خواب يوسف


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





خواب يوسف
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

خواب يوسف
آن چه به انجام اين نقضه ظالمانه و فكر شيطانى برادران كمك ميكرد و مصممشان ساخت تا نقشه خود را عملى كنند، خوابى بود كه يوسف (عليه السلام ) در همان اوان كودكى ديد و براى پدر بازگفت . يعقوب (عليه السلام ) نيز دانست كه خداى تعالى به يوسف رفعت مقام داده و او را به عظمت مى رساند و احساس كرد اگر خواب مزبور به گوش برادران برسد، تعبير آن را مى فهمند و از برترى يوسف بر خود بيمناك مى گردند و اين موضوع به ناراحتى هاى قبلى و حسادتى كه به وى داشتند، كمك مى كند، به طورى كه تصميم به نابودى و آزارش مى گيرند، از اين رو اين از بازگو كردن و نقل خواب براى برادران برحذر داشت . اما از آن جا كه چنين مقدر شده بود يوسف مورد اهانت و آزار برادران قرار مى گيرد و از دامن پر مهر پدر و دور و به آن همه رنج و بلا مبتلا گردد، برادران از اين خواب مطلع شدند و درباره جدا كردن يوسف از پدر مصمم شدند.
البته درباره اين كه چگونه موضوع به گوش پسران يعقوب رسيدند، در روايت هاى اختلاف است . صدوق و عياشى از امام سجاد (عليه السلام ) روايت كرده اند. كه خواب يوسف نتوانست آن را كتمان كند و سرانجام براى برادرانش گفت . (4)
ابن اثير گويد: همسر يعقوب كه هنگام نقل خواب حضور داشت - با اين كه يعقوب او را از نقل آن براى پسران ديگرش نهى مى كرد - آن خواب را براى فرزندانش گفت . (5) و اينان بعيد دانسته اند كه خود يوسف خواب را نقل كرده باشد، ولى آنان گويا كودكى وى را از نظر دور داشته و توجه نداشته كه از يوسف در آن سن كه برخى هفت سال نوشته اند - اين مطلب مستبعد نيست و از اين رو برخى از تاريخ ‌ها و تفسيرها نيز مانند حديث فوق ، افشاى آن را به خود يوسف نسبت داده اند و در تاريخ و ادبيات فارسى نيز آمده است ، چنان چه فردوسى گويد:

خلاف پدر كرد و راز نهفت
به نزديك شمعون يكايك بگفت

در تورات نقل شده كه يوسف دوباره خواب ديد: بار اول فقط خواب را براى برادرانش گفت و بار دوم كه در قرآن كريم نقل شده خواب را براى پدر و برادران باز گفت و چون پدر آن را شنيد به يوسف پرخاش كرد و گفت : اين چه خوابى است كه ديده اى ؟ آيا من و مادر و برادرانت براى سجده به پيش ‍ تو خواهيم آمد؟ ولى اين مطلب بعيد به نظر مى رسد و با آيات كلمه قرآنى هم سازگار نيست .
بارى هنگامى كه يوسف آن خواب را نقل كرد، يعقوب آينده درخشانى را برايش پيش بينى كرد و به طور اجمال تعبير آن را بدو گفت و موهبت هاى را كه از جانب خداى تعالى در آينده به وى عنايت خواهد شد گوشزد كرد و قبل از تعبير، اين نكته را به او تذكر داد و گفت : اى پسرك من خوابت را براى برادرانت مگو كه براى تو نيرنگى مى انديشند و به راستى شيطان براى انسان دشمن آشكارى است (6)
خواب يوسف و تعبير آن 
قرآن كريم متن خواب يوسف و تعبير و سفارش پدرش را چنين نقل مى كند: ياد كن زمانى را كه يوسف به پدرش گفت : اى پدر من ، در خواب يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم كه براى من سجده مى كنند.... (7)يعقوب (عليه السلام ) نيز همان گونه كه در بالا ذكر شد از نقل آن براى برادران او را منع كرد و به دنبال آن به او گفت : و اين چنين پروردگارت تو را بر مى گزيند و از تعبير خواب ها به تو مى آموزد و نعمتش را بر تو و خاندان يعقوب تمام مى كند، به راستى پروردگار تو داناى حكيم است (8)
و بدين ترتيب استنباط و برداشت خود را نيز از اين خواب به او گوشزد فرمود.
ابن عباس در تفسير آيه گفته است : يوسف در شب جمعه اى كه مصادف با شب قدر بود، يازده ستاره را به خواب ديد كه از آسمان فرود آمدند و براى او سجده كردند و هم چنين خورشيد و ماه را ديد كه از آسمان به زير آمدند و برايش سجده كردند، و همچنين خورشيد و ماه را ديد كه از آسمان به زير آمدند و براى او سجده كردند، خورشيد و ماه به پدر و مادرش تعبير شد و يازده ستاره به برادرانش سدى نيز گفته است كه : خورشيد پدرش ‍ بود و ماه ، خاله اش بود، زيرا مادرش از دنيا رفته بود (9)
در بعضى از تفسيرها و روايت ها نام هاى آن ستارگان را نيز از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نقل كرده اند كه چون مورد اختلاف بود، از نقل آن ها خوددارى شد.
شيخ صدوق در علل الشرايع و در تفسير خود در اين باره حديثى از امام سجاد (عليه السلام ) روايت كرده اند كه حضرت فرمود: رسم يعقوب اين بود كه هر روز گوسفندى را ذبح مى كرد و مقدارى از آن را صدقه مى داد و مابقى را خود و خاندانش مصرف مى كردند، تا اين كه در شب جمعه ، شخص سائل با ايمانى ، در حالى كه روزه هم بود، به در خانه اش آمد و غذايى از آن خواست و خاندان يعقوب با اين كه صداى او را شنيدند، ولى گفته اش را باور نكردند و چيزى به او ندادند. سائل وقتى از آنان مايوس ‍ گرديد و تاريكى شب هم فرا رسيد، گريست و از گرسنگى خود به درگاه خداى تعالى شكايت برد و آن شب را گرسنه خوابيد فرداى آن روز را هم روزه گرفت . ولى خاندان يعقوب در آن شب سير خفتند و روز ديگر هم مقدارى از غذاى شب خود را داشتند و همين جريان سبب شد تا خداوند، يعقوب را به فراق يوسف مبتلا سازد، و به يعقوب وحى شد كه آماده بلاى من باش و به به قضا و قدر من راضى باش كه تو و فرزندانت را در معرض بلا و مصيبت هايى قرار خواهم داد
نظير اين مطلب از ابن عباس هم نقل شده است (10) در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه از آن پس منادى يعقوب (ع ) هر روز صبح فرياد بر مى آورد: هر كس روزه نيست در سر غذاى نهار يعقوب حاضر شود و چون شام مى شد باز ندا مى كرد: هر كس روزه است در سر غذاى شام يعقوب حاضر گردد (11)
آرى از اين نكته غفلت ها نيز ممكن است براى مردم در هر روز و شب ، ده ها
و بلكه صدها بار اتفاق بيفتد و افراد زيادى در برخورد با ما از اخلاق و رفتارمان رنجيده و ناراحت شوند و ما در وظيفه خود به آنان كوتاهى كنيم و اين بى توجهى روى زندگى ما اثرى نگذارد و دچار كفر زودرس آن نشويم ، ولى بايد بدانيم كه حساب پيامبران الهى و افراد مقرب درگاه حق با ما فرق دارد زيرا اولا: توقعى كه خداى تعالى از آنان دارد، از افرادى معمولى چون ما ندارد؛ ثانيا؛ خداوند متعال آنان را در مورد هر گونه كوتاهى در انجام وظيفه متنبه مى سازد تا براى رهبرى ديگران به حد اعلاى لياقت و كمال برسند و نظير اين گونه غفلت ها ديگر بار از آن ها سر نزده و تكرار نشود، اگر چه غفلت آنان بسيار كوچك و لغزشى قابل اغماض باشد.
به هر حال خواب يوسف سرآغاز تحولات بسيارى در زندگى خاندان يعقوب بود و ماجراهاى بسيارى در پى داشت كه نخستين اثر را روى بدان گذارد و رشك و حسدشان را تحريك كرده و يا موجب ازدياد آن گرديد و آنان را به پياده كردن نقشه خويش - كه جدا كردن يوسف از پدرش يعقوب بود - مصمم ساخت .
در جلسه مشورتى 
قرآن كريم گفت و گوى برادران يوسف را در شورايى كه به اين منظور تشكيل دادند، به طور اجمال اين گونه بيان فرموده است : ... يوسف را به قتل رسانيد يا او را به سرزمينى دور بيندازيد تا توجه پدرتان (از وى قطع شده و محبت او) معطوف شما گردد و پس از آن مردى شايسته باشيد. يكى از آنها گفت : يوسف را نكشيد، اگر كارى مى كنيد، او را در نهان خانه چاه بيفكنيد، تا برخى از رهگذران او را برگيرند (12) (و به شهر و ديارى ببرند).
از اين آيات به ضميمه تاريخ ‌ها و روايت ها چنين به دست مى آيد كه اولا: اينها در همان آغاز به فكر قتل يوسف افتادند، (13) اما يكى از آنان كه معلوم مى شود كه از ديگران عاقل تر بود، يا تحت تاثير احساسات تند خود عقلش ‍ را يك سره از دست نداده بود، پيشنهاد ديگرى كرد كه به آن تندى نبود و در ضمن منظورشان را نيز عملى مى ساخت ، وى كه بعضى گفته اند يهودا برادر بزرگشان بود گفت : مگر منظور شما اين نيست كه يوسف را از ديد پدر دور كنيد و با پنهان ساختن و دور كردنش از برابر ديده پدر از قلب و دلش ‍ هم او را ببريد و تدريجا خود شما جاى محبت او را در دل پدر پر كنيد، اين منظور را از راه ديگرى كه به طور مستقيم موجب قتل يوسف نگردد، مى توان عملى ساخت به طورى كه شما نيز دست خود را به خون يك كودك بى گناه ، آن هم برادر خودتان آلوده نكرده اين ننگ را براى هميشه براى خود نخريده ايد. و آن راه اين است كه يوسف را در چاهى بيندازيم تا احيانا رهگذرانى كه از كنار آن چاه عبور مى كنند، هنگام آب كشيدن او را بيابند و همراه خود برداشته و به ديار ديگرى ببرند و شما نيز بدين ترتيب به منظور و هدفتان خواهيد رسيد

ثانيا: مطلب ديگرى كه از آيه به دست مى آيد و بيشتر مفسران نيز آيه را بر اين معنا حمل كرده اند، اين است كه آنان با اين كه تحت تاثير احساسات تند و حسادت شديد قرار گرفته بودند و درصدد قتل يا تبعيد يوسف معصوم برآمده بودند، اما پاسخى به نداى وجدان كه خود معمولا در اين گونه موارد انسان را تحت بازجويى قرار داده و آثار خطرناك گناه و جنايت را به ياد گناه كار مى آورد، آماده نكرده بودند. از اين رو درصدد بودند تا به طريق ناراحتى خود را بر طرف كرده راهى براى فرار از واكنش و كيفرى كه آن گناه و جنايت در پى داشت ، به دست آورند.
سرانجام فكرشان به اين جا رسيد كه پس از انجام كار توبه خواهيم كرد و اين مطلب را اين گونه بيان داشتند: ... پس از او مردمى شايسته باشيد (14)
اين گونه افكار معمولا به ذهن افرادى خطور مى كند كه ارتباطى اگر چه اندك با دين و ديانت و عقيده اى ولو مختصر به خدا و پيغمبر دارند (15) و خود را با نويد به توبه دل گرم مى سازند، اما غافل از اين كه اولا؛ توبه از گناه توفيق مى خواهد و معلوم نيست انسان تا زمان توبه زنده باشد يا به انجام آن موفق شود. ثانيا: به گفته يكى از استادان محترم ، چنين توبه اى مقبول درگاه حق واقع نشده و سودى نمى دهد؛ زيرا كسى كه مى داند عملش گناه و معصيت است و خود را به توبه پس از گناه دل خوش مى كند، منظورش از توبه كردن بازگشت به سوى خدا و خشوع در برابر حق تعالى نيست ؛ بلكه در حقيقت به فكر نيرنگ و مكر با خداست و مى خواهد عذاب و عقاب حق را با اين نيرنگ از خود دور سازد و خلاصه ميان گناهان ، گناهى را كه توبه به دنبال داشته باشد انتخاب مى كند، و وگرنه از معنا و حقيقت توبه - كه پشيمانى و ندامت از گناه اثرى در وجودش نيست و اين چنين توبه اى پذيرفته نخواهد شد و از آيه انما التوبه على الله للذين يعملون السؤ بجهالة ثم يتوبون من قريب .... نيز همين مطلب استنباط مى شود. (16)
به هر حال برادران يوسف تصميم به تبعيد وى گرفتند و با پيش نهاد مزبور موافقت كردند، اما براى اجراى اين طرح مشكلى دانستند كه درصدد حل آن برآمدند.
حل مشكل 
يعقوب (عليه السلام ) يوسف را بسيار دوست مى داشت و به برادرانش نيز بدگمان و ظنين بود و اطمينان نمى كرد كه او را به دست آنان بسپارد. دزديدن يوسف نيز مقدور نبود، زيرا يعقوب كاملا مراقب او بود و شايد كم تر وقتى او را از خود جدا مى كرد. از اين رو برادران به فكر افتادند تا راهى براى انجام اين كار پيدا كنند كه هم نقشه خود را با خيالى راحت عملى سازند و هم يوسف را با رضايت و آسودگى خاطر از پدر بازگيرند و در ضمن كارى كنند تا نظر يعقوب از بدگمانى و بدبينى به خوش گمانى و خوش بينى مبدل شود.
آنان چاره اى جز توسل به دروغ نداشتند و فكرشان به اين جا رسيد كه خود را به صورتى خيرخواهانه درآوردند و نفاق و دورويى پيشه سازند و نزد پدر آيند و سخن از كمال دوستى و خيرخواهى پيش كشند و از وى بخواهند تا او را همراه آنان براى بازى و مسابقه يا تفريح به صحرا بفرستد، تا در برنامه هاى تفريحى و سرگرمى هاى سالم و مشروعى كه در آن روزها بود، شركت كند.
و بدين منظور نزد يعقوب آمده و گفتند: پدر جان ، تو را چه شده است كه ما را بر يوسف امين نمى دانى ، در حالى كه ما خيرخواه او هستيم ؟ فردا او را همراه ما بفرست تا در چمن بگردد و بازى كند و ما به خوبى نگهبان او خواهيم بود. (17)
فرزندان يعقوب به خيال خود با اين كار، مشكل خود را حل و راه انجام نقشه شوم خود را هموار كردند و يعقوب را به مشكل سختى دچار ساختند؛ زيرا كه يعقوب كينه باطنى آنان را درباره يوسف مى دانست و از حسد درونيشان خبر داشت ، ولى تا حدى كه مقدور بود اين مطلب را به رخشان نمى كشيد و بدگمانيش را مخفى مى كرد و مى كوشيد از تماس ‍ مستقيم آنان با يوسف ممانعت كند. اكنون با اين پيشنهاد در محذور عجيبى دچار شد. چون از يك طرف نمى خواست با صراحت بدبينى و بد گمانى اش را به آنها اظهار كند تا مبادا موجب تحريك دشمنى آنان شود و از سوى ديگر از سپردن يوسف به آنان نيز نگران بود و ناچار بايد براى ممانعت خود دليلى بيان مى كرد، از اين رو به فكر رفت ، و سپس علت نسپردن يوسف را به برادران اين گونه بيان داشت : بردن او سخت مرا غمگين مى كند و مى ترسم از وى غفلت كنيد و گرگ او را بدرد (18)
فرزندان يعقوب كه خود را به هدف نزديك مى ديدند، گويا جواب اين سخن پدر را آماده كرده بود، لذا در پاسخ او گفتند: اگر با وجود (برادرانى مانند) ما كه گروهى متحد و نيرومنديم ، باز هم گرگ او را بخورد، در چنين صورتى ما افرادى زيان كار خواهيم بود. (19)
يعقوب (عليه السلام ) حقيقتى را بيان كرده بود، زيرا علاقه اش به يوسف روشن بود و تحمل جداى اش بر وى گران مى آمد و از طرفى صحرايى مانند صحراى سرسبز كنعان كه مرتع گوسفندان و چراگاه مواشى و اغنام بود، خالى از گرگ و حيوان هاى درنده نبود. از آن سو خردسالى يوسف در مقابل برادران ميان سال و نيرومند هم اين امر را نشان مى داد كه وى توان بازى با آنان را ندارد و ممكن است كه آن ها سر گرم بازى با يكديگر شوند و او تنها مانده و درندگان آسيبى به وى برسانند.
فرزندان يعقوب كه درصدد بودند تا از هر چه به فكرشان مى رسد، براى انجام نقشه شوم خود استفاده كنند و بر رفتار ناپسند خويش سرپوشى بگذارند و از ارتكاب دروغ و نفاق و تهمت باكى نداشتند، قيافه اى جدى به خود گرفتند و بى پروا آن سخن خلاف حقيقت را اظهار كرده و به صورت تعجب آن سخنان را اظهار داشتند و بلكه در صدد تخطئه پدر برآمدند و خواستند بگويند اين چه فكرى است كه تو مى كنى ؟ و چگونه ممكن است با وجود برادران نيرومندى چون ما گرگ بتواند يوسف را بخورد!
دسته اى مانند ابن اثير گفته اند علت اين كه يعقوب گفت : مى ترسم گرگ او را بخورد خوابى بود كه حضرت يعقوب درباره يوسف ديده بود كه در آن گرگ هايى به يوسف حمله كرده و مى خواستند او را بكشند و در ميان آن كه زمين شكافته شد و يوسف را در خود فرو برد. و از اين رو برخى گفته اند مقصود يعقوب از گرگ ، همان برادران يوسف بود كه از آن رشك ها آنها بر وى بيم داشتند و به طور كنايه مى خواست بگويد ترس آن را دارم كه شما او را از بين ببريد ولى منظورش را با كنايه و در لفافه بيان فرمود. (20)
جلال الدين بخلى در اين باره چنين گويد:

يوسفان از رشك زشتان مخفيند
كز عدو خوبان در آتش مى زيند
يوسفان از مكر اخوان در چهند
كز حسد يوسف به گرگان مى دهند
از حسد بر يوسف مصرى چه رفت
اين حسد اندر كمين گرگى است زفت
لاجرم زين گرگ يعقوب حليم
داشت بر يوسف هميشه خوف و بيم
گرگ ظاهر كرد يوسف خود نگشت
اين حسد در فعل از گرگان گذشت
زخم كرد اين گرگ و ز عذر سبق
آمده كانا ذذهبنا نستبق ؟
صد هزاران گرگ را اين مكر نيست
عاقبت رسوا شود اين گرگ بياست
زانكه حشر حاسدان روز گزند
بى گمان بر صورت گرگان كنند

به هر حال از دنباله اين داستان معلوم مى شود كه سخن يعقوب (عليه السلام ) اساس دروغ بعدى آنان گرديد و نيز بهانه اى براى ناپديد كردن يوسف بود تا راهى براى عذر خويش پيدا كنند وگرنه شايد آن ها به فركشان نمى رسيد كه گرگ هم انسان را. مى خورد، يا نمى دانستند چه بهانه اى براى ناپديد شدن يوسف نزد پدر بياورند و همين كلام يعقوب سبب شد كه آنان يوسف را در چاه افكنده و بگويند گرگ او را دريد.




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 9
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 75
:: بازدید ماه : 602
:: بازدید سال : 3860
:: بازدید کلی : 92555

RSS

Powered By
loxblog.Com