زندگی‌نامه سید روح‌الله خمینی ره رهبر کبیر انقلاب اسلامی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





زندگی‌نامه سید روح‌الله خمینی ره رهبر کبیر انقلاب اسلامی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : پنج شنبه 10 ارديبهشت 1394

خانواده

سید مصطفی پدر خمینی، روحانی[۱][۲] و مجتهد ساکن خمین بود[۳] [۴]

حاصل ازدواج سید مصطفی با هاجر، دو فرزنددختر بنام مولودآغا خانم و فاطمه و سه فرزندپسر به نام‌های مرتضی، نورالدین و روح‌الله بود.[۱] روح‌الله آخرین فرزند این خانواده بود. سید مصطفی در ذی‌الحجه ۱۳۲۰ (اسفند ۱۲۸۱ هجری شمسی) و در پنج‌ماهگی روح‌الله، در مسیر خمین به اراک مورد حمله قرار گرفت و با اصابت چند گلوله به ناحیه کتف و کمر کشته شد و جنازه وی به نجف منتقل و درآنجا دفن شد.[۵]

مادر او، بانو هاجر، نیز از پیشینه‌ی مذهبی برخوردار بود. او دختر آیت‌الله میرزا احمد[۶] و از نوادگان آیت‌الله خوانساری (صاحب زبده‌التصانیف) بود.[۷]

 
سید روح‌الله خمینی و برادرش سید مرتضی
 
سید روح‌الله خمینی، فرزندش احمد و نوه‌هایش حسن و یاسر

تولد

خمینی در سحرگاه بیستم جمادی‌الثانی ۱۳۲۰ هجری قمری – که روز تولد فاطمه زهرا دختر محمد، پیامبر اسلام، نیز محسوب می‌شد – برابر با چهارشنبه، اول مهرماه سال ۱۲۸۱ هجری خورشیدی (۲۴ سپتامبر ۱۹۰۲ میلادی)،[۸] که با یک روز پیش از آن یعنی آخر شهریور نیز تطبیق داده می شود، در شهر خمین[پانویس ۱][۱] از توابع استان مرکزی واقع در ۲۰۰ کیلومتری جنوب تهران به دنیا آمد.[۱] برخی منابع روز سی شهریور را به عنوان زادروز او در نظر گرفته‌اند.[۹]

کودکی و نوجوانی

کودکی

روح‌الله در پنج‌ماهگی، پدرش را از دست داد و در نتیجه وظیفه‌ی سرپرستی و تربیت او به دست مادرش هاجر، عمه‌اش صاحبه و نیز دایه‌اش، ننه‌خاور افتاد.[۱۰] با وجود آن‌که در زمان مرگ پدر، روح‌الله تنها پنج‌ماه سن داشت، اما بعدها و در ادامه‌ی حیات خود (احتمالاً بعد از این‌که در جریان چگونگی از دست دادن پدرش قرار گرفت[پانویس ۲]) همواره از پدر خود یاد می‌کرد، به‌گونه‌ای که در بزرگسالی برای خود نام خانوادگی «مصطفوی» برگزید[پانویس ۳] و در جوانی بعضی نوشته‌هایش را با نام «ابن الشهید» تمام می‌کرد.

روح‌الله در کودکی به وضوح از کودکان هم‌سن‌وسال خود خاص‌تر به نظر می‌رسید. در آن زمان بازی محبوب و رایج بین کودکان، بازی «دزد و وزیر» بود که او هم مانند بسیاری از کودکان هم‌سن خود به این بازی علاقه داشت. حتی کودکان دیگر هم متوجه خاص بودن شخصیت او شده بودند، به‌گونه‌ای که با ورود او به بازی نقش شاه و یا نهایتاً وزیر به او داده می‌شد. فرزندش سیداحمد بعدها در این مورد می‌گوید: «پدرم با وجود این‌که کودکی خردسال بیش نبود، اما همیشه در بازی‌ای که انجام می‌داد اصرار داشت نقش شاه را داشته باشد.»[۱۱]

در دوران کودکی، او به نقاشی نیز علاقه‌ی زیادی داشت.[۱۰] با آن‌که معلم نقاشی نداشت، اما در همان سنین یکی از تصاویر خیالی‌اش از خانه فراتر رفت و در میان اقوام و دوستان دست‌به‌دست شد. در این نقاشی، تنها دو رنگ به کار رفته بود: مرکب سیاه و دواگلی (مرکورکروم). روح‌الله در آن مجلس شورای ملی را بزرگ‌تر از ابعاد تالار بزرگ خانه‌شان رسم کرده بود و سرهایی را با عمامه‌های سیاه و سفید و کلاه‌های بوقی و پوستی به عنوان نمایندگان مجلس، دور اتاق جا داده بود. بر پشت بام تالار تعداد زیادی دایره به عنوان توپ کشیده بود به‌گونه‌ای که چند عدد از توپ‌ها پشت‌بام را سوراخ کرده و روی سر نمایندگان مجلس افتاده و از زیر در تالار خون سرخ روان بود.[۱۲]

شرایط تربیتی

با وجود این‌که روح‌الله پنجمین فرزند سید مصطفی محسوب می‌شد، اما پدرش علاقه و اصرار زیادی بر تربیت او براساس تعلیمات دین اسلام داشت، به گونه‌ای که نقل است به دایه‌ی روح‌الله – ننه‌خاور – چنین گفت: «تا وقتی که پسرم روح الله را شیر می‌دهی، دست به سوی هیچ سفره‌ای جز سفره‌ی خود و یا غذایی که از خانه‌ی من برای تو فرستاده می‌شود، دراز مکن.» [۱۳]

وی دوران کودکی و نوجوانی را تحت سرپرستی مادرش «بانو هاجر»، عمه‌اش «صاحب خانم» (صاحبه خانم اشتباه است) و دایه‌اش «ننه خاور» سپری کرد. صاحب خانم پس از ترور برادرش (پدر خمینی) به تهران رفت و با عین‌الدوله صدر اعظم مظفرالدین شاه دیدار کرد و خواستار قصاص شد که عاقبت این امر محقق گردید. عمادالدین باقی درباره آنها می‌گوید: «روح‌الله که آخرین و کوچک‌ترین فرزند بود، تحت تربیت عمه‌اش صاحبه خانم قرار گرفت و گویا بارها خاطرات مربوط به زندگی و شهادت پدرش را از زبان او شنیده بود... ننه خاور دایهٔ روح‌الله نیز از زنان نادر روزگار بود. او که در شیر دادن به خمینی به هاجر یاری می‌رساند، اسب سواری ماهر بود و حتی از روی اسب تیراندازی می‌کرد و به هدف می‌زد.»

روح‌الله در خانواده‌ای اهل علم و دین و نسبتاً متمول بزرگ شد. همچنین با توجه به جایگاه خانوادگی خمینی، وی از کودکی مورد توجه و احترام مردم خمین و کمره بود.[۱۴]

آغاز تحصیلات

در قرن سیزدهم خورشیدی در بیشتر مناطق ایران و از جمله خمین تقریباً مدرسه به شکل امروزی وجود نداشت و آن گروه از مردم که به تربیت و تحصیلات فرزندان خود اهمیت می‌دادند، آنها را به مکتب خانه می‌فرستادند، تا خواندن و نوشتن و قرآن و ادبیات فارسی بیاموزند. تبعاً خمینی نیز به مکتب فرستاده شد و نزد «ملا ابوالقاسم» به فراگیری «عم جز»، گلستان و بوستان سعدی و چند کتاب ادبی دیگر پرداخت.

پس از اتمام این دروس کسانی که می‌خواستند به تحصیل ادامه دهند، به اراک می‌رفتند. اما با توجه به وقوع جنگ جهانی اول و اوضاع آشفته کشور، دیگر امکان مسافرت به اراک برای نوجوانان وجود نداشت. لذا بزرگان خمین تصمیم گرفتند، مدرسه‌ای به سبک مدارس جدید ایجاد کنند. این مدرسه سه معلم داشت، که یکی مدیر بود و سر کلاس درس هم می‌رفت و یکی دیگر از آنها به نام میرزاعلی خان، معلم زبان فرانسه و یک فرد معمم نیز معلم زبان فارسی بود. «آقا شیخ فضل‌الله» عموی مادر خمینی نیز معلم شرعیات بود. خمینی نیز به این مدرسه رفت. علاوه بر آن خانواده وی که از وضع مالی خوبی برخوردار بودند، برایش معلم سرخانه گرفتند. نام این معلم «افتخارالعلما» بود و در غیاب او مادرش به شاگردان درس می‌داد. آیت‌الله پسندیده برادر بزرگ خمینی می‌گوید سواد مادرش بیشتر از خود افتخارالعلما بود و من نزد مادرش هیات، نجوم و حساب می‌خواندم. خمینی پس از آن که مقطع ابتدایی را نزد افتخارالعلما تمام کرد، درس مقدمات را نزد «محمدمهدی داعی» شروع کرد. «حاج میرزا نجفی» شوهر خواهر روح‌الله نیز منطق را به او تدریس کرد.[۱۴]

او در شش‌سالگی تحصیل قرآن و سایر علوم ابتدایی رایج آن زمان را آغاز کرد.[۱۵] نخستین آموزگاران روح‌الله، شیخ میرزاجعفر و ملا ابوالقاسم بودند. میرزا جعفر – که از بستگان مادرش بود[۱۶] - هر روز صبح به خانه‌ی آن‌ها می‌آمد و به روح‌الله پنج‌ساله خواندن و نوشتن می‌آموخت.[۱][نیازمند منبع]

او زبان عربی را نیز نزد شیخ‌جعفر آموخت. روح‌الله تحصیلات خود را با حفظ کردن قرآن در مکتبی که در نزدیکی خانه‌ی آن‌ها توسط ملاابوالقاسم راه‌اندازی شده بود ادامه داد و در سن هفت‌سالگی حافظ قرآن شد.[۱۷][۱۶] پس از آن‌که او در مکتب ملا ابوالقاسم همه‌ی آن‌چه که در مکتب‌خانه‌های آن دوران مرسوم بود را آموخت، به مدرسه – که جزء مراکز تازه‌تأسیس آن زمان به حساب می‌آمد – رفت.[۱][نیازمند منبع] حسن مستوفی، فرزند خاله‌ی روح‌الله که در کودکی هم‌درس و هم‌بازی هم بودند، در مورد مدرسه‌ی روح‌الله می‌گوید[۱۸]: «ما با هم به مدرسه‌ای می‌رفتیم که به سبک مدارس فرانسوی، میز و صندلی داشت.»

احتمالاً وجود خان‌های متمول در خمین باعث به وجود آمدن مدارس جدید در آن ناحیه شده بود. آن‌گونه که در «سرگذشت‌های ویژه از زندگی امام خمینی» آمده است، نام آن مدرسه‌ی تازه تأسیس «احمدیه» بوده است.[۱۹]

از آثار به‌جامانده از دوران کودکی روح‌الله این‌طور برمی‌آید که او از همان دوران نسبت به وقایع و حوادث سیاسی و اجتماعی جامعه حساس بوده است، به‌گونه‌ای که برخی از حوادث مربوط به آن دوران، مانند بمب‌باران مجلس، در نقاشی‌ها و مشق‌های خوش‌نویسی دوران کودکی و نوجوانی او منعکس شده‌است. از جمله قطعه‌شعری که در دفترچه‌ی یادداشت دوران نوجوانی (۹ یا ۱۰ سالگی) او با عنوان «غیرت اسلام، کو جنبش ملی کجاست» و خطاب به ملت ایران درج شده‌است[۱۰]:

هان ای ایرانیان، ایران اندر بلاست   مملکت داریوش اندر نیکولاست

می‌توان از این دست‌نوشته به عنوان اولین بیانیه‌ی سیاسی دوران نوجوانی روح‌الله یاد کرد.

روح‌الله در ادامه تحصیلات مقدماتی خود را نزد میرزامحمد افتخارالعلماء و سپس عموی مادر خود، حاجی میرزا محمد مهدی ادامه داد. اولین استاد درس منطق او، شوهر خواهرش میرزا رضا نجفی خمینی بود.[۱۷] از اساتید دیگر او در این دوران می‌توان از شیخ علی محمد بروجردی، شیخ محمد گلپایگانی، و عباس اراکی نام برد.[۲۰]

او هم‌چنین بخشی از تحصیلات پایه‌ای خود در خمین را نزد برادر بزرگ‌تر خود، مرتضی[پانویس ۴] گذراند[۲۱] و با او کتاب نجم‌الدین کتیب قزوینی – المطول البدیع و المعانی - و شرحی بر معانی و لغت کتاب السیوطی را کار کرد.[۱][نیازمند منبع]

او خط و خوش‌نویسی را نزد یکی از اساتید مدرسه‌ی تازه‌تأسیس آقا حمزه محلاتی آموخت.[۱][نیازمند منبع]

شرایط سیاسی و اجتماعی

شرایط اجتماعی و سیاسی ایران و خمین در سال‌های ۱۲۹۰ تا ۱۳۰۰ که هم‌زمان با نوجوانی سید روح‌الله خمینی بود، بسیار آشفته بود. حکومت مرکزی ضعیف شده بود و خوانین محلی قدرت یافته بودند و بانی مرگ پدر سید روح‌الله خمینی نیز شدند. علاوه بر آن در جای جای کشور اشرار دستجات مختلفی تشکیل داده و به شهرها و آبادی‌ها حمله کرده و مردم را غارت می‌کردند. لذا مردم از کودکی و نوجوانی روحیه سلحشوری یافته، می‌آموختند که برای حفاظت از خود با اشرار و بیگانگان مبارزه کنند. سید روح الله خمینی خود درباره دوران کودکی و نوجوانی اش می‌گوید: من از بچگی در جنگ بودم… ما مورد هجوم «زلقی‌ها» بودیم، مورد[هجوم] «رجبعلی‌ها» بودیم و خودمان تفنگ داشتیم و من در عین حال که تقریباً شاید اوایل بلوغم بود، بچه بودم، دور این سنگرهایی که بسته بودند در محل ما و اینها می‌خواستند هجوم کنند و غارت کنند، آنجا می‌رفتیم، سنگرها را سرکشی می‌کردیم… ما در همان محلی که بودیم یعنی خمین که بودیم، سنگربندی می‌کردیم. من هم تفنگ داشتم. منتها من بچه بودم به اندازه بچگی‌ام. بچه شانزده هفده ساله، ما تفنگ دستمان بود و تعلیم و تعلم هم می‌کردیم… ما سنگر می‌گرفتیم و با این اشراری که بودند و حمله می‌کردند و می‌خواستند بگیرند و چه کنند [مقابله می‌کردیم]. هرج و مرج بود… یک دفعه هم یک محله خمین را گرفتند و مردم با آنها معارضه کردند و تفنگ دست گرفتند. ما هم جزء آنها بودیم.»[۲]

جنگ جهانی اول و مرگ عمه و مادر

روح‌الله خمینی سیزده سال داشت که جنگ جهانی اول آغاز شد و هرچند ایران اعلام بیطرفی کرده بود، لشکریان روسیه، بریتانیا و عثمانی از شمال، جنوب و غرب وارد ایران شدند و کشور را مورد تاخت و تاز قرار دادند و وی شاهد بود، چگونه در نبود حکومت مقتدر مرکزی فوجی از سپاه روس در مسیر خود خمین را مورد تاخت و تاز قرار دادند. وی خود خاطره جنگ جهانی اول را به یاد می‌آورد. او می‌گوید: «من هر دو جنگ بین‌المللی را یادم هست… من کوچک بودم لکن مدرسه می‌رفتم و سربازهای شوروی [روسیه تزاری] را در همان مرکزی که ما داشتیم، در خمین، من آنها را آنجا می‌دیدم. ما مورد تاخت و تاز واقع شدیم در جنگ بین‌المللی اول.»[۲][۲۲]:

در شرایطی که دو سال و نیم از شروع جنگ جهانی اول می‌گذشت، اجساد کشته‌شدگان جنگ باعث شیوع وبا در شهر شده بود. در آن زمان موثرترین داروی موجود که کمی از کشتار ناشی از وبا می‌کاست، ماست بود. اما سربازان روس ماست‌ها را از خانهٔ مردم می‌گرفتند و خود مصرف می‌کردند. مادر روح‌الله، هرچند وقت یک‌بار فرزند خود را با مشکی پر از ماست به خانهٔ بیماران می‌فرستاد تا به درمان آن‌ها کمک کرده باشد. با این‌حال خانهٔ آن‌ها نیز از گزند بیماری وبا مصون نماند و در پانزده‌سالگی روح‌الله در سال ۱۲۹۷، ابتدا صاحبه خانم، عمهٔ او و اندکی پس از او هاجر، مادرش قربانی این بیماری شده و هر دو درگذشتند.[۱][۷][۲۳][۲۴][نیازمند منبع]

نوجوانی

روح‌الله نوجوان در سن پانزده‌سالگی بعد از آموختن دروس مقدماتی حوزه، آماده‌ی ورود به مرحله‌ی جدیدی از تحصیلات خود شده بود. در آن زمان، آشنایی او به ادبیات و زبان عرب و فارسی بیش از مقدار مورد نیاز برای طلبه‌ها بود. به منطق و فنون استدلال به خوبی آشنا بود. خط را بسیار زیبا می‌نوشت و پی‌گیر اخبار شهر و کشور بود. او در همه‌ی فعالیت‌های مربوط به جوانان مدافع شهر شرکت می‌کرد، برای مثال جمعه‌ها به میدان مشق تیر می‌رفت تا فنون دفاع را بیاموزد.[۱][نیازمند منبع]

در آن سال‌ها، با وجود آن‌که رفاه مادی دو برادر به دلیل وجود املاک و زمین‌هایی که از پدرشان برجا مانده بود تضمین شده بود، اما وجود ناامنی‌ها و بی‌قانونی‌ها موجب شده بود تا زندگی آن‌ها به سختی پیش برود. علاوه بر دشمنی‌های مداوم میان زمین‌داران منطقه، وجود قبایل بختیاری و لرهای مناطق اطراف که هر چند وقت یک‌بار به خمین حمله می‌کردند موجب ایجاد ناامنی در این شهر شده بود. یک بار وقتی یک سالار بختیاری به نام «رجب‌علی» با افراد خود به شهر حمله کرده بود، خمینی جوان همراه با برادران خود اسلحه به دست گرفت و از خانه‌ی خود دفاع کرد.[۱۷][نیازمند منبع] سال‌ها بعد خمینی با اشاره به این حوادث گفت[۲۵]: «من از زمان کودکی در جنگ بوده‌ام.»

از او هم‌چنین در همین زمینه این‌گونه نقل شده‌است[۲۶]:

«من از بچگی در جنگ بودم... ما مورد هجوم «زلقی‌ها» بودیم، مورد[هجوم] «رجبعلی‌ها» بودیم و خودمان تفنگ داشتیم و من در عین حال که تقریباً شاید اوایل بلوغم بود، بچه بودم، دور این سنگرهایی که بسته بودند در محل ما و اینها می‌خواستند هجوم کنند و غارت کنند، آنجا می‌رفتیم، سنگرها را سرکشی می‌کردیم... ما در همان محلی که بودیم یعنی خمین که بودیم، سنگربندی می‌کردیم. من هم تفنگ داشتم. منتها من بچه بودم به اندازه بچگی‌ام. بچه شانزده هفده ساله، ما تفنگ دستمان بود و تعلیم و تعلم هم می‌کردیم... ما سنگر می‌گرفتیم و با این اشراری که بودند و حمله می‌کردند و می‌خواستند بگیرند و چه کنند [مقابله می‌کردیم]. هرج و مرج بود... یک دفعه هم یک محله خمین را گرفتند و مردم با آنها معارضه کردند و تفنگ دست گرفتند. ما هم جزء آنها بودیم.»

مشاهده‌ی رفتارها و برخوردهای مستبدانه‌ی حاکمان استانی و خان‌ها و زمین‌داران منطقه در زمان نوجوانی روح‌الله احتمالاً تأثیر عمیقی بر شکل‌گیری اندیشه‌های سیاسی او داشته است. او بعدها نقل می‌کند که چگونه یک حاکم تازه منصوب‌شده، رئیس صنف تاجران گلپایگان را دستگیر کرده و به فلک می‌بندد تا در مردم عادی ایجاد ترس و وحشت کند.[۱۷][۲۷][نیازمند منبع]

علاقه و توجه به نهضت جنگل

گفته می‌شود خمینی در سال‌های نوجوانی تحولات مربوط به نهضت جنگل را با دقت دنبال و حتی اقدام به سرودن شعر در وصف میرزا کوچک‌خان می‌کرده است.[۱۰] حتی گفته می‌شود که روح‌الله در آن سنین یک بار در فرصتی که پیش می‌آید به جنگل سفر می‌کند و پایگاه میرزا را از نزدیک می‌بیند.[۱۰]

جوانی

 
خمینی در جوانی

هجرت به اراک و ادامهٔ تحصیل

در سال ۱۲۹۹ هجری شمسی، برادر بزرگ‌تر روح‌الله، سید مرتضی، او را برای تکمیل تحصیلات خود راهی اراک[پانویس ۵] کرد.[۲۸] او در آن‌جا وارد مدرسه‌ی سپهدار شد.[۱][نیازمند منبع]

در آن سال‌ها اراک به دلیل حضور آیت‌الله عبدالکریم حائری یزدی به مرکز مهمی برای یادگیری علوم دینی تبدیل شده بود، به‌گونه‌ای که روح‌الله که پیش از عزیمت به اراک قصد داشت تحصیلات خود را در اصفهان ادامه دهد، به دلیل وجود این شخص در اراک به این شهر مهاجرت کرد.[۲۹]

آیت‌الله حائری یزدی در سال ۱۳۳۲ هجری قمری به دعوت مردم اراک و سیصد طلبه‌ی جوان راهی این شهر شد و کلاس‌های خود را در مدرسه‌ی میرزا یوسف‌خان به جریان انداخت. این‌طور به نظر می‌رسد که خمینی در آن سال‌ها در علوم دینی به قدر کافی پیشرفت نکرده بود که تحصیلات خود را مستقیماً زیر نظر او ادامه دهد. او درس منطق را در حضور شیخ محمد گلپایگانی، کتاب شرح‌العلوم از شیخ زین‌الدین العاملی را زیر نظر آقا عباس اراکی و ادامه‌ی تحصیل المتول خود را با هدایت شیخ محمد علی بروجردی گذراند.[۱۷][نیازمند منبع]

زمانی که او در اراک مشغول تحصیل بود حوادث زیادی در ایران رخ داد. مهم‌ترین آن‌ها کودتای رضاشاه در ۱۲۹۹ و دستگیری سید حسن مدرس بود.[۱][نیازمند منبع]

روح‌الله در سن ۱۹ سالگی و در ضمن تحصیل، در مراسم بزرگداشت سید محمد طباطبایی، اولین خطابه‌ی خود را قرائت کرد و تحسین همگان را برانگیخت. این خطابه در واقع یک بیانیه‌ی سیاسی بود که در آن او به قدردانی و تمجید از سید محمد طباطبایی پرداخته بود. از قول او در مورد این خطابه نقل شده[۱۰]:

«پیشنهاد شد منبر بروم، استقبال کردم. آن شب کم خوابیدم، نه از ترس مواجه شدن با مردم، بلکه با خود فکر می‌کردم فردا باید روی منبری بنشینم که متعلق به رسول‌الله است. از خدا خواستم مدد کند که از اولین تا آخرین منبری که خواهم رفت، هرگز سخنی نگویم که جمله‌ای از آن را باور نداشته باشم... و این خواستن عهدی بود با خدا بستم، اولین منبرم طولانی شد، اما کسی را خسته نکرد... و عده‌ای احسنت گفتند، وقتی به دل مراجعه کردم از احسنت گویی‌ها خوشم آمده بود، به همین خاطر دعوت دوم و سوم را رد کردم و چهار سال هرگز به هیچ منبری پا نگذاردم.»

او بعد از این مجلس تا چهار سال در هیچ منبری به سخنرانی و خطابه نپرداخت.[۱][نیازمند منبع]

هجرت به قم

 
سید روح‌الله خمینی در منزل قم

حدود یک سال بعد از رفتن خمینی به اراک، آیت‌الله حائری دعوت جمعی از علماء قم را پذیرفت و از اراک راهی این شهر شد. در آن سال‌ها قم به عنوان یکی از شهرهای مهم آموزش تعلیمات دینی و پایگاه مذهب شیعه در ایران، سال‌ها بود که در زیر سایه‌ی شهرهای مذهبی عراق قرار گرفته بود. رفتن آیت‌الله حائری به قم نه تنها باعث ارتقای سطح علمی این شهر در آن زمان شد، بلکه آغازی بود بر رونق گرفتن حوزه‌ی علیمه‌ی قم و مطرح شدن این شهر به‌عنوان پایتخت معنوی ایران، و با در نظر گرفتن مبارزات و فعالیت‌های سیاسی صورت گرفته توسط خمینی و سایرین در سال‌های بعد در قم، می‌توان به نقش کلیدی این شهر در جریانات سیاسی آن زمان پی برد.[۱۷][۳۰][نیازمند منبع]

بعد از مهاجرت آیت‌الله حائری از اراک به قم، خمینی نیز چهار ماه بعد به دنبال او راهی این شهر شد.[۳۱] نوروز سال ۱۳۰۰ هجری شمسی، روح‌الله برای دیدار خانواده موقتاً به خمین بازگشت و با توجه به این‌که در این سفر تمام اسباب و اثاثیه‌ی زندگی را همراه خود از اراک آورده بود، می‌توان به این نتیجه رسید که در تصمیم خود برای مهاجرت به قم جدی بوده‌است.[۱][نیازمند منبع]

او پس از مدتی کوتاه اقامت در خمین، راهی قم و ساکن مدرسه‌ی دارالشفاء شد.[۳۲]

این حرکت یک نقطه‌ی عطف در زندگی او محسوب می‌شد، چرا که در قم بود که او تحصیلات خود را در درجات بالا ادامه داد و مبارزات سیاسی خود را پایه‌گذاری کرد. در سال‌های بعدی زندگی خمینی، شهر قم به‌گونه‌ای جزء بخشی از هویت او شد که می‌توان او را به نوعی محصول شهر قم دانست.[۱۷]

در سال ۱۳۵۹ هجری شمسی و زمانی که در حال سخنرانی برای جمعی از مهمانان قمی بود، در مورد این شهر گفت[۳۳]:

«هرجایی که زندگی کنم، شهر من قم است. و به این واقعیت افتخار می‌کنم. قلب من همیشه با قم و مردمانش است.»

ادامهٔ تحصیل در قم

 
سید روح‌الله، نفر دوم سمت راست در جمع همدرسان

او در قم بی‌درنگ تحصیلات خود را از سر گرفت و زمان خود را وقف کامل کردن بخش مقدماتی تحصیلات حوزوی – موسوم به سطوح – و هم‌چنین فقه و شریعت[۳۴] کرد. قسمت‌های پایانی کتاب مطول را نزد آقا میرزا محمدعلی ادیب تهرانی آموخت و دروس سطح را از محضر آیت‌الله محمدتقی خوانساری و بیشتر نزد آیت‌الله سیدعلی یثربی کاشانی فراگرفت.[۱][نیازمند منبع]

او بعد از گذراندن سطح و سرانجام در سن بیست‌وپنج‌سالگی موفق به حضور در کلاس‌های آیت‌الله‌العظمی عبدالکریم حائری یزدی (درگذشته ۱۳۵۵ قمری) – مؤسس حوزه‌ی علمیه - شد و تا دو سال دروس خارج فقه و اصول را نزد او گذراند. پس از درگذشت آیت‌الله حائری با آمدن آیت الله بروجردی به قم، برای ترویج وی در درس خارج او حضور پیدا کرد و استفاده نمود.[۸]

خمینی در قم با گذراندن درس‌هایی که نه تنها جزء برنامه‌ی درسی حوزه به شما نمی‌آمدند، بلکه در آن زمان نسبت به آن‌ها نگرش منفی وجود داشت، نشان داد که هدفی بزرگ‌تر از تبدیل شدن یه یک فقیه شیعه را دارد؛ دروسی مانند فلسفه و عرفان که خمینی جوان در آن زمان به آن‌ها علاقه‌ی زیادی نشان می‌داد.[۱۷][نیازمند منبع]

در بیست‌وهفت‌سالگی در قم با حاج شیخ محمدرضا نجفی اصفهانی آشنا شد که فلسفه می‌دانست و به فلسفه‌ی عرب نیز آشنایی داشت. او در قم داروینیسم و نقد آن را تدریس می‌کرد و مدتی روح‌الله جوان در این درس نیز حاضر شد. استاد دیگر او در معقول، ابوالحسن رفیعی قزوینی بود.[۳۵][۳۶] روح‌الله در نزد او ریاضیات، هیئت و فلسفه را آموخت.[۱]

او هم‌چنین تفسیر صافی را با ملا محسن فیض کاشانی و سپس با آیت‌الله علی اراکی گذراند. تعلیمات او در زمینه‌ی عرفان و موضوعات مرتبط با آن در کلاس‌های میرزا جواد ملکی تبریزی آغاز شد که البته با مرگ استادش در ۱۳۰۴ نیمه‌تمام ماند. پس از آن در زمینه عرفان از میرزا محمدعلی شاه‌آبادی بیشترین بهره‌ها برد.[۸] در درس فلسفه نیز او تحت آموزش میرزا علی اکبر حکیم یزدی – از شاگردان ملا هادی سبزواری – قرار داشت که او نیز در سال ۱۳۰۵ درگذشت. استاد دیگر او در فلسفه ابوالحسن رفیعی قزوینی بود که تا زمان جدایی‌اش از حوزه در ۱۳۱۰ هجری شمسی، خمینی در کلاس‌هایش حضور داشت.[۱۷][نیازمند منبع]

او علوم معنوی و عرفانی را نیز نزد آقا میرزا علی‌اکبر حکمی یزدی و عروض و قوافی و فلسفه‌ی اسلامی و فلسفه‌ی عرب را پیش شیخ محمدرضا نجفی مسجدشاهی آموخت.[۱][نیازمند منبع]

آشنایی با مدرس

قم برای خمینی علاوه بر این‌که فرصت مناسبی برای تحصیل و افزایش درجات علمی محسوب می‌شد، موقعیت مناسبی بود تا بتواند با بزرگان دیگر هم ارتباط برقرار کند. یکی از کسانی که خمینی در قم با آن‌ها ملاقات کرد، سید حسن مدرس است. این آشنایی به چند گفتگوی علمی یا سیاسی ختم نشد و بعد از آن نیز خمینی بارها در تهران و مجلس شورای ملی با او ملاقات و گفتگو کرد.[۱][نیازمند منبع]

خمینی خود در مورد مدرس می‌گوید[۳۷]:

«مرحوم مدرس - رحمه الله - خوب من ایشان را هم دیده بودم. این هم یکی از اشخاصی بود که در مقابل ظلم ایستاد، در مقابل ظلم آن مرد سوادکوهی آن رضاخان قلدر ایستاد و در مجلس بود. ایشان را به عنوان طراز اول، علما فرستادند به تهران و ایشان با گاری آمد تهران. از قراری که آدم موثقی نقل می‌کرد، ایشان یک گاری آنجا خریده بود و اسبش را شاید خودش می‌راند تا آمد به تهران. آن‌جا هم یک خانه مختصری اجاره کرد و من منزل ایشان مکرر رفتم، خدمت ایشان - رضوان الله علیه - مکرر رسیدم.»

خمینی حدوداً نوزده سال داشت که نخستین بار مدرس را می‌بیند و آشنایی و ارتباط آن دو از همان زمان آغاز می‌شود. از تجلیل‌ها و سخنان او در رابطه با سید حسن مدرس در سال‌های پس از پیروزی انقلاب این‌طور برمی‌آید که آن دیدارها از مدرس شخصیت بزرگی در چشم خمینی ساخته‌است.[۳۸][۳۹]

رابطه با شاه‌آبادی

در بین تمام اساتید خمینی در حوزه، او با استاد خود در درس عرفان نظری، محمدعلی شاه‌آبادی، رابطه‌ی خاصی برقرار کرده بود که از رابطه‌ی استاد و شاگرد نیز فراتر رفته بود، به‌گونه‌ای که به مدت شش سال نزد او می‌رفت تا در کنار فقه و فلسفه، عرفان را نیز بیاموزد.[۴۰] او هم‌چنین بررسی آثار بزرگان صوفی، مانند ابن عربی و ملاصدرا را نزد شاه‌آبادی گذراند.[۳۶]

می‌توان گفت که در آن سال‌ها، شاه‌آبادی بیشترین تأثیر را بر تحولات روحی و روانی خمینی جوان داشته است[۴۱]، طوری‌که او بعدها در بسیاری از آثار خود از شاه‌آبادی به‌عنوان شیخ و عارف کامل یاد می‌کند. گفته می‌شود در زمان ورود شاه‌آبادی به قم در سال ۱۳۰۷، خمینی از او سوالی در رابطه با ماهیت وحی می‌کند و پاسخی که می‌شنود او را شیفته‌ی شاه‌آبادی می‌سازد. بعد از آن٬ به‌دنبال درخواست‌های پیاپی او، شاه‌آبادی راضی می‌شود که به او و چند طلبه‌ی برگزیده‌ی دیگر فصوص‌الحکم ابن عربی را آموزش دهد. با وجود آن‌که اساس آن تعلیمات بر تفسیر داوود قیسری بر فسوس بنا شده بود، اما خمینی تأیید کرده‌است که شاه‌آبادی بخشی از بینش و بصیرت شخصی خود را نیز در این آموزش دخیل کرده‌بود.[۱۷]

کتاب‌های دیگری که خمینی تحت نظر شاه‌آبادی به تعلیم آن‌ها پرداخت عبارت بودند از منازل‌السایرین از حنبلی صوفی و خواجه عبدالله انصاری، مصباح الانس محمدهمزه فنری، و تفسیر مفاتیح‌الغیب از صدرالدین قونوی.[۱۷]

این احتمال وجود دارد که بخش مهمی از شخصیت و اندیشه‌های خمینی در این آموزش‌ها و توسط شاه‌آبادی صورت گرفته و تلفیق عرفان و دغدغه‌های سیاسی‌اش، در شکل‌گیری شخصیت سیاسی او تأثیر زیادی گذاشته‌باشد. به ویژه با در نظر گرفتن این واقعیت که در آن دوران، شاه‌آبادی در کنار چند تن دیگر، از معدود علمایی محسوب می‌شد که علناً به سیاست‌های حکومت رضاشاه اعتراض می‌کرد[۱۷]، و نیز کتاب شذرات المعارف او که در آن اسلام را به عنوان «یک دین مطلقاً سیاسی» توصیف کرده‌بود.[۴۲]

علاقه به عرفان

آن‌طور که از آثار اولیه‌ی خمینی برمی‌آید، علاقه‌ی اصلی او در آن زمان و در سال‌های نخستین حضور در قم، عرفان بود.[۴۳] با آنکه روحانیان قم به عرفان با چشم بدبینی نگاه می کردند. خمینی در حلقه کوچکی از شاگردان به تدریس عرفان می پرداخته است.[۴۴]

برای مثال، در سال ۱۳۰۷ او کتاب شرح دعای سحر را - که تفسیر جامعی بود بر دعایی که امام محمد باقر در ماه رمضان می‌خواند - نوشت. در این کتاب، همانند آثار دیگر خمینی پیرامون موضوع عرفان، اصطلاحات به کار برده شده توسط ابن‌عربی به کرات دیده می‌شود. دو سال بعد، او مصباح‌الهدایه الی الخلیفه والولایه را نوشت، که چکیده و شرح مختصری بود بر موضوعات اصلی عرفان. اثر دیگر خمینی در آن سال‌ها – که مرتبط با موضوع عرفان بود – مجموعه‌ای از تفسیرها پیرامون تفسیر فصوص قیصری بود.[۱۷]

خمینی در بخشی از کتابی که در ۱۳۱۳ منتشر شد، به عنوان زندگی‌نامه‌ی خود نوشت که او زمان زیادی را به مطالعه و آموزش آثار ملاصدرا اختصاص می‌داده است. او هم‌چنین در این نوشته بیان کرده که چندین سال تحت نظر شاه‌آبادی مشغول تحصیل عرفان بوده و این‌که مدتی در کلاس‌های فقه آیت‌الله حائری شرکت کرده‌است. [۴۵]

آن‌گونه که از دنباله‌ی مطالب مندرج در آن نوشته و شواهد دیگر برمی‌آید، «فقه» هیچ‌گاه به‌عنوان اولویت اصلی خمینی مطرح نبوده‌است. در نقطه‌ی مقابل، «عرفان» همواره به عنوان دغدغه‌ی اصلی او به حساب می‌آمده، به‌گونه‌ای که بخش زیادی از تحصیل و تعلیم و نوشته‌های او در آن زمان پیرامون این موضوع بوده‌است. ادامه‌ی این علاقه در سال‌های بعد تأثیر زیادی در شخصیت فکری و روحی او داشت، و این موضوع در بسیاری از فعالیت‌های سیاسی آتی او نیز نمود داشت.[۱۷][نیازمند منبع]

آغاز تدریس

کلاس‌های اخلاق که با حضور میرزا جواد ملکی تبریزی برگزار می‌شد، سه سال بعد از مرگ او توسط شاه‌آبادی مجدداً پی گرفته شد و زمانی که او در ۱۳۱۵ هجری شمسی٬ قم را به قصد تهران ترک کرد، خمینی جوان را جانشین خود در این درس کرد. کلاس‌های درس اخلاقی عرفانی خمینی در آغاز با بررسی منازل‌السائرین انصاری می‌گذشت، اما بعد از آن و در ادامه به جایی برای طرح نگرانی‌ها و دغدغه‌های مربوط به آن دوره تبدیل شد، به‌گونه‌ای که پس از مدتی طرفداران بسیاری در قم و حتی در بین طلبه‌های شهرهای دور، مانند اصفهان و تهران پیدا کرد.

محبوبیت کلاس‌های خمینی چندان مورد رضایت حکومت پهلوی نبود، چراکه سیاست آن‌ها در آن زمان به‌گونه‌ای بود که تا حد امکان از نفوذ علماء و روحانیون به خارج از حوزه جلوگیری کنند. بنابراین حکومت دستور داد که کلاس‌های درس او از مدرسه‌ی فیضیه به مدرسه‌ی ملاصادق که گنجایش و ظرفیت به مراتب پایین‌تری نسبت به مدرسه‌ی فیضیه داشت، منتقل شود. اما با سقوط رضاشاه در سال ۱۳۲۰ هجری شمسی، کلاس‌های درس دوباره به مکان قبلی خود – مدرسه‌ی فیضیه – بازگشت و با همان محبوبیت از سر گرفته شد.

این موضوع که خمینی در آن جلسات قابلیت سخن گفتن برای عده‌ی زیادی از مردم عادی – و نه فقط طلبه‌های حوزه – را در قالب درس اخلاق داشت بعدها نقش زیادی در تحولات سیاسی کشور ایفا کرد.[۱۷][نیازمند منبع]

در حین تدریس اخلاق به جمع کثیری از مستمعین، خمینی شروع به تدریس بخش‌های مهمی از درس فلسفه، مانند قسمت‌های مربوط به روح در اسفار اربعه از ملاصدرا و شرح منظومه از سبزواری، خطاب به گروهی منتخب از طلبه‌های جوان کرد که در بین آن‌ها نام مرتضی مطهری و حسینعلی منتظری نیز دیده می‌شد. این دو نفر بعدها و در جریانات مربوط به انقلاب کمک زیادی به خمینی کردند و از یاران اصلی او محسوب می‌شدند.[۱۷]

خمینی خود درباره‌ی آغاز تدریس در حوزه چنین می‌گوید:

«از مدتها قبل از آمدن آقای بروجردی عمده اشتغال به تدریس معقول و عرفان و سطوح عالیه اصول و فقه بود پس از آمدن او به تقاضای آقایان مثل مرحوم آقای مطهری و آیت‌الله منتظری به تدریس خارج فقه مشغول شدم و از علوم عقلیه بازماندم و این اشتغال در طول اقامت قم و مدت اقامت نجف مستدام بود.»[۴۶]

ازدواج

روح‌الله جوان پدر و مادری نداشت که برای او به خواستگاری بروند و خودش هم به دلیل توجه مستمر به تحصیل و امور دیگر، چندان به ازدواج و تشکیل خانواده نمی‌اندیشید. برای نخستین بار سید محمدصادق لواسانی، دوست و هم‌درس روح‌الله برای او اقدام کرد و دختر میرزا محمد ثقفی، از روحانیون تهران، را به او پیشنهاد کرد.

روح‌الله چندین بار به خانه‌ی میرزا محمد پیغام فرستاد و آن‌ها را از نیت خود باخبر کرد. اما «قدس‌ایران» که در آن زمان در مقطع دبیرستان مشغول به تحصیل بود هربار پاسخ منفی داد. به گفته‌ی خودش، دلیل این امر عدم تمایل به زندگی در شهر قم و علاقه به حضور در تهران و نزد خانواده بوده‌است. تا این‌که بر اثر خوابی که در آن زمان دید٬ به روح‌الله پاسخ مثبت داد و به همسری او درآمد.[۱]

روح‌الله در سال ۱۳۰۸ هجری شمسی با خدیجه ثقفی معروف به «قدس ایران» دختر محمد ثقفی تهرانی ازدواج کرد.[۴۶][۴۷] او در زمان ازدواج ۲۷ سال و همسرش ۱۶ سال سن داشت. همسرش در مورد زندگی با او چنین می‌گوید[۴۸]:

«اگر می خواستم لب حوض روسری بچه را بشویم، می آمدند می گفتند بلند شو تو نباید بشویی . من پشت سر او، اتاق را جارو می کردم . وقتی او نبود لباس بچه را می شستم ...»

حاصل این ازدواج، سه پسر و پنج دختر بود که از میان آن‌ها، یک پسر و دو دختر اندکی پس از تولد فوت کردند.[۱]

فرزندان و نوه‌ها

 
تصویر سید مصطفی خمینی در دوران کودکی (نفر سمت راست) که به اشتباه بعنوان تصویر پدرش سید روح الله مشهور شده است.

از ازدواج روح‌الله خمینی و خدیجه ثقفی در سال ۱۳۰۸ خورشیدی، دو پسر و سه دختر بجا ماندند؛ مصطفی (متولد ۱۳۰۹ ش)، احمد (متولد ۱۳۲۴ ش)، زهرا، فریده و صدیقه.[۴۹] از وی همچنین ۱۵ نوه برجا ماند: از مصطفی خمینی: حسین خمینی و مریم خمینی، از احمد خمینی: حسن خمینی، یاسر خمینی و علی خمینی، از زهرا خمینی: مسیح بروجردی و لیلی بروجردی، از فریده خمینی: فرشته اعرابی، و از صدیقه خمینی: علی اشراقی، نعیمه اشراقی، زهرا اشراقی و چهار فرزند دیگر.[۵۰][۴۹]

درگذشت

 

سید روح‌الله خمینی بدنبال بروز مشکل دستگاه گوارش در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۸ از روز ۲ خرداد تحت عمل پزشکی قرار گرفت. بدنبال مشکل اساسی که در ساعت سه بعد ظهر ۱۳ خرداد در روند بیماری وی بوجود آمده بود و طی اعلامیه‌ای در ساعت ۸ونیم به اطلاع عموم مردم رسید، وی در شامگاه شنبه، ساعت ۲۲ و ۲۰ دقیقه ۱۳ خرداد سال ۱۳۶۸ خورشیدی، (۳ ژوئن ۱۹۸۹ میلادی) برابر با ۲۴ شوال ۱۴۰۹ قمری در ۸۷ سالگی درگذشت.[۵۱]

مراسم تشییع وی در روز ۱۶ خرداد با حضور بیش از یک میلیون نفر برگزار شد[۴۴] و در همانروز در بهشت زهرای تهران دفن گردید.[۷] که امروزه محل آرامگاه وی می‌باشد.




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 4
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 70
:: بازدید ماه : 597
:: بازدید سال : 3855
:: بازدید کلی : 92550

RSS

Powered By
loxblog.Com