مى گذشت ,آن حضرت كه گويى تمام فكر مرا خوانده بود, رو به سوى من كرد وفرمود: اى على بن اسباط, اراده خداوند در مورد امامت , مانند اراده اودرباره نبوت است و در قرآن مى فرمايد: ما به يحيى در كودكى , فرمان نبوت و عقل كافى داديم .
((82))

بـيـان : جـداى از مساله امامت و نبوت كه كودكانى اين مقامات رااحراز كرده اند, نكته اى كه شايد بتوان از اين روايت استفاده كرد اين است كه كودكان قابليت هاى زيادى را براى قبول مسؤوليت ها دارنـد,چـرا كـه شـواهـد زيادى در دست است كه انسان هاى با استعدادى ,درسن كودكى به مقام اجتهاد رسيده يا موفق به كسب درجه دكترى شده اند.

74 - پسر هوشمند

شخصى كه به عنوان زاهد در ميان مردم شناخته مى شد, روزى مهمان سلطانى شد.
در موقع غذا خوردن , كمتر از معمول غذا خورد,اما نمازش را بيش از معمول طول داد.
زاهـد سـالوس , بعد از آمدن به خانه , دوباره غذا خورد.
پسر زيرك اومتوجه شد كه پدرش از غذاى شـاه بـه قـدر كـافـى نخورده است .
وقتى علت را سؤال كرد, زاهد جواب داد: در حضور شاه زياد نخوردم تاوجهه پارسايى من حفظ شود و روزى به كار آيد.
پـسـر گـفـت : بـنـابراين نمازت را نيز قضا كن كه در آن جا نماز درستى نخوانده اى تا روزى در درگاه خدا به كار آيد.
((83))

75 - درخواست فرزند از خداوند

حـارث نضرى روايت مى كند كه به امام صادق (ع ) عرض كردم :يااباعبداللّه , من از خاندانى هستم كه انقراض پيدا كرده اند, به طورى كه كسى از ما باقى نمانده است و من نيز داراى فرزندى نيستم .
امام صادق (ع ) پس از شنيدن سخنان حارث فرمود: از خدادرخواست فرزند كن و در دعايت بگو: خدايا به من فرزندى ببخش ومرا در اين دنيا تنها نگذار, چرا كه تو بهترين وارث هستى .
حارث مى گويد: دستور امام صادق (ع ) را عمل كردم و از خدادرخواست فرزند نمودم .
خداوند نيز درخواست مرا اجابت فرمود ومن صاحب فرزند شدم .
((84))

بيان : در احاديث داريم كه شما مؤمنين هر چيزى را, ولو كوچك باشد, از خداوند بخواهيد, هر چند كه خداوند بدون درخواست دعانيز از باب قدرت و لطف حاجت ها را برآورده مى كند.

76 - فرزند صالح نجات بخش است

امـام صـادق (ع ) از رسـول اكـرم (ص ) نـقـل مى كند كه حضرت عيسى بن مريم از كنار قبرى كه صاحبش در حال عذاب بود عبور كرد,اما وقتى كه سال بعد از كنار همان قبر گذشت , با شگفتى ديـد كـه صـاحـب قبر, اين بار, در حال عذاب نيست .
حضرت عيسى به خداوند عرض كرد: خدايا چـطـور سـال اول كـه از اين جا گذشتم , او در حال عذاب بود,اما امسال كه عبور كردم در حال عذاب نبود.
بـه او وحـى شد كه : او داراى فرزند صالحى است كه راه خدا رادنبال مى كند و از جمله يتيمى را پناه داده است , به سبب اين عمل صالح ,از گناه پدرش چشم پوشى كرديم و او را بخشيديم .
آن گاه رسول خدا(ص ) فرمود: آنچه براى بنده مؤمن پس ازمرگش باقى مى ماند, فرزندى است كه بعد از پدر عبادت خدا مى كند.
آن گاه اين آيه را تلاوت كرد: رب هب لى من لدنك وليا يرثنى ويرث من آل يعقوب واجعله رب رضيا.
((85))

بـيـان : فـرزنـد صالح , علاوه بر اين كه فايده اخروى دارد,فايده دنيوى نيز دارد.
بسيار اتفاق افتاده است كه از اخلاق فرزندپى به اخلاق پدر مى برند و چنانچه اخلاق فرزند خوب باشد, مردم درحق پدر و مادرش دعا مى كنند و اگر شرور باشد, نفرين حواله شان مى سازند.

77 - كودك حاضر جواب

امير اسماعيل سامانى را پسر خوانده اى بود.
وقتى آبله درآورد,لطافت بشره صورتش از بين رفت .

روزى كـه در بـرابر امير اسماعيل ايستاده بود, امير از تغيير چهره آن پسر تعجب كرد كه آن حسن وزيبايى چگونه به اين زشتى تبديل گرديده است .
قاضى بن منصوردرآن جا حاضر بود و اين آيه را خواند كه : ما به بهترين وجه انسان راآفريديم , سپس او را به اسفل السافلين برگردانديم .
قـاضـى خواست با خواندن اين آيه , طعنه اى به آن پسر زده باشد, امااز آن جايى كه خود قاضى نيز آدم بـدشـكـلـى بـود, پسر در جواب اين آيه را خواند: براى ما مثالى مى آورد و حال آن كه خلقت خودش رافراموش كرده است .
قاضى از حاضر جوابى پسرى كم سن و سال در مقابل امير وهمراهانش شرمنده شد.
((86))

78 - كودك باهوش و خداشناس

يكى از حكماى بزرگ به ديدن يكى از دوستان خود رفت .
آن شخص پسر كوچكى داشت كه با وجود كـوچـكـى سـن , خـيـلى هوشياربود.
حكيم به آن طفل فرمود: اگر به من بگويى خدا كجاست , يك عددپرتقال به تو خواهم داد.
پسر با كمال ادب جواب داد: من به شما دودانه پرتقال مى دهم اگربه من بگوييد خدا كجانيست .
حكيم از اين پاسخ و حاضر جوابى متعجب گرديد و او را موردلطف خود قرار داد.
((87))

بـيـان : گـرايـش بـه خدا, در نهاد همه انسان ها به وديعه گذاشته شده است .
كما اين كه خداوند مى فرمايد: همه افراد بر فطرت خداشناسى آفريده مى شوند.
اين فطرت پاك و الهى بايد دور از محيطهاى آلوده حفظ شود,وگرنه در محيط آلوده , فطرت نيز از مسير الهى خود منحرف خواهدشد.

79 - كودكى بعضى از دانشمندان

زاره كولبرن از دوران طفوليت , استعداد رياضى اش نمودار بود.
گاهى از او مى پرسيدند: در يك سال يا بيشتر, چند ثانيه وجود دارد؟ او پس از تامل مختصرى , پاسخ صحيح را مى داد.
جـيـمـزوات مـخترع چندين دستگاه ميكانيكى و كاشف نيروى بخار, از آغاز كودكى به آزمايش علاقه زيادى داشت و از اين راه كاميابى فراوانى در علوم طبيعى به دست آورد.
داروين در دوران كودكى به جمع آورى كلكسيون جانوران علاقه داشت .
اين تمايل طبيعى او را بـه مـطـالـعـه دربـاره ثـبـات و يـاتـحول انواع سوق داد و نظريه اشتقاق و تحول انواع را پس از يك سفرطولانى به وسيله كتاب بنياد انواع انتشار داد.
((88))

80 - حقوق فرزند

پدرى كه از بى ادبى و نافرمانى هاى فرزند خود كلافه شده بود,درمجلسى , نزد ديگران شكايت كرد و از تربيت او اظهار خستگى وعجز نمود.
حاضران در مجلس آن پسر را احضار و علت را سؤال كردند.
پسر با استفاده از فرصت گفت : آيا فرزند حقوقى بر پدر دارد؟ آنها جواب دادند: آرى طبق روايات وارده و بنابر حكم عقل , فرزندحقوقى بر پدر دارد.
پسر گفت : چه حقوقى ؟ گفتند: نام نيك , تعليم قرآن , تربيت صحيح و...
.
پـسـر گـفـت : در اين صورت من بايد شاكى باشم , چون پدرم هيچ يك از حقوق مرا رعايت نكرده است و چيزى به من نياموخته و نام نيك برايم انتخاب نكرده و همسرش (مادر من ) قبلا همسر يك مجوسى بوده است .
((89))

81 - سفارش دلسوزانه پدر

دانايى به فرزند خويش وصيت كرد و گفت : من , پير و فرسوده شده ام , دير يا زود مى ميرم .
پس از مـن , تـو بـايـد زمـام كـار خانواده رادردست بگيرى .
بعد از من ممكن است خانه را بفروشى , ولى چـون سـردر خـانه با ساختمان اصلى آن متناسب نيست , قبل از عرضه وفروش , آن را از نو بساز تا بهتر بتوانى بفروشى .
چـندى بعد پدر مرد.
پسر وقتى كه قصد فروش خانه را كرد بنا به توصيه پدر, به نوسازى سردر بنا پـرداخت .
خرج و زحمت آن كار ومقايسه جزء ناچيز ساختمان با مجموعه بناى آن , موجب گرديد كه بهاى حقيقى و رنج سازندگى را درك كند و در حفظ و حراست آن خانه بكوشد, براى همين از فروش خانه منصرف شد و به فلسفه سفارش پدر پى برد.
((90))

82 - جامعه سعادتمند

مـايـل تـويـسـركـانى با حافظه خدادادى خويش از آموختن دريغ ‌نكرد.
در سال 1332 قمرى در تـويـسـركان , مدرسه اى به سبك دبيرستان هاى امروزى تاسيس كرد كه چون مخالف مذاق يامنافع جمعى سودپرست بود, به بهانه اين كه دراين مدرسه ,درس هايى غير از درس دين تدريس مى شود, بـساط مدرسه رادرهم ريختند و ميز و صندلى ها را شكستند و تابلو مدرسه راپايين آوردند.
مرحوم مايل حكايت مى كرد: پس از شش ماه كه ازبستن مدرسه گذشت , روزى از آن جا عبور مى كردم و ديدم افرادى براى كسب ثواب به ديوارى كه جاى تابلو مدرسه بودسنگ مى پراندند.
مـخـالـفـت بـا مايل بيشتر از تعصبات خشك مذهبى سرچشمه مى گرفت , لذا مايل مجبور شد از تويسركان جلاى وطن كند و به اراك رهسپار شود.
((91))

بـيان : جامعه اى سعادتمند است كه به سلاح علم و ايمان مجهز باشد.
دين بدون علم , ملعبه دست منافقان زيرك و علم بدون دين , همواره درانحراف بوده است .

83 - كودك سخاوت را از مادر مى آموزد

در تـاريخ مى خوانيم كه صاحب بن عباد, مرد بسيار با سخاوتى بود.
خودش گفته است : من اين سخاوت را از مادرم آموخته ام , زيرامادرم هر روز كه مى خواست به مدرسه روانه ام كند, پولى به من مى دادو مى گفت : اين پول را صدقه بده .
ايـن كـار او موجب شد تا من به بخشش خو بگيرم و سخى شوم .
اوبااين كار ساده اش به من فهماند همان طور كه بايد به فكر خود باشم ,بايد به فكر ديگران نيز باشم .
((92))

84 - آگاهى هاى كودك مسجدى

امـام حسن مجتبى (ع ) در هفت سالگى به مسجد مى رفت , پاى منبررسول خدا(ص ) مى نشست و آنـچـه در مـورد وحـى از آن حـضـرت مـى شـنـيـد, در خـانـه براى مادرش فاطمه زهرا(س ) به صـورت سـخـنـرانى نقل مى كرد.
روزى حضرت على (ع ) وارد منزل شد و بعد ازصحبت بافاطمه زهرا(س ) دريافت كه ايشان آنچه از آيات قرآن ,به تازگى برپدرش نازل شده است اطلاع دارد.
از او پـرسـيـد: بـا اين كه شما در منزل هستيد, چگونه به آنچه كه پيامبر(ص ) در مسجدبيان كرده اند آگاهيد؟ فـاطمه زهرا(س ) جريان را به عرض رساند كه فرزندت حسن (ع )مرا از آنچه در مسجد مى گذرد آگـاه كرده است .
روزى على (ع ) گوشه اى مخفى گرديد.
حسن (ع ) كه در مسجد, وحى الهى را شـنـيده بود, واردمنزل شد و طبق معمول برمتكا نشست تا به سخنرانى بپردازد, ولى لكنت زبان پيدا كرد.
حضرت زهرا(س ) تعجب نمود.
حسن (ع ) به مادر عرض كرد: تعجب مكن , چرا كه شخص بزرگى سخن مرامى شنود و اين مرا از بيان مطلب باز داشته است .
در اين هنگام على (ع ) خود را آشكار ساخت و فرزندش رابوسيد.
((93))

85 - آينده هر كسى در كودكى شكل مى گيرد

فـاطمه بنت اسد, مادر بزرگوار حضرت على (ع ) مى گويد:هنگامى كه عبدالمطلب از دنيا رفت , شـوهـرم ابـوطـالـب عـهـده دارنـگـهدارى پيامبر(ص ) گرديد.
پيامبر در خانه ما بود و من به او خـدمـت مى كردم .
درباغ خانه ما چند درخت خرما بود, كه خرماهاى تازه وشيرينى از آنها به دست مـى آمد.
من هر روز مقدارى از آن خرماها رابراى آن حضرت مى چيدم .
يك روز فراموش كردم كه براى او خرمابچينم و محمد(ص ) آن روز در خواب بود.
كودكان همسايه وارد آن باغ شدند و هر چه خـرما از درخت ها به زمين افتاده بود براى خودجمع كردند و رفتند.
من با ناراحتى و شرمندگى گـوشـه اى خوابيدم وصورتم را با آستين دستم پوشاندم .
ناگهان دريافتم كه محمد(ص )ازخواب بيدار شده است و به سوى باغ مى رود.
بى صدا او را دنبال كردم .
وقتى وارد باغ شد و به اطراف و زير درخـت هـاى خـرمـا نـگـاه كـرد وخرمايى نيافت , به درخت خرما اشاره كرد و گفت : اى درخت من گرسنه ام .
ناگهان ديدم درخت به طرف زمين خم شد و آن شاخه هايى را كه خرماى تازه داشت در دسترس مـحـمد(ص ) قرار داد.
من از اين منظره تعجب كردم .
وقتى جريان را براى ابوطالب تعريف كردم , گفت :بدان كه او پيامبر خداست و فرزندى از تو متولد خواهد شد كه وزير اوخواهد بود.
((94))

كودكى پيامبر اكرم (ص ) با كودكى ساير افراد تفاوت هايى داشته است از آن جمله معجزاتى است كه در كودكى از ايشان ديده شده است .

86 - طفل , شجاعت را ارث مى برد

عـمـرو پـسر امام حسن مجتبى (ع ), كودكى بيش نبود كه درحادثه كربلا حضور داشت و سپس هـمراه كاروان اسيران اهل بيت (ع )وارد شام شد.
در يكى از مجالس شام , يزيد به آن كودك گفت : مى توانى با پسر من كشتى بگيرى ؟ عمرو در پاسخ گفت : من حال كشتى گرفتن ندارم .
اگر مى خواهى زور بازوى پسرت را بدانى , بـه او شـمـشـيـرى بده و به من هم شمشيرى ,تا در حضور تو بجنگيم يا او مرا مى كشد كه در اين صـورت بـه جـدم پـيـامبر(ص ) و على (ع ) مى پيوندم يا من او را مى كشم و او به جدش ابوسفيان و معاويه مى پيوندد.
يـزيد از زبان گويا و قوت قلب عمرو تعجب كرد و شعرى خواند كه معنايش اين است : اين برگ از آن شاخه درخت نبوت است كه چنين شجاع و پرجرات است .
((95))

87 - كودك حقيقت بين

خداوند پيغمبر را مامور نمود تا خويشاوندانش را به آيين خودبخواند.
پـيامبر(ص ) به على بن ابى طالب كه آن روز هنوز به سن بلوغ نرسيده بود, دستور داد كه غذايى آمـاده كـنـد, سـپـس چهل وپنج نفر ازسران بنى هاشم را دعوت نمود تا در ضمن پذيرايى از آنها, رازنهفته اش را آشكار سازد, ولى متاسفانه پس از صرف غذا, پيش از آن كه سخنى بگويد, ابولهب بـا سـخـنـان سـبـك و بـى اساس خود, آمادگى مجلس را براى طرح موضوع رسالت از بين برد.
پيامبر(ص ) مصلحت را در آن ديد كه طرح موضوع را به روز بعد موكول سازد.
روز بـعد نيز برنامه خود را تكرار كرد و با ترتيب دادن ضيافتى ديگر, پس از صرف غذا, رو به سران قـوم نـمـود و سـخـن خـود را بـاسـتايش خدا و اعتراف به وحدانيت وى آغاز كرد و فرمود: هيچ كـس بـراى كسان خود چيزى بهتر از آنچه من براى شما آورده ام نياورده است .
من براى شما خير دنيا و آخرت آورده ام .
كدام يك از شما پشتيبان من خواهد بود تا برادر و وصى و جانشينم ميان شما باشد.
سـكـوتـى سنگين مجلس را فراگرفت .
يك مرتبه على (ع ) سكوت رادر هم شكست , برخاست و با لحنى قاطع عرض كرد: اى پيامبر خدا,من آماده پشتيبانى از شما هستم .
پـيـامـبـر دستور داد تا وى بنشيند و سپس گفتار خود را تا سه بارتكرار نمود كه هر بار كسى جز عـلـى (ع ) پـاسخ نگفت .
آن گاه پيامبر(ص )رو به خويشاوندان خود نمود و گفت : اى مردم , اين جوان , برادرووصى و جانشين من است ميان شما.
((96))

88 -كودك منطقى فرارى نشد

پس از شهادت حضرت على بن موسى الرضا(ع ) مامون خليفه وقت به بغداد آمد.
روزى او به قصد شـكـار حـركت كرد, در بين راه درنقطه اى چند كودك بازى مى كردند.
حضرت امام جواد(ع ) كه درآن مـوقـع سـن مـباركش در حدود يازده سال بود, بين كودكان ايستاده بود.
موقعى كه مركب مـامـون بـه آن نـقـطـه نـزديـك شد, كودكان فرار كردند, ولى امام جواد(ع ) همچنان خونسرد و بـى تـفـاوت در جـاى خـود ايستاد.
وقتى خليفه نزديك شد, به آن حضرت خيره شد.
چهره جذاب كودك , او رامجذوب نمود, براى همين توقف كرد و پرسيد: چه چيز باعث شد كه باساير كودكان از اين جا نرفتى ؟ امـام جواد(ع ) جواب داد: راه تنگ نبود كه من با رفتن خود, آن رابراى عبور تو وسعت داده باشم .
مرتكب گناهى هم نشده ام كه از ترس مجازات فرار كنم .
از طرفى گمان نكنم كه بى گناهان را آسيب رسانى ,براى همين در جاى خود ماندم و فرار نكردم .
مامون از سخنان متين و منطقى كودك به تعجب آمد و پرسيد: اسم شما چيست ؟ حضرت جواب داد: محمد.
گفت : پسر كيستى ؟ فرمود: فرزند حضرت رضا(ع ) هستم .
مامون براى پدر آن حضرت , از خداوند طلب رحمت كرد و راه خود را در پيش گرفت .
((97))

89 - توجه به يتيم و بركت زندگى

بـرخـى از تـاريـخ نويسان مى گويند: كمتر دايه اى حاضر بودبه محمد(ص ) شير دهد, زيرا بيشتر طالب آن بودند كه اطفال غير يتيم راانتخاب كنند تا از كمك هاى پدران آنها بهره مند شوند.
حتى حـلـيمه نيزاز قبول آن حضرت سرباز زد, ولى چون بر اثر ضعف اندام , هيچ كس طفل خود را به او نـداد, ناچار شد كه نوه عبدالمطلب را بپذيرد.
وى به شوهر خود چنين گفت : برويم همين طفل را بگيريم تابادست خالى برنگرديم , شايد لطف الهى شامل حال ما گردد.
از قـضا چنين شد و از آن لحظه كه حليمه آماده شد خدمت محمد(ص ) را به عهده گيرد, الطاف الهى , سراسر زندگى او رافراگرفت .
((98))

90 - به گفتار كودك گوش فرا دهيم

مـوقـعـى كـه خـلافت به عمر بن عبدالعزيز منتقل شد, هيات هايى ازاطراف كشور, براى عرض تـبـريـك و تـهنيت به دربار وى آمدند كه ازآن جمله , هياتى بود از حجاز.
كودك خردسالى در آن هيات بود كه درمجلس خليفه به پا خاست تا سخن بگويد.
خليفه گفت : آن كس كه سنش بيشتر است حرف بزند.
كـودك گـفـت : اى خـليفه مسلمين , اگر ميزان شايستگى به سن باشد,در مجلس شما كسانى هستند كه براى خلافت شايسته ترند.
عمر بن عبدالعزيز از سخن طفل به عجب آمد, حرف او را تاييدكرد و اجازه داد حرف بزند.
كودك گـفـت : از مـكـان دورى به اين جاآمده ايم .
آمدن ما نه براى طمع است و نه به علت ترس .
طمع نداريم براى آن كه از عدل تو برخورداريم و در منازل خويش با اطمينان وامنيت زندگى مى كنيم .
تـرس نـداريـم , زيـرا خـويـشـتن را از ستم تودرامان مى دانيم .
آمدن ما به اين جا, فقط به منظور شكرگزارى وقدردانى است .
عمر بن عبدالعزيز گفت : مرا موعظه كن .
كـودك گـفـت : اى خـلـيفه , بعضى از مردم از حلم خداوند و ازتمجيدمردم , دچار غرور شدند.
مواظب باش اين دو عامل در تو ايجادغرور نكند و در زمامدارى , گرفتار لغزش نشوى .
عـمـر بـن عـبـدالـعـزيز از گفتار كودك بسيار مسرور شد و چون ازسن وى سؤال كرد, گفتند: دوازده سال است .
((99))

91 - شركت كودكان در واقعه بزرگ

بـعـد از ايـن كـه پـيـامبر(ص ) ساكنان نجران را دعوت به دين اسلام كرد, پس از بحث هاى زياد, پـيـشنهاد مباهله شد تا طرفين از خداوندبخواهند دروغگويان را از رحمت خود دور سازد.
هر دو طرف قبول كردند كه مراسم مباهله در نقطه اى خارج از شهر مدينه , در دامنه صحراانجام گيرد.
پـيـامـبر از ميان امتش تنها چهار نفر را برگزيد كه عبارت بودند از: على بن ابى طالب و فاطمه و حـسـن و حـسـيـن (ع ) كـه هـنـوزكـودكـى بيش نبودند.
پيامبر(ص ) در حالى كه حسين (ع ) را درآغـوش داشـت و دسـت حـسـن (ع ) را در دست گرفته بود و على وفاطمه به دنبال آن حضرت حـركـت مى كردند, گام به ميدان مباهله نهاد و به همراهان خود گفت : من هر وقت دعا كردم , شما دعاى مرا آمين بگوييد.
سـران هـيـات نمايندگى نجران , پيش از آن كه با پيامبر روبه رو شوندبه يكديگر مى گفتند: هر گاه ديديد كه محمد افسران و سربازان خود رابه ميدان مباهله آورد, بدانيد كه وى در اين صورت فردى غير صادق است , ولى اگر با فرزندان و جگرگوشه هايش به ميدان آمد, معلوم مى شود صادق است .
آنها وقتى چهره نورانى پيامبر(ص ) و چهارتن از عزيزانش رامشاهده كردند, متحير شدند و از ترس اين كه نفرين آنها مستجاب شوداز مباهله منصرف شدند.
((100))

92 - دختر خردسال , بهترين غم خوار

حدود سه سال قبل از هجرت , پيامبر(ص ) دو يار و حامى باوفاى خود, يعنى ابوطالب و خديجه را از دسـت داد.
رحـلـت ايـن دوبـزرگـوار بـه قـدرى سـخـت بـود كـه پـيامبر(ص ) آن سال را عـام الـحـزن ((101))

ناميد.
اما به جاى ابوطالب , فرزندش على (ع ) و به جاى خديجه , دخترش فـاطـمه (س ) بودند كه ضايعه رحلت آنها راجبران كنند.
على (ع ) در آن وقت نوزده سال داشت و فـاطـمه (س ) - طبق احاديث معروف - بيش از پنج سال نداشت .
اما همين دختر پنج ساله ,مونسى فـداكـار و مـهـربـان و شجاع براى پيامبر(ص ) بود.
گاه دشمنان سنگدل , خاك يا خاكستر بر سر پـيـامـبـر(ص ) مى پاشيدند, چون پيامبر(ص ) به خانه مى آمد فاطمه (س ) خاك و خاكستر را از سر وروى پـدر پـاك مـى كـرد, در حـالـى كه اشك در چشمش حلقه زده بود.
پيامبر(ص ) مى فرمود: دخترم , غمگين مباش ! خداوند, حافظ پدر تواست .
روزى دشـمنان اسلام در حجر اسماعيل اجتماع كردند و سوگندخوردند كه هر كجا محمد(ص ) را يـافـتـنـد او را بكشند.
فاطمه (س ) اين خبررا شنيد و به اطلاع پدر رساند تا آن حضرت مراقبت بـيـشـتـرى ازخـود كـنـد.
باز در همان سال ها, ابوجهل عده اى از افراد پست راماموركرد تا وقتى پـيـامـبـر(ص ) در مـسجدالحرام در حال نماز به سجده رفت , شكمبه گوسفندى را بر سر ايشان بـيـفـكـنند.
وقتى اين عمل زشت و ناجوانمردانه انجام شد, ابوجهل و مزدورانش با صداى بلند به ايـشـان خـنـديـدند.
بعضى از ياران پيامبر اين منظره را ديدند, ولى كسى جرات نكرد پيش برود و شكمبه را بردارد.
اين خبر به گوش حضرت فاطمه (س ) رسيد, با شتاب به مسجدالحرام رفت و آن رابـرداشـت و بـا شجاعت مخصوص خودش , ابوجهل و يارانش را باشمشير بيان , سرزنش و نفرين فرمود.
((102))

93 - يك راه تنبيه

امـام بـاقـر(ع ) فـرمـود: پدرم در رهگذر, پدر و پسرى را ديد كه با هم مى رفتند, ولى پسر از خود راضـى , در حال حركت , به بازوى پدرش تكيه كرده بود.
پدرم , زين العابدين (ع ) از اين عمل ناپسند پسر, آن چنان خشمگين شد كه تا پايان زندگى با آن پسر حرف نزد.
((103))

عـلـى مـى فـرمايد: صفت ناپسند از خود راضى بودن , وسيله آشكارشدن زشتى ها و مصايب آدمى است .
((104))

94 - اثر فال بد در كودك

در يكى از خانواده هاى بزرگ اروپايى , كه به نحوست عدد سيزده عقيده ثابتى داشتند, دخترى در روز سـيـزدهـم مـاه متولد شد.
زمانى كه دختر بزرگ شد و به اين مطلب پى برد ناراحت و آزرده خـاطـر گـشت .
اوهر قدر بزرگ تر مى شد نگرانى اش افزوده مى گشت و هميشه متاثروافسرده به نـظر مى رسيد.
او عقيده داشت كه نحوست روز ولادتش ,باعث بدبختى وى خواهد شد.
پدر و مادر بـراى درمـان دخـتـر بـه دكـتـرى روان شـنـاس مـتـوسـل شـدنـد تا نگرانى و افسردگى وى را عـلاج كـنـد.
تلاش هاى بى وقفه روان شناس , بى نتيجه ماند و او خود را همچنان بدبخت و تيره روز مى دانست و از بدبختى خود با ديگران سخن مى گفت .
دخـتـر پس از فراغت از تحصيل , شوهر كرد و فرزند آورد, ولى هميشه در آتش نگرانى مى سوخت .
روزى بـا هـمـسـر و كـودك خـوددرمـاشـيـن شـخـصـى نشسته بود و از خيابان عبور مى كرد.
دكـتـرروان شـنـاس آنها را ديد, پس از توقف ماشين , به آنها نزديك شد و به زن جوان گفت : حالا مـتـوجـه گـفته هاى من شدى ؟ تو بى جهت زندگى را برخود تلخ ‌كردى , مى بينى كه اكنون در كمال سلامت با همسر مهربان وكودك عزيزت زندگى مى كنى و خانم خوشبختى هستى .
زن جوان كه هنوز اثر تلقينات از وجودش محو نشده بود با گريه وناراحتى گفت : آقاى دكتر من يـقـيـن دارم كـه عـاقـبـت , نـحـوسـت عدد سيزده دامنگير من خواهد شد و مرا بدبخت خواهد كرد.
((105))

بـيـان : فـال بد براى كسانى كه به آن عقيده دارند يكى از عوامل مهم ايجاد نگرانى و عقده روحى است .
فال بد از نظر اسلام منشا و اساسى ندارد و مردود است .

95 - تاثير استاد در ايمان كودك

سيد محسن جبل عاملى از علماى بزرگ شيعه در دمشق مدرسه اى ساخت تا فرزندان شيعيان در آن جـا بـه فـراگـيـرى عـلم بپردازند.
ايشان شاگردى داشت به نام عبداللّه كه از ذهن سرشارى بـرخـوردار بـود وتوانسته بود در مدت كوتاهى تحصيلات خود را در دمشق به پايان رساند و براى فراگيرى بعضى علوم به امريكا سفر كند.
او از مـدت هـا قبل در يكى از دانشگاه هاى امريكا اسم نويسى كرده وراه درازى را پيموده بود تا در امـتـحـان ورودى شركت كند.
اما وقتى درصف ورود به جلسه ايستاده بود متوجه شد اگر عجله نكند وقت نماز مى گذرد, لذا با شتاب جهت اقامه نماز حركت كرد.
افرادى كه پشت سرش بودند فرياد برآوردند: كجا مى روى ,نوبت شما نزديك است و اگر دير برسى جلسه ديگرى برگزارنمى گردد.
عبداللّه جواب داد: من يك تكليف دينى دارم و اگر انجام ندهم وقت آن مى گذرد و آن بر امتحان مـقـدم اسـت و بـا توكل به خدا مشغول نماز خواندن شد.
از قضا وقتى نمازش تمام شد نوبتش نيز گـذشـتـه بـود.
برگزار كنندگان امتحان وقتى متوجه اين قضيه گرديدند, از ايمان عبداللّه به شـگفت آمده بودند و از او دوباره امتحان به عمل آوردند.
عبداللّه در نامه اى خطاب به استادش در جـبـل عـامل , نوشته بود:من درس ايمان و عمل به تكاليف را از شما آموخته ام .
سيد محسن بسيار خـوشـحال گرديد و از اين كه توانسته بود چنين شاگردى پرورش دهد در پيشگاه خداوند شاكر بود.
((106))

96 - منزلت كودك شيرخوار

خـورشـيـد اسـلام تـازه از مدينه طلوع كرده بود و مسلمانان تقيدخاصى به احكام اسلام داشتند.
روزى صـداى اذان از مـسـجـدالـنـبـى بـرخـاست و جمعيت با صفوف فشرده و ازدحامى وصف نـاشـدنـى پـشـت سر رسول اكرم به نماز ايستادند.
ناگاه صداى گريه طفل شيرخوارى از گوشه مسجد بلند شد.
رسـول اكـرم بـا شـنـيدن صداى گريه دلخراش كودك در به جا آوردن اعمال نماز تعجيل كرد.
نمازگزاران كه گريه كودك برايشان اهميتى نداشت و تا مدتى قبل دختران نوزاد خويش را زنده زنـده در زيـر خاك مى كردند و هنوز با عمق احكام اسلام نيز آشنايى پيدا نكرده بودند,ازاين حالت رسول خدا تعجب كردند و پنداشتند كه حادثه اى براى رسول خدا پيش آمده است .
نـماز كه تمام شد, از حضرت پرسيدند: آيا مساله خاصى پيش آمدكه چنين با عجله نماز را به پايان رسانديد؟ رسول اكرم فرمود: آيا شما صداى گريه كودك را نشنيديد؟ وقـتـى رسـول خـدا اين جمله را فرمود, تازه آنها فهميدند رسول خدابراى گريه كودك , نماز را سريع به پايان رسانده است تا كودك موردملاطفت و نوازش قرار گيرد.
((107))

97 - به بزرگ و كوچك احترام كنيد

پيرمردى كه گذشت زمان نيرو و قوت جوانى را از او باز گرفته بود,با صورتى پرچروك و دستانى خـشـكيده و رعشه دار و لباس هايى كهنه وقدى خميده و سكوتى سرد كه از بى كسى و نادارى او حـكـايـت مـى نـمـود, از مصيبت دنيا به رسول اكرم (ص ) پناه آورده بود تا در جوارحضرتش جان خسته اش را آرامش بخشد.
عـده اى از اصحاب تا او را ديدند, چون هيچ يك از ملاك هايى را كه اهل دنيا براى آن به هم احترام مـى گـذارنـد نـداشت (نه پول , نه مقام ,نه قبيله معروف و ...
) از راه دادن ايشان به محفل خويش امتناع كردند.
رسول اكرم كه براى پيران و كودكان امت خويش احترام زيادى قائل بودتا اين صحنه را ديد فرمود: كسى كه به خردسالان ما احترام نكند وپيران ما را مورد تكريم قرار ندهد از ما نيست و با ما پيوستگى ندارد.
اصحاب تا اين جمله را شنيدند متنبه شدند و به سرعت جاى را براى پيرمرد باز كردند و او را با احترام در بين خود جاى دادند.
((108))

98 - از مال حلال به فرزندان بخورانيد

آيـة اللّه الـعـظمى سيد محمد كاظم يزدى مرجع بزرگ عالم تشيع ,دراواخر عمر با بركت خويش روزى عـده اى از بـزرگـان نجف رادرجلسه اى گرد هم آورد و چهار نفر را به عنوان وصى براى خود معين نمود تا پس از مرگش مقدارى از وجوهات شرعيه را كه نزد ايشان بودبه مجتهد بعد از وى تحويل دهند.
در هـمـين حال يكى از نوادگان ايشان به نام حاج آقا رضا صاحب كتاب بزم ايران به سيد عرض كـرد: بـعـضـى از نوادگان شما يتيم هستندو تا به حال تحت سرپرستى شما بوده اند, خوب است چيزى از اين اموال را هم براى آنها تعيين كنيد.
سـيـد بـا آن حـال كـسالتى كه داشت فرمود: نوادگان من اگر متدين هستند خدا روزى آنها را مى رساند و اگر نه چگونه از مالى كه از آن من نيست به آنها كمك كنم .
بـدين ترتيب حاضر نشد از اموال بيت المال استفاده شخصى نمايدو به فرزندانش بخوراند و همين بـاعث شد كه در آينده فرزندان ونوادگان ايشان جزو ستارگان علم و انديشه و از فقها و صاحب نظران طراز اول عالم اسلام گردند.
((109))

99 - نوازش فرزندان شهدا

 

جـعـفـربـن ابـى طـالب يكى از بزرگ ترين ياران رسول اكرم و برادرحضرت على (ع ) است .
وى در هـجـرت مـسلمانان به حبشه , سرپرستى آنها را بر عهده داشت و بعد از بازگشت به مدينه ياورى قهرمان وغم خوارى نستوه براى رسول خدا بود.
وقتى در جنگ با مشركين دودستش قطع گرديد و بـه شـهـادت رسـيد, رسول اكرم درباره اش فرمود:خداوند عوض اين دو دست دو بال به جعفر عنايت نمود و جعفر دربهشت با آنها پرواز مى كند, لذا به جعفر طيار معروف گرديد.
خبر شهادت جعفر مدينه و خصوصا بنى هاشم را غرق در عزا كرد.
رسول اكرم (ص ) براى دلجويى از فـرزنـدان جـعـفـر بـه مـنزلش آمدوبه اسماء بنت عميس , همسر جعفر, فرمود: فرزندان جعفر را بـيـاور!كـودكان كه متوجه شدند رسول خدا به منزلشان آمده , شتابان به حضورحضرت شرفياب شدند.
رسـول اكرم (ص ) آنها را به آغوش گرفت و آنها را بوييد و با آنهابسيار مهربانى كرد, به طورى كه عـبـداللّه بـن جـعفر, پس از سال ها, آن خاطره در ذهنش مانده بود و مى گفت : خوب به ياد دارم روزى كـه رسـول اكرم (ص ) به خانه ما آمد و خبر شهادت پدرم را به مادرم داد ودست بر سر من و برادرم كشيد.
((110))

100 - مقام معلم

شخصى در مدينه مدرسه اى تاسيس كرد و به آموزش كودكان مشغول بود.
روزى يكى از فرزندان امام حسين (ع ) به مدرسه وى رفت و آيه شريفه الحمدللّه رب العالمين را آموخت .
وقتى به منزل برگشت ,آيه را تلاوت كرد و معلوم شد آن را در مدرسه اى از معلم آموخته است .
امـام حسين (ع ) هداياى زيادى براى معلم فرستاد به طورى كه موجب شگفتى عده اى از ياران آن حضرت گرديد.
آنـها نزد امام آمدند و عرض كردند: آيا آن همه پاداش به معلم رواست كه شما در برابر آموزش يك آيه , اين همه هديه براى معلم فرستاده اى ؟! حضرت فرمود: آنچه كه دادم چگونه برابرى مى كند با ارزش آنچه كه او به پسرم آموخته است .
ايشان با اين كار ارزش والاى معلم را به تمامى ياران و پيروان خودگوشزد نمود.
((111))

كتابنامه

1.
ابن ابى الحديد: شرح نهج البلاغه , چاپ دوم , داراحياء التراث العربى , بيروت 1386ق , ج 10.
2.
ابن ابى فراس , ورام : مجموعه ورام , بنياد پژوهشهاى اسلامى , 1365 ش , ج1 ,دارالكتب الاسلاميه , ج1 و2.
3.
ابن شهرآشوب : مناقب , انتشارات علامه , ج 1و4.
4.
ابن هشام : سيره , منشور المكتبة المصطفى , ج 1.
5.
الابـيشهى المحلى , شهاب الدين محمدبن احمد ابى الفتح : مستطرف ,ناشرعبدالحميد حنفى , ج 1و2.
6.
امـامـى , محمدجعفر: بهترين راه غلبه بر نگرانيها و نااميديها, چاپ هشتم ,انتشارات نسل جوان , 1368 ش .
7.
امـامـى , محمدجعفر و آشتيانى , محمدرضا: ترجمه گويا و شرح فشرده اى برنهج البلاغه , چاپ اول , انتشارات مطبوعات هدف , ج 3.
8.
انصارى , مرتضى : زندگانى و شخصيت شيخ انصارى , 1380 ق .
9.
بـذرافـشان , مرتضى : سيد محمد كاظم يزدى فقيه دورانديش , چاپ اول ,دفترتبليغات اسلامى حوزه علميه قم , 1376 ش .
10.
بلخى , جلال الدين محمد: داستانهاى مثنوى مولانا, انتشارات انجمن كتاب ,دفتر دوم .
11.
بـهـشتى , احمد: اسلام و تربيت كودك , چاپ اول , چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى , 1370 ش .
12.
حبله رودى , محمد: كليات شيرين حكايت جامع التمثيل , انتشارات مروى .
13.
حسينى بحرانى , سيد هاشم : تفسير برهان , موسسه مطبوعاتى اسماعيليان .
14.
حكيمى , محمود: داستانهايى از زندگى اميركبير, دفتر نشر فرهنگ اسلامى .
15.
حميرى قمى , عبداللّه بن جعفر: قرب الاسناد, مكتبة النينوى الحديثه .
16.
رحيميان , حسن : در سايه آفتاب .
17.
ريموند بيچ : ما و فرزندان ما, موسسه مطبوعاتى اميركبير.
18.
دشتى , محمد و محمدى , سيد كاظم : نهج البلاغه , چاپ ششم , انتشارات اميرالمؤمنين , 1375 ش .
19.
سبحانى , جعفر: رمز پيروزى مردان بزرگ , چاپ اول , چاپ محمدى علميه تبريز, 1348 ش .
20.
الطوسى , محمدبن حسن : الغيبة , انتشارات نينوى .
21.
سـرگـذشتهاى ويژه از زندگى استاد مطهرى , چاپ دوم , انتشارات مؤسسه نشر وتحقيقات ذكر.
22.
سعدى , مصلح الدين : گلستان سعدى , چاپ هيجدهم , انتشارات قديانى ,1376ش .
23.
شريفى يزدى , على : باغ دلگشا, كشكول صفا, 1370 ش .
24.
شمس الدين , سيد مهدى : اخلاق اسلامى , انتشارات شفق , 1373 ش .
25.
الـطـبـرسـى , شيخ رضى الدين ابى نصربن فضل : مكارم الاخلاق , چاپ ششم ,مؤسسة الاعلمى للمطبوعات , 1392 ق .
26.
طبرسى , فضل بن حسن : مجمع البيان فى تفسير القرآن , چاپ اول , دارالمعرفة ,1365ش , ج1 .
27.
طبرى , محمدبن جرير: تاريخ طبرى , مؤسسة الاعلمى للمطبوعات , ج2 .
28.
عابدى , غلامحسين : دانستنيهاى تاريخ , چاپ دهم , چاپخانه علميه قم ,1411ق , ج2 .
29.
عاملى , شيخ حر: وسائل الشيعه , چاپ چهارم , دارالثرات العربى , 1391ق ,ج15 .
30.
العروسى الحويزى : تفسير نورالثقلين , ج5 .
31.
على بن محمدبن حجة الحموى : ثمرات الاوراق , چاپ اول , مكتبة الخانجى ,مصر 1971م .
32.
عـوفـى , سديدالدين محمد: جوامع الحكايات و لوامع الروايات , چاپ دوم ,سازمان چاپ و پخش كتاب , 1340 ش .
33.
فلسفى : گفتار فلسفى (كودك ), هيئت نشر معارف اسلامى , 1342 ش , ج2 .
34.
قرنى گلپايگانى , على : منهاج الدموع , چاپ سوم , دارالفكر, 1369 ش .
35.
قمى , شيخ عباس : سفينة البحار, نشر دارالاسوة , 1414 ق .
36.
-------------------: تتمة المنتهى , چاپ دوم , انتشارات كتابفروشى داورى , 1327ق .
37.
-------------------: منتهى الامال , چاپ دوم , كانون انتشارات علمى ,1363 ش , ج1 .
38.
-------------------: وقايع كربلا, چاپ مؤسسه مطبوعاتى حسينى .
39.
-------------------: هدية الاحباب , چاپ دوم , انتشارات اميركبير,1363 ش .
40.
كلينى , يعقوب : فروع كافى , ج6 .
41.
گلى زواره , غلامرضا: داستانهاى مدرس , مؤسسه مطبوعاتى اميركبير.
42.
لامعى , شعبانعلى : حكايات برگزيده , نمايشگاه كتاب قم , 1368 ش .
43.
م , فرزاد: گنجينه لطايف , انتشارات بنياد, 1347ش .
44.
مجلسى , محمدباقر: بحارالانوار, چاپ دوم , مؤسسة الوفاء, 1403 ق .
45.
مـحـمـدى اشـتهاردى , محمد: داستان دوستان , چاپ اول , انتشارات دفترتبليغات اسلامى , 1370 ش , ج1 و5.
46.
-------------------------------: داستانهاى مثنوى , انتشارات پيام آزادى , ج3 .
47.
مـحمدى رى شهرى , محمدى : بهترين راه شناخت خدا, چاپ دوم , انتشارات ياسر, 1362 ش , ج1 .
48.
مطهرى , مرتضى : تعليم و تربيت در اسلام , انتشارات الزهراء, 1362 ش .
49.
-------------------: سيره نبوى , انتشارات اسلامى .
50.
مظاهرى , حسين : تربيت فرزند در اسلام , چاپ اول , سازمان تبليغات اسلامى ,1370 ش .
51.
------------------: خانواده در اسلام , چاپ پنجم , انتشارات شفق ,1372 ش .
52.
نجفى امينى , عبدالحسين : الغدير, دارالكتب الاسلاميه , ج7 .
53.
نورى طبرسى , حسين : مستدرك الوسائل , انتشارات المكتبة الاسلاميه ,1382ق , ج2 .
54.
الـواعـظـالـسـدهى الاصفهانى , ابوالقاسم : نفايس الاخبار, چاپ چهارم , انتشارات كتابفروشى بنى هاشم , 1382 ق .
55.
وجـدانى , مصطفى : سرگذشتهاى ويژه از زندگى حضرت امام خمينى , چاپ دوم , انتشارات پيام آزادى , 1362 ش .

 

 

 



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com