انبياء بنى اسرائيل پس از موسى يوشع بن نون


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





انبياء بنى اسرائيل پس از موسى يوشع بن نون
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

: انبياء بنى اسرائيل پس از موسى
يوشع بن نون
چـنان كه پيش از اين اشاره كرديم ، طبق نقل مشهور، موسى در وادى تيه از دنيا رفت و پس از وفـات او، نـبـوت بـه وصى آن حضرت يوشع بن نون كه از اولاد افرائيم بن يوسف بود منتقل شد.
يـوشـع ، بـنـى اسرائيل را به جنگ عمالقه برد و پس از مدتى كه با آن ها جنگيد، خداى تـعـالى پـيـروزى ار نـصـيـب او فـرمـود و شـهـر اريـحـا را فـتـح كـرد و بـنـى اسرائيل را در آن شهر سكونت داد.(971)
در روايـتـى آمـده اسـت كـه يـوشع بن نون سى سال پس از موسى زنده بود و در اين مدت سر و سامانى به كار بنى اسرائيل داد و با دشمنان آن ها جنگيد و همه را قلع و قمع كرد و سـرزمـين فلسطين و شامات را ميان آن ها تقسيم نمود. از جمله كسانى كه بر ضدّ او قيام كـردنـد، صـفـورا هـمـسـر مـوسـى بـود كـه جـمـعـى از بـنـى اسـرائيـل را بـا خـود همراه كرد و به جنگ يوشع آمد، ولى شكست خورد و اسير گرديد، اما يوشع با كمال بزرگوارى با او رفتار كرد و او را به خانه خود بازگرداند،(972) نظير آن چه در جنگ جمل اتفاق افتاد.
داستان بلعم بن باعور
ضـمـن داسـتـان جـنـگ هـاى يـوشـع بـن نـون بـا دشـمـنـان بـنـى اسـرائيـل ، نـام بـلعـم بـن بـاعـور در تـواريخ و پاره اى از روايات ذكر شده و جمعى از مفسران آيات سوره اعراف را نيز به او تفسير كرده اند.
خـداى تـعـالى در آن سـوره در دو آيه پيغمبر بزرگوار خود را مخاطب ساخته مى فرمايد: بخوان برايش حكايت آن كسى را كه آيات خود را بدو ياد داديم و از آن ها بيرون شد و از شـيـطان پيروى كرد و از گمراهان گرديد و اگ رمى خواستيم او را به وسيله آن آيات بـالا مـى بـرديـم ، ولى او به دنيا گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد. حكايت سگى اسـت كـه اگـر بـر او حـمـله كـنى پارس كند و اگر واگذاريش پارس كند. اين است حكايت مـردمـى كـه آيـات مـا را تـكـذيـب كـنـنـد. ايـن داسـتـان را بـر ايـشان بخوان شايد انديشه كنند.(973)
صاحب كامل التواريخ طبق نظر آن ها كه گفته اند موسى از دنيا نرفت تا وقتى كه اريحا فـتـح شـد، نـقـل مـى كـند كه موسى از تنه خارج شد و به سوى شهر اريحا حركت كرد و پيشاپيش لشكرش يوشع بن نون و كالب بن يوفنا بودند. هنگامى كه به شهر اريحا رسـيدند، جبّاران شهر به نزد بلعم بن باعور كه از اولاد لوط بود رفتند و بدو گفتند: مـوسـى آمده تا با ما بجنگد و ما را از شه رو ديارمان بيرون كند. تو آن ها را نفرين كن . بـلعـم ـ كـه اسـم اعظم خدا را مى دانست - به ايشان گفت : پيغمبر خدا و مردمان باايمان را نفرين كنم با اين كه فرشتگان الهى همراه ايشان هستند؟ آن ها اصرار كردند ولى او امتناع ورزيد تا آن كه نزد همسرش آمدند و هديه اى براى آن زن آوردند و از او خواستند تا به هـر تـرتيبى شده شوهرش را با اين كار موافق سازد تا به موسى و لشكريانش نفرين كند. زن با اصرار عجيبى او ار حاضر كرد.
بـلعـم بـرخـاسـت و سـوار بـر الاغ خـود شـد تـا ره كـوهـى كـه مـشـرف بـر بـنـى اسـرائيل بود برود و در آن جا نفرين كند. مقدارى كه راه رفت ، الاغ از حركت ايستاد و روى زمـيـن خـوابـيد. بلعم پياده شد و چندان او را بزد كه از جا برخاست ، ولى هنوز چند قرمى نـرفـته بود كه دوباره خوابيد وقتى براى بار سوم نيز اين واقعه تكرار شد، خداوند آن حـيـوان را بـه زبـان آورد و به بلعم گفت : واى بر تو اى بلعم ! به كجا مى روى ؟ مـگـر فـرشـتـگان را نمى بينى كه مرا باز مى گردانند. بلعم باز هم اعتنايى نكرد و هم چـنـان پـيـش رفت تا مشرف بر بنى اسرائيل گرديد و خواست نفرين كند، ولى نتوانست . هرگاه مى خواست بر آن ها نفرين كند، زبانش به دعا بازمى گشت تا وقتى كه زبان از كـامـش خـارج شد و دانست كه اين كار ميسّر نيست . آن وقت بود كه به قوم خود گفت : اكنون ديـگـر دنـيـا و اخـرتـم تـبـاه شـد و كـارى از مـن سـاخـتـه نـيـسـت و راهـى جـز مـكـر و حيل به آن هابه جاى نمانده . سپس به آن ها دستور داد: زنان را آرايش كنيد و كالاهايى به دسـت آن هـا بـدهـيـد و بـه عـنوان فروش كالا به ميان لشكر موسى بفرستيد و به ايشان سـفـارش كـنـيـد اگـر مـردى از لشـكريان موسى خواست با آن ها درآميزد و زنا كند، ممانعت نكنند، زير اگر يكى از آن ها زنا كند و با زنى درآميزد، هلاك مى شوند و شرّشان از شما برطرف مى شود.
پـس زنـان را آراسـتـنـد و اجـنـاسـى بـه عنوان فروش به دستشان دادند و به ميان لشكر مـوسـى فـرسـتادند. زمرى بن شلوم ـ كه رئيس شمعون بن يعقوب بود ـ يكى از زن ها را گرفت و به نزد موسى آورد و گفت : به عقيده تو اين زن بر من حرام است ، ولى به خدا مـا از تـو اطـاعت نمى كنيم . سپس آن زن را به خيمه خود برد و با او زنا كرد. در اين وقت بـود كـه خداوند طاعون را بر او مسلط كرد و در يك ساعت بيست هزار يا هفتاد هزار نفرشان هلاك شدند. تا سرانجام فنحاص بن عيزار بن هارون كه امير لشكريان موسى بود بيامد و چون از موضوع مطلع گشت ، خشمناك شد و يك سره به خيمه زمرى بن شلوم رفت و او را با زى كه در خيمه اش بود بكشت و و طاعون برطرف گرديد.(974)
از راونـدى هـم در قـصـص الانـبـياء حديثى نظير داستان فوق با مختصر اختلاف و اختصار بـيـشـترى نقل شده ، ولى به جاى حضرت موسى نام يوشع بن نون ذكر شده است ، چنان كـه مـسـعـودى نـيـز در اثـبـات الوصـيـه بـه هـمـيـن گـونـه نقل كرده ، و اللّه اعلم .(975)
عمر يوشع بن نون را 126 سال نوشته اند (976) و قبر او را برخى از تواريخ ، در كوه افرائيم و در فلسطين ذكر كرده اند.(977)
كالب بن يوفنا
صـاحـب كـامـل التـواريـخ د رتاريخ خود گويد: هنگامى كه يوشع بن نون از دنيا رفت ، كالب بن يوفنا به امر بنى اسرائيل قيام فرمود.(978) مرحوم طبرسى نيز در تفسير آيـه 244 سـوره بـقـره قـولى بـه هـمـيـن مـضـمـون نقل مى كند.(979)
ثـعـلبـى در عـرائس الفـنون گفته است كه كالب بن يوفنا شوهر خواهر حضرت موسى يـعـنـى شـوهـر مـريـم دخـتـر عـمـران بـود و ابـن اثـيـر د ركامل ضمن داستان فتح اريحا همين مطلب را ذكر كرده است .(980)
ولى قول به پيامبرى پس از يوشع (981) با ظاهر گفتار مسعودى در اثبات الوصيه و نيز با آن چه يعقوبى د رتاريخ خود گفته است ، مخالفت دارد.
مـسـعـودى گـويـد: چون هنگام وفات يوشع رسيد، خداوند بدو وحى كرد كه امانتى را كه نـزد اوست به فرزندش فنحاس بسپارد. يوشع نيز فنحاس را خواست و مواريث انبياء را بـدو سـپـرد و از دنـيـا رفـت و پـس از فـنـحـاس نـيز فرزندش بشير بن فنحاس به مقام پيغمبرى نايل شد.(982)
يـعـقـوبـى گـويـد: پـس از يـوشـع بـن نـون ، دوشـان كـفـرى زمـام كـار بـنـى اسـرائيـل را بـه دسـت گـرفـت و هـشـت سـال مـيـان آن هـا بـود و پـس از وى ، عـثـنـايـل بـن قـنـز بـرادر كـالب كـه از سـبـط يـهـودا بـود بـه كـار بـنـى اسرائيل قيام كرد و چهل سال ميان آن ها بود.(983)
حزقيل
پـس از كـالب ، چـنـان كـه تـاريـخ نـويـسـان گـفـتـه انـد، حـزقيل به نبوت بنى اسرائيل مبعوث شد. ابن اثير (984) و طبرى (985) گفته اند كـه حـزقـيـل را ابـن العـجـوز گويند، زيرا مادرش پيرزنى عقيم بود كه صاحب فرزندى نـمـى شـد تـا عـافـبـت در سـّن پـيـرى از خـدا فـرزنـدى درخـواسـت كـرد و خـداونـد حـزقـيـل را بـه او داد. طـبـرسـى از حـسـن نـقـل كـرده كـه هـمـان ذوالكـفـل اسـت و عـلت مـوسـوم شـدنـش بـه ايـن نـام آن بـود كـه هـفـتـاد پـيـغـمـبـر را از قـتـل نـجات داد و به آن ها گفت : شما با آسايش خاطر برويد، زيرا اگر من يك نفر كشته شوم ، بهتر از آن است كه همه شما كشته شويد.
چـون يـهـوديـان بـه نـزد حـزقـيـل آمـده و در مـورد هـفـتـاد پـيـغـمـبـر از او سـوال كـردنـد، بـه آن هـا گـفـت : از اى جـا رفـتـند و من نمى دانم كجا هستند. خداى تعالى ذوالكفل (986) را نيز از شرّ آن ها حفظ فرمود.(987)
بسيارى از مفسران در تفسير اين آيه از سوره بقره كه خدا فرموده : آيا نشنيدى داستان آن مـردمـى را كه از بيم مرگ از ديار خود بيرون شدند و هزاران نفر بودند و خداوند به ايشان گفت : بميريد، آن گاه زنده شان كرد. به راستى كه خدا درباره مردم كريم است ، ولى بيشتر آن ها نمى دانند.(988)
گـفته اند آيه بالا مربوط به قوم حزقيل و اشاره به داستان آن هاست و سرگذشت آها را بـا مـقـدارى اخـتلاف ذكر كرده اند و طبق حديثى كه كلينى در روضه كافى در تفسير همين آيه از امام باقر(ع ) روايت كرده ، داستانشان اين گونه بوده است :
ايـنـان مـردم يـكـى از شـهـرهـاى شـام بـودنـد و تـعـدادشـان هـفـتـاد هـزار نـفـر بود كه در فـصـول مـخـتلف طاعون به سراغشان مى آمد و توانگران ـ كه نيرويى داشتند ـ به مجرد ايـن كـه احـسـاس مـى كـردنـد طـاعـون آمـده از شـهـر خـارج مـى شـدنـد و مـسـتـمـنـدان بـه دليـل نـاتـوانى و فقر در شهر مى ماندند و به همين سبب بيشتر آن ها مى مردند و آن ها ك خـارج شـده بـودنـد، كـمـتـر بـه مرگ مبتلا مى شدند. تا اين كه تصميم گرفتند هر گاه طـاعـون آمـد، هـمـگـى يـك باره از شهر خارج شوند. پس اين بار طاعون آمد، همگى از شهر بيرون رفتند و از ترس مرگ فرار كردند. مدتى در شهرها گردش نمودند تا به شهر ويـرانـى رسـيـدنـد كـه طـاعـون مـردم آن شهر ار نابود كرده بود. آن ها در آن شهر ساكن شـدنـد، اما وقتى بارهاى خود را باز كردند دستور مرگ آن ها از جانب خداى تعالى صادر شد و همه شان با هم مردند و بدن هايشان پوسيد و استخوان هايشان آشكار گرديد.
رهگذرانى كه از آن جا عبور مى كردند، كم كم استخوان هاى آن ها را در جايى جمع كردند و پيغمبرى از پيغمبران بنى اسرائيل ـ كه نامش حز بود ـ بر آن ها گذشت و چون نگاهش به آن اسـتـخـوان هـا افـتـاد گـريـسـت و بـه درگـاه خـداى تـعـالى رو كرد و گفت : اگر اراده فرمايى ، هم اكنون اين ها را زنده مى كنى ، چنان كه آن ها را ميراندى تا شهرهايت را آباد كـنـنـد و از بـنـدگـانـت فـرزنـد آرنـد و بـا بـنـدگـان ديـگـرت بـه پـرسـتـش تـو مـشـغـول شـونـد. خـداى تـعـالى بـدو وحـى فـرمـود: آيا دوست دارى كه آن ها زنده شوند؟ حـزقـيـل عـرض كـرد: آرى پـروردگـارا آن هـا را زنـده كـن . خـداونـد كـلمـاتـى را بـه حـزقـيـل تـعـليـم فـرمـود تـا آن ها را بخواند (امام صادق (ع ) فرمود: آن كلمات اسم اعظم بود) هنگامى كه حزقيل آن كلمات را بر زبان جارى كرد، ديد كه استخوان ها به يك ديگر مـتـصـل شـده و هـمـگـى زنـده شـدنـد و بـه تـسـبـيـح ، تـكـبـيـر و تهليل خداوند مشغول گشتند.
حزقيل كه آن منظره را ديد گفت : گواهى مى دهم كه خداوند بر همه چيز تواناست .
امـام صـادق (ع ) بـه دنـبـال نـقـل ايـن داسـتـان فـرمـود: آيـه مـزبـور دربـاره آن هـا نازل گرديد.(989)
در داسـتـان احـتـجـاج حضرت رضا(ع ) با رؤ ساى مذاهب در مجلس ماءمون نيز صدوق روايت كـرده كـه آن حـضـرت بـه جـاثـليـق (رئيـس ‍ مـذهـب نـصـارى ) فـرمـود: حـزقـيـل پيغمبر نيز همان كارى را كه عيسى بن مريم (ع ) كرد انجام داد، زيرا سى و پنج هـزار مـرد را پس از آن كه شصت سال از مرگشان گذشته بود زنده كرد.(990) البته طبرسى از بعضى نقل كرده داستان مزبور را به شمعون نسبت داده اند.(991)




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com