عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





Alternative content


دربيان عمامه بستن
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 23 اسفند 1394

فصل هفتم : دربيان عمامه بستن  
عمامه بر سربستن سنت است و با عمامه تحت الحنك بستن سنت است و يكطرف عمامه را از پيش و طرف ديگر را از عقب انداختن بروش سادات مدينه مشرفه سنت است و شيخ شهيد عليه الرحمه گفته است كه عمامه ايستاده پيچيدن سنت است .
از حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم منقول است كه عمامه تاج عربان است هرگاه كه عمامه را برطرف كنند خدا عزتشان را برطرف خواهد كرد.
در حديث حسن از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه هر كه عمامه بپيچد بر سر وتحت الحنك نبندد باو دردى برسد كه دوا نداشته باشد پس ملامت نكند مگر خود را.
از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم عمامه بر سر بستند و يكطرف عمامه را بطرف پيش ‍ انداختند و ديگرى را بعقب و حضرت جبرئيل نيز چنين كردند.
از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه ملائكه در روز بدر عمامه هاى سفيد در سر داشته و علاقه ها انداخته بودند.
از حضرت صاد منقول است كه حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه وآله وسلّم بر سرحضرت اميرالمؤ منين عليه السلام عمامه بدست مبارك خود پيچيدند و يك سر عمامه را از پيش رو آويختند و طرف ديگر را بقدر چهار انگشت كوتاه از عقب سر آويختند پس فرمودند كه برو، رفت و فرمودند كه بيا، آمد آنگاه فرمودند كه چنين است واللّه تاجهاى ملائكه . در فقه رضوى عليه السلام مذكور است كه هرگاه عمامه بر سر گذارى اين دعا بخوان بِسْمِ اللّهِ اَللّهُمَّ اَرْفَعْ ذِكْرى وَ اَعْلِ شَاءْنى وَ اَعِزَّنى بِعزَّتِكَ وَ اَكْرِمْنى بِكَرَمِكَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَبَيْنَ خَلْفِكَ اَللّهُمَّ تَوِّجْنى بِتاجِ الْكَرامَةِ وَ الْعِزّ وَالْقَبُولِ.
در مكارم الاخلاق از كتاب نجات نقل كرده است كه اين دعا را بخوان اَللّهُمَّ سَوِّمْنى بِسيماءِ الاْيمانِ وَ تَوّجْنى بِتاجِ الْكَرامةِ وَ قَلِّدْنى حَبْلَ الاِْسْلا مِ وَلا تَخْلَعْ رِبْقَةَ الاْ يم انِ مِنْ عُنُقى وگفته است كه بايد عمامه را ايستاده بپيچيد.
حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم چند قسم كلاه داشتند كه بر سر ميگذاشتند. و كلاههاى دراز كه برطله ميگويند وارد شده است كه پوشيدن آنها زى يهودان است . علما گفته اند كه مكروه است .
از بعضى احاديث ظاهر ميشود كه پائين كلاه را شكستن و برگردانيدن مكروه است .
از حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم منقول است كه هرگاه كلاههاى ترك دار در ميان امت بسيار شود زنا كردن در ميان ايشان شايع شود وكلاه ترك دار ظاهرا مانند قاووق و كلاه بكتاشى وامثال آن باشد


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
يكصد فرق بين احكام مردان و زنان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 23 اسفند 1394

) يكصد فرق بين احكام مردان و زنان

جابربن يزيد جعفى مى گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود:(16).
1 و 2 - بلند اذان و اقامه گفتن بر زنان در حضور اجنبى جايز نيست .
3 و 4 - رفتن زنان به نماز جمعه و جماعت مكروه است .
5 و 6 - عيادت مريض و تشييع جنازه بر زنان استحباب ندارد، ولى بر مردان مستحب مؤ كداست .
7 و 8 - بلند گفتن تلبيه در حين محرم شدن ، و هروله و دويدن در سعى بين صفا و مروه بر زنان لازم نيست .
9 و 10 - بوسيدن حجرالاسود يا دست كشيدن بر آن ، و داخل خانه كعبه شدن براى زنان استحباب ندارد.
11 - حلق و سر تراشيدن براى محل شدن زنان لازم نيست ، بلكه بايد مقدارى از موى سر را بچينند.(17)
12 - زن نبايد عهده دار منصب قضا باشد.
13 - زن نمى تواند متصدى امرى از امور حكومتى شود كه نياز به اعمال قدرت دارد.
14 - زن در امور نظامى نبايد طرف مشورت قرار بگيرد.
15 - مباشرت در قربانى حج بر زن لازم نيست مگر در حال اضطرار.
16 - زن در وضوء از باطن ذراع آغاز به شستن مى كند و مرد از ظاهر ذراع .
17 - مسح سر از زير چادر، مقنعه يا روسرى جايز است .
18 - زن مستحب است در حال قيام نماز ، دو پا را به هم بچسباند، در حالى كه براى مرد استحباب دارد پاها را از سه انگشت تا يك وجب فاصله دهد.
19 - مستحب است مرد در حال قيام نماز دستهايش را پايئن بياورد، و زن بازوانش را به سينه بچسباند.
20 - مستحب است زن در حال ركوع دستش را روى ران خود قرار دهد، و مرد بايد دستش را روى زانويش قرار دهد.
21 - مستحب است زن هنگام سجده رفتن ابتداء بنشيند و بعد سجده كند.
22 - همچنين هنگام سر بر داشتن از سجده ابتدا بنشيند، و سپس برخيزد.
23 - مستحب است در حال سجده زنها آرنجها و شكم را بر زمين بگذارند و اعضاء بدن را به يكديگر بچسبانند. ولى در مردها مستحب است آرنجها و شكم را به زمين نچسبانند و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند.
24 - هنگام تشهد مستحب است زنان دو پاى خود را بلند كنند و رانهاى خود را بهم بچسبانند.
25 - هنگام گفتن تسبيحات اربعه مستحب است انگشتان را بهم بچسبانند.
26 - هر گاه زن بخواهد با خداى خويش راز و نياز كند، بهتر است دو ركعت نماز بجاى آورد. سپس با سر برهنه دعا كند. البته در صورتى كه مشرف نباشد. خداوند دعاى او را اجابت ، و حاجت او را بر طرف فرمايد، و او را ماءيوس و نا اميد نگرداند.
27 - غسل جمعه براى زن در سفر مكروه ، و براى مرد مستحب است .
28 - گواهى زنان در مورد اجراء حدود پذيرفته نمى شود.
29 - گواهى زنان در طلاق مسموع نيست .
30 - گواهى زنان در آنچه نگاه كردن مرد به آن جايز نيست پذيرفته مى شود.
31 - شهادت زن در رؤ يت هلال و اثبات اول ماه قابل قبول نمى باشد.
32 - زنان نبايد از وسط معابر عمومى و اماكن شلوغ و پررفت وآمد حركت كنند، بلكه بايد آهسته از مسيرهائى كه نه خيلى خلوت باشد و نه خيلى شلوغ عبور نمايند.
33 - شايسته نيست زنان در اطاقهاى فوقانى و مكانهائى كه در منظر اجنبى باشد بنشينند و سكونت كنند.
34 - آموختن علوم و فنون كه مستلزم اختلاط با مردان اجنبى بدون رعايت حدود شرعى باشد جايز نيست .
35 - فراگرفتن ريسندگى و بافندگى براى زنان مستحب است .
36 - آموختن سوره نور براى زنان ثواب فراوان دارد.
37 - آموختن سوره يوسف براى زنان كراهت ، و براى مردان استحباب دارد.
38 - اگر زنى مرتد شود و از اسلام برگردد، حاكم او را توبه مى دهد. اگر توبه كرد، او را رها مى كنند. و اگر توبه نكرد، محكوم به حبس ابد با اعمال شاقه مى شود و او را در زندان به كارهاى سخت وامى دارند و از خوردن و آشاميدن منع مى كنند جز مقدارى كه جان او حفظ شود. و بايد خوراك نا مطبوع و بد مزه به او بخورانند و لباس زبر و خشن به او بپوشانند. وقت صلوة او را بزنند تا نماز بخواند، و هنگام روزه او را بزنند تا روزه بگيرد.ولى حكم مرد مرتد قتل است .
39 - از زنان كافر جزيه گرفته نمى شود، ولى از مردانشان جزيه مى گيرند.
40 - هر گاه زمان زاييدن فرا رسد، لازم است هر كس در اطاق زايمان باشد بيرون رود تا كسى ناظر عورت زن و كيفيت زاييدن نباشد.
41 - حضور حائض و زن جنب هنگام تلقين ميت شايسته نيست .
42 - بر حائض يا جنب جايز نيست ميت را داخل قبر قرار دهد.
43 - هر گاه زنى از جائى برخاست ، براى مرد جايز نيست بلافاصله در آنجا بنشيند، و نشستن مرد درآنجا مادامى كه سرد نشده كراهت دارد.
44 - جهاد بر زنان واجب نيست و جهاد زنان خوب شوهردارى است .
45 - حق شوهر بر زن از بزرگترين حقوق است .
46 - هر گاه زنى بميرد سزاوارتر از همه براى خواندن نماز ميت ، شوهر اوست .
47 - زن مسلمان نبايد در حضور زنان يهودى و نصرانى برهنه شود، زيرا آنان زيبائيهاى او را براى شوهران خود توصيف مى كنند و موجب مفسده مى شود.
48 - استعمال بوى خوش براى زن هنگام خروج از منزل جايز نيست .
49 - جايز نيست زنان خود را از حيث آرايش سر و صورت و پوشاك و غيره ، شبيه مردان بسازند. زيرا رسول خدا مردانى را كه خود را به زنان ، و زنانى را كه خود را به مردان شبيه سازند، لعن فرموده است .
50 - مكروه است زن خود را معطل كند و بدون شوهر باقى بماند.
51 - شايسته نيست ناخنهاى زن سفيد ديده شود، هرچند با كمى حنا آن را رنگين سازد.
52 - روا نيست دستانش را در حال حيض خضاب كند، زيرا بيم تسلط شيطان بر او مى رود به طورى كه او را به سوى ارتكاب گناه سوق دهد.
53 - هر گاه زن در حال نماز نيازى داشته باشد بايد دستهاى خود را بهم زند، ولى مرد بايد با سر و دست اشاره كند و بلند تسبيح بگويد.
54 - براى زن جايز نيست بدون چادر و پوشش كامل نماز بخواند، مگر كنيز باشد. يعنى زن بايد تمام بدن جزگردى صورت ، و دست و پا، تا مچ را بپوشاند، ولى در مرد ستر عورتين كافى است .
55 - پوشيدن لباس ابريشمى و حرير و زربافت براى زن در نماز و غير نماز و احرام جايز، ولى بر مردان حرام است .
56 - بدست كردن انگشترى طلا و آويختن زيورآلات حتى در نماز براى زن جايز است ، ولى بر مردان حرام و موجب بطلان نماز مى باشد.
57 - زن بدون جلب رضايت شوهر نمى تواند مالش را به مصرف برساند.
58 - زن بدون اجازه شوهر حق ندارد روزه مستحبى بگيرد.
59 - دست دادن زن با مرد اجنبى حرام است ، مگر از پشت پارچه و جامه .
60 - بيعت زنان از پشت لباس آنان است .
61 - زن بدون اذن شوهر جايز نيست به حج مستحبى برود.
62 - استحمام زنان در بيرون منزل كراهت دارد.
63 - سوار شدن زنان بر زين اسب ، دوچرخه و موتور سيكلت كراهت دارد.
64 - ارث زن نصف ارث مرد است .
65 - ديه نفس زن نصف ديه مرد است .
66 - ديه زن در جراحات باديه مرد مساوى است تا اينكه به يك سوم ديه كامل برسد و بيش از آن ديه جراحت در مرد بالامى رود و در زن پائين مى آيد.
67 - هر گاه زنى بخواهد به تنهائى به امام جماعت اقتدا كند بايد پشت سر امام بايستد، ولى اگر ماءموم مرد باشد بايد قدرى عقب تر در طرف راست امام بايستد.
68 - اگر زنى فوت كند كسى كه بر او نماز ميت مى خواند بايد در مقابل سينه او بايستد و اگر متوفى مرد باشد مصلى بايد مقابل وسط بدن او بايستد.
69 - در هنگام به خاك سپردن ميت ، زن را از پهنا، و مرد را از طرف سر بايد درقبر گذاشت .
70 - هيچ شفاعتى براى زن نزد پروردگار بهتر از رضايت شوهر نيست .
تذكر: غير از آنچه در خصال صدوق آمده ، وجوه افتراق ديگرى را نيز مى توان ذكر نمود.
71 - در نماز جماعت ، اقتداء زن به مرد جايز، ولى اقتداء مرد به زن جايز نيست .
72 - شرط صحت جماعت در مرد عدم حائل بين او و ماءمومين يا امام است ، در حالى كه وجود حائل بين ماءمومين زن يا بين زن با امام مانع صحت نيست .
73 - هر گاه پس از عقد و عروسى ، شوهر ديوانه شود، همسر حق فسخ نكاح دارد، ولى اگر زن ديوانه شد، شوهر حق فسخ ندارد.
74 - تكميل تعداد لازم براى نماز جمعه بايد مرد باشد و نمازگزار زن در تحقق شرائط كافى نيست .
75 - مرد نمى تواند خمس و زكات خود را به همسر خود بدهد، ولى زن مى تواند خمس و زكات خود را به شوهرش بدهد.
76 - قضاءنماز و روزه واجب فوت شده پدر بر ولى ميت و پسر ارشد خانواده واجب است بخلاف مادر.
77 - زنان بايد هميشه از منتهى اليه طرف راست ، و مردان از وسط معابر عبور نمايند.
78 - پوشيدن لباس دوخته در حال احرام براى زن جايز، و براى مرد حرام است .
79 - پوشاندن سر در حال احرام بر مرد حرام ، و بر زن لازم است .
80 - پوشاندن صورت در حال احرام بر مرد جايز، و بر زن حرام است .
81 - كوچ زن از مشعر به منى پيش از طلوع آفتاب جايز است ، ولى براى مرد جايز نيست .
82 - انعقاد نذر زن متوقف بر اذن شوهر است .
83 - ربا ميان پدر و فرزند جايز است ، ولى بين مادر و فرزند جايز نيست .
84 - بلوغ پسر اِتمام پانزده سال قمرى ، و بلوغ دختر اكمال نه سال قمرى است .
85 - در ازدواج دختر، اذن ولى (پدر يا جد پدرى ) شرط است به خلاف پسر، و اذن مادر كافى نيست .
86 - ازدواج مرد مسلمان با اهل كتاب به صورت موقت جايز است ، ولى ازدواج زن مسلمان با آنها جايز نمى باشد.
87 - حق حضانت در پسر تا دو سالگى ، و در دختر تا هفت سالگى ، با مادر است .
88 - اختيار طلاق بالا صالة بامرد است و زن حقى در امر طلاق ندارد مگر تحت شرائط خاص كه ضمن عقد لازم ذكر شود.
89 - اگر مرد زنش را طلاق دهد بلافاصله مى تواند همسر ديگر اختيار كند. به خلاف زن كه بايد عده نگاه دارد.
90 - هرگاه مردى در مرض موت با زنى ازدواج كند و قبل از عروسى بميرد، عقد نكاح باطل مى شود، بر خلاف زن كه اگر در مرض ‍ موت ، شوهر اختيار كرد و از دنيا رفت ، نكاح به قوت خود باقى است .
91 - اگر مرد در حال مرض ، همسرش را طلاق دهد و با همان بيمارى پيش از گذشت يكسال بميرد، زن از او ارث مى برد، ولى اگر زن پس از عده بميرد، مرد از او ارث نمى برد.
92 - شوهر از تمام اموال زوجه ارث مى برد، ولى زن از زمين ارث ندارد.
93 - سه خصلت : كبر، بخل و ترس در مرد مذموم ، و در زن ممدوح است .
94 - صحت طلاق متوقف است بر استماع دو مرد عادل ، و استماع زن در صحت آن اعتبار ندارد.
95 - پدر مى تواند فرزند صغير خود را در صورت مصلحت به نكاح ديگرى در آورد، ولى مادر بر نكاح فرزند ولايت ندارد.
96 - نفقه زوجه و اولاد بر عهده شوهر است . و زن در تاءمين هزينه زندگى از نظر شرع مسئوليتى ندارد.
97 - براى اثبات دعاوى مالى شهادت دو زن به جاى يك مرد بشمار مى آيد.
98 - كندن مو و خراشيدن صورت در مصيبت براى مرد كفاره ندارد، ولى در زن كفاره دارد.
99 - مرد مى تواند بيش از يك زن داشته باشد، ولى زن بيش از يك شوهر نمى تواند اختيار كند.
100 - اگر زن بميرد شوهر در صورت وجود اولاد، ربع مال ، و در صورت عدم اولاد، نصف مال زن را ارث مى برد. ولى اگر مرد بميرد همسرش در صورت وجود اولاد يك هشتم ، و در صورت عدم اولاد يك چهارم مال شوهر را ارث مى برد.


22) پر ادعا


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موعظه عابد
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 23 اسفند 1394


13) موعظه عابد

عابد زاهدى در ميان بنى اسرئيل 180 سال به پرستش خداوند يكتا مشغول بود و لحظه اى او را معصيت نكرد. خبر عبادت آن عابد به ملائكه رسيد.
يكى ازفرشتگان از خداوند سبحان اجازه خواست تا اين عابد را زيارت كند.
خداوند اجازه داد. ملك از آسمان فرود آمد. شش روز در مقابل عابد ايستاد و عابد با او سخنى نگفت و توجه ننمود.
پس ملك به عابد گفت : مرا مى شناسى ؟
عابد پاسخ داد: معرفت پروردگارم مرا از شناخت تو باز داشت .
ملك : آيا نمى خواهى بدانى من كيستم ؟ من فرشته اى هستم كه مشتاق ديدار تو بودم . پس به خدمت تو آمدم و تقاضا دارم مرا موعظه كنى .
عابد گفت : ترا به ده چيز توصيه مى كنم . پس خوب توجه كن تا آنها را بفهمى .
هم عالم باش و هم جاهل ، هم مبغض و هم محب ، هم راغب و هم زاهد، هم سخى و هم بخيل ، هم شجاع و هم عاجز.
ملك : چگونه ممكن است هم عالم باشم هم جاهل ، هم سخى باشم و هم بخيل ؟
عابد پاسخ داد: عالم به خدا باش و به غير او جاهل .
دوستان خدا را دوست ، و دشمنان او را دشمن بدار
نسبت به دنيا زاهد باش ، و نسبت به آخرت راغب .
نسبت به دنيا و ما فيها سخى باش و نسبت به دين خود بخيل .
در طاعت خدا شجاع باش و از معصيت او عاجز(12).


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
فراريان قيامت
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 23 اسفند 1394

) فراريان قيامت

از اميرمؤ منان على عليه السلام پرسيدند: مراد از آيه شريفه (2):
يَومَ يَفِرُّ المَرءُ مِن اَخيهِ وَ اُمِّهِ وَ اَبيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيهِ چه كسانى هستند؟
حضرت فرمود: كسى كه در فرداى قيامت از برادرش فرار مى كندقابيل است كه از هابيل مى گريزد.
كسى كه از مادرش مى گريزد موسى است .(3)
كسى كه از پدرش (4) مى گريزد ابراهيم است .
كسى كه از همسرش فرار مى كند لوط است .
كسى كه از پسرش مى گريزد نوح (5) است .
البته اين به عنوان بيان يكى از مصاديق است و مفهوم آيه اختصاص به اين مورد ندارد.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
عابد ريا كار
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 23 اسفند 1394

)

عابدى گفت : سى سال نمازم را در صف اول جماعت بجا آوردم ، ولى ناگزير همه را اعاده كردم . زيرا روزى دير به جماعت رسيدم و در صف اول جائى نيافتم . چون در صف دوم به نماز ايستادم ، احساس كردم از اينكه در صف اول نيستم ناراحت و شرمسارم . در نتيجه هر طورى بود خود را در صف اول جاى دادم و نمازم را با آرامش خاطر خواندم .
آن روز دانستم همه نمازهاى سى ساله ام به ريا آلوده بوده ، چون مى خواستم خود رابه مردم بنمايانم كه پيوسته از نماز گزاران صف اول جماعت بوده ام و در اين امر از ديگران پيشى گرفته ام .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حكايات آموزنده ازصادق حسن زاده
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 23 اسفند 1394

حكايات آموزنده ازصادق حسن زاده 
قليان را چاق كن !  
حجة السلام والمسلمين حاج آقا محدث مرندى از آيت اللّه ميرزاعلى اكبر آقا مرندى نقل كردند كه اولين بار كه ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى خدمت ملاحسينقلى همدانى مى رسد، آن مربى بزرگ عرفان نگاهى بر او مى اندازد و مى فرمايد: برو برايم قليان را چاق كن بياور! ميرزا جواد آقا با آن مرتبه علمى و مراتبى كه براى خودش قائل بود وقتى در ميان جمع زيادى از علما و فضلاى نجف اين دستور ملاحسينقلى را دريافت مى كند مى رود و اولين قدم را در هم مى شكند و مثل يك آبدارچى قليان را آماده مى سازد و خدمت استاد مى آورد.
كفش هاى مخالفانت را جفت كن  
همانطور كه علامه حسن زاده آملى در مقاله اش آورده ، بعد از دو سال باز استاد براى او يك دستور ظاهرا ساده اما بسيار بسيار سخت و كار ساز صادر مى كند. ميرزا جواد آقا به ملا حسينقلى همدانى ، عرضه مى دارد كه دو سال است در خدمتتان به سير سلوك مشغولم ولى به جايى نرسيده ام . استاد مى فرمايد: برو كفش هاى كسانى را كه قبولشان ندارى پيش پايشان جفت كن و ايشان نيز چنين مى كند!
تجربه شگفت انگيز  
ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى در كتاب ارزنده المراقبات مى فرمايد: مرا در ايام تحصيل در نجف اشرف ، ( شيخى بود (كه همان ملاحسينقلى همدانى است ) كه در ترتيب ، مرجع طلاب متقى زمان خود بود و از آنچه اعمال بدنى در تاثير حال سالك الى اللّه تجربه كرده بود از او پرسيدم ، دو امر را بيان كرد: يكى آنكه در هر روز و شبى يك سجده طولانى كند و در بسيار بگويد: ( لااله الاانت ، سبحانك انى كنت من الظالمين ) (كه معروف به ذكر يونسيه است ) و در آن قصد كند كه روح من در زندان اسير به اين قيود است . (39)
اعتكاف در مسجد سهله  
ميرزا ابوالقاسم امين الشرع خوئى كتابى نوشته به نام ( تذكرة المعاصرين ) كه خطى بود و اخيرا به زيور طبع آراسته شده در باره ملاحسينقلى همدانى و شاگردان ايشان كه از جمله آنها ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى است ، چنين مى نگارد:
و منهم العالم العابد والمتهجد الزاهد مولانا حسينقلى همدانى - طالب ثراه - وى مردى زاهد ومتصوف ومتهجد بودند. و هكذا تلامذه ايشان نيز همگى مايل به مذهب تزهد و تصوف واعتزال بودند و غالبا در شبهاى تابستان ، چهار شنبه و پنج شنبه و جمعه را در خدمت آن جناب در مسجد سهله اعتكاف داشتند و در قنوت نماز صداى ايشان به تضرع و ابتهال بلند همى شد. و شاگردان آخوند مخصوصا چندين هزار طلبه ، امتيازى داشتند و با اكثر مردم مراوده و معاشرت نمى كردند و قبل از شروع به تدريس ، شرح مبسوطى از علم اخلاق مى فرمود و اصحاب خود را به مكارم اخلاق و حسن معاشرت امر مى فرمود
. (40)
تبعيت از روش ميرزا جواد آقا تبريزى  
آيه اللّه مصلحى درباره پدرش آيت اللّه العظمى حاج شيخ محمد على اراكى ، مى فرمايد:
... ايشان اهل ديد و باز ديد و مجلس فاتحه و رفت و آمد نبود و هيچ جا نمى رفت بدون استثناء. حتى هنگامى كه حضرت امام - رحمه اللّه عليه - از زندان آزاد شدند، ايشان نرفتند. و امام به اينجا تشريف آوردند .ايشان هيچ كجا نمى رفتند و در اين مورد مى گفتند كه تبعيت از ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى مى كند... ايشان با مرحوم ميرزا جواد آقا خيلى مانوس بودند و مى گفتند كه در اين رفتار از ايشان تبعيت مى كنم . براى اينكه معاشرتها مضراتى دارد كه هم وقت انسان را مى گيرد خصوصا مجالست با اهل غفلت كه خود موجب غفلت از حضرت حق - جلا و علا - است ... دى دو بازديد با هيچ كس نداشت خصوصا در قم حتى آقاى بروجردى و چون ديگران داب ايشان را مى دانستند آنان به اينجا مى آمدند. ولى در غير قم به ديد و بازديد مى رفتند. در تهران دو جلسه خدمت حضرت امام رحمه اللّه عليه رفتيم ... (41)
على رفت !  
آيه اللّه العظمى اراكى فرمودند: ... يك آقا سيد احمد نامى داشتيم كه بهش ‍ آقا ترك مى گفتند. ترك تبريزى بود، مى آمد پشت سر آقا ميرزا جواد آقا، براى نماز مى ايستاد. ماه رمضان بود، من هم مى رفتم . در آن وقت وبا آمده بود و هر روز آدم بود كه كشته مى شد. آقا سيد احمد گفت : رفتم به ديدن آقا ميرزا جواد آقا تا احوال پرسى كنم . رفتم نشستم گفت : آقا ميرزا على رفت ! (ميرزا على فرزند ميرزا جواد آقا بود). من خيال كردم به مسافرت رفته . باهمان حال طبيعى گفت :! آقا ميرزا على رفت . آقا ميرزا على كه بود؟ چه علمى داشت . من آميرزا على را ديده بودم . چه علميتى و چه تقوايى داشت . او جانشين پدر مى شد! جوان بود، بين 25 تا 30 ساله بود. وبا او را كشت . آن وقت آقا ميرزا جواد مى گفت : آقا ميرزا على رفت ، بدون اين كه گريه بكند، مثل اينكه سفر رفته است ! (42)
به مقام مكاشفه رسيده اى ؟  
آيت اللّه اراكى فرمودند: ... يك آقا سيد مهدى كشفى بود پسر آقا سيد ريحان اللّه كشفى - نوه آقا سيد جعفر كشفى - كه از بروجرد بودند و پدرش ‍ در تهران بزرگ شد و (خود او در قم ) در كوچه ما منزل داشت . اين آقا سيد مهدى با دايى زاده آقا طالقانى به نام آقا سيد محى الدين پيش بنده مكاسب مى خواندند. اين آقا سيد مهدى (در اين ) اواخر متخصصين و مخصوصين آقا ميرزا جواد آقا شد. به درس او خيلى علاقه مند بود و سلام و عليك زياد داشتند و به او اخلاص و مودت زياد داشت .
ايشان نقل كرد و گفت : يك شب توى خانه خودم توى اطاق خوابيده بودم ، ديدم كه صداى محرق القلبى از حياط مى آيد. از بس محرق القلب (و سوزناك ) بود، هراسان از خواب برخاستم كه چه خبر است ؟ رفتم در را باز كردم ، ديدم در اين حياط ما كه به اين كوچكى است ، يك كاروانسراى بزرگى است و دور تا دورش حجره مى باشد. و صدا از يك حجره مى آيد. دويدم پشت حجره ، هر كار كردم در باز نشد از شكاف درب نگاه كردم ببينم چه خبر است ، ديدم يكى از رفقاى ما كه اهل بازار تهران است افتاده و به اندازه نصف كمر انسان سنگ آسيا روى او چيده اند و يك شخصى بد هيبت از آن بالاى حلقوم دهان او عملياتى مى كند و او از زير دارد صدا مى زند. ناراحت شدم ، هر چه كردم در باز نشد. هر چه التماس كردم به آن شخص كه چرا به رفيق ما اينطور مى كنى ؟ اصلا نگفت تو كى هستى ؟ اين قدر ايستادم كه خسته شدم . برگشتم آمدم توى رختخواب ، ولى خواب از سرم به كلى پريد. نشستم تا صبح شد. حال نماز خواندن نداشتم . رفتم در خانه ميرزا جواد آقا و در زدم ، به ميرزا جواد آقا گفتم : من همچو چيزى ديدم . گفت :ها! شما مقامى پيدا كرده ايد. اين مكاشفه است ! آن شخص در آن ساعت نزع روح مى شد.
من تاريخ برداشتم ، بعد كاغذ آمد كه آن رفيق در همان ساعت فوق كرده است ! (43)
اجتماع ارواح در قبرستان وادى السلام  
آيت اللّه حاج شيخ محمد رضا طبسى مى فرمايد: هنگامى كه من در مشهد مقدس مشغول تحصيل بودم ، حوزه علميه قم درحال شكل گيرى و پايه ريزى بود. تازه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى به قم آمده و در حال تشكيل حوزه علميه بودند. مرحوم ملا هاشم خراسانى كه از علماى بزرگ خراسان بودند طى نامه اى سفارش مرا پيش حاج شيخ عبدالكريم نمودند. در هيجده سالگى به قم مشرف شدم . مرحوم حاج شيخ عبدالكريم ، حجره اى را در مدرسه فيضيه برايم معين كردند. بنده ، كتاب مكاسب شيخ و دو جلد كتاب آخوند را در قم خدمت ميرزا على يثرى و رسائل شيخ و مقدارى از كتاب منظومه مرحوم سبزوارى را خدمت آقا سيد محمد تقى چ و كتاب رياض (المسائل ) را نزد مرحوم آقا ميرزا جواد ملكى تبريزى و فلسفه منظومه را خدمت ميرزا على اكبر يزدى و مرحوم آقا شيخ حسن كاشى و كتاب فصوص الحكم محى الدين را نزد مرحوم آقا ميرزا محمد على شاه آبادى و كتاب اسفار را نزد مرحوم آقا سيد ابوالحسن رفيعى خواندم . همچنين از محضر شريف آقايان : شيخ محمد رضا اصفهانى و حاج ميرزا صادق اصفهانى (هنگامى كه آن دو بزرگوار در قم بودند) نيز استفاده كردم .
بنده يكى از مقيدين بحث اخلاق مرحوم آقا ميرزا جواد ملكى بودم و پيش ‍ ايشان درس خصوصى داشتم . ايشان دو ساعت به غروب در مدرسه فيضيه رياض مى فرمود. يادم هست يك روز در بحث اين آيه را مطرح كردند: الذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا و فرمودند: نمردم و در وادى السلام نجف اشرف به راى العين ديدم كه ارواح مومنين دور هم حلقه زدند! (44)
درس خصوصى ميرزا جواد آقا  
آيت اللّه سيد مصطفى خوانسارى فرمودند: مرحوم حاج ميرزا جواد ملكى ، بحثى خصوصى داشت كه امام جزو شركت كنندگان در آن بحث بود. در آن درس ، حدود ده - دوازده نفر شركت مى كردند و عصرهاى جمعه هم به مدرسه مى آمدند و درس اخلاق مى گفتند و بعضى از بازاريها هم در اين جلسات شركت مى كردند. حضرت امام رضوان اللّه تعالى عليه - بعد از رحلت مرحوم ملكى اين درس اخلاق عصر روزهاى جمعه را با شرح منازل السائرين خواجه عبداللّه انصارى براى جمعى از اهل علم و جمعى از مقدسين بازار، ادامه داد. اين درس در مدرس مدرسه فيضيه برقرار بود اما عمال رضاخان ملعون خبيث از آن جلوگيرى كردند، لذا اين درس به مدرسه مرحوم حاج ملا صادق منتقل شد. (45)
مجاهد نامى در محضر عارف كامل  
درباره مجاهد نامى آيت اللّه بافقى - كه مبارزه سرسختى با رضاخان داشت - چنين آمده است :
در نجف ، مربى و استاد عرفان عملى و نظرى او، عارف نامدار، استاد عرفاى متاخر و معاصر، مرحوم سيد احمد كربلائى (شاگرد ملاحسينقلى همدانى ) بود كه از محضر او فيضهاى بسيار برد... در قم نيز معاشرت عرفانى و سلوكى او بيشتر با (شاگرد ديگر ملاحسينقلى همدانى ) عارف نامدار حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى بود و با يكديگر بسيار مانوس ‍ بودند. (46)
تحت تاثير ميرزا جواد آقا ملكى تبريز  
آخوند ملا على همدانى مرد خدا، اهل دعا و ذكر و تهجد، حليف خلوت و انيس جلوت بود و طلاب را هم به تهجد تشويق مى فرمود و از بزرگان نقل مى كرد: طلبه اى كه در دوران طلبگى نماز شب نخواند به جايى نخواهد رسيد و عاقبت خوبى نخواهد داشت .
وى در عرفان و اخلاق شديدا تحت تاثير حكيم هيدجى و مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى بود و مراتب عرفان و اخلاق را در نزد اين دو بزرگوار و مرحوم گنبدى طى كرده بود. (47)
شنيدن صداى فرشتگان !  
مرحوم ملكى ، به تمام معنا اهل عبادت و تهجد بود و از بكائون زمان خويش محسوب مى شود... او در كتاب اسرار الصلوه خود مى نويسد.
... اقول : لاتكن كافرا بهذه الاخبار و انى اشهداللّه انى اعرف من المتهجدين من كان يسمع من يوقظه و يناديه وقت تهجده فى اوائل امره بلفظه آقا، فيقوم لورده ! ... اين روايات را بپذير و انكار نكن ، خدا را شاهد مى گيرم كه من از متهجدين و شب زنده داران كسى را مى شناستم كه به هنگام سحر صداى فرشته اى كه او را بيدار مى كند مى شنود، فرشته بالفظ آقا به او خطاب مى كند و آن شخص با اين سخن بيدار مى شود و به نماز شب مى ايستد. تصور مى شود اين شخص كه با صداى فرشته براى اقامه نماز شب در سحرگاهان از خواب برمى خيزد، خود ميرزا جواد آقاست كه براى پرهيز از توهم خودستايى ، اين حقيقت را بدين عبارت بيان كرده است . (48)
روش سالكان در بيان مقامات خود  
علامه سيد محمد حسين طهرانى در تاييد چنين روحيه اى كه در عارفان هست ، مى فرمايد:
يكى از اساتيد بزرگ ما در علم عرفان الهى ؛ مرحوم رضوان مقام ، عرفان الحق و اليقين آيه اللّه آقاى حاج شيخ جواد انصارى همدانى - رحمه اللّه عليه - مى فرمودند: يك نفر از سالكين كه شب براى نماز شب برخاسته بود، شنيده بود كه سگ همسايه سوره و الشمس را مى خواند! اينجانب چنين گمان دارم كه اين قضيه براى خود ايشان بوده و ليكن چون بزرگان غالبا در مقام بيان ، اينگونه امور را نسبت به خود نمى دهند؛ فلهذا به عنوان يك نفر سالك بيان كرده اند و باز در نزد حقير، خواندن سگ سوره والشمس را، مكاشفه بوده است كه براى ايشان از صداى سگ حاصل شده است و چون ايشان در آن وقت به مجاهدت نفسانيه براى تزكيه نفس ‍ اشتغال داشته اند اين سوره كه داراى سوگندهاى بسيار براى اثبات نجاح و رستگارى نسبت به تزكيه كنندگان نفس است براى ايشان تحقق پذيرفته است
. (49)
دستور ميرزا جواد آقا براى رويت ائمه عليهم السلام در خواب  
آيت اللّه سيد موسى شبيرى زنجانى فرمودند: مرحوم آخوند ملا على همدانى نقل مى كرد كه مرحوم ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى در يكى از مجالس فرمود: هر كس بخواهد يكى از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين را در خواب ببيند بايد يك روز روزه بدارد و پس از افطار، پيش از خواب صد مرتبه قل هو اللّه احد يا انا انزلناه و يا هر سوره را بخواند ترديد در اينكه كدام را بخواند؟ توحيد يا قدر يا هر دو را، از ما است . (50)
اخلاص درچاپ كتاب  
ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى فرمودند: من كتابى نوشته بودم و پيش از چاپ متوجه شدم كه مرحوم فيض كاشانى كتابى درباره همين موضوعى كه من به آن پرداخته بودم ، تاليف كرده است . از اين رو به به چاپ برسانم ؟ براى رفع آن ترديد روزه گرفته به توصيه مزبور عمل كردم (همان دستورالعمل براى رويت امامان عليه السلام در خواب ) و به حضرت امام صادق عليه السلام متوسل شدم كه در خواب از حضرتش سوال كردم كه با وجود كتاب مرحوم فيض ، كتابم را چاپ كنم يا نه ؟ در خواب از آن حضرت سوال كردم آيا كتاب من بهتر است يا تاليف فيض ؟ حضرت سكوت كردند عرض كردم : امثلك يخيب السائل ؟! آيا همچو تويى سائل رامحروم مى كند؟! آنگاه فرمودند: كتاب فيض بهتر است . من هم كتابم را محو كردم ! (51)

fehrest page

back page

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
عارفى از ديار خوبان از: آية اللّه سيد احمد فهرى زنجانى
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 23 اسفند 1394

عارفى از ديار خوبان از: آية اللّه سيد احمد فهرى زنجانى 

روى بنما و وجود خودم از ياد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ماكه داريم دل و ديده به طوفان بلا
گو بيا سيل غم و خانه زبنياد ببر
روز مرگم نفسى و عده ديدار بده
وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر

( سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق او لم يكف بربك تمه على كل شى شهيد ) (سوره فصلت (41)، آيه 53)؛ چه زود است كه نشانه هاى خود را سراپاى جهان خارج و جهان جان ، به آنان بنمايانيم تا حق تعالى برايشان به طور آشكار جلوه كند مگر نه اينست كه پروردگار تو بر همه چيز و بر همه ذرات وجود، شاهد و حاضر و ناظر است ؟

دل هر ذره اى كه بشكافى
آفتابش در ميان بينى

(عوالم و اجساد با همه آنچه در آنها است ، نسبت به عالم ملكوت مانند يك لحظه از زمان است در مقابل زمان و عالم ملكوت نسبت به عالم جبروت همين نسبت را دارد، بلكه اصلا ميان آن دو، نسبتى نيست (شرح دعاى سحر امام خمينى )
اقبانوس پرتلاطم وجود با اين همه جوش و خروش ، سرچشمه كجاست ؟ و اين امواج نور كه در تمام زواياى وجود نفوذ كرده است از كدام خورشيد تابان است ؟

نه ادراك بركنه ذاتش رسيد
نه فكرت به غور صفاتش رسيد
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ و هم
نه بر ذيل وصقتش رسد دست فهم
چه شبها نشستم در اين فكر، گم
كه دهشت گرفت آستينم كه قم

در ميان اين همه حيرت و سرگردانى بايد گفت : آفرين بر همت و الاى مردانى چند كه مردانه قدم در چنين ميدان مرگ و خون نهادند و در راه رسيدن به مقصد اعلى از هيچ نهراسيدند و دنياى دنياى فريبا با اين همه آرايش كه بر چهره دارد كه ( زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطره من الذهب و الفضة و الخيل المسومة و الانعام و الحرث ذلك متاع الحياة الدنيا) (سوره آل عمران (3)، آيه 14)؛ يعنى دوستى خواستنى ها (گوناگون ) از: زنان و پسران و اموال فراوان از زر وسيم و اسب هاى نشان دار و دام ها و كشت زار(ها) براى مردم آراسته شده ، (ليكن ) اين جمله ، مايه تمتع زندگى دنياست ، و (حال آنكه ) فرجام نيكو نزد خداست .
نه تنها اونتوانست سيماى كريه واقعى خود را از چشم حقيقت بين آنان پوشيده بدارد و حتى گوشه خاطرى از آنان را به خود مشغول سازد بلكه بهشت مينو با آن همه زيبايى و جمال و تنعمات ، آنان را قانع نتوانست كرد و شعيب وار همچنان ناله ( لست اصبر اواراك ) سر دادند ونواى :

از خويش خدايا به بهشتم مفرست
كه سركوى تو از كون و مكان ما رابس

نواختند و آنقدر جد و جهد نمودند و در قرع باب محبوب لجاجت ورزيد تا شاهد مقصود در آغوش كشيدند و پاى افتخار بر فرق فرقدان سائيدند. سلام على ذكرهم وياشوقا الى لقائهم .
يكى از مردان پيشتاز اين راه مرحوم عارف باللّه آية اللّه حاج ميرزا جواد ملكى قدس اللّه نفسه الزكيه بود كه در اين ميدان گوى سبقت از همگان ربود.
اين مرد بزرگ با اينكه در مقام عرفان مقامى بس والا دارد واز اعظم فقهاى صائنا لنفسه ، حاقظا لدينه ، مخالفا لهواه و مطيعالامر مولاه
به شماراست . اوايل عمر شريفش و دوران شباب را در نجف اشرف در مجلس درس بزرگ حاضر شده و استادش در فقيه ، مرحوم آية اللّه فقيه محقق حاج رضا همدانى و در اصول ، علامه مدفق استاد الاساتذة المتاخرين مرحوم آخوند ملا محمد كاظم خراسانى و در عرفانى واخلاق و سلوك ، آية اللّه صاحب مقامات و كرامات مرحوم آخوند ملاحسينقلى همدانى - رضوان اللّه عليهم اجمعين - بوده است .
سال تولد ايشان در دستنيست ولى از كتابى در ( فقه ) كه يكى از فضلاى معاصر به آن دست ياقته و از مولفات ايشان است و در پايان آن نوشته شده :
تم الجز الاول من كتاب النكاح و يلتوه الجزء الثانى و اوله الولاية ، عبد المذنب العاصى اسير الامانى فى يوم السابع عشر من شهر المظفر و قد مضت من الهجرة النبوية الف و ثلاث ماه و اثنى عشر .
از اين نوشته معلوم مى شود كه به سال 1312 ه . ق ، مولف در عنفوان جوانى بوده است .
به هر حال ؛ ايشان در حدود سال 1321 هجرى قمرى به ايران آمده و در زادگاه و موطن اصلى اش تبريز به ترويج و تهذيب پرداخت و در اوايل مشروطه به سال 1329 هجرى قمرى به خاطر نامساعد بودن اوضاع تبريز به قم هجرت فرمود و در قم به ارشاد سالكين و تربيت مستعدان مشغول بود تا آنكه مرحوم آية اللّه العظمى آقاى حاج شيخ عبدالكريم حايرى يزدى در سال 1340 ه .ق از اراك به قم تشريف آورده و به اصرار مرحوم علامه مجاهد حاج شيخ محمد تقى بافقى كه از دوستان مرحوم ملكى بوده و پس ‍ از استخاره و آمدن آيه شريفه ( و اتوفى باهلكم اجمعين
(سوره يوسف (12)، آيه 93 ؛ يعنى همه نرديكان خود را نزد من بياوريد.) تصميم به ماندن در قم و تاسيس حوزه علمى فعلى رامى گيرد و دوستان و شاگردان آية اللّه حايرى نيز كه در اراك بودند به قم مهاجرت مى كنند. مرحوم عالم زاهد متقى آقاى حاج شيخ عباس تهرانى نيز كه جزء مهاجرين بودند در قم به جمع مرحوم ملكى و باقى مى پيوندد و كافى از اخلاق و تهذيب نفس ‍ تشكيل مى دهند كه ثمرات ارزنده اى داشته و افراد شايسته اى ترتيب يافته اند.
مرحوم ملكى ، درس فقهى داشته اند كه عنوانش مفاتيح الشرايع الفقه مرحوم فيض كاشانى بوده و نيز دو مجلس درس اخلاق داشته : يكى در منازل لذاى خواص بوده و ديگرى در مدرسه فيضيه براى عموم كه جمعى از بازاريان قم نيز در آن درس شركت داشته اند.
نماز جماعت را در بالاسر حضرت معصومه عليه السلام اقامه مى كرده و حضرت امام خمينى در نماز جماعت ايشان و در درس اخلاق كه در منزل براى خواص مى گفته اند حاضر مى شدند.
سجاياى نفسانى و مزاياى روحى عارف بزرگوار ما بيش از آن است كه شرح آن را در اين مقدمه توان داد. او داراى دلى روشن و چشمى گريان و روحى پرتوان بوده است گه از هر يك نمونه اى فكر مى شود:
تشكر از واسطه فيض الهى  
دوستى داشتم به نام مرحوم سرهنگ محمود مجتهدى كه درك محضر ايشان را كرده بود ونيز از انفاس او بهره اى داشت ، او مى گفت : روزى پس از پايان درس ، عازم حجره يكى از طلبه ها كه وارد شد و مراسم احترام معمول گرديد و پس از اندكى جلوس ، برخاسته و حجره را ترك گفتند وچون منظور از اين ديدار را پرسيدم ، فرمود: شب گذشته به هنگام سحر، فيوضاتى بر من اضافه شد كه فهميدم از ناحيه خودم نيست و چون توجه كردم ديدم كه اين آقاى طلبه به تهجد برخاسته و در نماز شب اش به من دعا مى كند و اين فيوضيات اثر دعاى اوست ، اين بود كه به عنوان سپاسگذارى از عناياتش ، به ديدار او رفتم !
در آسمان شب  
از مرحوم حجة السلام سيد محمود يزدى كه در بيرونى مرحوم ملكى مى نشست ، نقل شد كه گفته بود: شبها كه ايشان براى تهجيد برمى خاست مدتى در رختخواب ضمن اجراى دستورات و آداب بر خاستن از خواب از قبيل : سجده و دعا؛ گريه مى كرد؛ سپس به صحن منزل مى آمد و به اطراف آسمان نگاه مى كرد و آيات ( ان فى خلق السموات و و الارض ....( سوره آل عمران (3) آيه !)(190 - 191) را مى خواند و سر به ديوار مى گذاشت و مدتى گريه مى كرد، آنگاه كه براى وضو گرفتن آماده مى شد درد كنار حوض مى نشست و مدتى گريه مى كرد و پس از وضو ساختن چون به مصلايش مى رسيد و مشغول تهجد مى شد كه ديگر حالش ‍ خيلى منقلب مى شد. او گريه هاى طولانى در نماز و مخصوصا در قنوت ها داشت تا آنجا بعضى ايشان را جز بكائين عصر به شمار آورده اند.
در بلا هم مى كشم لذات او  
ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى پسرى كه شمع فروزان شبستان خانواده بوده . در روز عيد غدير كه ايشان در منزل جلوس كرده و قشرهاى مخنلف به زيارتش مى آمدند، خادمه منزل به كنار حوض خانه مى آيد و نگاه چشمش ‍ بر مى آيند و با بى اختيار فرياد مى زند، اهل خانه كه از اندرون به صداى خادمه بيرون مى آيند و با منظره دلخراشى اين چنين مواجه مى شود كه صداى شيون ، خانه را پر كرد، از اطاق خود بيرون مى آيد. مى بيند كه جنازه پسرش در كنار حوض گذاشته شده است . رو به زنها كرده و خطاب مى كند: ساكت ! همگى سكوت مى كنند و همين سكوت ادامه مى يابد تا آنكه مرحوم ملكى از همه ميهمانان پذيرايى مى كند و طبق معمول سنواتى ، عده اى از انان ناهار را در منزل ايشان صرف مى كنند و پس از پايان غذا كه عازم رفتن مى شوند، مرحوم ملكى به چند نفر از خواص مهمانان بيرون مى روند، واقعه با براى آنان بازگو مى كند و از آنان براى مراسم تجهيز فرزند از دست رفته كمك مى گيرد.
اين داستان گذشته از آنكه حاكى از اعلاء درجه مقام رضا و تسليم آن بزرگوار است ، نشانگر قدرت روحى و نيروى تصرف در نفوس ديگران نيز هست - رضوان اللّه عليه
و شنيدم از زاهد عابد ورع مرحوم آقاى حاج آقا حسين فاطمى قمى كه از دوستان مرحوم ملكى بود كه فرمود: از مسجد جمكران بازگشتم . در منزل به من گفتند كه آقاى حاج ميرزا جواد جوياى حال تو شده است . (آقاى فاطمى ) فرمود: من با سابقه كسالتى كه از ايشان داشتم با عجله به خدمتش ‍ رفتم (و به گمانم فرمود عصر جمعه بود) ديدم ايشان استحمام كرده و خضاب شروع به گفتن اذان و اقامه كرد و دعاى تكبيرات افتتاحيه را خواند و همين كه به تكبير الاحرام رسيد و گفت : اللّه اكبر! روح مقدسش از بدن آقدسش به عالم قدس پرواز كرد.
آرى اى عزيز! اين است معناى الصلاة معراج المومن ؛ اين است معناى روايتى كه در تفسير قد قامت الصلاة رسيده كه فرمود اى حان وقت الزيارة يعنى وقت ديدار فرا رسيد.

روى بنما و مرا اگر كه دل از جان برگير
پيش شمع آتس پروانه به جان گو درگير
در لب تشنه من بين و مدار آب دريغ
بر سركشته خويش آواز خاكش بر گير

اين واقعه به سال 1343 هجرى قمرى بود. پيكر پاكش پس از تجهيز در شيخان قم به خاك سپرده شد و در تاريخ وفاتش گفتند:
رفع العلم و ذهب الحلم 1343 
ازجهان ، جان رفت و از ملت ، پناه 1343 
اهميت كتاب لقاءاللّه  
اين كتاب (لقاء اللّه ) در حجم كوچك و در معنا ومحتوى بسيار بزرگ ، يكى از بهترين كتاب هاى تهذيب نفس و ترسيم كننده روح عرفان و راهنما نزديكترين راه به سوى خداست .
اين كتاب ، از آن روى كه حقايق آن التقاطى نيست بلكه نويسنده اش خود، سالك اين راه و اهل وجدان و در عين حال ، فقيهى عاليقدر و متشرعى دور از تمايل به افراط و تفريط و ملتزم به صراط مستقيم اهل بيت بوده و براى مبتديان در سلوك آنقدر سودمند است كه شايد تا مدت ها را از استاد بى نياز كند.
اين كتاب در تجزيه و تحليل غامض ترين مسائل اسلامى كه نوشته هاى بسيارى از مدعيان بى خبر به جز سرگردانى و يا احيانا گمراهى و انحراف فكرى ، نتيجه اى دستگير نمى شود. آن چنان ماهرانه و با بينش كامل و كافى از پيچ و خم هاى اين گردنه صعب العبور، گذشته كه براى سالك الى اللّه با كمال اطمينان خاطر، چراغ راه و نور تابان است ....) سيد احمد فهرى زنجانى 1360 شمسى
به سوى لقاءاللّه از علامه ميرزاخليل كمره اى 
آية اللّه كمره اى درباره كتاب ارزنده ( لقاء اللّه كه اولين بار توسط ايشان در چاپخانه آفتاب تهران به چاپ رسيده ، مى فرمايد: اين كتاب لقاءاللّه ، تقسيم بندى فصول نداشت . جاى آن را هم نداشت . جاى آن را سفيد گذاشته بود كه در چاپ بر آن افزوده شده است و تا حد امكان قسمت ها را بايد به جاى فهرست كتاب شناخت چنانكه در صفحه 26، 27 و 28 قطعاتى كه تتمه حديث بوده به ترجمه آن افزوده شده و در صفحه 29 و 31 به عنوان پاورقى ، خبرى مهم و توضيحاتى اضافه شده و در فصل اول در پايان آن ترجمه قطعه اى از خطبه عيد اضحى از حضرت امير عليه السلام اضافه گشته و پى از توبه داوود عليه السلام قطعه اى از كتاب ( قبله اسلام كعبه يا مسجدالحرام نقل شده كه براى كشف راز توبه داوود عليه السلام و اشك و آه او عليه السلام كمك مى كند و در صفحه 190 از مصاحبه امام عليه السلام با كميل قطعه اى آورده شده و در نظر بود كه در ابواب ديگر هم اضافاتى يا توضيحاتى داده شود و باز نسبت به كل كتاب و اين طرز راه و روش از نظر تطبيق دادن اين گونه گريز از دنيا با نظام معاش و نظر اسلام در اصلاح امور معاش تجديد نظرى بشود. اينها به عهده طبع ديگر و موقع ديگر محول شد.
معرفى اصل كتاب ، مولف آن و موضوع كتاب  
اين كتاب لقاءاللّه كه با حجم كوچك ، بسيار بزرگ و سترگ و محتوى اعظم موضوعات و اهم مقاصد است كه راه به خدا باشد در نظر زمره اى از مخلصين خلص براى ( ابرار) به منزله (جان ) است ، مسحه اى از انوار الهى بر جبهه آن نمابان است و بر چهره و رخسار آن (نمى ) از صحيفه مباركه نشسته و شبنمى از نور حق پرستى بر قيافه و پيشانى آن متالو است از جهت فرار دادن از پستى هاى دنيا و اقبال به خدا و دولت هاى لايتناهى ، نغمه زبور داودى از آن شنيده مى شود و از جهت گريز از ما سوى گويى انجيل مسيحا را نمايش مى دهد، مسيحا را مى نمايد ولى البته آن مسيحا كه انجيل آن مستخرج از قرآن عظيم باشد ديده مى شود. آرى ! اين كتاب از قرآن عظيم و درياى بى پايان آن ، فقط راه مسيحاى قرآن را از جهت گريز از دنيا و صعود به آسمان مى نمايد و قرآن رهنماى بيش از مسيحاست .
اين كتاب جليل (لقاءاللّه ميرزا جواد آقا) از نظر مشابهت با دعوت موسى ، سفر جليل توحيد و خداشناسى دعوت موسى را طبق اكتشافات قرآن حكيم دارد كه مى گويد: ( رب ارنى انظر اليك
)(سوره اعراف (7) آيه 143؛ يعنى پروردگار! خودت را به من نشان ده تا تو را ببينم ) تمناى نظر دارد و به جواب لن ترانى (اعراف ، آيه 143) يعنى بانظرى كه به افكنى و آن را در پرتو اشعه انوار لم يزلى ، متلاشى و ريز و ريزبينى و تجزيه و تحليل بكنى از دل كوه هم جمال ازل از پرده بيرون مى آيد تا او را ديده اى يعنى تو نديده اى زيرا تو و ناظر و نظر هم متلاشى در منظور شده ايد و از اينجا سه بيرون نيستند تا شخص جدا باشد و او را برابر خود و غير از خود، ديده باشد.
اين كتاب (ميرزا جواد آقا) از اين قبيل نظرها دارد و آن را به اهل نظر مى آموزد و تحليل و تجزيه اى از مساءله غامض لقاءاللّه و توحيد و معرفة الرب و معرفة النفس مى كند، اما لقاء اللّه را تثبيت مى كند و نظر مثبت مى دهد نه نظر منفى وليكن نه به طورى كه خدا را جسم كند يا وجود و محيط او را وارد در گريبان فكر محدود نيست ، فكر به لايتناهى راه دارد و فوق زمان و مكان كار مى كند.
در آفرينش اصولا جسم از علم پديده آمده و به اطوار بى پايان خود حكايت از آن مى كند كه پيكر عالم پديده اى است كه با علم بى نهايت و قدرت بى نهايت و قدرت بى نهايت و فن و هنر بى نهايت پديدآمده است ، هر قدر اكتشاف علم و اقتدار و هنر بيشتر است و خير آن هم بيشتر است ولى چون لايتناهى در پيش است . هيچ وقت اين سير به پايان نمى رسد، آرى ياس هم نيست با هر درجه اى از اتصال و اكتشاف وجود رفيع الدرجات دريچه اى از خير به روى انسان باز مى شود و به همراه اتصالات پياپى و مداوم ، ترقيات روز افزون و مداوم در پى است ؛ زيرا خدا - جل مجده - واحد عددى نيست كه كس به او برسد يا در حيطه تصرف كس در آيد. بلكه بالمثل مانند واحد مبدا اعداد است كه تشكيل دهنده همه اعداد هست و متناهى نيست . هر درجه اى از آن ، درجه بالاترى دارد و آن هم همچنين الى غير النهايه و واحد در همه هست نه كار به آخر مى رسد و نه هم درجه اى از آن خالى است ؛ لذا ياس هم در كار نيست . ان الراحل اليك قريب المسافه .
تاويل خدا در پيرهن من است
تا به اندازه اى كه از آثار و درجات قرب به آن منبع خير، لذت ها و مسرت ها و به جهت ها و بهشت ها پديد مى آيد و و با آنكه در بهشت داراى ملك كبيرى است كه اذا رايت ثم رايت نعيما و ملكا كبيرا (سوره انسان (76)، آيه 20 ؛ يعنى چون بدانجا نگرى (سرزمينى از) نعمت و كشورى پهناور مى بينى ) و هر چه را در بهشت بخواهد فورى موجود مى شود و پديد مى آيد، باز غير متناهى را تمام نكرده و خدا نشده است و با آنكه خود بار خداى جهان خويشتن است باز رو به پيشگاه غير متناهى دارد و هيچ وقت محيط بر غير متناهى نمى شود و هر كه گفت : خدا در پيراهت من است ، به آن معنى درست نيست كه خداى غير متناهى در پيراهن او محصور شده بلكه به آن معنى است كه خبر مى دهد كه در خيالل من و فكر من و انديشه من ، خود پرستى و نفع پرستى و سود جويى نيست بلكه يكسره فكرمن و انديشه من متوجه خداست و غير او نيست به اين معنى در اخبار اولياى عصمت عليهم السلام هم نظيرش يافت مى شود.
در ختام نامه اى كه مولى الكوفين ابوعبداللّه الحسين عليه السلام به مردم كوفه از بين راه از سر منزل حاجر بطن الرمه فرستاد اين كلمه هست كه مى فرمايد: فواللّه ما الامام الا الحاكم بالقسط الدائن بدين الحق الحابس ‍ نفسه على ذات اللّه به معنى حبس نفس خود و خيال خود و انديشه خود در راه خدا و كار خدا و انديشه خدا مى باشد نه به معنى آنكه خدا در پيش ‍ ديگران نيست و محصور در شخص اوست .
اين كتاب (لقاء اللّه ميرزا جواد آقا) در اين باره كلمه قرب ، قربى ، وصال ، نظر بر وجه را مى گويد و هيچ گاه از اين معانى پاى خود را بالاتر نمى گذارد. شايد از اين نظر است كه مبادا كس گرفتار تثليث يا ثنويت شود. فقط نقيصه اى باقى مى ماند كه در اين كتاب تنها حساب گسسان از ماسوى و پيوستن به خداست و حساب تنظيم معاش و حب خدمت به خلق را دوشادوش و وصل به اين خبر اعظم نياورده ولى كتابى كه بى نقص است تنها كتاب خداست و فقط و فقط قرآن عظيم است و بس .
و شايد در مسايل ديگر اين كتاب هم محل هايى جاى نظر باشد، زيرا در مساله لاهوت قيوم تعالى و قيموميت او بر جهان ، و عروج فكر و لاهوت نفس وارد مساله پر پيچ و خم و وحدت وجود شده و نيز معيت قيموميت اله عالم را مطرح فرموده است و افهام استنكاف مى كند كه خدا در همين جهان است و با ماده هم هست و در گريبان ماده هم هست و با همين جهان است .
ولى چه بايد كرد؟! افهام تا چندى هم متوجه مكتب هاى كلاسيك بود كه اجسام جهان را سه قسم مى شمرد: جامد (مانند سنگ ) ، سيال (مانند آب ) و گاز (مانند بخار)، ولى اكتشافات معلوم كرد كه اتم درون ذرات مولكول ها در جسم جامد بيشتر در حركت مى چرخد و در جسم سيال كمتر و در جسم گاز به مراتب كمتر به نسبت 000/000/600 با 000/400 و حقيقت سنگ و كوه كه به نظر جامد مى آيند اضطراب و حركت و ارتعاش آنها بيشتر است . الكترون ها داراى قوه منفى است و پرتون ها در وسط داراى قوه مثبت ايجابى است تجديد اين قوا و تبديل ماده به قوه و قوه به ماده جواهر را مثل اعراض ريشه كن مى كند و انرژى از آن مى سازد و ثبات را از عالم بر مى دارد و معلوم مى دارد كه دنياى مشهود ما حقيقت آن غير از اين است كه به نظر مى آيد حقيقت آن حركاتى است فقط و موجودات آن نمودى است نه بود، اين اكتشافات غلغله اى در دانشگاه ها افكنده است .
وترى الجبال تحسبها جامده و هى تمر مر السحاب .
(سوره ى نمل 27)، آيه 88، يعنى و كوه ها را مى بينى و مى پندارى كه آنها بى حركتند و حال آنكه آنها ابر آسا در حركتند).
و عالم ورع زاهد مرحوم آيه اللّه حاج شيخ ابوالقاسم كبيره قدس سره در قم براى اين قبيل سخنان مى فرمود: شايد نظر صحيح و مقصد صحيح در پس ‍ اين عبارات باشد. با اعتراف به اينكه هيچ كتابى غير ازكتاب خدا مورد تسليم به قول مطلق نيست .
به نظر من اينكه اين كتاب اقرب طرق الى اللّه را ترسيم مى كند و روح . روح حكمت و لب لباب عرفان و متن دستورات آل عصمت عليهم السلام بايد در برابر آن تسليم صرف و محض تسليم بود، فقط و فقط همان كتاب خدا قرآن است و بس .
بعدا از كتاب ، باقى كتب حتى كتب اربعه (كافى من لايحضر، تهذيب و استبصار 9 هم مشتمل بر صحيح و ضعيف است و در آنها راه نظر براى مجتهد باز است .
اين كتاب (لقاء اللّه ميرزا جواد آقا) از جهت مستند همواره اخبار معتبره معتمده را كه به مصدر و سر چشمه آل عصمت عليهم السلام نزديك است استناد مى كند و در حقيقت آب از سرچشمه بردارد ولى باز اين خبر را استناد مى كند كه ان اللّه ما نظر الى الاجسام منذ خلقها با اينكه اين خبر - طبق گفته شيخ بهايى در اربعين - از اخبار موضوعه مجعوله است .
و باز در مسائل غامضه پر پيچ و خم آن براى مجتهد جاى نظر و راه نظر باز است .
و مولف آن هم خود مجتهد بوده و با اينكه بايد در هر سخن ، خود سخن را سنجيد. انظر الى ما قال و لا تنظر الى من قال ولى باز شناختن مولف و شخص صاحب كتاب در اخذ به راى او معتبره است .
در حديث فرمودند:
انظروا الى رجل منكم قد روى حديثنا و عرف حلالنا و حرامنا فاذا حكم بحكمنا فانه حكم اللّه فى حقكم فانى قد جعلته حجه عليكم .
مولف محترم لقاء اللّه
اما مولف بزرگوار از اعظم فقهاى صائنا لنفسه ، حافظا لدينه ، مخالفا لهواه ، مطيعا لامر مولاه است .
آيه اللّه معظم مفخم فقيد علم و عرفان حضرت علامه مغفور له ، حاج ميرزا جواد آقا مجتهد ملكى تبريزى نزيل قم و متوفاى 1343 هجرى قمرى ليله 11 ذيحجه اقدم علماى ربانى محسوب مى شود. ايشان و نظاير ايشان در قبه العلم قم اخيرا و حوزه نجف اشرف قديما از نظر تقوى و عظمت مقام علمى ، مقام بسيار درخشنده و بى نظيرى داشتند. در عتبات عاليات و حوزه علميه نجف كه قبله گاه علوم اهل البيت عليهم السلام بوده و هست ، زمره ايشان چند تن از علماى اخلاق و مربيان بزرگ بودند كه مورد احترام و تصديق همگان بودند...
ايمان و عمل در شخص ايشان به قدرى درخشان بود كه طيف جاذبه اش ‍ هم اكنون مرا تحت تاثير مى گيرد و ما را به ياد آن زمره از فقهاى عظماء مى اندازد كه حجت هاى زمان اند. هم حجتى عليكم و اما حجه اللّه از حسن تقدير، در سال هاى اخير عمرمولف به سال 1340 هجرى قمرى كه تاسيس حوزه علميه قم شد، مرا دولت ملاقات و درك محضر آن جناب دست داد و گاهى برق توفيق مى زد و درك محضر معظم ايشان مى شد. شخصا بسيار مفخم و مجلل بود و حوزه موعظه شان را گويى هاله اى از نور فرا مى گرفت كه مستعمين را از خود بى خود مى كرد.
كسانى كه با حوزه علميه نجف و سامرا سابقه دارند، از نام گرامى اين بزرگوراران گوششان پر است ، زيرا اينان ستارگان علم و فقه و تقوى بودند. نويسنده آن روزها را نبوده و نديده و فاصله ام با مقامات بلند ايشان بيش از صدها قرن است ولى از احترامى كه مرحوم آيه اللّه نائينى قدس سره در هنگام ورود مراجع معظم به قم در حق ايشان مبذول مى داشت مكشوف مى شد كه زمره آنان مورد احترام شخص آيه اللّه و تمام آشنايان به راه و روش آنان بوده اند و در آن قبه العلم اينان از نظر تقوى و مخالفت با هوى و از نظر عظمت علمى و فقاهت هم درخشنده بودند، كتاب فقه و اصولى كه از ايشان در دسترس است گواه است .
ايشان غير از اين كتاب ، داراى دو كتاب ديگر هستند: يكى كتاب اسرار الصلوه كه (در زمان حيات ميرزا جواد آقا) طبع شده و ديگرى رساله مراقبات السنه كه ترجمه آن در دست انتشار است .
چند اثر تازه از ميرزا جواد آقا
و اين ايام به دو اثر ديگر از مولف دست يافتم . يكى در علم اصول و ديگرى علم فقه . اصول آن از مبحث ادله عقلى باب احتياط را محتوى است در 250 صفحه در برگ ترمه با خط ريز به قلم خود مولف است . در ظهر (پشت ) كتاب نوشته شده است : هذه رساله شريفه من مولفات الحضره الاقدس حجه الاسلام مرجع الاحكام ، المولى القمقام مدقق المحققين و محقق المدققين ، شمس فلك التحقيق و بدر سماء التحقيق ، العالم الفاضل آيه اللّه فى الورى ، مولانا الاجل الاكرم و استادنا الاعظم الافخم ، الحاج ميرزا جواد آقا التبريزى و حرره دام ظله العالى بقلمه الشريف .
در آغاز رساله گويد: و بعد ؛ فلما فرعت من اتمام عين الانصاف الذى صنفته فى رد الاعتساف من مسائل البرائه و الاحتياط و اردت ان اجمع الاوراق نبهنى بعض الفضلا من الاخلاء افرد هذا المصنف بتنصيفه الى جزئين لتيسير الانتفاع به فى كل وقت فانتبهت بمذاكرته فافردت المقصد الثانى من هذه المساله بين هاتين الدفئتين المقصد الثانى فى الشك فى المكلف به . الخ .
و اما كتاب فقه ايشان در نكاح است ، شرح بر مفاتيح است كه هنوز معلوم ما نيست اين مفاتيح از كيست ؟ و مقدمه اى در اعتبار احاديث و مبانى ايشان در حديث به طورى كه مبانى فقه گردد و مباحث تعادل و تراجيح در 42 صفحه به قطع وزيرى كوچك دارد و خود كتاب 447 صفحه است و آخر آن ، مساله اختيار ثيب است بدين صورت :
مفتاح : اذن البكر صماتها سكت فهود اقرارها الى ... و اما اثيب ، امرها اليها فتكلف للنطق كذا فى الصحاح المتقدمه و لا خلاف فيه الا من الحلى فى الاكتفاء بسكوت البكر و مستنده عدم العمل باخبار الاحاد مع الاصل . تم الجزء الاول من كتاب النكاح و يتلوه الجزء الثانى و اوله الولايه .
بيد المذنب العاصى اسير الامال و الامانى فى يوم السابع عشر من شهر المظفر و قد مضت من الهجره النبويه الف و ثلاث ماه و اثنى عشر سنه فى مشهد الغرى .
در چندين جاى كتاب به خط شكسته نستعليق حاشيه مولف منه دارد و در ظهر كتاب نوشته شده است :
لايخفى ان هذه الوجيزه من تصنيفات حضره مولانا العلامه حجه الاسلام ملاذ الاعلام ، باب الفتاوى و الاحكام ، آيه الملك العلام ، صاحب النفس ‍ الزكيه العبد الصالح الحاج ميرزا جواد التبريزى - متع اللّه الاسلام و المسلمين بطول بقائه - كتبه دام ظله العالى فى عنفوان شبابه . لمشهد ولى رب العالمين ، امير المومنين - ارواح العالمين فداه - فى شهر شعبان .
معلوم مى شود به سال 1312 هجرى قمرى مولف در عنفوان جوانى بوده ....
نسخه خطى لقاء اللّه
بحمداللّه تحرير اين كتاب ارجمند در زاويه كلبه محقر در عاصمه طهران محروسه در تابستان 1337 هجرى شمسى ، آخر مرداد و اول شهريور روز پنج شنبه ششم ماه صفر الخير 1378 هجرى قمرى ، پايان يافت و به مطبعه سپرده شد تا بلكه از فانوس و نهراس منزل ابرار، قنديل نورى براى خانه همه اهل ايمان افروخته شده باشد و اميد مى دارم كه از نشر اين كتاب جليل مگر تا با كتاب هاى ديگرم مشعل فروزان نورى براى خاندان خود و فرزندان خود دارى خود نه برافروخته بماند و رجاء از لطف ايزد بى چون آنكه كاشانه شان هميشه به نور الهى روشن باشد. بار خدايا! تو نگذار كه نور آنان خاموش شود و اين چراغ اميد را همى به طور روز افزون فروزان تر ميدار تا روزى كه كس تو را ببيند و به نور رخسار و چهره تابناك تو، نور ابد گيرد و بهجت او هرگز نميرد. ربنا اتمم لنا نورنا.
نسخه اول اين كتاب در تاريخ حيات مولف در جمادى سال 1337 هجرى قمرى استكتاب و اضافات و حواشى در آن بود و از خود مولف بر آن افزوده شده بود كه ما آنها را در متن داخل كرديم . اين نسخه نزديكى از علماى سادات ذوى العز و الاحترام قم ، جناب سيد آقاى حاج آقا حسى بن المرحوم حجة الاسلام الحاج سيد اسحاق الرضوى الفاطمى القمى بود كه از مخصوصين مولف بود، است كتاب آن با خط برادر زاده مولف دكتر عبدالحميد المتطبب به ملك الاطباء كه از خاندان ملكى هاى تبريز بوده ، شده است .
و تطبيق با نسخه ديگرى شد كه در سال 1346 هجرى قمرى (سه سال بعد از وفات مولف ) به خط آيه اللّه المعظم لواسانى ، مرحوم حاج سيد ابوالقاسم لواسانى والد معظم آقايان آيه اللّه حاج سيد احمد لواسانى طهرانى مدنى و حجه الاسلام آقاى حاج سيد محمد صادق كه هر دو از اعاظم علماى طهران هستند، نوشته شده است . در آخر نسخه چنين است : حرره فى شهر صفر الخير فى بلده تبريز و فرغ من تسويده فى السابع و العشرين منه فى قريه با سمنج من توابع تلك البلده العبد الجانى . الخاطى ، الخاسر، الغافل ، الغريق فى شهوات نفسه و معاصى ربه ، الاثم اللواسانى (ابوالقاسم ) الحسينى عفى عنه و الملتمسين عن الناظرين طلب العفوله و العفوعنه عفى عنهم .
صفحه 27، 1346 هجرى قمرى
انتخلاب اسم لقاء اللّه براى كتاب
با نسخه سومى نيز تطبيق شد كه از علامه بزرگوار حجه الاسلام آقا شيخ ابوالفضل اصفهانى بوده و تحرير آن در نجف بعد از 1360 هجرى قمرى بوده ، اين نسخه در وسط كار مفقود شد.
انتخاب اين اسم لقاء اللّه (براى كتاب ميرزا جواد آقا) از ما است وگرنه خود نامى بر آن ننهاده بود و چون آغاز كتاب از اينجاست كه گويد: در قرآن مجيد زياده از بيست جا از لقاء اللّه و نظر بر وجه او ذكر شده . از اين سر آغاز آن ، اين اسم اتخاذ گرديد.
ارزش كتاب المراقبات
مولف اين كتاب عبقرى مراقبات السنه - اعمال سال - دوازده ماه به راه و روش سلف صالح و عظماى اصحاب ما اماميه ، اين كتاب را تاليف نموده ، از اصول صحاح حديث ، ادعيه و اوراد يوم و ليله و ماه و سال را استخراج و طبق اصول حديث از منابع موثق به دست داده .
اعاظم اصحاب ما - از صدر اول تا كنون - هر كدام داراى كتاب اعمال سنه بوده اند:
1. اين شيخ اجل كلينى محمد بن يعقوب - صاحب كافى - كتاب دعاى او يكى از سى كتابى است كه جمله آنها كتاب كافى را تشكيل مى دهد ؛
2. و اين محمد بن مسعود عياشى است كه از جمله دويست كتاب او كتاب الدعوات و از جمله آنها كتاب مختصر يوم و ليله است ؛
3. و اين شيخ الطايفه محمد بن الحسين طوسى رحمة اللّه است كتاب مختصرى در عبادات دارد در عمل يوم و ليله و كتاب كبيرى به نام مصباح المتهجد در عمل سال و باز كتاب ديگرى به نام مختصر المصباح در عمل سال ؛
4.باز اين احمد بن محمد بن خالد برقى است كه يكى از مستندهاى عمده كتاب كافى است و در فهرست كتب او مى گويند يكى از آنها كتاب دعا است ؛
5. از ابراهيم نهمى خراز كوفى است ، براى او كتاب دعايى است .
6. اين اسماعيل بن موسى بن جعفر عليه السلام كه خود و اولاد و و دودمان او در مصر اقامت داشته اند. كتبى دارد كه آنها را از پدران و آباء گرامش ‍ عليه السلام روايت مى كند و در فهرست آنها كتاب دعا است .
7. و بهتر از همه و بالاتر از همه ، صحيفه مباركه سجاديه كه آن را زبور آل محمد عليه السلام و انجيل اهل بيت عليه السلام مى خوانند. از امام سجاد زين العابدين عليه السلام است .
8. و مقدم تر از آن كتاب والاى اعمال و عبادت حضرت اميرالمومنين على عليه السلام است كه امام سجاد عليه السلام در آن نظر مى كرد و اعمال خود را با آن مقايسه مى فرمود؛
9. اين سيد بن طاووس على بن موسى بن الحسين بن عبدالصمد داراى كتاب


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

عارف كامل به قلم : آيت الله سيد حسين فاطمى قمى (شاگرد برجسته ميرزا جواد آقا ملكىتبريزى رحمة الله عليه )
بسم الله الرحمن الرحيم
نظر به اينكه حضرت حجة السلام مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى صاحب كتاب مراقبات السنة و اسرار الصلاة و لقاء الله استاد حقير بودند لازم دانسته شمه مختصرى از حالات ايشان را ذكر نمايم ،در اوائل مشروطه ، چون اختلاف بين مردم ايجاد شده بود، ايشان صلاح خود را توقف تبريز نديدند، لذا به قم آمدند.
مرحوم حجة السلام آقاى شيخ مهدى حكمى قمى مى فرمودند :
از ثمره مشروطه كه خدا به ما عطا فرمود اين بود كه وسيله شد حاج ميرزا جواد آقا در ساكن شود.
مقام تسليم و رضا  
ايشان بسيار محيط به اخبار بودند، همچنين در فقاهت ؛ زيرا حقير كتاب غايه القصوايى داشتيم ايشان حاشيه بر او نوشته و حضرت آية الله العضمى آقاى شيخ ابولقاسم قمى و حجة السلام جناب آقاى آقا سيد محمد - طاب ثراهما - هروقت در مساءله اى از مساءئل فقهيه توقف داشتند با ايشان مذاكره مى كردند ؛ ليكن جناب ايشان به خيال مرجع تقليد شدن نبود ؛ در هر صورت بسيار جديت داشتند به رفتن زيارت حضرت معصومه با داشتن مرض قلب ، همه روزه مشرف مى شدند به حرام ! و در مقام رضا و تسليم ،گويا از خود اراده اى نداشت ، سراپا تسليم اراده خداى تعالى بود ؛ جوانى داشت به نام آقا ميرزا على آقا كه به مرض و با در گذشت و آن جوان بسيار دانشمند و در علم و عمل سر آمد اقران خود بود ، ليكن حقير روز فوت او نتوانستيم بروم روز ديگر كه رفتم ديدم آقاى ملكى - رضوان الله عليه - نشسته و چشم ها به گودى فرو رفته ، مردم مى آمدند و ايشان را تسليت كى گفتند،ولى ايشان مشغول به ذكر خدا بود و زبانش به محمد خدا گويا بود، در اواخر عمر هفت سال از خانه بيرون نيامد مگر قبل از اذان صبح در بالاى سر حضرت معصومه نماز صبح را به جاى مى آورند؛ بعد از نماز ايشان ،مرحوم آقا شيخ ابراهيم ترك معروف به صاحب الزمانى ايستاده موعظه مى كرد.
عيادت از بيماران  
اگر يكى از شاگردان شان يا از دوستان به مرضى مبتلا مى شد ايشان از حرم به منزل آن شخص رفته و بالاى سر مريض مى نشست و هفت حمد مى خواندند و به خانه مراجعت مى كردند و همه روزه ،اول آفتاب حقير و ساير شاگردان ايشان در منزلشان جمع مى شديم و آن جناب ما را به كلمات آتشين خود موعظه مى فرمود،به طورى كه صداى گريه و ضجه از اهل مجلس بلند مى شد!
اثر موعظه استاد  
معصوم عليه السلام فرمود: موعظه چون از قلب بيرون آيد داخل قلب مى شود و اگر مجرد زبان شد از گوش تجاوز نمى كند ؛ مواعظ ايشان - طاب ثراه - چنان بود كه گويى آتش در دل جلسا مشتعل مى نمود، چنان بود كه گويا انسان را از اين نشسته خارج و به عالم ديگرى داخل مى كند، ولى چون از مجلس ايشان خارج مى شديم با هر يك از مجلسيان آن مرحوم تماس ‍ مى گرفتم باز همان حال غفلت در او بازگشت كرده بود؛ از بعد ايشان پيوسته آرزوى يك چنين مجلسى را دارم و به دست نمى آورم .
برنامه شبهاى استاد  
و اما عادت شبهاى ايشان چنين ايشان چنين بود كه به مهمانى و غير مهمانى نمى رفت و پس از ادعاى فرائض و نوافل استراحت مى فرمود و دل شب در مناجات باقاضى الحاجات حالاتى داشتند كه وصفش به قلم راست نيايد؛ از جمله حالات شب ايشان مانند ديوانه و عشق لقاى حق ،به طورى كه مى توان آن بزرگوار پيروى از مولاى خود امير المومنين مى نمود در درك كردن طلوع فجر؛ چنانكه در كتاب كبريت احمر به روايت بيت الاحزان ،موقعى كه حضرت على عليه السلام را از مسجد به خانه مى بردند،صبح دميده بود فرمود: روى مرا به مشرق كنيد،فرمود ( والصبح اذا تنفس ) ( سوره تكوير، آيه 18)،اى صبح ! تو شاهد و گواهى و از تو شهادت خواهم خواست كه از بدايت امر كه با رسول خدا عليه السلام نماز خواندم مرا تا امروز، خفته نيافتى و هميشه تفحص از تو مى كردم !
مراتب حب جاه  
و از فرمايشات مرحوم ملكى - رحمة الله عليه - اين بود كه فرمودند: در مجلس استادم جناب آخوند ملا حسينقلى همدانى مذاكره حب جاه شد،من عرض كردم : بحمدالله من حب جاه ندارم !؟
(آخوند همدانى ) رو كرد به مرحوم حاج شيخ كاظم و فرمود: ببين ميرزا جواد چه مى گويد!؟
اين مطلب گذشت تا موقعى كه عده اى از ملكى هاى تبريز آمدند به زيارت كربلا، بر من ظاهر شد كه معاشرتم با آنها همه ناشى از حب جاه است !
بگو من اشتباه كردم  
اين گونه بود فرمايشات ايشان كه موثر واقع مى شد. حقير در شبى از شب هاى ماه رمضان براى كارى بيرون از شهر رفته بودم ، ديدم عده اى از جوان ها و چند نفر هم از اهل علم براى تفريح و گردش بيرون رفته بودند،اين منظره بر من ناگوار آمد. روزش پس از نماز ظهر و عصر و خاتمه فرمايشات ايشان به عادت همه روز در ايوان مدرسه فيضيه ، حقير ذكر مصيبت مى كردم ، آن روز قبل از ذكر مصيبت قضيه شب گذشته را عنوان كردم به اين نحو كه چرا بايد ماهى كه فرمودند دعيتم الى ضيافة الله ) كه روزش بهترين روزها و شبش بهترين شبها ؛ نفس ها در آن ثواب تسبيح دارد ؛ خواب در آن ،عبادت است ؛ چرا بايد اهل علم به تفريح بروند؟و به سايرين از جلالت اين ماه تذكر ندهند؟
آن روز گذشت . صبح روز ديگر در مسجد بالاسر پس از نماز خواستم سوالى از ايشان بكنم تا چشم شريفش به من افتاد، مرا در معرض عتاب درآورده فرمود: ديدى روز قبل چه كردى در حضور اشخاص مختلفه از عوام و غيره ؟!چرا بايد به اين نحو اسم اهل علم و علما را ببرى ؟ مگر تفريح غير مشروع است و يا بايد علما منبر بروند و به اهل علم مطالبى را بگويند؟ممكن است به نحو ديگرى به آنها بگويند.
سرم به زير افتاد عرض كردم : خطا رفتم اكنون بفرماييد چه بايدم كرد؟ فرمود برو منبر و بگو من خطا كردم !
ولى براى من مشكل بود اظهار كنم خطاى خود را و ليكن در ذهنم بود تا يك روز آقا شيخ ابراهيم ترك زير بغل مرا گرفت و گفت : تو بايد امروز منبر بروى به جاى من و به سختى مرا بلند كرد،رفتم منبر،فرمايش آن مرحوم به يادم آمد گفتم : در آن روز كه گفتن چرا بايد اهل علم در ماه رمضان به تفريح بروند من خطا كردم ! چيزى از اهل علم نديدم ؛ ذكر مصيبت كرده فرود آمدم .
ثمره رياضت و سحر خيزى  
آقا شيخ ابراهيم رفت با آن مرحوم مصافحه كند فرمود: ديدى فلانى چه كرد؟ اين ثمره رياضت ها و خدمت و بيدارى در اسحار است كه باعث مى شود كه وقت ارتحال از اين عالم با توجه به او جان تسليم نمايد و زبان در ذكر او باشد و از اين عالم برود.
ارتحال استاد 
در مرض موت ايشان دو روزى در مسجد جمكران بودم ،سراغ حقير را گرفته بودند؛ پس از مراجعت رفتم حضورشان ديدم تكيه داده و خاك تيمم خواستند، نزد ايشان نشسته بودم پس از تيمم شروع به نماز كرد و دست خود را بلند نمود براى تكبير،در وسط تكبير تسليم نمودند!و بقيه تكبير را در آن عالم گفتند. چشم هاى ايشان را بسته و پايشان را رو به قبله كشيدن . لمثل هذا فليعمل العاملون بندگى و اطاعت خدا براى اين ساعت است . خداوند را قسم مى دهيم يه عزت محمد و آل محمد كه آن ساعت را بر ما مبارك فرمايد و زبان ما را به ذكر خود و اوليائش گويا گرداند و ما را در پناه عصمت خود از فريب عجوزه دنيا حفظ فرمايد؛ كه مولى اميرالمومنين فرمود: دنيا مانند عروس آرايش كرده است . از كلمات آن مرحوم است در اسرار الصلاه : فيا لله من هذا الخطب الفظيع بايد پناه به خدا برد از اين مصيبت بزرگ .
دسيسه شيطان براى اهل علم  
شيطان تدليس مى كند بر اهل علم كه مطالعه اين علوم معلومه مرسومه افضل است از استغفار در سحر و خلوت با خداوند عزيز جباز د و حال اينكه ممكن نيست صحيح نمودن قصد شرعى براى تحصيل علوم رسمى ؛يا اينكه بسيار مشكل است علمى كه انسان را وادار نكند به شب زنده دارى و تجهد و مناجات و استغفار در سحور كه رويه مومنين است كه و بالاسحار هم بستغفرون يوره الذاريات ،آيه 18
دعا سبب تحصيل علم است  
نورى براى آن علم نيست و ثمره از تحصيلش حاصل نخواهد شد د در اينجا اشاره به پاره اى از اخبار مس شود از جمله روايتى از جناب امام صادق نقل شده كه مى فرمايد: علم ملازم خشيت است و ممكن نيست صاحب خشيت ترك كند تهجد و قزع به حق تعالى را،مرحوم آخوند ملا حسينقلى ما را وصيت مى نمود كه التجا به خدا آوريم و تضرع كنيم به سوى او زمانى كه متحير شدم در مطالب علميه و ما تجربه نموديم اين معنى را كه دعا و تضرع ،اسباب تحصيل است چنانكه در بعضى از اخبار تصريح شده كه ليس العلم بكثره التعلم ،انما هو نور يقذفه الله فى قلب من يشاء تهجد قلب را نورانى مى كند و نور را در قلب مومن ثابت مى دارد.

ترام العز ثم تنام ليلا
بغوص البحر من طلب اللالى

استاد فاطمى آنگاه چنين ادامه مى دهد:
خوش داشتم مقدمه اى كه خود آن مرحوم براى المراقبات نوشته از بظر خوانندگان بگذرانم اقول مخاطبا لنقسى : اعلم ايها العبد اللئيم الذميم البطال ! ان هذه الايام و الوقات التى ولدت فيها الى ان تموت بمنزله منازل سفرك الى وطنك الصلى الذى خلقت لمجاورته و الخلود فيه و انما اخرجك ربك و مالك و ولى امرك الى هذا السفر تحصيل فوائد كثيره و كمالات جمه غفيره لا يحيها بها عقول العقلاء و علوم العلماء و اوهام الحكماء من بها و نور و سرور و حبور بل و سلطنة و جلال و بهجة و جمال و ولاية و كمال ،فان عملت بر ضاه واتبعت هواه و صاياه حصل لك من منافع هذا السفر ارباح عظيمة و فضايل جسيمة التى لايقدر على احصاء انواعها فضلا عن تعداد افراداها جميع المحاسبين و لا يقدر قدر عضمتها احد من العاملين بل و لا خطر على قلب بشر و لم ير منها عين و لم يحك منها اثر، فان شئت تقريب هذا المعنى الى فهمك و تصديق هذا المعزى بلبك من طريق المنقول فقهى كتاب الله - جل جلاله - انعم قبول (فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين ) (سورة السجدة ،آيه 17) (و ان تعدوا نعمة قرة اعين ) (سورة ابراهيم ،آيه 14) و ما فى الاخبار المتواتر فى تضاعف نعم الاخرة فى كل جمعة الى ما لا نهاية له بل و فى حديث المعراج ، انظر اليهم فى كل يوم سبعين نظرة و اكلها نظرت اليهم ازيد فى ملكهم سبعين ضعفا.
واما من طريق المعقول فيكيف التاءمل فى النعم الدنيوية الجسمانية و قياسها بالنعم الاخروية والله تعالى مانظر الى الاجسام منه خلقها و عالم الاخرة عالم القرب واللقاء.

(ترجمه : اى بنده پست و زبون بيهوده كار! بدان كه اين روزان و شبان و اوقاتى كه بر تو مى گذرد،از ساعتى كه به اين جهان پا نهاده اى تا هنگامى كه از آن پل دركشى به منزله منزلگاه هاى تو به سوى وطن اصلى تو است ،كه براى اقامت و مجاورت و زندگانى جاويد،در آن ديار آفريده شده اى و همانا پروردگار و مالك و صاحب اختيارات تو را براى اين بدين سفر رهسپار فرموده تافوايد بسيار و كلمات بى شمارى به دست آورى كه عقول عقلا و علوم علما و اوهام حكما،نتواند به روشنايى و نورانيت و سرور و حبور بلكه به سلطنت و جلال و بخجت و جمال و ولايت و كمال آن غوايد پى برد و احاطا اى حاصل نمايد؛ پس اگر به رضا و خشنودى آفريدگارت عمل كردى و به نور هدايت او حركت نمورى و به سفارشها و اوامر او مراقب شدى از منافع اين سفر تو را سودهاى عظيم و فضايل جسيمى عايد خواهد شد كه تمامى حساب دانان بر شماره انواع و تعداد آن توانائى نخواهند داشت و هيچ يك از افراد مهندسين جهان قدر عظمت آنها را اندازه نتوانند گرفت بلكه نه بر قلب بشرى خطور كرده و نه چشمى آن را ديده و نه اثرى از آن به بيان و حكايت تواند آن و اگر هواهان شوى از طريق منقول و از راه روايت و كتاب ،اين معنى را به فهم خود نزديك گردانى و آن مغز را از پوست آن جدا سازى بشنو كه خداى جل جلاله در كتاب خود به بهترين بيانى تو را آگاه ساخته آنجا كه فرمايد: و لا بعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين بعنى هيچ كس نداند كه در آخرت چه براى آنها پنهان و ذخيره شده است از آنچه موجب روشنايى چشم است . و در جاى ديگر فرمايد: و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها ؛ بهنى اگر خواهيد نعمتهاى خداوند را به شمار نتوانيد.
و همچنين اخبار متواتره در فزونى نعم آخرت به حدى روايت گشته است كه حصرى براى آن نيست و در حديث معراج روايت گشته است كه حصرى براى آن نيست و در حديث معراج فرمايد: انظر اليهم ... بعنى در هر روز هفتاد بار به آنها نشر مى افكنم و در هر نشرى كه به آنها افكنم با آنها سخن گويم و به دارائى شان هفتاد برابر فزونى دهم !
و اما از طريق درايت و راه معقول همين بس بو را كه در نعمات دنيويه و بدنيه درنگ كنى و آنها را با نعم اخروى بسنجى و موازنه نمايى ،چه خداى تعالى از آن آنى كه اجيام را آفريده به آنهانظرى نكرده و عالم آخرت عالم قرب و ديدار است .
چند نكته تازه درباره ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى از استاد سيد عبدالله فاطمى نيا 
اثر سخنان ميرزا جواد آقا  
دانشمند محترم و خطيب نامى استاد فاطمى نيا تبريزى در كنگره بانو اصفهانى ،فرمودند: در مورد جمال السالكين ،آيه الله آقا ميرزا جواد ملكى تبريزى مى نويسند كه وقتى در مجلسى مى نشست مى فرمود: اى مردم !يكى از نامهاى خدا غفار است !همين را كه مى گفت ،چند تفر غش مى كردند و آنان را از مجلس بيرون مى بردند! آيه الله شيخ على پناه اشتهاردى هم فرمودند: ميرزا جواد آقا تبريزى در مدرسه فيضيه درس اخلاق داشت و آن چنان تاثير آتشين بر درها مى گماشت كه در درسش از اثر صحبت ايشان غش مى كردند و بى هوش مى شدند. روزى به ميرزا جواد آقا عرض كردند كه تاثير صحبت شما چنان است كه يكى از تجار در اين جليه حضور داشته بى هوش بر زمين افتاده است !
فرموده بودند: اين كه چيزى نيست مولايشان اميرالمومنين هميشه از خوف خدا چنين حالتى بهش دست مى داد!

جانها درد اصل خود عيسى دمند
يك زمان زخم اند و گاهى مرهمند
گر حجاب از جانها بر خاستى
گفت هر جانى ، مسيح آساستى
گر سخن خواهى كه گويى چون شكر
صبر كن از حرص و اين حلوا مخور
صبر باشد مشت هاى زيركان
هست حلوا آرزوى كودكان

(مثنوى معنوى ،دفتر اول )
من پنجشنبه آينده مهمانم  
استاد بزرگوار حاج آقا فاطمى نيا فرمودند: قبله العلماء آية الله آقاشيخ محمد بهارى - قدس الله روحه - ايشان خيلى بزرگ بود، علما مى رفتند مثل بچه دو زانو در برابرش مى نشستند ولى اين هم دانسته باشيد كه رد هم گم مى كرده كه خيلى نشناسند او را، گاهى حركاتى از ايشان سر مى زد كه توقع نبود مثلا تسبيح رامى گرفته و تند دور انگشتش مى چرخانده كه يك آدم كم ظرفيتى هم به ايشان گفته بود كه آقا!؟ شما ماشاءء الله با اين مقام مانند يك جوان چهارده ساله مى مانيد!؟ (يعنى حركات ناپخته انجام مى دهيد). آية الله همدانى فرموده بود: عشق به ما ساخته !
اين را شيخ محمد حسين همدانى به من گفت . خيلى پر معناست !
عشق به ما ساخته ! ديگر فتاءمل به قول طلبه ها.
على كل حال ؛ ايشان يك نامه هايى دارد كه چاپ شده همه تان ديده ايد اينها را. و معمولا نام مخاطب نامه ها هيچ كدام ذكر نشده است ؛ شايد ايشان عمدا روى ملاحظات اين كار را كرده كه بالاخره بله ، بالاخره نامه ها را كه آدم نگاه مى كند معلوم است مخاطبها درجات متفاوتى داشتند، براى يكى يك چيز ساده اى نوشته كه ده دوره بايد آدم آن را مطالعه كند. حالا اين را كه من دارم نقل مى كنم دقت كنيد راجع به نشاط و بى نشاطى و استفاده شيطان از نشاط و بى نشاط بندگان . منتهى باور بفرماييد تعبيرى كه من مى خواهم بنمايم ، مبالغه نيست جان كندم تا اين نامه را تنزل دادم تا به كسى بگويم خيلى سخت است ... شيخ محمد بهارى وقتى نامش را مى شنويد اين عظمت را در نظر داشته باشيد كه مرحوم آية الله آقا شيخ محمد حسين بهارى همدانى - رضوان الله تعالى عليه - كه شاگرد مرحوم حاج شيخ جواد آقا بود و به امام راحل هم خيلى ارادت داشت و تقريبا هم با امام خمينى بوده كه البته امام خمينى در يك افق خيلى بالاتر هستند كه ديگر مانند ايشان در غيبت كبرى به جامعيت امام نيامده ،خدا مى داند كه بى تعارف من عقيده ام را عرض مى كنم ، آن جامعيتى كه امام داشته تكرار نشده منتهى ايشان هم بالاخره مال همان دوره ها بوده . ايشان خودش به گفت ، اين را مى خواهم بگويم كه عظمت شيخ محمد تجديد شود. اينها حيف است ،اينها سينه به سينه است ،اگر ناقلش مثل من بيافتد و بميرد ديگر كسى پيدا نمى شود بگويد،هى منتظر شوى كه راديو خواهد گفت ،يا تلويزيون . ديگر تمام شد؟اين قسمت را مى گويم و قسمت بعدى مكتوب است و شما هم دسترسى داريد. ايشان خودش به من فرمود كه آقا ميرزا جواد آقا تبريزى روى منبر نشسته بود و من پاى درس ايشان بودم . آقا شيخ محمد حسين بهارى گفت . ايشان تا سه چهار سال پيش زنده تود خيلى نرد بزرگى بود منتهى ديگر چون آسم شديدى داشت آن هم در يك گوشه شهرستان ؟عرض شود: ايشان مجهول القدر مانده بود. در شهرستان علما را نمى شناسند فقط در حد استخاره و تعبير خواب ،ساعت كى خوب است ،دخترم مى خواهد اسباب كشى كند، نمى دانم خروسم صدا كرد و غيره ؛ علما را بيشتر از اين نمى شناسند و بعد مى بينند چه گوهر گرانقدرى از دستشان رفته . ايشان با اين بيمارى شديد آن هم در گوشه شهرستان ضايع شده بود. مجمع المعارف بود اين مرد. خلاصه ،جوان بودم ميرزا جواد آقا روى منبر درس مى گفت ،مى گويد يك دفعه ديدم اين دو تا چشمهاى نورانى را متوجه ما كرد گفت : اهل كجايى ؟ من خلاصه عرض مى كنم گفتم : اهل بهار! تا گفتم اهل بهار،به پرى صورتش اشك ريخت ! سپس گفت : شيخ محمد بهارى ،قبرش زيارتگاه شده يا نه ؟ قبر شيخ محمد مزار شده يا نه ؟ بعد گفت : ان شاء الله من در پنجشنبه هفته آينده مهمان ايشان هستم ! يا گفت : به او لا حق مى شوم اين حرفى كه مى زد مثل اينكه پنجشنبه بود يك شاگردى داشت آن شاگرد بيقرار شد،گريه كرد،آمد خودش دست به ضريح حضرت معصومه شد. گفتيم : چه خبر است ؟ گفت والله ! من اين آقا را مى شناسم اينكه گفت : من پنجشنبه آينده مهمان محمد بهارى هستم ، ديگر تمام شد!
گفتيم : حالا امام نيست ،پيامبر نيست كه حرفش را اين قدر زود باور مى كنيد. حالا كه آقا ميرزا جواد آقا سر حال است .
به هر حال ، گفت : پنجشنبه آينده جنازه آقا ميرزا جواد آقا تبريزى تشييع شد. اين مهم است ،مى گفت : طلبه هاى دارالشفاء،فيضيه و جاهاى ديگر،آقا ببينيد اينها مهم است قريب به دويست و چهل يا دويست و پنجاه طلبه !! حالا ديگر دويست و چهل يا دويست و شصت حدودا 250 طلبه از حوزه خواب ديده بودند صبح كه پا شده بودند براى نماز، به يكديگر مى گفتند: خواب ديدم ! يك الف اين خوابها با هم فرقى نداشت . خيلى حرف است ! 250 نفر خواب ببينند يك الف هم با هم فرق نداشته باشد!!
خلاصه ؛ كه در شب پنجشنبه خواب ديده بودند كه جنازه آقاميرزا جواد آقاتبريزى روى تابوت حركت مى كند، حضرت سيدانبيا صلى الله عليه و آله جلوى جنازه حركت مى كند!
آرى ! طلبه ها،شب اين خواب را ديده بودند صبح وقتى پا شدند براى نماز ديدند سر و صدا افتاده ،متوجه شدند آقا ميرزا جواد آقا مرحوم شده .
خلاصه ؛ اينها يك بزرگانى بودند،استثنائاتى بودند كه خواستم اين عظمت برايتان جا بيافتد تا اينكه راجع به نشاط و استفاده شيطان از نشاط و بى نشاطى را از قول اين مرد بزرگ بگويم . من كه قابل نيستم ،خودم چيزى ندارم ...

(از سخنرانى استاد فاطمى نيا در حرم مطهر بى بى فاطمه معصومه عليه السلام )
جلوه عرفان از علامه سيد محمد حسين طهرانى 
فرشتگان شب  
علامه طهرانى رحمة الله مى فرمايد:
ملائكه شب ،از اول غروب آفتاب مى آيند و با انسان ملازمند تا سپيده صبح هر وقت اينها مى آيند، آنها مى روند و هر وقت آنها مى آيند، اينها مى روند. اين فرشتگان را ملائكه ليليه و نهاريه گويند.
مرحوم آية الله الاعظم آقاى حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى - اعلى الله تعالى مقامه الشريف - كه از اكابر علماء اتقيا و افاضل اولياء و داراى مقامات و درجات و كرامات اند ؛ در دو كتاب خود كه به نام اسرار الصلوة و اعمال السنة يا المراقبات است مى فرمايد: شب كه انسان مى خوابد ملائكه موكل بر انسان ،را بيدار مى كنند براى نماز شب و بعد چون انسان اعتنا نمى كند و درباره مى خواهد باز او را بيدار مى كنند ؛ اين بيدارى ها از روى مصادفه و اتفاق نيست ، بلكه بيدارى هاى ملكوتى است كه به وسيله فرشتگان انجام مى گيرد؛ اگر انسان استفاده كرد و برخاست ، آنها تقويت و تاييد مى كنند و روحانيت مى دهند؛ و اگر نه متاثر مى شوند و كسل مى گردند؛ آن مرحوم مى فرمايد: اگر از خواب بر خاستيد آن ملائكه را نمى بينيد،اءقلابه آنها سلام كنيد و تحيت و تكريم بگوييد و تشكر نماييد!
و دعايى در آن كتاب به عنوان سلام و تحيت براى آن فرشتگان نقل مى كند كه چون انسان از خواب بيدار مى شود آن دعا را بخواند، و حمد خدا را به جا آورد كه چنين موجودات ملكوتى را ملازم با او قرار داده تا او را براى انس و خلوت و مناجات با پروردگار تاءييد كنند؛ و از تعلقات عالم ماده و رذائل اخلاق و شهوات پاك كنند و توجه به خدا دهند.
يكى از برادران ايمانى نقل مى كرد،شب نزديك اذان صبح در حرم حضرت سيد الشهدا عليه السلام بودم و همه مردم به عبادت مشغول و هر كس به كار خود بود،يكى از ارباب مكاشفه و صاحب حال كه او را مى شناختم او هم در بالاى سر مطهر به تفكر و تعمق فرو رفته بود،مردم منتظر بودند اذان بشود و نماز صبح را بخوانند؛ من آمدم نزد آن مرد و گفتم : آقا! نماز صبح شده است ؟ يك نگاه به من كرد و گفت : مگر تو كورى ؟ كه ملائكه شب رفتند و ملائكه صبح آمدند!؟
ميرزا جواد آقا مناجاتى بود  
مرحوم حاج ميرزا على آقاى قاضى - رضوان الله عليه - مقام انبساط و عاداتش غلبه داشت و بر خوف ايشان و همچنين مرحوم حاج شيخ محمد بهارى - رحمة الله عليه - اين طور بود؛ در مقابل حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى - رضوان الله عليه - مقام خوف ايشان غلبه داشت بر رجاء و انبساط و اين معنى از گوشه و كنار سخنانشان مشهود است . آنكه انبساط او بيشتر باشد او را خراباتى گويند و آنكه خوف او افزون باشد او را مناجاتى نامند.(1)
تجرد نفس  
حاج ميرزا جواد آقا مى گويد: روزى استادم ،ملاحسينقلى همدانى به من فرمود: مقام تربيت فلان شاگرد به عهده شماست ! آن شاگرد همتى فراوان داشت و عزمى راسخ . مدت شش سال در مراقبت و مجاهدت كوشش كرد تا به مقامى رسيد كه توانايى كافى براى ادراك و تجرد نفس به دست آورد.
خواستم اين سالك راه سعادت ،به دست استاد بدين فيض نائل و به اين خلعت الهيه زينت شود. او را با خود به خانه استاد بردم . پس از عرض ‍ مقصود و مطلوب ،استاد فرمودند: اين چيزى نيست !و فورا با دست خود اشاره كردند و فرمودند: تجرد مثل اين است ؛ آن شاگرد مى گفت : ناگاه ديدم كه از بدنم جدا شده ام و در كنار خود موجودى را مانند خود،مشاهده مى كنم !
(2)
ميرزا جواد آقا در آخرين منزلگاه هستى  
علامه طهرانى مى فرمايد: حضرت آقاى سيدهاشم (عارف نامى و شاگرد برجسته علامه على آقا قاضى ) از قبرستان معروف به شيخان بسيار مبهتج بودند و مى فرمود: بسيار پر نور و پر بركت است و خدا مى داند چه نفوس ذكيه و طيبه اى در اينجا مدفونند.
پس از قبر مطهر بى بى كه فضاى قم و اطراف قم را باز و گسترده و سبك و نورانى نموده است و به واسطه بركات آن حضرت است كه گويا خستگى از زمين قم و از خاك قم برداشته شده است هيچ مكانى در قم به اندازه اين قبرستان نورانى و با رحمت نيست ! و سزاوار است طلاب و سائرين بيشتر از اين ،به اين مكان توجه داشته باشند و از فضائل و فواصل معنوى و ملكوتى آن بهره مند شوند و نگذارند اين آثار محو شود و دستخوش نيسان قرار گيرد انتهى كلام حداد. قبربسيارى از اعلام تشيع مانند زكريا بن ادريس و زكريا بن آدم و محمد بن قولويه در اينجاست ؛ و اخيرا قبر مرحوم هيدجى سالك دل سوخته و وارسته ،و قبر مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى ،و قبر مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى و امثالهم در اينجاست كه هر يك استوانه اى از عظمت و جلال مى باشند.
ميرزا جواد آقا از ديدگاه رهبر انقلاب  
مرحوم صديق ارجمند آية الله شيخ مرتضى مطهرى - رحمة الله عليه - به حقير گفت : من خودم از رهبر انقلاب ،آية الله خمينى - على الله تعالى مقامه شنيدم كه مى فرمود: در قبرستان قم يك مرد خوابيده است و او حاج ميرزا جواد آقاى تبريزى است ! (3)
علامه طهرانى مى نويسد ؛ مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى تبريزى از اءعاظم تلامذه مرحوم آية الله الحق و سند التوحيد،معلم ربانى حاج شيخ حسينقلى همدانى - رضوان الله تعالى عليهما - است و كتب وى عبارتند از لقاء الله و اسرار الصلوة و المراقبات (اءعمال السنة ) كه الحق مستغنى از تعريف است ،بالاخص كتاب لقاءالله ايشان آتشى مخصوص ‍ دارد و براى فتح باب سالكين الى الله ،كليد و رمز موفقيت است . ما در اينجا به ذكر يك دستور از كتاب اسرار الصلوة وى ،طبع سنگى ،صفحه 46 اكتفا مى نماييم ؛ مى فرمايد: من از بعضى از اءجلاء مشايخ خودم كه همانند او حكيم عارفى و معلم حاذقى را در راه خير و طبيب كاملى را نديده ام پرسيدم : كدام از اعمال جوارح را كه شما تجربه نموده ايد اثرش در قلب بيشتر است ؟! فرمود: سجده طولانى در هر روزى كه آن را ادامه دهد و طول بدهد جدا تا اينكه يك ساعت و يا سه ربع ساعت به طول انجامد و در آن بگويد: لااله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين (سوره انبياء آيه 87)؛ هيچ معبودى نيست جز تو اى خداوند! تو پاكى و منزه و مقدس ‍ مى باشى ! من هستم كه رويه و داءبم اين بوده است كه از ستمگران بوده ام . به طورى كه نفس خود را گرفتار و محبوس در حبس عالم طبيعت مشاهده نمايد و مقيد و مغلول به قيدها و غلهاى اخلاق رذيله بنگرد و خداوند را تنزيه كند: تو اين كار از روى ظلم و ستم به من ننمودى و من بودم كه به نفس ‍ خودم ستم نموده و آن را در اين مهلكه عظيم وارد ساختم .
و ديگر خواندن سوره قدر را شبهاى جمعه و عصرهاى جمعه يك صدر بار. مرحوم استاد- قدس سره - مى فرمود: من در ميان اعمال مستحبه ،عملى را نيافته ام كه مانند اين سه چيز موثر باشد و در روايات مطالبى وارد است كه حاصلش اين است : در روز جمعه صد نفحه يا صد رحمت نازل مى شود،نود و نه تاى آن براى كسى است كه سوره قدر را در عصر جمعه يك صد بار قرائت كند،و براى او همچنين نصيبى در آن يك نفحه و يا يك رحمت ديگر نيز هست - الهى .
رساله لقاءالله اشكم را سرازير مى كند  
علامه طهرانى مى فرمايد: اين حقير در هنگام اقامت در نجف اشرف براى تحصيل نيز آن (رساله لقاء الله ) را مطالعه مى نمودم و از بحر بى كران آن بهره مند مى شدم . روزى يكى از علماءكاظمين كه با حقير نسبت رحميت داشت و در زيارتى مخصوص به نجف به زيارت آمده بود و در كلبه حقير ميهمان بود،راجع به توحيد حضرت حق تعالى با وى بحث شد.
حقير در ميان گفتارم ،آوردم كه لاموثر فى الوجود الاالله
گفت : چنين حديثى ندارم !
عرض كردم : نباشد كه نباشد،ولى آيا اين مضمون كه كلام يكى از حكماء مى باشد متخذ از شالوده و ريشه كشيده شده جميع آيات و احاديث نيست من به وى گفتم : خوب است شما رساله لقاءالله را كه حقير آن را به خط خود استنساخ كرده ام مطالعه فرمائيد تا روح مطلب برايتان روشن گردد. گفت : خيلى در پى آن بوده ام ولى هنوز به دست نياوردم .
حقير رساله خود را به ايشان سپردم تا در مدت يك هفته مطالعه نمايد. وى بلخ كاطمين رفت و رساله را با خود برد. در سفر ديگرى كه به نجف اشرف مشرف شد از وى پرسيدم : رساله چطور بود؟!
گفت : من هر وقت آن را مطالعه مى كردم ،اشكم سرازير بود تا مطالعه ام خلاص شود! (4)
بهترين كتاب در موضوع لقاءالله  
علامه طهرانى مى نويسد: راجع به لقاءالله و امكان وقوع معرفت خداوندى گر چه بسيار گفته اند و نوشته اند،و حقا درهاى مكنونه را سفته ،و پويندگان راه نموده اند ؛ اما حقير تا به حال از جهت اتفاق مطلب و ايجاز،و شواهد روائيه و شهوديه و سوار كردن مطالب عرفانيه لقائيه را بر اساس ‍ برهان و استحكام دليل ،همچون رساله لقاءالله مرحوم آية الحق و سند العرفان ،فقيه ارجمند و آيت ربانى حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى - اءعلى الله مقامه القدسى و رزقنامن بركاته و رحماته ؛ جوده و منه - زيارت ننموده ام .
فبناء على هذا؛ بسيار به جا و مناسب است شطرى ازابتداى آن را كه در اصل لزوم معرفت غيبية ،آن فقيد علم و عمل و انديشه و درايت ذكر فرموده است ،از روى نسخه خطيبه خودم كه در بلده قم استنساخ نموده ام ،در اينجاحكايت نمايم . او مى فرمايد:
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدالله و الصلوة على رسول الله و على ءاله امناءالله
در قرآن مجيد زياده از بيست جا عبارت لقاءالله و نظر خداوند وارد شده و هكذادر تعبيرات انبياء و ائمه عليه السلام . و از اين طرف هم دراخبار،در تنزيه حق - جل و علا- كلماتى وارد شده كه ظاهرش تنزيه صرف است از همه مراتب معرفت .
علماى شيعه رضوان الله عليهم را هم در اين باب مذاقهاى مختلفه است ؛ عمده آن دو مذاق است ؛ تنزيه صرف حتى اينكه منتهاى معرفت و همان فهميدن اين است كه بايد خداوند را تنزيه صرف نمود. و آيات و اخبارى كه در معرفت و لقاء الله وارد شده است ، آنها راتاءويل نمود.
مثلا تمام آيات و اخبار لقاءالله را معنى مى كنند بر مرگ و لقاء ثواب و عقاب .
و فرقه ديگر را مذاق اين است كه : اخبارى كه در تنزيه صرف وارد شده است بايد جمع ميان آنها و اخبار تشبيه واخبارى كه ظاهر در امكان معرفت و وصول است ،به اينطور نمود كه : اخبار تنزيه صرف را حمل كرد به معرفت به طريق روئيت به اين چشم ظاهر،و به معرفت به كنه ذات اقدس الهى ؛ و خبار تشبيه و لقاء و وصول و معرفت را حمل كرد به معرفت اجمالى و معرفت اسماء و صفات الهى و تجلى مراتب ذات و اسماء و صفات حق تعالى ،به آن ميزان كه براى ممكن ،ممكن است .
و به عبارت اخرى ،كشف حجب ظلمانيه و نورانيه كه براى عبد شد؛ آن وقت معرفت از جنس معرفت قبل از آن كشف نيست .
و به عبارت اخرى ،انوار اجمال و جلالى الهى در قلب و عقل و سر خواص ‍ اولياى او تجلى مى كند،به درجه اى كه او را از خود فانى مى نمايد و به خود باقى مى دارد؛ آن وقت محو جمال خود نموده و عقل او را مستعرق معرفت خود كرده ،و به جاى عقل او خود تدبير امور او،را مى نمايد. اگر چه بعد از اين همه مراتب كشف سبحات جلال و تجلى انور جمال و فناى فى الله و بقاى الله ،باز حاصل اين معرفت ،اين خواهد شد كه از روى حقيقت از وصول به كنه معرفت ذات ،عجز خود را بالعيان و الكشف خواهد ديد.
بلى اين هم عجز از معرفت است و عجز از معرفت است ؛ ليكن اين كجا و آن كجا؟ بلى جماد هم عاجز از معرفت است ،انسان هم . ولى قطعا تفاوت مراتب عجز حضرت اعلم خلق الله محمد بن عبدالله عليه السلام با سايرين بلكه با علماى امت ،زيادتر از عجز جماد يا انسان است .
اجمالا مذاق طايفه اى از متكلمين علماى اعلام مذاق اول است ؛ مستدلا به ظواهر بعضى از اخبار وتاءويلا للايات و الاخبار و الادعيه الواردة فى ذلك . (5)
اين حقير بى بضاعت مى خواهم بعضى از آيات و اخبار وارده در اين معنى را با تاءويلات حضرات ذكر نمايم ،تا معلوم شود حق از باطل .
از جمله آيات : آيات لقاء الله است .
جواب داده اند طايفه اولى از اين آيات به آنكه : مراد،مرگ و لقاى ثواب الهى است .
اين جواب را طايفه ثانيه رد كرده اند به اينكه : اين مجاز است . و مجاز بعيدى هم هست . و اگر بنا بر حمل به معناى مجازى باشد،مجاز اقرب از او اين است كه به يك درجه از ملاقات را كه در حق ممكن شرعا جايز است حمل نماييم ،اگر چه عرف عام آن را لقاى حقيقى نگويد،و حال آنكه بنا بر آنكه الفاظ براى ارواح معناى موضوع باشد،و معنى روح ملاقات را تصور نماييم ،خواهيم ديد كه ملاقات اجسام هم حقيقت است . و ملاقات ارواح هم حقيقت است ،و ملاقات معانى هم هم حقيقت است . و ملاقات هر كدام به نحوى است كه روح معنى ملاقات در او هست ؛ وليكن در هر يك به نحوه لايق حال ملاقى وملاقى است .
پس حالا كه اين طور شد،نى توان گفت كه معنى ملاقات ممكن با خداوند جليل هم روح ملاقات در او حقيقتا هست ؛ وليكن نحوه آن هم لايق اين ملاقى و ملاقى است . و آن عبارت از همان معنى است كه در ادعيه و در اخبار از او به تعبيرات مختلفه ،به لفظ وصول و زيارت و نظر بر وجه و تجلى و ديدن قلب و تعلق روح ،تعبى شده است . واز ضد آن به فراق و حرمان تعبير مى شود.
و در تفسير قد قامت الصلوة از امير عليه السلام روايت : يعنى نزديك شد وقت زيارت .
و در دعاها،مكررا وارد است :
ولاتحرمنى النظر الى وجهك .(و مرا محروم مگردان از نظر به سوى وجه خودت !)
و در كلمات آن حضرت است :
و لكن تراه القلوب بحقائق الايمان . (اولين او را مى بينند دلهاى آدميان ،به واسطه حقيقتهاى ايمان .)
و در مناجات شعبانيه است :
و الحفنى بنور عزك الابهج فاءكون لك عارفا . (و مرا ملحق كن به نور عزتت كه بهجت انگيزه ترين است ؛ تا اينكه عارف تو گردم !) و هم در آن مناجات است :
و اءنر اءنصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقه بعز قدسك ! ( و ديدگان بصيرت دلهاى ما را به درخشش نظرشان به سويت نورانى نما؛ تا آنكه چشمان دلهايمان حجابهاى نور را پاره كند،و به معدن عظمت و اصل گردد،و ارواح ما به مقام عجز قدست بسته و پيوسته شود!)
و در دعاى كميل عليه الرحمة عرض مى كند:
وهبنى صبرت على عذابك ،فكيف اصبر على فراقك ؟! (و مرا چنان پندار كه قدرت صبر و شكيبايى بر عذابت را داشته باشم ،پس چگونه مى توانم بر فراقت شكيبا باشم ؟!) مرد بافهم صافى از شبهات خارجيه بعد از ملاحظه اين تعبيرات مختلفه قطع خواهد كرد بر اينكه مراد از لقاى خداوند،لقاى ثواب او كه مثلا بهشت رفتن ،و سيب خوردن و حورالعين ديدن باشد نيست .
چه مناسبت دارد اين معنى با اين تعبيرات ؟!
مثلا اگر لقاى مطلق را كسى تواند به يك معنى دور از معانى لقاء حمل نمايد،آخر الفاظ ديگر را چه مى كند؟ مثلا نظر بر وجه را چه بايد كرد؟! الحفنى بنور عزك الابهج فاكون لك عارفا را چه بكنيم ؟! انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك را هم مى شود كه بگويد: گلابى خوردن است ؟! و اگر كسى بگويدكه : قبول دارم مراد از لقاءالله اينها نيست ؛ ليكن مراد از لقاى او،لقاى اولياى از انبياء و ائمه عليه السلام است . براى ماهامثلا كسى به صدر اعظم عرض بكند،تجوزامى شود بگويد: به شاه عرض كردم . چنانچه در اخبار اطلاق وجه الله بر ائمه عليه السلام و انبيا شده است ؛ مثلا پيغمبر صلى الله عليه و آله وجه خداست نسبت به ائمه عليه السلام و ائمه عليه السلام وجه خدا هستند نسبت به ماها.

next page

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

فصل هفتم : دستور العملها و توصيه هاى اخلاقى و بهداشتى ائمه (ع ) براى سلامتى جسم و روان و خانواده
كلمات قصار حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله  
در موقع آسايش خدا را بشناس تا در موقع سختى ترا بشناسد. (587)
مومن بايد هشت صفت داشته باشد: 1 - وقار در حوادث سخت 2 - صبر به هنگام بليه 3 - شكر به هنگام گشايش 4 - قناعت به روزى اى كه خداى والا داده است 5 - به دشمنان ستم نكند 6 - مزاحم دوستان نشود 7 - تنش به رنج باشد 8 - مردم از او در آسايش باشند.(588)
وقتى خداوند بنده اى را دوست دارد، وى را مبتلا مى سازد و وقتى وى را كاملا دوست دارد، او را خاص خود سازد. گفتند چگونه او را خاص خود مى سازد، گفت مال و فرزندى براى او باقى نمى گذارد. (589)
وقتى خداوند بنده اى را دوست دارد، وى را مبتلا سازد تا تضرع او را بشنود.(590)
وقتى بنده اى در عمل كوتاهى كند، خداوند او را بغم مبتلا سازد. (591)
خداوند بنده مومن خود را به مرض مبتلا مى كند تا همه گناهان او بريزد. (592)
از قرض بپرهيزيد كه غم شب و ذلت روز است . (593)
(اى فقيران ) اگر بدانيد چه چيزها براى شما ذخيره شده ، بر آن چه نداريد غم نخواهيد خورد. (594)
غم بسيار مخور كه آن چه مقدر است مى شود و آن چه روزيت كرده اند به تو مى رسد. (595)
غمى چون غم قرض نيست و دردى چون درد چشم نيست . (596)
شيطانها صبحگاهان با بيرقهاى خود به بازار مى روند، و با هر كه زودتر به بازار رود داخل مى شوند و با هر كه ديرتر درآيد بيرون مى آيند. (597)
بامداد خود را با صدقه آغاز كنيد زيرا بلا از صدقه نمى گذارد.(598)
صبح زود در طلب روزى و حاجتهاى خود برويد، زيرا صبح خيزى مايه بركت و رستگاريست . (599)
روزى به خانه اى كه بخشش در آن هست از كارد بكوهان شتر نزديكتر است . (600)
خداوند كسى را كه در زندگى بخيل است و هنگام مرگ بخشنده مى شود دشمن دارد. (601)
بلا و بيمارى و غم كيفر دنياست . (602)
وقتى ديديد خداوند، فقر و مرض را بر بنده اى فرود آورد مى خواهد او را تصفيه كند. (603)
ساعت هاى مرض ساعتهاى گناه را نابود مى كند. (604)
تب گناهان را مى ريزد چنان كه درخت برگهاى خود را مى ريزد. (605)
آن كه در كار بيوه و يتيم بكوشد، چون مجاهد در راه خدا يا نمازگزار شب يا روزه دار روز است . (606)
شستن ظرفها و پاكيزگى حياط مايه غناست . (607)
دوستى پدر خويش را حفظ كن و رشته آن را مبر، كه خداوند نور تو را خاموش مى كند. (608)
سه دعا بدون شك مستجاب مى شود، دعاى ستمديده و مسافر و نفرين پدر در حق فرزند. (609)
از بيمارى كه بخوره مبتلا است بپرهيزيد چنان كه از شير مى گريزيد، اگر در دره اى فرود آمد شما در دره ديگر فرود آئيد. (610)
وقتى يكى از شما با همسر يا مملوك خويش نزديك شود بفرج او ننگرد كه مايه كورى است . (611)
موى سپيد را رنگ كنيد و چون يهوديان مشويد. (612)
خنده بسيار، دل را بميراند. (613)
خواب صبحگاهان ، مانع روزى است . (614)
پرخورى دل را سخت مى كند. (615)
انسان به سبب گناه از روزى محتوم ، محروم ماند و تقدير جز به دعا بر نگردد و عمر جز به نيكوكارى دراز نشود. (616)
نيكى با پدرو مادر عمر را افزون كند و دروغ روزى را كاهش دهد و دعا قضا را دفع كند. (617)
هر كه ميانه روى كند فقير نشود. (618)
سه چيز است كه بر هر مسلمانى لازم است : غسل جمعه و مسواك زدن و استعمال بوى خوش . (619)
با فقرا دوستى كنيد زيرا در روز رستاخيز دولتى بزرگ دارند. (620)
سه چيز مايه بركت است : فروش نسيه و قرض به يكديگر دادن و آميختن گندم به جو براى مصرف نه براى فروش . (621)
گرانى و ارزانى قيمتهاى شما به دست خداست . (622)
هر كه طفلى را تربيت كند تا لا اله الا الله گويد، خدا از او حساب نخواهد.(623)
سركشى طفل در دوران كودكى ، مايه فزونى عقل او در بزرگى است . (624)
بعضى گناهان هست كه نماز و روزه و حج و عمره آن را محو نمى كند، فقط گرفتارى در طلب معاش آن را نابود مى كند. (625)
وضو نصف ايمان است و مسواك كردن نصف وضو است . (626)
لباسهاى خود را تميز كنيد و موهاى خود را كم كنيد، مسواك بزنيد و آراسته و پاكيزه باشيد. (627)
وضو پيش از غذا فقر را ببرد و بعد از غذا وسواس را زايل كند و چشم را نيرو دهد.(628)
به وسيله زناشوئى روزى بجوئيد.(629)
احدى از شما ايستاده آب نياشامد.(630)
هر كس پيش از غذا اندكى نمك بخورد دفع مى كند خدا از او سيصد و سى نوع از بلاها و امراض را كه كوچكترين آن ها جذام است . (631)
گوشت مايه روييدن گوشت است و هر كس چهل روز لب به گوشت نزند، خوى او ناخوش خواهد شد. (632)
بد نداريد چهار درد را كه امان از چهار درد بزرگترند: 1 - بد نداريد زكام را كه امان از خوره است . 2 - بد نداريد دمل را كه امان از پيسى است . 3 - بد نداريد درد چشم را كه امان از كورى است . 4 - بد نداريد سرفه را كه امان از فلج است . (633)
پنج خصلت پيسى آورد: 1 - نوره كشيدن روز جمعه و چهارشنبه 2 - وضو و غسل با آبى كه در آفتاب گرم شده 3 - خوردن در حال جنابت 4 - جماع با زن حائض 5 - خوردن در سيرى .(634)
از كشمش دست برنداريد كه داراى اين خواص است : 1 - صفرا را مى شكافد 2 - بلغم را از بين مى برد 3 - پى را محكم مى كند 4 - رفع خستگى مى كند 5 - خلق را نيكو مى گرداند 6 - دل را پاك مى كند 7 - اندوه را برطرف مى كند. (635)
صرف يك درهم در خضاب ثوابش بهتر از خرج هزار درهم در راه خدا و در آن چهارده خاصيت است : 1 - باد گوش ها را ميراند 2 - ديده را روشن مى كند 3 - نرمه بينى را تازه مى كند 4 - دهان را خوشبو مى كند 5 - بن دندان را محكم مى نمايد 6 - سستى و لاغرى را مى برد 7 - وسوسه شيطان را كم مى كند 8 - فرشتگان را شاد مى نمايد 9- مومن را خرم و سرحال دارد 10 - كافر را خشمگين مى نمايد 11 - زينت است 12 - بوى خوش است 13 - برائت از عذاب قبر است 14 - منكر و نكير از آن شرم مى كنند.(636)
روز هفتم ولادت ، فرزندان خود را ختنه كنيد كه پاكتر و نظيفتر باشند و زودتر گوشت آنها روييده شود، زيرا زمين تا چهل روز از بول نبريده نجس ‍ است . (637)
با دست چرب ، شب را صبح نكنيد. اگر شيطان به شما صدمه زند، خودتان را بايد ملامت كنيد. (638)
هر كس ترك كند خوراك در شب را در شب شنبه و يكشنبه (دو شب )، از او مى رود (نيرويى ) كه تا چهل روز بر نمى گردد و جبران نمى شود. (639)
انگور را دانه دانه بخوريد، گواراتر است . (640)
زياد كن خوراك برنج را تا موجب زياد شدن علمت گردد.(641)
به زن باردار، ماهى كه در آن وضع حمل مى كند، خرما بدهيد فرزند او بردبار و پرهيزكار خواهد شد. (642)
خضاب كنيد كه بر جوانى و زيبايى شما مى افزايد. (643)
نه چيز فراموشى آورد: 1 - خوردن سيب ترش 2 - خوردن گشنيز 3 - پنير 4 - نيمخورده موش 5 - خواندن سنگهاى قبر 6 - راه رفتن بين دو زن 7 - افكندن شپش 8 - در گودى بالاى پشت گردن حجامت كردن 9- بول در آب ايستاده . (644)
دردها در سه درد و دواها در سه دوا، خلاصه مى شوند: خون ، صفرا و بلغم دردهايند، دواى خون حجامت ، دواى بلغم حمام كردن و درمان صفرا، راه رفتن است . (645)
خضاب كنيد به حنا كه موجب روشنايى بيشتر چشم و روييدن و تقويت مو و موجب خوش بويى بدن و آرامش بيشتر زن مى گردد.(646)
بهترين خضاب ها نزد خدا رنگ سياه است . (647)
هر كس به حمام رود و دارو بكشد و بعد از دارو از سر تا پا حنا بمالد، براى اوست امان از ديوانگى ، خوره ، پيسى و آكله تا نوره كشيدن ديگر.(648)
گرفتن ناخنها درد بزرگ را مانع شود و رزق را زياد كند. (649)
هركس حافظه اش را مى خواهد از عسل استفاده كند. (650)
خربزه مثانه را شستشو مى دهد و ادرار را زياد مى كند و سنگ را آب مى كند. (651)
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: يا على ! در اول و ميان و آخر ماه با همسرت نزديكى مكن كه جنون و جذام و بددماغى به او و بچه او به سرعت مى رسد، و بعد از ظهر مجامعت مكن كه اگر در آن وقت فرزندى شود، احول (چپ چشم ) باشد و شيطان با آن نقص در انسان خوشحال مى شود. (652)
پيامبر صلى الله عليه و آله نهى فرموده اند از حرف زدن در موقع آميزش با همسر، چون موجب لال شدن فرزند است . (653)
در حال ايستاده نزديكى مكن كه موجب شاشو شدن فرزند است در رختخواب . (654)
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: پاك نكنند (زن و شوهر)، خود را با يك دستمال كه موجب دشمنى بين آن ها خواهد شد. (655)
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: يا على ! نزديكى نكنيد با همسرتان با عشق زن ديگرى كه مى ترسم فرزند خنثى مونث و فاسد نصيبتان گردد.(656)
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: يا على ! در شب عيد فطر اگر فرزندى به وجود آيد، شرور از كار درآيد. (657)
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: يا على ! در شب عيد قربان با همسرت نزديكى نكن كه اگر نطفه فرزند منعقد شود، يا شش انگشت دارد يا چهار انگشت . (658)
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله يخ ميل مى كردند و اصحاب را مى فرمودند برايش فراهم آورند و مى فرمود كه : بيمارى دندانها (پيوره ) را از بين مى برد. (659)
پيغمبر صلى الله عليه و آله هميشه شانه را پس از شانه زدن زير سر مى گذاشتند و مى فرمود: شانه زدن ، وبا را از بين مى برد، و ريشها را از زير چهل مرتبه شانه مى زدند و از بالا هفت بار شانه مى كردند و مى فرمود: اين كار حافظه را زياد و دفع بلغم مى كند. (660)
پرهيز از خوردن دشولها، زيرا تحريك مى كند جذام (خوره ) را. (661)
كسى كه سر خود را با سدر بشويد، خداوند وسوسه شيطان را از او دور مى كند، و كسى كه وسوسه شيطان از او دور شد معصيت نمى كند، كسى هم كه معصيت نكرد داخل بهشت مى شود. (662)
طبق روايتى حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: آيا به شما تعليم بدهم دوائى را كه جبرئيل تعليم كرده ، كه ديگر به دواى دكترى محتاج نشويد؟ اصحاب عرض كردند: بلى يا رسول الله ، آن حضرت فرمود: از آب باران بگيرند، هفتاد مرتبه (سوره حمد) و هفتاد مرتبه (سوره قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب فلق ) و هفتاد صلوات بر پيغمبر و آل پيغمبر و هفتاد مرتبه (سبحان الله ) بر آن بخوانند، و هفت روز متوالى هر صبح گاه و شامگاه از آن آب ميل كنند.(663)
نزد اهل مصيبت غذا خوردن ، از عمل اهل جاهليت مى باشد و سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله در آن ، فرستادن طعام به خانه آن ها است . (664)
رسول خدا صلى الله عليه و آله چون به قبرستان مى گذشت ، مى فرمود:
السلام عليكم من ديار قوم مومنين ، و انا انشاالله بكم لا حقون . (665)
رسول خدا صلى الله عليه و آله در زيارت اهل قبور، سه بار مى فرمود: (السلام عليكم يا اهل الديار) و بعد سه مرتبه مى فرمود: (رحمكم الله ). (666)
(بخش دوم ) كلمات قصار حضرت على عليه السلام  
حجامت تن را سالم و خرد را محكم كند.
شستن سر با خطمى چرك را ببرد و كثافتها را پاك كند.
شستن دستها پيش از خوردن و پس از آن فزونى روزى است .
جويدن كندر دندانها را سخت سازد و بلغم را ببرد و نيز بوى دهان را ببرد.
در مسجد نشستن پس از سپيده دم تا برآمدن خورشيد براى طلب روزى ، از مسافرت در زمين موثرتر است .
خوردن به ، توانائى دل ناتوانست و معده را پاك كند و دل را بپالايد و ترسو را شجاع كند و فرزند را خوب كند.
خوردن 21 دانه كشمش سرخ به ناشتا در هر روز هر مرضى را به جز موت دفع كند.
روزه سه روز در هر ماه با روزه همه ماه شعبان وسوسه سينه و پريشانيهاى دل را مى برد.
استنجاء با آب سرد بواسير را قطع مى كند.
مسلمان بسوى قبله تف نكند و اگر از فراموشى كرد، بايد از خدا آمرزش ‍ خواهد.
كسى از شما در راه غائط نكند و از پشت بام در هوا ادرار نكند و نه در آب جارى ، و هر كه چنين كرد و آسيب ديد نبايد جز خود را سرزنش كند، زيرا آب اهلى دارد، و هوا هم اهلى دارد.
آن چه از سفره بيفتد، بخوريدش كه درمان هر دردى است باذن خدا، براى كسى كه قصد شفا بدان كند.
صله رحم كنيد، گرچه به سلامى باشد.
بفرزند خود شيرزن زناكار و ديوانه ندهيد، كه شير واگير دارد.
بسيار استغفار كنيد كه روزى آور است .
سجده را طول دهيد، كه هر كه طولش دهد فرمانبر است و نجات يابد.
هر كه چشمش درد مى كند بايد آية الكرسى بخواند، و معتقد باشد كه بهتر مى شود، به راستى كه درمان گردد انشاء الله .
از گناهان خوددار باشيد، كه هيچ گرفتارى و نقصان روزى نيست ، مگر به وسيله گناه ، تا برسد به خراش و پيشامد بدو مصيبت ، زيرا خدا جل ذكره مى فرمايد:
(هر آن آسيب كه به شما رسد، در برابر آن چه است ، كه به دست خود كنيد، از بسيارى هم گذشت مى شود). (667)
هر كه به روزى كم خدا راضى است ، خدا هم به عمل كم او راضى است .
تا توان داريد كار خوب كنيد كه از مردن بد جلوگيرد.
هر كدامتان بخواهد بداند مقامش در نزد خدا چيست ، بنگرد در برابر گناهان چه وضعى دارد.
هرگاه مسلمانى ناتوان شود، گوشت را با شير بخورد، كه خدا نيرو را در اين دو قرار داده . (668)
بسيار به خانه خدا نگاه كنيد، زيرا خداوند صد و بيست نظر رحمت نزد خانه محترم خود دارد، كه شصت از آن طواف كنندگان ، و چهل از آن نمازگزاران ، و بيست از آن نگاه كننده ها است .
بر چهره چهارپايان نزنيد، زيرا كه آن ها براى پروردگار خود تسبيح مى كنند.
هر كدام از شما در سفر راه را گم كرد يا ترسيد، فرياد زند (يا صالح اغثنى ) اى صالح به دادم برس ، زيرا در ميان برادران جن شما، كسى است كه چون آواز را بشنود، پاسخ دهد و گمشده را به راه رساند و چهار پايش را نگه دارد.
هر كدام از شما از غرق ترسد بايد بگويد:
بسم الله مجريها و مرسيها ان ربى لغفور رحيم ، بسم الله الملك القوى و ما قدروا الله حق قدره و الارض جميعا قبضته يوم القيمة و السماوات مطويات بيمينه سبحانه و تعالى عما يشركون .
هر كه از عقرب ترسد بايد بخواند:
سلام على نوح فى العالمين . انا كذلك نجزى المحسنين . انه من عبادنا المومنين . (669)
بيماران خود را با صدقه درمان كنيد و اموال خود را با زكات محفوظ سازيد.
كسى از شما ايستاده آب ننوشد، كه باعث دردى مى شود كه درمان ندارد، مگر خدا عافيت دهد.
هر كه تا آفتاب برآيد، ده بار قل هو الله احد و ده بار انا انزلناه و ده بار آية الكرسى بخواند، مالش را از آن چه بر آن مى ترسد حفظ كند.
در آغاز خوراكتان نمك باشد و پايانش با نمك ، و اگر مردم خاصيت نمك را مى دانستند، آن را بر ترياق ترجيح مى دادند، و هر كه خوراكش را بدان آغاز كند، خدا هفتاد درد از او ببرد، كه جز خداوند آن ها را نداند.
بر شما باد به جامه ضخيم ، زيرا هر كه جامه اش نازك است ، دينش نازك است .
در برابر خداى عز و جل نايستد كسى از شماها در حالى كه جامه بدن نما پوشيده باشد.
هر كه مست كننده نوشد، چهل شب نمازش قبول نيست .
كدو بخوريد كه مغز را بيفزايد.
دو مرد يا دو زن باهم در زير يك بستر نخوابند و هر كه اين كار كرد ادب و تعزير شود.
دوست دارم مومن هر پانزده روز يكبار نوره كشد.
ماهى كمتر بخوريد كه بدن را آب كند، و بلغم را بيفزايد، و نفس را سخت كند. ت
جرعه جرعه نوشيدن شير درمان هر دردى است ، جز مرگ .
انار را با پيهش بخوريد كه معده را شستشو كند و دل را زنده كند و وسوسه شيطان را ببرد.
كاسنى بخوريد كه هر بامداد، يك قطره بهشتى دارد.
آب باران بنوشيد كه پاك كننده تن ودافع بيماريها است .
سياه دانه درمان هر دردى است جز زهردار.
گوشت گاو درد است ، و شيرش درمان .
كام فرزندان خود را با خرما برداريد، رسول خدا صلى الله عليه و آله با حسن و حسين چنين كرد.
هر كدام شما خواست با زنش درآيد، او را شتابزده نكند و درنگ كند تا او هم مانند خودش بر سر شهوت آيد و تحريك شود.
هرگاه يكى از شما زنى ديد كه از او خوشش آمد، برود نزد همسرش ، زيرا او هم دارد هر آن چه آن زن دارد و او ديده است ، و مبادا شيطان را به دل خود راه دهد. و ديده خود را از زن بيگانه باز دارد. و اگر هم زن ندارد، دو ركعت نماز بخواند و خدا را بسيار حمد كند.
هر كدام از شماها خواست به زنش درآيد،بايد كم سخن گويد كه سخن اين هنگام باعث لالى (فرزند) مى شود.
هيچ كدام از شماها بدرون فرج زنش نگاه نكند كه مايه پيسى شود.
از حجامت در روز چهارشنبه و روز جمعه بپرهيزيد، زيرا روز چهارشنبه نحس مستمر است و دوزخ در آن روز آفريده شده ، و در روز جمعه ساعتى است كه هر كه در آن حجامت كند حتما بميرد. (670)
(بخش سوم ) توصيه و سفارشات حضرت امام رضا عليه السلام براى سلامت تن و روان حالات طبيعى انسان در ادوار عمر(671)
بدان خداوند عالم حالات آدمى را كه بر آن ها ساخته شده ، و به آن احوال متصرف در حيات و زندگانى است ، چهار بخش قرار داده است .
حالت اول 
از پانزده سالگى تا بيست و پنج سالگى كه جوانى و خوبى و طراوت او در اين دوره از عمر است ، و در اين مدت خون در مزاج او بر ساير اخلاط (672) غالب است .
حالت دوم 
حالت دوم از بيست و پنج سالگى است تا به سى و پنج سالگى ، در اين قسمت از عمر غلبه با صفرا است كه به نهايت شدت و قوت مى رسد. بر همين حالت به سر مى برد تا اين دوره سپرى شده به حالت سوم برسد.
حالت سوم 
اين حالت از سى و پنج سالگى شروع مى شود و به شصت سالگى ختم مى گردد. در اين دوره از عمر ساير اخلاط مغلوب مره سوداء است . اين دوره روزگار حكمت و پند و اندرز و معرفت و عبرت و انتظام امور زندگى و صحت نظر در عواقب امور و دورانديشى است . در اين دوره رايش صادق و متين ، دلش محكم و ثابت است ، و تصرفات حيات ، او را دگرگون نمى سازد.
حالت چهارم 
پس آن گاه داخل در حالت چهارم مى شود. در اين سن بلغم بر ساير اخلاط غلبه پيدا مى كند. و اين حالتى است كه به چيزى تغيير نمى كند،مگر پيرى و ناتوانى ، تلخى زندگى ، كم شدن نيرو، فساد و بى نظمى . نشانه اين حالت آن است كه حافظه كم و فراموشى زياد مى شود و شخص چيزها و كسانى را كه به آن مربوط بوده نمى شناسد. در حضور مردم چرت مى زند، هنگام خواب بيدار مى ماند و موقع بيدارى خوابش مى برد. روش و عادت ديرين خود را از دست مى دهد، آب جلوه او خشك مى شود، از قدرت روئيدن ناخن و موى او كاسته مى گردد. بلغم سرد و خشك است ، سردى و خشكى همان معناى مرگ و فناى اجسام مى باشد. جسم بر اثر غلبه قوه بلغميه نيروى خود را از دست مى دهد و نابود مى گردد.
غلبه اخلاط بر چهار قسمت از بدن 
خداوند طبايع را بر چهار جزء بدن تقسيم كرد:
1 - خون را بر سرو صورت و چشمها و گوشها و بينى و دهان و دماغ مسلط كرد. 2 - بلغم را بر سينه با نيروى باد غلبه داد. 3 - صفرا را بر دنده هاى پهلو غالب كرد. 4 - سودا را بر شكم و امعاء و احشاء تسلط داد. (673)
علاج بلغم 
هر كس مى خواهد بلغم را از خود دور كند، هر روز در اول ساعت آن ، چيزى از جوارش حريف ميل كند، حمام زياد برود، و كار آميزش با زنان را بسيار كند. در آفتاب بسيار بنشيند و از غذاهاى سرد و مرطوب پرهيز كند. (674)
علامه مجلسى قدس سره مى فرمايد: مراد از جوارش حريف ، جوارش ‍ فلافلى است ، كه مشتمل است بر فلفل و دارا فلفل .
علاج زرداب  
كسى كه مى خواهد آتش صفرا را در خود خاموش كند، هر روز مقدارى از چيزهائى كه خنك و رطوبى است ميل كند، و بدن خود را استراحت بدهد، و كمتر حركت كند و به چيزهائى كه از ديدن آن ها خشنود مى شود بسيار نگاه كند. (675)
علاج سودا 
كسى كه مى خواهد سودا را بسوزاند پس بر او باد به زياد قى كردن و فصد عروق و مداومت نوره . (676)
علل برخى از بيماريها(677) 
داخل شدن به حمام با شكم پر مورث قولنج مى گردد.
غسل كردن با آب سرد، بعد از خوردن ماهى باعث فلج مى شود.
خوردن ترنج در شب چشم را چپ و احوال مى كند.
جماع با زن حائض طفل را به خطر جذام مى اندازد.
بول نكردن بعد از عمل مجامعت مولد سنگ مثانه مى گردد.
جماع بعد از جماع بدون اين كه غسلى در ميان فاصله شود، طفل را به جنون نزديك مى كند.
خوردن گوشت خام مولد كرم معده در شكم است .
خوردن انجير توليد شپش مى كند، در صورتى كه گنديده و سياه شده باشد.
خوردن آب سرد بعد از طعام گرم دندان را فاسد و خراب مى كند.
هنگامى كه خواستى به حمام بروى و دچار سردرد و زكام نشوى ، قبل از فرو رفتن در آب ، پنج جرعه آب گرم تميز بنوش كه باذن خداوند متعال از سردرد و درد شقيقه سالم ميمانى و گفته شده كه پنج كشف آب گرم نيز بر روى سر ريخته شود.
پيشگيرى از بعضى بيماريها(678) 
هر كس مى خواهد از درد مثانه شكايت نكند، بول خود را نگه ندارد هر چند بر روى اسب باشد.
كسى كه مى خواهد به آزار شكم مبتلا نشود، در ميان طعام خوردن آب ننوشد، زيرا آب خوردن در بين غذا رطوبت بدن را زياد و معده را ضعيف مى گرداند، رگهاى بدن بهره خود را از غذا نمى گيرند، و غذا در معده تحليل نمى رود.
كسى كه مى خواهد به سنگ مثانه و حبس البول دچار نشود، موقع انزال جلوى منى را نگيرد و كار مجامعت را طولانى نكند.
كسى كه مى خواهد، حافظه اش قوى شود، صبح ها ناشتا نزديك هفتاد مثقال زبيب (679) بخورد.
كسانى كه به نيروى حفظ بيشترى احتياج دارند، هر روز سه قطعه زنجبيل كه با عسل مربا شده ، بخورند و نيز مقدارى خردل با غذاى خود مصرف كنند.
كسى كه مى خواهد ناخنهاى او نتركد و زرد نشود و اطراف ناخنهايش ‍ سالم بماند، ناخنهايش را در هر پنجشنبه يكبار بگيرد، و روز ديگرى را براى اين كار اختيار نكند.
هر كه مى خواهد به گوش درد مبتلا نباشد، هنگام خوابيدن مقدارى پنبه در سوراخ گوش خود بگذارد.
هر كس بخواهد در دوره زمستان زكام را از خود دور بيند، هرروز سه لقمه از غذاى عسل ميل كند.
عسلى كه بوئيدن آن توليد عطسه مى كند، و آن ها كه نوشيدنش مسكر و مستى مى آورد، و آن هائى كه چشيدنش گلو و مرى را مى سوزاند، اين انواع از عسل خوب نيست ، بلكه سم و كشنده است .
كسانى كه از زكام درايام تابستان ناراحتند، هر روز يك خيار بخورند و از نشستن در آفتاب پرهيز كنند.
كسى كه مى خواهد غذايش تحليل برود و از آن ضررى نبيند، اول به طرف راست بخوابد و سپس به سمت چپ بغلطد تا بخواب رود.
دستورات مقاربت با همسر(680) 
در اول شب چه زمستان و چه تابستان باشد، با زنان نزديكى مكن ، زيرا در اول شب معده و عروق پر است و در اين حال مجامعت ناپسند است .
جماع با شكم پر در اول شب موروث بيمارى قولنج و فالج و لقوه و نقرس و سنگ و تقطير بول و فتق و ضعف چشم و كم نورى مى شود.
پس وقتى كه اراده اين كار داشتى ، خوب است آخر شب را بدان اختصاص دهى ، اين وقت براى بدن صلاحيتش بيشتر است و در توليد نسل بيشتر مايه اميدوارى است ، و عقل مولد را تيزتر مى گرداند، يعنى فرزندى را كه خدا بخواهد به آن ها بدهد.
با زنان مياميز مگر پاك باشند، چون از كار فارغ شدى فورى بر پا مايست و منشين ، بلكه قدرى به سمت راست خود بخواب يا تكيه كن ، آن گاه براى دفع بول از جاى برخيز، اين كار به اذن خداى متعال تو را از سنگ مثانه تامين خواهد داد.
پس از خاتمه كارها غسل كن و همان ساعت قدرى موميائى با شربت عسل يا عسل كف گرفته بياشام ، خوردن اين شربت كسرى تو را از ناحيه جماع جبران مى كند.
بايد دانست كه آميزش با زنان از نظر وقت ، هنگامى كه ماه در برج حمل و دلو است نيكو است و از آن بهتر وقتى است ، كه ماه در برج ثور باشد، زيرا ثور شرف ماه است .
(بخش چهارم ) دستورات بهداشتى ساير ائمه عليهم السلام  
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: نيم خورده مومن شفاى هفتاد درد است .
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: نان را در زير كاسه مگذاريد.
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: براى صاحب اسهال و سل برنج نيكوست ، و دردها را از بدن مى كشد.
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سويق (آرد بوداده ) به وحى الهى ساخته شده است ، و گوشت را مى روياندو استخوان رامحكم مى كند و خوراك پيغمبرانست . و قاروت (681) خشك ، پيسى را زايل مى گرداند و اگر سه كف سويق خشك ناشتا خورده باشد، بلغم و صفرا را برطرف مى كند. سويق هفتاد نوع بلا را دفع مى كند، و هر كه چهل صباح بخورد، كتفين او از قوت پر مى شود. سويق عدس تشنگى را زايل مى كند و معده را قوت مى دهد و صفرا را فرو مى نشاند، و معده را پاك مى كند و هفتاد درد را دواست و هيجان خون و حرارت را برطرف مى كند.
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: گوشت گاو پيسى را زايل مى كند.
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز است كه بدن را خراب مى كند و بسيار باشد، كه آدمى را بكشد، 1 - خوردن گوشت قديد (گوشت خشك شده ) 2 - با معده پر به حمام رفتن 3 - جماع با زنان پير
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: پيغمبرى از پيغمبران به حق تعالى از ضعف و كمى قوت جماع شكايت نمود، حق تعالى او را امر فرمود بخوردن هريسه (682)
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كاسنى سبزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله است و بادروج (683) سبزى اميرالمومنين عليه السلام و برگ خرفه سبزى حضرت فاطمه عليها السلام است .
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سنجد مغزش گوشت را مى روياند و پوستش پوست را مى روياند، و استخوانش ، استخوان را، و خوردن سنجد، گرده ها را گرم مى كند و معده را دباغى مى كند، و امان مى دهد از بواسير و از تقطير بول ، ساق پا را قوت مى دهد و رگ خوره را قطع مى كند.
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: جماع مكن در اول ماه و ميان ماه و آخر ماه كه باعث مى شود سقط فرزند شود، و نزديك است كه اگر فرزندى بهم رسد، ديوانه باشد يا صرع داشته باشد، نمى بينى كسى را كه صرع مى گيرد، اكثر آن است كه يادر اول ماه يا در آخر ماه مى باشد.
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه در حالت خضاب باز زن خود جماع كند، فرزندى كه به هم رسد، مخنث باشد.
در حديثى از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حضرت شريك شدن شيطان را در نطفه آدمى بيان كردند و بسيار عظيم شمردند، راوى گفت كه چه بايد كرد كه اين واقع نشود فرمود: هرگاه اراده جماع داشته باشى بگو:
بسم الله الرحمن الرحيم الذى لا اله الا هو بديع السموات و الارض ، اللهم ان قضيت منى فى هذه الليلة خليفة فلا تجعل للشيطان فيه شركا و لا نصيبا و لاحظا و اجعله مومنا مخلصا مصفى من الشيطان و رجزه جل ثناوك .
حضرت امام محمد تقى عليه السلام فرمود: زنى كه خوش حيضش بند نشود، سويق به او بخورانيد تا بند شود.
حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود: بنى اسرائيل به حضرت موسى عليه السلام از پيسى شكايت كردند، كه در ميان ايشان بسيار شده بود. حق تعالى وحى نمود به حضرت موسى ، كه امر كن ايشان را كه گوشت گاو را با چغندر بخورند.
حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود: چون اراده جماع كنى ايندعا را بخوان : اللهم ارزقنى ولدا و اجعله تقيا زكيا ليس فى خلقه زيادة و لا نقصان و اجعل عاقبته الى خير. (684)
حضرت امام موسى عليه السلام فرمود: گوشت كبك ساق پا را قوى مى گرداند و تب را دور مى كند.
حضرت امام موسى عليه السلام فرمود: هر كه در روز جمعه يك انار بخورد، تا چهل روز دلش را روشن كندو اگر دو تا بخورد تا هشتاد روز، و اگر سه تا بخورد تا صدو بيست روز وسوسه شيطان را از او دور گرداند، و هر كه وسوسه شيطان از او دور شود معصيت خدا نكند، و هر كه معصيت خدا نكند داخل بهشت شود.
حضرت امام موسى عليه السلام فرمود: خوردن سيب نافع است ، براى زهر و سحر و استيلاى اجنه و غلبه بلغم ، و هيچ چيز منفعتش از آن تندتر نيست .
حضرت امام موسى عليه السلام فرمود: خوردن سيب ترش و گشنيز باعث فراموشى است .
حضرت امام موسى عليه السلام فرمود: چهار چيز است كه از وسواس ‍ شيطان است : 1 - خوردن گل 2 - گل را به دست خورد كردن 3 - ناخن را به دندان گرفتن 4 - ريش را بدندان جويدن .
(بخش پنجم ) اختيارات ايام ماه قمرى  
سيد بن طاووس قدس سره از حضرت ابى عبدالله امام جعفر عليه السلام در مورد كيفيت و مناسبتهاى ايام ماه قمرى اين گونه روايت نموده است كه : حضرت مى فرمايند:
روز اول ماه قمرى  
حضرت عليه السلام مى فرمايند: روز اول ماه روز مباركى مى باشد، و حق تعال عظم شانه در اين روز حضرت آدم عليه السلام را خلق فرمود.
و اين روز براى طلب حوائج ، داخل شدن بر سلطان ، طلب علم ، تزويج ، سفر، خريد و فروش و گرفتن مركب مبارك مى باشد. و ايضا در روايت ديگر فرمود: در اين روز در طلب حوائج خود شتاب كن و هر چه را كه مى خواهى از طلب حوائج انجام بده ، (انشاالله خوب است ).
روز دوم ماه قمرى 
حضرت عليه السلام مى فرمايند: اين روز، روز زنان و تزويج مى باشد، و در اين روز حضرت حوا از حضرت آدم عليه السلام خلق شد و خداوند عز ذكره او را با حضرت آدم عليه السلام تزويج فرمود ؛ و اين روز براى بناى منازل ، نوشتن قرارداد، اختيار نمودن امور، سفر و طلب حوائج صلاحيت دارد. كسى كه در اين روز مريض شود بيمارى او خفيف خواهد بود و اگر در انتهاى روز مريض شود با بيمارى خود كوشش خواهد نمود. و در روايت ديگر است كه در اين روز تزويج كن و خريد و فروش نما، و از كارگزاران سلطان در اين روز بپرهيز و حوائج خود را در آن طلب كن كه اين روز براى طلب حاجت موافق مى باشد.

 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شفا و درمان با ذكر
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 23 اسفند 1394

فصل اول : شفا و درمان با ذكر
شفا و درمان با ذكر 
جناب علامه مجلسى رحمة الله عليه در بحار از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده فرمود: چون مرا به آسمان دنيا بردند، قصرى از يك پارچه گوهر سرخ ديدم و آن قصر چهل درب داشت بالاى هر درى جاى بلندى بود كه چهل فرش سندش و استبرق آنجا افكنده بودند و بالاى هر فرشى حورالعينى نشسته بود. از جبرئيل پرسيدم اين قصر از كيست ؟ گفت : از كسى كه بعد از نماز صبح چهل بار بگويد: يا باسط اليدين بالرحمة . و چون به آسمان دوم رسيديم بر قصرى گذشتم كه هفتاد درب داشت . نزد هر درى هفتاد درخت اززيتون و از انجير، در زير هر درختى سريرى نهاده و بالاى هر سريرى فرشى افتاده و بر هر فرشى حوريه اى نشسته . به جبرئيل گفتم : اين قصر از كيست ؟ گفت : از كسى كه بعد از نماز ظهر هفتاد بار بگويد: يا واسع المغفرة اغفرلى . و چون به آسمان سوم رسيدم قصرى از ياقوت ديدم كه هفتصد در داشت و بر هر درى حورى مثل آفتاب درخشان نشسته .از جبرئيل پرسيدم اين قصر از كيست ؟ گفت از كسى كه بعد ازنماز عصر هفده بار بگويد: لا اله الا الله قبل كل احد لا اله الا الله بعد كل احد لا اله الا الله يبقى ربنا و يفنى كل احد.
و چون به آسمان چهارم رسيدم گذشتم به قصرى كه ديوارهاى آن از زمرد و زبرجد بود و هزار و چهارصد درب داشت . برهر درى هزار علم نصب بود و در زير هر علمى هزار حوريه مثل ماه تابان نشسته بود. از جبرئيل پرسيدم اين قصر از كيست ؟ گفت از كسى كه بعد از نماز مغرب چهل بار بگويد: يا كريم العفو انشر على رحمتك يا ارحم الرحمين .
و چون به آسمان پنجم رسيدم به قصرى رسيدم كه در آن از نعمتها و ولدان ناشمار بود گفتم اين قصر از كيست ؟ گفت : از كسى كه بعد از نماز عشا هفتاد بار بگويد: يا عالم خفيتى اغفرلى خطيئتى .
و چون به آسمان ششم رسيدم قبه سفيدى ديدم كه بادهاى بهشت بر آن ميوزيد، و هفتاد هزار درب از طلا در آن بود و نزد هر درى چندين هزار حوريه زير درختان تكيه كرده بودند پرسيدم . از كيست ؟ گفت : از كسى كه چون از خواب بيدار گردد سه بار بگويد:
يا حى يا قيوم يا حيا لا يموت ارحم عبدك الخاطى ء المعترف بذنبه يا ارحم الراحمين .
و چون مرا به آسمان هفتم بالا بردند، به قصرى از لولو سفيد برخوردم كه از وصف بيرون است ، گفتم : حبيبم جبرئيل ، اين ازكيست ؟ گفت : براى كسى كه هر روز پانزده مرتبه بخواند:
سبحان الله بعدد ما خلق سبحان الله بعدد ما هو خالق الى يوم القيمة .(12)
ذكر برخواستن از مجلس  
امام پنجم عليه السلام فرمود هر كس خواهد بكيل تمام مزد برد، بايد هرگاه مى خواهد از مجلس برخيزد بگويد:
سبحان ربك رب العزة عما يصفون و سلام على المرسلين و الحمد لله رب العالمين . (13)
امام صادق عليه السلام فرمود: البته صاعقه (بلاى ناگهانى ) بمومن و كافر مى رسد ولى به ذاكر نمى رسد. (14)
با اين ذكر از هفتاد نوع بلا ايمن شويد 
حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون نماز مغرب و صبح را خواندى پس هفت بار بگو: بسم الله الرحمن الرحيم لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم خداوند متعال از او هفتاد نوع بلا را دفع مى كند كه كمترين آن ها جذام و برص (پيسى ) و ديوانگى است . (15)
با اين ذكر از نود و نه بلا ايمن شويد 
از حضرت امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام روايت نموده اند كه فرمودند هر كس كه هرروز سى مرتبه بگويد: بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمدلله رب العالمين ، تبارك الله احسن الخالقين ، لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ، خداوند نود و نه بلا را از او دور فرمايد كه كمترين آن ها جنون باشد. (16)
كلمات ختم مجلس براى كفاره گناهان 
از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت است كه فرمودند: كسى كه مجلسى را به اين كلمات ختم نمايد، اگر در آن مجلس گناهكار بوده باشد، اين كلمات كفاره گناهان او خواهد بود و اگر نيكوكار باشد ثواب او بيشتر مى شود و آن كلمات اين است : سبحانك اللهم و بحمدك اشهد ان لا اله الا انت استغفرك و اتوب اليك ، و در روايت ديگر است كه كفاره مجلس اين كلمات است :
سبحانك اللهم و بحمدك لا اله الا انت رب تب على و اغفرلى . (17)
دفع ضرر فال بد 
در تحفة الرضويه از بعضى علما منقول است كه جهت دفع ضرر فال بد، اين كلمات را بخواند: اعتصمت بك يا رب من شر ما اجد فى نفسى فاعصمنى من ذالك . (18)
بهترين ذكر در سجده 
حضرت على عليه السلام فرمود: بهترين سخنان نزد حقتعالى آن است كه در سجده سه بار گويد: (انى ظلمت نفسى فاغفرلى ). (19)
ذكر وقت مصيبت و كربت  
طاوس يمانى گويد، ديدم امام سجاد عليه السلام جنب كعبه سر به سجده نهاده ميگويند: الهى عبيدك بفنائك فقيرك بفنائك سائلك بفنائك مسكينك بفنائك طاوس گويد، قسم به خداى تعالى اين دعا را در وقت مصيبت و كربت نخواندم مگر اين كه فورا نجات يافتم . (20)
درمان به سجده جهت كفايت مهم 
حضرت على عليه السلام فرمود: هر كه نياز مهمى دارد در خلوت به سجده گويد:
الهى انت الذى قلت قل ادعو الذين زعمتم من دونه فلا تملكون كشف الضر عنكم و لا تحويلا فيا من يملك كشف الضر عنا و تحويله اكشف ما بى مهم شرا خدا كفايت كند. (21)
در خواص بسم الله الرحمن الرحيم 
امام هفتم موسى بن جعفر عليه السلام فرموده : هر كس را گرفتارى رسد كه او را غمگين كند يا گرفتارى به او رسد، سرش را به آسمان بلند كند و سه بار بگويد:
(بسم الله الرحمن الرحيم ) جز اين كه خداوند گرفتارى او را بردارد و غم او را انشاء الله ببرد. (22)
ثواب بسم الله گفتن هنگام ورود به مستراح 
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: زمانى كه كشف عورت براى بول يا غير از آن مى كنى (بسم الله ) بگو شيطان چشم بر هم مى گذارد تا كارتان تمام شود. (23)
ثواب بودن نام خدا به هنگام وضو 
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه هنگام وضو نام خدا را ببرد و (بسم الله الرحمن الرحيم ) بگويد، تمام بدنش پاك مى شود و اين كفاره گناهان بين دو وضو خواهد بود و كسى كه نام خدا را نبرد، فقط آن مقدار از بدنش كه آب به آن مى رسد پاك مى شود. (24)
گفتن اين تهليل پيش از طلوع و پيش از غروب واجب است  
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: همانا پيش از آفتاب زدن و پيش از غروب آن ، سنت و روشى است واجب و ثابت ، هنگام سپيده دم و هنگام مغرب ده بار مى گوئى : لا اله الا الله وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى و هو حى لا يموت بيده الخير و هو على كل شى ء قدير و مى گوئى ده بار: اعوذ بالله السميع العليم من همزات الشياطين و اعوذ بك رب ان يحضرون ان الله هو السميع العليم پيش از آفتاب زدن و پيش از غروب ، و اگر فراموش كردى آن را قضا مى كنى ، چنان چه نماز را قضا مى كنى هر گاه فراموش كنى . (25)
ثواب گفتن بعضى از اذكار 
ثواب كسى كه لا اله الا الله بگويد 
ابوحمزه گويد: شنيدم حضرت باقر عليه السلام مى فرمود: هيچ چيز ثوابش ‍ بزرگتر از اين نيست كه انسان گواهى دهد به يگانگى خداوند( لا اله الا الله بگويد) همانا با خداوند عز و جل هيچ چيز برابرى نكند، و احدى با او در كارها شركت نجويد. (26)
ثواب گفتن لا اله الا الله وحده وحده وحده 
امام باقر عليه السلام فرمودند: جبرئيل نزد رسول خدا آمد و گفت : اگر شخصى از امت تو (لا اله الا الله وحده وحده وحده ) بگويد، خوشبخت خواهد شد. (27)
ثواب صد بار گفتن (لا اله الا الله الملك الحى المبين )  
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه صد بار (لا اله الا الله الملك الحق المبين ) بگويد، خداى عزيز، غالب او را از فقر پناه داده و وحشت قبرش را از بين ببرد و بى نيازى را به دست آورده و دربهشت را كوبيده است . (28)
ثواب كسى كه بگويد: (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك ...)
حضرت امام باقر عليه السلام فرمودند: هر كه بگويد: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله خداوند براى او هزار هزار حسنه بنويسد. (29)
ثواب كسى كه بگويد (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له الها واحدا...)
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: هر كه هر روز ده بار بگويد:
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له الها واحدا احدا صمدا، لم يتخذ صاحبة و لا ولدا خداوند براى او چهل و پنج هزار حسنه بنويسد، و چهل و پنج هزار سيئه از او محو كند و چهل و پنج هزار درجه براى او بالا برد و اين ذكر كه ده بار گفته شود در آن روز براى او پناه گاهى محكم در برابر سلطان و شيطان باشد، و هيچ گناه كبيره اى پيرامون او را فرا نگيرد. (30)
و ايضا در روايت ديگر وارد شده است كه : هر كه هر روز اين دعا را بخواند، چنان باشد كه در آن روز دوازده مرتبه ختم قرآن كرده باشد، و حق تعالى در بهشت خانه اى براى او بنا فرمايد. (31)
ثواب كسى كه يا الله يا الله بگويد 
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: هر كه ده بار بگويد يا الله يا الله يا ده بار بگويد يا رب يا رب باو گفته مى شود: بله حاجتت چيست ؟(32)
ثواب زياد گفتن تسبيحات اربعه 
امام صادق عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: زياد بگوئيد: سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر زيرا اين ذكرها باقيات و صالحات مى باشند. (33)
ثواب صد بار تكبير، تسبيح ، تحميد و تهليل 
امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت نموده است كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كس صد بار تكبير (الله اكبر)بگويد، از آزاد كردن صد بنده بالاتر است ، و كسى كه صد بار تسبيح (سبحان الله ) بگويد، بالاتر از بردن صد شتر به حج است ، و كسى كه صد بار تحميد (الحمدلله ) بگويد، بالاتر از بردن صد اسب با زين ، دهنه و ركاب آن در راه خداست ، و كسى كه صد بار لا اله الا الله بگويد، عمل او بدتر از عمل ساير مردم است مگر كسى كه بيش از اين بگويد. (34)
ثواب كسى كه بگويد: (ما شاء الله لاحول و لا قوة الا بالله )
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: هرگاه مردى دعا كند و پس از دعا بگويد: (ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله ) خداى عز و جل فرمايد:
بنده مومن دل به من نهاد و تسليم امر من گرديد و حاجتش را برآوريد. (35)
ثواب گفتن (الحمدلله على ...)  
امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كس روز هفت بار بگويد: (الحمد لله على كل نعمة كانت او هى كائنة ) شكر گذشته ها و آينده ها را بجاآورده است . (36)
ثواب گفتن (سبحان الله و...)  
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه بگويد: (سبحان الله و بحمده سبحان الله العظيم و بحمده ) خداوند سه هزار حسنه براى او نوشته و سه هزار درجه او را بالا مى برد، و از اين ذكر پرنده اى مى آفريند كه خدا او را تسبيح مى كند و پاداش اين تسبيح براى او خواهد بود.(37)
ثواب چهار بار (الحمد لله رب العالمين ) در صبح و شب  
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه درصبح چهار بار بگويد: (الحمد لله رب العالمين ) بى ترديد شكر آن روز را به جا آورده است و كسيكه در شب آن را بگويد شكر آن شب را به جا آورده است . (38)
درخواست حوريه بهشت از خداوند با پانصد كلمه 
به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : حق تعالى بر خودواجب كرده است كه هر مومنى كه صد مرتبه (الله اكبر) و صد مرتبه (الحمد لله ) و صد مرتبه (سبحان الله ) و صد مرتبه (لا اله الا الله ) بگويد و صد مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد، پس بگويد، (اللهم زوجنى من الحور العين )، البته حق تعالى حوريه اى در بهشت به او كرامت فرمايد، و اين پانصد كلمه مهر آن حوريه باشد، پس از اين جهت حق تعالى به حضرت رسول صلى الله عليه و آله وحى فرمود كه : مهر زنان مومنه را پانصد درهم سنت گرداند. (39)
اهميت اين ذكر بعد از هر نماز واجب  
حضرت باقر عليه السلام فرمودند: هر كه دنبال نماز واجب پيش از آن كه پاهاى خود را از حالت تشهد تغيير دهدسه بار بگويد: استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم ذوالجلال و الاكرام و اتوب اليه خداى عز و جل گناهانش را بيامرزد گرچه (در زيادى ) مانند كف دريا باشند. (40)
هفت ساعت مهلت براى استغفار 
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است : هر كه گناهى مى كند هفت ساعت او را مهلت مى دهند، پس اگر اين استغفار را سه مرتبه خواند بر او نمى نويسند: استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم و اتوب اليه .
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است : هر كه روزى صد مرتبه بگويد: (استغفر الله )، حق تعالى هفتصد گناه او را بيامرزد، و خيرى نيست در بنده اى كه در هر روز هفتصد گناه بكند. (41)
و ايضا به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است : هر مومنى كه در شبانه روزى چهل گناه كبيره بكند، و با ندامت و پشيمانى بگويد:
استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم بديع السماوات و الارض ‍ ذوالجلال و الاكرام و اسئله ان يصلى على محمد و آل محمد و ان يتوب على .
البته حق تعالى گناهانش را بيامرزد، و خيرى نيست در بنده اى كه در شبانه روزى چهل گناه كبيره بكند. (42)
به سند صحيح از حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السلام منقول است كه : براى جلب روزى و فراهم شدن امور و اراده مال و متاع دنيا به اين ذكر پناه ببريد: (ما شاء الله لا حول و لا قوة الا باالله ) ، و براى خوف از دشمن و دفع آن و رفع شدائد به اين ذكر پناه ببريد: (حسبنا الله و نعم الوكيل ). و براى دفع غمهاى دنيا و آخرت به اين ذكر پناه ببريد: (لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين )، و براى دفع حليه و مكر دشمنان به اين ذكر پناه ببريد:
افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد.(43)
به سند معتبر از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله منقول است كه : گفتن : لا حول و لا قوة الا بالله موجب شفا از نود و نه درد است كه سهل تر آن غم و اندوه است . (44)
درمان ديوانگى 
هر كس بعد از نماز صبح ده بار بگويد: سبحان الله العظيم و بحمده و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم حقتعالى او را از كورى و ديوانگى و جزام و فقر و زير ديوار آمدن يا خرافات درهنگام پيرى عافيت دهد. (45)
در خواص (بسم الله الرحمن الرحيم )  
طبرسى در كتاب مكارم الاخلاق گويد: امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: هيچ گرفتارى نيست كه امر ناگوارى او را غمگين و يا اندوهى او را غصه دار كرده باشد، پس سرش را به سوى آسمان بلند كرده و سه مرتبه بگويد: (بسم الله الرحمن الرحيم ) مگر اين كه خداوند غم و اندوه او را بر طرف كرده و غصه اش را از بين ببرد، انشاء الله . (46)
ثواب سه بار گفتن (فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون ) در آغاز شب و صبح
اميرالمومنين عليه السلام فرمودند: كسى كه در اول شب سه بار بگويد: فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون ، و له الحمد فى السموات و الارض و عشيا و حين تظهرون ، (47) هيچ كدام از خيرهايى كه در آن شب وجود دارد، از دست نداده و تمامى شرهاى آن شب از او دور مى شوند. و كسى كه همين آيات را در صبح بخواند، هيچ كدام از خيرهايى را كه در آن روز وجود دارد، از دست نداده و همه شرهاى آن روز از او دور مى شوند. (48)
حداقل اذكارى كه انسان بايد درساعات شبانه روز بر آن ها مداومت بكند
1 - هر روز 100 بار، صلوات بر محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله
2 - هرروز 360 مرتبه (به تعداد رگهاى بدن ). (الحمد لله رب العالمين كثيرا على كل حال ). (49)
3 - هر روز 70 مرتبه : (استغفر الله ربى و اتوب اليه ). (50)
4 - هر روز 100 بار: (سبحان الله ).(51)
5 - هر روز 100 بار: (الحمد لله ).(52)
6 - هر روز 100 بار: (لا اله الا الله ).(53)
7 - هر روز 100 بار: (الله اكبر).(54)
8 - هر روز 100 بار: (لا اله الا الله الملك الحق المبين ) و اگر صد مرتبه نتوانستى سى بار بگو. (55)
9- هر روز 100 بار: (لا حول و لا قوة الا بالله ). (56)
10 - هر روز 10 مرتبه : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له ، الها واحدا احدا صمدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا.(57)
11 - هر روز 360 مرتبه : سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر (58)
12 - هر روز 400 مرتبه : استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم ، الرحمن الرحيم ، بديع السماوات و الارض ، من جميع ظلمى و جرمى و اسرافى على نفسى و اتوب اليه . (59)
13 - هر روز 25 مرتبه : اللهم اغفر للمومنين و المومنات ، و المسلمين و المسلمات . (60)
14 - هر روز 15 مرتبه : لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله ايمانا و تصديقا، لا اله الا الله عبودية ورقا. (61)
15 - هرروز 7 مرتبه : اسئل الله الجنة و اعوذ بالله من النار. (62)
16 - هرروز 7 مرتبه : الحمد لله على كل نعمة كانت او هى كائنة . (63)
17 - هر روز بگويد: بسم الله ، حسبى الله ، توكلت على الله ، اللهم انى اسئلك خير امورى كلها، و اعوذ بك من خزى الدنيا و عذاب الاخرة . (64)
18 - هر روز بگويد: جزى الله محمدا صلى الله عليه و آله عنا ما هو اهله . (65)
19 - هر روز بگويد: اللهم انى اسئلك بنور وجهك المشرق الحى الباقى الكريم و اسئلك بنور وجهك القدس الذى اشرقت به السماوات ، و انكشفت به الظلمات ، و صلح عليه امر الاولين و الاخرين ، ان تصلى على محمد و آله ، و ان تصلح شانى كله . (66)
20 - هر روز بگويد: سبحان الدائم القائم ، سبحان القائم الدائم ، سبحان الواحد الاحد، سبحان الفرد الصمد، سبحان الحى القيوم ، سبحان الله و بحمده ، سبحان الحى الذى لا يموت ، سبحان الملك القدوس ، سبحان رب الملائكة و الروح ، سبحان العلى الاعلى ،سبحانه و تعالى . (67)
فصل دوم : شفا و درمان به دعا 
شفا و درمان به دعا، دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام ، دعاى خيلى موثر جهت نجات
مروى است در محلى كه نمرود ابراهيم خليل عليه السلام را در آتش افكند، حضرت ابراهيم اين دعا را خواند و آتش فرو نشسته و نجات يافت .
بسم الله الرحمن الرحيم اللهم انى اسئلك يا الله يا الله يا الله يا الله انت المرهوب يرهب منك جميع خلقك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله انت الرفيع فى عرشك من فوق سبع سمواتك و انت المظل على كلشى ء لا يظل شى ء عليك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله انت اعظم من كلشى ء فلا يصل احد عظمتك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا نور النور قد استضاء بنورك اهل سمواتك و ارضك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله لا اله الا انت تعاليت ان يكون لك شريك و تكبرت ان يكون لك ضد يا نور النور يا نور كل نور حامد لنورك يا مليك كل مليك ، تبقى و يفنى غيرك يا نور النور يا من ملا اركان السموات و الارض بعظمته يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا هو يا هو يا من ليس لهو يا من لا هو الا هو اغثنى الساعة الساعة يا من امره كلمح البصر او هو اقرب باهيا شراهيا اذونى اصباوث آل شداى يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا رباه يا رباه يا رباه يا رباه يا رباه يا غايه منتهاه و رغبتاه . (68)
دعاى حضرت يعقوب عليه السلام ، دعاى رفع غم 
اين دعا براى رفع غم و تعجيل فرج و آمدن غايب اثر عظيم دارد. حضرت يعقوب بعد از خواندن اين دعا بوى پيراهن يوسف را شنيد. امام پنجم عليه السلام فرمود: هنوز سفيدى صبح نزده بود كه پيراهن را آوردند و بر او افكندند، و خداوند بر او چشم و فرزندش را رد كرد.
يا حسن الصحبة يا كريم المعرفة يا خبر اله ائتنى بروح منك و فرج من عندك يا من لا يعلم كيف هو الا هو يا من سد الهواء بالسماء و كبس الارض ‍ على الماء و اختار لنفسه احسن الاسماء ائتنى بروح منك و فرج من عندك . (69)
دعاى حضرت خضر عليه السلام براى آمرزش گناهان 
محمد حنيفه عليه الرحمه گويد، در بين اين كه اميرالمومنين عليه السلام طواف مى كرد ديد مردى به پرده كعبه چنگ زده و مى گويد:
يا من لا يشغله سمع عن سمع يا من لا يغلطه السائلون يا من لا يبرمه الحاح الملحين اذقنى برد عفوك و مغفرتك و حلاوة رحمتك .
حضرت فرمود: اين دعاى تو است آن مرد گفت واقعا آن را شنيدى ، گفت : آرى ، گفت آن را در پى هر نمازت بخوان ، والله كسى از مومنين در پى نمازش نمى خواند، مگر اين كه خداوند گناهانش را مى آمرزد و اگرچه بعدد ستارگان آسمان و قطره هاى آن و ريگهاى زمين و ذره هاى آن باشد.
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: همانا علم آن نزد من است ، و خداوند فراخى دهنده كريمست . آن مرد خضر بود گفت :
صدقت والله يا اميرالمومنين و فوق كل ذى علم عليم .
دعا براى محتاج نشدن به منت گذار 
دعاى اميرالمومنين عليه السلام براى بى نيازى از بدان
اللهم لا تجعل بى حاجة الى احد من شرار خلقك و ما جعلت بى من حاجة فاجعلها الى احسنهم وجها و اسخاهم بها نفسا و اطلقهم بها لسانا و اقلهم على بها منا. (70)
دعاى سريع الاجابة از حضرت على عليه السلام 
معاوية بن عمار گويد: حضرت صادق عليه السلام فرمود: اى معاوية آيا نمى دانى كه مردى خدمت اميرالمومنين عليه السلام آمد و از اين كه اجابت دعايش دير شده بود به آن حضرت شكايت كرد، آن حضرت به او فرمود: چرا دعاى سريع الاجابة را (يعنى دعائى كه زود به اجابت رسد) نخواندى ؟ آن مرد عرضكرد: آن دعا كدام است ؟ فرمود:
اللهم انى اسالك باسمك العظيم الاعظم الاجل الاكرم المحزون المكنون النور الحق البرهان المبين الذى هو نور مع نور و نور من نور و نور فى نور و نور على نور و نور فوق كل نور و نور يضى ء به كل ظلمة و يكسر به كل شدة و كل شيطان مريد و كل جبار عنيد لا تقربه ارض و لا تقوم به سماء و يامن به كل خائف و يبطل به سحر كل ساحر و بغى ء كل باغ و حسد كل حاسد و يتصدع لعظمته البر و البحر و يستقل به الفلك حين يتكلم به الملك فلا يكون للموج عليه سبيل و هو اسمك الاعظم الاعظم الاجل الاجل النور الاكبر الذى سميت به نفسك و استويت به على عرشك و اتوجه اليك بمحمد و اهل بيته اسئلك بك و بهم ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تفعل بى كذا و كذا(71) حاجت را ياد كن .
ادعيه امام حسين عليه السلام  
دعاى امام حسين عليه السلام در برطرف شدن غمها و اندوهها 
اللهم انى اسالك بكلماتك و معاقد عرشك و سكان سماواتك و ارضك و انبيائك و رسلك ، ان تستجيب لى فقد رهقنى من امرى عسرا، فاسالك ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تجعل لى من عسرى يسرا. (72)
دعاى امام حسين عليه السلام براى كفايت از خطر جن و انس  
از حضرت امام حسين عليه السلام روايت شده كه فرموده اند: اين كلمات را هرگاه بگويم از جن و انس واهمه اى ندارم :
بسم الله و بالله و الى الله ، و فى سبيل الله و على ملة رسول الله ، اللهم اكفنى بقوتك و حولك و قدرتك ، من شر كل مغتال و كيد الفجار، فانى احب الابرار و اوالى الاخيار، و صلى الله على محمد النبى و اله و سلم . (73)
دعا براى درد پا 
از امام سجاد عليه السلام روايت است كه فرمود: شخصى از درد پا نزد امام حسين عليه السلام شكايت كرد. حضرت فرمود: هرگاه دردش را احساس ‍ كردى دستت را بر آن قرار ده و بخوان : (74)
ما قدروا الله حق قدره و الارض جميعا قبضته يوم القيامة و السموات مطويات بيمينه سبحانه و تعالى عما يشركون .(75)
درخواست ادب نكردن با بلاء 
يكى ازدعاهاى امام حسين عليه السلام اين بوده كه : (بارالها! با احسان خود مرا با غفلت از عواقب سوء گناهان آرام آرام به شقاوت ميفكن و با (حوادث ناگوار و) گرفتاريها مراتاديب مفرماء).
اللهم لا تستدرجنى بالاحسان ، و لا تودبنى بالبلاء. (76)

دعاى آن حضرت درطلب باران 
اللهم اسقنا سقيا واسعة وادعة ، عامة ، نافعة ، غير ضارة ، تعم بها حاضرنا و بادينا، و تزيد بها فى رزقنا و شكرنا، اللهم اجعله رزق ايمان ، و عطاء ايمان ، ان عطاءك لم يكن محظورا، اللهم انزل علينا فى ارضنا سكنها، و انبت فيها زيتها و مرعاها. (77)
نيايش امام حسين عليه السلام در صبح و شام 
بسم الله الرحمن الرحيم بسم الله و بالله ، و من الله و الى الله ، و فى سبيل الله و على ملة رسول الله ، و توكلت على الله ، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم . اللهم انى اسلمت نفسى اليك ، و وجهت وجهى اليك ، و فوضت امرى اليك ، اياك اسال العافية من كل سوء فى الدنيا و الاخرة . اللهم انك تكفينى من كل احد و لا يكفينى احد منك ، فاكفنى من كل احد ما اخاف و احذر و اجعل لى من امرى فرجا و مخرجا، انك تعلم و لا اعلم ، و تقدر و لا اقدر، و انت على كل شى ء قدير، برحمتك يا ارحم الراحمين . (78)
نيايشى از امام حسين عليه السلام در طلب توفيق 
اللهم انى اسالك توفيق اهل الهدى ، و اعمال اهل التقوى ، و مناصحة اهل التوبة ، و عزم اهل الصبر، و حذر اهل الخشية ، و طلب اهل العلم ، و زينة اهل الورع ، و خوف اهل الجزع ، حتى اخافك . اللهم ، مخافة يحجزنى عن معاصيك ، و حتى اعمل بطاعتك عملا استحق به كرامتك ، و حتى انا صحك فى التوبة خوفا لك و حتى اخلص لك فى النصيحة حبالك ، و حتى اتوكل عليك فى الامور حسن ظن بك ، سبحان خالق النور، سبحان الله العظيم و بحمده . (79)
دعاى آن حضرت در زيارت اهل قبور با ثواب بسيار 
از امام حسين عليه السلام نقل شده كه فرمود: هر كس بر گورها آيد و بگويد:
اللهم رب هذه الارواح الفانية ، و الاجساد البالية ، و العظام النخره التى خرجت من الدنيا و هى بك مومنة ادخل عليهم روحا منك و سلاما منى .
خدا به شمار همه خلايق از آدم تا قيام قيامت حسنات براى او مى نويسد: (80)
تسبيح امام عليه السلام در روز پنجم هر ماه 
سبحان الرفيع الاعلى ، سبحان العظيم الاعظم ، سبحان من هو هكذا و لا يكون هكذا غيره ، و لا يقدر احد قدرته ، سبحان من اوله علم لا يوصف ، و اخره علم لا يبيد، سبحان من علا فوق البريات بالالهية ، فلا عين تدركه ، و لا عقل يمثله ، و لا و هم يصوره ، و لا لسان يصفه بغاية ماله الوصف ، سبحان من علا فى الهواء، سبحان من قضى الموت على العباد سبحان الملك المقتدر، سبحان الملك القدوس ، سبحان الباقى الدائم . (81)
نيايش امام عليه السلام براى حيات ابدى 
اللهم ارزقنى الرغبة فى الاخرة ، حتى اعرف صدق ذالك فى قلبى بالزهادة منى فى دنياى ، اللهم ارزقنى بصرا فى امر الاخرة ، حتى اطلب الحسنات شوقا، و افر من السيئات خوفا يا رب . (82)
دعاى پنهان ماندن از ديدن دشمن 
يا من شانه الكفاية و سرادقه الرعاية يا من هو الغاية و النهاية ، يا صارف السوء و السوء و السواية و الضر، اصرف عنى اذية العالمين من الجن و الانس اجمعين ، بالاشباح النورانية ، و بالاسماء السريانية ، و بالاقلام اليونانية ، و بالكلمات العبرانية ، و بما نزل فى الالواح من يقين الايضاح اجعلنى اللهم فى حرزك ، و فى حزبك ، و فى عياذك و فى سترك ، و فى كنفك من كل شيطان مارد، و عدو راهد، و لئيم معاند، و ضد كنود، و من كل حاسد، بسم الله استشفيت و بسم الله استكفيت ، و على الله توكلت ، و به استعنت ، و اليه استعديت على كل ظالم ظلم ، و غاشم غشم ، و طارق طرق و زاجر زجر، فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين . (83)
ادعيه حضرت فاطمه عليهاالسلام 
يا حى يا قيوم ، برحمتك استغيث ، اصلح لى شانى كله و لا تلكنى الى نفسى . (84)
دعاى آن حضرت براى برآورده شدن حاجات  
يا اعز مذكور، و اقدمه قدما فى العز و الجبروت ، يا رحيم كل مسترحم ، و مفزع كل ملهوف اليه ، يا راحم كل حزين يشكوبثه و حزنه اليه ، يا خير من سئل المعروف منه و اسرعه اعطاء، يا من يخاف الملائكة المتوقدة بالنور منه . اسالك بالاسماء التى يدعوك بها حملة عرشك ، و من حول عرشك بنورك يسبحون شفقة من خوف عقابك ، و بالاسماء التى يدعوك بها جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل الا اجبتنى ، و كشفت يا الهى كربتى ، و سترت ذنوبى ، يا من امر بالصيحة فى خلقه ، فاذاهم بالساهرة محشورون ، و بذالك الاسم الذى احييت به العظام و هى رميم ، احى قلبى ، و اشرح صدرى ، و اصلح شانى . يا من خض نفسه بالبقاء، و خلق لبريته الموت و الحياة و الفناء،يا من فعله قول ، و قوله امر، و امره ماض على ما يشاء. اسالك بالاسم الذى دعاك به خليلك حين القى فى النار، فدعاك به ، فاستجبت له و قلت :
(يا ناركونى بردا و سلاما على ابراهيم )، (85) و بالاسم الذى دعاك به موسى من جانب الطور الايمن ، فاستجبت له ، و بالاسم الذى خلقت به عيسى من روح القدس . و بالاسم الذى وهبت به لزكريا يحيى ، و بالاسم الذى كشفت به عن ايوب الضر و بالاسم الذى تبت به على داود، و سخرت به لسليمان الريح تجرى بامره ، و الشياطين و علمته منطق الطير، و بالاسم الذى خلقت به العرش ، و بالاسم الذى خلقت به الكرسى ، و بالاسم الذى خلقت به الروحانيين و بالاسم الذى خلقت به الجن و الانس ، و بالاسم الذى خلقت به جميع الخلق . و بالاسم الذى خلقت به جميع ما اردت من شيى ء، و بالاسم الذى قدرت به على كل شيى ء، اسالك بحق هذه الاسماء، الا ما اعطيتنى سولى و قضيت حوائجى يا كريم . (86)

دعاى آن حضرت براى قضاء حوائج 
يا رب الاولين و الاخرين ، و يا خير الاولين و الاخرين ، يا ذاالقوة المتين ، و يا راحم المساكين ، و يا ارحم الراحمين ، اغننا واقض حاجتنا. (87)
دعاى آن حضرت براى قضاء دين و آسان شدن كارها 
اللهم ربنا و ربنا و رب كل شيى ء، منزل التوراة ، والانجيل و الفرقان ، فالق الحب و النوى ، اعوذ بك من شر كل دابة ، انت اخذ بنا صيتها، انت الاول فليس قبلك شيى ، و انت الاخر فليس بعدك شيى ، و انت الظاهر فليس فوقك شيى ، و انت الباطن فليس دونك شيى صل على محمد و على اهل بيته عليه و عليهم السلام ، و اقض عنى الدين ، و اغننى من الفقر، و يسرلى كل الامر، يا ارحم الراحمين . (88)
دعاى آن حضرت براى كارهاى مهم 
بحق يس و القران الحكيم ، و بحق طه و القران العظيم ، يا من يقدر على حوائج السائلين ، يا من يعلم ما فى الضمير،يا منفسا عن المكروبين ، يا مفرجا عن الم

فصل اول : شفا و درمان با ذكر
شفا و درمان با ذكر 
جناب علامه مجلسى رحمة الله عليه در بحار از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده فرمود: چون مرا به آسمان دنيا بردند، قصرى از يك پارچه گوهر سرخ ديدم و آن قصر چهل درب داشت بالاى هر درى جاى بلندى بود كه چهل فرش سندش و استبرق آنجا افكنده بودند و بالاى هر فرشى حورالعينى نشسته بود. از جبرئيل پرسيدم اين قصر از كيست ؟ گفت : از كسى كه بعد از نماز صبح چهل بار بگويد: يا باسط اليدين بالرحمة . و چون به آسمان دوم رسيديم بر قصرى گذشتم كه هفتاد درب داشت . نزد هر درى هفتاد درخت اززيتون و از انجير، در زير هر درختى سريرى نهاده و بالاى هر سريرى فرشى افتاده و بر هر فرشى حوريه اى نشسته . به جبرئيل گفتم : اين قصر از كيست ؟ گفت : از كسى كه بعد از نماز ظهر هفتاد بار بگويد: يا واسع المغفرة اغفرلى . و چون به آسمان سوم رسيدم قصرى از ياقوت ديدم كه هفتصد در داشت و بر هر درى حورى مثل آفتاب درخشان نشسته .از جبرئيل پرسيدم اين قصر از كيست ؟ گفت از كسى كه بعد ازنماز عصر هفده بار بگويد: لا اله الا الله قبل كل احد لا اله الا الله بعد كل احد لا اله الا الله يبقى ربنا و يفنى كل احد.
و چون به آسمان چهارم رسيدم گذشتم به قصرى كه ديوارهاى آن از زمرد و زبرجد بود و هزار و چهارصد درب داشت . برهر درى هزار علم نصب بود و در زير هر علمى هزار حوريه مثل ماه تابان نشسته بود. از جبرئيل پرسيدم اين قصر از كيست ؟ گفت از كسى كه بعد از نماز مغرب چهل بار بگويد: يا كريم العفو انشر على رحمتك يا ارحم الرحمين .
و چون به آسمان پنجم رسيدم به قصرى رسيدم كه در آن از نعمتها و ولدان ناشمار بود گفتم اين قصر از كيست ؟ گفت : از كسى كه بعد از نماز عشا هفتاد بار بگويد: يا عالم خفيتى اغفرلى خطيئتى .
و چون به آسمان ششم رسيدم قبه سفيدى ديدم كه بادهاى بهشت بر آن ميوزيد، و هفتاد هزار درب از طلا در آن بود و نزد هر درى چندين هزار حوريه زير درختان تكيه كرده بودند پرسيدم . از كيست ؟ گفت : از كسى كه چون از خواب بيدار گردد سه بار بگويد:
يا حى يا قيوم يا حيا لا يموت ارحم عبدك الخاطى ء المعترف بذنبه يا ارحم الراحمين .
و چون مرا به آسمان هفتم بالا بردند، به قصرى از لولو سفيد برخوردم كه از وصف بيرون است ، گفتم : حبيبم جبرئيل ، اين ازكيست ؟ گفت : براى كسى كه هر روز پانزده مرتبه بخواند:
سبحان الله بعدد ما خلق سبحان الله بعدد ما هو خالق الى يوم القيمة .(12)
ذكر برخواستن از مجلس  
امام پنجم عليه السلام فرمود هر كس خواهد بكيل تمام مزد برد، بايد هرگاه مى خواهد از مجلس برخيزد بگويد:
سبحان ربك رب العزة عما يصفون و سلام على المرسلين و الحمد لله رب العالمين . (13)
امام صادق عليه السلام فرمود: البته صاعقه (بلاى ناگهانى ) بمومن و كافر مى رسد ولى به ذاكر نمى رسد. (14)
با اين ذكر از هفتاد نوع بلا ايمن شويد 
حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون نماز مغرب و صبح را خواندى پس هفت بار بگو: بسم الله الرحمن الرحيم لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم خداوند متعال از او هفتاد نوع بلا را دفع مى كند كه كمترين آن ها جذام و برص (پيسى ) و ديوانگى است . (15)
با اين ذكر از نود و نه بلا ايمن شويد 
از حضرت امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام روايت نموده اند كه فرمودند هر كس كه هرروز سى مرتبه بگويد: بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمدلله رب العالمين ، تبارك الله احسن الخالقين ، لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ، خداوند نود و نه بلا را از او دور فرمايد كه كمترين آن ها جنون باشد. (16)
كلمات ختم مجلس براى كفاره گناهان 
از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت است كه فرمودند: كسى كه مجلسى را به اين كلمات ختم نمايد، اگر در آن مجلس گناهكار بوده باشد، اين كلمات كفاره گناهان او خواهد بود و اگر نيكوكار باشد ثواب او بيشتر مى شود و آن كلمات اين است : سبحانك اللهم و بحمدك اشهد ان لا اله الا انت استغفرك و اتوب اليك ، و در روايت ديگر است كه كفاره مجلس اين كلمات است :
سبحانك اللهم و بحمدك لا اله الا انت رب تب على و اغفرلى . (17)
دفع ضرر فال بد 
در تحفة الرضويه از بعضى علما منقول است كه جهت دفع ضرر فال بد، اين كلمات را بخواند: اعتصمت بك يا رب من شر ما اجد فى نفسى فاعصمنى من ذالك . (18)
بهترين ذكر در سجده 
حضرت على عليه السلام فرمود: بهترين سخنان نزد حقتعالى آن است كه در سجده سه بار گويد: (انى ظلمت نفسى فاغفرلى ). (19)
ذكر وقت مصيبت و كربت  
طاوس يمانى گويد، ديدم امام سجاد عليه السلام جنب كعبه سر به سجده نهاده ميگويند: الهى عبيدك بفنائك فقيرك بفنائك سائلك بفنائك مسكينك بفنائك طاوس گويد، قسم به خداى تعالى اين دعا را در وقت مصيبت و كربت نخواندم مگر اين كه فورا نجات يافتم . (20)
درمان به سجده جهت كفايت مهم 
حضرت على عليه السلام فرمود: هر كه نياز مهمى دارد در خلوت به سجده گويد:
الهى انت الذى قلت قل ادعو الذين زعمتم من دونه فلا تملكون كشف الضر عنكم و لا تحويلا فيا من يملك كشف الضر عنا و تحويله اكشف ما بى مهم شرا خدا كفايت كند. (21)
در خواص بسم الله الرحمن الرحيم 
امام هفتم موسى بن جعفر عليه السلام فرموده : هر كس را گرفتارى رسد كه او را غمگين كند يا گرفتارى به او رسد، سرش را به آسمان بلند كند و سه بار بگويد:
(بسم الله الرحمن الرحيم ) جز اين كه خداوند گرفتارى او را بردارد و غم او را انشاء الله ببرد. (22)
ثواب بسم الله گفتن هنگام ورود به مستراح 
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: زمانى كه كشف عورت براى بول يا غير از آن مى كنى (بسم الله ) بگو شيطان چشم بر هم مى گذارد تا كارتان تمام شود. (23)
ثواب بودن نام خدا به هنگام وضو 
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه هنگام وضو نام خدا را ببرد و (بسم الله الرحمن الرحيم ) بگويد، تمام بدنش پاك مى شود و اين كفاره گناهان بين دو وضو خواهد بود و كسى كه نام خدا را نبرد، فقط آن مقدار از بدنش كه آب به آن مى رسد پاك مى شود. (24)
گفتن اين تهليل پيش از طلوع و پيش از غروب واجب است  
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: همانا پيش از آفتاب زدن و پيش از غروب آن ، سنت و روشى است واجب و ثابت ، هنگام سپيده دم و هنگام مغرب ده بار مى گوئى : لا اله الا الله وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى و هو حى لا يموت بيده الخير و هو على كل شى ء قدير و مى گوئى ده بار: اعوذ بالله السميع العليم من همزات الشياطين و اعوذ بك رب ان يحضرون ان الله هو السميع العليم پيش از آفتاب زدن و پيش از غروب ، و اگر فراموش كردى آن را قضا مى كنى ، چنان چه نماز را قضا مى كنى هر گاه فراموش كنى . (25)
ثواب گفتن بعضى از اذكار 
ثواب كسى كه لا اله الا الله بگويد 
ابوحمزه گويد: شنيدم حضرت باقر عليه السلام مى فرمود: هيچ چيز ثوابش ‍ بزرگتر از اين نيست كه انسان گواهى دهد به يگانگى خداوند( لا اله الا الله بگويد) همانا با خداوند عز و جل هيچ چيز برابرى نكند، و احدى با او در كارها شركت نجويد. (26)
ثواب گفتن لا اله الا الله وحده وحده وحده 
امام باقر عليه السلام فرمودند: جبرئيل نزد رسول خدا آمد و گفت : اگر شخصى از امت تو (لا اله الا الله وحده وحده وحده ) بگويد، خوشبخت خواهد شد. (27)
ثواب صد بار گفتن (لا اله الا الله الملك الحى المبين )  
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه صد بار (لا اله الا الله الملك الحق المبين ) بگويد، خداى عزيز، غالب او را از فقر پناه داده و وحشت قبرش را از بين ببرد و بى نيازى را به دست آورده و دربهشت را كوبيده است . (28)
ثواب كسى كه بگويد: (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك ...)
حضرت امام باقر عليه السلام فرمودند: هر كه بگويد: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله خداوند براى او هزار هزار حسنه بنويسد. (29)
ثواب كسى كه بگويد (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له الها واحدا...)
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: هر كه هر روز ده بار بگويد:
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له الها واحدا احدا صمدا، لم يتخذ صاحبة و لا ولدا خداوند براى او چهل و پنج هزار حسنه بنويسد، و چهل و پنج هزار سيئه از او محو كند و چهل و پنج هزار درجه براى او بالا برد و اين ذكر كه ده بار گفته شود در آن روز براى او پناه گاهى محكم در برابر سلطان و شيطان باشد، و هيچ گناه كبيره اى پيرامون او را فرا نگيرد. (30)
و ايضا در روايت ديگر وارد شده است كه : هر كه هر روز اين دعا را بخواند، چنان باشد كه در آن روز دوازده مرتبه ختم قرآن كرده باشد، و حق تعالى در بهشت خانه اى براى او بنا فرمايد. (31)
ثواب كسى كه يا الله يا الله بگويد 
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: هر كه ده بار بگويد يا الله يا الله يا ده بار بگويد يا رب يا رب باو گفته مى شود: بله حاجتت چيست ؟(32)
ثواب زياد گفتن تسبيحات اربعه 
امام صادق عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: زياد بگوئيد: سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر زيرا اين ذكرها باقيات و صالحات مى باشند. (33)
ثواب صد بار تكبير، تسبيح ، تحميد و تهليل 
امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت نموده است كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كس صد بار تكبير (الله اكبر)بگويد، از آزاد كردن صد بنده بالاتر است ، و كسى كه صد بار تسبيح (سبحان الله ) بگويد، بالاتر از بردن صد شتر به حج است ، و كسى كه صد بار تحميد (الحمدلله ) بگويد، بالاتر از بردن صد اسب با زين ، دهنه و ركاب آن در راه خداست ، و كسى كه صد بار لا اله الا الله بگويد، عمل او بدتر از عمل ساير مردم است مگر كسى كه بيش از اين بگويد. (34)
ثواب كسى كه بگويد: (ما شاء الله لاحول و لا قوة الا بالله )
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: هرگاه مردى دعا كند و پس از دعا بگويد: (ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله ) خداى عز و جل فرمايد:
بنده مومن دل به من نهاد و تسليم امر من گرديد و حاجتش را برآوريد. (35)
ثواب گفتن (الحمدلله على ...)  
امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كس روز هفت بار بگويد: (الحمد لله على كل نعمة كانت او هى كائنة ) شكر گذشته ها و آينده ها را بجاآورده است . (36)
ثواب گفتن (سبحان الله و...)  
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه بگويد: (سبحان الله و بحمده سبحان الله العظيم و بحمده ) خداوند سه هزار حسنه براى او نوشته و سه هزار درجه او را بالا مى برد، و از اين ذكر پرنده اى مى آفريند كه خدا او را تسبيح مى كند و پاداش اين تسبيح براى او خواهد بود.(37)
ثواب چهار بار (الحمد لله رب العالمين ) در صبح و شب  
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه درصبح چهار بار بگويد: (الحمد لله رب العالمين ) بى ترديد شكر آن روز را به جا آورده است و كسيكه در شب آن را بگويد شكر آن شب را به جا آورده است . (38)
درخواست حوريه بهشت از خداوند با پانصد كلمه 
به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : حق تعالى بر خودواجب كرده است كه هر مومنى كه صد مرتبه (الله اكبر) و صد مرتبه (الحمد لله ) و صد مرتبه (سبحان الله ) و صد مرتبه (لا اله الا الله ) بگويد و صد مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد، پس بگويد، (اللهم زوجنى من الحور العين )، البته حق تعالى حوريه اى در بهشت به او كرامت فرمايد، و اين پانصد كلمه مهر آن حوريه باشد، پس از اين جهت حق تعالى به حضرت رسول صلى الله عليه و آله وحى فرمود كه : مهر زنان مومنه را پانصد درهم سنت گرداند. (39)
اهميت اين ذكر بعد از هر نماز واجب  
حضرت باقر عليه السلام فرمودند: هر كه دنبال نماز واجب پيش از آن كه پاهاى خود را از حالت تشهد تغيير دهدسه بار بگويد: استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم ذوالجلال و الاكرام و اتوب اليه خداى عز و جل گناهانش را بيامرزد گرچه (در زيادى ) مانند كف دريا باشند. (40)
هفت ساعت مهلت براى استغفار 
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است : هر كه گناهى مى كند هفت ساعت او را مهلت مى دهند، پس اگر اين استغفار را سه مرتبه خواند بر او نمى نويسند: استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم و اتوب اليه .
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است : هر كه روزى صد مرتبه بگويد: (استغفر الله )، حق تعالى هفتصد گناه او را بيامرزد، و خيرى نيست در بنده اى كه در هر روز هفتصد گناه بكند. (41)
و ايضا به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است : هر مومنى كه در شبانه روزى چهل گناه كبيره بكند، و با ندامت و پشيمانى بگويد:
استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم بديع السماوات و الارض ‍ ذوالجلال و الاكرام و اسئله ان يصلى على محمد و آل محمد و ان يتوب على .
البته حق تعالى گناهانش را بيامرزد، و خيرى نيست در بنده اى كه در شبانه روزى چهل گناه كبيره بكند. (42)
به سند صحيح از حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السلام منقول است كه : براى جلب روزى و فراهم شدن امور و اراده مال و متاع دنيا به اين ذكر پناه ببريد: (ما شاء الله لا حول و لا قوة الا باالله ) ، و براى خوف از دشمن و دفع آن و رفع شدائد به اين ذكر پناه ببريد: (حسبنا الله و نعم الوكيل ). و براى دفع غمهاى دنيا و آخرت به اين ذكر پناه ببريد: (لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين )، و براى دفع حليه و مكر دشمنان به اين ذكر پناه ببريد:
افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد.(43)
به سند معتبر از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله منقول است كه : گفتن : لا حول و لا قوة الا بالله موجب شفا از نود و نه درد است كه سهل تر آن غم و اندوه است . (44)
درمان ديوانگى 
هر كس بعد از نماز صبح ده بار بگويد: سبحان الله العظيم و بحمده و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم حقتعالى او را از كورى و ديوانگى و جزام و فقر و زير ديوار آمدن يا خرافات درهنگام پيرى عافيت دهد. (45)
در خواص (بسم الله الرحمن الرحيم )  
طبرسى در كتاب مكارم الاخلاق گويد: امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: هيچ گرفتارى نيست كه امر ناگوارى او را غمگين و يا اندوهى او را غصه دار كرده باشد، پس سرش را به سوى آسمان بلند كرده و سه مرتبه بگويد: (بسم الله الرحمن الرحيم ) مگر اين كه خداوند غم و اندوه او را بر طرف كرده و غصه اش را از بين ببرد، انشاء الله . (46)
ثواب سه بار گفتن (فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون ) در آغاز شب و صبح
اميرالمومنين عليه السلام فرمودند: كسى كه در اول شب سه بار بگويد: فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون ، و له الحمد فى السموات و الارض و عشيا و حين تظهرون ، (47) هيچ كدام از خيرهايى كه در آن شب وجود دارد، از دست نداده و تمامى شرهاى آن شب از او دور مى شوند. و كسى كه همين آيات را در صبح بخواند، هيچ كدام از خيرهايى را كه در آن روز وجود دارد، از دست نداده و همه شرهاى آن روز از او دور مى شوند. (48)
حداقل اذكارى كه انسان بايد درساعات شبانه روز بر آن ها مداومت بكند
1 - هر روز 100 بار، صلوات بر محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله
2 - هرروز 360 مرتبه (به تعداد رگهاى بدن ). (الحمد لله رب العالمين كثيرا على كل حال ). (49)
3 - هر روز 70 مرتبه : (استغفر الله ربى و اتوب اليه ). (50)
4 - هر روز 100 بار: (سبحان الله ).(51)
5 - هر روز 100 بار: (الحمد لله ).(52)
6 - هر روز 100 بار: (لا اله الا الله ).(53)
7 - هر روز 100 بار: (الله اكبر).(54)
8 - هر روز 100 بار: (لا اله الا الله الملك الحق المبين ) و اگر صد مرتبه نتوانستى سى بار بگو. (55)
9- هر روز 100 بار: (لا حول و لا قوة الا بالله ). (56)
10 - هر روز 10 مرتبه : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له ، الها واحدا احدا صمدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا.(57)
11 - هر روز 360 مرتبه : سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر (58)
12 - هر روز 400 مرتبه : استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم ، الرحمن الرحيم ، بديع السماوات و الارض ، من جميع ظلمى و جرمى و اسرافى على نفسى و اتوب اليه . (59)
13 - هر روز 25 مرتبه : اللهم اغفر للمومنين و المومنات ، و المسلمين و المسلمات . (60)
14 - هر روز 15 مرتبه : لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله ايمانا و تصديقا، لا اله الا الله عبودية ورقا. (61)
15 - هرروز 7 مرتبه : اسئل الله الجنة و اعوذ بالله من النار. (62)
16 - هرروز 7 مرتبه : الحمد لله على كل نعمة كانت او هى كائنة . (63)
17 - هر روز بگويد: بسم الله ، حسبى الله ، توكلت على الله ، اللهم انى اسئلك خير امورى كلها، و اعوذ بك من خزى الدنيا و عذاب الاخرة . (64)
18 - هر روز بگويد: جزى الله محمدا صلى الله عليه و آله عنا ما هو اهله . (65)
19 - هر روز بگويد: اللهم انى اسئلك بنور وجهك المشرق الحى الباقى الكريم و اسئلك بنور وجهك القدس الذى اشرقت به السماوات ، و انكشفت به الظلمات ، و صلح عليه امر الاولين و الاخرين ، ان تصلى على محمد و آله ، و ان تصلح شانى كله . (66)
20 - هر روز بگويد: سبحان الدائم القائم ، سبحان القائم الدائم ، سبحان الواحد الاحد، سبحان الفرد الصمد، سبحان الحى القيوم ، سبحان الله و بحمده ، سبحان الحى الذى لا يموت ، سبحان الملك القدوس ، سبحان رب الملائكة و الروح ، سبحان العلى الاعلى ،سبحانه و تعالى . (67)
فصل دوم : شفا و درمان به دعا 
شفا و درمان به دعا، دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام ، دعاى خيلى موثر جهت نجات
مروى است در محلى كه نمرود ابراهيم خليل عليه السلام را در آتش افكند، حضرت ابراهيم اين دعا را خواند و آتش فرو نشسته و نجات يافت .
بسم الله الرحمن الرحيم اللهم انى اسئلك يا الله يا الله يا الله يا الله انت المرهوب يرهب منك جميع خلقك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله انت الرفيع فى عرشك من فوق سبع سمواتك و انت المظل على كلشى ء لا يظل شى ء عليك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله انت اعظم من كلشى ء فلا يصل احد عظمتك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا نور النور قد استضاء بنورك اهل سمواتك و ارضك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله لا اله الا انت تعاليت ان يكون لك شريك و تكبرت ان يكون لك ضد يا نور النور يا نور كل نور حامد لنورك يا مليك كل مليك ، تبقى و يفنى غيرك يا نور النور يا من ملا اركان السموات و الارض بعظمته يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا هو يا هو يا من ليس لهو يا من لا هو الا هو اغثنى الساعة الساعة يا من امره كلمح البصر او هو اقرب باهيا شراهيا اذونى اصباوث آل شداى يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا رباه يا رباه يا رباه يا رباه يا رباه يا غايه منتهاه و رغبتاه . (68)
دعاى حضرت يعقوب عليه السلام ، دعاى رفع غم 
اين دعا براى رفع غم و تعجيل فرج و آمدن غايب اثر عظيم دارد. حضرت يعقوب بعد از خواندن اين دعا بوى پيراهن يوسف را شنيد. امام پنجم عليه السلام فرمود: هنوز سفيدى صبح نزده بود كه پيراهن را آوردند و بر او افكندند، و خداوند بر او چشم و فرزندش را رد كرد.
يا حسن الصحبة يا كريم المعرفة يا خبر اله ائتنى بروح منك و فرج من عندك يا من لا يعلم كيف هو الا هو يا من سد الهواء بالسماء و كبس الارض ‍ على الماء و اختار لنفسه احسن الاسماء ائتنى بروح منك و فرج من عندك . (69)
دعاى حضرت خضر عليه السلام براى آمرزش گناهان 
محمد حنيفه عليه الرحمه گويد، در بين اين كه اميرالمومنين عليه السلام طواف مى كرد ديد مردى به پرده كعبه چنگ زده و مى گويد:
يا من لا يشغله سمع عن سمع يا من لا يغلطه السائلون يا من لا يبرمه الحاح الملحين اذقنى برد عفوك و مغفرتك و حلاوة رحمتك .
حضرت فرمود: اين دعاى تو است آن مرد گفت واقعا آن را شنيدى ، گفت : آرى ، گفت آن را در پى هر نمازت بخوان ، والله كسى از مومنين در پى نمازش نمى خواند، مگر اين كه خداوند گناهانش را مى آمرزد و اگرچه بعدد ستارگان آسمان و قطره هاى آن و ريگهاى زمين و ذره هاى آن باشد.
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: همانا علم آن نزد من است ، و خداوند فراخى دهنده كريمست . آن مرد خضر بود گفت :
صدقت والله يا اميرالمومنين و فوق كل ذى علم عليم .
دعا براى محتاج نشدن به منت گذار 
دعاى اميرالمومنين عليه السلام براى بى نيازى از بدان
اللهم لا تجعل بى حاجة الى احد من شرار خلقك و ما جعلت بى من حاجة فاجعلها الى احسنهم وجها و اسخاهم بها نفسا و اطلقهم بها لسانا و اقلهم على بها منا. (70)
دعاى سريع الاجابة از حضرت على عليه السلام 
معاوية بن عمار گويد: حضرت صادق عليه السلام فرمود: اى معاوية آيا نمى دانى كه مردى خدمت اميرالمومنين عليه السلام آمد و از اين كه اجابت دعايش دير شده بود به آن حضرت شكايت كرد، آن حضرت به او فرمود: چرا دعاى سريع الاجابة را (يعنى دعائى كه زود به اجابت رسد) نخواندى ؟ آن مرد عرضكرد: آن دعا كدام است ؟ فرمود:
اللهم انى اسالك باسمك العظيم الاعظم الاجل الاكرم المحزون المكنون النور الحق البرهان المبين الذى هو نور مع نور و نور من نور و نور فى نور و نور على نور و نور فوق كل نور و نور يضى ء به كل ظلمة و يكسر به كل شدة و كل شيطان مريد و كل جبار عنيد لا تقربه ارض و لا تقوم به سماء و يامن به كل خائف و يبطل به سحر كل ساحر و بغى ء كل باغ و حسد كل حاسد و يتصدع لعظمته البر و البحر و يستقل به الفلك حين يتكلم به الملك فلا يكون للموج عليه سبيل و هو اسمك الاعظم الاعظم الاجل الاجل النور الاكبر الذى سميت به نفسك و استويت به على عرشك و اتوجه اليك بمحمد و اهل بيته اسئلك بك و بهم ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تفعل بى كذا و كذا(71) حاجت را ياد كن .
ادعيه امام حسين عليه السلام  
دعاى امام حسين عليه السلام در برطرف شدن غمها و اندوهها 
اللهم انى اسالك بكلماتك و معاقد عرشك و سكان سماواتك و ارضك و انبيائك و رسلك ، ان تستجيب لى فقد رهقنى من امرى عسرا، فاسالك ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تجعل لى من عسرى يسرا. (72)
دعاى امام حسين عليه السلام براى كفايت از خطر جن و انس  
از حضرت امام حسين عليه السلام روايت شده كه فرموده اند: اين كلمات را هرگاه بگويم از جن و انس واهمه اى ندارم :
بسم الله و بالله و الى الله ، و فى سبيل الله و على ملة رسول الله ، اللهم اكفنى بقوتك و حولك و قدرتك ، من شر كل مغتال و كيد الفجار، فانى احب الابرار و اوالى الاخيار، و صلى الله على محمد النبى و اله و سلم . (73)
دعا براى درد پا 
از امام سجاد عليه السلام روايت است كه فرمود: شخصى از درد پا نزد امام حسين عليه السلام شكايت كرد. حضرت فرمود: هرگاه دردش را احساس ‍ كردى دستت را بر آن قرار ده و بخوان : (74)
ما قدروا الله حق قدره و الارض جميعا قبضته يوم القيامة و السموات مطويات بيمينه سبحانه و تعالى عما يشركون .(75)
درخواست ادب نكردن با بلاء 
يكى ازدعاهاى امام حسين عليه السلام اين بوده كه : (بارالها! با احسان خود مرا با غفلت از عواقب سوء گناهان آرام آرام به شقاوت ميفكن و با (حوادث ناگوار و) گرفتاريها مراتاديب مفرماء).
اللهم لا تستدرجنى بالاحسان ، و لا تودبنى بالبلاء. (76)

دعاى آن حضرت درطلب باران 
اللهم اسقنا سقيا واسعة وادعة ، عامة ، نافعة ، غير ضارة ، تعم بها حاضرنا و بادينا، و تزيد بها فى رزقنا و شكرنا، اللهم اجعله رزق ايمان ، و عطاء ايمان ، ان عطاءك لم يكن محظورا، اللهم انزل علينا فى ارضنا سكنها، و انبت فيها زيتها و مرعاها. (77)
نيايش امام حسين عليه السلام در صبح و شام 
بسم الله الرحمن الرحيم بسم الله و بالله ، و من الله و الى الله ، و فى سبيل الله و على ملة رسول الله ، و توكلت على الله ، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم . اللهم انى اسلمت نفسى اليك ، و وجهت وجهى اليك ، و فوضت امرى اليك ، اياك اسال العافية من كل سوء فى الدنيا و الاخرة . اللهم انك تكفينى من كل احد و لا يكفينى احد منك ، فاكفنى من كل احد ما اخاف و احذر و اجعل لى من امرى فرجا و مخرجا، انك تعلم و لا اعلم ، و تقدر و لا اقدر، و انت على كل شى ء قدير، برحمتك يا ارحم الراحمين . (78)
نيايشى از امام حسين عليه السلام در طلب توفيق 
اللهم انى اسالك توفيق اهل الهدى ، و اعمال اهل التقوى ، و مناصحة اهل التوبة ، و عزم اهل الصبر، و حذر اهل الخشية ، و طلب اهل العلم ، و زينة اهل الورع ، و خوف اهل الجزع ، حتى اخافك . اللهم ، مخافة يحجزنى عن معاصيك ، و حتى اعمل بطاعتك عملا استحق به كرامتك ، و حتى انا صحك فى التوبة خوفا لك و حتى اخلص لك فى النصيحة حبالك ، و حتى اتوكل عليك فى الامور حسن ظن بك ، سبحان خالق النور، سبحان الله العظيم و بحمده . (79)
دعاى آن حضرت در زيارت اهل قبور با ثواب بسيار 
از امام حسين عليه السلام نقل شده كه فرمود: هر كس بر گورها آيد و بگويد:
اللهم رب هذه الارواح الفانية ، و الاجساد البالية ، و العظام النخره التى خرجت من الدنيا و هى بك مومنة ادخل عليهم روحا منك و سلاما منى .
خدا به شمار همه خلايق از آدم تا قيام قيامت حسنات براى او مى نويسد: (80)
تسبيح امام عليه السلام در روز پنجم هر ماه 
سبحان الرفيع الاعلى ، سبحان العظيم الاعظم ، سبحان من هو هكذا و لا يكون هكذا غيره ، و لا يقدر احد قدرته ، سبحان من اوله علم لا يوصف ، و اخره علم لا يبيد، سبحان من علا فوق البريات بالالهية ، فلا عين تدركه ، و لا عقل يمثله ، و لا و هم يصوره ، و لا لسان يصفه بغاية ماله الوصف ، سبحان من علا فى الهواء، سبحان من قضى الموت على العباد سبحان الملك المقتدر، سبحان الملك القدوس ، سبحان الباقى الدائم . (81)
نيايش امام عليه السلام براى حيات ابدى 
اللهم ارزقنى الرغبة فى الاخرة ، حتى اعرف صدق ذالك فى قلبى بالزهادة منى فى دنياى ، اللهم ارزقنى بصرا فى امر الاخرة ، حتى اطلب الحسنات شوقا، و افر من السيئات خوفا يا رب . (82)
دعاى پنهان ماندن از ديدن دشمن 
يا من شانه الكفاية و سرادقه الرعاية يا من هو الغاية و النهاية ، يا صارف السوء و السوء و السواية و الضر، اصرف عنى اذية العالمين من الجن و الانس اجمعين ، بالاشباح النورانية ، و بالاسماء السريانية ، و بالاقلام اليونانية ، و بالكلمات العبرانية ، و بما نزل فى الالواح من يقين الايضاح اجعلنى اللهم فى حرزك ، و فى حزبك ، و فى عياذك و فى سترك ، و فى كنفك من كل شيطان مارد، و عدو راهد، و لئيم معاند، و ضد كنود، و من كل حاسد، بسم الله استشفيت و بسم الله استكفيت ، و على الله توكلت ، و به استعنت ، و اليه استعديت على كل ظالم ظلم ، و غاشم غشم ، و طارق طرق و زاجر زجر، فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين . (83)
ادعيه حضرت فاطمه عليهاالسلام 
يا حى يا قيوم ، برحمتك استغيث ، اصلح لى شانى كله و لا تلكنى الى نفسى . (84)
دعاى آن حضرت براى برآورده شدن حاجات  
يا اعز مذكور، و اقدمه قدما فى العز و الجبروت ، يا رحيم كل مسترحم ، و مفزع كل ملهوف اليه ، يا راحم كل حزين يشكوبثه و حزنه اليه ، يا خير من سئل المعروف منه و اسرعه اعطاء، يا من يخاف الملائكة المتوقدة بالنور منه . اسالك بالاسماء التى يدعوك بها حملة عرشك ، و من حول عرشك بنورك يسبحون شفقة من خوف عقابك ، و بالاسماء التى يدعوك بها جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل الا اجبتنى ، و كشفت يا الهى كربتى ، و سترت ذنوبى ، يا من امر بالصيحة فى خلقه ، فاذاهم بالساهرة محشورون ، و بذالك الاسم الذى احييت به العظام و هى رميم ، احى قلبى ، و اشرح صدرى ، و اصلح شانى . يا من خض نفسه بالبقاء، و خلق لبريته الموت و الحياة و الفناء،يا من فعله قول ، و قوله امر، و امره ماض على ما يشاء. اسالك بالاسم الذى دعاك به خليلك حين القى فى النار، فدعاك به ، فاستجبت له و قلت :
(يا ناركونى بردا و سلاما على ابراهيم )، (85) و بالاسم الذى دعاك به موسى من جانب الطور الايمن ، فاستجبت له ، و بالاسم الذى خلقت به عيسى من روح القدس . و بالاسم الذى وهبت به لزكريا يحيى ، و بالاسم الذى كشفت به عن ايوب الضر و بالاسم الذى تبت به على داود، و سخرت به لسليمان الريح تجرى بامره ، و الشياطين و علمته منطق الطير، و بالاسم الذى خلقت به العرش ، و بالاسم الذى خلقت به الكرسى ، و بالاسم الذى خلقت به الروحانيين و بالاسم الذى خلقت به الجن و الانس ، و بالاسم الذى خلقت به جميع الخلق . و بالاسم الذى خلقت به جميع ما اردت من شيى ء، و بالاسم الذى قدرت به على كل شيى ء، اسالك بحق هذه الاسماء، الا ما اعطيتنى سولى و قضيت حوائجى يا كريم . (86)

دعاى آن حضرت براى قضاء حوائج 
يا رب الاولين و الاخرين ، و يا خير الاولين و الاخرين ، يا ذاالقوة المتين ، و يا راحم المساكين ، و يا ارحم الراحمين ، اغننا واقض حاجتنا. (87)
دعاى آن حضرت براى قضاء دين و آسان شدن كارها 
اللهم ربنا و ربنا و رب كل شيى ء، منزل التوراة ، والانجيل و الفرقان ، فالق الحب و النوى ، اعوذ بك من شر كل دابة ، انت اخذ بنا صيتها، انت الاول فليس قبلك شيى ، و انت الاخر فليس بعدك شيى ، و انت الظاهر فليس فوقك شيى ، و انت الباطن فليس دونك شيى صل على محمد و على اهل بيته عليه و عليهم السلام ، و اقض عنى الدين ، و اغننى من الفقر، و يسرلى كل الامر، يا ارحم الراحمين . (88)
دعاى آن حضرت براى كارهاى مهم 
بحق يس و القران الحكيم ، و بحق طه و القران العظيم ، يا من يقدر على حوائج السائلين ، يا من يعلم ما فى الضمير،يا منفسا عن المكروبين ، يا مفرجا عن المغمومين ، يا راحم الشيخ الكبير، يا رازق الطفل الصغير، يا من لا يحتاج الى التفسير، صل على محمد و ال محمد و افعل بى . (89)
دعاى آن حضرت براى دفع شدائد 
روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين دعا را به حضرت على و حضرت فاطمه عليهماالسلام ياد داد و فرمود: هرگاه مصيبتى بر شما وارد شد، يا از ستم پادشاهى ترسيديد، يا چيزى گم شد، نيكو وضو گرفته و دو ركعت نماز بخوانيد و دستها را بلند كرده و بگوئيد:
يا عالم الغيب و السرائر، يا مطاع يا عليم ، يا الله يا الله يا الله ، يا هازم الاحزاب لمحمد صلى الله عليه و آله ، يا كائد فرعون لموسى ، يا منجى عيسى من الظلمة ، يا مخلص قوم نوح من الغرق يا راحم عبده يعقوب ، يا كاشف ضر ايوب ، يا منجى ذى النون من الظلمات ، يا فاعل كل خير، يا خالق الخير، يا اهل الخيرات ، انت الله رغبت اليك فيما قد علمت و انت علام الغيوب اسالك ان تصلى على محمد و آل محمد. (90)
آن گاه حاجتت را مى طلبى ، كه به يارى خدا اجابت مى شود.

 

 

غمومين ، يا راحم الشيخ الكبير، يا رازق الطفل الصغير، يا من لا يحتاج الى التفسير، صل على محمد و ال محمد و افعل بى . (89)
دعاى آن حضرت براى دفع شدائد 
روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين دعا را به حضرت على و حضرت فاطمه عليهماالسلام ياد داد و فرمود: هرگاه مصيبتى بر شما وارد شد، يا از ستم پادشاهى ترسيديد، يا چيزى گم شد، نيكو وضو گرفته و دو ركعت نماز بخوانيد و دستها را بلند كرده و بگوئيد:
يا عالم الغيب و السرائر، يا مطاع يا عليم ، يا الله يا الله يا الله ، يا هازم الاحزاب لمحمد صلى الله عليه و آله ، يا كائد فرعون لموسى ، يا منجى عيسى من الظلمة ، يا مخلص قوم نوح من الغرق يا راحم عبده يعقوب ، يا كاشف ضر ايوب ، يا منجى ذى النون من الظلمات ، يا فاعل كل خير، يا خالق الخير، يا اهل الخيرات ، انت الله رغبت اليك فيما قد علمت و انت علام الغيوب اسالك ان تصلى على محمد و آل محمد. (90)
آن گاه حاجتت را مى طلبى ، كه به يارى خدا اجابت مى شود.

 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شوراهاى محلى در فلسطین اشغالی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 23 اسفند 1394

 

fehrest page

back page

شوراهاى محلى
در اوت 1991، 37 شهردار و رييس شوراى محلى عرب در اعتراض به سياست هاى مالى تبعيض آميز دولت عليه عرب ها، دست از كار كشيدند و در برابر نخست وزيرى تحصن نمودند (روزنامه ى جروزلم پست مورخ 31 اوت 1991). اين اقدام براى آن صورت گرفت كه شهردارى هاى عربى با اعتراض هاى مكرر، از دولت خواستند بودجه ى اختصاص يافته به اين شهردارى ها را تحويل دهد و در صدد كمك به خدمات اجتماعى اساسى اين شهردارى ها را برابر با شهردارى هاى يهودى كند. يك سال بعد در تابستان 1992، شوراها و مدارس روستايى ضمن اعتصاب تبه خوددارى كابينه ى رابين از تحويل بودجه ى اختصاص يافته به آموزش و پرورش عربى اعتراض كردند.
در يك بررسى كه در سال 1990 انتشار يافت ، مشخص شد كه دولت در زمينه ى مسايل مالى ، سياست هاى تبعيض آميز زير را در قبال شوراهاى محلى عربى اعمال كرده است :
1 - جلوگيرى از ايجاد زيرساخت هاى اقتصادى دايمى در شهرها و مناطق عرب نشين كه سبب مى شود امكان برخوردارى از كمك هاى دولتى و جذب سرمايه گذاران سلب گردد.
2 - در اسراييل تنها شهرهاى موسوم به شهرهاى پيشرفته واجد شرايط براى دريافت كمك هاى دولت مى باشند اما نبايد فراموش كرد اين نام گذارى تنها به شهرهاى يهودى نشين اختصاص دارد.
3 - كمك هاى ارسالى سازمان هاى صهيونيستى غير دولتى (مانند آژانس ‍ يهود كه كشورهاى غربى آن را از پرداخت ماليات معاف كرده اند) صرف انجام پروژه ها و طرح هايى مى شود كه فقط يهوديان از آنها سود مى برند.
4 - در حالى كه شهردارى هاى عربى در سال هاى اخير از 20 تا 30 افزايش يافته است ، كمك هاى دولت به بودجه ى اين شهردارى ها به همين ميزان تقليل پيدا كرده است .
5 - از كل بودجه ى اختصاصى به دهدارى روستاها در اسراييل ، تنها 3/2 به دهدارى روستاهاى عربى تعلق دارد، در حالى كه 12 جمعيت اسراييل در اين روستاها سكونت دارند و اگر جمعيت روستاهايى كه دهدارى ندارند به آن اضافه شود، جمعيت عرب روستانشين به 17 مى رسد.
6 - بر اساس سهم هر نفر، بودجه ى شهردارى هاى عربى حدود 25 تا 30 بودجه ى شهردارى هاى يهودى مى باشد و تنها حداكثر 10 ماليات ، عوارض و غيره كه شهردارى شهرها و روستاهاى عربى به حساب خزانه دولتى واريز مى نمايند، به صورت درآمد به اين شوراها بازگردانده مى شود.
مساله اى كه بيش تر سبب نگرانى مى شود آن است كه اين تبعيض ها ناشى از عدم پرداخت ماليات توسط اعراب ، آن گونه كه سخنگويان دولت همواره ادعا مى كنند، نيست .تهيه كنندگان اين بررسى مى گويند: اين كه ادعا مى شود اعراب ماليات نمى پردازند، درست نيست . ماليات بر املاك ، 18 بودجه ى شهردارى هاى يهودى و 15 شهردارى هاى عربى را تشكيل مى دهد. با اين حال واقعيات موجود نشان مى دهد كه 12 درآمد شهردارى هاى عربى در مقابل 11 درآمد شهردارى هاى يهودى از طريق ماليات بر املاك به دست مى آيد.
دو محقق به نام هاى لوين ابشتاين و سيمونف در تحقيقى كه انجام داده اند، به نتايج مشابهى دست يافته اند، آنان اظهار داشتند كه ميزان كمك هاى مالى دولت به شوراهاى روستايى يهودى ، شش برابر شوراهاى روستايى عربى است و نظر به درصد پايين صنايع در مناطق عرب نشين ، ميزان ماليات پرداختى اين بخش يك چهارم تا يك پنجم (بسته به وسعت منطقه ) ماليات پرداختى صنايع مناطق يهودى نشين مى باشد.
دولت در برخورد با شوراهاى روستايى عربى ، سياست تهديد و تطميع را در پيش گرفته است . از جمله اين كه در مقايسه با شوراهايى كه همه يا بيشتر اعضايشان را ميهن پرستان و فعالان سياسى تشكيل مى دهند، با آن بخش از شوراها كه با دولت همكارى كرده و از شركت در اعتراض ها و تحصن ها خوددارى مى نمايند، رفتار بهترى مى شود.
آموزش و پرورش 
به رغم اقدامات گسترده اى كه در زمينه ى آموزش و پرورش صورت گرفته است ، جديدترين آمار (مربوط به سال 1993) نشان مى دهد كه 12 از اعراب 15 سال به بالا موفق به تحصيل نمى شوند ولى اين رقم در مورد يهود تنها 4 مى باشد. در حالى كه 51 يهودى ها تحصيلات دبيرستانى دارند، تنها 34 عرب ها موفق به اخذ مدرك متوسطه مى گردند.
برابر آمار سال 1989، در گروه هاى سنى 20 تا 29 سال (چنانچه تعداد افراد مبناى محاسبه قرار گيرد) شمار يهوديانى كه به دانشگاه راه مى يابند 5/3 برابر اعراب مى باشد. در ميان حدود پنج هزار نفر عضو هيئت علمى در اسراييل ، تنها 10 نفر عرب عضو تمام وقت هيئت علمى مى باشند، كه با توجه به اين كه از هر شش نفر جمعيت اسراييل ، يك نفر عرب است ، رقم مذكور ناچيز مى باشد.
اگر به اين واقعيت توجه كنيم كه در اسراييل ، فلسطينى ها اقليتى زير سلطه بوده و تحصيل براى آنان به عنوان وسيله اى براى جنب و جوش اجتماعى در جامعه اى كه ملاحظات نژادى نقش اساسى ايفا مى كند، بيش ترين اهميت را دارد، معنى آمار فوق را بهتر در مى يابيم . البته براى اين كه اصل مشكل و دلايل اين آمار ماءيوس كننده را درك كنيم ، بايد به مطالعه ى سيستم آموزشى اسراييل و مشكلاتى كه فلسطينى ها در اين زمينه با آن روبه رو هستند و نيز سياست هاى تحكمى اين دولت در خصوص آموزش و پرورش ‍ عربى (در مقاطع ابتدايى ، راهنمايى و دبيرستان ) بپردازيم .
آموزش و پرورش وسيله اى براى انضباط اجتماعى 
خصوصيت اصلى آموزش و پرورش در فلسطين - چه در دوران قيمومت انگليس و چه پس از سلطه ى اسراييل - ارتباط آن با مساله ى قوميت است . از ديدگاه يهود، نظام آموزش وسيله اى براى ايجاد وطن ملى است و در خصوص اعراب ، اين نظام به صورت ابزارى براى همكارى و تبعيت درآمده است .
آموزش و پرورش اعراب مقيم اسراييل مانند ساير جنبه هاى زندگى آنان ، توسط مديران يهودى اداره مى شود و براى ساماندهى آن ، بخش ‍ جداگانه اى در وزارت آموزش و پرورش ايجاد گرديده است . نظام آموزشى عربى با هدف غير متمركز كردن آن چندين بار بازنگرى شده است اما در تمامى اين بازنگرى ها يك عامل مشترك باقى مانده است و آن اين كه پست هاى اصلى همواره در اختيار يهوديان بوده و مديران دواير بخش ‍ عربى وزارت آموزش و پرورش هنوز نيز به گونه اى سلطه جويانه با عرب ها برخورد مى كنند.
در حالى كه دانش آموزان عرب 20 كل دانش آموزان را در اسراييل تشكيل مى دهند، عرب ها تنها 3 پست هاى بالاى وزارت آموزش و پرورش را در اختيار دارند. چنانچه بنا به دلايلى يك شخصيت با كفايت عرب به مقام بالايى برگزيده شود (همان گونه كه در سال 1989 و در پى اعتراض هاى مكرر نمايندگان عرب صورت گرفت )، اسراييل كارى مى كند كه آن جايگاه تشريفاتى شود.
(مجيدالحاج ) در اين خصوص مى گويد: فردى كه به بخش عربى آموزش و پرورش منصوب شده است دخالت در امور برنامه ريزى ، توزيع منابع و امكانات ، و تصميم گيريهاى مربوط به اولويت ها را ندارد.
در اسراييل معمولا مسايل مربوط به دروزى ها جدا از بقيه ى به اصطلاح اقليت عرب مورد بررسى قرار مى گيرد. تقريبا ده سال پس از تشكيل اسراييل ، دروزى ها وضعيت مذهبى خاصى يافتند و در سال 1961 رسما به عنوان يك اقليت قومى مستقل شناخته شدند. (ماجد الحاج ) مى نويسد كه اسراييل با اين كار قصد تقسيم جمعيت عرب به چند گروه كوچك را داشت . اسراييل براى اين كه اين وضعيت را تثبيت كند، اقدام به ايجاد بخشى جداگانه در وزارت خانه ها به منظور رسيدگى به امور مربوط به دروزى ها كرده است . از جمله اين كه بخش دروزى ها در وزارت آموزش و پرورش مقررات آموزشى تازه اى به قصد به اصطلاح آشنا ساختن دانش آموزان كم سن و سال دروزى با ميراث فرهنگى خويش ، وضع كرده است .
به لحاظ عقيدتى ، وزارت مذكور كوشيده است بر ارتباط بى مانند يهود و دروزى ها و مشاركت اين دو در ساختن اسراييل و دفاع از آن تاكيد نمايد. در اعتراض به اين اقدامات ، برخى روشنفكران و تحصيل كرده هاى دروزى در سال 1968 اشاره داشتند كه هدف اصلى اسراييل از بازنگرى آموزش و پرورش دروز، جلب وفادارى جوانان دروزى نسبت به اين دولت و آماده كردن آنان براى خدمت سربازى است . در مورد بيابان نشينان عرب نيز همين سياست در پيش گرفته شده و در وزارت آموزش و پرورش بخش ‍ مستقلى براى آنان ايجاد گرديده است . اين اقدام اسراييل و تلاش اين دولت براى جدا كردن بيابان نشينان از بقيه ى جمعيت عرب و ادامه ى سلطه يهوديان بر آموزش آنان نيز با واكنش بزرگان و سران آن ها رو به رو شده است .
وضعيت تحصيل 
در سال تحصيلى 93-1992 عرب ها داراى 312 مدرسه ى ابتدايى ، 18 مدرسه براى كودكان استثنايى ، 89 مدرسه ى راهنمايى و 94 دبيرستان بودند و در همان سال تعداد 1238 مدرسه ى ابتدايى ، 202 مدرسه براى كودكان استثنايى ، 330 مدرسه ى راهنمايى و 588 دبيرستان در اختيار يهوديان بود. در سال هاى اوليه ى تشكيل اسراييل ، دختران 20 دانش آموزان عرب را تشكيل مى دادند ولى در اواخر دهه ى شصت اين رقم به 43 رسيد.با راه يابى دختران به دبيرستان ، فاصله ى ميان آنان و پسران افزايش يافت . براى مثال نسبت انضباط تحصيلى دختران در گروه هاى سنى 6 تا 13 سال و 14 تا 17 سال به ترتيب 944 در هزار و پسران 965 در هزار و 643 در هزار بود، در حالى كه در مورد يهوديان اين نسبت براى پسران 962 در هزار و براى دختران 878 در هزار بود.
درصد ترك تحصيل در بين دانش آموزان عرب در كليه ى مقاطع به طور قابل توجهى بيش تر از دانش آموزان يهودى است . 20 دانش آموزان عرب پيش ‍ از اتمام كلاس هشتم و 12 ديگر پس از اتمام كلاس دهم كه سال آخر آموزش اجبارى مى باشد، ترك تحصيل مى كنند. همچنين 50 آنان موفق به گذراندن تحصيلات دبيرستانى نمى شوند. بر اساس آمار نيمه ى دهه ى هشتاد تعداد دانش آموزان عرب كه در آزمون ورودى دانشگاه ها و مراكز آموزش عالى موفق مى شوند، 30 كمتر از يهوديان مى باشد.
مجاورت مدارس عربى با مدارس يهودى ، برخلاف انتظار، هيچ گونه امتيازى براى دانش آموزان عرب در بر ندارد آمار موجود در مورد شهر يافا (كه از شهرهاى مختلط مى باشد) نااميد كننده است . اين آمار نشان مى دهد كه از كل متولدين سال 1966، 66 پيش از پايان دوره ى دبيرستان اقدام به ترك تحصيل كردند و 30 گروه سنى 5 تا 17 سالگى ، نه محصل بودند و نه كار مى كردند.
امكانات آموزشى 
به منظور اثبات عدم كفايت امكانات آموزشى ، ماجد الحاج به استناد آمارى كه خود دولت اسراييل در اوايل دهه ى هفتاد ارايه داد، مى گويد 37 كلاس هاى درس (از مهد كودك تا كلاس هشتم ) شرايط لازم را نداشتند. پس از گذشت بيش از ده سال و به رغم كمك هاى مالى دولت براى كاستن از مشكلات و تنگناها، نظام آموزشى اعراب همچنان با دشوارى هايى روبروست . برخلاف تعهد دولت به حمايت از آموزش و پرورش يهودى ها؛ شهردارى هاى مناطق عرب نشين ، سازمان هاى خيريه و خانواده ى دانش آموزان 25 هزينه ى ساخت كلاس هاى درسى جديد در سال هاى 1984 تا 1989 را تامين كردند كه كارى است كه هيچ گاه يهوديان انجام نداده اند. با وجود وعده ى دولت مبنى بر اصلاح وضعيت ، ماجد الحاج مى گويد كه كمبود كلاس درس در نظام آموزشى عربى در اواخر دهه ى هشتاد به حدود 20 رسيد و اين در حالى است كه محل كلاس هاى درس اعراب استيجارى بود. بيش ترين كمبود كلاس درس در مقطع ابتدايى و به 80 مى رسد.
اقتصاد 
(عزيز حيدر) در كتاب خود دو ويژگى اصلى براى اقتصاد اسراييل بر مى شمرد كه در موقعيت اقتصادى اعراب مقيم اين دولت تاثير مستقيمى دارند. اين دو ويژگى عبارتند از دخالت مستقيم دولت ، و ماهيت صهيونيستى و قومى بنگاه هاى اقتصادى از جمله هستدروت . نتيجه ى تداخل موجود بين دولت از يك سو و هستدروت و ديگر مؤ سسات به اصطلاح قومى از سوى ديگر اين است كه قواعد بازى حاكم بر اقتصاد اسراييل ، قواعد بازار آزاد نيست ، و از اين رو زمينه هاى فعاليت اقتصادى اعراب ، وابسته به نظر سياست گذاران مؤ سسات دولتى است .
عزيز در ادامه مى نويسد كه بخش خصوصى نيز از سياست هاى تداخلى دولت به شدت تاثير مى پذيرد.
عزيز حيدر به منظور نشان دادن سلطه ى دولت بر كل اقتصاد و نقش ‍ هدايتى آن در خصوص سرمايه گذارى ، به چند نمونه اشاره مى كند، از جمله : ضوابط دادن اعتبارات و كاستن از ميزان ماليات بر صنايع ، كه از عوامل مهم در شكل دهى به فعاليت هاى اقتصادى در حال پيشرفت مى باشد، مى تواند مستقيما به آن كمك آموزشى يا مشورتى (به وسيله كارشناسان ) كند ؛ همان گونه كه قبلا نيز اشاره كرديم ، طراحى شهرى مناطق عرب نشين به دليل ملاحظات سياسى و قومى با موانعى جدى رو به روست و همين امر سبب اعمال تبعيض عليه شهرهاى عربى توسط اسراييل مى شود.
به منظور آگاهى از ميزان دخالت دولت در اقتصاد به اين واقعيت اشاره مى كنيم كه تقريبا 90 دارايى هاى صندوق هاى بيمه و مؤ سسات پس انداز به صورت اوراق بهادار تضمين شده (از سوى دولت يا مؤ سسات ديگر) بوده و به دستور دولت توزيع مى گردد. دولت و هستدروت به طور مشترك ، تقريبا تمامى سنگ شكن ها، صنايع آب و برق ، حمل و نقل هوايى و دريايى شامل صنايع هواپيمايى و كشتى سازى ، بخش بيشتر صنعت بيمه و قسمت اعظم صنايع مربوط به مسايل امنيتى را مالك هستند. عزيز مى گويد در اوايل دهه ى هفتاد، اسراييل به جاى تاكيد بر توسعه ى اقتصادى ، توسعه ى فرهنگى و اجتماعى را در اولويت قرار داد و از اين رو ادعا مى كند كه علت توسعه نيافتگى اعراب مقيم اسراييل ، عقب ماندگى فرهنگ و مبانى ارزشى آنان است . اسراييل در برخورد با فلسطينيان ، سياست مهار آنها را در پيش ‍ گرفته است . عزيز حيدر به نقل از دو محقق اسراييلى مى نويسد:
دولت در عموم طرح هايى كه تهيه مى كند اهداف و نيازهاى اعراب را ناديده مى گيرد و پيش بينى هاى مربوط به افزايش جمعيت شهرها و شهركهاى عرب نشين را لحاظ نمى كند. از ديد دولت ، اعراب يك جمعيت حاشيه اى است كه رشد و توسعه ى آنها به اكثريت يهودى بستگى دارد. طرح ريزى محلى شهرك هاى عربى بر اين مبنا صورت مى گيرد كه اين شهرك ها، محل مسكونى دور افتاده اى است كه ساكنان آنها براى تامين درآمد اساسا به كارى كه در خارج از محدوده ى اين محل ها انجام مى دهد وابسته اند.
كشاورزى 
اسراييل سياست مهار اعراب را در زمينه ى كشاورزى نيز به اجرا درآورده است و آمار موجود از كاهش مستمر وسعت زمين هاى كشاورزى اعراب حكايت مى كند. در سال 1945 سهم هر يك از اعراب از زمين هاى كشاورزى 19 هكتار بود، ولى در فاصله ى سال هاى 1949 تا 1950 به 4/3 هكتار و در سال 1981 به 84 هكتار كاهش يافت . وسعت كل زمين هاى كشاورزى اعراب در سال 1981، 799567 هكتار بود و در مقابل ، يهوديان 5040713 هكتار زمين كشاورزى در اختيار داشتند. همچنين ميانگين مساحت زمين مزروعى هر يك از كشاورزان يهودى 6/173 هكتار و براى كشاورزان عرب 7/55 هكتار بود. چيزى كه اهميت خاص دارد و قابل تامل است ، اين است كه وسعت كل زمين هاى كشاورزى يهوديان در فاصله ى سال هاى 1949 تا 1950 به 2271109 بالغ گرديد و در سال 1981 اين رقم تقريبا دو برابر شد، در حالى كه مساحت زمين هاى كشاورزى اعراب كاهش قابل توجهى داشت .
عدم دست يابى به سهمى برابر از آب كشاورزى يكى ديگر از نشانه هاى سياست هاى ناعادلانه اسراييل در بخش كشاورزى و از دلايل تفاوت در ميزان توليد ميباشد.
عزيز حيدر مى نويسد كه در سال هاى 1980 و 1981، 64 زمين هاى كشاورزى يهود كشت آبى مى شد ولى در اعراب اين رقم تنها 8 بود.
از مجموع آب هايى كه صرف آبيارى مزارع مى شود، سهم عرب ها از 7/2 تجاوز نمى كند. از كل سرمايه گذارى اسراييل در بخش كشاورزى در سال 1981 فقط 8/5 به كشاورزان عرب تعلق داشت و اين آمار نشان مى دهد كه عرب ها براى دريافت وام كشاورزى از مؤ سسات وام دهنده با چه مشكلاتى رو به رو هستند. برابر آمار موجود كشاورزان عرب منطقه الجليل هيچ گونه وامى از دولت دريافت ننموده اند.
صنعت و بازرگانى  
در اولويت توسعه نبودن بخش صنعت (از ديدگاه دولت )، نبود طرحى همه جانبه براى سازمان دهى شهرى و ناتوانى در اختصاص محل هايى به عنوان مناطق صنعتى ، از دلايل عقب ماندگى اقتصاد اعرابمى باشد. از ديگر موانع توسعه ى اقتصادى نبود آموزش حرفه اى و نيروى كار ماهر و نداشتن مراكز تحقيقاتى و پژوهشى به قصد گسترش و تشويق ابتكار و خلاقيت هاى فنى است . در حالى كه عقيده ى رايج اين است كه بخش ‍ صنايع فاقد سرمايه ى محلى لازم است ، عزيز حيدر ضمن رد اين عقيده مى گويد كه مشكل ، نبود سرمايه ى محلى نيست بلكه نداشتن انگيزه و نبود شرايط مناسب براى توسعه است . اين وضعيت منجربه اين شده كه پيمانكاران عرب ترجيح دهند سرمايه ى خود را از طريق مشاركت در توسعه ى صنايع يهودى به كار گيرند و سرمايه گذاران يهودى با بهره گيرى از نيروى كار فراوان و ارزان اعراب ، اقدام به ايجاد صنايع سبك در مناطق عرب نشين مى كنند.
عزيز مى نويسد: صاحبان صنايع اسراييلى از امتيازات هر دو بخش (يهودى و عربى )بيشترين استفاده را برده اند، زيرا از يك سو مبادرت به احداث كارخانجات در مناطق صنعتى يهودى با بهره گيرى از كمك دولت كرده اند و از سوى ديگر با ايجاد كارخانجاتى فرعى در مناطق عرب نشين هم اكنون از فراوانى نيروى كار ارزان اعراب ، به ويژه زنان بهره مى برند.
نتايج يك تحقيق ميدانى در سال 1983 نشان داد كه به علاوه ى كارگاه ها، تعداد 410 كارخانه در مناطق عرب نشين وجود دارد و بيش تر اين كارخانه ها به لحاظ سرمايه و شمار كارگران كوچك مى باشند. پژوهشگران اسراييلى مى گويند كه اگر منظور از صنايع همان كارخانه هاى بزرگ صنعتى باشد، مى توان گفت كه در مناطق عربى هيچ گونه صنايعى وجود ندارد. واقعيت امر اين است كه سرمايه گذارى يهوديان در مناطق عرب نشين به منظور استفاده از نيروى كار ارزان پيامدهاى نامطلوبى بر اقتصاد اعراب داشته است ، زيرا به تعطيلى بسيارى از كارخانه هاى كوچك عربى و افزايش ‍ سلطه ى يهوديان بر نيروى كار عربى انجاميده است .
در بخش بازرگانى تمامى مؤ سسات مالى ، بانك ها و شركت هاى بيمه و بخش اعظم صنعت حمل و نقل در اختيار يهوديان است . در حالى كه هفتاد شعبه ى بانك يهودى در مناطق عرب نشين فعاليت مى كنند، عرب ها حتى يك بانك در سراسر اسراييل در اختيار ندارند.
در بخش ساختمان ، مشاركت عرب ها بسيار ناچيز بوده و از عقد قراردادهاى جزيى و با سقف مالى پايين با مؤ سسات يهودى فراتر نمى رود. براساس طبقه بندى قراردادهاى صنعتى ، بيش از 90 قراردادهايى كه اعراب منعقد مى كنند كم ترين سقف مالى را دارند.
وضعيت نيروى كار  
در نخستين نگاه چنين به نظر مى رسد كه بخش قابل توجهى از كارگران عرب در مشاغل مهارتى مشغول به كارند ولى با دقت در اين مشاغل معلوم مى شود كه بيش تر كارگران عرب در بخش هاى حاشيه اى مانند نساجى ، نجارى ، بنايى و نقاشى ساختمان شاغل هستند و در كارهاى فنى مانند برقكارى ، الكترونيك و غيره حضور اندكى دارند. شايان ذكر است كه صنايع الكترونيك ، صنايع برق ، كشتى سازى و جنگ افزارها همگى در اختيار مجتمع عظيم نظامى - صنعتى اسراييل مى باشد و عرب ها به دلايل امنيتى نميتوانند به اين صنايع وارد شوند.
از سال 1972 تا 1983 درصد كارگران عرب به نسبت كل كارگران غير ماهر از 2/18 به 2/31 افزايش يافت و اين در حالى است كه درصد كارگران غير ماهر در ميان نيروى كار عربى رو به كاهش بود. با توجه به آمار سال 1992، كارگران عرب 25 كارگران غيرماهر در اسراييل را تشكيل مى دهند.
با گسترش خدمات عمومى در مناطق عربى در اواخر دهه ى هفتاد و اوايل دهه ى هشتاد، عده ى قليلى از تحصيل كرده هاى عرب موفق شدند در كارهايى متناسب با تحصيلات خود، مانند بخش عربى آموزش و پرورش و ادارات دولتى مشغول به كار شوند.
آموزش و پرورش و ادارات دولتى مستقر در مناطق عربى ، تنها جايى بود كه آنان مى توانستند براى خود شغلى بيابند. در مقابل ، همتايان يهودى شان مشاغل بالاى ادارات دولتى ، هستدروت ، احزاب و بخش خصوصى را به خود اختصاص داده بودند.
ولى در اواسط و اواخر دهه ى هشتاد گسترش خدمات عمومى به حد اشباع رسيد و در نتيجه فرصت هاى شغلى فارغ التحصيلان دانشگاه ها و كارگران عرب داراى مهارت بالا محدود گرديد.
يك كارگر عرب هر هفته به طور متوسط 5 ساعت بيشتر از كارگر يهودى كار مى كند و اين اختلاف در ميزان ساعت كار در گروه سنى 15 تا 17 سالگى به حداكثر خودش مى رسد. جوانان عرب در هفته به طور ميانگين 40 ساعت و جوانان يهودى حداكثر 21 ساعت كار مى كنند. كارگران عرب با بيش از 65 سال سن در هفته 43 ساعت و همتايان يهودى شان 25 ساعت كار مى كنند عزيز مى گويد كه 75 كارگران يهودى در مقابل 47 كارگران عرب از سوى كارفرمايان بيمه هستند و در مورد وضعيت بيمه 31 كارگران عرب و 8 كارگران يهودى اطلاعات دقيقى در دست نيست . بقيه ى كارگران (شامل 16 از يهوديان و 21 از اعراب ) بيمه نيستند.
نرخ بى كارى در ميان كارگران عرب همواره بيش تر از كارگران يهودى است و در زمان ركود اقتصادى مانند آن چه كه پيش از جنگ 1967 و از اواسط دهه ى هشتاد تا اوايل دهه ى نود رخ داد، تفاوت در نرخ بى كارى افزون تر مى شود. برابر آمار 1969 تا 1986 ارايه شده توسط حيدر عزيز، نرخ بيكارى در بين يهوديان در اواسط دهه ى هشتاد 6 تا 7 و در بين اعراب 5/9 تا 5/10 بود.
بهداشت 
به رغم وعده هاى مكرر دولت مبنى برمشموليت قانون بيمه ى خدمات درمانى براى افراد جامعه ، سرمايه گذارى در بخش بهداشت مناطق عرب نشين به گونه اى انجام گرفته است كه بنا به گفته ى يك پژوهشگر زن اسراييلى شهروند درجه دو بودن اعراب مقبوليت عام در جامعه ى يهودى پيدا كرده است .
نكته ى حائز اهميت اين است كه اين وضعيت پس از آن اتفاق افتاده است كه كارگران عرب به عضويت كامل هستدروت درآمده و آنان ملزم به پرداخت حق عضويت و حقوق ديگر گرديده اند، ضمن آن كه 67 سهم كارگران عرب به صندوق بيماران اختصاص يافته است .
در سال 1954 دولت تعداد 200 مركز بهداشت مادر و كودك را براى يهوديان داير كرده بود در حالى كه در مناطق عربى تنها 6 مركز وجود داشت . در سال 1958 دولت رسما اقرار كرد كه بيش تر مراكز بهداشت اعراب (58 مركز) فاقد پزشك بوده است .
در اواسط دهه ى هشتاد اعراب تنها 90 مركز بهداشت برابر با نصف مراكز بهداشت يهوديان در سه دهه ى پيش ، در اختيار داشتند. هزينه ى بيمارستان هاى يهودى توسط آژانس يهود تامين مى شد و عرب ها نميتوانستند از كمك هاى اين آژانس برخوردار شوند، زيرا آژانس مذكور يك مؤ سسه ى نيمه دولتى و عمدتا براى كمك به يهوديان است . در اوايل دهه ى هفتاد نيراريس نوشت : كودكان ، زنان وسال خوردگان عرب از امكانات بهداشتى لازم براى پيش گيرى از بيمارى ها برخوردار نيستند.
و دراواخر دهه ى هشتاد حدود 20 روستاى عرب نشين فاقد خدمات پيش گيرى بودند. بعدها هم كه مراكز پزشكى و درمانى در مناطق عرب نشين داير شد، اين مراكز در سطح مطلوبى نبودند ؛ از جمله اين كه 15 درمانگاه (ويژه بهداشت خانواده ) بدون برق ، 53 درمانگاه بدون تلفن ، 4 درمانگاه بدون دستشويى و 3 درمانگاه بدون آب بودند. مدارس عربى نيز وضعيت بهترى نداشتند. در حالى كه بيشتر مدارس يهودى پزشك و پرستار وجود داشت ، مدارس عربى از چنين امكاناتى برخوردار نبودند و تنها مدارس بعضى روستاهاى كوچك عرب نشين كه به دليل نبود هيچ مؤ سسه ى محلى يا منطقه اى ، وزارت بهدارى اسراييل ناگزير به تحمل مسووليت بيشترى در زمينه ى مسايل پزشكى و درمانى آن ها شد، وضعيتى مشابه مدارس يهودى داشتند.
به طور كلى و با در نظر گرفتن انواع بيمه ى درمانى موجود، ريس توضيح مى دهد كه در سال 1981، 98 يهوديان در مقابل 74 اعراب (شامل ساكنان بخش شرقى بيت المقدس ) بيمه ى درمان بودند و اعراب 52 جمعيت بيمه نشده اسراييل را تشكيل مى دادند. جوانان عرب به دليل بالا بودند نرخ بيكارى ، از خدمات بيمه ى درمانى محروم هستند. از ديد ريس ‍ علت اين كه هستدروت نتوانست بر پاى بندى به اصول سوسياليزم باقى بماند، اين است كه از اهداف اصلى اش منحرف شده است .
ريس مى گويد: در حال حاضر تفكر هستدروت عمدتا بر محور قدرت اقتصادى مبتنى بر هم پيمانى با دولت استوار است . اين هم پيمانى و اين قدرت اقتصادى ، جهت گيرى هايى را در زمينه ى سرمايه گذارى اقتصادى و اداره ى اجتماع در هستدروت پديد آمده است ، كه با مبانى طبقاتى آن در تضاد مى باشد.
با وجود اين كه ريس برآورد مى كند كه در اواسط دهه ى هشتاد 14 اعضاى صندوق بيماران (وابسته به هستدروت ) عرب بودند، ولى از 1590 پزشك اين صندوق ، تنها 5 عرب بودند و از كل كارمندان صندوق ، عرب ها كمتر از 4 را تشكيل مى دادند.
هيچ يك از 31 عضو كميته هاى نظارت محلى ، 30 عضو اداره مركزى و 10 عضو كميته مركزى صندوق عرب نبودند.
در شهرها و روستاهاى يهودى 604 تيم پزشكى هر يك مركب از يك پزشك و يك پرستار، فعاليت مى كردند در حالى كه در مناطق عربى تنها دو تيم وجود داشت . در مناطق يهودى تعداد هشت مركز پزشكى تخصصى و در مناطق عربى فقط يك مركز موجود بود. در مقايسه ى ناصره عربى با ناصره يهودى (كه وسعت كمترى دارد) معلوم مى شود كه ناصره عربى كم تر از يك سوم امكانات پزشكى ناصره يهودى را دريافت مى كند، نسبت پزشك - نفر كمتر از يك چهارم است . پرسنل پزشكى ناصره عربى از هيچ گونه خدمات بازآموزى برخوردار نيستند و برخلاف ناصره يهودى ، در ناصره عربى تيمارستانى جهت رسيدگى به بيماران دولتى يا درمانگاه هايى براى درمان بيمارى فشار خون وجود ندارد.
نسبت معاينه و معالجات پزشكى براى يهوديان 6/71 در هر هزار نفر و براى اعراب 5/14 در هر هزار نفر مى باشد.
اين اختلاف زياد در ميزان استفاده از خدمات پزشكى ميان اعراب و يهوديان محدود به گروه هاى سنى و يا بيمارى هاى به خصوصى نبوده و نشانگر سختى هايى است كه اعراب براى برخوردارى از اين گونه خدمات با آن رو به رو هستند.
از ديگر تفاوت هاى فاحش بين شهرهاى يهودى و شهرهاى عربى اين است كه اداره شهرهاى يهودى براساس طرح هاى همه جانبه و با همكارى سازمان هايى نيمه دولتى مانند آژانس يهود، صندوق ملى يهود و جنبش ‍ صهيونيستى مهاجرين صورت مى گيرد. در اين طرح ها به طور قطع پيش ‍ بينى هاى لازم جهت ايجاد تاسيسات زيربنايى به منظور تامين خدمات پزشكى انجام مى پذيرد. دولت تنها 2 بودجه ى درمان را به اعراب اختصاص مى دهد و مابقى را براى يهوديان هزينه مى كند. از اين جا به عمق بى توجهى دولت نسبت به مسايل پزشكى اعراب پى مى بريم . پزشكان عرب اغلب در مطب هاى خصوصى كار ميكنند و از دسترسى به تازه ترين يافته هاى علمى و جديدترين دستاوردهاى صنايع پزشكى كه صندوق بيماران هستدروت در اختيار پزشكان و مراكز درمانى تابعه اش قرار مى دهد، محرومند، دررشته هاى داروسازى ، دندان پزشكى و روان درمانى و مشاغل نيمه پزشكى افراد عرب به ندرت يافت مى شوند. از مجموع 76 شهر 5 تا 20 هزار نفرى در اسراييل ، 20 شهر فاقد امكانات دندان پزشكى و روان درمانى مى باشند كه 19 شهر آن عرب نشين است .
خدمات رفاه اجتماعى 
در اسراييل وزارت رفاه اجتماعى و كار، و مؤ سسه بيمه ملى مسووليت ارايه خدمات رفاه اجتماعى را بر عهده دارند. عزيز حيدر در كتابش مى نويسد: برخلاف ساير وزارت خانه ها كه براى رسيدگى به مسايل عرب ها و يهوديان تشكيلات جداگانه اى وجود دارد، ارايه خدمات رفاه اجتماعى به هر دو از طريق يك كانال ادارى واحد انجام مى پذيرد.
اما اين ادغام ادارى ، همان طور كه بعدها خواهيم ديد، بدان معنا نيست كه توزيع خدمات رفاهى به گونه اى فراگير و منصفانه صورت مى گيرد.
ميزان گسترش فقر 
مشكلات اعراب مقيم اسراييل ، همچنان كه در اين بررسى ديديم ، هم به لحاظ كمى و هم از حيث كيفى است و موضوع خدمات رفاه اجتماعى از اين امر مستثنا نمى باشد. در سال 1965 براى اعراب 49 دفتر رفاه اجتماعى در مقابل 178 دفتر براى يهوديان داير بود. همچنين از مجموع 600 نفر پرسنل ، تنها 50 نفر در دفاتر رفاه اجتماعى ويژه اعراب شاغل بودند. از سال 1960 تا 1970 از كل خانواده هاى تحت پوشش ، خانواده هاى فقير عرب حدود 5 را تشكيل مى دادند و به دليل نبود بيمه ى خدمات درمانى ، نيمى از كمك هاى مالى كه به اين خانواده ها مى شد، صرف امور درمان مى گرديد.
وزارت رفاه اجتماعى براى كمك به خانواده هاى بى بضاعت ، ساكن شهر بودن و انجام خدمت سربازى را دو شرط اساسى اعلام كرد و بدين ترتيب خانواده هاى عرب عملا از امكان برخوردارى از كمك هاى وزارت خانه ى مذكور محروم شدند. در حالى كه وزارت رفاه اجتماعى به منظور رسيدگى به امور اجتماعى كودكان و نوجوانان عرب حتى يك نفر در نظر نگرفته بود، براى هم سن و سال يهودى آنها 175 نفر كارشناس اموراجتماعى فعاليت مى كردند. همچنين براى بازپرورى و رسيدگى به معلولان عرب هيچ كارشناس امور اجتماعى يا متخصصى وجود نداشت .
عزيز مى نويسد كه دولت براى توجيه اين بى عدالتى ها به اين بهانه متوسل شده است كه عرب ها به چنين خدماتى عادت ندارند و رفع نياز نيازمندان و رسيدگى به معلولان جزو عادات مرسوم و متداول عشاير و خانواده هاى گسترده ى عربى مى باشد. اما اسراييل با اين ادعا تنها مى خواست از مسووليت شانه خالى كند زيرا به گفته ى عزيز نتايج بررسى ها نشان مى دهد كه سال خوردگان هيچ كمك مالى از ساير اعضاى خانواده دريافت نمى كنند.
مؤ سسه بيمه ى ملى با هدف ايجاد فعاليت بيش تر در امر كمك رسانى اقدام به بررسى و جمع آورى اطلاعات درباره ى شمار نيازمندان و نوع نيازمندى هاى آنان كرد.
مؤ سسه ى مذكور در سال 1974 با انجام يك مطالعه در شهرهاى بزرگ به اين نتيجه رسيد كه 40 خانواده هاى عرب پيش از دريافت هيچ گونه كمك مالى زير خط فقر قرار دارند (در اين مطالعه 40 ميانگين درآمد افراد به عنوان خط فقر در نظر گرفته شده بود) و به احتمال زياد در شهرهاى كوچك و روستاها جمعيت بيشترى از اعراب زير خط فقر زندگى مى كنند. پس از تحويل كمك هاى مالى ، نسبت فقر در ميان عرب ها تاميزان 31 كاهش يافت ، در حالى كه اين نسبت در ميان يهوديان شرقى از 24 به 10 ، يهوديان غربى (امريكا و اروپا) از 11 به 3 و يهوديان متولد اسراييل از 15 به 10 تنزل پيدا كرد.
درصد خانواده هاى عرب كه كمك مالى دريافت نمودند متفاوت بود، به طورى كه در ناصره 5 ، در عكا 26 و در ام الفحم 14 بود. عزيز مى گويد كه در سال هاى 1979 و 1980 جمعا 215 هزار خانواده ى نيازمند به اسراييل وجود داشت و مى افزايد كه تنها به 1637 خانواده عرب كمك مالى شد ولى حداقل 6400 خانواده ديگر كمك دريافت نكردند. عزيز به استناد نرخ تورم و گرانى مى نويسد كه اوضاع خانواده هاى نيازمند عرب در اواسط دهه ى هشتاد نابسامان تر شد و اضافه مى كند كه آمار رسمى نشان مى دهد در زمانى كه خانواده هاى عرب 11 كل خانواده ها را تشكيل مى دادند، خانواده هاى نيازمند از عرب ها بود. به همين ترتيب كل كودكان نيازمند، نيمى از افراد نيازمند و 11 سال خوردگان نيازمند، عرب بودند (اين در حالى است كه سال خوردگان عرب تنها حدود 6 جمعيت سال خوردگان اسراييل را تشكيل مى دادند).
سال خوردگان و معلولان  
نتايج تحقيق مؤ سسه ى بيمه ى ملى در سال 1982 نشان داد كه 14 معلولان در اسراييل عرب هستند.
همچنين در يك تحقيق ديگر در چهار شهر عربى معلوم شد كه 5 ساكنان ناصره و 8 اهالى عكا و ام الفحم دچار معلوليت جسمى يا روانى هستند. درصد افراد معلول در ميان نيازمندان افزايش داشت و در چهار شهر مذكور از يك سوم تا يك دوم متغير بود.
نبود پزشك و پرستار به منظور رسيدگى به وضعيت معلولان به ترتيب از 15 تا 34 و 61 تا 90 متفاوت بود.
در يك بررسى كه در سال 1986 در چهار روستا انجام گرفت ، نتايج زير به دست آمد: 68 منازل قديمى داراى يك عيب يا بيشتر بود مانند چكه كردن سقف و ديوارها، ترك برداشتن كف و غيره ؛ 63 آنها داراى دستشويى نبود و 26 فاقد حمام بود ؛ كمك هاى نقدى تامين اجتماعى تنها منبع اصلى درآمد 30 تا 90 افراد مسن را تشكيل مى دهد ؛ در بعضى روستاها 15 تا 20 افراد مسن هيچ درآمدى ندارند ؛ 80 افراد مسن عرب از كمك هاى مالى بستگانشان نيز برخوردارند ولى اين رقم در مورد يهوديان به 40 مى رسد.
عزيز از اين آمار نتيجه مى گيرد كه سال خوردگان عرب از لحاظ اقتصادى در وضعيت وخيم ترى قرار دارند. عزيز مى نويسد:
نهايتا مى توان گفت مطابق معيارهاى مؤ سسه ى بيمه ى ملى ، اغلب سال خوردگان عرب زير خط فقرزندگى مى كنند. نسبت سال خوردگان به مجموع سال خوردگان كم درآمد در كل اسراييل تقريبا دو برابر نسبت آن ها به كل جمعيت افراد سال خورده اسراييل مى باشد).
نيازهاى جوانان 
پيش تر اشاره شد كه ترك تحصيل يكى از معضلات بزرگ در اسراييل است و طبق قوانين اين دولت ، اجراى قانون آموزش اجبارى به عهده ى بازرسان مدارس مى باشد. در اواسط دهه ى هشتاد 12 مدارس عربى در برابر 86 مدارس يهودى بازرس داشتند. نتايج تحقيق يك بازرس مدرسه در شهر مختلط يافا نشان داد كه 80 دانش آموزان عرب كه تحت راهنمايى او تحصيل مى كردند، عملا بى سواد بودند و شمارى از آنان پس از پايان سال چهارم ترك تحصيل نمودند. اين نكته را نيز متذكر مى شويم كه بازرسان مدارس اغلب در شهرها كار مى كردند و از اين رو در روستاها مشكل ترك تحصيل حادتر است .
عزيز مى نويسد: در شهر ناصره ، برخى دست اندركاران مركز روان درمانى برآورد كردند كه 20 دانش آموزان كلاس دوم ، 70 دانش آموزان كلاس ‍ پنجم و 50 تا 80 دانش آموزان دوره ى راهنمايى مشكلات جدى تحصيلى دارند.
همانند بعضى جوامع ديگر، مشكلات اقتصادى ، وضعيت نامطلوب مسكن و ديگر دشواريهاى حاد اجتماعى ، علت اصلى بالا بودن ميزان غيبت از مدرسه و ترك تحصيل دانش آموزان عرب مقيم اسراييل مى باشد.
در اوايل دهه ى هشتاد، دو سوم مدارس ابتدايى و حدود 15 دبيرستان هاى يهودى از خدمات مشاوران اجتماعى كه به منظور حل مشكلات دانش آموزان جوان بى بضاعت در اين مدارس استخدام شده بودند بهره مند بودند. اما اين گونه خدمات در مدارس عربى وجود نداشت . براى مثال در مناطق عرب نشين به موضوع آموزش كودكان استثنايى به گونه اى تاسف بار بى توجهى مى شود. در سراسر اين مناطق تنها هفده كلاس درس به منظور آموزش تمامى كودكان عقب مانده ى ذهنى و ساير كودكانى كه از يك نوع عقب ماندگى در زمينه ى تحصيل رنج مى برند، وجود داشت . رسيدگى پزشكى به كودكانى كه دچار اختلالات ذهنى اند معمولا در درمانگاه هاى روان درمانى مستقر در شهرهاى يهودى صورت مى پذيرد.
از مجموع 126 سازمان داوطلب رسيدگى به كودكان ، تنها 4 سازمان به علاوه ى 22 مركز غيردولتى در مناطق عرب نشين فعاليت مى كنند. در اواسط دهه ى هشتاد تنها 413 كودك عرب به دليل شرايط نامساعد خانوادگى ، در مؤ سسه هاى مراقبت ويژه پذيرفته شدند، در حالى كه اين رقم در مورد كودكان يهودى به بيش از 10 هزار كودك مى رسيد.
نتيجه گيرى 
از بدو تاسيس اسراييل ، سياست اين دولت در قبال اعراب مبتنى بر دو فرضيه بوده است .
نخست آن كه اعراب به عنوان يك اقليت ، ملزم به پذيرش ايدئولوژى صهيونيستى و در نتيجه تاكيد بر تبعيت و وابستگى خود به اسراييل نيستند. حداكثر انتظارى كه از عرب هاى مقيم اسراييل مى رود آن است كه خود را بخشى از جامعه ى اسراييل (در يك چارچوب محدود) بدانند، تابع قوانين و مقررات دولتى باشند، از فعاليت خصمانه عليه دولت خوددارى كنند و در چارچوب ساختار سياسى اسراييل مشروط بر پاى بندى به اصول بازى سياسى ، آن گونه كه در تفكر صهيونيستى پذيرفته شده است ، فعاليت نمايند.
فرضيه ى دوم كه در حقيقت نتيجه ى مستقيم فرضيه ى اول بوده و بر نظريه اى در مبحث مدرنيزم متكى مى باشد، آن است كه فلسطينى هاى مقيم اسراييل كه وارد مرحله ى توسعه و مدرنيزه سازى شده اند و وضعيت اقتصادى آنان بهبود يافته است ، بايد در برابر سبك دموكراسى اسراييل تسليم و آرام ، و بدور از هرگونه مشكل آفرينى در آن سهيم باشند. به منظور تضمين موفقيت اين طرح ، ترتيباتى براى اعمال كنترل و نظارت قاطع اتخاذ و به مورد اجرا گذاشته شده است .
دلايلى كه در اين بررسى آورده شد، نادرستى هر دو فرضيه فوق را ثابت مى كند. زيرا اقليت عرب در اسراييل بيش از هر زمانى ديگر اصالت فلسطينى خود را حفظ كرده و با شروع انتفاضه از هفت سال پيش ، وابستگى و تعلق فلسطينيان به ريشه هاى خود بيش تر نيز شده است .
(نديم روحانا) فلسطينى ساكن اسراييل و متخصص روان شناسى سياسى پس از ده سال تحقيق به اين نتيجه رسيد كه برداشت ها و باورهاى رايج نزد بيشتر جامعه شناسان اسراييلى از جمله (سامى سموحا) كه از معروف ترين پژوهشگران در امور اقليت عرب مقيم اسراييل است ، باطل و نادرست مى باشد.
سموحا و ديگران بر اين باورند كه فلسطينيان اسراييل يك نوع هويت اسراييلى يافته اند و اين هويت ، آنها را از ساير فلسطينيان متمايز و به اصطلاح به هموطنان اسراييلى شان نزديكتر ساخته است .
از نظر روحانا فلسطينى هاى اسراييل به سياست گرويده اند اما از تندروى دور مانده اند. اين كه به سياست گرويده اند به معنى مخالفت سياسى و در چارچوب قانون و مقررات با اسراييل است ولى تندروى گذشته ، ازمخالفت سياسى ، عدم پذيرش مطلق دولت اسراييل و گسستن از آن را نيز در بر مى گيرد.
تحقيقات روحانا نشان داد كه اكثريت قريب به اتفاق فلسطينى ها در مرحله ى نخست ، خود را فلسطينى و در مرحله ى آخر اسراييلى مى دانند. نكته اى كه اهميت بيش ترى دارد و روحانا در آخرين پژوهش هايش به آن دست يافته ، اين است كه هيچ يك از نخبگان عرب اسراييل ، داشتن هويت سياسى اسراييلى را براى خود افتخار نمى داند. ديگر نتيجه ى مهمى كه از پژوهش هاى روحانا به دست مى آيد، اين است كه تبعيت اقليت فلسطينى از قوانين اسراييل (كه معمولا يكى از نشانه هاى علاقه ى فرد به كشورش به حساب مى آيد) صرفا حكايت از موضع واقع بينانه ى آنان دارد و به خاطر شرايط تحكم آميزى است كه فلسطينيان در آن به سر مى برند و نبايد به عنوان علاقه و ارتباط قلبى آنان با دولت تلقى گردد.
فلسطينيان بيشتر به سرزمين خود كه اسراييل در آن ايجاد شده ، مباهات مى كنند و به اين دولت وساختارهاى عقيدتى و قانونى اش تمايلى ندارند.
بدون ترديد اقليت فلسطينى در دهه ى نود با فلسطينيانى كه از فاجعه ى سال 1948 و تاسيس اسراييل ، در آن سرزمين زندگى مى كردند، تفاوت زيادى دارد.
امروزه ، فلسطينى ها با درك موقعيت شكننده شان در ساختار حكومت اسراييل ، خواسته هاى خود را با زبانى رساتر ابراز مى كنند و تاكيد مستمر آنها بر لزوم برابرى اقتصادى با يهوديان و نيل به نوعى خودمختارى كه در آن حقوق ملى شان به رسميت شناخته شود، روز به روز بيشتر و گسترده تر مى گردد.
در اين دوران كه احقاق حقوق ملى شرق و غرب عالم را فرا گرفته است ، ديگر نميتوان فلسطينى ها و خواسته هاى آنان را ناديده گرفت . تنها مساله وقت است و دير يا زود جامعه ى اسراييل دستخوش تغيير خواهد شد. به نظر من علت اصلى اين تغيير، خواسته هاى رو به فزونى اقليت فلسطينى مبنى بر مساوات با يهوديان مى باشد و احتمال زياد با تحقق صلح در منطقه ، اين خواسته ها گسترده تر و فراگيرتر خواهد شد. پرسشى كه ذهن ناظران رويارويى اسراييل و فلسطينيان را به خود مشغول كرده است ، اين است كه تغيير و تحول اسراييل به گونه اى مسالمت آميز صورت خواهد گرفت يا مانند ديگر مسايل اين دولت نژادى ، باز هم همراه با خصومت و دشمنى خواهد بود؟
يكى از راه هاى ممكن در تغيير و تحول اجتماعى در اسراييل اين است كه اين دولت با رهايى از بار سنگين صهيونيزم ، قرارداد اجتماعى جديدى وضع نمايد كه در چارچوب آن تمامى شهروندان به دور از تمايزات نژادى و قومى ، از حقوق يكسانى برخوردار باشند.
تا آن روز، سخن از حقوق دموكراسى در زمينه ى سياسى و اقتصادى در بهترين شرايط، گمراه كننده است زيرا فلسطينى ها در اسراييل شهروندان درجه دو مى باشند.

fehrest page

back page

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سكونت و مالكيت زمين در فلستین اشغالی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 23 اسفند 1394

سكونت و مالكيت زمين 
طى چهار دهه ى گذشته ، زندگى اعراب در اسراييل شاهد تغيير و تحول بوده است . مهم ترين خصوصيات اين تغيير و تحول عبارت است از: افزايش جمعيت عرب از 150 هزار نفر در سال 1948 به حدود 800 هزار نفر (به جز جمعيت بخش شرقى بيت المقدس ) در سال 1992، با افزايش ‍ جمعيت نياز به زمين نيز فزونى يافته است و با توجه به سياست هاى تبعيضى دولت ، اعراب با كمبود شديد مسكن روبه رو گرديده اند و خدمات اجتماعى ارايه شده به آنان نامطلوب است . بر اساس آمار رسمى سال 1992 از جمعيت يهودى اسراييل حدود هشت درصدشان در هر اتاق دو يا سه نفر يا بيش تر زندگى مى كردند در حالى كه اين رقم در مورد اعراب به حدود 40 مى رسيد. بحران مسكن با سياست هايى كه دولت در پيش ‍ گرفته فزونى يافته است . اسراييل در راستاى يك سياست از پيش طراحى شده ، از احداث مناطق مسكونى اعراب مطابق نقشه هاى مهندسى جلوگيرى كرده است و نتيجه اين شده است كه اعراب به هيچ وجه قادر به توسعه ى اماكن مسكونى خود بدون نقض قانون نيستند.
به دنبال جنگ 1948 اعراب بسيارى از زمين هاى خودشان را از دست دادند. براساس برآورد منافع عربى ، از 458 روستاى عرب نشين (در محدوده ى اسراييل ) تنها 96 روستا باقى مانده و 362 روستاى ديگر منهدم گرديده اند. خمايسى مى گويد كه در اوايل دهه ى پنجاه قريب 250 هزار يهودى در منازلى ساكن بودند كه قبلا به عرب ها تعلق داشت .
با توجه به اين كه تعداد يهوديان در فلسطين در آن زمان تقريبا 600 هزار نفر بود، مى توانيم نتيجه بگيريم كه پس از جنگ 1948، يك سوم جمعيت يهودى فلسطين در منازل اشغالى (و چه بسا مصادره شده ى ) عرب ها زندگى مى كردند و اين در حالى بود كه از جمعيت 156 هزار نفرى فلسطينى كه در اسراييل باقى مانده بود، تقريبا سى هزار نفر آواره و بى سرپناه بودند و امروزه شمار آنان به 150 هزار نفر (معادل 20 كل جمعيت عرب اسراييل ) مى رسد و براى حل مشكل آنها هيچ تلاشى صورت نمى گيرد. عرب هاى مقيم اسراييل هم اكنون نيزبا مشكل كمبود مسكن روبه رو هستند. در سال هاى اوليه ى تشكيل دولت اسراييل و در پى اعمال مقررات حكومت نظامى در مناطق عرب نشين ، مصادره ى زمين ها و تخليه ى كامل روستاهايى كه بعضى از اهالى ناگزير به ترك آنها شده بودند، شتاب گرفت . بن گوريون يكى از اهداف حكومت نظامى را (حمايت از حق يهوديان در سكونت در سراسر سرزمين فلسطين ) اعلام كرد ؛ علاوه بر اين حكومت نظامى با صدور مجوز ساخت و انتقال مصالح به داخل روستاها، نقش ‍ مستقيمى در روند تسريع سكونت يهوديان در مناطق عرب نشين داشت .
سياست هاى اسراييل در زمينه ى اسكان 
در زمينه ى اسكان ، اسراييل طرحى به نام طرح ملى تهيه كرده است . قسمت مربوط به يهوديان در اين طرح ، سعى شده است طرح هاى منطقه اى و محلى اسكان اين بخش از جمعيت اسراييل ، روند منظم و فزاينده اى داشته باشد و نيازهاى شهرك هاى تازه احداث شده برآورده شود. ولى در خصوص جمعيت عرب ، اسراييل بر اساس يك سياست نژادى مبتنى بر غير متمركز كردن عرب ها، آن ها را از مناطقى كه ساكن بودند، جا به جا نموده و در مناطق ديگرى به طور پراكنده اسكان داده است .
يكى از بارزترين ويژگى هاى زندگى اعراب در اسراييل اين است كه در فرآيند تصميم گيرى در زمينه ى موضوعات مربوط به خودشان ، از جمله طراحى شهرها و روستاها دخالت ندارند.
خمايسى در تحقيقات خودكه در اواسط دهه ى هشتاد انجام داد، مى گويد: عرب ها در هيچ يك از كميته هاى محلى كه به مسايل آنان رسيدگى مى كرد يا نظرات آنهارا در زمينه ى طراحى شهرها و روستاها مورد بررسى قرار مى داد، نماينده نداشتند.
نتيجه اين شد كه روستاها را با دو منظور جداگانه يكى براى عرب ها و ديگرى براى يهوديان ، طراحى كردند. خمايسى در اين خصوص مى گويد: آن يكى كه براى عرب هاست ، به اندازه اى مقرراتى ، محدوديت آور و سختگير مى باشد كه اجراى قانون را مشكل مى سازد. اما منظورى كه به يهوديان اختصاص دارد، راه را تا حد تجاوز به قانون هموار مى كند.
در مورد كوچ نشينان نيز همين سياست اجرا گرديد. به منظور تهيه ى شرايط لازم براى اسكان يهوديان ، كوچ نشينان شمال و جنوب اسراييل در مناطق محدودى اسكان داده شدند و زمين هايشان را مصادره نمودند. پس از عقد پيمان كمپ ديويد با مصر و تخليه ى تاسيسات نظامى اسراييل در سينا، اين دولت اقدام به كوچ اجبارى شش هزار بيابان نشين كرد تا در مناطق آنها تاسيسات نظامى ايجاد كند. غازى فلاح هم اكنون سرگرم تحقيق درباره ى بيابان نشينانى است كه از تابعيت اسراييل برخوردار بوده و 12 كل جمعيت عرب ساكن در اسراييل را تشكيل مى دهند.
خمايسى مى گويد از اوايل نيمه ى دهه ى هشتاد تنها 3/18 مناطق مسكونى عرب ها بر اساس طرح هاى مصوب و جامع مهندسى احداث شده بود و اين رقم 5/0 كل طرح هاى مصوب را تشكيل مى داد. به دليل بوروكراسى شديدى كه در مورد عرب ها اعمال مى شود، تصويب طرح جامع عربى حدودا دوازده سال به طول انجاميد در حالى كه قانون حداكثر چهار سال براى اين كار تعيين كرده بود.
بحران مسكن 
از آن جا كه اسراييل يك دولت مرفه به حساب آمده و مهاجران و شهرك نشينان بيشترين جمعيت آن را تشكيل مى دهند، به همين دليل سياست ساخت مسكن به عنوان زير بنا و نقطه ى اتكاى سياست هاى داخلى اين دولت به شمار مى رود. البته با اندك دقتى معلوم مى شود كه اين سياست در بيش تر مواقع تنها به يهود اختصاص دارد و عرب ها براى تامين مسكن خود عمدتا به دارايى خود و انبوه سازان غير دولتى متكى مى باشند. در اواخر دهه ى شصت و اوايل دهه ى هفتاد تنها 1 بودجه ى وزارت مسكن به جمعيت عرب اختصاص داشت و از اين رو عرب ها در زمينه ى مسكن نميتوانند به كمك هاى دولتى اميدوار باشند. همان گونه كه خمايسى در تحقيقش مى گويد، اين وضعيت در سال هاى بعد نيز ادامه يافت و اين در حالى است كه وزارت مسكن طى اين سال ها بارها و بارها توصيه به بهبود اين وضعيت كرده است . در دهه ى هشتاد ميزان وام هاى اختصاص داده شده به عرب ها حداكثر 20 تا 30 هزينه هاى ساخت مسكن مورد نيازشان را تامين مى كرد، كه اين رقم عرب ها را چندان به وام گرفتن تشويق نمى نمود.
در خصوص شهرهاى مختلط (يهود و عرب ) كه 10 عرب ها در آن ساكن هستند (به جز بخش شرقى و عرب نشين بيت المقدس )، خمايسى اظهار مى دارد كه وضعيت مسكن اگر بدتر نباشد بهتر نيست . براى نمونه شوراى عكا، اين شهر را جزو پرتراكم ترين شهرهاى دنيا توصيف و اعلام كرده است نيمى از خانوارهاى ساكن در بخش قديمى شهر، با ميانگين 8 نفر براى هر خانوار در يك اطاق زندگى مى كنند.
شهر بيت المقدس نيز وضعيت بهترى ندارد. (ميخائيل سيلع ) در مقاله اى در نشريه ى دافا در تاريخ 8/6/1993، درباره ى اقدامات تدريجى دولت اسراييل به منظور بحرانى تر كردن وضعيت مسكن در قدس شرقى و اطراف آن به طور مبسوط سخن گفته است . سيلع ضمن كذب محض ‍ توصيف كردن اظهارات (تيدى كوكيك )، (ايهود اولمرت ) (شهردار كنونى بيت المقدس ) و ديگران مبنى بر يكپارچه بودن شهر بيت المقدس ، مى گويد: حقيقت امر اين است كه عرب هاى مقيم اين شهر (مهمان ) به حساب آمده و از تمامى جهات مانند نبود تاسيسات زيربنايى از جمله راه هاى آسفالته ، طراحى مهندسى صحيح ، مساكن و مدارس لازم و غيره ، با سياست هاى تبعيضى دولتى رو به رويند.
اين عده از عرب ها ماليات پرداخت مى كنند ولى در مقابل ، زمين هايشان به نفع مهاجران شوروى سابق يا به منظور تامين خواسته هاى شمارى اندك از يهوديان افراطى كه بى وقفه به محله هاى عرب نشين يورش مى برند و با حمايت مالى دولت ، توانسته اند خانه هاى مسكونى اعراب را از چنگشان درآورند، مصادره مى گردد. در ادامه سيلع مى نويسد:
يكپارچه بودن بيت المقدس شعارى بيش نيست و اسراييل همچنان به سياست اشغالگرى ، تبعيض در وام دادن ، بى اعتنايى نسبت به محيط زيست ، خوار و ذليل كردن عرب ها و خلع مالكيت آنها ادامه مى دهد و هدفش از اين اقدامات تنگ كردن عرصه ى زندگى بر ساكنان عرب اين شهر فلسطينى است تا مجبور به ترك آن شوند. البته اين هدف هرگز بازگو نمى شود. سيلع به منظور اثبات درستى گفته اش ، از يك عضو شوراى شهر بيت المقدس نقل مى كند كه به او گفته بود: به من نگو كه از اين هدف ما اطلاعى ندارند.
ناصره با جمعيتى حدودا شصت هزار نفر، كه بزرگترين شهر عرب نشين اسراييل مى باشد، هنوز فاقد يك طرح فراگير و مصوب شهرسازى است . اين وضعيت را با وضعيت ناصره ى عليا كه كم تر از 30 هزار يهودى جمعيت داشته ولى وسعت مناطق تابعه اش سه برابر وسعت شهر ناصره است ، مقايسه كنيد. اين نكته را نيز يادآورى مى كنيم كه بخشى از ناصره عليا در زمين هاى متعلق به ناصره عربى ساخته شده است .
مشكل مى توان تصور كرد كه تا سال 2000، يك صد هزار خانه ى مسكونى براى اعراب ساخته خواهد شد و اين در حالى است كه بر اساس آمارگيرى سال 1978، تنها يك چهارم خانوارهاى عرب ، زمين مناسب براى ساخت خانه در اختيار دارند. به منظور حل مشكل مسكن اعراب بايد براى مسكن 20 عرب هاى بى سرپناه اسراييل كه همان طور كه پيش تر گفتيم ، شمار آنها به 150 هزار نفر مى رسد و معمولا از آنان به عنوان پناهندگان و حاضرين غايب نام برده مى شود، چاره انديشى كرد.
ساخت غير مجاز خانه هاى مسكونى و جرايم مترتب بر آن 
مصادره ى زمين بدترين نوع جريمه كردن فلسطينى ها مى باشد. دولت اسراييل از طريق تصويب يك رشته قوانين ، كمبود زمين و مسكن اعراب را مضاعف كرده است . عواملى مانند بالا بودن نرخ مواليد عرب ها و اقدامات عمدى اسراييل از قبيل خوددارى از تهيه طرح هاى شهرسازى براى بسيارى از روستاهاى عرب نشين و امتناع از دادن مجوز ساخت به اعراب ، به مرور عرب ها را به سمت ساخت بدون مجوز مسكن به منظور تامين نياز خود سوق داده است . كوهن با آوردن نمونه هاى زيادى نشان داده است با اقدام دولت به تخريب خانه هاى غيرمجاز عرب ها، درگيرى هاى شديدى ميان آنان و پليس رخ مى دهد كه نتيجه اش دستگيرى عرب ها و جريمه كردن آنان است .
خمايسى برآورد مى كند كه در اوايل دهه ى هفتاد و به استناد آمار دولتى ، حدود يك سوم واحدهاى مسكونى منطقه ى شمالى غير مجاز بوده است و در نيمه ى همين دهه براساس يك سرشمارى دولتى ديگر، تقريبا 8324 واحد مسكونى غيرمجاز متعلق به عرب ها در منطقه ى شمالى وجود داشته است .
آمار موجود نشان مى دهد كه تا سال 1986 در سراسر اسراييل 11180 واحد مسكونى غير مجاز وجود داشته است . چنانچه فرض كنيم در هر واحد تنها يك خانوار زندگى مى كرده است ، معلوم مى شود كه 1180 خانوار (معادل 12 مجموع كل خانوارهاى عربى ) در واحدهاى مسكونى غير مجاز سكونت داشته اند. در جنوب نيز 50 واحدهاى مسكونى موجود بدون مجوز از دولت ساخته شده اند كه در آن ، بيابان نشينان كه 10 كل جمعيت اعراب را تشكيل مى دهند، سكونت دارند.

next page

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ام ایرانی هواپیمای RQ-170 «سیمرغ
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 21 اسفند 1394
کد خبر: 644407
نظرات: 10
تاریخ مخابره : ۲۰/۱۲/۱۳۹۴ - ۰۷:۴۱
نام ایرانی هواپیمای RQ-170
فرمانده نیروی هوافضای سپاه از نامگذاری مدل مهندسی معکوس شده پهپاد RQ-170 در ایران به نام «سیمرغ» خبر داد.
هواپیما نام ایرانی هواپیمای RQ-170
به این مطلب امتیاز دهید
86.3% 13.7%

به گزارش سرویس سیاسی جام نیـوز، سردار امیرعلی حاجی زاده فرمانده نیروی هوافضای سپاه با حضور در برنامه زنده تلویزیونی تیتر امشب، گفت: هواپیمای بدون سرنشین RQ-170 ایرانی، به نام «سیمرغ» نامگذاری شد.


 
RQ-170 یکی از پیشرفته‌ترین هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی بود که چند سال قبل توسط پدافند هوایی سپاه به دام افتاد و پس از آن مهندسی معکوس این هواپیما در داخل آغاز شد و نمونه های اولیه آن نیز با موفقیت تست و پرواز کرد.


 
سپاه طی فراخوانی از مردم خواسته بود که نام پیشنهادی خود را برای این هواپیمای پیشرفته اعلام کنند./فارس

 

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مرگ بر صهیونیست
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 21 اسفند 1394
خبرگزاری میزان- در رزمایش موشکی اقتدار ولایت انواع موشک‌های بالستیک با بردهای 2000 کیلومتر، 800 کیلومتر، 500 کیلومتر و 300 کیلومتر ایران مورد استفاده قرار گرفتند.
 

موشک‌های بالستیک ایران چند دقیقه‌ای به اسرائیل می رسند؟به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری میزان، مرحله نهایی رزمایش موشکی اقتدار ولایت توسط نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، با حضور سرلشکر محمدعلی جعفری فرمانده کل سپاه و سردار امیرعلی حاجی‌زاده فرمانده نیروی هوافضای سپاه روز سه شنبه 18 اسفند آغاز شد.

فرمانده نیروی هوافضای سپاه با تشریح مراحل و اقدامات صورت گرفته در رزمایش اقتدار ولایت خاطرنشان کرد: طی چند روز گذشته پرتاب انواع موشک‌های بالستیک با بردهای 2000 کیلومتر، 800 کیلومتر، 500 کیلومتر و 300 کیلومتر صورت پذیرفته و طیف متنوعی از موشک‌های ایرانی به غرش درآمده‌اند.

فرمانده نیروی هوافضای سپاه: موشک‌های ۲۰۰۰کیلومتری سپاه مخصوص زدن اسرائیل است

سردار حاجی زاده فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی طی سخنانی پس از شلیک موشک‌های بالستیک قدر گفت: این موشک‌های که امروز شلیک شدند، از نوع برد بلند قدر H بودند که از ارتفاعات البرز شرقی شلیک و با تنظیم برد، تا 1400 کیلومتر در سواحل مکران اهداف از پیش تعیین شده را مورد اصابت قرار دادند.

فرمانده نیروی هوافضای سپاه تصریح کرد: تجهیزات موشکی ما کاملا ایرانی هستند و امروز نسل سوم انقلاب اسلامی، موشک‌های بالستیک ما را شلیک می‌کنند و توانمندی‌های امروز ما، حاصل همین تحریم‌ها و فشارهای دشمنان هستند.

سردار حاجی زاده ادامه داد: هرچه دشمنان فشار و تحریم را بیشتر کنند، واکنش سپاه و نیروهای ارزشی انقلاب مضاعف‌تر همراه با تلاشی مضاعف‌تر خواهد بود، دشمنان بعد از برجام، امنیت ملی ایران را مورد هدف قرار دادند و تحریم‌ها نیز به منظور تضعیف ملت ایران است.

وی خاطرنشان کرد: ما دنبال کشورگشایی نیستیم اما هرکسی بخواهد علیه ایران، اقدام مخرب و ظلمی انجام دهد، حتما موشک‌ها و امکانات‌مان را علیه آنان به کار خواهیم گرفت و این برای آنها خطرناک خواهد بود.

فرمانده نیروی هوافضای سپاه در پاسخ به این سوال که آیا هدف از طراحی موشک‌های بالستیک با برد بلند، هدف قرار دادن رژیم صهیونیستی است یا خیر؟ پاسخ داد: رژیم صهیونیستی به آخر خط رسیده است و عمرشان طولانی نخواهد بود و امروز تحت محاصره کشورهای اسلامی قرار گرفته‌اند.

سردار حاجی زاده تاکید کرد: معتقدیم برای از بین بودن رژیم صهیونیستی نیاز به زدن موشک نیست و آنها به مرور مضمحل و فرو خواهند ریخت. دشمن اصلی ما آمریکا است و ما این دشمنی را باور کرده‌ایم و در این ٤ دهه، مردان مردی با تلاش شبانه روزی خواب از چشم دشمنان انقلاب از حمله آمریکا و همپیمانان او ربوده‌اند.

فرمانده نیروی هوافضای سپاه خاطرنشان کرد: ما شروع کننده جنگ نیستیم اما حق غافلگیر شدن را نداریم و همه چیز را بر اساس جنگ واقعی پیش بینی کرده‌ایم. دشمن و جنگ دشمنان را جدی گرفته‌ایم. شرارت‌های رژیم صهیونیستی برای ما روشن است. علت اینکه موشک های 2000 کیلومتری طراحی کردیم، برای هدف قرار دادن دورترین دشمن یعنی رژیم صهیونیستی است.

همچنین سردار حاجی‌زاده شب گذشته در برنامه تیتر امشب اعلام کرد: موشک‌های ۲ هزار کیلومتری که در ارتفاع ۴۰۰ کیلومتری پرواز می‌کنند، ظرف ۱۲ تا ۱۳ دقیقه به هدف اصابت خواهند کرد.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دشت مغان اسفند 94
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 21 اسفند 1394


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اهمیت رسیدگی به سواحل مکران+عکس
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 21 اسفند 1394
مشرق بررسی می کند/
سواحل مکران بنا به فرمایشات مقام رهبری ، گنجی فراموش شده است که بایستی هر چه سریعتر از ظرفیت ها و مواهب موجود در آن بهره برده و زیرساخت های لازم برای این امر به وجود آید.
اهمیت رسیدگی به سواحل مکران+عکسبه گزارش گروه دفاع و امنیت مشرق، بحث حضور نیروهای مسلح ، خصوصا نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در منطقه سواحل "مکران" چند سالی است که به صورت جدی توسط فرماندهی کل قوا مطرح شده است. ایشان در دیدار خود با فرماندهان نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به تاریخ 9 آذر 1393 اینگونه فرمودند:

" مسئله آبادسازی سواحل مکران نیز جزء همین کارهای اساسی است که باید با همکاری دولت، برنامه‌های مورد نظر در این منطقه با سرعت بیشتری دنبال شود"

اما سواحل مکران کجاست و دلیل اهمیت و تاکید بسیار زیاد مقام معظم رهبری در خصوص این منطقه جغرافیایی چیست ؟ در این مطلب سعی می کنیم تا به این سوال پاسخ بدهیم.مُکران از نظر تاریخی سرزمینی ساحلی در جنوب شرقی ایران و جنوب غربی پاکستان است که در طول خلیج عمان از رأس‌الکوه در غرب جاسک تا لاس بلا در جنوب غربی ایالت بلوچستان پاکستان گسترده‌است. در بعضی منابع اروپایی قرن‌های ۱۶ تا ۱۸ از ایالت مکران نام برده شده است.

در دوره های مختلف تاریخی این منطقه خودمختار و تحت اداره خوانین محلی بوده است که گاهی خود را رعایای دولت ایران می‌نامیدند. امپراتوری انگلیس در قرن هیجده این منطقه را جزو هند و مستعمره بریتانیا نمود.

کوه‌های خشک و بایر کرانه‌های مکران از دید جغرافیای طبیعی دنباله کویر است، که تا آنجا گسترش یافته و گویا در در سده‌های میانه این سرزمین از آنچه اکنون دیده می‌شود، حاصلخیزتر بوده است. هرودوت (مورخ یونانی ۴۸۴ تا ۴۲۵ ق. م) در کتاب سوم تاریخ خود تعداد۲۰ ساتراپی (استان) برای حکومت هخامنشی برشمرده‌است که چهاردهمین استان مکا یا مکران است.

برپایه نظر هردوت در این سرزمین بزرگ یعنی چهاردهمین استان هخامنشیان علاوه بر سکنه بلوچستان کنونی زرنگیان نیز می‌زیسته‌اند یعنی دو سرزمین سیستان و بلوچستان در یک استان بوده‌اند. از هردوت که بگذریم در سنگ‌نوشته‌های روزگار هخامنشی نیز نام این سرزمین مکه یا مکران آمده‌است در کتیبه بیستون که یکی از بزرگترین کتیبه‌های تاریخ است و در ۴۰ کیلومتری شرق کرمانشاه واقع است داریوش اول شاهنشاه هخامنشی(۵۲۱تا ۴۸۶ ق. م) سرزمین مکا یا مکران را یکی از ۲۳ ایالت شاهنشاهی خود نامیده‌است.

اهمیت رسیدگی به سواحل مکران+عکس

از دوره اسلامی اطلاعات نسبتا بیشتری در خصوص سجستان - سیستان و مکران وحود دارد. تمامی ایالت مکران در دوره صفویه و قاجار تا سالهای 1850 بخشی از سرزمین ایران بوده است. از این دوره نقشه هایی به زبان فرانسه و انگلیسی وجود دارد که ایالت مکران را بخشی از قلمرو ایران نشان می دهد همچنین بعضی منابع عربی و اسلامی دریای ساحل مکران را با نام دریای مکران معرفی کرده اند که امروزه با نام دریای عرب نامیده می شود. نقشه های مربوط به این دوره در حال حاضر در اطلس نقشه های خلیج فارس دو جلدی سازمان ایرانشناسی موجود است.

اما برای پی بردن به اهمیت بالای این منطقه از نظر نظامی بایستی نگاهی به نقشه داشت. سواحل مکران در حقیقت خطوط ساحلی ایران در دریای عمان و دروازه ورود به دریای عربی و اقیانوس هند است. چندین سال است که فرماندهی کل قوا بحث نیروی دریایی راهبردی را مطرح کرده و بر لزوم حضور یگان های نداجا در آبهای آزاد تاکید دارند.

براساس تقسیم کار انجام شده بین نیروی دریایی ارتش و سپاه امنیت منطقه خلیج فارس و تنگه هرمز به سپاه پاسداران و دریای عمان به ارتش جمهوری اسلامی ایران واگذار شده است.پیش از این سه پایگاه دریایی در مناطق جاسک ، کنارک و چابهار تاسیس شده بود که در حال حاضر توسط نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران مورد استفاده قرار می گیرد. اما با توجه به سیاست توسعه منطقه مورد نظر و طول زیاد خط ساحل کاملا مشخص است که این سه پایگاه جواب گوی نیازهای نیروی دریایی ارتش نخواهند بود.

جدیدترین پایگاه نداجا در منطقه جنوب شرق ، در ناحیه ای به نام پسابندر در نقطه صفر مرزی ایران و پاکستان تاسیس شده است. در کنار  این پایگاه باند مخصوص پهپاد ، یگان هوادریا ، حوضچه خشک، تاسیسات مورد نیاز یگان های تکاور دریایی و همچنین سامانه های موشکی نیز مستقر شده است.

اهمیت رسیدگی به سواحل مکران+عکس
موضعیت پسابندر بر روی نقشه

اهمیت رسیدگی به سواحل مکران+عکس
تصویری از منطقه پسابندر

نگاهی به نقطه احداث این پایگاه مشخص کننده نکته بسیاری مهمی است . پسابندر در واقع در دهانه ورودی دریای عمان ساخته شده است و با استفاده از یگان های پهپادی موجود در این پایگاه می توان تمامی شناورهای نظامی و غیر نظامی در منطقه را رصد کرد. این به این معنا می باشد که یگان های اطلاعاتی نیروی دریایی سریعتر می توانند وضعیت نقل و انتقال واحدهای شناوری در منطقه خصوصا یگان های نظامی فرامنطقه ای را رصد کنند.

 این مسئله کمک زیادی به نیروی دریایی سپاه نیز خواهد کرد زیرا نیروی های نظامی ایران از اولین لحظه ورود شناورهای فرامنطقه ای به دریای عمان از ورود آنها مطلع شده و زمان بیشتری را برای انجام واکنش های لازم در اختیار خواهند داشت. در عین حال افزایش حضور نیروی دریایی ارتش در دریای عمان باعث می شود که تسلط ایران بر منطقه تنگه هرمز نیز افزایش بیابد.

بحث بعد مسئله اعزام یگان های شناوری نیروی دریایی ارتش به خلیج عدن و مبارزه با پدیده دزدی دریایی در این منطقه است. در حال حاضر یگان های شناوری نیروی دریایی از منطقه دریایی بندرعباس به خلیج عدن اعزام شده و ماموریت حفاظت از شناورهای عبوری را به عهده دارند . اما با تکمیل پایگاه دریایی پسابندر و یا اصولا ساخت هر پایگاه جدیدی در منطقه مکران و استقرار یگان های شناوری در سواحل مکران زمان رسیدن به منطقه مورد نظر کاهش یافته و همچنین زمان برگشت و در نتیجه میزان هزینه و همچنین فشارهای وارده بر پرسنل در این گونه ماموریتهای دور از خانه نیز کاهش خواهد یافت.

اهمیت رسیدگی به سواحل مکران+عکس

اهمیت رسیدگی به سواحل مکران+عکس

یکی دیگر از بحث های مهم در خصوص حضور یگان های نظامی در ساحل مکران بحث سازندگی و رونق این مناطق است. متاسفانه همانگونه که بارها در صحبتهای مقام معظم رهبری و همچنین برخی از فرماندهان نظامی ارشد اشاره شده است در سالهای قبل از ظرفیتهای این منطقه مهم و استراتژیک غفلت شده و این منطقه از کشور از رونق چندانی برخوردار نیست و معظلاتی مثل بیکاری ، فقر ، قاچاق و از همه خطرناک تر نفوذ برخی گروهک های تروریستی نیز از پاکستان نیز از مشکلات این مناطق به حساب می آید.

اما با ورود نیروی های مسلح به منطقه چند تغییر عمده رخ خواهد داد. اولا با ساخت این پایگاه و یا نمونه های مشابه در منطقه و حضور تعداد زیادی از پرسنل به همراه خانواده های آنها حجم زیادی از مشاغل خدماتی در حوزه های مختلف در منطقه ایجاد می شود. که خود بحث ایجاد شغل و از بین رفتن بیکاری و فقر را موجب خواهد شد.

بحث بعدی نیاز نوسازی و یا ساخت بسیاری از زیرساختهای مورد نیاز برای پایگاه های این چنینی مثل جاده و اتوبان ، نوسازی سیستم های آب و برق رسانی و گازکشی به این مناطق است که خود باعث افزایش سطح استانداردهای زندگی ، افزایش امید به زندگی و عدم تمایل برای مهاجرت به شهرهای بزرگ است.

اما یکی از مهمترین برکات حضور نیروهای مسلح خصوصا نیروی دریایی ارتش در این منطقه مسئله ایجاد امنیت است. نباید فراموش کرد که اولین لازمه توسعه در هر منطقه ای ایجاد امنیت بوده و به همین دلیل است که نیروهای مسلح به عنوان پیشقراولان سازندگی به این منطقه وارد شدند. مسلما با حضور یگان های رزمی نداجا ، خصوصا تکاوران دریایی ، گروه های تروریستی و یا قاچاقچی حضور در این منطقه را بسیار پر خطر یافته از این مناطق دوری خواهند کرد. این امنیت به همراه زیرساخت های ایجاد شده توسط نیروهای مسلح است که مشوق سرمایه گذاران برای حضور در منطقه و رونق کسب و کار خواهد بود.

بحث بعدی درباره اهمیت این مناطق را دوباره بایستی در فرمایشات مقام معظم رهبری جستجو کرد. ایشان بارها در سخنرانی های خود بر اهمیت حضور دائم در دریاهای آزاد و بهره برداری از منابع موجود در آن تاکید کردند. با یک نگاه ساده به نقشه متوجه خواهیم شد که کلید ورود به آبهای آزاد برای ایران اقیانوس هند است.

داشتن پایگاه های نظامی ، خواه هوایی و چه دریایی در منطقه ساحل مکران دسترسی سریع یگان های نظامی ایران به این پهنه آبی استراتژیک را فراهم می کند. نباید این نکته را فراموش کرد که یکی از الزامات یک نیروی دریایی راهبردی برای حضور در آبهای آزاد و دور دست لزوم ساخت شناورهای بزرگ و سنگین است که ساخت این گونه از این شناورهای در کارخانجات نداجا آغاز شده است.

معمولا شناورهای بزرگ و سنگین مثل ناو آموزشی – رزمی خلیج فارس که کار بر روی آن ادامه دارد به مناطق پر عمق برای عملیات و مانور نیاز دارد. به همین دلیل است که می توان گفت منطقه دریایی عمان و سواحل مکران پهنه مناسبی برای شناورهای آینده نیروی دریایی ارتش خواهد بود.

نکته بعدی درباره اقیانوس هند بحث حضور گسترده کشورهای منطقه ای و فرامنطقه ای در این پهنه آبی است. پاکستان ، هندوستان ، چین، روسیه و ایالات متحده آمریکا از جمله بازیگران مهم منطقه ای و فرامنطقه ای هستند که در چند سال اخیر حضور خود را در اقیانوس هند شدیدا افزایش دادند و با روند پیش رو مسلما سایر کشورهای جهان نیز در این منطقه حضور خواهند یافت.

اهمیت رسیدگی به سواحل مکران+عکس
شناورهای هندی و روسی در اقیانوس هند

در این میان می توان به بحث اخبار منتشره درباره انتقال ناوگان پنجم آمریکا از بحرین به یمن در خلیج عدن نیز اشاره کرد. حال بر نیروی دریایی ایران واجب است که هر چه سریعتر زیرساخت های لازم برای حضور قوی و موثر در این پهنه مهم آبی را فراهم کند.در نهایت ذکر این نکته مهم به نظر می رسد که سواحل مکران بنا به فرمایشات مقام رهبری ، گنجی فراموش شده است که بایستی هر چه سریعتر از ظرفیت ها و مواهب موجود در آن بهره برده و زیرساخت های لازم برای این امر به وجود آید.

 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 16 اسفند 1394


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 16 اسفند 1394

ابن بابويه از ابراهيم بن محمد بن عبدالله بن موسي بن جعفر عليه السلام ملاقات ديگري از نسيم ،

خادمه حضرت امام حسن عسگري عليه السلام نقل مي کند که مي گفت:

يک شب بعد از تولد حضرت صاحب الزمان عليه السلام به ديدار آن امام همام رفتم، در حضور آن

بزرگوار عطسه اي کردم، فرمود : خداوند تو را رحمت کند.

من از فرمايش حضرت خوشحال شدم ، سپس به من فرمود : آيا در مورد عطسه تو را بشارت بدهم ؟

عرض کردم: بفرماييد.


فرمود: عطسه نشان آنست که تا سه روز از مرگ در امان مي باشي.

 

[ یکشنبه دهم شهریور ۱۳۹۲ ] [ 12:12 ] [ فاطمه مداحی ]

[ آرشیو نظرات ]

 يکي ازعلماء بزرگ ( مرحوم آيت الله سيد محمد باقر مجتهد سيستاني پدر آيت الله العظمي

حاج سيد علي سيستاني دامت برکاته ) در مشهد مقدس براي آنکه به محضر امام زمان

شرفياب شود ختم زيارت عاشورا راچهل جمعه هرهفته درمسجدي ازمساجدشهرآغازمي کند

او مي گفت:در يکي از جمعه هاي آخر ناگهان شعاع نوري را مشاهده کردم که از خانه هاي

نزديک آن مسجدي که من در آن مشغول به زيارت عاشورا بودم مي تابيد، حال عجيبي به من

دست داد، از جاي برخاستم و به دنبال آن نور به درب آن خانه رفتم، خانه کوچک و فقيرانه اي بود،

از درون خانه نور عجيبي مي تابيد ، در زدم وقتي در را باز کردند، مشاهده کردم حضرت ولي عصر ا

مام زمان عليه السلام در يکي از اتاقهاي آن خانه تشريف دارند و در آن خانه جنازه اي را مشاهده

کردم که پارچه سفيدي به روي آن کشيده بودند.

وقتي من وارد شدم و اشک ريزان سلام کردم ، حضرت به من فرمودند:

چرا اينگونه دنبال من مي کردي و رنجها را متحمل مي شوي ؟ مثل اين باشيد (اشاره به جنازه کردند)

تا من دنبال شما بيايم .

بعد فرمودند اين بانويي است که در دوره بي حجابي (رضا خان پهلوي) هفت سال از خانه بيرون نيامد

تا مبادا نامحرم او را ببيند !

 

[ یکشنبه دهم شهریور ۱۳۹۲ ] [ 12:8 ] [ فاطمه مداحی ]

[ آرشیو نظرات ]

مردی در بصره مغازه ی صابون پزی داشت و سدر و کافور هم می فروخت

عاشق زیارت حضرت حجه ابن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف بود

و همواره در این آرزو بسر می برد روزی دو نفر آمده سدر و کافور خریدند

مغازه دار سوال  میکند که میت کیست و آن دو نفر جواب میدهند و

معلوم میشود که از دیار حضرت صاحب الامر عج آمده اند به آنها متوسل

شده و با اصرار از آنها می خواهد که او را نیز با خود ببرند تا مولایش را

زیارت کند آن دو نفر به همدیگر میگویند این مرد را با خود می بریم

اگر اجازه صادر فرمودند مشرف می شود و الا بر می گردد بلاخره صابون

فروش مغازه را بسته همراه آنها رهسپار می شود تا در مسیر راه به

دریایی میرسندآن دو نفر  قدم بر روی آب گذاشته و راه میروند صابون

فروش وا می ماندخدا را به حضرت حجت عج قسم میدهد و وارد دریا شده

و مثل آن دو نفر برروی آب راه می رود در وسط دریا آسمان ابری شده و

رعد و برق ظاهر میگردددر اینحال مغازه دار به فکر صابونهایی می افتد که

جهت خشک شدن مقابل آفتاب گذاشته بود تا به فکر صابونها می افتد

بلافاصله به آب فرو رفته و دست و پا میزند آن دو نفر متوجه شده و نجات

میدهند بلاخره مرد فکر دنیا را کنار زده تا به ساحل می رسند می بیند

چادری بر پاست و نوری سبز از آن بلند است یکی از آن دو نفر وارد چادر

شده و اذن  ورود مغازه دار را می خواهد در جواب می شنود که امام

فرمود: ردوه ! یعنی ردش کنید او هنوز محبت دنیا را بدل دارد

                

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
امام عصر عج
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 16 اسفند 1394
سفارش نماز صبح و مغرب
مرحوم كلینی و شیخ طوسی و طبرسی از زهری نقل كرده اند كه گفت : بسیار و مدتها در طلب حضرت مهدی (علیه السلام) بودم ، و در این راه اموال فراوانی (در راه خدا) خرج كردم و به هدف نرسیدم ، تا اینكه به خدمت محمد بن عثمان (دومین نایب خاص امام زمان در عصر غیبت صغری كه بسال 305 هجری از دنیا رفت) رسیدم ، و مدتی در خدمت او بودم تا روزی از او التماس كردم كه مرا به خدمت امام زمان (علیه السلام) ببرد، او پاسخ منفی داد، بسیار تضرع كردم ، سرانجام به من لطف كرد و فرمود: فردا اول وقت بیا، وقتی فردای آن روز، اول وقت به خدمت او رفتم ، دیدم همراه جوانی خوش سیما و خوشبو می آید، به من اشاره كرد این است آنكه در طلبش هستی . به خدمت امام زمان (علیه السلام) رفتم و آنچه سوال داشتم مطرح كردم و جواب مرا فرمود، تا به خانه ای رسیدیم و داخل خانه شد و دیگر او را ندیدم . در این ملاقات دوبار به من فرمود: از رحمت خدا دور است كسی كه نماز صبح را به تاخیر بیندازد تا ستاره ها دیده نشود، و نماز مغرب را تاخیر اندازد تا ستاره دیده شوند.
داستان صاحبدلان / محمد محمدي اشتهاردي

موضوعات مرتبط: داستانهایی در مورد امام زمان
[ جمعه بیست و چهارم شهریور 1391 ] [ 14:41 ] [ بهار زیبا ] [ 2 نظر ]
دفع بیماری وبا
مرجع تقلید زمان خود مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالكریم حائری مؤ سس حوزه علمیه قم نقل كرد: مدتی در شهر سامراء نزد مرحوم آیت الله العظمی العظمی میرزای شیرازی (متوفی 1312 قمری) درس می خواندیم ، روزی در وسط درس استاد بزرگ ما آیت الله سید محمد فشاركی (متوفی 1315 قمری) وارد شد، در حالی كه بسیار مضطرب و نگران بود، علت نگرانیش این بود كه بیماری مسری وبا در عراق شیوع یافته بود و بسیاری از مردم را كشته بود، آقای آقا سید محمد فشاركی فرمود: آیا شما مرا مجتهد می دانید؟ گفتیم آری ، فرمود: آیا مرا عادل می دانید؟ گفتیم آری (منظوراو این بود كه پس از تایید، حكمی صادر كند) آنگاه گفت : من به تمام شیعیان سامره از زن و مرد حكم می كنم كه هر یك از آنها یك بار زیارت عاشورا را به نیابت از مادر امام زمان (علیه السلام) بخوانند، و آن مادر بزرگوار را در نزد فرزند بزرگوارش شفیع قرار دهند كه امام زمان (علیه السلام) پیش خدای بزرگ از ما شفاعت نماید تا خداوند شیعیان سامراء را از بیماری وبا حفظ گرداند. مرحوم آیت الله حائری گوید: وقتی كه این حكم از مرحوم آیت الله سید محمد فشاركی صادر شد، چون خطر مرگ در میان بود، همه شیعیان اطاعت نمودند و در نتیجه ، یك نفر شیعه در سامراه تلف نگردید، و خداوند متعال شیعیان را از این بلای عمومی نجات بخشید.
داستان صاحبدلان / محمد محمدي اشتهاردي

موضوعات مرتبط: داستانهایی در مورد امام زمان
[ جمعه بیست و چهارم شهریور 1391 ] [ 14:40 ] [ بهار زیبا ] [ نظر بدهید ]
شفای مرجع شیعه
شیخ حر عاملی صاحب كتاب با عظمت وسائل شیعه كه از علمای برجسته و مراجع عالیقدر شیعه بود و بسال 1104 ه‍.ق در مشهد رحلت كرد و در مدرسه میرزا جعفر جنب صحن مقدس حضرت رضا (علیه السلام) دفن گردید. در كتاب اتباه الهداه نقل می كند: من هنگامی كه ده ساله بودم ، به بیماری سختی گرفتار شدم ، به گونه ای كه بستگانم یقین كردند كه دیگر خواهم مرد، برایم گریه می كردند، و خود را برای سوگواری من مهیا می نمودند. در بین خواب و بیداری بودم كه ناگهان دیدم پیامبر (صلی الله علیه وآله) و دوازده امام (علیهم السلام) در كنار بسترم حاضرند، سلام كرده و با یك یك آنها مصافحه نمودم و میان من و امام صادق (علیه السلام) سخنی به میان آمد، ولی فراموش كردم جز آن كه یادم هست ، آن حضرت برای من دعا كرد، تا اینكه بر ولی الله اعظم امام زمان (عج) سلام كردم و مصافحه نمودم و گریه كردم ، و عرض كردم : ای مولای من ، می ترسم در این بیماری بمیرم ، ولی هدفی كه در علم و عمل دارم بدست نیاورم . به من فرمود: نترس ، خداوند تو را شفا می بخشد، و عمر طولانی خواهی داشت ، در آنوقت ، كاسه ای كه در دستش بود به من داد، من از آب آن كاسه آشامیدم ، در همان لحظه سلامتی خود را دریافتم ، و بیماری به طور كلی از من دور شد.
داستان صاحبدلان / محمد محمدي اشتهاردي

موضوعات مرتبط: داستانهایی در مورد امام زمان
[ جمعه بیست و چهارم شهریور 1391 ] [ 14:39 ] [ بهار زیبا ] [ نظر بدهید ]
اعدام دو جنایت كار
یكی از اصحاب و شاگردان امام صادق علیه السلام ضمن پرسش های متعدّدی از آن حضرت سؤال كرد: وقتی امام زمان علیه السلام در شهر كوفه برنامه خود را اجراء نماید، به كدام شهر رهسپار خواهد شد؟ فرمود: به مدینه جدّم رسول اللّه صلی الله علیه و آله مراجعت می نماید؛ و چون حضرت - ولی عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف - وارد مدینه منوّره گردد حوادثی عجیب رخ می دهد؛ مؤمنین در شادكامی و سرور قرار خواهند گرفت و كافران در ذلّت و بدبختی خواهند بود. سپس حضرت وارد مسجدالنّبی می شود و كنار قبر جدّش رسول اللّه صلی الله علیه و آله می آید و با صدای بلند می گوید: ای جمع خلایق ! آیا این قبر جدّم رسول اللّه است ؟ خواهند گفت : آری ، ای مهدی آل محمّد! پس از آن اظهار می فرماید: چه كسانی كنار قبر او قرار گرفته اند؟ گویند: دو هم نشین او، ابوبكر و عمر كنار آن حضرت دفن شده اند. امام زمان (عجّ) با این كه از واقعیّت امر آگاه است ، مطرح می نماید: چرا از بین تمام امّت فقط این دو نفر اینجا دفن شده اند؟ آیا احتمال نمی دهید كه كسانی دیگر دفن شده باشند؟ در جواب گویند: غیر از آن دو نفر كسی دیگر كنار حضرت رسول دفن نشده است ، چون كه آن دو خلیفه آن حضرت بوده اند. بعد از آن می فرماید: آیا كسی از شماها در این موضوع - و دفن آن دو نفر - شكّ و شبهه ای ندارد؟ همه خواهند گفت : خیر. و چون مدّت سه روز از این جریان بگذرد، دستور دهد تا نبش قبر كنند و جسد آن دو نفر را از قبر درآورند، بدون آن كه تغییری در شكل و قیافه آن ها پدید آمده باشد؛ و سپس دستور می دهد: جسد هر دو نفرشان را بر درختی خشك آویزان كنند؛ و آن درخت سبز و دارای میوه گردد و كسانی كه ولایت و حكومت آن ها را قبول داشته اند، گویند: این دو نفر، چه افراد شریفی بوده اند؛ اكنون حقّ بر همگان آشكار شد و ما پیروز گشتیم . بعد از آن ندائی از طرف حضرت مهدی (عجّ) به گوش همگان می رسد: دوستداران این دو نفر هر كه هست ، سر جای خود بایستد و آن هائی كه مخالف این دو می باشند، در سمتی دیگر قرار گیرند. چون جمعیّت از یكدیگر جدا شوند، به دستور آن حضرت ، باد سیاه و وحشتناكی می وزد و آن دو جسد را با تمام علاقه مندانشان به همراه درخت می سوزاند. سپس حضرت دستور می دهد تا آن دو جسد سوخته شده را فرود آورند و به اذن و اراده خداوند زنده می شوند و اجتماعی عظیم از اقشار مختلف گرد هم آیند. بعد از آن ، حضرت ضمن خطبه ای مفصّل تمام جنایت ها و ظلم هائی كه از حضرت آدم به بعد شده ، برای جمعیّت بازگو می فرماید تا آن موقعی كه به خانه حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها و امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام حمله كردند و در خانه را آتش زدند و محسن آن حضرت را بین در و دیوار سقط كردند. و جریان كربلاء و شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش و نیز اسارت اهل بیت ش را، همچنین به شهادت رسیدن تمامی ائمّه و ذراری آن ها و تمام ظلم و جنایاتی كه بر علیه مؤمنین انجام گرفته است و نیز عمل های زنا كه در جامعه واقع شده - تا زمان ظهور امام زمان علیه السلام - به تمامی آن ها اشاره می نماید. و چون همه ظلم ها و جنایت ها را برشمارد، با دلیل و برهان بر علیه آن دو نفر اثبات می نماید و آنها نیز می پذیرند و اعتراف می كنند. پس از آن كه اعتراف كردند، هر دو نفرشان را مؤاخذه و قصاص می كند و دستور می دهد: آن ها را دار بزنند و در آن هنگام آتشی از درون زمین خارج می گردد و آن ها را می سوزاند، سپس باد شدیدی می وزد و خاكستر آن ها را متلاشی و پراكنده می كند.
چهل داستان و چهل حديث از امام زمان(ع)/ عبدالله صالحي

موضوعات مرتبط: داستانهایی در مورد امام زمان
[ جمعه بیست و چهارم شهریور 1391 ] [ 14:38 ] [ بهار زیبا ] [ 1 نظر ]
نشانه های قبل از ظهور
مرحوم شیخ صدوق و برخی دیگر از بزرگان آورده اند:
روزی حضرت امیرالمؤمنین ، امام علی علیه السلام در جمع بسیاری از مردم سخنرانی می نمود؛ در ضمن فرمایشات خود، خطاب به مردم كرد و اظهار داشت : ای مردم ! پیش از آن كه من از بین شما رحلت نمایم و مرا از دست دهید، آنچه می خواهید سؤ ال كنید و جویا بشوید تا از علوم من بهره مند گردید. از بین افراد جمعیّت ، شخصی به نام صعصعه بن صوحان از جای برخاست و سؤ ال كرد: یا امیرالمؤمنین ! دَجّال چگونه و در چه زمانی خارج می شود؟ امام علی علیه السلام در جواب فرمود: پیش از خروج دجّال ، علائم و نشانه هائی است كه یكی پس از دیگری ظاهر و واقع خواهد شد، از آن جمله : مردم نسبت به نماز بی توجّه شده و كارهای دنیا و امور شخصی را در أولویّت قرار می دهند، نسبت به امانت بی اعتنا گشته و سهل انگاری می كنند، دروغ و دروغ گوئی را حلال و توجیه می نمایند؛ و نیز رباخواری شایع و عادی گردد. مردم ساختمان ها را محكم و مجلّل بنا می كنند، دین و احكام شریعت را با دنیا و اموال آن مبادله می نمایند، افراد سفیه و بی خرد برای اجراء امور جامعه برگزیده می شوند، زنان در مسائل مختلف مورد مشورت قرار می گیرند، دید و بازدید خویشاوندان با یكدیگر قطع می گردد. و پیروی از تمایلات و هواهای نفسانی انجام می پذیرد؛ و خونریزی ، عادی و ساده گردد، حلم و بردباری مذموم و به ظلم و تجاوز فخر و مباهات شود. رؤ ساء و حكماء، اشخاصی فاجر و فاسق باشند، كارگزاران و گردانندگان امور جامعه ، افرادی ظالم و بی باك خواهند بود؛ و عارفان عالم ، نسبت به دین خائن باشند؛ قاریان ، قرآن را وسیله معاش و خودنمائی قرار دهند، شهادت و گواه ناحقّ رایج گردد، تهمت و ارتكاب گناه عادی و ساده باشد. قرآن را - فقط - زیبا بنویسند و زیبا بخوانند (بدون آن كه توجّهی به معنا و محتوای آن داشته باشند؛ و نیز بدون آن كه در امور زندگی و موقعیّت كاری خود، مورد عمل قرار دهند)، مساجد و عبادتگاه ها مزیّن و مجلّل - ولی بی محتوا - باشد، دل ها از یكدیگر جدا و بلكه مخالف همدیگر گردند، عهد و وفا اهمیّتی نداشته ؛ و زن ها با مردان در امور اقتصادی و تجاری مشاركت نمایند. افراد فاجر و فاسد - بجهت ایمنی از شرّشان - مورد احترام قرار می گیرند، دروغ گویان تصدیق و تاءیید می شوند، هركس نسبت به دیگری بدبین و مشكوك می باشد؛ و به همدیگر جسارت و توهین روا داشته و انجام می دهند، زنان سوار اسب و موتور، دوچرخه و... می شوند؛ و همچنین از جهت قیافه ، زنان و مردان شبیه یكدیگر می گردند. برای هر قضیّه و جریانی شهادت دهند، بدون آن كه در جریان امر و یا از واقعیّت خبر داشته باشند و یا بدانند كه حقّ با كیست . مردم احكام و مسائل دین را می آموزند نه برای دین ، بلكه برای دنیا و معاش ، آن ها دنیا و متعلّقات آن را باارزش و عظیم بدانند؛ ولی آخرت را بی ارزش و هیچ محسوب نمایند. گرگان صفتان ، لباس میش بر تن كنند؛ ولی دل ها و درون آن ها متعفّن و فاسد باشد. سپس حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات اللّه علیه افزود: در یك چنین زمانی هركس و هر مؤمنی به دنبال پناهگاهی می گردد؛ در آن هنگام دجّال ظهور و خروج می كند، در حالی كه چشم راست ندارد و چشم چپش در پیشانی او همچون ستاره صبح می درخشد، در پیشانیش نقش كافر می باشد. او سوار بر الاغی سفید رنگ خواهد بود و به سوی شامات حركت می كند و در محلّی به نام بیداء - كه بین مكّه معظّمه و مدینه منوّره واقع شده است - درون زمین فرو می رود؛ و تمام تابعین و پیروان او حرام زاده هستند. سپس امام زمان علیه السلام ظهور و قیام می نماید؛ و نیز حضرت عیسی مسیح علیه السلام حضور می یابد و پشت سر او نماز می خواند. همچنین مرحوم شیخ مفید آورده است : امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: پیش از آن كه حضرت قائم - آل محمّد علیهم السلام - قیام و ظهور نماید؛ بجهت زیادی معصیت و گناه ، مردم به وسیله آتش و نور سرخی كه در آسمان نمایان می شود مورد زجر و سختی قرار می گیرند، در بغداد و بصره خَسف و نقصان به وجود آید، در بصره خونریزی شود و ساختمان هایش خراب و اهل آن فانی گردند، در عراق خوف و وحشتی حاكم شود كه راه فرار و نجاتی بر آن ها نباشد.
چهل داستان و چهل حديث از امام زمان(ع)/ عبدالله صالحي

موضوعات مرتبط: داستانهایی در مورد امام زمان
[ جمعه سوم شهریور 1391 ] [ 15:44 ] [ بهار زیبا ] [ آرشیو نظرات ]
نامه به ابن مهزیار
محمد بن ابراهیم بن مهزیار (ره) كه پسر وكیل امام حسن عسكری (ع) در اهواز بود می گوید: بعد از وفات امام حسن عسكری (ع)، درباره جانشین آن حضرت ، شك كردم ، و نزد پدرم (ابراهیم) مال زیادی كه مربوط به امام (ع) بود، جمع شده بود، پدرم آن مال را برداشته و سوار كشتی شد، و من نیز برای بدرقه به دنبالش رفتم ، در كشتی تب سختی كرد و گفت : پسر جان مرا بر گردان كه این بیماری ، نشانه مرگ است ، و به من گفت : نسبت به این مال از خدا بترس (و آن را از دستبرد و رثه و دیگران حفظ كن و به صاحبش ‍ برسان)، و وصیت خود را به من كرد و پس از سه روز از دنیا رفت . من با خود گفتم : پدرم وصیت بی موردی نكرده است ، من این اموال را به بغداد می برم و خانهای در آنجااجاره می كنم ، و این اموال را در آنجا نگه می دارم تا امام بر حق برای من ثابت گردد، آنگاه آن اموال را به او می سپردم ... به بغداد رفتم و اموال را در خانه ای اجاره ای ، كنار شط، جای دادم ، پس از چند روز از آستان قدس امام زمان (ع) نامه ای برای من آمد كه نمام مشخصات آن اموال ، و حتی قسمتی از آن را كه خودم نمی دانستم ، در آن نامه نوشته شده بود، من اطمینان یافتم و همه آن اموال را به آن نامه رسان سپردم ، پس از چند روز، نامه دیگری آمد كه ما تو را به جای پدرت نصب كردیم ، خدا را شكر و سپاسگزاری كن.
داستانهاي شنيدني از چهارده معصوم(عليهم السلام)/ محمد محمدي اشتهاردي

موضوعات مرتبط: داستانهایی در مورد امام زمان
[ جمعه سوم شهریور 1391 ] [ 15:43 ] [ بهار زیبا ] [ آرشیو نظرات ]

شفای بیمار

 

دانشمند و محدث بزرگ ، علی بن عیسی اربلی ، صاحب كتاب كشف الغمه نقل می كند: سید باقی بن عطوه ، برای من نقل كرد: پدرم عطوه در مذهب زیدی بود، بیمار شد، و بیماری او طول كشید، و همه پزشكان عصر از درمان آن عاجز شدند، من و برادرانم كه پسران او بودیم به مذهب شیعه دوازده امامی ، تمایل داشتیم ، پدرم از این جهت نسبت به ما دل خوشی نداشت ، و مكرر به ما می گفت : من مذهب شما را نمی پذیرم مگر اینكه صاحب شما (حضرت مهدی عج) بیاید و مرا شفا دهد. اتفاقا شبی هنگام نماز عشاء همه ما در یكجا جمع بودیم ، كه شنیدیم : پدرم فریاد زد: صاحب خود را در یابید كه همین لحظه از نزد من بیرون رفت ما با شتاب از خانه بیرون پریدیم ، هر چه دویدیم و به اطراف نگریستیم ، او را ندیدیم ، برگشتیم و از پدر پرسیدیم ، جریان چه بود؟ گفت : شخصی نزد من آمد و فرمود: ای عطوه ! گفتم : تو كیستی ؟

گفت : من صاحب پسران تو هستم ، آمده ام به اذن خدا تو راشفا دهم ، سپس دست كشید و هماندم به طور كلی بیماریم بر طرف شد و كاملا سلامتی خود را باز یافتم.


موضوعات مرتبط: داستانهایی در مورد امام زمان
[ جمعه سوم شهریور 1391 ] [ 15:35 ] [ بهار زیبا ] [ آرشیو نظرات ]

یکى از داستانهایى که علماء و افراد مورد اطمینان نقل کرده اند و به عنوان یک حادثه قطعى ، در عصر خود شهرت یافت ، داستان ((ابوراجح ))است .


ابو راجح از شیعیان مخلص شهر حله (یکى از شهرهاى عراق که در نزدیک نجف اشرف واقع شده ) و سرپرست یکى از حمامهاى عمومى حله بود، از این رو بسیارى از مردم او را مى شناختند.


در آن عصر، فرماندار حله شخصى به نام ((مرجان صغیر))بود، به او اطلاع دادند که ابو راجح حمامى از بعضى از اصحاب منافق رسول خدا (ص ) بدگوئى مى کند، فرماندار دستور داد او را آوردند، آنقدر او را زدند که در بستر مرگ افتاد، حتى آنقدر به صورتش مشت و لگد زدند که دندانهایش ‍ کنده شد، و زبانش را بیرون آوردند و با جوالدوزى سوراخ کردند، و بینى اش را بریدند و با وضع بسیار دلخراشى ، او را به عده اى از اوباش ‍ سپردند، آنها ریسمان برگردان او کرده و در کوچه ها و خیابانهاى شهر حله مى گرداندند، بقدرى خون از بدن او بیرون آمد، و به او صدمه وارد شد که دیگر نمى توانست حرکت کند، و کسى شک نداشت که او مى میرد، و بعد فرماندار تصمیم گرفت او را بکشد، ولى جمعى از حاضران گفتند: او پیرمرد فرتوت است ، و به اندازه کافى مجازات شده و خواه و ناخواه بزودى مى میرد، بنابراین از کشتن او صرف نظر کنید، بسیار از فرماندار خواهش ‍ کردند، تا اینکه فرماندار او را آزاد کرد.


فرداى همان روز، ناگاه مردم دیدند او از هر جهت سالم است و دندانهایش ‍ در جاى خود قرار گرفته است ، و زخمهاى بدنش خوب شده است ، و هیچگونه اثرى از آنهمه زخمها نیست ، و برخاسته و مشغول خواندن نماز است ، حیران شدند و با تعجب از او پرسیدند:


چطور شد که اینگونه نجات یافتى و گوئى اصلا تو را کتک نزدند و آثار پیرى از تو رفته و جوان شده اى ؟


ابو راجح گفت : من وقتى که در بستر مرگ افتادم ، حتى با زبان نتوانستم دعا بکنم


و تقاضاى کمک از مولایم حضرت ولى عصر (عج ) نمایم ، در قلبم متوسل به آن حضرت شدم ، و از آن حضرت درخواست عنایت کردم ، و به آن بزرگوار پناهنده شدم ، وقتى که شب کاملا تاریک شد، ناگاه دیدم خانه ام پر از نور شد، در هماندم چشمم به مولایم امام زمان (عج ) افتاد، او جلو آمد و دست شریفش را بر صورتم کشید و فرمود: ((برخیز و براى تاءمین معاش ‍ خانواده ات بیرون برو خدا تو را شفا داد))


اکنون مى بینید که سلامتى کامل خود را باز یافته ام .


یکى از وارستگان آن حضرت ، بنام شمس الدین محمد قارون ، پس از نقل ماجراى فوق مى گوید: ((سوگند به خدا، من ابو راجح را مکرر در حمام حله دیده بودم ، پیرمرد فرتوت ، زرد چهره و کم ریش و بد قیافه بود و همیشه او را اینگونه مى دیدم ، ولى پس از این ماجرا او را تا آخر عمرش ، جوانى تنومند و پر قدرت ، و سرخ چهره و با محاسن بلند و پر دیدم ، که گوئى بیست سال بیشتر عمر نکرده است ، آرى او به برکت لطف امام زمان (عج ) اینگونه شاداب و زیبا و نیرومند گردید.


خبر سلامتى و دگرگونى عجیب او از پیرى ضعیف به جوانى تنومند و قوى شایع شد، همگان فهمیدند فرماندار حله به ماءمورینش دستور داد او را نزد او حاضر کنند، آنها ابو راجح را نزد فرماندار آوردند، ناگاه فرماندار دید قیافه ابو راجح عوض شده ، و کوچکترین اثر آن زخمها در بدن و صورتش نیست ، ابوراجح دیروز با ابوراجح امروز، از زمین تا آسمان فرق دارد، رعب و وحشتى تکان دهنده بر قلب فرماندار افتاد، او آنچنان تحت تاءثیر قرار گرفت ، که از آن پس با مردم حله (که اکثر شیعه بودند) عوض شد.


او قبل از آن جریان وقتى که در حله به جایگاه معروف به مقام ((مقام امام - علیه السلام -))مى آمد، به طور مسخره آمیزى پشت به قبله مى نشست ، تا به آن مکان شریف توهین کند، ولى بعد از آن جریان به آن مکان مقدس مى آمد و و با دو زانوى ادب در آنجا رو به قبله مى نشست ، و به مردم حله احترام مى نمود و لغزشهاى آنها را نادیده مى گرفت ، و به نیکوکاران آنها نیکى مى کرد، در عین حال عمرش کوتاه شد و بعد از این جریان چندان عمر نکرد و مرد.


خدایا تو را به وجود مبارک چهارده معصوم - علیه السلام - که در این نوشته قطراتى از اقیانوس فضائل آنها آمده ، و تو را به وجود مبارک حضرت ولى عصر( عج ) سوگند مى دهم ، نام ما را در طومار شیعیان مخلص آن ثبت کن ، و شفاعت آنها را در دنیا و آخرت ، نصیب ما گردان .


موضوعات مرتبط: داستانهایی در مورد امام زمان
[ شنبه بیست و هشتم مرداد 1391 ] [ 15:0 ] [ بهار زیبا ] [ آرشیو نظرات ]
ابوبكر محمد بن ابي دارم يمامي مي گويد: روزي خواهرزاده ابوبكر بن نخالي عطار را ديدم و گفتم: كجا هستي و كجا ميروي ؟ گفت هفده سال است كه در حال سفرم ! گفتم: چه عجايبي ديده اي؟


 گفت روزي در اسكندريه در منزلي در كاروان سرايي گرفتم كه بيشتر ساكنين آن غريب بودند ، وسط ان مسجدي بود كه اهل كاروان سرا در آن نماز ميگزاردند ، و امام جماعتي نيز داشتند. جواني هم انجا در حجره اي سكونت داشت كه وقت نماز بيرون مي آمد و پشت سر امام جماعت نماز مي گزارد و باز مي گشت، و با مردم اختلا طي نداشت. چون ماندن من در انجا به طول انجاميد و او را جواني پاك و لطيفي كه عباي تميزي به دوش مي انداخت؛ يافتم. روزي به او گفتم: به خدا دوست دارم در خدمت و حضور تو باشم. گفت: خود داني.

 من پيوسته در خدمت او بودم تا آن كه كاملاً با او مأنوس شدم. روزي به او گفتم : خدا تو را عزيز بدارد، تو كيستي؟ گفت: من صاحب حقّم!. عرض كردم: كي ظهور مي كني ؟ گفت: اكنون زمان آن فرا نرسيده است، و مدّتي از آن باقي مانده است. پس از آن همواره در خدمت او بودم و او به همان ترتيب در خلوت و مراقبت خويش بود و در نماز جماعت شركت ميكرد و با مردم اختلاطي نداشت. تا اينكه روزي فرمود: مي خواهم به سفري بروم. عرض كردم: من هم همراه شما مي آيم. در راه عرض كردم: آقا جان! امر شما كي آشكار خواهد شد؟ فرمود: هنگامي كه هرج و مرج و آشوب زياد شود، به مكّه و مسجدالحرام مي روم. آنجا گروهي خواهند گفت: رهبري براي خود انتخاب كنيد! و در اين باره با يكديگر گفت و گو بسيار مي كنند. تا اين كه از ميان مردم بر مي خيزد و به من مي نگرد و مي گويد: اي مردم! اين «مهدي ‹عليه السلام›» است. به او نگاه كنيد. آنگاه دست مرا مي گيرند و بين ركن و مقام مرا به رهبري مرا به رهبري برگزيده و با من بيعت مي كنند در حالي كه مردم از ظهور من نااميد شده باشند.

با هم كنار در يا رسيديم، او خواست وارد آب شود ، من عرض كردم: آقاجان! من شنا بلد نيستم. فرمود: واي بر تو! با من هستي و مي ترسي؟ عرض كردم ؛ نه! امّا شجاعت ان را ندارم . آنگاه خود بر روي آب حركت كرد و رفت و من بازگشتم.


موضوعات مرتبط: داستانهایی در مورد امام زمان
[ شنبه بیست و هشتم مرداد 1391 ] [ 10:2 ] [ بهار زیبا ] [ آرشیو نظرات ]

حكايت ميرزا محمّد حسين نائينى

مرحوم محدّث نورى در كتاب نجم الثاقب از قول عالم فاضل محمدحسين نائينى اصفهانى چنين نقل كرده است:

 برادرم ميرزا محمد سعيد در سال (1285ق) از ناحيه پا، احساس درد شديدى كرد و به دنبال آن، حتى از راه رفتن عاجز شد. طبيبى به نام ميرزا احمد نائينى را براى درمان پاى برادرم آوردند. ابتدا معالجات او به ظاهر مؤثر واقع شد و ورم و چرك پا برطرف گشت، ولى چند روزى طول نكشيد كه زخم‏هاى زيادى علاوه بر پاها در ميان دو كتف او پيدا شد. درد و خونريزى آن زخم‏ها، محمد سعيد را هر روز بيش از پيش ناتوان و ضعيف و لاغرتر مى‏ساخت و معالجات طبيب جز افزايش درد و خونريزى و سرايت زخم‏ها به قسمت‏هاى ديگر بدن نتيجه ديگرى در پى نداشت.

 روزى خبر آوردند يك طبيب بسيار ماهرى به نام ميرزا يوسف در يكى از روستاى اطراف ساكن است كه در درمان بسيارى از مريضى‏هاى صعب العلاج مهارت زيادى از خود نشان داده است. پدرم كسانى را فرستاد تا او را براى درمان برادرم بياورند. وقتى او به طور كامل برادرم را معاينه كرد، مدتى ساكت شد و به فكر فرو رفت، يادم هست در يك فرصتى كه پدرم از اطاق بيرون رفته بود، به گونه‏اى كه من متوجه حرفهاى آنها نشوم مطالبى را به يكى از دايى‏هايم كه با ما زندگى مى‏كرد گفت. فهميدم كه طبيب از درمان برادرم مأيوس شده است و به دايى‏ام مى‏گويد: هر چه زحمت كشيده شود بى فايده است. منتهى دايى‏ام تلاش مى‏كرد تا طبيب با پدرم به گونه‏اى موضوع را مطرح كند كه باعث ناراحتى او نشود.

 وقتى پدرم جهت اطلاع از نتايج معاينات دكتر دوباره به اتاق برگشت، ميرزا يوسف به پدرم گفت: من اول فلان مقدار پول (كه مبلغ بسيار زيادى بود) مى‏گيرم، آن وقت معالجه را شروع مى‏كنم. كاملا معلوم بود كه هدف او از چنين پيشنهادى منصرف كردن پدرم از قبول معالجه بود. چون نه تنها براى پدرم بلكه براى خيلى‏ها در آن زمان و شرايط تهيه چنان پولى غير ممكن بود.

 لذا پس از بحث‏هاى زياد، پدرم گفت: براى من امكان تهيه اين پول مقدور نيست. در نتيجه طبيب هم از اين فرصت استفاده كرده فورا منزل ما را ترك نمود.

 بعد معلوم شد كه والدينم همان موقع متوجه شده بودند كه طبيب از درمان برادرم مأيوس شده و درخواست آن پول كلان، بهانه‏اى بيش نبوده است.

 من يك دايى ديگر به نام ميرزا ابوطالب داشتم كه زهد و تقواى او زبان زد مردم بود، همه مردم آن محل به دعاهاى او اعتقاد داشتند و در گرفتارى‏ها ومشكلات به او مراجعه مى‏كردند، او هرگاه عريضه به حضرت بقيةاللّه‏عليه السلام  مى‏نوشت ونتايجى به دست مى‏آمد. وقتى مادرم متوجه بسته بودن همه راه‏هاى عادى ومعمولى درمان برادرم شد، به نزد دايى ابوطالب رفت واز او خواهش كرد تا براى شفاى محمد سعيد عريضه‏اى بنويسد.

 عصر روز جمعه‏اى بود كه دايى‏ام عريضه را نوشت. مادرم آن را از او تحويل گرفت و همان موقع به همراه برادرم كنار چاهى كه در بيرون روستا بود رفتند و در حالى كه به شدّت گريه مى‏كردند، عريضه را در چاه انداختند و به خانه برگشتند. چند روزى از اين ماجرا نگذشته بود كه من در خواب ديدم سه نفر سواره با همان اوصافى كه در حكايت تشرّف اسماعيل هرقلى نقل شده است از صحرا به طرف خانه ما مى‏آيند. وقتى آنها را ديدم يك مرتبه به ياد جريان اسماعيل هرقلى افتادم و با خودم گفتم: آن سوار اولى حتما خود حضرت حجّت‏عليه السلام هستند كه آمده‏اند برادرم محمّد سعيد را شفا دهند.

 وقتى آن سه نفر به نزديكى خانه ما رسيدند، همگى از اسب پياده شدند و درست به همان اطاقى كه برادرم در آن خوابيده بود داخل شدند. همان كسى را كه من فكر مى‏كردم خود حضرت‏عليه السلام  هستند نزديك برادرم رفتند و نيزه‏اى را كه در دست داشتند روى كتف «محمد سعيد» گذاشتند و فرمودند: بلند شو، دائيت از سفر آمده است و پشت در منتظر است.

 من در آن حال متوجّه شدم كه منظور آن حضرت، دايى على‏اكبرم است كه خيلى وقت پيش به سفر تجارت رفته است و اتفاقا به خاطر تأخير كردن، همه خانواده نگرانش بودند.

 محمد سعيد اطاعت امر كرد و در نهايت سلامتى از جاى خود برخاست و با عجله به سوى در رفت تا از دايى على اكبر استقبال كند.

 در اين لحظه از خواب بيدار شدم و درست به اطراف نگاه كردم متوجه شدم كه صبح شده است ولى هيچ يك از اهل خانه براى نماز صبح بيدار نشده‏اند. بلافاصله ياد خوابى كه ديده بودم افتادم و با خوشحالى خودم را به نزديك برادرم رساندم و او را بيدار كردم و به او گفتم: محمد سعيد! محمد سعيد! بلندشو آقا امام زمان‏عليه السلام  تو را شفا دادند.

 سپس بدون معطلى او را گرفتم و از زمين بلندش كردم.

 در اثر سر و صداى من مادرم از خواب بيدار شد، وقتى ديد كه محمد سعيد را بيدار كرده‏ام، با ناراحتى گفت: او به خاطر دردى كه داشت از سر شب نتوانسته بود بخوابد، تازه از شدّت دردش مقدارى كم شده بود، چرا بيدارش كردى؟!

 گفتم: مادر! امام‏عليه السلام  محمد سعيد را شفا دادند.

 مادرم از جاى خود برخاست و با عجله خود را به ما رساند و گفت: تو چه گفتى؟

 خواستم تا حرفم را تكرار كنم، كه ديدم محمد سعيد شروع به راه رفتن كرد، و مثل اينكه اصلا هيچگونه ناراحتى نداشته است. مادرم از خوشحالى با صداى بلند شروع به گريه كردن نمود و همه اهل خانه بإ  صداى او از خواب بيدار شدند و به دنبال آن طولى نكشيد همه اهالى روستا از اتفاقى كه افتاده بود باخبر شدند و با عجله خودشان را براى ديدن محمد سعيد به خانه ما مى‏رساندند.

 بحمد للّه امام زمان‏عليه السلام  به عريضه وتوسل مادرم عنايت كرد و از آن به بعد در بدن برادرم اثرى از آن مريضى ديده نشد. و چند روز بعد هم دايى على اكبر با سلامتى از سفر برگشت و خوشحالى خانواده ما به لطف حضرت حجة بن الحسن‏عليه السلام  كامل‏تر شد.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
لطفا سیب زمینی نباشید
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 16 اسفند 1394

لطفا سیب زمینی نباشید

"بسم رب النور"

امام صادق زیاد از مهدی برای مان می گفت.از فرج و گشایش آخر الزمان.

دلم می خواست وقت دقیقش را بدانم.طاقت نیاوردم و از امام سوال کردم:

"پس کی فرج می رسد؟این که خیلی طولانی شد؟"

-  مهزم!هر کس برای فرج وقت تعیین کند دروغ گوست 

و هر کس عجله کند هلاک می شود 

فقط کسانی که مطیع و تسلیم اوامر ما باشند نجات پیدا می کنند و به ما ملحق می شوند.

(برگرفته از کتاب « تا همیشه آفتاب » از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب)

پوستر مناسبتی حضرت مهدی عج_7


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
گریه امام عصر ارواحنا له الفدا
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 16 اسفند 1394
گریه امام عصر(عج) در عرفات
اباالفضل علیه السلام الگویى براى نسل امروز

گریه امام عصر(عج) در عرفات در روضه حضرت ابوالفضل

جناب حجت الاسلام آقای قاضی زاهدی گلپایگانی می فرماید: من در تهران از جناب آقای حاج محمد علی فشندی که یکی از اخیار تهران است، شنیدم که می گفت: من از اول جوانی مقیّد بودم که تا ممکن است گناه نکنم و آن قدر به حج بروم تا به محضر مولایم حضرت بقیة اللّه ، روحی فداه، مشرف گردم. لذا سالها به همین آرزو به مکه معظمه مشرف می شدم.

در یکی از این سالها که عهده دار پذیرایی جمعی از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحرای عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنکه حجاج به عرفات بیایند، برای زواری که با من بودند جای بهتری تهیه کنم. تقریبا عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در یکی از آن چادرهایی که برای ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمنا متوجه شدم که غیر از من هنوز کسی به عرفات نیامده است. در آن هنگام یکی از شرطه هایی که برای محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آورده ای؟ مگر نمی دانی ممکن است سارقان در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا که آمده ای، باید تا صبح بیدار بمانی و خودت از اموالت محافظت بکنی. گفتم: مانعی ندارد، بیدار می مانم و خودم از اموالم محافظت می کنم.

آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آن که نیمه های شب دیدم سید بزرگواری که شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلی، سلام علیکم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعی از جوانها که تازه مو بر صورتشان روییده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسیدند. من ابتدا مقداری از آنها ترسیدم، ولی پس از چند جمله که با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جای گرفت و به آنها اعتماد کردم. جوانها بیرون خیمه ایستاده بودند ولی آن سید داخل خیمه تشریف آورده بود. ایشان به من رو کرد و فرمود: حاج محمد علی! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟

 



:: موضوعات مرتبط: داستانهایی درباره مهدویت
:: برچسب‌ها: گریه امام زمان, عج, در عرفات, عرفات, در عرفات در روضه حضرت ابوالفضل [ ادامه مطلب ] |
ن : منتظر امام عصر(عج)
ت :
حکایت ملاقات امام زمان(عج) به کمک علوم غریبه/ مسلمان باشید نه رمال!

http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1391/04/13/13910413000240_PhotoA.jpg

شخصی که مسلط به علوم غریبه بود، توانست در زمان خاصی، مکان حضور امام زمان را در بازار آهنگران شناسایی کند و پس از آن به سرعت برای دیدار ایشان راهی محل شد و مشاهده کرد که حضرت در کنار دکانی نشسته است که صاحب آن بی‌توجه به ایشان مشغول نرم کردن آهن است، اما پس از مدتی مشاهده کرد که پیرمرد صاحب دکان به امام زمان گفت: یابن رسول الله، اینجا مکان گرمی است اجازه دهید برای شما آب خنک بیاورم.

اینگونه بود که استنباط شخص سوم مبنی بر اینکه فقط خودش متوجه حضور حضرت است، غلط از آب درآمد.

پس از مدتی پیرزنی به دکان مرد آهنگر مراجعه کرد و گفت: فرزندم بیمار است و خرج مداوای او هفت درهم است، تنها دارایی من هم همین قفل است که هیچ کس در این بازار بیش از شش درهم برای آن نمی‌پردازد، به خاطر خدا آن را به قیمت هفت درهم از من بخر، مرد آهنگر با دیدن قفل بدون کلید، به پیرزن گفت که متاع او با این شرایط 10 درهم ارزش دارد و در صورت ساخته شدن کلید برای آن دوازده درهم در بازار به فروش می‌رسد، حال هر یک از این دو کار را که بخواهی، برای تو انجام می‌دهم و در برابر دیدگان متعجب پیرزن 10درهم در ازای خرید قفل به او پرداخت کرد، آن‌گاه بقیة‌الله رو به شاهد کرد و فرمود: برای پیدا کردن ما رمل نیندازید، اگر همه مثل این مرد، مسلمان باشید، ما به سراغ شما می‌آییم.



:: موضوعات مرتبط: داستانهایی درباره مهدویت
:: برچسب‌ها: ملاقات امام زمان
ن : منتظر امام عصر(عج)
ت :
امام زمان عاشق دیدار او بود، اما...

ابوالحسن علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی می گوید:

در یکی از سال ها به قصد سفر حج حرکت کردم و در مدینه چند روزی ماندم ، شاید امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را ببینم ؛ اما ملاقات ایشان قسمت ما نشد و با ناراحتی شدید وارد مکه شدم ؛ انجام مناسک حج را شروع کردم ،ولی همچنان در فکر بودم.

در یک لحظه که در مقابل کعبه ایستاده بودم ، احساس کردم درب خانه باز شد ؛ شخصی را دیدم که به سویم می آید ،‌من هم به طرفش رفتم پس از پرسیدن مقصد من و از احوال آقای خصیبی، از من پرسید: ابن مهزیار را می شناسی؟ گفتم : خودم هستم.

سپس از انگشتر امام حسن عسکری علیه السلام که پس از پدرم در دست من بود پرسید؛انگشتر را به او نشان دادم.

بعد از آن پرسید : چه کار داشتی؟ گفتم به دنبال آن امامی هستم که از ما پنهان است.

فرمود: امام خود را پنهان نکرده است، این اعمال شماست که باعث غیبت امام زمان شده است؛ حال برو و دفعه دیگر بین رکن و صفا هم دیگر را می بینیم.



:: موضوعات مرتبط: داستانهایی درباره مهدویت
:: برچسب‌ها: امام زمان, علی بن مهزیار [ ادامه مطلب ] |
ن : منتظر امام عصر(عج)
ت :
داستان کوتاه/ خواب امام زمان...

http://www.namaye.ir/files/albums/34/4vg1sua.jpg

شاگرد: استاد، چکار کنم که خواب امام زمان(عج) رو ببینم؟
استاد: شب یک غذای شور بخور،آب نخور و بخواب. شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت.
شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم!‏ خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم،کنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول...!
استاد فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی‏؛‏ تشنه امام زمان(عج) بشو تا خواب امام زمان(عج) ببینی
...!



:: موضوعات مرتبط: داستانهایی درباره مهدویت
:: برچسب‌ها: خواب امام زمان
ن : منتظر امام عصر(عج)
ت :
سفارش امام زمان(عج)به ذکری دررکوع نمازها

شاید بعضی ازشما دیده باشیدبرخی ائمه جماعات دررکوع آخر نمازشان این ذکر رامیگویند:«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏

مُحَمَّدٍوَالِ مُحَمَّدٍوَتَرَّحَّم عَلی عَجزِنا وَ اَغِثنا بِحَقِّهِم».این دستورالعملی است که خودآقا امام عصر(عج

الله)دردیدار باآیت الله مرعشی نجفی به ایشان فرمودندکه دررکوع های نماز بویژه رکوع اخر تاکید کردند بخوانید

ترجمه آن ذکر این است:بارالها درودبرمحمدوآلش بفرست وبرعجز وناتوانی مارحم کن وبه حق محمد وآل او به

داد ما برس

اما ماجرای ملاقات آیت الله مرعشی نجفی باامام زمان(عج)....

 



:: موضوعات مرتبط: داستانهایی درباره مهدویت [ ادامه مطلب ] |
ن : منتظر امام عصر(عج)
ت :
آقای بهجت و حکایت تشرف دوست لبنانیش

آیت الله بهجت به ما فرمودند که یکی از دوستان لبنانی من که تشرف خدمت حضرت دارد آمده بود قم و می گفت در تابستان وقتی در محضر آقا در لبنان بودم، ایشان به من فرمودند که فلانی ...

ببینید با یک خاطره دیگر که خودم( مرتضی آقا تهرانی) از آقای بهجت شنیدم جوابتان را می دهم. تابستان حدود 23 سال قبل بود که یکی از علمای بزرگ از دنیا رفت. ما حدود پانزده نفر بودیم که می رفتیم درس آیت الله بهجت. آیت الله مصباح هم به بنده توصیه کرده بود که پای درس ایشان زودتر بروید و دیرتر بیایید بیرون تا غیر از درس، از آقای بهجت بهره های دیگر هم ببرید. آن روز یادم هست درس که تمام شد ایشان با یک حالت خاصی فرمودند که نمی دانم آقایان خبر دارند یا نه ولی خوب است که توجه داشته باشید. آیت الله بهجت به ما فرمودند که یکی از دوستان لبنانی من که تشرف خدمت حضرت دارد آمده بود قم و می گفت در تابستان وقتی در محضر آقا در لبنان بودم، ایشان به من فرمودند که فلانی من می خواهم بروم نجف شما هم می آیید؟



:: موضوعات مرتبط: داستانهایی درباره مهدویت [ ادامه مطلب ] |
ن : منتظر امام عصر(عج)
ت :
السلام علیک یا اباصالح المهدی

حاج محمدعلی فشندی تهرانی می گوید : در مسجد جمکران قم اعمال را به جا آورده و با همسرم می آمدم دیدم آقایی نورانی داخل صحن شده و قصد دارند به طرف مسجد بروند گفتم این سید در این هوای گرم تابستان از راه رسیده تشنه است ظرف آبی به دست او دادم تا بنوشد پس از آنکه ظرف آب را پس داد گفتم : آقا شما دعا کنید فرج امام زمان (عج) را از خدا بخواهید تا امر فرج نزدیک گردد فرمودند:

«شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهنداگربخواهنددعامیکنندوفرج ما میرسد»

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 16 اسفند 1394
ملاقات سوم - تشرف پیرمرد قفل ساز
شنبه 23 مرداد 1389      5910بازديد


یا صاحب الزمان - یا مهدی - یا امام زمان

استاد بزرگوار حضرت آیت‌الله حاج آقا حسن صافی اصفهانی قدّس‌سره داستانی را نقل می کردند که بسیار شنیدنی و عبرت آموز است:

در کربلای معلّا یکی از علما که به علوم غریبه آگاهی داشته است، تصمیم می‌گیرد که به وسیله علم جفر خود را به امام عصر (سلام‌الله‌علیه) برساند. در نتیجه در داخل یکی ازغرفه های صحن امام حسین‌ (سلام‌الله‌علیه) به محاسبات این علم می‌پردازد. پاسخی که دریافت می‌دارد  این بوده  است که امام داخل صحن با پیرمردی قفل‌ساز در حال صحبت هستند و گل می‌گویند و گل می‌شنوند. تردید می‌‌کند مبادا  فلان قسمت از برنامه را اشتباه کرده باشم. بار دوم و سوم نیز حساب می‌کند و نتیجه همان می‌شود. در این هنگام عزم خود  را بر دیدار جزم می‌کند که هر چه بادا باد. می‌بیند آری امام (علیه‌السلام) در همان زاویة صحن که به وسیله آن علم درک کرده است، با آن مرد قفل‌ساز مشغول گفتگو هستند. چون می‌بیند که آقا در حال خداحافظی هستند، رو به امام به سرعت حرکت می‌کند. امام (علیه‌السلام) از آن پیر‌مرد خداحافظی کرده و رو به سوی ایشان می‌آیند. و وقتی با او رودررو قرار می گیرند، می‌فرمایند: «فلانی تو هم مثل این پیر مرد قفل ساز شو تا من به سراغ تو بیایم» و از کنارش می‌گذرند.

این عالم می‌گوید: همان وقت به سراغ این پیرمرد قفل‌ساز رفتم تا او و رفتار و روحیاتش را شناسایی کنم. از او پرسیدم: این آقایی که با ایشان صحبت داشتی، که بود؟ در پاسخ گفت: تا آن جا که می دانم آقا سیدمهدی، فرزند مرحوم آقا سیدحسن، هستند که پدرشان هم به رحمت خداوند رفته است. از نوع جواب او به زودی متوجه شدم که آقا خود را به او معرفی کرده‌اند، ولی این بنده خدا متوجه نشده است که ایشان امام‌عصر (سلام‌الله‌علیه) هستند. نزدیک بود او را از حقیقت امر آگاه سازم، ولی به خود آمدم که اگر این کار صلاح این بندة خدا بود، خود آقا به او توجه می‌دادند. ازحالات آقا و زمان آشنایی او با آقا و غیره پرسیدم... دقت کردم ببینم که این پیرمرد چه ویژگی خاصی دارد که امام مرا به آن دعوت فرموده‌اند: عاقبت دریافتم که در کنار تقید ایشان به مسائل شرعی و کسب حلال؛ بارزترین ویژگی اخلاقی او این است که سخت به قول و قرارش با مردم پایبند است و اگر می‌گوید قفل شما فلان موقع آماده است، آن را حتماً سر وقت و شاید زودتر آماده کرده است.1

مراعات ظرافت‌های اخلاقی بی‌تردید در تکامل انسان سالک، نقشی جدی و اساسی دارد. چنانچه سهل‌انگاری در امور اخلاقی نیز تنزل‌آور و دورکننده از مقام قرب الهی است.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 16 اسفند 1394
ملاقات اول - تشرف دختری مسیحی
جمعه 22 مرداد 1389      5495بازديد


تشرف دختری مسیحی

در کتاب داستانهای حج می نویسد: به نقل از داستانها و پندها:


دانشجویی مسملان و ایرانی در آمریکا تحصیل می کرد، حسن اخلاق و برخورد اسلامی او موجب شد که یکی از دختران مسیحی آمریکایی به او محبت خاصی پیدا کرد، در حدی که پیشنهاد ازدواج با او نمود.

دانشجو به او گفت: اسلام اجازه نمی دهد که من مسلمان با تو که مسیحی هستی ازدواج کنم مگر اینکه مسلمان شوی، دانشجو به دنبال این سخن کتابهای اسلامی را در اختیار او گذاشت، او در این باره تحقیقات و مطالعات فراوانی کرد و به حقانیت اسلام پی برد و مسملان شد و با آن دانشجو ازدواج کرد.

سفری پیش آمد و این زن و شوهر به ایران آمدند، زمانی بود که حرف از حج در میان بود، شوهر به همسرش گفتک

ما در اسلام کنگره عظیمی به نام « حج» داریم، خوبست اسم نویسی کنیم و در حج امسال شرکت نماییم.

همسر موافقت کرد و آن سال به حج رفتند، در مراسم حج روز شلوغ عید قربان زن در سرزمین مننی گم شد، هر چه تلاش کرد و گشت شوهرش را نجست، خسته و کوفته و غمگین همچنان به دنبال شوهر می گشت تا اینکه به یادش امد در مکه کنار کعبه شوهرش می گفت: ما امام زمان داریم که زنده است و پنهان است.

توسل به امام زمان جست و عرض کرد: ای امام بزرگوار و پناه بی پناهان، مرا به همسرم برسان.

هنوز سخنش تمام نشده بود، دید شخصی به شکل و قیافه عربی، نزد او آمد و به او گفت: چرا غمگین هستی؟

او جریان را عرض کرد.

آن شخص به او گفت: ناراحت مباش با من بیا شوهرت همین جا است او را چند قدم با خود برد ناگهان او شوهرش را دید و اشک شوق ریخت ولی دیگر آن عرب را ندیدند.

آن بانو در جریان را از آغاز تا انجام شرح داد. معلوم شد حضرت ولی عصر او را به شوهرش رسانده است.

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 16 اسفند 1394
ملاقات چهارم داستان باغبان
یک شنبه 24 مرداد 1389      4765بازديد


گل نرگس آبروی دو عالم، خیالت کی می رود ز خیالم
هوا تاریک شده بود. همه‌ی افراد قافله نگران بودند. یکی گفت: حالا چه کنیم؟ اگر از مدینه و مکه بازگشتیم، جواب زن و بچه‌اش را چه دهیم؟ یکی دیگر گفت: اگر ما تند نمی‌رفتیم، سید احمد عقب نمی‌ماند. دیگری گفت: اگر سید گرفتار راهزن‌های جاده نشده باشد، حتماً تا الان گرگ‌های گرسنه حسابش را رسیده‌اند.

کاروان برای نماز صبح ایستاد. همگی وضو گرفتند و نماز را به جماعت خواندند. بعد از اتمام نماز، ناگهان صدای ناله‌ای بلند شد. چشم‌ها به سوی صاحب ناله خیره گشت. همه تعجب کرده بودند! سید احمد!؟ آن هم در این موقع که کاروان چند کیلومتر از او دور شده بود! این غیر ممکن بود! اما واقعیت داشت!

همگی دور سید حلقه زدند و از او خواستند تا شرح ماجرا را بگوید. او آرام آرام شروع به سخن نمود:

وقتی بارش برف، شدید شد من از قافله عقب ماندم. هر کاری می‌کردم که اسب را تند برانم نمی‌توانستم. لحظه به لحظه فاصله‌ی من با شما بیشتر می‌شد تا جایی که دیگر هیچ یک از شما را نمی‌دیدم. حیرت زده و درمانده شده بودم. وحشت سراسر وجودم را در بر گرفته بود. هیچ راهی برایم باقی نمانده بود. شروع کردم با خدا حرف زدن. به پیامبر متوسل شدم و گفتم: «آقا زائرت را نا امید مکن»

بعد یادم آمد که اگر گم شدگان می‌خواهند امام زمان را به یاری بخوانند، او را با لقب « ابا صالح » صدا بزنند. امام زمانم را صدا زدم. با او درد و دل کردم. با لقب ابا صالح اشک از گونه‌هایم جاری می‌شد. از جا برخاستم و کمی به جلو حرکت کردم. به اطراف نگاهی انداختم. ناگهان باغی در جلویم ظاهر شد. با خود گفتم: «شاید در این باغ باغبان یا سرایداری باشد تا بتوانم شب را در آن‌جا پناه ببرم» با خوشحالی وارد باغ شدم. مردی را دیدم که بیل در دست گرفته بود و آرام به شاخه‌های درخت می‌زد. چهره‌ی گشاده و چشمان نافذش اضطرابم را شست، آرامشی عجیب سراسر وجودم را در بر گرفت. سلام کرد. پرسید: «این جا چه می‌کنی؟»

بی اختیار به گریه افتادم: «می‌ترسیدم در این بیابان بلایی به سرم بیایید، تو را به خدا کمکم کنید.»

با اطمینان پاسخ داد: «این که چاره‌اش آسان است. نماز شب بخوان تا راه را پیدا کنی.»

ابتدا فکر کردم شوخی می‌کند، اما جدّیت از کلام و صورتش می‌بارید. او طوری صحبت می‌کرد که جای چون و چرا باقی نمی‌گذاشت.

سجده‌ی خود را پهن کردم و شروع به خواندن نماز شب کردم. اصلاً احساس غربت و تنهایی نمی‌کردم. احساس می‌کردم که در جایی بهتر از خانه‌ی خود قرار دارم.

وقتی نمازم به پایان رسید باغبان نزدیک آمد و آهسته گفت: «حالا جامعه بخوان»

شگفت زده پرسیدم: «جامعه!؟»

پاسخ داد: «زیارت جامعه، مگر نمی‌خواستی به دوستانت برسی؟»

پوزخندی  زدم و گفتم: «زیارت جامعه چه ربطی به پیدا کردن قافله دارد؟ زیارت جامعه را باید کنار صحن و سرای امامان خواند!»

به یاد فضای روحانی این زیارت افتادم. دلم هوای زیارت کرده بود اما فقط چند جمله‌ی اول آن را حفظ بودم. شروع به خواندن ابتدای زیارت کردم: « السّلام عَلَیْکُم یا اَهل البَیتِ النّبوه و موضع الرسالة...»

باغبان گفت: «علیک السلام»

زیارت را ادامه دادم: «السلام علی ائمه المهدی و مصابیح الدجی...»

دوباره باغبان جواب سلامم را داد.

از کارش تعجب کرده بودم اما جای گفت و گویش نبود چرا که با گفتن هر جمله از زیارت جمله‌ی بعد به  زبانم می‌آمد. زیارت جامعه با اشک و آه به پایان رسید. باغبان جلو آمد و گفت: «حالا عاشورا را بخوان که دیگر دارد کارت درست می‌شود»

من زیارت عاشو را را حفظ نبودم. با خود گفتم: «حالا که توانستم زیارت جامعه را به این بلندی بخوانم شاید بتوانم زیارت عاشورا را هم بخوانم»

رو به قبله ایستادم و شروع کردم: «السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یا بن رسول الله...»

دوباره آن نیروی قبلی به سراغم آمده بود. با خواندن هر خط خط دیگر به یادم می‌آمد. هنگام خواندن این زیارت باغبان به شدت گریه می‌کرد و شانه‌هایش به شدت می‌لرزید.

زیارت عاشورا هم به پایان رسید. باغبان افسار الاغی را بر دست گرفت و جلو آمد. رو به من کرد و گفت: « بلند شو، می‌خواهم تو را به قافله‌ات برسانم»

خنده‌ام گرفت و گفتم: «دو تایی با یک الاغ؟ حتماً خیلی هم زود می‌رسیم»

چاره‌ای نبود. سوار شدم. به سراغ اسب رفتیم. افسارش را کشیدم که به دنبال ما بیاید. اما اسب از جایش تکان نمی‌خورد. دوباره تلاش کردم، اما فایده‌ای نداشت. باغبان افسار اسب را از من گرفت. اسب بدون هیچ مقاومتی از جای خود حرکت کرد. به راه خود ادامه دادیم. باغبان پرسید: «چرا نماز شب را به فراموشی سپرده‌اید؟ چرا زیارت جامعه را نمی‌خوانید؟ چرا عاشورا را ترک کرده‌اید؟»

من سخنی برای گفتن نداشتم و فقط گوش می‌دادم.

با خود می‌گفتم: «اهالی این منطقه ترکی صحبت می‌کنند و مذهب آن‌ها هم مسیحی است پس چگونه این مرد به خوبی فارسی حرف می‌زند و مذهبش هم با ما یکی است.»

حسابی گیج شده بودم. لحظاتی بعد باغبان به صدا در آمد: «این هم از دوستانت نگاه کن دارند نماز صبحشان را می‌خوانند»

خدای من! چه می‌دیدم، چگونه ممکن بود؟! ما که هنوز راهی نیامده بودیم! باور کردنی نبود اماا چشم‌هایم درست می‌دید!

با خوشحالی از الاغ پایین پریدم. سوار اسب خودم شدم. لگدی به آن زدم تا به راه بیفتد. اما اسب از جایش تکان نمی‌خورد. باغبان جلو آمد و دستش را روی اسب گذاشت. اسب آرام به راه افتاد. در حین حرکت همه‌ی حوادث را در ذهنم مرور کردم. آن‌چه در باغ گذشته بود و آن‌چه بیرون باغ اتفاق افتاده بود، از ذهن گذراندم.

نه، چنین چیزی باور نکردنی است! غیر ممکن است! چرا من از آن همه نشانه به راحتی گذشتم؟ نکند او خودش باشد؟!

قلبم به تپش افتاد. هیجان وجودم را فرا گرفته بود. بدنم می‌لرزید. ترسیدم برگردم و او را نبینم. افسار اسب را کشیدم و به عقب برگشتم اما از او خبری نبود. از اسب پایین پریدم به دنبالش به این سو آن سو دویدم اما اثری از او دیده نمی‌شد.

خودش بود. می‌دانم خودش بود. من نادان بودم که او را نشناختم. حالا دیگر امام زمانم رفته بود.(?)

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 16 اسفند 1394
تشرف آیت الله العظمی نجفی مرعشی در راه مسجد سهله
جمعه 29 مرداد 1389      4584بازديد


تشرف آیت الله العظمی نجفی مرعشی در راه مسجد سهله      

حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی(قدس سره) چنین می گوید:

در ایّام تحصیل علوم دینی و فقه اهل بیت«علیهم‌السلام» در نجف اشرف، شوق زیادی جهت دیدار جمال مولایمان بقیّه الله الأعظم«علیه السلام» داشتم. با خود عهد کردم که چهل شب چهارشنبه پیاده به «مسجد سهله» بروم، به این نیّت که جمال آقا صاحب الأمر «علیه السلام» را زیارت کنم و به این فوز بزرگ نائل شوم. تا سی و پنج یا سی و شش شب چهارشنبه ادامه دادم، تصادفاً در این شب، رفتنم از نجف تأخیر افتاد و هوا ابری و بارانی بود. نزدیک مسجه سهله خندقی بود. هنگامی که به آنجا رسیدم، بر اثر تاریکی شب،‌ وحشت و ترس مرا فرا گرفت؛ مخصوصاً از زیادی قطّاع الطّریق و دزدها می‌ترسیدم، ناگهان صدای پایی را از دنبال سر شنیدم که بیشتر موجب ترس و وحشتم گردید. به عقب برگشتم، سیّد عربی را با لباس اهل بادیه دیدم، نزدیک من آمد و با زبان فصیح گفت: « ای سیّد! سلامٌ علیکم»

 ترس و وحشت به کلّی از وجودم رفت و اطمینان و سکون نفس پیدا کردم و تعجّب آور بود که چگونه این شخص در تاریکی شدید، متوجه سیادت من شد؟ و در آن حال، من از این مطلب غافل بودم!

به هر حال؛ سخن می‌گفتیم و می‌رفتیم، از من سؤال کرد: « کجا قصد داری؟»

گفتم: «مسجد سهله.»

فرمود:« به چه جهت؟»

گفتم : «به قصد تشرّف زیارت ولیّ عصر«علیه السلام»

مقداری که رفتیم به مسجد «زید بن صوحان» که مسجد کوچکی نزدیک مسجد سهله است،‌ رسیدیم؛ داخل مسجد شدیم و نماز خواندیم و بعد از دعایی که سیّد خواند – که گویا دیوار و سنگ‌ها آن دعا را با او می خواندند – احساس انقلابی عجیب در خود نمودم که از وصف آن عاجزم . بعد از دعا، سیّد فرمود :‌« سیّد! تو گرسنه‌ای، چه خوبست شام بخوری.»

پس سفره‌ای را که زیر عبا داشت بیرون آورد و در آن مثل اینکه سه قرص نان و دو یا سه خیار سبز بود، که گویا تازه از باغ چیده‌اند و آن وقت چلّة زمستان و سرمای شدیدی بود و من به این معنا منتقل نشدم که این آقا این خیار تازة سبز را در این فصل زمستان از کجا آورده است؟ طبق دستور آقا شام خوردم. سپس فرمود:« بلند شو تا به مسجد سهله برویم.» داخل مسجد شدیم. آقا مشغول اعمال وارده در مقامات شد و من هم به متابعت آن حضرت انجام وظیفه می‌کردم و بدون اختیار نماز مغرب و عشا را به آقا اقتدا کردم و متوجّه نبودم که این آقا کیست.

بعد از آنکه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود: «ای سیّد ! آیا مثل دیگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد کوفه می‌روی یا در همین جا می‌مانی؟»

گفتم: «می‌مانم». در وسط مسجد در مقام صادق«علیه السلام» نشستم و به سیّد گفتم: «چای یا قهوه یا دخانیات میل دارید تا آماده کنم؟»

در جواب، کلام جامعی را فرمود: « این امور از فضول زندگی است و ما از این فضولات دوریم!» این کلام در اعماق وجودم اثر گذاشت به گونه‌ای که هرگاه یادم می‌آید،‌ ارکان وجودم می‌لرزد.

به هر حال؛ مجلس نزدیک به دو ساعت طول کشید و در این مدّت ، مطالبی ردّ و بدل شد که به بعضی آنها اشاره می‌کنم.

1 – دربارة «استخاره » سخن به میان آمد ، سیّد عرب فرمود: «ای سیّد با تسبیح به چه نحو استخاره می کنی؟»

گفتم: سه مرتبه صلوات می‌فرستم و سه مرتبه می‌گویم:« اَسْتَخیرُ اللهَ بِرَحْمَتِهِ خِیَرةً فی عافِیةٍ » پس قبضه‌ای از تسبیح را می‌گیرم و دو تا، دو تا می‌شمارم، اگر دو تا ماند، بد است. اگر یکی ماند، خوب است .

فرمود: «برای این استخاره، باقی مانده‌ای است که به شما نرسیده و آن این است که هرگاه یکی باقی ماند فوراً حکم به خوبی استخاره نکنید؛ بلکه توقف کنید و دوباره برای ترک عمل استخاره کنید، اگر زوج آمد، کشف می‌شود که استخارة اوّل خوب است امّا  اگر یکی آمد، کشف می شود که استخارة اوّل میانه است.»

به حسب قواعد علمیه می‌بایست دلیل بخواهم و آقا جواب دهد، به جای دقیق و باریکی رسیده بودیم، اما به مجرّد این قول، تسلیم و منقاد شدم؛ با آنکه متوجه نیستم که این آقا کیست.

2 – از جمله مطالب این جلسه، تأکید سیّد عرب بر تلاوت و قرائت این سوره‌ها بعد از نمازهای واجب بود: بعد از نماز صبح سوره یس، بعد از نماز ظهر سوره عمّ، بعد از نماز عصر سورة نوح ، بعد از مغرب سورة الواقعه و بعد از نماز عشاء سوره ملک.

 3 – دیگر اینکه تأکید فرمودند بر دو رکعت نماز بین مغرب و عشاء که در رکعت اوّل بعد از حمد، هر سوره‌ای خواستی می‌خوانی و در رکعت دوّم بعد از حمد«سوره واقعه» را می‌خوانی و فرمود: کفایت می‌کند این از خواندن سوره واقعه بعد از نماز مغرب، چنان که گذشت.

4 – تأکید فرمود که بعد از نمازهای پنجگانه این دعا را بخوان: اللهُمَّ سَرِّحْنی عَنِ الْهُمُومِ وَ الْغُمُومِ وَ وَحْشَتِ الصَّدرِ وَ وَسْوَسَةِ الشَیْطانِ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.

5 – و دیگر تأکید داشتند بر خواندن این دعا بعد از ذکر رکوع در نمازهای یومیه خصوصاً رکعت آخر:  اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَرَحَّمْ عَلی عَجْزِنا وَ أًَغِثْنا بِحَقِّهِمْ.

6 – در تعریف و تمجید از «شرایع الاسلام» مرحوم محقّق حلّی فرمود: تمام آن مطابق با واقع است مگرکمی از مسائل آن.

7 – تأکید فرمودند بر خواندن قرآن و هدیه کردن ثواب آن، برای شیعیانی که وارثی ندارند یا دارند و لکن یادی از آنها نمی‌کنند.

8 – تأکید کردند بر تحت الحنک را زیر حنک دور دادن و سر آن را در عمامه قرار دادن، چنان که علمای عرب به همین نحو عمل می‌کنند و فرمود: در شرع، چنین رسیده است.

9- تأکید بر زیارت سیّد الشهداء«علیه السلام»

10- پرسیدم:« نمی‌دانم آیا عاقبت کارم خیر است و آیا من نزد صاحب شرع مقدس رو سفیدم؟! » فرمود: عاقبت تو خیر و سعیت مشکور است و رو سفید هستی . گفتم: نمی‌دانم آیا پدر و مادر و اساتید و ذوی الحقوق از من راضی هستند یانه؟ فرمود: «تمام آنها از تو راضی‌اند و درباره‌ات دعا می‌کنند». استدعای دعا کردم برای خودم که موفق باشم برای تألیف و تصنیف ، و آن بزرگوار دعا فرمودند. در اینجا مطالب دیگری است که مجال تفصیل و بیان آن نیست.

پس خواستم به خاطر حاجتی از مسجد بیرون روم، آمدم نزد حوضی که در وسط راه، قبل از خارج شدن از مسجد قرار دارد. به ذهنم رسید چه شبی بود و این سیّد عرب کیست که این همه با فضیلت است؟! شاید همان مقصود و معشوقم باشد! تا این مطلب به ذهنم خطور کرد، مضطربانه برگشتم و آن آقا را ندیدم و کسی هم در مسجد نبود. یقین پیدا کردم که آقا را زیارت کردم و غافل بود. مشغول گریه شدم و همچون دیوانه اطراف مسجد گردش می‌کردم تا صبح شد، چون عاشقی که بعد از وصال، مبتلا به هجران شده باشد. این بود اجمالی از تفصیل که هر وقت آن شب به یادم می‌آید، بهت زده می شوم


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 16 اسفند 1394
تشرف علی بن مهزیار به خدمت امام زمان (عج)
جمعه 05 شهريور 1389      12889بازديد


علی بن مهزیار نقل می‌کند: من بیست مرتبه به حج بیت‌الله الحرام مشرف شدم و در تمام این سفرها قصدم دیدن مولایم امام زمان(ع) بود، ولی در این سفرها هرچه بیشتر تفحص کردم کمتر موفق به اثریابی از آن حضرت گردیدم. بالاخره مأیوس شدم و تصمیم گرفتم که دیگر به مکه نروم. وقتی که دوستان عازم مکه بودند، به من گفتند مگر امسال به مکه مشرف نمی‌شوی؟ گفتم: نه، امسال گرفتاری‌هایی دارم و قصد رفتن به مکه را ندارم. سال‌های آغاز غیبت حضرت ولی‌عصر(ع) برای  محبان و دوستداران آن حضرت بسیار سخت و مشکل می‌گذشت؛ آنها نمی‌توانستند باور کنند که امامشان زنده باشند  ولی غائب و دور از دسترس مردم. اما هر چه زمان بیشتر گذشت، مؤمنانِ به وجود مقدس آن حضرت، کم کم به دوری و غیبت امام عادت کردند، به گونه‌ای که گویا غیبت ظاهری آن حضرت از بین مردم باعث شده که آن حضرت از فکر مردم غائب شوند و کمتر کسی به یاد آن حضرت باشد.
همچون مادری که فرزند عزیزش مفقود شده، تا مدتی بی‌تابی می‌کند، باورش نمی‌شود و مرتب به مکان‌های مختلفی که احتمال می‌دهد می‌رود، تا وقتی که کم کم به دوری فرزندش عادت کرده، و از پیدا کردن مأیوس او می‌شود، آرامش پیدا می‌کند، و اندک اندک به حدّی می‌رسد که گویا او را فراموش کرده است. در زمانی که امام زمان(ع) غائب شدند، گرچه شیعیان در همه مسائل زندگی موظف به رجوع به مجتهد جامع‌الشرائط بودند، لکن بعضی در پی دیدار با آن حضرت تلاش و جدیت فراوان داشتند و برخی هم موفق به دیدار می‌شدند. از جمله این افراد، علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی است که قبر شریفش در اهواز زیارتگاه عموم مردم است، و دارای بقعه و بارگاه می‌باشد.
داستان تشرف او را شیخ طوسی در کتاب الغیبة و شیخ صدوق در کتاب کمال الدین و تمام النعمة ـ باب 43 ـ و مرحوم محدث کبیر علامه سید هاشم بحرانی در کتاب تبصرة الولیّ فی من رأی القائم المهدی(ع) در سه موضع از کتاب (دیدار 35 و 38 و 46) و نیز دلبری در کتاب دلائل الامامة (ص 298) با سندهای اسناد مختلف ذکر کرده‌اند. بنده سعی می‌کنم با رعایت اختصار، از بین مطالب گفته شده، آنچه را بیشتر برای ما مفید است نقل کنم. و ظاهراً نقل‌های متعدد همه حاکی از یک ملاقات است که یار ادیان به گونه‌های مختلف نقل کرده‌اند و یا خود علی بن مهزیار برای افراد مختلف، گوشه‌هایی از این ملاقات‌ و کیفیت دیدار را گفته است.
علی بن مهزیار نقل می‌کند: من بیست مرتبه به حج بیت‌الله الحرام مشرف شدم و در تمام این سفرها قصدم دیدن مولایم امام زمان(ع) بود، ولی در این سفرها هرچه بیشتر تفحص کردم کمتر موفق به اثریابی از آن حضرت گردیدم. بالاخره مأیوس شدم و تصمیم گرفتم که دیگر به مکه نروم. وقتی که دوستان عازم مکه بودند، به من گفتند مگر امسال به مکه مشرف نمی‌شوی؟ گفتم: نه، امسال گرفتاری‌هایی دارم و قصد رفتن به مکه را ندارم.
شبی در عالم خواب شنیدم کسی می‌گوید: ای علی بن ابراهیم، خداوند به تو فرمان داده که امسال را نیز حج کنی.
آن شب را هر طور بود به صبح آوردم، و با امیدی مهیای سفر شدم، وقتی رفقا مرا دیدند تعجب کردند، ولی به آنها از علت تغییر عقیده‌ام چیزی نگفتم. شب و روز مراقب موسم حج بودم تا آنکه موسم حج فرارسید و کارم را آماده کرده، با دوستان به آهنگ حج، رهسپار مدینه شدم. چون به سرزمین مدینه رسیدم از بازماندگان امام حسن عسکری(ع) جویا شدم، اثری از آنها نیافتم و خبری نگرفتم. در آنجا نیز پیوسته در این باره فکر می‌کردم تا آنکه به قصد مکه از مدینه خارج شدم.
پس به سرزمین حجفه رسیدم و یک روز در آنجا ماندم. در مسجد جحفه نماز گزاردم، سپس صورت به خاک نهاده و برای تشرف خدمت اولاد امام یازدهم(ع) به درگاه خداوند متعال دعا و تضرع فراوان کردم.
آنگاه به سمت عسفان و از آنجا به مکه رفتم و چند روزی در آنجا ماندم و به طواف خانة خدا و اعتکاف در مسجدالحرام پرداختم. پس از اعمال حج، دائماً در گوشة مسجدالحرام تنها می‌نشستم و فکر می‌کردم. گاهی با خودم می‌گفتم، آیا خوابم راست بوده یا خیالاتی بوده است که در خواب دیده‌ام.
شبی در مطاف، جوان زیبا و خوش بویی را دیدم که به آرامی راه می‌رود و در اطراف خانه خدا طواف می‌کند. دلم متوجه او شد. برخاستم و به جانب او رفتم. تا متوجه من ‌شد، پرسید از مردم کجایی؟ گفتم: از اهل عراقم. پرسید: کدام عراق؟ گفتم: اهواز. پرسید: خصیب (ابن خصیب) را می‌شناسی؟ گفتم: خدا او را رحمت کند از دنیا رفت. گفت: خدا او را رحمت فرماید که شب‌ها را بیدار بود و بسیار به درگاه خداوند می‌نالید و اشکش پیوسته جاری بود.
آنگاه پرسید: علی بن ابراهیم مهزیار را می‌شناسی؟ گفتم: بله خودم هستم. گفت: ای ابوالحسن! خدا تو را حفظ کند. علامتی را که میان تو و امام حسن عسکری(ع) بود چه کردی؟ گفتم: اینک نزد من است. گفت آن را بیرون آور. پس دست در جیب کردم و آنرا در آوردم. موقعی که آنرا دید نتوانست خودداری کند و دیدگانش پر از اشک شد و زار زار گریست، به طوری‌که لباس‌هایش از سیلاب اشک تر شد.
آنگاه فرمود: ای پسر مهزیار خداوند به تو اذن می‌دهد، خداوند به تو اذن می‌دهد. به محل اقامت خود برگرد، و با رفقایت خداحافظی کن، و چون شب فرا رسید، به جانب شعب بنی عامر بیا که مرا در آنجا خواهی دید.
من با خوشحالی فوق العاده‌ای به منزل رفتم، و وسائل سفر را جمع کردم و با رفقا خداحافظی نمودم و گفتم برایم کاری پیش آمده. که باید چند روزی به جایی بروم. پس چون شب شد، شتر خود را پیش کشیدم و جهاز آن را محکم بستم و لوازم خود را بار کردم و سوار شدم و به سرعت راندم تا به شعب بنی عامر رسیدم. دیدم همان جوان ایستاده و مرا صدا می‌زند: ای ابوالحسن! نزد من بیا. وقتی نزدیک وی رسیدم، به من گفت پیاده شو تا نماز شب بخوانیم. پس از نماز شب، امر فرمود سجده کنم و تعقیب بخوانم. سپس سوار شدیم و راه افتادیم تا طلوع فجر دمید، پیاده شدیم و نماز صبح را خواندیم. وقتی که نمازش را تمام کرد سوار شد و به من هم دستور داد سوار شوم. من هم سوار شدم و با وی حرکت نمودم تا آنکه قلّة کوه طائف پیدا شد. هوا قدری روشن شده بود.
پرسید آیا چیزی می‌بینی؟ گفتم: آری تل‌ ریگی می‌بینم که خیمه‌ای بر بالای آن است و نور داخل آن تمام صحرا را روشن کرده است! گفت: بله درست است، منزل مقصود همان جاست، جایگاه مولا و محبوب ما، در همان جا قرار دارد.
سپس گفت: بیا برویم. وقتی مسافتی از راه را رفتیم، گفت پیاده شود که در اینجا سرکشان ذلیل و جباران خاضع می‌گردند. گفتم شترها را چه بکنیم؟ گفت: اینجا حرم قائم آل محمد (ص) است. کسی جز افراد با ایمان بدین‌جا راه نمی‌یابد، و هیچ کس جز مؤمن از اینجا بیرون نمی‌رود. پس مهار شتر را رها کردم، و به من دستور داد تا در بیرون چادر توقف کنم. وقتی برگشت، گفت: داخل شو که در اینجا جز سلامتی چیزی نیست. بشارت باد به تو، اذن دخول صادر شد.
وقتی وارد شده چشمم به جمال آقا افتاد، سلام کرده با شتاب به سویش رفته و خود را به دست و پای ایشان انداختم و صورت و دست و پای آن حضرت را بوسیدم. دیدم حضرت(ع) بر جایی نشسته‌اند، قدشان مانند چوبة درخت بان بود و پارچه‌ای بر روی لباس پوشیده که قسمتی از آن را روی دوش مبارک انداخته‌اند. اندامشان در لطافت مانند گل بابوبه و رنگ مبارکشان گندمگون و در سرخی همچون گل ارغوانی است، ولی در عین حال چندان سرخ نبود. قطراتی از عرق مثل شبنم بر آن نشسته بود، پاکیزه و پاک سرشت و نه بسیار بلندقد و نه چندان کوتاه بود. بلکه متوسط القامة، سر مبارکشان گرد، پیشانی گشاده، ابروانش بلند و کمانی، بینی کشیده و میان برآمده، صورت کم گوشت، و بر گونه راستشان خالی مانند پاره مشکی بر روی عنبر کوبیده شده بود. وقتی سلام کردم، جوابی از سلام خود بهتر شنیدم.
 فرمودند: ای ابوالحسن، ما شب و روز منتظر ورودت بودیم، چرا این قدر دیر نزد ما آمدی؟
عرض کردم: آقای من! تاکنون کسی را نیافته بودم که دلیل و راهنمای من به سوی شما باشد.
فرمودند: آیا کسی را نیافتی که تو را دلالت کند؟!! بعد انگشت مبارک را به روی زمین کشیده، سپس فرمودند: نه لکن شماها اموالتان را فزونی بخشیدید، و بر بینوانان از مؤمنین سخت گرفته، آنان را سرگردان و بیچاره کردید، و رابطة خویشاوندی را در بین خود بریدید (صله رحم انجام ندادید) دیگر شما چه عذری دارید؟
گفتم: توبه، توبه، عذر می‌خواهم. ببخشید، نادیده بگیرید.
سپس فرمودند: ای پسر مهزیار، اگر نبود که بعضی از شما برای بعضی دیگر استغفار می‌کنید، تمام کسانی که بر روی زمین هستند، نابود می‌شدند به جز خواص شیعه؛ همان‌هایی که گفتارشان با رفتارشان یکی است.
سپس مرا مخاطب ساختند و احوال مردم عراق را پرسیدند. عرض کردم: آقا چرا شما از ما دور و آمدنتان به طول انجامیده است؟
فرمودند: پسر مهزیار، پدرم ـ ابومحمد(ع) ـ از من پیمان گرفته... و به من امر فرموده که جز در کوه‌های سخت و بیابان‌های هموار نمانم. به خدا قسم، مولای شما امام حسن عسکری(ع) خود رسم تقیه پیش گرفت و مرا نیز امر به تقیه فرمود. و اکنون من در تقیه به سر می‌برم تا روزی که خداوند به من اجازه دهد و قیام کنم.
عرض کردم: آقا چه وقت قیام می‌فرمایید؟ فرمودند: موقعی که راه حج را بر روی شما بستند و خورشید و ماه در یک جا جمع شدند و نجوم و ستارگان در اطراف آن به گردش درآمدند.
عرض کردم: یابن رسول‌الله این کجا خواهد بود؟
فرمودند: در فلان سال، دابةالارض، در بین صفا و مروه قیام کند در حالی‌که عصای موسی و انگشتر سلیمان با او باشد و مردم را به سوی شرّ سوق دهد... به سوی کوفه می‌آیم و مسجد آن را ویران می‌کنم و طبق ساختمان اول، آن را بنا می‌کنم و ساختمان‌هایی را که ستمگران ساخته‌اند خراب می‌نمایم. و به همراه مردم حجّ اسلامی را انجام می‌دهم و به مدینه می‌روم، حجره (اطاق خاص حضرت رسول(ص)) را خراب کرده، آن دو تن را که در آنجا مدفون هستند، بیرون می‌آورم و دستور می‌دهم آنها را با بدن‌های تازه به کنار بقیع بیاورند. به دو شاخة خشکیده امر می‌کنم آنها را به دار بیاویزند و مردم به وسیلة آن دو آزمایش می‌شوند، امّا سخت‌تر از آزمایش اول. منادی از آسمان صدا می‌زند! ای آسمان! نابود کن. و ای زمین! بگیر. در آن روز بر روی زمین کسی باقی نمی‌ماند جز مؤمنی که قلبش خالص به ایمان باشد.
عرض کردم: مولای من! بعد از آن چه می‌شود؟ فرمود: بازگشت، بازگشت، بعد این آیه را تلاوت فرمود:
ثمّ رددنا لکم الکرّة علیهم و أمددناکم بأموالٍ و بنینٍ و جعلناکم أکثر نفیراً1
پس (از چندی) دوباره شما را بر آنان چیره نمودیم و شما را با اموال و پسران یاری دادیم و [تعداد] نفرات شما را بیشتر کردیم.
علی بن مهزیار گوید: چند روزی میهمان آن حضرت در آن خیمه بودم، و استفاده از انوار و علومش می‌کردم! تا آنکه خواستم به وطن برگردم. مبلغ پنجاه هزار درهم داشتم، خواستم به عنوان وجوهات تقدیم حضورش کنم.
امام(ع) فرمودند: از قبول نکردنش ناراحت نشوی، این به علت آن است که تو راه دوری در پیش داری و این پول مورد احتیاج تو خواهد بود. پس خداحافظی کردم و به طرف اهواز به راه افتادم، و همیشه به یاد آن حضرت و محبت‌های ایشان هستم و آرزو دارم باز هم آن حضرت را ببینم.

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 16 اسفند 1394


حکایتی زیبا از تشرف اسماعیل هرقلی


جمعی از برادران مورد اطمینان من، خبر دادند که در اطراف شهر حلّه، شخصی به نام «اسماعیل بن عیسی بن حسن هرقلی» در قریه‌ای به نام هرقل زندگی می‌کرد. او در زمان حسن وفات نمود و من خود او را ندیدم. امّا فرزند او، شمس‌الدین را دیدم و او حکایت پدرش را برای من این‌گونه نقل کرد که:

گاهی یک بیماری یا یک گرفتاری در زندگی شخصی، موجب اشتغال ذهن و گرفتاری‌هایی می‌شود که حال عبادت و لذت مناجات را از انسان می‌گیرد. به همین دلیل است که دستور داده شده وقتی انسان می‌خواهد به عبادت مشغول شود آن‌چنان خود را فارغ کند که گویا هیچ کاری ندارد و توجهی به هیچ کس جز خدای متعال ندارد. در آن صورت است که فکر آزاد می‌شود و مجال ارتباط با خداوند و اتصال به او را می‌یابد.

«اسماعیل هرقلی» در ایام جوانی‌اش، غدّه‌ای در ران چپ او بیرون آمده بود که در فصل بهار می‌ترکید و خون و چرک از آن خارج می‌شد، و او را از کار و عبادت باز می‌داشت. داستان تشرف او خدمت عصر(ع) و شفا گرفتن پایش را، عالم فاضل علی بن عیسی اربلی که معاصر با اسماعیل بوده است در کتاب «کشف الغمـة» چنین نقل می‌کند:

جمعی از برادران مورد اطمینان من، خبر دادند که در اطراف شهر حلّه، شخصی به نام «اسماعیل بن عیسی بن حسن هرقلی» در قریه‌ای به نام هرقل زندگی می‌کرد. او در زمان حسن وفات نمود و من خود او را ندیدم. امّا فرزند او، شمس‌الدین را دیدم و او حکایت پدرش را برای من این‌گونه نقل کرد که: در ایام جوانی اسماعیل بر روی ران چپ او، غده‌ای که آن را «قوثه» می‌گویند، به مقدار یک قبضة دست انسان بیرون آمده بود، و هر سال در فصل بهار می‌ترکید و چرک وخون زیادی از آن می‌ریخت. این کسالت او را از همه کارها باز داشته بود. پدرم نقل کرد که: یک سال که فشار و ناراحتی‌ام بیشتر شده بود از هرقل به حلّه آمدم و خدمت جناب «سیّد رضی‌الدین علی بن طاووس» (سید بن طاووس) رسیدم و از مرض و کسالتم نزد ایشان شکایت نمودم. سیّد بن طاووس اطباء و جراحان حله را جمع کرد و شورای پزشکی تشکیل داد. آنها وقتی غدّه را دیدند، بالاتفاق گفتند: این غدّه از جایی بیرون آمده که اگر عمل شود، به احتمال قوی اسماعیل می‌میرد و ما جرأت نمی‌کنیم او را عمل کنیم. جناب سیدبن طاووس به من فرمود: به همین زودی قصد دارم که به بغداد بروم، تو هم با ما بیا تا طبیبان و جرّاحان بغداد هم تو را ببینند شاید آنها بتوانند تو را معالجه کنند. من اطاعت کردم و در خدمتش به بغداد رفتم.

جناب سیّد ابن طاووس طبیبان و جرّاحان بغداد را ـ با نفوذی که داشت ـ جمع نمود و کسالت مرا به آنها گفت. آنها هم شورای پزشکی تشکیل دادند و مرا دقیقاً معاینه نمودند و بالاخره نظر پزشکان حله را تأیید و از معالجه من خودداری نمودند. من خیلی دلگیر و متأسف بودم که باید تا آخر عمر با این درد و مرض که زندگی‌ام را سیاه کرده، بسوزم و بسازم. سید بن طاووس به گمان آنکه من برای نماز و اعمال عبادی‌ام متأثر هستم، به من فرمود: خدای تعالی نماز تو را با این نجاست که به آن آلوده‌ای قبول می‌کند و اگر بر این درد صبر کنی خداوند به تو اجری می‌دهد و متوسل به ائمه اطهار(ع) و امام عصر(ع) بشو، تا آنکه به تو شفا عنایت کنند.

من گفتم: پس اگر این طور است به سامرا می‌روم و به ائمه اطهار(ع) پناهنده می‌شوم و رفع کسالتم را از حضرت بقیـةالله ـ ارواحنا فداه ـ می‌خواهم. سیّد بن طاووس رأی مرا پسندید و تأیید نمود. پس وسایل سفر را مهیا کردم و از بغداد به سامرا رفتم. وقتی به آن مکان شریف رسیدم اوّل به زیارت حرم مطهر حضرت امام هادی(ع) و حضرت امام عسکری(ع) مشرف شدم و بعد به سرداب مطهر حضرت ولی‌عصر(ع) رفتم و شب را در آنجا ماندم. به درگاه خدای تعال بسیار نالیدم و به حضرت صاحب‌الامر(ع) استغاثه کردم. صبحگاه به طرف دجله رفتم، خود و جامه‌ام را در آب آن شست‌وشو دادم، غسل زیارت کردم و ظرفی را پر از آب نمودم و لباس‌هایم را در حالی که هنوز خیس بود، پوشیدم به امید آنکه تا مسیر حرم مطهر کاملاً خشک می‌شود. پس به قصد زیارت به طرف حرف مطهر عسکریین(ع) حرکت کردم، امّا هنوز در خارج شهر بودم که چهار سوار را دیدم به طرف من می‌آیند. وقتی چشمم به آنها افتاد، گمان کردم که از سادات و شُرَفاء هستند، چون جمعی از آنها در اطراف سامراء خانه داشتند. من کناری رفتم تا آنها عبور کنند، ولی وقتی به من رسیدند، دیدم دو جوان از آنها به خود شمشیر بسته‌اند، یکی از آن‌دو محاسنش تازه روییده، سومی پیرمردی بسیار تمیز و نیزه به دست بود و آخرین فرد، شخصیت با هیبتی بود که شمشیری حمایل کرده، تحت الحنک انداخته و نیزه‌ای به دست داشت. او و آن مرد نیزه به دست، وسط راه در حالی که سر نیزه را به زمین گذاشته بودند، ایستادند و به من سلام کردند و من جواب دادم. آن شخص به من فرمود: فردا از اینجا می‌روی؟ من در خاطرم گذشت که اینها اهل بادیه هستند و از نجاست زیاد پرهیز ندارند، من هم تازه غسل کرده‌ام و لباس‌هایم هنوز نم دارد، اگر دستشان را به لباس من نمی‌زدند بهتر بود. به هر حال من هنوز در این فکر بودم که دیدم آن شخص خم شدند و مرا به طرف خود کشیدند و دستشان را به آن زخم و جراحت نهاده، فشار دادند چنان‌که احساس درد کردم. سپس دستشان را برداشتند و مانند اوّل، بر روی زین اسب نشستند. آن پیرمرد که در طرف راست ایشان بود، به من گفت: «افلحت یا اسماعیل؛ یعنی ای اسماعیل رستگار شدی» و از زخم و جراحت این غده نجات پیدا کردی. من که هنوز آنها را نمی‌شناختم، فکر کردم دعایی در حق من می‌نماید لذا در جواب گفتم: «افلحتم؛ شما هم رستگار باشید».

در ضمن تعجب کردم که آنها اسم مرا از کجا می‌دانند؟ در اینجا بود که آن پیرمرد گفت: «این امام زمان است، امام!!» من با شنیدن این جمله دویدم و پای مقدس و رکابش را بوسیدم، امام(ع) با آرامی حرکت کردند و من در رکابشان می‌رفتم و جزع می‌نمودم. به من فرمودند: «برگرد». من عرض کردم: هرگز از شما جدا نمی‌شوم. باز به من فرمودند: «برگرد، مصلحت تو در برگشتن است». من باز گفتم هرگز از شما جدا نمی‌شوم. آن پیرمرد گفت: ای اسماعیل، شرم نمی‌کنی امام زمانت دوبار به تو فرمودند برگرد و تو اطاعت نمی‌کنی؟ من ایستادم، آنها چند قدم از من دور شدند. حضرت بقیـ[‌الله ـ ارواحنا فدا ـ ایستادند، رو به من کردند و فرمودند: «وقتی به بغداد رسیدی، مستنصر (خلیفه عباسی) تو را می‌طلبد و به تو عطائی می‌کند، از او قبول نکن، و به فرزندم «رضی» بگو که نامه‌ای به علی بن عوض دربارة تو بنویسید، و من به او سفارش می‌کنم که هر چه بخواهی به تو بدهد. من همان‌جا ایستادم و به سخنان آن حضرت گوش دادم. آنگاه بعد از این کلمات حرکت کردند و رفتند و من در حالی که چشم به آنها دوخته بودم، آنها را نگاه کردم تا از نظرم غائب شدند.

دیگر نمی‌توانستم از کثرت غم و اندوه به طرف سامرا بروم، همان جا نشستم و مدتی گریه کردم و از دوری آن حضرت اشک می‌ریختم. بالاخره پس از ساعتی حرکت کردم و به سامرا رفتم، جمعی از اهل شهر که مرا دیدند گفتند: چرا حالت متغیر است؟ با کسی دعوا کرده‌ای؟! گفتم: نه، گفتند، مشکلی داری؟ گفتم ولی شما بگویید این اسب سواران که از اینجا گذشتند چه کسانی بودند؟ گفتند: ممکن است سادات و بزرگان این منطقه باشند. گفتم نه آنها از بزرگان این منطقه نبودند، بلکه یکی از آنها ـ حضرت(ع) ـ را معرفی کردم. گفتند: زخمت را به او نشان دادی؟ گفتم بلی، او خودش آن را فشار داد و درد هم گرفت. تازه به یاد زخم پایم افتادم.

آنها ران مرا باز کردند، امّا اثری از آن زخم نبود. من خودم هم تعجب کردم و به شک افتادم و گفتم شاید پای دیگرم زخم بوده، لذا پای دیگرم را هم باز کردم و اثری نبود!! وقتی مردم متوجه شدند، پیراهنم را پاره کردند. اگر جمعی مرا از دست آنها خلاص نمی‌کردند، زیر دست و پای مردم از بین می‌رفتم.

وقتی جنجال و سر و صدا به گوش ناظر بین‌النهرین رسید، آمد و ماجرا را با تمام خصوصیات سؤال کرد و رفت، تا ماجرای مرا به بغداد بنویسد. شب را همانجا ماندم. صبح جمعی از دوستان مرا مشایعت کردند و دو نفر را همراهم نمودند و به طرف شهر بغداد حرکت کردم. روز بعد به بغداد رسیدم. جمعیت زیادی نزد پل بغداد جمع شده بودند، و هر که را از راه می‌رسید، از اسم و خصوصیاتش می‌پرسیدند، گویا منتظر کسی بودند. چون مرا دیدند و نام مرا پرسیدند، مرا شناختند، بر سرم هجوم آوردند و لباسی را که تازه پوشیده بودم پاره کردند و بردند. نزدیک بود که مرا هلاک کنند امّا سیّد رضی الدین با جمعی رسیدند و مرا از دست آنها نجات دادند.

متوجه شدم که ناظر بین‌النهرین جریان را به بغداد نوشته و او مردم را خبر کرده بود. سیّد بن طاووس به من گفت: مردی که می‌گویند شفا یافته تو هستی که این غوغا را در شهر به راه انداخته‌ای؟ گفتم بلی! از اسب پیاده شد، پای مرا باز کرد و آن را دقیق نگاه کرد و چون قبلاً هم زخم مرا دیده بود و حالا اثری از آن نمی‌دید، گریة زیادی کرد و بیهوش افتاد. وقتی به حال آمد، به من گفت: وزیر، قبل از آمدن تو مرا طلبید و گفت کسی از سامرا می‌آید که خدای متعال به وسیله حضرت ولی‌عصر(ع) او را شفا داده، و با شما آشنا است. زود خبرش را برای من بیاور.

بالاخره مرا نزد وزیر، که از اهل قم بود، برد و به او گفت: این مرد از دوستان و برادران من است. وزیر رو به من کرد و گفت: قصه‌ات را نقل کن و من قصه را از اوّل تا به آخر برای او نقل کردم. وزیر اطبائی را که قبلاً مرا دیده بودند جمع کرد، و به آنها گفت: شما این مرد را دیده‌اید و می‌شناسید؟ آنها گفتند: بلی او مبتلا به زخمی است که در رانش می‌باشد. وزیر به آنها گفت: علاج او چیست؟ همه گفتند: علاج او منحصر در بریدن غده است و اگر آن را ببرند بعید است که زنده بماند. وزیر پرسید بر فرض که جراحی شود و زنده بماند، چقدر مدت لازم است تا جای آن خوب شود؟ گفتند: لااقل دو ماه مدت لازم است که جای آن زخم خوب شود ولی جای آن سفید می‌ماند و مویی از آن روییده نخواهد شد. وزیر پرسید: شما چند روز است که زخم او را دیده‌اید؟ گفتند: ده روز قبل او را معاینه کرده‌ایم. وزیر گفت نزدیک بیایید. آنگاه ران مرا به آنها نشان داد. ایشان دیدند اصلاً با ران دیگرم هیچ تفاوتی ندارد و هیچ اثری از زخم و غدّه نیست.

اطبا تعجب کردند. یکی از آنها که مسیحی بود، گفت: «والله هذا من عمل المسیح؛ به خدا قسم این معجزه حضرت مسیح است». وزیر گفت: چون عمل هیچ یک از شما نیست، من می‌دانم عمل چه کسی است؟! بالاخره این خبر به گوش خلیفه رسید. او وزیر را طلبید و دستور داد مرا نزد او ببرد. وزیر مرا نزد «مستنصر بالله» برد. خلیفه گفت: جریانت را نقل کن. جریان را برای او نقل کردم. بسیار تحت تأثیر قرار گرفت و دستور داد، کیسة پولی را که در آن هزار دینار بود به من بدهند و گفت: این مبلغ را خرج زندگی‌ات کن. من گفتم: ذره‌ای از آن را قبول نمی‌کنم. خلیفه گفت: از که می‌ترسی؟ گفتم: از آنکه مرا شفا داده، زیرا خود آن حضرت(ع) به من فرمودند، از مستنصر چیزی قبول نکن. خلیفه بسیار مکدّر شد و گریه کرد.

ماجرای اسماعیل هرقلی، در کتب متعددی نقل شده است. علامه علی بن عیسی اربلی صاحب «کشف الغمـ[» می‌گوید که از اتفاقات حسنه این بود که، روزی من این حکایت را برای جمعی نقل می‌کردم. چون تمام شد، دانستم شمس‌الدین محمد ـ پسر اسماعیل ـ در آن جمع است و من او را نمی‌شناختم. پس از این اتفاق از او پرسیدم آیا ران پدرت را در وقت زخم دیده بودی؟ گفت: آن وقت کوچک بودم ولی در حال صحّت دیده بودم و اثری از آن زخم نبود و پدرم پس از آن جریان مرتب به بغداد و سامرا می‌رفت و مدت‌ها در آنجا به سر می‌برد، گریه می‌کرد و تأسّف می‌خورد و در آروزی آن بود که مرتبه‌ای دیگر آن حضرت را ببیند. چهل بار دیگر به زیارت سامره شتافت و در آنجا می‌گشت به قصد آنکه یک بار دیگر آن افتخار نصیبش شود و در حسرت دیدن صاحب الامر(ع) از دنیا رفت.

 

پیام‌ها و برداشت‌ها
1. بیماری‌ها و گرفتاری‌های زندگی باعث مشغول شدن فکر انسان است. اگر انسان ضمن آنکه وظیفة عقلانی خویش را برای رفع مشکل و معالجه بیماری انجام می‌دهد، از نظر فکری آن مشکل و بیماری را برای خود مهم نداند، تأثیر زیادی در آزاد شدن فکر خود گذاشته است. آنگاه می‌تواند به هنگام عبادت خداوند متعال، فکر خود را فارغ از هر مشکل و ناراحتی بنماید و زمانی مناسب و وسیع را برای آن انتخاب کند، در آن صورت است که لذت خوبی از عبادت می‌برد و شیرینی آن را احساس می‌کند. معلوم است کسی که عبادت را با لذّت و نشاط انجام دهد تأثیر فراوانی درترقّی و تکامل خویش می‌یابد، همچون کسی که غذایی را با لذت و نشاط میل می‌نماید که در آن حالت این غذا تأثیر زیادی بر رشد جسم او می‌گذارد.

امام صادق(ع) به نقل از پیغمبر خدا(ص) می‌فرمایند:
«بهترین مردم کسی است که عاشق عبادت شود، با عبادت دست به گردن شود، آن را با دل دوست بدارد، با جسم خود انجام دهد و خود را برای انجام دادن عبادت فارغ کند. [در نتیجه] چنین شخصی باکی ندارد که زندگی دنیایش به سختی گذرد یا به آسانی».1

2. خدمت و رسیدگی به مشکلات مردم، مورد تأکید فراوان، دارای ارزش و موجب تقرب زیاد به خداوند متعال است. گاهی کسی دارای آبرو و موقعیتی است که می‌تواند واسطة رفع مشکل کسی شود، همچون سیّد بن طاووس(ره) که با استفاده از نفوذ معنوی خویش، طبیبان را برای معالجة اسماعیل جمع نمود. در اینجا به ذکر یک روایت از امام صادق(ع) اکتفا می‌کنم: «هر که از برادر مؤمن گرفتار تشنه‌کام خود، هنگام ناتوانی‌اش، فریادرسی کند، او را از گرفتاری نجات دهد، و برای رسیدن به حاجتش او را یاری کند، خدای عزّوجل به سبب آن عمل هفتاد و دو رحمت از جانب خود برایش بنویسد، که یکی از آنها را به زودی (در دنیا) به او دهد و به سبب آن امر زندگی‌اش را اصلاح کند، و هفتاد و یک رحمت دیگر را برای هراس و ترس‌های روز قیامتش ذخیره کند».2

3. مراجعه به متخصص در هر رشته و فن، نزد عقلای عالم، کاری پسندیده و متعارف است. چنانچه مراجعة مریض به طبیب ماهر، ماشین خراب به مکانیک وارد و ارجاع نقشة ساختمان به مهندس با تجربه، به دلیل همان قانون عمومی عقلانی است. پیداست که انسان برای مشکلات ساده و احتیاجات نزدیک، دیگر مزاحم وقت متخصص نمی‌شود و خود اقدام به حلّ آن می‌نماید. متخصصی که برای مشورت انتخاب می‌شود، لازم است دارای سه ویژگی باشد:

1. عقل، 2. تجربه و 3. خوف و خشیت از خداوند متعال. امّا داشتن عقل، برای خوب فهمیدن است؛ حضرت علی(ع) می‌فرمایند: «با صاحبان عقل، مشورت کن تا از لغزش و پشیمانی در امان باشی.3 برخوردار بودن از تجربه از آن جهت است که علم به تنهایی برای حلّ مشکلات کافی نیست، و تجربه در حین کار می‌تواند اطلاعات مفید و فراوانی را به شخص بدهد؛ به این جمله از حضرت امیرالمؤمنین(ع) توجه کنید: «بهترین و بالاترین کسی که با او مشورت می‌کنی، انسان‌های دارای تجربه باشند».4

و داشتن خوف از خداوند متعال، به دلیل داشتن داور درونی است تا اینکه در آنچه واقعاً تشخیص داده است خیانت نکند و به خاطر منافع شخصی یا دشمنی با کسی، خلاف آنچه را فهمیده نگوید. این نکته نیز از کلمات گهربار امیرالمؤمنین علی(ع) است که می‌فرمایند: «در گفتار خود با کسانی مشورت کن که از خدا می‌ترسند».5

4. وظیفة انسان نسبت به نماز، روزه و دیگر عبادات در حال بیماری و صحت تفاوت می‌کند. اگر چنانچه انسان وظیفة دینی خود را در حال بیماری بداند و انجام دهد، مسئولیتی متوجه او نیست، زیرا پروردگار هیچ‌گاه نخواسته است که از تکلیف نمودن بندگان خویش آنها را به زحمت بیندازد بلکه اگر آن تکالیف را به آسانی و بدون زحمت می‌توانند انجام دهند، باید اقدام بر آن نمایند. قرآن کریم می‌فرماید: «ما یرید الله لیعجل علیکم من حرجٍ؛6 خداوند نمی‌خواهد (از این تکالیف) مشقّتی برای شما ایجاد کند».

5. توسل به اهل بیت (ع) و واسطه قرار دادن آنها در پیشگاه خداوند متعال مورد فرمان پروردگار است: «یا أیّها الّذین ءامنوا اتّقوا الله و ابتغوا إلیه الوسیلة؛7 ای کسانی که ایمان آورده‌اید از [مخالفت فرمان] خدا بپرهیزید و وسیله‌ای برای تقرب او بجویید».

6. توجه به همراهان امام(ع)، می‌تواند انگیزة خوبی برای حرکت دادن انسان‌ها برای رسیدن به آن جایگاه و مقام باشد. کسانی که در سنین جوانی یا نوجوانی به این فیض دسترسی پیدا کرده‌اند، دلیل خوبی است که راه برای رسیدن به آن مقام طولانی نیست، و اعمال ما مانع است. با تصحیح اعمال و خلوص در آن می‌توانیم به چنین جایگاهی برسیم: «و (من می‌دانم که) کوچ کنندة به سوی تو، راهش نزدیک است و اینکه تو در پرده و مخفی از مخلوقات خودت نیستی و تنها اعمال (بد آنها) باعث محجوب شدن و دور شدن آنها از تو گشته است نه تو».8

خوشی و سعادت حقیقی از آنِ جناب حضرت خضر(ع) و کسانی است که با سیّد و آقای عالَم مجالست و همنشینی دارند. حضرت خضر(ع) فرماندة دوهزار نفر از سربازان لشکر ذوالقرنین بود که برای یافتن عین‌الحیات (آب زندگانی) مدت‌های زیادی مسیری بسیار طولانی را طی کردند. بالاخره تنها حضرت خضر(ع) دسترسی به آن پیدا کرد و از آب آن چشمه نوشید. اثر آن آب این است که دیگر مرگ سراغ او نمی‌آید، مگر به اذن و اختیار خودش.9 امّا باید اعتراف کرد که آب حیات واقعی برای انسان‌ها ولایت چهارده معصوم(ع) و محبت و اطاعت از آنها است، چنانچه کلمة «آب» در بسیاری از آیات قرآن کریم، تاویل به آن ذوات مقدسه(ع) شده است. شاید جناب حضرت خضر(ع) هم که توفیق نوشیدن از آن چشمة حیات را یافت به خاطر همان ویژگی و خصوصیات استثنایی او در محبت و عشق به خاندان عصمت (ع) و تمایل زیاد به دیدار و اطاعت از آنها بوده است؛ چنان‌که از تاریخ استفاده می‌شود. در کلاس تعلیم به حضرت موسی(ع) نیز گفته شده که اوّلین مطالبی را که حضرت خضر برای حضرت موسی(ع) عنوان نمود، بحث ولایت حضرت رسول و اهل بیت آن حضرت بود و حتی جریان کربلا و شهادت امام حسین(ع) را هم برای او بیان کرد و هر دو به سختی گریه کردند.

7. مستحب است فرد سواره به پیاده سلام کند. امام صادق(ع) می‌فرمایند: «آنان که تعدادشان کمتر است به بیشترین سلام کنند و سواره به پیاده، استرسوارها به الاغ‌سوارها و اسب‌سوارها به استرسوارها سلام کنند».10

8. وسواس فکری اگر در مسائل عبادی و تکالیف دینی بروز کند، عامل بزرگی برای عقب‌افتادگی، سقوط و محرومیت انسان از ترقی معنوی، لذت، نشاط در عبادت و عاملی برای نداشتن حضور قلب و در نتیجه ناراحتی و نگرانی خود و اطرافیان است. منشأ آن نیز جهل انسان نسبت به احکام است. پس وقتی که شخص انگیزه و تمایل قوی به ادای تکالیف ـ آن هم با کیفیت عالی ـ دارد امّا نمی‌داند که چگونه باید آن را انجام دهد. این‌دو باعث می‌شود که در عمل، به احتیاط کشیده شود، که نام این احتیاط (نامشروع) «وسواس» می‌باشد، در حالی‌که چنین احتیاطی در واقع احتیاط نیست و به تعبیر شیخ اعظم انصاری(ره) «احتیاط در ترک احتیاط است»، زیرا شخص، به بطلان عمل ـ طبق فتوای بعضی ـ ، اذیّت دیگران و اسراف مبتلا می‌شود. مثلاً برای آب کشیدن لباس، بدن یا وضو گرفتن و غسل نمودن، دفعات زیادی آب می‌ریزد و باعث ناراحتی خود و دیگران و اسراف در مصرف آب می‌شود.

البته این عمل نادرست، غیر از آن احتیاط فقهی است که منشأ آن علم است؛ یعنی به فتوای مجتهد علم دارد و مرجع او گفته که مثلاً تسبیحات اربعه را احتیاطاً در نماز سه مرتبه انجام دهد، یا خود مجتهد بعد از توجه به ادلة احکام و نیافتن حکم واقعی، در مقام عمل برای برائت ذمة خویش و دیگران، احتیاط فقهی را بر می‌گزیند. شخص مبتلا به وسواس، لازم است برای معالجه خویش اقدام کند زیرا هر چه دیر شود حالت وسواس با روحیة او انس گرفته، معالجه آن سخت‌تر می‌شود.

چنین فردی برای معالجة وسواس باید ابتدا نزد عالمی برود، حکم دقیق مسئله را یاد بگیرد، سپس در مقام عمل، به دستور شیطان اعتنا نکند، زیرا شیطان دوست دارد از او اطاعت شود و هر گاه انسان از او نافرمانی کند، دیگر سراغش نمی‌آید.11

در روایتی آمده که عبدالله بن سنان می‌گوید، خدمت امام صادق(ع) نام مردی را بردم که گرفتار وسواس در وضو و نماز بود، گفتم که او مرد عاقلی است. امام(ع) فرمودند: «چه عقلی برای او هست در حالی که از شیطان تبعیت می‌کند؟» عرض کردم: چگونه اطاعت از شیطان می‌نماید؟ فرمودند: «از او بپرس، این فکر وسواسی او از کجا نشأت می‌گیرد؟ خود او می‌گوید که از عمل شیطان است».12

همچنین اذکار و روش‌های گوناگونی در روایات اهل بیت(ع) برای معالجة وسواس گفته شده است، از جمله : «لا اله الا الله»،13سه روز روزه گرفتن از هر ماه «پنج‌شنبه اوّل و آخر ماه و چهارشنبة وسط آن»، روزه گرفتن ماه شعبان14 و تکرار این ذکر: «توکّلت علی الحیّ الذّی لایموت و الحمد لله الذّی لم یتّخد ولداً و لم یکن له شریکٌ فی الملک و لم یکن له ولیٌّ من الذّلّ و کبرّه تکبیراً». 15

9. اطاعت از خداوند متعال و معصومین (ع) که در آیة اولی الامر واجب شده است،16 در جایی کاملاً آشکار می‌شود که بر خلاف میل و رضایت انسان باشد. شاید بدین جهت است که حضرت رسول اکرم(ص) ارزشمندترین اعمال را دشوارترین آنها می‌دانند.17 امیرالمؤمنین(ع) نیز بالاترین عمل را عملی می‌دانند که بر خلاف میل نفس باشد. و بالاخره رضایت الهی نیز در رضایت انسان به قضا و قدر او تحصیل می‌شود.18

اگر اسماعیل هرقلی در همان لحظه‌ای که تمایل جدی به رفتن دنبال امام(ع) داشت، در همان فرمان اوّل حضرت به برگشت، اطاعت می‌کرد، چنین بود. به بزرگی گفتند چه چیز اراده کرده‌ای؟ به گفت: «اراده کرده‌ام که اراده نکنم».

10. دستور امام(ع) به قبول نکردن پول مسنتصر، برای همه قابل توجّه است که باید دقت کنند، مال از راه حلال به دست بیاید. اشکال مال مستنصر بالله یا به خاطر آن بوده که برخی از اموال حکومت از طریق غیر حلال از مردم گرفته شده بود، یا به خاطر آنکه مستنصر از طرف امام(ع) یا مجتهد جامع‌الشرایط حکومت نمی‌کرد، و لذا همة تصرفات او حرام بود.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 16 اسفند 1394
تشرف در روز عاشورای حسینی
شنبه 06 شهريور 1389      4369بازديد


« مرحوم حاج سید محمد تقی مشیری که افتخار مصاهبت مرحوم آیت الله  سید علی مجتهد سیستانی را داشتند  در علم جفر مهارت و اطلاعی کامل داشت و مجهولاتی را به وسیله آن معلوم و گمشده هایی را پیدا می نمود.
وی نقل می کرد:
 زمانی مبتلا به کسالت پا درد شدم به طوری که راه رفتن برایم مشکل بود و هر چه توانستم، معالجه کردم، بهتر نشد، تا جایی که گاهی مرا به دوش کشیده و می بردند و اغلب با کمک عصا به زحمت راه می رفتم. چاره آن را منحصر به تشرف خدمت حضرت ولی عصر عجل الله فرجه الشریف دیدم و راه تشرف را از طریق جفر یافته بودم.
پس حساب کردم چه وقت آن حضرت به زیارت جدش حضرت رضا علیه السلام مشرف می شود؟ معلوم کرد، در روز عاشورا موقع ظهر.

باز حساب کردم با چه لباسی و با چند نفر؟ معلوم کرد با لباس اعراب و سه نفر رفیق. و این حساب من در ذی القعده بود. انتظار کشیدم تا ذی القعده تمام شد و ذی الحجه گذشت و محرم فرا رسیده و روز عاشورا شد.

پس غسل زیارت کرده و به زحمت فراوان مشرف شده و زیارت مخصوص و جامعه و عاشورا را خوانده و در مقابل درب پیش روی، که ورود آن حضرت را آن حساب، از آنجا تعیین کرده بود نشسته و انتظار ظهر را می کشیدم تا اینکه موقع زوال ظهر شد.
دیدم چهار نفر شخصی نورانی شبیه به هم به یک قیافه و یک لباس وارد شده و هر کدام به یک طرفی رفته و مشغول زیارت شدند و من یکی از آنها را که مجذوب او شده بودم و یقین داشتم که حضرت صاحب الزمان عجل الله فرجه الشریف است تعقیب نمودم.

او در مسجد بالا سر مشغول نماز شد و من در مقابلش نشستم، تا سلام نمازش را داد و من خواستم عرض ارادت و حاجت کنم، آن جناب مهلت نداده برق آسا پس از سلام نماز برخاست و نماز دیگر را شروع کرد.

من با خود گفتم: اگر تا شب هم بنشینم نماز خواهد خواند. پس دقت می کنم که تا سلام نماز را گفت بلادرنگ من هم به آن حضرت سلام می کنم. وقتی جواب مرا داد، عرض حاجت می کنم ولی در این مرتبه هنوز سلام نداده بود که یکی از آن سه نفر که در حرم مطهر بودند آمدند وگفت:
« یا خضر تعال راح المهدی: ای خضر بیا که حضرت مهدی علیه السلام رفت. »

 آن شخص که من یقین داشتم که حضرت صاحب (ع) است ولی حضرت ، خضر نبی بود، فوراً حرکت کرد و به آن سه نفر دیگر ملحق و از حرم بیرون رفتند و من در عقب سر آنها می دویدم که شاید آنها را درک کنم و به خدمت حضرت ولی عصر عجل الله فرجه برسم.

ولی ممکن نشد و می دیدم آنان را که از دار السیاده خارج و در میان انبوه و ازدحام مردم که در صحن مطهر مشغول به عزاداری بودند از نظرم غایب شدند و من سر از پا نشناخته از صحن به بست بالا رفته و بار به صحن آمده و از بست پایین خارج شدم ولی اثری از آنها نیافتم و شاید یک ساعت و یا بیشتر از این طرف به آن طرف می دویدم و نگاه می کردم شاید بار دیگر هم آنها را ببینم ولی دولت مستعجل بود.

 دیگر به آن فیض نرسیدم و ناگاه متوجه خودم شدم که قبل از این، عاجز از راه رفتن عادی بودم ولی اکنون مدتی است می دوم و پایم درد نمی کند و از برکت توجه و عنایت آن بزرگوار شفا یافته است. »

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 16 اسفند 1394
تشرف جناب شیخ انصاری(ره)



عالم ربانی  میرزا حسن آشتیانی، که از جمله شاگردان فاضل شیخ انصاری(ره) بود فرمود:
« روزی با عده ای از طلاب در خدمت شیخ انصاری(ره) به حرم حضرت امیرالمومنین علیه السلام مشرف شدیم.
بعد از دخول به حرم مطهر، شخصی به ما برخورد و به شیخ انصاری سلام کرد و برای مصافحه و بوسیدن دست ایشان جلو آمد. بعضی از همراهان برای معرفی آن شخص به شیخ عرض کردند: ایشان نامش فلان است و در جفر یا رمل مهارت دارد و ضمیر اشخاص را هم می گوید.

شیخ چون این مطلب را شنید، تبسم شد و برای امتحان، به آن شخص فرمود: من چیزی در ضمیرم گذراندم اگر می توانی بگو چیست؟
آن شخص بعد از کمی تأمل، عرض کرد: تو در ذهن خود گذرانده ای که آیا حضرت صاحب الامر علیه السلام را زیارت کرده ای یا نه؟
شیخ انصاری(ره) وقتی این را شنید حالت تعجب در ایشان ظاهر گشت؛ اگرچه صریحاً او را تصدیق نفرمود. آن شخص عرض کرد: آیا ضمیر شما همین است که گفتم؟
شیخ ساکت شد و جوابی نفرمود.
آن شخص عرض کرد که درست گفتم یا نه؟
شیخ اقرار کرد و فرمود: خوب، بگو ببینم که دیده ام یا نه؟
آن شخص عرض کرد: آری، دو مرتبه به خدمت آن حضرت شرفیاب شده ای: یک مرتبه در سرداب مطهر و بار دوم در جای دیگر.
شیخ چون این سخن را از او شنید، مثل کسی که نخواهد مطلب، بیشتر از این ظاهر شود، به راه افتاد. »

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 19
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 85
:: بازدید ماه : 612
:: بازدید سال : 3870
:: بازدید کلی : 92565

RSS

Powered By
loxblog.Com