عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





Alternative content


آزمایش موشک 2هزار کیلومتری با خطای 8 متر طی روزهای اخیر تکذیب شد
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 20 ارديبهشت 1395
از سوی وزیر دفاع؛
آزمایش موشک 2هزار کیلومتری با خطای 8 متر طی روزهای اخیر تکذیب شد
سردار دهقان: آزمایش موشک 2هزار کیلومتر با خطای 8 متر نداشته‌ایمبه گزارش حوزه دفاعی امنیتی گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان؛ سردار حسین دهقان وزیر دفاع در حاشیه مراسم بزرگداشت شهدای مدافع حرم در دنشگاه تهران، در خصوص خبر تست موشک بالستیک 2هزار کیلومتری با خطای 8 متر طی دو هفته اخیر گفت: ما آزمایش موشک 2هزار کیلومتری با این میزان خطا نداشته ایم.
 
گفتنی است که امروز دوشنبه( 20 اردیبهشت ماه) سردار عبدالهی معاون ستاد کل نیروهای مسلح طی سخنانی در همایش باقرالعلوم(ع) از آزمایش موشک 2هزار کیلومتر با خطای 8 متر خبر داده بود.
 
 
انتهای پیام/

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سوریه
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 20 ارديبهشت 1395

پاسخ کوبنده "محور مقاومت" به تروریست‌ها در "خان طومان" + تصاویر

به گزارش خبرنگار  دفاعی امنیتی  گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان؛ تروریست های تکفیری جبهه النصره و همپیمانانش  اخیرا با یک عملیات بزرگ و با داشتن استعداد بیش از 3 هزار نیرو به شهر خان طومان در ریف  "جنوب غربی حلب"  حمله  و آن را اشغال  کردند.


پاسخ کوبنده


در حقیقت تروریست های تکفیری با سوء استفاده از شرایط آتش بس با استعداد چندین گردان زرهی و پیاده به منطقه مذکور حمله  کرده و در نتیجه نقض آتش بس شرایط  "ریف حلب" را ملتهب کردند. 

یکی از نکات قابل طرح این است که تروریست های تکفیری سایر گروه ها که به نام "ائتلاف جیش الفتح" معروفند ؛ با یک اقدامی که در حقیقت نقض آتش بس از آن  استنباط می شود ، زیر پرچم جبهه النصره می جنگند.




** آتش بس در استان های شمالی و به خصوص "حلب" و "ادلب"  اجرایی نشده است

تاکتیک مذکور نشان می دهد که آتش بس به معنای واقعی کلمه حداقل در استان های شمالی و به خصوص "حلب" و "ادلب"  اجرایی نشده و تروریست های تکفیری سایر گروه ها با " سو استفاده از بند جبهه النصره در آتش بس قرار نمی گیرد" ؛ زیر پرچم ان ها می جنگند.


در حقیقت استان های "حلب " و "ادلب" صحنه درگیری تروریست های تکفیری  "ائتلاف جیش الفتح"  (با حضور "احرار الشام" و "جیش الاسلام" و "فلیق الرحمن" و ... ) است که با پرچم النصره می جنگند و آتش بس را نقض می کنند.

سوال مهم دیگری که مطرح می شود اینکه حقیقتا نیروهای جبهه النصره در چه نقاطی از  "ریف حلب" مستقر هستند و این موضوع  تا چه حد در تحولات میدانی سوریه ایفای نقش خواهد کرد ؛ هر چند که مرز النصره با سایر گروه های تروریستی متفاوت است.

البته ارتش و نیروهای دفاع وطنی سوریه به دنبال بازپس گیری شهر خان طومان هستند و در این راستا گام هایی را نیز برداشته اند.  منابع آگاه در سوریه گزارش دادند که مقدمات بازپس گیری شهر خان طومان فراهم شده است.


**وضعیت میدانی شهر خان طومان پس از اشغال جبهه النصره چگونه است؟

ارتش سوریه با بمباران توپخانه ای و موشکی، تحرکات گروههای مسلح در شهر "خان طومان" در "حومه جنوبی حلب" را مورد هدف قرار می دهد که در آن درگیری هایی با سلاح های سبک و سنگین جریان دارد؛ به گونه‌ای که ارتش تعدادی از تجهیزات نظامی جیش الفتح را در منطقه نابود کرده است.

شبکه المیادین گزارش داد:  ارتش سوریه با حملات توپخانه ای، گروههای مسلح در پیرامون  شهر "خان طومان" را مورد هدف قرار می دهد؛ به‌گونه‌ای که این هدف‌گیری‌ها به نابودی تجهیزات نظامی و تانک‌های گروه‌های مسلح و نیز هلاکت و زخمی شدن تعدادی از آنان انجامیده است.


پاسخ کوبنده


پاسخ کوبنده


این شبکه یادآور شد: کنترل مسلحین بر شهر "خان طومان" در حومه جنوبی حلب اخیرا بعد از درگیری‌های شدید با ارتش سوریه و هم‌پیمانانش به‌وقوع پیوست.  خبرنگار المیادین در حلب عنوان داشت: ارنش سوریه استقرار خود در نزدیکی انبار مهمات در "خان طومان"  با شکل دهی یک خط دفاعی با همکاری هم‌پیمانان خود متمرکز ساخته و در این حال به هدف‌گیری تحرکات گروه‌های مسلح در داخل شهر مذکور اقدام می‌کند.

المیادین تاکید کرد: ارتش تعدادی از تجهیزات گروه های مسلح را مورد هدف قرار داده و نابود کرده و با استفاده از کنترل خود بر منطقه انبار مهمات، نظارت بر خان طومان را ممکن می‌سازد.

المیادین ادامه داد:  وضعیت آرامی که در حلب جریان داشت 3 روز قبل با فرود آمدن متراکم موشک‌ها ملتهب شد؛ اما هنوز محله غیرنظامی و مسکونی از سوی مناطق تحت کنترل شورشیان مسلح و با به‌کار گیری موشک‌های خانگی و خمپاره‌اندازها، به‌ویژه در منطقه جدید حلب و محله "جمعیه الزهرا" جریان دارد (بیشتر بخوانید).

"علی شمخانی"  دبیر شورای عالی امنیت ملی در گفت‌وگو با  خبرنگار  دفاعی امنیتی  گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان؛   با اشاره به تحولات اخیر شهر حلب سوریه اظهار داشت: آنچه در این میان رخ داد، استفاده هدفمند از یک حُسن نیت در ایجاد آتش‌بس در منطقه عمومی حلب بود. آمریکایی‌ها به همراه متحدین منطقه‌ای و تروریستی خود با پشتیبانی لجستیکی ممتد، محور این کار هستند. اتفاقات اخیر خان طومان در قالب جیش‌الفتح نبود بلکه در حقیقت جبهه‌النصره بود.


پاسخ کوبنده


وی افزود: از یک فرصت سوءاستفاده کردند و سه بخش را گرفتند؛ دو بخش را رزمندگان عمومی سوریه بازپس گرفته‌اند و بخش سوم را هم بازپس خواهند گرفت اما این موضوعی نیست که بشود از کنار آن عبور کرد چراکه وقتی توافقی در حاکمیت قطع آتش به مفهوم آتش‌بس صورت می‌گیرد، نباید از آن سواستفاده شود که متاسفانه چنین شد.

شمخانی ادامه داد: رزمندگانی که در سوریه با عنوان مدافعین حرم برای تأمین امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران، جهت زنده‌نگه‌داشتن محور مقاومت در حال وزن‌کشی هستند، طبق معمول پیشتاز دفاع از حقانیتی بودند که به خاطر آن به شهادت رسیدند.

دبیر شورای عالی امنیت ملی در پاسخ به این سوال که ایران در برابر این حادثه چه تدبیری را خواهد اندیشید گفت: قطعا ایران با متحدین خود یعنی روسیه، سوریه و حزب‌الله، این موضوع را به عنوان یک نقض عمده حساب‌شده مبتنی بر برنامه‌ریزی از قبل، دنبال خواهد کرد و این حادثه را بی‌پاسخ نخواهیم گذاشت.



** برنامه ارتش سوریه و متحدان برای بازپس گیری "خان طومان"

در حقیقت طبق نظر دبیر شورای عالی امنیت ملی ارتش سوریه و حزب الله و نیروی هوایی ارتش روسیه و مستشاران جمهوری اسلامی ایران برنامه برای باز پس گیری "خان طومان" در ریف جنوب غربی حلب دارد.

در دو روز اخیر لشکر چهارم زرهی ارتش سوریه و رزمندگان حزب الله در زمین و نیروی هوایی ارتش روسیه از آسمان مواضع تروریست ها را هدف قرار داده اند و این موضوع در فضای مجازی به صورت گسترده منتشر شده است.
 


گزارش از محمد زرچینی  و وحید امیدی موحد


انتهای پیام/
 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سوریه
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 20 ارديبهشت 1395

پشتیبانی از "یگان‌های رزمی نزاجا" با خودرو تاکتیکی "رنجر" + تصاویر و مشخصات

به گزارش خبرنگار  دفاعی امنیتی  گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان؛  نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران توانمندی گسترده‌ای در تولید ادوات دفاعی و به خصوص در رزم زمینی دارند.

در 13 سال اخیر محصولات متنوع دفاعی بسیاری در سازمان‌های جهاد خودکفایی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران و وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح تولید شده است.

خودروهای تاکتیکی نقش مهمی را در انتقال نیروی انسانی در جبهه‌های جنگ ایفا می‌کنند و نیروی زمینی ارتش با علم به این موضوع از سال‌ها قبل مبادرت به ساخت این دسته ادوات نظامی ورزیده و یکی از ادواتی که در این زمینه تولید شده، خودرو "رنجر" ساخت نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران است.



****خودرو "رنجر" چه خصوصیاتی دارد؟

این خودرو تاکتیکی به منظور حرکت در مناطق  "صعب‌العبور"  طراحی و تولید شده است. با توجه به اینکه مناطق کوهپایه‌ای و صحرایی بسیاری در نقاط مرزی و مرکزی کشور وجود دارد ؛  این خودرو می‌تواند کمک بی‌نظیری به یگان‌های سطحی برای نقش آفرینی در رزم زمینی باشد.


پشتیبانی از


خودرو تاکتیکی "رنجر"  قابلیت مسلح شدن با انواع تیربارها را داشته و به راحتی به تولید انبوه می‌رسد؛ چرا که تولید قطعات آن بسیار راحت بوده و در صحنه رزم سطحی بسیار تأثیرگذار عمل می‌کند.

خودرو تاکتیکی "رنجر" به طور کامل در  نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران طر احی و تولید شده و یک خودرو سبک و ارزان قیمت بوده که کار تعمیرات آن به سرعت انجام می‌شود و می تواند وظایف محوله را به خوبی انجام دهد.

خودرو مذکور به عنوان یک عامل برترساز در نبردهای ناهمگون می‌تواند به نیروهای سطحی کمک کند تا از این طریق، یگان‌های زمینی سرعت خود را در میدان نبرد افزایش دهند و تلفات کمتری را متحمل شوند.

البته خودرو تاکتیکی "رنجر" مجهز به تیربار  "اخگر " بوده که کالیبر 7/62 میلی‌متری دارد و برد موثر آن بیش از دو کیلومتر است و می تواند انواع اهداف سبک را مورد اصابت قرار دهد.



پشتیبانی از

پشتیبانی از





**مشخصات تیربار "اخگر"


اسلحه راهبردی "اخگر" یک تیربار شش لول چرخان ۷/۶۲ میلیمتری ساخت ایران بوده که این سلاح ها در واژه عامیانه به تیربار گاتلینگ معروف هستند و قابلیت های فراوانی در جنگ های زمینی دارند.

طراحی، تولید و به کارگیری سلاح 6 لوله اخگر روش خوبی برای توسعه نمونه‎ای با کالیبر بزرگتر از این سلاح برای دفاع زمینی و هوایی خصوصاً جهت استفاده در شناورهای دریایی محسوب می شود.


البته طبق گفته امیر سرتیپ "کیومرث حیدری" جانشین فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران یگان های کماندو و تکاوری از اسلحه "اخگر" بهره خواهند بود و به نظر می رسد این سلاح برگ برنده نیروهای ویژه ارتش در مواجهه با دشمن است.

 برخورداری نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران از سلاح‎های راهبردی  موجب تغییر محاسبات او در عرصه نبردهای زمینی خواهد شد و این توان آتش بی‎نظیر اخگرهای ایرانی در ترکیب با تحرک بالای خودروهای تاکتیکی متنوع تولید شده، نشان از توانمندی ایران در عرصه رزم سطحی دارد.

امير سرتیپ "احمدرضا پوردستان" فرمانده نيروي زميني ارتش درباره خودرو تاکتیکی "رنجر" و تیربار "اخگر" عنوان داشت:  ما در بحث نبرد ناهمگون  به دنبال سلاحي بوديم كه نواخت تير بسيار بالايي داشته باشد تا در عمليات ضد "هلي بورن"، "سد و ممانعت و مقابله با پرندگان ارتفاع پست" پاسخگوی نيازهاي نيروی زميني باشد؛ لذا اين نياز به معاونت تحقيقات ارائه شد و دانشمندان و متخصصان ما با كمك دانشگاه‌هاي بيرون موفق به توليد تيربار اخگر شدند كه از قابليت‌هاي بالايي برخوردار است.

وي در خصوص خودروي رنجر نيز اظهار داشت: از آنجا كه يكي از اصول اساسي در رزم ناهمگون بحث تحرك است؛ لذا اين خودرو طراحي شد تا با استفاده از آن قدرت تحرك يگان‌های زميني بالا برود و خودروي رنجر و تيربار اخگر مجموعه‌اي كامل هستند كه قابليت عملياتي و دفاعي خوبي به نيروها خواهند داد.

تیربار اخگر با نواخت 4 تا 6 هزار تیر در دقیقه می‌تواند هر سنگری را با تقاطعی از آتش مواجه کرده و آن را ویران کند. این  "تیربار" حتی می‌تواند علیه اهداف هوایی نیز استفاده شود که قادر است تجهیزات و ادوات دشمن را از بین ببرد و هرگونه تحرک در پیشروی را از طرف مقابل بگیرد.

حضور توامان خودرو "رنجر" و "تیربار اخگر" ترکیبی است که جهاد خودکفایی نزاجا برای پشتیبانی از نیروهای سطحی خود تدارک دیده و این خودرو می‌تواند پشتیبان صادق یگان‌های زمینی ارتش در مناطق صعب‌العبور باشد.


گزارش از محمد زرچینی

انتهای پیام/

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
غذای ویژه برای سردار سلیمانی و مدافعان حرم+عکس
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 18 ارديبهشت 1395
غذای ویژه برای سردار سلیمانی و مدافعان حرم+عکس
به گزارش خبرنگار اخبار داغ گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان؛اخیرا عکسی از سردار سلیمانی در جهبه نبرد علیه تروریست های تکفیری منتشر شده است که نشان می دهد سفره ای ساده با نان و خرما پهن است و مشخص می کند زندگی مدافعان حرم در این زمان دست کمی از زندگی در دوران هشت سال دفاع مقدس ندارد و هر جایی که جنگ باشد مدافعان حرم با ساده ترین امکانات مشغول دفاه از حرمین هستند.
 
غذایی که سردار سلیمانی در جبهات می خورند+عکس
 
 
انتهای پیام/

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چرا پروژه "دژ پرنده روس" شکست خورد؟
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 18 ارديبهشت 1395

چرا پروژه "دژ پرنده روس" شکست خورد؟ + تصاویر

به گزارش خبرنگار  دفاعی امنیتی  گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان؛  هواپیماهای ترابری نقش مهمی در انتقال ادوات و تجهیزات نظامی در جنگ های در مقیاس بزرگ دارند و این موضوع بسیار حائز اهمیت است.

هواپیماهای غول پیکر اتحاد جماهیر شوروی سابق به خوبی توانسته در دوران جنگ های جهانی نقش خود را ایفا کند و در این پروسه برخی هواپیماهای ترابری نیز در این کشور (که بعدا فروپاشید) تولید شده است.

یکی از این هواپیماها  "کالینین-کا 7" است که  نقش مهمی را  در  انتقال تجهیزات و  ادوات نظامی برای  "اتحاد جماهیر شوروی سابق" ایفا کرده است.



**مشخصات هواپیمای "کالینین کا 7"

ابر هواپیمای kalinin 7 که به دژ پرنده روس هم معروف است  در سال 1930 و در اتحاد جماهیر شوروی سابق  طراحی و تولید شد و اولین پرواز رسمی اش را در سال 1933 انجام داد. طراح آن یکی از فعالان و پیشگامان صنایع هوایی در جنگ اول جهانی به نام "کنستانتین کالینین"  بود.

چرا پروژه

چرا پروژه



این هواپیما دارای دو اتاقک غیر معمول و تا حدی نا آشنا، در زیر بالها به عنوان ارابهٔ فرود و جایگاه حامل تیر بار سنگین بود. این پرنده، بزرگترین نوع هواپیمای ساخته شده قبل از دوران موتورهای جت به شمار می رود که حتی در مقایسه با بمب افکن  "بی -52 " هم از مساحت بال بیشتری برخوردار است؛ هر چند طول بالهایش اندکی از آن کمتر است.

در ساخت این "ابرهواپیما" از آلیاژ ویژه ای  بهره برده شده بود و طراحی اولیه آن بر پایه ی شش موتور ملخی انجام شد. هرچند این تعداد موتور در نهایت به دوازده موتور افزایش یافت و توسعه این هواپیما منجر به بهبود بهره‌دهی آن شد. 


نکته غیر معمول در آن وجود دو اتاقک بزرگ به عنوان ارابهٔ فرود و محل تیربارهای سنگین در زیر بالها بود و کمترین تعداد خدمه پرواز هم 11 نفر و تعداد مسافرین در مدل طراحی شده،  برای نوع مسافربری آن 120 نفر ذکر شده است.

 ازاین پرنده تنها یک فروند ساخته شد و این پروژه پس از ده پرواز موفقیت آمیز و یک سانحه فنی ادامه یافت و پس از پرواز یازدهم (که منجر به کشته شدن 15 نفر شد) بود که این طرح برای همیشه مسکوت ماند و فرصت ادامه ی فعالیت را نیافت.


این هواپیما دارای 8 سلاح 7.62 میلی متری و 8 سلاح 20 میلی متری بوده که دارای  توانایی حمل 9 هزار و 600 کیلو گرم سلاح است . یکی از مشکلات این هواپیما در اولین پروازها مشکلات ناشی از  لرزش شدید بال ها بوده که به مرور این مشکل حل شده است.




**برد عملیاتی هواپیمای "کالینین"

سایت "اوی استار (Aviastar)" درباره هواپیمای غول پیکر "کالینین کا-7 (Kalinin K-7) " عنوان داشت: این هواپیما در زمان جنگ جهانی اول ساخته شد که یک هواگرد دو منظوره (بمبر-ترابری) است و قابلیت های ویژه ای دارد.

این سایت با اشاره به اینکه موتور هواپیمای  "کالینین کا-7 (Kalinin K-7) " از بمب افکن های راهبردی "بی 52" بزرگتر است یاد آور شد:  در پروازهای اولیه این هواپیمای غول پیکر لرزش هایی در بال ها دیده می شد که به مرور رفع گردید.

چرا پروژه


چرا پروژه



سایت "اوی استار (Aviastar)" با اشاره به خصوصیات و شرکت سازنده این هواگرد غول پیکر یادآور شد: این "ابر هواپیما" 28 متر طول داشته و بال هایش بیش از 50 متر هستند و 120 مسافر را می تواند حمل کند و بردی بیش از 3 هزار کیلومتر را داراست.

در مجموع  "کالینین کا-7 (Kalinin K-7) "   از "ابرهواپیماهای راهبردی" کرملین"  بوده که توانایی های منحصر به فردی را در انتقال تجهیزات نظامی و نیرو داشته که  البته با شکست پروازهایش ادامه این پروژه با عدم توفیق همراه بود.  

گزارش از محمد زرچینی

انتهای پیام/





|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آسيب شناسى تحليل مدرن دنيوى عاشورا
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 17 ارديبهشت 1395

تحليل دنيوى و مادى از تاريخ ، بعد از ((رنسانس )) در غرب شكل گرفت . تفسير دنيوى تاريخ كه با حذف نظر از حقيقت و باطن و يا انكار ابعاد آسمانى آن همراه است ، هرگاه حادثه تاريخى كربلا را نيز در بر گيرد، به انكار اسرار روحانى و رموز مقدس اين واقعه منجر شده و ابعاد آسمانى آن را به خيالات و اوهامى ملحق كرد كه بر واقعيت سيال و طبيعى آن سايه مى افكند. ترويج اين تفسير به نابودى و زوال مراسمى مى انجامد كه در بازگشت سالانه عاشورا به قصد تكريم و تقديس آن و بلكه به انگيزه اتصال و وصول به حقيقت و باطن آن انجام مى شود. اين تفسير نه تنها با سيرت و صورت مراسم عاشورا سازگارى ندارد بلكه قالب تحريف شده آسيب ديده آن را نيز كه با خيالات و توهمات اسطوره اى قرين شده است ، تحمل نمى كند.
نگاه دنيوى به تاريخ به موازات گسترش نفوذ غرب به كشورهاى اسلامى راه يافت و به مرور به صورت واقعيتى اجتماعى بخشى از جوامع اسلامى را كه در معرض ‍ آموزه هاى كلاسيك غرب قرار گرفتند تحت پوشش قرار داد.
حضور تاريخ ‌شناسى و تاريخ ‌نگارى غربى در ايران با حوادث دوران مشروطه آغاز مى شود. در حوادث مشروطه در نهايت با حمايت سياسى غرب ، نيروهاى منورالفكرى كه متاءثر از آموزه هاى غربى بودند، بر اريكه قدرت نشستند. دوران رضاخان اوج حاكميت منورالفكرانى است كه شيفتگى نسبت به مظاهر مادى و دنيوى غرب ، فكر و ذكر آنان را تسخير كرده بود و رفتارى مقلدانه را براى آنان پديد آورده بود. در ذهنيت اين نيروها مراسم عاشورا كه نشان از فرهنگ و باور دينى مردم داشت و بلكه ظرف ظهور و بروز عشق و علاقه دينى آنها و در هر سال هنگام بارورى و تجديد حيات دينى جامعه بود، عنصر خطرناكى بود كه براى وصول به فرهنگ و تمدن جديدى كه غرب به آنهامى نمود، بايد قربانى مى شد.
حذف و نابودى سنت ها در مراسم دينى گرچه با حضور نگاه غربى رخ مى دهد ليكن اين جريان در ايران به دلايلى كه پرداختن به آنها از حوصله اين مختصر خارج است ، در نخستين گامها با خشن ترين صورتى كه ممكن بود آغاز شد. تخريب تكيه دولت ، مقابله و رويارويى با برگزارى مراسم عاشورا و مجالس عزا و روضه خوانى كه مورد تعقيب و پيگرد ماءمورين دولتى قرار مى گرفت ، ميدان هاى اصلى نزاع و درگيرى حاكميت منورالفكران رضاخانى با سنت هاى دينى را نشان مى دهد.
اقتدار سياسى منورالفكران بعد از شهريور بيست ، در هم فروريخت و مراسم عاشورا به دور از شركت و حضور منورالفكران و كسانى كه جذب آموزش هاى كلاسيك غربى مى شدند و به صورت جريانى مردمى و دينى تداوم يافت و حيات سياسى نيروى مذهبى در دو دهه بيست و سى با قدرت اجتماعى اين مراسم پيوند خورد. و بالاخره قدرت اجتماعى مذهب در متن مراسم عاشوراى سال 1342 به صورت يك واقعيت عظيم مردمى و نيروى پرتوان سياسى خود را بر ديده و چشم نيروهاى رقيب تحميل نمود.
دو دهه چهل و پنجاه ساليانى است كه بى تفاوتى و بى توجهى منورالفكران به واقعيت اجتماعى دين پايان مى پذيرد و بخشى از اين نيرو، جريان اجتماعى جديدى را كه تا قبل از آن در قالب حركت هاى فردى منزوى مى ماند شكل مى دهد. ((روشن فكرى دينى )) پديده اى است كه در اين مقطع از تاريخ اجتماعى ايران به صورت مساءله اى اجتماعى در مى آيد.
آسيب شناسى تفسير روشن فكرى دينى از عاشورا  
با پديد آمدن روشن فكرى دينى ، فضاى مناسبى براى ظهور نوع نوينى از آسيب و انحراف به وجود مى آيد. منورالفكرى و روشن فكرى تا زمانى كه قصد توجيه دينى خود را نداشته باشد با تمسخر و تحقير از كنار سنت هاى دينى مى گذرد و در صورتى كه قدرت سياسى لازم را داشته باشد، به مقابله و رويارويى فيزيكى با آن بر مى خيزد. وليكن روشن فكرى هنگامى كه به دين نزديك مى شود و به ارائه تفسير روشن فكرانه از دين مى پردازد، ابعاد معنوى و فرا مفهومى دين كه با انجام عمل و رفتار خالصانه دينى در معرض ادراك و آگاهى قرار مى گيرند، مورد انكار واقع مى شود و يا آن كه با سكوت ناديده انگاشته مى شود.
تفسير روشن فكرانه دين مى كوشد تا احكام و سنن دينى را در چارچوب ادراك مفهومى روشن نمايد و حقايقى را كه هويتى فرا مفهومى داشته باشند، تحمل نمى كند. حادثه تاريخى عاشورا و به دنبال آن مراسم آن نيز بايد در اين نگاه چهره اى دنيوى و قابل فهم براى ذهنيت روشن فكران پيدا كند.
جريان هاى روشن فكرانه دينى متعددى در عرض يكديگر در سال هاى چهل و پنجاه شكل مى گيرند و هر يك از آنها ناگزير به تناسب زمينه هاى فكرى خاصى كه دارند به تفسير واقعه عاشورا مى پردازند.
اين تفاسير، ناظر به حادثه تاريخى عاشورا است وليكن به دليل اين كه ظاهرى ضد دينى ندارد به سهولت و بدون آن كه مانعى جدى براى آن وجود داشته باشد، بلكه با حمايت غيرمستقيمى كه از آموزش هاى كلاسيك جامعه مى گيرد، به درون محافل و مراسم دينى راه پيدا مى كند و بدين ترتيب در يك فرصت زمانى نه چندان طولانى ، اعتقاد و باورى كه سنت و مراسم دينى بر آن اتكا مى كند و حتى صورت اساطيرى مراسم از حضور آن بهره مى برد، دگرگون مى نمايد و اين همان آسيب و انحرافى است كه با قطع رابطه حادثه عاشورا با ابعاد آسمانى و الهى آن به مراتب خطرناك تر از آفت ها و آسيب هاى پيشين است .
ترويج تفسيرهاى نوين نسبت به حادثه عاشورا و يا حتى نسبت به ويژگى هاى مراسم با عنوان مبارزه با خرافات و باورهاى غلط انجام مى شود و اين در حالى است كه عالمان دينى نيز كه به رهبرى مرجعيت شيعه و به زعامت امام خمينى (رحمة الله عليه ) حركت سياسى نوينى را آغاز كرده اند، به پالايش ابعاد اساطيرى عاشورا همت گمارده و امكانات بالقوه اين مراسم را براى استفاده از آن در يك حركت سياسى دينى به فعليت مى رسانند.
بنابراين حركت روشن فكرانه دينى با تحرك نوينى كه نيروى مذهبى در دهه چهل و پنجاه يافته است ، همگام مى شود وليكن در مدت كمتر از يك دهه ، نكات افتراق اين دو جريان نسبت به حادثه عاشورا و مراسم مربوط به آن آشكار مى گردد.
منابر و سخنرانى هاى شهيد مطهرى ؛ درباره عاشورا كه در اين دو دهه شكل مى گيرد و مجموعه آنها در سه جلد با نام ((حماسه حسينى )) تدوين شده است ، نمونه اى از تلاش هاى نيروى مذهبى در پالايش مراسم عاشورا از انحرافاتى است كه در سده هاى پيشين از ناحيه ذهنيت بسيط شركت كنندگان و يا از ناحيه ديگر علل بر مراسم تحميل شده است .
جهت گيرى اصلى اين آثار همان گونه كه اشاره شد احياء صورت دينى مراسم و اصطياد عناصرى است كه قدرت و توان اجتماعى نيروى مذهبى را تاءمين نمايد. فضاى سياسى حاكم بر روشن فكرى دينى جامعه نيز ستيز و درگيرى با استبداد حاكم بر جامعه است . از اين رو جهت رويكرد روشن فكرانه آنها نيز به عاشورا و مراسم مربوط به آن ، بى توجه به بار سياسى اين واقعه نيست . آنها مى كوشيدند تا همراه با تفسير روشن فكرانه عاشورا از امكانات سياسى موجود در آن نيز بهره ببرند.
كتابى كه مركزيت سازمان منافقين در سال 1350 با الهام از ديدگاه هاى ماركسيستى به عنوان شيوه علمى مبارزه در تبيين ((راه حسين عليه السّلام )) مى نويسد، نمونه گويايى از اين گونه آثار است . جهت گيرى اصلى اين آثار بر عنصر شهادت طلبى در واقعه عاشورا همراه با تعريضات مكرر به حضور عنصر ((بكاء و مصيبت )) در مراسم مربوط به آن است .
در همين ايام 1347 ش در حوزه علميه قم نيز كتابى به قصد تفسير سياسى واقعه عاشورا با قطع نظر از ابعاد آسمانى واقعه نوشته شد. نويسنده در اين كتاب به دنبال آن بر مى آيد تا حادثه كربلا را بر مجراى كارهاى عقلانى و مجارى طبيعى تفسير كند. او در يكى از مقدمات كتاب تصريح مى كند كه اين شيوه براى مذاكره با ديگرانى كه با مبانى اعتقادى شيعه ماءنوس نيستند، كارساز و مفيد است . اين كتاب البته در بين كارهاى روشن فكرانه دينى ، اثرى قابل توجه به حساب نمى آيد ((و جلب نظر روشن فكران و قلم زنان غير دينى را نمى كند))(105) زيرا تربيت و ذهنيت حوزوى نويسنده ، مانع از آن است كه كار او برجستگى هايى را كه در محيطهاى روشن فكرى موردنظر است داشته باشد. علاوه بر اين كه در اين كتاب بر ستيزه جويى و مبارزه ابتدايى تكيه نمى شود، و حال آن كه فضاى سياسى جامعه در ستيز با قدرت مسلط شاه ، به دنبال اين عنصر مى گردد. ليكن اين اثر، گفتگوهاى تندى را در محيط حوزوى كه جايگاه تعاليم سنتى دينى است ، به دنبال مى آورد. و دليل اين امر خطرى است كه نيروهاى حوزوى در معنويت زدايى از واقعه كربلا و مراسم عاشورا احساس مى كنند. آنها مغايرت اين گونه تفسير را با مبانى كلامى ، فلسفى و عرفانى شيعه در مى يابند و بسيارى از مباحث را نيز درباره اين سلسله از مسائل مطرح مى كنند. نقطه ضعف اصلى اين كتاب معنويت زدايى واقعه عاشورا است ، و اگر اين كتاب جاذبه اى براى روشن فكران داشت ، بدون شك در همين مساءله بود. قابل تاءمل ترين كتابى كه در اين ساليان اواخر دهه 40 شمسى به تفسير روشن فكرانه حادثه عاشورا پرداخت ، نوشته كوتاه ((حسين وارث آدم ))(106) است .
رويكرد نويسنده در اين كتاب ، همراه با زيبايى و جاذبه ادبى فراوانى كه دارد، رويكردى جامعه شناختى است . نويسنده كه در برخى از ديگر آثار خود با تاءكيد بر عنصر ستيز و شهادت به مقابله با برخى از صورت هاى اساطيرى مراسم مى پردازد كه فاقد حساسيت هاى سياسى اند، در اين اثر ديگر بار، صورتى اساطيرى به واقعه مى بخشد. اسطوره اى كه خالى از ابعاد انقلابى نيست وليكن تهى از ابعاد آسمانى و معنوى است . او با تفسير نمادين حادثه كربلا رويكرد مردم را به عاشورا ناشى از نمادهاى موجود در آن مى داند. سرچشمه مشترك دو رود دجله و فرات سمبل زندگى اشتراكى و بى طبقه اوليه انسان ها تعبير مى شود و جدايى آنها نشانه پيدايش دو طبقه استثمارگر و استثمارشده حاكم و محكوم مى باشد و امتداد جغرافيايى آنها نماد تداوم تاريخى اين دو طبقه است ، كه ((در انتهاى سرزمين تاريخ به هم مى پيوندند و يكى مى شوند)) و در پايان كار به ((آرامش يكنواخت نخستين مى رسند)).
در اين نوشتار كوچك همه پيامبران از آدم تا خاتم ؛ نوح ، ابراهيم ، موسى و عيسى عليهم السّلام و همه نمرودها و فرعون ها با همه بعل ها و هبل ها حضور دارند. خداوند واحد با همه الهه هاى متفرق ، رويارويى و مقابل است . و با اين همه ، هيچ نقلى تاريخى كه ناظر به واقعيت خارجى باشد در آن نيست و به همين دليل هيچ كس نيز به نقد تاريخى آن نمى تواند دل خوش دارد. كتاب از تاريخ ، گذشته است . نه به نقل تاريخى آن مى پردازد و نه به نقد آن . در آن يك اسطوره تصوير مى شود. و تصاويرى كه بسيارى از آنها واقعيتى تاريخى نيز داشته اند، با صرف نظر از آنچه كه به راستى در تاريخ بر آنها گذشته است در متن اين اسطوره قرار گرفته اند.
در اين اسطوره ، عاشورا نه يك صورت عينى است كه با تاءويل به حقيقتى الهى باز گردد، و نه يك توهم و خيالى است كه در قالب اساطيرى پيوند مشوب و لرزان خود را با مراتب نازل آسمان حفظ كرده باشد. بلكه يك سمبل و نمادى است كه از سائقه هاى و نيازهاى سركوفته انسان در تاريخ سرچشمه مى گيرد، و آدمى بى آن كه خود بداند، ناخودآگاه ، در جاذبه دلالت و حكايت سمبليك تصاوير موجود در آن ، شيفته و شيدا مى گردد و در ماتم و اندوه آن كه چيزى جز ماتم و اندوه نهفته در واقعيت تاريخى و طبيعى او نيست فرو مى رود.
اين صورت از اسطوره ، چهره منحرف حقايق دينى نيست . بلكه آلتى است كه چهره منقلب و واژگونه تاءويل دينى را با خود دارد. در تاءويل دينى واقعيت عينى و حتى صورى كه در خيال متصل يا منفصل افراد به صورت مبشرات و خواب هاى صادق پديد مى آيد، مسير گذر به حقايقى مى گردند كه ظهور تام آنها جز در غيب عالم و به هنگام گذر از ((صراط)) حاصل نمى شود. ليكن در اين صورت جديد تاءويل ، كه تاءويلى غير دينى است ، ((الله ))، ((يهوه ))، ((زئوس ))، ((خداوندگان متفرق ))، ((ابراهيم عليه السّلام ، ((نمرود))، ((موسى عليه السّلام ، ((فرعون ))، ((پيامبر خاتم صلّى اللّه عليه و آله و بالاخره حسين عليه السّلام و يزيد با صرف نظر از واقعيتى كه دارند صورت مناسبى مى شوند براى حكايت و دلالت از وقايعى كه در زهدان طبيعت بر آدم و فرزندان او در طول تاريخ رفته است ، و اينك در حافظه تاريخ و وجدان اجتماعى فردى قرار گرفته اند كه ((برون خود را در هم مى شكند)) و از ((تحمل شرم آور و شكنجه آميز آن مى گريزد)).
نويسنده يا خواننده اثر فوق ممكن است به لوازم آنچه ترسيم شده است و يا به عناصرى كه مقوم تحليل آن هستند بى توجه باشد. راقم نيز در مقام داورى نسبت به حسن فاعلى نوشته مزبور نيست و اين گونه داورى ها را نيز فاقد ارزش علمى مى داند وليكن اين مقدار قابل انكار نيست كه اين نحوه از نگاه در صورت رسوخ و رسوب ، همه لوازم و مقومات خود را دير يا زود به همراه خواهد آورد.
اين نگاه ، بقاياى حوادث الهى و مقدس و بستر آداب و سننى را كه ريشه آسمانى دارند، ابتدا از مبداء آسمانى آنها مى گسلاند و از آن پس براى آن صورت جديدى را كه از محدوده عالم طبيعت فراتر نمى رود در نظر مى گيرد و اين شيوه عمل با مراسم و آداب دينى ، ميراث دار همه آموزه هاى فرهنگى غرب است .
تحليل روان كاوانه ((فرويد)) از حوادث تاريخى ، تفسير اجتماعى ((دوركيم )) از دين ، تبيين طبقاتى ((ماركس )) از ايدئولوژى هاى بشرى و مبادى ديگرى از اين قبيل بايد با يكديگر ممترج و آميخته شوند، تا اين صورت منقلب و واژگونه تاءويل و يا تفسير هرمنوتيك از عاشورا فرصت ظهور و بروز پيدا كند.
بسيارى از كسانى كه در شرايط اجتماعى دهه پنجاه به دليل جاذبه ادبى و قدرت انقلابى اين بازسازى از عاشورا به مطالعه آن مى پردازند، از عناصرى كه نوشتار از آنها تغذيه مى كند، غافل هستند. از معدود كسانى كه در ميان نيروهاى مذهبى به محتواى اين اثر و تازه بودن اين شيوه از نگاه پى مى بَرد شهيد مطهرى ؛است ، ايشان در يادداشتى مى نويسد:
((در سفرى كه در 26 30 آذرماه به مشهد رفتم نسخه اى از آن انتشارات طوس به من داد و در بين راه تهران خواندم . آنچه دستگيرم شد از هدف اين جزوه كه در زير لفافه بيان شده است ... اين است :
1 اين جزوه نوعى توجيه تاريخ است براساس مادى ماركسيستى ، نوعى روضه ماركسيستى است براى امام حسين كه تازگى دارد. (طبق اين جزوه ) آغاز تاريخ بشريت اشتراكيت و برابرى است ، سپس نابرابرى و حق و باطل ، يعنى مالكيت آغاز مى گردد و از اينجا جامعه بشر دو بخش مى شود. آن چنان كه دجله و فرات از يك سرچشمه مى جوشند و سپس دو بخش مى گردند و از يكديگر جدا مى شوند، دو بخش انسان يعنى دو طبقه ...
در اين جزوه سرزمين بين النهرين سمبل تمام زمين و تاريخ و نمايشگر تاريخ تمام زمين است . دو نهر دجله و فرات سمبل دو جناح متضاد بشرى است كه از هم جدا شده و در نزديكى بغداد به طور دروغين به هم مى پيوندند. آن چنان كه در دوره خلافت اسلامى ، اين وحدت دروغين پيدا شد...
در اين جزوه به طور كلى كلمه آدم يا انسان ، سمبل انسان سوسياليست است . كما اينكه شرك اعتقادى سايه اى است از شرك و ثنويت حيات . با اين بيان بار ديگر جنبه ماركسيستى جزوه روشن مى شود كه وجدان هر كس را مولود و انعكاسى از وضع اجتماعى او مى دانند و مى تواند مبين نظر دوركهايم باشد...))(107) .
تحليل هاى ياد شده على رغم تنوع و شمولى كه در محيطهاى روشن فكرانه دينى در دهه چهل و پنجاه پيدا كردند، بيشتر در محدوده محافل روشن فكرى باقى ماندند و به متن مراسم دينى عاشورا كمتر راه يافتند. و به اين ترتيب مراسم عاشورا را با حفظ هويت دينى خود بدون آن كه از اين ناحيه آسيب و انحرافى جدى در آن پديد آيد به حيات خود ادامه داد.
رسالت پاسدارى از اصالت و حقيقت عاشورا  
در سال پنجاه و هفت همراه با تحرك اجتماعى جديدى كه مذهب در حوادث انقلاب پيدا كرد و بعد از آن نيز همگام با تحولاتى كه در طول هشت سال دفاع مقدس به وقوع مى پيوست ، بخش ‍ عظيمى از ظرفيت هاى اجتماعى و انقلابى اين مراسم با حفظ هويت دينى آن به فعليت رسيد.
قوت و قدرت اجتماعى بيش از پيش مراسم عاشورا در طى اين ساليان ، مصونيت آن را از آسيب هاى مختلفى كه براى آن تصوير مى شود تضمين نمى كند:
پرداختن سخنرانان به مسائل اجتماعى و انقلابى و كم توجهى در حراست و حفاظت از حوادث تاريخى واقعه ، صورت دينى مراسم را به مرثيه خوانى هاى مداحان ، و حركت هاى دسته جات دينى محدود خواهد كرد. مراسمى با اين ويژگى از حضور محدثين و عالمان دينى تهى خواهد ماند. در اين صورت ذكر حوادث واقعه عاشورا و حقايق مستور در آن كه عنصر مقوم مراسم است مورد غفلت قرار خواهد گرفت ، و گريه و بكاء از مدار ذكر، بر محور احساسات و عواطفى كه هم افق با ادراك و مسائل روزمره زندگى شركت كنندگان است ، تنزل پيدا خواهد كرد. و بدين ترتيب زمينه براى رشد و توسعه تحميل صور ذهنى دست اندركاران مراسم بر حقيقت دينى آن فراهم مى آيد.
استقبال گردانندگان محافل از عالمان دينى ، و اهميت دادن آن ها به اين بخش از مراسم در كنار ديگر مراسمى كه شكل مى گيرد، و همچنين رويكرد عالمان و آگاهان از حوادث و حقايق عاشورا به مراسم ، از جمله عواملى است كه براى جلوگيرى اين نوع آسيب ها كارساز و مفيد است .
حركت هاى روشن فكرانه دينى در سال هاى نخست بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ايران ، توان نظرى خود را از دست داد. و بدين ترتيب آسيب هايى كه از اين ناحيه بر مراسم مى توانست وارد آيد، كم رنگ و ضعيف شد. از نيمه دوم دهه شصت همزمان با افول سياسى ماركسيسم ، حركت هاى روشن فكرانه دينى در ايران با از دست دادن بارِ چپ ، براساس ديدگاه تئوريسين هاى ديگرى تجديد سازمان يافت كه در رقابت با جريان چپ ، الگوهاى ليبراليستى غرب را توجيه و تبليغ مى كردند. اين جريان ، گرچه در گام هاى نخستين خود بنيان هاى انديشه و تفكر دينى را هدف قرار داد، ليكن تا كنون نگاه مستقيم خود را متوجه عاشورا و مراسم آن نكرده است . البته آراء اين جريان به طور غيرمستقيم و از طريق سست ساختن مبانى اعتقادى جامعه و به ويژه نسل جوان ، احتمال وارد ساختن آسيب به نحوه و ميزان حضور مردم در مراسم عاشورا وجود دارد.
شايد يكى از دلايل توجه نسبتاً گسترده جريان هاى روشن فكرانه دينى دو دهه چهل و پنجاه به حادثه عاشورا و مراسم آن و بى توجهى جريان دهه اخير به اين حادثه ، همان بار انقلابى جريان روشن فكرانه دينى در آن دو دهه باشد، و حال آن كه عاشورا براى گروه اخير كه فاقد هرگونه ظرفيت و توان انقلابى است عنصر سياسى جالب توجهى ندارد.
بى توجهى جريان روشن فكرانه دينى اخير به حادثه عاشورا به هر دليلى كه باشد موجب شده است تا اين مراسم از آسيب هاى مستقيمى كه از ناحيه اين گروه انتظار مى رود به دور بماند(108) .
نظر دو پيش كسوت  
حاج محسن طاهرى (109)
((مقام معظم رهبرى رهنمودهاى لازم را فرموده اند. در خصوص فرمايش مقام معظم رهبرى ، جايى براى سخن گفتن كسى باقى نمى ماند. بايد فرمايشات ايشان را تعبدا پذيرفت . ما هم عضوى از اعضاى هستيم اين جامعه هستيم و بايد اين مسئله را به عنوان يك فريضه عبادى واجب بپذيريم . وقتى اين مسئله (قمه زنى ) در سطح جامعه صورت مى گيرد، ديگر عزادارى و سوگوارى نيست و بهانه به دست دشمن دادن است . چون دشمن ، هميشه عينك بدبينى نسبت به نظام و مقدسات و جلسات مذهبى ما دارد و نوعا به دنبال بهره بردارى سوء هستند و نقاط ضعف را عَلم مى كنند. مقام معظم رهبرى با رهنمودهاى شان اين بهانه و حربه را از دست دشمن گرفتند. بايد بگويم كه بهترين الگو براى عزادارى همان طورى كه حضرت امام مى فرمودند، عزادارى به شكل سنتى است و براى خود امام برگزارى عزادارى سنتى ، اهميت ويژه اى داشت . هنگامى كه حضرت امام در نجف اشرف بودند، هر روز به زيارت حضرت امير، مى رفتند دعاى جامعه كبيره مى خواندند. پناه بردن به ادعيه موجب مى شود كه هيچ گاه از اهل بيت دور نباشيم )).
حاج محسن اعتماديان (110)
((بنده يكى از كوچكترين خدمتگزاران آستان مقدس اباعبدالله الحسين افتخار بيست سال خدمتگزارى در اين آستان مقدس را دارم . در دوران مداحى و مرثيه سرايى اينجانب ، معجزاتى از آستان مقدس حضرت اباعبدالله الحسين ، به عينه شاهد بودم اما مسئله مهمى كه تقويت اين مسير را براى اينجانب به وجود آورد و مسير را عينا مشخص كرد، روزى بود كه براى شركت در مراسم ارتحال حضرت امام به حسينيه جماران مشرف شده بودم ، از خادم حسينيه جماران جمله جالب و زيبايى شنيده و بسيار منقلب شدم . او گفت : ((من حضرت امام را يكى از روزهاى اول ماه محرم در حيات منزل شان ملاقات كردم . ديدم كه امام منقلب هستند و اشك مى ريزند. من به امام سلام كردم و ايشان بعد از جواب دادن به سلام ، بدون مقدمه اين جمله را فرمودند: من تنها آرزويم اين است كه خدا مرا با تو كه خادم حسين هستى ، محشور كند. بنده با الهام از فرمايشات حضرت امام در اين راه ، گام پيش نهادم .
زندگى حضرت امام براى كسانى كه مى خواهند مسير عاشورا را طى كنند، درس بزرگى است . حضرت امام در طول انقلاب با حوادث پرخطرى مواجه بودند و بهترين ياران شان را از دست دادند. امام چون كوه ايستاده بودند و به ملت روحيه مى بخشيدند، اما مشاهده مى كنيم ، در اول ماه محرم تا يك مرثيه اى كه نام مبارك حضرت اباعبدالله الحسين در آن بود، خوانده مى شد، حضرت امام دستمال مقابل صورت مبارك مى گرفتند و بلند بلند گريه مى كردند و بارها اين بزرگوار و اين ذريه پاك رسول الله فرمودند: ((كه مراسم عزادارى حضرت اباعبدالله الحسين را به همان نحو سنتى خود مراسم باقى بداريد و فرمودند كه اين عاشورا و اين محرم و صفر است كه اسلام را زنده نگه داشته است . بنده به عنوان يك خدمتگزار كوچك دستگاه مقدس سيدالشهداء توصيه ام اين است كه عزيزان عزادار طبق فرمايشات امام و مقام معظم رهبرى سعى نمايند كه عزادارى و سوگوارى به همان طريق سنتى خود اجرا شود و مرثيه سرايان و مداحان اهل بيت ، اشعارى قوى و حماسى پيرامون شهادت حضرت حسين و هفتاد و دو تن از ياران با وفايش بخوانند.
متاءسفانه گاهى مشاهده مى شود كه در دسته جات سينه زنى ، عزادارانى همراه با موزيك و شمشير به دست و قمه به خيابان ها مى آيند؛ به قداست عزادارى امام حسين خدشه وارد مى شود. توصيه مى كنم در ميهن اسلامى ما كه زير لواى مقام ولايت هستيم سعى كنيم طبق نظرات ايشان حركت كنيم و عزادارى نماييم ان شاءالله كه مورد قبول حضرت ولى الله الاعظم ، حجت بن الحسن (اروحناله الفداه ) قرار بگيرد. و حضرت امام ، قمه زنى را در شرايط كنونى جايز ندانسته بودند و مقام معظم رهبرى نيز اين عمل را موجب وهن تشيع و سوء استفاده خارجى ها دانسته اند. بنابراين همه بايد مطيع باشيم . بايد همه عزيزان عزادار در حذف بدعت ها و مسائل خرافى كه در سوگوارى به وجود آمده ، اهتمام داشته باشند و نگذارند مسائل خرافى وارد مراسم عزادارى شود و دشمن از اين حركات ما سوء استفاده بكند. اين صحنه هايى كه در برخى دسته جات عزادارى ديده مى شود، خلاف اصل عزادارى است . بايد از اين اعمال خلاف پرهيز شود. تقاضاى من از عزادارن حسينى و خدمتگزاران آستان اباعبدالله الحسين اين است كه در ايام عزادارى كه مصادف با اذان ظهر مى شود، اهميت نماز را برشمرند و در هر كجا كه هستند نماز جماعت را بر پاى دارند كه حسين كشته نماز بود و پدر بزرگوارش اميرالمؤ منين على عليه السّلام در حال نماز به شهادت رسيد و در زيارت اين بزرگوار مى خوانيم : (( اَشهَدُ اَنَّكَ قَد اَقَمتَ الصّلوة ))


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اهميت مراسم عزادارى از زبان ولايت
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 17 ارديبهشت 1395

عظمت و ابعاد واقعه عاشورا  
((نقطه برجسته اى كه در زندگى حسين بن على مثل قله اى همه دامنه ها را تحت الشعاع خود قرار مى دهد، واقعه عاشورا است . در زندگى امام حسين آن قدر حوادث و مطالب و تاريخ و گفته ها و حديث وجود دارد كه اگر حادثه كربلا نمى بود، زندگى آن بزرگوار هم مثل زندگى هر يك از ائمه ديگر منبع حكم ، آثار، روايات و احاديث بود. اما قضيه عاشورا آن قدر مهم است و غلبه دارد كه شما از زندگى آن بزرگوار كمتر چيز و نشانه ديگرى را به خاطر مى آوريد. اين قضيه عاشورا آن قدر مهم است كه در زيارت و يا دعايى كه در روز سوم شعبان و درباره حسين بن على وارد است ، آمده است كه ؛ حسين هنوز پا به اين جهان نگذارده ، آسمان و زمين گريستند. قضيه اين قدر حائز اهميت است ! ماجراى عاشورا و شهادت بزرگى كه در تاريخ بى نظير است و در آن روز اتفاق افتاد، جريانى بود كه چشمها به او بود. اين قضيه اى بود كه از پيش تقدير هم شده بود. حسين بن على قبل از اينكه چهره بنمايد با شهادت ناميده و خوانده مى شد. به نظر مى رسد كه رازى در اينجا وجود دارد و براى ما آموزنده هم هست . البته در باب شهادت حسين بن على بسيار حرف هاى خوب و درست زده شده است و هر كس به قدر فهم خوداز اين ماجرا چيزى فهميده است . بعضى او را به طلب حكومت محدود كرده اند. بعضى ديگر او را در قالب چيزهاى ديگر كوچك كرده اند. بعضى هم ابعاد بزرگترى از او شناختند و فهميدند و گفته اند و نوشته اند. آنها را نمى خواهم عرض بكنم . آن چيزى كه اين جا وجود دارد اين است كه در اسلام به عنوان يك پديده عزيز، از قبل از پديد آمدنش و يا از آغاز پديد آمدنش از طرف پروردگار، پيش بينى خطراتى كه آن را تهديد مى كند، شده است و وسيله مقابله با آن خطرات هم در اسلام ، ملاحظه و در اين مجموعه كار گذاشته شده است . مثل يك بدن سالم كه خداى متعال ، قدرت دفاعيش را در خود او كار گذاشته است . مثل يك دستگاه يا ماشين سالم كه وسيله تعميرش را مهندس و سازنده آن با خود آن همراه كرده است . اسلام يك پديده است و مثل همه پديده ها خطراتى آن را تهديد مى كند و وسيله اى براى مقابله لازم دارد. اين وسيله را خدا متعال در خود اسلام گذاشته است . دو خطر عمده اسلام را تهديد مى كند. يكى خطر دشمنان خارجى و ديگرى خطر اضمحلال داخلى است . دشمن خارجى يعنى آنكه از بيرون مرزها با انواع سلاح ، موجوديت يك نظام را با فكرش و دستگاه زيربنايى عقيدتى اش و قوانينش ‍ و همه چيزش هدف قرار مى دهد. شما در مورد جمهورى اسلامى اين را به چشم ديديد كه گفتند ما مى خواهيم نظام جمهورى اسلامى را از بين ببريم . دشمنانى از بيرون نظام بودند و تصميم گرفتند كه آن را از بين ببرند. از بيرون يعنى چه ؟ از بيرون كشور نه ، بلكه از بيرون نظام ، ولو در داخل كشور.
دشمنانى هستند كه خود را از نظام بيگانه مى دانند و مخالف با يك نظام هستند. اينها بيرون از نظام و غريبه هستند. اينها با شمشير، با سلاح آتشين ، مدرن ترين سلاح هاى مادى ، تبليغات ، پول و هر چه كه در اختيارشان باشد تلاش مى كنند، براى اينكه يك نظامى را نابود كنند. اين يك جور دشمنى است .
دشمنى دوم و آفت دوم آفت اضمحلال درونى است . كه اين مخصوص غريبه ها نيست . بلكه مخصوص خودى ها و در درون نظام است . در يك نظامى ممكن است خودى ها بر اثر خستگى ، اشتباه در فهم راه درست ، مغلوب احساسات نفسانى شدن و نگاه كردن به جلوه هاى مادى و آنها را بزرگ انگاشتن ، ناگهان در درون ، دچار آفت زدگى بشوند.
اين دشمن البته خطرش بيشتر از دشمن اولى است . براى هر نظام ، تشكيلات و پديده اى آفت برونى و آفت درونى دو نوع دشمن است . اسلام براى مقابله با هر دو آفت علاج معين كرده است و جهاد را گذاشته است . جهاد تنها مخصوص دشمنان خارجى نيست (( جاهِد الكُفَّارَ وَ المُنَافِقِينَ )) . منافق عمدتاً خودش را درون جامعه قرار مى دهد. با همه اينها بايستى جهاد كرد. اين جهاد براى دشمنى است كه مى خواهد از روى بى اعتقادى و دشمنى با نظام ، به آن هجوم بياورد و براى مقابله با آن تفكك داخلى و از هم پاشيدگى درونى آن ، تعاليم بسيار با ارزشى است كه دنيا را به طور حقيقى به انسان مى شناساند و مى فهماند كه ؛ (( اِنَّمَا الدُّنيَا لَعِبٌ وَ لَهوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَينكُم وَ تَكَاثُرٌ فِى الا موَالِ وَ الا ولادِ)) يا در روايات نشان مى دهد كه زر و زيور دنيا، جلوه هاى دنيا و لذت هاى دنيا، اگر چه براى شما لازم است و اگر چه كه شما ناچاريد از آن بهره ببريد و زندگى شما وابسته به آنهاست و در اين شكى نيست و بايد براى خودتان آن را فراهم بكنيد، اما بدانيد كه مطلق كردن آن ، چشم بسته به دنبال اين نيازها حركت كردن و هدف ها را فراموش كردن ، چقدر خطرناك است . در روايات و خطب نهج البلاغه وقتى اميرالمؤ منين ، شير ميدان نبردهاى با دشمن ، سخن مى گويد انسان انتظار دارد كه نصف بيشتر سخنان او راجع به جهاد و جنگ و پهلوانى و قهرمانى باشد ولى نصف بيشتر سخنان اميرالمؤ منين راجع به زهد، تقوى ، اخلاق ، نفى دنيا، تحقير دنيا و ارزش گذارى بر روى ارزش هاى معنوى و والاى بشرى انسان است .
ماجراى امام حسين تلفيق اين دو بخش است . يعنى آنجايى كه جهاد با دشمن و جهاد با نفس در اعلى مرتبه آن تجلى پيدا كرده است ، ماجراى عاشورا است ، يعنى خداوند متعال مى داند كه اين حادثه پيش مى آيد و يك نمونه اعلايى بايد ارائه شود و آن نمونه اعلى الگو بشود. مثل قهرمان هايى كه در كشورها در يك رشته اى مطرح مى شوند و مشوق ديگران به اين حركت و ورزش هستند. البته اين يك مثال كوچك براى تقريب به ذهن است .
ماجراى عاشورا عبارت از يك حركت عظيم مجاهدت آميزى در هر دو جبهه است . هم در جبهه مبارزه با دشمن خارجى و برونى كه همان دستگاه خلافت فاسد و آن دنياطلبانى بود كه به اين دستگاه قدرت اسلامى چسبيده بودند و قدرتى را كه پيغمبر براى نجات انسان ها آورده بود، استخدام و استثمار كرده بودند و در عكس مسيرى كه اسلام و نبى مكرم اسلام خواسته بودند و اراده كرده بودند حركت مى كردند و هم در جبهه درونى آن روز، كه جامعه به طور عموم به سمت همان فساد درونى حركت كرده بود. اين نكته به نظر من مهمتر است . يعنى برهه اى از زمان گذشته بود، دوران سختى ، اول كار طى شده بود، فتوحاتى پيدا شده بود، غنائمى به دست آمده بود، دايره كشور وسيع تر شده بود، دشمنان خارجى در اين جا و آن جا سركوب شده بودند، غنائم فراوانى در داخل كشور به راه افتاده بود، عده اى پول دار شده بودند، عده اى در طبقه اشراف قرار گرفته بودند، بعد از آنكه اسلام ، اشرافيت را به كلى قلع و قمع كرده بود، طبقه اشراف جديدى در دنياى اسلام به وجود آمده بود، عناصرى با نام اسلام و با سِمت ها و عناوين اسلامى در كارهاى ناشايست و نامناسب افتاده بودند كه بعضى از آنها اسمهاى شان در تاريخ معين است . كسانى پيدا شدند كه براى مهريه دخترهاى شان به جاى مهرالسنه 480 درهمى كه پيغمبر اكرم و اميرالمؤ منين و مسلمانان صدر اسلام مطرح مى كردند، يك مليون دينار (يك مليون مثقال طلاى خالص ) براى مهريه زنهاى شان قرار دادند چه كسانى ؟ پسر صحابى هاى بزرگ مثلاً مصعب بن زبير و... از اين قبيل . وقتى مى گوييم دستگاهى از درون فاسد بشود، يعنى اين ! يعنى افرادى در جامعه پيدا بشوند كه به تدريج ، اين بيمارى اخلاقى را(چون بيمارى اخلاقى هم متاءسفانه هم مهلك است و هم مسرىّ)، اين دنيازدگى را، اين شهوت زدگى را، در داخل جامعه منتقل كنند. در چنين وضعيتى مگر كسى دل و جراءت و يا حوصله پيدا مى كرد كه به سراغ مخالفت با دستگاه يزيد بن معاويه برود. مگر چنين چيزى اتفاق مى افتاد؟
چه كسى به اين فكر بود كه با دستگاه ظلم و فساد آن روز يزيدى مبارزه كند؟ در چنين زمينه اى بود كه اين قيام عظيم به وجود آمد و هم با دشمن مبارزه كرد و هم با روحيه راحت طلبى فسادپذير رو به تباهى ميان مسلمان عادى و معمولى مبارزه كرد. اين مهم است ! يعنى حسين بن على كارى كرد كه وجدان مردم بيدار شد. از اين روست كه شما مى بينيد بعد از شهادت امام حسين قيام هاى اسلامى يكى پس از ديگرى به وجود آمد. البته بعضى از آنها سركوب هم شد. اين مهم نيست كه حركتى از طرف دشمن سركوب بشود. البته اين حادثه بد و تلخ است . اما تلخ ‌تر از آن اين است كه يك جامعه به جايى برسد كه حال عكس العمل نشان دادن را در مقابل دشمن را پيدا نكند. اين خطر بزرگى است .
حسين بن على كارى كرد كه در همه دوران هاى حكومت طواغيت ، كسانى پيدا شدند كه على رغم اينكه از دوران صدر اسلام دورتر بودند ولى اراده آنها از دوران امام حسن مجتبى براى مبارزه با دستگاه ظلم و فساد بيشتر بود. همه هم سركوب شدند. از قضيه مردم مدينه كه معروف به ((حرّه )) است شروع كنيد تا قضاياى بعدى ((توابين ))، ((مختار)) و غيره تا دوران اواخر بنى اميه و بنى عباس كه مرتب در داخل ملت ها قيام به وجود آمد. اين حركت ها را كه كرد؟ حسين بن على كرد. اگر امام حسين قيام نمى كردند آن روحيه مسئوليت پذيرى كه قبل از اين قيام در مردم به كلى مرده بود و يا نيمه جان شده بود، ديگر ترميم شدنى نبود. چرا مى گوئيم اين روحيه مرده بود؟ به دليل اينكه وقتى امام حسين از مدينه به مكه آمدند، مدينه مركز بزرگ زادگان اسلام همچون فرزند عباس ، فرزند زبير، فرزند عمر و فرزند خلفاى صدر اسلام بود. همه اينها در مدينه جمع بودند، ولى هيچ كس حاضر نشد به امام حسين در آن قيام خونين و تاريخى كمك بكند. پس تا قبل از قيام امام حسين خواص هم حاضر نبودند اين كار را بكنند. اما بعد از قيام امام حسين روحيه مسئوليت پذيرى زنده شد. اين آن درس بزرگى است كه در ماجراى عاشورا در كنار درس هاى ديگر ما بايستى بدانيم . عظمت اين ماجرا اين است . اين كه از قبل از ولادت آن بزرگوار آفرينش ، حسين بن على را در اين عزاى بزرگ مورد توجه قرار دادند و عزاى او را گرامى داشتند و به تعبير اين دعا يا زيارت بر او گريه كردند. اين به خاطر اين مسئله است . لذاست كه امروز وقتى شما نگاه مى كنيد، اسلام را زنده شده حسين بن على مى دانيد))(49) .
علت عظمت قيام اباعبدالله عليه السّلام 
((مساءله عاشورا يك مساءله تمام نشدنى و هميشگى است . چرا اين حادثه ، در تاريخ اسلام اين قدر تاءثيرات بزرگى داشته است ؟ به نظر بنده ، مساءله عاشورا از اين جهت ، كمال اهميت را دارد كه فداكارى و از خود گذشتگى كه در اين قضيه انجام گرفت ، يك فداكارى و از خود گذشتگى استثنايى بود. جنگ ها، شهادت ها و گذشت ها از اول تاريخ اسلام تا امروز، هميشه بوده است و ما هم در زمان خودمان مردم زيادى را ديده ايم كه مجاهدت و از خودگذشتگى كرده اند و شرايط سختى را متحمل شده اند. اين همه شهدا، جانبازان ، اسرا، آزادگان ، خانواده هاى آنها و بقيه كسانى كه در سال هاى اول انقلاب و سال هاى بعد، از خود فداكارى كردند، جلوى چشم ما هستند. در گذشته هم حوادثى بوده است كه در تاريخ ما خوانده ايد اما هيچ كدام از اين حوادث حتى شهادت شهداى بدر و احد و جنگ هاى صدر اسلام با حادثه عاشورا قابل مقايسه نيست . وقتى انسان تدبر مى كند، مى فهمد كه چرا از زبان بعضى از ائمه ما (عليهم السلام ) نقل شده است كه خطاب به سيدالشهدا فرموده اند: (( لا يَومَ كَيَومِكَ يَااَباعَبدِاللّه )) يعنى هيچ حادثه اى مثل حادثه تو و هيچ روزى مثل روز تو نيست . چرا؟ چون حادثه عاشورا يك واقعه استثنايى بود.
لُب و جوهر حادثه عاشورا اين است كه در يك دنيايى كه همه جاى آن را ظلمت و فساد و ستم فرا گرفته بود، حسين بن على براى نجات اسلام قيام كرد و هيچ كس در اين دنياى بزرگ به او كمك نكرد. حتى دوستان آن بزرگوار و كسانى كه هر كدام مى توانستند جمعيتى را به مبارزه با يزيد بكشانند، هم به او كمك نكردند و هر كدام به يك عنوان از ميدان خارج شدند و گريختند. ابن عباس ، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن زبير و بزرگان باقيمانده از صحابه و تابعين ، هر كدام به يك نحو ميدان را خالى كردند. شخصيت هاى معروف و نام و نشان دارى كه مى توانستند تاءثير بگذارند و ميدان مبارزه را گرم كنند، از ميدان خارج شدند در حالى كه هنگام حرف زدن همه حرف مى زدند، همه شعار دفاع از اسلام را سر مى دادند، اما وقتى كه نوبت به عمل رسيد و ديدند كه دستگاه يزيد دستگاه خشنى است و رحم نمى كند و تصميم بر شدت عمل دارد، هر كدام از يك گوشه اى فرار كردند و امام حسين را در صحنه تنها گذاشتند. حتى براى اين كه كار خود را توجيه كنند آمدند خدمت حسين بن على و به آن بزرگوار اصرار كردند كه آقا شما هم قيام نكنيد و به جنگ با يزيد نرويد! اين در تاريخ ، يك درس عبرت عجيبى است ! آنجا كه بزرگان مى ترسند و دشمن چهره بسيار خشنى از خود نشان مى دهد و همه احساس ‍ مى كنند كه اگر وارد ميدان بشوند وضعيت غريبانه اى آنها را در بر خواهد گرفت ، جوهرها و باطن افراد شناخته مى شود. معلوم شد كه در تمام دنياى اسلامى آن روز كه دنياى بزرگى هم بوده و كشورهاى اسلامى زيادى كه امروز مستقل و جدا هستند با جمعيت بسيار زياد وجود داشته اند، آن كس كه اين تصميم و عزم و جراءت را داشت كه در مقابل دشمن بايستد، حسين بن على بود و بديهى بود كه وقتى كسى مثل امام حسين حركت و قيام كند، عده اى از مردم هم دور او را خواهند گرفت و گرفتند، اگر چه وقتى معلوم شد كه كار چقدر سخت است و در آن شدت عمل وجود دارد، آنها هم يكى يكى از دور آن حضرت پراكنده شدند و در شب عاشورا از هزار و اندى كه با امام حسين از مكه راه افتاده بودند يا در بين راه به حضرت پيوسته بودند، تعداد خيلى كمى باقى ماندند كه با مجموع كسانى كه خودشان در روز عاشورا به حضرت رساندند، هفتاد و دو نفر مى شدند و اين خيلى مظلوميت است . اين مظلوميت به معناى كوچكى و ذلت نيست . امام حسين عظيم ترين مبارز و مجاهد تاريخ اسلام است . چون در چنين ميدانى ايستاد و نترسيد و مجاهدت كرد اما اين انسان بزرگ ، به قدر عظمتش ، مظلوميت دارد. همان قدر كه بزرگ است ، مظلوم است كه با همين مظلوميت و غربت هم به شهادت رسيد.
فرق است بين آن سرباز فداكار و انسان پرشورى كه وقتى كه به ميدان مى رود، مردم براى او شعار مى دهند و از او تمجيد مى كنند و مى داند كه در ميدان نبرد، انسان هاى پرشورى مثل خود او اطرافش را گرفته اند و اگر مجروح يا شهيد بشود، مردم با چگونه شورى با او برخورد خواهند كرد، با انسانى كه در آن چنان غربت و ظلمتى قرار دارد و تنها و بدون ياور و هيچ گونه اميد كمكى از طرف مردم ، على رغم تبليغات وسيع دشمن مى ايستد و مبارزه مى كند و تن به قضاى الهى مى سپارد و آماده كشته شدن در راه خدا مى شود. عظمت شهداى كربلا در اين است .
آنها بر مبناى احساس تكليف كه همان جهاد در راه خدا و دين بود، از عظمت دشمن نترسيدند و از تنهايى خود، وحشت نكردند. آنها كم بودن عده خود را، مجوزى براى گريختن از مقابل دشمن قرار ندادند. همين نترسيدن از عظمت پوشالى دشمن است كه به يك انسان ، يك رهبر و يك ملت عظمت مى بخشد.
سيدالشهدا مى دانست كه دشمن بعد از شهادت او تمام فضاى جامعه و دنياى آن روز را از تبليغات عليه او پر خواهد كرد. امام حسين كسى نبود كه زمان و دشمن را نشناسد و مى دانست كه دشمن چه جنايت هايى خواهد كرد، در عين حال اين ايمان و اميد را داشت كه همين حركت مظلومانه و غريبانه او بالاخره دشمن را شكست خواهد داد، هم در كوتاه مدت و هم در بلندمدت . و همين طور هم شد. خطاست اگر كسى خيال كند كه امام حسين شكست خورد. كشته شدن ، شكست خوردن نيست . كسى كه در جبهه جنگ كشته مى شود، شكست نخورده است . كسى كه به هدف خود نمى رسد، شكست خورده است . هدف دشمنان امام حسين اين بود كه اسلام و يادگارهاى نبوت را از زمين بر اندازند اما شكست خوردند. چون اين طور نشد.
هدف امام حسين اين بود كه در ترتيبات يكپارچه دشمنان اسلام كه همه جا را به رنگ دلخواه خودشان در آورده بودند، رخنه ايجاد بشود و نداى مظلوميت و حقانيت اسلام در همه جا سر داده بشود. و در نهايت دشمن اسلام مغلوب بشود و همه اينها محقق شد. امام حسين ، هم در كوتاه مدت و هم در بلندمدت پيروز شد. پيروزى كوتاه مدت به اين ترتيب بود كه قيام امام حسين و شهادت مظلومانه و اسارت خاندان آن بزرگوار، نظام حكومت بنى اميه را متزلزل كرد. بعد از همين حادثه بود كه حوادث پى در پى در دنياى اسلام و در مدينه و مكه پيش آمد و بالاخره منجر به نابودى سلسله آل ابوسفيان شد. آل ابوسفيان به فاصله چند سال به كلى از بين رفتند. آيا كسى خيال مى كرد، دشمنى كه امام حسين را مظلومانه در كربلا به شهادت رسانده است ، اين جور مغلوب انعكاس فرياد امام حسين بشود آن هم در سه يا چهار سال ؟ چه كسى چنين چيزى را خيال مى كرد؟ اما اين طور شد. در درازمدت هم امام حسين پيروز شد))(50) .
فلسفه قيام امام حسين عليه السّلام  
((هنگامى كه ظلمت و نفاق و جهل بر دنياى اسلام مستولى بود، حسين فرزند گرامى پيامبر، حركتى را شروع كرد كه در طول تاريخ بشريت ، يك حركت بى نظير و بى همانندى بود. عاشورا روز بى مانندى است كه حضرت امام حسن خطاب به حضرت حسين گفت هيچ روزى مثل روز تو نيست .
درباره اين حركت دو نظر گفته اند، يكى اين كه حسين به خاطر گرفتن حكومت از مدينه به سوى كربلا رفت و نظر ديگر اين است كه حسين به خاطر شهادت ، حركت خود را آغاز كرد ولى به نظر من اين دو نظريه مجموعه يك واقعيت است در واقع مى توان گفت حسين نه براى حكومت و نه براى شهادت خود، حركت را آغاز كرد بلكه كشته شدن و به حكومت رسيدن دو نتيجه اى بودند كه بر حركت حسين مترتب مى شد ولى اين دو هدف نبودند. حسين يك هدف داشت و آن انجام يك واجب بزرگ اسلامى بود كه پيامبر آن را به عهده فردى چون او قرار داده بود. و اين وظيفه عبارت از دفاع از اسلام در موقعيتى است كه اسلام در خطر انحراف و يا از بين رفتن باشد و كارگزاران حكومت به نام اسلام در مقابل اسلام و مسلمين ايستاده باشند و احكام خدا را عملاً و علناً ناديده گيرند و حسين در چنين شرايطى اين وظيفه مهم اسلامى را انجام داد.
اسلام داراى احكام فردى اجتماعى در تمام زمينه ها مى باشد كه رسول خدا هم آنها را ابلاغ كرد و خود به يكايك آنها عمل كرد مثل نماز، روزه ، جهاد، نهى از منكر و غيره و فقط حكم لزوم مبارزه و قيام عليه حكامى كه به نام اسلام فساد به بار مى آوردند بود كه خود بدان عمل نكرد چون در زمان او نمى توانست فسادى در قدرت حاكمه وجود داشته باشد و اگر اين فساد در زمان حضرت على بود، او چنين مى كرد و لذا اين شرايط در زمان امام حسين به وجود آمد كه او نيز به آن عمل كرد.
امام حسين به هنگام خروج از مدينه وصيت نامه اى براى برادرش محمد بن حنيفه نوشت كه اولين مطلب آن شهادتين است و مى نويسد: ((من براى رياكارى و فخرفروشى از مدينه خارج نشده ام من مى خواهم امر به معروف را عملاً با حركت انجام دهم . مى خواهم جامعه اى اسلامى به وجود آورم كه هم به امر به عمل معروف و نهى از منكر عمل كنند)).
آنچه ما بايد از قيام امام حسين بياموزيم اين است كه او براى خدا و جهت اجراى احكام اسلام مبارزه كرد و اين قيام دو نتيجه در پيش داشت ، يا شهادت يا رسيدن به پيروزى كه امام حسين براى رسيدن به هر دو نتيجه آماده بود ولى اين دو هدف نبودند))(51) .
آثار قيام عاشورا در تاريخ  
((از همان روز اولى كه اين حادثه اتفاق افتاد تاءثيرات بنيانى اين حادثه به تدريج معلوم شد. از همان روزها عده اى احساس كردند كه وظايفى دارند. ماجراى توابين ، قضاياى مبارزات طولانى بنى هاشم و بنى الحسن (عليهم الصلواة و السلام ) پيش آمد. حتى نهضت بنى عباس كه عليه بنى اميه در اواسط قرن دوم هجرى به پا خواستند و دعاتى را به همه اطراف عالم اسلام آن روز، بخصوص به مناطق شرق ايران ، خراسان و غيره فرستادند و زمينه را براى ازاله حكومت مستكبر و نژادپرست اموى فراهم كردند. حتى نهضت عباسى ها هم كه بالاخره موفق شد، با نام حسين بن على شروع شد. تاريخ را مطالعه كنيد، مشاهده خواهيد كرد كه وقتى دعات بنى عباس در اطراف عالم اسلام مى رفتند، از خون حسين بن على و شهادت آن بزرگوار و انتقام خون فرزند پيغمبر و جگر گوشه فاطمه زهرا (عليها السلام ) مايه مى گرفتند، تا بتوانند تبليغات خود را به راه بياندازند. مردم هم قبول مى كردند. حتى لباس سياهى كه شعار و لباس ‍ رسمى حكومت پانصد ساله بنى عباس بود، به عنوان لباس عزاى امام حسين انتخاب شد))(52) .
انقلاب اسلامى و عاشورا  
((ملت عزيز ما در ايام محرم و صفر بايد روح حماسه ، روح عاشورايى ، روح نترسيدن از دشمن ، روح توكل به خدا و روح مجاهدت فداكارانه در راه خدا را در خود تقويت بكنند. از حسين مدد بگيرند. مجالس عزادارى براى اين است كه ملت هاى ما را به حسين بن على و اهداف آن بزرگوار نزديك تر و آشناتر بكنند. در اين ايام ما بايد راه آنها را فرا بگيريم . يك عده اى كج فهم نگويند كه امام حسين شكست خورد. يك عده اى كج فهم نگويند كه راه امام حسين اين است كه همه ملت ايران كشته بشوند. كدام انسان نادانى ممكن است چنين حرفى را بزند.
يك ملت بايد از حسين بن على درس بگيرد. يعنى از دشمن نترسند، به خود متكى باشد و به خداى خود توكل بكند و بداند كه دشمن شوكت دارد، اما اين شوكت ناپايدار است . بداند اگر چه اين دشمن ، به ظاهر گسترده و قوى است اما توان واقعى آنها كم است . مگر نمى بينيد كه نزديك به چهارده سال است كه اين دشمنان خواسته اند جمهورى اسلامى را از بين ببرند و نتوانسته اند. آيا علت آن به غير از ضعف آنها و قدرت ماست ؟ ما قوى هستيم و به بركت اسلام قدرت داريم . ما به خداى بزرگ متوكل و متكى هستيم . ما نيروى الهى را داريم و دنيا در مقابل چنين نيرويى نمى تواند بايستد))(53) .
بركات عزادارى  
((تحقيقاً يكى از مهم ترين امتيازات جامعه شيعه بر ديگر برادران مسلمان ، اين است كه جامعه شيعه از خاطره عاشورا برخوردار است . از همان روز كه مسئله ذكر مصيبت حسين بن على باب شد يك چشمه جوشانى از فيض و معنويت در اذهان و دل هاى معتقدين به اهل بيت و محبين اهل بيت جارى شد كه تا امروز نيز همچنان جريان داشته است و بعد از اين هم ان شاءالله جريان خواهد داشت . منشاء آن هم يادآورى خاطره عاشورا است . خاطره عاشورا فقط بيان يك خاطره نيست ، بلكه بيان حادثه اى است كه داراى ابعاد بى شمار است . پس يادآورى اين خاطره در حقيقت خود يك مقوله اى است كه مى تواند به بركات فراوان و بى شمارى منتهى بشود. لذا شما ملاحظه مى كنيد كه در زمان ائمه ، قضيه گريستن و گرياندن براى امام حسين جايگاه ويژه اى داشته است . مبادا كسى خيال كند كه با وجود فكر، منطق و استدلال ديگر چه جايى براى گريه و بحث هاى قديمى است ؟ نه آقا اين اشتباه است . هر كدام از آنها جاى خود را دارد. هر كدام از آنها سهمى در بناى شخصيت انسان دارد. عاطفه جاى خود و منطق و استدلال نيز جاى خود را دارد. خيلى از مشكلات است كه بايد آنها را با عاطفه و محبت حل كرد و منطق و استدلال كافى نيست . شما اگر ملاحظه بكنيد خواهيد ديد كه در نهضت هاى انبياء، وقتى كه پيغمبران مبعوث مى شدند، در وهله اول عده اى دور آنها را مى گرفتند كه عامل اصلى اقبال آنها، منطق و استدلال نبود. شما در تاريخ پيغمبر اسلام كه يك تاريخ مدون و روشنى است ، سراغ نداريد كه آن حضرت مثلاً گروهى از كفار قريش را كه استعداد و قابليت دارند نشانده باشند مثلاً بگويند: به اين دليل خدا هست ، به اين دليل خدا واحد است . يا به اين دليل عقلانى بتها باطل اند. استدلال هاى پيامبر مربوط به بعد است . دلايل عقلانى مربوط به زمانى است كه نهضت پيش رفته است . در وهله اول ، نهضت يك حركت احساسى و عاطفى است . در وهله اول است كه پيامبر اسلام ناگهان فرياد مى زند: نگاه كنيد به اين بتها و ببينيد كه اينها ناتوانند. در همين مرحله است كه مى گويد: نگاه كنيد كه خداى متعال واحد است ؛ (( قُولُوا لا اِلهَ اِلاّ اللّه تُفلِحوُا)) به چه دليل (( لا اِلهَ اِلا هُو)) موجب فلاح است ؟ كدام استدلال عقلانى و فلسفى اينجا وجود دارد؟ البته در خلال هر احساسى كه صادق باشد، يك برهان فلسفى خوابيده است اما بحث اين است كه نبى وقتى كه مى خواهد دعوت خود را شروع كند، استدلال فلسفى را مطرح نمى كند، احساس و عاطفه صادق مطرح مى كند. البته آن احساس صادق ، احساس بى منطق و غلط نيست . در درون خود يك استدلالى هم دارد. اين احساس در ابتدا مردم را متوجه ظلمى كه در جامعه جارى است و اختلافات طبقاتى كه وجود دارد و نيز فشارى كه انداد الله از جنس بشر و شياطين و انس بر مردم وارد مى كنند، مى برد. سپس وقتى كه نهضت وارد جريان معقول و عادى خود شد، نوبت به استدلال منطقى هم مى رسد. كسانى كه داراى تحمل عقلى و پيشرفت فكرى هستند استدلال عادى را مى يابند، بعضى هم در همان درجات ابتدايى مى مانند. البته معلوم نيست آنهايى كه از لحاظ استدلال سطح بالاترى دارند، از لحاظ درجات معنوى هم حتماً سطح بالاترى داشته باشند. گاهى كسانى كه سطح عقلى آنها پايين تر است ، جوشش عواطف شان ، ارتباط و علقه شان با مبداء غيبى و با پيامبر بيشتر است و محبت شان ، جوشان تر است و همين ها هم درجات بالاترى را كسب مى كنند. قضيه اين جورى است . عاطفه سهم و جاى خود رادارد، نه عاطفه جاى استدلال را و نه استدلال جاى عاطفه را مى گيرد. حادثه عاشورا در ذات و طبيعت خود يك درياى خروشان عواطف صادق است . يك انسان والا، پاك منور و بدون ذره اى شائبه ترديد در شخصيت ملكوتى والاى او، براى هدفى كه همه منصفين عالم در صحت اين هدف كه نجات جامعه از جنگ و ظلم و جور و عدوان است ، متفق هستند، قيام مى كند.
وقتى كه دو صف حق و باطل وجود دارند و كسى مثل پيغمبر و اميرالمؤ منين در راءس جبهه حق ايستاده است و مى گويند: چه كسى حاضر است به ميدان برود؟ همه مى روند. پيامبر براى كسانى كه به ميدان مى روند دعا مى كند. دست بر سر آنها مى كشد و آنها را بدرقه مى كند. مسلمانان براى آنها دعا مى خوانند، بعد آنها به طرف ميدان مى روند، دعا مى كنند، جهاد مى كنند و به شهادت مى رسند. اين يك جور كشته شدن ، يك جور جهاد كردن است . يك جور جهاد كردن هم جهادى است كه وقتى انسان به سمت ميدان نبرد مى رود سرتاسر آن جامعه نسبت به او يا منكرند، يا غافلند، يا از او كناره مى جويند و يا در مقابل او هستند. آن كسانى كه قلباً او را تحسين مى كنند، تعداد كمى هستند و حتى جراءت هم نمى كنند زباناً هم او را تحسين كنند. يعنى در حادثه عاشوراى امام حسين حتى عبدالله بن عباس ها و عبدالله بن جعفرها كه خودشان جزو خاندان بنى هاشم و جزو همين شجره طيبه هستند جراءت نمى كنند بيايند، بايستند در مكه يا مدينه فرياد بزنند و به نام امام حسين شعار بدهند. اين مبارزه غريبانه است . سخت ترين مبارزه ها اين مبارزه است ، همه با انسان دشمن هستند و همه از انسان روى گردانند حتى دوستان هم از او اعراض مى كنند، به طورى كه وقتى امام حسين به يكى مى گويد تو بيا به من كمك كن ! او به جاى كمك ، اسب خودش را پيشنهاد مى كند كه : بيا از اين اسب من استفاده كن ! آيا غربت از اين بالاتر و مبارزه از اين غريبانه تر مى شود؟ آن وقت در اين مبارزه ، عزيزترين عزيزانش در مقابل چشمش قربانى مى شوند. پسرانش ، برادر زاده هايش ، پسر عموهايش و گل هاى بنى هاشم در مقابل او پرپر مى شوند و روى زمين مى ريزند. حتى بچه شش ماهه اش كشته مى شود. علاوه بر همه اينها مى داند كه به مجرد اينكه جان از جسم مطهرش خارج بشود، عيالات او كه اين جور بى پناه و بى دفاع هستند، مورد تهاجم قرار خواهند گرفت . اين گرگ هاى گرسنه در اطراف اين دختر بچه هاى جوان مى ريزند، دل هاى آنها را مى ترسانند، اموال آنها را غارت مى كنند، آنها را به اسارت مى گيرند، به آنها اهانت مى كنند و به دختر والاى اميرالمؤ منين ، زينب كبرى كه جزو شخصيت هاى بارز دنياى اسلام بوده است جسارت مى كنند! اباعبدالله همه اينها را مى داند. ببينيد اين مبارزه چقدر سخت است .علاوه بر همه اينها خود و اهل و عيالش تشنه اند، بچه هاى كوچك ، دختر بچه ها، پيرها و بچه شيرخواره ، همگى تشنه اند. حالا درست تصور مى كنيد كه اين مبارزه چقدر سخت است . آنچنان انسان والا، پاك ، مطهر، منور، انسانى كه ملائكه آسمان براى تماشاى جلوه او بر يكديگر سبقت مى گيرند كه حسين بن على را تماشا كنند و به او متبرك بشوند، انبياء و اولياء آرزوى مقام او را مى كنند، در چنان مبارزه اى با آن شدت و محنت ، به شهادت مى رسد. كدام انسانى است ، كه عاطفه اش از اين حادثه جريحه دار نشود و كدام انسانى است كه اين حادثه را بشناسد و بفهمد و نسبت به اين حادثه دلبسته نشود؟ اين چشمه جوشانى است كه از روز عاشورا شروع شد. از همان وقتى كه زينب كبرى طبق همان نقلى كه شده است ، رفت بالاى ((تل زينبيه )) و خطاب به پيغمبر عرض كرد:
(( يَا رَسُولُ اللّهِ صَلَّى عَلَيكَ مَلائِكَةُ السَّماءِ هَذَا حَسِينُكَ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاء مُقَطَّعُ الا عضَاءِ مَصلُوبُ العِمَامَةَ وَ الرِّدَاءَ)) شروع كرد روضه امام حسين را خواندن و ماجرا را به صداى بلند گفتن ، ماجرايى كه مى خواستند مكتوم بماند او به صداى بلند گفت ، در كربلا گفت ، در كوفه گفت ، در شام گفت ، در مدينه گفت ، و اين چشمه شروع به جوشيدن كرد كه تا امروز هم مى جوشد. اين حادثه عاشورا است ))(54) .
عزاى حسينى ، عزاى عمومى مسلمين  
((عزادارى براى امام حسين مخصوص شيعيان نبوده بلكه همواره همه مسلمانانى كه محبت خاندان پيامبر را در دل داشته اند براى مصائب آنها ناراحت و عزادار و غمگين بوده اند و اين عزادارى را به شكل هاى مختلف از جمله تشكيل مراسم مرثيه خوانى يا مراسم هيئت هاى مذهبى و دسته جات گوناگون عزادارى نشان مى دهند، در كشور ما، در پاكستان و هند، در عراق و در همه مناطق كه شيعيان در آنجا حضور دارند حتى در برخى از كشورهائى كه فقط برادران اهل تسنن زندگى مى كنند نيز اين مراسم هست و مراسم خوبى است ))(55) .
مخالفت با عزادارى عاشورا  
((عاشورا يك پديده اى است در تاريخ اسلام كه همواره به نفع مردم و به زيان ستمگران و قدرت هاى استكبارى به كار رفته است ، امروز هم نقش ‍ عاشورا را قدرت هاى استكبارى درست ارزيابى مى كنند كه با آن مخالفت مى نمايند. عاشورا يك حادثه بزرگ تاريخ اسلام است و بزرگداشت خاطره محرم و شهادت حسين بن على و ياران و فرزندان آن حضرت يك وظيفه اسلامى است و تنها، كسانى با آن مخالفت مى كنند كه با حسين بن على و بزرگان اسلام يا آشنايى ندارند و يا با آنها مخالفند و استكبار از عاشورا به شدت بيمناك است و لذا با آن مخالفت مى كنند))(56


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاثير سوره ياسين در زندگى انسان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 17 ارديبهشت 1395

- ۱۶ -


52- تاثير سوره ياسين در زندگى انسان
سوره مباركه ياسين در تمام زندگى ، جسم و جان ، مال و ثروت ، صحت و سلامتى ، حيات و مرگ و دنيا و آخرت انسان اثر مى گذارد.
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) و ائمه هدى اثرات آن را بيان كرده اند.
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) به حضرت على (عليه السلام ) فرمود: يا على ! سوره مباركه ياسين را تلاوت كن ؛ زيرا در آن بركاتى است . از جمله :
1- اگر شخص گرسنه اى آن را تلاوت كند خداوند روزى او را مى رساند و سيرش مى گرداند.
2- هرگاه تشنه اى آن را قرائت كند خداوند آبى فراهم مى آورد تا او سيراب شود.
3- هرگاه شخص عريان و برهنه اى آن را بخواند، خداوند لباسى براى او فراهم مى كند و او را مى پوشاند.
4- هر مرد و زن عَزب و مجردى كه آن را تلاوت كند، خداوند وسيله ازدواجشان را فراهم مى كند.
5- هر انسان ترسناك و خائفى كه آن را تلاوت كند، خداوند ترس و خوف او را مبدل به امنيت مى گرداند.
6- هر انسان مريض و رنجورى كه آن را تلاوت كند خداوند صحت و سلامتى را شامل حالش مى گرداند.
7- هر شخص زندانى اگر آن را در زندان تلاوت فرمايد، خداوند وسيله آزادى او را فراهم مى گرداند.
8- هر مسافرى كه آن را در سفر بخواند بى گمان سفرش بى خطر خواهد شد و به سلامتى به منزلش برمى گردد.
9- اگر آن را بالين هر ميتى بخوانند، خداوند عذابش را تخفيف مى دهد ((يا او را مى آمرزد.))
10- هر كس چيزى از او گم شده باشد و آن را قرائت كند آن چيز پيدا مى شود.
11- اگر شخص گم شده اى آن را بخواند راه را پيدا مى كند و به سلامتى به مقصد مى رسد.
12- اگر غذاى عده اى كم باشد و كافى براى همه افراد نباشد آن سوره را بخوانند، غذاى آنان بركت پيدا مى كند، طورى كه براى همه افراد كافى باشد.
13- اگر بر زنى كه زائيدن بر او سخت و دشوار باشد خوانده شود، وضع حمل بر او آسان مى شود و اولاد به راحتى به دنيا مى آيد.
14- كسى كه آن را تلاوت فرمايد، فقر و فاقه در دنيا به سراغش نمى آيد.
15- اگر كسى آن را قرائت كند در تجارت و كسب ضرر و زيان نمى بيند ((در تجارت )) سود مى برد.
16- در حوادث و بلاهاى زمينى و آسمانى خانه اش خراب و ويران نمى شود.
17- هر كه آن را تلاوت نمايد، در طول عمرش ديوانه و جن زده نمى شود و عقلش زايل نمى گردد.
18- تلاوت كننده آن به مرض جذام دچار نمى گردد.
19- كسى كه آن را تلاوت كند به مرض وسواس و دو دلى و حيرانى مبتلا نمى شود.
20- بيما/رى هاى مضر تلاوت كننده را از پاى در نمى آورد و بيمارى او برطرف مى شود.
21- خداوند متعال سختى و دشوارى و تلخى جان كندن را براى او آسان مى گرداند.
22- خداوند خودش متصدى و مباشر قبض روح تلاوت كننده آن مى باشد.
23- خداوند فراخى روزى و گشايش در زندگى را براى خواننده آن به عهده مى گيرد.
24 - خداوند ضامن خوشحالى او هنگام مرگ گرديده است .
25- خداوند در آخرت خشنودى او را تعهد فرموده ، و همه فرشتگان آسمان و زمين را خطاب فرموده كه : من از اين بنده راضى هستم . شما هم براى او طلب آمرزش كنيد.
26- خداوند شيطان را از خواننده آن دور مى گرداند كه او را وسوسه نكند و هزار فرشته را مى فرستد تا او را از شر هر شيطان و هر آفت حفظ فرمايند.
27- خداوند بعد از مرگ سى هزار فرشته را موكل غسل دادن او مى گرداند كه همگى براى او طلب استغفار كنند و او را مشايعت نمايند تا به قبرش برسانند و بعد از آن كه داخل قبرش نهادند، ملائكه همان جا عبادت كنند و ثوابش را در نامه عمل او بنويسند، قبرش تا چشم او كار مى كند وسيع مى شود و او را فشار نمى دهد و نورى از قبرش تا آسمان بالا مى رود.
28- خداوند در روز قيامت به او مى فرمايد: اى بنده من ! شفاعت كن تا شفاعت تو را درباره همه كسانى كه شفاعت آنان را نموده اى قبول نماييم .
29- خواننده آن را در ايستگاه هاى قيامت نگاه نمى دارند و بدون حساب داخل بهشت مى نمايند.
30- او را به واسطه گناهانش داخل جهنم نمى كنند و پرونده عمل او را باز مى گذارند در حالى كه گناهى در آن ديده نمى شود و موجب تعجب ملائكه واقع مى شود.(429)
به حول و قوه الهى و توجهات حضرت ولى عصر مهدى موعود - عجل الله تعالى فرجه الشريف - و با كمك گرفتن از قرآن مجيد كتاب تاثير قرآن در جسم و جان در ايام عاشورا و در عزاى سرور آزادگان جهان ، عامل به قرآن و زنده كننده دوباره احكام آن ، يعنى حسين بن على (عليه السلام ) در تاريخ 2/1/1379 (هجرى شمسى ) با دهم محرم 1421 (هجرى قمرى ) به پايان رسيد. خداوند با لطف و بزرگوارى خود آن را قبول فرمايد.

والسلام
نعمت الله صالحى حاجى آبادى

منم قرآن

منم قرآن ، منم قرآن ، منم پيغام جاويدان  
  منم سرچشمه ايمان ، منم برنامه انسان
سرود عشق و امّيدم فروغ پاك توحيدم  
  زدودم تيرگى ها را، به هر قلبى كه تابيدم
منم قرآن ، بهار خرم گل هاى پاينده  
  منم سرچشمه فيّاض و بى پايان و زاينده
به پا خيز اى مسلمان ، پرچم توحيد برپا كن  
  ز وحدت قدرت ايمان ، عيان بر اهل دنيا كن
منم نور افكن رحمت ، ز سوى آفريننده  
  منم روشن گر بگذشته و اكنون و آينده
به ظالم آتش خشمم ، به عادل بارش جودم  
  به كام مومنان نوشم ، به چشم كافران دودم
منم قرآن ، منم درمان هر درد و پريشانى  
  منم سرمشق هر خير و صفات نيك انسانى
به پا خيز اى مسلمان ، پرچم توحيد برپا كن  
  ز وحدت قدرت ايمان ، عيان بر اهل دنيا كن
چو رود از آبشار عرش رحمان تا شدم نازل  
  بشستم تيرگى از جان ، ببردم گرد غم از دل
بيا يك دم تماشا كن ، گلستان محمد را  
  نگر در آيه هاى من ، جمال آل احمد را
به فرق دشمن بى دين ، من آن شمشير خونبارم  
  منم قرآن ، كه يارى چون حسين بن على دارم
به پاخيز اى مسلمان ، پرچم توحيد برپا كن  
  ز وحدت قدرت ايمان ، عيان بر اهل دنيا كن
بود هر آيه ام ، رمزى ز لطف رحمت داور  
  به ايمان و عمل باشد، مسلمان از همه برتر
منم قرآن ، كتاب عشق و دانش و تقوى  
  به حكم آيت عدلم ، ستم گر را كنم رسوا
منم در هر زمان مستضعفان را بهترين سنگر  
  منم كوبنده بنياد هر طاغوت عصيان گر
به پا خيز اى مسلمان ، پرچم توحيد برپا كن  
  ز وحدت قدرت ايمان ، عيان بر اهل دنيا كن

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آداب تلاوت
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 17 ارديبهشت 1395

امام صادق عليه السلام در رابطه با فضيلت سوره دهر چنين فرموده است :
هركس اين سوره را در هر صبح پنجشنبه قرائت كند، خداوند آن را مهريه حورالعين قرار مى دهد و هشتصد حورى از حوريان باكره و چهار هزار از حوريان بدون باكره به ازدواج او در مى آورد و در بهشت (همسايه پيامبر صلى الله عليه و آله ) است و با آن حضرت خواهد بود.(60)
تلاوت كنندگان نورانى اند
مردم (چه در دنيا و چه در آخرت ) بر چند دسته تقسيم مى شوند. عده اى قيافه اشان تاريك و ظلمانى و عده اى نيز سيمايشان نورانى است (61) و هيچ كدام بدون علت نيست . يكى از علل نورانى بدون چهره تلاوت قرآن است .
از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:
((كسى كه در روز جمعه سوره كهف را تلاوت كند، خداوند متعال ، گناهانى را كه بين دو جمعه انجام داده است ، مى آمرزد. به اضافه سه روز ديگر كه گناهانى كرده . و به تلاوت كننده ، نورى عطا مى كند كه ما بين (مغرب و مشرق ) يا زمين و آسمان را نورانى مى كند(62) )).
در همين باره اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
((هيچ بنده اى از بندگان خدا نيست كه آيه آخر سوره كهف را بخواند مگر اين كه (خداوند نورى به او عطا مى كند) كه از خوابگاهش تا خانه كعبه را روشن مى كند، و چنانچه خود را از اهل حرم باشد براى او نورى است كه تا بيت المقدس روشن مى نمايد(63) )).
نورى كه در اين دو حديث بيان مى كند مربوط به دنيا است ، و قاريان قرآن در دنيا نورانى مى شوند و نورشان به فاصله آسمان و زمين است .
در حديث ديگر آمده است ، تلاوت كنندگان قرآن در قبر و عالم برزخ نورانى هستند و تا قيامت اين نور كشيده مى شود.
امام صادق عليه السلام در ارزش سوره والذاريات فرمود:
((هر كس اين سوره را در هر شب و روز بخواند نورى در قبرش به وجود مى آيد كه مانند چراغى مى درخشد و اين نور تا قيامت ادامه دارد. (و آن روز هم با همان نور هدايت مى شود و راه بهشت را پيدا مى نمايد. )(64) ))
در بعضى از احاديث ، نور تلاوت كننده قرآن را، مخصوص به قيامت دانسته است . از جمله :
امام صادق عليه السلام در اهميت سوره حم سجده فرمود:
هركس اين سوره را قرائت نمايد، روز قيامت نورى از براى او خواهد بود به مقدار قدرت ديد چشم (تا چشم كار مى كند نور مشاهده مى شود) و در دنيا هم با سرور و خوشحالى زندگى را به پايان مى رساند.(65)
تلاوت قرآن مهريه حورالعين است
هر چيزى در عالم دنيا بها و ارزشى دارد و براى هر زنى كابين و مهريه مى باشد. اگر انسان قيمت جنس و مهريه را پرداخت نمود صاحب جنس و شوهر زن مى شود و اگر نپرداخت نه مالك جنس است و نه زن بر او حلال مى باشد.
بهشت براى خود قيمتى و حورى بهشتى هم براى خود مهريه اى دارد. اگر كسى آن ها را پرداخت ، هم مالك بهشت و هم صاحب حورالعين مى شود. بهاى بهشت و مهريه حورالعين را روايات معصومين عليه السلام بيان فرموده اند. از جمله آن ها تلاوت قرآن و بعضى از سوره هاى آن است .
امام صادق عليه السلام فرمود:
كسى كه سوره شعرا طسم را در شب جمعه تلاوت كند از اولياء الله مى باشد و در جوار و كنف خداوند به بسر خواهد برد. در دنيا ناراحتى به او نمى رسد، و در آخرت آن قدر بهشت به او خواهند داد تا راضى شود. و خداوند متعال در عوض آن ، صد حور از حوريان بهشتى به او تزويج خواهد نمود.(66)
در اين باره رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:
هركس سوره فاطر را بخواند، روز قيامت ، بهشت هاى هشتگانه او را ندا مى دهند و هر درى به او مى گويد: از راه من داخل شو، پس از آن ، خود انسان از هر درى كه مايل باشد داخل بهشت مى شود.(67)
امام صادق عليه السلام درباره فضيلت سوره زمر فرمود:
كسى كه اين سوره را تلاوت نمايد، خداوند، شرف دنيا و آخرت را به او عطا مى فرمايد و او را بدون مال و عشيره عزيز مى گرداند. به طورى كه هركس او را ملاقات كند بزرگوارى وى در دلش قرار مى گيرد و خداوند، جسد او را بر آتش جهنم حرام مى گرداند و در بهشت براى او هزار شهر بنا مى كند. در هر شهرى هزار قصر، در هر قصرى صد حور (از حوريان بهشتى ) و در بهشت دو چشمه براى او در جريان دارد (به نام تسنيم و سلسبيل ) و دو چشمه ديگر در دو بهشت ديگر، درختانى در نهايت سبزى و خرمى ، زنان و حورى هايى كه در سراپرده هاى خود مستور و پوشيده اند، كيوه هاى گوناگون ، از هر ميوه اى انواع و اقسامش . (همه براى تلاوت كننده سوره زمر مهيا و آماده است .(68) )
نيز درباره فضيلت سوره شورى فرمود:
هركس اين سوره را بخواند خداوند، او را مبعوث مى كند در حالى كه صورتش مانند برف (سفيد است ) تا وقتى كه در پيشكاه خدا قرار گيرد. به او خطاب مى كند: اى بنده من ! سوره حمعسق را خواندى و ثواب آن را ندانستى ، اگر مى دانستى از خواندن آن ملول و خسته نمى شدى . بعد از آن مى فرمايد: زود باش كه تو را پاداش دهم و او را داخل بهشت مى كند. براى او قصرى از ياقوت قرمز مهيا نموده كه ظاهر آن از باطن آن و باطنش از ظاهرش مشاهده مى شود. در آن قصر، حورى ها، (براى عيش و لذت او) آماده و هزار كنيز و هزار غلام براى پذيرايى از او كمر خدمت بسته اند.(69)
تلاوت ، امان از فشار قبر است
فشار و عذاب قبر يكى از مسلميات است . فشار قبر شامل حال هر انسانى مى شود (البته كم و زياد دارد و آن مربوط به كم و زيادى گناه مى باشد) ولى چند طايفه از آن در امانند، نه فشار و نه عذاب آن را مى بينند. از جمله آنان كسانى هستند كه تلاوت قرآن مى كنند به خصوص ، در بعضى از سوره ها كه با صراحت تمام اين مطالب را بيان مى نمايد.
اميرالمؤ منين عليه السلام در فضيلت سوره نساء مى فرمايد:
((كسى كه آن سوره را در هر جمعه تلاوت نمايد از فشار قبر و عذاب قبر ايمن خواهد بود.(70) ))
در اين باره رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
هركس سوره احزاب را بخواند و به اهل و عيال خودبياموزد خداوند متعال فشار قبر را از او برطرف مى كند.(71)
امام باقر عليه السلام در فضيلت سوره زخرف چنين فرمود:
هركس مداومت كند بر اين سوره ، خداوند او را از حيوانات قبر و فشار آن ايمن مى گرداند تا آن كه در پيشگاه خدا قرار گيرد و داخل بهشت و نعمت هاى آن شود.(72)
در مورد سوره مائده فرمود:
هركس اين سوره را در هر پنجشنبه تلاوت نمايد هرگز (ايمانش ) به ظلم آلوده نشود و شرك به خدا نمى آورد و از عذاب قبر در امان است و موقعى كه از قبر بيرون آيد با احترام تمام او را به سوى بهشت مى برند.(73)
درباره سوره قمر امام صادق عليه السلام فرمود:
تلاوت كنندگان آن (علاوه بر ايمن بودن از عذاب قبر) هنگام خروج از آن ، خداوند فرشتگان را با مركبى از مركب هاى بهشت در كنار قبرش مى فرستد و او را با بزرگوارى سوار مى كنند و داخل بهشت نمايند.(74)
حتى شب اول قبر، نكير و منكر نمى توانند وارد بر او شوند و پرونده اعمالش را بررسى كنند.
امام باقر عليه السلام در فضيلت سوره ملك فرمود:
تلاوت آن ، موجب نجات از قبر است . قرائت كننده ، وقتى داخل قبر مى شود نكير و منكر براى رسيدگى به حساب آن داخل قبر مى شود اگر از طرف پاى ميت بخواهند بر او وارد شوند آن سوره (تجسم يافته در كنار او) مى گويد: از طرف پاها راهى براى شما نيست . اگر بخواهند از طرف قلب وارد شوند مى گويد: راهى براى شما نيست ؛ زيرا او قلب خود را ظرف و مكان من قرار داد و مرا در آن نگهدارى نموده است .
اگر آنان بخواهند از راه دهان وارد شوند، باز مى گويد: راهى براى شما نيست ؛ زيرا او هر روز و شب مرا با زبان خود تلاوت مى نمود. لذا آن دو ملك نمى توانند به حساب او رسند و عذابش نمايند.(75)
خداوند متعال شياطين و لشكريان و طرفداران آنان را از تلاوت كننده قرآن دور مى گرداند كه او را وسوسه نكنند و به انحراف نكشانند. رواياتى از معصومين (س ) درباره بعضى از سوره ها و بعضى آيات وارد شده است كه قابل توجه است ، از جمله :
امام باقر عليه السلام در ضمن فضايل سوره مباركه نحل مى فرمايد:
هركس آن سوره را تلاوت فرمايد، خداوند ابليس و لشكريان و طرفداران او را از تلاوت كننده دور مى گرداند.(76)
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نيز در اين باره مى فرمايد:
هيچ بنده اى نيست كه آيه شريفه قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى (77) و قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن (78)
را هنگام خواب تلاوت فرمايد، مگر اين كه خداوند او را از شر هر شيطان سركش و نيز از شر هر ظالم ستم گرى حفظ مى نمايد تا اين كه صبح شود.(79)
امام باقر عليه السلام درباره فضايل سوره مباركه لقمان مى فرمايد:
هركس سوره لقمان را در هر شب تلاوت كند خداوند عالم در آن شب فرشتگانى را بر وى گمارد تا هنگام بامداد او را از شر ابليس و سپاهيانش حفظ و حراست نمايد و چون در روز تلاوت كند فرشتگان تا شامگاه آن روز او را از شر شياطين حفظ مى نمايد.(80)
در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است :
هركس سوره مباركه ياسين را در شب ، قبل از خواب تلاوت كند خداوند هزار فرشته بر او گمارد تا او را از شر و بدى هر شيطان رانده شده و هر بلا و آسيب حفظ كنند. اگر آن را در روز قبل از آن كه شام شود تلاوت نمايد در آن روز از محفوظين و بهره مندان باشد تا آن كه شام شود و اگر در آن روز بميرد خداوند او را در بهشت داخل گرداند.(81)
امام صادق عليه السلام درباره فضايل سوره مباركه صافات مى فرمايد:
هركس اين سوره را در روز جمعه تلاوت نمايد همواره از هر آسيبى در امان خواهد بود و در دنيا از هر گرفتارى و مصيبتى مصون و محفوظ مى ماند و از فراوانى روزى به طور كامل بهره مند مى گردد و خداوند او را و مال و اولاد و بدن او را از شر و ناراحتى از ناحيه شيطان رانده شده و ملعون و از شر ستم گر بدخو و بدسيرت محفوظ مى دارد. و اگر در شب يا روز آن بميرد خداوند او را با شهدا در يك درجه و مقام ، مبعوث نموده و با آنان داخل بهشت فرمايد.(82)
اين چند سوره را براى نمونه آورديم - بايد بدانيم كه ديگر سوره ها و آيات قرآن نيز داراى خاصيت هايى هستند چنين خاصيتى را دارند و مخصوص اين چند سوره نمى باشند.
تلاوت غافلان
در سخنان بزرگان دين ، به ما آموخته مى شود كه مبادا گمان كنيم تلاوت قرآن خود به خود هدف است (خير چنين نيست )، بلكه بايد تلاوت را مقدمه آشنايى با حقايق قرآن و بهره مندى از هدايت آن قرار داده . از اين رو كسى كه تلاوت را به عنوان يك هدف مستقل به حساب آورد، از اصل معنا و مقصد (و تفسير) غافل خواهد شد و به همين علت مورد نكوهش و سرزنش بزرگان دين قرار مى گيرد.
اميرالمؤ منين عليه السلام در اين باره مى فرمايد:
هركسى از امت قرآن را (فقط) تلاوت كند و با اين وجود داخل آتش شود از جمله كسانى است كه (با تلاوت كردن و عمل نكردن به دستورات قرآن ) آيات خدا را به مسخره گرفته است .(83)
امام صادق عليه السلام تلاوت كنندگان بدون عمل و كسانى كه تلاوت را اصل و هدف مى دانند بر سه دسته تقسيم مى كند و مى فرمايد: برخى از مردم ، قرآن را تلاوت مى كنند تا مردم بگويند: فلانى قارى قرآن است . برخى ديگر قرآن را تلاوت مى كنند و قصد آنان اين است تا به مال و منال ، عنوان و مقام و دنيا برسند. در هيچ يك از اين ها خيرى نيست . عده اى ديگر نيز قرآن را تلاوت مى نمايند و نيت آنان اين است كه در نماز و شب و روز از آن بهره گيرند.(84)
از اين حديث نتيجه مى گيريم كه نبايد قرآن را (فقط) در تلاوت آن منحصر ساخت . بلكه بايد تلاوت را مقدمه عمل به دستورات آن قرار داد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
هركس حرام هاى قرآن را حلال بشمارد ايمان ندارد.(85)
و نيز مى فرمايد:
بيشترين منافقان اين امت قاريان هستند.(86) (البته قاريانى كه فقط قرائت را ملاك مى دانند و كارى به عمل و دستورات قرآن ندارند).
به همين علت ، تلاوت قرآن نبايد جداى از ايمان و عمل به آن باشد و الا به قالبى بى روح تبديل مى شود كه گاه با حقيقت قرآن نيز منافات دارد.
بخش دوم :: آداب تلاوت
ابتدا بايد متذكر شويم كه آداب و احكام تلاوت قرآن ، دو قسم است يكى آداب ظاهرى و ديگرى آداب باطنى .
اول : آداب ظاهرى تلاوت را شرح و بعد از آن آداب و احكام باطنى آن را. اميد است تلاوت كنندگان قرآن به آن ها عمل كنند تا احترام قرآن نگاه داشته شود و از بى احترامى و توهين به دور باشد. اما آداب و احكام ظاهرى تلاوت قرآن مجيد از اين قرار است .
1. هيچ فردى حق ندارد بدون وضو و طهارت دست يا عضوى از اعضاى بدن خود را به كلمات و نوشته هاى قرآن برساند. همان طور كه خود قرآن مى فرمايد:
انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون (87)
اين قرآن ، كتاب بسيار سودمند و بزرگوارى است ، در لوح محفوظ (و سر حق ) مقام و منزلت دارد جز دست پاكان (و فهم خاصان ) بدان نرسد.
و در رساله هاى علميه آمده است : كسى حق ندارد بودن وضو و طهارت جايى از بدن خود را به خط قرآن برساند، حتى براى آب كشيدن قرآنى كه نجس شده ، (و نياز به آب كشيدن پيدا كرده است ) نمى توان بدون وضو به آن دست زد.
كسانى كه حرام است قرآن را مس كنند، عبارتند از: اشخاص بى وضو، كسانى كه غسل جنابت ، حيض ، نفاس ، استحاضه و مس ميت به گردنشان باشد و كفار و مشركين .
اما تلاوت كردن بدون وضو در صورتى كه اعضاى بدن به كلمات قرآن نرسد اشكال ندارد. البته ثواب آن كمتر خواهد بود. براى كسانى كه غسل واجب به گردنشان است ، خواندن بيشتر از هفت آيه از سوره هايى كه سجده واجب ندارد كراهت دارد. اما تلاوت سوره هايى كه سجده واجب دارد ولو يك كلمه يا يك حرف از آن ها، حرام است . سوره هايى كه سجده واجب دارند چهار سوره اند اول ، سوره سى و دوم قرآن (الم تنزيل ) دوم ، چهل و يكم (حم سجده ). سوم ، سوره پنجاه و سوم (والنجم ). چهارم ، سوره نود و ششم (سوره اقرا).
تلاوت و پاكيزگى دهان
قارى علاوه بر داشتن طهارت ، مى بايست دهانش را از آلودگيها پاك كند، تا هم نزد خدا عزيز باشد و هم نزد مردم و ثواب بيشترى نيز به او عطا شود.
يكى از خصوصيات رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله اين بود كه هنگام عبادت ، خصوصا تلاوت قرآن و نماز شب ، دندان هايشان را مسواك مى زد و مسلمانان را بارها به اين امر تشويق و توصيه مى نمود. خوب است به يكى از جملات رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين زمينه توجه كنيم .
روزى آن حضرت به اصحاب خود فرمود: اى مردم ! راه قرآن را پاكيزه كنيد. سوال شد، اى رسول خدا! راه قرآن كدام است ؟
فرمود: دهان هاى شماست (همان دهانى كه با آن قرآن را تلاوت مى كنيد). پرسيدند: با چه چيزى آن را پاكيزه كنيم ؟ فرمود: با مسواك .(88)
تلاوت و آراستگى ظاهر
سزاوار است قاريان قرآن با بدن و لباس پاك و پاكيزه باشند. آلودگى ظاهرى را از خود دور كنند و بدن و لباس را تميز بشويند. همچنين بهتر است قاريان قرآن وقت تلاوت ، خود را معطر كنند و با سر و روى آراسته قرآن را قرائت نمايند، سعى كنند كه اين آداب را هميشه در قرائت رعايت نمايند. به ويژه قاريانى كه در محافل و مجالس مذهبى تلاوت قرآن مى كنند، با رعايت اين آداب ، مى توانند الگويى براى ديگران باشد.
تلاوت كفاره گناهان
اگر انسان به هنگام تلاوت قرآن توجه اش معطوف به خدا و دستورات قرآن باشد، خداوند متعال گناهان او را مى آمرزد. در اين باره به احاديث ذيل توجه كنيد.
روزى رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله خطاب به سلمان كرد و فرمود:
اى سلمان ! بر تو است كه تلاوت قرآن كنى ؛ زيرا آن كفاره گناهان و پوششى براى آتش جهنم و امانى از عذاب قيامت است . مومن زمانى كه قرآن مى خواند خداوند با نظر رحمت به او مى نگرد.(89)
در روايت ديگرى حضرت صلى الله عليه و آله خطاب به سلمان فرمود: اى سلمان ! زمانى كه مومن تلاوت قرآن مى كند، خداوند درهاى رحمتش را به روى او مى گشايد و چيزى بعد از فرا گرفتن علم ، بهتر و محبوبتر در نزد پروردگار از قرائت قرآن نيست ، و با كرامت ترين افراد بعد از انبياء، در نزد خداوند، علما و بعد از آن ها قاريان و حاملين قرآن هستند. خارج مى شوند از دنيا مثل خارج شدن انبياء و از قبرهايشان با انبياء محشور مى شوند و با آن ها از صراط مى گذرند، آنان ثوابى مثل ثواب انبياء دريافت مى كنند. پس خوشا به حال طالب علم و قارى و حامل قرآن از كرامت و شرافتى كه نزد خدا براى آنان آماده شده است .(90)
و نيز فرمود:
با شرافت ترين امت من دو طايفه هستند، يكى حاملين و عاملين قرآن ، ديگرى شب زنده داران .(91)
چه نيكو است كه حامل قرآن خود، از شب زنده داران باشد.
همچنين فرمود:
تلاوت يك آيه براى قارى قرآن ، ثواب و ارزش آن بهتر از آنچه زير عرش تا زمين است .(92)
تلاوت باعث دفع بلا
از جمله امتيازاتى كه تلاوت كننده قرآن دارد اين است كه خداوند سبحان به بركت قرآن و تلاوت آن ، بلاى دنيا و عذاب آخرت را، كه به واسطه گناه و نافرمانى ، بر اجتماع حتم شده است از اجتماع بر طرف مى كند. به احاديثى كه در اين باره از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و ائمه معصوم نقل شده ، توجه فرماييد.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
خداوند از تلاوت كننده كننده قرآن (و اجتماع ) بلاى دنيا و عذاب و گرفتارى آخرت را دفع مى كند.(93)
در حديث ديگرى فرمود: پروردگار عالم قلبى را كه جاى داشته باشد عذاب نمى كند.(94)
و حضرت على عليه السلام درباره هلاك نشدن مردم و بر طرف شدن عذاب و بلا از آنان چنين مى فرمايد:
خداوند اراده مى كند عذاب خود را بر مردمى كه در مقابل پروردگار خود جرات به خرج داده و معصيت او را نموده اند، نازل گرداند. اما وقتى مى بيند پير مردان و پير زنان با قدم هاى لرزان خود به سوى نماز و مساجد مى روند و اطفال بى گناه مشغول تعليم و تلاوت قرآن هستند آنان را رحم مى كند و عذاب را از ايشان بر طرف مى سازد.(95)
همچنين امام باقر عليه السلام فرمود:
خداوند عزيز و جبار به واسطه تلاوت كنندگان قرآن ، بلا را از اجتماع بر طرف مى نمايد و شر دشمنان را از سر آنان دفع مى كند و به خودشان بر مى گرداند، به واسطه ايشان باران رحمت خود را بر مردم نازل مى گرداند.(96)
و امام صادق عليه السلام فرمود:
جوانى كه تلاوت قرآن كند، و قرآن با گوشت و خون او مخلوط شده باشد و خداوند او را با ملائكه مقربين و انبياء مرسلين قرار مى دهد و همان قرآن روز قيامت مانع از عذاب او مى شود.(97)
تلاوت با حالت حزن
يكى از مستحبات تلاوت قرآن ، آميختن تلاوت با حزن و گريه است . قارى قرآن بايد هنگام تلاوت ، خود را محزون و اندوهگين ، فروتن و با گريه جلوه دهد. رواياتى در اين باره وارد شده است از جمله :
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: قرآن را تلاوت كنيد و بگرييد و اگر نگريستيد، حالت حزن و گريه به خود بگيريد.(98) در صورتى كه قلب محزون شود زمينه گريه فراهم مى شود. از اين رو پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در سخن ديگرى فرمود:
قرآن با حزن و اندوه نازل شده است پس هنگام تلاوت آن ، محزون شويد و بگرييد.(99)
نيز از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود:
قرآن همراه با اندوه شده پس با صداى حزين بخوانيد.(100)
در همين مورد حفص مى گويد:
نديدم كسى را مانند امام كاظم عليه السلام كه بر خود بيم ناك و هم اميدوار باشد. قرآن را با حزن و اندوه مى خواند. هنگامى كه قرآن را تلاوت مى كرد گويا انسانى را مخاطب خود ساخته بود.(101)
نيز نقل شده است ، هنگامى كه آن حضرت قرآن را تلاوت مى فرمود صدايش را حزن انگيز مى كرد و مى گريست و شنوندگان تلاوت حضرتش نيز مى گريستند.(102)
تلاوت قرآن با صوت حزين اثر معنوى و روحانى خاصى را به قارى مى بخشد و زمينه بسيار خوبى براى گريه اش فراهم مى كند.

نشان معرفت قلب حزين است

 

 

دل پاكان به درد و غم قرين است

درخت معرفت بار آورد درد

 

 

سرشك سرخ بارد بر رخ زرد

ز هر غم خاطرى باشد پريشان

 

 

غم يار و غم جسم و غم جان

چو مشتاقى ز قيد جسم و جان است

 

 

به چهره اشك خونين ز اشتياق است

غم آن آتش بود كز شعله طور

 

 

دل غمديدگان را كرد پر نور

غم آن نور است كز طور تجلى

 

 

دل بشكسته را بخشد تسلى

غم دين شادى هر دو جهانست

 

 

غم دنياى دون خوردن ، زيان است

چو خوش گفت : آن حكيم ذوق پرور

 

 

غم دين خور مخور اندوه ديگر

غم دين خور كه دنيا غم ندارد

 

 

عروس يك شبه ماتم ندارد

عروسى زشت و بى مهر و وفا هم

 

 

ندارند از فراقش عاقلان غم

 

چو كار اين جهان كارى است باطل

 

 

چرا در غم نشيند مرد عاقل (103)

راه محزون شدن قارى قرآن اين است كه در وعده ها و عهد و پيمان هاى قرآن دقت كند و سپس به اعمال خويش بنگرد كه اگر در اجراى امرها و ترك نهى ها كوتاهى كرده است ، محزون شود و گريه كند.
اميرالمؤ منين عليه السلام درباره صفات متقين مى فرمايد:
پرهيزكاران ، با خواندن قرآن جان خويش را محزون مى سازند.(104)
علماى اخلاق حزن را چنين تعريف كرده اند:
حسرت و ناراحتى براى از دست دادن شخصى كه او محبوب انسان بوده ، يا از دست رفتن چيزى كه مطلوب او بوده است .(105)
حزن جهت ترس از خدا
حزن متقين و قاريان حقيقى قرآن ، به علت وعيد الهى است ، و اين كه مبادا اين تهديدها گريبان گير آن ها شود. از اين رو به ياد عذاب افتاده و محزون مى شوند.
آنان با تلاوت قرآن ، به ياد طولانى بودن راه آخرت و كمى زاد و توشه مى افتند و نمى دانند در نهايت ، عاقبت آن ها بر چه پايه اى استوار است . با تلاوت قرآن به ياد فرصت هاى از دست رفته مى افتند كه مى توانستند بيشتر بهره ببرند ولى نبردند. آن ها به ياد مرگ و قبر و سئوال نكير و منكر و برزخ و عقاب و فراز و نشيب مسير خود به طرف آخرت مى افتند، گرچه اميدوارند، ولى محزونند كه آخرالامر چه مى شود. آيا با اين مقدار طاعات و عبادات ، جوابگوى سوالات دادگاه الهى خواهيم بود يا خير؟! اين ها واقعا خداترسان روزگاراند، اين ها كسانى هستند كه با تلاوت و مرور به قرآن به خود آمده و بر خود مى لرزند، گويا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را مى بينند كه آيات قرآن را بر آنان مى خواند. چرا نترسند! خداوند خطاب به پيامبرش مى كند و مى فرمايد:
قل اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ ‌(106)
اى پيامبر (به مردم ) بگو اين قرآن به سوى من نمازل شد تا شما را و كسانى كه اين آيات به آنها مى رسد بترسانم .
اين خدا ترسان ، نمونه هاى بارزى هستند كه انذار خدا و رسولش را پذيرفتند و به دنبال اين ترس ، از جهل و بى خبرى خويش محزون شدند، آن ها نواى قرآن را در فضاى گوش جان خود جاى دادند. گويا قرآن با آنها گفتگو نموده و امر و نهى مى كند اين ويژگى قرآن است . چرا آنان نترسند؟ زيرا جاى تعجب نيست ، كسانى كه با دل و جان ، كلام الهى و سخنان ائمه و هاديان راه را مى شنوند بلرزند و قالب تهى كنند. كسانى كه حقيقت روز واپسين را درك كنند و قابليت معارف الهى را داشته باشند، بايد بترسند.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاءثير قرآن در جسم و جان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 17 ارديبهشت 1395

- ۱ -


قرآن بخوان

با تو گر خواهى سخن گويد خدا، قرآن بخوان  
  تا شود روح تو با حق آشنا، قرآن بخوان
رتل القران ترتيلا نداى رحمت است  
  مى دهد قرآن به جان و دل صفا قرآن بخوان
اى بشر، ياد خدا، آرامش جان مى دهد  
  دردمندان را بود قرآن دوا قرآن بخوان
گفت : پيغمبر (ص ) كه بى دين است ، هر كس بى حيا است  
  تا شود روح تو پابند حيا قرآن بخوان
دامها، گسترده شيطان ، در مسير عمر تو  
  تا كه ايمن باشى از اين دام ها قرآن بخوان
اى كه روحت سخت پابند غم دنيا شده  
  مى كند قرآن ترا از غم رها قرآن بخوان
عترت احمد ز قرآنش نمى گردد جدا  
  تا بيابى معنى اين نكته را قرآن بخوان
هست قرآن صامت و، قرآن ناطق عترت است  
  تا ندانى اين دو را از هم جدا قرآن بخوان
نسخه قرآن به دستورالعمل دارد نياز  
  تا كه بشناسى طبيبت را دلا قرآن بخوان
وادى طور است اين قرآن و ميعاد حضور  
  با تو گر خواهى سخن گويد خدا قرآن بخوان (1)

پيشگفتار
در عصرى كه قرآن :
- خانه هايى را به خود اختصاص داده است به نام دارالقرآن
- مكتب خانه هايى را به اسم خود ثبت كرده است به نام مكتب القرآن
- شبهايى را از آن خود كرده است به نام شبى با قرآن
- و انجمن هايى تشكيل شده به نام انجمن حافظين قرآن و در زمانى كه موج راديويى مخصوصى را به خود تعلق داده به نام راديو قرآن .
- پيرمردى بى سواد، 70- 80 ساله به نام كربلايى محمد كاظم كريمى ساروجى با يك لحظه توجه و عنايت الهى ، حافظ قرآن مى شود و بسان ستاره زهره در ميان ستارگان ديگر مى درخشد، و آيات قرآن ، در برابر چشمانش داراى تلاءلؤ يى مى شود كه آيات قرآنى را از كلمات غير قرآنى جدا مى سازد!
- كودك 4- 5 ساله به نام محمد حسين طباطبايى علم الهدى نه تنها حافظ قرآن ، بلكه ناطق به قرآن هم مى شود و عجيب تر اين كه هر سئوالى از ايشان مى شود، با آيات قرآن جواب مى دهد!!
- حتى دشمنان قرآن به عظمت آن اقرار و اعتراف مى كنند و كلماتش را فوق كلام بشر و جن مى دانند؟!(2)
- قرآن در دنياى پر آشوب ، جاى پايى براى خود باز كرده و رو به پيشرفت و ترقى است .
- مردم جهان متوجه قرآن شده اند، و اختراعات و اكتشافات خود را از آن به دست آورده و به كار مى بندند.
- حافظان و مفسران قرآن رو به فزونى گذاشته اند و هر روز بر تعدادشان افزوده مى شود.
- مردم معتقد به قرآن و خالق و آورنده آن ، دواى درد و شفاى ظاهر و باطن خود را از آن مى طلبند.
- لذا مصمم شدم تا قدمى ولو كوتاه در اين مسير برداشته و به اندازه وسع و توان و استطاعت فكرى و علمى خود كتابى ولو مختصر، درباره آن بنويسم . تا تلاوت كنندگان و شفاعت خواهان و تاءثير پذيرندگان استفاده بهينه ببرند.
و اين نوشتار به چند بخش تقسيم مى شود كه عبارتند از:
بخش اول : تعريف قرآن .
بخش دوم : آداب ظاهرى و باطنى تلاوت .
بخش سوم : آيات مطابق نيات .
بخش چهارم : انس با قرآن .
بخش پنجم : تاءثير قرآن در جسم انسان .
بخش ششم : تاءثير قرآن بر قلب و جان بر روح و روان انسان و ديگر موجودات .
اميد است آيات پربركت قرآن بر جسم و جان ما، تاءثير گذارد و با آيات هدايت گرش به هدايت واقعى برسيم ، و بيماران جسمى و روحى از داروى اين داروخانه غنى و شفابخش ‍ الهى ، شفاى دردهاى خود را بگيرند و پويندگان راه حق و حقيقت به اندازه فهم و عقلشان از آن بهره ببرند.

بشنو از قرآن چه نيكو دم زند  
  زخمه بر ساز دل آدم زند
تا كند بيدارش از خواب گران  
  از قيامت گويد و احوال آن
با سكوتت نغمه قرآن شنو  
  آنچه مى گويد به گوش جان شنو

به اميد روزى كه قرآن و احكام و دستوراتش در تمام جهان ، حاكم شود و انسانها را از كفر و شرك و الحاد بيرون آورده و به شاهراه و حقيقت رساند.
بخش اول : آثار و خواص قرآن
در حقيقت ، قرآن به عنوان آخرين وحى الهى كه بر افضل انبياء نازل شده ،
نور هدايت ابدى براى بشر و تجلى كلام خداوند مى باشد.
قرآن ؛ شاهد زنده بر نبوت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و قوى ترين برهان بر حقانيت او و دليل دائمى و حجت هميشگى به شمار مى آيد.
قرآن ؛ مهم ترين سرمايه معنوى يك مسلمان است كه با داشتن آن ، همواره سرفراز و از بيگانگان بى نياز و دست نياز ديگران به سوى او دراز است .
قرآن ؛ ارزنده ترين اندوخته اى است كه در رويدادهاى خطرناك زندگى و هجوم امواج سهم ناك كفر و الحاد و انحراف و كج روى ، انسان را نجات مى دهد و خير و صلاح و رشد او را تاءمين مى كند.
قرآن گرانقدرترين موهبت خدايى و گوهر گرانبهايى است كه منشاء آثار سعادت انسانى مى شود و در پرتو آن ، مى توان از چنگال عفريت جهل رها گرديد و به كمال مطلوب دنيا و آخرت نائل شد و با ملكوتيان و جهان ابديت نيز رابطه برقرار كرد.
قرآن ؛ فرشته نجات و پاره كننده بندهاى اسارت از گردن توده گرفتار و بى نوا و برقرار كننده نظام هاى صحيح و مجرى عدالت اجتماعى و كوبنده اساس شخص پرستى و اختلاف طبقاتى و خاموش كننده فريادهاى گوش خراش ضلالت و گمراهى و زنده كننده روش هاى ستوده و كرامت هاى اخلاقى است .
قرآن ؛ در بردارنده اصول قوانين اجتماعى و انفرادى بشر، از قبيل عبادات ، تجارات ، نكاح و غيره است .
قرآن دستور دهنده عادلى است كه اصول وظايف زندگانى بشر را از آغاز تا انجام بيان فرموده و تمام دستورات و قوانين اين كتاب مقدس آسمانى بر پايه عقل و منطق استوار است .
تعريف قرآن از زبان قرآن
قرآن خود را اين چنين معرفى مى كند:
ان هذا القران يهدى للتى هى اقوم (3)
به درستى كه قرآن (مردم را) به راه و آئينى كه مستقيم ترين و صاف ترين و پابرجاترين آئينهاست هدايت مى كند.
صاف و مستقيم از نظر عقائدى كه عرضه مى كند، صاف تر و مستقيم تر از نظر ارائه كردن عقيده و عمل ، صاف تر و مستقيم تر از نظر قوانين اجتماعى و اقتصادى و نظامات سياسى و برنامه هاى اخلاقى و عبادى و دينى كه بر جامعه انسانى حكم فرماست .
و بالاخره صاف تر و مستقيم تر از نظر نظام حكومتى كه برپا دارنده عدل و درهم كوبنده ستم ستم گران است .
آرى ، روش هدايت قرآن صاف و مستقيم و ثابت است .
... و انه لكتاب عزيز # لاياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد(4)
و اين قرآن كتابى است قطعا شكست ناپذير. كه هيچ گونه باطلى ، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمى آيد؛ چرا كه از سوى خداوند حكيم و شايسته ستايش ، نازل شده است .
بلى قرآن كتابى است كه هيچ كس نمى تواند همانند آن را بياورد و بر آن غلبه كند، كتابى است بى نظير، منطقش محكم و گويا، استدلالاتش قوى و نيرومند، تعبيراتش منسجم و عميق ، تعليماتش ريشه دار و پرمايه ، احكام و دستوراتش هماهنگ با نيازهاى واقعى انسان ها در تمام ابعاد زندگى است ؛ زيرا از سوى خداوند حكيم و حميد نازل شده است ، خداوندى كه افعالش از روى حكمت و در نهايت كمال و درستى است .
ان هو الا ذكر للعالمين (5)
اين قرآن براى همه عالميان تذكر و بيدارى است .
آرى ؛ مهم آن است كه مردم از غفلت بيرون آيند و به تفكر و انديشه بپردازند، چرا كه راه ، روشن و نشانه هاى آن آشكار است ، در درون جان انسان فطرت پاكى به وديعه نهاده شده كه به او جهت مى دهد. به خط توحيد و تقوى مى كشاند، اما تقوى بيدارى است و رسالت اصلى پيامبران و كتب آسمانى نيز همين بوده است .
و لقد ضربنا للناس فى هذا القران من كل مثل لعلهم يتذكرون (6)
ما براى مردم ، در اين قرآن از هر نوع مثلى زده ايم (و هر نوع مثلى را مطرح كرده ايم ) شايد متذكر شوند (و از راه خطا به صراط مستقيم بازگردند).
آرى ، از سرگذشت دردناك ستمگران و سركشان ، از عواقب هولناك گناه و نافرمانى ، از انواع پندها و اندرزها، از اسرار خلقت و نظام آفرينش ، از احكام و قوانين و خلاصه هر چه براى هدايت انسان ها لازم بود، در لباس مثل براى آن ها شرح داديم .
قرانا عربيا غير ذى عوج لعلهم يتقون (7)
(اين ) قرآن است فصيح و خالى از هرگونه كجى و نادرستى ، انحراف ، تضاد و تناقض شايد آن ها پرهيزكارى را پيشه كنند.
آرى ، در قرآن ، هيچ گونه كژى راه ندارد، آياتش هماهنگ ، تعبيراتش گويا، و عباراتش مفسر يكديگر است .
قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياءتوا بمثل هذا القران لا ياءتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا(8)
(اى پيامبر اسلام ) به آن ها بگو اگر تمام انسان ها و پريان اجتماع و اتفاق كنند تا همانند اين قرآن را بياورند قادر نخواهند بود هر چند يكديگر را كمك كنند.
اين آيه با صراحت تمام ، همه جهانيان را از كوچك و بزرگ ، عرب و عجم ، انسان و جن را بدون استثناء دعوت به مقابله با قرآن كرده است و مى گويد: اگر فكر مى كنيد اين قرآن سخن خدا نيست و ساخته مغز بشر است ، شما نيز، همانند آن را بياوريد در حالى كه هرگز نخواهيد توانست .(9)
و لقد صرفنا للناس فى هذا القران من كل مثل فابى اكثر الناس الاكفورا(10)
ما براى مردم ، در اين قرآن از هر نمونه اى از انواع معارف و حقائق را بيان كرديم با اين حال اكثر مردم جاهل و نادان جز انكار حق ، و ناديده گرفتن دلائل هدايت ، عكس العملى نشان ندادند.
تعريف قرآن از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به قرآن بسيار اهميت مى داد، در تعليم و بكار بستن آيات ، سعى خاص مبذول مى كرد، آرزومند بود كه اين كلام دلنشين خدا در دلها بنشيند و انسانها را مُسَخّر خود كند. ايشان مى فرمايند:
هر قلبى كه ظرف قرآن باشد (و قرآن در آن جا گرفته است )، از عذاب خداوند به دور است .(11)
چون فتنه ها همچون پاره هاى شب كار شما را در ميان گرفت ، به قرآن رو آورديد.(12)
قرآن را فرا گيريد؛ زيرا تلاوت كننده آن روز قيامت در حالى محشور مى شود كه جوان و صورتش زيباست . قرآن به او خطاب مى كند و مى گويد: تو آن جوانى هستى كه شبها بيدار بودى و با من انس داشتى و تلاوتم مى كردى تا جايى كه دهنت خشك و از چشمهايت اشك جارى مى شد.(13)
قرآن هدايت گر گمراهان و بينايى از كورى باطن است ، نگهدارنده انسان از لغزشها است ، نورى است در برابر ظلمت ، نگهدارنده از هلاكت است ، رساننده انسان از دنيا به آخرت است ، كمال دين در آن است ، هيچ كس نيست از آن برگردد مگر اينكه جايگاه او آتش است .(14)
هيچ شفيعى روز قيامت بزرگوارتر و با منزلت تر از قرآن نيست ، نه پيامبر مرسلى و نه ملك مقربى و نه غير آنان .(15)
فرزندانتان را بر سه چيز پرورش دهيد، دوستى پيامبرتان ، دوستى اهل بيت او و تلاوت قرآن .(16)
خانه هاى خودتان را با تلاوت قرآن نورانى و روشن گردانيد.
دو چيز پرارزش در ميان شما مى گذارم يكى كتاب خدا (قرآن ) و ديگرى اهل بيت ، اگر به آن دو چنگ زنيد و از آنان پيروى نماييد گمراه نخواهيد شد. آن دو از هم جدا نمى شوند در موقعى كه در كنار حوض كوثر به من ملحق گردند.(17)
آنگاه كه انواع بلاها و شدت ها مانند پاره هاى شب تاريك در هم آميخت و شما را فرو پوشيد به قرآن چنگ زنيد و به آن پناه بريد؛ زيرا شفيعى است درباره كسانى كه به آن عمل كرده اند و شفاعتش پذيرفته است .(18)
قرآن (كتاب ) راهنماست ، به بهترين راه دلالت و هدايت مى كند و انسان را به بهشت مى رساند.(19)
تعريف قرآن از زبان حضرت على عليه السلام
اميرالمومنمين على عليه السلام مى فرمايد:
قرآن ؛ آن نور مطلق است كه غروب و افول بر آن راه ندارد، چراغ روشنى است كه به خموشى نگرايد، درياى ژرف و پهناورى است كه عمق و ساحل آن پيدا نيست ، راه راست و مستقيمى است كه رهروانش هرگز گمراه نگردند، پرتو تابانى است كه ظلمت و تاريكى به آن راه ندارد فيصل دهنده اى است كه دلائل آن سست نخواهد بود، بيان واضحى است كه اصول و دلايل آن تاثيرپذير نيست ، داروى شفابخشى است كه با همراه داشتن و عمل كردن به آن از امراض و بيماريها ترسى نيست ، مايه عزت و سربلندى است كه ياران آن هرگز خوار و مغلوب نخواهند شد و حقيقتى است كه طرفدارانش بى يار و ياور نخواهند بود.
قرآن ؛ گنجينه ايمان و منبع آن است ، درياى علوم و سرچشمه دانش است ، پايگاه و بوستان عدالت و دادگسترى است .
قرآن ؛ دريايى است كه آبكشان نتوانند آب آن را تمام كنند، چشمه هايى است كه آبش تيره و آلوده و آبشخوار آن در اثر تراكم و كثرت واردين ، تنگ نخواهد گرديد، منازلى است كه راه هاى آن صاف و رهروانش گمراه نشوند.
قران ؛ نشانه ها و علائم روشنى است كه عابرين از آن غفلت نورزند، قله هاى بلندى است كه قصد كنندگانش نتوانند از آن بگذرند.
قرآن ؛ كتابى است كه خداوند آن را سيراب كننده تشنگان علم و بهار دلهاى فقها و دانشمندان و نيكان و صالحان قرار داده است .
قرآن ؛ دوايى است كه بدون آن دردى نيست ، نور و روشنايى است كه هرگز به ظلمت و تاريكى نمى گرايد، ريسمانى است كه دستگيره آن محكم و ناگسستنى مى باشد و پناهگاه محكم و بلندى است كه دست يغماگران و چپاول گران به آن راه ندارد و براى دوستدارانش عزت و به پناهندگانش پناهگاه ايمنى بخش است و براى پيروانش وسيله هدايت و رستگارى و براى تمسك كنندگانش وسيله عذرخواهى است .
قرآن ؛ دليل محكم و استوارى است براى استدلال كنندگان ، گواه حق و زنده اى است براى كسى كه در خصومت ها به آن چنگ زند. وسيله پيروزى است براى اجتماع كنندگانش . حاملانش را به سوى سعادت مى برد و عاملانش را به مقام عالى اوج مى دهد.
قرآن ؛ علائم و راهنماييهايى است براى متفكرين ، سپرى است براى طالبان سلاح ، علم و دانشى است براى كسى كه آن را در مغز خود جاى دهد، حديث درستى است براى كسى كه در ميان مردم حكومت و قضاوت نمايد.(20)
و نيز حضرت على عليه السلام فرمود: به كتاب خدا توجه كنيد زيرا قرآن ريسمانى است محكم ، نورى است آشكار، درمان نافع و نوشابه اى است كه عطش را ريشه كن مى سازد.
قرآن ، تكيه گاهى است محكم ، نجات گرى است مطمئن . كج نمى شود تا نياز به اصلاح داشته باشد. منحرف نمى شود تا نياز به درستكارى پيدا كند. زياد خواندن و زياد گوش دادن به آن ، آن را كهنه نمى كند. هركس از روى قرآن سخن گفت راست مى گويد و هركس به قرآن عمل كرد پيروز است .
ويژگيهاى قرآن
قرآن خصوصياتى دارد كه ديگر كتب آسمانى و كتاب هاى ديگر، آن ويژگيها را ندارند. و آن ها عبارت اند از:
1. قرآن : هدايت كننده مردم به اسلام و ايمان است ، به سوى آيينى دعوت مى كند كه مستقيم ترين آيين ها از نظر عقائد و قوانين ، اخلاق فردى و اجتماعى ، اقتصادى و نظامى ، عبادى و سياسى و غيره مى باشد.(21)
2. قرآن : فرقان است ، يعنى جدا كننده حق از باطل ، زيرا به موجب آن طرفداران حق از باطل مشخص مى شوند.(22)
3. قرآن : يكجا در شب قدر از لوح محفوظ به آسمان اول يا به قلب مبارك حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله نازل شد.(23)
4. قرآن : شفيع است ، كسانى را شفاعت مى كند كه آن را تلاوت كنند و دائما با آن مانوس مى باشند.(24)
5. قرآن : در هر عصر و زمانى تازگى دارد و كهنه نمى شود و ملال آور نيست ، انسان با كثرت تلاوت و تكرار آن خسته نمى شود.(25)
6. قرآن خواندن و شنيدن و نظر كردن به آن عبادت است و نشستن در مجلس قرآن عبادت است و ثواب دارد.
7. قرآن : احكام و آدابى دارد از جمله : نبايد ترك و فراموش شود نبايد گرد و غبار بر روى آن بنشيند، نبايد بدون طهارت آن را لمس نمود.
8. قرآن : كلام الله صامت و مجيد است ، كريم و شريف است ، شاهد در هر مكان و زمان است و قيامت هم شهادت مى دهد.
9. قرآن نور است ، آيات و عبارات و كلماتش نور است ، افرادى كه به دنبال رضايت و خوشنودى خداوند قدم برمى دارند، با نور خود آن ها را به راه راست هدايت مى نمايد.(26)
10. قرآن : تلاوت آن ذكر است ، و بهترين ذكر همان قرآن است . به واسطه آن انسان شرح صدر پيدا مى كند و قلب ها نورانى مى شود.
11. قرآن : امام است . حضرت على عليه السلام فرمود:
برشما باد به قرآن و تلاوت آن ، قرآن را امام و رهبر خود قرار دهيد (تا هدايت شويد).
12. قرآن : احسن الحديث است . خودش مى فرمايد:
خداوند بهترين حديث را نازل كرد (كه همان قرآن باشد).(27)
از اين جهت يك مسلمان واقعى بايد كوشش كند كه از قرآن جدا نباشد، آن را دقيقا فرا گرفته و صحيح تلاوت كند و به دستورات و احكام عاليه و روح بخش آن عمل نمايد تا رستگارى دو جهان را به دست آورد.
مسئوليت ما در برابر قرآن
ما در پيشگاه قرآن مجيد دو مسئوليت بزرگ داريم :
1. شناخت مفاهيم قرآن . اولا ما بايد خود را بشناسيم (و كشف كنيم و دريابيم ) كه انسان هستيم . انسانى كه استعدادها و نيازهاى مادى و معنوى دارد و از ابعاد گوناگون برخوردار است . ثانيا بايد قرآن را بشناسيم و ابعاد گوناگون سياسى ، فرهنگى ، اخلاقى ، اجتماعى ، عقيدتى ، تجارى و اقتصادى اش را كشف كنيم . خداوند متعال كسانى را كه قرآن مى خوانند، اما در آياتش تدبر و تفكر نمى كنند، مورد سرزنش قرار داده است و مى فرمايد:
((آيا آن ها در آيات قرآن تدبر نمى كنند و نمى انديشند، يا اين كه بر دل هاى شان قفل زده شده است )).(28)
و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله چنين مى فرمايد:
براى هر چيزى پايه اى است ، پايه و زيربناى اسلام فهم دين (قرآن ) است ؛ يك انسان آگاه (كه دين و (قرآن ) را نيك شناخته و فهميده باشد) در برابر شيطان و موانع كمال از هزار عابد (بدون شناخت و فهم ) محكم تر است .(29)
آن كه دائما قرآن بخواند ولى آن را نشناسد و در مفهوم آن تفكر نكند، مانند كسى است كه در شب ظلمانى ، چراغ را در پشت سر خود قرار داده و در بيابان پرفراز و نشيب حركت كند. آيا يك چنين انسانى چراغ برايش سودى دارد؟ آيا او با چنان موقعيتى به مقصد مى رسيد؟!
2. عمل به دستورهاى آن . به گونه اى كه قرآن همواره در صحنه زندگيمان حضور داشته باشد و عملا ما را از تاريكى ها به سوى نور هدايت كند. چنانكه قرآن به طور مكرر به اين مساله مهم تصريح كرده است . از جمله :
كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور(30)
(اى پيامبر محبوب اين قرآن ) كتابى است كه آن را به سوى تو فرستاديم تا (به وسيله آن ) مردم را از تاريكى ها(ى شرك و جهل ) به سوى نور قلبى (ايمان به خدا و قيامت ، عدالت اجتماعى ، آگاهى كامل ) در آورى .

سخن بشنو ز وحى آسمانى  
  كه مرجان راست عمر جاودانى
پى قرآن و بحر بى پايان عرفان  
  يكى گنجينه اى شايان عرفان
سخن سنجى كه علمه البيان است  
  گهر آويز گوش عقل و جان است
كتاب علم ربانى است قرآن  
  ظهور سر سبحانى است قرآن
به پيش حكمت قرآن احمد  
  كه زد بر مخزن اسرار سرم

فضيلت قرآن
در عالم هستى هيچ كتابى در فضيلت و برترى به پايه قرآن نمى رسد؛ زيرا نه تنها قرآن خلاصه و عصاره تعليمات همه انبياء الهى است ، بلكه از همه موجودات آفرينش برتر و والاتر است . پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در اين باره فرمود:
القرآن افضل كل شى ء دون الله
فضيلت قرآن به جز خدا از همه چيز برتر و بالاتر است .(31)
فضيلت قرآن از همه كتاب هاى آسمانى بيشتر و بالاتر است ؛ زيرا كتاب هاى ديگر آسمانى براى برهه اى از زمان و مردم خاصى فرود آمده بود اما قرآن براى همه زمان ها تا روز قيامت و براى همه انسان ها در همه مكان ها حتى براى غير انسان ها مانند جن نازل شده و همه موظف هستند به دستورات آن عمل كنند.
قرآن بهترين كلام و هديه اوست ، و نيز تكلم خدا با بشر است . انسان عاقل و فهميده به هيچ عنوان حاضر نيست بين او و قرآن فاصله بيفتد. مگر نه اين است كه گوش و چشم انسان مى خواهند لذت ببرند. چرا لذت را با شنيدن و ديدن آيات و كلام الهى تامين نكنند تا بخواهند از راه باطل چشم و گوش را به لذت مادى سرگرم كنند.
اگر براى انسان ، روشن و واضح شد كه قرآن ، هم كلام الهى و هم تكلم خداوند با بشر است ، چرا به استقبال آن نميشتابد!
اگر كسى مزاج روحى خود را با گناه مسموم كند از شهد و شيرينى قرآن لذت نمى برد. همان طور كه انسان معتادى كه مزاجش را مسموم كرده است ، نمى تواند از عسل لذت ببرد و فقط از آن سم ، لذت مى برد، لذا كسى هم كه مزاج روحى خود را مسموم كند از تلاوت قرآن لذت نمى برد چرا كه گناهان مانع مى شوند وى طعم گوارى كلام الهى را بچشد. قرآن اثر جود و بخشش الهى است كه بر قلب بهترين افراد بشر نازل شده است ، و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هم در رساندن اين بخشش الهى كوتاهى نكرده ، بلكه همه آن عطايا و مواهب الهى را به انسان هاى مستعد و قابل ، ابلاغ كرده است . قرآن به منزله يك تكليف محض نيست ، بلكه عطاى خاص الهى است .
و چون آن حضرت در رساندن بخشش و بذل خداوند كوتاهى نكرده است . شما هم در پذيرش و فهميدن آن كوتاهى نورزيد.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
قرآن در گمراهى ، مايه هدايت و در نابينايى ، مايه روشنى و موجب بخشش لغزش ها است . قرآن انسان را از نابودى حفظ مى كند و از انحراف رهايى مى بخشد. فتنه ها را روشن مى سازد آدمى را از دنيا به آخرت مى رساند و كمال دين در آن نهفته است . هر كس از قرآن فاصله گرفت در آتش افتاده است .(32)
قرآن همان قانون خدايى و ناموس آسمانى است كه اصلاح دين و دنياى مردم را به عهده گرفته و سعادت جاودانى آنان را تضمين كرده است .
آيات آن سرچشمه هدايت ، راهنمايى و كلماتش معدن ارشاد و رحمت است . كسى كه به سعادت هميشگى علاقمند است ، و سعادت و خوشبختى هر دو جهان را مى خواهد داشته باشد. بر وى لازم است كه روز و شب با استوارتر سازد. و آياتش را به حافظه خود سپرده و با مغز و فكر خويش درآميزد تا در پرتو آن كتاب آسمانى ، به سوى رستگارى و سعادت جاودانى رهنمون شود.
فضيلت تلاوت
درباره فضيلت قرآن ، روايات فراوانى از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه معصوم عليهم السلام به ما رسيده : از جمله :
1. از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:
هر كس در هر شب ، ده آيه از قرآن را بخواند جزو غافلان و آنان كه از پروردگارشان بى خبرند نوشته نمى شود. هر كس پنجاه آيه از قرآن را بخواند در ليست آشنايان و يادكنندگان خدا ثبت مى گردد. هر كس صد آيه تلاوت كند جزو عبادت كنندگان و هر كس دويست آيه بخواند نام وى در ليست خاشعين و افرادى كه در پيشگاه پروردگارشان اظهار ذلت و كوچكى كنند خواهد آمد. هركس سيصد آيه از قرآن بخواند از سعادتمندان و هر كس پانصد آيه تلاوت كند از كوشش كنندگان در عبادت و پرستش كنندگان ، نوشته خواهد شد. هركس هزار آيه بخواند مانند كسى خواهد بود كه مقدار زيادى از طلاى ناب و خالصى در راه خدا بذل و احسان كرده است .(33)
فضيلت تلاوت كننده
حال كه فضيلت تلاوت قرآن معلوم شد. لازم است قدرى درباره فضيلت و مقام قارى قرآن هم بحث شود.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اله
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 17 ارديبهشت 1395


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مراقبات روز عيد فطر
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 15 ارديبهشت 1395

- ۱۸ -


اگر از مقام ماه رمضان نزد خدا و باندازه فضل و نعمتى كه براى تو داشته است آگاهى داشته باشى متناسب با نيكيهايى كه نسبت به تو انجام داده و رفتار كريمانه اى كه با تو داشته با آن برخورد خواهى كرد. و براى اين كه مقام اين ماه براى تو روشن شود، مى توانى آن را مانند ميهمان بزرگوارى كه بر تو وارد شده بدانى كه با آمدن او سود تو بيشتر شده و مقامت بالاتر رفته است ؛ همانگونه كه در روايات آمده است . اگر بدانى كه اين ميهمان باعث نجات تو از جهنم و رسانيدن تو به بالاترين درجات نزديكى در بهترين مكانهاى صدر نشين بهشت همراه با پيامبران و صديقين شده ، و تو را در مكان صدق همراه پيامبران و رسولان و فرشتگان مقرب خواهد نشاند، چگونه با اين ميهمان برخورد مى كنى و از همراهى آن لذت مى برى و چگونه از او مراقبت كرده و خود، خانواده و تمام چيزهايى را كه براى تو عزيز است فداى آن مى كنى ! و چگونه از جدايى آن به وحشت مى افتى ! در اين هنگام با حالتى با آن وداع مى كنى كه سرور سجده كنندگان (عليه السلام ) با آن وداع نمود؛ و ماه رمضان نيز آنگونه كه با او وداع نمود با تو وداع خواهد كرد. و حتى بهتر از وداع تو با تو وداع مى كند و هنگام وداع با تو بالاتر از آنچه كه تو اظهار كردى ، اظهار مى كند. زيرا هميشه عنايت مقام بالا بهتر و كاملتر از مقام پايين است .
و اگر حال تو در تمام ماه يكسان نبود، يعنى گاهى از وجود ماه رمضان راضى ، از همراهى آن خوشحال ، با نورهاى آن نورانى ، از فيوضات پاك و بركات آن بابهره ، آگاه به فوايد آن ، شكرگزار نعمتهاى آن ، بياد دارنده منت هاى آن ، جدى در مراقبت آن ، از توشه هاى آن بابهره و با اثرهاى بزرگ آن سعادتمند بوده ، و گاهى از اين امور غافل يا مخالف با مقتضاى آن باشد، بايد در آخرين شب با معذرت خواهى صادقانه و اظهار توبه و پشيمانى برخاسته از دل ، نه زبان ، او را راضى كنى . زيرا او مهمان بزرگوارى است كه كريمترين كريمان او را فرستاده تاءخير او به تو برسد و با كمى سخنان لطيف در هنگام معذرت خواهى ، از تو راضى خواهد شد.
مصيبتى را كه در طول اين ماه بر خود وارد كرده اى مى توانى با پشيمانى صادقانه و آمادگى كامل جبران كنى و با اين عبارت لطيف بگويى : ((خدايا! با اين ماه و كرامت بزرگ كه كسى از مقدار آن آگاه نيست ما را بزرگ داشتى ولى ما آن را تباه كرديم . و همانطور كه بهتر از همه مى دانى بر خود ستم كرديم . شبها و روزهاى اين ماه گذشت . اكنون عنايتى از عنايات تو نصيبم گشته ، از خواب غفلت بيدار شده و مصيبت و جنايت بزرگ خود را فهميدم . در حالى كه اكنون به هلاكت نزديك شده ام ، در پيشگاه تو به بدكارى و تباه كردن اين كرامت بزرگ و قرار دادن خود در هلاكت جاويد و افسوس بزرگ ، معترف هستم . اكنون چه كسى مرا از عذابت نجات مى دهد! و چه كسى مرا از آثار اعمال بدم كه در دل قرار دارد رها خواهد نمود! با اين بد حالى و در ميان هلاكت خود با يادآورى تو فهميدم كه مرا به حال خود و غفلتم رها نكرده و درِ ((توبه )) را بر من نبسته اى . بنابراين از رحمتت نوميد نمى گردم . زيرا غير از كافران كسى از بخشش تو نوميد نمى گردد. و از رحمتت ماءيوس نمى گردم زيرا بجز زيانكاران كسى از رحمت تو ماءيوس نمى شود.
پس با رحمتى كه بندگان هلاك شده ات را با آن نجات داده ، با قبولى كه با آن ساحران فرعون را پذيرفته و با اجابتى كه فرعون و بدترين دشمنانت ، شيطان - كه مهلت خواست و به او دادى - را اجابت كردى مرا نيز نجات ده ، با قبول خود مرا بپذير و دعايم را در اين شب اجابت كن و آنگاه گناهانم را به چند برابر اعمال خير مبدل گردان ؛ نامم را در اين ماه مبارك از دفتر سيه روزان جهنم پاك ، و در دفتر رستگاران در بهترين جاى بهشت ثبت بفرما؛ و مرا به دوستان قديمى و برگزيدگان نزديك خود ملحق فرما؛ بحق محمد و آل پاك او - درود تو بر تمامى آنان باد.
خدايا! گناهان و كمى حيايم رويم را نزد تو سياه كرده است . پس با روى نورانى آل محمد - درود تو بر آنان باد - به سويت روى آوردم تا مرا قبول نمايى و پناهم دهى . خدايا! اين ماه سراى ميهمانى تو است و دوست ندارى كه ميهماندار از ميهمان خود پذيرايى نكند؛ گر چه ميهمان از كسانى باشد كه پذيرايى نكردن از او، او را نابود نكرده و ميهماندار از كسانى باشد كه احسان ، دارايى او را كم مى كند. و اگر تو مرا از پذيرايى خود محروم نمايى در پناه تو گرسنه مانده و به هلاكت مى رسم ؛ اى كسى كه احسانش دارايى او را افزايش مى دهد!))
توبه
(5)- آنگاه توجه داشته باش كه با بازگشتى صادقانه ماه را به پايان رسانده و از اين پس با اهداف پروردگار و مولايت مخالفت نكنى .
مناجات با نگهبان روز
(6)- سپس در ساعات پايانى روز آخر، كه روز عرضه اعمال ماه است ، با نگهبان روزت كه از معصومين (عليهم السلام ) مى باشد با رعايت آداب تواضع و توسل ، مناجات نما. و آنگونه بگو كه محبت آنان را برانگيخته و باران رحمت و كرامت آنان بر تو ببارد. و با معذرت خواهى اعمالى را كه در اين ماه انجام داده اى را به آنان واگذار نما و با درخواستى تضرع آميز بخواه كه با شفاعت و دعايشان اعمالت را اصلاح نموده و با تضرع از خدا بخواهند كه با عفو فراوان خود آن را پذيرفته و به چندين برابر، اعمال خير تبديل نمايد. و اگر امور مذكور را در آخر روز در سجده انجام دهى و اين ماه را با حال سجده و گرسنگى به پايان برسانى و با اين حال وارد شب عيد شوى ، اميد است به كرامتى از جانب خداوند متعال برسى كه بالاتر از آرزويت باشد.
فصل دوازدهم : مراقبت شب عيد فطر
حقيقت عيد
عيد زمانى است كه خداوند متعال براى جايزه دادن و بهره مند كردن بندگان از نعمتها، آن را در ميان روزها انتخاب مى كند، تا براى گرفتن خلعتها و عطايا جمع شوند و به همگان اعلام كرده است كه به درگاه او روى آورده و با اعتراف به بندگى و آمرزش خواستن از گناهان و عرضه نيازها و آرزوهايشان براى او تواضع نمايند. خداوند نيز در تمام اين موارد به آنان وعده اجابت و اعطايى بالاتر از آرزوهايشان بلكه بالاتر از آنچه در دل بشرى خطور كرده ، داده است . دوست دارد در چنين روزى به او خوش گمان بوده و جانب اميدوارى به قبول خداوند و آمرزش و عطاى او را بر جانب ترس از رد و عذابش ترجيح بدهند.
و نااميد ورشكسته در اين روز از معنى عيد غافل و سرگرم آرايش خود براى مردم و كف زدن و شانه كردن مو بوده و از امر مهم درخواست عطوفت و رحمت پروردگار غافل است . و بجاى انس در مجالس پاكان و خواص پروردگار جهانيان ، پيامبران و رسولان و شهدا و صديقين ، با چهارپايانى مانند خود خو گرفته و درجات بهترين جاهاى بهشت را رها و به طبقات جهنم چسبيده است . و بالاتر، پناه خداى متعال و جبار آسمانها و زمين را به چسبيدن به زمين و عالم طبيعت فروخته است . چه ورشكستگى آشكار و بزرگى .
خلاصه خداوند ماه رمضان را ميدان مسابقه عبادت خود قرار داده و بندگانش را در روز عيد فرا خوانده تا براى گرفتن جوايز و هدايا جمع شوند.
گروههاى مختلف در برابر عيد
مردم در رابطه با عيد به چند دسته تقسيم مى شوند:
(1 عده اى روزه را تكليفى بيش ندانسته و فقط با خوددارى از خوردن و نوشيدن و زنان ، خود را به ناراحتى مى اندازند. اما اعضاى بدن خود را از گناهان حفظ نكرده و با دروغ و غيبت روزه خود را نقض كرده و با تهمت ، افترا، فحاشى به خدمتكار و آزار او روزه خود را از بين مى برند. و در عين حال با كمال اطمينان خود را از فرمانبرداران مى پندارند. و گمان مى كنند كه بر پروردگار جهانيان منتى دارند. ولى نمى دانند كه با گناهان و نادانيشان نزد عاقلان رسوا شده و روزه آنان مورد قبول خداى خدايان قرار نمى گيرد. چنين كسانى اگر در عيد به عنايت خداى متعال خوش ‍ گمان بوده و در مكان نماز گزاردن خود از پروردگارشان آمرزش ‍ بخواهند، شايد خداوند متعال هنگام اعطاى جوايز آنان را نيز مورد آمرزش خود قرار داده و با فضل خود بعضى از پاداشهاى خود را نصيب آنان نمايد.
(2 دسته اى نيز مى دانند كه اين خداست كه در تكاليف بر آنان منت داشته ، و روزه اى كامل است كه همراه با بازداشتن اعضاى بدن باشد. از اين رو مواظب اعضاى بدن خود نيز هستند؛ اما گاهى خلافى از آنان سر زده و با بيم و اميد مرتكب گناهى مى گردند. با ناراحتى روزه گرفته و باندازه اى كه حال دارند مستحبات را بجا مى آورند. كارهاى خوب و بد را با هم مخلوط نموده و با ترس و خجالت ، حيا و اميدوارى وارد عيد مى شوند. خداوند آمرزش ، پاداش و تبديل گناهان به كارهاى نيك را به آنان وعده داده و با عطاياى خود پاداش عبادتهاى آنان را بطور كامل و بگونه اى كه بالاتر از آرزويشان باشد، به آنان عنايت مى كند.
(3 گروهى از روى عادت و غفلت روزه گرفته و در ماه رمضان نيز مانند ساير ماه ها در غفلت بسر برده ، مرتكب گناهان شده و از روى عادت نيز وارد عيد مى شوند. سرنوشت اين گروه ، به خواست خداوند بستگى دارد. ممكن است عنايت خدا شامل حال آنان شده و فقط بخاطر فرا رسيدن عيد و يا بجهت كرامت بعضى از اعمال نيكوكاران آنان را مورد آمرزش خود قرار دهد، يا بدى كردارشان آنان را از رحمت خداوند خارج نموده و به ورشكستگان ملحق شوند.
(4 دسته اى نداى خداوند را در اين ماه لبيك گفته و با تمام توان در مراقبت دستورات الهى تلاش كرده و براى بدست آوردن رضاى خداى متعال در پى بدست آوردن تمامى خيرات هستند و عبادات زيادى بجا مى آورند در حالى كه دلهاى آنان به سبب آگاهى خود به كوتاهى در شكرگزارى نعمت تشريف با اين ندا ترسان بوده ، و قدر منت خداوند متعال بر آنان ، بخاطر اجازه به نزديكى به او و خدمت و عبادت او را مى دانند. خداونند متعال هم خدمت آنان را قبول ، از سعى آنان تشكر مى كند و با كرامتها و انواع عنايات خود آنان را پاداش مى دهد؛ با هدايتهاى بيشتر آنان را بزرگ داشته ، با نور قرب خود آنان را مى پوشاند و آنان را به دوستان برگزيده اش ملحق مى نمايد.
(5 گروهى نيز نداى خداوند متعال ، سختى گرسنگى و شب زنده دارى را براى آنان از بين برده ، با اشتياق و شكرگزارى ، حتى با شادمانى و مستى با آن روبرو شده ، براى رفتن و مسابقه جديت بخرج داده ، با روح و عقل خود بخوبى خطاب خداى خدايان را اجابت مى كنند؛ براى از بين بردن حجاب با بذل جان همت كرده و با قرب به او به مراد رسيده و به پروردگار بندگان متصل شده اند. پروردگارشان آنان را بخوبى پذيرفته ، نزديك كرده و در پناه خود، در جايگاه صدق بهمراه دوستان و برگزيدگانش مى نشاند با جام لبريز خود آنان را سيراب كرده و به زيبايى ، نور، شادمانى و سرورى مى رسند كه كسى توان تصور آن را نداشته ، چشمى آن را نديده و كسى از آن چيزى نگفته است .
روز عيد زمان آشكار شدن آثار اعمال ماه رمضان و اعطاى پاداش ‍ عبادتهاى آن مى باشد. بنابراين كسى كه بخوبى از خداوند متعال در شب عيد مراقبت نموده ، كوتاهى هاى خود را در ماه رمضان ، در شب فطر جبران نمايد و خود را براى عيد آماده كند و از بندگان صالح خدا شود، اميد است همانگونه كه خداى متعال آنان را در روز عيد قبول مى كند، او نيز پذيرفته ، و او را از الطاف خاص خود محروم ننمايد؛ و بعد از اعتراف به كوتاهى در عبادت و جبران آن ، خداوند او را مورد محاسبه دقيق قرار نداده و با او نيز مانند بندگان گراميش و شهدا و صديقين كه شايسته بخشش او هستند رفتار كند.
اهميت عبادت در اين شب
عبادت در اين شب بسيار مهم است . از امام سجاد (عليه السلام ) روايت شده است كه به فرزندانش در مورد اين شب سفارش كرده و مى فرمود: ((اين شب كمتر از آن شب نيست .)) و منظور حضرت (عليه السلام ) شب قدر بود. با اين كلام تصريح مى كند كه شب قدر نيست . بنابراين لازم است عمل كننده در اين شب بيش از شب قدر جديت نمايد. زيرا اين شب علاوه بر اين كه باين جهت شرافت دارد وقت پاداش و آخر كار نيز بوده و بهمين جهت احتياج به جديت زياد دارد.
اعمال شب عيد
(1)مهمترين كارها در اين شب بعد از جستجوى ماه و ديدن آن ، خواندن دعايى است كه هنگام ديدن ماه خوانده مى شود و در صحيفه سجاديه آمده است و نيز سلام و تضرع كامل به نگهبان شبش كه از معصومين (عليهم السلام ) است و توسل به آنان جهت جديت ايشان در اصلاح اعمال اين ماه او. همچنين بايد اعمال ماه رمضان و خود، دل ، روح ، ضمير، ظاهر، باطن ، تمامى وجود و جزء جزء وجود خود را تسليم آنان نموده و از آنان بخواهد كه واسطه شده و از خدا بخواهند او را تا رمضان آينده و تمامى عمر موفق بدارد.
بطور كلى قصد او در اين توسل اصلاح تمام مفاسد ماه ، سال و عمرش ‍ بوده و تمام نواقصش را كامل نمايد. بايد در تملق گفتن و لطيف نمودن معانى تضرع ، توسل و تسليم خيلى جديت كرده و اميدوارى كامل خود را به پذيرش آنان آشكار نمايد؛ و بخاطر آنان به درگاه خداوند شكرگزارى نمايد. آنگاه اين شب را با همان اعمال قلبى و بدنى كه در شبهاى قدر گفتيم ، مگر اعمال مخصوص به هر كدام از آن شبها زنده بدارد.
(2 غسل به هنگام غروب .
(3 بعد از نوافل مغرب در حالى كه دستهاى خود را بلند كرده است بگويد: يا ذالمن و الطول ، يا مصطَفِىْ محمد و ناصره ، صل على محمد و آل محمد واغفر لى كل ذنب احصيته ، و هو عندك فى كتاب مبين آنگاه سجده كرده و صد بار در سجده بگويد: ((اتوب الى الله )) سپس حاجت خود را بخواهد كه اگر خدا بخواهد برآورده مى گردد.
(4 بعد از نماز مغرب ، عشا، صبح و عيد اين تكبير را بگويد: الله اكبر لا اله الا الله و الله اكبر و لله الحمد الله اكبر و الحمد لله على ما هدانا. بهتر است اين تكبير را در پى اين نمازها ترك نكند.
(5 مستحب است بعد از نماز مغرب و عشا دو ركعت بجا آورده در ركعت اول بعد از سوره فاتحه صد بار سوره اخلاص و در ركعت دوم بعد از سوره فاتحه يك بار سوره اخلاص بخواند. آنگاه قنوت خوانده ، به ركوع رود، سجده كند و سلام بدهد. آنگاه سجده كرده و در سجده صد بار بگويد: ((اءتوب الى الله )) از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمودند: ((قسم به كسى كه جانم بدست اوست كسى اين عمل را انجام نمى دهد و چيزى از خدا نمى خواهد مگر اين كه خداوند به او اعطا مى كند گر چه گناهان او بعدد شنهاى ((عالج )) باشد.
و اگر حال عبادت دارد عمل بعد را نيز انجام بدهد.
(6 دو ركعت نماز كه در ركعت اول هزار بار و در ركعت دوم يك بار ((قل هو الله احد)) خوانده و بعد از سلام دادن سجده كرده و در سجده اش صد بار بگويد: ((اءتوب الى الله )) سپس بگويد: يا ذالمن و الجود! يا ذالمن و الطول ! يا مصطَفِىْ محمد! صل على محمد و آل محمد. و حاجات خود را بگويد و بعد دعايى را كه در اقبال روايت شده است بخواند. كسى كه چنين كند، حاجت او برآورده مى گردد.
و اگر براى اين عمل نشاط ندارد عمل بعد را انجام دهد.
(7 ده ركعت نماز بجا آورده ، و در هر ركعت يك بار حمد و ده بار سوره اخلاص خوانده و بجاى ذكر ركوع و سجود ده بار بگويد: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و بعد از پايان آن هزار بار استغفار نموده و در سجده شكر بگويد: يا حى يا قيوم ! يا ذالجلال و الاكرام ! يا رحمن الدنيا و الاخره و رحيمهما! يا ارحم الراحمين ! يا اله الاولين و الاخرين ، اغفر لى ذنوبى و تقبل صومى و صلاتى . روايت شده است : ((كسى كه اين عمل را انجام بدهد قبل از اين كه سرش را از سجده بردارد، آمرزيده شده ، روزه او قبول و گناهان او بخشيده مى شود.))
اگر هم براى او سخت است عمل بعد را انجام بدهد.
(8 چهارده ركعت نماز، كه در ركعت يك بار ((فاتحه الكتاب )) و ((آيه الكرسى )) و سه بار ((قل هو الله احد)) مى خواند. روايت شده : ((كسى كه اين عمل را انجام دهد، خداوند در مقابل هر ركعت ، عبادت چهل سال و عبادت تمام كسانى را كه در اين ماه نماز خوانده و روزه گرفته اند، به او عطا مى فرمايد)).
و اگر براى اين هم ، حال ندارد، عمل بعد را انجام دهد.
(9 شش ركعت نماز، كه در هر ركعت پنج بار ((قل هو الله احد)) مى خواند. روايت شده : ((كسى كه اين نماز را بجا آورد، شفاعت او در مورد خانواده اش قبول مى گردد، گر چه سزاوار آتش باشند.))
(10 خارج نمودن فطريه . در روايت آمده است : ((اگر فطريه خارج نشود، روزه رد خواهد شد.)) و ((فطريه نقص زكات مال را از بين مى برد. روزه با آن كامل شده و مانند صلوات فرستادن بر پيامبر در نماز است . و همانگونه كه كسى در نمازش بر پيامبر صلوات نفرستد، نماز ندارد، همانگونه هم كسى كه عمدا آن را ترك كند روزه ندارد.))
زكات فطره
هدف مهم ما در اين مختصر اين است كه انسان عاقل را توجه بدهيم كه بايد درباره قرار دادن اين حكم انديشه نموده كه در مقابل اين بخشش كم چه فوايد بزرگى قرار داده شده است و سپس خدا را شكر كند. و ببينيد كه آيا ندادن اين مال اندك (حدود سه كيلو و نيم گندم يا جو...) با تصديق دين ، فرمايشات سيد رسولان (صلى الله عليه و آله و سلم ) و سلامت عقل سازگارى دارد يا نه ؟ چگونه ايمان با ندادن يك صاع جو كه دادن آن باعث رستگارى دهنده آن ، ايمنى از خطر مرگ و كامل شدن روزه و زكات است ، و ندادن آن در بردارنده خطر مرگ و رد شدن روزه است ، سازگارى دارد؟ چگونه ممكن است صاحب عقل سليم از دادن اين مال خوددارى كند! حتى ممكن نيست هيچ عاقلى احتياط را در اين مورد از دست بدهد. و اگر اين دفع ضرر و اين استفاده هم نبود، عاقل بايد از مالك دين و دنيايش درباره ندادن اين مال اندك خجالت مى كشيد؛ بعد از اين كه در قرآن روى آن تاءكيد شده و وعده رستگارى به دهنده آن داده شده و بر نماز مقدم شده است ؛ آنجا كه مى فرمايد: ((حتما رستگار شد كسى كه زكات داد و با ذكر نام خدا نماز خواند.)) چرا با دستورات كسى كه تو را مكلف به دادن ذره اى از عطاياى بزرگ و فراوان خود كه نزد تو است نموده است ، مخالفت مى كنى ؛ در حالى كه او ضامن رزق تو و زن و فرزندت مى باشد و مى تواند در صورت مخالفت ، تو را از عطاياى خود محروم نمايد. و علاوه بر عطاياى زيادى كه به تو نموده است ، به تو وعده رستگارى ، كامل شدن روزه و زكات و برطرف نمودن خطر مرگ حاضر تا پايان عمر داده است . منشاء ندادن اين مال چيزى جز ضعف ايمان و اسلام و پستى و زشتى يا واگذارى خاص از جانب خداوند است ! پناه بر خدا از تمام اين امور.
(11 از مهمترين اعمال اين شب زيارت امام حسين (عليه السلام ) است .
(12 و نيز از مهمترين كارها به پايان بردن آن با تسليم اعمال به نگهبان شب است ؛ همانگونه كه شب هاى شريف ديگر را ختم مى نمود و قبلا در مورد آن سخن گفته ايم .
فصل سيزدهم : مراقبات روز عيد فطر
در كتاب فقيه آمده است كه امام حسن (عليه السلام ) روز عيد عده اى را ديد كه مى خنديدند و بازى مى كردند، رو به همراهان خود نموده و فرمود: ((خداى عزوجل ماه رمضان را آفريد تا ميدان مسابقه اى براى خلقش ‍ باشد كه در آن با طاعت و رضايت او با يكديگر مسابقه بدهند. عده اى سبقت گرفته و سعادتمند شدند و عده اى عقب افتاده و نااميد شدند. شگفتا از كسى كه در اين روز مى خندد و بازى مى كند. روزى كه نيكوكاران در آن پاداش يافته و كوتاهى كنندگان زيان مى بينند. بخدا سوگند اگر پرده ها فرو افتد، نيكوكار مى انديشد كه چرا بيشتر عمل نيك انجام ندادم و بدكار مى گويد چرا بد مى كردم ! و از شانه كردن مو و صاف كردن لباس خود باز مى مانند.))
اعمال اين روز
توسل
(1 از كارهاى مهم ، توسل به حامى و نگهبان آن روز و شفيع قرار دادن او در اول آن و مبالغه در آن باندازه بزرگى اين روز است . بزرگى اين روز نيز باندازه بزرگى تمام اوقات و حالات او در ماه رمضان مى باشد. زيرا اين روز وقت آشكار شدن ثمره ، اعطاى جوايز و فهم قبول يا رد شدن ، رضا يا خشم ، نزديكى يا دورى و خوشبختى يا بدبختى است . بدين جهت بنده سعادتمند بايد در اين مقام بخوبى ادب را رعايت نموده و آثار بد تمام گناهان خود را در روزها و شبهاى اين ماه از بين برده و كرامتهاى الهى و الطاف خداوندى را كه در طول ماه ضايع كرده ، اصلاح كند. و خلاصه مى توان با رعايت كامل ادب در يك ساعت تمام كوتاهيهاى خود در اعمال مهم ماه رمضان را جبران و گناهان را تبديل به نيكيها نموده و به درجات بلندى برسد.
غسل
(2 غسل نيز تاءكيد شده است و سزاوار است در رودخانه غسل كند و اگر نباشد در سايه و پشت ديوار اين كارها را انجام بدهد؛ تا كسى او را نبيند. غسل خود را با ((بسم الله )) شروع كرده و بعد از انجام آن بگويد: اللهم اجعله كفاره لذنوبى ، و طهر دينى ، و اذهب عنى الدرن ؛ خدايا! اين را كفاره گناهانم قرار ده ، دينم را پاك گردان و پليديها را در من از بين ببر. آنگاه نماز صبح را آنگونه كه شايسته است بجا آورده و سپس خدا را شكر نموده و دعايى را كه از شيخ بزرگ محمد العمرى - قدس سره العزيز - نقل شده بخواند.
دعاى ندبه
(3 اندوه بخاطر غيبت امام زمان و دعا براى فرج او و خواندن دعاى ندبه . آنگاه مؤ منى كه صاحب الزمان (عليه السلام ) را امام خود مى داند - كسى كه حجت خدا، امام زمان ، ناموس دنيا، سلطان امتها، عدل كامل خدا، خورشيد تاريكيها و ماه كامل ، گشايش نزديك خدا، نشانه بزرگ خدا، خليفه بزرگ خدا، امام ، پسر امام ، پسر ائمه ، پسر پيامبر، پسر پيامبران - جان تمامى جهانيان فداى او باد - كسى كه خداوند بوسيله او به وعده هايش جامه عمل مى پوشاند وعده هايى از قبيل : گسترش عدل ، از بين بردن ظلم ، گستراندن فضل و غلبه قدرت او بر تمام قدرتها و دين او بر تمام اديان و به هنگام غيبت امام خود، غصب حاكميت او از طرف دشمنان ، سختى شيعيان در سلطنت كفار و بدكاران و قتل ، از بين بردن آبرو، غصب اموال ، بدحالى و ذلت آنان را مى بينيد، بايد خوشحالى او به غمى سنگين ، خنده او به گريه و عيد او به عزا تبديل شده و دعاى ندبه بخواند و مانند مادر بچه مرده گريه كند و براى فرج او دعا كند.
آداب نماز عيد
(4 -نماز عيد) قبل از خروج از منزل بنيت انجام دستور خداوند، با يك يا چند دانه خرما افطار نموده ، و دعايى را كه در اين مورد رسيده است بخواند. زيرا در اين دعا نيز امامش - درود و سلام خدا بر او و پدران و فرزندانش - ذكر شده و بايد در مضمون دعا تاءمل كند. زيرا دعا بروشنى بايد نشانه ديدار با خدا را داشته باشد. اگر بتواند بايد باندازه بزرگى خدا و شناخت منت او، در اجازه ديدارش بلكه دعوت به اين كرامت ، آنگونه كه شايسته است ادب اين مقام را رعايت كند. ولى خيلى بعيد است اين مخلوق ضعيف بتواند آنگونه كه شايسته اين مجلس است تواضع و احترام و شكرگزارى نمايد. بنابراين بايد همراه با اعتراف به ناتوانى باندازه اى كه مى تواند سپاسگزار و متواضع باشد.
و اگر نتواند، نبايد حضور در اين مجلس براى او سبكتر از حضور در مجلس سلطان زمانش باشد. زيرا از سلطان غفلت نمى كند؛ بخصوص ‍ هنگام سخن گفتن با او. اگر سلطان بداند كه دل رعيتش جاى ديگر است او را از مجلس خود طرد، از حضور او جلوگيرى و او را از عطاياى خود محروم مى نمايد. بخصوص كه بداند اين غير، دشمن سلطان است ؛ كه در اين حالت بشدت بر او خشم مى گيرد. و اگر از ياد و احترام به خدا غفلت كردى بايد بدانى كه اين همه غفلت از پروردگار چيزى جز دوستى دنيا نمى باشد؛ دنيايى كه دشمن خدا و دوستانش مى باشد.
بپرهيز از اين كه اين مجلس را كوچك شمارى . زيرا اهل آن ، فرشتگان مقرب ، پيامبران مقرب ، پيامبران و رسولان ، شهدا و صديقين و بندگان صالح خدا هستند. شرمسار باش كه حاضرين مجلس در بهترين حالات باشند - همگى پاك ، مقدس ، آراسته ، بر سر ايشان تاج كرامت مراقبت خداى جليل بوده ، بر بدنهاشان لباس توجه به خدا، بر دلهاشان جامه اشتغال به خدا و بر بدنهاشان لباس بازداشتن از نافرمانى خدا، بر دستهايشان انگشتر نگشودن دست به نافرمانى خدا و بر پاهايشان كفش ‍ منع از رفتن در حرامهاى خدا - و سر تو برهنه از عمامه مراقبت و قلب تو آلوده به دوستى دشمن خداوند، بدنت برهنه از لباس نگهداشتن از مخالفت با خدا و بر دستت انگشتر ستم بر بندگان خدا بوده و پايت برهنه از رفتن به سوى طاعت خدا باشد.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مراقبت شب عيد فطر
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 15 ارديبهشت 1395

- ۱۸ -


اگر از مقام ماه رمضان نزد خدا و باندازه فضل و نعمتى كه براى تو داشته است آگاهى داشته باشى متناسب با نيكيهايى كه نسبت به تو انجام داده و رفتار كريمانه اى كه با تو داشته با آن برخورد خواهى كرد. و براى اين كه مقام اين ماه براى تو روشن شود، مى توانى آن را مانند ميهمان بزرگوارى كه بر تو وارد شده بدانى كه با آمدن او سود تو بيشتر شده و مقامت بالاتر رفته است ؛ همانگونه كه در روايات آمده است . اگر بدانى كه اين ميهمان باعث نجات تو از جهنم و رسانيدن تو به بالاترين درجات نزديكى در بهترين مكانهاى صدر نشين بهشت همراه با پيامبران و صديقين شده ، و تو را در مكان صدق همراه پيامبران و رسولان و فرشتگان مقرب خواهد نشاند، چگونه با اين ميهمان برخورد مى كنى و از همراهى آن لذت مى برى و چگونه از او مراقبت كرده و خود، خانواده و تمام چيزهايى را كه براى تو عزيز است فداى آن مى كنى ! و چگونه از جدايى آن به وحشت مى افتى ! در اين هنگام با حالتى با آن وداع مى كنى كه سرور سجده كنندگان (عليه السلام ) با آن وداع نمود؛ و ماه رمضان نيز آنگونه كه با او وداع نمود با تو وداع خواهد كرد. و حتى بهتر از وداع تو با تو وداع مى كند و هنگام وداع با تو بالاتر از آنچه كه تو اظهار كردى ، اظهار مى كند. زيرا هميشه عنايت مقام بالا بهتر و كاملتر از مقام پايين است .
و اگر حال تو در تمام ماه يكسان نبود، يعنى گاهى از وجود ماه رمضان راضى ، از همراهى آن خوشحال ، با نورهاى آن نورانى ، از فيوضات پاك و بركات آن بابهره ، آگاه به فوايد آن ، شكرگزار نعمتهاى آن ، بياد دارنده منت هاى آن ، جدى در مراقبت آن ، از توشه هاى آن بابهره و با اثرهاى بزرگ آن سعادتمند بوده ، و گاهى از اين امور غافل يا مخالف با مقتضاى آن باشد، بايد در آخرين شب با معذرت خواهى صادقانه و اظهار توبه و پشيمانى برخاسته از دل ، نه زبان ، او را راضى كنى . زيرا او مهمان بزرگوارى است كه كريمترين كريمان او را فرستاده تاءخير او به تو برسد و با كمى سخنان لطيف در هنگام معذرت خواهى ، از تو راضى خواهد شد.
مصيبتى را كه در طول اين ماه بر خود وارد كرده اى مى توانى با پشيمانى صادقانه و آمادگى كامل جبران كنى و با اين عبارت لطيف بگويى : ((خدايا! با اين ماه و كرامت بزرگ كه كسى از مقدار آن آگاه نيست ما را بزرگ داشتى ولى ما آن را تباه كرديم . و همانطور كه بهتر از همه مى دانى بر خود ستم كرديم . شبها و روزهاى اين ماه گذشت . اكنون عنايتى از عنايات تو نصيبم گشته ، از خواب غفلت بيدار شده و مصيبت و جنايت بزرگ خود را فهميدم . در حالى كه اكنون به هلاكت نزديك شده ام ، در پيشگاه تو به بدكارى و تباه كردن اين كرامت بزرگ و قرار دادن خود در هلاكت جاويد و افسوس بزرگ ، معترف هستم . اكنون چه كسى مرا از عذابت نجات مى دهد! و چه كسى مرا از آثار اعمال بدم كه در دل قرار دارد رها خواهد نمود! با اين بد حالى و در ميان هلاكت خود با يادآورى تو فهميدم كه مرا به حال خود و غفلتم رها نكرده و درِ ((توبه )) را بر من نبسته اى . بنابراين از رحمتت نوميد نمى گردم . زيرا غير از كافران كسى از بخشش تو نوميد نمى گردد. و از رحمتت ماءيوس نمى گردم زيرا بجز زيانكاران كسى از رحمت تو ماءيوس نمى شود.
پس با رحمتى كه بندگان هلاك شده ات را با آن نجات داده ، با قبولى كه با آن ساحران فرعون را پذيرفته و با اجابتى كه فرعون و بدترين دشمنانت ، شيطان - كه مهلت خواست و به او دادى - را اجابت كردى مرا نيز نجات ده ، با قبول خود مرا بپذير و دعايم را در اين شب اجابت كن و آنگاه گناهانم را به چند برابر اعمال خير مبدل گردان ؛ نامم را در اين ماه مبارك از دفتر سيه روزان جهنم پاك ، و در دفتر رستگاران در بهترين جاى بهشت ثبت بفرما؛ و مرا به دوستان قديمى و برگزيدگان نزديك خود ملحق فرما؛ بحق محمد و آل پاك او - درود تو بر تمامى آنان باد.
خدايا! گناهان و كمى حيايم رويم را نزد تو سياه كرده است . پس با روى نورانى آل محمد - درود تو بر آنان باد - به سويت روى آوردم تا مرا قبول نمايى و پناهم دهى . خدايا! اين ماه سراى ميهمانى تو است و دوست ندارى كه ميهماندار از ميهمان خود پذيرايى نكند؛ گر چه ميهمان از كسانى باشد كه پذيرايى نكردن از او، او را نابود نكرده و ميهماندار از كسانى باشد كه احسان ، دارايى او را كم مى كند. و اگر تو مرا از پذيرايى خود محروم نمايى در پناه تو گرسنه مانده و به هلاكت مى رسم ؛ اى كسى كه احسانش دارايى او را افزايش مى دهد!))
توبه
(5)- آنگاه توجه داشته باش كه با بازگشتى صادقانه ماه را به پايان رسانده و از اين پس با اهداف پروردگار و مولايت مخالفت نكنى .
مناجات با نگهبان روز
(6)- سپس در ساعات پايانى روز آخر، كه روز عرضه اعمال ماه است ، با نگهبان روزت كه از معصومين (عليهم السلام ) مى باشد با رعايت آداب تواضع و توسل ، مناجات نما. و آنگونه بگو كه محبت آنان را برانگيخته و باران رحمت و كرامت آنان بر تو ببارد. و با معذرت خواهى اعمالى را كه در اين ماه انجام داده اى را به آنان واگذار نما و با درخواستى تضرع آميز بخواه كه با شفاعت و دعايشان اعمالت را اصلاح نموده و با تضرع از خدا بخواهند كه با عفو فراوان خود آن را پذيرفته و به چندين برابر، اعمال خير تبديل نمايد. و اگر امور مذكور را در آخر روز در سجده انجام دهى و اين ماه را با حال سجده و گرسنگى به پايان برسانى و با اين حال وارد شب عيد شوى ، اميد است به كرامتى از جانب خداوند متعال برسى كه بالاتر از آرزويت باشد.
فصل دوازدهم : مراقبت شب عيد فطر
حقيقت عيد
عيد زمانى است كه خداوند متعال براى جايزه دادن و بهره مند كردن بندگان از نعمتها، آن را در ميان روزها انتخاب مى كند، تا براى گرفتن خلعتها و عطايا جمع شوند و به همگان اعلام كرده است كه به درگاه او روى آورده و با اعتراف به بندگى و آمرزش خواستن از گناهان و عرضه نيازها و آرزوهايشان براى او تواضع نمايند. خداوند نيز در تمام اين موارد به آنان وعده اجابت و اعطايى بالاتر از آرزوهايشان بلكه بالاتر از آنچه در دل بشرى خطور كرده ، داده است . دوست دارد در چنين روزى به او خوش گمان بوده و جانب اميدوارى به قبول خداوند و آمرزش و عطاى او را بر جانب ترس از رد و عذابش ترجيح بدهند.
و نااميد ورشكسته در اين روز از معنى عيد غافل و سرگرم آرايش خود براى مردم و كف زدن و شانه كردن مو بوده و از امر مهم درخواست عطوفت و رحمت پروردگار غافل است . و بجاى انس در مجالس پاكان و خواص پروردگار جهانيان ، پيامبران و رسولان و شهدا و صديقين ، با چهارپايانى مانند خود خو گرفته و درجات بهترين جاهاى بهشت را رها و به طبقات جهنم چسبيده است . و بالاتر، پناه خداى متعال و جبار آسمانها و زمين را به چسبيدن به زمين و عالم طبيعت فروخته است . چه ورشكستگى آشكار و بزرگى .
خلاصه خداوند ماه رمضان را ميدان مسابقه عبادت خود قرار داده و بندگانش را در روز عيد فرا خوانده تا براى گرفتن جوايز و هدايا جمع شوند.
گروههاى مختلف در برابر عيد
مردم در رابطه با عيد به چند دسته تقسيم مى شوند:
(1 عده اى روزه را تكليفى بيش ندانسته و فقط با خوددارى از خوردن و نوشيدن و زنان ، خود را به ناراحتى مى اندازند. اما اعضاى بدن خود را از گناهان حفظ نكرده و با دروغ و غيبت روزه خود را نقض كرده و با تهمت ، افترا، فحاشى به خدمتكار و آزار او روزه خود را از بين مى برند. و در عين حال با كمال اطمينان خود را از فرمانبرداران مى پندارند. و گمان مى كنند كه بر پروردگار جهانيان منتى دارند. ولى نمى دانند كه با گناهان و نادانيشان نزد عاقلان رسوا شده و روزه آنان مورد قبول خداى خدايان قرار نمى گيرد. چنين كسانى اگر در عيد به عنايت خداى متعال خوش ‍ گمان بوده و در مكان نماز گزاردن خود از پروردگارشان آمرزش ‍ بخواهند، شايد خداوند متعال هنگام اعطاى جوايز آنان را نيز مورد آمرزش خود قرار داده و با فضل خود بعضى از پاداشهاى خود را نصيب آنان نمايد.
(2 دسته اى نيز مى دانند كه اين خداست كه در تكاليف بر آنان منت داشته ، و روزه اى كامل است كه همراه با بازداشتن اعضاى بدن باشد. از اين رو مواظب اعضاى بدن خود نيز هستند؛ اما گاهى خلافى از آنان سر زده و با بيم و اميد مرتكب گناهى مى گردند. با ناراحتى روزه گرفته و باندازه اى كه حال دارند مستحبات را بجا مى آورند. كارهاى خوب و بد را با هم مخلوط نموده و با ترس و خجالت ، حيا و اميدوارى وارد عيد مى شوند. خداوند آمرزش ، پاداش و تبديل گناهان به كارهاى نيك را به آنان وعده داده و با عطاياى خود پاداش عبادتهاى آنان را بطور كامل و بگونه اى كه بالاتر از آرزويشان باشد، به آنان عنايت مى كند.
(3 گروهى از روى عادت و غفلت روزه گرفته و در ماه رمضان نيز مانند ساير ماه ها در غفلت بسر برده ، مرتكب گناهان شده و از روى عادت نيز وارد عيد مى شوند. سرنوشت اين گروه ، به خواست خداوند بستگى دارد. ممكن است عنايت خدا شامل حال آنان شده و فقط بخاطر فرا رسيدن عيد و يا بجهت كرامت بعضى از اعمال نيكوكاران آنان را مورد آمرزش خود قرار دهد، يا بدى كردارشان آنان را از رحمت خداوند خارج نموده و به ورشكستگان ملحق شوند.
(4 دسته اى نداى خداوند را در اين ماه لبيك گفته و با تمام توان در مراقبت دستورات الهى تلاش كرده و براى بدست آوردن رضاى خداى متعال در پى بدست آوردن تمامى خيرات هستند و عبادات زيادى بجا مى آورند در حالى كه دلهاى آنان به سبب آگاهى خود به كوتاهى در شكرگزارى نعمت تشريف با اين ندا ترسان بوده ، و قدر منت خداوند متعال بر آنان ، بخاطر اجازه به نزديكى به او و خدمت و عبادت او را مى دانند. خداونند متعال هم خدمت آنان را قبول ، از سعى آنان تشكر مى كند و با كرامتها و انواع عنايات خود آنان را پاداش مى دهد؛ با هدايتهاى بيشتر آنان را بزرگ داشته ، با نور قرب خود آنان را مى پوشاند و آنان را به دوستان برگزيده اش ملحق مى نمايد.
(5 گروهى نيز نداى خداوند متعال ، سختى گرسنگى و شب زنده دارى را براى آنان از بين برده ، با اشتياق و شكرگزارى ، حتى با شادمانى و مستى با آن روبرو شده ، براى رفتن و مسابقه جديت بخرج داده ، با روح و عقل خود بخوبى خطاب خداى خدايان را اجابت مى كنند؛ براى از بين بردن حجاب با بذل جان همت كرده و با قرب به او به مراد رسيده و به پروردگار بندگان متصل شده اند. پروردگارشان آنان را بخوبى پذيرفته ، نزديك كرده و در پناه خود، در جايگاه صدق بهمراه دوستان و برگزيدگانش مى نشاند با جام لبريز خود آنان را سيراب كرده و به زيبايى ، نور، شادمانى و سرورى مى رسند كه كسى توان تصور آن را نداشته ، چشمى آن را نديده و كسى از آن چيزى نگفته است .
روز عيد زمان آشكار شدن آثار اعمال ماه رمضان و اعطاى پاداش ‍ عبادتهاى آن مى باشد. بنابراين كسى كه بخوبى از خداوند متعال در شب عيد مراقبت نموده ، كوتاهى هاى خود را در ماه رمضان ، در شب فطر جبران نمايد و خود را براى عيد آماده كند و از بندگان صالح خدا شود، اميد است همانگونه كه خداى متعال آنان را در روز عيد قبول مى كند، او نيز پذيرفته ، و او را از الطاف خاص خود محروم ننمايد؛ و بعد از اعتراف به كوتاهى در عبادت و جبران آن ، خداوند او را مورد محاسبه دقيق قرار نداده و با او نيز مانند بندگان گراميش و شهدا و صديقين كه شايسته بخشش او هستند رفتار كند.
اهميت عبادت در اين شب
عبادت در اين شب بسيار مهم است . از امام سجاد (عليه السلام ) روايت شده است كه به فرزندانش در مورد اين شب سفارش كرده و مى فرمود: ((اين شب كمتر از آن شب نيست .)) و منظور حضرت (عليه السلام ) شب قدر بود. با اين كلام تصريح مى كند كه شب قدر نيست . بنابراين لازم است عمل كننده در اين شب بيش از شب قدر جديت نمايد. زيرا اين شب علاوه بر اين كه باين جهت شرافت دارد وقت پاداش و آخر كار نيز بوده و بهمين جهت احتياج به جديت زياد دارد.
اعمال شب عيد
(1)مهمترين كارها در اين شب بعد از جستجوى ماه و ديدن آن ، خواندن دعايى است كه هنگام ديدن ماه خوانده مى شود و در صحيفه سجاديه آمده است و نيز سلام و تضرع كامل به نگهبان شبش كه از معصومين (عليهم السلام ) است و توسل به آنان جهت جديت ايشان در اصلاح اعمال اين ماه او. همچنين بايد اعمال ماه رمضان و خود، دل ، روح ، ضمير، ظاهر، باطن ، تمامى وجود و جزء جزء وجود خود را تسليم آنان نموده و از آنان بخواهد كه واسطه شده و از خدا بخواهند او را تا رمضان آينده و تمامى عمر موفق بدارد.
بطور كلى قصد او در اين توسل اصلاح تمام مفاسد ماه ، سال و عمرش ‍ بوده و تمام نواقصش را كامل نمايد. بايد در تملق گفتن و لطيف نمودن معانى تضرع ، توسل و تسليم خيلى جديت كرده و اميدوارى كامل خود را به پذيرش آنان آشكار نمايد؛ و بخاطر آنان به درگاه خداوند شكرگزارى نمايد. آنگاه اين شب را با همان اعمال قلبى و بدنى كه در شبهاى قدر گفتيم ، مگر اعمال مخصوص به هر كدام از آن شبها زنده بدارد.
(2 غسل به هنگام غروب .
(3 بعد از نوافل مغرب در حالى كه دستهاى خود را بلند كرده است بگويد: يا ذالمن و الطول ، يا مصطَفِىْ محمد و ناصره ، صل على محمد و آل محمد واغفر لى كل ذنب احصيته ، و هو عندك فى كتاب مبين آنگاه سجده كرده و صد بار در سجده بگويد: ((اتوب الى الله )) سپس حاجت خود را بخواهد كه اگر خدا بخواهد برآورده مى گردد.
(4 بعد از نماز مغرب ، عشا، صبح و عيد اين تكبير را بگويد: الله اكبر لا اله الا الله و الله اكبر و لله الحمد الله اكبر و الحمد لله على ما هدانا. بهتر است اين تكبير را در پى اين نمازها ترك نكند.
(5 مستحب است بعد از نماز مغرب و عشا دو ركعت بجا آورده در ركعت اول بعد از سوره فاتحه صد بار سوره اخلاص و در ركعت دوم بعد از سوره فاتحه يك بار سوره اخلاص بخواند. آنگاه قنوت خوانده ، به ركوع رود، سجده كند و سلام بدهد. آنگاه سجده كرده و در سجده صد بار بگويد: ((اءتوب الى الله )) از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمودند: ((قسم به كسى كه جانم بدست اوست كسى اين عمل را انجام نمى دهد و چيزى از خدا نمى خواهد مگر اين كه خداوند به او اعطا مى كند گر چه گناهان او بعدد شنهاى ((عالج )) باشد.
و اگر حال عبادت دارد عمل بعد را نيز انجام بدهد.
(6 دو ركعت نماز كه در ركعت اول هزار بار و در ركعت دوم يك بار ((قل هو الله احد)) خوانده و بعد از سلام دادن سجده كرده و در سجده اش صد بار بگويد: ((اءتوب الى الله )) سپس بگويد: يا ذالمن و الجود! يا ذالمن و الطول ! يا مصطَفِىْ محمد! صل على محمد و آل محمد. و حاجات خود را بگويد و بعد دعايى را كه در اقبال روايت شده است بخواند. كسى كه چنين كند، حاجت او برآورده مى گردد.
و اگر براى اين عمل نشاط ندارد عمل بعد را انجام دهد.
(7 ده ركعت نماز بجا آورده ، و در هر ركعت يك بار حمد و ده بار سوره اخلاص خوانده و بجاى ذكر ركوع و سجود ده بار بگويد: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و بعد از پايان آن هزار بار استغفار نموده و در سجده شكر بگويد: يا حى يا قيوم ! يا ذالجلال و الاكرام ! يا رحمن الدنيا و الاخره و رحيمهما! يا ارحم الراحمين ! يا اله الاولين و الاخرين ، اغفر لى ذنوبى و تقبل صومى و صلاتى . روايت شده است : ((كسى كه اين عمل را انجام بدهد قبل از اين كه سرش را از سجده بردارد، آمرزيده شده ، روزه او قبول و گناهان او بخشيده مى شود.))
اگر هم براى او سخت است عمل بعد را انجام بدهد.
(8 چهارده ركعت نماز، كه در ركعت يك بار ((فاتحه الكتاب )) و ((آيه الكرسى )) و سه بار ((قل هو الله احد)) مى خواند. روايت شده : ((كسى كه اين عمل را انجام دهد، خداوند در مقابل هر ركعت ، عبادت چهل سال و عبادت تمام كسانى را كه در اين ماه نماز خوانده و روزه گرفته اند، به او عطا مى فرمايد)).
و اگر براى اين هم ، حال ندارد، عمل بعد را انجام دهد.
(9 شش ركعت نماز، كه در هر ركعت پنج بار ((قل هو الله احد)) مى خواند. روايت شده : ((كسى كه اين نماز را بجا آورد، شفاعت او در مورد خانواده اش قبول مى گردد، گر چه سزاوار آتش باشند.))
(10 خارج نمودن فطريه . در روايت آمده است : ((اگر فطريه خارج نشود، روزه رد خواهد شد.)) و ((فطريه نقص زكات مال را از بين مى برد. روزه با آن كامل شده و مانند صلوات فرستادن بر پيامبر در نماز است . و همانگونه كه كسى در نمازش بر پيامبر صلوات نفرستد، نماز ندارد، همانگونه هم كسى كه عمدا آن را ترك كند روزه ندارد.))
زكات فطره
هدف مهم ما در اين مختصر اين است كه انسان عاقل را توجه بدهيم كه بايد درباره قرار دادن اين حكم انديشه نموده كه در مقابل اين بخشش كم چه فوايد بزرگى قرار داده شده است و سپس خدا را شكر كند. و ببينيد كه آيا ندادن اين مال اندك (حدود سه كيلو و نيم گندم يا جو...) با تصديق دين ، فرمايشات سيد رسولان (صلى الله عليه و آله و سلم ) و سلامت عقل سازگارى دارد يا نه ؟ چگونه ايمان با ندادن يك صاع جو كه دادن آن باعث رستگارى دهنده آن ، ايمنى از خطر مرگ و كامل شدن روزه و زكات است ، و ندادن آن در بردارنده خطر مرگ و رد شدن روزه است ، سازگارى دارد؟ چگونه ممكن است صاحب عقل سليم از دادن اين مال خوددارى كند! حتى ممكن نيست هيچ عاقلى احتياط را در اين مورد از دست بدهد. و اگر اين دفع ضرر و اين استفاده هم نبود، عاقل بايد از مالك دين و دنيايش درباره ندادن اين مال اندك خجالت مى كشيد؛ بعد از اين كه در قرآن روى آن تاءكيد شده و وعده رستگارى به دهنده آن داده شده و بر نماز مقدم شده است ؛ آنجا كه مى فرمايد: ((حتما رستگار شد كسى كه زكات داد و با ذكر نام خدا نماز خواند.)) چرا با دستورات كسى كه تو را مكلف به دادن ذره اى از عطاياى بزرگ و فراوان خود كه نزد تو است نموده است ، مخالفت مى كنى ؛ در حالى كه او ضامن رزق تو و زن و فرزندت مى باشد و مى تواند در صورت مخالفت ، تو را از عطاياى خود محروم نمايد. و علاوه بر عطاياى زيادى كه به تو نموده است ، به تو وعده رستگارى ، كامل شدن روزه و زكات و برطرف نمودن خطر مرگ حاضر تا پايان عمر داده است . منشاء ندادن اين مال چيزى جز ضعف ايمان و اسلام و پستى و زشتى يا واگذارى خاص از جانب خداوند است ! پناه بر خدا از تمام اين امور.
(11 از مهمترين اعمال اين شب زيارت امام حسين (عليه السلام ) است .
(12 و نيز از مهمترين كارها به پايان بردن آن با تسليم اعمال به نگهبان شب است ؛ همانگونه كه شب هاى شريف ديگر را ختم مى نمود و قبلا در مورد آن سخن گفته ايم .
فصل سيزدهم : مراقبات روز عيد فطر
در كتاب فقيه آمده است كه امام حسن (عليه السلام ) روز عيد عده اى را ديد كه مى خنديدند و بازى مى كردند، رو به همراهان خود نموده و فرمود: ((خداى عزوجل ماه رمضان را آفريد تا ميدان مسابقه اى براى خلقش ‍ باشد كه در آن با طاعت و رضايت او با يكديگر مسابقه بدهند. عده اى سبقت گرفته و سعادتمند شدند و عده اى عقب افتاده و نااميد شدند. شگفتا از كسى كه در اين روز مى خندد و بازى مى كند. روزى كه نيكوكاران در آن پاداش يافته و كوتاهى كنندگان زيان مى بينند. بخدا سوگند اگر پرده ها فرو افتد، نيكوكار مى انديشد كه چرا بيشتر عمل نيك انجام ندادم و بدكار مى گويد چرا بد مى كردم ! و از شانه كردن مو و صاف كردن لباس خود باز مى مانند.))
اعمال اين روز
توسل
(1 از كارهاى مهم ، توسل به حامى و نگهبان آن روز و شفيع قرار دادن او در اول آن و مبالغه در آن باندازه بزرگى اين روز است . بزرگى اين روز نيز باندازه بزرگى تمام اوقات و حالات او در ماه رمضان مى باشد. زيرا اين روز وقت آشكار شدن ثمره ، اعطاى جوايز و فهم قبول يا رد شدن ، رضا يا خشم ، نزديكى يا دورى و خوشبختى يا بدبختى است . بدين جهت بنده سعادتمند بايد در اين مقام بخوبى ادب را رعايت نموده و آثار بد تمام گناهان خود را در روزها و شبهاى اين ماه از بين برده و كرامتهاى الهى و الطاف خداوندى را كه در طول ماه ضايع كرده ، اصلاح كند. و خلاصه مى توان با رعايت كامل ادب در يك ساعت تمام كوتاهيهاى خود در اعمال مهم ماه رمضان را جبران و گناهان را تبديل به نيكيها نموده و به درجات بلندى برسد.
غسل
(2 غسل نيز تاءكيد شده است و سزاوار است در رودخانه غسل كند و اگر نباشد در سايه و پشت ديوار اين كارها را انجام بدهد؛ تا كسى او را نبيند. غسل خود را با ((بسم الله )) شروع كرده و بعد از انجام آن بگويد: اللهم اجعله كفاره لذنوبى ، و طهر دينى ، و اذهب عنى الدرن ؛ خدايا! اين را كفاره گناهانم قرار ده ، دينم را پاك گردان و پليديها را در من از بين ببر. آنگاه نماز صبح را آنگونه كه شايسته است بجا آورده و سپس خدا را شكر نموده و دعايى را كه از شيخ بزرگ محمد العمرى - قدس سره العزيز - نقل شده بخواند.
دعاى ندبه
(3 اندوه بخاطر غيبت امام زمان و دعا براى فرج او و خواندن دعاى ندبه . آنگاه مؤ منى كه صاحب الزمان (عليه السلام ) را امام خود مى داند - كسى كه حجت خدا، امام زمان ، ناموس دنيا، سلطان امتها، عدل كامل خدا، خورشيد تاريكيها و ماه كامل ، گشايش نزديك خدا، نشانه بزرگ خدا، خليفه بزرگ خدا، امام ، پسر امام ، پسر ائمه ، پسر پيامبر، پسر پيامبران - جان تمامى جهانيان فداى او باد - كسى كه خداوند بوسيله او به وعده هايش جامه عمل مى پوشاند وعده هايى از قبيل : گسترش عدل ، از بين بردن ظلم ، گستراندن فضل و غلبه قدرت او بر تمام قدرتها و دين او بر تمام اديان و به هنگام غيبت امام خود، غصب حاكميت او از طرف دشمنان ، سختى شيعيان در سلطنت كفار و بدكاران و قتل ، از بين بردن آبرو، غصب اموال ، بدحالى و ذلت آنان را مى بينيد، بايد خوشحالى او به غمى سنگين ، خنده او به گريه و عيد او به عزا تبديل شده و دعاى ندبه بخواند و مانند مادر بچه مرده گريه كند و براى فرج او دعا كند.
آداب نماز عيد
(4 -نماز عيد) قبل از خروج از منزل بنيت انجام دستور خداوند، با يك يا چند دانه خرما افطار نموده ، و دعايى را كه در اين مورد رسيده است بخواند. زيرا در اين دعا نيز امامش - درود و سلام خدا بر او و پدران و فرزندانش - ذكر شده و بايد در مضمون دعا تاءمل كند. زيرا دعا بروشنى بايد نشانه ديدار با خدا را داشته باشد. اگر بتواند بايد باندازه بزرگى خدا و شناخت منت او، در اجازه ديدارش بلكه دعوت به اين كرامت ، آنگونه كه شايسته است ادب اين مقام را رعايت كند. ولى خيلى بعيد است اين مخلوق ضعيف بتواند آنگونه كه شايسته اين مجلس است تواضع و احترام و شكرگزارى نمايد. بنابراين بايد همراه با اعتراف به ناتوانى باندازه اى كه مى تواند سپاسگزار و متواضع باشد.
و اگر نتواند، نبايد حضور در اين مجلس براى او سبكتر از حضور در مجلس سلطان زمانش باشد. زيرا از سلطان غفلت نمى كند؛ بخصوص ‍ هنگام سخن گفتن با او. اگر سلطان بداند كه دل رعيتش جاى ديگر است او را از مجلس خود طرد، از حضور او جلوگيرى و او را از عطاياى خود محروم مى نمايد. بخصوص كه بداند اين غير، دشمن سلطان است ؛ كه در اين حالت بشدت بر او خشم مى گيرد. و اگر از ياد و احترام به خدا غفلت كردى بايد بدانى كه اين همه غفلت از پروردگار چيزى جز دوستى دنيا نمى باشد؛ دنيايى كه دشمن خدا و دوستانش مى باشد.
بپرهيز از اين كه اين مجلس را كوچك شمارى . زيرا اهل آن ، فرشتگان مقرب ، پيامبران مقرب ، پيامبران و رسولان ، شهدا و صديقين و بندگان صالح خدا هستند. شرمسار باش كه حاضرين مجلس در بهترين حالات باشند - همگى پاك ، مقدس ، آراسته ، بر سر ايشان تاج كرامت مراقبت خداى جليل بوده ، بر بدنهاشان لباس توجه به خدا، بر دلهاشان جامه اشتغال به خدا و بر بدنهاشان لباس بازداشتن از نافرمانى خدا، بر دستهايشان انگشتر نگشودن دست به نافرمانى خدا و بر پاهايشان كفش ‍ منع از رفتن در حرامهاى خدا - و سر تو برهنه از عمامه مراقبت و قلب تو آلوده به دوستى دشمن خداوند، بدنت برهنه از لباس نگهداشتن از مخالفت با خدا و بر دستت انگشتر ستم بر بندگان خدا بوده و پايت برهنه از رفتن به سوى طاعت خدا باشد.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اعمال شب آخر ماه رمضان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 15 ارديبهشت 1395

دعايى در شب بيست و هفتم
از زيد بن على روايت شده است كه گفت : در شب بيست و هفتم ماه رمضان شنيدم پدرم (عليه السلام ) از اول شب تا آخر آن عرض مى كرد: اللهم ارزقنى التجافى عن دار الغرور و الانابه الى دار الخلود، و الاستعداد للموت ، قبل حلول الفوت ؛ خداوند آرام نگرفتن در سراى فريب ، بازگشت به سراى جاويد، و آمادگى براى مرگ را قبل از آمدن آن نصيبم فرما. اگر بتوانى معنى اين دعا را تصور كنى ، اين دعا را بسيار خواهى خواند.
توضيح سراى فريب بودن دنيا
در توضيح معناى اين دعا مى توان گفت : آنچه قرآن كريم ، روايات آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مكاشفات اهل يقين بر آن گواهى مى دهد اين است كه دنيا سراى فريب بوده و آنچه در آن است آنگونه نيست كه ديده مى شود. بلكه صفات موجودات اين عالم كه ديده يا حس ‍ مى گردد، نظير منظره اى است كه از سراب ديده مى شود؛ و ماهيت آن آنگونه كه ديده مى شود نيست ؛ و به همين جهت آن را سراى فريب ناميده اند. و اگر قبول اين مطلب براى كسى سخت باشد بايد از خود بپرسد كه آيا خطاى حس را قبول دارى ؟ و در صورت قبول كردن خطاى حس از خود بپرسد چه فرقى بين خطاى حس و عدم خطاى حس وجود دارد و در صورتى كه بين آنها فرقى وجود نداشت بايد بگوييم : ممكن است در جايى كه فكر مى كنيم حس خطا نداشته ، خطا داشته باشد. و وقتى امكان خطا در تمامى حواس ثابت شد، وقوع خطاى حواس با رواياتى كه به اين مطلب تصريح مى كند ثابت مى گردد. تعدادى از اين روايات دل بر سخن گفتن جمادات هستند در حالى كه حس آن را منكر است . تعدادى از آنها درباره حالتهاى قبر كه عبارتند از ايستادن ، فرياد زدن ، آتش ، سخن گفتن ، باغ و نعمتهاست كه باز هم حس آن را انكار مى كند. و تعدادى ، دال بر وجود فرشتگان و دخل و تصرف آنها در اين عالم هستند. و تعدادى دلالت مى كنند بر اين كه روزى تمام مخلوقاتى كه در اين عالم است ، از قبيل جماد و نبات و حيوان از عالم ملكوت مى آيد. و تمامى اين روايات دال بر وجود چيزهاى زياد و عوالم بسيارى هستند كه حس آن را انكار مى كند.
بهر صورت اين عالم سراى فريب ناميده مى شود چون با شكلهايى كه حقيقتى نداشته و با حقايقى كه شكلى ندارد اهل خود را فريب مى دهد. ذاتيات آن مانند اعراض و واقعيتهاى خارجى آن مانند سراب است . چيزهايى كه در آن ثابت ديده مى شوند در واقع غير ثابت و چيزهايى كه اهل دنيا درباره حقيقتهاى آن مى گويند و اوصافى كه براى آن ذكر مى كنند واقعيتى ندارند. و هر چيزى كه به اقتضاى اين عالم بوجود مى آيد در غير اين عالم حكم به محال بودن واقعيت آن مى نمايند. و هر چه در آن است فريب ، توهم و خيال است . و مؤ منى كه حجاب ناسوت از ديدگانش ‍ برداشته شد، ماهيت اشياء همانگونه كه هست براى او جلوه گر خواهد شد. و از بين رفتن حجاب ((تجافى عن دار الغرور؛ آرام نگرفتن در سراى فريب )) و آشكار شدن حقايق ((انابه الى دار الخلود؛ بازگشت به سراى جاويد)) ناميده مى شود.
ترجيح جانب اميدوارى بر نااميدى در چنين اوقاتى
در چنين اوقاتى كه خداوند در آن بيش از ساير اوقات درهاى رحمت خود را باز نموده ، بندگان را تشويق به ذكر، عبادت و دعاى خود نموده و الطاف خاص خود را براى آنان تضمين نموده است بنده مراقب بايد جهت اميدوارى را بيشتر در نظر گرفته و دستهاى آرزوى خود را به طرف كرم خداوند و بخششهاى فراوان او دراز كند. ولى شيطان در اين اوقات اصرار در ترجيح جهت ترس و نااميدى دارد تا بدين وسيله مانع عمل بندگان گردد.
پايان دادن شب قدر
آنگاه همانطور كه بارها در مورد شبهاى شريف گفتيم - اين شبها را با توسل به حاميان معصوم (عليهم السلام ) سپردن عمل به آنان ، عرضه آن به خداوند با دستهاى آنان ، تضرع به درگاه آنان براى اصلاح عمل و براى اين كه آنان به درگاه خداوند تضرع نموده تا او اين عمل را قبول و آن را به عمل صالح تبديل نموده و آن را پرورش دهد، ختم كند - اين شب را به پايان برساند.
تلازم شرافت شب و روز
در روايات آمده است كه شرافت شب و روز ملازم يكديگر هستند، به اين معنى كه اگر روز شريف شد، شرافت آن به شبش نيز سرايت مى كند و هنگامى كه شب شريف شد، شرافتش به روز آن نيز سرايت مى نمايد. بنابراين مراقبت از روزهاى اين شبها با اخلاص در عبادت لازم است ؛ همانگونه كه در شبها لازم مى باشد.
فصل يازدهم : اعمال شب آخر ماه رمضان
اعمال مهمى در اين شب براى اهل بيدارى وجود دارد از قبيل :
عملى براى قبول شدن اعمال ماه رمضان
(1 براى قبول شدن اعمال ماه رمضان اين عمل وارد شده است : عمل شريفى كه سيد (قدس سره ) آن را در ((اقبال )) از ((جعفر بن محمد الدوريستى )) از كتاب ((حسنى )) از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده است كه فرمودند: ((كسى كه در شب آخر ماه رمضان ده ركعت نماز بجا آورد؛ در هر ركعت يك بار فاتحة الكتاب و ده بار قل هو الله احد بخواند و در سجده و ركوع خود ده بار بگويد: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و در هر دو ركعت يك بار تشهد خوانده و سپس سلام بدهد؛ و در پايان ده ركعت نماز بعد از سلام دادن صد بار ((استغفر الله )) بگويد و هنگامى كه از استغفار فارغ شد سجده كند و در سجده بگويد: يا حى يا قيوم يا ذوالجلال و الاكرام يا رحمن الدنيا و الاخره و رحيمهما، يا اله الاولين و الاخرين اغفر لنا ذنوبنا، و تقبل منا صلواتنا، و صيامنا و قيامنا قسم به كسى كه مرا بحق به پيامبرى برانگيخت ، جبرئيل بنقل از اسرافيل و او از پروردگار متعال به من خبر داد كه : او سرش را از سجده برنمى دارد مگر اين كه خداوند او را آمرزيده ، ماه رمضان را از او قبول نموده و از گناهش ‍ مى گذرد، گرچه هفتاد گناه انجام داده باشد كه هر كدام از آنان بزرگتر از گناهان بندگان باشد؛ و از تمام اهالى منطقه اى كه در آن است قبول مى كند تا اين كه فرمود: اين هديه ، مخصوص من و مردان و زنان امتم مى باشد و خداوند متعال آن را به هيچكدام از پيامبران و مردم قبل از من نداده است .))
مؤ منى كه در پى اصلاح مردم بوده و بهره اى از رحمت خداوندى دارد، بايد اين نماز را بخاطر خير زيادى كه براى بندگان خدا دارد بخواند. عالمى كه در طول ماه براى هدايت مردم و اصلاح اعمال آنان در جايگاه وعظ نشسته بود چگونه مى تواند نسبت به اين عمل جزئى كه حتى باندازه يك جلسه وعظ نيز زحمت ندارد بى تفاوت باشد در حالى كه بخوبى مى داند كه موعظه هاى او براى تمامى كسانى كه در مجلس وعظ او حضور پيدا مى كنند سودمند نيست ؛ چه رسد به اهل منطقه اش كه ممكن است گاهى جمعيت آن به چند ميليون نفر برسد. و نيز فايده وعظ براى آنان يك دهم فايده آمرزش و قبول تمامى اعمال اين ماه كه در روايت آمده نيست .
اگر كسى بگويد كه روايت قطعى نيست . در جواب او بايد گفت : با تمسك به ((روايات تسامح )) اين مشكل حل مى گردد. و اگر باز بگويد: فرض كن ((روايات تسامح )) اين روايات را مانند روايات قطعى گردانيد، ولى از كجا يقين كنيم كه اين عمل قبول مى گردد تا به فايده مذكور يقين پيدا كنيم ؟ در جواب مى گوييم : اين اشكال در وعظ نيز موجود است ؛ در حالى كه اين مشكل در اين عمل كمتر از وعظ مى باشد. زيرا اصلاح نيت در وعظ از چند جهت مشكلتر از اصلاح نيت در عبادت است . كه واضحترين آن همين است كه وعظ مناسب با دوستى مقام است ؛ همچنين وعظ فقط در ميان جمعيت كثيرى از مردم امكان پذير است كه موجب مشكل شدن اصلاح نيت مى گردد.
عملى از امام زين العابدين (عليه السلام ) در اين شب
(2 از كارهاى مهم مطالعه مطالب و كارهايى است كه از امام زين العابدين (عليه السلام ) در اين شب نقل شده و انديشيدن در مقام ، عبادت ، تلاش زياد و عمل اوست . آنگاه ببيند كه خود با اين بدحالى ، مقام پست و كوتاهى در عبادت پروردگارش ، چه بايد بكند.
سيد ما ((قدس سره )) در كتاب اقبال از شيخ ابى محمد هارون بن موسى التلعكبرى (ره ) و او از محمد بن عجلان نقل كرده است كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: ((هنگامى كه ماه رمضان مى آمد على بن الحسين (عليه السلام ) هيچ غلام و كنيزى را نمى زند و اگر گناهى از آنان سر مى زد، آنان را مجازات نمى كرد و فقط پيش خود در كاغذى مى نوشت فلان كنيز روزى چنين و چنان كرد و تاءديب آنان را تا آخرين شب ماه رمضان به تاءخير مى انداخت و در اين شب آنان را مى طلبيد و گرد خود جمع مى كرد. آنگاه نوشته خود را آشكار كرده و مى فرمود: فلانى ! چنين و چنان كردى و تو را تاءديب نكردم آيا اين مطلب را بخاطر دارى ؟ مى گفت : بله فرزند رسول خدا! تا از تمامى آنها اقرار مى گرفت . سپس در وسط آنان ايستاده و به آنان مى فرمود: با صداى بلند بگوييد: على بن الحسين ! پروردگارت تمام اعمال تو را ثبت نموده است ؛ همانگونه كه تو تمام كارهاى ما را نوشتى . و او نوشته هايى دارد كه حقيقتهايى را كه بزيان تو است ، مى گويد و تمام گناهان كوچك و بزرگ تو را مى نويسد؛ همانگونه كه تو نوشته هايى دارى كه حقيقتهايى را كه بزيان ماست مى گويد و تمام كارهاى كوچك و بزرگ ما را نوشته است . هر عملى را كه انجام داده اى در پيشگاه او حاضر مى يابى ؛ همانگونه كه ما تمام كارهايمان را نزد تو حاضر يافتيم . پس عفو كن و ناديده بگير، همانطور كه از سلطان مى خواهى تو را عفو كند. اگر از ما در گذرى ، او را با گذشت ، مهربان و بخشنده خواهى يافت . و پروردگارت به هيچ كس ظلم نمى كند. پس على بن الحسين ! مقام پست خود را در پيشگاه پروردگار حكيم و عادلى كه به اندازه دانه خردلى ستم نمى كند در نظر داشته باش . كه اگر باندازه وزن ذره خردلى باشد خداوند آن را مى آورد و فقط خداوند را شاهد و حسابرس بدان . گذشت كن و نديده بگير؛ تا پادشاه نيز از تو نيز بگذرد و نديده بگيرد. خداوند مى فرمايد: ((بايد گذشت كنند و نديده بگيرند، آيا دوست نداريد خداوند گناهان شما را ببخشد.))
اين كلمات را خطاب به خود مى گفت و به آنان ياد مى داد و آنان با او مى گفتند. و در حالى كه بين آنان ايستاده بود گريه مى كرد و مى گفت : پروردگار ما! ما را امر كردى كه از كسى كه به ما ستم روا داشته در گذريم . ما به خود ظلم كرديم و همانگونه كه فرمودى از كسانى كه به ما ظلم كردند گذشتيم . پس ما را عفو فرما. زيرا تو از ما و كسانى كه آنان را به عفو امر فرمودى ، به آن سزاوارتريم . و امر فرمودى گدا را از در خانه هاى خود رد نكنيد و اكنون در حالى كه گدايان و فقيرانى هستيم به سوى تو آمده و در آستانه و درت اقامت گزيده و بخشش ، احسان و نيكى تو را خواهانيم . بدين وسيله بر ما منت گذار و ما را نااميد مگردان ؛ زيرا تو از ما و كسانى كه به اين كار امر شده اند، به اين مطلب شايسته ترى . خداى من ! اكرام نمودى . بنابراين مرا كه از گدايان تو هستم اكرام كن . و با بخشش ، نيكى نمودى پس مرا از عطاياى خود بهره مند ساز.
آنگاه به آنان رو كرده و مى گفت : و شما را عفو كردم آيا شما نيز از من و بدرفتاريم مى گذريد؟ من پادشاه بد، پست ستمكار، و مملوك پادشاهى كريم ، باسخاوت ، عادل ، نيكى كننده و بخشنده ام . آنگاه آنان مى گفتند: آقاى ما! تو و بديهايت را عفو كرديم . سپس به آنها مى فرمود: بگوييد: خداوندا! از على بن الحسين در گذر همانگونه كه ما را عفو كرد. و او را از آتش رها كن همانگونه كه ما را از بردگى خارج كرد؛ آنان نيز همين را مى گفتند. آنگاه مى گفت : خداوندا! آمين ، پروردگار جهانيان ! برويد من شما را عفو و شما را آزاد كردم به اميد گذشت از خود و رهايى خودم . و آنان را آزاد مى كرد. هنگامى كه روز فطر فرا رسيد عطايايى به آنان عنايت نموده تا محفوظ مانده و از مردم بى نياز شوند. و سالى نبود كه در شب آخر ماه رمضان حدود بيست نفر را آزاد نكند.
و مى فرمود: خداوند متعال در هر شب ماه رمضان هفتاد ميليون نفر را از آتش رها مى كند كه همگى سزاوار آتش هستند. و هنگامى كه شب آخر ماه رمضان فرا رسد بتعداد همه كسانى كه در اين ماه رها نموده است نجات مى دهد. و من دوست دارم خداوند مرا ببيند كه به اميد نجات خودم از آتش ، عده اى از كسانى كه مالك هستند در سراى دنيا در راه خدا آزاد مى نمايم . هيچگاه خادمى را بيش از يك سال كامل به خدمت نگرفت . زيرا اگر برده را در اول يا وسط سال مى خريد در شب فطر آزاد مى كرد و عده ديگرى را در سال بعد مى خريد و سپس آزاد مى نمود. و تا زمانى كه به خداوند ملحق شد همينگونه بود. و نيز در حالى كه هيچ نيازى به سياه پوستان نداشت تا با خريدن آنان نيازش را بر آورده سازد، آنان را مى خريد و هنگام بازگشت از عرفات دستور مى داد آنان را از بردگى آزاد نموده و اموالى به آنان ببخشند.))
اگر بتواند، بايد خود را شبيه به امامش گردانيده و در شكل اين عمل بزرگ به او اقتدا نمايد كه اين كار گواراى او باد. و اگر نمى تواند حتما باندازه اى كه مى تواند آن را انجام بدهد. و كمترين كارى كه در اين جهت مى تواند انجام بدهد اين است كه ستمهايى كه زن ، فرزند، خدمتكار و اجيرش ‍ نسبت به او روا مى دارند را ثبت كرده و در شب آخر ماه رمضان از آنان گذشت نمايد. و بهتر است آنچه را كه ثبت كرده است يك يك گفته و با پروردگار خود مناجات نمايد و بگويد: خداوندا! فلان بنده ات در فلان مورد به من ظلم كرد و من صبر كردم و... آنگاه بگويد: خدايا! مى دانى به من ظلم كردند و فقط به خاطر ترس از تو از آنان انتقام نگرفتم . باين اميد كه تو نيز عذاب خود را از من باز دارى . بندگانت را امر به عفو نمودى . پس آنان را از عفو خود محروم مفرما كه شما به عفو شايسته تر از كسانى هستى كه آنان را به عفو دستور دادى .
خدايا! به من توفيق دادى كه كسانى را كه به من ستم كردند ببخشم و بدين وسيله بر من منت گذاشتى . پس مرا از عفوت محروم مفرما. زيرا منت تو بجهت گذشت من از ديگران ، بزرگتر از منت گذشت تو از من مى باشد. و بخاطر اين منت بزرگ آن منت كوچك را هم نصيبم بفرما. خداوندا! بنده ، مالك حقيقى نيست و حق مال مالك اوست . پس كسى كه به من ستم كند حق تو را از بين برده و هنگامى كه امر فرمودى كه او را عفو نمايم در حقيقت تو او را عفو نمودى . پس آنگاه كه او را عفو مى نمايى از من نيز درگذر.
خداوندا! دستور دادى كسى را كه به ما تحيت و درود مى فرستد بهتر از او جواب گوييم و اكنون پاسخ بهتر اين است كه در مقابل اين عمل من كه بخاطر رضاى تو از كسانى كه به من ظلم نمودند گذشتم مرا با آتش ‍ نسوزانى و در مقابل اميد من به عفو فراوان و فضلت بعد از عفو، گناهانم را به چند برابر نيكى تبديل نموده و بدين وسيله من را به درجات بلندى رسانيده و اميدم را نااميد نگردانى .
آثار اين عمل
گرچه صرف قصد اين مطالب در دل مؤ ثر است ولى گفتن تمامى آن و انجام آن با اعضاى بدن اثرات مخصوصى دارد از قبيل :
(الف همانگونه كه عمل قلبى عبادتى قلبى محسوب مى شود، همانطور نيز انجام آن با اعضاى بدن عبادتى بدنى محسوب مى گردد.
(ب اين عمل باعث تاءثير خاص و رقتى در قلب مى شود كه عمل قلبى بتنهايى اين اثر را ندارد. و نيز باعث انجام عملى ديگر مى گردد كه او نيز مؤ ثر بوده و بدين ترتيب فيض ادامه پيدا مى كند.
(ج اكتفا نكردن به كفار، بلكه انجام آن با اعضاى بدن ، باعث تاءثير گذاشتن بر ديگران و الگو گرفتن آنان و رواج اين سنت نيكو در ميان جامعه مى شود. بهمين جهت اگر امام (عليه السلام ) فقط به عبادت قلبى اكتفا مى فرمودند اين مطلب به ما نمى رسيد و نمى توانستيم به آن عمل كنيم . و بطور كلى اعضاى بدن نيز بهره اى از نور عمل داشته و انجام عمل با اعضاى بدن باعث ايجاد نور ديگرى در قلب علاوه بر نور عمل قلبى آن مى گردد.
محاسبه نفس
3 - از كارهاى مهم اين است كه مانند شريكى كه در پايان كار با شريك خود تسويه حساب مى كند، از نفس خود حساب كشيده ، و سرمايه خود را كه همان عمر، ايمان و بركات ماه رمضان و نورهاى آن مى باشد را در نظر آورد؛ و ببينيد آيا ايمان او به خدا، رسول ، كتاب و حجتهاى او و روز قيامت بيشتر شده است يا نه ؟
اخلاق او كه از اين معارف سرچشمه گرفته ، چگونه است ؟ خوف و رجا، صبر، زهد، خلوت نمودن براى ذكر خدا و تفكرى كه باعث انس است ، شناختى كه محبت را بدنبال داشته و محبتى كه به رضايت ، تسليم و توحيد منجر شود، شرح صدر ناشى از نور شناخت در ديدن غيب و گشادگى قلب او در تحمل بلاها و حفظ اسرار، تا چه اندازه اى است ؟ چگونه در ((سراى فريب )) آرام نگرفته و به ((سراى جاويد)) بازگشت كرده است ؟ آيا ماه رمضان و اعمال اين ماه تاءثيرى در اين امور داشته است يا نه ؟
در مورد افعال و حركتهاى اعضاى بدنش بينديشد. آيا همانگونه باقى مانده يا در اين مورد بيشتر به احكام الهى توجه نموده است ؟ بخصوص ‍ نسبت به حركتهاى زبانش هنگام سخن گفتن در مورد آنچه به او مربوط نبوده ، سخنان باطل ، دروغ ، غيبت ، تهمت ، تعرض به آبروى مؤ منين ، فحش ، اذيت ، و غيره . اگر ببينيد كه تمام اين موارد همانطور كه بوده باقى مانده ، بايد بداند كه اين مطلب ناشى از كارهاى بد او در اين ماه پربركت بوده و تاريكى گناهانش بر نورهاى اين شهر درخشان و روشنى بخش ‍ فائق آمده است . زيرا ممكن نيست كه نورهاى ماه رمضان ، شبهاى قدر و اين دعاهاى گرانقدر قلب او را روشن كند ولى باز هم به گناه سابق خود ادامه دهد.
كسى كه چنين ضررى كرده است ، بايد از خطر دعاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بترسد؛ آنجا كه مى فرمايد: ((خداوند كسى را كه از ماه رمضان خارج شود و آمرزيده نشود نيامرزد.)) زيرا يكى از سخت ترين مصيبتها و بزرگترين بلاها همين است . بايد با يارى خدا، پناه آوردن به رحمت و رفتن به درگاه او - و در حالى كه با زبان حال مى گويد: ((اى كسى كه به داد بيچاره مى رسى هنگامى كه تو را بخواند و گرفتارى او را برطرف مى نمايى !)) خود را اصلاح نموده ، بر گناهان خود گريسته و آثار اين اعتراف صادقانه را در خود هويدا سازد و با زبان حال بگويد: ((هيچ خدايى بجز تو نيست تنزيه مى كنم تو را و منم كه ستمكارم .))
يكى از نشانه هاى اصلاح حال داشتن علامت گناهكاران و ترس آنان و آمرزش خواستن از خداى متعال باندازه گناهان مى باشد. و اگر نفس او كه عبادت به تنبلى نموده است ، نتواند او را براى بجا آوردن حق استغفار يارى كند، بايد از درى كه شيطان از آن در وارد شد و به مراد خود رسيد كه همان در نااميد نشدن است بر خداوند وارد شود. و بالاخره بايد در آخر ماه تمام چيزهايى را كه از دين خود ضايع كرده جبران نمايد؛ تا براى روز عيد و ديدار با خداوند در اين روز آماده شده و از فوايد آن محروم نشود. و بدين ترتيب به زيانى جبران ناپذير گرفتار نگردد.
وداع با ماه رمضان
(4)- كار مهم ديگر وداع ماه رمضان و متاءثر شدن بخاطر جدايى از آن است . در اين رابطه دعاها و مناجاتهايى پرارزش با ماه بزرگ خدا رسيده است .
توضيح وداع با ماه رمضان
اگر خداحافظى با ((زمان ))- كه فاقد درك سخن ما و خداحافظى است - برايت مشكل است به جواب سيد - قدس الله سره - در اقبال مراجعه كن . و اگر به آن قانع نشدى اين مطالب را بخوان .
زمان و مكان و ساير چيزهايى كه از قبيل حيوانات نيستند، گر چه در اين عالم به اين شكل درك و شعورى ندارند ولى تمام آنها در بعضى از عالمهاى بالاتر داراى زندگى ، درك ، توانايى سخن گفتن و بيان نمودن و دوستى و دشمنى مى باشند. و روايات بسيارى كه درباره احوال عالم برزخ و قيامت رسيده و نيز مكاشفات اهل مكاشفه اين مطلب را ثابت مى كند. تمام موجودات اين عالم ، قبل از بوجود آمدن ، در عالمهاى ديگرى بوجود آمده اند و موجودات در هر عالمى شكل و خصوصياتى مخصوص به آن را دارند كه با شكل و خصوصيات اين عالم فرق مى كند.
يكى از خصوصياتى كه بعضى از عالمهاى برتر دارند اين است كه تمام موجودات آن زنده بوده و داراى شعور مى باشند و شايد اين آيه هم اشاره به همين مطلب داشته باشد: ((و همانا سراى آخرت بهترين زندگى است .)) زيرا فقط سراى آخرت را زندگى ناميده است .
رواياتى كه درباره سخن گفتن ميوه ها در بهشت و خوشحال شدن تخت و سرور او بخاطر تكيه زدن مؤ من بر آن وارد شده است نيز دلالت بر حيات موجودات در عالم آخرت دارد و حتى بعضى از روايات دلالت بر سخن گفتن زمين با مؤ من و كافر دارد.
سخن گفتن سنگريزه در دست رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه از معجزات آن بزرگوار است نيز از همين قبيل است ؛ زيرا سخن گفتن آن در ملكوتش مى باشد. و اعجاز رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فقط در رسانيدن سخن گفتن (با زبان ملكوتى ) او به گوش مردم اين جهان است .
حتى تمام معجزاتى كه پيامبران و اولياء از خود بروز داده اند، از قبيل به سخن واداشتن جمادات و زنده كردن آنها، از همين قبيل است . زندگى عصاى موسى و پرنده عيسى يك زندگانى ملكوتى و بر اهل اين عالم پوشيده بود و زمانى كه خداوند لازم ديد اين زندگى را براى مردم آشكار نمود. زمان نيز در بعضى از عوالم خود زنده و داراى شعور است . پس ‍ وداع با او و مخاطب ساختن او در عالم خودش چه اشكالى دارد!
مهم اين است كه وداع كننده بايد در اظهار غم و اندوه هنگام وداع راستگو باشد؛ تا مبادا با دروغ و نفاق - در چنين زمان گرانقدرى - اين ماه را به پايان برساند؛ گر چه چنين صداقتى فقط براى كسانى تحقق پيدا مى كند كه با اشتياق و علاقه با نارضايتى و زحمت اين ماه را بسر برده باشند.
بطور كلى غم در ماهيت وداع وجود دارد، و فقط كسى غمگين مى شود كه به همراه وداع كننده خود علاقمند باشد و چنين كسى نه تنها با او مخالفت نمى كند، بلكه آنچه را كه مورد علاقه اوست بجا مى آورد. بنابراين اگر از آمدن ماه رمضان و روزه و عبادتهاى آن خوشحال باشى و به آن علاقمند بوده و نسبت به انجام اعمالى كه در اين ماه وارد شده ، با توجه و در اين جهت جدى و به كرامت ، فضل و فايده آن - آنگونه كه بايد - معتقد باشى ، طبيعى است كه از جدايى آن غمگين شده و بسر آمدن آن براى تو سخت است . و در چنين صورتى اگر بگويى : السلام عليك من قرين جل قدره موجودا و افجع فراقه مفقودا سلام بر تو كه همراهى و وجودت گرانقدر و نبودن و جداييت فاجعه است ؛ راستگو خواهى بود. و نيز اگر در مناجات با پروردگار خود بگويى : نحن مودعوه وداع من عز فراقه فغمنا، و اوحش انصرافه عنا فهمنا؛ ما با او مانند كسى كه جدايى از او سخت و رفتن او موجب وحشت است ، وداع كرده و غمگين شديم . گفتار تو صادقانه خواهد بود. ولى اگر - پناه بر خدا - اين ماه براى تو سخت بوده و با سختى روزه و عبادتهاى آن را انجام داده باشى از باقى ماندن آن ناراحت باشى و در پايان ماه با چنين سخنانى با اين ماه وداع كنى ، ماه رمضان تو را دروغگو خواهد دانست و در جواب تو مى گويد: ((از سخنانت خجالت نمى كشى ؛ به همراهى من راضى نبودى و من براى تو سخت بودم ؛ به خيرات و هدايا و تحفه هايى كه براى تو بود بى اعتنايى مى كردى و با اشتياق و رغبت به استقبال من نيامدى ؛ با انس و علاقه مرا همراهى نكرده و مشتاق تمام شدن و جداييم بودى و اكنون در قلبت از جدايى من خوشحال ولى با زبانت اظهار غم و اندوه مى نمايى .)) در اين صورت اگر خداوند در جواب مناجات از تو روى گردانده يا بخاطر دروغ گفتن و كوچك دانستن جناب قدسش تو را مجازات نمايد، چه حالى خواهى داشت !

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مراقبات ماه مبارك رمضان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 15 ارديبهشت 1395

المراقبات

مرحوم آيت الله حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى (ره )
مترجم : ابراهيم محدث بندرويگى

- ۱۰ -


كسى كه مى خواهد در اين ادعا راستگو باشد، بايد معنى وصل شدن به خدا را - گرچه اجمالا - بداند تا بتواند ادعا كند كه جدا شدن از اين نعمت و سرور براى او سخت تر از عذاب خداست ؛ و نيز درباره ماهيت هر چيزى كه در دعا و مناجاتش از خدا مى خواهد فكر كند تا دعايش ‍ مناجاتى واقعى باشد و طورى نباشد كه معنى دعايى را كه مى خواند، نداند. و از اين جمله كه در اواخر دعايش مى گويد، غافل نشود: ((و اجتمع فى جوارك مع المؤ منين ؛ تا در همسايگى تو با مؤ منين باشم )) و كسى كه در مناجات خود غافل باشد و فراموش كند كه چه مى خواهد و چه كسى را صدا مى زند، خطر بزرگى او را تهديد مى كند.
(9-زيارت امام حسين (عليه السلام ) در بارگاه شريف يا از مكانهاى دور. زيارت آن حضرت (عليه السلام ) نماز و عمل مخصوصى دارد كه در كتاب اقبال آمده است . و كسى كه او را زيارت كند، مانند كسى است كه خدا را در عرش او زيارت كرده باشد.
علاوه بر زيارت ، بنده مراقب بايد بينديشد كه چرا خداوند متعال اين همه ثوابهاى بزرگ براى زيارت امام حسين (عليه السلام ) قرار داده است ، بگونه اى كه اعلام نموده زيارت او بعد از شهادت او و در آرامگاهش ‍ مانند زيارت خدا در عرش مى باشد. و همه نمى توانند به علت اين مطلب پى ببرند. حتى سيد و دانشمند بزرگوار ((سيد مهدى بحرالعلوم )) علت آن را از شيخ بزرگ و عارف ((شيخ حسين )) معروف به ((نجف )) مى پرسد. و سؤ ال مى كند چرا در روايات اين همه ثواب براى زائر امام حسين (عليه السلام ) و گريه كننده بر او وارد شده و عقل چگونه مى تواند اين همه پاداش را براى اين اعمال كم و كوچك بپذيرد؟ شيخ جواب مى دهد: امام حسين (عليه السلام ) با تمام مقامهايى كه داشت مخلوق و محتاج و بنده خدا بود و با اين حال تمام وجود خود را اعم از مال ، مقام ، آبرو، برادران ، فرزندان كوچك و بزرگ ، جان و حتى بدن خود را بعد از كشته شدن ، به خاطر دوستى و رضايت خدا داد. و فكر مى كنى اگر خداوند تمام دارايى خود را به امام حسين (عليه السلام ) بدهد زياد باشد. در اينجا سيد به اين جواب قانع شده و گفت : جواب خوبى است . و نيز درباره حكمتهايى كه در قضا و قدر خداوند در شهادت امام حسين (عليه السلام ) بوده انديشيده و بفهمد كه مثلا شهادت او (عليه السلام ) سببى براى نجات امت و كفاره گناهانش بوده و وسيله اى براى رسيدن به درجات عالى و راه نزديكى براى شناخت مقام امامشان بوده است . صرف نظر از ثوابهايى كه به خود آن حضرت عنايت فرمود و او را به برترين درجات رسانيد.
و نيز با تفكر خود به اين نتيجه برسد كه يكى از توابهاى عالى و مقامهاى بزرگ ، كه براى دوستان خدا آماده شده زيارت خداست ، تا مشتاق آن شده و آن را هدف قرار داده و براى بدست آوردن آن همت كرده و براى رسيدن به آن اشتياق زيادى در او بوجود آيد تا در دعاى خود كه مى گويد: وهبنى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك ؛ فرض كن عذابت را تحمل كردم ، جدائيت را چگونه تحمل كنم ؟ راستگو باشد.
(10-سجده و گفتن ذكرهاى آن كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده همراه با حضور قلب و با توجه به معانى و دروغ نگفتن در آنچه مى گويد. همچنين خواندن دعاهايى كه براى بين ركعتهاى نماز شب در كتاب اقبال روايت شده . و نيز غفلت نكردن از دعاى گرانقدرى كه در نماز وتر يا بعد از آن خوانده مى شود.
(11-محاسبه اعمال اين شب . گمان مى كنم اگر با آگاهى و خوب حساب كند - بخصوص اگر از هدايت خدا در اين مورد كمك بگيرد - باندازه اى از عمل خود استغفار مى كند كه اگر اين شب را خوابيده بود، اين مقدار استغفار نمى كرد؛ چون فقط مخلصها از آفتهاى عمل مصون هستند و مخلصها را نيز خطر بزرگى تهديد مى كند و اگر فرض شود عمل او بدون آفت است بايد قيمتى بر آن گذاشته و آن را با يكى از كوچكترين نعمتهايى كه خدا به او داده ، مقايسه كند، و ببيند، اگر با ترازوى عدل بسنجد، آيا با اين اعمال توانسته است شكر خدا را بجا آورد. و اگر ببيند، در اعمالش ، كوتاهى كرده يا آفتى دارد، با توسل به نگهبان شبش كه از معصومين (عليهم السلام ) مى باشد، آن را جبران كرده و با اهداى سلام به او عرض كند: ((اى كسى كه خداوند تو را از ميان بندگانش انتخاب كرده ، و نگهبانى و حامى آنان نموده ، تو را به اين انتخاب سوگند مى دهم كه با چشم رحمت به بدبختى من نگريسته و به سستى ، نادانى ، بى چيزى ، ورشكستگى ، ندارى و بلايم رحم كنى و از خدا بخواهى من را قبول و از من خوشنود شود و مرا در اين شب در حاجت و دعايت ، و شفاعت و شيعيانت ، وارد نمايى و نيز از خدا بخواهى خير و ارشاد خود را نصيبم كند؛ مرا تقويت كرده و موفق كند و تمام خيرهاى دينى و دنيايى و آخرتى را به من عنايت كند. بزرگوار هستى و بزرگوارى را دوست دارى و از جانب خدا ماءمور به پناه دادن مى باشى . در پايان پذيراييت از من ، از خدا بخواه شناخت ، دوستى ، نزديكى و خوشنودى خود را به من عطا كرده و مرا در دنيا و آخرت به شما ملحق كند و از شيعيان نزديك و دوستان قديمى شما بگرداند. تمام اين كارها بدست اوست . درود خدا بر شما. آنچه خدا بخواهد (همان شود) و هيچ نيرويى بجز خدا نيست .))
و آنگاه اگر خواست ، مى تواند شبش را با سجده به پايان برساند.
آخرين جمعه شعبان
يكى ديگر از اوقات مهم ماه شعبان براى سالك الى الله آخرين جمعه آن است . از كتاب ((عيون )) از ((عبدالسلام بن صالح هروى )) نقل شده كه مى گويد: در آخرين جمعه شعبان به ديدن ابى الحسن على بن موسى الرضا (عليه السلام ) رفتم ، حضرت فرمودند: ((ابا صلت ! بيشتر شعبان گذشت و اين آخرين جمعه آن است ؛ كوتاهى گذشته خود را در اين ماه جبران كن بسيار دعا و استغفار كن و خيلى قرآن بخوان ؛ و از گناهانت توبه كن ، تا وقتى ماه رمضان مى آيد مخلص براى خدا باشى و هيچ كينه اى از مؤ منى در دلت نباشد مگر اين كه آن را از بين ببرى و از هر گناهى كه انجام مى دهى ، دست بردار. تقواى خدا را پيشه كن و در نهان و آشكارت به او توكل كن ((و كسى كه به خدا توكل كند خدا براى او كافى خواهد بود.)) و در باقيمانده اين شهر اين دعا را زياد تكرار كن : اللهم ! ان لم تكن غفرت لنا فى ما مضى من شعبان ، فاغفر لنا فى ما بقى منه ؛ خدايا اگر در اين مدت كه از شعبان گذشته ، ما را نبخشيده اى ، در مدتى كه از آن مانده ما را بيامرز؛ زيرا خداوند متعال باحترام ماه رمضان ، در اين ماه افراد زيادى را از آتش رها مى كند.))
اين فرمايشات حضرت (عليه السلام ) پيام و دستورالعملى براى اهلش ‍ در اين مورد و تمام موارد مانند آن است . بنابراين آن را حفظ كرده ، غنيمت بدان و به آن عمل كن .
سه روز آخر شعبان
روزه اين سه روز براى كسى كه تمام اين ماه را روزه نگرفته ، فضيلتى دارد كه سزاوار نيست مراقب آن را ترك كند. صدوق از امام صادق (عليه السلام ) روايت نموده است : ((كسى كه سه روز آخر شعبان را روزه گرفته و آن را به ماه رمضان وصل كند، خداوند روزه دو ماه پى در پى براى او مى نويسد.))
اعمال و مراقبات آخر ماهها بجهت اصلاح آنچه كه در تمام ماه از بين برده غير از اعمالى است كه در اينجا گفتيم ؛ چنانچه در تمام ماهها به اعمال آخر ماه اشاره كرديم .
يكى از اعمال مهم ماه رمضان در شب آخر شعبان است و آن دعايى است كه در كتاب اقبال براى اين شب و شب اول ماه رمضان ، روايت نموده است . و اهل آن تكليف آمادگى براى وارد شدن در ميهمانى خداوند متعال را بتفصيل از اين دعا مى فهمند.
فصل دهم : مراقبات ماه مبارك رمضان
از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت شده است : ((نگوييد رمضان ؛ زيرا نمى دانيد رمضان چيست ؛ و اگر كسى گفت ، بايد صدقه داده و روزه بگيرد. بلكه همانطور كه خداوند فرموده است بگوييد ماه رمضان .))
از اعمال مهم سالك در اين ماه بزرگ شناخت حقيقت اين ماه - در اين ماه خداوند رهروان اين ماه را با دعوت به ميهمانى اين ماه گرامى داشته و اين ماه ماه ميهمانى خداست - و سپس فهميدن معنى روزه و مناسبت آن با ميهمانى خداست . آنگاه تلاش و كوشش براى بدست آوردن اخلاص ‍ در كردار و رفتارهايى است كه مطابق با رضايت صاحبخانه است .
فوايد گرسنگى
گرسنگى فوايد بيشمارى در جهت تكميل نفس و شناخت خداوند براى سالك دارد. روايات زيادى در فضايل گرسنگى وارد شده است كه بد نيست در اينجا اشاره اى به آنها و سپس به فلسفه و حكمت گرسنگى داشته باشيم .
از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است : ((با تشنگى و گرسنگى با نفسهايتان مبارزه كنيد همانا پاداش اين كار همانند پاداش مبارزه در راه خداست . و عملى دوست داشتنى تر از گرسنگى و تشنگى در نزد خدا كسى است كه گرسنگى بيشترى كشيده باشد و در خداوند متعال تفكر بيشترى نموده باشد.)) و به اسامه فرمودند: ((اگر مى توانى در حال گرسنگى و تشنگى ملك الموت را ملاقات كن تا به بالاترين مقامها و جاها رسيده و با پيامبران هم منزل شوى و ملائكه از ديدن روحت شادمان شوند و خداوند بر تو درود فرستد.)) نيز فرمودند: گرسنگى بكشيد و بر بدنهايتان سخت بگيرد شايد دلهايتان خداوند متعال را ببيند. در حديث معراج خداوند پرسيد: اى احمد! آيا آثار روزه را مى دانى ؟ پاسخ داد: خير. خداوند فرمودند: نتيجه روزه كم خورى و كم گويى است . و آن حكمت را به ارمغان مى آورد و حكمت معرفت را در پى دارد و معرفت يقين را. و وقتى كه بنده اى به يقين رسيد باكى ندارد كه چگونه روزگار را سپرى كند. در سختى يا آسانى و اين مقام خوشنودهاست . و هر كس طبق خوشنودى من رفتار كند، سه خصلت را به او مى دهم : شكرى كه نادانى همراه آن نباشد، يادى كه فراموشى نداشته باشد و دوستيى كه دوستى من را بر دوستى آفريدگانم ترجيح ندهد. هنگامى كه او من را دوست داشت ، من هم او را دوست خواهم داشت ؛ دوستى او را در دل بندگانم انداخته و چشم قلب او را به عظمت جلالم مى گشايم و علم آفريدگانم را از او پنهان نمى دارم ؛ در تاريكى شب و روشنايى روز با او مناجات مى كنم تا آنجا كه سخن گفتن و همنشينى او با بندگانم قطع شود و كلام خود و فرشتگانم را به گوش او مى رسانم و اسرارى را كه از بندگانم پنهان كرده ام براى او آشكار مى كنم ...؛ عقل او را غرق در شناخت خود كرده و درك او را بالا مى برم ؛ مرگ را بر او آسان مى كنم تا وارد بهشت شود و وقتى كه ملك الموت او را ملاقات كند، به او مى گويد: آفرين بر تو و خوشا به حالت ! خوشا به حالت ! خداوند مشتاق تو است ... خداوند مى گويد: اين بهشت من است ، در آن بخرام و خوش ‍ باش و در همسايگيم ساكن شو. روح انسان مى گويد: خدا يا خود را به من شناساندى و با اين شناخت از جميع آفريدگانت بى نياز شدم . قسم به عزت و جلالت اگر خوشنودى تو در اين است كه قطعه قطعه شده يا هفتاد بار به بدترين شكل كشته شوم خوشنودى تو براى من دوست داشتنى تر است ... آنگاه خداى متعال مى فرمايد: به عزت و جلالم سوگند، هيچگاه مانعى بين خود و تو قرار نمى دهم ؛ تا هر وقت خواسته باشى بر من وارد شوى ؛ كه با دوستان خود چنين كنم .
در اين روايت به فلسفه و فضيلت گرسنگى اشاره شده است . براى توضيح بيشتر مى توان به سخنان علماى اخلاق كه برگرفته از روايات مى باشد، مراجعه نمود. آنان براى گرسنگى فوايد زيادى گفته اند از قبيل :
(الف- صفاى قلب : زيرا سيرى باعث ازدياد بخار در مغز شده و مغز حالتى شبيه مستى پيدا مى كند و نمى تواند خوب فكر كند؛ سرعت انتقال او كم شده و قلب او كور مى شود. برخلاف گرسنگى كه باعث رقت و صفاى قلب مى شود. و قلب را آماده تفكرى كه باعث شناخت مى شود، مى كند. و نورى آشكار پيدا مى كند. از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است : ((كسى كه شكم خود را گرسنه نگه دارد انديشه اش تربيت مى شود.)) و قبلا نيز ثمرات شناخت و معرفت را شنيدى .
(ب- تواضع و از بين رفتن سرمستى و ناسپاسى كه منشاء سركشى است ؛ وقتى نفس خوار شد، در مقابل پروردگارش خاضع شده و از سركشى دست بر مى دارد.
(ج- شكستن شدت شهوات و نيروهايى است كه باعث انجام گناهان كبيره شده و سبب هلاكت انسان مى شوند. چون بيشتر گناهان كبيره از شهوت سخن گفتن و شهوت جنسى بوجود مى آيد و كم كردن اين دو شهوت باعث مصون ماندن از خطرها مى شود.
(د- آمادگى براى انجام تمام عبادتها از چند جهت است ؛ كه كمترين آنها كم احتياجى به تخلى و بدست آوردن غذا و كمتر بيمار شدن به بيماريهاى گوناگون است - زيرا معده خانه بيمارى و پرهيز سرِ هر دارويى است . و نيز مانع بوجود آمدن مشكلاتى كه از غذا خوردن بوجود آمده و انسان را محتاج مال و مقام دنيا مى كند مى گردد؛ مال و مقامى كه عده بسيارى را هلاك كرده است .
(ه‍- توانايى براى دادن مال ، ميهمانى دادن ، هديه دادن ، احسان و نيكى ، رفتن به حج و زيارت و بالاخره انجام تمام عبادتهاى مالى است .
انسان نمى تواند اين فايده ها را بروشنى درك كند مخصوصا فايده اول را. تفكر در عمل مانند نتيجه است و غير آن مانند مقدمات است چون فكر حركت است و غير فكر مقدمه و آمادگى براى حركت .
بهمين جهت درباره تفكر روايت شده است : ((يك ساعت تفكر بهتر از هفتاد سال عبادت است .))
با اين مقدمات مى توانيم به نتايج بزرگى برسيم كه بعضى از آنها عبارتند از:
(الف مى فهميم كه چرا خداوند براى ميهمانش گرسنگى را انتخاب كرده است . نعمتى بالاتر و بهتر از نعمت شناخت ، نزديكى و ديدار خداوند نيست و گرسنگى از راههاى نزديك رسيدن به آن است . پس ‍ مى بينى كه روزه تكليف نيست بلكه خداوند به وسيله آن تو را بزرگ داشته و به خاطر واجب نمودن آن بر ما منت دارد. و بهمين جهت شكر آن واجب است . و ارزش دعوت خداوند به روزه را در كتابش ، در آيه روزه ، مى فهمى و اگر بدانى كه اين خطاب ، دعوت تو به سراى پيوستن به خداست ، از آن لذت برده ؛ و مى فهمى كه علت واجب كردن آن كم خوردن و ضعيف كردن نيروهاست . بهمين جهت حيف مى آيد كه حتى در شب نيز غذا بخورى . و ممكن است علت هاى ديگر تشريع روزه را نيز درك كنى .
(ب وقتى ارزش كارى را كه از تو خواسته شده ، فهميدى ، براى رسيدن به نتيجه خوب ، در جهت انجام درست و اخلاص در آن ، تلاش ‍ مى كنى .
(ج هنگامى كه هدف از واجب شدن روزه را دانستى ، مى فهمى كه چه چيزى باعث صفا و روشنى يا تيرگى آن مى شود؛ و معنى اين حديث را مى فهمى كه ((روزه فقط خوددارى از خوردنى و آشاميدنى نيست ؛ و هنگامى كه روزه گرفتى ، گوش ، چشم و زبانت نيز بايد روزه بگيرد.)) حتى در بعضى روايات پوست و مو نيز گفته شده .
(د مى فهمى كه شايسته نيست نيت و هدف روزه ، فقط مجازات نشدن يا بدست آوردن پاداش و بهشت و ناز و نعمت باشد؛ گرچه با روزه اين دو نيز بدست مى آيد بلكه سزاوار است هدف و نيت روزه نزديكى انسان به خداوند و همسايگى و خوشنودى او باشد. و حتى از اين حد نيز بالاتر آمده و خود اين عمل را بخاطر اين كه انسان را از صفات حيوانى خارج و به صفات روحانى نزديك مى گرداند، نزديك شدن به خدا بداند، نه وسيله اى براى نزديك شدن به او.
بعد از درك اين مطالب با كمى تاءمل مى توانى بفهمى كه هر كار يا حال يا سخنى كه تو را از مقامهاى بلند حضور در درگاه خدا دور سازد، مخالف مراد مولايت از مشرف نمودن تو به اين دعوت و ميهمانى است . و راضى نمى شوى در خانه ميهمانى اين پادشاه بزرگ - كه تو را با اين نزديكى و مشرف نمودن نزديك گردانده است و عالم به نهانى هاى تو و آنچه در قلب تو مى گذرد، مى باشد - در حالى كه به تو توجه دارد، از او غافل باشى . و راضى نمى شوى كه از او روى بگردانى در حالى كه به تو روى كرده است . عقل انسان اين را از كارهاى بسيار زشت مى داند كه حتى دوست حاضر نيست با دوستش چنين عملى انجام دهد؛ ولى خداوند به خاطر مداراى با بندگان آسان گرفته و تكليف آنان را كمتر از توانائيشان قرار داده است .
بندگان خوب از اين هم بالاتر رفته و با آقاى خود در مورد واجب و حرام آن گونه عمل مى كنند كه شايسته حق آقايى و بندگى است ؛ و كسى را كه در اين مورد كوتاهى كند، پست و حقير مى دانند.
و خلاصه اين كه در روزه خود به سفارشات امام صادق (عليه السلام ) عمل مى كنند: ((يكى از آنها اين است كه موقعى كه روزه مى گيرى خود را نزديك به آخرت ببين ؛ و با خضوع و خشوع و شكستگى و خوارى باش ؛ و مانند بنده اى كه از مولاى خود ترسان است ، بوده ؛ دلت از عيوب ، و باطنت از حيله ها و مكرها پاك باشد؛ و خدا از هر چه غير اوست بيزارى جوى و در روزه خود تنها خدا را سرپرست خود بدان و آنگونه كه شايسته است از خداوندى كه بر همه غالب است بترس ؛ و در روزهايى كه روزه مى گيرى روح و بدنت را براى عمل به دستورات او و چيزهايى كه از تو خواسته ، فارغ كن .)) حضرت (عليه السلام ) سفارشات ديگرى نيز نمودند مثل حفظ اعضاى بدن از كارهايى كه خداوند ممنوع كرده و مخالف خواسته اوست ، بخصوص زبان ، حتى از مجادله و سوگند راست . سپس در آخر روايت فرمود: ((اگر به تمام آنچه گفتم عمل كردى ، به تمام آنچه شايسته روزه دار است ، عمل كرده اى ؛ و هر اندازه از چيزهايى كه گفتم كم كنى ، همان مقدار فضيلت و ثواب روزه ات كمتر مى شود.))
اين سفارشها را در مورد وظايف روزه دار ببين ، و درباره اثرات آن تاءمل نما. كسى كه خود را نزديك به آخرت ببيند، قلب او از دنيا خارج شده و براى او چيزى جز تهيه توشه براى آخرت مهم نخواهد بود. همينطور اگر قلب او شكسته و خاضع و خوار باشد ميلى به غير خدا نداشته و مايه دلخوشى او كسى جز خدا نيست . و كسى كه روح و بدن او غرق در ياد، محبت و عبادت خدا شده و روزه او روزه مقربين مى گردد. خداوند به حق دوستانش چنين روزه اى را نصيب ما بفرمايد؛ گرچه يك روز در عمرمان باشد.
درجات روزه
(1-روزه عوام . اين روزه با خوددارى از مبطلات روزه كه فقهاء در رساله هاى خود نوشته اند، تحقق مى يابد.
(2-روزه خواص . با انجام امورى كه در روزه عوام گفتيم و جلوگيرى اعضاى بدن از مخالفت با خداوند، روزه خواص تحقق پيدا مى كند.
(3-روزه خواص خواص . اين روزه با خوددارى از امور حلال يا حرامى كه انسان را از ياد خدا باز مى دارد تحقق مى يابد.
هر كدام از دو درجه دوم و سوم نيز انواع زيادى دارد. بويژه درجه دوم كه انواع بيشمار آن بتعداد مؤ منين اصحاب يمين است . و حتى هر كدام از خواص ، روزه اش به گونه اى است كه با روزه ديگرى فرق مى كند و ممكن است عمل بعضى از افراد درجاتى كه گفتيم ، به عمل درجه بالاتر از خود نزديك باشد.
اقسام روزه داران
تقسيم بالا از حيث چيزهايى بود كه از انجام آن خوددارى مى شود. ولى از حيث نيت روزه نيز، روزه داران به چند نوع تقسيم مى شوند:
(1-عده اى براى غير خدا روزه مى گيرند؛ مثلا به خاطر ترس از مردم ، يا براى رسيدن به نفع آنان ، يا فقط به خاطر اين كه عادت مسلمين است .
(2-بعضى نيز در نيت خود موارد فوق را با ترس كمى از مجازات خدا و اميد به پاداش آميخته اند.
(3-عده اى فقط به خاطر ترس از مجازات يا رسيدن به پاداش روزه مى گيرند.
(4-گروهى علاوه بر نيت رهايى از مجازات و رسيدن به پاداش با روزه خود قصد رسيدن به نزديكى و رضايت الهى را دارند.
(5-دسته فقط براى رسيدن به رضايت و نزديكى به خداوند روزه مى گيرند.
بحثى پيرامون عبادت بنيت شايستگى خداوند براى عبادت
بعضى مى گويند: كسانى كه به كمال رسيده اند، حتى نبايد به نيت شوق يا ترس ، يا پيوستن به خدا و كسب مقام نزد او، يا بنيت خوشنودى او، عملى را انجام دهند، و بايد نيت آنان فقط شايستگى خداوند براى عبادت باشد. و عملى را كه بخاطر شوق به وصال خداوند انجام شود ناقص مى دانند و بعضى اين را عبادت نفس دانسته اند.
ولى گمان نمى كنم هيچ يك از پيامبران و اولياى خدا و فرشتگان نزديك ، اعمال خود را از آنچه آنان مى گويند خالص كنند. اين افراط است كه عملى را كه بخاطر رسيدن به رضاى خدا و نزديكى و همسايگى او انجام شود، عبادت نفس بدانيم چنانچه در سخنان بعضى از اهل معرفت مى باشد. بله اشكالى ندارد كه بگوييم اولياى خدا در بعضى از حالتها و جلوه گر شدن نامهاى خداوند بر آنان عملى را فقط بخاطر شايستگى خداوند متعال و براى عبادت او انجام مى داده و نيت نزديك شدن به خدا و رضايت او را فراموش مى كرده اند؛ ولى نمى گوييم : پيامبران (عليهم السلام ) هميشه در اين حالت بوده اند چه رسد به اين كه ديگران هميشه ، يا گاهى با اين نيت عملى را انجام دهند. و من عمل به نيت شايستگى خداوند را، برتر از عمل بنيت رسيدن به همسايگى خداوند نمى دانم ؛ باين جهت كه ما بالاتر از عبادت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نداريم و از روايات معلوم مى شود كه بعض ‍ يا بيشتر اعمال آنها فقط بخاطر بدست آوردن رضاى خدا و نزديكى به او بوده است .
چه اشكالى دارد گاهى اوقات ترس از مجازات نيز جزيى از نيت آنها باشد. براى كسى كه از ترس مجازات خدا غش مى كند، امكان ندارد يا خيلى مشكل است كه اين ترس در نيت او هيچ تاءثيرى نداشته باشد.
به نظر مى رسد حالتهاى پيامبران (عليه السلام ) و اولياى خدا حتى سرور آنان پيامبر ما (صلى الله عليه و آله و سلم ) مختلف بوده و علت آن اختلاف جلوه هاى اسمهاى خداوند متعال براى آنان بوده و خداوند به اين طريق آنان را تربيت و درجات آنان را بالا برده و آنان را به خود نزديكتر مى نموده است . خداوند متعال براى كمال آنان قلبهاى آنان را تربيت مى كرده است ؛ چنانچه در بعضى از فرازهاى آن زيارت مى خوانيم : موالى ! لكم قلوب تولى الله رياضتها بالخوف و الرجاء؛ آقايان من ! خداوند اختيار قلوب شما را داشته و با ترس و اميد آن را تربيت مى كند. گاهى با نامهاى جمالى خود براى آنان جلوه مى كند، آنان نيز با پروردگار خود انس گرفته و براى او ناز مى كنند. و گاهى با نامهايى كه نشانه غلبه و جلال اوست در مقابل آنان جلوه گر شده كه در اين حالت آنان به تضرع ، استغفار و گريه پرداخته ؛ و با مناجاتى كه بيشتر آن استغفار و پناه بردن به خدا و درخواست نجات از جهنم و آتش است ، با او مناجات مى كنند. و اين مطلب بر كسى كه كمى با احاديث آنان سر و كار داشته باشد، پوشيده نيست .
درباره رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است كه بعضى اوقات خطاب به عايشه مى فرمودند: برايم بگو، حميرا! و در عين حال در انتظار وقت نماز بود و به بلال مى فرمود: راحتم كن بلال ! گاهى نيز هنگام فرود آمدن وحى رنگ و حالش تغيير مى كرد؛ و گاهى موقع وزش باد از نزول بلا مى ترسيد؛ تمام اينها نشان دهنده مختلف بودن حالتهاست . و اين مطلب با انجام تمام اعمال بنيت شايستگى خداوند براى پرستش سازگارى ندارد. البته بعيد نيست منظور اين علماى بزرگ از نيت شايستگى خداوند متعال براى عبادت معنايى باشد كه با نيت نزديك شدن و رضايت او سازگارى داشته باشد، زيرا گاهى انگيزه نزديك شدن به دوست ، برخوردارى از بخشش و نعمتها يا فرار از مجازات او نمى باشد، بلكه باين جهت است كه شايسته نزديك شدن مى باشد. و اين كار يكى از معانى عمل كردن بخاطر شايستگى او براى پرستش است ، همانگونه كه از سرور اولياء اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بر مى آيد، آنجا كه مى فرمايد: ((تو را به خاطر ترس از آتش يا آرزوى بهشت عبادت نكردم ؛ بلكه تو را شايسته بندگى ديدم آنگاه تو را پرستيدم .)) زيرا آن حضرت (عليه السلام )، نيت شايستگى براى عبادت را در مقابل نيت عبادت از ترس آتش يا خواهش بهشت قرار داده ، نه در مقابل رسيدن به رضايت و نزديكى او.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

مراقبات   ماه شعبان

 

بعد از اينكه عاقل فهميد اين روز در نزد خدا چه ارزشى دارد، بايد به خود رحم كرده و نگذارد اين سرمايه بزرگ براى جبران حالتهاى سابق و كوتاهيها و تقصيرات گذشته ، از دستش برود. زيرا مى تواند در يك روز گذشته و آينده خود را اصلاح كند. و بايد مانند دوستى دلسوز به خود بگويد: چرا در اين اندرز و نصيحت الهى تاءمل نمى كنى ! اندرزى كه اگر به آن عمل كنى ، تو را از آتش جهنم و شكنجه دردناك رها و از تاريكيها به نور مى برد. متوجه باش خداى بزرگ تو را به مجلس رحمت و امان و بخشش پادشان و سلطان و عطاى خلعتها و هدايا و اسناد فضل و امتياز فرا خوانده و تو را در مجلس دوستان خود حاضر كرده و تو را براى رفاقت دوستان صميمى و برگزيدگان خود برگزيده و در وعده هاى خود تصريح كرده كه با استغفار تو را مى بخشد. پس در استغفار كوتاهى نكن و بكوش در استغفارت صادق بوده و بپرهيز كه استغفار را تبديل به استهزاء نمايى . براى دعاى تو وعده اجابت داده است . بنابراين به خواندن الفاظ و كلمات دعا بسنده نكرده و حال دعا را نيز در خود به وجود آور. زيرا گاهى انسان فقط الفاظ دعا را مى خواند و خيال مى كند واقعا دعا كرده است .
مهمترين چيز در دعا شناخت خدايى كه به درگاه او دعا مى كنيم و اميدوارى به اجابت اوست . اغلب مردم در شناخت خداوند دچار تنزيه صرف مى شوند كه ملازم با انكار خداوند است . عده اى نيز خيال مى كنند خداوند چيز توخالى است كه بر همه چيز احاطه داشته و در بالاى ستارگان قرار دارد و بهمين جهت خدايى را كه در مكان بالايى قرار دارد مى خوانند يا گمان مى كنند كه خود و عالم بى نياز و قائم به نفس هستند. خلاصه اين كه مهمترين چيز در دعا كامل نمودن شرايط آن است و كمال شرايط به اين است كه خداوند متعال را به طور اجمال و بگونه اى شناخته كه در خور دعاكننده باشد. و اين شرط را حتما بايد دارا باشد. و هنگام دعا او را حاضر ببيند بلكه دعاى خود را هم كه بر زبانش جارى شده است از ناحيه خدا بداند؛ به او خوش گمان بوده و به اجابت او در صورتيكه مضمون دعا بصلاح باشد اميدوار باشد.
در اول دعاى خود تعدادى از اسامى جماليه خدا يا آنچه با دعايش ‍ مناسب است را بگويد؛ مدح و ثناى الهى را بجا آورده و سپس هفت بار ((يا ارحم الراحمين )) گفته و به گناهان و عيوب خود و سزاوار نبودنش براى اذن در دعا و اجابت آن اقرار كند. سپس بر محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) صلوات بفرستد؛ به آنها متوسل شده و خداوند را در اجابت دعا به حق آنان قسم بدهد. و نيز مطلوب خود را جداگانه نگفته و آن را شرط يا قيد يا صفتى براى صلوات آنان قرار دهد. بهتر است مثلا بگويد: بر آنها صلوات بفرست صلواتى كه گناهان مرا بخاطر آن ببخشى . سپس دعايش را با صلوات و با گفتن ((ما شاء الله لا قوه الا بالله )) به پايان برساند. نيز هنگام دعا گريه كند گرچه اشك او به اندازه سر سوزنى باشد. و حتما تمام اين مطالب را چهار بار تكرار كند. زيرا خدا گداى لجوج را دوست دارد. و براى دعا شرايط ديگرى نيز هست كه در جاى خود گفته شده .
خلاصه سالك بايد اعتقاد به راستى وعده هاى خداى متعال را در خود تقويت نمايد. و در مورد اين وعده ها و بزرگى اين سعادت فكر كند. و متوجه اين باشد كه اين روز و اين مقام محال است كه دو بار در سال بوجود بيايد. و هيچ اطمينان و گمانى نيست كه در سال آينده چنين روزى را درك كرده و بتواند تقصيرات خود در اين روز را جبران نمايد. و هنگامى كه اين توجه را در خود بوجود آورد، نخواهد گذاشت اين روز بدون بهره از دست برود. بخصوص كه شدت احتياج خود را به مانند آن در بامداد فردا مى بيند هنگامى كه در پيشگاه پادشاه جبار براى حساب حاضر شود. روزى كه بزرگتر از آن ، نيست . و اگر توانست بايد دعاى استفتاح را با شرايط آن بجا بياورد و اگر نتوانست حتما دعاى تنها را بخواند و امام حسين (عليه السلام ) را زيارت كند.
بهتر است چهار ركعت نماز و دعاى پس از آن را كه اميرالمومنين خواند، بخواند. دعايى كه اول آن چنين است : ((يا مذل كل جبار!)) و سپس ‍ حاجات خود را بخواهد. و در طول روز بياد داشته باشد كه اين روز از امورى است كه مخصوص به اين امت بوده و بخاطر اين اختصاص و كسى كه به خاطر او اين اختصاص بوجود آمده است ، خداى را شكر نمايد و بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و آل او بسيار صلوات فرستاده و دعاى زيادى به آنها بكند. و روز خود را با آنچه روزهاى شريف را با آن به پايان مى رساند و بارها گفته شد، به پايان برساند.
سرور مراقبين (قدس سره ) در اينجا توضيحاتى در مورد روايت دعاى استفتاح داده و عنايات اين رويداد مبارك و مراقبات با ارزشى را در اين زمينه ذكر كرده است . براى توضيح بيشتر مى توانيد به كتاب اقبال مراجعه نماييد. و حتما مراجعه نماييد زيرا فوايد زيادى براى اهل آن دارد. گرچه براى غافلين بى ارزش است .
بيست و هفتم رجب
بعد از روز پانزدهم به منزل ديگرى از منازل رجب و شريفترين آنها بلكه شريف تر از تمام روزها و شبها، يعنى روز و شب بيست و هفتم رجب مى رسيم .
شب بيست و هفتم
در كتاب اقبال از ((محمد بن على الطرازى )) در كتابش از امام جواد (عليه السلام ) روايت نموده كه فرمودند: ((در رجب شبى است كه براى مردم بهتر است از هرچه كه خورشيد بر آن تابيده است و آن ، شب بيست و هفتم است كه پيامبر در صبح آن به پيامبرى برانگيخته شد. اگر كسى از شيعيان ما در اين شب عامل باشد مانند پاداش عمل شصت سال براى او خواهد بود - خداوند به تو شايستگى دهد گفتند: عمل در آن چيست ؟ فرمود: هنگامى كه نماز عشا را بجا آورده و خوابيدى و بيدار شدى - قبل از نيمه شب باشد يا بعد از آن - دوازده ركعت نماز - بصورت نمازهاى دو ركعتى - بجا مى آورى و در آن دوازده سوره از سوره هاى كوچك مفصل (از سوره محمد تا پايان قرآن ) مى خوانى و هنگامى كه دوازده ركعت نماز را خواندى و سلام دادى هفت بار سوره ((حمد))، هفت بار ((معوذتين ))، هفت بار ((قل هو الله احد))، هفت بار ((قل يا ايها الكافرون ))، هفت بار ((انا انزلناه ))، و هفت بار ((آية الكرسى ))، مى خوانى و بعد اين دعا را مى خوانى : الحمد لله الذى لم يتخذ صاحبة و لا ولدا... و سپس هرچه مى خواهى از خدا بخواه - زيرا چيزى نمى خواهى مگر اين كه اجابت مى شود مگر اين كه گناه يا قطع رحم يا هلاك گروهى از مومنين را بخواهى .
و فرداى آن را روزه مى گيرى زيرا روزه اين روز ثواب يك سال روزه را دارد. و اگر مانعى پيش آمد كه او را از اين عمل باز داشت نمازى را كه در شب نيمه رجب روايت كرديم بخواند زيرا آن نماز در اين شب هم وارد شده است .
درك حق شب و روز مبعث
و مهمترين مطلب ، فهميدن حق اين شب و روز است . و اين مطلب از آنچه درباره نعمت وجود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نعمت بعثتش ، در روز ولادت اميرالمومنين (عليه السلام ) گفتيم ، فهميده مى شود زيرا كسى بالاتر از رسول خدا نيست . او سرور تمامى مخلوقات و شريفترين و نزديكترين آنها به خدا و محبوبترين آنها نزد خداست . اوست ((نور اول ))، ((حجاب اقرب ))، ((عقل اول ))، و ((اسم اعظم )) و هيچ پيامبر و فرشته نزديكى به خدا، نمى توانند به اين صفات برسند و اوست رحمتى براى جهانيان . بنابراين باندازه شرف وجود او كه شريفترين موجودات است و باندازه خيرات مبعث شريفش ، شرف اين روز و نور و خير و بركات آن بيشتر مى شود. و بهمين اندازه حق شكر آن براى امت و شيعيانش در نزد عقل بيشتر مى شود. اى عاقل ! فكر كن آيا آنچه را گفتيم قبول دارى ؟ اگر قبول دارى بايد جديت كنى و احتياج به تشويق ندارى . زيرا خير خود بخود انسان را مجذوب مى كند و اگر قبول ندارى يا بايد از عقايد اهل اسلام خارج شده يا خود و قلبت را اصلاح كنى تا ايمان پيدا كنى ولى گمانم اين است كه كوتاهى اغلب مسلمين در اين موارد به جهت قبول نداشتن و بى ايمانى نيست - پناه بر خدا - بلكه بخاطر غوطه ور شدن در زيباييهاى اين دنياى پست و فريب خوردن از آن است . آنقدر سرگرم رقابت براى بدست آوردن ماديات شده اند كه از اين امور غافلند و تا ديدار قبر از اين سرگرمى باز نمى ايستند. ياد دنيا دلهاى آنان را از ياد خدايشان و فهم مبداء و معادشان باز داشته است .
خلاصه سالك بايد با تمام توان سعى كند اين روز آنچنانكه بايد بزرگ داشته شود و نعمت بعثت و نور و بركات و بزرگترين سعادتها و خيراتى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آورده است را آنگونه كه بايد، بفهمد. و اگر ببيند خوشحالى او در جشن و سرور دنيايى بهمين اندازه يا بيشتر است ، بايد پستى نفس و وارونگى قلب خود را اصلاح نموده و از صفات حيوانى و عالم طبيعت فاصله گرفته و خود را به عالم نور نزديك نمايد.
روز بيست و هفتم
از كارهاى مهم در اين روز، روزه ، غسل ، زيارت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و زيارت اميرالمومنين با زيارت مخصوص و ارزنده اى كه براى اين روز وارد شده است مى باشد.
و همينطور نمازى كه در كتاب اقبال روايت شده كه قبل از ظهر خوانده مى شود. اين نماز دوازده ركعت است در هر ركعت حمد و هر سوره اى كه توانستى مى خوانى و بين هر دو ركعت مى گويى : الحمد لله الذى لم يتخذ... و هنگامى كه از نماز و دعا فارغ شدى ((حمد))، ((قل هو الله ))، ((قل يا ايها الكافرون ))، ((معوذتين ))، ((انا انزلناه فى ليلة القدر)) و ((آية الكرسى )) را هر كدام هفت بار مى خوانى سپس هفت بار مى گويى : لا اله الا الله و الله اكبر و سبحان الله و لا حول و لا قوة الا بالله و هفت بار مى گويى : ((الله الله ربى لا اشرك به شيئا)) سپس براى هرچه خواستى دعا مى كنى .
و نيز از اعمال مهم در اين روز خواندن دعاهاى زير مى باشد. كه يكى با اين عبارت ((يا من امر بالتجاوز)) و دومى با اين عبارت ((اللهم انى اسئلك بالتجلى الاعظم )) شروع مى شود.
سيد قدس سره در كتاب اقبال درباره ارزش نعمت بعثت توضيحاتى داده است كه مى توان به آن كتاب مراجعه نمود.
انسان بايد در مورد ايام جاهليت و دوره قبل از بعثت انديشه كند و ببيند مردم به كجا رسيده بودند. عده اى يهودى ، عده اى مسيحى و عموم مردم بت پرست بودند. احكام اسلام را ترك كرده ، از اخلاق انسانى جدا شده و با خلق و خوى درندگى و صفات حيوانات خو گرفته بودند. كارشان به جايى رسيده بود كه دختران را زنده بگور كرده و بدين طريق پيوندها را مى بريدند. به چيزهاى باطل افتخار كرده ، از عدل جدا شده و حقوق يكديگر را از بين مى بردند. قدرتمندان را بر ناتوانان مسلط نموده انسانهاى شريف را از بين برده ، با علماء دشمنى كرده و از حكيمان وحشت داشتند. بساط علم را برچيده ، خوبى بردبارى و علم را انكار كرده ، قطع رحم نموده و شبيه چهارپايان شده و قمار مى كردند؛ شراب نوشيده عقل خود را زير پا گذاشته و فرزندان خود را مى كشتند. شهرها را خراب كرده نيكيها را فراموش نموده ، شريعتهاى الهى را از بين برده ، سرمايه ها را نابود كرده و مرتكب كارهاى زشت مى شدند.
خودپسندى و تكبر در ميان آنها رواج پيدا كرده و به بى صبرى افتخار مى كردند. فحشاء و منكرات را روش خود ساخته و سخنان باطل (مانند دروغ ، شهادت ناحق ) مى گفتند پيامبران را كشته و اولياى خدا را از ميان خود بيرون مى كردند. بدكاران را حاكم بر خود نموده و كسانى را كه اصل و نسب درستى نداشتند اطاعت مى نمودند. شيطان را عبادت ، خدا را بخشم آورده و آتش دوزخ را بر افروخته بودند. و در اثر اين امور امواج خشم و غضب پروردگار به تلاطم آمده و نزديك بود عالم نابود شده و تازيانه غضب خدا آنها را به جهنم براند. يا همانطور كه مشغول كارهايشان هستند آنان را در هم كوبيده و نابود كند. چيزى نمانده بود كه آتش بر آنان فرود آمده و آنان را بسوزاند. يا در زمين فرو روند يا باران سنگ بر آنها ببارد يا تبديل به خوك شده يا به عذاب و مجازات و بلا و بدبختيهاى ديگرى گرفتار شوند كه عنايت پروردگار براى تمام كردن حجت و كامل كردن رحمت شامل حالشان گرديده و خاتم پيامبران (صلى الله عليه و آله و سلم ) را با فضايلى كه گفتيم برانگيخت تا رحمتى براى جهانيان و نشانى براى هدايت باشد. آنها را از تاريكيها خارج كرده و به نور رساند. نادانى آنان را به علم ، گمراهيشان را به هدايت ، هلاكتشان را به نجات ، ستم آنان را به عدل و كم خرديشان را به عقل ، نياز آنان را به بى نيازى ، ذلتشان را به عزت ، خرابيشان را به آبادانى و خوارى آنان را به سلطنت مبدل نموده و كفرشان را به ايمان ، جهنمشان را به بهشت ، تاريكى آنان را به نور و ترسشان را به امنيت ، نوميديشان را به اميدوارى ، اسارت آنان را به رهايى و بندگى آنان را به آزادگى تبديل نمايد.
در يك كلام براى آنها رسولى درس نخوانده و از خودشان بر انگيخت تا آيات الهى را بر آنان خوانده ، آنها را تزكيه نموده و كتاب و حكمت را به آنان آموزش داده و آنان را از اين گمراهى سخت نجات دهد.
مردم بعد از بعثت او چند دسته شدند:
گروهى برسالت و دعوت او كافر شده و سزاوار جنگيدن ، كشتن و شكنجه جاويد شدند.
گروهى نيز در ظاهر اسلام را قبول نموده ولى در دل اسلام را نپذيرفته و منافق شدند. با اسلام ظاهرى خون آنها محفوظ شده و احكام اسلامى در مورد مسلمانان در اين دنيا در مورد آنان جارى شد. ولى در آخرت بجهت نفاق در پائين ترين طبقات جهنم جاويد هستند.
و گروهى در ظاهر و باطن مسلمان شده و هم كار خوب و هم كارهاى بد انجام دادند. اين دسته ممكن است بدون رفتن به جهنم به بهشت بروند.
گروهى هم ، علاوه بر داشتن صفات گروه فوق عمل صالح انجام داده و كارهاى خير زيادى انجام دادند. پروردگار به اين دسته بهشتيهائى كه در آن نهرهايى جريان دارد، وعده داده است . اينان هيچ عذاب و مجازاتى نمى بينند. خداوند گناهان آنها را بخشيده و بديهايشان را به چند برابر خوبى تبديل مى كند.
و عده اى علاوه بر داشتن خصوصيات دسته قبل به منظور نزديكى به خداى متعال به تزكيه نفس از اخلاق رذيله و آراستن آن به اخلاق عالى پرداخته كه خدا نيز آنها را به خود نزديك و مقام ارجمندى به آنان عنايت مى كند.
و گروهى علاوه بر داشتن خصوصيات دسته قبل ، با فكر و ذكر و تلاش ‍ بسيار زياد پروردگارشان را شناخته و آنگاه خالص از هر گونه شركى ، او را يكتا دانسته ، او را دوست داشته و با بذل هر چه غير اوست به او نزديك شدند. و مشتاق ديدار او گرديدند. خداوند نيز آنان را بخوبى قبول و به خود نزديك و تمامى حجابها را از آنها برداشت . جمال خود را به آنان نشان داد و آنان نيز با ديده و قلب بدون هر گونه حجابى آن را ديدند. آنان را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و آل او (عليهم السلام ) ملحق نموده و در جايگاه صدق در كنار آنان و در نزد پادشاه مقتدر جاى داد. آنانند سبقت گيرندگان و نزديك شدگان ؛ دوستان پيامبران و شهدا.
بهر صورت كسى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را شناخته و نعمت بعثت و فوايد و انوار و بركات و خيرات آن را درك كرده باشد، اين روز را روز بزرگى دانسته خوشحالى و سرور و شكر او بخاطر آن بيشتر مى شود. و كسى را كه در اين روز مبعوث شده زياد ستايش نموده و بر او درود مى فرستد و اعمالى را كه لايق اوست به او هديه مى كند.
در آخر اين روز نيز با تسليم عمل و خواهش اصلاح آن ، به نگهبان اين روز متوسل شده و با لطافت ، با آنان مناجات مى نمايد. زيرا لطافت سخن و عمل تاءثير آن را افزايش مى دهد.
روز آخر رجب و قسمت سوم نماز سلمان رحمة الله
مرحله مهم ديگرى كه در اين ماه براى سالك وجود دارد روز آخر اين ماه است .
از مهمترين اعمال اين روز خواندن قسمت سوم نماز سلمان رحمة الله - كه در مطالب روز اول شرح آن گذشت - مى باشد. قسمت سوم آن نيز مانند دو قسمت پيشين ده ركعت است جز اين كه بجاى دعاهاى قبل بين هر دو ركعتى اين دعا را مى خواند: لا اله الا الله وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و هو حى لا يموت بيده الخير و هو على كل شى ء قدير و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم .
در اين روز بايد در عرضه اعمال و عرض ناتوانى و كوتاهى خود تلاش ‍ نموده و همراه با اعتراف صادقانه و حيايى خالص و با وارد شدن از در فضل بزرگ او براى تمام حالات و اعمال خود چاره جويى نموده و آنان را اصلاح نمايد. و با دوستان رو سفيد خداوند به او متوسل شود. كه او كريم بوده و كرامت را براى اوليا و بندگانى كه بدنبال وسيله اى به در او آمده و محتاج به رحمت او هستند، دوست دارد. در كتاب خود آورده است : ((امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء؛ اى كسى كه وقتى او را بخوانند بيچارگان را اجابت نموده و گرفتاريشان را برطرف مى نمايد.)) و باين جهت كه او ((كريم العفو)) مى باشد. و ((كريم العفو)) را به كسى كه گناهان را بخشيده و آنها را تبديل به چند برابر نيكى مى كند تفسير كرده اند. و بايد در توسل و عرضه اعمال و عرض ناتوانى و كوتاهيها لطافت بخرج داده و مراقب باشد كه مبادا با پايان ماه از حمايت مولاى خود خارج شود. و به درگاه خداى متعال تضرع نمايد كه او را براى هميشه در حمايت خود قرار دهد و حمايت او در ماه يا حالت يا مكان خاصى نباشد. و بايد در اين جهت اهتمام داشته و از اهل غفلت نباشد.
فصل نهم : مراقبات ماه شعبان
شرافت اين ماه
اين ماه براى سالك الى الله بسيار با ارزش است . يكى از شبهاى قدر در اين ماه مى باشد و كسى در آن متولد شده كه خداوند بواسطه او وعده پيروزى به تمامى دوستان ، پيامبران و برگزيدگانش - از زمانى كه پدر ما حضرت آدم (على نبينا و آله و عليه السلام ) در زمين ساكن شده - داده است . و وعده داده ، بوسيله او، بعد از پر شدن زمين از ظلم و جور، آن را پر از قسط و عدل نمايد - كه در جاى خود بطور مفصل به آن خواهيم پرداخت . و از مقام آن همين بس كه ماه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده و حضرتش (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: ((شعبان شهرى ؛ رحم الله من اعاننى على شهرى ؛ شعبان ماه من است ، خداوند كسى را كه مرا در ماهم يارى كند، بيامرزد.))
كسى كه از اين دعوت بزرگ آگاه شود، بايد بكوشد كه از دعوت شدگان اين دعوت گردد. اين جانشين و برادر او اميرالمؤ منين است كه مى فرمايد: ما فاتنى صوم شعبان مذ سمعت منادى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) ينادى فى شعبان ؛ فلن يفوتنى ايام حياتى ان شاء الله ؛ از زمانى كه نداى منادى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه براى روزه اين ماه ندا مى كرد شنيدم ، هيچگاه روزه اين ماه را از دست نداده و در تمام عمرم آن را از دست نخواهم داد؛ اگر خدا بخواهد.)) اين درباره روزه اين ماه بود؛ و مى توان كمك به آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم ) را از جهات ديگر مانند نماز، صدقه ، مناجات و تمام كارهاى خير با روزه اين ماه مقايسه نمود.
مناجات شعبانيه
اين مناجات ، مناجات معروفى است . و اهلش بخاطر آن با ماه شعبان ماءنوس شده و بهمين جهت منتظر و مشتاق اين ماه هستند. اين مناجات شامل مطالب اساسى در مورد چگونگى معامله بندگان با خداى بزرگ بوده و آداب خواستن ، دعا و طلب آمرزش از او را، آنگونه كه شايسته است ، بيان مى كند و استدلالهاى جالب توجهى جهت اميدوار شدن به درگاه خدا كه با مناجات با او مناسب است در بر دارد. و بروشنى ، ملاقات ، نزديكى و ديدن خدا را معنى مى كند و به اين ترتيب شبهه هاى سالك ، شكهاى منكر و وحشت اهل شك را برطرف مى كند. و نيز اشاره اى به شناخت نفس و اين كه شناخت آن باعث شناخت پروردگار است دارد بنابر تفسير بعضى از فرازهاى آن توسط يكى از بزرگان اهل معرفت .
تمام كلام اين كه اين مناجات ، از اعمال مهم اين ماه است ؛ و نه تنها ماه ، كه سالك نبايد بعضى از فرازهاى آن را در طول سال ترك كند و در قنوتها و ساير حالهاى عالى خود، خيلى با آن مناجات نمايد و وقتى كه مى گويد: و اءنر اءبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك ، حتى تخرق اءبصار القلوب حجب النور، فتصل الى معدن العظمه ، و تصير اءرواحنا معلقه بعز قدسك ؛ و ديدگان قلبهاى ما را با نور نگاه آن به حضرتت روشن بفرما تا آنگاه كه چشمهاى دل پرده ها و مانعهاى نورى را پاره كرده و به معدن بزرگى برسد و روحهاى ما به عزت پاكيت وصل شود. از گفته خود غافل نباشد. و تاءمل كند، آيا قلب او چشم ديدن نور را دارد؟ پرده هاى نورى چيست ؟ و معدن بزرگيى كه در پوشش پرده هاى نورى مى باشد، كدام است ؟ تا بداند چه مى گويد و از پروردگارش چه مى خواهد. چون كسى كه نمى داند از خدا چه مى خواهد نمى توان گفت : فلان چيز را خواسته ؛ بلكه بايد گفت : الفاظى را به زبان آورده است . خداوند در قرآن مى فرمايد: ((اى كسى كه وقتى او را بخوانند، به داد بيچاره رسيده و گرفتارى او را برطرف مى كند.)) و مى فرمايد: ((بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را.)) نيز مى فرمايد: ((از فضل خدا بخواهيد، زيرا خدا با شما مهربان است .)) و نمى فرمايد: الفاظ را بزبان آوريد.
بهر حال اين مناجات بزرگى است و يكى از ارمغانهاى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى باشد كه بزرگى آن را كسى كه قلب سالم و گوش ‍ شنوايى داشته باشد، درك مى كند. و اهل غفلت از درك فوايد و نورهاى آن بى بهره اند.
ارزش نعمت مناجات
بيشتر مردم قدر نعمت مناجات را نمى دانند. مناجات شامل معارف بالايى است كه بجز اهلش كه همان اولياى خدا هستند و از طريق كشف و شهود به آن رسيده اند، كسى از آن آگاهى ندارد. و رسيدن به اين معارف از راه مكاشفه از بهترين نعمتهاى آخرت است كه قابل مقايسه با هيچكدام از نعمتهاى دنيا نيست . امام صادقه (عليه السلام ) در اين فرمايش ، ارزش ‍ اين نعمت را اين گونه بيان مى كنند: ((اگر مردم برترى شناخت خدا بر ساير نعمتها را مى دانستند، به زيباييهاى زندگى دنيا كه در اختيار دشمنان ما گذاشته شده ، چشم نمى دوختند؛ در نعمت شناخت خدا قرار گرفته و مانند لذت كسى كه هميشه در بهترين جاهاى بهشت با دوستان خدا بسر مى برد، از آن لذت مى بردند...))
ساير اعمال اين ماه
1- از اعمال مهم در اين ماه روزه است ؛ باندازه اى كه با حالش مناسب باشد. و بهتر است اگر مانعى نبود - گر چه اين مانع رجحان روزه نگرفتن باشد - تمام ماه را بجز يك يا دو روز آخر آن را روزه بگيرد؛ و با اين يك يا دو روز بين روزه اين ماه و روزه رمضان فاصله بيندازد. و اگر اين مقدار را نمى تواند، بمقدار زيادى روزه بگيرد تا وارد دعوت مقدس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شده و از كسانى باشد كه حضرتش (صلى الله عليه و آله و سلم ) را يارى مى كنند و گمان نمى كنم با يك يا دو روز روزه گرفتن وارد اين دعوت شود و از كسانى باشد كه بتوان گفت : به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كمك كرده است .
درباره روزه هر كدام از روزهاى اين ماه اخبار مفصلى وارد شده است . و من فقط روايتى را كه در كتاب ((من لا يحضره الفقيه )) آمده است ، نقل مى كنم . امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((كسى كه روز اول ماه را روزه بگيرد، حتما وارد بهشت مى شود. و كسى كه دو روز را روزه بگيرد، خداوند در هر شب و روزى (به چشم رحمت ) به او مى نگرد و در بهشت هم به اين نگاه ادامه مى دهد. و كسى كه سه روز روزه بگيرد، با خداوند در عرش و بهشت او ديدار مى كند.))
سيد بن طاووس (قدس سره ) جهت توضيح ديدن خداى متعال ، در كتاب اقبال مى گويد: ((شايد منظور از ديدار خدا در عرش اين باشد كه عده اى از بهشتيان در جايى از عرش باشند كه هر كس به آنجا برسد به او مى گويد: خدا را ديده است ؛ چنانچه خداوند كعبه مشرفه را منزل خود قرار داده و هركس به ديدن آن برود، مى گويد: به ديدن خدا رفته است .))

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دعا و شرائط استجابت آن و برخى ادعيه ماءثوره
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 13 ارديبهشت 1395

دعا و شرائط استجابت آن و برخى ادعيه ماءثوره 
از رسول خدا صلى الله عليه و آله حديث است كه : ما من مسلم دعا الله تعالى بدعوة ليست فيها قطعية رحم و لااستجلاب اثم الااعطاه الله تعالى بها احدى خصال ثلث : اما ان يجعل له الدعود و اما ان يذخرها له فى الاخرة و اما ان يرفع عنه مثلها من السوء .
يعنى : اگر مسلمانى از خداوند متعال خواهشى كند كه مشتمل بر گسستن پيوندهاى خانوداگى و جلب گناه و معصيت نباشند، حق تعالى به يكى از سه وجه زير به آن دعا و خواهيش ترتيب اثر خواهد داد: يا آنكه فورا دعايش را مستجاب مى كندو خواسته اش را برمى آورد و يا پاداش و اجرى براى روز واپسينش مى اندوزد، و يا آنكه از بلاهاى مشابه ، وى را در امان محفوظ مى دارد.
حضرت على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: لاتستحقروا دعوة احد فانه يستجاب لليهودى فيكم و لايستجاب له فى نفسه
يعنى : در دعاى هيچ كس ، به چشم حقارت منگريد، زيرا كه خداوند متعال ، دعاى خيرى را كه يهودى در حق شما كند، مستجاب خواهد فرمود گرچه دعائى كه در حق خويش كند، به هدف اجابت نخواهد رسيد
.
از حضرت ابى عبدالله عليه السلام مروى است : الدعاء يردالقضاء بعد ما ابرم ابراما فاكثر من الدعاء فانه مفتاح كل رحمة و نجاة كل حاجة و لاينال ما عندالله الا بالدعاء و ليس باب يكثر قرعة الا يوشك ان يفتح
يعنى : دعا، موجب مى شود كه حتى قضاء محتوم الهى تغيير كند؛ پس ‍ بسيار دعا كن كه دعا كليد هر رحمت و موجب حصول هر حاجت است به مراحم حق تعالى ، جز از طريق دعا نمى توان دست يافت ، و چنين است كه هر درى را بسيار بكوبند، باز خواهد شد.
ملاى رومى گويد:

تو دعا را سخت گير و مى شخول (347)

عاقبت برهاندت از دست غول

گفت يپغمبر كه چون كوبى درى

عاقبت زان در برون آيد سرى

اينك بدان اى عزيز كه دعا را نيز چون امور ديگر، آدابى است كه با رعايت آن ، به استجابت نزديكتر مى گردد. طهارت بدن از حدث و خبث و استعمال بوى خوش و تشرف به مساجد و بقاع متبركه ، دعا را به اجابت مى رساند. نيز دادن صدقه به محتاجان و توجه به خانه خدا از آداب ديگر دعا است . كسى كه دست به دعا بر ميدارد، بايد كه به خداوند وحصول حاجت خود از سوى پروردگار عالم ، حسن ظن داشت باشد و با تمام وجود و از عمق قلب خويش دعا كند وبه وسيله روزه ، اندرون از حرام ، خالى دارد و توبه از گناهان راتجديد كند، و در دعا اصرار ورزد وحاجت خويش ، به زبان باز گويد، و با خشوع و گريه ، نياز به درگاه بى نياز برد و حاجت برادران اهل ايمان رامقدم دارد و دعاى خود را با اسماء اعظم الهى همراه كند، و از مدح ثناء پرودگار خود فرونگذارد، و در آغاز و انجام دعاى خود، بر محمد و دودمانش صلوات و درود فرستد كه اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود: كل دعاء محجوب عن السماء حتى يصلى على محمد و آل محمد يعنى : هيچ دعائى از زمين به آسمان اجابت فرا نرود مگر آنكه خواننده بر محمد و آل او صلوات بفرستد.
در آداب استجابت دعا از اميرالمومنين عليه السلام منقول است كه : من قرء مائة آية من القران من اى القرآن شاء ثم قال يا الله سبع مرات فلودعا على الصخرة لقلعها انشاء الله
يعنى : اگر كسى صد آيه از آيات قران را تلاوت كند و پس از آن هفت مرتبه يا الله بگويد، خواهد توانست كه صخره هاى عظيم را به خواست خداوند از جاى بركند.
در محضر مبارك حضرت امام صادق عليه السلام ، آيه شريفه امن يجب مستر اذا دعاه و يكشف السوء (348)قرائت شد. كسى پرسيد: چگونه است كه دعاى ما را پيشگاه پروردگار به هدف اجابت نمى رسد؟ امام فرمود: لانكم تدعون من لاتعرفون و تساءلون مالا تفهمون ، فالاضطرار عين الدين و كثرة الدعا مع العمى عن الله تعالى من علامة الخذلان من لم يشهد ذلة نفسه و قلبه وسره تحت قدرة الله حكم على الله بالسؤ ال و ظن ان سؤ اله دعاء والحكم على الله من الجراءة على الله
يعنى : بدين سبب دعاهاى شما مستجاب نمى شود كه خداى را كه در دعا مى خوانيد، نمى شناسيد، و نمى فهميد، از او چه مى طلبيد. احساس ‍ بيچارگى واضطرار بنده به خداوند خود، تمام دين است ولى دعاى بسيار باعدم معرفت نسبت به ذات باريتعالى ، نشانه خوارى است كسى كه ذلت خود را در برابر حق نمى بيند، و به يقين نمى داند كه قلب و ضمرش تحت قدرت پروردگار است ، بادعاى خود، در حقيقت به خداوند فرمان مى دهد وتصور كه دعا ميكند. اين گونه دعا كه در واقع ، حكم و دستور به خداوند جل جلاله است ، خسارت و تجرى در پيشگاه حق محسوب مى شود.
از همان امام روايت شده است كه : العبد اذا دعا الله تبارك و تعالى بنية صادقة وقلب مخلص استجيب له بعد وفائه بعهدالله عزوجل و اذا دعا الله بغير نية و اخلاص لم يستجيب له اليس الله يقول : اوفوا بعهدى اوف بعهدكم فمن وفى ، و فى له .
يعنى : هرگه بنده بانيت پاك و قلب با اخلاص ، خداوند تباكر و تعالى را به دعا بخواند و به عهد و پيمان خدا وفادار باشد، دعايش مستجاب مى شود، ليكن اگر بدون اين شرايط دعا كند، اجابت نخواهد شد. مگر خداوند، متعال نفرمود: به پيمان من وفادار باشيد تا من نيز وفادار پيمان شما باشم . پس آن كس كه به عهد خدا پايبند باشد، از سوى حق تعالى وفا خواهد ديد.
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مامن رجل ختم دعائه بقول ماشاءالله لاقوة الا بالله الا اجيبت حاجته و ان يمسح بيده وجهه و صدره وقال ايضا: ان فى كتاب اميرالمؤ منين عليه السلام : ان المدحة قبل المساءلة فاذا دعوت الله عزوجل فمجدة فتقول : يا من هو اقرب الى من حبل الوريد يا من يحول بين المرء وقلبه يا من هو بالمنظر الاعلى يا من ليس ‍ كمثله شى ء
يعنى : احدى نيست كه دعاى خود را باجمله مباركه ما شاء الله لاقود الابالله پايان دهد، مگر آنكه خداوند حاجت او را روا فرمايد. بايد كه پس ‍ از دعا دست بر رخسار و سينه خود بكشد و نيز امام فرمود: در كتاب اميرالمؤ منين عليه السلام نوشته است : پيش از دعا و عرض اجابت ، بايد كه مدح و ثناى حضرت بارى تعالى گذارد، و بگويد: يامن هو اقرب الى من حبل الوريد يامن يحول بين المرء و قلبه يامن هو بالمنظر الاعلى يا من ليس كمثله شى ء
در حديث نبوى است كه : لايرد دعاء اوله باسم الله الرحمن الرحيم
يعنى : دعائى كه با ذكر بسم الله الرحمن الرحيم آغاز شود، مردود نخواهد گشت .
بدان اى عزيز كه مداومت بر ادعيه و اذكار ذيل ، سالك را سودمند و نافع و براى رفع مشكلات مجرب است : به هنگام طلوع و غروب آفتاب ، ده باز ذكر لااله الاالله وحده لاشريك له له الملك وله الحمد يحيى و يميت و يحيى و هو حى لايموت بيده الخير و هو على كل شى ء قدير و ده مرتبه اعوذبالله السميع العليم من همزات الشياطين و اعوذبالله ان يحضرون ان الله هو السميع العليم بگويند و در موقع خفتن از قرائت آيات مباركه كرسى و تسبيح حضرت زهرا عليهاالسلام كه ذكر سبحان الله را بر الحمدلله مقدم گويند، غفلت نگردد، بعد از هر نماز، آية الكرسى و تسبيح حضرت هرا و سه بار سوره قل هو الله احد را تلاوت كنندو سپس سه مرتبه صلوات فرستاده و سه بار آيه كريمه و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شى ء قدرا را تكرار كنند من اراد ان لايوفقه الله على قبيح الاعمال ولاينشر له ديوان فليقراء فى دبر كل صلوة :
اللهم ان مغفرتك ارجى من عملى و ان رحمتك اوسع من ذنبى اللهم ان لم اكن اهلا ان ابلغ رحمتك فرحمتك اهل ان تبلغنى لانها وسعت كل شى ء يا ارحمن الراحمين

يعنى : هركس بخواهد كه خداوند، او را به كارهاى زشت وناپسند، موفق ندارد، و نامه معاصيش را بر ملا نسازد، بايد كه از پس هر نماز، ذكر فوق را بخواند.
و نيز فرمود: هر كس كه خواهد خانه اش به نعمت آباد باشد، به ذكر شش ‍ گانه زير پردازد:
اول آنكه در آغاز هر كار بگويد: بسم الله الرحمن الرحيم
دوم آنكه چون نعمتى از راه حلال نصيبش گرديد، بگويد: الحمدلله رب العالمين
سوم آنكه چون خطا و لغزشى كند، گويد: استغفرالله ربى و اتوب الله
چهارم آنكه چون غم و اندوه بر او هجوم آورد، گويد: لا حول ولاقوة الا بالله العلى العظيم .
پنجم آنكه چون تدبير كارى كند، گويد: ما شاءالله كان
ششم آنكه چون از ستمگرى هراس كند، گويد: حسبناالله و نعم الوكيل .
و در حديث آمده است كه : زنان خودرا سوره واقعه تعليم كنيد، زيرا كه قرائت آن موجب غنا و بى نيازى مى شود.
مرحوم شيخ قدس سره اين دعا را در مواقع مختلف قرائت مى نمودند:
بسم الله الرحمن الرحيم يامن ازمة الامور طرا بيده و مصادرها عن قضائه لاحولى لى ولاقوة الابك فانى اسئلك كما سئلك وليك على بن ابيطالب صلوات الله و سلامه عليه الهى بك عليك الاالحقتنى من مرضاتك فانى لااقدر لنفسى دفعا ولا املك لهانفعا فاسئك بكرم وجه ليك ان لاترد دعوتى يا ارحم الراحمين
وساوس شيطان و كيد او 
فى وصيه على عليه السلام لكميل : انه ياءتى لك بلطف كيده و ياءمرك بمايعلم انه قد الفت من طاعة لاتدعها فتحسب ان ذلك ملك كريم و انما هو شيطان رجيم فاذا سكنت اليه و اطماءنت حملك على العزائم المهلكة التى لانجاة معها يا كميل ! اذا وسوس الشيطان فى صدرك فقل اعوذبالله القوى من الشيطان الغوى واعوذ بمحمد الرضى من شر ما قدر و قضى و اعوذ بالله الناس من شر الجنة و الناس الجمعين و صلى الله على محمد و آله و سلم تكفى مؤ نة ابليس و شياطين معه ولو انهم كلهم ابالسة مثله
يعنى : در سفارش و وصيت اميرالمؤ منين على عليه السلام به كميل بن زياد چنين آمده است : شيطان با كيد و مكر لطيفش به سوى تو مى آيد و تو را به اطاعتى امر مى كند كه مى داند با آن الفت و انس دارى و آنرا فرو نميگذارى ، پس تو گمان مى برى كه او فرشته اى بخشنده است ، در حاليكه بدون ترديد او شيطان رانده شده است پس وقتى به او انس گرفتى و اطمينان يافتى ، تو را به اتخاذ تصميماتى هلاك كننده كه نجاتى در آن نيست وا ميدارد. اى كميل ! وقتى كه شيطان در سينه ات وسوسه كرد بگو: از شيطان گمراه به خداى توانا پناه مى برم و از شر آنچه در قضا و قدر الهى معين شده ست به حضرت محمد صلى الله عليه و آله كه راضى و خشنود دز حق است پناهنده مى شوم و از شر جن و انس به معبود انسانها پناه مى برم ، و صلوات و سلام خداوند بر حضرت محمد و خاندانش باد اين پناه جستن به حق تو را از زحمت و اذيت ابليس و شياطين همراه او، اگر چه تماما مثل او ابليس باشند، كفايت خواهد كرد.
روى عن الصادق عليه السلام : صوم الثلاثة ايام من كل شهر يعدلن صوم الدهر و يذهبن وحر الصدر
يعنى : از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: روزه سه روز در هر ماه معادل روزه تمام عمر است و موجب زائل شدن وسوسه درون سينه مى گردد
.
قال على عليه السلام : اذا وسوس الشيطان الى احدكم فليتعوذ بالله و ليقل لسانه وقلبه (امنت بالله ورسوله مخلصا له الدين يعنى : على عليه السلام فرمودن وتقى شيطان يكى از شما را وسوسه كرد، بايد به خداوند پناه برد و با زبان و قلب خود بگويد: به خدا و رسول او ايمان آوردم و دين خود را براى او خالص گردانيدم .
فى السفينة عن على عليه السلام قال ، قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لكل قلب وسوسة فاذا فتق الوسواس حجاب القلب و نطق به اللسان اخذ به العبد و اذا لم بفتق الحجاب و لم ينطق به اللسان فلاحرج و روى اذا خط ببالك فى عظمته و جبروته او بعض صفاته شى ء من الاشياء فقل : لااله الاالله محمد رسول الله على اميرالمؤ منين اذا قلت ذلك عدت الى محض الايمان
در كتاب سفينة البحار از على عليه السلام نقل شده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: براى هر قلبى وسوسه اى است ، پس وقتى وسوسه حجاب قلب را دريد و زبان آن گويا شد، موجب عقوبت بنده مى شود و هنگامى كه هنوز حجاب قلب را پاره نكرده و زبان آدمى به آن گويا نشده است ، گناهى بر بنده نيست ونيز روايت شده است كه وقتى درباره عظمت و جبور خداوند يا برخى از صفات او چيزى (وسوسه اى ) به قلبت خطور كرد بگو: لااله الاالله ، محمد رسول الله و على اميرالمؤ منين وقتى چنين گفتى به سوى ايمان خالص بازگشته اى .
فى السفينة ، قال الصادق عليه السلام : لايتمكن الشيطان بالوسوسة من العبد الا وقد اعرض عن ذكر الله و استهان بامره و اسكن الى نهيه و نسى اطلاعه على سره و الوسوسة ما يكون من خارج القلب باشارة معرفة القلب و مجاورة الطبع و اما اذا تمكن فى القلب فذلك غى من قائل : ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا فكن معه كالغريب مع كلب الراعى يفزع الى صاحبه فى صرفه عنه ، و كذلك اذا اتاك الشيطان موسوسا ليضلك عن سبيل الحق و ينسك ذكر الله فاستعذ منه بربك و ربه فانه يؤ يد الحق على الباطل و ينصر المظلوم بقوله عزوجل : انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون و لن تقدر على هذا و معرفة اتيانه و مذاهب وسوته اال بدوام المراقبة و الاستقامة على بساط الخدمة و هيبة المطلع و كثرة الذكر، و اما المهمل لاوقاته فهو صيد الشيطان و اعتبر مما فعل بنفسه من الاغواء و الاستكار حيث غره و اعجبه عمله و عبادته و بصيرته و جراءته عليه قد اورثه عمله و معرفته و استدلاله بمعقوله اللعنة عليه الا الابد، بما ظنك بنصيحته و دعوته غيره ، فاعتصم بحبل الله الاوثق و هو الالتجاء و الاضطرار بصحة الافتقار الى الله فى كل نفس و لايغرنك تزئينه الطاعات عليك فانه يفتح لك تسعة و تسعين بابا من الخير ليظفر بك عند تمام المائة فقابله بالخلاف و الصد عن سبيله و المضاداة باهوائه
يعنى : امام صادع عليه السلام فرمود: شيطان به وسيله وسوسه در سينه بنده اى جاى نمى گزيند، مگر آنكه چنين بنده اى از ياد خدا اعراض و دورى كند و امر الهى را ضعيف و خوار شمارد و آنچه را كه خداوند نهى فرموده مرتكب شود وآگاهى حق را بر سر و باطن خويش فراموش كند آنچه از وسوسه كه در قلب جاى نگرفته باشد، ناشى از معرفت قلب و مجاورت طبع است اما وقتى وسوسه در قلب جايگير شد، همان گمراهى و كفر خواهد بود خداوند عزوجل به لطف دعوت خويش بندگان را به سوى خود خوانده است و آنان را از دشمنى ابليس آگاه فرموده است پس فرمود - كه عزيز است گوينده آن : بدون شك شيطان من شما است ، پس او را دشمن بداريد. پس با او همچون شخص غريب با سگ چوپان باش كه غريب براى آنكه سگ را از خود منصرف كند به صاحب سگ پناهنده مى شود. همچنان وقتى شيطان در حال وسوسه به سويت آمد تا تو را از راه حق دور كند، و گمراهت نمايد، و تو را از ياد خدا بفراموشى بيندازد، از او به پروردگار خودت و او پناهنده شو، پس بدون ترديد خداوند حق را در برابر باطل تقويت نموده و مظلوم را يارى مى كند، و بر پروردگارشان توكل مى كنند، سلطنت و چيرگى را بر كسانى كه ايمان آورده اند، و بر پروردگارشان ، توكل مى كنند، سلطنت و چيرگى نيست و تو هرگز قادر به رهائى از سلطه و غلبه شيطان و شناخت نسبت به كيفيت آمدن او و راهها و شيوه هاى وسوسه او نيستى ، مگر از طريق دوام در مراقبت ، و استقامت و پايدارى بر بساط خدمت ، و بيم از خداوند آگاه و ذكر كثير و زياد. و اما وقتى را كه انسان به بيهودگى مى گذراند، در آن اوقات صيد شيطان ، مى شود. و عبرت بياموز از آنچه كه شيطان با خويشتن كرد: تكبرش و گمراه كردنش ‍ بنگر كه چگونه عمل و عبادت و بصيرتش او را مغرور و فريفته كرد و دچار عجب و خودبينى ساخت و چگونه آن عمل و معرفت و استدلال به آنچه كه عقلش دريافته بود او را را بر خداوند گستاخ نمود، كه لعنت جاودانه بر او باد. پس گان تو نسبت به نصيحت و دعوت او براى ديگرى چيست ؟ به ريسمان محكمتر خداوند چنگ بزن ، كه آن چيزى جز پناهندگى و اضطرار به سوى حق همراه و صحت و صداقت در اقتدار و درويشى در هر نفسى نمى باشد و مباد كه شيطان با آراستن طاعات تو را بفريبد، زيرا كه او نود و نه در خير را برايت مى گشايد، تا در مورد صدم بر تو غلبه يابد. پس به وسيله مخالفت با دستوراتش و بستن راهش و ضديت با خواهشهايش ، با او مقابله و ستيز كن .
اخلاق 
خداوند متعال فرمايد: هوالذى بعث فى الاميين منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة (349) يعنى : خداوند است كه در ميان مردمان درس ناخوانده ، پيامبرى كه از خودشان برانگيخت تا آيات حق را برايشان تلاوت كند و پاك و پاكيزه شان سازد و كتاب و حكمتشان بياموزد .
مى بينيم كه در اين آيه ، كريمه ، تزكيه و پاكى وتخليه آدمى از رذايل ، مقدم بر تعليم كتاب و حكمت و آراستگى به اين محاسن ذكر شده است كه گفته اند: التخلية قبل التحلية : يعنى : پيرايش مقدم بر آرايش است .
پيامبر كرم صلى الله عليه و آله فرمودن بعثت لاتمم مكارم الاخلاق يعنى : برانگيخته شده ام تا اخلاق نيكو و صفات كريمه را كمال و تمامى بخشم .
نيز فرمود:... و الخلق الحسن الطف شى ء فى الدين و اثقل شى ء فى الميزان (350) يعنى : خلق نيكو لطيف ترين چيز در دين آدمى و سنگين ترين چيز در ميزان محاسبه اعمال اوست .
افلاطون گويد: فضايل در نفوس پست ، به رذايل مبدل مى گردد، هم چنانكه غذاى نيكو در مزاج فاسد، به فساد استحاله مى شود.
در كتاب دعوات راوندى از اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام روايت شده است : قوة الاجسام الطعام و قوة الارواح الاطعام .
يعنى : قوت بدن از خوراك است و قوت روح در خوراندن طعام به ديگران .
حضرت على عليه السلام به مردى چنين اندرز و سفارش فرمود: خذمنى خمسا: لايرجون احدكم الاربه و لايخاف الاذنبه ولاستحيى ان يتعلم ما لا يعلم و لايستحيى اذ سئل عما لايعلم ان يقول لا اعلم ان الصبر من الايمان بمنزله الراءس من الجسد و لاخير فى جسد لا راءس له
يعنى : اين پنج اندرز را از من فراگير: هيچ كس نبايد جز خداوند به ديگرى اميد بندد. هيچ كس نبايد از چيزى ، جز گناهان خود، ترسناك باشد. هيچكس نبايد از آموختن آنچه نمى داند شرم كند. هيچكس نبايد از اظهار ندانستن پاسخ سؤ الى كه نمى داند، خجل باشد و بدانيد كه صبر نسبت به ايمان آدمى به منزله سر اوست ، نسبت به جسمش و چه ارزشى است جسم بى سر را.
شعبى از اميرالمؤ منين عليه السلام ، حديث فوق را با اين تفاوت نقل كرده است كه فرمود: خذوا عنى كلمات لو ركبتم المطى فامضيتموها لم تصيبوا مثلهن يعنى : اين سخنان را از من فراگيريد كه اگر به مركبها سوار شويد، و در طلب كوششها كنيد، همانند آنها دست نخواهيد يافت و پس از اين جمله ، باقى حديث ، همانطور كه فوقا نقل شد، آمده است .
در پايان حديثى از حضرت على بن موسى الرضا عليهم السلام منقول است كه فرمود: لاايمان لمن لاصبر له يعنى آنرا كه شكيبائى و بردبرارى نيست ، ايمان نيست منسوب به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام است :

ان المكارم اخلاق مطهرة

فالدين اولها و العقل ثانيها

و العلم ثالثها و الحلم رابعها

و الجود خامسها و الفضل سادسها

و البر سابعها و الصبر ثامنها

والشكر تاسعها واللين باقيها

و النفس تعلم انى لااصادقها

و لست ارشد الاحين اعصيها (351).

نيز به آن حضرت منسوب است :

انلفس تجزع ان تكون فقيرة

والفقر خير من غنى يطغيها

و غنى النفوس هو الكفاف و ان ابت

فجميع ما فى الارض لايكفها (352)

همچنين فرموده ست :

اذا ما شئت ان تحيى حيوة حلوة المحيى

فلا تحسد و لاتبخل و لاتحرص على الدنيا (353).

در روايت آمده است كه : آن مكارم اخلاق كه ويژه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده است ، ده خصلت زير است :
يقين ، قناعت صبر، شكر حلم ، خوشخوئى ، سخاوت ، غيرت ، شجاعت ، و مروت .
از معصوم عليه السلام منقول است كه : امتحنوا انفسكم بمكارم الاخلاق فان كانت فيكم فاحمدوا الله تعالى و لاتكن فيكم فاساءلوا الله و ارغبوا اليه فيها
يعنى : خويشتن را به محكم اخلاق كريمه بيازماييد، اگر واجد آنها بوديد، خداى را بر آن سپاسگزاريد، و اگر فاقد آنها هستيد، از خداوند مساءلت كنيد و از او تمنا كنيد كه شما را را به زيور آنها بيارايد و پس از اين جمله ، ده خصلت كريمه كه در روايت بالا مذكور افتاد، يادآورى شده است .
گويند: مردى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام دعوت كرد كه به خانه او تشريف فرما شود، اما فرمود: قد اجبتك على ان تضمن لى ثلاث خصال ... ان لاتدخل على شيئا من خارج و لاتدخر عنى شيئا فى البيت ولاتجحف بالعيال يعنى : دعوت تو را مى پذيرم ، در صورتيكه سه موضع زير را تعهد و رعايت كنى : يكى آنكه چيزى از خارج خانه براى پذيرايى من فراهم نياورى ديگر آنكه به ما حضر اكتفا كنى و خود را به تكلف نيفكنى و سوم آنكه از اين رهگذر، به عيال خود سختى و ستم روا ندارى . عرضه داشت : يا اميرالمؤ مين ، رعايت هر سه موضوع را تعهد مى كنم و حضرت آنگاه دعوتش راقبول فرمود.
از وصاياى پيامبر كرم به حضرت على بن ابيطالب عليهما السلام است :
يا على ، لاتناظر رجلا حتى تنظر فى سريرته فان كانت سريرته حسنة فان الله عزوجل لم يكن ليخذل و ليه و ان كانت سريرته ردية فقد يكفيه مساويه فلو جهدت ان تعمل به اكثر مما عمله من معاصى الله عزوجل ما قدرت عليه يعنى : يا على ، با هيچ كس به مقابله و مشاجره مپرداز، مگر آنگاه كه باطن و درون او را به دقت بررسى كنى زيرا كه اگر سريره وباطنش نيكو باشد، خداوند، عزوجل رضانخواهد داد كه دست خود را مغلوب و ذليل و رسوا سازد، و اگر سى ء السريرده و بد باطن باشد، همان بديها ار او را خواهد ساخت و تو هرگز نخواهى توانست ، بش از آن چه معاصى حق تعالى با او مى كند، نسبت به وى معمول دارى .
اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمود: لايجلس فى صدر المجلس الا رجل فيه ثلاث خصال : يجيب اذا سئل و ينطق اذا عجزالقوم عن الكلام و يشير بالراءى الذى فيه صلاح اله يعنى : هيچكس نبايد در صدر مجلس بنشيند مگر آنكس كه در وى اين سه خصلت باشد: اول - آنكه هر مشكلى بپرسند، بتواند پاسخ بدهد دوم - آنكه در آن هنگام كه ديگران از سخن گفتن عاجز شوند، بتواند به گفتار پردازد. سوم - آنكه نظر مشورتى و راءى او مو جب صلاح و سعادت قوم وى باشد .
در كتبا گرامى نهج البلاغه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمايد:
كان لى فى ما مضى اخ فى الله و كان يعظمه فى عينى صغر الدنيا فى عينيه و كان خارجا من سلطان بطنه فلايشتهى مالايجد و لايكثر اذا وجدو كان اكثر دهره صامتا فان قال بذالقائلين و نقع غليل السائلين وكان ضعيفا مستضعفا فان جاء الجد فهوليث غاب وصل وادلا يدلى بحجة حختى ياءتى قاضيا و كان لايلوم احدا على ما يجد العذر فى مثله حتى يسمع اعتذاره و كان لايشكو و جعا الاعند برئه وكان يفعل ما يقول ولايقول ما لا يفعل و كان ان غلب على الكلام لم يغلب على السكوت و كان على ان يسمع احرص ‍ منه على ان يتكلم و كان اذا بدهه امران نظر ايهما اقرب الى الهوى فخالفه فعليكم بهده الاخلاق فالزموها و تنافسوا فيها فان لم تستطيعوها فاعلموا ان اخذ القليل خير من ترك الكثير
يعنى : پيش از اينها برادرى (354) داشتم كه به خاطر خدا، ميان ما صفا و برادرى برقرار بود. از آن در چشمم عظمت داشت كه مى ديدم دنيا در چشمش حقير و پست است . هرگز حكم شكم بر او جارى و نافذ نبود. آنچه نداشت ، نمى خواست و در استفاده از آنچه داشت ، افراط و اسراف نمى كرد بيشتر ساكت و خاموش بود، ولى چون لب به سخن مى گشود، قدرت گفتار از ديگران مى رفت و عطش پرسندگان وجويندگان را به آب سخن خود فرو مى نشاند. از اندام ضعيفش مى پنداشتند كه ضعيف و ناتوان است اما به هنگام كار و كوشش همچون شير ژيان و اژدهاى دمان مى نمود تا آن هنگام كه اورى در ميان نمى نشست ، اظهار حجت و ابراز دليل بر مدعا نمى كرد در آن موارد كه احتماد وجود عذرى مى داد، لب به ملامت مقصران نم يگشود، تا آنگاه كه عذر او را مى شنيد و به دقت بررسى مى كرد از دردهاى خود، حرفى نمى زد و شكوه اى نمى كرد، تا آن هنگام كه بهبوديش حاصل مى شد، به هر چه مى گفت ، عمل مى كرد و هر چه عمل نمى كرد، اظهار هم نمى داشت . باآ نكه بر سپاه سخن فرمانروايى داشت ، هرگز جانب خاموشى را فرو نمى گذاشت ، بهشنيدن ، بيش از گفتن حريص ‍ بود. چون در كارى بر سر دوراهى قرار مى گرفت ، آن را كه به هوى و هوس ‍ نزديكتر بود، رها مى كرد. اينك بكوشيد كه خود را به اينگونه مكارم ، آراسته سازيد و خود را به رعايت آنها متعهد و ملتزم سازيد و در تحصيل آن ، نهايت جهد مبذول داريد. اگر شما را تخلق به همه اين اوصاف گرانمايه ممكن و مقدور نگرددت به هر قدر كه مقدرت و استطاعتتان باشد، همت بگماريد كه به دست آوردن نيكى اندك ، از محروميت مطلق ، بسى نيكوتر است .
حكيمى فرزند خود را پند همى داد كه جانان پدر، مراقب باش كه ظاهر خويش ، آراسته ونيكودارى ، تا اكرام و حرمت ديگران به تو جلب شود و اعضاء و اندام خود پاكيزه دار كه اين كار نشانه بزرگى و مهترى است جامه لطيف بر تن بپوش كه گواه آن باشد كه در نعمت پرورده شده اى همواره خويشتن معطر وخوشبو ساز تا علامت مروت و جوانمردى تو باشد و به آداب نيكو مؤ دب شو تا نزد مردمان عزيز و محبوب گردى . بايد كه خرد خويش را پيرو دين خوددارى و گفتارت بايد كه دنباله عمل و رفتارت باشد و تن پوشى فروتر از قدر و منزلت خود نپوشى .
دو بيت زير به اميرالمؤ منين عليه السلام منسوب است :

من لم يكن عنصره طيبا

لم يخرج الطيب من فيه

كل امرء يشبهه فعله

و ينضح الكوز بما فيه (355)

اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود: فعل المرء دليل اصله لاوفاء لمن لا اصل له تفاءل بالخير تنله شفاء الجنان فى تلاوة القرآن ، ثن احسانك بالاعتذار من ظن بك خيرا فصدق ظنه من نظر فى عيب نفسه اشتغل عن عيب غيره
لاخير فى معين مهين الحلم فدام السفيه لاورع كالوقوف عند الشبهة احذر الغضب فانه جند من جند ابليس لاحسب كالتواضع من عادة النوكى الجلوس فوق القدر و المجى ء فى غير الوقت عليك بمجالسة اصحاب التجارب فانها تقوم عليهم فاغلى الغلاء و تاءخذها بارحض الرخص

يعنى : رفتار آدمى ، گواه اصالت و نژاد اوست و آنكس را كه اصل و نژادى نباشد، از وفا تهى خواهد بود تفاءل به خير زن تا به مراد خود دست يابى شفاء قلب انسان در تلاوت قرآن مجيد است . با عذر خواهى ، ارزش احسان خويش را دو چندان ساز كارى كن كه گمان خيرى كه ؛ رتو دارند، تكذيب نگردد. آن كس كه چشم بر عيب خويش دارد، به عيبجويى ديگران نمى پردازد. كمك با منت واهانت را ارزشى نيست حلم و بردبارى دهان بند سفيهان و بيخردان است هيچ پارسايى به قدر پرهيز از موارد مشتبه نيست از خشم بپرهيز كه يكى ازجنود ابليس خشم است . هيچ اصلات و شرافتى به پايه تواضع و فروتنى نخواهد رسيد. عادات ابلهان است كه در محافل بالاتر از قدر خويش بنشينند و بى هنگام به جايى روند بر تو باد كه با صاحبان تجربه خويش با قيمت گران ، فراهم ساخته اند، و تو با ارزانترين بها، از آن بهره مند خواهى شد .
در سخن حكيمان آمده است : اول المروة طلاقة الوجه و الثانى التودد الى الناس و الثالث قضاء الحوائج يعنى : نخستين شرط جوانمردى و مردمى ، گشاده رويى ، و ديگر دوستى با مردمان و سوم ، اقدام در برآوردن نياز حاجتمندان است .
بزرگترين گواه فرزانگى ، خوشرفتارى با مردمان است و از رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است كه :
من حرم مداراة الناس فقد حرم التوفيق يعنى آنكس كه از نعمت خوشرفتارى محروم باشد، از توفيق بى بهره است .
از حضرت امام صادق عليه السلام مروى است : اذ دخلت منزل اخيك ، فاقبل الكرامة ، كلها الا الجلوس فى الصدرع يعنى : چون به خانه دوستان رفتى هر حرمت كه نسبت به تو معمول دارند، بپذير، جز آن كه بخواهند در صدر مجلست نشانند، كه از اينكار بر حذر باش .

كن رجلا و ارض بصف النعال

لاتطلب الصدر بغير الكمال

فان تصردت بلا آله

جعلت ذاك الصدر صف النعال (356).

درخانه دوستان گرت راه دهند

بى چشم درآ و بى زبان بيرون شو

اى كرده سلوك در بيابان طلب

زنهار مكن مفاخرت بهر نسب

چيزى كه به آن فخر توانى كردن

عقل است و حياء و عفت و علم و ادب

گويند: الحلم غطاء ساتر و العقل حسام قاطع فاستر خلل خلقك بحلمك و قاتل هواك بعقلك يعنى : بردبارى ، پرده اى ساتر است و خرد، تيغى است بران پس بايد كه با حلم خوى شت بر زشتى اخلاق خود، پرده بركشى و هواى نفس را با شمشير قاطع خرد، از ميان بردارى .
در كتاب آداب المتعلمين از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رايت شده است :
من جلس مع ثمانية اصناف من النس زاده الله ثمانية اشياء: من جلس ‍ مع الاغنياء زاده الله حب الدنيا و الرغبة فيها و مع الفقراء زاده الله له الشكر و الرضا بقسم الله و مع السلطان زاده الله القوة و الكبر و مع النسوان زاده الله و الشهوة و مع الصبيان ازداد منه الجراءة على الذنوب و تسويف التوبة و مع الصالحين ازداد رغبتة فى الطاعة و مع العلماء ازداد من العلم فى الخير
يعنى : هر كس كه با هشت طبقه ، نشست و برخاست كند، خداوند، هشت چيز را در او افروزن خواهد ساخت . هركس كه با ثروتمندان نشيند، خداوند محبت و رغبت به دنيا را در او افزون خواهد كرد و هر كس كه با فقيران آميزش خداوند شكرگزارى و رضاى به قسمت اليه را در وى زيادت فرمايد و آن كس كه با پادشاهان مخالطت كند، خداوند، قدرت و تكبر در او بيشت سازد و هر كس كه با زنان بيامزد، خداوند، نادانى و شهوت او را زيادتر نمايد و آنكه با كودكان دمساز شود، خداوند جراءت و جسارت او را برمعصاى و تاءخير توبه افزون كند و هر آن كس كه با صالحان و نيكان نشيند خداوند، ميل او را در اطاعت و بندگى بيفزايد، و بالاخره ، آن كس كه با علماء همنشين شود، خداوند علم او را به نيكيها و صلاح زيادتى بخشد
.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: لايتم مروة الرجل حتى يتفقه فى دينه و يقتصد فى معيشته و يصبر على النائبة اذا نزلت به و يستعذت مرارة اخوانه يعنى : جوانمردى انسان كامل ، نمى پذيرد، مگر تا آن گاه كه در دين خود، تفكر و تفقه و در معيشت خود، اقتصاد و ميانه روى و در بلاها صبر و شكيبايى پيشه سازد و گوارا نمايد ناراحتى برادران خويش را برايشان .

اذا لم يكن للمرء علم يزينه

ولايك ذا عقل متين و لاادب

فما هو الا ذو قوائم اربع

و لو كان ذامال كثير و ذا حسب (357)

در كتاب امالى صدوق از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و لم حديث است كه فرمود: ان جبرئيل روح الامين نزل على من عند رب العالمين فقال : يا محمدعليك بحسن الخلق فان سوء الخلق يذهب بخيرالدنيا و الاخرة الا و ان اشبهكم بى حسنكم خلقا يعنى : جبرئيل روح الامين از سوى رب العالمين بر من نازل شد و اين پيام آورد: يا محمد بر تو باد كه مراقب حسن خلق خود باشى كه بدخويى ، خير دنيا و آخرت از آدمى برد. پس از آن فرمود: بدانيد كه شبيه ترين شما به من خوشخوى ترين شماست .
و در همين كتاب از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: من روى على مؤ من رواية يريد بها شينه وهدم مروته ليسقط من اعين الناس اخرجه الله عزوجل من ولايته الى ولاية الشيطان يعنى : آگر كسى مطلبى عليه مؤ منى عنوان كند، بدين منظور كه ننگى بر او وارد سازد و يا آنكه به جوانمردى و شرافتش لطمه زند، تا ازچشم ديگرن بيفتد و اعتبارش نزد مردمان تباه گردد، خداوند، عزوجل او را از حمايت و سرپرستى خود خارج مى سازد و تحت سرپرستى شيطانش مى گذارد
.
نيز از رسول خدا صلى الله عليه و آله در همان كتاب منقول است : ان اقربكم منى غدا و احبكم على شفاعة اصدقكم لسانا و اداكم للامانة و احسنكم خلقا و اقربكم من الناس يعنى : نزديكترين كسان به من در فرداى قيامت كه شفاعت از آنان را بيشتر دوست دارم راستگوترين شما و امانت دارترين شما و نزديكترى شما به مردمان خواهند بود
.

صورت نه بست در دل ما كينه كسى

آيينه هر چه ديد فراموش مى كند

كج خلقى ما را ضررى نيست به دنبال

تنديم ولى عقرب ما نيش ندارد

و من كرم الاخلاق ان يصبر الفتى

على جفية الاخوان من بعد ذلة

يعنى : از مكارم اخلاق است كه جوانمرد بر جفاى برادران بعد از ذلت و خوارى خويش صبر نمايد.
صبر و شكيبايى : 
از گفتار بزرگان است كه : اذ اردت ان تعرف شكر الرجل على المزيد، فانظر كيف صبره على النقص يعنى : اگر خواهى كه شكر و سپاسگزارى كسى را در موقع افزايش نعمت ، بشناسى ، بنگر كه در كم و كاست زندگانى خود چگونه بردبار و شكيبا است .
از اميرالمؤ منين على عليه السلام روايت شده است كه : سيكون زمان لايستقيم الملك الا بالقتل و الجور و لايستقيم لهم الغنى الا بالبخل و لايستقيم لهم المحبة فى الناس الا باتباع اهوائهم و الاستخراج من الدين فمن ادرك ذلك الزمان و صبر على الذل و هو يقدر على العز و صبر على بغضه الناس و هو يقدر على المحبة ، اعطاه الله ثواب خمسين صديقا يعنى : زمانى فرا خواهد رسيد كه سلطنت و فرمانروايى جز در سايه كشتار و بى رحمى حاصل نگردد و ثروت ، جز به بخل و پستى به دست نيايد و محبوبيت در ميان مدرم جز با پيروى از تمايلات و خواسته هاى آنان و ترك دين و مذهب خويش ، يافت نشود آن كس كه در چنين زمانه و در اين هنگامه ، بر فقر خود صبر و شكيبايى ورزد و از ثروت و مكنت ، چشم بپوشد و با آنكه قادر بر كسب محبت و جلب دوستى اهل زمانه باشد، ليكن از آن صرفنظر و بر بغض و دشمنى آنان ، بردبارى كند، خداوندش ثواب پنجاه صديق و بنده مقرب ، عنايت خواهد فرمود.

صبر كن بر آب تلخ و شور تا كوثر شوى

سر مپيچ از ترك سر تا صاحب افسر شوى

هر كه در خوارى هجر تو تحمل نكند

دامن از باغ وصال تو پر از گل نكند

همچنين از اميرالمؤ منين على عليه السلام منقول است كه به حارث اعور فرمود: ثلثة بهن يكمل المسلم : التفقة فى الدين و التقدير فى المعشية والصبر على النوائب يعنى : سه چيز است كه موجب كمال مسلمان مى گردد: يكى تدبر، و تفقه در دين و ديگر اندازه نگهداشتن در امر معيشت و سوم صبر و بردبارى در مشكلات و بليات .
خداوند متعال فرمايد: و بشر الصابرنى الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون - اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون (358) يعنى : ... و بشارت ده صابران و شكيبندگان را، آنان كه چون به مصيبتى و ناگوارى دچار شدند، بردبارى كردند و گفتند: ما براى خدا آمده يم و به سوى او باز خواهيم گشت . صلوات خدا و رحمت پروردگار، ويژه چنين كسان است و آنان ، خود هدايت يافتگانند.

به قعر چاه فراقى و ليك هيچ مگوى

جز آنكه در غم فرزند پير كنعان گفت

چه چاره جز كه فصبر جميل اين ، آن است

كه شيخ گوشه نشين در سراى اخوان گفت

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمايد: اطراح عنك واردات الهموم بعزائم الصبر و حسن اليقين يعنى : چون سپاه غم و اندوه بر جانت هجوم كند، با استوارى در صبر و با كمال يقين وايمان ، آن را از خويشتن ، بران .
شاعر گويد:

در خاك طالقان برسيدم به عالمى

گفتم مرا به تربيت از جهل پاك كن

گفتا برو چو خاك تحمل كن اى فقيه

يا آنچه خوانده اى همه در زير خاك كن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از جد خود حضرت على بن الحسين ، صلوات الله عليهم چنين روايت فرمود: الصبر من الايمان بمنزلة الراءس من الجسد و لا ايمان لمن لا صبر له
يعنى : قدر و منزلت صبر و بردبارى در ايمان ، به منزله سر در بدن انسان است و آن كس را كه صبر نيست ، ايمان نيست .
از اصبغ بن نباته روايت شده است كه حضرت اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: اصبر صبران صبر عند المصثيبة حسن جميل و احسن من ذلك الصبر عند ما حرم الله عليك
يعنى : صبر دو گونه است : نخستين ، صبر در برابر ناگوارى و مصيبت ها كه صبرى نيكو وزيباست و از آن نيكوتر، صبر در خويشتن دارى از محرمات خداوند است .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ولايت و محبت اهل بيت عليهم السلام
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 13 ارديبهشت 1395

ولايت و محبت اهل بيت عليهم السلام 
درباره كلمه ولايت و مشتقات آن در كتب محققان لغت چنين آمده است :
ابن اثير در نهاية اللغه مى گويد: ولى از اسماء خداوند متعال و به معنى ناصر و يارى كننده است و برخى آنرا به معنى متولى امور عالم و خلائق دانسته اند و نيز والى از نامهاى گرامى حضرت بارى تعالى و به معنى مالك همه اشياء و متصرف در آنها است . در كلمه ولايت مفاهيم تدبرى و قدرت و فعل متضمن است به اين معنى كه اگر كسى فاقد بعضى و يا جميع خصوصيات فوق باشد كلمه والى بر او اطلاق نمى شود.
راغب در مفردات خود آورنده است : كلمه ولايت به كسر اول به معنى نصرت و يارى و به فتح اول به مفهوم اختيار داشتن و ولى امر بودن است و بعضى اين كلمه را همچون كلمه دلالت كه با فتح يا كسر اول معنى واحدى دارد به هر صورت كسر و فتح به يك معنى دانسته اند .
كتاب مجمع البحرين در آيه شريفه هنا لك الولاية لله الحق كلمه ولايت را ربوبيت و نصرت معنى كرده و كلمه ولايت به كسر اول را امارت و فرمانروائى دانسته است و گويد: اين كلمه را به فتح اول به معنى محبت و به كسر آن به مفهوم توليت امر و فرمانروائى وسلطنت گفته اند .
بنابر آنچه ياد شد كلمه ولايت در اصل به معنى فرمانروائى و صاحب اختيارى و در برخى از موارد مفهومش محبت و دوستى است . همچنين است مشتقات آن مانند كلمات والى ، ولى و مولى .
ملاى رومى مى گويد:

كيست مولا آنكه آزادت كند

بند رقيت ز پايت بركند

زين سبب پيغمبر با اجتهاد

نام خود وان على مولا نهاد

چون به آزادى ولايت هادى است

مؤ منان را ز اوليا آزادى است

خداوند متعال ، در قرآن مجيد، ولايت بر بربندگان و صاحب اختيارى امور امت اسلام را به پيامبر اكرم (ص ) تفويض فرموده است النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم (97) يعنى : ولايت و صاحب اختيارى پيامبر، نسبت به امور مردم اهل ايمان بيش از خود آنان است .
اين ولايت مطلقه ، بر حسب آيه شريفه انماوليكم الله و رسوله والذين امنوالذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم راكعون . منحصر به خداوند و رسول اكرم و آن مرد با ايمانى است كه در حال ركوع به مستمندى صدقه داده است و بنابه روايات فراوان از طريق شيعه و سنى ، نزول اين آيه ، در شاءن حضرت على عليه السلام است كه در حالت ركوع نماز، انگشترى خويش را به سائل نيازمند مرحمت كرد.
به مفاد صريح آيه كريمه فوق ، ولايت مطلقه انحصارى بر مسلمانان ، مربوط به خداوند متعال و رسول گرامى و اميرالمؤ منين صلوات الله عليهما است و اين ولايت در هر سه مورد، از يك گونه و به اين معنى است كه : ولايت و صاحب اختيارى و حاكميت كه به على عليه السلام تفويض شده هانست كه براى پيامبر ارجمندعليه السلام مقرر گرديده و اين هر دو، از ولايت عام و مطلق حق تعالى منشاء گرفته است .
جلوه اى از اين ولايت و اولويت ، در آيه كريمه ذيل ، انعكاس يافته است : و ما كان لمؤ من ولا مؤ منة اذ قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا (98) يعنى : چون خداوند و پيامبرش در امرى قضاوت كنند، هيچ مرد و زن با ايمانى را نمى رسد كه در برابر آن ، اراده و اختيارى از خود در كارشان ، اعمال كنند و هر آنكس كه نافرمانى خداى و رسولش كند به گمراهى آشكار در افتاده است .
و در آيه ديگر آمده است : فلا و ربك لايؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت ويسلموا تسليما (99)يعنى : چنين است قسم به پروردگار تو كه اينان به حقيقت ، اهل ايمان نمى گردند تا آنكه در خصومت و نزاعشان ، تنها تو راحاكم و داور قرار دهند، و آنگاه در برابر حكمى كه به سود و يا زيان ايشان صادر كنى ، اسحاس تنگدلى و دشوارى ننموده و از دل و جان تسليم و تمكين فرمان تو باشند .
پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله ، در مواقف بسيارى به ولايت اميرالمؤ منين على عليه السلام و ائمه طاهرين (ع ) اشاره و تصريح فرموده اند اينك برخى از اين روايات را كه از طرق شيعه و سنى نقل شده و پاره اى از آنها در حد تواتر است خواهيم آورد. در بازگشت از حجة الوداع ، پيامبر اكرم از سوى خداوند متعال ، با تاءكيد به معرفى على عليه السلام به عنوان جانشين و ولى امر مسلمين ماءمور شد خطبه اى طولانى قرائت فرمود على عليه السلام به عنوان جانشين و ولى امر مسلمين ماءمور شد خطبه اى طولانى قرائت فرمود على عليه السلام را بر سر دست بلند كرد و فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه و همچنين به ولايت ائمه اسلام از فرزندان على عليه السلام پرداخت و وظائف مسلمانان را نسبت به آنان برشمرد و به دنبال اين نصب و معرفى بود كه آيه شريفه اكمال دين و اتمام نعمت از سوى خداوند نازل گرديد.
بريده اسلمى گويد: در جنگى در سرزمين يمن ، همراه على عليه السلام بودم ولى از رفتار آن حضرت نارضائى در من پيدا شد. چون در بازگشت به مدينه ، رسول خدا را زيارت كردم ، از على بن ابيطالب شكوه كردم . ناگهان رخسار مبارك پيامبر متغير شد و به من فرمودند: يا بريده الست اولى بالمؤ منين من انفسهم ؟ فقلت : بلى يا رسول الله فقال : من كنت مولاه فعلى مولاه (100).
يعنى : اگر بريده ، مگر به فرمان حق ، تعالى ، اختيار امر مؤ منين ، بيش از خودشان به دست من نيست ؟ گفتم : آرى اى رسول خدا فرمود: پس بدان هر كه را من مولا و صاحب اختيارم ، على مولا و صاحب اختيار اوست .
از زيد بن ارقم ، روايت شده كه گفت : چون رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلم از حجة الوداع بازگشت ، در مكانى به نام غدير خم (101) فرود آمد. پس از آن فرمودند: كانى دعيت فاجيب انى قد تركت فيكم الثقلين احدهما اكبر من الاخر كتاب الله و عترتى اهل بيتى فانظروا كيف تخلفونى فيهما فانهما لن يتفرقا حتى يراد على الحوض ثم قال : ان الله عزوجل مولاى و انا ولى كل مؤ من و مؤ منة . ثم اخذ بيد على فقال : من كنت وليه فهذا(102) وليه
يعنى : من از سوى حق تعالى خوانده شده ام ، و عنقريب اجابت خواهم كرد. اما در ميان شما دو چيز گران كه يكى از ديگرى بزرگتر است ، باقى مى گذارم ، كتاب خدا عترت و اهل بيتم . بنگريد كه چگونه مرا در رعايت و حرمت آن دو، گرامى مى داريد و سفارش مرا محترم مى شناسيد. بدانيد كه اين دو را از يكديگر جدايى نخواهد بود تا آن هنگام كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. پس از آن فرمودند: خداوند عزوجل مولا و سرور من است و صاحب اختيار هر مرد و زن مسلمانم . سپس دست على عليه السلام را بگرفت و گفت : هر كس را كه من مولى و سرروم ، اين مرد، سرور و مولاى اوست .
اخطب خوارزمى از براء روايت كرده است كه : در خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله از سفر حج بازميگشتيم در محلى ميان مكه و مدينه فرود آمد و دستور داد كه منادى براى اقامه نماز ندا كند. براء گويد: پيامبر اكرم در آن هنگام دست على عليه السلام را بگرفت و فرمود: الست (103) اولى بالمؤ منين من انفسهم ؟ قالوا: بلى قال : فهذا ولى من اناوليه الى ان قال براء: فلقيه عمر بن الخطاب بعد ذلك فقال : هنيئا لك يا ابن ابيطالب اصبحت مولاى و مولا كل مؤ من و مؤ منه (104)
يعنى :آيا به نص قرآن اختيارامور مؤ منان ، بيش از خودشان با من نيست ؟ گفتند: چرا يا رسول الله فرمودند: پس اين مرد، ولى و سرپرست و صاحب اختيار هركسى است كه من ولى و صاحب اختيار اويم ... براء گويد: عمربن الخطاب بعد از اين واقعه به على بن ابيطالب تبريك و تهنيت گفت و اظهار داشت : تو ديگر مولاى من و مولاى هر مرد و زن مسلمان گرديده اى .
ابن ابى ليلى روايت كرده است كه : پدرم مى گفت : روز جنگ خيبر، رسول خدا صلى الله عليه وآله بگشود و در روز عيد غدير خم پيامبراكرم ، على بن ابيطالب عليه السلام را بر پاى داشت و به تمام مردم ، اعلام فرمود كه او مولاى هر مؤ من و مؤ منه است و پس از آن وى را مخاطب ساخته و گفت : انت منى و انا منك تقاتل على التاءويل كما قاتلت على التنزيل انت منى بمنزله هارون من موسى انا سلم لمن سالمت و حرب لمن حاربت انت العروه الوثقى التى لاانفصام لها انت تبين لهم ما يشتبه عليهم من بعدى انت امام كل مؤ من و مؤ منه و ولى كل مؤ من و مؤ منه بعدى انت الذى انزل فيك و اذان من الله و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر انت الاخذ بسنتى و الذاب عن ملتى انا اول من تنشق الارض عنه و انت معى . انا عندالحوض و انت معى انا اول من يدخل الجنة و انت معى تدخلها و الحسن و الحسين وفاطمة ان الله وحى الى ان اقوم بفضلك فقمت به فى الناس و بلغتهم ما امرنى الله بتبليغه وقال له اتق الضغائن التى لك فى صدور من لايظهرها الا بعد موتى اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعون ثم بكى فقيل مما بكاؤ ك يا رسول الله ؟ فقال : اخبرنى جبرئيل عليه السلام انهم يظلمونه و يمنعونه حقه و يقاتلونه و يقتلون ولده و يطلمونهم بعده و اخبرنى جبرئيل عن الله عزوجل ان ذلك الظلم يزول اذا قام قائمهم و علت كلمتهم و اجتمعت الامة على محبتهم و كان الشانى ء لهم قليلا و الكاره لهم ذليلا و كثر المادح لهم و ذلك حين تغير البلاد و ضعف البلاد و الياءس من الفرج فعند ذلك يظهر القائم فيهم
و قال البنى صلى الله عليه وآله : اسمه كاسمى و اسم ابيه كاسم ابى هو من ولدا بنتى فاطمة يظهر الله الحق بهم و يخمدالباطل باسيافهم و يتبعهم الناس راغبا و خائفا منهم قال : و سكن البكاء عن رسول الله فقال : معاشر الناس ، ابشروا بالفرج فان وعدالله لايخلف و قضاه لا يرد و هوالحكيم الخبير و ان فتح الله قريب . اللهم انهم اهلى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا اللهم اكلاءهم و ارعهم و كن لهم و انصرهم و اعزهم ولاتذلهم و اخلفنى فيهم انك على ما تشاء قدير (105) .
يعنى : اى على ، تو از منى و من از توام ، تو با بيدينان بر تاءويل قرآن مى جنگى هم چنانكه من بر تنزيل قرآن با آنان در جنگ بودم . بين تو و من همان نسبت است كه ميان هارون موسى بود. من با هر كه باتو به صلح باشى ، در صلحم و با هر كه درجنگ باشى ، در جنگم . تو همان عروة الوثقى (106) و آن رشته استوار هستى كه هرگز نخواهد گسست . تو هستى كه مسائل مشكل و مورد اشتباه اين امت را پس از من ، حل و فصل خواهى كرد تو امام و پيشواى هر مرد و زن با ايمانى و تو هستى كه پس از من ، ولى و صاحب اختيار همه اهل ايمان از زن و مردى . تو هستى كه خداوند آيه مباركه و اذان من الله و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر ان الله برى ء من المشركين و رسوله (107) را در شاءن تو نازل كرد. تو هستى كه سنت و راه و رسم مرا عمل كرده ، از دين و شريعت من حمايت خواهى كرد من ، نخستين كسى خواهم بود كه از خاك برخواهم خاست وتو در آن هنگام در كنار منى . در كنار حوض ، تو با من خواهى بود. من نخستين كسى خواهم بود كه به بهشت داخل شوم و تو و حسن و حسين و فاطمه ، همگان در كنار منى . در كنار حوض ، تو با من خواهيد بود. خداوند متعال مرا فرمان داد تا فضائل تو را بازگويم به همين سبب ، درميان مردم بپا خاستم و ايشان را به مكارم تو آگاه ساختم و به آنچه ماءمور تبليغ آن شده بودم اقدام و سفارش ‍ كردم كه از كينه هاى نهفته در سينه ها كه پس از مرگ من ابراز خواهد شد بپرهيزند. خداوند آنان را لعنت كند و به لعنت كنندگان دچار سازد.
پس از آن پيامبر اكرم بگريست و چون از سبب گريه اش جويا شدند فرمودند جبرائيل عليه السلام به من خبر داد كه مردم پس ازمرگ من به على ستم روا خواهند داشت و او را ازحقوقش منع خواهند كرد و با او به پيكار خواهند خاست وفرزندان او را خواهند كشت و مورد جفا قرار خواهند داد.نيز جبرائيل از سوى خداوند به من خبر داد كه چون قائه اهمل بيت قيام كند اين ظلم وجفا را از ميان برخواهد داشت . در آن هنگام فرمان آنان روا خواهد شد و امت اسلام بر محبت ايشان اتفاق نظر خواهند داشت . دشمنانشان اندك و مخالفانشان ذليل و خوار خواهند گرديد و بسيارى ثناگوى آنان خواهند شد. اين حوادث در آن هنگام رخ خواهد داد كه شهرها و بلاد صورتى ديگر يافته اند و بندگان خدا مستضعف و ناتوانند و كسى را اميد فرجى در دل نمانده است . آرى در چنين هنگامه است كه قائم آل محمد ظهور خواهد كرد.
پيامبر خدا در معرفى قائم آل محمد فرمود او همنام من است و پدرش ‍ نيز همنام پدرم . او زاده پسران دختمر فاطمه زهرا است كه خداوند متعال به وسيله ايشان حق را آشكار مى سازد و به شمشيرشان باطل را از ميان برميدارد. مردم با اشتياق پيرو آنان مى گردند و يا از ترس تبعيدشان را مى پذيرند. در اين هنگام پيامبر اكرم از گريه آرام شد و فرمود اى مردم دل خود را به ظهور فرج خوش داريد زيرا كه وعده خداوند تخلف نميكند و حكم حتمى پروردگار تغيير نخواهد كرد و گشايش ازسوى حق تعالى نزديك است خداوندا، آنانر اهل بيت (108) منند بار خدايا رجس و ناپاكى را از ايشان دور گردان و طهارت و پاكيشان مرحمت فرما. بارالها تو حافظ و نگهدار ايشان باش و آنان را رعايت و حمايت كن . پروردگارا نصرت و عزتشان ده و هرگز خوارشان مساز و ايشان را جانشينام من در ادامه حيات معنوى و دين شريعت من فرما كه تو بر هر چه بخواهى توانايى .
در كتاب مناقب شهر آشوب آمده است كه شريك قاضى و عبدالله بن حمادى انصارى نقل كرده اند كه چون اعمش را مرض مرگ در رسيد: نزد او رفتيم و ابن شبرمه و ابن ابى ليلى و ابوحنيفه نيز در مجلس حضور داشتند. ابوحنيفه به اعمش گفت : اينك كه در آخرين روزهاى حيات دنيوى و نخستين روز آخرت خود هستى ، آن به كه از خداى پروا كنى و از آنچه در مورد على روايت كرده بودى ، توبه نمائى . اعمش گفت : مثلا از چه توبه كنم ؟ گفت : مثلا از حديث على روايت كرده بودى ، توبه نمائى اعمش گفت : مثلا از چه توبه كنم ؟ گفت : مثلا از حديث عبايه اسدى كه نقل كرده است : على قسمت كننده آتش دوزخ است اعمش چون اين سخن بشنيد گفت : مرا بنشانيد و به بالشى تكيه ام دهيد. چون بشنست ، گفت : قسم به خدايى كه سر و كارم با اوست ، موسى بن طريف ، امام طائفه بنى اسد از عباية بن ربعى براى من روايت كرد كه خود از على عليه السلام شنيدم كه مى گفت : من قسمت كننده آتش دوزخم من ، به آتش فرمان خواهم داد كه اين يك را رها كن كه دوست من است و آن ديگر را فراگير كه از دشمنان من است - در روايتى ديگر نيز ابووائل از ابنعباس حديث كرده كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: چون قيامت بر پا شود، خداوند، على را ماءمور فرمايد كه ميان بهشت و جهنم بايستد و آتش را فرمان دهدكه اين يك را در كام خود فرو گير كه دشمن من است و از آن ديگر در گذر كه از دوستان من است بارى چون سخن اعمش به اين جا رسيد ابوحنيفه عباى خويش بر سر كشيد و گفت : برخيزيد از اينجا برويم وكه چه بسا ابومحمد اعمش ، حرفهائى بزرگتر از آنچه گفت ، بگويد، در حديث است كه اعمش نيز در همان شب دار فانى را وداع گفت .
در مجلد يبست وهفتم تفسير امام فخر رازى به نقل از زمخشرى صاحب تفسير كشاف كه هر دو از علماء بزرگ و مشهور اهل تسنن هستند، در ذيل آيه مباركه قل لاساءلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (109) چنين آمده است : چون اين آيه بر پيامبر (ص ) نازل شد، از آن حضرت پرسيدند خويشان تو كه در اين آيه به ارادت و محبت نسبت به آنان ماءمور شده ايم ، كيانند؟ حضرت در پاسخ فرمود: على و فاطمه و دو فرزندشان ، و به اين ترتيب ، معلوم شد كه اقارب و خويشان پيامبر اكرم آن چهار تن هستند و تعظيم و تكريم خاص در مورد آنان بايد به عمل آيد. پس ‍ از آن گويد: زمخشرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله ورايت كرده است كه فرمودند: من مات على حب آل محمد مات شهيدا الاو من مات على حب ال محمد مات مغفورا له الا و من مات على حب آل محمد مات تائبا الا و من مات على حب آل محمد مات مؤ منا مستكمل الايمان الا و من مات على حب آل محمد بشره ملك الموت بالجنة ثم منكر و نكير الا و من مات على حب آل محمد يزف الى الجنة كما تزف العروس الى بيت زوجها الا و من مات على حب آل محمد فتح له فى قبره بابان الى الجنة الا و من مات على حب آل محمد جعل الله قبره مزار ملئكة الرحمة الا و من مات على حب بغض آل محمد جاء يوم القيامة مكتوبا بين عينيه آيس من رحمة الله الاو من مات على بغض آل محمد مات كافرا الا و من مات على بغض آل محمد لم يشم رائه الجنة يعنى : هر كس كه با محبت آل محمد بميرد، شهيد مرده است ، هركس با محبت آل محمد بميرد، آمرزيده مرده است . هر كس كه با محبت آل محمد بيمرد، تائب مرده است . هركس كه با محبت آل محمد بميرد، مؤ من و كامل الايمان مرده است . هركس با محبت آل محمد بميرد همچون عروس كه به حجله شوهر بخرامد خرامان به بهشت خواهد رفت هر كس با محبت آل محمد بميرد از قبرش دو درب به بهشت گشوده مى گردد هر كس كه با محبت آل محمد بميرد، خداوند، قبر او را زيارتگاه فرشتگان رحمت قرار ميدهد. هركس با محبت آل محمد بميرد، بر سنت پيغمبر از دنيا رفته است اما آنكه كه با بغض و كينه نسبت به آل محمد بميرد، روز قيامت چنان محشور شود كه بر جبهه اش نوشته شده : نااميد از رحمت خداوندى آنكس كه با دشمنى آل محمد بميرد، كافر مرده است و آنكس كه با بغض آل محمد بميرد، بوى بهشت به مشامش ‍ نخواهد رسيد.
و نيز در كتاب مناقب خوارزمى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم روايت شده است كه فرمود: لايقبل الله ايمان عبد الا بولاية على بن ابيطالب عليه السلام و البرائة من اعدائه
يعنى : خداوند، ايمان هيچ بنده اى را نمى پذيرد مگر آنكه در دلش ولايت على بن ابيطالب و دشمنى و بيزارى نسبت به دشمنان وى ثابت باشد .
و در همان كتاب از انس بن مالك مرويست كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم فرمود: من احب عليا قبل الله منه صلوته و صيامه و قيامه و استجاب دعاءه الا و من احب عليا اعطاه الله بكل عرق فى بدنه مدينة فى الجنة الا و من احب ال محمد امن من الحساب و الميزان و الصراط الا و من مات على حب ال محمد فانا كفيله بالجنة مع الانبياء و من ابغض آل محمد جاء يوم القيامة مكتوبا بين عينيه : ايس من رحمة الله .
يعنى : آنكس كه دوستدار على عليه السلام باشد، خداوند نماز و روزه و شب خيزى او را قبول بدارد، و دعا و خواهشش را مستجاب مى سازد.آگاه باشيد آنكس كه على عليه السلام را دوست بدارد خداوند به عدد رگهاى موجود در اندامش ، شهرهاى بهشتى به او كرامت مى كند آنكس كه دوستدار اهل بيت محمد (ص ) باشد از حساب و ميزان و صراط قيامت در امان است . آنكس كه با محبت خاندان محمد (ص ) از جهان چشم فرو بندد، من بهشت را در جوار پيامبران خدا براى او ضمانت ميكنم و آگاه باشيد آنكس كه در دلش بغض و دشمنى نسبت به خاندان محمد (ص ) باشد روز قيامت ، بر ميان دو ديده اش نوشته شده است : بى نصيب و نااميد از رحمت حق .
ولايت اميرالمؤ منين على (ع ) و ائمه طاهرين ، سلام الله عليهم اجمعين در بسيارى از روايات معتبر از اركان اسلام و ايمان و سبب قبول طاعات و پذيرش حاجات ، معرفى شده و ايمان و عمل بدون ولايت در پيشگاه پروردگار متعال بى اثر و نامقبول شناخته شده است . در احاديث فراوان حضرت اميرالمومين و ائمه طاهرين عليه السلام را واسطه فيض و مجراى ثواب و عقاب قسيم بهشت و دوزخ اعلام كرده اند .
همچنين آثار فراوانى در متون اصل اسلامى به منظور تحريض اهل اسلام به محبت و احترام نسبت به اهل بيت پيغمبر اكرم ديده مى شود تا آنجا كه در آياتى از قرآن مجيد، مهرورزى و عشق و ارادت به خاندان نبوت و ائمه طاهرين عليهم السلام ، به عنوان مزد پاداش رسالت و مشقات شبانه روزى حضرت رسول (ص ) معين گرديده است قل لا اساءلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (110)يعنى : بگو اى پيامبر، من در مقابل رنجهائى كه در راه رسالت راهنمايى شما متحمل شده ام ، انتظار پاداشى از شما ندارم جز آنكه نسبت به خاندان من به محبت و مودت رفتار كنيد.
بايد توجه داشت كه ارادت و محبت به اهل بيت پيامبر، گرچه پاداش رنج رسالت حضرت معين شده است اما در حقيقت راه ، رستگارى امت و نقطه جمع ملت در مقابل پراكندگى است خداوند متعال فرمايد: قال ما ساءلتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله و هو على كل شى ء شهيد (111)يعنى : بگو اى پيامبر، مودت و محبت نسبت به اهل بيت (ع ) كه به عنوان پاداش رنج پيامبرى خود خواستار آن بودم ، سودش به خودتان باز مى گردد كه پاداش من ، تنها از سوى خداوند است و اوست كه بر همه چيز گواه است .
ام الائمه ، حضرت زهراء مرضيه صلوات الله عليها در خطابه تاريخى خود در مسجد مدينه در احتجاج با غاصبان خلافت ، فرمود: و ولايتنا امانا للفرقة يعنى : خداوند متعال ، ولايت ما خاندان رسالت را به منظور امان جمعه اسلام از خطر تفرقه و بلاى پراكندگى مقر فرمود.
اخبار و احاديث در مساله ولايت و محبت اهل بيت و ائمه اطهار عليهم السلام نه به اندازه اى است كه بتوان در اين بخش مختصر گرد آورد، ليكن تبركا برخى از آنها را ذيلا مى نگاريم از خداوند اميدواريم كه ما را وسعت قلب و سلامت نفس و طهارت مولد كرامت فرموده باشد كه فهم پاره اى از مشكلات آن احاديث بر ما گران نيايد كه خود فرموده اند: ان احاديثنا صعب مستعصب لايحتمله الا ملك مقرب او نبى مرسل او مؤ من امتحن الله قلبه للايمان يعنى : رواياتى كه درباره ولايت ما است از مسائل دشوار و سختى است كه جز فرشتگان مقرب و انبياء مرسل و مؤ منانى كه قلوبشان به ايمان آزمايش گرديده است ، ديگرى آنها را فهم و تحمل نتواند كرد.
و اينك پاره اى از آن احاديث و نساءل الله ان يتفضل علينا بولاية اهل البيت عليهم السلام :
در روايت مشهور كه علماء شيعه و سنى نقل كرده اند، آمده است كه پيامبر اكرم (ص ) فرمود: بنى الاسلام على خمس : الصلوة و الزكوة و الصوم و الحج و الولاية يعنى : اسلام بر پنج پايه استوار است : بر نماز و زكات و روزه و حج و ولايت .
حجة الاسلام غزالى در كتاب نصيحت نامه خود خطاب به يكى از شاگردانش چنين مى گويد: و در حديثهاى ديگر چه گويى : بنى الاسلام على خمس : شهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله و ان عليا ولى الله و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة و صوم شهر رمضان و حج البيت من استطاع اليه سبيلا يعنى : اسلام بر پنج مبنا قرار دارد، يكى گواهى به توحيد و رسالت حضرت محمد (ص ) و ولايت حضرت على عليه السلام است و ديگر نماز و سوم و چهارم و پنجم : زكوة و روزه و زيارت خانه خدا براى مستطيعان است .
در كتاب بحار از پيغمبر اكرم (ص ) چنين مرويست ان الاسلام بنى على خمس دعائم : الصلوة و الزكوة و الصوم و الحج و ولاية على بن ابى طالب عليه السلام ولم يدخل الجنة حتى يحب الله و رسوله و على بن ابيطالب و عترته يعنى : اسلام بر پنج پايه نهاده شده است : نماز و زكاة و روزه و حج و ولايت على بن ابيطالب عليه السلام هيچكس به بهشت داخل نتواند شدمگر آنكس كه خدا و پيامبر و على و خاندان او را دوست بدارد.
در محاسن برقى از زراره آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: بنى الاسلام على خمسه اشياء على الصلوة و الزكوة و الصوم و الولاية قال زرارة : فاى ذلك افضل ؟ فقال : الولاية افضل لانها مفتاحهن و الولى هو الدليل عليهن ... اما لوان رجلا قام ليله و صام نهاره بجميع ماله و حج دهره و لم يعرف ولاية ولى الله فيواليه و يكون جميع اعماله بدلالته اليه ، ما كان له على الله حق فى ثواب و لا كان من اهل الايمان يعنى : اسلام بر پنج چيز بنا شده است نماز و زكات و حج و روزه و ولايت زراره پرسيد: كدام يك برترند؟ فرمودند: ولايت برترين آن ها است ، زيرا كه كليد آنها است و ولى راهنماى به سوى آنان است بدان كه اگر مردى همه شب بر پا ايستدو همه روز روزه بدارد و تمام اموال خويش را تصدق كند و در همه عمر خود به حج مشغول باشد، اما عارف و شناساى ولايت ولى حق نباشد، و اعمالش به دلالت وى و راهنمايى او نباشد، چنين شخصى از اهل ايمان نيست ، و حقى براى دريافت ثواب و پاداش از خداوند نخواهد داشت .
در تفسير اين بيت از غزل حافظ مرحوم شيخ قدس سره چنين فرموده اند:

تسبيح و خرقه لذت مستى نبخشد

همت در اين عمل طلب از مى فروش كن

مراد از اين سخن آنست كه اشتغال مجرد به نماز و روزه و ظواهر شريعت محمدى صلى الله عليه وآله وقتى همراه باتسمك به ولايت على اميرالمؤ منين عليه السلام باشد، نفعى براى انسان نخواهد داشت مانند اهل سنت كه از درك ولايت بى بهره اند بنابراين عامل اصلى وعمده توجه و تسمك به حبل الله يعنى ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است و آيه شريفه قل لااسئلكم عليه اجرا الى المودة فى القربى يعنى : بگو اى پيامبر كه بر رسالت خود اجر و مزدى از شما طلب نمى كنم جز دوستى نسبت به اهل بيتم دلالت بر همين معنا دارد، يعنى غرض اصلى و هدف نهايى از اين رسالت جز دوستى اهل بيت پيغمبر (ص ) نيست . پس توحيد به منزله ريشه درخت و نبوت همچون شاخه ها و برگها ولايت به منزله ميوه آن درخت است ، و غرض نهايى از غرس درخت ، چيزى جز ميوه آن نيست . پس ميوه را بگير و از شكر گزاران باش .
و در روايت حافظ ابونعيم از على عليه السلام منقول است كه فرمود:
ناجيت النبى عشر نجوات لما نزل آيه النجوى فكان منها منها انى ساءلته ما الحق ؟ قال : الاسلام و القرآن و الولاية اذا انتهت اليك .
يعنى : آنگاه كه آيه مباركه نجوى نازل گرديد، نازل گرديد، من ده نوبت باپيامبر اكرم نجوى كردم و در يكى از آنها از آن حضرت پرسيدم حق چيست ؟ فرمود: حق عبارتست از اسلام و قرآن و ولايت آن زمان كه به تو رسد و بر تو قرار گيرد.
و نيز سعيدبن جبير از پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله روايت كرده است كه فرمود: حجود نعمة الله كفر و جحود ولاية على عليه السلام كفر لان التوحيد لايبنى الاعلى الولاية يعنى انكار نعمت خداوندى كفر است و انكار پيامبرى و نبوت من كفر است همچنين انكار ولايت على عليه السلام نيز كفر خواهد بود، زيرا كه توحيد جز بر پايه هاى ولايت استوار نمى باشد.
در بسيارى از روايات معتبر آمده است كه انبياء و امم ساله نيز مكلف به معرفت ولايت على عليه السلام و ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين بوده اند و از آن جمله در كتاب بصائر الدرجات جابر از حضرت ابوجعفر عليه السلام روايت كرده است كه : ولايتنا ولاية الله التى لم يبعث نبيا قط الابها يعنى : ولايت ما خاندان رسالت ، ولايت خداوند است كه هيچ پيامبرى از سوى حق متعال به رسالت مبعوث نشده است مگر آنكه ماءمور به تبليغ ولايت ما بوده است .
نيز در روايت محمدبن مسلم آمده است كه از حضرت ابا جعفر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ان الله تبارك و تعالى اخذ ميثاق النبيين على ولاية على يعنى : خداوند تبارك و تعالى از همه پيامبران نسبت به ولايت على عليه السلام پيمان گرفته است ..
در كافى از عبدالاعلى مرويست كه از حضرت ابوعبدالله عليه السلام شنيدم كه فرمود: ما من نبى جاء قط الا بمعرفة حقنا و تفضيلنا على من سوانا يعنى : تا كنون پيامبرى نيامده است مگر آنكه عارف به حق ما بوده است و برترى ما - اهل بيت را بر ديگران باور و اعتراف داشته است
در كتاب سفينة الابحار از حضرت ابى الحسن عليه السلام نقل شده است كه : ولايت على عليه السلام مكتوب فى صحف جميع الانبياء و لن يبعث الله رسولا الابنوة محمد صلى الله عليه وآله و وصيه على عليه السلام يعنى : ولايت على عليه السلام در كتب آسمانى همه پيامبران الهى نوشته شده است و خداوند متعال ، پيامبرى را مبعوث به رسالت نفرمودند مگر آنكه او را مكلف به معرفت نبوت حضرت محمد و وصايت على صلوات الله عليهما نمود.
و در كتاب اختصاص ابن سنان از مفضل بن عمر حديث كرده است كه حضرت ابوعبدالله عليه السلام به من فرمود: ان الله تبارك و تعالى توحد بملكه فعرف عباده نفسه ثم فوض اليهم الامر و اباح لهم الجنة فمن اراد الله ان يطهر قلبه من الجن و الانس عرفه ولايتنا و من اراد ان يطمس ‍ على قلبه امسك منه معرفتنا ثم قال : يا مفضل و الله و استوجب آدم ان يخلقه الله بيده و ينفخ فيه من روحه الا بولاية على عليه السلام و ما كلم الله موسى تكليما لا بولاية على عليه السلام و لا اقام الله عيسى بن مريم آية للعالمين الا بالخضوع لعلى عليه السلام ثم قال : اجعل الامر ما استاء هل خلق من الله النظر اليه الا بالعبودية لنا
يعنى : خداوند تبارك و تعالى در فرمانروائى كائنات متوحد و متفرد است خود را به بندگانش شناساند و امر را در اختيار خودشان نهاد و بهشت را براى ايشان مباح فرمود. مشيت خداوند هرگاه به پاكى و طهارت قلب بنده اى از جن و انس تعلق گيرد، او را با ولايت ما آشنا مى سازد و اگر اراده كند كه بر دل كسى راه سعادت بربندد، معرفت ولايت ما را از او دريغ خواهد نمود. پس از آن گفت : يا مفضل ، بخدا سوگند كه آدم عليه السلام سزاوار آن نشد كه خداوند او را به دست خويش بيافريند و بر او از روح خويش بدمد مگر به خاطر ولايت على عليه السلام و حق تعالى موسى را كليم خويش نفرمود مگر به ولايت على عليه السلام و عيسى بن مريم را آيت و نشانه بر جهانيان نساخت مگر به خاطر خضوعى كه وى در برابر على عليه السلام داشت و سپس امام فرمود: خلاصه آنكه ، هيچكسى شايستگى نظر عنايت حق تعالى را نتواند يافت مگر به وسيله اطاعت و عبوديت نسبت به ما اهل بيت .
در كتاب كنز الفوائد از نوشته شيخ ابوجعفر طوسى در كتاب مسائل البلدان نقل شده است كه يكى از اصحاب على عليه السلام گويد: روزى سلمان رضى الله عنه به حضور اميرالمومين شرفياب شد و درخواست كرد كه آن حضرت راجع به شخصيت خود بياناتى فرمايد. امام على عليه السلام فرمود: يا سلمان ان الذى دعيت الامم كلها الى طاعتى فكفرت فعذبت فى النار و انا خازنها، عليهم حقا اقول ياسلمان انه لايعرفنى احد حق معرفتى الا كان معى فى الملاء الاعلى قال ثم دخل الحسن عليهماالسلام فقال ياسلمان هذا شفا عرش رب العالميثن و بهما تشرق الجنان و امهما خيرة النسوان اخذ الله على الناس الميثاق لى فصدق من صدق و كذب فهو فى النار و انا الحجة البالغة و الكلمات الباقية و انا سفير السفراء قال سلمان : يا اميرالمومين لقد وجدتك فى التورية كذلك و فى الانجيل كذلك بابى انت و امى يا قتيل الكوفان لوكان انت يقول الناس و اشوقاة رحم الله قاتل سلمان لقلت فيك مقالا تشمئز منه النفوسص لانك حجة الله الذى به تاب على آدم و بك انجى يوسف من الجب و انت قصة ايوب و سبب تغير نعمة الهل عليه فقال اميرالمؤ منين : اتدرى ماقصة ايوب و سبب تغير نعمة الله عليه ؟ قال : الله اعلم و انت يا اميرالؤ منين : قال لما كان عندالانبعاث للنطلق شك ايوب فى ملكى و تلكاء فقال : هذا خطب جليل و امر جسيم قال الله عزوجل : يا ايوب تشك فى صورة اقمته انا انى ابتليت آدم بالبلاء فوهبته له و صفحت عنه بالتسليم عليه بامرة المؤ منين ثم ادركته السعادة بى يعنى : انه تاب و اذعن بالطاعة لاميرالمؤ منين عليه السلام و ذريته الطيبين
يعنى : اى سلمان من آنم كه همه امم به اطاعت از فرمان من خوانده شده اند و چون سر به كفر برداشتند، در آتش دوزخ گرفتار گرديدند و اينك من خازن و نگهبان جهنم و عذاب آنانم . اى سلمان به تحقيق به تو بگويم كه هيچكس نيست كه حق مرا بشناسد، مگر آنكه در ملاء اعلى در كنار من خواهد بود. سلمان گويد: در اين هنگام ، حسنين عليهما السلام وارد شدند اميرالمؤ منين فرمود: اى سلمان ، اين دو گوشواره هاى عرش پروردگارند و بهشت به نور ايشان ، روشن مى شود و مادرشان بهترين زنان عالم است خداوند از همه مردمان بر ولايت من ، پيمان گرفته ؛ گروهى تصديق و گروهى تكذيب كردند و در آتش معذب شدند. منم حجت بالغه و كلمات جاودانه و منم سفير سفيران . سلمان عرضه داشت : يا اميرالمؤ منين ، من نيز تو را در كتب آسمانى تورية و انجيل به همين اوصاف خوانده ام پدر و مادرم فداى ، اى كشته ديار كوفه ، اگر مردم را تحمل شنيدن بود و نمى گفتند خدا رحمت كند قاتل سلمان را، درباره تو سخنى به زبان مى آورم كه نفسها از آن بيزارى مى جويند، زيرا كه تو آن حجت خدائى كه توبه آدم به خاطر تو مورد قبول حق افتاد و يوسف به واسطه تو از آن چاه ، نجات يافت ، و تويى داستان ايوب و توئى سبب دگرگونى نعمت بر او. اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: آيا داستان چ و تغيير نعمت او را ميدانى ؟ عرضه داشت : خداوند و تو يا اميرالمومين بهتر از من مى دانيد. حضرت على عليه السلام فرمود: در عالم ذر كه جمله مخلوقات براى اذعان ربوبيت برانگيخته شدند، ايوب در فرمانروائى من بر جان دچار ترديد گشت و گفت : اين امرى بس گران و بزرگ است . خداوند عزوجل فرمود: اى ايوب در، عظمت چيزى كه خود به عنايت خويش بر پاى داشته ام ، ترديد مى كنى ؟ آنگاه كه آدم را به بلائى آزموده و مبتلا ساختم به خاطر آن كه نسبت به على به عنوان امير مؤ منان ، سر تسليم فرود آورد، از گناهش درگذشتم و او را بخشودم سپس سعادت به سراغش باز آمد .
همچنين در كتاب كنزالفوائد از حضرت ابوعبدالله عليه السلام نقل شده است كه : خرج الحسين بن على عليهما السلام ذات يوم على اصحابه فقال بعد الحمدلله جل و عز و الصلوة على محمد، يا ايهاالناس ان الله ما خلق العباد الا لعيرفوه فاذا عرفوه و عبدوه و اذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه فقال له رجل بابى انت و امى يابن رسول الله ما معرفة الله ؟ قال : معرفة اهل كل زمان امامهم الذى يجب عليهم طاعته
يعنى : روزى حضرت امام حسين عليه السلام نزد ياران خود، سخن آغاز كرد. پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر رسول او، فرمود: اى مردم ، خداوند بندگان را جز به منظور معرفت نيافريد. اگر بنده ، خداى خود را بشناسد بناچار، سر به عبادت او خواهد گذاشت و چون پرستنده خدا شد، ديگر خود را به پرستش ديگرى نيازمند نخواهد يافت . مردى از حضرتش ‍ پرسيد: اى فرزند رسول خدا، پدر و مادرم به فدايت ، مقصود از معرفت خداوند چيست ؟ فرمود: مقصود آنست كه مردم هر زمان امام واجب الاطاعة خود را باز شناسند. .
قال على عليه السلام : كنت وصيا و الادم بين الماء و الطين يعنى : على عليه السلام فرمود: من وصى بودم در حاليكه آدم بين آب و گل بود
قال على عليه السلام : لو شئت لاءوقرت سبعين بعيرا من باء بسم الله الرحمن الرحيم يعنى : اگر مى خواستم هفتاد شتر را از باء بسم الله الرحمن الرحيم سنگين بار مى كردم .
حنان بن سدير از حضرت ابى جعفر عليه السلام روايت كرده است : ما ثبت الله حب على عليه السلام فى قلب حد فزلت له قدم الا ثبت قدم اخرى يعنى : خداوند محبت على عليه السلام را در دل هيچكس قرار نداده است ، مگر آنكه اگر گامى از او بلغزد، گام ديگرش را استوار فرمايد .
ابوخالد كابلى گويد از حضرت ابى جعفر عليه السلام معنى ايه شريفه فآمنوا بالله و رسوله و النور الذى انزلنا (112) را پرسيدم ، فرمود: يا اباخالد و الله ائمه من آل محمد صلى الله عليه وآله يوم القيامة و هم والله النور الذى انزل و هم الله نور الله فى السموات و فى الارض و الله يا ابا خالد لنور الامام فى قلوب المومنين انور من الشمس المضية بالنهار و هم والله ينورون قلوب المؤ منين و يححجب الله عزوجل نور هم عمن يشاء فتظلم قلوبهم والله يا اباخالد لا يحبنا عبد و يتولانا حتى يطهر الله قلبه و لا يطهر قلب عبد حتى يسلم لنا و يكون سلما لنا فاذا تكان سلما سلمه الله من شديد الحساب و امنه من فزع يوم القيامة الاكبر
يعنى : اى اباخالد، امامان امت ، تا روز قيامت ، از خاندان محمد مصطفى عليهم السلام خواهند بود و به خدا قسم كه ايشانند آن نورى كه خدا نازل فرموده است و به خدا كه آنان نور آسمانها و زمين اند به خدا قسم اى اباخالد، كه نور امام در قلوب مؤ منان ، رخشنده تر از نور خورشيد در روز است ، و به خدا كه ايشان ، قلوب مؤ منان را روشن مى سازند، و خداوند كسانى را كه مشيتش باشد از فيض اين نور، محجوب و مهجور فرمايد و در نتيجه دلهايشان را ظلمت و تاريكى فرا خواهد گرفت به خدا قسم اى اباخالد، هيچكس به محبت و دوستى ما نائل و هيچكس را ولايت ماحاصل نمى شود، مگر آنان كه به ما تسليم باشند و چون در برابر ما سر تسليم فرود آورند خداوند از حساب سخت قيامت ، سلامتشان خواهد داشت و از فزع روز عظيم رستاخيز امانشان خواهد داد
در كتاب بحارالانوار، جلد 24، صفحه 160 اين روايت نقل شده است : عن ابى جعفر عليه السلام فى قول الله عزوجل يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافة قال : فى ولايتنا و فى الارشاد عن جابر عن ابى جعفر عليه السلام قال : السلم ولاية اميرالمؤ منين و الائمة عليهم السلام يعنى امام باقر عليه السلام در تفسير كلمه سلم در آيه شريفه ياد شده فرمودند: مقصود از آن ولايت اميرالمؤ منين و ائمه عليهم السلام مى باشد.
امام صادق عليه السلام به پسر نعمان فرمود: ان حبنا اهل البيت ينزله الله من السماء له خزائن تحت العرش كخزائن الذهب و الفضه لاينزله الا بقدر و لا يعطيه الا خيرالخلق و ان له غماما كغمام المطر فاذا اراد الله ان يختص به من احب من خلقه ، اذن لتلك الغمام فتهطلت كما تهطل السحاب فتصيب الجنان فى بطن امه
يعنى : محبت ما اهل بيت پيامبر را از آسمان فرو مى فرستد و آن را خزاينى است در زير عرش پروردگار، همچون خزائن زر و سيم كه جز به مقدار معين و مقرر نازل نخواهد شد و جز بهترين خلق خدا از آن ، نصيب نخواهد داشت . محبت ما اهل بيت را ابرى است ، همانند ابرهاى باران زا. آنگاه كه خداوند، اراده كند كه از فيض ان ، به بهترين بندگان خود، بهره اى عنايت فرمايد، اجازه مى دهد كه آن ابر، بر آن كس فرو بارد و حتى قلوب كودكان ، در شكم مادران خود نيز، از اين باران مرحمت ، برخوردار خواهند شد.

بحب على تزول الشكوك

و تزكوا النفوس و تصفوا البحار

و مهما راءيت محبا له

فثم الزكاء و ثم الفخار

و مهما راءيت عدوا له

ففى اصله نسبة مستعار

فلا تعذلوه على فعله

فحيطان دار ابيه قصار (113)

خوارزمى در كتاب مناقب از ابن عباس روايت كرده است كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: لو اجتمع الناس عل حب على بن ابيطالب لما خلق الله عزوجل النار
يعنى : اگر تمام مردم محبت و ارادت على بن ابيطالب عليه السلام را در دل مى داشتند، خداوند عزوجل آتش دوزخ را نمى آفريد صاحب بن عباد عليه الرحمه سروده است .

ابا حسن لو كان حبك مدخلى

جهنم كان الفوز عندى جحيمها

و كيف يخاف النار من كان موقنا

بان اميرالمومين كان قسيمها (114).

حسن بصرى روايت كرده است كه پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله فرمود: اذا كان يوم القيامة يقعد على بن ابيطالب على الفردوس و هو جبل قد علاعلى الجنة و فوقه عرش رب العالمين و من سفحه يتفجر انهار الجنة و تنفرق فى الجنان و هو جالس على كرسى من نور يجرى بين يديه التسنيم لا يجوز احد الصراط الا ومعه براءة بولايته و ولاية اهل بيته يشرف على الجنة فيدخل محبيه الجنة و مبغضية النار (115).
يعنى : چون قيامت بر پا شود، على بن ابيطالب عليه السلام بر فردوس كه كوهى است مشرف بر بهشت ، مى نشيند و بر فراز آن كوه عرش پروردگار قرار دارد و از زير آن جويبار بهشت ، سرچشمه گرفته است . و در باغهاى جنان روان مى شود. على عليه السلام برتختى از نور، جلوس كرده است و از پيش روى او، چشمه بهشتى تسنيم جريان دارد هيچكس را قدرت گذر از صراط نيست مگر آنكه سند ولايت على و محبت اهل بيت او را با خود داشته باشد. على مشرف بر بهشت آمده است ، دوستداران خود را به بهشت وارد كند و دشمنانش را به آتش دوزخ مى فرستد .
و در جمله هائى از زيارت اميرالمؤ منين عليه السلام ماءثور است : السلام على خليفتك التى بها تعاقب و تثيب و بها تاءخذ و تعطى السلام على نعمة الله السابغة و نقمته الدامغه و اشاره به آن است كه هر عقاب و ثواب و هر نقمت و نعمت كه پروردگار متعال به بندگان خود، اعمال مى فرمايد همه از ناحيه ولايت و به واسطه آن مقام معظم الهى است .
در كتاب عدة الداعى از سلمان فارسى روايت كرده اند كه گفت : از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: ان الله عزوجل يقول : يا عبادى اوليس من له اليكم حوائج كبار لاتجودون بها الا ان يتحمل عليكم بابح الخلق اليكم تقضوا بها كرامة لشفيعهم الا فاعلموا ان اكرم الخلق عندى و افضلهم لدى محمد و اخوه على و من بعد الائمة الذين هم الوسائل الى الله ؛ الا فليد عنى من همته حاجة يريد نفعها او دهته داهية يريد كشف ضرها به محمد و آله الطاهرين الطيبين اقضها له احسن ما تقضيها من يستشفعون باعز الخلق اليه فقال قوم من المشركين و هم مستهزؤ ن به يا اباعبدالله فما لك لاتقترح على الله بهم ان يجعلك اغنى اهل المدينة ؟ فقال سلمان : دعوت الله و ساءلته ما هو اجل و انفع و افضل من ملك الدنيا باسرها ساءلته بهم صلى الله عليم ان يهب لى لسانا ذاكرا لتحميده و ثنائه و قلبا شاكرا لالائه وبدنا صابرا على الدواهى و هو عزوجل قد اجابنى الى ملتمسى من ذلك و هو افضل من ملك الدنيا بحذافيرها و ما تشتمل من خيراتها مائة الف الف مرة
يعنى : خداوند عزوجل فرمود: اى بندگان من ، مگر چنين نيست كه اگر كسى حاجتى بزرگ از شما بخواهد شما در برآوردن آن حاجت مضايقه داشته باشيد، هرگاه شخص حاجتمند عزيزترين كسانتان را، شفيع حاجت خودآورد، حاجت روايش خواهيد ساخت ؟ اينك بدانيد كه گرامى ترين خلايق و افضل و برتر از همه كس نزد من ، محمد و برادرش ، على و سپس ‍ امامان هستند كه وسائل ارتباط خلق با خالقند، بدانيد هر كس را حاجتى مهم باشد كه بخواهد از آن بهره مند شود و يا مشكلى بزرگ باشد كه خواهد از گزندش امان يابد، بايد كه محمد و اهل بيت طاهرين او را، نزد من ، شفيع سازد، تا به بهترين وجه حاجت روايش كنم و مشكل از پيش پايش ‍ بردارم
پس از شنيدن اين گفتار، برخى از مشركان ، به تمسخر، سلمان را گفت : چرا با اين اوصاف كه گفتى ، آنان را نزد خداوند شفيع نياوردى كه ترا ثروتمندترين مرد مدينه سازد؟ سلمان در پاسخ گفت : من از اين طريق ، چيزها از خدا خواسته ام كه هزاران بار سودمندتر و برتر و والاتر از دنيا و هر آنچه در دنيا است ، من از خداوند مساءلت كرده ام كه به خاطر اين بزرگواران مرا زبانى مرحمت كند كه حمد وثناى حضرتش گويد و قلبى كه نعم پروردگار خويش را سپاس گزارد و تنى كه بر سختيها بردبار و صبور باشد و خداند عزوجل نيز آنچه خواسته ام ، مرحمت فرموده است اينها چيزهايى است كه از همه اين جهان و مظاهر آن و از همه خيرات اين جهانى هزاران بار ارجمندتر است .

ننوشت براى ورد روز و شب من

جز ذكر على معلم مكتب من

گر غير على كسى بود طلب من

اى واى من و كيش من و مذهب من

از مالك بن انس پيشواى مذهب مالكى اهل تسنن مرويست كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: حب على حسنة لايضر معها سيئة و بغضه سيئة لاتنفع معها حسنة (116)
يعنى : محبت على حسنه و ثوابى است كه در جنب آن هيچ معصيت و گناهى زيان نرساند و بغض و دشمنى نسبت به او معصيتى است كه با آن هيچ صواب و حسنه اى سودمند نخواهد بود.
در كتاب بحارالانوار، ضمن حديثى طولانى از يكى از برادران جن نقل شده كه : امام صادق عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه وآله روايت كرده است كه فرمود: يا على ، والذى بعثنى بالحق لايدخل الجنة احد لا من اخذ منك بنسب او سبب يعنى : يا على ، قسم به خداوندى كه مرا به حق برانگيخت ، هيچكس از امت من ، به بهشت داخل نخواهد شد مگر آنكه با توبه نسب و يا به سبب پيوستگى داشته باشد.
در باب رؤ يا از كتاب دارالسلام آمده است كه (117): شيخ اقدم ، حسن بن على بن شعبه در كتاب تحف العقول و همچنين عالم كامل عمادالدين محمد بن ابى القاسم طبرى در جزء اول كتاب بشارة المصطفى لشيعة المرتضى از شيخ ابوالبقاء ابراهيم بن حسين بن ابراهيم بصرى از ابيطالب محمد به حسن بن عتبه از ابى الحسن محمد بن حسين بن احمد از محمد بن رهبان دبيلى از على بن احمد بن كثير عسكرى از احمد بن مفضل ابوسلمه اصفهانى از ابى على راشد بن ارطاة روايت كرده است كه گفت : كميل بن زياد را ملاقات و از او درباره فضائل اميرالمؤ منين على بن ابيطالب پرسش كردم ، گفت : در اين مورد، سفارشهايى كه آن حضرت به من فرموده ، براى تو باز مى گويم كه از دنيا و مافيها سودمندتر باشد. پس از آن گفت : روزى اميرالمؤ منين عليه السلام مرا فرمود:
يا كميل بن زياد، سم الله و سم كل يوم باسم الله و قل لا حول و لاقوة الابالله و توكل على الله و اذكرنا و سم باسمائنا و صل علينا و استعذ بالله و بنا و ادراء بذلك عن نفسك و و لدك و ما تحوطه عنايتك تكف شر ذلك اليوم يعنى اى كميل بن زياد، هر روز را با نام خداوند عزوجل و ذكر بسم الله الرحمن الرحيم و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم آغاز و بر خدا توكل كن و ما را به نام ، بر زبان آور و صلوات بفرست و از شرور و بلايا به خدا و به ما پناه بر و با اينكار، خويشتن و فرزندان و آنچه را كه مورد توجه تو است ، از شر آن روز نگاهدار.
يا كميل ان رسول الله صلى الله عليه وآله عزوجل و هو ادبنى و انا اودب المؤ منين و اورث الاداب المكرمين اى كميل خداوند عزوجل پيامبرخدا را تاءديب فرمود و او نيز مرا مؤ دب ساخت و من نيز به نوبه خود، تاءديب مردم با ايمان را به عهده دارم و بندگان گرامى حق را به آداب نيكو آراسته مى سازم .
يا كميل ما من علم الا و انا افتحه و ما من شى ء الا و القائم يختمه اى كميل علمى نيست مگر آنكه گشاينده آن منم وختم هر چيز بدست قائم انجام خواهد پذيرفت .
يا كميل ، ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم اى كميل ، قائم از فرزندان من است كه در قرآن آمده است : ذريد بعضها من بعض (118).
يا كميل لا تاءخذ الا عنا تكن منا و ما من حركة الا و انت محتاج فيها الى معرفته اى كميل بايد كه معارف خويش را از ما اخذ كنى تا از ما محسوب شوى و هيچ كارى نيست مگر آنكه در انجام آن به معرفت نيازمندى .
يا كميل اذا اكلت الطعام فسم باسما الله الذى لايضر مع اسمه داء و فيه شفاء من كل الاسواء و لا تبخل عليه فانك لم ترزق الناس شيئا والله يجزل لك الثواب بذلك اى كميل ، به هنگام خوردن ، نام خداى را بر زبان آور، نامى كه با آن هيچ چيز، زيان نرساند، و شفاء هر درد و گرفتارى است و هرگز نسبت به مردمان از مال ، خود، بخل مورز كه روزى هيچكس ‍ به دست تو نهاده نشده است ، اما با اين كار، ثواب فراوان براى خود خواهى اندوخت .
يا كميل احسن خلقك و ابسط جليسك و لاتنهر خادمك اى كميل خلق و خوى خويش را نيكو گردان و با همنشين خود، گشاده روى مباش و خدمتگزاران خود را به خشم از خويشتن مران .
يا كميل ، اذا انت اكلت فطول اكلك ليستوف من معك و ترزق منه غيرك اى كميل ، چون به خوردن طعام پرداختى ، مدت آن را دراز كن تا آنكه هم سفره تو نيز از آن سير شود و روزى خود خورد (و يا ديگرى نيز از آن غذا بهره مند شود)
يا كميل ، اذا استوفيت طعامك فاحمدالله على ما رزقك و ارفع بذلك صوتك ليحمده سواك فيعظم بذلك اجرك اى كميل چون از غذا دست كشيدى ، خداى را سپاس گزار و به صداى رسا به ستايش حق پرداز تا ديگران نيز به تو تاءسى كنند و اجر و پاداشت افزون گردد .
يا كميل ، لاتوفرن معدتك طعاما ودع فيها للماء موضعا و للريح مجالا اى كميل معده خويش از خوراك ، سنگين مساز و جاى آب و نفس در اندرون ، باقى بگذار .
اى كميل لا تنفد طعامك فان رسول الله صلى الله عليه وآله لم ينفده اى كميل آنچه بر سفره دارى ، تمام مخور كه رسول خدا صلى الله عليه وآله چنين نمى كرد .
اى كميل لا ترفعن يدك عن الطعام الا و انت تشتهيه فاذا فعلت ذلك فانت تستمرئه اى كميل پيش از آنكه سير شوى ، دست از طعام بازگير كه اينكار غذا را در كام تو گواراتر خواهد ساخت .
يا كميل صحة الجسد من قلة الطعام و لقة الماء يا كميل البركة فى المال من ايتاء الزكاة و مواساة المؤ منين و صلة الاقربين و هم الاقربون اى كميل ، سلامت بدن در كم خوردن و كم نوشيدن است و بركت مال ، در پرداخت زكات و مواسات با مردم با ايمان و پيوستگى با نزديكان است و بدان كه مؤ منين نزديكان تواند .
يا كميل ، زد قرابتك المؤ من على ما تعطى سواه من المؤ منين و كن بهم اراءف و عليهم اعطف و تصدق على المساكين اى كميل عطاء خويش را نسبت به خويشاوندان مؤ من خود، بيش از ديگر مؤ منان ، قرار ده و با آنان مهربانى افزون تر كن و توجه خود به ايشان ، زياده گردان و بر مسكينان و نيازمندان ببخش .
يا كميل لاتردن سائلا ولو بشق تمرة او من شطر عنب اى كميل هيچ خواهنده را از در خويش محروم منما ولو به آنكه پاره اى خرما يا خوشه اى انگور به وى ببخشى .
يا كميل الصدقة تنمو عند الله تعالى اى كميل صدقه ، نزد خداوند متعال نمو مى كند و بر آن افزوده مى شود .
يا كميل ، حسن خلق المؤ من من التواضع وجماله التعفف و شرفه التفقة و عزة ترك القال و القيل اياك و المراء فانك تغرى بنفسك السفهاء و تفسد الاخاء اى كميل حسن خلق مرد با ايمان به تواضع اوست و آرايش و جمالش در عفت و خويشتن دارى و شرف وى در دانش و بينش ومعرفت و عزتش در ترك گفتگوهاى بى مورد است . از مجادله در سخن ، بپرهيز كه نادانان را در جهل خود، استوارتر مى سازد و به اخوت و برادرى نيز زيان مى رساند .
يا كميل ، قل الحق على كل حال و ازر المتقين و اهجر الفاسقين و جانب المنافقين و لا تصاحب الخائنين اى كميل در هر حال حق گو باش و با پرهيزگاران محبت ودوستى كن و از فاسقان و تباهكاران بگريز و از مردمان منافق و دو رو كناره گير و با خيانت پيشگان مجالست مكن .
يا كميل اياك و تطرق ابواب الظالمين و الاختلاط بهم و الاكتساب منهم واياك ان تعظمهم او تشهد فى مجالسهم بما يستخط الله عليك و ان اضطررت الى حضورهم فدوام ذكرالله تعالى و توكل عليه و استعذ بالله من شرروهم و اطرق عنهم و انكر بقلبك فعلهم و اجهر بتعظيم الله تعالى لتسمعهم يهابوك فانهم يهابوك و تكفى شرهم اى كميل هرگز حلقه بر در ستمكاران مكوب و با آنان مياميز، مبادا كه آنان را بزرگ شمارى و يا آنكه در مجلسى ازمجالس ايشان شركت جوئى كه موجب خشم خداوند بر تو شود و اگر از حضور در جلسات كسانى انچنين ناگزير شدى پيوسته به ياد خداوند تعالى باش و بر او توكل كن و از شرور آنان به پروردگار خود پناه بر و به لب خاموش باش و در دل اعمال تباه ايشان را انكار كن و آشكارا به تعظيم و تكريم حق تعالى پرداز بدانگونه كه به گوش آنان رسد تا از تو هراس كنند و شرشان از تو بازگردد .
يا كميل ان احب ما امتثله العباد الى الله بعد الاقرار به باوليائه عليهم السلام التحمل و التعفف و الاصطبار اى كميل محبوب ترين بندگيها و اطاعت ها نزد پروردگار، بعد از اعتقاد به اقرار به توحيد و اعتراف به ولايت اولياء خدا عليهم السلام بردبارى و عفت وخويشتن دارى و شكيبائى است .
يا كميل ، لاترى الناس افتقارك و اضطرارك و اصبر عليه بعز و تستر اى كميل درويشى و فقر و گرفتارى خود را به ديگران بازمگو و با مناعت طبع و پرده پوشى بر نادارى و گرفتارى خود صابر و شكيبا باش .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شرح حال عارف سالك ، عارف ربانى ، مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى قدس سره
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 13 ارديبهشت 1395

شرح حال عارف سالك ، عارف ربانى ، مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى قدس سره
الشيخ العالم العامل الالهى حسنعلى بن على اكبر بن رجبعلى المقدادى الاصفهانى رحمة الله و رضوانه عليه ، در خانواده زهد و تقوى و پارسائى چشم به جهان گشود، پدر وى مرحوم ملا على اكبر، مردى زاهد و پرهيزگار و معاشر اهل علم و تقوى و ملازم مردان حق و حقيقت بود، و در عين حال از راه كسب ، روزى خود و خانواده را تحصيل مى كرد و آنچه عايد او مى شد، نيمى را صرف خويش و خانواده مى كرد و نيم ديگر را به سادات و ذرارى حضرت زهرا عليها السلام اختصاص مى داد.
در سال 1269 هجرى قمرى ، دخترى به وى عنايت شد كه مادرش تا چهار ماه پس از وضع حمل حتى قطره اى شير در سينه نداشت . و آنچه دوا و دعا كردند موثر نيفتاد. تا يكى از دوستان ، او را به سوى مردى صاحب نفس به نام حاج محمد صادق درويش تخت پولادى هدايت كرد. ملاعلى اكبر به دلالت دوست خود، به حضور حاجى رسيد و عرض حاجت نمود. حاجى به وى دستور داد تا هر چه دعا و دوا براى زوجه اش گرفته است از وى دور سازد و خود، نفس مبارك بر حب نباتى بدميد و فرمود تا آن را به زوجه خود بخوراند. با انجام دستور حاجى ، پس از ساعتى شير از پستان زن جريان يافت و به خارج راه گشود و همين امر سبب ارادت فراوان ملاعلى اكبر به مرحوم حاجى محمد صادق گرديد و ارشاد وى به مقاماتى معنوى نائل آمد. ملاعلى اكبر در شهر، به كسب خود اشتغال مى ورزيد، و در عين حال حوايج آن مرد بزرگ را نيز فراهم مى ساخت و شبهاى دوشنبه و جمعه به خدمت او مى رفت و در تخت پولاد بيتوته مى كرد.
از طرف ديگر مرحوم ملاعلى اكبر كه فرزند ذكورى نداشت ، عهد كرده بود كه به اعتاب مقدسه مشرف و متوسل شود تا خداوند پسرى به او كرامت فرمايد، اين سفر كه در حدود سال يازدهم از خدمت او به مرحوم حاجى محمد صادق اتفاق افتاد با حامله شدن عيالش پايان پذيرفت و حاجى قبل از تولد فرزند به او بشارت پسرى داده و سفارش كرده بود كه آن پسر را حسنعلى نام گذارد، و بالاخره در سحرگاه يك شب كه ملاعلى اكبر در تخت پولاد، به خدمت استاد خود سرگرم بوده است ، خبر شادى بخش ‍ تولد نوزاد را از مرشد و مخدوم خود مى شنود، و مجددا در مورد نامگذارى كودك به حسنعلى توصيه مى گردد.
خلاصه آنكه مرحوم حاج شيخ حسنعلى شب دوشنبه و يا جمعه نيمه ماه ذى القعده الحرام سال 1279 هجرى قمرى با بشارت قبلى مرحوم حاجى محمد صادق در اصفهان در محله معروف به جهانباره كه گويند ميهمانسراى سلطان سنجر بوده است ، ديده به جهان مى گشايد.
مرحوم ملا على اكبر فرزند دلبند را از همان كودكى در هر سحرگاه كه خود به تهجد و عبادت مى پرداخته ، بيدار و او را با نماز و دعا و راز و نياز و ذكر خداوند آشنا مى ساخته است و از هفت سالگى او را تحت تربيت و مراقبت مرحوم حاج محمد صادق قرار داده است .
پدر بزرگوارم مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى نقل فرمود: بيش از هفت سال نداشتم كه نزديك غروب آفتاب يكى از روزهاى ماه رمضان كه با تابستانى گرم مصادف شده بود به اتفاق پدرم ، به خدمت استادم حاجى محمد صادق ، مشرف شدم . در اين اثناء كسى نباتى را براى تبرك به دست حاجى داد. استاد نبات را تبرك و به صاحبش رد فرمود و مقدارى خرده نبات كه كف دستش مانده بود، به من داد و فرمود بخور (11) من بى درنگ خوردم . پدرم عرض كرد: حسنعلى روزه بود حاجى به من فرمود: مگر نمى دانستى كه روزه ات با خوردن نبات باطل مى گردد عرض كردم : آرى ، فرمود: پس چرا خوردى ؟ عرضه داشتم : اطاعت امر شما را كردم . استاد دست مبارك خود را بر شانه من زد و فرمود: با اين اطاعت به هر كجا كه بايد مى رسيدى رسيدى .
خلاصه ، پدرم از همان زمان ، زير نظر حاجى به نماز و روزه و انجام مستحبات و نوافل شب و عبادات پرداخت و تا يازده سالگى ، كه فوت آن مرد بزرگ اتفاق افتاد پيوسته مورد لطف و مرحمت خاص مرشد و استاد خود بود و از آن پس نيز روح بزرگ آن مرحوم هميشه مراقب احوال او بود و در مواقع لزوم او را مدد و ارشاد مى فرمود. پدرم فرمود: هر زمان كه به هدايت و ارشادى نيازمند مى شدم ، حالتى شبه خواب بر من عارض ‍ مى گشت و در آن حال ، روح آن مرد بزرگ به امداد و ارشادم مى شتافت و از من رفع مشكل مى فرمود. از جمله پس از فوت مرحوم حاجى ، شخصى به من اصرار مى كرد نزد مرشد زنده برويم و از ارشاد او بهره مند شويم . به دنبال اصرار او بود كه حالتى شبيه خواب بر من عارض شد و در آن حال مرحوم حاجى را ديدم كه آمدند و دست به شانه هاى من زدند و فرمودند: هر كس ‍ مثل ما آب زندگانى خورد، از براى او مرگ نيست ، تو كجا مى خواهى بروى ؟ و لاتحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون (12). و سخن معجز اثر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نيز مؤ يد همين معنى است كه فرمود: الا ان اولياء الله لايموتون بل ينقلبون من دار الى الدار با خبر باش كه اولياء خدا را مرگ نيست بلكه از خانه اى به خانه ديگر نقل مكان مى كنند.

هرگز نمى ميرد آنكه دلش زنده به عشق

ثبت است بر جريده عالم دوام ما

مرحوم حاج شيخ حسنعلى ، قدس سره ، از دوازده تا پانزده سالگى ، تمام سال ، شبها را تا صبح بيدار مى ماندند و روزها همه روز، بجز ايام محرمه ، با ترك حيوانى روزه مى گرفتند و از پانزده سالگى تا پايان عمر پر بركتش ، هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان و ايام البيض هر ماه را صائم و روزه دار بودند و شبها تا به صبح نمى آرميدند.

هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ

از يمن دعاى شب و ورد سحرى بود

تحصيلات مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى و برخى از استادان او 
مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى از آغاز نوجوانى خود، به كسب دانش ‍ و تحصيل علوم مختلف مشغول شدند، خواندن و نوشتن و همچنين زبان و ادبيات عرب را در اصفهان فرا گرفتند و در همين شهر، نزد استادان بزرگ زمان ، به اكتساب فقه و اصول و منطق و فلسفه و حكمت پرداختند از درس ‍ فقه و فلسفه عالم عامل مرحوم آخوند ملا محمد كاشى فايده ها بردند و فلسفه و حكمت را از افادات ذيقيمت مرحوم جهانگير خان و تفسر قرآن مجيد را از محضر درس مرحوم حاجى سيد سينا پسر مرحوم سيد جعفر كاشى و چند تن از ديگر از فحول علماء عصر بياموختند.
سپس براى تكميل معارف به نجف اشرف و به كنار مرقد مطهر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مشرف شدند. در اين شهر، از جلسات درس ‍ مرحوم حجة اللاسلام حاجى سيد محمد فشاركى و مرحوم حاجى سيد مرتضى كشميرى و ملااسماعيل قره باغى اعلى الله مقامهم استفاده مى كردند.
مرحوم پدر، خود نقل مى فرمودند: نخستين روزى كه براى زيارت و درك حضور مرحوم حاجى سيد مرتضى كشميرى به محل سكونت ايشان در مدرسه بخارائيها رفتم ، اتفاقا، روز جمعه بود و كسى را در صحن و سراى مدرسه نيافتم كه جوياى اطاق آن مرد بزرگ شوم ؛ ناگهان از داخل يكى از حجرات در بسته ، صدائى شنيدم ، كه مرا با نام نزد خود مى خواند، به سوى اتاق رفتم ، مردى در را به روى من گشود، و فرمود: بيا، كشميرى منم .
و نيز پدرم مى فرمودند: شبى از شبهاى ماه رمضان ، مرحوم حاجى سيد مرتضى كشميرى به افطار، ميهمان كسى بود، پس از مراجعت به مدرسه ، متوجه مى شود كه كليد در را با خود نياورده است . و نزديك بودن طلوع فجر و كمى وقت و بسته بودن در اطاق ، او را به فكر فرو مى برد، اما ناگهان به يكى از همراهان خود مى فرمايد: معروف است كه نام مادر حضرت موسى ، كليد قفلهاى در بسته است ، پس چگونه نام نامى حضرت فاطمه زهرا چنين اثرى نكند؟ آنگاه دست روى قفل بسته گذاشت و نام مبارك حضرت فاطمه (ع ) را بر زبان راند كه ناگهان قفل در گشوده شد.
بارى مرحوم حاج شيخ حسنعلى ، قدس سره پس از مراجعت از نجف اشرف ، در مشهد مقدس رضوى سكونت اختيار كردند و در اين دوره از زمان ، از محاضر درس و تعاليم استادانى چون مرحوم حاجى محمد على فاضل و مرحوم آقا مير سيد على حائرى يزدى و مرحوم حاجى آقا حسين قمى ، و مرحوم آقا سيد عبدالرحمن مدرس بهره مند مى گرديدند، و در عين اين احوال ، و در ضمن تحصيل و تدريس ، به تزكيه نفس و رياضات شاقه موفق و مشغول بودند.
و اما در علوم باطنى به طورى كه پيش از يادآورى شد، نخستين استاد و مرشد ايشان ، مرحوم حاجى محمد صادق تخت پولادى بود كه از هفت سالگى در تحت مراقبت و مرحمت مخصوص آن مرد بزرگ قرار گرفته ؛ ليكن بعد از وفات او، به خدمت سيد بزرگوار مرحوم آقا سيد جعفر حسينى قزوينى كه در شاهرضاى اصفهان متوطن بود، راه يافت . پدرم خود نقل مى فرمود: در يكى از سفرها كه عازم عتبات عاليات بودم به شهرضا رفتم كه شب عاشورا را در آنجا متشرف باشم و مرسوم من چنين بود كه از اول ماه محرم تا عصر عاشورا روزه مى گرفتم و جز آب چيزى نمى خوردم ، روز هشتم ماه محرم بود كه خبر يافتم سيدى جليل القدر در اين شهر سكونت دارد؛به اميد و انتظار ملاقات سيد كه از خلق منزوى مى زيست ، نشستم ، تا آنكه براى تجديد وضو به كنار حوض آمد، پيش رفتم و سلام كردم ، نگاه عميقى به من افكند و پس از وضو فرمود: حاجتى دارى ؟ گفتم : غرض ‍ تشرف به حضور شما است فرمود: هر زمان كه بخواهى ، مى توانى نزد من بيايى . گفتم : گويا وقت شما مستغرق كار است . گفت : آرى وليكن براى تو هرگز مانعى نيست و اين بيت را بخواند:

خلوت از اغيار بايد نى ز يار

پوستين بهر دى آمد نى بهار

و به اشاره او، بامداد ديگر روز، به خدمتش رفتم . نظرى به من كرد و گفت : نه روز است كه چيزى نخورده اى و جز به آب ، روزه نگشوده اى ، ولى در رياضت هنوز ناقصى ، زيرا كه اثر گرسنگى در رخساره ات هويدا و ظاهر گشته و آنرا شكسته و فرسوده است در حاليكه مرد كامل از چهل روز گرسنگى نيز چهره اش شكسته نمى شود.

از آن مرد خدا از ديده عامى بود پنهان

كه عارف داغ بر دل دار و زاهد به پيشانى

خلاصه ، با آن مرد بزرگ باب مذاكره بگشودم ، و الحق او را دريابى مواج از علوم ظاهرى و باطنى يافتم ، گفتم : با اين مايه از علوم ، چرا چنين خلوت گزيده و به انزوا نشسته ايد؟ در آن زمان كه پس از كسب اجازه اجتهاد از مراجع علمى وقت نجف اشرف به ايران باز مى گشتم ، به دوست خود گفتم : از اين پس ، من تنها عالم بلند، پايه قزوين ، خواهم بود. دوستم گفت : نه چنين است تو را با يك حمال قزوينى تفاوتى نيست ، زيرا اگر در رهگذرى مردى به تو و يك حمال جاهل از پشت سردستى بزند، هر دو محتاجيد، كه براى شناسائى صاحب دست سر بگردانيد، در حاليكه سى سال درس و تحصيل بايد كه اينقدر، روشنى به محصل ارزانى داشته باشد كه بدون باز پس نگريستن زننده دست را بشناسد اين سخن در دلم چنان اثر كرد كه يكسره از خلق كناره گرفته و در انزوا به تزكيه نفس و تصفيه روح خود سرگرم شدم .
از آن سيد بزرگوار پرسيدم : شنيده ام كه وقتى ، دست شما شكسته بوده و به دستور طبيب ، زفت بر آنها نهاده بوديد و مقرر بود تا آن زفت به خودى خود، پوست را رها نكرده است جدايش نسازيد. گفت : آرى چنين بود، و چهارده روز زفت ، دست مرا رها نكرد. گفتم پس براى وضوء در اين مدت چه مى كرديد؟ فرمود: از سوى خلاق عالم و آفريننده گيتى ، به طبيعت من امر مى آمد كه عمل نكند و خواب هم به چشمم ننشيند و به اراده حضرت حق ، در اين مدت هيچ مبطلى عارض نگشت . پس از آن فرمود: براى من گاهگاهى حالتى عارض مى شود كه از خود بى خود مى شوم و سر به بيابانها مى گذارم و در كوه و صحراهاى بى آب و علف در حالت جذبه راه مى سپرم ، ليكن در وقت نماز، به خود مى آيم ، و باز پس از انجام فرائض ، به حالت نخستين مى افتم و گاهى اين احوال تا بيست روز به طول مى انجامد. چون قصد مراجعت به شهر و آبادى مى كنم ، متوجه مى شوم كه از ضعف گرسنگى و تشنگى در اعضايم ، قوت بازگشت نيست . دست به دعا برمى دارم كه : الهى به عشق و محبت تو به اينجا افتاده ام ،و اينك قوتى نيست كه به شهر بازگردم . در حال ، از غيب ، گرده نانى و سبوى آبى ظاهر مى شود كه با تناول آن نيروئى به دست مى آورم ، سپاس حق مى گزارم و به آبادى باز مى گردم . پدرم مى فرمود: من خود از افراد ديگرى هم شنيدم كه مى گفتند: سيد را در حالات جذبه و عشق و شور، تنها در بيابانها و كوهها ديده اند.
احاطه مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى رحمة الله عليه به علوم : 
در يادداشتى از حضرت ايشان چنين ديدم :

نيست علمى كه مرا نيست در آن استقصا

اى بسا گنج كه خوابيده به ويرانه ما است

ايشان از جيع علوم ظاهرى و باطنى بهره فراوان داشتند و معتقد بودند كه بعد از علم توحيد و ولايت و احكام شريعت كه تعلم آن واجب است ، تحصيل ساير علوم نيز لازم و ممدوح و جهل به آن ها مذموم و ناپسند است و مراد از حرمت برخى از علوم و فنون ، استعمال آنهاست ، نه تحصيل و تعلم آنها، مانند علم سحر كه دانست آن واجب كفائى را به طلاب علوم تدريس مى فرمودند ولى در فلسفه و علوم الهى با آنكه متبحر كامل بودند، تدريسى نداشته و مى فرمودند طالب اين علم بايد كه اخبار معصومين عليهم السلام و تزكيه نفس پردازد زيرا كه ... يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ... (13). پيامبر مردم را در آغاز تزكيه و تصفيه نموده ، سپس كتاب و حكمت به ايشان مى آموزد. و بخشى از معضلات علم حكمت و فلسفه ، جز به مكاشفه ، حل شدنى نيست و اگر اين شرائط در متعلم نباشد، تحصيل اين علم بروى حرام و ناروا است و ممكن است او را از جاده شريعت به انحراف كشد و نسبت به علم اصول مى فرمود: قسمتى از اين علم واجب و بسيارى از آن اتلاف عمر است و به قول ملامحسن فيض رحمة الله عليه ، اين علم سه بخش است : اصول و فضول و غير معقول ، تعلم اصول آن لازم و فضول آن مكروه و غير معقول آن حرام است ، همچنين ايشان را در علم طب و شيمى و علوم غريبه يد طولائى بود.
مسافرتهاى ايشان به اطراف : 
مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى رحمة الله عليه در سال 1303 هجرى قمرى به سبب پيشامدى كه در رابطه با ظل السلطان حاكم اصفهان براى ايشان رخ داد و منجر به تنبيه حاكم از طريق تصرفات نفسانى گرديد(14) از آن شهر رخت سفر بربستند و در بيست و چهار سالگى ، تنها از اصفهان خارج شدند و به عزم مشهد، مقدس قدم به راه گذاردند و اين نخستين سفر ايشان به آن شهر منور بود كه به قصد زيارت مرقدمطهر حضرت سلطان اولياء على بن موسى الرضا عليه آلاف التحية و الثناء صورت پذيرفت . ليكن در همان روزهاى اول سفر راه را گم مى كنند و نزديك غروب آفتاب ، در كوه و بيابان سرگردان مى شوند. در اين حال به ذيل عنايت حضرت ثامن الحجج عليه السلام متوسل مى گردد و عرضه مى دارند مولاى من ! آگاهى كه قصد زيارت ترا داشته ام ولى در اين وادى سرگردان شده ام ، ترا توانائى يارى و مددكارى من هست . از من دستگيرى فرما. پس از دقايقى به خدمت با سعادت حضرت خضر عليه السلام تشرف حاصل مى كنند و به طريق ظاهر و باطن راهنمائى مى شوند و در كمتر از چند دقيقه هجده فرسنگ راه را باقى مانده تا كاشان را، به مدد مولا، طى مى كنند و وارد آن شهر مى شوند
بارى مدت توقف ايشان در شهر مقدس مشهد از يكسال كمتر به طول مى انجامد كه تمام اين مدت را در حجره اى از حجرات صحن عتيق رضوى كه ظاهرا اطاق فوقانى درب بازار سنگ تراشان بوده است به رياضت و تصفيه باطن اشتغال داشته اند. سپس به اصفهان مراجعت مى كنند و به سال 1304 هجرى قمرى ، بار سفر به صوب نجف اشرف مى بندند و مدتى نيز در آنجا به تحصيل علوم ظاهرى و تزكيه نفس و رياضت سرگرم بودند تا آنكه مجددا به اصفهان بازمى گردند.
در سال 1311 هجرى قمرى براى دومين بار، به ارض اقدس رضوى مسافرت و تا سال 1314 در آن شهر توقف مى كنند. در اين مدت در مدرسه حاج حسن و فاضل خان سكنى داشته اند. در همين سفر، در مدتى بيش از يكسال ، هر شب ختمى از آن قرآن مجيد در حرم حضرت رضا عليه السلام قرائت مى كرده اند و روزها را در محضر علماء زمان به كسب علوم ظاهر همت مى نموده اند.
مرحوم پدرم مى فرمودند: در همين سفر و در آن زمان كه در صحن عتيق رضوى به رياضت مشغول بودم ، روزى پيرى ناشناس بر من وارد شد و گفت : يا شيخ ، دوست دارم ، كه يك اربعين ، خدمتت را كمر بندم . گفتم : مرا حاجتى نيست تا به انجام آن پردازى . گفت : اجازه ده كه هر روز كوزه آب را پر كنم . به اصرار پير تسليم شدم و هر روز على الصباح به در اطاق مى آمد و مى ايستاد و با كمال ادب مى خواست تا او را به كارى فرمان دهم و در اين مدت هرگز ننشست . چون چهل روز پايان يافت ، گفت : يا شيخ من چهل روز ترا خدمت كردم ، حال از تو توقع دارم كه يك روز مرا خدمت كنى . در ابتدا انديشيدم كه شايد مرد عوامى باشد و مرا به تكاليف سخت مبتلا كند ولى چون يك اربعين با اخلاص به من خدمت كرده بود، با كراهت خاطر پذيرفتم پير فرمان داد تا من در آستانه اطاق بايستم و خود در بالاى حجره روى سجاده من نشست و فرمان داد تا كوره و دم و اسباب زرگرى برايش ‍ آماده سازم . اين كار را با آنكه بر من به جهاتى شاق و دشوار بود، به خاطر پير انجام دادم و لوازمى كه خواسته بود فراهم ساختم ، دستور داد تا كوره را آتش كنم و بوته بروى آتش نهم و چند سكه پول مس در بوته افكنم و آنگاه فرمود آنقدر بدمم تا مسها ذوب شود. از ذوب آن مسها آگاهش كردم . گفت : خداوندا، بحق استادانى كه خدمتشان را كرده ام ، اين مسها را به طلا تبديل فرما و پس از آن به من دستور داد بوته را در رجه خالى كن و سپس ‍ پرسيد در رجه چه مى بينى ؟ ديدم طلا و مس مخلوط است او را خبر دادم . گفت : مگر وضو نداشتى ؟ گفتم : نه فرمود تا همانجا وضو ساختم و دوباره فلط را در بوته ريختم و در كوره دميدم تا ذوب شد و به دستور وى و پس از ذكر قسم پيشين ، بوته را در رجه ريختم ؛ ناگهان ديدم كه طلاى ناب است . آنرا برداشتيم و به اتفاق نزد چند بزرگ رفتيم . پس از آزمايش ، تصديق كردند كه زر خالص است آنگاه طلا را به قيمت روز بفروخت و گفت : اين پول را به تو مستحقان مى دهى يا من بدهم ؟ گفتم : تو به اين كار اولى هستى ، سپس با هم به در چند خانه رفتيم و پير پول را تا آخرين ريال به مستحقان داد، نه خود برداشت و نه به من چيزى بخشيد و بعد از آن ماجرا از يكديگر جدا شديم و ديگر او را نديدم .
مرحوم پدرم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى طاب ثراه ، مجددا در سال 1315 هجرى قمرى به اصفهان مراجعت نموده و پس از مدتى توقف ، به نجف اشرف تشرف حاصل كردند و تا سال 1318 قمرى در آن شهر سكنى گزيدند و در سنه 1319 ه‍ق بار ديگر به اصفهان بازگشتند پس از آن ، سفرى به شيراز كردند و چندى در آنجا مقيم شدند و در جعفر طبيب تحصيل و تعلم نمودند.
پدرم مى فرمود: صبح ها در مطب حاجى ميرزا جعفر به معاينه مرضى و نسخه نويسى سرگرم بودم ، و عصرها كتاب قانون بوعلى را نزد وى مى خواندم .
روش حاجى بر اين بود كه حق الزحمه اى براى معالجه بيماران خود معنى نمى كرد و هر كس هر مبلغ مى خواست در قلمدان او مى گذاشت و اگر بيمارى چيزى نمى پرداخت حاج ميرزا از وى مطالبه نمى فرمود. درآمد حاجى از مطب خود، روزانه از هشت يا نه ريال تجاوز نمى كرد و او هم از كمى درآمد خود شكوه اى نداشت . يك روز كه به سركار خود آمد گفت : خداوندا، امروز ميهمان داريم به فرشتگان خود امر فرما تا وجه لازم را فرود آورند. آنروز، درآمد مطب ، سى و پنج ريال شد و يك روز هم از خدا خواست كه فرشتگان را امر كند تا پول براى خريد انگور جهت تهيه سركه بياورند در آنروز هم عايدى وى به چهل و پنج ريال بالغ گرديد. ليكن در روزهاى ديگر، نه درآمد وى تغيير محسوسى داشت و نه او عرض حاجتى مى كرد. در مدتى كه من در طب او سرگرم بودم ، سه هزار بيمار را معاينه كرديم و نسخه داديم و هيچ بيمارى براى بهبود مرض خود، محتاج به مراجعه سومين بار نگرديد، و تنها در اين ميان ، سه تن از ايشان تلف شدند كه حاجى ، خود از پيش خبر داده بود، هر بيمار كه از در مطب وارد مى شد، حاجى نگاهى به رخسار وى مى كرد و پيش از سوال و معاينه ، نوع بيمارى او را تشخيص مى داد.
مرحوم پدرم در رمضان همان سال به بوشهر و از آنجا به وسيله كشتى ، به قصد زيارت بيت الله الحرام ، به حجاز سفر مى كنند. در جده ، پس از فرود آمدن از كشتى ، پياده به مدينه منوره مشرف مى گردند و از آن شهر مقدس ، احرام حج بسته و با پاى پياده به طرف مكه رهسپار مى شوند. در اين سفر كه به سال 1319 ه‍ق مصادف با حج اكبر بوده است ، با مرحوم حاجى شيخ فضل الله نورى و حاج شيخ محمد جواد بيد آبادى كه در التزام يكديگر سفر مى كردند ملاقات مى فرمايند و در همين سفر، در ارتباط با شريف مكه واقعه اى رخ ميدهد كه در جاى خود از آن سخن خواهيم گفت (15).
بارى ، پس از حج بيت الله و زيارت اعتاب مقدسه ائمه اطهار عليهم السلام ، حضرت شيخ به ايران مراجعت مى فرمايند و بعد از مدتى توقف ، مجددا به نجف اشرف تشرف حاصل مى كنند و باز، پس از چند سال توطن در آن شهر، به اصفهان بازمى گردند، و پس از چند سال اقامت در آن شهر، در سال 1329 هجرى قمرى ، اين شهر را به قصد مجاورت در مشهد رضوى ، ترك مى گويند، و در آن بلده طيبه ، مجاور مى شوند، و از اين زمان تا پايان عمر شريفش كه سال 1361 ه‍ق بوده ، فقط دو سفر كوتاه به اصفهان و يك سفر به سلطان آباد اراك فرموده اند.
سالهاى مجاورت در مشهد تا پايان عمر شريف 
مرحوم پدرم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى ، اعلى الله مقامه ، در كليه ساعات روز و شب ، براى رفع حوائج حاجتمندان و درماندگان ، آماده بودند. روزى عرضه داشتم : خوبست براى مراجعه مردم وقتى مقرر شود. فرمود: پسرم ، ليس عند ربنا صباح و لامساء آن كس كه براى رضاى خدا، به خلق خدمت مى كند، نبايد كه وقتى معين كند. پدرم در ابتداى شبها پس از انجام فريضه ، به نگارش پاسخ نامه ها و انجام خواسته هاى مراجعان مشغول و سپس مدتى به مطالعه مى پرداختند. از نيمه هاى شب تا طلوع آفتاب به نماز و ذكر و نوافل و تعقيبات سرگرم بودند. پس از طلوع خورشيد اندكى استراحت مى فرمودند و بعد از آن تا ظهر به ملاقات و گفتگو با مراجعان و تهيه و ساخت دارو براى بيماران مى نشستند و بالاخره عصرها براى تدريس به مدرسه مى رفتند و پس از آن نيز به پاسخگوئى و رفع نيازمندى محتاجان و گرفتاران مشغول بودند و در تمام سال به تفاوت ايام و اختلاف احوال پس از طلوع آفتاب و يا ساعتى بعد از ظهر استراحتى كوتاه مى فرمودند.
در سال 1314 هجرى يكى از سادات محترم مشهد براى ايشان سجاده اى و رختخوابى هديه فرستاد. در جواب فرموده بودند: سجاده را به خاطر سيادت شما كه رعايت حرمتش را بر خود واجب مى دانم مى پذيرم ولى به رختخواب نيازم نيست زيرا كه بيست و پنج سال كه پشت و پهلو بر بستر استراحت ننهاده ام ، آرى بندگان خدا اينگونه عمل مى كردند و اينچنين بود حال و رفتارشان .

رحم الله معشر الماضين

كه به مردى قدم نهادندى

راحت جان بندگان خدا

راحت جان خود شمردندى

بارى پدرم ، رحمة الله عليه ، استمداد از ارواح مطهر ائمه هدى عليهم السلام و نيز استمداد از ارواح اولياء، رحمة الله عليهم اجمعين ، را يكى از شرايط سلوك الى الله مى دانست از اينرو به اعتكاف و زيارت مشاهد متبركه ائمه عليهم السلام و قبور مقدسه اولياء اهتمام فراوان مى ورزيدند. در انجام فرائض يوميه در اول وقت و اتيان نوافل و بيدارى سحرگاهان و تهجد واحياى شبهاى جمعه و ليالى متبرك و روزه در ايام البيض و خدمت به خلق به ويژه نسبت به سادات و زيارت قبور انبياء و اوصياء و اولياء على الخصوص در شبها و روزهاى جمعه مداومت و مراقبت مى فرمودند. در اصفهان هر ساله چند اربعين در كوههاى ظفره به رياضت و انزوا و تزكيه نفس مى پرداختند و همچنين در مساجد و بقاع متبركه مانند مسجد لنبان و مقبره على بن سهل اصفهانى و محمدبن يوسف معدان بناء و بابا ركن الدين و مزار استاد خود، مرحوم حاجى محمد صادق و همچنين كوه صفه كه محل عبادت استاد ايشان بود، به اعتكاف و عبادت مشغول مى شدند. در ناحيه نجف اشرف ، مسجد كوفه ، و سهله و مقبره كميل و ميثم تمار، محلهايى بود كه بسيار زيارت مى فرمودند. در مشهد مقدس ، اوائل امر در صحن عتيق و پس از آن ، در كوهپايه هاى اطراف شهر مانند كوه گراخك و بازه غياث منصور در جا غرق و خادر و حصار سرخ و كوه معجونى نزد مقبره شرف الدين على كاسه گر، به مجاهده و رياضت و عبادت مى گذرانيدند. قبور اولياء خدا را مانند مقبره بوعلى فارمدى ، در فارمد، و علاءالدين على مايانى در مايان و مقبره درويش يحيى و درويش شمس ‍ الدين دو فرزند شيخ جعده جاسبى كه در ايوان طرق واقع است و قبر عبدالله مبارك در كوه چشمه سبز كه پدرم ، خود كاشف آن بودند، و مقبره مير تقى خدايى در محله نوغان كه هم اكنون در داخل منزلى جنب يك دبستان واقع شده است و مزار شيخ محمد كاردهى ، مشهور به پير پالاندوز، و قبر شيخ فضل الله سرابى كه به دست افغانيها شهيد گرديده و آثار آن ، فى الحال ، محو شده است و مرقد حضرت شيخ محمد مؤ من ، قدس سره ، معروف به گنبد سبز كه مورد توجه فراوان پدرم ، بود، زيارت و از ارواح ايشان استمداد مى كردند. عصر هر پنجشنبه ، زيارت گنبد سبز را ترك نمى كردند و مى فرمودند: در كتابى خطى كه مؤ لف آن سيد بزرگوارى از اهل قزوين و نواده دخترى مرحوم شيخ بهاءالدين عاملى ، رحمة الله عليه بوده و در شرح حال جد خود نگاشته است ، خواندم كه : چون شيخ بهائى به مشهد مشرف مى شود، پس از سه شب ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را در عالم رؤ يا زيارت مى كند كه با عتاب به وى مى فرمايند: چرا تا كنون به ديدار گل ما شيخ مؤ من نرفته اى ؟ بامداد همان شب ، شيخ بهائى براى زيارت شيخ مؤ من ، از خانه بيرون مى رود و در راه دو تن از اهل علم را مى بيند و خواب خود را براى ايشان نقل مى كند آن دو نفر نيز به عزم زيارت شيخ مؤ من همره مى گردند و براى آزمايش عظمت شيخ ، هر يك نيتى مى كنند. يكى از آنان ، كفن و ديگرى ، انار و سومى ، شير برنج را در خاطر مى گذراند. چون به خدمت شيخ تشرف حاصل مى كنند. شيخ اظهار مى دارد: تا پيامبر دستور نفرمود، به ديدار من نيامدى ؟ مى خواهى بگويم كه در رؤ يا به تو چه فرموده اند؟ حال خود بگو؛ شيخ بهائى رؤ ياى خود را نقل مى كند و شيخ مؤ من هم مى گويد: معلوم ميشود ما هنوز ثمره نشده ايم ، كه پيامبر ما را گل تعبير كرده است . پس از آن ، شيخ مؤ من برخاسته و از گنجه خود عمامه و پشقابى انار و ظرفى شير برنج به ترتيب پيش روى صاحبان نيت قرار مى دهد.
و نيز پدرم از همان كتاب روايت كردند كه : وقتى حاكمى از اصفهان همراه سه تن از كارمندان ، خود، ماءمور شهر بلخ يا مرو مى شود. در نيشابور حاكم را حالت جذبه عارض مى شود و سر به بيابان مى گذارد و آن سه تن به جانب حوزه ماءموريت خود روانه مى شوند و ماجرا را به دربار اصفهان گزارش ‍ مى دهند. بارى ، حاكم مدت يك ماه در كوههاى اطراف نيشابور سرگردان مى ماند. تا آنكه شبى كه صبح فرداى آن به مشهد وارد مى شود، در خواب مى بيند فيلى قصد هلاك او را دارد، در اين هنگامه ، پيرى فرا رسيده سيلى سختى به صورت پيل مى نوازد كه حيوان بر اثر آن لطمه مى افتد و هلاك مى شود. بامداد همان شب ، حاكم مزبور وارد مشهد مى شود و معبرى جستجو مى كند، شيخ مومن را به وى معرفى مى كنند. چون به صورت شيخ مى نگرد، مى يابد كه وى ، همان پيرى است كه دوش در رويا آفت پيل را از او دفع كرده است ، آنگاه شيخ پيش از آنكه حاكم خواب خود را بيان كند اين رباعى را مى خواند:

آنيم كه پيل برنتابد لت ما

بر عرش برين زنند هر شب كت ما

گر مورچه اى درآيد اندر صف ما

آن مورچه شير گردد از همت ما

پس از آن شيخ رحمة الله عليه حاكم را از آن حال خارج و با دستورى او را به صوب ماءمورت خود روانه مى فرمايد.
ولى قلى بيك شاملو در خاتمه قصص خاقانى در احوال شيخ مؤ من رحمة الله عليه چنين مى نگارد:
شيخ مؤ من مشهدى : ديگر سالك مسالك ربانى ، طالب رضاجوئى حضرت سبحانى تاجا للعارفين ، شيخ مؤ من است رحمة الله ، كه در بلده طيبه مشهد مقدس در بقعه مشهر به پاى چنار رحل اقامت افكنده معتكف خانقاه رياضت شده بود مؤ منى اليه از مبادى حال الى حين الارتحال چله نشين ، بقعه سلوك و فيمابين كبار مشايخ به صفات مستحسنه آراسته است جمع كثيرى به توسط هدايت آن رفيع الشاءن قدم از دايره لهو و لعب و جهالت و ضلالت كشيده سالك شاهراه كوى معرفت گرديده اند. جهور سكنه خراسان مريد اوضاع و اطوار آن بزرگوارند. مشهور است كه به دستيارى مريدان اخلاص كيش ، آن شيخ خير انديش ابنيه عاليه بينهايت در بلاد خراسان از مسجد و بقعه و رباط و پل و آب انبار بنا نهاده ، در هيچ مكان از توابع و ملحقات ولايت جنت درايت مشهد مقدس نيست كه آثار خيرات و مبرات آن شيخ صاحبدل نباشد. شرمذه اى از صفات احوال آن قدوه اهل سلوك آنكه اكثر اوقات در خلاء و ملاء به مناجات و عبادت ملك علام قيام و اقدام داشت تا آنكه در سنه 1063 (يكهزار و شصت و سه ) دعوت حق را لبيك اجابت گفت . مريدانش آن مستغرق بحار رحمت را به موجب وصيت در بقعه قريه دستجرد كه از جمله بناهاى مرحوم مزبور بود مدفون نمودند (16).
حضرت شيخ رحمة الله عليه چون به كسى دوا يا دعا مى دادند مى فرمودند: ما بهانه اى بيش نيستيم و شفا دهنده اوست ، زيرا كه اين عالم محل اسباب است و خداوند فرموده است : ابى الله ان يجرى الامور الا باسبابها يعنى : خداوند از انجام كارها جز به وسيله اسباب و وسائط، ابا و امتناع دارد از اينرو لازم است به هنگام مرض به طبيب مراجعه نمود سپس مى فرمودند: حضرت موسى على نبينا و عليه السلام مبتلا به قولنج شدند، و هنگامى كه براى مناجات با حضرت رب الارباب به كوه طور رفت عرض كرد: خداوندا مريض شده ام مرا شفا عنايت فرما. خطاب شد: موسى به طبيب مراجعه كن . عرض كرد: خداوندا پاسخ مردم را چه بگويم ، در حاليكه خواهند گفت كه تو كليم اللهى و مرده را زنده مى كنى و كور را شفا ميدهى ، آنگاه براى مرض خود به طبيب مراجعه مى كنى ؟ خطاب شد: يا موسى ، ما اين گياهان را عبث نيافريديم و علم طب را عبث به انسان الهام نكرديم ، حال آيا چون تو موسى هستى انتظار دارى كه اين همه را عبث بگذاريم و بى سبب مرض تو را شفا دهيم ؟
پدرم با آنكه به عبادت و مجاهدت و رياضت و زيارت و اعتكاف در اماكن متبرك ، سخت مداومت و مراقبت داشت ، ليكن اظهار مى فرمود: روح همه اين اعمال ، خدمت با اخلاص نسبت به سادات و ذريه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها است و بدون آن ، اينگونه اعمال ، همچون جسمى بى جان باشد و آثارى بر آنها مترتب نمى گردد


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
انسان، آزادى، عبوديت، قانون
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 13 ارديبهشت 1395

انسان و آزادى

رسيدن به «سعادت‏»، آرزوى همه انسان‏هاست; چنانكه بهره‏مندى از «آزادى‏» نيز يكى از خواسته‏ها و آرمان‏هاى بشر بوده و هست. اگرچه مفهوم اجمالى اين دو واژه براى همگان روشن است، اما تفسير دقيق سعادت و آزادى و تعيين محدوده و مصاديق آن دو، آسان نيست.

از آنجا كه آزادى، وصفى او اوصاف نفسانى انسان است، با تعدد و تفاوت انسان‏شناسى‏ها، معنا و مفهوم آن متعدد مى‏گردد. هستى‏شناسى و جهان‏بينى هر شخص، انسان‏شناسى او را تحت تاثير خود قرار مى‏دهد و هر انسان‏شناسى خاص، مفهوم ويژه‏اى از آزادى به ما عرضه مى‏كند. از اين رو، آزادى از نظر اسلام با آزادى مورد نظر مكاتب غربى، غير دينى، و غير اسلامى تفاوت فراوان دارد; زيرا پايه‏هاى شناختى اسلام و مكاتب ديگر درباره جهان و انسان و سعادت او متفاوت مى‏باشند.

روشن است كه آزادى، هيچ‏گاه نمى‏تواند مطلق و نامحدود باشد; چرا كه اوصاف هر موجودى، تابع خود آن موجود است; موجود محدود، وصف محدود دارد و موجود نامحدود، وصف نامحدود. ذات اقدس خداوند كه وجودى است مطلق و ناحدود، همه اوصاف ذاتى او نيز مطلق و نامحدود مى‏باشد و انسان كه موجودى محدود و متناهى است، به ناچار اوصاف كمالى او مانند حيات و آزادى و علم و قدرت و اراده نيز محدود و متناهى مى‏باشد. اگر هستى يك شى‏ء، محدود باشد و ما براى او اوصاف نامحدودى فرض كنيم، لازمه‏اش، «تجاوز وصف از موصوف‏» مى‏شود كه امر محالى است; يعنى وصف، در جايى حضور داشته باشد كه موصوفش حضور ندارد و اين فرض، فرض محال است.

بنابراين، ممكن نيست كه انسان محدود، آزادى نامحدود داشته باشد و وصفش تابع خود او نباشد. خداوند گرچه انسان را آزاد آفريده و به او اراده و اختيار داده است، اما اراده و اختيارى محدود نصيب او نموده است و لذا انسان اين قدرت و توانايى را ندارد كه با اراده خود، هر آنچه را كه مى‏خواهد محقق سازد; و همسان همين محدوديت طبيعى و تكوينى، وقتى كه انسان در محيط اجتماعى خود زندگى مى‏كند، محدوديت قانونى و حقوقى و اجتماعى نيز جلوى رهايى مطلق و آزادى بى‏قيد و حصر او را مى‏گيرد. چگونه ممكن است كه هر فردى در اجتماع، از آزادى نامحدود برخوردار باشد و در عين حال، چنين جامعه‏اى دچار هرج و مرج نگردد و به سعادت و كمال شايسته خويش نائل گردد؟

آزادى و طبع طغيانگر انسان

آنچه تا كنون تاريخ بشر نشان داده و آنچه كه انسان درباره افراد عادى و انسان‏هاى عصر خود ديده و مى‏بيند، اين است كه اكثر انسان‏ها از روى طبع خود، مايل به تعدى و افزون گرايى‏اند. در درون بسيارى از انسان‏ها شعله «هل من مزيد» (1) افروخته است و به هيچ حدى راضى و قانع نيستند; البته در كنار اين زياده‏خواهى طبيعى، در فطرت همه انسان‏ها گرايش به قسط و عدل تعبيه شده است. بر اساس بحث‏هاى تفسيرى كه برهان عقلى نيز تا حدودى مؤيد آن است، در فطرت انسان(نه در طبيعت او)، مساله دين‏خواهى و توحيد و حق و قسط و عدل الهى نهاده شده و اينكه خداى سبحان فرموده است: «فطرت الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله‏» (2) يا اينكه فرمود: «فالهمها فجورها وتقويها» (3) ، ناظر به همين مطلب است.

قرآن كريم، افزون‏طلبى طبيعت انسان و «هل من مزيد»گويى او را تصديق نموده و در بيش از پنجاه مورد، انسان‏ها را مذمت كرده است كه نكوهش در همه آن موارد، به طبيعت انسان برمى‏گردد. صفاتى مانند هلوع، جزوع، منوع، قتور، ظلوم، جهول، عجول، همه مربوط به طبع انسان است نه فطرت او. درباره فطرت وى مى‏فرمايد: «لقد كرمنا بنى ادم‏» (4) يا «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها» (5) و همه اينها، ستايش از انسان و فطرت توحيدى اوست. اينكه در اولين خطبه نهج‏البلاغه آمده است كه انبياء(عليهم‏السلام) آمده‏اند تا دفائن عقلى بشر را شكوفا كنند: «ويثيروا لهم دفائن العقول‏» (6) ، ناظر به فطرت اوست. در وجود انسان، دفينه‏ها و گنجينه‏هايى است كه برخى مربوط به علوم و معارف و دانش است و برخى مربوط به گرايش‏هاى پاك و الهى انسان كه انبياء(عليهم‏السلام) اين استعدادهاى علمى و عملى فطرى را شكوفا مى‏كنند.

از آنچه گفته شد روشن گرديد كه اگر طبيعت‏بر زندگى انسان حكومت كند نه فطرت او، هيچ حد و مرزى براى خواسته‏هايش وجود ندارد و به هيچ محدوده‏اى راضى نمى‏شود و آزادى مطلقى مى‏خواهد كه هيچ كس در برابرش نباشد و همه چيز از آن او باشد و بس; و چنين وضع نابسامانى، غير از هرج و مرج تحمل‏ناپذير نخواهد بود. از اينرو، هيچ قانونى در جهان وجود ندارد چه قانون شرقى و چه قانون غربى، چه قانون كشورهاى مترقى و چه قانون كشورهاى جهان سوم، چه قانون الحادى و چه غيرالحادى مگر آنكه براى انسان محدوديت‏هايى قرار داده و آزادى او را مقيد نموده و براى تخلف و تعدى او مجازاتى مقرر نموده است.

پس اين چنين نيست كه انسان، آزاد مطلق باشد و هر كارى را كه خواست، انجام دادنش صحيح باشد: «ايحسب الانسان ان يترك سدى‏» (7) . آزادى به معناى بى‏بندوبارى و رهايى مطلق را نه عقل مى‏پذيرد، نه فطرت، نه دين، و نه جوامع انسانى. انسان در عين آزاد بودن، در ابعاد اخلاقى، حقوقى، اقتصادى، سياسى، و نظامى، حد و مرزهايى دارد كه بايد آنها را رعايت كند و اگر نكند، در همه جاى دنيا براى او تنبيه و مجازاتى وجود دارد و اگر چنين نباشد، هرج و مرج و فساد، همه جوامع را به نابودى مى‏كشد.

چه كسى آزادى را محدود مى‏كند؟

پس از اثبات لزوم محدوديت آزادى انسان و ضرورت كنترل خواسته‏هاى طبيعى انسان‏ها، سخن به اينجا مى‏رسد كه تعيين‏كننده محدوده آزادى انسان در شؤون اعتقادى، حقوقى، اعمال، احوال، و سنت و سيرت كيست؟ پاسخ منطقى سؤال فوق اين است كه تنها كسى مى‏تواند حدود آزادى انسان را معين سازد، كه براى اصل هستى او حد و مرزى قرار داده و او را محدود و متناهى آفريده است; زيرا تنها او به مخلوق خويش آگاه است و مى‏تواند آزادى متناسب با كمال را براى او مشخص سازد; خداوندى كه براى هر چيز، اندازه‏اى خاص قرار داده است: «انا كل شى خلقناه بقدر» (8) . خدايى كه انسان موصوف را داراى حد آفريده، محدوده آزادى او و ديگر اوصافش را نيز خود او معين مى‏سازد.

اگر تصوير درست آزادى چنين است، انسان هرگز خود را مالك آزادى نمى‏داند، بلكه امانت‏دار حريت و آزادى مى‏يابد. آزادى كه از زيباترين چهره‏هاى حقوقى است، ملك انسان نيست، بلكه وديعه و امانت الهى است كه به او سپرده شده و لذا انسان، موظف است كه در حراست از آن دريغ نكند و هرگز آن را به راى خويش تفسير ننمايد و بر اساس هواى خود تحريف نسازد; چه اينكه هيچ انسانى حق ندارد خود را بفروشد و خود را بنده ديگران كند و آزادى‏اش را به بردگى تبديل نمايد; همان گونه كه حيات انسان، وديعه الهى است و هيچ شخصى حق ندارد دست‏به خودكشى باطل بزند; زيرا انتحار، خيانت در امانت‏حيات است.

بنابراين، تفسير علمى تحريف‏نشده آزادى و اعمال درست آن در مقام عمل، هر دو از ودايع الهى‏اند و انسان متعهد، امانت‏دار آنهاست.

«آزادى‏» در جهان‏بينى الهى و مادى

همان گونه كه در آغاز كتاب گفته شد، تفسير آزادى، بستگى دارد به انسان‏شناسى; و انسان‏شناسى نيز وابسته به جهان‏شناسى است و با تفاوت جهان‏بينى و انسان‏شناسى، تفسير آزادى نيز متعدد و متفاوت مى‏گردد.

جهان‏بينى الهى مى‏گويد: جهان داراى مبدا و معاد است و براى انسان، وحى و رسالتى آمده و انسان در عين طبيعى بودن، داراى حيثيت وجودى فراطبيعى مى‏باشد و مسافرى است كه عوالمى را پشت‏سر گذاشته و عوالمى را پيش‏رو دارد و با مرگ، نابود نمى‏شود، بلكه روحش، از عالمى به عالم ديگر منتقل مى‏گردد.

در مقابل اين بينش، جهان‏بينى مادى است كه مى‏گويد: جهان هستى، چيزى جز همين جهان محسوس مادى نيست و آغاز و انجامى ندارد و زندگى انسان نيز ميان ميلاد و مرگ خلاصه مى‏شود و پس از مرگ، نابود مى‏گردد و پاداش و كيفرى وجود ندارد. قرآن كريم، سخن اين گروه را چنين نقل مى‏كند: «ان هى الا حياتنا الدنيا نموت ونحيا» (9) ; يعنى جز همين حيات دنيوى و زندگى و مرگ آن، چيز ديگرى نيست.

بر اساس اين دو جهان‏بينى و اين دو منطق، دو گونه تفسير درباره آزادى انسان پديد مى‏آيد. كسانى كه جهان و انسان را در ماده خلاصه مى‏كنند، آزادى را همان رهايى مطلق و بى‏قيد و شرط مى‏دانند; البته تا آنجا كه نسبت‏به ديگران تعدى نشود. آنان معتقدند كه آزادى انسان، به معناى توان همه جانبه او در انتخاب هر چيز و از جمله بردگى براى انسان‏هاى ديگر است. در نگاه آنان، انسان، آزاد است كه دين را بپذيرد يا نپذيرد و اگر نپذيرد، هيچ ملامتى بر او نيست; زيرا هيچ حقيقتى را از دست نداده است. اما در مكتب وحى، اين رهايى مطلق، به معناى بردگى است; زيرا چنين آزادى مطلقى براى انسان، معلول اسارت او در دست آرزوها و هوس‏ها مى‏باشد و او در واقع، هواى درونى‏اش را پيروى مى‏كند: «افرايت من اتخذ الهه هواه‏» (10) ; آيا ديدى آن كس را كه هوس خود را بندگى كرد؟

بايد عنايت داشت كه اگر چه خداوند انسان را «تكوينا» آزاد آفريده است و او در انتخاب هيچ دينى مجبور نيست، ليكن «تشريعا» موظف است كه دين حق را كه خواسته فطرت پاك و الهى اوست‏بپذيرد. راه رشد و كمال و هدايت، از بيراهه گمراهى و ضلالت جدا و متمايز گشته است و هر انسان خواهان سعادت و كمال، بايد هدايت الهى را مغتنم شمارد و از طغيان و طاغوت دورى ورزد و به خداوند ايمان آورد كه در آن صورت، به دستگيره هدايت و طناب الهى دست‏يافته كه هيچ‏گاه او را در ميان راه نمى‏گذارد و از هدايت محروم نمى‏سازد: «قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت ويؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لاانفصام لها» (11) . بر پايه جهان‏بينى اسلامى، هر باور انسان و هر گونه عمل او، در برزخ و در جهان آخرت، به شكلى خاص ظهور مى‏كند و انسان، موجودى است كه همواره در حال هجرت از دنيا به برزخ و از برزخ به آخرت است و در اين ميانه، كفر و الحاد و حق‏ستيزى، به چهره مار و عقرب ظهور مى‏كند و اين، نشانگر آن است كه انديشه نادرست، سم كشنده روح انسان است و خداوند هرگز راضى نيست كه انسان با آزادى مطلقش، دين حق را نپذيرد و با سم كفر و الحاد، خود را هلاك سازد.

بنابراين، اگر چه انسان تكوينا موجودى مجبور نيست، ولى آزادى او، دردايره دين الهى و دستورهاى حياتبخش آن است نه فوق آن; و هيچ‏گاه كسى نبايد بگويد من حق دارم دين الهى را نپذيرم; زيرا با نپذيرفتن دين خداوند كه مطابق با فطرت انسانى اوست، در واقع، از انسانيت و عقل‏گرايى‏اش خارج مى‏گردد.

قرآن كريم، از سويى، قلمرو آزادى عقيده را كاملا تبيين كرده و چنين مى‏فرمايد: «فبشر عباد× الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه‏» (12) ;(اى پيامبر!) مژده ده به آن بندگان من كه سخن را مى‏شنوند و از بهترينش تبعيت و پيروى مى‏كنند. از سوى ديگر، «سخن احسن‏» را نيز معرفى نموده است: «ومن احسن قولا ممن دعا الى الله وعمل صالحا وقال اننى من المسلمين‏» (13) ; يعنى سخن چه كسى بهتر از گفتار شخصى است كه به سوى خدا فراخوانده، كار نيك را انجام دهد و بگويد: «من از مسلمانانم‏». به اين ترتيب، اگر چه قرآن كريم انسان‏ها را تشويق مى‏كند تا سخن‏هاى گوناگون را بشنوند و سخن بهتر را برگزينند، در عين حال، سخن بهتر را معرفى مى‏كند و انسان را تشويق مى‏نمايد كه بر اساس گرايش فطرى خود، به آن سخن بهتر بگرود و مسلمانى باشد كه كار نيك مى‏كند و به سوى خداوند دعوت مى‏نمايد.

و اما آياتى مانند «وقل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر» (14) و نيز «انا هديناه السبيل اما شاكرا واما كفورا» (15) كه بيانگر آزادى انسان مى‏باشند، پيام آنها درباره آزادى تكوينى انسان است نه آزادى تشريعى; و معنايش اين است كه راه و چاه، از يكديگر مشخص شده‏اند و انتخاب هر يك، به دست‏شماست; زيرا شما مجبور نيستيد و در عمل مى‏توانيد هر يك از اين دو را اختيار كنيد; اگر راه حق را رفتيد، به بهشت و سعادت ابدى خواهيد رسيد و اگر راه باطل را پيموديد، به آتش و جهنم منتهى خواهيد شد; نظير آزادى انسان در انتخاب «سم‏» و «شهد» كه تكوينا آزاد است، ولى در شريعت و عقل، هرگز آزاد و رها نيست.

آزادى عقيده

دين، مجموعه‏اى از اعتقادات ويژه است كه هرگز نمى‏توان آن را بر كسى تحميل كرد. اگر اصول و مبادى ديانت‏براى كسى حاصل نشود، دين نيز در قلمرو جانش وارد نمى‏شود و از اينرو قرآن كريم، در يكى از درخشنده‏ترين آياتش مى‏فرمايد: «لا اكراه فى الدين‏» (16) ; دين را نبايد با اكراه و اجبار به مردم تحميل نمود.

ذات اقدس اله، دل انسان را به گونه‏اى آفريده است كه تنها به «برهان‏» سرمى‏سپارد و لذا مى‏فرمايد: «ان الظن لا يغنى من الحق شيئا» (17) . اين آيه، بيانگر اين حكم ارشادى است كه: «سخن مظنون نگوييد; زيرا اثرى در دل ديگران ندارد». «عقيده‏» كه امرى علمى است نه عملى، اگر مبادى و مقدماتش در نفس انسان پيدا شود، خود او نيز متحقق مى‏گردد و اگر چنين نشود، قابل تحميل نيست. افكار انسان، بر برهان و دليل تكيه دارد و از اينرو، نه خود انسان مى‏تواند عقيده‏اى را بر خود تحميل كند و نه ديگران توان تحميل بر او را دارند. اثبات و سلب فكر و عقيده، به دست كسى نيست و نيازمند مبادى و مقدمات علمى خويش است. اگر مقدمات علمى مطلبى فراهم شد، اعتقاد به آن مطلب منعقد مى‏شود و اگر نه، آن را به صورت حقيقى باور نمى‏كند. عقيده، با «عقد» و «گره خوردن‏» ارتباط دارد و خود عقد، با تصديق علمى و يقينى مرتبط است. در اعتقاد، دو عقد و گره لازم است; يكى ميان موضوع و محمول كه به همين جهت، «قضيه‏» را «عقد» مى‏نامند و ديگرى ميان محصول قضيه و نفس انسان كه اين عقد دوم را «اعتقاد» مى‏نامند.

البته مى‏شود انسان با تصوراتى خيالى زندگى كند; بدون آنكه آنها را از طريق دليل و برهان به دست آورده باشد; مانند بچه‏ها كه غالبا در خيالند و با خيال خود زندگى مى‏كنند و اين امر، به اقتضاى حكمت الهى و مناسب با مقطع سنى آنهاست; و يا مانند افرادى كه با «مد» زندگى مى‏كنند و روش و منش و شيوه زندگى آنان را مدهاى وارداتى تعيين مى‏كند. چنين افرادى، زندگى خيالى دارند و به جاى شكوفايى عقل، خيالشان به فعليت درآمده است و به اصطلاح علمى، «متخيل بالفعل‏» هستند و «عاقل بالقوه‏»; زيرا براى كار خود، فاقد هر گونه برهان و دليل منطقى مى‏باشند.

انسان، وقتى به كمال مى‏رسد كه بر اساس حسن اختيار خود، حق را بپذيرد. اكراه و اجبار، اختيار را از انسان مى‏گيرد و به همين دليل، خداى سبحان درباره انديشه و عقيده، آزادى را محور قرار داده و اكراه در دين را جايز نمى‏داند و وظيفه انبياء(عليهم‏السلام) را عرضه و ابلاغ دين مى‏داند: «ما علينا الا البلاغ المبين‏» (18) و به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه و آله و سلم مى‏فرمايد: «لعلك باخع نفسك الا يكونوا مؤمنين ان نشا ننزل عليهم من السماء اية فظلت اعناقهم لها خاضعين‏» (19) ; گويا تو قالب تهى مى‏كنى بر اين اندوه كه چرا اينان ايمان نمى‏آورند; اگر ما بخواهيم، چيزى را از آسمان نازل مى‏كنيم تا ايشان براى آن خاضع و فروتن شوند. پس خداى سبحان، ايمان اجبارى را سعادت نمى‏داند و براى آن، اثرى در كمال انسان قائل نيست.

آزادى عقيده و جهاد ابتدايى

گاهى از سوى دشمنان آگاه يا دوستان نادان گفته مى‏شود كه اسلام، با شمشير پيشرفت كرده و عقيده اسلام، به وسيله جنگ و جهاد بر مردم تحميل شده است.

بررسى تاريخ صدر اسلام شهادت مى‏دهد كه اسلام، با برهان و استدلال پيشرفت كرده است; زيرا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و همراهان ايشان، در مدت سيزده سالى كه در مكه بودند، فشارهاى بسيارى را تحمل كردند و در اين مدت، عده‏اى از مكه و اطراف آن مسلمان شدند و عده‏اى نيز كه از مدينه در مراسم حج‏به حضور ايشان مى‏رسيدند، بر اساس دعوت و تبليغ صحيح، اسلام را مى‏پذيرفتند. زمانى هم كه آن حضرت وارد مدينه شدند، پيش از آنكه قدرتى داشته باشند، از همه طرف مورد تهاجم قرار گرفتند و جنگ‏هاى «بدر صغرى‏»، «بدر كبرى‏»، و «احد» صورت گرفت و پس از آنكه حكومت اسلامى شكل يافت، خداى سبحان، با اذن «اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا» (20) ، اجازه دفاع را به مسلمانان مظلوم داد تا بتوانند براى حفظ حكومت اسلام و مسلمين و براى نجات محرومان و مظلومان ديگر از شر كافران بى‏منطق و فتنه‏گر، به جهاد در راه خدا نائل شوند.

در اسلام، جهاد بر دو نوع است; يكى «جهاد دفاعى‏» و ديگرى «جهاد ابتدايى‏». «جهاد دفاعى‏» آن است كه مسلمانان براى دفاع از خود، در برابر هجوم و حمله دشمن، ست‏به شمشير و سلاح مى‏برند; و «جهاد ابتدايى‏»، جهادى است كه به دستور ولى مسلمين به سوى كافران رفته، آنان را به پذيرش اسلام دعوت مى‏كنند و براى اين دعوت، موانع غيرمنطقى را به وسيله جنگ، از ميان بر مى‏دارند.

علامه طباطبائى(رضوان‏الله تعالى‏عليه) در اين باره تحليلى دارند كه نتيجه‏اش بازگشت جنگ ابتدايى به جنگ دفاعى است (21) . توضيح مطلب اينكه:

اولين و اساسى‏ترين حق انسان‏ها، حق حيات سالم است كه از آزادى فطرت پاك انسانى سرچشمه مى‏گيرد; فطرتى خدايى كه تبديل‏پذير نيست: «فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله‏» (22) . سران ستم و سردمداران كافر كشورهاى غيرمسلمان، اين حق را از مردم سلب نموده، با شيوه‏هاى گوناگون و تبليغات نادرست‏خود بر ضد حق، اجازه و فرصت تفكر و انديشه صحيح را به آنان نمى‏دهند و با فتنه و آشوب در برابر ارشاد و تبليغ اسلام، نمى‏گذارند چراغ هدايت دين كه خواسته فطرت همه انسان‏هاست، به محدوده كشور شرك و كفر برسد و اين كارى است كه همه دشمنان بى‏منطق انبياء(عليهم‏السلام) در طول تاريخ بشر انجام داده‏اند و در اين حال است كه فرمان «قاتلوهم حتى لاتكون فتنة‏» (23) براى از ميان برداشتن فتنه و آشوب، صادر مى‏شود تا به دنبال آن و پس از رفع موانع سردمداران كفر، فطرت اسيرشده مردم آن ديار آزاد شود و سخن منطقى دين به صورت «بلاغ مبين‏» به آنان عرضه گردد: «وما علينا الا البلاغ المبين‏» (24) و خود مردم بتوانند چهره واقعى حق را بيابند و آزادانه آن را اختيار كنند: «فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر» (25) و از آنجا كه دين حق، در كمال روشنى و بدون هر ابهامى، هماهنگ با فطرت انسان‏هاست: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها» (26) مردم با ميل و رغبت قلبى، آن را مى‏پذيرند و دين الهى فراگير مى‏شود: «ويكون الدين كله لله‏» (27) .

بنابراين، جنگ و جهاد ابتدايى، براى تحميل دين بر مردم نيست، بلكه ستيزى با سران بى‏منطق كشورهاى بى‏دين و با فتنه‏گرى و تبليغات فريبنده و بى‏اساس آنان است و نه تنها براى تحميل عقيده نيست، بلكه موافق آزادى عقيده و براى مهياسازى آن است. پيامبران الهى، همگى پاسداران دل‏هاى مردم و شكوفاسازان فطرت آنان هستند: «ويثيروا لهم دفائن العقول‏» (28) . فكر و دل مردم، امانت‏هاى الهى‏اند كه پيامبران از آنها محافظت مى‏كنند و لذا موساى كليم(عليه‏السلام) خطاب به فرعونيان چنين گفت: «ان ادوا الى عباد الله انى لكم رسول امين‏» (29) ; بندگان خدا را به من بسپاريد كه من براى شما رسول امين پروردگارم.

قرآن و آزادى انديشه

قرآن كريم، گشودن بند و زنجيرها را از دست و پاى مردم و آزاد كردن آنان را يكى از بهترين نعمت‏ها و ره‏آورد رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى‏داند: «ويضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم‏» (30) . بدترين زنجيرها، زنجير جهل و نادانى يا زنجير بردگى و بندگى است كه انسان گرفتار آنها، نمى‏تواند حقايق را بشناسد و يا پس از شناختن، به سبب اسارت، نمى‏تواند نظر خود را بيان كند و بر فرض اظهارنظر، توان اجراى مصوبات الهى را ندارد.

آزادى انديشه، در قالب امر به تفكر، تعقل، تدبر، و مانند آن، در بيش از سيصد آيه از آيات قرآن كريم مطرح شده است و مهم‏تر آنكه ذات اقدس اله، نزول قرآن را، براى هدف تعقل و تدبر معرفى مى‏نمايد: «انا انزلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون‏» (31) ; ما كتاب خود را به صورت قرآن عربى نازل كرديم تا شايد شما تعقل كنيد; «كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا اياته وليتذكر اولوالالباب‏» (32) ; قرآن كتاب مباركى است كه به سوى تو نازل نموديم تا در آياتش تدبر كنند و تا صاحبان عقل‏ها متذكر شوند. در آيه ديگر، بى‏تدبران را چنين توبيخ مى‏فرمايد: «افلا يتدبرون القرءان ام على قلوب اقفالها» (33) ; چرا برخى در قرآن تدبر نمى‏كنند; مگر بر آن دل‏ها قفل زده شده است؟

خداى سبحان در اين آيه كريمه، علاوه بر توبيخ بى‏تدبران، مانع تفكر و تدبر را نيز معرفى مى‏نمايد. «گناه‏»، مانع تدبر انسان است كه نخست، سبب رين و تيرگى قلب او مى‏شود: «كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون‏» (34) و سپس، سراسر قلب را مى‏گيرد و آن را بسته و بى‏فهم مى‏سازد: «وطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون‏» (35) . از اينرو، اگر كسى نخواهد در معارف الهى فكر كند و در فضاى روشن قرآن سير نمايد، بايد بداند كه در باصره قلبش مشكلى وجود دارد كه مانع از تفكر و تدبر او مى‏شود.

علاوه بر اين آيات ونيز آيه كريمه «لا اكراه فى الدين‏» (36) كه ذكر آن گذشت، قرآن كريم، با طرح شبهات ملحدان و مخالفان، و بحث و مناظره پيامبران با آنان، همگان را به آزادى انديشه تشويق مى‏نمايد. بحث و جدل شيطان با خداوند، گفتگوى هابيل و قابيل، مناظره ابراهيم(عليه‏السلام) با نمرود، مناظره موسى(عليه‏السلام) با فرعون،... و نيز شبهات فراوان مخالفان پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم، همگى، فضايى مناسب و آزاد براى تلاوت‏كنندگان قرآن مهيا مى‏سازد تا به انديشيدن در جهان خلقت و آفريدگار آن بپردازند.

يكى از شبهات ملحدان زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره معاد اين بود كه مى‏گفتند: آيا شنيده‏ايد كه يك خبر مهم در مكه منتشر گشته و يك مدعى نبوت، ادعا مى‏كند كه شما پس از آنكه مرديد و قطعه قطعه و متلاشى شديد، دوباره زنده مى‏شويد؟ «وقال الذين كفروا هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد» (37) . خبر معاد، واقعا خبر مهمى است و خود قرآن، به عنوان «نباعظيم‏» از آن ياد مى‏كند: «عم يتسائلون× عن النباء العظيم‏» (38) اين خبر، سريعا در حجاز منتشر شد و قرآن كريم از اين مساله مهم، بارها سخن گفته و شبهات منكران را نيز آورده است و فضايى باز براى تفكر آزادانه و منطقى در اين باره به وجود آورده است.

آنچه كه در قرن پانزدهم و شانزدهم ميلادى در ميان ارباب كليسا به عنوان «تفتيش عقايد» گذشت، يك فاجعه بزرگ انسانى بود كه از ساحت قرآن كريم و اسلام و بلكه همه شرايع الهى به دور است. آنان، سخن گفتن بر خلاف ظاهر انجيل را جرم مى‏دانستند و فهم انجيل را نيز مخصوص خود كرده بودند و اين سيره و روش آنان، سبب شد كه آزادى و انديشه، از دين جدا گردند و مردم آن سامان را به سوى دين‏گريزى و علم‏پرستى سوق داد.

قرآن كريم، در پايان سوره آل عمران، به طور خاص، همه مؤمنان را به صبر و پايدارى و مرابطه دعوت مى‏كند: «يا ايها الذين ءامنوا اصبروا وصابروا ورابطوا واتقوا ا لعلكم تفلحون‏» (39) و روشن است كه بهترين راه برقرارى رابطه ميان انسان‏ها، همان آزادى فكر است; زيرا موجودى متفكر به نام انسان، اگر بخواهد با همنوع خود مرابطه برقرار كند، اصيل‏ترين راه ترابط، ترابط فكرى است.

براى ارتباط متقابل، بايد تفاهم صورت گيرد و انسان‏ها سخن يكديگر را درك كنند و درك سخن ديگران، با تدبر وتفكر در مكتب و عقيده آنان صورت مى‏پذيرد. ارتباط دو انسان، تنها با دانستن زبان يكديگر مقدور نمى‏گردد; مثلا براى فهميدن سخن يك عرب زبان، دانستن زبان عربى به تنهائى كفايت نمى‏كند، بلكه علاوه بر آن، لازم است كه از فكر و مكتب و عقيده او نيز باخبر بود و اين دستور قرآن به ترابط انسان‏ها، يكى از بهترين تشويق‏ها براى تفكر و آزادى انديشه و تعامل فرهنگ‏هاست.

آزادى در بيت عتيق

آزادى به بيانى كه گذشت، در نگاه قرآن، ارزشى بسيار والا دارد. اين ارزش تا بدان حد است كه قرآن كريم، انسان‏ها را دعوت مى‏كند تا به سوى «سمبل آزادى‏» نماز بخوانند و بسيارى از ديگر كارهاى ارزنده را، رو به همان سو انجام دهند. آن سمبل آزادى، «كعبه‏» است كه آن را «بيت عتيق‏» مى‏خوانند. برخى گفته‏اند اين نامگذارى، از آن روست كه كعبه، داراى قدمت و تاريخى كهن و ارزنده و گرانبها مى‏باشد، ليكن بر اساس برخى از روايات، امام باقر(عليه‏السلام) اين نامگذارى را چنين بيان فرمود كه كعبه، بيت آزادى است كه هيچ‏گاه از آن كسى نبوده است: «لانه بيت‏حر عتيق من الناس ولم يملكه احد» (40) ; به بيان ديگر، اين خانه همواره آزاد بوده و هيچ ستم‏پيشه‏اى نتوانسته است‏بر آن تسلط يابد و از اينرو، آن را «عتيق‏» به معناى آزاد ناميده‏اند و به اين ترتيب، مى‏توان «كعبه‏» را «سمبل آزادى‏» ناميد.

اينك بنگريم كه قرآن كريم، چگونه به اين سمبل آزادى ارج نهاده و جامعه انسانى را برانگيخته است كه به سوى آن رو كند. از سويى، انسان‏ها را فراخوانده كه گرداگرد اين آزادى مجسم بگردند و آن را تقديس كنند: «وليطوفوا بالبيت العتيق‏» (41) و از سوى ديگر، به آنان دستور داده است كه در زندگى خود، به سوى مسجدالحرام توجه كنند كه بيت عتيق در آنجاست: «فول وجهك شطر المسجد الحرام وحيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره‏» (42) ; پس(اى پيامبر!) روى خود را به سوى مسجدالحرام كن و هر جا كه باشيد، روى خود را به سوى آن بگردانيد.

در كنار اين رويكرد هميشگى به سوى كعبه، بسيارى از كارهاى انسان، به اين سمبل آزادى ارتباط دارد; برخى از امور بسيار ارزشمند همانند «نماز»، بايد به سوى بيت عتيق انجام گيرد و برخى ديگر همانند «تلاوت قرآن كريم‏»، اگر چه واجب نيست، ولى بهتر است كه به سوى آن بيت رفيع باشد. در طرف مقابل، انجام برخى از كارهاى نازل و فرومايه بدان سو، حرام است و برخى ناپسند. پس همگان، در طول زندگى خويش، به گونه‏اى با اين بيت آزاد ارتباطى تنگاتنگ داريم و حتى در لحظه واپسين حضور خود در دنيا و جهان خاكى، فرموده‏اند كه رو به سوى همان خانه كنيم. اين توجه ژرف به بيت عتيق و پاسدارى از كيان آن، بدين معناست كه انسان مسلمان، همواره بايد از حيات آزاد خود پاسدارى كند و هرگز آزادى آسمانى خويش را فداى افسون‏هاى اسارت‏آور طبيعت وخاك نسازد و روشن است كه از برجسته‏ترين اين افسون‏ها، انديشه‏هاى ناقص و بعضا نارواى بشرى‏اند كه در پيكره قوانين و تعاليم فلسفى، اخلاقى، حقوقى، سياسى، و... جلوه‏گرى مى‏كنند و گروهى را در پى سراب خود، به اين سو و آن سو مى‏كشانند.

از همه آنچه تا كنون گفته شد، روشن گرديد كه اولين آزادى‏خواهان جهان، انبياء الهى‏اند كه وجود مبارك رسول اكرم‏صلى الله عليه و آله و سلم در حلقه آنان، همچون «خاتم‏» مى‏درخشد و آزادى را به معناى واقعى و انسانى‏اش براى بشر به ارمغان آورده است.

استاد علامه طباطبائى(رضوان الله تعالى عليه) در تفسير بزرگ الميزان مى‏فرمايد: عده‏اى خيال مى‏كردند كه آزادى و دموكراسى و حقوق بشر را غربيان براى انسان به ارمغان آورده‏اند; در حالى كه اسلام، پيش از ديگران، در هزار و چهارصد سال پيش، با معارف قوى خود و در بهترين وجه، اين امور را به بشريت عرضه نموده است، ولى غرب، با تبليغات نادرست‏خود، به جوامع و ملت‏ها تلقين كرد كه حقوق بشر را آنان آورده‏اند (43) .

اين سخنان استاد علامه(رض)، تقريبا مربوط به نيم قرن پيش است و روزى‏كه اين گونه سخن‏ها در حوزه‏هاى علمى خيلى مستور بود، ايشان، به‏صورت مشهود و مبرهن و عقلى و تحليلى، آنها را بيان نمودند و از اين‏جهت، حق حيات علمى بر ما دارند و اين مباحث، اكنون، سخن روز گشته و گذشت زمان آن را كهنه نساخته است و به تعبير لطيف مرحوم شهيد مطهرى(رضوان‏الله‏تعالى‏عليه) در كتاب احياء تفكر اسلامى: «صدسال بايد بگذردتا عمق ره‏آورد علمى حضرت استاد(قدس سره) براى جامعه ما هضم شود» (44) .

آزادى و حيات انسانى

دين اسلام براى انسان، هم حق حيات و زندگى قائل است و هم حق آزادى; ولى آزادى را مقدمه حيات برين انسانى مى‏داند. همه آزادى‏هاى انسان، براى دستيابى به حيات مادى و معنوى شايسته اوست و به همين دليل، وى نيازمند آزادى است و براى رسيدن به اين آزادى، بايد خود را از بند هوس‏ها برهاند. همه انسان‏ها در گرو رفتار خود مى‏باشند و تنها كسانى از قيد اين گروگان‏گيرى آزادند كه در صف «اصحاب يمين‏» و پاك‏كرداران با ايمان قرار گيرند: «كل نفس بما كسبت رهينة الا اصحاب اليمين‏» (45) . اكنون بايد ديد كه «اصحاب يمين‏» چگونه خود را از اين وامدارى رهانده‏اند.

پاسخ اين سؤال را مى‏توان در سخن پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم در آخرين جمعه ماه شعبان يافت كه خطاب به مردم فرمودند: «ان انفسكم مرهونة باعمالكم ففكوها باستغفاركم‏» (46) ;(اى انسان‏ها!) جان‏هاى شما در بند اعمالتان است; پس جان‏هاى خود را به وسيله استغفار و آمرزش‏خواهى از خدا، آزاد سازيد. از اينرو، آزادى حقيقى انسان در اين است كه با استغفار، خود را از بند گناهان گذشته آزاد سازد و با ايمان و عمل صالح، در زمره «اصحاب يمين‏» درآيد. اين آزادى معنوى است كه مى‏تواند مقدمه حيات اصيل انسانى باشد كه «فك رقبة‏» (47) و آزادسازى حقيقى انسان، همين است.

اسلام، براى انسان‏ها بيان نموده كه داراى دو حق حيات و آزادى‏اند، ولى اين نكته را نيز فهمانده است كه حيات روح، مهم‏تر از حيات جسم و تن است و آزادى معنوى و درونى، برتر از آزادى بيرونى و اجتماعى، و سبب و منشا آن است. روح انسان، وقتى زنده است كه از بردگى شهوت و غضب برهد و عبد و پرستشگر هوايش نباشد. اگر انسان بگويد: «هر چه مى‏خواهم مى‏كنم‏»، «هر جا بخواهم مى‏روم‏»، «هر چه دوست دارم مى‏خورم‏»، «هر گونه كه ميل داشته باشم زندگى مى‏كنم و هيچ قيد و بندى ندارم‏»، چنين شخصى، روح و جان خود را برده و اسير شهوت و غضبش قرار داده و فطرت خود را زنده به گور كرده است: «قد خاب من دسيها» (48) و در حقيقت، حيات انسانى خود را از دست داده است و در زمره مردگان درآمده و «ميت الاحياء» (49) گشته است.

به همين دليل، قرآن كريم، مؤمنان را زنده مى‏داند و كافران را مرده معرفى مى‏نمايد. در سوره مباركه «يس‏» چنين مى‏فرمايد: «ان هو الا ذكر وقران مبين× لينذر من كان حيا ويحق القول على الكافرين‏» (50) . در اين كريمه، خداى سبحان بين انسان زنده و فرد كافر، تقابل مى‏اندازد و مى‏فرمايد: قرآن براى انذار و بيم دادن به زندگان نازل شده و براى كافران، سبب اتمام حجت است. اين سخن بدان معناست كه انسان‏ها دو گروهند; برخى زنده‏اند و انذار مى‏پذيرند و برخى كه انذار نمى‏پذيرند كافرند. از اين تقابل، روشن مى‏شود كه مؤمنان، زندگان انذارپذيرند و كافران، انذارناپذيران مرده‏اند; زيرا حيات انسانى انسان، به فطرت توحيدى اوست و اگر اين فطرت توحيدى در زير خاك طبيعت و شهوت و غضب مدفون شود، انسان، حيات انسانى‏اش را از دست مى‏دهد و مى‏ميرد; اگر چه از حيات حيوانى و طبيعى بهره‏مند است. به همين دليل، خداى سبحان درباره سياه‏قلبان كافر، به پيامبر گرامى خود مى‏فرمايد: «وما انت‏بمسمع من فى القبور» (51) ; «انك لاتسمع الموتى ولا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين × وما انت‏بهادى العمى عن ضلالتهم ان تسمع الا من يؤمن باياتنا فهم مسلمون‏» (52) ; تو نمى‏توانى اهل قبور را شنوا كنى; تو نمى‏توانى مردگان را شنوا كنى; تو نمى‏توانى كران را كه از گفتارت روى مى‏گردانند شنوا كنى و تو نمى‏توانى كوران را از ضلالت، به سوى نور هدايت كنى; تو فقط مى‏توانى مؤمنان به آيات ما را به حق و حقيقت‏شنوا كنى و ايشانند كه تسليم امر خدايند.

بردگى روح انسان براى غرايز

شهوت و غضب كه ابزار خوبى براى روح انسانند، اگر تربيت نشوند و تحت كنترل عقل درنيايند، به دليل اشتهاى بى‏حد و حصرى كه دارند، در اولين قدم، روح انسان را به بردگى خود درمى‏آورند. هواى نفس، امير مى‏شود و عقل انسان، اسير مى‏گردد: «كم من عقل اسير تحت هوى امير» (53) . حضرت على(عليه‏السلام) در كلمات قصار نهج‏البلاغه فرموده‏اند: «الدنيا دار ممر لا دار مقر والناس فيها رجلان: رجل باع فيها نفسه فاوبقها ورجل ابتاع نفسه فاعتقها» (54) ; دنيا دار مرور و گذشتن است نه خانه قرار و ثبات و ماندن; و در اين دنيا، مردم دو گروهند; گروهى جان خود را به هوا و هوس مى‏فروشند و خود را به هلاكت مى‏اندازند و گروهى جان خود را از هوس خريده، حقيقت‏خويش را آزاد مى‏گردانند.

انسانى كه به خود رحم نكرد و در جبهه جهاد اكبر، حقيقت‏خود را به بردگى و بندگى شهوت و غضب درآورد، عقل و علمش، اسير و خادم هوسش مى‏گردند و اگر بخواهد مثلا شهرى را ويران كند، همه رهاوردهاى علمى و دانش و تحصيلات او، دست‏به دست هم مى‏دهند تا خواسته چنين شهوت و غضبى را برآورده سازند; ابزارى مى‏سازند تا او بتواند هر آنچه را كه مى‏خواهد به آتش كشد و هر آنكه در مقابلش ايستاد، نابود سازد. چنين شخص هواپرستى، اگر دين خدا و انبياء الهى را نيز مانع هوس خود ببيند، براى خاموش نمودن آن، با همان ابزار علم و عقل به جنگ پيامبران مى‏رود و سعى مى‏كند كه مذهب و دين و شريعت و منهاج آنان را نسخ و مسخ سازد; در مقابل انبياء(عليهم‏السلام)، ادعاى نبوت مى‏كند و در برابر ملت‏هاى انبياء، فرقه‏ها و نحله‏ها مى‏سازد و گاه، به وسيله همين عقل و علم اسير شده، كتابى از پيش خود مى‏بافد و مى‏نگارد تا آنكه معاذالله ناسخ قرآن و كتاب آسمانى معرفى نمايد.

بردگى و برده‏دارى شيطان

شيطان، موجود كوچكى نيست; كسى است كه شش هزار سال خدا را عبادت كرد و به فرموده اميرالمؤمنين(عليه‏السلام): «لا يدري ام من سنى الدنيا ام من سنى الاخرة‏» (55) ; روشن نيست كه اين شش هزار سال، از سال‏هاى دنياست، يا از سال‏هاى آخرت است كه هر روزش، پنجاه هزار سال دنياست! البته براى مردم عادى اين مساله روشن نيست، ولى براى خود آن حضرت، دنيايى يا آخرتى بودن سال‏هاى عبادت شيطان معلوم بود. پس ابليس، داراى سابقه طولانى عبادت است; چنين موجود مقاومى، وقتى تكبر و لجاجت ورزيد، نخست تمام زحمات چند هزار ساله خود را به آتش كشيد و سپس، «عدو مبين‏» (56) انسان شد. موجودى كه توانست چند هزار سال در ميان فرشتگان به عنوان عابد ظهور كند و سپس همه آن زحمات را يكجا خاكستر كند، چنين دشمنى در مصاف با انسان، «لا تبقى ولاتذر» (57) است; نابودكننده است و هرگز به انسان رحم نمى‏كند. او نخست وجود خود را برده تكبر و لجبازى خود نمود و سپس دست‏به برده‏گيرى از انسان‏ها زده است و اگر بر انسانى چيره شود، آن انسان نيز خست‏حقيقت‏خود را به بردگى هوسش مى‏فروشد و سپس به ديگران رحم نمى‏كند و براى ارضاى شهوت و غضب سيرى‏ناپذيرش، تا آنجا كه بتواند، انسان‏هاى ديگر را به بردگى خود درمى‏آورد.

«برده‏دارى مدرن‏» در قرن اخير

آنچه گفته شد، سخنان نورانى اسلام است درباره آزادى درونى و بيرونى، و فردى و اجتماعى; اما خوب است نگاهى به پرونده سياه كسانى كه اتهام ضديت‏با آزادى و حقوق بشر را بر اسلام مى‏زنند داشته باشيم. دين اسلام، در علم و عمل، براى براندازى نظام بردگى اقدام نمود، ولى كسانى كه شعار براندازى «برده‏دارى قديم‏» را مطرح ساختند، «برده‏دارى مدرن‏» را در قرن اخير به اجرا درآوردند. در همين جنگ جهانى دوم كه اروپا خيلى ترقى كرد و داعيه الغاء بردگى داشت، ميليون‏ها نفر را آواره كردند و اسير گرفتند و به وجهى بدتر از بردگى، بردند. براى نمونه مى‏توان كشور الجزاير را نام برد كه چه بردگى‏ها از فرانسه نچشيد! مگر بردگى غير از اين است كه هر كس را بخواهند، بكشند و مال هر كس را بخواهند، ببرند و هر جا را كه بخواهند، منفجر كنند؟ بردگى چيزى جز اين است؟

پس از جنگ جهانى، آنچه بر ايران اسلامى آمد، چيزى جز بردگى نبود. رضا خان را بردند و پسرش را روى كار آوردند. از شهريور هزار و سيصد و بيست‏به بعد، متفقين به عنوان دلسوزى براى ايران آمدند; شمال را شوروى سابق گرفت و غرب و جنوب را انگليسى‏ها و آمريكايى‏ها گرفتند. اينها به عنوان دوستى و صلح و برقرارى امنيت آمدند، اما سرمايه‏هاى ملى را غارت كردند; فرهنگ و آداب و رسوم مذهبى‏ملى را مانند نفت و گاز بردند. شمال، در اختيار كماندوهاى شوروى سابق بود و آمدن از شمال به تهران و بالعكس، مانند رفت‏وآمد در دو كشور بيگانه، نيازمند گذرنامه و پاسپورت بود و روزى هم بر اين كشور گذشت كه گفتند بايد هفده شهر را تسليم كنيد! و حاكمان نالايق وقت، تسليم كردند! هفده شهر را از يك كشور جدا كردند و بردند; آيا اينها چيزى جز برده‏گيرى آنان و بردگى ايران براى آنان بود؟

در زمان حاضر، كشورهاى تازه استقلال‏يافته شوروى سابق را تهديد مى‏كنند و مورد بازخواست قرار مى‏دهند كه چرا با ايران قرارداد بسته‏ايد! وقتى به بهانه سلاح اتمى، به يك كشور مى‏گويند تو قرارداد بسته شده با ايران را نسخ كن! معنايش اين است كه قرارداد يك ملت و دولت، بايد به اذن نظم نوين آمريكايى باشد. اين همان برده‏دارى است; اگر چه نامش چيز ديگرى است. احتلال و اشغال سرزمين موروثى فلسطين توسط اسرائيل غاصب و صهيونيست، نمونه بارزى از برده‏دارى قرن بيستم است; ملتى را از خانه خود آواره كردن و بيگانه را بجاى آشنا نشاندن و قيم مردم مظلوم فلسطين شدن و بجاى آنان انديشيدن، همه از آثار مشؤوم بردگى قرن اخير است.

عبوديت و آزادى

آنچه از قرآن كريم درباره عبادت انسان‏ها برمى‏آيد، اين است كه كامل‏ترين و برجسته‏ترين وصف براى انسان، همان است كه او، بنده ذات اقدس اله باشد; زيرا انسان و ساير موجودات، مخلوق خدايند و هر موجود مخلوقى، عبد خالق خود است و اين عبوديت را عقل انسان حكم مى‏كند و لذا ذات اقدس اله، وقتى كه مى‏خواهد عبادت الهى را در قرآن طرح كند، براهين عقلى بر آن اقامه مى‏كند و خطابش به «اولى‏الالباب‏» و «ذوي‏االعقول‏» است.

قرآن كريم كسانى را كه از عبادت خداوند سرباز مى‏زنند، «سفيه‏» مى‏داند: «ومن يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه‏» (58) . عقل، حكم مى‏كند كه هر مخلوقى، بايد مطيع خالق خود باشد و هر معلولى، مطيع علتش. كمال هر موجودى، در اين است كه بر اساس نظام تكوينى خويش حركت كند و چون از اين مسير و هدف آن اطلاع كاملى ندارد، خداوند بايد او را راهنمايى كند. انسان، با پديده‏هاى جهان در ارتباط است، ولى درباره حقيقت‏خود و حقيقت جهان و نيز درباره كيفيت ارتباط انسان با جهان، آگاهى زيادى ندارد و همين امر، ضرورت رهنمايى از سوى خداى دانا و عالم مطلق را مشخص مى‏سازد.

اگر انسان، خالقيت و مولويت‏خداوند را دريافت و آگاهى او از همه شؤون زندگى و هستى انسان و جهان را پذيرفت و در عمل نيز عبد مطيع خداوند بود، آنگاه به بهترين كمال خود مى‏رسد. از اينرو خداى سبحان، مهم‏ترين كمالى را كه در قرآن مطرح مى‏فرمايد، همين عبوديت انسان براى خداست. قرآن كريم، هم اسراء و عروج انسان كامل را بر اساس عبوديت او مى‏داند: «سبحان الذى اسرى بعبده‏» (59) و هم نزول وحى و كتاب الهى را بر مدار عبوديت وى ياد مى‏فرمايد:«الحمدلله انزل على عبده الكتاب‏» (60) ;«فاوحى الى عبده ما اوحى‏» (61) و علاوه بر علوم شريعت و علوم ظاهر، خداى سبحان، پيامبرى مانند خضر(عليه‏السلام) را كه از «علم لدنى‏» طرفى بسته و بر اساس «باطن‏» حكم ولائى مى‏كند، عبدى مى‏داند كه به وسيله عبوديتش به اين مقام رسيده است: «فوجدا عبدا من عبادنا» (62) .

بنابراين، اگر انسانى خضر راه مى‏شود و اگر انسان مقربى، خاتم پيامبران الهى مى‏گردد، همگى به دليل عبوديت و بندگى خداوند است: «كيست مولى؟ آنكه آزادت كند.»

عبوديت انسان براى خداوند، او را نسبت‏به غير خداوند آزاد مى‏سازد و پس از آن، هرگز برده و بنده درون و بيرون خود نخواهد بود. فطرت توحيدى انسان، دو چيز را فتوا مى‏دهد; يكى بنده خدا بودن و ديگرى آزاد از غير او گشتن; زيرا اگر انسان، عبد محض خالق خود باشد و همه عبوديت‏خويش را به خداوند اختصاص دهد، بى‏شك زمينه‏اى براى عبوديت و بندگى غيرخدا نمى‏ماند و اگر انسان، خداوند را به بزرگى و عظمتش دريافت، همه چيز براى او كوچك و بى‏مقدار مى‏شود; چنانكه حضرت اميرالمؤمنين(عليه‏السلام) در خطبه متقين مى‏فرمايد: «عظم الخالق في انفسهم فصغر ما دونه في اعينهم‏» (63) ; خالق، به عظمتش در جان‏هاى متقين جلوه‏گر مى‏شود و در نتيجه، هر چه غيرخداست، در چشمان آنان كوچك مى‏گردد.

اميرالمؤمنين(عليه‏السلام) خطاب به فرزندش امام مجتبى(عليه‏السلام) مى‏فرمايد: «ولا تكن عبد غيرك وقد جعلك الله حرا» (64) ; بنده جز خدا مباش; زيرا خداوند تو را آزاد آفريده است; و به همين دليل است كه امام على(عليه‏السلام)، عزت و افتخار خويش را در عبوديت‏براى خدا مى‏بيند: «الهي كفى بي عزا ان اكون لك عبدا وكفى بي فخرا ان تكون لي ربا» (65) ; خدايا! مرا اين بزرگوارى بس است كه بنده توام و اين افتخار مرا بس كه تو پروردگار منى.

ضرورت نظم و قانون در جامعه

گفته شد كه پس از حق حيات، انسان داراى حق آزادى است كه بر اساس آن، نسبت‏به غير خدا آزاد است و اين، ارمغان اسلام در چهارده قرن پيش و پيام همه انبياء الهى است. در عين حال، هيچ عاقلى نمى‏تواند بپذيرد كه جامعه انسانى، بدون نظم و قانون باشد; وجود قانون، ضرورت دارد; اگرچه سبب محدود گشتن انسان و كم شدن آزادى او گردد.

استاد علامه طباطبائى(رضوان‏الله‏تعالى‏عليه) ضرورت نظم و قانون در جامعه را بر اساس طبع استخدامگر انسان تبيين نموده است (66) . توضيح مطلب ايشان آن است كه اگر چه انسان بر اساس فطرتش موحد است و عبوديت ذات اقدس اله را مى‏پذيرد، ولى طبيعتا مستخدم ديگرى است. انسان، به دليل جهت «طين‏»ى خود: «انى خالق بشرا من طين‏» (67) ، داراى صبغه طبيعى است و از جهت روح الهى‏اش: «ونفخت فيه من روحى‏» (68) ، داراى صبغه فطرى است; بر اساس فطرتش، موجودى عالم و عارف و اهل قسط و عدل است كه نداى را با «بلى‏» (70) پاسخ داد; ولى بر اساس طبيعتش، استخدامگر و بهره‏جوست و چون ارتباطش با عالم طبيعت، محسوس و نزديك است و انسش با عالم فطرت تقريبا دور است، اگر او را بر اساس طبيعتش رها كنند، بر مبناى استخدام ديگران حركت مى‏كند و هيچ گاه «حد يقف‏» و نهايتى ندارد; از آنجا كه نيازهاى فراوان دارد و به تنهايى قادر نيست‏خواسته‏هاى خود را تامين كند، از هر چيز و از هر شخصى بهره مى‏جويد و آنها را به خدمت‏خود درمى‏آورد; در نظام طبيعت، دستش به هر آب و خاكى كه برسد، بهره مى‏گيرد مگر آب و خاكى كه در دسترس او نباشد; از هر معدنى بهره مى‏گيرد; از هر جانور پرنده، و از هر حيوان چرنده‏اى، و از هر ماهى دريايى سود مى‏جويد و از هر كره آسمانى كه مقدورش باشد، استفاده بى‏حد و حصر مى‏كند. انسان به مقتضاى طبعش چنين موجودى است.

همه مذمت‏هاى قرآن كريم از انسان، ناظر به همين طبع سركش و آثارزيانبار مشهود اوست. چنين انسانى، اگر بتواند بر ديگران چيره گردد، تفرعن مى‏كند و ادعاى «انا ربكم الاعلى‏» (71) سرمى‏دهد. بديهى است كه جامعه‏اى متشكل از انسان‏هايى اين چنين، اگر داراى نظم و قانونى درست‏نباشد، تزاحم و درگيرى و هرج و مرج و فساد، آن را نابود خواهد ساخت.

انسان، آن وقت زندگى ممتاز از حيات گياهى و حيوانى دارد، كه با ديگر انسان‏ها ارتباط و هماهنگى داشته باشد; چه اين توافق و ارائه خدمات متقابل، مقتضاى طبع اولى او باشد و همين را تفسير «مدنى بالطبع‏» بودن او بدانيم و چه آنكه پذيرش خدمات متقابل و انقياد در برابر قانون را محصول طبع اولى او ندانيم، بلكه طبع اولى هر فردى را هلوع بودن و ديگران را به خدمت گرفتن و از آنان بهره‏كشى رايگان كردن بدانيم و خضوع او در برابر قانون را، بر اساس اضطرار و طبق ضرورت ثانوى تفسير كنيم.

بنابراين، بايد نظمى حاكم باشد تا هيچ كس خود را بر ديگرى تحميل نكند و تنها در سايه اين نظم عادلانه است كه جامعه شكل مى‏گيرد و حيثيت اجتماعى افراد انسان ظهور مى‏كند و حيات اجتماعى آنان تحقق مى‏يابد و از زندگى حيوانى و نباتى ممتاز مى‏گردد. بدون نظم، هرج و مرج بر جامعه بشرى حاكم مى‏گردد و سعادت انسان بر باد مى‏رود.

قرآن كريم، كسانى را كه ميان انديشه و رفتار و كردار و گفتار آنان‏هماهنگى نيست و هماهنگ با علم خود حركت نمى‏كنند و به لازمه يقينشان‏ملتزم نمى‏شوند و گفتارهاى گوناگون دارند، افرادى مبتلا به آشفتگى وهرج‏ومرج معرفى مى‏فرمايد: «بل كذبوا بالحق لما جائهم فهم فى امر مريج‏» (72) و روشن است كه انسان‏هايى اين گونه و جامعه‏اى كه دچار تعارض‏درونى و بى‏نظمى است، هيچ‏گاه به كمال شايسته خويش نخواهند رسيد.

«نظم‏»، بدون «قانون‏» تحقق نمى‏يابد و قانون صحيح، قانونى است كه همه جنبه‏هاى هستى انسان در آن ملحوظ گشته، براى شكوفايى استعدادهاى انسان، برنامه‏ريزى درستى در آن شده باشد و چون بشر، گذشته از بدن مادى و حيثيت هلوعش، داراى روح الهى و فطرت توحيدى و «نفس ملهمه‏» به فجور و تقواست، بى‏شك علاوه بر كارهاى غريزى، داراى ابعاد اخلاقى است و برتر از آن، واجد جنبه‏هاى اعتقادى مى‏باشد. اگر قانونى، فقط جنبه‏هاى طبيعى و عملى او را رعايت كند و ابعاد اخلاقى و يا اعتقادى او را ناديده گيرد، چنين قانونى، شايسته جامعه انسانى نيست و نمى‏تواند انسان‏ها را به سعادت نهائى برساند.

آنچه متاسفانه در جهان معاصر رايج است، قانون و حكومتى است‏بر اساس رعايت اعمال مردم و نه اخلاق و عقايد آنان. از آنجا كه اخلاق و عقايد، تعديل‏كننده طبيعت و غريزه تجاوزگر انسان مى‏باشند، قهراشيرازه نظم اعمال، گسيخته مى‏گردد و حيات جامعه كه به دام طبيعت‏سركش افتاده است، حياتى حيوانى خواهد بود نه انسانى: «ان هم الا كالانعام بل هم اضل‏» (73) و اين نقص و نارسايى قانون، مشكل جهان معاصر است كه آن را به بن‏بستى بزرگ منتهى ساخته است.

قانون الهى يا قانون بشرى؟

تشريع و قانونگذارى، زمانى درست و حق است و انسان را به سعادتش مى‏رساند، كه هماهنگ با تكوين و آفرينش انسان و جهان باشد; با فطرت و آفرينش انسان، با حقيقت آفرينش جهان، و با رابطه تكوينى عالم و آدم هماهنگ باشد. انسان، نيازمند جهان است و با آن ارتباط دارد و در عين حال، از هر راهى نمى‏تواند در جهان اثر بگذارد; چنانكه جهان نيز از هر راهى در انسان اثرگذار نيست. اين تاثير و تاثر آدم و عالم و انسان‏ها با يكديگر، مشخص و محدود است و از اينرو، قانونى سعادت‏آور است كه با اين سه امر تكوينى هماهنگى داشته باشد و چنين قانونى، نه از خود انسان برمى‏خيزد و نه از طبيعت و جهان; زيرا نه انسان به عمق جهان آگاهى دارد و نه جهان از خودش باخبر است; چه رسد به اينكه از انسان و از رابطه او با خود خبر داشته باشد. قانونگذار، فقط آن كس مى‏تواند باشد كه انسان و جهان را آفريده و رابطه متقابل انسان و جهان را تنظيم كرده است و او، جز خدا نيست و لذا در قرآن كريم آمده است: «ان الحكم الا لله‏» (74) ; يعنى جعل حكم و قانون سعادت‏آور، اختصاص به خداوند دارد و كسى جز او توانايى وضع قانون را ندارد.

انسان و جهان، در مقام تكوين و در آفرينش و هستى خود، نسبت‏به خداوند عبوديت دارند و همين، دليل آن است كه انسان، در قانونگذارى و تشريع نيز بايد عبد خداوند باشد و تنها از قانون كامل و برتر او پيروى كند. اگر موجودى، همه هستى خود را از ذات اقدس اله دريافت كرده است و ذاتا فقير اوست و در «ذات‏» و «وصف‏» و «فعل‏» و «اثر»، نيازمند خدا بوده حدوثا، در حال و آينده و بقاء نيز نيازمند است; او در مقام تكوين، همانند ديگر موجودات جهان و حتى فرشتگان، عبد خداست; چنانكه قرآن كريم در اين باره مى‏فرمايد:«ان كل من فى السموات والارض الا اتى الرحمن عبدا» (75) ; يعنى هيچ كس در آسمان‏ها و زمين نيست، مگر آنكه در محضر خداى رحمان، عبوديت دارد; يا مى‏فرمايد: «ان من شى‏ء الا يسبح بحمده‏» (76) ; هيچ چيزى وجود ندارد، مگر آنكه به تسبيح و ستايش حضرت او مشغول است; يا فرمود: «يسبح له ما فى السموات والارض‏» (77) ; هر آنچه و هر آنكه در آسمان‏ها و زمين است، تسبيحگر خداوند مى‏باشد و نيز فرمود: «فقال لها وللارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين‏» (78) ;(خداوند،خطاب به آسمان‏ها و زمين فرمود)با ميل و رغبت و يا با كراهت نزد من آييد و آن دو گفتند: با ميل و رغبت مى‏آييم نه با كراهت.

بنابراين، اگر ملك و ملكوت جهان و انسان و آسمان‏ها و زمين و هر آنچه و هر آنكه در آنهاست، به دست‏خداوند است: «تبارك الذى بيده الملك‏» (79) ; «فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى‏ء» (80) و همه موجودات كوچك و بزرگ، عبد خداوند و مطيع و منقاد و مسبح و خاضع و ساجد اويند: «له اسلم من فى السموات والارض‏» (81) ; «لله يسجد من فى السموات والارض‏» (82) ، لازم است كه انسان، در زندگى فردى و اجتماعى و در قانون زندگى خود، عبد خداوند باشد و تنها قانون كامل و سعادت‏آور را كه همان قانون الهى است، بپذيرد و تسليم قوانين ناقص، جاهلانه، و هوامدارانه بشرى نگردد.

نبوت و قانون الهى

بنابر آنچه گذشت، عقل انسان مى‏گويد: خدايى كه جهان و انسان را آفريده و رابطه اين دو را تنظيم نموده و از مصلحت و سعادت مخلوقات خود آگاه است و حكيم على‏الاطلاق است، انسان را هرگز رها نمى‏كند: «ايحسب الانسان ان يترك سدى‏» (83) و براى او قانون سعادت‏بخش خود را مى‏فرستد كه فرستاده است. از اينرو، شناخت‏خداوند به عنوان مبدا حكيم، براى اثبات نبوت كافى است و كسانى كه نبوت را نپذيرفته‏اند، خداوند را به درستى نشناخته‏اند: «وما قدرو الله حق قدره‏» (84) .

انسان، وقتى به كمال مى‏رسد كه در راه صحيح حركت كند و آنچه براى‏كمالش مفيد است، جذب كند و آنچه در اين مسير براى او زيان‏آور است،دفع نمايد. يك نهال، تا آن زمان كه آب خوب، هواى مناسب، وغذاى‏كافى موجود در خاك را دريافت كند و تحت مراقبت‏يك باغبان مهربان باشد، به كمال مى‏رسد و ثمربخش مى‏گردد و اين قانون تكوينى، شامل انسان‏نيز هست. انسان، بهترين نهال بوستان الهى است كه خداوند او را در زمين هستى كاشته و رويانده است; چنانكه فرمود: «والله انبتكم من الارض نباتا» (85) .

انسان اگر بخواهد «شجره طوبى‏» بشود كه «اصلها ثابت وفرعها فى السماء» (86) باشد، راهش همين مراقبت و پرورش است. بايد ببيند آن‏كه او را آفريده است، آب حياتش را چه چيزى قرار داده و چه غذايى براى او تجويز نموده، لوازم و موانع رشدش، و بايدها و نبايدهايش كدام است. اگر اينها را عملى كرد، اگر «محقق‏» شد و سپس «متحقق‏»، هم حق را شناخت و هم حق را پذيرفت و عمل نمود، آن وقت مى‏شود «شجره طوبى‏» كه اصلش ثابت است و فرع و شاخه و ثمره‏اش در آسمان; چنانكه اگر كسى به بيراهه رفت، تبهكار و سيه‏دل مى‏شود و به صورت «بوته حنظل‏» كه ثمر آن تلخ است در مى‏آيد و نيز شجره‏اى مى‏شود كه: «تخرج فى اصل الجحيم × طلعها كانه رؤس الشياطين‏» (87) ; يعنى درختى كه از قعر دوزخ و جحيم خارج مى‏شود و شكوفه آن گويى سرهاى شياطين است.

برهانى كه حكماء و متكلمان براى نبوت عام اقامه مى‏كنند اين است كه بشر، زندگى اجتماعى دارد و بايد با ديگر انسان‏ها مرتبط باشد و چون نيازمندى‏هاى خود را به تنهايى نمى‏تواند برآورده كند و كارها و متاع‏ها در دنيا تقسيم شده‏اند، قهرا بايد معاملات متقابلى با همنوعان خود داشته باشد و براى آنكه جلوى تعدى و تجاوز و هرج و مرج گرفته شود، قانون لازم است و به دليل ضعف‏ها و نقص‏هايى كه بشر در علم و عمل دارد، خود او نمى‏تواند قانونگذار باشد و بنابراين، بايد كسى قانون را تدوين و اجرا كند كه منزه از همه نقص‏ها باشد و او، ذات اقدس اله است كه قانونش را به دست انسان كامل معصوم، براى بشر فرستاده است. اين خلاصه برهانى است كه در كتاب‏هاى فلسفى و كلامى براى ضرورت اصل نبوت آمده و در ميان حكماء و متكلمين معروف است.

اما برهانى كه از قرآن كريم و از اولين روايت‏باب «الاضطرار الى الحجة‏» كتاب شريف كافى كه مرحوم كلينى نقل نموده استنباط مى‏شود و قوى‏تر و وسيع‏تر از برهان حكماست، اين است كه انسان اگر يك نفر هم باشد و كسى جز او در جهان نباشد، براى رسيدن به كمالش، نيازمند قانون الهى است.

جناب كلينى(ره) نقل مى‏كند كه هشام بن حكم از امام صادق(عليه‏السلام) روايت كرد كه آن حضرت در جواب زنديقى كه از نحوه اثبات نبوت و رسالت‏سؤال نمود، فرمودند: «انا لما اثبتنا ان لنا خالقا صانعا متعاليا عنا وعن جميع ما خلق و كان ذلك الصانع، حكيما متعاليا لم يخبران يشاهده خلقه ولا يلامسوه فيباشرهم ويباشروه ويحاجهم ويحاجوه، ثبت ان له سفرا فى خلقه يعبرون عنه الى خلقه وعباده ويدلونهم على مصالحهم ومنافعهم وما به بقاؤهم وفى تركه فناؤهم‏فثبت الامرون والناهون عن الحكيم العليم فى خلقه والمعبرون عنه جل وعز; وهم الانبياء(عليهم‏السلام) وصفوته من خلقه، حكماء مؤدبين بالحكم مبعوثين‏بها غير مشاركين للناس على مشاركتهم لهم فى الخلق والتركيب فى شى‏ء من احوالهم مؤيدين من عند الحكيم العليم بالحكمة ثم ثبت ذلك فى كل دهر وزمان مما اتت‏به الرسل والانبياء من الدلائل والبراهين لكيلا تخلو ارض الله من حجة يكون معه علم يدل على صدق مقالته وجواز عدالته‏» (88) . خلاصه اين‏برهان آن است كه چون خداوند متعال، منزه است از آنكه خلقش بتوانند اوراببينند و لمس كنند و ارتباط مستقيم داشته باشند، ضرورت يافت كه سفيرانى‏از سوى خداوند باشند تا واسطه‏اى ميان خالق و خلق بوده، پيام خداى‏حكيم متعالى را به مردم برسانند و آنان را به مصالح و منافع و آنچه بقاءشان در آن(دنيوى و اخروى) و در تركش فناء ايشان مى‏باشد، راهنمايى كنند.

در كتاب علل‏الشرايع وبحارالانوار نيز روايتى آمده است كه حيثيت فردى وجود امام و حجت را به صراحت‏بيان فرموده است. امام صادق(عليه‏السلام) در اين روايت مى‏فرمايد: «لو كان الناس رجلين، لكان احدهما الامام‏» وقال: «ان آخر من يموت الامام لئلا يحتج احدهم على الله عز وجل تركه بغير حجه‏» (89) ; يعنى اگر مردم فقط دو نفر باشند، قطعا يكى از آن دو، امام است و آخرين كسى كه از اين دو مى‏ميرد، امام است تا يكى از آن دو نتواند بر خداوند احتجاج كند كه چرا من را بدون حجت رها كردى.

انسان، از آنجا كه نمى‏داند چه چيزهايى براى او سودمند است و چه چيزهايى براى وى سودمند نيست چون حلال و حرام و زشت و زيبا را با تمام جزئياتش نمى‏داند نيازمند قانون خداست. البته عقل، قدرى از امور سعادت‏آور را مى‏داند، ولى نه به صورت جزئى و در تمام مسائل، بلكه آنها را به نحو كلى درك مى‏كند و اين مقدار، كافى نيست. اينكه چه گياهى، چه گوشتى، چه غذايى، كدام پرنده فضايى، كدام حيوان دريايى و صحرايى، كدام پوشش و لباس و زينت، خوب است و كدام بد و نارواست، اينها را انسان نمى‏داند; خاطرات و خيال‏هاى خوب و بد، نگاه‏هاى روا و ناروا، رفتار درست و نادرست را به طور كامل نمى‏فهمد و فقط برخى از آنها را با عقل درك مى‏كند و اگر چنين است و اگر انسان آفريده شده تا به كمال و سعادت ابدى برسد و سعادت او در گرو اصول و ضوابط مزبور است، پس حتما بايد قانون درست و كامل را از خداوند دريافت كند و به همين دليل اگر انسان، اولين انسان مخلوق خداوند باشد، بى‏شك او پيامبر است و لذا اولين انسانى را كه خداوند آفريده، پيغمبر بوده است.

بنابراين، هيچ كس بى‏نياز از قانون الهى نيست; چه در شهر باشد و چه در كوه و بيابان و روستا; و حتى يك راهب تنها و ديرنشين نيز نمى‏تواند بگويد من از قانون بى‏نيازم، بلكه او نيازمندى بيشترى دارد; زيرا او مى‏خواهد خود را بسازد. البته نيازمندى به قانون، در جامعه بشرى ظهور بيشترى دارد و محسوس‏تر است و نبودنش زيان‏هاى بيشترى را به دنبال دارد.

بيان محقق طوسى(ره) نسبت‏به برهان بوعلى(ره)

محقق طوسى(رحمه‏الله)، بر برهان عقلى ابن‏سينا(رحمه‏الله) بر ضرورت نبوت كه در نمط نهم كتاب اشارات والتنبيهات (90) آمده، مطلبى دارد كه ذكر آن براى تكميل و تتميم آنچه گذشت، سودمند است.

بيان محقق خواجه طوسى(رضوان‏الله تعالى‏عليه) در شرح اشارات و تنبيهات (91) اين است كه اگر ضرورت وجود شريعت و نبوت، از جهت نياز بشر به يك نظام اجتماعى مصون از هرج و مرج باشد، اين نياز، با حكومت‏هاى غيراسلامى كه در نقاط مختلف كره زمين وجود دارد، برآورده مى‏گردد و لذا ضرورت نبوت را بايد مبتنى بر شناختى دقيق‏تر از انسان و نيازهاى دنيوى و اخروى او قرار داد. يعنى بايد اين حقيقت را دريافت كه انسان، داراى روحى مجرد و حقيقتى باقى و ابدى است و روح آدمى، متاثر از اعمالى است كه در طبيعت انجام مى‏دهد و از اينرو، رفتار فردى و اجتماعى او بايد بر اساس قانونى باشد كه علاوه بر تنسيق نظام طبيعى و اجتماعى او، نظام ابدى و جاودانش را نيز تامين نمايد (92) .

«وجوب از خدا» نه «وجوب بر خدا»

لازم است اين نكته به خوبى مورد توجه قرار گيرد كه اگر در مسائل كلامى گفته مى‏شود: «بر خداوند واجب است كه قانون و پيامبر خود را بفرستد»، اين سخن، هرگز به معناى جبر بر خداوند نيست. منكران «حسن و قبح عقلى‏» مانند اشاعره، هيچ گونه واژه الزام‏آورى در بحث نبوت، امامت، و... ندارند; زيرا آن را جبر بر خداوند مى‏دانند و از طرف ديگر، معتقدان به «حسن و قبح عقلى‏» همچون معتزله كه قائل به وجوب نبوت مى‏باشند، فرستادن كتاب و ارسال رسول براى هدايت جامعه بشرى را بر خداوند واجب مى‏دانند. اما حكماى الهى مانند بوعلى(رحمه‏الله) كه بر روال عقايد صحيح اماميه مى‏انديشند و از فرث افراط و دم تفريط مبرايند، در عين حال كه قائل به حسن و قبح عقلى‏اند، هرگز ميان وجوب على الله(واجب بودن بر خدا) كه سخن باطل معتزله است و وجوب عن الله(وجوب از ناحيه خدا) كه كلام حق اماميه است، خلط نمى‏كنند و از اينرو، معناى وجوب از خدا اين است كه يقينا خير و نظم و امثال آن،از او نشات مى‏گيرد;درحالى‏كه معناى وجوب بر خدا،آن است كه او، محكوم و مجبور است امورى را از ناحيه خود صادر كند تعالى الله عن ذلك.

اماميه، بر آن مى‏باشند كه چون خداوند هستى مطلق است، خالق و ضرورت‏بخش عقل و همه يقينيات عقل است. هر چه را كه در نظر بگيريم، چه قانون و چه غيرقانون، چه وجوب و ضرورت و چه غير آن، اگر موجود باشد، از سوى خداوند و عين ربط به اوست و هيچ چيزى در عالم وجود ندارد كه از خدا نباشد; پس چگونه فرض مى‏شود كه وجوب و ضرورتى در جهان موجود و حق باشد و «عن الله‏» و از سوى خداوند نباشد؟ هر قانونى كه در نظر گرفته شود، يا موجود است و يا معدوم; اگر معدوم باشد، صلاحيتى براى حكومت ندارد و اگر موجود باشد، بدون شك ممكن‏الوجود است و هر شى‏ء ممكن‏الوجودى، در اصل هستى و كيان حقيقت‏خود نيازمند واجب‏الوجود است.

سعادت انسان و عدم كفايت عقل

قرآن كريم هر چند در بسيارى از آياتش، ارزش عقل را بازگو كرده و انسان را به تعقل و تفكر فرامى‏خواند، اما در مواردى ديگر، در عين اثبات لزوم عقل براى انسان، آن را براى هدايت‏بشر كافى ندانسته است و وجود وحى را نيز ضرورى مى‏داند و در اين باره مى‏فرمايد: «رسلا مبشرين ومنذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل وكان الله عزيزا حكيما» (93) ; خداوند پيامبران را براى بشارت نيكان و ترساندن بدان فرستاده; تا آنكه پس از فرستادن آن رسولان، مردم بر خداوند حجتى نداشته باشند و خداوند هميشه مقتدر بوده و كارش مطابق با حكمت است.

اين آيه، عدم كفايت عقل براى هدايت انسان را به خوبى نشان مى‏دهد; زيرا در صورت كافى بودن عقل براى هدايت انسان، حجت‏بر بشر تمام بود و مجالى براى احتجاج مردم در قيامت وجود نمى‏داشت و لذا نيازى به ارسال پيامبران نبود; در حالى كه خداوند مى‏فرمايد: «حجة بعد الرسل‏» نه «حجة بعد العقل‏».

خداى سبحان در سوره مباركه «طه‏» مى‏فرمايد: «ولو انا اهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا ارسلنا الينا رسولا فنتبع اياتك من قبل ان نزل ونخزى‏» (94) ; يعنى اگر ما پيش از فرستادن پيامبر، كافران را به نزول عذاب هلاك مى‏كرديم، بى‏شك آنان مى‏گفتند: چرا بر ما رسولى نفرستادى تا پيش از آنكه گرفتار اين خوارى و ذلت‏شويم، از او پيروى كنيم.

اين استدلال نيز نشانگر آن است كه در صورت عدم ارسال انبياء، مجال احتجاج و برهان براى هر كافرى كه گرفتار گمراهى مى‏گردد باقى است و اگر عقل حصولى يا فطرت حضورى و يا مجموع آن دو، به تنهايى براى هدايت‏بشر كافى بود، نيازى به وحى و رسالت و مجالى براى احتجاج و استدلال تبهكاران نبود.

سومين مورد براى ضرورت وحى و عدم كفايت عقل، آياتى است كه جريان جهنم و گفتگوى دوزخيان را با نگهبانان جهنم بازگو مى‏نمايد. فرشتگان، در مقام استدلال و سرزنش، به جهنميان مى‏گويند: «الم ياتكم نذير» (95) ; آيا از سوى خداوند پيامبرانى نيامدند كه شما را از عواقب تلخ گناه بيمناك كنند؟ اين استدلال نيز نشانگر ضرورت ارسال رسولان است; زيرا اگر عقل بشر در مساله هدايت كافى بود، بايد فرشتگان سؤال مى‏نمودند: مگر خداوند به شما عقل نداد; مگر شما عقل نداشتيد; پس چرا به اين روز افتاديد؟

تذكر: اگر در مواردى به عقل احتجاج شده، براى آن است كه عقل به قصور خود و ضرورت وحى آگاه است و لزوم پيروى آن را تثبيت مى‏كند.

چهارمين گروه از آيات دال بر ضرورت وحى و عدم كفايت عقل، همان است كه در مقام بيان فايده بعثت انبياست; مانند اين آيه شريفه كه مى‏فرمايد: «كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم اياتنا ويزكيكم ويعلمكم الكتاب والحكمة ويعلمكم ما لم تكونوا تعلمون‏» (96) ; يعنى من به سوى شما رسولى فرستاديم تا بر شما آيات ما را تلاوت كرده، شما را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت را به شما تعليم دهد و به شما چيزى را بياموزد كه هرگز از پيش خود، توان آموختن آن را نداريد. و اين ويژگى از تعبير «ويعلمكم ما لم تكونوا تعلمون‏» استفاده مى‏شود; زيرا مفاد اين جمله آن است كه علوم حاصل از وحى را نه تنها نمى‏دانيد، بلكه هرگز نمى‏توانيد بدون هدايت پيامبر، به آنها عالم شويد.

از اين آيه نيز دانسته مى‏شود كه وجود وحى و رسالت، تنها يك فضيلت و فائده غير ضرورى و قابل جبران نيست، بلكه ضرورت و فريضه‏اى حتمى است كه هيچ جانشين و جبران‏كننده‏اى ندارد و انبياء الهى، چيزهايى را به بشر مى‏آموزند كه افراد بشر قادر به فراگيرى آن از غير راه وحى نيستند. بنابراين، ضرورت وجود دين، از آن زمان كه اولين آدم پاى بر عرصه طبيعت مى‏گذارد تا آن زمان كه آخرين انسان از طبيعت رخت‏برمى‏بندد، امرى روشن و ثابت است; زيرا دين، علاوه بر تامين سعادت اجتماعى و ايجاد جامعه برين و تنظيم روابط متعادل و تدوين قانون حق‏محور و ديگر مسائل مربوط به زندگى جمعى، در پى تامين سعادت ابدى و اخروى انسان‏هاست كه عقل به تنهايى نمى‏تواند از عهده آن برآيد و از اينرو، هيچ انسانى در هيچ حالتى، بى‏نياز از دين نيست; چه در حال فرديت و انزوايش و چه در حال حضور در اجتماع و جامعه بشرى.

كمال دين و خاتميت اسلام

خاتميت و كمال، دو امر متلازمند; يعنى ممكن نيست كه دين و آيينى، خود را خاتم اديان بداند و داعيه كمال نداشته باشد. از سوى ديگر، اگر دينى داعيه كمال نهايى داشت، بى‏شك خود را به عنوان دين خاتم معرفى خواهد كرد; البته مقصود از كمال در اينجا، كمال نفسى و مطلق است كه مبراى از تمام نقائص مى‏باشد; نه كمال نسبى كه به دليل همراه بودن با برخى نقائص، دليل بر خاتميت و ملازم با آن نيست.

مكاتبى كه تدبير دنيوى زندگى انسان در امور فردى و اجتماعى را بر اساس دانش حسى و تجربى مورد نظر قرار داده‏اند، هرگز نمى‏توانند داعيه كمال نهائى و يا خاتميت داشته باشند; زيرا نقص و تبدل و تغير دانش حسى و تجربى، بر كسى پوشيده نيست و قهرا مكتبى نيز كه بر اساس اين دانش تاسيس شود، مشمول نقص و بى‏ثباتى خواهد بود و لذا بسيارى از اين مكاتب، به صراحت، كمال و خاتميت را نفى كرده، خويشتن را دست‏اندركار تفسير و يا تغيير جهان مى‏دانند; بدون آنكه ديگر تفاسير را انكار نمايند و يا ادعاى برترى بر آنها داشته باشند.

كامل بودن دين و خاتميت آن را كسى مى‏تواند ادعا كند كه از نشئه ناسوت و طبيعت گذر كرده باشد و به قلمرو ملكوت رسيده، از آنجا به جبروت باريافته باشد و با ورود به خزائن الهى و نائل گشتن به «لقاء الله‏»، در مقام «دنا فتدلى× فكان قاب قوسين او ادنى‏» (97) ، از «لوح محفوظ‏» (98) و «ام الكتاب‏» (99) و «كتاب مبين‏» (100) بهره‏مند گردد; زيرا هر اسوه‏اى، به مقدار راهى كه مى‏پيمايد، متاسيان و پيروان خود را راه مى‏نمايد و رسول اكرم‏صلى الله عليه و آله و سلم، اسوه‏اى است كه در پرتو عنايت ويژه الهى، با عروج به جايگاه قدس ربوبى و طى نمودن همه مراحل و مراتب ممكنه كمال، بر عالم وجود اشراف شهودى يافته است و از اين طريق، كامل‏ترين قوانين را از سوى خداوند براى سلوك بندگان به ارمغان آورده است.

پذيرش ادعاى كمال و خاتميت از سوى دين، زمانى درست است كه نخست نبوت و عصمت آن پيامبر خاص، توسط اعجاز مافوق طبيعى‏اش، به صورت برهانى اثبات گردد; چراكه بدون اثبات نبوت و عصمت، نمى‏توان سخن كسى را درباره اصل دين يا خاتميتش معتبر دانست و به همين دليل، پذيرش خاتميت اسلام كه در قرآن و سنت آمده است، پس از آن است كه جامعه انسانى، رسالت رسول اكرم‏صلى الله عليه و آله و سلم و عصمت ايشان را با استدلال و برهان درك نموده باشد نه پيش از آن.

قرآن كريم، خود را كتابى براى همه جهانيان و «ذكرى للعالمين‏» (101) و «نذيرا للبشر» (102) معرفى نموده و تصريح مى‏كند كه بيان‏كننده همه آن امورى است كه در سعادت بشر نقش دارند; چه در حوزه عقايد، چه در حوزه اخلاق، و چه در حيطه عمل: «تبيانا لكل شى‏ء» (103) . با توجه به اين مقام منيع و نيز همتايى قرآن و عترت با يكديگر است كه امير بيان، حضرت على(عليه‏السلام) در نهج‏البلاغه (104) از آگاهى خود بر حقايق جهان هستى سخن مى‏گويد و به اين آيه شريفه استشهاد مى‏نمايد: «ما فرطنا فى الكتاب من شى‏ء» (105) ; يعنى ما در آن كتاب چيزى را فروگذار ننموديم.

قرآن كريم براى تفهيم تلازم ميان خاتميت و كمال مطلق، گاه از كامل بودن دين اسلام خبر مى‏دهد و گاه خاتميت آن را اعلام مى‏دارد. درباره كامل بودن دين اسلام مى‏فرمايد: «اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الاسلام دينا» (106) ; امروز، براى شما دين را كامل و نعمت را تمام نمودم و اسلام را به عنوان دين مرضى الهى براى شما پسنديدم; و در مورد خاتميت اسلام مى‏فرمايد: «ما كان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله وخاتم النبيين‏» (107) ; محمدصلى الله عليه و آله و سلم پدر هيچ يك از مردان شما نيست وليكن او رسول خدا و خاتم پيامبران است.

خاتميت و كمال نهايى دين اسلام، مورد اتفاق همه فرقه‏هاى مسلمين است و علاوه بر آيات فوق، روايات بسيارى بر آن دلالت دارد كه ذكر آنها خارج از موضوع كتاب است و تنها به ذكر يك روايت از رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه و آله و سلم اكتفا مى‏شود كه خطاب به اميرالمؤمنين(عليه‏السلام) فرمودند: «انت مني بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبي بعدى‏» (108) ; اى على! مقام تو در مقايسه با من، مانند مقام وزارت هارون براى موسى است; مگر آنكه هارون پيامبر بود و تو پيامبر نيستى; زيرا پس از من، پيامبر و دين جديدى نخواهد آمد.

ابعاد اجتماعى اسلام در انظار مختلف

دين‏شناسان، در مورد ماهيت آنچه كه دين ارائه مى‏دهد، نظرهاى گوناگونى دارند. برخى بر اين پندارند كه دين، تنها عهده‏دار بيان رابطه فردى خدا و خلق(عبادات) و روابط اخلاقى افراد با يكديگر(اخلاقيات) است; اما مسائل سياسى، حقوقى، و حكومتى، از دائره دين خارج بوده، به تشخيص افراد و تصميم عقلى انديشوران جامعه بستگى دارد.

گروه ديگرى بر اين نظرند كه دين، علاوه بر عبادات و اخلاقيات، اصل‏حكومت دينى را مورد تاكيد قرار داده است و اصول حاكم بر نظام اجتماعى‏داخلى و نظام بين‏المللى را نيز بيان مى‏نمايد; اما شكل حكومت واداره نظام، امرى است كه به افراد اجتماع واگذار شده است. به عنوان مثال،جمهورى بودن يا سلطنتى بودن نظام حكومتى، انتصابى بودن حاكم يا انتخابى بودن آن و نيز مسائلى مانند رهبرى انفرادى يا رهبرى شورايى، همگى امورى هستند كه دين درباره هيچ يك از آنها نظر خاصى ندارد و تشخيص درستى‏يا نادرستى هر يك از سيستم‏ها و روش‏ها را بر عهده عقل بشرى نهاده است.

نظر سوم در اين زمينه آن است كه دين، گذشته از آنكه امور عبادى و اخلاقى و نيز اصول ارزشى حاكم بر نظام اجتماعى را تشريح نموده، شكل حكومت را نيز عرضه داشته كه همان نظام امامت و ولايت است و در اين نظام حكومتى، حاكم اسلامى، با نصب خداوند حق حكومت مى‏يابد. اين نظريه، مبتنى بر رسالت دين و برهان نبوت است كه در مباحث گذشته از آن سخن گفته شد.

علاوه بر هماهنگى نظر سوم با برهان نبوت، مراجعه به شريعت‏خاتم اسلام و مشاهده توجه اكيد آن به جامعه و احكام اجتماعى، سياسى، نظامى، حقوقى، و فرهنگى انسان‏ها، به وضوح نشانگر صحت اين نظريه است. قرآن كريم همان گونه كه دستورهاى عبادى مانند «اقيموا الصلوة‏» (109) و «كتب عليكم الصيام‏» (110) و دستورهاى اخلاقى مانند «لايسخر قوم من قوم‏» (111) و «لايغتب بعضكم بعضا» (112) دارد، فرامين اجتماعى نظير «انما المؤمنون اخوة‏» (113) و«واعتصموا بحبل الله‏» (114) ، و دستور حقوقى و اقتصادى نظير «ءاتوا الزكوة‏» (115) وفرمان جزائى و كيفرى چون «السارق والسارقة فاقطعوا ايديهما» (116) و «الزانية والزانى فاجلدوا كل واحد منها ماة جلدة‏» (117) و دستورهاى سياسى و نظامى چون «واعدوا لهم ما استطعتم من قوة‏» (118) و «وليجدوا فيكم غلظه‏» (119) و «وجاهد الكفار والمنافقين‏» (120) نيز دارد.

بررسى آيات قرآن كريم نشان مى‏دهد كه دين اسلام، از سويى مبدء و معاد و وحى و رسالت را به عنوان مسائل اعتقادى طرح نموده و از سوى ديگر، به بحث از فضائل و رذائل اخلاقى و تحصيل و ترك هر يك پرداخته است و از سوى سوم، مسائل فردى و عبادى را ارائه نموده و در بعد ديگر، احكام اجتماعى و اقتصادى و نظامى و سياسى، حدود و قصاص و ديات، و جنگ و دفاع و امر به معروف و نهى از منكر را براى حفظ و حراست از احكام دينى و حكومت اسلامى، به مسلمانان اعطاء فرموده است.

اسلام، به جامعه برين انسانى با ديده تكريم مى‏نگرد و در ساختن آن سعى بليغ دارد. اهتمام اسلام به جامعه را مى‏توان از اين نكته به خوبى دريافت كه نوع احكامش را به صورت جمعى تنظيم كرده و در هنگام تزاحم مصلحت فرد و جامعه، مصلحت جامعه را بر سود و مصلحت فرد، مقدم داشته است. با يك نگاه اجمالى به مجموعه احكام اسلام، روشن مى‏شود كه روح جمعى، در همه احكام و حكم اسلام منتشر و مفروش است; همان گونه كه گلاب در برگ گل مفروش و منتشر گشته است; و همان گونه كه با گرفتن گلاب از گل، برگ‏هاى گل، فاقد طراوت و عطر بويا و منظره زيبا مى‏شود، اگر از احكام اسلامى، دستورهاى اجتماعى آن روز، و از مسلمانان، روح جمعى آنان گرفته شود، بى‏خاصيت مى‏گردد.

به عنوان نمونه مى‏توان به نماز اشاره نمود. درباره نماز كه وظيفه هر شبانه‏روز مسلمانان است، دستور داده شده كه به جماعت‏برپا شود و از سوى ديگر، تاكيد گشته كه اين فريضه، در مسجد و محل اجتماع مؤمنين انجام گيرد: «لا صلوة لجار المسجد الا في المسجد» (121) ; يعنى نمازى براى همسايه مسجد نيست مگر در مسجد; و براى آنكه اجتماعات عبادى كوچك در طول هفته، به صورت اجتماعى عمومى از مؤمنين يك شهر درآيد، دستور برقرارى نماز جمعه داده شده: «يا ايها الذين امنوا اذا نودى للصلوة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله وذروا البيع‏» (122) و براى حفظ عظمت و اهميت اين نماز پرشكوه جمعه، دو حكم فقهى درباره آن عنوان گرديده است: اول آنكه تا شعاع يك فرسخى نبايد نماز جمعه ديگرى برگزار شود و دوم اينكه تا شعاع دو فرسخى، همه كسانى كه عذرى ندارند، موظف به شركت در نماز جمعه مى‏باشند. نماز عيد فطر و قربان نيز اجتماع بزرگ‏ترى از نمازگزاران شهر است كه براى تامين شكوهمندى چنين اجتماع عبادى، دستور رسيده است كه به صحرا برويد و در فضاى باز و وسيع و در زير آسمان، گرد هم آييد و يك معبود را با يك ندا و نوا بپرستيد.

اسلام، پس از آنكه مردم مسلمان را از اجتماعات كوچك مسجدى، به مساجد جامع و از نماز جمعه، به نماز شكوهمند عيدين سوق مى‏دهد و مؤمنين را با يكديگر آشنا و همدل و همنوا مى‏سازد، هر ساله، همه مردم را از شهرها و روستاهاى كشورهاى اسلامى به كنگره عظيم و بين‏المللى حج دعوت مى‏كند تا از حضيض هر دره و فج عميق، سربرآورند و از اوج هر كوه رفيعى، سرفرود آورند و همگان، در كنار كعبه، خداى يگانه و يكتا را با يك صدا و نجوا بخوانند و بخواهند; در خانه عتيق و آزاد بيت الله الحرام، بر گرد كعبه طواف كنند و خود را از هر چه پليدى و شرك است، پاك سازند و برائت‏خود و خدا و رسولش را از مشركان اعلان دارند; كه خداوند فرمود: «واذان من الله ورسوله الى الناس يوم الحج الاكبر ان الله برى من المشركين‏» (123) و براى برافراشتن دين خداوند در جامعه و طرد و تنبيه شياطين و طاغوتيان و برپايى قسط و عدل در اجتماع بشرى، قيام نمايند كه فرمود: «جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس‏» (124) .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
توبه حضرت داود (عليه السلام)
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 13 ارديبهشت 1395

توبه حضرت داود (عليه السلام)

و أما توبه الأنبياء (عليهم السلام) فيكفيك منها ما بلغك من توبه داود النبى - صلوات الله و سلامه على نبينا و آله و عليه - و قد روى أنه لما علم بعد نزول الملكين... .

اما توبه انبياء (عليهم السلام)، براى نمونه توبه داود پيغمبر (عليه السلام) كافى است. روايت شده كه همين كه داود (عليه السلام) بعد از نازل شدن آن دو ملك...

دانست كه براى تنبيه او نازل شده‏اند، چهل روز سجده كرد و سر از سجده برنداشت مگر براى حاجت و نماز و در اين چهل روز، نه خورد و نه آشاميد و همه‏اش را گريه مى‏كرد، و آنقدر گريه كرد كه از آب چشمش در اطراف سرش گياه روييد! و حضرت داود (عليه السلام) همه‏اش خدا را مى‏خواند با زبان‏هاى محرقه القلوب(60) و توبه مى‏كرد و از جمله حرف‏ها كه در مناجات مى‏گفت، عرض كرد:

سبحان خالق النور جرح الجبين و فنيت الدموع و تناثرا الدود من ركبتى و خطيئتى ألزم بى من جلدى.

منزه و پاكى اى خدايى كه نور را آفريدى، خداوندا! پيشانى از طول سجده زخم شد و اشك ديدگان تمام گشت و سر زانوهايم كرم گذاشت و با اين‏ حال، خطايم گريبانم را گرفته كه سخت‏تر از پوستى است كه به بدنم چسبيده باشد.

پس ندا آمد: يا داود! آيا گرسنه‏اى طعامت بدهم؟ آيا تشنه‏اى آبت بدهم؟ آيا مظلوم شده‏اى كمكت نمايم؟ و از گناهش اسم برده نشد!

حضرت داود (عليه السلام) صيحه‏اى كشيد و عرض كرد: گناهى را عرض مى‏كنم كه مرتكب شدم. پس ندا آمد: سرت را از سجده بردار كه بخشيدم تو را؛ معذلك، سر برنداشت تا حضرت جبرئيل (عليه السلام) آمده سرش را برداشت و در بعضى روايات هست كه بعد از قبولى توبه‏اش هم به گناه خود نوحه مى‏كرد به درجه‏اى كه از سوز ندبه و نوحه‏اش مستمعين كثير هلاك مى‏شدند و خودش غش مى‏كرد و مى‏افتاد!(61)

زمينه‏سازى براى توبه

و بالجمله؛ يلزم أن يكون الندم و التضرع و الابتهال و البكاء فى التوبه كماً و كيفاً مناسباً لعظمه الذنب و كثرته و الأولى أن يدعوا الله عند استغفاره بأسمائه و صفاته التى تناسب مقام التوبه بل يناسب ذنبه الذى منه التوبه ان كانت من الذنب المخصوص و ان يكون من الحال و الهيئه و اللباس و الحركات على ما هو أجلب للرحمه و العطوفه من اظهار الملق و الاستكانه و المخافه و يدخل من الأبواب التى يليق بحاله أن يدخل منها.

به هر حال، لازم است كه پشيمانى و تضرع و ناله و گريه از نظر كمى و كيفى با بزرگى و زيادى گناهش تناسب داشته باشد و بهتر آن است كه هنگام استغفارش، خدا را با نام‏ها و صفات مناسب مورد توبه بخواند بلكه اگر توبه‏اش از گناه ويژه‏اى است خدا را با اسماء و صفات مخصوص كه با آن گناه مناسب باشد بخواند و بايد حال و شكل و لباس و حركات اعضا طورى باشد كه هرچه بيشتر و بهتر رحمت و عطوفت الهى را به خودش متوجه سازد و جلب نمايد؛ از جمله آنهاست: چاپلوسى و اظهار بيچارگى و ترس از عذاب الهى. (خلاصه اينكه) از درهايى كه لايق و مناسب حال اوست وارد شود (و با خدا مناجات نمايد).

پس هر طور است كه از يك درى از درهاى رحمت الهى كه مناسب حالش است داخل بشود، اگر از هيچيك از درها نتواند داخل بشود لامحاله از در عدم يأس - كه در ابليس است - داخل بشود و عرض بكند:

يا من أجاب لأبغض خلقه ابليس حيث استنظره لا تحرمنى من اجابتك.

اى كسى كه مبغوض‏ترين خلقش - كه ابليس است - هنگامى كه از او مهلت خواست (خواسته او برآورده شد و تا روز قيامت به او مهلت دادى) اينك مرا از اجابت خود محروم مفرما!

و بالجمله؛ اين را بداند كه در توبه - مادامى كه مرگ را معاينه نبيند - باز است اگرچه گناهش در وصف نيايد.

و اين را هم بداند كه يأس از رحمت الهى، بدترين گناهان است و از آن، بالاتر گناهى را سراغ نداريم؛ جسارت مى‏كنم و عرض مى‏كنم: به يك جهت، يأس از رحمت الهى، از كشتن انبياء (عليهم السلام) بدتر است!

خلاصه؛ اين هم از اهميات است كه بايد سالك بداند كه شيطان همه همتش اين است كه انسان را در هر حال كه هست از راه خدا منع نمايد و اگر از راه‏هاى معمولى هواى نفس نتوانست برگرداند آن وقت از طرق مموهه(62) شرع و عقل مى‏آيد و اگر از اينها هم نتوانست غلبه نمايد، مى‏گويد: امر تو گذشته است، تو نمى‏توانى توبه حقيقى بكنى، توبه حقيقى شرايط دارد، تو كجا عمل به شرايط توبه حقيقى كجا؟! و اگر به شرايطش عمل نكنى، توبه نكردن بهتر از توبه دروغى است؛ علاوه بر اين، مى‏گويد كه تو آنقدر گناه كرده‏اى كه از قابليت و سعادت قبولى توبه و توفيق توبه افتاده‏اى!

و اگر سالك اين حرف‏هاى او را قبول بكند، مادامى كه قبول كرده است مغلوب شده، آن شيطان ملعون مقصودش را به دست آورده؛ و اگر اين حرف‏هاى او را جواب داد و رد كرد و گفت: كه اولاً: رحمت الهى را كه مى‏تواند تخيل بكند، رحمت او، رحمتى است كه تو را مأيوس نكرد و دعايت را مستجاب نمود؛ ثانياً: من اگر توبه حقيقى كامل نتوانم بكنم آن مقدارى كه توانستم بكنم، مى‏كنم؛ لعل(63) خداوند مهربان به جهت همين مقدار توبه كه كردم، توفيق بالاتر آن را بدهد، يك مقدار كامل‏تر توبه بكنم، و آن را كه كردم، باز توفيق بالاتر را مى‏دهد تا مرا به توبه كامل مى‏رساند؛ چنانكه عاده الله به همين جارى شده است و اگر قول تو را قبول بكنم كه هلاك قطعى است و ابداً نجات نيست و همين مأيوسى، خودش از گناهان كبيره موبقه است كه لعل سبب بشود به تعجيل عذاب و سبب زيادتى عذاب و خسران دنيا و آخرت بشود.

توبه قاتل هفتاد پيامبر!

بارى؛ العياذ بالله اگر هفتاد پيغمبر را هم كشته باشد(64) نبايد مأيوس بشود و ترك توبه نمايد كه يأس و ترك توبه هلاك قطعى و سبب زيادتى عقوبت است؛ وليكن در توبه، احتمال نجات كلى و در همين عقاب يأس و ترك توبه(65) ، خلاص قطعى موجود است.

وانگهى، جواب ديگر محكم شافى براى اين وسوسه خبيث اين است كه تو، به من مى‏گويى كه تو، توبه صحيح نمى‏توانى به جا بياورى!

بلى، مرا اگر عنايت الله دستگيرى ننمايد، توبه صحيح كه سهل است توبه ناقص هم نمى‏توانم؛ وليكن عنايت او - جل جلاله - اگر برسد به هر درجه و مقام عالى كه به خيال نگنجد ممكن است كه برسم، اگر بگويد از كجا كه عنايت او به تو خواهد رسيد؟ بگو: از كجا معلوم كه نخواهد رسيد! اگر بگويد عنايت او هم اهليت مى‏خواهد، بگو: اهليت را بزرگان از كجا آورده‏اند؟ نه اين است كه او داده، من هم از او مى‏گيرم؛ اگر بگويد: آخر تو چه قابليت كرم او دارى در قبال چه عملت اين تمنا را مى‏كنى؟ نمى‏بينى‏ اين قابليت را به هر كس نمى‏دهند؟!

جوابش بگو: به گدايى مى‏خواهم، گدا مجانى طلب است!

اگر بگويد: به گدايان هم همه چيز را نمى‏دهند، بگو: لعل جد در گدايى ندارد؟ و اگر بگويد: تو نافرمانى كرده‏اى، حكم سلطنت خداوند جليل رد تو است؛ بگو: در حكم سلطنت و قهاريت واجب نيست كه هر نافرمانى را غضب نمايد و ردش كند؛ اگر بگويد كه قهاريت خدا پس كجا ظاهر خواهد شد؟ بگو: به امثال تو كه معانده با خداوند جليل نموده و بر ضد دعوت او، بندگانش را از درگاه او منع و مأيوس نمايد؛ و اگر بگويد كه استحقاق عقاب تو كه قطعى است و وعده عذاب معاصى قطعى است؛ اما اجابت و عطاى گدايى تو، محتمل است؛ بگو: تو اشتباه دارى و غفلت از وعده اجابت و قبول او دارى، بلكه اگر سلطان خلاف وعيد خود را نمايد قبيح نيست، ولى خلاف وعده را كسى بر خداوند احتمال نمى‏دهد؛ و اگر بگويد: آخر روى تو از گناه، سياه و حال تو تباه است به چه روى به آستان قدس او مى‏روى؟ بگو: اگر روى من سياه است به وسيله انوار وجوه مشرقات اوليا او مى‏روم! اگر بگويد: تو قابليت توسل به آنها را هم ندارى؛ بگو: به ايشان هم به توسط دوستان ايشان، توسل مى‏نمايم!

خلاصه؛ الحذر، الحذر! كه گول او را بخورى و از رحمت واسعه خداوند مأيوس بشوى؛ همچنين در جواب او بگو: اگر هزار مرتبه از اين در برانندم، باز برنمى‏گردم! و حال آنكه اين در، درى است كه تا به حال شنيده نشده كه كسى به اميد رحمت ونوال آن در، به روش اهل مسألت و ضراعت و گدايى‏ آنجا برود و مأيوس شود!(66)

چنانكه فرعون كذايى يك شب گدايى نمود، مأيوس نگرديد؛ توى شيطان خبيث را اجابت نمود. خلاصه؛ برانى‏ام گر از اين در، بيايم از در ديگر!

رحمت بيكران الهى

از حديث نبوى (صلى‏الله عليه و آله و سلم) نقل شده است: اگر كسى هفتاد پيغمبر را كشته باشد و توبه كند، توبه او قبول است!(67)

توبه وحشى - قاتل حضرت حمزه سيدالشهداء (عليه السلام) - را با اينكه آن همه به قلب مبارك حضرت - قلب الله الواعيه (صلى‏الله عليه و آله و سلم) - وارد آورد، قبول كردند!(68)

آيا نشنيده‏اى به موسى كليم خود چه فرمود؟ فرمود: از همه كس مى‏گذرم الا قاتل حسين (عليه السلام).(69)

خلاصه؛ اگر توبه صحيح، سهل است؛ توبه ناقص هم نباشد؛ يك ذره‏اى از خير، يك كلمه خير، يك تسبيح و يك حمد و يك تهليل هم، البته فعلش مفيد و تركش ضرر است. هر خاطرى كه انسان را دلالت نمايد بر ترك اين خير جزئى، قطعاً از شيطان است و قطعاً شيطان خير انسان را نمى‏گويد. گاه است اين يك كلمه خير سبب بشود به نجات كلى انسان، به اين ميزان كه در اين خير جزئى قطعاً اثرى و نورى هست؛ گاه همين نور سبب مى‏شود در يكى موردى، به توفيق خير ديگر و آن هم نورى دارد و آن هم به توفيق ديگر منجر مى‏شود - هلم جراً -(70) انسان را به عالم نور مى‏رساند. اين قاعده كلى - ابداً - جاى انكار نيست و غالباً مؤمنين به تدريج به مقام عالى توبه نائل شده‏اند. اين است كه توبه هم مثل ساير مقامات دين، مراتب‏ دارد.

بارى؛ بنده طالب و سالك راه خدا را، در اول قدم، توبه لازم است. خوب است در مقام اقدام به توبه، عملى كه سيد بزرگوار در اقبال ، در اعمال ماه ذى‏قعده روايت كرده به جا بياورد. تفضيل آن، اين است كه حضرت ختمى مرتبت (صلى‏الله عليه و آله و سلم) روز يكشنبه دوم ذى‏قعده، بيرون تشريف آورده فرمودند: ايها الناس! كه از شما اراده توبه دارد؟ عرض كرديم كه همه ما مى‏خواهيم توبه نماييم. فرمودند: غسل بكنيد و وضو بگيريد و چهار ركعت نماز و در هر ركعت يك مرتبه سوره حمد و سه مرتبه سوره توحيد و يك مرتبه معوذتين(71) بخوانيد و بعد از نماز هفتاد مرتبه استغفار و ختم به لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم - و در بعضى از نسخ اقبال الأعمال آن هم هفت مرتبه - بعد از آن بگوييد:

يا عزيز، يا غفار اغفر لى ذنوبى و ذنوب جميع المؤمنين و المؤمنات فانه لا يغفر الذنوب الا انت.

و فرمود: نيست هيچ بنده‏اى از امت من كه اين عمل را بكند الا اينكه منادى از آسمان ندا كند: اى بنده خدا! عملت را از سر بگير كه توبه تو مقبول است و گناه تو آمرزيده؛ و ملك ديگر صدا كند از زير عرش: اى بنده! مبارك باد بر تو و بر اهل تو و ذريه تو؛ و ديگرى صدا كند: خصمان تو از تو راضى خواهند شد در روز قيامت؛ و ديگرى صدا مى‏كند كه اى بنده! با ايمان مى‏ميرى و دين از تو مسلوب نخواهد شد و قبر تو گشاده و منور خواهد شد؛ و ديگرى صدا مى‏كند كه اى بنده! پدر و مادر تو از خود خشنود خواهند شد اگرچه بر تو غضبناك بوده باشند و پدر و مادر و ذريه تو بخشيده خواهند شد و خودت در دنيا و آخرت در وسعت روزى خواهى بود؛ و حضرت جبرئيل (عليه السلام) ندا مى‏كند: من وقت مرگت با ملك الموت مى‏آيم و مهربانى مى‏كنم به تو و صدمه نمى‏زند به تو اثر مرگ و خارج مى‏شود روح تو از بدنت به آسانى.

ما عرض كرديم: يا رسول الله (صلى‏الله عليه و آله و سلم)، اگر كسى اين عمل را در غير ذى‏عقده به جا آورد، چطور مى‏شود؟ فرمودند: همان‏طور است كه وصف كردم و فرمودند: اين كلمات را جبرئيل در معراج به من ياد داد. (72)

تهيه جدول مراقبه

و خوب است مريد توبه، دو سه روز قبل از اين عمل، يك دفترى قرار بدهد و در عرض اين روزها ايام گذشته‏اش را فكر بكند از حال صغر تا اين روزش، هر ضمانى و حقى كه از غير، بر ذمه‏اش وارد آمده در آن دفتر بنويسد؛ چون ضمان ماليه براى صغير هم هست و بعد از آن در زمان كبيريش، هر حقى از حقوق الله و عبادات هم كه تضييع كرده، همه آنها را ثبت نمايد بلكه خوب است براى مداقه، براى هر عضوى از اعضايش جدولى بكشد، تمام حقوق واجبه آن عضو را كه متصور است جداولى در زير آن جدول قرار بدهد، در هر يكى فكر مفصلى بكند كه از آن راه تقصيرى در اداى واجبى و يا ارتكاب حرامى و يا اثبات حقى بر ذمه‏اش نكرده است، آنها كه به يادش چيزى‏ نيايد، آن جدول را خالى بگذارد، آنها كه چيزى واقع ساخته، ثبت نمايد؛ مثلاً چشم را جدولى بكشد و براى معاصى كه براى چشم هست هريك جدولى قرار بدهد؛ مثلاً نگاه كردن به زن اجنبيه و نگاه كردن به جوان خوشگل و نگاه كردن به عورت مؤمن و نگاه كردن به خانه مردم و نگاه كردن به مكتوب غير كه راضى نيست و نگاه كردن براى اخافه مؤمن(73) و نگاه كردن به غضب به روى پدر و مادر و يا به روى ارحام و يا به روى علما و يا به روى مطلق مؤمن بى‏رجحان شرعى و يا نگاه كردن به طريق استهزاء و يا به طريق تعيير(74) و يا به طريق اهانت و يا تكبر و يا نگاه كردنى كه به آن اراده نشان دادن عيب مؤمن را بكند و يا كشف چيز مستور مؤمن را بكند به ظالم - كه مى‏خواهد مال او را ببرد، يا خود او را بگيرد - مثلاً گاه است كه يك نگاه كردن، علت تامه قتل نفس و يا قتل نفوس و يا غصب اموالى بشود و ضمان بياورد.

الله: يعلم خائنه الأعين و ما تخفى الصدور(75)

او چشم‏هايى را كه به خيانت مى‏گردد و آن چه را سينه‏ها پنهان مى‏دارند، مى‏داند.

را در نظر داشته باشد؛ هكذا حقوق نگاه نكردن و چشم پوشيدن را؛ و هكذا حقوق اعضاى ديگر را، لاسيما لسان كه حقوقش حد و حصر ندارد.

خلاصه؛ حقوق ماليه و استحلاليه(76) اينها را تدارك نموده؛ عمليه(77) را، به جا آورده؛ استغفاريه(78) را، استغفار نمايد. و آنچه تداركش از قدرتش خارج است براى صاحبان حقوق، خيرات و مبرات و اعمال خيريه به مقدار حقش به عمل بياورد و كفاره‏اى را انجام دهد و قصاصى را - خود را - به مقام قود(79) بياورد. و آنچه از اين قبيل شبهه باشد و از عهده‏اش بيرون آمدن مشكل باشد، آن را با دستگردان صحيح، درست نمايد و بعد از آن، عمل شريف مروى از اقبال را به جا بياورد(80) و دعاى توبه صحيفه سجاديه را بخواند(81) و آنچه از معاصى كبيره كه به خاطرش بيايد ذكر بكند و ضم نمايد به ذكر آنها، ذكر نعم خاصه حضرت او - جلت الائه - و قدرتش را بر اخذ و وقوع همه اين بى‏حيايى در محضرش، در حالى كه از هزاران جهات متولى انعام اوست، ذكر كرده و خاك و خاكستر به سرش بريزد و خودش را به خاك بغلطاند بلكه دست راستش را بر گردن ببندد و دست چپش را به سينه چسبانده به كيفيت دست بستن اهل عذاب تشبيه نمايد؛ كه دست راست آنها را بر گردن مى‏بندند و دست چپ را از سينه‏شان گذرانده از قفا بيرون مى‏آورند و كتابش را به دست چپش مى‏دهند و لعل از اين طريق هم درست مى‏شود معناى:

و أما من أوتى كتابه وراء ظهره(82)

و اما كسى كه نامه اعمالش به پشت سرش داده شود.

گاهى خوف عذاب و ذكر بزرگى و شدت آتش جهنم را بنمايد و گاهى ازحيات(83) و عقاربش(84) ، عرض بكند و گاهى از سلاسل و اغلالش(85) ، عرض نمايد. در خبر است در تفسير:

ثم فى سلسله ذرعها سبعون ذراعاً فاسلكوه(86)

پس او را به زنجيرى كه هفتاد ذراع است، ببنديد.

كه طول آن ذراع، چندين فرسخ از فرسخ‏هاى دنيا است و آن را هم از سرش‏ داخل و از دبرش خارج مى‏نمايد و گاهى از شدت و عظمت و هيئت ملائكه غلاظ و شداد، ياد نمايد و از طعام و شراب و زقوم و ضريع و غسلين(87) ، ذكر كند:

يصب من فوق رءوسهم الحميم * يصهر به ما فى بطونهم و الجلود(88)

مايع سوزان و جوشان بر سرشان ريخته مى‏شود، آن چنان‏كه هم درونشان با آن آب مى‏شود و هم پوست‏هايشان!

سوز و گداز مؤلف

يا أرحم الراحمين، ارحمنى اذا خرج من الزبانيه نداء: أين جواد بن الشفيع، المسوف نفسه فى الدنيا بطول الأمل المضيع عمره فى سوء العمل؟! فيبادرون بمقامع من حديد و يستقبلونى بعظائم التهديد و يسوقوننى الى العذاب الشديد و ينكسوننى فى قعر الجحيم و يقولون: (ذق انك انت العزيز الكريم)(89) ويسكنوننى(90) داراً يخلد فيها الأسير ويوقد فيها السعير، شرابى فيها الحميم و مستقرى الجحيم!
الزبانيه تقمعنى و الحاويه تجمعنى، أمنيتى فيها الهلاك و مالى منها فكاك؛ قد شدت الأقدام بالنواصى و اسودت الوجوه من ظلمه المعاصى، ننادى من أطرافها و نصيح من حواليها و أكنافها: يا مالك قد حق علينا الوعيد، يا مالك قد أثقلنا الحديد، يا مالك قد نضجت منا الجلود، يا مالك أخرجنا منها فانا لا نعود!
فنجاب: هيهات لات حين أمان و خروج لكم من دار الهوان، ف (اخسئوا فيها و لاتكلمون)(91) ولو أخرجتم منها لكنتم الى ما نهيتم عنه تعودون؛ فعند ذلك يحصل القنوط البت و يجى‏ء الأسف العظيم و الندم الأليم؛ فنكب على وجوهنا فى النار، النار من فوقنا و النار من تحتنا و النار من أيماننا و النار عن شمائلنا؛ فنكون غرقى فى النار، طعامنا النار، شرابنا النار، فراشنا النار، لباسنا النار، مهادنا النار؛ فنبقى فى مقطعات النيران و سرابيل القطران و ضرب المقاطع و ثقل السلاسل، نتجلجل فى مضايقها و نتحطم فى دركاتها تغلى بنا النار كغلى القدور و نهتف بالويل و الثبور و لنا مقامع من حديد تهشم بها جباهنا و يتفجر الصديد من افواهنا و يتطقع من العطش أكبادنا و تسيل على الخدود أحداقنا و تسقط من الوجنات لحومها و يتمعط من الأطراو شعورها و جلودها و كلما نضجت جلودنا بدلونا جلوداً غيرها قد عريت العظام من اللحوم و ما بقى من الدسوم رسوم؛ فبقيت الأرواح منوطه بالعروق و معذلك نتمنى الموت و نقول: (يا مالك ليقض علينا ربك قال انكم ماكثون)(92)

اى خداى ارحم الراحمين، به من رحم كن هنگامى كه از ميان شعله‏هاى سوزناك جهنم فريادى برخيزد كه: جواد بن شفيع(93) كجاست؟! همان كسى كه با آرزوهاى طولانى خود و امروز و فردا نمودن وقت گذرانى كرد و با پرداختن به كارهاى زشت عمرش را ضايع نمود؛ پس از اين نداى هولناك‏مأموران ويژه جهنم با عمودهاى آهنين با سرعت تمام به سراغ من مى‏آيند و مرا كشان كشان به سوى عذاب سخت و شديد مى‏برند و به قعر جهنم سرنگونم مى‏كنند در حالى كه مى‏گويند: بچش كه (تو به پندار خود) بسيار قدرتمند و محترم بودى! و در جايى مرا مسكن مى‏دهند كه به اسارت گرفته شده، براى هميشه، در آنجا اسير است و آتش آن شعله‏ور و نوشابه من بسيار داغ و اقامت‏گاهم جهنم است كه با شعله‏هاى برفروخته مرا از جا بركند در حالى كه قعر دوزخ مرا به كام خود مى‏كشد، در چنين وضعيتى نهايت آرزوى من اين است كه هلاك شوم و بميرم ولى در آنجا از مرگ خبرى نيست و امكان جدايى از آن وجود ندارد. پاها به پيشانى بسته شده و چهره از ظلمت گناهان، سياه گشته؛ در چنين حالتى از هر طرف فرياد مى‏كشيم و از هر سو، صيحه مى‏زنيم كه: اى مالك! وعده‏هاى عذاب در مورد ما محقق شد؛ اى مالك! سنگينى زنجيرهاى آهنين ما را ناتوان ساخت؛ اى مالك! پوست‏هاى تن ما بريان گرديد؛ اى مالك! ما را از جهنم سوزان و طاقت فرسا بيرون بياور كه ما هرگز به كارهاى زشت و گناهان باز نخواهيم گشت.
جواب مى‏شنويم: هرگز! اينك وقت امان خواهى نيست و امكان خروج از آتش سوزان براى شما وجود ندارد. دور شويد و با من سخن مگوييد كه اگر به فرض محال شما از اين آتش دوزخ خارج شويد و نجات پيدا كنيد باز هم به آن گناهانى كه از آن نهى شده‏ايد، باز خواهيد گشت!
در اين هنگام است كه كاملاً نااميد مى‏شويم و مى‏فهميم كه هيچ راه نجاتى برايمان وجود ندارد پس تأسف بزرگ و ندامت دردناك تمام وجود ما را در بر مى‏گيرد، پس به صورت‏هايمان در آتش فرو مى‏افتيم: بالاى سر ما آتش، زير پاى ما آتش، سمت راست ما آتش، طرف چپ ما آتش، پس به طور كلى غرق در آتش خواهيم بود حتى غذاى ما آتش، نوشابه ما آتش، بستر ما آتش، جامه ما آتش، استراحتگاه ما آتش خواهد بود!!!
ما در ميان پاره‏هاى سوزناك جهنم با لباس‏هايى از قطران(94) در زير ضربات گرزها و سنگينى زنجيرها باقى مانده‏ايم و در تنگناهاى جهنم همچنان فرو مى‏رويم و در دركات آن خرد مى‏شويم كه در آن دركات به جوش آمده‏ايم مانند به جوش آمدن غذا در ميان ديگ‏ها!
و در اين هنگام فرياد واويلاى ما بلند مى‏شود و عمودهاى آهنين بر سر و صورت ما فرود آمده پيشانى‏ها در اثر آن ضربات شكافته مى‏شود و آب بدبوى متعفن از دهان‏هاى ما جارى مى‏شود و از سوز عطش جگرهاى ما پاره پاره مى‏گردد و حدقه‏هاى چشمانمان از كاسه‏شان در آمده و مثل اشك به صورت‏مان فرو مى‏ريزد و از اعضايمان گوشت جدا شده و ساقط مى‏شود و از طرف آن پوست‏ها و موى‏هاى كنده مى‏شود و هرگاه پوست‏هايمان بريان شد و از هم گسسته گشت، آنگاه عوض آنها پوست‏هاى تازه قرار مى‏دهند، در اين هنگام استخوان‏ها در اثر شدت آتش از گوشت‏هاى بدن كاملاً عريان مى‏شود و هيچ چيز از آنها در استخوان‏ها باقى نمى‏ماند جز جان‏ها كه به رگ‏ها وابسته‏اند و با پاره شدن اين رگ‏ها، مرگ قطعى مى‏شود ولى مرگ به سراغمان نمى‏آيد لذا از درگاه احديت‏درخواست مرگ مى‏كنيم و آرزويمان اين مى‏شود كه هرچه زودتر بميريم و در اين حال مى‏گوييم: اى مالك دوزخ! (اى كاش) پروردگارت ما را بميراند (تا از اين عذاب دردناك طاقت فرسا آسوده شويم)! مى‏گويد: شما در اينجا ماندنى هستيد! .

خلاصه؛ به تمام آنچه قادر است از مراتب فراغت و مسكنت و عجز و انكسار - قولاً، فعلاً، هيئة، لباساً - همه را جمع كند؛ چرا كه همه آنها تأثيرى در قلب انسان مى‏نمايد و آن تأثر قلبى سبب جوش آمدن درياى رحمت الهى - جلت آلائه - مى‏شود. اگر تصديق اين را بخواهى ملاحظه بكن اعمال بزرگان را كه در مقام مناجات و استغفار، خودشان را به چه حال‏هايى مى‏انداختند، تبصبص(95) مى‏نمودند، ريش‏شان را مى‏گرفتند، هكذا ملاحظه حال توبه قوم حضرت يونس - على نبينا و آله و عليه الصلاه و السلام - را بكن كه آن حكيم تربيت شده خانواده نبوت جناب روبيل چه حال براى آنها ياد داد كه خودشان را به آن انداختند و بلاى نازل را برگرداندند و حال آنكه ديده نشد بود بعد از نزول بلا، توجه ثمرى بدهد ولى روبيل (عليه السلام) به آنها ياد داد كه بچه‏ها را از مادران جدا ساختند و بره‏ها را از ميش‏ها جدا كرده، عجل‏ها(96) را از ماده گاوها گرفتند، مادرها را بالاى كوه بردند و بچه‏هاشان را در ته دره انداختند، مردها پلاس پوشيدند روى خاك افتاده، خاك بر سر ريختند.

اما حيوانات، مادرها به جهت سخالشان(97) و به جهت علف، صدا مى‏كردند؛ بچه‏هاى حيوانات گرسنه به جهت شير صدا مى‏كردند، اطفال خودشان به جهت شير و به جهت جدايى از مادرها، گريه مى‏كردند؛ خودشان(98) از ترس عذاب و شدت هولى كه از اصفرار شمس(99) و هبوب(100) بادهاى عذاب و سياهى رنگشان، مى‏ديدند ناله‏هاى جانسوز ربنا ظلمنا أنفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين(101)

پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى، قطعاً از زيانكاران خواهيم بود.

و نداى يا ارحم الراحمينا به اوج فلك رسانيده، خلاصه محشرى‏ به پا كردند تا آنكه دعوت و نفرين پيغمبرشان را بعد از نزول عذاب، برگرداندند! درياى رحمت ارحم الراحمين به جوش آمده، حضرت اسرافيل (عليه السلام) را امر رسيد كه قوم يونس را بخشيدم، ايشان را درياب، بلا را از ايشان رد كن و به كوه‏ها بزن!

بارى؛ اى برادر! عاده الله، بين بندگانش يك منوال است.

من و تو هنوز وقت داريم بلا ظاهراً نازل نشده، مى‏توانيم كه از درياى رحمت ارحم الراحمين حظى ببريم و اين آتش‏هاى افروخته را خاموش نماييم.

45)تكوين (نسخه بدل).

46)التنفس (نسخه بدل). علامه مجلسى گويد:التنفس اى بغير ذكر الله؛ و فى بعض النسخ على بناء التفعيل من تنفيس الهم اى تفريحه‏اى من الفرح و النشاط؛ و الظاهر أنه مصحف. و تكوين الخطرات اخطار الأمور للتفرقه بالبال و عدم اطمئنان القلب بذكرالله.

محدث ارموى گويد: نسبت تصحيف در معنى تنفيس نيز جارى است؛ زيرا تفريح هم - به جيم است - از فرج كه به معنى گشايش است، نه به حاء حطى از فرحو نشاط چنانكه واضح است و حاجت به استشهاد به كتب لغت و ادعيه و احاديث و اشعار عرب ندارد. فتفطن. شرح فارسى مصباح الشريعه به كوشش علامه ارموى، ص 433.

47)ترجمه و شرح مصباح الشريعه، عبدالرزاق گيلانى، ص 434، با مختصر تصرف.

48)فرائض (نسخه بدل).

49)بدى‏ها را به چندين برابر از نيكى تبديل كننده است.

50)سوره بقره (2)، آيه 222.

51)حكايت قبر كن

52)سوره آل عمران (3)، آيه 135.

53)أمالى شيخ صدوق، ص 96، مجلس 11، حديث 76.

54)گريان.

55)درختان.

56)از او گرفتم. (نسخه بدل).

57)سوره آل عمران (3)، آيه 135.

58)سوره آل عمران (3)، آيه 136.

59)تفسير الصافى فيض كاشانى، 1/382 - 385، چاپ اعلمى، بيروت.

60)سوزاننده دل‏ها.

61)بحار الانوار، 14/28.

62)تحريف شفه، پنهان شده.

63)لعل: شايد.

64) -عن جابر انه قال: جائت امرأه النبى (صلى‏الله عليه و آله و سلم) يا نبى الله، ان امرأه قتلت ولدها بيدها، هل لها من توبه؟ فقال لها: والذى نفس محمد بيده لو انها قتلت سبعين نبياً ثم تابت و ندمت و يعرف الله من قبلها انها لاترجع الى المعصيه ابداً لقبل الله توبتها و عفى عنها فان باب التوبه مفتوح مابين المشرق و المغرب و ان التادب من الذنب كمن لاذنب له مستدرك الوسائل 12/131

65)و نسبت به همين عقاب يأس و ترك توبه (نسخه بدل).

66)عارف شهيد مولا عبدالصمد همدانى مى‏نويسد: در شرح صحيفه سجاديه از ابوسعيد خدرى روايت است كه پيامبر (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: يكى از پيشينيان نود و نه كس بى‏گناه را كشته بود، سپس از عالم‏ترين مردم روى زمين جويا شد، او را به راهبى رهنمايى كردند، نزد او رفت و گفت: من 99 كس را كشته‏ام، آيا مرا توبه‏اى هست؟ گفت: نه! او را نيز كشت و صد نفر كامل شد. سپس از عالم‏ترين مردم روى زمين جويا شد، او را به مرد عالمى ره نمودند، به او گفت: من صد كس را كشته‏ام، آيا مر توبه‏اى هست؟ گفت: آرى! چه كسى است كه ميان تو و توبه فاصله شود؟ به فلان سرزمين برو كه در آنجا مردمى هستند كه به عبادت خدا مشغولند، تو نيز با آنان به عبادت مشغول شو و به سرزمين خود بازنگرد كه آنجا سرزمين بدى است. وى روانه شد، چون به نيمه راه رسيد ملك الموت آمد و او را قبض روح نمود. فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب در مورد وى به مخاصمه افتادند؛ فرشتگان رحمت گفتند: او به سوى ما آمده بود؟ و فرشتگان عذاب گفتند: او هرگز عمل خوبى انجام نداد. فرشته‏اى در صورت انسانى در آنجا حاضر شد. او را ميان خود، داور ساختند، وى گفت: فاصله دو مكان را اندازه بگيرند، به هر كدام نزديك‏تر از آن اوست. اندازه گرفتند ديدند به سرزمينى كه قصد داشت به آنجا رود نزديك‏تر است، پس فرشتگان رحمت او را دريافت داشتند و در روايتى است: يك وجب به آن سرزمين صالحه نزديك‏تر بود، بنابراين از اهل آنجا محسوب شد.

و در روايت ديگرى است: پس خداى بزرگ به يك طرف زمين وحى كرد: دور شود، و به سوى ديگر وحى كرد: نزديك شو، و گفت: ميان اين دو اندازه‏گيرى كنيد؛ پس او را يك وجب به آن سرزمين نزديك‏تر ديدند، پس آمرزيده شد. بحر المعارف، 2/51، انتشارات حكمت.

67)مستدرك الوسائل، 12/131.

68)در حديث آمده:حمزه و قاتله فى الجنه. مجمع البحرين، 3/1916، ذيل كلمه وحش.

69)بحار الانوار، 13/345.

70) -هلم جراً: همين‏طور ادامه پيدا مى‏كند و يكى پس از ديگرى مى‏رسد.

71)معوذتين: سوره فلق و سوره ناس.

72)اقبال الأعمال، ابن طاوس، ص 614.

73)ترساندن مؤمن.

74)عيب‏جويى و طعنه زدن.

75)سوره مؤمن (40)، آيه 19.

76)استحلاليه يعنى آن چه لازم است به صاحبانش برگردانده شود يا صرف حلاليت طلبيدن است، صورت گيرد.

77)حقوق عمليه از قبيل نماز و روزه قضاء.

78)استغفاريه آن‏چه كه فقط با استغفار كردن جبران مى‏شود.

79)قصاص.

80)اقبال الأعمال، ص 147 و 197.

81)دعاى سى و يكم.

82)سوره انشقاق (84)، آيه 10.

83)مارها

84)عقرب‏ها.

85)زنجيرها و دست‏بندها.

86)سوره الحاقه (69)، آيه 32.

87)زقوم: غذاى دوزخيان؛ ضريع: بوته خار تر؛ غسلين: خونابه و چرك و خونى است كه از دوزخيان جارى است.

88)سوره حج (22)، آيه 19 - 20.

89)سوره دخان (44)، آيه 49.

90)فاسكنونى (نسخه بدل).

91)سوره مؤمنون (23)، آيه 108.

92)سوره زخرف (43)، آيه 77.

93)نام خود مؤلف است.

94)قطران: ماده چسبنده بسيار بدبوى قابل اشتعال است.

95)حالتى است كه سگ در پيش پاى صاحبش، پوزه بر خاك مى‏مالد و دم خود را حركت مى‏دهد.

96)گوساله‏ها.

97)سخال: بره و بزغاله‏ها.

98)خودهايشان (نسخه بدل).

99)زرد شدن خورشيد.

100)وزيدن.

101)سوره اعراف (7)، آيه 23.

next page

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
از مصیبت نامه عطار
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 10 ارديبهشت 1395

خشك سالى گشت و قحطی آشكار
شد ز شورستان برون جائی دگر
چون بدید آن آب خوش مرد سلیم
آب دنیا تلخ و زشت آید پدید
حق تعالى از پس چندین بلا
روی آن دارد كزین آب روان
مشك بر گردن رهی بيرون برم
بیشكم مأمون ازین آب لطیف
مشك چون پر كرد و پیش آورد راه
بازگشته بود مأمون از شكار
گفت آوردستم از خلد برین
گفت چیست آن تحفۀ نیكوسرشت
این بگفت و مشك پیش آورد باز
از فراست حال او معلوم كرد
چون چشید آن آب گرم و بوی ناك
هست این آب بهشت اكنون بخواه
گفت هستم از زمين شوره دار
هم طراوت برده از خاكش سموم
در قبیله اوفتاده فاقۀ
خشك سالى گشته كلی آشكار
حال خود با تو بگفتم جمله راست
ریخت مأمون آن زمانش در كنار
گفت بستان زر بشرط آنكه راه
بی توقف بازگردی این زمان
زر ستد آن مرد و حالى بازگشت
گفت برگوی ای اميرالمؤمنين
گفت اگر او پیشتر رفتی ز راه
از زلال خود شدی حالى خجل
عكس آن خجلت رسیدی تا بماه
او وسیلت جست سوی ما زدور
او بوسع خویش كار خویش كرد
چون شدم از حال او آگاه من
حرف انعام و نكوكاری نگر
این چنين جودی كه جان عالمیست
چون تو دادی این كرم آن بنده را
مرد شد از ناتوانی بی قرار
تا رسید آخر به آبی چون شكر
گفت بیشك هست این آب نعیم
آب شيرین از بهشت آید پدید
كرد روزی این چنين آبی مرا
پر كنم مشكی و برخیزم دوان
تحفه سازم پس بر مأمون برم
خلعتی بخشد چو آب من شریف
همچنان ميرفت تا نزدیك شاه
چون بدیدش گفت برگو تا چه كار
تحفۀ بهر اميرالمؤمنين
گفت ماءالجنه آبی از بهشت
در زمان مأمون بجای آورد راز
می نیارستش ز خود محروم كرد
گفت احسنت اینت زیبا آب پاك
تا چه میباید ترا از پادشاه
آب او تلخ و هوای او غبار
هم شده ازتفت سنگ او چو موم
هیچكس را نه بزی نه ناقۀ
جملۀ مردم شده مردار خوار
چون شدی واقف كنون فرمان تراست
بر سر آن جمع دیناری هزار
پیش گيری زود هم زینجایگاه
زانكه نیست اینجا ترا بودن امان
با خلیفه سایلی همراز گشت
كز چه تعجیلش همی كردی چنين
آب دیدی در فرات اینجایگاه
بازگشتی از بر ما تنگ دل
آینۀ انعام ما كردی سیاه
چون كنم از خجلتش از خود نفور
من توانم مكرمت زو بیش كرد
باز گردانیدمش از راه من
هم سخاوت هم وفاداری نگر
در بر جود تو یارب شبنمیست
از كرم برگير این افكنده را


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دعاهاى قرآن
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 10 ارديبهشت 1395

مقدمه 
بسم الله الرحمن الرحيم
قرآن كريم كتاب زندگى ماست و هر آنچه كه براى تكامل روح و سازندگى شخصيت انسان لازم است در آن آمده است .
يكى از نيازهاى فطرى بشر، راز و نياز با خداوند است . او مى خواهد خوشبخت زندگى كند و در آخرت نيز سعادتمند شود. بدين منظور و براى رسيدن به اين مقصود همواره در صدد داشتن رابطه و انس با خداوند است تا به هنگام بروز شدايد و مشكلات به او رجوع نمايد. براى اين منظور لفظ و بيان خاص و الفاظ و متن خصوصى لازم نيست . هر قوم و ملتى با زبان خود و به مقدار فهم خويش خدا را مى خواند:
اما متن دعاها و مناجات هايى كه از زبان اهل معرفت و انسان هاى الهى و وارسته برخاسته است داراى ظرفيت لفظى و معانى گسترده اى است به گونه اى كه در كلام و دعاى ديگران يافت نمى شود و اين خود رمز جاودانگى و قابل سرمشق بودن اين دعاهاست .
يك بخش از كتب احاديث ما، دعاها و مناجات هايى است كه بر زبان اولياى الهى جارى شده است كه با آن كلمات همواره خدا را مى خوانده اند و يا اين كه بر پيروانشان تعليم داده اند كه با آن خدا را بخوانند. عمده اين گونه متون در كتب دعا گرد آمده است .
ليكن دعاهايى در قرآن كريم آمده است كه از زبان فرشتگان و پيامبران و بندگان صالح صادر شده و يا تعليم خداوند به بندگانش است كه به آنها به طور مستقل كمتر پرداخته شده است .
از آن جايى كه بنده مدتها توفيق استفاده از درس پر فيض و بركت استاد بزرگوار حوزه ، حضرت آية الله حسن زاده آملى (دامت افاضاته ) را داشتم استاد عظيم الشاءن توصيه مى فرمود كه قرآن را مطالعه كنيد و به دعاهاى قرآن كريم اهتمام ورزيد. به دنبال ، تاءكيد استاد، بنده نيز چند دور قرآن را مطالعه كردم و آياتى را كه حاوى دعاى پيامبران و فرشتگان و بندگان برگزيده حق و يا تعليم خداوند به پيامبرش بود در مجموعه اى گرد آوردم . آيات برگزيده دعايى با توضيحى كه زمينه استفاده از هر دعا را در مورد ويژه اش بيان مى كند، در اختيار مؤ منان و دوستداران قرآن كريم قرار مى گيرد.
در اين كتاب سعى كرده ام تا در مواردى كه به توضيح و تبيين كلمات و عبارات قرآنى نياز داشت از قرآن كريم دو تفسير مجمع البيان و البرهان استفاده نمايم و احيانا احاديثى از كتب تفسيرى و حديثى بر آن افزوده ام و در پايان فهرست موضوعى دعاهاى ذكر شده را افزودم تا خواننده بهتر بداند كه هر دعايى در چه زمينه و موضوع و مناسبتى نازل شده و نيز با چگونگى تكرار دعاها آشنا شود.
اهميت راز و نياز با خدا 
خداوند مى فرمايد: ادعونى استجب لكم (1)؛ مرا بخوانيد تا به شما پاسخ دهم . مى دانيم كه خداوند صادق است و در سخن او گمان خلاف نمى رود، ليكن يكى از بهترين شواهد بر صدق گفتار حق تعالى مواردى است كه در قرآن كريم آمده است كه انبياء، اولياء و بندگان صالح حق تعالى در شرايط خاص خدا را خواندند و خدا هم دعاى آنان را اجابت كرد و آنها را از غم و اندوه رهانيد.
وقتى كه خداوند داستان حضرت يونس و زندانى شدن او در شكم ماهى در قعر دريا، و قبول توبه و استغفار او را بيان مى كند در پايان اشاره مى كند به دعا و مناجات يونس در قعر دريا، و مستجاب شدن دعا، و نجات يافتن او از چنان زندان وحشتناك در آخر سخن مى فرمايد (و كذلك ننجى المؤ منين )(2)؛ ما اينچنين مؤ منان را نجات مى دهيم . و اين معنا را با لفظ مستقبل (كه دلالت بر دوام و استمرار دارد) بيان مى كند. گويا خداوند مى خواهد بفرمايد: مبادا گمان كنيد اين گونه برخورد و يارى و كمك ما اختصاص به يونس و يا گذشتگان و يا پيامبران دارد؛ بلكه نجات و يارى و كمك و هدايت ما شامل حال همه مؤ منان است ؛ آنهايى كه از سوز دل و از عمق جان در گرفتارى ها خدا را بخوانند.
در حقيقت خداوند با ذكر داستان حضرت يونس و حسن ختام آن با اين جمله به مردم با ايمان راه ارتباط بندگان با خدايشان را نشان ميدهد كه در مشكلات و سختى ها به خداوند اميدوار باشند و به درگاه او روى آورند و هيچ گاه از رحمت الهى ماءيوس نباشند چرا كه فرياد رس همه در همه جا خداوند است .
دعاهاى آدم و حوا 
آدم و حوا داستان پر رمز و راز دارند. خداوند آنان را در بهشت جاى داد و دستور داد تا از فلان ميوه يا دانه نخورند. اما شيطان آنان را وسوسه كرد و آنان از آن خوردند و گرفتار شدند. خداوند به آنان گفت : آيا من شما را از آن نهى نكردم و نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شماست .
در اين هنگام آدم و حوا توبه كردند و دست به دعا برداشتند و گفتند:
ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكون من الخاسرين (3)؛
بارالها، ما به خود ستم كرديم - كه نافرمانى تو كرديم - اگر ما را نيامرزى و به ما رحم نكنى ما از زيان كاران خواهيم بود.
دعاهاى حضرت نوح عليه السلام 
1. نوح يكى از پيامبران الهى بود كه عمرى دراز يافت به گونه اى كه عمر او ضرب المثل شده است .
نوح مردم را به خداپرستى و معرفت فرا مى خواند و از بت پرستى و جهالت باز مى داشت . مردم كه با عقايد پدران خويش خو گرفته بودند و از انديشه و تفكر به دور بودند نوح را تهديد كردند كه اى نوح اگر از كارت دست برندارى تو را سنگباران مى كنيم .
نوح دست به دعا برداشت و گفت :
رب ان قومى كذبون# فافتح بينى و بينهم فتحا و نجنى و من معى من المؤ منين (4)؛
پروردگارا! قوم من مرا تكذيب كردند. بين من و آنان داورى كن ، و مرا و كسانى كه با من ايمان آورده اند از دست آنان نجات بخش .
خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: ما نوح و همراهان او را نجات داديم و ديگران را غرق كرديم .
2. در قرآن كريم يك سوره به نام حضرت نوح آمده است و تمام اين سوره مربوط به داستان آن حضرت است . خداى متعال مى فرمايد: ما نوح را به سوى قومش فرستاديم پيش از آن كه عذاب دردناك به سراغشان آيد. او به مردم گفت : من شما را هشدار مى دهم ، خدا را بپرستيد و تقواى الهى را پيشه گيريد و مرا اطاعت كنيد اگر چنين كنيد خداوند شما را مى آمرزد و اجل شما را به تاءخير مى اندازد .
اين پيام و تبليغ ، مردم را بيدار نكرد و به همين سبب نوح از سر درد با خداوند چنين گفت : بارالها، شب و روز مردم را دعوت كردم و هرچه بيشتر فراخواندم مردم بيشتر گريزان شدند هر گاه آنان را به آمرزش تو دعوت مى كنم انگشت به گوش مى كنند، لباس ‍ بر سر مى كشند تا پيام مرا نشنوند و بر كردار خود اصرار مى ورزند. به طور علنى و پنهانى آنان را خواندم و گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد چرا كه او آمرزنده است اوست كه باران بر شما فرو مى فرستد و اموال و پسران به شما مى دهد و باغ ها و نهرها برايتان فراهم مى آورد .
نوح سپس آيات و نشانه هاى حق تعالى را در عالم آفرينش برايشان بازگو كرد. اما باز هم بيدار نشدند و به يكديگر سفارش مى كردند كه از بت هاى خود دست برنداريد. آنان در گناهان غوطه ور شدند و سرانجام اهل جهنم گشتند.
در اين هنگام نوح دست به دعا برداشت و به پروردگار عرضه داشت :
رب لاتذر على الارض من الكافرين ديارا # انك ان تذرهم يضلوا عبادك ولايلدوا الا فاجرا كفارا # رب اغفرلى ولوالدى و لمن دخل بيتى مؤ منا و للمؤ منين و المؤ منات و لاتزد الظالمين الا تبارا (5).
بارالها، از كافران بر روى زمين هيچ كسى باقى نگذار. اگر آنان را رها كنى بندگان تو را گمراه مى كنند و به جز تبه كار كافر فرزندى نياورند. بارالها، مرا و پدر و مادرم و هر مؤ منين را كه به خانه ام وارد شود و همه مردان و زنان با ايمان را بيامرز و بر نابودى ستمگران بيفزا.
3. خداوند در سوره قمر مى فرمايد: در دوران گذشته قوم نوح بنده ما را تكذيب كردند و گفتند او ديوانه و جن زده است . نوح هم دست به دعا برداشت و خداوند را خواند و چنين گفت :
اين مغلوب فانتصر (6).
بارالها، من در هدايت مردم شكست خوردم ؛ تو خود مرا يارى فرما.
4. در سوره مؤ منون آمده است : ما نوح را به سوى قومش فرستاديم ، او به مردم گفت : اى قوم من خداوند را بپرستيد به جز او براى شما خدايى نيست ، آيا پروا نمى كنيد؟ .
گروه كافران گفتند: نوح چون شما بشر است كه مى خواهد بر شما برترى جويد؛ اگر خداوند مى خواست پيامبرى بفرستد فرشتگانى را به پيامبرى مى فرستاد نوح ديوانه است .
در اين هنگام نوح دست به دعا برداشت و گفت :
رب انصرنى بما كذبون (7)؛
خداوند مى فرمايد: به نوح وحى كرديم كه زير نظر و راهنمايى ما كشتى ساز، و هر گاه فرمان رسيد و آب از تنور فوران كرد از هر يك از حيوانات دو عدد و خانواده ات را سوار بر كشتى كن ، و هر گاه تو و همراهان در كشتى مستقر شديد بگو:
الحمدلله الذى نجينا من القوم الظالمين # و قل رب انزلنى منزلا مباركا و انت خيرالمنزلين (8)؛
حمد براى خدايى است كه ما را از دست ستمكاران نجات داد وبگو: بارالها، مرا در منزلگاهى مبارك جاى ده (زيرا) تو بهترين فرود آورندگانى
.
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله به حضرت على عليه السلام فرمود: اى على هرگاه در جايى منزل كردى بگو: اللهم انزلنى منزلا مباركا و انت خير المنزلين ؛ چرا كه خير و خوبى آن منزل روزى تو مى شود و شر و بدى آن از تو دور مى شود (9).
در حديث اربع مائة كه على عليه السلام چهارصد سخن كوتاه و نغز در آداب زندگى و بندگى براى يارانش بيان فرمود، آمده است : هرگاه جايى منزل كرديد بگوييد: اللهم انزلنا منزلا مباركا و انت خيرالمنزلين (10).
5. نوح 950 سال در ميان مردم تبليغ يكتا پرستى و پاكى و درستى كرد. اما ده قرن تبليغ و دعوت آن مردم خفته جاهل را بيدار نكرد و به هوش نياورد. و از همه بذر توحيد و خداپرستى به جز بسيار اندك در دل سخت تر از سنگ آنان جوانه نزد و به بار ننشست افزون بر آن پيامبر الهى را به باد استهزاء مى گرفتند و تهمت هايى كه خود شايسته آن بودند به او مى بستند و مؤ منان همراه او را مردمانى پست مى خواندند...
با چنين پيشينه عصيان و تبه كارى است كه بفرمان الهى از آسمان باران شديد باريدن مى گيرد و از جاى جارى زمين چشمه ها مى جوشد و سيل و طوفان همه جا را فرا ميگيرد.
نوح كه از پيش آماده چنين شرايطى است ؛ به مؤ منان و همراهان خود مى گويد تا بر كشتيى كه به دست خود او ساخته شده است سوار شوند. نوح به هنگام سوار شدن بر كشتى مى گويد:
بسم الله مجريها و مرسيها ان ربى لغفور رحيم (11).
به نام خداست حركت و توقف كشتى ؛ به درستى كه پروردگارم آمرزنده و مهربان است .
در اين هنگام ، آب از آسمان و زمين به هم مى پيوندد و همه جا را مى گيرد و همه نابكاران سيه روز را در كام خود فرو مى كشد در حالى كه نوح و همراهانش بر كشتى نجات سوارند و بر سطح آب در حركتند. وقتى كه آب همه جا را فرا گرفت و همه گمراهان لجوج را به كام مرگ كشيد فرمان الهى بر توقف باران و جوشش زمين صادر مى شود و كشتى نوح بر كوه (جودى ) آرام مى يابد. در اين ميانه نوح كه پسر نادرستش را در ميان غرق شدگان مى بيند دست به دعا برميدارد و مى گويد:
رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق و انت احكم الحاكمين (12).
بارالها، پسرم از خانواده من است (و تو وعده داده بودى كه خانواده مرا نجات دهى ) و وعده تو حق است و تو احكام الحاكمين هستى .
خداوند فرمود: اى نوح ، او از خاندان تو نيست ، او ناشايست است آنچه را كه به آن آگاهى ندارى از من مخواه ، من تو را پند ميدهم ، مبادا از جاهلان باشى .
نوح به خود آمد و گفت :
رب انى اعوذ بك ان اسئلك ما ليس لى به علم ، و ان لاتغفر لى و ترحمنى اكن من الخاسرين (13).
بارالها، من به تو پناه مى برم از اين كه چيزى را كه به آن آگاهى ندارم از تو بخواهم اگر مرا نيامرزى و به من رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود.
دعاهاى حضرت ابراهيم عليه السلام 
1. حضرت ابراهيم يكى از پيامبران بزرگ الهى است . او از برجستگان دعوت به توحيد در طول تاريخ و پدر بسيارى از پيامبران است .
در زمانى برانگيخته شد كه مردم سخت در بت پرستى بودند و بتهاى گونه گون را پرستش و احترام مى كردند. آن حضرت با مردم گفت و گو مى كرد و بى خاصيتى و پوچى بت ها را براى آنان شرح مى داد. آنان در برابر سخنان حكيمان ابراهيم خليل عليه السلام يك حرف داشتند و آن اين بود كه : پدران ما اين گونه مى كردند و ما هم به راه آنان مى رويم .
ابراهيم گفت : خدا آن است كه پروردگار هستى است . او كه مرا آفريد و هدايتم مى كند او كه مرا طعام و نوشيدنى ميدهد و هرگاه بيمار شدم شفايم مى دهد. او كه مرا مى ميراند و سپس زنده مى كند او كه اميدوارم در روز قيامت گناه مرا بيامرزد .
سپس ابراهيم دست به دعا برداشت و گفت :
رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين # و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين # و اجعلنى من ورثة جنة النعيم # و اغفر لابى انه كان من الضالين# و لاتخزنى يوم يبعثون (14)؛
بارالها، به من حكمت ده و مرا به نيكوكاران بپيوند. و نام نيك مرا در امت هاى بعدى قرار ده . و مرا از وارثان بهشت نعيم قرار ده . و پدرم را بيامرز چرا كه از گمراهها بود و در روز قيامت مرا رسوا مساز (15).
2. اسوه و الگو در سازندگى يا نابودى شخصيت انسان نقش حياتى دارد. قرآن كريم كه كتاب سازندگى و تربيت انسان هاست به اين معنى مهم بسيار پرداخته است . ياد انسانهاى بزرگ چون پيامبران و ديگر شخصيت هاى مثبت و نيز ياد افراد گمراه و بدفرجام به منظور عبرت گرفتن و سرمشق يافتن در قرآن كريم آمده است .
كلمه اسوه سه بار در قرآن مجيد به كار رفته است : يك بار درباره پيامبر اسلام (16) يكبار در مورد حضرت ابراهيم و مؤ منان همراه (17) و نوبت سوم درباره ياوران حضرت ابراهيم (18).
خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: ابراهيم و ياران او اسوه اى نيكو براى شمايند هنگامى كه به قوم خود گفتند: ما از شما و آنچه به غير خدا مى پرستيد بيزاريم و راه شما را رد مى كنيم ، و بين ما و شما دشمنى و كينه هميشه خواهد بود، تا آن گاه كه به خداوند بى شريك ايمان آوريد. مگر سخن ابراهيم كه به پدرش گفت : من به زودى براى تو استغفار مى كنم و عذاب الهى را از تو نميتوانم بگردانم .
دعاى ابراهيم و يارانش اين بود:
ربنا عليك توكلنا و اليك انبنا و اليك المصير# ربنا لاتجعلنا فتنة للذين كفروا واغفرلنا ربنا انك انت العزيز الحكيم (19).
بارالها، بر تو توكل كرديم و به فرمان تو بازگشتيم و بازگشت به سوى تو است . بارالها ما را براى كافران هدف قرار مده و ما را بيامرز به درستى كه تو توانا و حكيمى .
امام صادق عليه السلام در تفسير ربنا لاتجعلنا فتنة للذين كفروا فرمود:
در گذشته تمام افراد با ايمان فقير بودند ( و زير فشار و اذيت و آزار كافران به سر ميبردند) و تمام كافران ثروتمند بودند، تا آن كه ابراهيم عليه السلام آمد و اين چنين دعا كرد: ربنا لاتجعلنا فتنة للذين كفروا. آنگاه خداوند در ميان مؤ منان ثروت و فقر قرار داد و در ميان كفار نز ثروت و فقر قرار داد (20).
3. بحث و گفتگوى ابراهيم عليه السلام با بت پرستان بى نتيجه ماند. چرا كه هر چه ابراهيم با آنان به سخن مى نشست آنان بيشتر بر گمراهى خود اصرار مى ورزيدند.
ابراهيم با خود گفت : شايد اجراى يك صحنه آنان را هشيار كند. در يك روز عيد كه همه مردم از شهر خارج شده و به گشت و گذار تفريح رفته بودند ابراهيم وارد بتخانه شد تبر را به دست گرفت و همه بتها را شكست و تنها بت بزرگ را سالم گذارد تبر را به دوش ‍ بت بزرگ نهاد و از بتكده خارج شد. مردم از گلگشت و تفريح بازگشتند به سوى بتهاى خود رفتند و آنها را شكسته يافتند. با تفحص و جست و جو دريافتند كه اين كار، كار ابراهيم است .
از ابراهيم بازجويى كردند ابراهيم در پاسخ آنان گفت : بت بزرگ دست به چنين كارى زده است ! .
ابراهيم اين سخن را به اين منظور گفت كه شايد آنها به خود آيند و بنگرند بت كه سخن نمى گويد و فهم و شعور ندارد و نمى تواند ضرر را از خود دور كند و به ديگران آسيبى برساند، چگونه مى تواند خداى هستى باشد؟
اما اين صحنه هم ذهن بسته آنان را بيدار نكرد و تقليد كور كورانه از پدران نادان خود را بر انديشه و تفكر ترجيح دادند.
از اين رو، آتشى عظيم افروختند، و ابراهيم را در آن پرتاب كردند. اما اراده حق تعالى اين چنين بود كه ابراهيم سالم بماند؛ چرا كه هنوز دوره هايى از ماءموريتش براى هدايت و ارشاد خلق و ساختن كعبه اجرا نشده بود.
ابراهيم كه دعوت و تبليغ را در آن سرزمين بى ثمر ديد، از ميان آن مردم بيرون رفت و گفت : از من اين سرزمين به جايى كه پروردگارم بخواهد مى روم ، او مرا هدايت مى كند آنگاه رو به سوى سرزمين فلسطين نهاد.
ابراهيم كه پس از سالها ازدواج و رسيدن به سن پيرى هنوز فرزندى داشت دست به دعا برداشت و گفت :
رب هب هلى من الصالحين (21)؛
بارالها از نيكوكاران (فرزندى ) به من عطا كن .
خداوند هم به او بشارت داد كه دعايت مستجاب شد و پسرى بردبار به تو خواهم داد و به زودى اسماعيل به دنيا چشم گشود.
4. پس از آن كه ابراهيم عليه السلام به فلسطين هجرت كرد خداوند به او و هاجر، اسماعيل را عطا كرد. اما بر اثر اصرار ساره مجبور شد كه اسماعيل و مادرش هاجر را به سرزمين ديگر برد. ابراهيم و هاجر و اسماعيل رفتند تا به مكه رسيدند، و به راهنمايى جبرئيل همان جا توقف كردند. ابراهيم سايبانى برپا كرد و خانواده اش را در آن پناه داد و خود به سوى فلسطين بازگشت .
اراده الهى اينچنين تعلق گرفت بود كه ابراهيم از ساره هم فرزند داشته باشد.
پس ساره به اسحاق باردار شد. اسماعيل و مادرش در مكه و اسحاق و مادرش در فسلطين به سر مى بردند و ابراهيم خليل هم بين اين دو سرزمين در رفت و آمد بود. فلسطين جاى خوش آب و هوا و سرزمين حاصلخيز بود اما در مكه نه آب بود و نه گياه ، نه درخت و نه زمين هموار.
ابراهيم كه به فرمان الهى در چنان جاى كوهسار و خشك و بى آب و گياه ، خانواده اش را مسكن داده بود دلش شكست و حالش ‍ دگرگون شد دست به دعا برداشته گفت :
رب اجعل هذا البلد آمنا و اجنبنى وبنى ان نعبد الاصنام # رب انهن اضللن كثيرا من الناس فمن تبعنى فانه من و من عصانى فانك غفور رحيم # ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلاة فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون # ربنا انك تعلم ما نخفى و ما نعلن و ما يخفى على الله من شى ء فى الارض و لا فى السماء # الحمد لله الذى و هب لى على الكبر اسماعيل و اسحق التى ربى لسميع الدعاء # رب اجعلنى مقيم الصلاة و من ذريتى ربنا و تقبل دعاء # ربنا اغفرلى و لوالدى و للمؤ منين يوم يقوم الحساب (22)؛
بارالها، اين سرزمين را امنيت ده و من پسرانم را از پرستش بت ها دور دار. بارالها، بت پرستان بسيارى از مردم را گمراه كردند، پس ‍ هر كه مرا پيروى كرد از من است و هر كس نافرمانى من كرد پس تو آمرزنده مهربانى بارالها من برخى از فرزندانم را در سرزمين بدون زراعت مكه نزد خانه محترم تو ساكن كردم ، تا نماز را به پا دارند. پس دلهاى جمعى از مردم را ميل و محبت آنان ده ، و از ميوه ها آنان را روزى ده ، باشد كه شكرگزارند. بارالها، آنچه ما مخفى يا آشكار كنيم تو مى دانى ، و هيچ چيز در آسمان و زمين بر تو پوشيده نيست حمد براى خداست كه به سن پيرى اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد. همانا پروردگارم شنونده دعاست . بارالها من و بعضى از فرزندانم را بر پا دارنده نماز قرار ده ، بارالها، دعاى مرا بپذير. بارالها، بيامرز مرا و پدر و مادرم و مؤ منان را در روزى كه حساب برپا مى شود.
5. انتخاب مكه براى سكونت اسماعيل و هاجر به فرمان خدا بود و ابراهيم به اين منزلگه رضا داد ليكن مكه جاى آبادى نبود و ميوه و حبوبات در آن توليد نمى شد. اين است رمز اين كه ابراهيم باز هم دعا مى كند و مى گويد:
رب اجعل هذا بلدا امنا و ارزق اهله من الثمرات من ءامن منهم بالله و اليوم الاخر (23)؛
بارالها، اين سرزمين را امن قرار ده ، و اهل آن را از ميوه ها روزى ده ؛ مردمى كه ايمان به خدا و روز قيامت آورند.
خداوند متعال هم به دعاى ابراهيم پاسخ مثبت داد و گفت : هر كس كفر ورزد مدتى كوتاه در اين دنيا او را بهره دهم و آنگاه او را به سوى عذاب جهنم كشانم كه بد جايى است.
امام باقر عليه السلام فرمايد: بر اثر اين دعاست كه ميوه ها از سرزمين هاى ديگر به سوى مكه برده مى شود (24)؛
6. اسماعيل در مكه باليد و برآمد، و ابراهيم بين مكه و فلسطين در رفت و آمد بود. خانه كعبه اولين عبادتگاه در روزى زمين و از دير باز محل پرستش خداى متعال و راز و نياز با او بوده است . ليكن دير زمانى بود كه ويران شده و از يادها رفته بود. ابراهيم به فرمان الهى ماءمور تجديد بناى كعبه شد. او با كمك اسماعيل به اين ماءموريت پرداخت . پايه ها بالا رفت و خانه حق براى طوف كنندگان و عبادت كنندگان مهيا شد.
ابراهيم و اسماعيل دست به دعا برداشتند:
ربنا تقبل منا انك انتاالسميع العليم # ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة لك و ارنا مناسكنا و تب علينا انك انت التواب الرحيم # ربنا و ابعث فهيم رسولا منهم يتلوا علهيم آياتك و يعلمهم الكتاب والحكمة و يزكيهم انت العزيز الحكيم (25)؛
بارالها، از ما بپذير تو شنوا و دانايى .
بارالها، ما دو را تسليم خود قرار ده و از فرزندان ما نيز تسليم امر تو باشند، عبادات ما را به ما بياموز و توبه ما را بپذير، تو توبه پذير مهربانى .
بارالها، در ميان فرزندان ما پيامبرى برگزين كه آيات تو را بر مردم بخواند و كتاب حكمت به آنان آموزد و آنها را تزكيه كند؛ همانا تو عزيز و حكيمى .
نكته 
در آيه 129 سوره بقره ملاحظه شد كه ابراهيم و اسماعيل از خداوند خواستند در ميان امتى از ذريه آنان پيامبرى برگزين كه آيات الهى را بر مردم بخواند و كتاب و حكمت به آنان آموزد و آنان را تزكيه كند، اين دعاى ابراهيم و اسماعيل چه زمانى مستجاب شد؟
در حديث آمده است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: انا دعوة ابى ابراهيم؛ (26)
من به واسطه دعاى پدرم ابراهيم به دنيا آمدم و مبعوث شدم
.
بنگر بين زمان دعاى ابراهيم ، و مستجاب شدن آن و به دنيا آمدن و مبعوث شدن حضرت محمد صلى الله عليه و آله چقدر فاصله است !و از تاءخير استجابت دعا ماءيوس مشو.
دعاى حضرت لوط عليه السلام 
لوط كه در زمان حضرت ابراهيم مى زيست پسر برادر آن حضرت و پيامبران هلى در شهر سدوم بود او مردم شهر خود را به توحيد و پاكى و درستى دعوت مى كرد. ثمره ده ها سال تبليغ و فراخوانى او، گرايش افرادى اندك بود. در ميان مردم آن شهر، فساد اخلاق و آلودگى به اوج رسيد به گونه اى كه پيشتر سابقه نداشت . لوط كه مردم را از گناه باز ميداشت ، تهديدش كردند كه اگر از تبليغ دست برندارد او را از شهر بيرون مى كنند. و گاه به نشانه تمسخر به او مى گفتند: اگر راست مى گويى عذاب الهى را براى ما بياور. لوط دست به دعا برداشت و گفت :
رب انصرنى على القوم المفسدين (27)؛
بارالها، مرا بر قوم تبه كار و هرزه پيروز فرما؛
لوط به مردم اعلام كرد من با كردار ناشايست شما دشمنم و دست به دعا برداشت و گفت :
رب نجنى و اهلى مما يعلمون (28)؛
بارالها، من و خاندانم را از كردار ناشايست آنها نجات بخش .
عذاب الهى بر آن مردم در رسيد. لوط و خاندان و پيروان اندكش شبانه از شهر بيرون رفتند و صبحگاهان فرشتگان الهى عذاب آسمانى را بر مردم فاسق و تبه كار شهر سدوم فرود آوردند.
دعاى سربازان طالوت 
يكى از داستانهاى قرآنى داستان طالوت و جالوت است . بنى اسرائيل پس از دوره حضرت موسى عليه السلام به پيغمبر خود مى گويند: فرماندهى را بر ما بگمار تا به فرمان او در راه خدا پيكار كنيم . از جانب حق تعالى ، طالوت به فرماندهى آنان گماشته مى شود. در آغاز آنان از اين انتصاب رخ برميتابند و نمى پذيرند. سرانجام با تاءكيد پيامبر الهى به آن تن مى دهند و در ركاب او براى نبرد با جالوت كافر تبهكار و لشكر او حركت مى كنند.
دو لشكر مقابل يكديگر صف آرايى مى كنند و آماده نبرد مى شوند. سربازان موحد طالوت در اين هنگام دست به دعا برميدارند و مى گويند:
ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين (29)؛
بارالها، صبر و پايدارى بر ما فرو ريز، و گامهاى ما را استوار دار و ما را بر كافران پيروز فرما.
و سپس به كارزار مى پردازند، موحدان پيروز، و كافران فرارى مى شوند.
دعاى سليمان عليه السلام براى حكومتى بى نظير 
سليمان و پدرش داوود از پيامبران الهى بودند كه خداوند در قرآن كريم از آنان به نيكى ياد مى كند. از آن جا كه سليمان عليه السلام شيفته اسب بود، لشكريان او مسابقه اسب دوانى ترتيب داده بودند تا براى نبرد با دشمن آماده باشند، و سليمان از آن سان مى ديد. مسابقه به درازا كشيد و وقت فضيلت نماز سپرى شد، خداوند كه خواست سليمان را بيازمايد، جنازه اى بر تخت او افكند. سليمان به درگاه الهى رو كرد و دست به دعا برداشت و گفت :
رب اغفرلى و هب لى ملكا لاينبغى لاحد من بعدى انك انت الوهاب (30)؛
خداوندا مرا بيامرز وحكومتى به من ببخش كه شايسته هيچ كس پس از من نباشد، همانا تو بسيار عطا كننده اى .
خداوند متعال هم خواست او را بر آورد و حكومتى بى نظير به او عطا كرد. پس از گذشت هزاران سال هنوز هم داستان ملك سليمان بر سر زبانهاست و از آن بزرگى و عظمت ياد مى شود.
دعاى سليمان عليه السلام براى توفيق بر شكر نعمت هاى الهى 
در دعاى پيشين گفتيم كه خداوند حكومتى بى نظير به سليمان داد.
گرچه بسيارى از مردم آنگاه كه به قدرت و ثروت مى رسند خداوندى در كه صاحب نعمت است فراموش مى كنند، اما سليمان هرگاه به نعمت هاى مادى و معنوى كه خداوند به او و پيش تر به پدرش حضرت داود داده بود نظر مى افكند مى گفت : اين را فضل و كرامت خداى من است به من نعمت داده تا ببيند سپاسگزارى يا ناسپاسى اش مى كنم .
روزى سليمان با لشكريانش از سرزمينى مى گذشتند و شنيد كه مهتر مورچگان به مورچگان گفت : به لانه هاى خود برويد مبادا سليمان و لشكريانش شما را لگد مال كنند. سليمان كه زبان همه موجودات را مى دانست تا اين سخن را شنيد به خنده آمد و دست به دعا برداشت و چنين گفت :
رب اورعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على وعلى والدى و ان اعمل صالحا ترضيه و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين (31)؛
بارالها، به من الهام كن نعمتهايى را كه به من و به پدر و مادرم داده اى سپاس و شكر بگذارم ، كارهاى نيك كه مورد پسند تو باشد انجام دهم و از سر لطف و رحمت خود، مرا در زمره بندگان نيكوكارت قرار ده .
داود و سليمان عليهما السلام حمد الهى كردند 
حمد وسپاس كسى كه كمك و يارى كرده است پسنديده و لازم است و چه كسى چون خداوند بذل و بخشش و احسان مى كند!او كه هر چه نعمت و توان و كمال درايم از اوست . خداوند به دو پيامبرش داود و سليمان نعمت هاى فراوانى داد و برخى نعمت ها به آن دو داد كه به ديگران نداد به داوند علم قضاوت داد و آهن را در دست او نرم كرد و به سليمان آشنايى به زبان پرندگان و حيوانات تسخير شياطين و جن ، هوانوردى و حكومت بى مانند داد. ليكن آن دو پيشواى موحدان سپاس حق گزاردند و گفتند:
الحمد الله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤ منين (32)؛
حمد و سپاس از آن خدايى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤ منش برترى داد.
دعاى بلقيس ملكه سبا 
خداوند به سليمان حكومتى بى نظير عطا كرد. پرندگان نيز در تسخير سليمان بودند. روزى سليمان در ميان پرندگان ، هدهد را نديد. زمانى نگذشت كه هدهد باز آمد و گفت : از سرزمين سبا براى تو خبرى آورده ام . در آن جا زنى با امكانات بسيار و تختى عظيم حكم مى راند و مردم آن در برابر خورشيد سجده مى كنند.
سليمان نامه اى به ملكه آن سرزمين مى نويسد و هدهد آن را به مقصد مى رساند. ملكه پس از رايزنى و مشورت با سران ، هديه اى براى سليمان مى فرستد كه سليمان آن را نمى پذيرد.
پس از گذشت زمان و مراحلى ملكه به سوى دربار سليمان بار سفر مى بندد و وارد كاخ سليمان مى شود و به نشانه توبه و ايمان مى گويد:
رب انى ظلمت نفسى و اسلمت مع سليمان لله رب العالمين (33)؛
بارالها، من بر خودم ستم كردم و با سليمان به خداوند عالميان ايمان آوردم .
دعاى حضرت ايوب عليه السلام 
ايوب يكى از پيامبران الهى است كه به خاطر صبرش زبانزد همگان است خداوند به ايوب نعمت بسيار داده و او هم به طاعت الهى كمر بسته و شكرگزار نعمت هاى الهى بود. شيطان به بندگى ايوب حسد برد و گفت : خداوندا، اگر ايوب فرمانبر است به خاطر نعمتهايى است كه به او داده اى ، وگرنه فرمان نمى برد.
سرانجام ، زمينه و زمان آزمايش ايوب فرا رسيد و گرفتار امتحان الهى شد.
ايوب ثروت و مكنت و فرزندان را يكى پس از ديگرى از دست داد. در تمام مراحل اين آزمايش بزرگ ، صبر ايوب بر حوادث و پيشامدهاى تلخ چيره شد و آن گاه كه نيمه جانى بيش برايش نمانده بود دست به دعا برداشت و چنين گفت :
انى مسنى الضر وانت ارحم الراحمين (34)؛
بارالها، ضرر و زيان به جان من رسيد و تو ارحم الراحمين هستى .
شيخ طبرسى گويد: اين سخن ايوب ، كنايه اى ظريف براى طلب حاجات است (35).
در آيه ديگر آمده است كه ايوب چنين گفت :
انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب (36)؛
پروردگارا، شيطان باسختى و رنج و عذاب به سراغ من آمد.
به هر حال دعاى ايوب مستجاب شد و از اين امتحان بزرگ سربلند برآمد و بر شيطان و پيروانش روشن شد كه ايوب در شادى و غم ، دارايى و ندارى ، تندرستى و بيمارى خداپرست و خدا دوست است .
ندا رسيد: با پايت زمين را بخراش ، چشمه اى برمى آيد، كه آبش بيمارى هاى تو را مداوا مى كند و هم نوشيدنى گوارا براى تو است . خداوند سلامتى را به او برگرداند و از فرزندان و خاندان دو چندان به او عنايت كرد. ثروت و مكنت رفته باز آمد و زندگى او بيش از پيش رونق يافت .
درباره تفسير از فرزندان دو چندان به او عنايت كرد از امام صادق عليه السلام پرسيدند، آن حضرت فرمود: علاوه بر فرزندانى كه در اين امتحان بزرگ از دنيا رفته بودند، فرزندانى كه پيش از آن هم از ايوب وفات يافته بودند، زنده شدند (37)؛
دعاهاى حضرت يوسف عليه السلام 
1. يكى از پيامبران الهى يوسف است . داستان يوسف در قرآن كريم بلند و پرنكته است . حسد برادران را وادار مى كند كه او را به چاه بيندازند. قافله اى
سر مى رسد و دلو را در چاه مى افكنند تا آب بكشند و استفاده كنند. ناباورانه مى نگرند به جاى آب ، نوجوانى زيبا از چاه سر برآورد. او را به بردگى مى گيرند و در مصر به فروش مى رسانند. يوسف به عنوان برده به كاخ عزيز مصر راه مى يابد و زليخا همسر عزيز شيفته يوسف مى شود و مى خواهد از او كام گيرد.
يوسف پاكدامن پيغمبر زاده ، به گناه تن نمى دهد. او را تهديد به زندان مى كنند. يوسف دست به دعا برميدارد و مى گويد:
رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه و الاتصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين (38)؛
بارالها، زندان براى من دوست داشتنى تر است از گناهى كه مرا به سوى آن فرا مى خوانند، اگر مكر زنان را از من مگردانى با آنان درآميزم و از جاهلان خواهم بود.
خداوند هم دعاى او را مستجاب فرمود و مكر زنان دربار را از او بگرداند. پس يوسف را زندانى كردند.
2. يوسف مدتى را در زندان مى گذراند. سالها و حكايت ها مى گذرد تا آن كه براى تعبير خواب پادشاه مصر در زندان به نزد او مى آيند. يوسف از موقعيت استفاده مى كند، از بى گناهى خود مى گويد، و از سبب زندانى شدن خود جويا مى شود.
پيام او را به پادشاه مى رسانند. پادشاه زنان را حضار مى كند. همه زنان ، به ويژه زليخا همسر پادشاه ، برگناهكارى خود و بيگناهى يوسف گواهى ميدهند. يوسف از زندان آزاد، مقرب دربار و وزير دارايى و اقتصاد مى شود. در كنعان مردم دچار قحطى مى شوند و براى تهيه آذوقه به سوى مصر رو مى آورند، مصر كه با تدبير يوسف داراى انبارهاى بزرگ غله شده است پذيرايى فرزندان يعقوب مى شوند.
يوسف ، پدر و مادرش را احترام مى كند و بر تخت مى نشاند، و برادرانش در برابر او به خاك در مى افتند و براى خداوند سجده مى گزارند با پديد آمدن چنين صحنه اى ، خوابى كه يوسف در نوجوانى ديده بود و به پدرش بازگو كرده بود تعبير مى شود. در چنين شرايطى يوسف دست به دعا برميدارد و با خداوند چنين مناجات مى كند:
رب قد آتيتنى من الملك و علمتنى من تاءويل الاحاديث فاطر السموات و الارض انت وليى فى الدنيا و الاخرة توفنى مسلما و الحقنى بالصالحين (39)؛
بارالها، تو به من رياست دادى ، و تعبير خواب را تو به من آموختى ، اى آفريننده آسمانها، و زمين ، تو ولى و سرپرست منى در دنيا و آخرت ، مرا مسلمان بميران و به نيكوكارانم بپيوند.
دعاى حضرت يونس عليه السلام 
حضرت يونس يكى از پيامبران الهى بود او زمانى دراز مردم را به توحيد و يكتاپرستى فرا خواند. ليكن اين دعوت و تبليغ طولانى مردم را به راه نياورد و آنان همچنان بر كفر خود لجاجت مى كردند. در اين هنگام كه يونس از جهل و كفر آنان به خشم آمده بود پيش ‍ از آن كه از خداوند اجازه گيرد از شهر خارج شد و سر به بيابان گذاشت . رفت تا به دريا رسيد. به قدرت الهى يك ماهى بزرگ دهان باز كرد و يونس را بلعيد. يونس بدون آن كه در شكم ماهى هضم شود زندانى شد و دانست اين سزاى آن است كه بدون اذن الهى ، ماءموريت خود را رها كرده است .
در چنين شرايطى با دلى شكسته و قطع اميد از همه جا، دعا كرد و گفت :
لااله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين (40)؛
خدايا، معبودى به جز تو نيست ، منزهى از هر عيب به درستى كه من از كسانى هستم كه بر خود ستم كردم .
خداوندا در قرآن كريم مى فرمايد: ما دعاى او را مستجاب كرديم .
و او را از غم نجات داديم ، و اين چنين همه مؤ منان را نجات ميدهيم
.
حضرت يونس كه از شكم ماهى و درياى عميق نجات يافته بود، به محل ماءموريت خود باز آمد و مردم هم كه در غياب او به خود آمده بودند به گرد او جمع شدند و راه پاكى و خداپرستى در پيش گرفتند.
چند نكته 
1. خداوند در پايان داستان يونس مى فرمايد: و كذلك ننجى المؤ منين ؛ ما اين چنين مؤ منان را از غم و گرفتارى نجات مى دهيم گويا داستان يونس براى اين در قرآن آمده است كه اين قانون كلى و سنت هميشگى الهى بازگو شود: نجات مؤ منان گرفتار، برنامه دائمى خداست ، كه در همه زمانها و مكانها و در تمام نسل ها جارى است .
پر واضح است كه اين بشارت و مژده اى براى همه ماست .
پيامبر گرامى ما فرمود: آيا شما را راهنمايى كنم به اسم اعظم الهى ، كه هر گاه خداوند با آن اسم خوانده شود جواب دهد، و هر گاه با آن اسم از خداوند درخواست شود پاسخ دهد؟ آن دعاى يونس است كه در تاريكى ها خواند: لااله الاانت سبحانك انى كنت من الظالمين .
مردى پرسيد: اى رسول خدا! آيا اين دعا مخصوص يونس بود يا براى همه مؤ منان است ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا نشنيدى بقيه آيه را: و كذلك ننجى المؤمنين (41)؛
2. عارفان الهى به دعاى حضرت يونس اهميت فراوان ميدهند، و بدان اهتمام ورزند و آن را ذكر يونسيه نامند.
3. دعاهاى معصومان عليهم السلام ريشه قرآنى دارد. چرا كه آنان فرزندان قرآنند و از معرفت زلال قرآنى بهره مندند. امام حسين عليه السلام با اقتباس از دعاى حضرت يونس ، در دعاى عرفه گويد:
لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين . لا اله الا انت سبحانك انى كنت من المستغفرين لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الموحدين . لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الخائفين . لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الوجلين . لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الراجين . لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الراغبين . لا اله الا انت سبحانك انى كنت من المهللين لا اله الا انت سبحانك انى كنت من السائلين . لا اله الا انت سبحانك انى كنت من المسبحين . لا اله الا انت سبحانك انى كنت من المكبرين . لا اله الا انت سبحانك ربى و رب آبائى الاولين ؛
به جز تو خدايى نيست ، منزهى از عيب من از ستمكارانم به جز تو خدايى نيست منزهى تو، من از استغفار كنندگانم . به جز تو خدايى نيست ، منزهى تو، من از يكتا پرستانم . به جز تو خدايى نيست ، منزهى ، من از بيمناكان از عذاب توام . به جز تو خدايى نيست ، منزهى تو من از افراد ترسانم . به جز تو خدايى نيست منزهى تو، من از اميدوارانم . به جز تو خدايى نيست ، منزهى تو من از آرزومندم . به جز تو خدايى نيست ، منزهى تو، من از لااله الا الله گويانم . به جز تو خدايى نيست ، منزهى تو من از گدايانم به جز تو خدايى نيست ، منزهى تو، من از تسبيح گويانم . به جز تو خدايى نيست ، منزهى تو، من از الله اكبر گويانم . به جز تو خدايى نيست ، منزهى تو كه پروردگار من و پروردگار پدران پيشين منى .
چند حديث در فضيلت اين دعا 
1. پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله : هر بيمار مسلمانى كه اين دعا را بخواند، اگر در آن بيمارى (بهبودى نيافت و) مرد پاداش شهيد به او داده مى شود و اگر بهبودى يافت خوب شده در حالى كه تمام گناهانش آمرزيده شده است (42).
2. رسول خدا صلى الله عليه و آله : آيا به شما خبر دهم از دعايى كه هرگاه غم و گرفتارى پيش آمد آن ادعا را بخوانيد گشايش ‍ حاصل شود؟ اصحاب گفتند: آرى اى رسول خدا. آن حضرت فرمود: دعاى يونس كه طعمه ماهى شد: لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين (43).
3. امام صادق عليه السلام : عجب دارم از كسى كه غم زده است چطور اين دعا را نمى خواند لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين چرا كه خداوند به دنبال آن مى فرمايد: فاستبجنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤ منين (ما او را پاسخ داديم و از غم نجات داديم و اين چنين مؤ منان را نجات مى دهيم )(44).
4. مرحوم كلينى نقل مى كند: مردى خراسانى بين مكه و مدينه در ربذه به امام صادق عليه السلام برخود و عرضه داشت : فدايت شوم من تا كنون فرزنددار، نشده ام ، چه كنم ؟
حضرت فرمود: هرگاه به وطن برگشتى و خواستى به سوى همسرت روى آيه ، و ذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين را تا سه آيه بخوان ان شاء الله فرزنددار خواهى شد (45).
دعاى اصحاب كهف 
داستان اصحاب كهف را خوانده و شنيده ايم . گروهى از جوانان موحد و خداپرست كه از جو كفرآميز جامعه و حكومت پليد زمان نفرت دارند و به خشم آمده اند راهى كوه و بيابان مى شوند تا بتوانند با آزادى خدا را عبادت كنند و با حق تعالى انس گيرند. وقتى كه مسير را پيمودند و به غار پناه بردند، در آن جا دست به دعا برداشتند و چنين گفتند:
ربنا اتنا من لدنك رحمة و هيى ء لنا من امرنا رشدا (46)؛
بارالها از نزد خودت به ما رحمت ده و رشد و پيشرفت در كار براى ما مهيا كن .
طالبان رحمت الهى و راهيان رشد و ايمان و نيكبختى و هدايت الهى ، شايسته است اين دعا را زمزمه كنند.
دعاى حضرت شعيب عليه السلام 
شعيب يكى از پيامبران الهى بود كه در راه ابلاغ توحيد و هدايت مردم رنج ها برد و از نامردان و پيروان شرك و شيطان مصيبت ها كشيد. مردمان مدين ، هم در اعتقادات و باورها دچار گمراهى و كج انديشى بودند وهم در رفتارهاى اجتماعى به بيراهه مى رفتند وهم در داد و ستد اهل خيانت بودند. شعيب به فرمان الهى دامن همت به كمر زده به تبليغ توحيد ناب ، مبارزه با مفاسد اجتماعى و اقتصادى آنان مى پرداخت .
امام مردمى كه به باورهاى باطل و عادتهاى نادرست خو گرفته بودند، شعيب را تخطئه و از باورها و سنتهاى خود دفاع مى كردند. شعيب به آنان گفت : ان اريد الا الا صلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب (47)؛ من قصدى به جز اصلاح تا آن جا كه بتوانم ندارم . موفقيت من به دست خداست ، بر او توكل كردم و به سوى او باز مى كردم .
شعيب مردم را به توحيد و توبه فراخواند و از اين كه عذاب الهى كه بر امت هاى پيشين نازل شده ، بر آنان نيز نازل شود آنان را بيم داد.
اما آن مردم به جاى هشيارى ، شعيب را تهديد كردند كه اگر حرمت خويشانت نبود، تو را سنگسار مى كرديم .
روشنگرى و مبارزه فرهنگى فكرى شعيب ادامه يافت تا آن هنگام كه سران كفر و جهل ، شعيب و مؤ منان را بر سر دو راهى قرار دادند و گفتند: به آيين ما برگرديد، وگرنه شما را از شهر بيرون ميكنيم شعيب در پاسخ گفت : پس از آن كه خداى متعال ما را از آيين شما نجات بخشيد اگر به آن برگرديم بر خداوند افترا بسته ايم و سپس گفت :
وسع ربنا كل شى ء علما على الله توكلنا ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خيرالفاتحين (48)؛
دانش پروردگار ما همه چيز را فرا گرفته است ، بر خداوند توكل كرديم ، بارالها، بين ما و اين مردم به حق داورى كن ، و، تو بهترين داورانى .
نفرين شعيب مستجاب شد و عذاب الهى بر تبهكاران فرود آمد.
دعاهاى حضرت موسى عليه السلام 
1. يكى از داستانهاى بلند قرآن كريم ، داستان موسى و فرعون است . خوابگزاران و منجمان به فرعون مى گويند: به زودى فرزندى به دنيا مى آيد كه تاج و تخت تو را نابود مى سازد. با اين خبر وحشتناك فرعون دست به كار مى شود تا موسى به عرصه هستى قدم نگذارد اما به خواسته الهى و علم رغم خواسته فرعون ، موسى به دنيا چشم گشود و به اعجاز الهى در دامن خود فرعون باليد و بزرگ شد و آنگاه كه جوانى نيرومند شد خداوند به او علم و حكمت داد.
موسى ، يك روز خلوت داخل شهر شد ديد دو نفر در حال نزاع و نبرد هستند، و يكى از آنان از پيروان اوست . آن كه پيرو موسى بود موسى را به كمك خواست . موسى به يارى او شتافت و بر اثر ضربه موسى ، خصم از پا در آمد. در اين هنگام موسى منقلب شد و دست به دعا برداشت و گفت :
رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى (49)؛
بارالها، من بر خود ستم كردم مرا بيامرز.
خداوند هم او را آمرزيد.
موسى باز هم دعا كرد و گفت :
رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين (50)؛
خداوندا، به خاطر نعمتى كه به من دادى هيچگاه پشتيبان گنهكاران نخواهم بود.
صبح روز بعد موسى با بيم و هراس در شهر گردش ميكرد. ديد مرد ديروزى ، امروز هم با كسى درگير است . باز هم موسى را به كمك خواست . طرف مقابل به موسى رو كرد و گفت : آيا مى خواهى مرا بكشى آن چنان كه ديروز ديگرى را كشتى !تو زورگويى نه مصلح !
از آن طرف شهر مردى سر مى رسد و مى گويد: اى موسى !سران گرد آمده اند و براى كشتن تو نقشه مى كشند، هر چه زودتر از شهر خارج شو!
موسى با احتياط و مراقبت از شهر بيرون شد و چنين دعا كرد:
رب نجنى من القوم الظالمين (51)؛
اميدوارم پروردگارم مرا به بهترين راه هدايت كند.
2. موسى به شهر مدين رسيد. در بيرون شهر مردمى را ديد كه در كنار چاهى جمع شده اند و از آن آب مى كشند و گوسفندان را سيراب مى كنند. موسى ديد دو زن دورتر ايستاده اند و در انتظار به نزد آنان رفت و پرسيد: چرا اين جا ايستاده ايد؟ آن دو جواب گفتند: وقتى كه چوپان ها از چاه آب كشيدند و گله خود را آب دادند و دور شدند ما سر چاه مى آييم ، آب مى كشيم و گوسفندان خود را سيراب مى كنيم .
موسى از سر وظيفه الهى و نوع دوستى به سر چاه آمد، براى آنان آب كشيد و گوسفندان آنان را سيراب كرد آنان به راه افتادند و زودتر از هر روز به خانه رسيدند.
موسى كه در مدين غريب بود و راه به جايى نمى برد، به زير سايه ، درختى رفت تا بياسايد؛ و خستگى راه از تن به در كند و چون امكانات و آذوقه نداشت دست به دعا برداشت اين چنين خدا را خطاب كرد:
رب انى لما انزلت الى من خير فقير (52)؛
بارخدايا، من به هر آنچه بر من فرو فرستى محتاجم .
دعاى موسى مستجاب شد دختران شعيب كه زودتر از هر روز به خانه برگشته بودند ماجراى يارى جوانى ناشناس را براى پدر بازگفتند.
پدر يكى از آنان را به دنبال موسى فرستاد تا او را بياورد موسى به خانه شعيب آمد از او پذيرايى كردند و چون توانايى و درستى و امانت او را ديدند او را به گرمى پذيرفتند، موسى داماد شعيب و صاحب همسر و زندگى شد.
گرچه در برخى روايات آمده است موسى در آن هنگام كه اين دعا را كرد به نانى محتاج بود، اما اين دعا مخصوص نان و خوراكى نيست ، بلكه براى همه احتياجات به كار مى آيد. دليلش اين است كه موسى پس از اين دعا صاحب همه چيز شد.
3. موسى مدتى را كه با شعيب عهد بسته بود در مدين بماند و سپس با خانواده و گله و دارايى خود رو به سوى وطن آورد تا به طور سينا رسيد در آنجا، نورى از دور پديدار شد. به سوى آن رفت تا براى گرم شدن همراهان از آن شعله اى برگيرد. آن نور حق تعالى بود كه بر درختى تجلى كرده بود. در آن جا كه بزرگترين حادثه زندگانى موسى كه رسالت اوست رخ مى نمايد. موسى پيامبر شد و معجزه هم كه دليل صدق ادعاى وى بود، به او عطا شد.
سرآغاز ماءموريت او، رفتن به دربار فرعون و هشدار و انذر و دعوت او به سوى خداوند متعال اعلام شد.
در اين هنگام كه موسى ماءموريت را دشوار يافت به درگاه الهى رو كرد و گفت :
رب اشرح لى صدرى # و يسرلى امرى # واحلل عقدة من لسانى # يفقهوا قولى # و اجعل لى وزيرا من اهلى # هرون اخى # اشدد به ازرى # و اشركه فى امرى# كى نسبحك كثيرا# و نذكرك كثيرا# انك كنت بنا بصيرا (53)؛
بارالها سينه ام را گشاده دار. ماءموريتم را برايم آسان كن گره از زبانم بگشا. تا سخنم را بفهمند. از خاندانم برايم ياورى قرار ده كه هارون برادرم باشد پشتم را به او محكم كن . و او را در ماءموريتم شريك كن . تا تو را تسبيح بسيار گوييم و بسيار تو را ياد كنيم . به درستى كه تو با خبر و بينا بر احوال مايى .
خداى متعال پاسخ داد: اى موسى خواسته ات را برآورده ساختم سپس خداوندشيوه برخورد با فرعون را اينچنين به موسى به هارون آموخت :
به سوى فرعون رويد، چرا كه او را طغيان در پيش گرفته است به نرمى با او سخن گوييد، شايد به خود آيد يا بترسد موسى و هارون گفتند:
ربنا اننا نخاف ان يفرط علينا و ان يطغى (54)؛
بارالها ما مى ترسيم بر ما ستم كند يا راه طغيان و نافرمانى پيش گيرد.
خداوند پاسخ داد: نترسيد من با شمايم ، آنچه پيش آيد مى شنوم و مى بينم .

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حـــديث معــراج (مُناجاةُ الرّحْمنِ فِي لَيْلَةِ الْمِعْراجِ)
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 10 ارديبهشت 1395

تقديم

به:جوانان، كه تشنگان حقيقت اند ومعلّمان و مربّيان، كه پاسداران امانت اندو عالمان و مبلّغان، كه بيانگر معارف شريعت اندو همه آنان كه جوياى سعادت اند...

مقدّمه مؤلّف

«معراج»، از حوادث بزرگى است كه در دفتر زندگى پر افتخار پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) به ثبت رسيده است.
معراج از پيچيده ترين مسائلى است كه مباحث علمى و فكرى فراوانى را برانگيخته است.
قرآن كريم دوبار از معراج ياد كرده است :
1 - سُبْحانَ الَّذِي أسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا.
2 - لَقَدْ رَآى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى.
وامّا روايات در اين مورد به حدّ تواتر رسيده است و صرف نظر از اختلافاتى كه در جزئيات اين سفر آسمانى دارند، موجب يقين در تحقق اين امر عظيم مىگردند.
البته در روايات معراج جملههاى پيچيده و اسرار آميزى وجود دارد كه كشف معنا و محتواى آن آسان نيست.
در بررسى جريان معراج به رواياتى برخورد مىكنيم كه مطالب دلنشينى را نقل مىكنند كه در آن شب ملكوتى از مصدر عزّت - جَلَّ جَلالُهُ - خطاب به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) صادر شده است و عنوان «مناجات در شب معراج» را به خود گرفته است.
در آغاز اين خطابها كلمه يا اَحْمَد وجود دارد كه نام آسمانى آن حضرت است، در مقابل محمّد، نام زمينى آن بزرگوار.
در اين مناجات، معارف بلندى نهفته است كه در آن اوج آسمانها بسان خود آسمانها در اوج است.
و براى زمينيان از رهاوردهاى عظيم اين معراج مقدّس محسوب مىگردد.
اين مناجات در كتاب بحارالانوار، جلد 77، صفحه 21 موجود است كه چون علامه مجلسى «رضوان الله عليه» از ارشاد القلوب ديلمى، باب 54 نقل نموده به همان مدرك مراجعه و استنساخ گرديده است و اگر تفاوتى در جملات ديده مىشود به همين دليل است.
در پايان، علّو درجات روح عرشى پيشواى راحل، حضرت امام خمينى و سلامتى رهبر عاليقدر انقلاب اسلامى را از خداى بزرگ خواستارم.
تابستان 1376
سيد محمدرضا غياثى كرمانى

برترين اعمال

رُوِيَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنيِنَ عَلَيْهِ السَّلامُ: إنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ سَألَ رَبَّهُ فِي لَيْلَةِ الْمِعْراجِ فَقالَ: يا رَبِّ! أيُّ الاْعْمالِ أفْضَلُ؟فَقالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: لَيْسَ شَيْءٌ عِنْدِي أفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَيَّ وَالرِّضا بِما قَسَمْتُ.
از امير مؤمنان(عليه السلام) روايت شده است كه: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در شب معراج از پروردگارش پرسيد: پروردگارا! برترين و شريفترين كارها كدام است؟خداوند عزّوجلّ در پاسخ فرمود: هيچ عملى نزد من بالاتر از توكل بر من و راضى بودن به آنچه كه من قسمت كردهام، نيست.

شايستگان محبّت خداوند

يا مُحَمَّدُ! وَجَبَتْ مَحَبَّتِي لِلْمُتَحابِّينَ فِيَّ ، وَوَجَبَتْ مَحَبَّتِي لِلْمُتَواصِلِينَ فِيَّ وَوَجَبَتْ مَحَبَّتِي لِلْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيَّ ، وَلَيْسَ لَِمحَبَّتِي عَلَمٌ وَلا نِهايَةٌ ، وَكُلَّما رَفَعْتُ لَهُمْ عَلَماً وَضَعْتُ لَهُمْ عَلَماً.
أُولـئِكَ الَّذِينَ نَظَرُوا إلَى الَْمخْلُوقِينَ بِنَظَرِي إلَيْهِمْ وَلَمْ يَرْفَعُوا الْحَوائِجَ إلَى الْخَلْقِ.
بُطُونُهُمْ خَفِيفَةٌ مِنْ أكْلِ الْحَرامِ.
نَعِيمُهُمْ فِي الدُّنْيا ذِكْرِي وَمَحَبَّتِي وَرِضائِي عَنْهُمْ.
اى محمد! محبّت من شامل كسانى است كه به خاطر من محبّت مىكنند، و به خاطر من عطوفت و مهربانى مىكنند، و به خاطر من با ديگران مىپيوندند، و محبّت من شامل كسانى است كه بر من توكّل مىكنند.
و براى محبت من نه نشانه مخصوصى است و نه پايان و نهايتى.
هرگاه كه يك نشانه را از سر راه محبوبان خويش بر دارم نشانه ديگرى را قرار خواهم داد.
اينان كسانى هستند كه به مردم به همان گونه كه من نگاه مىكنم، مىنگرند و دست نياز به سوى خلق دراز نمىكنند.
شكم آنها از مال حرام خالى است.
خوشى و كامرانى آنها در دنيا ذكر و محبّت و رضايت من از ايشان است.

پارساترين مردمان

يا أحْمَدُ! إنْ أحْبَبْتَ أنْ تَكُونَ أوْرَعَ النّاسِ فَازْهَدْ فِي الدُّنْيا وَارْغَبْ فِي الاْخِرَةِ.
فَقالَ: يا إلـهي! كَيْفَ أزْهَدُ فِي الدُّنْيا؟فقالَ: خُذْ مِنَ الدُّنْيا حَفْناً مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ وَاللِّباسِ وَلا تَدَّخِر لِغَد وَدُمْ عَلى ذِكْرِي.
فَقالَ: يا رَبِّ! كَيْفَ أدُومُ عَلى ذِكْرِكَ؟فَقالَ: بِالْخَلْوَةِ عَنِ النّاسِ وَبُغْضِكَ الْحُلْوَ وَالْحامِضَ وَفَراغِ بَطْنِكَ وَبَيْتِكَ مِنَ الدُّنْيا.
اى احمد! اگر دوست دارى كه پارساترين مردمان باشى، نسبت به دنيا زهد پيشه كن و نسبت به آخرت رغبت داشته باش.
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) گفت: خداوندا! چگونه نسبت به دنيا زهد بورزم؟خداوند فرمود: از خوراك و آشاميدنى و پوشاك دنيا به اندازه خيلى كم (دو كف دست) استفاده كن و براى فردا چيزى ذخيره مكن و همواره به ياد من باش.
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پرسيد: خداوندا! چگونه همواره به ياد تو باشم؟خداوند فرمود: با دورى از مردم و كينه نسبت به ترش و شيرين و خالى نگهداشتن شكم و خانه از دنيا.

دورى از خوى بچگانه

يا أحْمَدُ! اِحْذَرْ أنْ تَكُونَ مِثْلَ الصَّبِيِّ إذا نَظَرَ إلَى الاْخْضَرِ وَالاْصْفَرِ أحَبَّهُ وَإذا أُعْطِيَ شَيْئاً مِنَ الْحُلْوِ وَالْحامِضِ اِغْتَرَّ بِهِ.
اى احمد! بپرهيز از اينكه مانند بچّه باشى كه هرگاه به سبز و زرد نظر مىافكند، به آنها دل مىبندد و يا ترش و شيرين در اختيارش قرار مىگيرد، نسبت به آن فريفته مىشود.

عوامل تقرب به پروردگار

فَقالَ: يارَبِّ! دُلَّنِي عَلى عَمَل أتَقَرَّبُ بِهِ إِلَيْكَ.
قالَ: اجْعَلْ لَيْلَكَ نَهاراً وَنَهارَكَ لَيْلاً.
قالَ: يارَبِّ! كَيْفَ ذلِكَ؟ قَالَ: اجْعَلْ نَوْمَكَ صَلاةً وَطَعامَكَ الْجُوعَ.
يا أحْمد! وَعِزَّتي وَجَلالِي ما مِنْ عَبْد ضَمِنَ لِي بِأَرْبَعِ خِصال إِلاّ أدْخَلْتُهُ الْجَنّةَ، يَطْوِي لِساَنهُ فَلا يَفْتَحُهُ إِلاّ بِما يَعْنِيهِ وَيَحْفَظُ قَلْبَهُ مِنَ الْوَسْواسِ وَيَحْفَظُ عِلْمي وَنَظَري إِلَيْهِ وَتَكُونُ قُرَّةُ عَيْنَيْهِ الْجُوعُ.
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) عرض كرد: خداوندا! مرا راهنمايى كن كه با چه كارى به تو تقرّب جويم؟ خداوند فرمود: شب خود را روز و روز خود را شب قرار بده.
عرض كرد: چگونه چنين كنم؟فرمود: خوابت را نماز و غذايت را گرسنگى قرار بده.
اى احمد! به عزّت و جلالم سوگند كه هر بندهاى كه چهار صفت را براى من ضمانت كند، من نيز او را به بهشت وارد مىكنم: زبانش را در كام بپيچد و حرف نزند مگر آنكه آن سخن براى او مفيد و ثمر بخش باشد.
قلب خود را از وسوسههاى اهريمنى حفظ كند.
همواره بيانديشد كه من به او آگاه و بر كارهايش ناظر هستم.
و گرسنگى، نور چشمانش باشد (گرسنگى را دوست بدارد).

گرسنگى و سكوت، خلوت و سجود

يا أحْمَد! لَوْ ذُقْتَ حَلاوَةَ الْجُوعِ وَالصَّمْتِ وَالخَلْوَةِ وَما وَرِثُوا مِنْها.
قالَ: يا رَبِّ! ما مِيراثُ الجُوعِ؟ قالَ: الْحِكْمةُ وَحِفْظُ الْقَلْبِ وَالتَّقَرُّبُ إلَيَّ وَالْحُزْنُ الدّائِمُ وَخِفَّةُ الْمَؤُنَةِ بَيْنَ النّاسِ وَقَوْلُ الْحَقِّ وَلا يُبالِي عاشَ بِيُسْر أمْ بِعُسْر.
اى احمد! اى كاش مىدانستى كه گرسنگى و سكوت و تنهايى چه لذّت و آثارى دارند!عرض كرد: خداوندا! گرسنگى چه اثراتى دارد؟فرمود: حكمت، حفظ قلب، تقرّب به من، حزن هميشگى، كم خرج بودن بين مردم، حق گويى، بىاعتنايى به سختى يا آسانى زندگى.
يا أحْمَدُ! هَلْ تَدْرِي بِأَيِّ وَقْت يَتَقَرَّبُ الْعَبْدُ إلَيَّ؟قالَ: لا يا رَبِّ.
قالَ: إذا كانَ جائِعاً أوْ ساجِداً.
اى احمد! آيا مىدانى چه هنگامى بنده به من نزديك مىشود؟عرض كرد: خير، اى پروردگار من!فرمود: وقتى كه گرسنه يا در حال سجده باشد.

تعجّب از سه گروه

يا أحْمَدُ! عَجِبْتُ مِنْ ثَلاثَةِ عَبِيد; عَبْد دَخَلَ فِي الصَّلاةِ وَهُوَ يَعْلَمُ إلى مَنْ يَرْفَعُ يَدَيْهِ وَقُدّامَ مَنْ هُوَ وَهُوَ يَنعَسُ.
وَعَجِبْتُ مِنْ عَبْد لَهُ قُوتُ يَوْم مِنَ الْحَشيشِ أوْ غَيْرِهِ وَهُوَ يَهْتَمُّ لِغَد وَعَجِبْتُ مِنْ عَبْد لا يَدْرِي أنِّي راض عَنْهُ أوْ ساخِطٌ عَلَيْهِ وَهُوَ يَضْحَكُ.
اى احمد! از سه بنده خود تعجب مىكنم: بندهاى كه به نماز ايستاده و مىداند كه دستهاى خودرا به جانب چه كسى دراز كرده و در پيشگاه چه كسى ايستاده و در عين حال خواب آلود است.
و تعجّب مىكنم از بندهاى كه روزىِ امروز خود را از سبزى مختصرى دارد ولى براى فردايش به فكر فرو رفته است.
و تعجّب مىكنم از بندهاى كه نمىداند آيا من از او راضى هستم يا بر او غضبناكم، ولى خندان است.

اوصاف و مقام اولياى خداوند

يا أحْمَدُ! إنَّ فِي الْجَنَّةِ قَصْراً مِنْ لُؤْلُؤ فَوْقَ لُؤْلُؤ وَدُرَّة فَوْقَ دُرَّة لَيْسَ فِيها قَصْمٌ وَلا وَصْلٌ، فِيهَا الْخَواصُّ، أنْظُرُ إلَيْهِمْ كُلَّ يَوْم سَبْعِينَ مَرَّةً فَأُكَلِّمَهُمْ كُلَّما نَظَرْتُ إلَيْهِمْ، وَأزِيدُ فِي مُلْكِهِمْ سَبْعِينَ ضِعْفاً وَإذا تَلَذَّذَ أهْلُ الْجَنَّةِ بِالطَّعامِ وَالشَّرابِ تَلَذَّذُوا أُولـئِكَ بِذِكْرِي وَكَلامِي وَحَدِيثِي.
قالَ: يا رَبِّ! ما عَلامَةُ أُولـئِكَ؟قالَ: مَسْجُونُونَ قَدْ سَجَنُوا ألْسِنَتَهُمْ مِنْ فُضُولِ الْكَلامِ وَبُطُونَهُمْ مِنْ فُضُولِ الطَّعامِ.
اى احمد! در بهشت قصرى است از لؤلؤ بر فراز لؤلؤ، و مرواريد بزرگ درخشان روى مرواريد كه در آنها قطع و وصلى وجود ندارد (يكپارچه است) در اين كاخ، دوستان خاصّ من هستند كه هر روز هفتاد بار (به لطف و مهر) به آنان نظر مىافكنم و هربار با آنها سخن مىگويم و هفتاد بار بر قلمرو و مقامشان مىافزايم.
و آنگاه كه اهل بهشت از خوردن و آشاميدن لذّت مىبرند اينان از ذكر و سخن و گفتار من لذّت مىبرند.
عرض كرد: خداوندا! نشانههاى اينها چيست؟فرمود: زندانيانى هستند كه زبانهاى خود را از حرفهاى غير ضرورى و شكمهاى خود را از غذاى غير لازم، محفوظ و حبس كردهاند.

اوصاف درويشان راستين

يا أحْمَدُ! إنَّ الَْمحَبَّةَ للهِِ هِيَ الَْمحَبَّةُ لِلْفُقَراءِ وَالْتَقَرُّبُ إلَيْهِمْ.
قالَ: فَمَنِ الْفُقَراءُ؟قالَ: الَّذِينَ رَضُوا بِالْقَلِيلِ وَصَبَرُوا عَلَى الرَّخاءِ وَلَمْ يَشْكُوا جُوعَهُمْ وَلا ظَمَأَهُمْ وَلَمْ يَكْذِبُوا بِأَلْسِنَتِهِم وَلَمْ يَغْضَبُوا عَلى رَبِّهِمْ وَلَمْ يَغْتَمُّوا عَلى ما فاتَهُمْوَلَمْ يَفْرَحُوا بِما آتاهُمْ.
يا أحْمَدُ! مَحَبَّتِي مَحَبَّةُ الْفُقَراءِ فَأَدْنِ الْفُقَراءَ وَقَرِّبْ مَجْلِسَهُمْ مِنْكَ وَأبْعِدِ الاْغْنِياءَ وَأبْعِدْ مَجْلِسَهُمْ عَنْكَ لاِنَّ الْفُقَراءَ أحِبّائِي.
اى احمد! محبّت من در گرو محبّت درويشان و تقرّب به ايشان است.
عرض كرد: درويشان كيانند؟فرمود: آنانكه به كم، راضى و بر گرسنگى، صابر و در نعمت، شاكر هستند; از گرسنگى و تشنگى خود شكايتى ندارند و هرگز دروغ بر زبان خود جارى نمىكنند و نسبت به پروردگارشان غضب نمىنمايند و براى چيزى كه از دستشان رفت، غمگين نيستند و نسبت به چيزى كه به دست مىآورند، فرحناك و شادمان نمىباشند.
اى احمد! محبّت من در گرو محبّت درويشان است، پس به آنها نزديك شو و همنشينى با آنان را اختيار كن و از ثروتمندان و مجلسشان فاصله بگير، چراكه درويشان دوستان من هستند.

نفس، چونان شترمرغ!

يا أحْمَدُ! لا تَزَيَّنْ بِلَبْسِ اللِّباسِ وَطِيبِ الطَّعامِ وَلِينِ الْوَطاءِ.
فَإنَّ النَّفْسَ مَأوى كُلِّ شَرٍّ وَرَفِيقُ كُلِّ سُوء.
تَجُرُّها إلى طاعَةِ اللهِ وَتَجُرُّكَ إلى مَعْصِيَتِهِ، وَتُخالِفُكَ فِي طاعَتِهِ، وَتُطِيعُكَ فِي ما تَكْرَهُ، وَتَطْغى إذا شَبِعَتْ، وَتَشْكُو إذا جاعَتْ، وَتَغْضَبُ إذَا افْتَقَرَتْ، وَتَتَكَبَّرُ إذَا اسْتَغْنَتْ، وَتَنْسى إذا كَبُرَتْ، وَتَغْفُلُ إذا أمِنَتْ وَهِيَ قَرِينَةُ الشَّيْطانِ.
وَمَثَلُ النَّفْسِ كَمَثَلِ النَّعامَةِ تَأْكُلُ الْكَثِيرَ وَإذا حُمِلَ عَلَيْها لا تَطِيرُ وَكَمَثَلِ الدِّفْلى لَوْنُهُ حَسَنُ وَطَعْمُهُ مُرٌّ.
اى احمد! با لباس جذّاب و غذاى لذيذ و بستر نرم، خود آرايى مكن چرا كه نفس، خاستگاه هر بدى و رفيق هر نادرستى است.
تو نفس را به اطاعت خدا مىخوانى ولى او تو را به نافرمانى مىكشاند.
هر گاه كه مىخواهى اطاعت خدا كنى با تو مخالفت مىكند و هرگاه كه بخواهى نافرمانى از خدا كنى با تو همراهى مىكند.
هرگاه كه سير شود، طغيان مىكند و هرگاه كه گرسنه شود، فرياد و فغان سر مىدهد.
هرگاه كه بىنوا شود، غضب مىكند و هرگاه كه بىنياز شود، تكبّر و بزرگى مىورزد.
هرگاه كه بزرگ شود، فراموشكار مىشود و هرگاه كه در امنيّت باشد، غفلت مىورزد.
نفس آدمى، مثل شتر مرغ است كه فراوان مىخورد ولى وقتى كه بر آن سوار مىشوند (بار مىگذارند) نمىپرد.
و مانند خرزهره است كه رنگش زيبا ولى مزّهاش تلخ است.

اوصاف دنيا زدگان

يا أحْمَدُ! أبْغِضِ الدُّنْيا وَأهْلَها وَأحِبَّ الاْخِرَةَ وَأَهْلَها.
قالَ: يا رَبِّ! وَمَنْ أهْلُ الدُّنْيا وَمَنْ أهْلُ الاْخِرَة؟قالَ: أهْلُ الدُّنْيا مَنْ كَثُرَ أكْلُهُ وَضِحْكُهُ وَنَوْمُهُ وَغَضَبُهُ، قَلِيلُ الرِّضا، لا يَعْتَذِرُ إلى مَنْ أساءَ إلَيْهِ وَلا يَقْبَلُ عُذْرَ مَنِ اعْتَذَرَ إلَيْهِ.
كَسْلانُ عِنْدَ الطّاعَةِ وَشُجاعٌ عِنْدَ الْمَعْصِيَةِ.
أَمَلُهُ بَعِيدٌ وَأجَلُهُ قَرِيبٌ لا يُحاسِبُ نَفْسَهُ.
قَلِيلُ الْمَنْفَعَةِ، كَثِيرُ الْكَلامِ، قَلِيلُ الْخَوْفِ، كَثِيرُ الْفَرَحِ عِنْدَ الطَّعامِ، وَإنَّ أهْلَ الدُّنْيا لا يَشْكُرُونَ عِنْدَ الرَّخاءِ وَلا يَصْبِرُونَ عِنْدَ الْبَلاءِ.
كَثِيرُ النّاسِ عِنْدَهُمْ قَلِيلٌ.
يَحْمِدُونَ أنْفُسَهُمْ بِما لا يَفْعَلُونَ وَيَدَّعُونَ بِما لَيْسَ لَهُمْ وَيَتَكَلَّمُونَ بِما يَتَمَنُّونَ.
وَيَذْكُرُونَ مَساوِئَ النّاسِ وَيُخْفُونَ حَسَناتِهِمْ.
فَقالَ: يا رَبِّ! كُلُّ هـذَا الْعَيْبِ فِي أهْلِ الدُّنْيا؟قالَ: يا أحْمَدُ! إنَّ عَيْبَ أهْلِ الدُّنْيا كَثِيرٌ، فِيهِمُ الْجَهْلُ وَالْحُمْقُ، لا يَتَواضَعُونَ لِمَنْ يَتعَلَّمُونَ مِنْهُ وَهُمْ عِنْدَ أنْفُسِهِمْ عُقَلاءٌ وَعِنْدَ الْعارِفِينَ حُمَقاءٌ.
اى احمد! دنيا و اهل آن را دشمن بدار و آخرت و اهل آن را دوست بدار.
عرض كرد: اى خداى من! اهل دنيا و اهل آخرت چه كسانى هستند؟ فرمود: اهل دنيا كسى است كه خوردن و خنديدن و خواب و غضبش زياد و رضايت او كم مىباشد.
اگر به كسى بدى كرد از او پوزش نمىطلبد و عذر كسى را كه از او عذر خواهى مىكند نمىپذيرد.
هنگام عبادت، كسل و هنگام معصيت، شجاع است.
آرزويش دور و دراز و مرگش نزديك است.
به حساب خود نمىپردازد.
نفعش به ديگران كم مىرسد.
حرف زياد مىزند.
ترس كم دارد.
هنگام رسيدن به غذا، بسيار شادمان مىشود.
اهل دنيا هنگام نعمت، شكر و هنگام بلا، صبر نمىكنند.
به كارهايى كه انجام ندادهاند خودستايى مىكنند و چيزى را ادّعا مىكنند كه واجد آن نيستند و از روى آرزو و هوس سخن مىگويند.
عيوب ديگران را بازگو ولى خوبىهاى آنها را مخفى مىكنند.
عرض كرد: آيا اهل دنيا اين همه عيب دارند؟فرمود: اى احمد! اهل دنيا عيب فراوان دارند.
جاهلند، احمقند، در مقابل استاد خود تواضع نمىكنند، خود را عاقل مىپندارند در حالى كه نزد اهل معرفت احمق هستند.

اوصاف اهل آخرت

يا أحْمَدُ! إنَّ أهْلَ الْخَيْرِ وَأهْلَ الاْخِرَةِ رَقِيقَةٌ وُجُوهُهُمْ، كَثِيرٌ حَياؤُهُمْ، قَلِيلٌ حُمْقُهُمْ، كَثِيرٌ نَفْعُهُمْ قَلِيلٌ مَكْرُهُمْ، اَلنّاسُ مِنْهُمْ فِي راحَة وَأنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي تَعَب، كَلامُهُمْ مَوْزُونُ، مُحاسِبينَ لاِنْفُسِهِمْ، مُتْعِبِينَ لَها، تَنامُ أعْيُنُهُمْ وَلا تَنامُ قُلُوبُهُمْ.
أعْيُنُهُمْ باكِيَةٌ وَقُلُوبُهُمْ ذاكِرَةٌ، إذا كُتِبَ النّاسُ مِنَ الْغافِلِينَ كُتِبُوا مِنَ الذّاكِرينَ.
فِي أوَّلِ النِّعْمَةِ يَحْمَدُونَ، وَفِي آخِرِها يَشْكُرُونَ.
دُعاؤُهُمْ عِنْدَ اللهِ مَرْفُوعٌ وَكَلامُهُمْ مَسْمُوعٌ.
تَفْرَحُ بِهِمُ الْمَلائِكَةُ وَيَدُورُ دُعاؤُهُمْ تَحْتَ الْحُجُبِ يُحِبُّ الرَّبُّ أنْ يَسْمَعَ كَلامَهُمْ كَما تُحِبُّ الْوالِدَةُ الْوَلَدَ.
وَلا يَشْغَلُونَ عَنْهُ طَرْفَةَ عَيْن وَلا يُرِيدُونَ كَثْرَةَ الطَّعامِ وَلا كَثْرَةَ الْكَلامِ وَلا كَثْرَةَ اللِّباسِ.
النّاسُ عِنْدَهُمْ مَوْتى وَاللهُ عِنْدَهُمْ حَيٌّ كَرِيمٌ.
يَدْعُونَ الْمُدْبِرِينَ كَرَماً وَيُرِيدُونَ الْمُقْبِلِينَ تَلَطُّفاً.
قَدْ صارَتِ الدُّنْيا وَالاْخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَةً.
اى احمد! اهل خير و آخرت شرمگيناند.
حياى آنها زياد و حماقتشان كم و نفع آنان فراوان و حيله آنها اندك است.
مردم از دست آنها در رفاهند ولى خودشان از دست خويش در رنجند.

   

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چرا نماز بخوانيم
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 10 ارديبهشت 1395

چرا نماز بخوانيم
قسمت اول

امير رجبى


مقدمه ناشر
خداوند متعال در زندگى انسان ، لحظاتى را قرار مى دهد كه در آن ها مى بالد و به آنها نيز مى بالد. نفحه هاى رحمانى چون خنكاى نسيم بهارى تن و جان آدمى را شاداب مى سازد و به او حيات مجدد مى بخشد تا مغناطيس وجود خود را از حوزه جاذبه هاى دروغين برهاند و تعلقات را از خود دور كند و در ميان آسمان و زمين معلق نماند. در اين لحظه ها و با اين نفحه ها مى توان در مدار جذبه الهى قرار گرفت و به سوى او شتافت و با كوششى به اندازه يك انتخاب و يك اراده در ميدان كشش او بالا رفت و اوج گرفت .

مهر خوبان دل از همه بى پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد
من به سرچشمه خورشيد نه خود بردم راه
ذره اى بى سرو پا بودم و او همراه خود بالا برد
تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد
از سمك تا به سماكش كشش ليلا برد

اين لحظه ها براى آدمى در دوره جوانى كه پاى عقل و دل او به خاك و گل تمنيات دنيا آلوده نشده و فرو نرفته است ، زياد روى مى كند، او را مى طلبد تا اراده اى كند. و اگر فرصت براى جوان فراهم شود تا به قله قاف ، عنقاى وجودش پر مى كشد. از جلال و جمال مى گويد و مى سرايد و روايت مى كند.يك چشم او به جلوه هاى متعالى جمال مى خندد و يك چشم از مهابت و بزرگى جلال مى گريد.
خوف اين نيز همچون اميدش طرب انگيز است . اميد به وصال است و خوف از جدايى و هر چه ترس از جدايى بيشتر باشد، اميد وصل بيشتر آيد و دست ازدامن بر ندارد.
نامه هاى دل ، كه نا نوشته و نا نموده به بر دوست مى رود با نداى اجابت خوانده مى شود و به پرتو هدايت پاسخ داده مى شود و در آيينه دل قلم به دست جوان مى تابد تا آنجايى كه از تلالو و درخشش آن ، ظلمت نشينان چاه نفس نيز مى يابند كه اتاقى افتاده است .
((...از مدرسه بر گشتم . بعد از كمى استراحت ساعتهاى متوالى تا آخر شب به فكر كردن و نوشتن مشغول بودم ، من هرگز پاكنويس نكردم ، همان طور كه كه به ذهنم خطور مى كرد، مى نوشتم . خودم هرگز داستانم را نخواندم و هيچ كس ديگر نيز نفهميد كه من چه نوشته ام و چگونه نوشته ام و در اين مدت فقط نوشتم و نوشتم بدون اينكه با كسى حرفى بزنم بالاخره كتابم به پايان رسيد...
در اين ماجرا چيزى كه برايم جالب بود اين بود كه من اختيارم دست خودم نبود، گويى اداره بدنم به دست قلبم بود و او دستور مى داد و تمام بدن حتى مغز بدون چون و چرا در اختيارش بودند؛ چرا كه اگر عقل زمامدار بود برايم تحليل مى كرد كه چگونه در اين مدت كم كسى كه تا كنون دفترى را ننوشته ، مى خواهد كتابى بنويسد آنهم براى يك مسابقه سراسرى ، اين كارى عبث و غير ممكن است ...ولى نوشتم چون عشق به نماز، عشق به گفت و گوى بى تكليف با او به سراغم آمده بود؛ حال كه هماى سعادت بر دريچه دلم نشسته چرا آن را سراچه ياد او نكنم .))
(1) اين خط و رسم جوان نويسنده و يا نويسنده اى جوان است كه در محراب انديشه ايستاده است . با قلم عاطفه پاك خويش قامت دلدار را بر لوح دل خويش مى كشد، هر كس به نقش و نگارى . اما همه نگاهها از جنس نور است و نگارها از جنس بلور، از تابش اين نورها بر آن بلورها، مانا نامه اى ولادت مى يابد كه صد قلم ارژنگى نيز از ترسيم آن عاجزند؛ هر چند كه مانى نقاشى آن باشد.
آثار رسيده به مسابقه بزرگ تاءليف كتاب نماز، گاه در جامه شعر بود و ادب و گاه لباس تحقيق بر اندام داشت و يا پژوهش و تحليل ، برخى نيز داستان و خاطره بودند گاه به روايتى بلند و گاه به حكايتى كوتاه . اما هر چه بود در آنها شوق و صفا و پاكى موج مى زد و حتى داوران را نيز به كرانه خويش به تماشا وا مى داشت . آنهايى كه بايد براى ديدن و سنجيدن متجاوز از دو هزار آبگينه نور به شتاب رد مى شدند.
مجالى بود از جانب خداوند متعال براى دست اندركاران ستاد اقامه نماز كه جوانان را براى مسابقه اى بزرگ فرا بخوانند و آنان نيز موفق بودند گوى و چوگان خود را در دست بگيرند و در اين ميدان بشتابند.
در نخستين مسابقه نويسندگان جوان ، برخى از آثار برگزيده را توانستيم منتشر كنيم و همچنين چهار جلد از جوانه هاى جوان را كه گزارش نا تمام از آثار رسيده به مسابقه اول بود در دسترس همگان قرار دهيم . اما آنچه امروز در دست شما و پيش روى شماست برگزيده هاى مسابقه دوم نويسندگان جوان است كه به اشاره داوران در اولويت انتشار قرار گرفته اند. اميد است همچون مسابقه اول با ارايه گزارشى از آثار رسيده ((در باغ سبز))جوانان نويسنده را به روى همگان باز كنيم .
من الله التوفيق و عليه التكلان
معاونت تحقيق و تاءليف ستاد اقامه نماز

مقدمه 
از هنگامى كه قصد آغاز اين نوشتار را داشتم و تصميم به تحرير آن گرفته بودم ، سؤ الى ذهن مرا سخت به خود مشغول ساخته بود كه آيا اين نوشته نيز چون نوشته هاى بسيار ديگرى كه در اين حوزه تاءليف گرديده در انزواى فراموشى ، گرد و غبار خاموشى را بر خود نخواهد ديد؟ به راستى چه عاملى سبب گرديده كه كتابهاى عقيدتى و مذهبى اين گونه منزوى گشته و به فراموشى سپرده شده است ؟

جست و جوى پاسخ اين سؤ الات مرا به واقعيتى ساده و مشهود، رهنمون ساخت كه درك آن ، طرز انديشه و سبك نگارش مرا سخت تحت تاءثير قرار داد. واقعيت آن است كه متاءسفانه در حوزه كارهاى مذهبى ، سال هاى متمادى به يك روش تكرارى - چه در نوشتار و چه در گفتار - اكتفا گرديده و تبليغ دينى در طول زمان ها به جز مواردى نادر، رنگ تنوع به خود نديده است . روشى كه همواره مبلغان دينى پيش گرفته اند استفاده از تكلم و گفتار يك جانبه و نصيحت و پند و اندرز مستقيم بوده كه در گذشته ها، كار آيى خود را نشان داده و بر همان مبنا و قياس ، امروزه هم به استفاده از آن مبادرت شده است ؛ در حالى كه در هر عصرى و نسلى ، روش هاى مختلف و متفاوتى در ارائه مطالب و مفاهيم ، كار آمدتر بوده و نسبت به روش هاى قبل ، مفيدتر و پر ثمرتر نشان داده اند.
يكى از كانال هايى كه در اين راستا مورد بى لطفى و كم توجهى قرار گرفته ، استفاده از مصاديق متفاوت ابواب هنرى است كه امروزه دشمنان اسلام و مسلمانان حرف ((ناحق ))خويش را در چارچوب آن به طور وسيعى تبليغ مى نمايد و در عرصه جوامع بشرى به كرسى مى نشانند و مسلمانان در ارائه و تبليغ حرف ((حق )) خويش به طريق آن كوتاهى مى ورزيم ؛ سينما، نمايش ، نقاشى ، شعر، داستان و موارد بسيار ديگرى وجود دارد كه بايد جايگزين روشهاى سنتى و كلاسيك تبليغ دينى و مذهبى گردد، كه نحوه استفاده از اين ابزارها در اين راه و چگونگى قالب بندى و عرضه مفاهيم و مطالب مطلوب بر عهده ارباب نظر و متخصصان اين حوزه خواهد بود. در اين نوشتار، سعى حقير بر آن بوده است تابه زعم خود، طراحى نو در راستاى بيان مباحث در انداخته و گامى بسيار كوچك در راهى پر مخاطره بردارد. قطعا قلت مزجات نويسنده و عدم قوت قلم حقير از واقعيات مشهود و ملموس در طى اين نوشتار خواهد بود؛ اما خدا را شاكرم كه توفيقى نصيبم نمود تا به برداشتن اين گام كوچك ، توانايى يابم .
روش بنده در طول مباحث ، بدين ترتيب است كه خود، گام به گام با خواننده همراه شده و با او نيز طى طريق مى كنيم . ادعايى ندارم تابه كرسى نشينم و قيافه اى فاضلانه به خود بگيرم و آن گاه به نصيحت بپردازم . با توجه به همين امر در بسيارى از موارد كه مى توانستيم مفاهيم و مطالبى را خود با خامه ناتوان خويش به رشته تحرير درآورم ، مستقيم نقل قول كرده ام كه كثرت اين موارد با روش هاى متداول ، هم خوانى ندارد، اماروش بنده چنان اقتضا مى نمايد كه خود در عين نوشتن ، خواننده امين همان مطالب و مفاهيم باشد و ذهن خواننده را همواره به اين نكته ، معطوف دارم كه من خود همراه با او اين مطالب و مفاهيم را مى خوانم و مرور مى نمايم . بنده عقيده دارم كه اين نحوه و شيوه در نوشتن ، تاءثيرى بهتر و بيش تر در خواننده خواهد داشت و او را از مطالب و مباحث يك طرفه خسته نخواهد ساخت . مطلب ديگرى كه توضيح آن را در اين مقدمه ، خالى از لطف نمى بينم اشاره اى كلى به چار چوب اين نوشتار است كه در روشن شدن شيوه به كار گرفته شده ، مؤ ثر خواهد بود.
شيوه بنده در طول اين نوشتار، آن است كه ابتدا به ترسيم دين و ايمان مذهبى پرداخته ، لزوم وجود آن را بررسى نموده و عظمت وجودى اش را به تصوير كشم ؛ و آن گاه در ادامه ، دين اسلام را مطرح سازم و به تحليل مختصر آن بپردازم و در نهايت ، كه تصويرى روشن از خيمه و چادر عظيم دين ، ارائه دادم ، با ذكر اين كه نماز، ستون اين خيمه بزرگ و با عظمت است ، به صورتى منطقى ، لزوم نماز و جايگاه آن را مشخص گردانم ؛ از همين رو، لزوم بحث دين و اسلام ، خارج از محدوده نماز نبوده ، بلكه نماز تنها در محدوده دين و ايمان ، قابل طرح و بحث مى باشد.
در اين جا لازم مى دانم از نماينده مقام معظم رهبرى در ((دانشگاه محقق اردبيلى )) حجت الاسلام و المسلمين ((اكبر جدى ))و نيز از دوست بزرگوار آقاى فرشيد فريادى و همه دوستان و عزيزانى كه در اين زمينه يارى ام نموده اند، تقدير و تشكر نمايم .
در پايان ،اعتراف مى نمايم جاى طرح بسيارى از مباحث در اين سه حوزه ، خالى مانده يا آنكه حق بسيارى از مطالب ، ادا نشده است . اما اميدوارم خواننده ، عذر حقير را درباره عميق و دامنه دار بودن مباحث و از طرفى مجال اندك و فرصت كوتاه بپذيرد و به حساب ناتوانى و عجز نويسنده نگذارد. 27 رجب سال 1402 هجرى قمرى مصادف با سالروز بعثت پيامبر اكرم (ص ).

بخش اول : چرا دين ؟! 

سرآغاز 
سؤ الى كه امروزه اذهان بسيارى از مردم را به خود مشغول كرده است و بحث هاى زيادى را در حوزه هاى مختلف فكرى ، ايجاد نموده اين است كه آيا با پيشرفت جوامع بشرى در عصر تكنولوژى كه منجر به شكوفايى غير قابل تصور علم و دانش شده است باز هم نيازى به دين در زندگى وجود دارد؟ اصولا دين به كدام بخش از نيازهاى آدمى پاسخ مى گويد و جه مشكلاتى را در زندگى انسان ، مرتفع مى سازد؟

و در نهايت اينكه آيا جوامع غربى ، نمونه ى انسانها و جوامع رشد يافته نيستند كه اكنون ديگر نيازى به دين در زندگى خود احساس نمى كنند و نقش آن را عملا از زندگانى خود حذف كرده ، در قالبهاى خشك و كم رنگ طردش ساخته اند؟
اين قبيل شبهات سؤ ال گونه غالبا از طرف كسانى كه در عصر ماشين و تكنولوژى دين را به عنوان عنصرى ناهماهنگ در زندگى مى انگارند مطرح مى شود، كه تجربه غرب در اين باره و گريز اين تمدن از دامان مسيحيت به آغوش طبيعيت در قالب رنسانس ، همواره شاهد مدعاى آنان مى باشد و به عنوان نمونه مطرح مى گردد.
آنان زندگانى غربى را به عنوان مطلوب ترين نوع زندگى بشرى كه بدون دغدغه هاى مذهبى به سيرر تكاملى خويش ادامه مى دهد معرفى مى نمايد و با تمام قوا، نسبت به تبليغ آن اهتمام مى ورزند، كه متاءسفانه در بين جوامع مسلمان كم نيستند كسانى كه تحت تاءثير اين تبليغات وسيع ، شيفته ى غرب و تمدن غربى گشته اند و همسو و همصدا با مبلغان غربى به هجمه اى وسيع ، عليه دين پرداخته اند. اين قبيل افراد كه ظاهر قضيه را مى نگرند با يك قياس سطحى و نا درست - مقايسه اسلام و مسيحيت و نيز جهان اسلام و غرب - خواه ناخواه دچار نوعى دين گريزى مى شوند كه يكى از اصلى ترين عوامل كم رنگ شدن باورهاى مذهبى در بين مردم چنين ديدگاهى مى باشد.
بنده بر اين باورم تا زمانى كه اين پندار موهوم و اين ذهنيت غلط از بين نرفته باشد، هر سخنى در باب مذهب و دين و تعاليم مذهبى ، كم اثر خواهد بود؛از همين رو در بخش نخست با برسى سير تاريخى تمدن غربى و نيز تحليل جايگاه كنونى آن در تمدن بشرى ، به رد ادعاهاى واهى طرفداران انزواى دين خواهيم پرداخت و با استناد به سخنان انديشه مندان غربى ، وضعيت حال حاضر اين جوامع را ارزيابى خواهيم نمود.
فرصت اندك و توانايى ناچيز حقير در شرح و بسط موضوع از مواردى است كه خود، به آن معترف بوده و از باب ناريايى هاى قلم از ارباب نظر، پوزش ‍ مى خواهم .
به هر حال :

متحد نقشى ندارد،اين سرا
تاكه مثلى وانمايم ، مر تو را
هم مثال ناقصى ، مى آورم
تا زحيرانى ، خرد را، وارهما

دين گريزى در نگرش تاريخى  
با سپرى شدن دوران مخوف قرون وسطى (2)و آغاز رونسانس ، غرب كه روزگارى تلخ و دورانى سياه را با سلطه كليسا تحت عنوان دين ، تجربه كرده بود و تنفر شديدى نسبت به كليسا و زمامداران آن در دل داشت شروع به پى ريزى تمدنى جدا از مسيحيت و انديشه دينى كرد كه به نحوه ملايمى از حركت هاى آزيخواهانه نهضت اصلاح دين ، آغاز شده ، با استمداد و يارى گرفتن از توفيقات پروتستانيزم ، قوت يافته ، در اومانيسم غرب ، متبلور شد و در عصر روشنگرى يعنى قرن هيجدهم و استيلاى قطعى عقل بر هستى شناسى غربى به اوج خود رسيد.

وقوع انقلاب بزرگ علمى - صنعتى در اين قرن كه اساسا مولود ضرورى همان گسستگى از دين ، وانمود مى شد، غربى را كه اين گونه از دين گسسته بود به نيرومندترين تمدن غير دينى تاريخ ،بدل كرد.
ترويج علم به معنى مادى و جهان آگاهى آن توسط افرادى چون ((فرانسيس بيكن )) در برابر دين و خودآگاهى ، اصالت بخشيدن به حس و تبليغ و تشريح جهان محسوس و مادى و پرهيز دادن از تاءمل در باب هر آنچه علم و تجربه را ساحت آن راهى نيست ، رودرروى هم قرار دادن علم و دين ، محدود نمودن زندگى و حيات به همين چار چوب مادى و طبيعى در قالب مكاتب مختلف فلسفى و طغيان عليه مفاهيم و ارزشهاى معنوى كه دين ، مدعى تبليغ و بسط آن بود، از عمده فعاليت هاى صورت گرفته در غرب براى انزواى دين و طرد آن از زندگى افراد و نهايتا غرق ساختن آنان در درياى متلاطم زندگانى مادى و طبيعى بود.
همان گونه كه ذكر شد اين گريز از دين و گرايش به دنيا، با رنسانس و انقلاب علمى - صنعتى ، تواءم گرديد كه همين عمر موجب پيشرفت روز افزون اين جوامع در زمينه مختلف صنعتى و علمى شد و اين همان وعده اى است كه خداوند در اين باره مطرح مى فرمايد: ((كسانى كه طالب زندگى پر عيش و رفاه مادى هستند و نيز جوياى زينت و شهوات دنيوى ، ما مزد سعى آن ها را در كار دنيا كامل مى دهيم و هيچ از اجر عملشان كم نخواهد شد؛ ولى هم اينان هستند كه ديگر در آخرت نصيبى جز آتش دوزخ ندارند و همه افكار عملشان در راه دنيا پس از مرگ ضايع و باطل مى گردد.))(هود- 15 - 16)
((نيچه ))كه انديشه مندى در همين عصر و متفكرى قد علم كرده در برابر مسيحيت است ، تمامى ارزش ها و مفاهيم بديهى اخلاقى و معنوى را زير سؤ ال برده ، مى گويد: ((بايد راءفت و رقت قلب را دور انداخت ؛ راءفت از عجز است ، فروتنى و فرمانبردارى فرومايگى است ، حلم و حصوله و عفو و اغماض از بى همتى و سستى است ...نفس كشتن چرا؟! بايد نفس را پرورد،غير پرستى چيست ؟ خود را بايد خواست و خود را بايد پرستيد و ضعيف و ناتوان را بايد رها كرد تا بميرد.))
(3)و بدين ترتيب در اين دوره ، امانيسم غربى به عنوان عكس العملى تند در قبال حقارت تحميل شده بر انسان ها در قرون وسطى تولد يافت .
نگاهى گذرا به تاريخ قرون وسطى ، علت تنفر شديد غرب از كليسارا روشن مى سازد. كشيشان مسيحى به عنوان متصديان كليسا و روحانيان دين مسيحيت به اسم دين و مذهب ، به چنان اعمال شرم آورى دست يازيدند كه خود به خود موجبات انزجار و نفرت مردم را فراهم آورد.
ويل دورانت در اين باره مى نويسد: ((پاپ ها از قرن نهم به بعد چنان اسير اشرافيت حسود بودند كه هيچ گونه قدرتى در مناصب و آيين خود نمى توانستند نشان دهند...پس از اين حوادث ، مسند پاپى چندين سال ملعبه دست مردانى شد رشوه گير، جنايتكار،يا افرادى كه زنان اشرافى و بى بند و بار به آن ها دلباخته بودند. در اين دوران ، اشراف اسقف ها را مى خريدند و مقام پاپى را مى فروختند . (4)
از قرن يازده ميلادى به بعد كه كليسا با انجام اصلاحاتى در درون خود توانست به اوضاع آشفته ى خويش سر و سامان بدهد، كشيشان مسيحى شروع به كسب قدرت كرده در دوران اينوسان سوم ديگر قدرت روحانيت كليسا، حد و مرزى نداشت در اين دوران فروش آمرزش گناهان توسط، كليسا كه نه تنها شامل گناهان گذشته مى شد، بلكه گناهان آينده را نيز با پول مى آمرزيدند از جمله منابع درآمد كليسا بود كه به اسم دين صورت مى پذيرفت .
اما وقيحانه ترين عمل كليسا در قرون وسطى تشكيل محكمه ى تفتيش ‍ عقايد يا انگيز سيون براى حفظ منافع خود و جلوگيرى از پيشرفت و بيدارى مردم و ممانعت از بسط و توسعه ى علوم جديد توسط، دانشمندان اروپا كه اكثر آنها را از دانشمندان اسلامى به عاريت گرفته بودند به وسيله اى گريگورى نهم در سال 1231 ميلادى بود كه بر خلاف هر عقل سليم و منطق انسانى است در اين دوره مردمان زيادى به جرم فكر كردن و تخطى از فرمان پاپ به دار آويخته شدند و يا در سياهچال زندانى گرديدند كه به قول يكى از مورخان تعداد آن افراد در اين دوره به پنج ميليون نفر مى رسيد و يا به عبارتى ديگر از سال 1481 تا 1499 ميلادى ، يعنى در طول هيجده سال بنا به دستور آن ديوان 10220 نفر را زنده زنده سوزاندند، 6860 نفر را تكه تكه كردند و 67023 نفر را به قدرى شكنجه دادند كه نابود شدند . (5)
واقعيت آن است كه مبناى جنايات ارباب كليسا در قرون وسطى براى مقابله با علم و دانش قسمت هايى تحريفى عهد عتيق (تورات )مى باشد كه ريشه هاى اصلى حركت ها و عكس العمل هاى اين گونه همان است كه در عهد عتيق (سفر پيدايش ) آمده است : در باب دوم آيه ى 16 و 17 سفر پيدايش درباره ى آدم و بهشت و شجره ى ممنوعه چنين آمده است : خداوند، آدم را امر فرموده گفت : از همه ى درختان باغ ، بى ممانعت ، بخور، اما از درخت معرفت نيك و بد زنهار مخورى ، زيرا روزى كه از آن بخورى هر آينه خواهى مرد .سپس در آيات 1-8 از باب سوم ، سخن از فريب مار به ميان مى آيد كه هوا را وا مى دارد تا از ميوه آن درخت تناول نمايد؛ آن گاه در آيه 23 از همين باب مى گويد:((و خداوند خدا گفت : همان انسان مثل يكى از ما شده است كه عارف نيك و بد گرديده . اينك مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حيات نيز گرفته و تا به ابد زنده بماند!؟))حال طبق اين برداشت ، امر خداوند به انسان (دين ) اين است كه آدمى از شجره ممنوعه آگاهى نخورد و به دنبال علم و عقل (همان شيطان وسوسه گر) نباشد. اين برداشت و ديدگاه - كه مغاير هر عقل سليم و منطق صحيح انسانى است - خود مبناى انزجار و تنفر انسان را فراهم مى آورد.
به هر حال هدف از بيان اين مطالب ، اشاره اى گذرا به فجايع انجام يافته در قرون وسطى توسط ارباب كليسا و به اسم دين و مذهب بود تا از اين طريق ريشه هاى تنفر غرب از مسيحيت قرون وسطايى آشكار گردد.

دين يا كليسا؟! 
همان گونه كه اشاره شد اساس دين گريزى غرب در دوران رنسانس ، ريشه در قرون وسطى و حكومت مخوف و خشن كليسا داشت كه نهايتا اين تنفر از كليسا و مسيحيت قرون وسطايى - با تسامحى نابخشودنى - جاى خود را به تنفر از دين داد.

بسيارى از انديشمندان كه بعدها به عنوان چهره هاى ضد دينى تبليغ و معرفى شدند در واقع مخالف و منتقد كليسا بودند، نه دين .
به عنوان نمونه ((ارنست كاسيرر))از قول ((ولتر))نقل مى كند كه : مبارزه اش ‍ نه با ايمان ، بلكه با خرافات ، نه با دين بلكه با كليساست ؛ ولى نسل بعدى كه ولتر را رهبر معنوى خود مى شناخت ديگر به اين تمايز، توجهى نداشت . نويسندگان دائره المعارف فرانسه به دين و ادعاهاى آن درباره درستى حقيقت ، اعلان جنگ مى دهند. آن ها نه تنها دين را به اين متهم مى كنند كه همواره مانعى بر سر راه پيشرفت عقلى انسان بوده است ، بلكه معتقد بودند دين از استقرار اخلاقى راستين و نظام اجتماعى و سياسى عادلانه نيز ناتوان بوده است .
(6)متفكرانى چون ((تايلور))و ((اسپنسر))، مذهب را مولود جهل دانسته . مبنا و منشا آن را جهالت آدمى پنداشتند كه با زايل شدن اين جهل ، ديگر نيازى به دين نخواهد بود.و افراد ديگرى هم چون ((ماكس ))و ((مولر))، دين را ناشى از ضعف و زبونى و ترس دانستند.
در نهايت با يك جايگزينى غلط و نادرست ، مبارزه با كليسا و خرافات تبديل به مبارزه با دين و مذهب گرديد:

عقل و ايمان را، از اين قول جهول
مى خرد با ملك دنيا، ديو و غول

خود گريزى  
اما بايد توجه داشت لازمه چنين دين گريزى در هوله اول ، گريز از خود است كه براى اين منظور، سردمداران جوامع غربى - به معناى اربابان فكرى اين جوامع - همواره بر آنند تا با خالى ساختن افراد از هويت شان و نيز با ديگر ساختن بيش از پيش آن ها با مظاهر ماشينيزيم هر گونه مجالى براى انديشيدن را كه منجر به آشكار شدن پوچى و بى هدفى زندگى مادى مى شود از آنان سلب نمايد. آنان مى داند فراغت از محيط پر التهاب جامعه و رجوع به خويشتن خويش در خلوت تنهايى موجب بروز سؤ الات حساس بسيارى مى گردد كه همين امر، فرد را به چالشى وسيع براى يافتن جوابى قانع كننده وا مى دارد و حال آن كه اين جست و جو همه بنيان هاى پوچ زندگى روزمره مادى را در هم مى شكند و عاقبت ، او را يا به دامان نيهيليزم و پوچى مى كشاند و يا آن كه او را به ساحت دين ، رهنمون مى شود.

نقش اگر خود، نقش سلطان يا غنى ست
صورت است ، از جان بى چاشنى ست
زينت او، از براى ديگران
باز كرده ، بيهده ، چشم و دهان
اى تو در پيكار، خود را باخته !
ديگران را تو، زخود، نشناخته !
يك زمان ، تنها بمانى ، تو زخلق
در غم و انديشه مانى ، تابه حلق !

((مهاتماگاندى ))رهبر فقيد هند با اشاره به اين نكته ، اين جنبه از زندگى غربى را چنين به نقد مى كشد:((غربى به كارهاى بزرگى قادر است كه ملل ديگر، آن را در قدرت خدا مى دانند؛ليكن غربى از يك چيز عاجز است و آن تاءمل در باطن خويش است . تنها اين موضوع براى پوچى درخشندگى كاذب تمدن غربى ، كافى است .
تمدن غربى اگر غريبان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه شديد به اعمال جنسى نموده است به خاطر اين است كه غربى به جاى خويشتن جويى در پى فراموشى و بيهودگى است ...وقتى انسان روح خود را از دست بدهد فتح دنيا به چه درد او مى خورد؟!))
امروزه ((سردمداران نظام سرمايه دارى و تكنولوژى مدرن ، به سركردگى آمريكا تحت تاثير ابعاد تمدن و وجود بشر معاصر هستند و از اين طريق در صدد تنزل وجود آدمى از ساحت موجودى متفكر، خلاق و آفريننده ، كه مى تواند با سلطه هر امر ضد انسانى مخالف ورزد و عليه آن بشورد، به ساحت و جايگاه موجودى ماشينى و فاقد تفكر، اراده و ابتكار - كه در واقع همانند روبات هاى خدمتگذار وظيفه اى جز اطاعت از صاحبان و تنظيم كنندگان زندگى و بلكه وجود خود ندارند - مى باشند، تا در نظام بشرى در اردوگاه هاى فرا صنعتى آينده ، هم چون ميلياردها مورچه مطيع در موقع لزوم شكننده و نابود شونده به تكثير مدرن ترين محصولات تكنولژيك ، و خدمتگذارى به اربابان جهانى و فرا مليتى خود مجبور گردند...در جهان امروز و آينده سردمداران نظام سرمايه و زور، در صدد مسخ كامل وجود انسان ها از طريق نابود سازى قدرت انديشه و قوه تعقل در آن ها مى باشند، تا آدمى ديگر قادر به انديشه و هيچ گونه واكنش عاطفى و احساسى كه همه ريشه در بنياد معنوى و انسانى وجود او دارند نباشند. و البته آن ها به خوبى مى دانند كه لازمه اين امر، قطع ارتباط انسان ها با گذشته و سابقه اعتقادى و فرهنگى و روانى آن هاست تا در سايه آن همواره همانند روبات هاى خدمتگذار به موجوداتى كاملا مكانيكى و ماشينى مبدل شوند؛كه وظيفه جز اطاعت و ابراز واكنش هاى از پيش تعيين شده نداشته باشند.))
اما به رغم همه اين تلاش ها از آن جا كه خداجويى و حقيقت طلبى ، ريشه درفطرت آدمى دارد يك انسان غربى هر گاه مجالى براى انديشيدن مى يابد به جست و جوى خود مى پردازد و سعى در روشن نمودن هدف زندگى خويش مى نمايد و از همين جاست كه طغيان هاى فردى ، عليه افكار پوچ مادى و دهرى ، شروع مى شود.
به دنبال پاسخ !  
انسان ((روشنفكر )) غربى كه نمى خواهد در منجلاب روزمرگى و پوچى و بيهودگى غرق شود، سعى مى نمايد كه خود را از محيط پست و بى هدف خود خارج سازد. او نمى تواتند با تمسك به دين آميخته با خرافات مسيحيت خود را فريب دهد و با اتكا به آن خويشتن را وارهاند.

او جوابى براى سؤ ال هاى سرنوشت ساز خويش از بطن دين نمى يابد؛ و لذا ماءيوسانه در دل مكاتب مدعى غربى ، دست و پا مى زند و در پى جوابى قانع كننده مى گردد، تا شايد گم شده خود را از بطن فلسفه هاى غربى بيابد. ازطرف ديگر، مكاتب فلسفى كه ساخته ذهن ناقص بشرى است به هيچ وجه نمى تواند او را قانع كرده و توجيه نمايد؛ و لذا انسان خود را موجودى متحير و سر گشته در دنيا احساس مى نمايد و احساس پوچى ، چون خوره اى در انديشه او رخنه مى كند و نيهيليسم با زندگى او عجين گرديده و دنيايى سياه و تاريك براى او ترسيم مى نمايد كه اگر دست آويزى محكم و متين و راهى مطمئن براى خويش نيابد و جواب سؤ الات اساسى خود را پيدا ننمايد، خود كشى و انتحار، تنها راهى است كه براى گريز از توهمات خوفناك خود مى يابد. آمار رو به تزايد خود كشى ها در جوامع غربى در حين رفاه مادى ، شاهدى است بر اين مدعا.

هست آسان ، مرگ ، بر جان خران
كه ندارد، آب جان جاودان
چون ندارد جان جاويدان ، شقى ست
جراءت او بر اجل ، از احمقى ست (7)

((گوته ))شاعر نامدار آلمانى كه خود از متفكران بزرگ غربى است در ترسيم شخصيت يكى از داستان هاى خود به نام ((فاووست ))در واقع او را به عنوان سمبل بشريت جديدى كه از دل رنسانس پديد آمده ، خلق نموده است كه توجه به محتوى اين داستان ، بيانى ظريف از اوضاع روحى افراد جوامع غربى خواهد بود.
((فاووست ، گونه تجسم بشريتى است كه با فروش روح خود به شيطان در جست و جوى قدرت و اقتدار مطلق برآمده است . در قرن شانزده بشريتى جديد در غرب ، متولد مى شود كه حوالت تاريخى او اسارت در نفسانيت است .
فاووست ، دانشمندى است كه سال ها مطالعه و دانش آموزى و تدريس ، هيچ كدام او را شاد و خرسند نساخته است ؛ او هميشه افسرده است . شيطان بر او وارد مى شود و با فاووست ، پيمان مى بندد كه در قبال بر آوردن آرزوها و شاد ساختن او، روح وى را در اختيار خود بگيرد. فاووست به يارى شيطان به ارضاى هواهاى نفسانى خويش مى پردازد و جمعى را نيز به كام مرگ مى كشاند.
در بخش دوم ، فاووست مى كوشد به كارهاى شگفت آورى دست بزند. او به كمك شيطان مى خواهد طبيعت را به خدمت انسان مگمارد، اما اين تلاش بيهوده است و هيچ كدام او را شاد نمى كند...فاووست ، انسانى است سرگشته كه نه به شادى هاى اين علم ، خوشدل است و نه در او چنين شهامتى هست كه از دلبستگى اين زندگى بگذرد و به فراسوى حيات دنيوى ، گام نهد.))
(8)شخصيت فاووست ، نمونه بارز يك انسان غربى بعد از رنسانس است . به قول يكى از متفكران معاصر: ((غرب ، رؤ يايى است كه شيطان به فاووست ، القاكرده است .))
چرابايد رفت ؟!  
حال در اين قسمت بيان گوشه هايى از اوضاع نابه سامان و پريشان روحى و روانى است غربى كه شايد در وحله اول ، غير قابل باور بنمايد از زبان روشنفكران و انديشه مندان اين جوامع مى تواند گوياى واقعيتى نهفته در درون تمدن غير دينى غربى باشد:

خوش بود، گر محك تجربه ، آيد به ميان
تا سايه روى شود، هر كه در او، غش باشد (9)

دقت در اعترافات آنان و توجه و تاءمل در باب آن ، موجب روشن شدن نقص ‍ اساسى تمدن غربى مى گردد و يك نياز آشكار و مبرم را كه زندگى فلاكت بار فعلى غرب ، حاصل فقدان آن است بيان مى نمايد.
دكتر آلكسيس كارل كه از متفكران و انديشه مندان بر جسته غربى است در كتاب ((انسان ؛موجود ناشناخته )) خود مى گويد:((واقعاتمدن قرن بيستم ، خود را موقعيت بسيار دشوارى مى يابد؛ به خاطر اين كه باما سازگار نيست ، با طبيعت ما آشنا نيست ؛آن ، خود به وجود آمده ؛ در صورتى كه با ما بيگانه است ، فرزند خيالات است ، فرزند اكتشافات به اصطلاح علمى و شهوات مردم شهوت ران است ، فرزند اوهام و خرافات و فرزند خواسته هاى مردم خود سر است . به رغم آن كه با دست خود ما با تلاش و كوشش خود نا به وجود آمده با قامت ما نارساست ، با شكل و سيما و حقيقت ما سازگار نيست .))
(10)((روژه دوپاسكيه )) در جايى چنين به حقايق موجود در جوامع غربى اعتراف مى نمايد:((انديشه اين عصر، انسان شناسى مشخص و قابل قبولى براى ارائه به عموم مردم ندارد و آنچه بر دوش مى كشد انبانى از مفاهيم گوناگون است كه اين مفاهيم در گرداب شوريدگى ها و اختلافات كنونى از پيشنهاد تعريفى هماهنگ راجع به وضع بشر ناتوان اند. آرى ، در هيچ تمدنى مانند تمدن جديد (غرب ) اين گونه كامل و نظام واره از اين نكته ها غفلت نشده است كه : دنيا براى چيست ؟ ما از كجا آمده ايم ؟ آمدنمان بهر چه بوده است ؟ به كجا مى رويم ؟ و چرا بايد رفت ؟...در روزگار ما، تارو پود مفهوم انسان از هم گسسته است . كتب تطورگرايى ،از آدمى ، ميمونى والا و پيشرفته ساخته ؛ آن گاه فلسفه پوچى و عبث گرايى ، گام به ميدان نهاده است ، تا باقيمانده همسازى آدمى را از وى بگيرد و چنين شده است .))
(11)((ويل دورانت ))فيلسوف شهير آمريكايى نيز اين گونه زبان به شكوه مى گشايد: ((فرهنگ ما امروز بسيار سطحى است و علم و دانش ما بس ‍ عميق ؛ زيرا ما از نظر ابزار و وسايل بسيار ثروتمنديم و از نظر هدف و اغراض خيلى فقير و تهى دستيم .
آن ميزان برترى عقلى كه روزى از يك حرارت و ايمان دينى پيدا شده بود از ميان رفت و اين علم بى ايمان ، اساس عالى اخلاق ما را به غارت برد.))
اگر خدا نباشد...! 
((نيچه ))كه بيان هاى فلسفه مشهور او با عنوان ((اصالت نيرومندى ))را در ابتداى اين مقال مطرح كرديم ، اين گونه در اواخر عمر، اوضاع اسفناك روحى خود را در نامه اى كه به خواهرش نوشته است مطرح مى كند: ((هر چه روزگار بر من مى گذرد زندگانى بر من گران تر و سخت تر مى شود. سال هايى كه از بيمارى در نهايت افسردگى و رنجورى بودم هرگز مانند حالت كنونى از غم ، پر اميد، تهى نبودم ،...خدايا! من امروز چه تنها هستم . يك تن نيست كه بتوانم با او بخندم و يك فنجان چاى بنوشم . هيچ كس ‍ نيست كه نوازش دوستانه اى بر من روا بدارد.))

(12)او كه دچار بحران هاى شديد روحى و روانى بسيار شده بود، سرانجام اعتراف كرد كه : ((اگر خدا نباشد، آدمى ديوانه مى شود.))
وى فقر معنويت غرب را دريافته بود و از همين رو از ((مرگ خدا))سخن مى گفت ! به عقيده او تنها راه بيرون شدن از اين وضع ، آن بود كه فراسوى اخلاق و معيارهاى معمول نيك و بد ظهور كنند؛ مردانى كه آن ها را ((ابرمرد))مى ناميد.
وضعيف و زخمى كه تفكرات نيست انگارانه براى متفكران و انديشمندان غربى به بار آورده ، اين گونه درباره ((مارك اورل ))و نيز نيچه و شو پهناور، توسط ويليام جيمز، تصوير مى شود:
((كلمات مارك اورل ، تلخى ريشه دار غم و اندوه را نشان مى دهد. ناله هاى آن مانند ناله هاى خوكى است كه زيرا تيغ ، سر مى دهد. وضع روحى نيچه و شو پنهاور، عبوسى ها و كج خلقى هايى در آن ها ديده مى شود كه آميخته با دندان غروچه هاى تلخى مى باشد. ناله هاى مرارت آميز اين دو نويسنده آلمانى آدم رابه ياد جيرجيرهاى موشى مى اندازد كه مشغول جان دادن است . در كلمات اين دو نويسنده آن معنا و مفهوم تصفيه اى كه مذهب به سختى ها و مشقات زندگى مى دهد، ديده نمى شود.))(13)
((افسانه سيزيف )) كه كتابى است به قلم ((آلبركامو)) يكى از مشهورترين نويسندگان نيهيليست غربى - در واقع آيينه تمام نماى اوضاع اسفناك زندگانى غير دينى غربى مى باشد كه در قالب اين افسانه تبلور مى يابد: خدايان ، سيزيف را محكوم كرده بودند مدام صخره اى را تا قله كوهى بغلتاند و از آنجا سنگ با وزنى كه داشت به پايين مى غلتيد و دوباره سيزيف بايد سنگ را تا قله بالا مى برد.
خدايان پى برده بودند كه هيچ تنبيهى وحشتناك تر از كار بيهوده و بى اميد نيست .
احساس ياءس و نااميدى در انسان غربى همواره او را با اين سؤ الات درگير مى نمايد كه : ((ما، روى كره خاكى چه مى كنيم به جز كارى بيهوده و بى اميد؟ انسانها زندگى كوتاه و يگانه شان را صرف چه مى كنند؟ حال آنكه به زوركار، موفق شوند صخره را تا قله بالا ببرند؛ آن گاه يك بيمارى يا يك جنگ دوباره به پايين رهايش مى كند.)) همه كارها بيهوده و پوچ و عبث ؛ و انسانها نااميد و ماءيوس .
اين موارد واقعياتى انكار ناپذير در بطن تمدن غير دينى غربى است كه ريشه در انديشه دهرى و جهان بينى مادى دارد.
به تعبير دانشمند روسى ((لئوتولستوى )): ((ايمان ، همان چيزى است كه انسان با آن زندگى مى كند.)) پس بدا روزى كه انسان ايمان خود را از دست بدهد!
((در حال حاضر ديگر غريبان همانند قرون گذشته به پيشرفت و حل مشكلات گوناگون فردى و تاريخى از طريق گسترش و بسط تفكر اومانيسم و نتايج تكنولوژى كه محصول مستقيم آن است ، چندان اميد وارى ندارند و بسيارى از مفسران و منتقدان كه بيش تر تعلق به تفكر به جهان پست مدرن غرب دارند با اعلام خطر و بحرانى فراگير جز يك مه غليظ نيستى و ابهام و خطرى كاملا جدى در برابر انديشه و تاريخ غرب ، چيزى نمى يابند؛ به نحوه كه چشم انداز آينده براى آنها حتى تا فاصله اى بسيار نزديك كاملا مبهم و سخت تيره و ياءس آور است .))(14)
((داريوش آشورى )) نويسنده معاصر در بحثى تحت عنوان دو چهره نيهيليزم امروز غرب مى گويد: آن بروژوازى پرشورى كه ((باستى ))را فتح كرده و پرچم ناسيوناليزم را بر افراشت ، امروز چيزى ندارد كه به آن بينديشد، مگر بى انديشگى ! نسل جوان اروپايى بر نقطه اى پوچ ايستاده است . امروز غرب ، صادراتش را تحويل مى گيرد:
آشوب هاى اجتماعى ، نوميدى ، سرگردانى ، حس حقارت ، و نهيليزم . او همه اين هارا به ملت ها و تمدن هاى ديگر تحميل كرده بود.) (15)
ورشكستگى عقل  
به هر حال با مرورى در سير تاريخ تمدن غربى ، در مى يابيم حقيقت چيزى جز اين نيست كه دكتر آلكسيس كارل اين گونه به آن اعتراف مى كند: ((انسان (غربى بى دين ) در جهان ، در جهانى كه خود ساخته ، غريب و بيگانه است . اين موجود هنوز نمى تواند دنياى خود را تنظيم كند... ماقوم بدى هستيم ، ما ملت محكوم به زواليم ، و در طوفان ورشكستگى عقل ، گرفتار شده ايم . ملت ها و جماعت هايى كه در اين اجتماع ، در اين تمدن صنعتى به عالى ترين مرتبه نمو و پيشرفت رسيده اند چون خوب نگاه كنى ملت هايى هستند كه ضعف گرفته و به ناتوانى گراييده ، ملت هايى هستند كه به زودى به شكست و تباهى خواهند رسيد؛ آن هم با سرعتى به مراتب بيش تر از سرعت ديگران .)) (16)

واقعيتى كه امروزه غرب با آن دست به گريبان است : افول تمدن غربى و تفكر بنيادين آن ، يعنى انديشه هاى اومانيستى است كه با بحران هاى متعدد اجتماعى و فلسفى نيز قرين گرديده است .
امروزه كليه جوامع غربى دچار نوعى خلاء اعتقادى و فرهنگى مى باشند كه در همين راستا ديگر به هيچ مكتب بزرگ فلسفى ، حتى به معناى اومانيستى آن باور ندارند. امروزه انسان غربى نه اعتقادى جدى به ارزش هاى دينى دارد و نه همانند گذشته به هيچ حقيقت غير الهى ديگر.
تمدن غير دينى غربى ، فقدان دين و معنويت ناشى ازآن ، اكنون در منجلابى توهم زا گرفتار آمده است ، كه بسيارى از متفكران ، آن را سرانجام و پايان راه تمدن غربى مى دانند.
((اشپينگلر)) در كتاب ((سقوط غرب )) و ((توين بى ))در((بررسى تاريخ )) به زوال و نابودى اين تمدن ، اشاره كرده اند.
((ناتائيل وست )) نويسنده آمريكايى كه كافاكاى آمريكا، لقب گرفته است مى گويد: ((اين تمدن ، بوى مردار مى دهد؛ وقت آن است كه مؤ دبانه ولى زود به خاكش بسپاريم . ما اعضاى بشاش اداره متوفيات دوران جديديم .))(17)
به اين ترتيب تجربه غرب در اين روند تاريخى ، بيانگر اين واقعيت است كه انسان منهاى معنويت ، يعنى تهى شدن او از ارزش هاى مقدس انسانى و تبديل نمودن او به يك مرده متحرك ، يك ماشين بى روح و يك لش متعفن !
كابوس  
بحران هاى ناشى از اين تمدن بى روح ماشينى ، تاوانى است كه بايد غرب در قبال ترك و انزواى دين بپردازد: فساد و فحشاى لجام گسيخته ، بى بند و بارى هاى وسيع اخلاقى ، در خطر افتادن امنيت عمومى ، پر شدن سريع تيمارستان ها از بيماران روانى ، خودكشى هاى رو به تزايد در مرفه ترين كشورهاى غربى ، فرو رفتن در دام اعتياد و الكل و آمار وحشتناك از فرو غلتيدن جوانان در منجلاب روابط نا مشروع جنسى كه فقط ترس از بيمارى ايدز، آن را تا حدودى كنترل مى كند، انتشار اخبار تكان دهنده از فراگير شدن موج خشونت در اين جوامع تاحد درگيرى هاى مسلحانه در خيابان و نيز مدارس ، تشكيل باندهاى وسيع تجاوز جنسى به زنان و كودكان و هزاران هزار معضل اجتماعى ديگر، كابوسى است كه امروزه دامنگير جوامع غربى شده است .

علم و تكنولژى هم امروزه به شمشيرى بران و تيز مى ماند كه اكنون در دست ديوانه اى ، همواره ، جان همه جهان را تهديد مى كند. توليد سلاح هاى شيميايى ، ميكربى و نيز توليد و انباشت سر سام آور سلاح هاى ويرانگر هسته اى و اتمى ، از نمونه هاى بروز دانش تهى از ايمان است كه امروزه تهديدى جدى براى جوامع بشرى محسوب مى شود:

واستان از دست ديوانه ، سلاح
تا ز تو راضى شود، عدل و صلاح
چون سلاحش هست و، عقلش نى به بند
دست او را نه كه آرد صد گزند

(18) در هر صورت اوضاع كنونى غرب و آشفتگى ها و نا بسامانى هاى موجود در آن ، كه اين تمدن را تا حد نابودى و انفجار پيش برده است حاصل كار كسانى است كه به تفكيك دين از دنيا پرداخته و تمام هم و غم خويش را مصروف انزواى دين و نيز كنار زدن آن از عرصه زندگى نمودند. هم چنين اوضاع جارى در اين جوامع ، نتيجه مستقيم زمينه سازى هاى اربابان كليسا در قرون وسطى است :

ظالم ان قومى ، كه چشمان دوختند
وز سخن ها، عالمى را سوختند
زان كه تاريكى است ، هر سو، پنبه زار
در ميان پنبه ، چون باشد شرار؟!

سر خوردگى انسان غربى از مكاتب متعدد فلسفى ، مبتنى بر افكار دهرى و نداشتن كار آيى اين مكاتب در پاسخگويى به تك تك افراد اين جوامع ، غريبان را به اين باور رسانده كه فلسفه هاى بشرى قادر به ارضاى فطرت انسانى نبوده و همواره از نقص نسبى و مطلق ، رنج مى برند. به قول ((سنت آگوستين )): ((فلاسفه ، بسيارى از حقايق عالى و سودمند را كشف كرده اند، ولى آنان همه حقيقت ضرورى براى انسان را كشف نكرده اند و به اين جهت در گمراهى ها افتاده اند. عقل آدمى با نيروى طبيعى كه دارد نمى تواند راهى به همه حقيقت پيداكند و از هر گونه گمراهى اجتناب بورزد.
بالاتر از اين ، فلسفه به تنهايى قدرت تحريك نفس از معرفت خالص به عمل شايسته را ندارد. فلسفه از اين جهت يك وسيله معرفتى ناقص براى كمال است .)) (19)

فلسفى را، زهره نى ، تا دم زند
دم زند، دين حقش ، بر هم زند

((شايد احساس تهوع فرهنگى و تاريخى امروز جهان (غرب ) پيش در آمد اين تخليه الهى و انسانى از برخى كثافات عصر جديد باشد تا در سايه آن ، آدمى انديشه و وجود خود را در مقام فكر و عمل ، متصل به ملكوت هستى سازد...سرانجام او در خواهد يافت ، آنچه اصل است همان وجود و هستى است ، نه انديشه و خيال ؛ كه انديشه در سايه هستى مى انديشد. بايد كتاب وجود را از نو قرائت كرد اما نه به نام خويش ، بلكه به نام خالق آن ... اگر اين امر صورت پذيرد، آدمى از رنج همه توهمات و بت ها و كثافات و تناقضات عصر جديد، رهايى خواهد يافت . هر چند اين نيز نكته اى بزرگ و ژرف است كه وجود اين ظلمات بزرگ و عظيم در انديشه تاريخ عصر جديد، در پرتو مشيت خالق حكيم ، موجب تنبه و تذكرى عميق در انسان معاصر نسبت به مقام بزرگ و جبار حقيقت خواهد گشت .))(20)
در جست و جوى راهى نو  
به اين ترتيب ، گرايش طيف جديدى از غريبان نسبت به دين و تعاليم مذهبى ، نه تنها كارى غير منتظره نيست ، بلكه نتيجه منطقى و معقول مباحث مطرح شده اين بخش مى باشند. آمارى كه خود جوامع غربى ، ارائه مى دهند حاكى از آن است كه امروزه دين گرايى و معنويت طلبى ، طيف وسيعى از مردم را در بر گرفته است .
دكتر سيد حسين نصر از آن انديشمندان مسلمان و ايرانى كه خود به عنوان استاد دانشگاه جرج واشنگتن آمريكا از نزديك با مسائل غربى آشنا بوده و در دل اين تمدن ، همه جوانب آن را لمس كرده ، در اين باره چنين مى گويد: ((جوان مسلمان نبايد به خاطر مشاهده آن همه لاقيدى و بى بند و بارى در اخلاقى جنسى و يا به خاطر عده زياد مردمى كه با تعاليم دين مخالفت مى كنند، يا آن اندازه نسبت به آداب و مناسك دينى بى علاقه اند، به اشتباه بيفتد و گمان كند نقش دين ، كلا مغفول مانده است .
واقع امر، اين است كه امروزه در غرب ، علاقه و توجهى به مراتب بيش از چند دهه گذشته نسبت به دين ، نشان داده مى شود و اين عمدتا ناشى از در هم شكستن بسيارى از بت هاى ذهنى و ايدئولوژى هاى فكرى غرب است ،كه از بطن انديشه قرون هيجدهم و نوزدهم اروپا، سر برداشته و جاى دين را گرفته است . اين ايدئولوژى ها به تدريج طرد و ترك شدند و خطر و قدرت تخريبشان به نحوه بى سابقه هويدا شد. امروزه دين در غرب ، عده كثيرى از افراد صاحب انديشه را به تاءمل و مطالعه در اين باب و نيز به ميزانى كه شايد از هر زمان ديگرى بعد از غير دينى شدن تمدن غرب در چند دهه پيش ، بيش تر باشد، به گرويدن به جلب كرده است .))
در حال حاضر، دين گرايى در غرب چنان حالت وسيعى به خود گرفته كه حتى شامل اديان و تازه تاءسيسى هم چون گرايش به سحر و جادو و نيز رسيدن به اديان كهن اروپايى پيش از مسيح مانند ((دروئيدها)) نيز شده است . هم چنين در عصر حاضر تمايل به اديان و مذاهب شرقى از عمده ترين گرايشات دينى اين دوره در تاريخ غرب است ، كه براى گريز از پرتگاه هاى مخوف انديشه هاى پوچ گرايانه و رهايى از زندان هاى تاريك ياءس و نااميدى صورت مى گيرد، تا جايى كه اكنون افراد بسيارى در جوامع غربى به آيين هاى هندو و بودا و نيز اسلام و تعاليم صوفيه ، گرايش ‍ يافته اند.به اين ترتيب مى توان ادعا نمود كه يك انسان سر گشته غربى كه در ((شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين هايل )) گرفتار آمده در جست و جوى دينى جامع به تكاپو افتاده است ؛زيرا او كه تجربيات زياد و زيان بارى را از سر گذرانده ، به خوبى پى برده است تنها راه رسيدن به سعادت و خوشبختى واقعى ، راهى است كه با فطرت او تطابق داشته باشد انگيزش هاى فطرى او آن را اقتضا نمايد؛ كه چنين راهى قطعا فراتر از عقل ناقص بشرى خواهد بود.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آنچه يك جوان بايد بداند (ويژه جوانان دانشجو) رضافرهاديان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 10 ارديبهشت 1395

آنچه يك جوان بايد بداند
(ويژه جوانان دانشجو)

رضافرهاديان

- ۱ -


نام كتاب : آنچه يك جوان بايد بداند (ويژه جوانان دانشجو)
نام نويسنده :رضافرهاديان
جستجو
روح پر خروش
روح كنجكاو و پر خروش جوان ، هميشه درصدد جستجو و آشنايى با پديده هاى وجودى خود و اطراف و پيرامون خويش است . جوان ،بنا به موقعيتى كه دارد، محيطى كه در آن زندگى مى كند، شرايط زمانى خاصى كه درآن به سر مى برد، دوستانى كه با آنها نشست و برخاست دارد، زمينه هاىشكل گيرى افكار و عواطف و شخصيت او فراهم مى شود.
افكار و انديشه شما، همواره تحت تاثير مسائل و عوامل درونى و بيرونى شماست كه هر لحظه به نحوى و به شكلى توجه شما را به خود جلب كرده ، سير افكار و انديشه هاى شما را به سوى خود مى كشاند.
كشش و انگيزهاى شما به سوى انجام دادن كارها و فعاليت ها، رويدادها، افراد، انجمن ها و محافل دور و بر و پيرامون شما، حاكى از نيازهاى جسمى و روانى شماست كه به صورت هدف ها و آرزوها و خواسته ها و موجب حركت و جنب و جوش شما براى رفع نيازها و احتياجاتتان مى شود.
گاهى به خود، به آينده خود، به خواسته ها و نيازمندى هاى خود، به محيط پيرامون خويش ، به دوستانى كه با آنان در ارتباط هستند و به سخنان و برخوردهاى والدين مى انديشيد. زمانى هم غرق در شناخت پديده ها و شگفتى هاى بزرگ عالم طبيعت مى شويد و به مظهر آيات الهى و خالق و آفريننده عالم طبيعت مى انديشيد. زمانى ديگر به شخصيت هاى بزرگى كه در جامعه و تاريخ ، انقلاب و تحولى عظيم به وجود آورده اند. لحظه اى بعد پرنده خيالتان به محيط خانه و فضاى آموزشى باز مى گردد و از برخوردى كه با ديگران داشته ايد، متاثر مى شويد و از رفتار خود با ديگران تعجب مى كنيد و به فكر فرو مى رويد. گاهى احساس موفقيت مى كنيد و از خود رضايت داريد و خود را از ديگران بهتر و بالاتر مى دانيد و فكر مى كنيد كه ديگران ، احساسات شما را درك نمى كنند و زمانى ياءس و نااميدى سراسر وجود شما را مى گيرد و احساس كمبود و حقارت مى كنيد و خود را از ديگران كم تر و عقب مانده تر مى بينيد. از عصبانيت ها و پرخاشگرى هايى كه نسبت به ديگران داشته ايد، نگران و ناراحت شده ايد، از عهدشكنى هاى خود، از اين كه در مقابل تمايلات و هوس ها و خواسته هاى زود گذر تسليم مى شويد و از اين كه نمى توانيد تصميم بگيريد و اراده اى ضعيف داريد، سخت شرمنده ايد.
همه اين حالات و نوسانات روحى و روانى از ويژگى هاى دوران جوانى است كه ذهن شما را همواره به خود مشغول مى كند؛ زيرا شما كودك و نوجوان ديروز، يكباره با سرعت فوق العاده اى رشد كرده ايد و خود را در موقعيت جديد و پر مسئوليت امروز مى يابيد و همين ، موجب سردرگمى شما شده است . گاهى ذهن شما فعال شده ، از خود مى پرسيد كه : من كيستم ؟
اين خواسته ها و تمايلات در من براى چيست ؟
در برخورد با ديگران چگونه باشم ؟
ديگران درباره من چه تصورى دارند؟
چگونه مى توانم خودم را كنترل كنم ؟
تا چه حد بايد خشم خود را فرو برم ؟
چگونه زندگى كنم كه رفتارم سبب رنجش ديگران نشود و موجب رضايت و احترام مردم باشد؟
چگونه مى توانم از آرامش روانى برخوردار باشم ؟
چه كار كنم و چگونه باشم تا دوستان خوبم مرا بپذيرند؟
و...
همه اين سوال ها شما را به دو پرسش اساسى هدايت مى كند و مى كشاند كه :
1. من كيستم ؟
2. چگونه بايد باشم ؟
اين دو سوال و سوال هايى از اين قبيل ، شما را به اين حقيقت راهنمايى مى كند كه :
 

تا نيابى معرفت ، بر نفس خويش  
  ره نيابد نفس تو گامى به پيش (1)

بنابراين ، مهم ترين مسئله اى كه شما جوان عزيز، بايد به آن بپردازى و به آن دست يابى ، خودشناسى است . حال ببينيم كه خودشناسى چه اهدافى مى تواند داشته باشد؟
اهداف خودشناسى
1. چون انسان ، ذاتا خود را دوست دارد، در شرايط عادى ، قادر به ديدن ضعف ها و ناتوانايى ها و عيب ها و نقص هاى خود نيست . خودشناسى ، راه را براى قضاوت صحيح درباره رفتار و اعمال خود هموار مى كند و همچنين زمينه را براى تهذيب و پالايش نفس فراهم مى سازد.
2. انسان ، با خودشناسى و تفكر درباره خودش مى تواند خود را ارزيابى و تحليل كند، رفتارهاى منفى را از خود دور كند و در صدد تقويت جنبه هاى مثبت خويش و انجام دادن كارهاى خوب باشد.
3. با تفكر درباره خود و رفتار خويش ، مى توان به فعاليتهاى روزمره زندگى ، شكل و جهت صحيح داد و زمينه را براى بهره بردارى از استعدادها و توانايى هاى بالقوه خود فراهم كرد.
4. با خودشناسى و تفكر درباره هيجانات و خواسته هايمان ، با عواطف و غرايز خويش آشنا مى شويم و درمى يابيم كه چگونه بايد آنها را تحت نظارت و كنترل داشته باشيم و همچنين متوجه مى شويم كه چگونه از سرمايه هاى وجودى خويش و فرصت هايى كه در مراحل مختلف زندگى به دست مى آيد، حداكثر بهره بردارى را بنماييم و در موقعيت هاى حساس ، مهارت هاى لازم را با به كارگيرى معيارهاى دينى در بروز رفتارهاى مناسب رعايت نماييم و از هر گونه رفتارهاى ناهنجار پرهيز نموده و بر غرايز كه حاكميت نيرومندى بر انسان دارند فايق آييم .
5. انسان با خودشناسى و تفكر درباره خود، مى تواند از چنگال صفات و خصلت هاى پليدى چون : غرور، خود خواهى ، حرص و آز، كينه ، دروغ ، حسد، بخل و هر گونه عادت بد و ناپسند رهايى يابد و با به كارگيرى قدرت عقل و ايمان و انديشه و تفكر، در سير به سوى كمال و سعادت كه همواره مردان بزرگ ، پيشگام آن بوده اند ، دست يابد.
6. چون همه تلاش ها و فعاليت هاى روزانه انسان براى تامين خواسته و تامين نيازمندى ها و منافع و مصالح خويش است ، بنابراين ، شناخت خويش ، شناخت منشا رفتار و اعمال خود بر همه مسائل مقدم است و اصولا كسى كه خود را شناخت ، پرودگار خويش را نيز خواهد شناخت .(2)
من كيستم ؟
يكى از كنجكاوى هاى شما جوانان كه برايتان بسيار لذت بخش است ، اين است كه درباره خود بدانيد و بدانيد كيستيد و كجاييد و چه ويژگى هايى داريد.
آشنايى با شخصيت خودتان ، به شما كمك خواهد كرد تا بهتر تصميم بگيريد و با مشكلات و مسائل روزمره بهتر كنار بياييد و به راه حل هاى مناسب تر برسيد و مهارت در حل مسائل زندگى پيدا كنيد.
يكى از مسائل مهم ديگرى كه شما جوانان بايد نسبت به آن آگاهى داشته باشيد، اين است كه تصوير روشن و مشخصى از خود به دست آوريد و بتوانيد آن را به خوبى بيان كنيد؛ زيرا اين مسئله ، اغلب براى بيش تر شما جوانان كه مى خواهيد شخصيت خود را به نحوى در بين دوستان و همسالان و حتى بزرگ سالان مطرح كنيد، دشوار مى شود.
بنابراين ، اين كه شما بدانيد چه كسى هستيد و در اين سن (آغاز جوانى ) چه كارها و رفتارى بايد انجام دهيد، حايز اهميت است .
پس بايد اولا بدانيد چه ويژگى هايى داريد؟
ثانيا آگاهى پيدا كنيد كه ويژگى هاى يك فرد ممكن است در طول زمان و گذشت روزگار، تغيير كند و تكامل يابد.
ويژگى هاى متفاوتى كه در افراد به صورت هاى مختلف وجود دارد و ممكن است موجب بروز رفتارها و خصلت هاى متفاوت آنان بشود، از اين قرار است :
شخصى ممكن است ترجيح بدهد كه در جمع باشد، يكى تنهايى را دوست دارد، يكى دوست دارد كه فعاليت هاى آرام و بى سر و صدايى انجام دهد و ديگرى دوستدار فعاليتهاى هيجان انگيز است . يكى مطالعه را دوست دارد و ديگرى به كارهاى فنى و عملى علاقه مند است . يكى نگران نمرات خود است و ديگرى حساسيتى نسبت به آن ها ندارد. يكى به وسيله شنيدن ، چيز ياد مى گيرد و ديگرى به وسيله ديدن و انجام دادن كارهاى عملى . يكى ترجيح مى دهد كه يادگيرى درسى و حل تمرين ها را با گروه كار كند و ديگرى دوست دارد به تنهايى كارها را انجام دهد. يكى سلطه پذير است و ديگرى هرگز سلطه ديگران را نمى پذيرد.
بنابراين ، جوانان درباره اين كه چه كسى هستند و چه ويژگى هاى شخصيتى اى دارند و چه چيزى براى آنان مهم است ، بايد فكر كنند. بايد درباره اين مسئله بينديشند كه آيا در اثر گذشت زمان ، همان طور كه بزرگ تر مى شوند، همه چيز در آنان تغيير خواهد كرد و يا اين كه بعضى چيزها سال ها در آنان ثابت خواهد ماند؟
در ارزيابى و بررسى خصوصيات و ويژگى هايى كه در بالا ذكر شد، ممكن است شما جزو گروه اول باشيد و يا جزو گروه دوم و يا اين كه بعضى از ويژگى هاى گروه اول را داشته باشيد و بعضى از ويژگى هاى گروه دوم . مهم اين است كه در درجه اول ، جايگاه و موقعيت خودتان را بشناسيد و بدانيد كه چه ويژگى هايى داريد و بين خود و ديگران چه تفاوت هايى وجود دارد و همچنين اين كه دوست داريد جز گروه اول باشيد يا دوم ؟ يا هيچكدام ؟
انتخاب شما بستگى دارد به اين كه چه چيزهايى را ارزشمند مى دانيد: مطالعه كردن ، سخاوتمند بودن ، روحيه جمعى داشتن ، مستقل بودن ، آزاد بودن و... جمع بين آنها چگونه است و شما چرا آنها را به عنوان يك ارزش ‍ انتخاب كرده ايد. اگر به دليل آن پى ببريد، ديگر سردرگم نخواهيد بود و در طول گذشت زمان ، سعى شما بر اين است كه صفت هاى خوب را در خود تقويت نماييد و پرورش دهيد؛ ولى اگر به اين مسائل آگاه نباشيد، رفتارهاى خود و ديگران براى شما نامعلوم و مسئله ساز نخواهد بود و شما درك درستى از خود و ديگران نخواهيد داشت و در انتخاب موقعيت ها و دوست ها و كنار آمدن با مسائل و مشكلات براى شما دشوار خواهد بود. شما كم كم پى مى بريد به اين كه كارهايى در گذشته انجام مى داديد كه در اثر آگاه شدن و تحول بينش ديدگاه شما تغيير كرده و اكنون راه بهترى را انتخاب كرده ايد.
شما به ويژگى هاى خود و دوستانتان پى برده ايد و از طرفى فهميده ايد كه اين ويژگى ها و حالات ، در طول گذشت زمان ، قابل تغيير و بهبود است . هر چه شما تفكر مى كنيد و آگاه تر و فهميده تر مى شويد، راه بهترى را انتخاب مى كنيد و به ارزش هاى بهترى دست مى يابيد و اين خود، موجب رشد شخصيت شما مى شود. بنابراين به شما اين احساس دست مى دهد كه دايم در حال تغيير و رشد و پيشرفت هستيد.
از طرفى احساس مى كنيد كه ارزش متعالى و مطلقى وجود دارد كه همواره در طول گذشت زمان براى شما ثابت و پا بر جاست . مثلا محبت به افراد ناتوان ، رعايت عدالت و ظلم نكردن به ديگران ، كمك به افراد نيازمند، اينها مواردى است كه هر موقعيت مكانى و زمانى اى كه باشيد، براى شما دوست داشتنى و ارزشمند است .
مشكلات دوران بلوغ
بلوغ را پايان دوره نوجوانى و آغاز جوانى (يا بخش نخست از دوره جوانى ) شمرده اند. جوانى كه به دوران بلوغ وارد مى شود، به فضايى تازه و تا حدى ناشناخته گام مى نهد.
بايد بدانيم كه در اين دوران ، همواره در حال رشد و تغيير هستيم .
بسيار هم عادى است كه با شروع اين دوره ، تغييرات گسترده اى در وجود ما اتفاق مى افتد. اين امر ممكن است براى نوجوانانى كه نمى خواهند خودشان را از همسالانشان جدا و متفاوت ببينند، اضطراب آور باشد و احساس نگرانى كنند. برخى با تغيير شكل و قيافه و قد و وزن خود مشكل پيدا مى كنند و در اين مورد، به خود آگاهى مى رسند و اغلب براى پرهيز از آزار و اذيت همسالان از آنان كناره گيرى مى كنند. با وجود اين ، برخى ديگر، به خاطر تغييرات ظاهرى جسمى و باطنى روانى كه پيدا مى كنند، در مواجهه و ارتباط با ديگران ، بسيار نگران و حساس مى شوند.
در اين مرحله از رشد كه ساليانى چند به طول مى انجامد، بايد شما جوانان عزيز بدانيد كه اولا تغييرات رشدى اى كه در شما اتفاق مى افتد، عادى است و اين براى همه همسالان و همكلاسى هاى شما نيز اتفاق مى افتد. دوم اين كه اين تغييرات ظاهرى و جسمى كه در طى اين مرحله از رشد در شما حاصل مى شود، سريع اتفاق مى افتد و زمان هر فردى با فرد ديگر، متفاوت است .
در اين سنين ، برخى از شما از نظر قد نسبت به ديگرى بلندتر و بعضى كوتاه ترند و اگر احساس كرديد كه بلندترين كاملا راحت باشيد و احساس ‍ عادى داشته باشيد؛ چون اين امر مسئله مهمى در زندگى شما نيست و شما نبايد احساس عجيبى بكنيد و يا اگر قد شما كوتاه تر است نيز نبايد احساس ‍ نگرانى كنيد؛ بلكه اين موضوع را كاملا عادى بدانيد.
در طى سال هاى دوره بلوغ ، بيش تر افراد، به ميزان متفاوتى رشد مى كنند. وزن و قد برخى سريع تر از ديگران رشد مى كند و ممكن است سنگين تر و چاق تر به نظر بيايند. بعضى از جوانان چون از مسئله رشد سريع در اين دوران آگاهى ندارند، به خاطر رشد دست ها، پاها و حتى بينى خود، خجالت زده و مضطرب مى شوند و احساس مى كنند كه مشكلى دارند؛ در حالى كه اگر كاملا به اين امر آگاهى پيدا كنند، خواهند دانست كه جريان رشد، امرى زودگذر است و براى همه همسالانتان اتفاق مى افتد و آنان پس ‍ از مدتى حالت عادى پيدا مى كنند.
در طى اين مرحله از رشد، امكان دارد تعدادى از بچه ها صورتشان جوش ‍ بزند و بعضى به خاطر آن خجالت زده شوند؛ ولى آنها كه روحيه اى عادى و طبيعى دارند و به هيچ وجه از اين مسئله نگران نمى شوند، بلكه به خوبى مى توانند با اين رويدادهاى طبيعى كه براى بعضى از همسالانشان اتفاق مى افتد كنار بيايند.
بنابراين ، از اين بابت ، نبايد نگران باشيد. حتى ممكن است اشتهاى شما به خوردن غذا زيادتر شود؛ چون بدن شما رو به رشد است و احتمالا ممكن است چاق تر يا لاغرتر بشويد. با وجود اين ، قد شما روز به روز رو به افزايش ‍ است و پس از گذشت مدتى بدن شما كاملا متفاوت به نظر مى رسد. حتى قيافه تان كه ممكن است به بقيه بدنتان نامتناسب رشد كرده باشد و اين مسئله سبب شده باشد كه شما پيش خودتان تصور كنيد كه نامتناسب و يا بدقيافه هستيد. به همين دليل ، اين احساس به شما دست دهد كه همه بدن شما درست رشد نكرده است در حالى كه اين امر طبيعى است و شما دير يا زود به اين مسئله آگاه مى شويد و اين حس را تجربه خواهيد كرد. از طرفى به تدريج ، با رشد موهاى بدن و صورتتان (پسران ) يا رشد حجمى برخى اندام ها (دختران ) مواجه خواهيد شد و كم كم صداى شما بم تر مى شود.
اين مرحله از دوران رشد و بلوغ شما بسيار مهم است ؛ زيرا تغييرات جسمانى شما طى اين مرحله (البته در مقايسه با مراحل ديگر زندگى شما) خيلى سريع تر رخ مى دهد و اين طبيعى است كه احساس خجالت يا كم رويى كنيد؛ اما به خاطر داشته باشيد كه اين احساسات و حالت ها و سير رشد براى هميشه در شما ادامه نخواهد داشت .
اگر شما همانند همسالان خود، با سرعت رشد نمى كنيد، هيچ نگران نباشيد، زيرا قانون الهى طورى است كه هر كس در زمان متفاوتى وارد دوران بلوغ مى شود و آهنگ رشد و بلوغ با تغييراتى چند و با نوسانات زمانى مختلف ، صورت مى پذيرد.
نقاط قوت و ضعف
در اين مرحله از رشد (بخش نخست از دوره جوانى ) بيش تر افراد در مرحله اى هستند كه فقط همان لحظه و همان زمان حال را مى بينند و بيش تر آنچه را كه با آن تماس دارند و ملموس است احساس مى كنند.
در نتيجه ، براى آنان خيلى عادى و طبيعى است كه تفكر دوگانه اى داشته باشند و خود را گاهى خوب و گاهى بد ببينند. از آن جايى كه اين گونه تفكر، تاثير منفى بر توانايى ها و عملكرد نوجوان در پذيرفتن خود به عنوان يك انسان در بر دارد، مهم است كه بدانند كه همه همسالانى كه با آنان رفت و آمد و برخورد دارند، داراى نقاط قوت و ضعف اند و اين امر، در همه وجود دارد و مختص آنها تنها نيست .
بنابراين لازم است كه نوجوانان در اين سنين بدانند كه همه افراد داراى نقاط قوت و ضعف اند و همچنين آگاهى پيدا كنند و كه اصولا ما نبايد يك فرد را به طور كلى و مطلق ، خوب (بدون عيب ) و يا بد(بدون جهات خوبى ) ارزيابى كنيم . اين ديدگاه ، ديدگاه درست و صحيحى نيست ؛ زيرا اگر شما يك مداد و يك كاغذ برداريد و در مورد خودتان (يا هر كس در مورد خودش ) فكر كنيد كه چه نقاط مثبت و چه نقاط منفى اى داريد، مى توانيد نقاط مثبت و قوت و نقاط منفى و ضعف خود را فهرست كنيد. حال ممكن است بعضى ، نقاط منفى و ضعف خود را فهرست كنيد. حال ممكن است بعضى ، نقاط قوتشان بيش تر باشد و نقاط ضعفشان كم تر.
به هر حال ، هر كس هم نقاط قوت دارد و هم نقاط ضعف . مهم اين است كه ما در سنى واقع شده ايم كه مى توانيم به تدريج ، نقاط قوت خود را اولا بشناسيم ، ثانيا مى توانيم با اراده اى قوى نقاط قوت را افزايش دهيم و از نقاط ضعف خويش ، كم كنيم . در هر صورت ، بايد به اين امر آگاهى پيدا كنيم كه نقاط ضعف هر نوجوان و جوانى باعث نمى شود كه او آدم بدى باشد و همچنين نقاط قوت هيچ كس هم سبب نمى شود كه او مطلقا آدم خوبى باشد. در اين مرحله ، مهم اين است كه هر كس تا چه اندازه به فكر اين است كه اولا خودش را بشناسد و به نقاط قوت و ضعفش پى ببرد و در نهايت بتواند در تصميم گيرى هاى خود در زندگى ، واقع بين باشد و مهارت حل مسائل را كسب كند.
شما بايد فكر كنيد كه غير از ائمه معصومين (عليه السلام ) آيا كسى در دنيا وجود دارد كه تمام ويژگى هاى او مثبت باشد؟ و آيا در دنيا كسى پيدا مى شود كه تمام ويژگى هاى او منفى باشد؟
پس حال كه اين طور نيست ، بايد اين اميد در شما زنده شود كه حركت تكاملى و رشدتان در صورتى تضمين شده است كه سعى كنيد به تدريج از نقاط ضعف خود بكاهيد و به نقاط قوت خود بيفزاييد و اين هم ، يك روز نمى شود و به زمان احتياج دارد و بايد به تدريج صورت بگيرد، تا موفقيت و سعادت حاصل شود.
شما بايد اين ديدگاه خودتان را اصلاح كنيد كه ((تصور نكنيد شخص ‍ خوبى نيستيد))؛ زيرا بعضى از كارها را درست و كامل انجام نداده ايد. يا اين كه ((صد در صد شخص خوبى هستيد))؛ چون بعضى از كارها را درست و كامل انجام داده ايد! بايد شما واقع بينانه فكر كنيد و صادقانه بپذيريد كه انسان خوبى هستيد با فطرتى پاك و سالم كه هنوز آلوده به فساد و يا انحراف اخلاقى نشده ايد و يكى از نقاط قوت شما، قوه تعقل و تفكر شماست .
عاقلانه فكر كردن و از معيارهاى دينى و به جا و به موقع استفاده كردن موجب پيشرفت و موفقيت همه انسانهاى بزرگ بوده و هست ؛ زيرا همه انسانهاى بزرگ نيز، هم داراى نقاط قوت بوده اند و هم داراى نقاط ضعف . مهم اين است كه وجود نقاط ضعف سبب نگرديده كه آنان از حركت باز ايستند و خود را ناتوان احساس كنند؛ بلكه آنان هميشه ديدگاه مثبت و واقع بينانه داشته اند و اين امر را در وجود خود و ديگران طبيعى ديده اند و سبب گرديده كه با كمال قدرت و اراده ، سعى و تلاش خود را در جهت صحيح با معيارهاى دينى تطبيق دهند و احساس موفقيت كنند.
با تفكر، ديدگاه خود را منطقى كنيد تا احساس رضايت نماييد.
جوانان در اين دوران اغلب نسبت به اظهار نظر اطرافيان و صحبت هاى آنان بسيار حساس اند و به وسيله گوش دادن به آنچه كه خانواده پدر و مادر يا همسالان و معلمان درباره آنان مى گويند و يا با مشاهده اين كه ديگران چگونه نسبت به آنان رفتار و عكس العمل نشان مى دهند، چيزهايى را درباره خودشان برداشت مى كنند كه ممكن است واقعيت نداشته باشد؛ زيرا آنان در اين دوره سنى ، هنوز چيزهاى زيادى را تجربه نكرده اند و قدرت تفكر و تجزيه و تحليل را هنوز در خود توسعه نداده اند. اين امر سبب مى شود كه بعضى از آنان ، براداشت نادرستى از خود، پرورش دهند؛ زيرا بعضى از جوانان هنوز نمى دانند و يا بهتر بگوييم همه ديدگاه ها و جنبه هاى مختلف كارها را در نظر بگيرند. اين موضوع براى آنان بسيار آسان است كه فقط نقاط منفى و نقاط ضعفى را كه درباره خودشان از ديگران مى شنوند، تعميم و گسترش دهند و تصور كنند كه همه (اعم از اطرافيان ، والدين ، همسالان و ديگر دوستان ) درباره آنان فكر مى كنند كه آنان ، شخص مناسب و خوبى نيستند. لذا اين تعميم و گسترش تصور و پندار منفى ، به طور منفى بر روى توانايى ها و حتى نقاط قوت آنان هم تاثير گذاشته و خود را نمى پذيرند و يا دست كم مى گيرند و لذا در انجام دادن كارها و وظيفه و تكاليف خود، سستى و لااباليگرى نشان مى دهند.
بنابراين ، مهم است كه در اين مرحله از رشد، جوانان بدانند و آگاه شوند كه اولا هر فردى اظهار نظر ديگران را با ديدگاه منفى نسبت به خود تلقى نكند و بد نپندارد. ثانيا بر فرض پندار منفى ديگران ، آن را از حقيقت و واقعيت ادراك خود نسبت به خودش جدا كند.
در حقيقت ، اگر در دست او گوهر باشد و تمام مردم دنيا بگويند آن گردو است ، او شكى به خود راه ندهد و اگر در دست او گردو باشد همه بگويند گوهر است ، در تصور او تاثيرى ايجاد نشود؛ زيرا اظهار نظر ديگران ، حقيقت را تغيير نمى دهد و مهم اين است كه ما به حقيقت مسئله توجه كنيم نه اظهار نظر ديگران ؛ زيرا اظهار نظر ديگران گاهى ممكن است مطابق با واقع باشد، و زمانى ممكن است مطابق با واقع نباشد.
اصولا اين موضوع اهميت دارد كه هر فردى قبل از اين كه به چيزى متعهد شود و در مورد مسائل ، ديدگاهى را قبول كند، بايد همه جنبه ها را در نظر بگيرد و همچنين در مورد افراد و اشخاص همه ويژگى هاى آنها را در نظر بگيرد. تنها به يك بعد توجه نكند و بقيه جنبه هاى ديگر فرد را فراموش كند، در اين صورت قضاوت و ارزشيابى او درباره مسائل غلط خواهد بود، به عنوان نمونه به اين يك مورد اتفاق نگاه كنيد كه چگونه عده اى نسبت به عملكرد دانش آموزى به نام على ، فقط جنبه منفى را در نظر داشتند و از ساير جنبه هاى مثبت او در زندگى غافل بودند.
على آقا در يك محله شلوغ زندگى مى كرد. والدين او سرمايه زيادى نداشتند. به همين خاطر او بعد از ظهرها در نجارى كار مى كرد و حتى عصرها روزنامه مى فروخت تا بتواند در آمد زيادى كسب كند و بتواند براى مدرسه و زندگى خانواده خود، كمك بيشترى را فراهم بكند.
به همين جهت ، در مدرسه خيلى نمرات بالايى را در مدرسه ها نمى گرفت و معلمانش دايم به او گوشزد مى كردند كه او بايد بيش تر درس بخواند تا بالاترين نمره را بگيرد.
على اين را مى دانست ، اما آنها باز هم مرتب حرف هاى خود را تكرار مى كردند. پايان ثلث ، هنگامى كه على نمراتش را به خانه مى برد، احساس ‍ بدى داشت ؛ زيرا مسئولين مدرسه از نمرات او راضى نبودند.ناظم مدرسه به او مى گفت : ((على تو، به جايى نمى رسى ؛ مگر اين كه سخت درس ‍ بخوانى )) مربى ديگر نيز همين حرف را تكرار مى كرد. دوستانش نيز همين طور. وقتى كه ديگران به او مى گفتند: ((آه چه دانش آموز ناموفقى است !)) به سادگى فراموش مى كردند كه او چه نوجوان سختكوش و مسئوليت پذيرى در زندگى خانوادگى بوده است .
بنابراين ، همه فقط از يك ديد به على نگاه مى كردند و بقيه جنبه هاى مثبت على را فراموش كرده بودند. در حقيقت ، درباره شخصيت اين دانش آموز، تصور تحريف شده اى در ذهن داشتند، ولى على نسبت به كار و خدمت به خانواده خود كاملا مطمئن بود و سعى داشت با به دست آوردن امكانات در آينده به تلاش مضاعف بپردازد و گذشته را جبران بكند، هر چند كه ديگران به اين امر توجهى نداشتند.
انديشه ، بينش و جوانى
بروز و ظهور فرآورده هاى جديد هنرى و توسعه رسانه هاى تبليغاتى و پيچيدگى مسائل ارتباطى و تنوع خواسته ها و نيازهاى جوانان و حجم گسترده برنامه هاى خبرى و تجارت جهانى محصولات فرهنگى ، اكنون رفتار، خواسته ها و نيازهاى جوانان عصر ما را به شكلى مشخص ، نسبت به گذشته ، متفاوت ساخته است . در گذشته مواد تخدير كننده فقط در هنگام بيمارى و براى درمان به كار مى رفت ، در حالى كه امروزه بسيارى از جوانان از آن براى سرپوش گذاردن بر آلام و دردهاى درونى و براى بى حس كردن خود استفاده مى كنند. در گذشته كوچك ترها از بزرگ ترها حساب مى بردند و بزرگى و كوچكى مطرح بود؛ اما الان جوانان ما هيچ تفاوتى بين خود و بزرگ سالان نمى بينند. آن وقت ها جوانان در كنار خانواده ها احساس ‍ آرامش و امنيت مى كردند، در حالى كه امروزه به خاطر مشكلات زيادى كه براى خانواده به وجود آمده است و نيز نبود زبان و درك مشترك ، چنين احساسى را ندارند. در گذشته دسترستى جوانان به مواد تخديرى و محصولات مبتذل فرهنگى با كندى و دشوارى صورت مى گرفت و متضمن گذشت از موانع مختلف و پيمودن مراحل بسيارى بود و فساد در جاهاى ناپيدايى انجام مى گرفت ؛ اما امروزه به راحتى عوامل فساد در همه جا حتى در كوچه و خانه و بازار، دست به دست مى چرخد و در عرض چند لحظه جوانان عزيز ما را گرفتار و از درس و كار و خانواده بيزار مى كند. متاسفانه اين ، روند تهاجم فرهنگى در جامعه امروز ما و بلكه در همه جهان معاصر است .
تنها كارى كه جوانان ما براى مقابله با اين تهاجم مى توانند بكنند، مجهز كردن خودشان به سلاح ايمان و تفكر است . حتى ايمان هم زمانى براى آنان سودمند است كه همگام و همراه با تعقل و تفكر منطقى باشد.
بنابراين ، جوانان ما زمانى مى توانند به مبارزه با مشكلات و دشوارى ها و تهاجم فرهنگى بروند كه خودشان را مجهز به سلاح ايمان و تعقل و تفكر منطقى كرده باشند. امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
لا يستعان على الدهر الا بالعقل .(3)
بر زمان ، پيروز نمى توان شد، مگر با تعقل و تفكر.
هيجانات جوان
منشا بيش تر عصبانيت ها، نارضايتى ها و هيجانات جوانان ، طرز تفكر و نحوه بينش و نگرش آنها در برخورد با مسائل و رويدادهاست .
وقتى به هيجانات و عصبانيت ها و برانگيختگى هاى خود در مواجهه با رويدادها و حوادث در طول روز بينديشيم و عاقلانه درباره آن ها به تفكر بنشينيم ، مى بينيم كه با برخورد صحيح و درست با آنها، مى توانيم از تجارب و حوادث به نحو خوبى بهره بردارى كنيم .
رويدادها و اتفاقات ناخوشايند (مثل طرد شدن از طرف ديگران ، شكست خوردن ، موفق نشدن در كارها و روبه رو شدن با دشوارى ها) كه معمولا موجب تاسف و ناراحتى ما مى شوند، اگر عاقلانه درباره آن ها بينديشيم و آن ها را درست علت يابى كنيم ، نه تنها سبب عصبانيت ما نمى شوند، بلكه موجب رشد و بالندگى در برخورد با مسائل و يافتن مهارت در حل مسئله نيز خواهند شد. در نتيجه ، با روحيه اى شاد و حالتى نشاطانگيز، با شوق تمام ، به فعاليت روزانه خود مى پردازيم و به صورتى روز افزون در كارها روندى موفقيت آميز و پويا و حالتى شوق آميز خواهيم داشت :
اءصل العقل الفكر و ثمرته السلامه .(4)
ريشه و اساس عقل ، انديشيدن است و نتيجه اش آرامش روانى است .
تعقل و تفكر در مسائل جارى زندگى ، به جوان كمك مى كند تا خود را از شر هيجانات و احساسات آنى و عصبانيت هاى لحظه اى و زودگذر برهاند و از وحشت و خشم آزار دهنده و پريشانى هاى نگران كننده و دائمى و مستمر خلاص كند؛ زيرا با تفكر، نقاط مبهم و پنهان امور و حوادث ، روشن و قابل تحليل مى گردد:
بالفكر تنجلى غياهب الامور(5)
در نتيجه تفكر، پنهانى هاى كارها آشكارا مى شود.
از آن جا كه ديدگاه و طرز بينش و تلقى هر انسانى نسبت به مسائل و رويدادها، موجب بروز احساسات و هيجانات و بعضى اوقات هم عصبانيت هاى شديد در اوست ، هر چه بينش و نگرش افراد متعادل تر، منطقى تر، روشن تر و حتى منصفانه (6) شود، هيجانات و عصبانيت هاى نامتعادل كاهش يافته ، رفتار طبيعى تر، معادل تر و منطقى تر خواهد شد.
ساز و كار درون
اگر جوان در عمق وجود و وجدان و فطرت خويش خوب بنگرد، در خواهد يافت كه معمولا پذيرش استدلال منطقى و آگاهى يافتن از علت كارها و انصاف دادن در برخوردها و واقع بينى و واقع انديشى در موضوعات ، او را در تشخيص و ارزيابى صحيح از امور و حوادث بسيار كمك مى كند. مهم ، فهم صحيح مسائل و دريافت درست موضوعات است و تعقل و تفكر درباره علت حوادث و رويدادها مانع بروز هيجانات افراطى ، عصبانيت هاى نابه جا و يا رفتارهاى نامناسب جنسى مى شود؛ چرا كه تفكر صحيح در امور خود به خود، انسان را به طرف كارهاى خوب و شايسته و انجام دادن آنها به پيش مى برد:
التفكر يدعوا الى البر و العمل به (7)
تفكر، انسان را به سوى نيكى و نيك رفتارى فرا مى خواند.
ديدگاه ها و قضاوت هاى يك جانبه و يك بعدى جوان درباره رفتار ديگران (رفتارى كه مورد نقد و ارزيابى قرار نگرفته ) و همچنين داشتن انتظارات ثابت و كليشه اى از افراد (به علت كم تجربگى ) و حتم دانستن بايدها و نبايدهاى سليقه اى درباره رفتار ديگر انسان ها و داشتن توقعات زورمندانه (بدون مشورت و نظر خواهى از آنان ) و نداشتن روحيه انعطاف پذيرى ، ريشه و اساس بروز هيجانات و عصبانيت هاى نابهنجار و رفتار نامعقولانه جوان را تشكيل مى دهند.
برخى احساسات و هيجانات ، با اهداف و مقاصد ما هماهنگى دارند و موجب نشاط و افزايش انگيزه ما در كارها مى شوند، به طورى كه كمك مى كنند تا به اهداف و مقاصد ارزشمند خود دست يابيم . اين گونه احساسات و عواطف را ((هيجانات مثبت )) نام مى نهند.
گاهى احساسات و هيجاناتى ظهور مى يابند كه مانع دستيابى ما به اهداف و مقاصد ارزشمند مى شوند؛ يعنى بروز آن ها همراه با حالت افسردگى ، عصبانيت ، نارضايتى ، تاسف و فشار و خشونت است كه عملا انسان را از رسيدن به اهداف و مقاصد متعالى باز مى دارند. اين گونه هيجانات را ((هيجانات منفى )) نام نهاده اند.
منشا احساسات و هيجانات
حال ببينيم كه : منشا اين هيجانات و عصبانيت ها در كجاست ؟
حقيقت اين است كه ؛ بينش و نگرش عاقلانه منجر به احساسات و هيجانات مناسب مى شود و در مقابل ، بينش و نگرش غير عاقلانه و نادرست و غير واقعى موجب احساسات و هيجانات نامناسب مى شوند. به طور كلى بينش و نگرش جوان در برخورد با مسائل و رويدادها موجب بروز هيجانات و احساسات مناسب و يا نامناسب مى شود. نگرش ها و بينش هاى انسان ، معمولا پايه و اساس ارزيابى ها و قضاوت هاى او را در ارتباط با خود و ديگران تشكيل مى دهند. نگرش ها در برخورد با مسائل و اتفاقات ، دائما واكنش هاى هيجانى و احساسات جديدى را خلق مى كنند.
اگر ارزيابى ما همواره منفى بوده و از سوء ظن سرچشمه گرفته باشد، هيجانات و احساسات ما منفى و عصبى خواهد بود كه به طبع ، موجب افسردگى ، اضطراب ، نگرانى و بى رغبتى است و كسالت در انجام دادن كارها و تكاليف را به دنبال خواهد داشت كه در نتيجه منجر به رفتار غير عاقلانه و نامناسب مى شود.
اگر ارزيابى و قضاوت ما مثبت بوده و از حسن ظن سرچشمه گرفته باشد و با تحقيق و اطلاع و انديشه منصفانه صورت پذيرد، هيجانات و احساسات مثبت و خوبى را در پى خواهد داشت . در نتيجه ، با صبر و حوصله و عشق و علاقه و دل گرمى ، به كار و فعاليت مى پردازيم و وظايف خود را با شور و نشاط تمام انجام مى دهيم كه اين ، طبعا منجر به رفتارى عاقلانه و متعادل خواهد شد.
بنابراين تفكر عاقلانه ، سبب تعديل هيجانات و حفظ و بقاى ارزش انسان مى شود و او را براى يك زندگى سعادتمند و با نشاط مهيا مى سازد.
بينش عاقلانه
مشخصه هاى فرد برخوردار از بينش عاقلانه در برخورد با مسائل و رويدادها:
1. تفكر او بر واقعيات و حقايق عينى استوار است ، نه بر اساس گفته هاى مجهول و توهمات نامعلوم ؛
2. مقاصد و اهداف خود را شفاف و صريح و بدون ابهام بيان مى كند؛
3. با حلم و بردبارى و صبر و حوصله تصميم گيرى مى كند؛
4. نسبت به افراد و مسائل ، سوء ظن ندارد و از اطلاعات واقعى كمك مى گيرد؛
5. در مقابل عكس العمل ها سكون و آرامش دارد و در كار و تصميم گيرى عجول نيست ؛
6. با واقع بينى ، تعارضات و آشفتگى هاى درونى را به حد اقل مى رساند؛
7. با تفكر و تعقل و تامل در كارها، قدرت و مهارت در حل مسئله دارد.
بينش غير عاقلانه
مشخصه هاى فرد داراى بينش غير عاقلانه در برخورد با مسائل و رويدادها:
1. از نوعى نگاه زور مدارانه و غير قابل انعطاف ، تبعيت مى كند؛
2.هيچ گونه نظر و سليقه اى را نمى پذيرد و با ديد منفى و سوء ظن به همه نگاه مى كند؛
3. بدون محاسبه و تفكر، و عجولانه اقدام مى كند؛
4. تصميم گيرى هاى او از يافته هاى نامعقول و تعصب آميز سرچشمه مى گيرد؛
5. مدام از خود و ديگران ، ارزيابى و انتقاد نادرست دارد؛
6. پيش داورى هاى سطحى و ناآگاهانه دارد؛
7. اهداف و مقاصد خود را مبهم و پيچيده بيان مى كند.
منطقى براى رفتار
ما در مواجهه با رويدادها و حوادث و اتفاقات ، از خود، عكس العمل ها و رفتارهايى نشان مى دهيم كه ناشى از جريان تفكر و استدلالى است كه در ذهن ما صورت مى پذيرد و به طور خود آگاه يا ناخود آگاه ، همراه با يك ارزيابى از واقعه است . اگر خوب دقت كنيم ، مى بينيم كه در اين قضاوت ، يك ((مقدمه اول (8))) به ((مقدمه دوم (9))) و يك ((نتيجه )) نهفته است . در حقيقت ، تصديق يا عدم تصديق هر موضوعى ، با تشكيل يك قياس در ذهن ، صورت مى پذيرد. حوادث ، رويدادها و اتفاقات در ذهن ما يا موجب شادمانى ما مى شوند و يا موجب افسردگى ، دل سردى و بى علاقگى ما نسبت به كارها و انجام دادن وظايف . با توجه به بينش و تلقى ما در برخورد با واقعه ، حداقل دو برداشت در ذهن ما مى توان ايجاد شود. مثلا وقتى در انجام دادن كارى كه با شكست روبه رو شويم ، ممكن است دو نوع برداشت داشته باشيم كه هر كدام ، بستگى به طرز نگرش و تلقى ما از واقعه دارد: يا اين كه بگوييم : ((شكست خوردم . خيلى بد شد. افتضاح شد. من ديگر نمى توانم پيروز شوم . من ديگر به درد نمى خورم )). يا اين كه بگوييم : ((شكست خوردم . خيلى بد شد؛ ولى شكست ، مى تواند مقدمه پيروزى باشد و هر كارى ممكن است منجر به شكست يا پيروزى شود. پس من مى توانم پيروز شوم ؛ زيرا امكان جبران هست . من مى توانم با تلاش و پشتكار در كار، موفق شوم )).
در حقيقت در برابر يك واقعه ، با توجه به نگرش فرد، ممكن است دو تلقى و تفكر در ذهن ، شكل بگيرد، در نتيجه موجب بروز دو نوع رفتار و عكس ‍ العمل متفاوت بشود، كه اين امر، بستگى به محاوره اى كه ما به طور خود آگاه و يا ناخود آگاه در ذهن خودمان در برخورد با واقعه انجام مى دهيم دارد. ما در حقيقت ، دو نوع استدلال انجام مى دهيم كه منجر به رفتار درست و عاقلانه مى شود؟ طبعا استدلال و قياسى كه از تفكر و انديشه صحيح برخوردار باشد.
همه ما اگر خوب بينديشيم ، خوب هم استدلال مى كنيم و اگر وقت ، تفكر و انديشه صحيح در كارهاى روزانه ما نباشد، منجر به تفكر غير عاقلانه و در نتيجه رفتار غير منطقى خواهد شد و اين امر، زندگى را بر ايمان بسيار دشوار و ناگوار مى كند. به همين دليل است كه قرآن مى فرمايد:
و يجعل الرجس على الذين لا يعقلون .(10)
و پليدى و ناگوارى از آن كسى است ، كه (در زندگى ) نمى انديشد.
جوان بايد بداند كه هيجانات و عصبانيت هاى و نابهنجار، ريشه در بينش و طرز تلقى او از هر واقعه و حادثه اى دارد كه در اثر عدم تفكر صحيح حاصل مى شوند و از نظر روانى آثار و مشخصه هايى همچون : افسردگى ، اضطراب ، خشم ، احساس ناامنى ، احساس گناه ، احساس ترس ، احساس گرسنگى و... دارند.
 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

داستانهايى از اذكار وختوم و ادعيه مجرّب جلد اول

على ميرخلف زاده

- ۱ -


مقدمه
الحمد للّه ربّ العالمين والعاقبة لاهل التّقوى واليقين ، الصّلوة والسّلام على اءشرف الانبياء والمرسلين ، حبيب اله العالمين ابى القاسم محمّد، صلّى اللّه عليه وآله المعصومين ، الذين اذهب اللّه عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا، سيّما حجّة بن الحسن العسكرى روحى و ارواح العالمين له الفداء.
قال رسول اللّه (ص ):
لَيْسَ شَيْىٌ اَكرَمُ عِنْدَاللّهِ مِنَ الدُّعا
هيچ چيز نزد خدا گرامتى از دعا نيست .
دعا:
آرامش روح مى آورد، روح و جسم را تزكيه و پاك مى نمايد، روح واراده را تقويت مى كند، مشكلات و موانع را بر طرف مى نمايد، شفاى امراضِ صعب العلاج است ، رفع بلا و عذاب و نقمت و بد بختيها نموده و درهاى رحمت و بركات حق را باز و مفتوح مى نمايد .
دعا: افضل ترين عبادت است و انسان را به تكامل مى رساند و ضعفها را جبران مى كند، آثار بسيار مؤ ثر و مهم دارد و دلهاى مرده و مترلزل انسانها را آرامش مى دهد و يكى از بهترين عوامل اطمينان قلب و آرامش خاطره است .
دعا:
روح را طاهر و تزكيه و پاكيزه مى نمايد، صفاى باطن مى آورد، چون بهترين عبادتهاست و عامل خود سازى است .
انسان ، قبل از دعا قلبى آكنده از اضطراب و دلى پر از انده و زبانى حاكى از آه و ناله دارد، ولى وقتى رو بخدا مى كند و نيازهايش را به درگاه حق مطرح مى نمايد، قلبى مطمئن تر از هميشه براى زندگى مى يابد.
انسان ، بعداز دعا، حالت عرفانى و روح سخنورى با خدا را مى يابد، چون ارتباط با خالق ، قلب را هدف دار مى نمايد و از گناهان دور مى كند و به همين خاطر است كه آثار تقوى در صورت داعيان حق جلوه گرتر است .
دعا:
بهترين عبادتى است كه پيش از هر چيز انسان را به خدا نزديك مى كند و چون افضل است ، اثر معنوى بيشترى دارد.
حضرت صادق آل محمد (ص ) مى فرمايد:
((برشما باد به دعا كردن ، براستى هيچ عبادتى مثل دعا انسان را بخدا نزديك تر نمى كند.))
دعا و نيايش با پرورگار:
به روح انسان عظمت مى دهد، قدرتش را افزون تر و ارادتش را قويت مى نمايد.
او پهلوان نيرومند و پرقدرتى است كه پنجه در پنجه مشكلات افكنده و كُنده زانوى آن را بخاك مى مالد و از مقابل خود بر مى دارد.
دعا:
شفاى درد دردمندان واليتام بخش زخمداران ماءيوس از زندگيست ، علاج دردهاى ناعلاج است ، دارو و درمان و شفاى دل ماءيوس است ، داروى شفا بخش دل نالان و اميد دل نااميدان است و داروى بزرگ عمومى براى شفاى تمامى دردهاست كه آن حضرت فرمودند:
((بر تو باد كه دعا كنى براستى كه آن شفاى هر درد است .))
دعا:
بلاهاى آسمانى و عذابهاى زمينى را بر ميدارد و بقول حضرت سجاديه عليه السلام كه مى فرمايد:
((دعابلاى نازل شده و نازل نشد ه را دفع مى كند.))
شكنجه و عذاب بتوسط نيايش و دعا بر طرف مى شود و در اثر رگبار دعاهاى مخلصانه در رحمت بسوى خلق مفتوح و زندگى انسانها مملّو از نعمات و بركات الهى مى گردد.
بر اثر دعا چه كمبودها و نادارى ها و فقر و ضعفهاى مادى و معنوى بر طرف مى شود و چه رَحمات و بركاتِ واسعه اى بجاى آنها قرار مى گيرند.
حضرت اميرالمؤ منين على (ع ) ميفرمايد: هيچوقت نعمتى از ملتى سلب نمى شود، مگر بخاطر گناهانشان . پس اى مردم نعمت خدا را بطاعت و عبادت و پيروى او حفظ كنيد. زيرا دعا سبب گشايش باب رحمت و چراغ قلوب زاهدان و آثار شوق عابدان است .
خلاصه انسان معاصر بايد حجابهاى ظلمت و كدورت را بوسيله دعا بر طرف كند و زمزمه هاى سوزناك وجودش را به وسيله نيايش فرا خوانده و حل نمايد.
كتاب حاضر داستانهايى از (آثار دعا) ختوم و اذكار و ادعيه هاى مجرب است كه اندك تلاش در باب دعاها و ذكرها است ، تا مردم دينى و ولائى ما قوت ايمانشان با مطالعه حالات بعضى از دردمندان و گرفتاران و حاجتمندانى كه به وسيله دعا و نيايش درمان و شفا يافته اند، استوارتر و محكمتر و زيادتر گردد و از فيض عظماى آن بهرمند گردند.
انشاءاللّه در جلد دوم اين كتاب ((بنام درمان و شفا با دعا)) كه دعاها و ختوم و اذكار مؤ ثر را در آنجا بطور مفصل و كامل و موضوعى بيان نموده ايم و علاقه مندان مى توانند به اين كتاب مراجعه نمايند. و از آن بهره مند گردند.
اين مختصر را جهت شادى قلب امام زمان (عج اللّه تعالى فرجه شريف ) و رفع موانع ظهور آن حضرت و شادى روح امام عزيز و تمام شهدا، على الخصوص بردار شهيدم آشيخ احمد ميرخلف زاده هديه مى نمايم تا شايد مورد دعاى حضرت مهدى عج اللّه تعالى فرجه شريف قرار گيريم . و به واسطه آن حضرت گرفتارى هاى مردم برطرف گردد، انشاء اللّه .
التماس دعا
21/8/1378 سوم شعبان 1420 سالروز تولد سالار شهيدان
حضرت اباعبد اللّه الحسين (ع )
كلب آستان حسين (ع ) على ميرخلف زاده


 

شيرينى عسل
يك روز آقا رئيس اسلام ، خاتم الانبياء، محمّد مصطفى (ص )، با آقا اميرالمؤ منين على (ع )، در ميان نخلستانها نشسته بودند. كه يك وقت سر و كله زنبورِ عسلى ظاهر شد، و شروع كرد، دور پيغمبر اكرم (ص ) چرخيدن .
پيغمبر (ص ) فرمود:
يا على ! مى دانى اين زنبور چه مى گويد.
حضرت على (ع ) فرمود: خير.
آقا رسول اكرم (ص ) فرمودند:
اين زنبور امروز ما را مهمانى كرده و مى گويد: يك مقدار عسل در فلان محل گذاشته ام ، آقا اميرالمؤ منين (ع ) را بفرستيد، تا آن را از آن محل بياورد.
آقا اميرالمؤ منين على (ع ) بلند شدند و آن عسل را از آن محل آوردند.
حضرت رسول خدا(ص ) فرمود:
اى زنبور، غذاى شما كه از شكوفه گل تلخ است . به چه علّتى آن شكوفه به عسل شيرين تبديل مى شود؟
زنبور گفت : يا رسول اللّه ، شيرينى اين عسل ، از بركت ذكر وجود مقدّس ‍ شما، و (آل ) شماست ، چون هر وقت ، مقدارى از شكوفه استفاده مى كنيم ، همان لحظه به ما الهام مى شود كه سه بار بر شما صلوات بفرستيم .
وقتى كه مى گوئيم : اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد به بركت صلوات بر شما، عسل ما شيرين مى شود.(1)


 

غذاى مسموم در آنها اثر نكرد
وقتى كه رسول خدا(ص ) وارد مدينه منوّره شدند و پرچم اسلام را بلند كردند، شخصى به نام عبداللّه اُبَىْ كه يكى از دشمنان سرسخت پيامبر اسلام بود بر آن حضرت حسد بُرد و مى خواست حضرت را به قتل برساند. عبداللّه ، حضرت و اصحاب حضرت را به منزلش دعوت كرد و غذاى مسمومى را ترتيب داد.
جبرئيل به رسول خدا(ص ) خبر داد.
همينكه غذا حاضر شد رسول خدا(ص ) فرمودند:
يا على دعاى پُرمنفعت را بر اين غذا بخوان .
على (ع ) دعا را خواندند.
بِسْمِ اللّهِ الشّافى ، بِسْمِ اللّهِ الْكافى ، بِسْمِ اللّهِ الَّذى لايَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَى ءٌ وَ لا داءٌ فى الاَْرْضِ وَ لا فى السَّماءِ وَ هُوَ السَّميعُ العَليمُ.
وقتى دعا خوانده شد همه غذا را خوردند و سير شدند و
ضررى به آنها نرسيد با صحت و سلامتى برخواستند و رفتند.
وقتى كه عبداللّه اُبى اين صحنه را ديد، گمان كرد آشپز فراموش كرده سمّ را داخل غذا كرده باشد، رفت وتمام رفقايش را جمع كرد و از غذا خوردند همه به جهنم رسيدند(2).


 

گفتگوى دو شيطان در باره بسم اللّه
يك روز شيطان چاقى ، شيطان لاغرى را ملاقات كرد.
شيطان چاق ، از شيطان لاغر پرسيد:
چرا تو اينقدر لاغر و ضعيف شده اى ؟
شيطان لاغر، جواب داد:
من بر شخصى مسلّط و ماءمور شده ام كه او را گمراه كنم . ولى آن شخص ‍ در اوّل هر كار، مانند: خوردن ، آشاميدن ، ...، زبانش به ذكر بسم اللّه الرحمن الرحيم گويا است ، از اين رو از نفوذ در او، و شركت در كارهاى او محروم هستم . و همين سبب و موجب لاغرى من شده است ، حال تو بگو بدانم ، چطور چاق شده اى ؟
شيطان چاق پاسخ داد:
چاقى من به خاطر آن است كه شاد هستم ، زيرا بر شخص غافل و بى خبر و بى تفاوت مسلّط شده ام كه در هيچ كارى بسم اللّه نمى گويد، مثلا هنگام ورود و خروج و هنگام خوردن و نوشيدن ... و در هر كارى ، آنچنان غافل و سرگرم است كه اصلا به ياد خدا نيست .(3)
پس اى مؤ منين در اول هر كارى بسم اللّه الرحمن الرحيم يادتان نرود زيرا با گفتن بسم اللّه شيطان از شما دور مى شود.


 

شفاى امراض
مردى از دوستان و مُحبّين و ارادتمندان ((آقا حضرت امام صادق آل محمّد (ص ) )) به محضر مقدّس و مبارك آن حضرت شرف ياب شد، ((در حاليكه مريض و دردمند بود، و از مرضش رنج مى برد.))
آقا حضرت صادق (ع ) فرمود:
چى شده ، چرا رنگت پريده ؟
گفت : آقاجان ، فدايت شوم ، يك ماه است كه سخت مريض و بيمار و دردمند و ناراحتم و تب از من دور نمى شود و مرا رها
نمى كند.
هرچه پيش دكتر و طبيب و پزشك رفتم ، و آنچه را كه دستور دادند، و نسخه نوشتند و ويزيت دادند، پيچيده ام و انجام داده ام ، ولى نتيجه نديده ام ، بهره و سود و خوبى و فايده اى نداشته .
آقاجون دستم به دامنت ، كمكم كن ، ما بيچاره ها كسى را جز شما نداريم .
يك دعايى يا ثنايى يا دوايى به ما عنايت كنيد تا خوب شوم .
آقا حضرت صادق (ع )، فرمود:
يقه پيراهنت را باز كن و
سرت را در آن فرو كن و بعد از اذان و اقامه ((هفت بار سوره حمد را بخوان و به خودت فوت كن ، انشاء اللّه خوب مى شوى .))
آن مرد مى گويد: همينكه دستور فرزند زهرا سلام اللّه عليهما را انجام دادم ، گويا آب روى آتش بود، مثل اينكه مرا به طناب بسته باشند و بعد باز كرده باشند و رهايم كنند، همينطور ((من هم از درد و ناراحتى و رنج آزاد شدم .))(4)


 

داروى ناتوانى در دنيا و آخرت
((حضرت امام محمّد باقر (ع ) فرمودند:
يك روز ((شبيه هذلى )) محضر مقدس ((حضرت رسول خدا
)))
مشرّف شد و گفت :
يا رسول اللّه ، من پير شده ام و قوه بدنيم مرا به يك سرى اعمالى از قبيل نماز و روزه و حج و جهاد... كه قبلا بر آن مداومت داشتم و انجام مى دادم ، يارى نمى دهد و الا ن هم توانايى بر آن اعمال را ندارم ، از شما خواهش ‍ مى كنم كه عملى سبك و حديثى پربار و آسان به من بياموزيد كه بتوانم آن را انجام دهم و خداوند متعال هم مرا از منبع فيض خودش بهرمند سازد.
حضرت فرمود:
اى مرد، خواسته خود را تكرار كن ؟
((هذلى )) خواسته خود را سه مرتبه اعاده نمود.
حضرت فرمود:
هيچ درخت و كلوخى در اطراف تو نماند، مگر از ترحم بر خواسته تو گريست .
پس هر وقت از نماز صبح فارغ شدى ده مرتبه بگو:
سُبْحانَ اللّهِ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه ، وَ لاحَوْلَ وَ لاقُوَةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلىِّ الْعَظيم
خداوند متعالى بواسطه اين دعا تو را عافيت مى دهد و به بركت اين ختم تو را از ((كورى و ديوانگى و خوره و پيسى و پريشانى و كن ذهنى و خرفتى )) نجات مى دهد.
شبيه هذلى گفت :
يا رسول اللّه ؛ اين ذكرى را كه فرموديد؛ براى دنياى من بود، لطفا براى آخرتم هم نسخه اى بفرمائيد تااز آن هم بهرمند گردم .
حضرت رسول اكرم (ص ) فرمود:
بعد از هر نماز بگو:
اَللّهُمَّ اهْدِنى مِنْ عِنْدِكَ وَ اَفِضْ عَلَىّ مِنْ فَضْلِكَ وَ اَنْشُرْ عَلَىَّ مِنْ رَحْمَتِكَ وَ اَنْزِلْ عَلَىَّ مِنْ بَرَكاتِكَ.
اگر بر اين ادعيه مواظبت كردى و عمدا آن را تادم مرگ ترك نكردى ، وقتى كه قيامت شود و به صحراى محشر وارد شوى ، ((هشت در بهشت براى تو باز مى شود، و از هر درى كه خواستى مى توانى داخل شوى .))(5)


 

داروى بيمارى و تنگ دستى
مردى محضر مقدّس حضرت رسول اللّه (ص ) مشرف شد و از بيمارى و تنگدستى خودش به آن حضرت شكايت كرد.
آن حضرت به او فرمودند: بعد از نمازهاى واجبت بگو:
تَوَكَلْتُ عَلَى الْحَىِّ الَّذى لايَمُوتُ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الذَّى لَمْيَتَّخِذْ صاحِبَةً وَ لا وَلَدا وَ لَمْيَكُنْ لَهُ شَرى كٌ فى الْمُلْكِ وَ لَمْيَكُنْ لَهُ وَلِىُّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِرْهُ تَكْبيرا
من به اين ختم عمل كردم ، هيچ شدّت و سختى به طرف من نيآمد مگر اينكه (( جبرئيل )) براى من متمثل مى شد و مى فرمود: اين دعا را بخوان و من مى خواندم و آن شدائد از من بر طرف مى شد.(6)


 

مونس
مردى خدمت با سعادت آقا ((حضرت امام جعفر صادق (ع )))
شرفياب شد و گفت :
اى مولاى من ، سِنَّم بالا رفته و خويشانمُمرده اند و مونسى ندارم و مى ترسم كه من هم بميرم چه كنم ؟
حضرت فرمودند:
برادران مؤ من و صالح براى انس گرفتن بهتر هستند از قوم و خويشان . اگر طول عمر خود و خويشان و دوستان را مى خواهى اين دعا را بعد از هر نمازى بخوان :
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، اَللّهُمَّ اِنَّ رَسُولَكَ الصّادِقَ الْمُصَدَّقَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ الِهِ قالَ اِنَّكَ قُلْتَ ما تَرَدَّدْتُ فى شَئٍ اَنَا فاعِلُهُ كَتَرَدُّدى فى قَبْضِ رُوحِ عَبْدِىَ الْمُؤ مِنِ يَكْرَهُ الْمَوتَ وَ اَكْرَهُ مَسائَلَهُ، اَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ لِوَلِيّكَ الْفَرَجَ وَ الْعافِيَةَ وَ النَّصْرَ وَ لا تَسُؤْنى فى نَفْسى وَ لا فى اَحَدٍ مِنْ اَحِبَّتى .
و اگر خواستى يكى از دوستان خود را نام ببر و بگو:
وَلافى فُلانٍ وَ لافى فُلانٍ.
راوى گفت : چون بر اين دعا مداومت كردم ، اينقدر عمرم زياد شد كه از زندگى ملول شدم .
اين دعا بقدرى معتبر است كه در تمام كتب دعا نقل شده .(7)


 

كار بسته شده
مردى خدمت با سعادت آقا (( حضرت امام موسى كاظم (ع ) شرف ياب شد و از مشكلات كارى به آقا شكايت كرد كه : آقا جان كار من بسته شده و به هر كارى كه متوجه مى شوم و دست ميزنم ، سودى نمى كنم و به هر حاجتى رو مى آورم آن حاجتم روا نمى شود، چه كنم ؟!
حضرت موسى بن جعفر (ع ) فرمودند:
بعد از نماز صبح ده مرتبه بگو:
سُبْحانَ اللّهِ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ اَسْتَغْفِرُاللّهَ وَ اَسْئَلُهُ مِنْ فَضْلِهِ
راوى گفت : چند صباحى بر اين دعا مداومت كردم ، جمعى از هم محلى هايم نزد من آمدند و گفتند:
مردى از اقوام شما مرده و غير از تو وارث ديگرى ندارد.(8)
خلاصه : به مال زيادى رسيدم و تا بحال بى نياز هستم .


 

دعاى خير دنيا و آخرت
مردى بنام ((هلقام )) محضر مقدس ((حضرت موسى بن جعفر(ع ))) مشرف شده و عرضكرد: يا بن رسول اللّه ، دعايى به من ياد بدهيد كه براى دنيا و آخرتم جامع و آسان باشد.
حضرت به آن مرد فرمود:
هر كسى بعد از نماز صبح ، تا وقت طلوع آفتاب اين دعا را مداومت كند، خير دنيا و آخرت به او خواهد رسيد.
سُبْحانَ اللّهِ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ اَسْتَغْفِرُاللّهَ وَ اَسْئَلُهُ مِنْ فَضْلِهِ
آن مرد گفت : از آن روزى كه اين ختم را شروع كردم و
مداومت برآن نمودم ، حالم خوب شد و از زندگيم لذّت بردم و
گرفتار چيزى نشدم مگر به بركت اين ذكر احوالاتم نكو
گشت .(9)


 

پريشانى ومريضى
مردى به (( حضرت رسول اللّه (ص ))) از تنگدستى و پريشانى و بيمارى خود شكايت كرد.
حضرت رسول (ص ) فرمود:
هر كس هر صبح و شب ، ده مرتبه اين دعا را بخواند و بر آن مداومت داشته باشد، تنگدستى و پريشانى و مريضى او بر طرف خواهد شد.
لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ، تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَىِّ الَّذى لا يَمُوتُ وَ الْحَمْدُلِلّهِ الَّذى لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَ لا وَ وَلَداً وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِى الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِّىٌ مَنَ الذُّلِ وَ كَبِّرْهُ تَكْبيراً.
آن مرد مى گويد: من سه روز بر اين ختم مداومت كردم ، حالم صحيح و سالم شد و ثروتمند شدم و پريشانيم رفع گرديد.(10)


 

داروى عليلى
مردى به محضر مقدس ((حضرت صادق آل محمد صلى اللّه عليه وآله وسلم )) شر فياب شد و از مريضى همسرش به حضرت شكايت كرد و گفت :
آقاجان ، قربانت گردم ، اُمّ وَلَدى دارم كه عليل است ،
هر چه دكتر و طبيب گفته انجام داده ام ولى علت او خوب نشده چه كنم ؟!
حضرت به آن مرد فرمود:
بعد از هر نماز واجبت در سجده شكر اين ذكر را بگو:
يا رَؤُفُ يا رَحيمُ يا رَبِّ يا سَيِّدى
سپس حاجت خود را بطلب ، انشاءاللّه آن مرض از او دفع خواهد شد. راوى مى گويد: چون بر آن ختم مداومت كردم ، علت و مرضِ همسرم بر طرف شد.(11)


 

بنده در سجده
(( حضرت صادق (ع ))) فرمود:
هر گاه بنده اى در سجده سه مرتبه بگويد:
يا اَللّهُ يا رَباهُ يا سَيِّداهُ
خداوند كريم در جواب او مى فرمايد:
لبيك ، اى بنده من ، حاجتِ خودت را از من بخواه ، تا بتو عنايت كنم .
و هر كس در سجده آنقدر بگويد:
يا رَبّاهُ يا سَيِّداهُ تانفسش قطع شود، حضرت حق تعالى مى فرمايد:
حاجت خودت را طلب كن ،اى بنده من .(12)


 

بيمارى طولانى
((حضرت صادق آل محمد صلى اللّه عليه و آله )) فرمود:
مردى از انصار چند روز خدمت (( حضرت رسول صلى اللّه عليه وآله )) نيامد.
بعد از چند روز كه خدمت حضرت شرفياب شد، حضرت احوال او را پرسيد و فرمود:
چرا چند روز است كه غايب هستى و نزد ما نمى آيى ؟!
عرض كرد: آقاجان فداى شما بشوم ، چند وقت است كه دستم تنگ شده و بيماريم طول كشيده .
حضرت فرمود: مى خواهى به تو دعايى ياد بدهم كه وقتى كه فقير و بيمارشدى ، فقر وبيماريت از تو بر طرف شود؟!
گفت : بله ، يا رسول اللّه چه از اين بهتر.
حضرت فرمود:
هر صبح و شب اين دعا را بخوان :
لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ، تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَىِّ الَّذى لا يَمُوتُ وَ الْحَمْدُلِلّهِ الَّذى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِى الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِّىٌ مَنَ الذُّلِ وَ كَبِّرْهُ تَكْبيراً.
مى گويد: چون بر آن مداومت كردم احوالاتم نكو گشت ، و حالم بهتر شد.(13)


 

به تعداد رگهاى بدنت
((مرحوم قطب راوندى (رضوان اللّه تعالى ) روايت كرده است كه :
در بنى اسرائيل عابدى بود كه سالها حق تعالى را عبادت مى كرد. روزى دعا كرد كه :
پروردگار را مى خواهم حال خودم را نزد تو بدانم ، كدامين عمل هايم را پسنديدى ، تا هميشه آن عمل را انجام دهم ، واِلاّ پيش از مرگم توبه كنم ؟!
حضرت حق تعالى ، ملكى را نزد آن عابد فرستاد و فرمود:
تو پيش خدا هيچ عمل خيرى ندارد.
گفت : خدايا، پس عبادتهاى من چه شد؟!
ملك فرمود:
هر وقت عمل خيرى انجام ميدادى به مردم خبر ميدادى ، و مى خواستى مردم به تو بگويند:
چه آدم خوبى هستى و به نيكى از تو ياد كنند. خُب ، حالا ثوابت را گرفتى ، آيا براى عملت راضى شدى ؟
اين حرف براى عابد خيلى گران آمد و محزون و ناراحت شد، و صدايش به ناله بلند گرديد.
ملك بار ديگر آمد و فرمود:
حق تعالى مى فرمايد:
الحال خود را از من بخر، و هر روز به تعداد رگهاى بدنت تصدق بده .
عابد گفت : خدايا چطورى من كه چيزى ندارم ؟!
فرمود: هر روز سيصد و شصت مرتبه ، به تعداد رگهاى بدنت بگو:
سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لااِلهَ اِلا اللّهُ وَ اللّهُ اَكْبَر وَ لاحَوْلَ وَ لاقُوَةَ اِلاّ بِااللّهِ.
عابد گفت : خدايا اگر اين طور است ، زيادتر بفرما؟!
فرمود:
اگر زيادتر بگويى ثوابت بيشتر است .(14)


 

فضيلتهاى اين نماز
يك روز مردى باديه نشين و صحرايى خدمت با كرامت ((حضرت رسالت پناه (ص ) مشرف شد و گفت :
پدر و مادرم فداى شما باد، اى رسول خدا، ما در باديه و بيابان هستيم و از مدينه دوريم و نمى توانيم هر جمعه به نماز جمعه حاضر شويم ، از شما خواهشى دارم كه به من عملى تعليم كنيد كه وقتى كه آن را بجا آوردم فضيلت نماز جمعه را در يابم و وقتى كه به اهل و قبيله ام برگشتم آن را به آنها بياموزم .
(( حضرت رسول (ص ))) فرمودند:
وقتى كه روز بر آمد، دو ركعت نماز بخوان ، در ركعت اول بعد از حمد هفت مرتبه ((قل اعوذ برب الفلق )) بخوان . و در ركعت دوم بعد از حمد هفت مرتبه (( قل اعوذ برب الناس )) را بخوان و بعد از سلام هفت مرتبه آية الكرسى بخوان ، سپس برخيز و هشت ركعت ديگر بخوان به دو سلام و بعد بنشين .
بعد از هر دو ركعت از آن تشهد را بخوان و سلام نمازت را
نگو و چون چهار ركعت ديگر را تمام كردى سلام نمازت را
بگو.
و چهار ركعت ديگر هم به همين نحو بجا آور و در هر ركعتى ، سوره حمد يك مرتبه و ((اذاجانصراللّه )) يك مرتبه و
((قل هواللّه احد)) بيست و پنج مرتبه و چون از تشهد و سلام فارغ شدى ، اين دعا را هفت مرتبه بخوان :
يا حَىُّ يا قَيُّومُ، يا ذَالْجَلالِ وَ الاِْكْرامِ يا اِلهَ اَلاَْوَّلينَ وَ الاَّْخِرينَ، يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ، يا رَحْمنَ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ رَحيمَهُما، يارَبِّ يارَبِّ يارَبِّ يارَبِّ يارَبِّ يارَبِّ، يااَللّهُ يااَللّهُ يااَللّهُ يااَللّهُ يااَللّهُ يااَللّهُ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَ اغْفِرلى .
پس حاجت خودت را بگو.
بعد هفتاد مرتبه بگو:
لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلىِّ الْعَظيمِ، سُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعَرْشِ الْكَريمِ.
به حق آن خداوندى كه مرا به صدق و راستى فرستاد، سوگند مى خورم .
كه هر مؤ من و مؤ منه اى كه اين نماز را در روز جمعه بجا آورد، من براى او بهشت را ضامن هستم .
و از جانمازش برنخيزد مگر اينكه خداوند متعال ، تمام گناهان او و گناهان پدر و مادرش را بياموزد.
و حضرت حق تعالى ، به خاطر آن نمازهايى را كه انجام داده ، براى او ثواب شهرهاى مسلمانان را بنوسيد.
و براى او اجر كسى است كه در مشرق و مغرب عالم روزه گرفته و نماز خوانده .
و حق تعالى ، آنچه را كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشيده به او عنايت مى فرمايد.(15)


 

رحم بر مرده ها
حضرت رسول (ص ) فرمودند:
برميت سخت تر از شب اول قبر نمى گذرد، پس برمردهاى خودتان رحم كنيد و صدقه براى آنها بدهيد، و اگر چيزى پيدا نكرديد كه صدقه بدهيد، يكى از شماها دو ركعت نماز براى او بخواند كه در ركعت اول آن سوره حمد يك مرتبه و ((اَلهيكُم التَّكاثُر)) ده مرتبه و بعد از سلام بگو:
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمِّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلى قَبْرِ ذلِكَ الْمَيِّتِ فُلانِ بْنِ فُلان (اسم مرده را مى برى ).
حضرت حق سبحانه و تعالى ، (بواسطه اين عمل ) همان ساعت هزار ملك كه با هرملك جامه و حله اى است را به سوى قبر آن ميت مى فرستد، و تنگى قبر بر آن مرده تا روز نفخه صور (قيامت ) وسيع خواهد شد.
و خداوند متعال به خواننده اين نماز به تعداد آنچه كه آفتاب بر او طلوع كرده حسنات خواهد بخشيد، و چهل درجه بالا به او عنايت خواهد كرد.
(البته اين نماز را بطور ديگر هم روايت كرده اند كه دو ركعت است ، در ركعت اول بعد از حمد ((آية الكرسى )) يكمرتبه و توحيد دو مرتبه بخواند.)(16)


 

حديث نفس
((حضرت صادق آل محمد (ص ))) فرمود:
براى هر مؤ منى چهل روز نمى گذرد، مگر اينكه گرفتار حديث نفس ‍ مى شود.پس هر وقت حديث نفس بر كسى عارض شد، دو ركعت نماز بجا آورد و از شّر آن به خدا پناه ببرد.
چون يك روز (( حضرت آدم عليه السلام )) از حديث نفس به خداوند عزوجل شكايت كرد.
((حضرت جبرئيل عليه السّلام )) نازل شد و فرمود: بگو:
لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ
((حضرت آدم عليه السّلام )) تا اين ذكر را فرمود، حديث نفس او بر طرف شد.(17)


 

وسوسه
حضرت امام محمد باقر (ع ) فرمودند:
يك روز مردى محضر مقدس آقا حضرت رسول (ص ) مشرف شد از وسوسه حديث نفس و قرضى كه براى او سنگين شده بود و از فقر و درويشى به آن حضرت شكايت كرد.
حضرت رسول (ص ) به او فرمودند:
اين ذكر را هميشه تكرار كن و بگو: تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَىِّ الَّذى لايَمُوتُ وَ الْحَمْدُلِلّ هِ الَّذى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِى الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِىُّ مَنَ الذُّلِ وَ كَبِّرْهُ تَكْبيراً.

آن مرد رفت .
چند روزى نگذشته بود كه دوباره خدمت حضرت آمد و گفت : يا رسول اللّه ( عجب ذكرى به من عنايت كردى ، دستت درد نكند)، خداوند متعال به بركت اين ذكر، وسوسه را از من دور كرد وقرض مرا ادا نمود و مرا از درويشى و فقر نجات داد و توانگر فرمود.(18)


 

قرض و ستم
مردى خدمت با شرافت حضرت صادق آل محمد (ص ) شرفياب شد و از قرض و ستم سلطان به آن حضرت شكايت كرد و گفت :
اِى آقاى من ، اطرافم را قرض احاطه كرده و سلطانى هم هست كه به من ظلم مى كند، اگر دعايى داريد به من بيآموزيد تا به وسيله آن دعا، غنيمتى ، گنجى ، زيرخاكى ، چيزى پيدا كنم و قرضهايم را اداء كنم و ستم سلطان را هم با آن باز دارم ؟!
حضرت فرمود:
وقتى كه شب شد، دو ركعت نماز بخوان ، كه در ركعت اول آن : بعد از حمد ((آية الكرسى )) باشد. و در ركعت دوم : بعد از حمد، آخر سوره حشر را بخوان لَوْ اَنْزَلْنا هذَا الْقُرآنَ عَلى جَبَلٍ...)
را تا آخر سوره بجا آور.(19)
بعد قرآن را بر سرت بگذار و بگو:
بِحَقِّ هَذَا الْقُرْانِ وَ بِحَقِّ مَنْ اَرْسَلْتَهُ بِهِ وَ بِحَقِّ كُلِّ مُؤ مُنٍ مَدَحْتَهُ فيهِ وَ بِحَقِّكَ عَلَيْهِمْ فَلا اَحَدَ اَعْرَفُ بِحَقِّكَ مِنْكَ.
و بعد ده مرتبه بگو:
بِكَ يا اَللّهُ
و بعد ده مرتبه ، يا مُحَمَّدُ.
و بعد ده مرتبه ، يا عَلِىُّ.
و بعد ده مرتبه ، يا فاطِمَةُ.
و بعد ده مرتبه ، يا حَسَنُ.
و بعد ده مرتبه ، يا حُسِيْنُ.
و بعد ده مرتبه ، يا عَلِّى بْنَ الْحُسَيْنِ.
و بعد ده مرتبه ، يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىّ.
و بعد ده مرتبه ، يا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ.
و بعد ده مرتبه ، يا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ.
و بعد ده مرتبه ، يا عَلِّى بْنِ مُوسى .
و بعد ده مرتبه ، يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلي .
و بعد ده مرتبه ، يا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ.
و بعد ده مرتبه ، يا حَسَن بْنَ عَلي .
و بعد ده مرتبه ، بِالْحُجَّةِ.
بعد حاجت خود را از خداوند متعال بخواه .
راوى گفت : آن مرد رفت و بعد از يك مدتى آمد، در حاليكه قرضهايش ‍ را اداء كرده بود و امر سلطانش اصلاح شده بود و مالش زياد گشته بود.(20)


 

محنت و سختى
يكروز حضرت امام زين العابدين (ع ) از جايى عبور مى كردند، ديدند مردى در خانه ى كسى نشسته .
حضرت به آن مرد فرمودند:
اى مرد، چرا در خانه اين ستمكار جبار نشسته اى ؟!
گفت : بخاطر اينكه محنت و سختى بر من عارض شده .
حضرت فرمود:
برخيز برويم تا من تو را به در خانه كسى راهنمايى كنم كه بهتر از آن در خانه كسى نيست . و به سوى رَبّى كه براى تو بهتر است . سپس حضرت دست او را گرفتند و تا مسجد پيغمبر (ص ) آوردند و فرمودند:
رو به قبله ، دو ركعت نماز به در گاه خدا بجا بيآور، بعد ثناى خداوند متعال را بگو و بر رسول خدا (ص ) صلوات بفرست و آخر سوره حشر را بخوان و شش آيه اول سوره حديد و در آيه اى كه در سوره آل عمران است (شايد آيه قل اللهم مالك المك ...(باشد يعنى تا بغير حساب ) يا شَهِداللّه ...باشد.) بخوان . انشأ اللّه خدا حاجتت را برآورده ميكند .


 

ى گويد: آن مرد آن را انجام داد و تمام گرفتاريهايش رفع گرديد. ( مرض عظيم
((سعيد بن ابى الفتح قمى )) گفت :
(21)
من مرض عظيم و بدى گرفتم ، و خيلى هم طبيب و دكتر رفتم و دوا خوردم ، فايده اى نبخشيد. و تمام پزشكان از علاج من عاجز شدند.
پدرم مرا به دارالشفأ كه مجمع تمام پزشكان حاذق نصرانى و مسيحى و يهودى بودند، براى معالجه ام برد.
آنها هم بعد از معاينه با هم جلسه گرفتند و بعد از آن در نتيجه ما را ماءيوس كردند و گفتند: اين مرض علاجى ندارد مگر خداوند متعال نظر لطفى كند.
از اين سخن دلم شكست و غم تمام اعضاى مرا گرفت ، تا اينكه منزل آمديم و كتابى از كتابهاى پدرم را برداشتم كه جهت رفع غم و غصه ، خود را مشغول كنم .
تا جلد كتاب را باز كردم و صفحات آن را ورق زدم ، پشت كتاب نوشته اى نظر مرا بخود جلب كرد.
وقتى كه مطالعه كردم ، ديدم حديثى از ((حضرت امام صادق آل محمد (ص ))) نوشته ! كه از(( حضرت امام صادق (ع ))) مرويست :
كه پيغمبر (ص ) فرمود:
هر كسى كه مريض باشد، بعد از نماز صبح ، چهل بار بگويد:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ، حَسْبُنَااللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ، تَبارَكَ اللّهُ اَحْسَنُ الْخالِقينَ، و لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِّى الْعَظيمِ.
بعد دستش را بر آنجايى كه درد مى كند بمالد، از آن درد صيحيح و سالم گردد. و حضرت عزّت خداوند تبارك و تعالى او را شفا بخشد.
من شب را تا صبح صبر كردم ، وقتى صبح شد و نمازم را بجا آوردم ، اين دعا را چهل مرتبه با سوز و گداز و دل شكسته خواندم و دستم را بر موضع درد ماليدم .
خداوند تبارك و تعالى به بركت اين ذكر مرض را از من رفع نمود و شفايم داد.
ولى باز همينطورى كه نشسته بودم ، مى ترسيدم برخيزم كه مبادا دوباره آن مرض برگردد، تا سه روز هينطور بودم ، تا اينكه ديدم ، نه ، اصلا اثرى از مرض نيست .
پدرم را صدا زدم و ماجرا را براى او تعريف كردم ، پدرم خيلى خوشحال شد، و خدا را شكر كرديم .
بعد آمديم براى بعضى از اطباء و پزشكان ذمى ، ماجرا را نقل كردم ، آنها بعد از معاينات و ملاحظات در همان آن مسلمان شدند و كلمه شهادت را بزبان جارى نمودند و از مسلمانان عالى و خوب شدند. (22)


 

رنگِ پريده
((ابن عباس )) فرمود:
يكروز در خدمت ((حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بودم .
شخصى در حالى كه رنگش پريده بود، محضر مقدس حضرت شرفياب شد، و گفت : يا اميرالمؤ منين ، من هميشه بيمارم و دردهاى زيادى دارم ، از شما خواهشمندم كه دعايى به من بيآموزيد كه بوسيله آن دعا بيماريم رفع گردد و صحّت خودم را باز يابم .
((حضرت على (ع ))) فرمود:
من دعايى به تو ياد مى دهم كه ((حضرت جبرئيل (ع ))) آن را به (( پيغمبر اسلام (ص ))) آموخت ، در وقتى كه ((حسن و حسين 8)) مريض بودند. و آن دعا اين است :
اِلهى كُلَّما اَنْعَمْتَ عَلَىَّ نِعْمَةً قَلَّ لَكَ عِنْدَها شُكْرى وَ كُلَّما ابْتَلَيْتَنى بِبَلِيَّةٍ قَلَّ لَكَ عِنْدَها صَبْرى فَيا مَنْ قَلَّ شُكْرى عِنْدَ نِعَمِهِ فَلَمْ يَحْرِمْنى وَ يا مَنْ قَلَّ صَبْرى عِنْدَ بَلائِه فَلَمْ يَخْذُلْنى وَ يا مَنْ رَانى عَلَى الْمَعاصى فَلَمْ يَفْضَحْنى وَ يا مَنْ رَانى عَلَى الْخَطايا فَلَمْ يُعاقِبْنى عَلَيْها صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍوَالِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْلى ذَنْبى وَ اشْفِنى مِنْ مَرَضى اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَديرٌ.
((ابن عباس )) مى گويد:
آن مرد را بعد از يكسال ديدم ، در حالى كه رنگش نيكو و
قرمز شده بود، و گفت :
در هيچ دردى اين دعا را نخواندم مگر اينكه در آن شفا
يافتم .
و بر هر سلطانى كه وارد مى شدم و از او مى ترسيدم اين دعا را مى خواندم ، خداوند متعال به بركت اين ختم شرِّ او را از من دور مى كرد.(23)


 

مرض صداع
((ربيع الابرار)) نقل مى كند:
((مامون )) در طوس به مرض صداع گرفتار شد و به هيچ وجه علاج نمى شد.
قيصر روم ، كلاهى براى او فرستاد و در نامه اى براى او نوشت ، شنيده ام به مرض صداع (سردرد) مبتلا شده اى ، اين كلاه را برايت فرستادم كه بر سرت بگذارى تا دردت ساكت
شود.
((مامون )) ترسيد كه در آن زهرى پنهان كرده باشد، دستور داد تا اول بر سر حاملش بگذارند، ديد كه به او ضررى نرسيد، بعد امر كرد به سر كس ‍ ديگرى كه صداع داشت بگذارند.
وقتى كه گذاشتند، دردش ساكت شد.
آن وقت آن كلاه را بر سر خودش گذاشت ، دردش ساكت
شد.
تعجب كرد كه اين كلاه چه سِرى دارد، آن كلاه را شكافت ، ديد كه نوشته اى در آن است ، آن نوشته را باز كرد، ديد كه نوشته :
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ كَمْ مِنْ نِعْمَةِ لِلّهِ فِى عِرْقٍ ساكِنٍ حَّم عَّسق لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لايُنْزِفُونَ مِنْ كَلامِ الرَّحْمنِ خَمَدَتِ النِّيرانُ وَ لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ وَ جالَ نَفْعُ الدَّواَّءِ فيكَ كَما يَجُولُ ماءُ الرَّبيعِ فِى الْغُصْنِ.(24)


 

دِل دَرد
شخصى محضر مقدس ((حضرت رسول (ص ))) مشرف شد و از درد شكمِ برادرش به آن حضرت شكايت كرد.
حضرت فرمودند:
به برادرت امر كن ، شربتى با آب گرم و عسل درست كند و بياشآمد.
آن مرد رفت و فرداى آن روز خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد:
يا رسول اللّه ، آن شربت را به او آشاميدانيدم ولى اثرى نكرد.
((حضرت رسول (ص ))) فرمودند:
((صدق اللّه و كذب بطن اخيك .)) يعنى : خدا راست گفته و شكم برادرت دروغ گفت .
برو به او شربت عسل بده و او را به سوره حمد تعويذ كن يعنى هفت مرتبه سوره حمد را بر آن شربت بخوان .
وقتى كه آن مرد رفت ، (( حضرت رسول (ص ))) به حضرت اميرالمؤ منين (ع ) فرمودند:
اين مرد چون منافق بود از اين جهت آن شربت به او نفع نبخشيد.(25)


 

سفيدى چشم
((يونس )) گفت :
ما بين ديدگانم سفيدى ظاهر شده بود به ((حضرت صادق (ع ))) شكايت كردم .
آن حضرت فرمودند:
و ضو بگير و دو ركعت نماز بخوان و اين دعا را بگو:
يا اَللّهُ يا رَحْمنُ يا رَحيمُ يا سَميعَ الدَّعَواتِ يا مُعْطِىَ الْخَيْراتِ اَعْطِنى خَيْرَ الدُّنْيا وَ خَيْرَالْآخِرَةِ وَقِنى شَرَّ الدُّنْيا وَ شَرِالاْخِرَةِ وَ اَذْهِبْ عَنى ما اَجِدُ فَقَدْ غاضَنِى الاَْمْرُ وَ اَحْزَنَنى .
يونس گفت : هر آنچه را كه حضرت فرمود، به آن عمل كردم .
حق تعالى پيسى را از من زائل كرد. (( و له الحمد))
و در روايت ديگر دارد:
حضرت فرمود:
چون ثلث آخر شب مى شود، در سجده آخر ركعت اول ، بگو:
يا عَلُّى يا عَظيمُ يا رَحْمنُ يا رَحيمُ يا سامِعَ الدَّعواتِ يا مُعْطِىَ الْخَيْراتِ صَلِّ عَلى مُحَمِّدٍ وَ الِ مُحَمِّدٍ وَ اَعْطِنى مِنْ خَيْرِ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَ اَصْرِفْ عَنّى مِنْ شَرِّ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَ اَذْهِبْ عَنّى هذَا الوَجَعَ فَاِنَّهُ قَدْ غاظَنى وَ اَحْزَنَنى .
و الحاح و مبالغه در دعا كن .
آنچه را كه حضرت فرمودند، انجام دادم ، هنوز به كوفه نرسيده بودم كه خوب شدم .(26)


 

درد چشم
((يونس بن حلبيان )) نقل كرد:
يكروز محضر مقدس حضرت امام صادق (ع ) شرفياب شدم ، ديدم حضرت به درد چشم بسيار سختى دچار شده و بحدى آقا را اذيت مى كرد كه ما ناراحت شديم و محضر حضرت را ترك كرديم .
روز ديگر خدمت با سعادتشان مشرف شديم ، ديديم كه حضرت صحيح و سالم است و هيچ عارضه اى در چشم مباركشان نمى باشد، تعجب كرديم و گفتيم : فدايت شويم آيا چشمهاى خود را با چيزى معالجه فرموده ايد؟!
حضرت فرمودند:
بلى ، به چيزى كه او از معالجات بود.
گفتيم : قربانت آن چه بود؟!
حضرت فرمودند:
تعويذى بود.
آن تعويذ را از حضرت گرفتم و آن را نوشتم و آن تعويذ اين است :
اَعُوذُ بِعِزَّةِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِقُدرَةِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِنُورِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِعَظَمَةِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِجَلالِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِجَمالِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِبَهاءِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِجَمْعِ اللّهِ
گفتيم : جَمْعُ اللّهِ چيست ؟!
فرمود:
بِكُلِّ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِعَفْوِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِغُفْرانِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِرَسُولِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِالاَْئِمَّةِ
يك يك نام آنها را برد، آن گاه فرمود:
عَلى ما نَشاَّءُ مِنْ شَرِّ ما اَجِدُ اَللّهُمَّ رَبَّ الْمُطيعينَ. (27)


 

رزق
((ابوبصير)) نقل مى كند: به حضرت صادق (ع ) از حاجت خودم شكايت كردم و از آن حضرت خواستم كه به من دعايى جهت رزق بيآموزد.
((حضرت صادق (ع ) فرمود: در نماز شب ، وقت سجده (در روايت ديگر: در سجده آخرِ ركعتِ هشتمِ نافله شب ) اين دعا را بخوان : يا خَيْرَ مَدْعُوٍّ وَ يا خَيْرَ مَسْئُولٍ وَ يا اَوْسَعَ مَنْ اَعْطى وَ يا خَيْرَ مُرْتَجىً اُرْزُقْنى وَ اَوْسِعْ عَلَىَّ مِنْ رِزْقِكَ وَ سَبِّبْ لى رِزْقاً مِنْ قَبْلِكَ اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَديرٌ.
حضرت اين دعا را به من تعليم فرمود، از وقتى كه من آن را خواندم ، ديگر محتاج نشدم .(28)


 

درد زانو
((ابوحمزه ثمالى )) نقل مى كند:
دردى در زانويم عارض شد و به (( حضرت امام محمّد باقر
)))
از آن درد شكايت كردم .
حضرت فرمودند:
هر وقت نماز خواندى بعد از آن اين دعا را بگو:
يا اَجْوَدَ مَنْ اَعْطى وَ يا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ وَ يا اَرْحَمَ مَنِ اسْتُرْحِمَ اِرْحَمْ ضَعْفى وَ قِلَّةَ حيلَتى وَ اَعْفِنى مِنْ وَجَعى .
من آن دعا را خواندم و عافيت پيدا كردم .(29)


 

هنگام خواب
((حضرت زهرا سلام 3)) فرمودند:
يكشب رختخوابم را پهن كرده بودم و مى خواستم بخوابم ، ((حضرت رسول (ص ))) بر من وارد شد و فرمودند:
اى فاطمه ! نخواب ، مگر چهار عمل را بجا آورى .
گفتم : آن چهار عمل چيست ؟! فرمود:
((اول : ختم قرآن كن .
دوم : پيغبران را شفيع خود گردان .
سوم : مؤ منين را از خود خوشنود گردان .
چهارم : حج و عمره را بجا آور.))
سپس مشغول نماز شدند، من منتظر ماندم تا نماز حضرت تمام شد، گفتم :
يا رسول اللّه ، مرا امر فرموديد: به چهار چيز كه قدرت انجام آن را دراين وقت ندارم .
آن حضرت تبسمى كردند و فرمودند:
1 هر وقت خواستى بخوابى ((قل هو اللّه احد)) را سه مرتبه خوان ، مثل اين است كه قرآن را ختم كردى ((يعنى ثواب ختم قرآن را برايت مى نويسند)).
2 وقتى كه بر من و پيغبران قبل از من صلوات بفرستى ، ما در روز قيامت شفيعان تو خواهيم بود. ((يعنى بگويى : سَلامٌ عَلَى جَميعِ الاْ نْبياء و المُرسَلين
3 وقتى براى مؤ منين استغفار بگويى ، (( يعنى بگويى : اَللّهُمَّ اغْفِر المُؤ منينَ و المُؤ منات . پس تمام آنها از تو خوشنود مى شوند.

4 و وقتى بگويى : سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُالِلّهِ وَلا اِلهَ اِلا اللّهُ وَاللّهُ اَكْبَرُ.
پس حج و عمره بجا آوردى .(30)


 

خانه نمى سوزد
يك روز به ((ابوالدرداء)) خبر دادند كه خانه ات سوخت .
گفت : خانه من آتش نمى گيرد.
دوباره كس ديگرى آمد و گفت : اى ابوالدرداء خانه ات آتش ‍ گرفت .
باز گفت : خانه من آتش نمى گيرد.
تا سه مرتبه براى او خبر آتش گرفتن خانه اش را آوردند و او هم مى گفت :
خانه من آتش نمى گيرد.
بعد معلوم شد تمام خانه هاى اطراف در آتش سوخت مگر خانه او.
به او گفتند:
از كجا فهميدى كه خانه ات آتش نگرفت و نسوخت ؟!
گفت : چون از رسول خدا (ص ) شنيدم هر كس هر روز صبح اين دعا را بخواند، در آن روز هيچ بلا و آسيبى به او نمى رسد، و من چون اين دعا را خوانده بودم ، خيالم راحت بود و آن دعا اين است :
اَللّهُمَّ اَنْتَ رَبّى لااِلهَ اِلاّ اَنْتَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ وَ اَنْتَ رَبُّ العَرْشِ الْعَظيمِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ ما شاَّءَ اللّهُ كانَ وَ ما لَمْ يَشَاءْ لَمْ يَكُنْ اَعْلَمُ اَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَدْيرٌ وَ اَنَّ اللّهَ قَدْ اَحاطَ بِكُلِّ شَى ءٍ عِلْماً اَللّهُمَّ اِنّى اَعُوذُبِكَ مِنْ شَرِّ نَفْسى وَ مِنْ شَرِّ قَضاءِ السُّوءِ وَ مِن شَرِّ كُلِّ ذى شَرٍّ وَ مِنْ شَرِّ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دابَّةٍ اَنْتَ اخِذٌ بِناصِيَتِها اِنَّ رَبى عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ.(31)


 

پيروزى بر دشمنان
((حضرت امير المؤ منين (ع ))) فرمود:
شبى ((حضرت خضر نبى (ع ))) را در خواب ديدم و به او گفتم :
به من چيزى ياد بده كه به واسطه آن بر دشمنان پيروز شوم .
حضرت خضر(ع ) فرمود:
يا على ، بگو:
يا هُوَ يا مَنْ لا هُوَ اِلاّ هُو
روز بعد جريان را به (( حضرت رسول )) (ص ) عرضكردم . حضرت فرمودند:
او اسم اعظم را به تو تعليم كرده ؛ و همين اسم در روز بَدر بر زبان من جارى بود و حضرت حق سبحانه و تعالى به بركت اين اسم مرا نصرت داد و پيروز گردانيد. (32)


 

بيمارى شديد
((داود درزنى )) گفت :
در مدينه به بيمارى شديدى گرفتار شدم ، چون خبر بيماريم به (( حضرت صادق (ع ))) رسيد.
حضرت براى من نامه اى مرقوم فرمودند ؛ و فرمودند:
يكصاع گندم بِخَر، و بر پشتت بخواب و آن گندم را روى سينه ات بريز و بعد بگو: اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذى اِذا سَئَلَكَ بِهِ الْمُضْطَرِّ كَشَفْتَ ما بِهِ مِنْ ضَرٍّ وَ مَكَّنْتَ لَهُ ما فِى الاَْرْضِ وَ جَعَلْتَهُ خَليفَتَكَ اَنْ تُصَلىِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَ عَلى اَهْلِ بَيْتِه وَ اَنْ تُعافِينى مِنْ عِلَّتى .
سپس درست بنشين و گندمها را جمع كن و باز اين دعا را بخوان و آن را بچهار قسمت تقسيم كن ، و هر قسمتى را به فقيرى بده و باز اين دعا را بخوان .
((داود)) گفت : آن را انجام دادم گويا كه از بند خلاص شدم و به هر كس ‍ اين عمل را گفتم ؛ انجام داد شفا يافت .(33)

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
قصه هاى زندگى فاطمه عليها السلام
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 7 ارديبهشت 1395

قصه هاى زندگى فاطمه عليها السلام
فاطمه عليها السلام خداوند امر به معروف را بخاطر مصلحت عموم مردم واجب كرد.(30)
دفاع علمى از مومنين  
دو نفر زن كه در مسئله اى دينى با يكديگر اختلاف داشتند براى حل اختلاف خود نزد فاطمه عليها السلام رفتند. يكى از زنان مومن و ديگرى معاند و كافر بود.
فاطمه عليها السلام مى فرمايد: من دلايل زن مومن را اثبات كردم و حقانيت سخن او را آشكار نمودم و در نتيجه او بر آن زن كه دشمن اسلام بود پيروز گشت و بشدت شاد و مسرور گرديد.
فاطمه عليها السلام به آن زن مومن كه بسيار خوشحال شده بود فرمود: شادى فرشته ها براى پيروزى تو بر او بيشتر از شادى تو مى باشد و غم و اندوه شيطان و ياران او از غم و اندوه اين زن كافر زيادتر است . (31)
دگر بينى  
امام حسن عليه السلام گويد: يك شب جمعه مادرم را ديدم كه در محراب عبادت ايستاد و همواره نماز مى گذارد و در ركوع و سجود بود تا شب به صبح رسيد و شنيدم كه براى زنان و مردان مومن با ذكر نام آنها دعا مى كند و هر چه بيشتر براى آنها از خداوند در خواست مى كند اما براى خود دعا نمى كند.
عرض كردم : مادر! چرا براى خود دعا نمى كنى همان گونه كه براى ديگران دعا مى كنى ؟
فرمود: فرزندم اول همسايه بعد اهل خانه . (32)
ارزش آموزش دين  
زنى به خدمت فاطمه زهرا عليها السلام رسيد و عرض كرد: مادر ناتوانى دارم كه درباره نمازش به مشكلى برخورده است ، از ايم رو مرا به سوى شما فرستاده است تا سوال او را پرسش نمايم .
فاطمه عليها السلام جواب سوال او را داد، مسئله دومى را سوال كرد و حضرت جواب او را داد، مسئله سوم ، چهارم تا دهم را پرسيد و حضرت جواب همه پرسشهاى او را داد. آنگاه آن زن از كثرت سوالهايى كه كرده خجالت زده شد و عرض كرد بيش از اين مزاحم نمى شوم اى دختر رسول خدا.
فاطمه عليها السلام فرمود: بيا و هر سوالى كه داشتى بپرس و من جواب خواهم داد، زيرا اگر كسى خود را مزد بگير كسى كند كه بار سنگينى را بر پشت بام حمل نمايد و در برابر مبلغ هزار دينار اجرت گيرد آيا از حمل بار خسته مى شود؟
زن گفت : نه خسته نمى شود (زيرا اجرت بسيار زيادى دريافت مى كند.)
فاطمه عليها السلام فرمود: من در برابر هر مسئله اى كه پاسخ مى دهم بيشتر از بين زمين و آسمان كه پر از مرواريد باشد پاداش مى گيرم پس سزاوار است كه هيچ در برابر جواب به سوال شما خسته نشوم .
م شنيدم كه فرمود: علماى شيعه ما در قيامت بر انگيخته مى شوند و به اندازه ارشاد مردم و زيادى علومى كه دارند بر آنها لباس كرامت پوشانده مى شود تا اينكه به يكى از آنها يك ميليون حله از نور داده مى شود، آنگاه منادى خداوند ندا مى دهد: اى سرپرستان يتيمان آل محمد كه جدائى آنها از امامانشان آنها را يارى كرديد اينها شاگردان شما هستند كه تحت سرپرستى و يارى شما بودند و هدايت شدند. از خلعتهايى كه به شما داده شد به آنها بدهيد، علما هم به اندازه علومى كه آنها از ايشان دريافت كرده اند خلعت مى دهند و برخى از آنها صد هزار خلعت
دريافت مى كنند و خود به كسانى كه از آنها تعليم گرفته اند مى بخشند. (33)
شيعه فاطمه عليها السلام  
مردى به همسرش گفت : نزد فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برو و درباره من از او سوال كن كه آيا من شيعه شما هستم يا خير؟
همسرش نزد فاطمه عليها السلام رفت و از او سوال كرد.
حضرت فرمود: به او بگو:
ان كنت تعمل بما امر ناك وتنتهى عما زجرناك عنه فانت من شيعتنا و الا فلا.
اگر به آنچه تو را امر كرديم عمل مى كنى و از آنچه نهى كرديم پرهيز مى كنى تو از شيعيان ما هستى و گرنه شيعه ما نيستى .
زوجه آن مرد گويد: جواب فاطمه عليها السلام رابه شوهرم رساند. او گفت : و اى بر من چه كسى از گناهان و خطاها بدور است ! پس من در اين صورت براى هميشه در جهنم هستم زيرا هر كسى از شيعيان آنها نباشد هميشه درآتش جهنم است .
همسرش دوباره به خدمت فاطمه عليها السلام مى رسد و سخن شوهرش را به آن حضرت مى رساند.
فاطمه عليها السلام مى فرمايد: به او بگو آنطور كه گمان كردى نيست ، شيعيان ما از بهترين افراد اهل بهشت هستند.
و هر كس ما را دوست بدارد و دوستان ما را هم دوست بدارد و دشمن دشمنان ما باشد و با قلب و زبانش ايمان آورده است اگر مخالفت با امر و نهى ما كند شيعه ما نيست گرچه به بهشت مى رود اما بعد از آنكه بوسيله بلاها و سختى ها از گناهانشان پاك شوند يا با انواع سختى ها در عرصه هاى قيامت و يا ورود در طبقه بالاى جهنم كه عذاب مى شوند پاك گردند آنگاه بخاطر محبتى كه به ما دارند از جهنم نجاتشان مى دهيم و به نزد خود مى بريم . (34)
منطق قوى فاطمه عليها السلام  
امير المؤ منين عليه السلام به فاطمه عليها السلام فرمود: برو و ميراث پدرت (فدك ) را بگير.
فاطمه عليها السلام نزد ابوبكر آمد و گفت : ميراث پدرم رسول خدا را كه به من تعلق دارد بده .
ابوبكر گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا سيلمان براى داود ارث نگذارد؟
ابوبكر كه در برابر منطق محكم فاطمه عليها السلام عاجز ماند غضبناك شد و دوباره گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا زكريا (در قرآن ) نگفت : فهب لى من لدنك وليا يرثنى ويرث من آل يعقوب (فرزندى به من عطا فرما تا از من و آل يعقوب ارث برد).
ابوبكر كه دوباره با دليل محكم فاطمه عليها السلام روبرو شد بدون هيچ منطقى حرف خود را تكرار كرد و گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا در قرآن نيامده است يوصيكم اللّه فى اولادكم للذكر مثل حظ الا نثيين (خداوند درباره فرزندانتان سفارش كرده است كه پسر به اندازه دو دختر ارث مى برد).
ابوبكر دوباره حرف خود را تكرار كرد كه پيامبران ارث نمى گذارند!
اين سخن كه پيامبران ارث نمى گذارند را عايشه و حفصه همسران پيامبر صلى اللّه عليه و آله به آن حضرت نسبت داده اند. اتفاقا وقتى عثمان به خلافت رسيد عايشه به او گفت : ميراث مرا از رسول خدا بده .
عثمان به او گفت : تو نگفتنى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود ما پيامبران چيزى به ارث نمى گذاريم و حق فاطمه را ضايع كردى ؟ من هم چيزى به تو نخواهم داد. (35)
بهترين ويژگى زن  
امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: من و عده اى از اصحاب نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بوديم ، آن حضرت فرمود: بهترين ويژگى زنان چيست ؟
هيچيك از ما نتوانستيم جواب دهيم تا اينكه جلسه به پايان رسيد و از يكديگر جدا شويم .
من بسوى فاطمه عليها السلام رفتم و از سوالى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله از ما پرسيده بود او را مطلع كردم و گفتم كسى از ما نتوانست به آن پاسخ دهد.
فاطمه عليها السلام فرمود: ولى من جواب آن را مى دانم ، بهترين ويژگى زنان اين است كه به مردها نگاه نكنند و مردها آنان را نبينند.
نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله رفتم و عرض كردم : اى رسول خدا! شما سوال كرديد چه چيزى براى زنان بهتر است . بهترين صفت زنان اين است كه به مردها نگاه نكنند و مردها آنها را نبينند.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: تو وقتى نزد من بودى جواب آن را نمى دانستى چه كسى جواب سوال را به تو آموخت ؟
عرض كرد: فاطمه .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله شگفت زده شد و فرمود: براستى كه فاطمه پاره تن من است .
بنابر گفته فاطمه عليها السلام زن بايد پوشش كامل خود را مراعات كند تا نامحرم او را نبينند و خود از نگاه به نامحرم بپرهيزد تا عفت و سلامت او محفوظ بماند. (36)
حيا و پوشيدگى  
امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: روزى شخص نابينائى اجازه گرفت و به خانه فاطمه عليها السلام آمد و زهرا عليها السلام خود را از او پوشاند.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود: چرا از اين نابينا حجاب گرفتى در حالى كه او تو را نمى بيند؟
فاطمه عليها السلام در جواب گفت : اگر او مرا نمى بيند من كه او را مى بينم علاوه او بوى نامحرم را كه استشمام مى كند!
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: شهادت مى دهم كه تو پاره تن من هستى . (37)
نزديكى به خدا  
پيامبر صلى اللّه عليه و آله از اصحاب خود سوال كرد در چه هنگام زن به خدا نزديكتر است ؟
اصحاب جواب صحيح آن را ندانستند.
وقتى فاطمه عليها السلام از سوال پيامبر صلى اللّه عليه و آله با خبر گرديد فرمود: بيشترين نزديكى زن به خداوند وقتى است كه در منزل خود قرار دارد.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: به راستى كه فاطمه پاره تن من است .
اين حديث به معناى آن نيست كه زن از منزل بيرون نرود چه اينكه فاطمه عليها السلام خود براى آوردن آب از منزل بيرون مى رفت بلكه به اين معناست كه منزل محيط امنى است كه زن در آن نزديكى بيشترى با خدا دارد. (38)
آزادى در انتخاب همسر  
امير المؤ منين عليه السلام فرمود: بعضى از صحابه نزد من آمدند و گفتند: چه مى شود خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برسى و درباره خواستگارى از فاطمه عليها السلام با ايشان صحبت كنى .
من هم به محضر رسول خدا رفتم وقتى مرا ديد خنديد و فرمود: براى چه به اينجا آمدى و چه حاجتى دارى ؟
من هم خويشاوندى با او و پيش قدمى در اسلام و يارى كردن وى و جهاد خود در راه خدا را براى او بيان كردم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: يا على راست مى گوئى تو بهتر از آن هستى كه مى گويى .
عرض كردم : يا رسول اللّه ! فاطمه را به ازدواج من در مى آورى ؟
حضرت فرمود: يا على قبل از تو كسانى براى خواستگارى او آمدند و من آنها را به فاطمه معرفى كردم اما با شنيدن نام آنها علائم نارضايتى در چهره او مشخص مى شد حال تو اينجا بمان تا من برگردم . آنگاه به سراغ فاطمه عليها السلام رفت و به او گفت : اى فاطمه تو خويشاوندى و فضل و اسلام على بن ابيطالب را مى دانى و من هم از پروردگار خود خواسته ام كه بهترين و محبوبترين خلقش را همسر تو قرار دهد و او الان به خواستگارى تو آمده است چه نظرى دارى ؟
فاطمه سكوت كرد و نارضايتى در چهره او آشكار نگشت و رو بر نگرداند.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله كه سكوت او را علامت رضايتش دانست گفت : اللّه اكبر سكوت او اقرار و قبول اوست .
اين قطعه از تاريخ زندگى فاطمه عليها السلام بيانگر حياى اوست كه چگونه پاسخ مثتب خود را با سكوت اعلام كرد و از طرفى آزادى او در انتخاب همسر را بيان مى كند و حرمت خاصى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله براى دخترش فاطمه عليها السلام را اختيار او در انتخاب همسر قائل است كه هر چند على عليه السلام بهترين خلق خدا بود كه به خواستگارى رفته بود باز هم خواستگارى امام على عليه السلام را با او در ميان گذارد تا خود پذيرش خويش را اظهار نمايد. (39)
جهيزيه فاطمه عليها السلام  
وقتى پيامبر صلى اللّه عليه و آله تصميم گرفت كه فاطمه عليها السلام را به عقد على عليه السلام در آورد به او فرمود: اى على برخيز و زرهت را بفروش .
گويد: من هم رفتم زره ام را فروختم و پول آن را دريافت كرده و بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله وارد شدم و پول زره را به او دادم . نه پيامبر صلى اللّه عليه و آله از مقدار آن سوال كرد و نه من خبرى دادم آنگاه بلال را صدا كرد و مبلغى به او داد و فرمود: برو براى فاطمه عطر خريدارى كن و مبلغى به ابوبكر داد و گفت : برو براى او لباس و اثاثيه منزل خريدارى نما و عمار ياسر و برخى ديگر از اصحاب را به كمك او فرستاد. آنه هم رفتند و اشياء مورد نياز را خريدارى كردند. جمع آنچه براى جهيزيه زهرا عليها السلام خريدند عبارت بود از:
يك عدد پيراهن ، يك رو بنده ، يك حله سياه خيبرى ، يك تختخواب بافته شده از برگ و ليف خرما، دو عدد تشك كه يكى از پشم گوسفند و ديگرى از ليف خرما پر شده بود، چهار بالش ، يك پرده پشمى ، يك تخته حصير، يك دستاس ، يك طشت مسى ، مشكى از پوست ، كاسه اى چوبى ، يك آفتابه ، دو كوزه سفالى ، يك سفره چرمى ، يك چادر بافت كوفه ، يك مشك آب ، مقدارى عطر.
اصحاب پس از خريد اشياء مذكور آنها را به محضر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله آوردند. وقتى آنها را به او دادند حضرت آنها را زير و رو كرد و گفت : خداوند مبارك گرداند. (40)

 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
قصه هاى زندگى اما على عليه السلام
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 7 ارديبهشت 1395

قصه هاى زندگى اما على عليه السلام 
امام على عليه السلام
ارزش هر كس به كارهاى نيكى است كه انجام مى دهد. (18)
بدرقه ديگران  
امام على عليه السلام به سمت كوفه حركت مى كرد كه با يك كافر ذمى همراه شد. آن مرد به امام على عليه السلام عرض كرد به كجا مى روى ؟
حضرت عليه السلام فرمود: به كوفه مى روم .
وقتى بر سر دو راهى رسيدند و خواستند از يكديگر جدا شوند امام عليه السلام از مسير خود خارج شد و در مسير او حركت كرد.
مرد ذمى گفت : مگر به كوفه نمى روى ؟
امام عليه السلام : بله به كوفه مى روم .
مرد ذمى : چرا راه كوفه را رها كردى ؟
امام عليه السلام : اين كمال حسن همراهى است كه مرد رفيق راهش را در هنگام جدائى چند قدمى بدرقه كند و اين دستورى است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله به ما داده است .
مرد ذمى : پيامبر شما چنين دستورى داده است ؟
امام عليه السلام : آرى .
مرد ذمى : پس هر كس از او پيروى كرده است بخاطر همين رفتارهاى بزرگوارانه بوده است و من تو را گواه مى گيرم كه پيرو دين تو باشم . آنگاه همراه امام عليه السلام به كوفه رفت و چون او را شناخت اسلام آورد. (19)
انفاق  
ابوسعيد خدرى گويد: نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بوديم و جنازه اى را آوردند تا پيامبر صلى اللّه عليه و آله بر آن نماز گذارد وقتى جنازه را بر زمين گذاردند حضرت سوال كردآيا اين جنازه بدهكارى دارد؟
اصحاب جواب دادند: آرى دو درهم بدهكار است .
حضرت فرمود: شما بر آن نماز گذاريد.
امير المؤ منين عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا من بدهى او را ادا مى كنم .
آنگاه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بر او نماز گذارد و سپس نزد امير المؤ منين عليه السلام آمد و گفت : خداوند به تو جزاى خير دهد و دين تو را ادا كند همان گونه كه دين برادرت را ادا كردى . (20)
مهمانى ساده  
حارث اعور كه از دوستداران امام على عليه السلام بود به خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد: يا امير المؤ منين ! دوست دارم مرا مورد اكرام و عنايت خود قرار دهى و در منزل من ميهمان شوى و غذا بخورى .
امام عليه السلام فرمود: مى آيم بشرط آنكه خود را به تكلف و زحمت نيندازى .
حارث شرط امام عليه السلام را پذيرفت و آن حضرت به منزل او رفت .
ميزبان كه قول داده بود خود را به زحمت نيندازد مقدارى نان كه در منزل داشت براى حضرت آورد و امام شروع به خوردن كرد.
حارث با نشان دادن چند در همى كه با خود داشت عرض كرد: اگر به من اجازه دهى چيزى غير از نان هم براى شما خريدارى مى كنم .
امام عليه السلام فرمود: اين نان چيزى است كه در خانه تو بود و براى آوردن آن به زحمت نيفتادى . (و من با تو شرط كردم كه براى خود را به زحمت و تكلف نيندازى ). (21)
بخشش مشروط  
امام على عليه السلام از بازار خرما فروشان مى گذشت كه ديد كنيزى گريه مى كند. از او پرسيد چرا گريه مى كنى ؟
عرض كرد: مولاى من يك در هم به من داد و مرا فرستاد تا از اين فروشنده خرما بخرم . وقتى خرما را خريدم و به نزد او بردم آنها را نپسنديد و گفت : خرماها را برگردان و پول را از فروشنده بازگيرد، حال كه آمده ام خرماها را پس دهم فروشنده نمى پذيرد از اين رو نگرانم .
امام على عليه السلام به فروشنده فرمود: اى بنده خدا اين خريدار يك كنيز است و اختيار ندارد درهم او را برگردان و خرماها را از او بازگيرد .
خرما فروش مه امام عليه السلام را نمى شناخت برخاست و با اعتراض به او مشتى به آن حضرت زد .
مردم گفتند: اين اميرالمومنين است .
فروشنده شد متاثر و رنگ از چهره اش پريد و خرماها را گرفت و در هم را به كنيز برگرداند.
آنگاه كفت : يااميرالمومنين از من راضى شو.
حضرت فرمود: راضى نمى شوم مگر اينكه خود را اصلاح كنى و حقوق مردم را بپردازى . (22)
هدف از رياست  
وقتى امير المومنين عليه السلام عازم بصره گرديد تا بيعت شكنان جنگ جمل را سركوب كند در بين راه در ربذه فرود آمد در اين هنگام آخرين گروه حج در زبده اجتماع كردند تا سخنان امام عليه السلام را استماع كنند.
ابن عباس گويد: من به خدمت امام عليه السلام رسيدم و ديدم كفش خود را وصله مى كند.
عرض كردم : رد دلال حاضر ما به اصلاح خود نيازمندتر از اصلاح اين كفش هستيم .
اما حضرت جوابى نداد تا از و صله كردن خود فارغ گرديد. سپس هر دو لنگه كفش را كنار يكديگر قرار داد و فرمود: اينها را قيمت كن عرض كردم : اينها ارزشى ندارد.
فرمود: هر چه مى ارزند.
عرض كردم : كمتر از يك درهم ارزش دارند.
فرمود: واللّه لهما احب الى من امركم هذا الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا به خدا سوگند اين دو لنگه كفش را زيارت بر شما بيشتر دوست دارم مگر اينكه حقى را به پا دارم ياطلبى را دور سازم . (23)
الگوى كارگزاران  
روزى عقيل به محضر برادرش امير المومنين عليه السلام حاضر شد و به امام حسن عليه السلام عرض كردم : عمويت را بپوشان .
امام حسن عليه السلام پيراهن و عبائى را كه داشت به او داد. وقتى شب شد و شام شام آوردند، غذاى حاضر در سفره نان و نمك بود.
فقيل گفت : غير از آنچه مى بينم نيست ؟
امام عليه السلام فرمود: مگر اينها نعمتهاى الهى نيست و شكر فراوان براى خداست .
عقيل كه براى دريافت كمكهاى مالى به خدمت برادر رسيده بود عرض كردم : پولى به من ده تا قرضم را ادا كنم و زود مرخص و آزاد كن تا از نزد تو بروم .
امام عليه السلام فرمود: قرض تو چه اندازه است ؟
عقيل : صدهزار درهم .
امام عليه السلام : نه واللّه من اين اندازه ندارم كه قرض تو را ادا كنم اما صبر كن تا حقوق (ماهيانه ام ) پرداخت پرداخت شد بيشتر آن را به تو خواهم داد و اگر مخارج خانواده به عهده ام نبود همه را به تو مى دادم .
عقيل گفت : بيت المال در دست توست و به من وعده مى دهى كه در آينده حقوق خود را به من خواهى داد؟ و مگر حقوق تو چه اندازه است ؟ اگر همه آن را هم به من دهى چيزى نخواهد بود.
امام عليه السلام : من و تو جز به عنوان يك مسلمان نخواهيم بود حضرت و برادرش عقيل بر بالاى قصر حكومتى كه مشرف بر گاو صندوقهاى بازاريان بود صحبت مى كردند كه امام عليه السلام به او فرمود: اگر حرف مرا نمى پذيرى و بر موضع خود را دارى برو و قفل بعضى از اين گاو صندوقها را بشكن و آنچه مى خواهى بردار.
عقيل : چه چيزى در اين گاو صندوقهاست ؟
امام عليه السلام : اموال تجار.
عقيل : بروم قفل ضصندوقهاى كسانى كه را اموال خود را در آن گذارند و توكل بر خدا كرده اند را بشكنم ؟ امام عليه السلام : تو به دستور مى دهى مه بيت المال مسلمين را باز كنم و اموال آنها را به تو بدهم ؟
مسلمانانى كه تو با توكل بر خدا اموال خود را در آن گذارند و بر آن قفل زدند؟
اگر مى خواهى شمشيرهايمان را برداريم و به حيره برويم در آنجا تجار پولدارى هستند به سراغ آنها برويم و مالشان را بگيريم .
عقيل : دزدى كنيم ؟
امام عليه السلام : از يك نفر بدزدى بهتر از اين است كه از همه مسلمانان بدزدى ! (24)
كمك به فاميل  
وقتى اميرالمومنين عليه السلام بسوى بصره حركت مى كرد در ميان راه در ربذه فرود آمد. مردى از قبيله محارب به خدمت او به مشرف شد و عرض كرد: يااميرالمومنين ! من از قبيله خود غرامتى را به عهده گرفتم اما از عده اى از آنها كه تقاضاى كمك مى كنم از فقر و تنگدستى سخن مى گويند.
اى امير مومنان ! به آنها امر فرما كه كمك كنند آنها را وادار به يارى من نما.
حضرت فرمود: آنها كجا هستند؟
عرض كرد: گروهى از آنها هستند كه مشاهده مى كنى . حضرت مركب خود را بسرعت بسوى آنها رسيد و سلام كرد، سپس پرسيد چرا فاميل خود را يارى نمى كنيد؟
آنها نيز او شكايت كردند.
عليه السلام فرمود: هر كس بايد با فاميل خود پيوند داشته باشد. اقوام به كمك و يارى رساندن به يكديگر سزاورترند تا اگر مشكلى براى هر يك از اقوام آنها پيش آمد و وضع آنها ناگوار شد به يكديگر يارى دهند كه كمك كاران و كسانى كه پيوند فاميلى را حفظ مى كنند از اجر الهى برخوردارند و آنها كه قطع رابطه كرده به يكديگر پشت مى كنند سنگين بارند. آنگاه مركب خود را حركت داد. (25)
انفاق  
امام على عليه السلام شبى تا صبح نخلستان شخصى را آبيارى كرد و در برابر، مقدارى جو دريافت نمود. وقتى جوها را به منزل برد يك سوم آن را آرد كردند و از آن غذائى تهيه نمودند. چون غذا پخته و آماده شد مسكينى آمد و در خواست كمك كرد و آنها غذا را به او دادند.
ديگر جوها را آرد كردند و از آن غذائى تهيه نمودند، در اين هنگام نيز يتيمى آمد و از آنان كمك در خواست . آنها هم غذاى تهيه شده را به او دادند و از يك سوم باقيمانده غذائى مهيا كردند پس از آماده شدن غذا اسيرى آمد و در خواست كمك كرد و آنها نيز غذاى خود را به او دادند و حضرت و همسر و فرزندانش گرسنه ماندند.
خداى تعالى كه ازنيت پاك آنان آگاه بود و مى دانست بخاطر خدا چنين انفاقى كرده اند و به پاداش الهى اميد دارند ضمن آيه اى از آنها تجليل كرد و به آنها احسان نمود و پاداش بزرگ آخرتى داد و درباره آنها فرمود:
و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا
و براى محبت به خدا به مسكين و يتيم و اسير غذا مى دهند. (26)
شيعه واقعى  
شخصى به امير المؤ منين عليه السلام گفت : فلانى بسيار گناه مى كند اما در عين حال از شيعيان شماست .
امير المؤ منين عليه السلام فرمود: يك يا دو دروغ در نامه اعمال تو نوشته شد. اگر بسيار گناه مى كند و ما در دوست دارد و دشمن دشمنان ماست يك دورغ گفتى زيرا او دوستدار ما است نه شيعه ما. در حالى كه تو گفتى او شيعه ماست . (شيعه كه اهل گناه نيست ). (27)
دادرسى مظلومان  
سعد بن قيس همدانى گويد: در زمان خلافت امير المؤ منين عليه السلام روزى او را در كنار ديوارى ديدم . عرض كردم : اى امير مومنان چرا در اين هنگام (كه هوا گرم و زمان استراحت است 9 بيرون آمدى ؟
حضرت فرمود: بيرون نيامدم مگر اينكه مظلومى را يارى دهم يا به فرياد داد خواهى رسيدگى كنم در اين هنگام بود كه زنى به سوى او آمد كه ترس و وحشت او راگرفته بود و نمى دانست به كجا مراجعه كند. نزد امام عليه السلام ايستاد و گفت : اى امير مؤ منان ! همسرم به من ستم و تعدى كرده و قسم ياد كرده است كه مرا كتك زند. شما با من بيا و ما را صلح ده .
حضرت سرش را پائين انداخت و پس از لحظه اى سر بلند كرد و فرمود: نه و اللّه مى روم تا اينكه مظلوم حقش را با صراحت و قاطعيت بگيرد. منزلت كجاست ؟
آن زن گفت : فلان جاست .
امام عليه السلام با او حركت كرد تا به منزلش رسيدند. زن گفت : اينجا خانه ماست .
حضرت كنار درب منزل ايستاد و بر اهل خانه سلام كرد. در اين هنگام جوانى كه پيراهن بلند و رنگارنگ پوشيده بود از خانه بيرون آمد.
امام عليه السلام به او فرمود: از خدا بترس و تقوا پيشه كن ، تو همسر خودت را ترسانده اى ؟
جوان گفت : مسائل خانوادگى ما چه ربطى به شما دارد؟ به خدا سوگند او را بخاطر سخن تو به آتش مى كشم .
امام عليه السلام همواره شمشير خود را به همراه داشت . در اين هنگام كه جوان گستاخى كرد ضربه شمشير حضرت را احساس كرد. آنگاه به او فرمود:
من به تو امر به معروف نهى از منكر مى كنم و تو رد مى كنى ؟ همين آلان توبه كن و گرنه تو را خواهم كشت .
مردم به خدمت حضرت رسيدند و اطراف اوجمع شدند.
جوان جسور كه طرف خود را شناخته و وحشت زده شده بود عرض كرد: يا امير المؤ منين ! مرا ببخش خداوند تو را مورد بخشش خود قرار دهد. به خدا سوگند فرش زمين خواهم شد تا همسرم پا بر روى من گذارد.
در اينجا بود كه امام عليه السلام به همسرش فرمود: به منزل وارد شود و شوهر دارى كند و با خود اين آيه را تلاوت مى كرد:
لا خير فى كثير من نجويهم الا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بين الناس .
خير در سخنان آنان نيست مگر كسى كه امر به صدقه يا كار خيرى كند يا بين مردم را اصلاح نمايد.
حمد خدائى را كه بوسيله من بين زن و مردى را اصلاح كرد. (28)
صفات مومن  
روزى امير المؤ منين عليه السلام از كنار عده اى از قريش كه نشسته بودند مى گذشت . آنها از لباسهائى سفيد و صورتهائى خوش رنگ برخوردار بودند و بسيار مى خنديدند، و هر كسى از كنار آنها مى گذشت با انگشت به او اشاره مى كردند وى را مورد تمسخر قرار مى دادند.
آنگاه به گروهى از اوس و خزرج گذر كرد كه آنها نيز نشسته بودند و از بدنى لاغر و ضعيف و رنگى زرد برخوردار بودند و در سخن گفتن خود تواضع مى ورزيدند.
حضرت تعجب كرد و بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله وارد شد و عرض كرد: پدر و مادرم فدايت شوند، من امروز به مردمى گذشتم و صفات آنها را ذكر كرد و ادامه داد به عده اى ديگر از اوس و خزرج گذر كردم و آنها را نيز توصيف نمود و گفت : همه آنها افرادى مومن هستند، حال صفات مومن را برايم بيان فرما.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله سر به زير انداخت و پس از لحظه اى سر بلند كرد و فرمود: مومن بيست صفت دارد و اگر از اين صفات بر خوردار نباشد ايمانش كامل نيست . و آن ويژگيها عبارتند از:
حضور در نماز، دادن زكات ، اطعام مسكين ، دست كشيدن بر سر يتيم ، پاكيزگى لباس ، كمر بستن به عبادت خدا و ديگر اينكه وقتى سخن مى گويند راست مى گويند و هنگامى كه وعده مى دهند خلاف وعده نمى كنند، و اگر امين شمرده شوند خيانت نمى ورزند. زاهد شب و شير روز هستند، روزها روزه دار و شبها عبادت مى كنند، همسايه آزار نيستند و همسايه ها از آنها در امانند، متواضعانه راه مى روند و در تشييع جنازه شركت مى كنند. خداوند ما و شما را از متقين قرار دهد. (29)
دلدارى به ديگران  
در جنگ جمل امير المؤ منين عليه السلام فرزندش محمد حنفيه را خواست و نيزه اى به او داد و فرمود: با اين نيزه به لشكر دشمن حمله كن .
محمد حنفيه نيزه را گرفت و حمله كرد اما عده اى از دشمن جلوى او را گرفتند و در نتيجه نتوانست پيشروى كند. وقتى به سوى پدر بازگشت امام حسن عليه السلام نيزه را از او گرفت و بر دشمن حمله برد و او را طعمه نيزه خويش ساخت و پيروزمندانه با نيزه خون آلود بسوى پدر بازگشت .
محمد حنفيه كه اين شجاعت را مشاهده كرد از شكست خود سرافكنده شد.
امام على عليه السلام به او فرمود: ناراحت نباشد او فرزند پيامبر و تو فرزند على .
 فصل سوم : قصه هاى زندگى فاطمه عليها السلام
فاطمه عليها السلام خداوند امر به معروف را بخاطر مصلحت عموم مردم واجب كرد.(30)
دفاع علمى از مومنين  
دو نفر زن كه در مسئله اى دينى با يكديگر اختلاف داشتند براى حل اختلاف خود نزد فاطمه عليها السلام رفتند. يكى از زنان مومن و ديگرى معاند و كافر بود.
فاطمه عليها السلام مى فرمايد: من دلايل زن مومن را اثبات كردم و حقانيت سخن او را آشكار نمودم و در نتيجه او بر آن زن كه دشمن اسلام بود پيروز گشت و بشدت شاد و مسرور گرديد.
فاطمه عليها السلام به آن زن مومن كه بسيار خوشحال شده بود فرمود: شادى فرشته ها براى پيروزى تو بر او بيشتر از شادى تو مى باشد و غم و اندوه شيطان و ياران او از غم و اندوه اين زن كافر زيادتر است . (31)
دگر بينى  
امام حسن عليه السلام گويد: يك شب جمعه مادرم را ديدم كه در محراب عبادت ايستاد و همواره نماز مى گذارد و در ركوع و سجود بود تا شب به صبح رسيد و شنيدم كه براى زنان و مردان مومن با ذكر نام آنها دعا مى كند و هر چه بيشتر براى آنها از خداوند در خواست مى كند اما براى خود دعا نمى كند.
عرض كردم : مادر! چرا براى خود دعا نمى كنى همان گونه كه براى ديگران دعا مى كنى ؟
فرمود: فرزندم اول همسايه بعد اهل خانه . (32)
ارزش آموزش دين  
زنى به خدمت فاطمه زهرا عليها السلام رسيد و عرض كرد: مادر ناتوانى دارم كه درباره نمازش به مشكلى برخورده است ، از ايم رو مرا به سوى شما فرستاده است تا سوال او را پرسش نمايم .
فاطمه عليها السلام جواب سوال او را داد، مسئله دومى را سوال كرد و حضرت جواب او را داد، مسئله سوم ، چهارم تا دهم را پرسيد و حضرت جواب همه پرسشهاى او را داد. آنگاه آن زن از كثرت سوالهايى كه كرده خجالت زده شد و عرض كرد بيش از اين مزاحم نمى شوم اى دختر رسول خدا.
فاطمه عليها السلام فرمود: بيا و هر سوالى كه داشتى بپرس و من جواب خواهم داد، زيرا اگر كسى خود را مزد بگير كسى كند كه بار سنگينى را بر پشت بام حمل نمايد و در برابر مبلغ هزار دينار اجرت گيرد آيا از حمل بار خسته مى شود؟
زن گفت : نه خسته نمى شود (زيرا اجرت بسيار زيادى دريافت مى كند.)
فاطمه عليها السلام فرمود: من در برابر هر مسئله اى كه پاسخ مى دهم بيشتر از بين زمين و آسمان كه پر از مرواريد باشد پاداش مى گيرم پس سزاوار است كه هيچ در برابر جواب به سوال شما خسته نشوم .
م شنيدم كه فرمود: علماى شيعه ما در قيامت بر انگيخته مى شوند و به اندازه ارشاد مردم و زيادى علومى كه دارند بر آنها لباس كرامت پوشانده مى شود تا اينكه به يكى از آنها يك ميليون حله از نور داده مى شود، آنگاه منادى خداوند ندا مى دهد: اى سرپرستان يتيمان آل محمد كه جدائى آنها از امامانشان آنها را يارى كرديد اينها شاگردان شما هستند كه تحت سرپرستى و يارى شما بودند و هدايت شدند. از خلعتهايى كه به شما داده شد به آنها بدهيد، علما هم به اندازه علومى كه آنها از ايشان دريافت كرده اند خلعت مى دهند و برخى از آنها صد هزار خلعت
دريافت مى كنند و خود به كسانى كه از آنها تعليم گرفته اند مى بخشند. (33)
شيعه فاطمه عليها السلام  
مردى به همسرش گفت : نزد فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برو و درباره من از او سوال كن كه آيا من شيعه شما هستم يا خير؟
همسرش نزد فاطمه عليها السلام رفت و از او سوال كرد.
حضرت فرمود: به او بگو:
ان كنت تعمل بما امر ناك وتنتهى عما زجرناك عنه فانت من شيعتنا و الا فلا.
اگر به آنچه تو را امر كرديم عمل مى كنى و از آنچه نهى كرديم پرهيز مى كنى تو از شيعيان ما هستى و گرنه شيعه ما نيستى .
زوجه آن مرد گويد: جواب فاطمه عليها السلام رابه شوهرم رساند. او گفت : و اى بر من چه كسى از گناهان و خطاها بدور است ! پس من در اين صورت براى هميشه در جهنم هستم زيرا هر كسى از شيعيان آنها نباشد هميشه درآتش جهنم است .
همسرش دوباره به خدمت فاطمه عليها السلام مى رسد و سخن شوهرش را به آن حضرت مى رساند.
فاطمه عليها السلام مى فرمايد: به او بگو آنطور كه گمان كردى نيست ، شيعيان ما از بهترين افراد اهل بهشت هستند.
و هر كس ما را دوست بدارد و دوستان ما را هم دوست بدارد و دشمن دشمنان ما باشد و با قلب و زبانش ايمان آورده است اگر مخالفت با امر و نهى ما كند شيعه ما نيست گرچه به بهشت مى رود اما بعد از آنكه بوسيله بلاها و سختى ها از گناهانشان پاك شوند يا با انواع سختى ها در عرصه هاى قيامت و يا ورود در طبقه بالاى جهنم كه عذاب مى شوند پاك گردند آنگاه بخاطر محبتى كه به ما دارند از جهنم نجاتشان مى دهيم و به نزد خود مى بريم . (34)
منطق قوى فاطمه عليها السلام  
امير المؤ منين عليه السلام به فاطمه عليها السلام فرمود: برو و ميراث پدرت (فدك ) را بگير.
فاطمه عليها السلام نزد ابوبكر آمد و گفت : ميراث پدرم رسول خدا را كه به من تعلق دارد بده .
ابوبكر گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا سيلمان براى داود ارث نگذارد؟
ابوبكر كه در برابر منطق محكم فاطمه عليها السلام عاجز ماند غضبناك شد و دوباره گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا زكريا (در قرآن ) نگفت : فهب لى من لدنك وليا يرثنى ويرث من آل يعقوب (فرزندى به من عطا فرما تا از من و آل يعقوب ارث برد).
ابوبكر كه دوباره با دليل محكم فاطمه عليها السلام روبرو شد بدون هيچ منطقى حرف خود را تكرار كرد و گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا در قرآن نيامده است يوصيكم اللّه فى اولادكم للذكر مثل حظ الا نثيين (خداوند درباره فرزندانتان سفارش كرده است كه پسر به اندازه دو دختر ارث مى برد).
ابوبكر دوباره حرف خود را تكرار كرد كه پيامبران ارث نمى گذارند!
اين سخن كه پيامبران ارث نمى گذارند را عايشه و حفصه همسران پيامبر صلى اللّه عليه و آله به آن حضرت نسبت داده اند. اتفاقا وقتى عثمان به خلافت رسيد عايشه به او گفت : ميراث مرا از رسول خدا بده .
عثمان به او گفت : تو نگفتنى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود ما پيامبران چيزى به ارث نمى گذاريم و حق فاطمه را ضايع كردى ؟ من هم چيزى به تو نخواهم داد. (35)
بهترين ويژگى زن  
امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: من و عده اى از اصحاب نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بوديم ، آن حضرت فرمود: بهترين ويژگى زنان چيست ؟
هيچيك از ما نتوانستيم جواب دهيم تا اينكه جلسه به پايان رسيد و از يكديگر جدا شويم .
من بسوى فاطمه عليها السلام رفتم و از سوالى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله از ما پرسيده بود او را مطلع كردم و گفتم كسى از ما نتوانست به آن پاسخ دهد.
فاطمه عليها السلام فرمود: ولى من جواب آن را مى دانم ، بهترين ويژگى زنان اين است كه به مردها نگاه نكنند و مردها آنان را نبينند.
نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله رفتم و عرض كردم : اى رسول خدا! شما سوال كرديد چه چيزى براى زنان بهتر است . بهترين صفت زنان اين است كه به مردها نگاه نكنند و مردها آنها را نبينند.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: تو وقتى نزد من بودى جواب آن را نمى دانستى چه كسى جواب سوال را به تو آموخت ؟
عرض كرد: فاطمه .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله شگفت زده شد و فرمود: براستى كه فاطمه پاره تن من است .
بنابر گفته فاطمه عليها السلام زن بايد پوشش كامل خود را مراعات كند تا نامحرم او را نبينند و خود از نگاه به نامحرم بپرهيزد تا عفت و سلامت او محفوظ بماند. (36)
حيا و پوشيدگى  
امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: روزى شخص نابينائى اجازه گرفت و به خانه فاطمه عليها السلام آمد و زهرا عليها السلام خود را از او پوشاند.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود: چرا از اين نابينا حجاب گرفتى در حالى كه او تو را نمى بيند؟
فاطمه عليها السلام در جواب گفت : اگر او مرا نمى بيند من كه او را مى بينم علاوه او بوى نامحرم را كه استشمام مى كند!
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: شهادت مى دهم كه تو پاره تن من هستى . (37)
نزديكى به خدا  
پيامبر صلى اللّه عليه و آله از اصحاب خود سوال كرد در چه هنگام زن به خدا نزديكتر است ؟
اصحاب جواب صحيح آن را ندانستند.
وقتى فاطمه عليها السلام از سوال پيامبر صلى اللّه عليه و آله با خبر گرديد فرمود: بيشترين نزديكى زن به خداوند وقتى است كه در منزل خود قرار دارد.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: به راستى كه فاطمه پاره تن من است .
اين حديث به معناى آن نيست كه زن از منزل بيرون نرود چه اينكه فاطمه عليها السلام خود براى آوردن آب از منزل بيرون مى رفت بلكه به اين معناست كه منزل محيط امنى است كه زن در آن نزديكى بيشترى با خدا دارد. (38)
آزادى در انتخاب همسر  
امير المؤ منين عليه السلام فرمود: بعضى از صحابه نزد من آمدند و گفتند: چه مى شود خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برسى و درباره خواستگارى از فاطمه عليها السلام با ايشان صحبت كنى .
من هم به محضر رسول خدا رفتم وقتى مرا ديد خنديد و فرمود: براى چه به اينجا آمدى و چه حاجتى دارى ؟
من هم خويشاوندى با او و پيش قدمى در اسلام و يارى كردن وى و جهاد خود در راه خدا را براى او بيان كردم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: يا على راست مى گوئى تو بهتر از آن هستى كه مى گويى .
عرض كردم : يا رسول اللّه ! فاطمه را به ازدواج من در مى آورى ؟
حضرت فرمود: يا على قبل از تو كسانى براى خواستگارى او آمدند و من آنها را به فاطمه معرفى كردم اما با شنيدن نام آنها علائم نارضايتى در چهره او مشخص مى شد حال تو اينجا بمان تا من برگردم . آنگاه به سراغ فاطمه عليها السلام رفت و به او گفت : اى فاطمه تو خويشاوندى و فضل و اسلام على بن ابيطالب را مى دانى و من هم از پروردگار خود خواسته ام كه بهترين و محبوبترين خلقش را همسر تو قرار دهد و او الان به خواستگارى تو آمده است چه نظرى دارى ؟
فاطمه سكوت كرد و نارضايتى در چهره او آشكار نگشت و رو بر نگرداند.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله كه سكوت او را علامت رضايتش دانست گفت : اللّه اكبر سكوت او اقرار و قبول اوست .
اين قطعه از تاريخ زندگى فاطمه عليها السلام بيانگر حياى اوست كه چگونه پاسخ مثتب خود را با سكوت اعلام كرد و از طرفى آزادى او در انتخاب همسر را بيان مى كند و حرمت خاصى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله براى دخترش فاطمه عليها السلام را اختيار او در انتخاب همسر قائل است كه هر چند على عليه السلام بهترين خلق خدا بود كه به خواستگارى رفته بود باز هم خواستگارى امام على عليه السلام را با او در ميان گذارد تا خود پذيرش خويش را اظهار نمايد. (39)
جهيزيه فاطمه عليها السلام  
وقتى پيامبر صلى اللّه عليه و آله تصميم گرفت كه فاطمه عليها السلام را به عقد على عليه السلام در آورد به او فرمود: اى على برخيز و زرهت را بفروش .
گويد: من هم رفتم زره ام را فروختم و پول آن را دريافت كرده و بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله وارد شدم و پول زره را به او دادم . نه پيامبر صلى اللّه عليه و آله از مقدار آن سوال كرد و نه من خبرى دادم آنگاه بلال را صدا كرد و مبلغى به او داد و فرمود: برو براى فاطمه عطر خريدارى كن و مبلغى به ابوبكر داد و گفت : برو براى او لباس و اثاثيه منزل خريدارى نما و عمار ياسر و برخى ديگر از اصحاب را به كمك او فرستاد. آنه هم رفتند و اشياء مورد نياز را خريدارى كردند. جمع آنچه براى جهيزيه زهرا عليها السلام خريدند عبارت بود از:
يك عدد پيراهن ، يك رو بنده ، يك حله سياه خيبرى ، يك تختخواب بافته شده از برگ و ليف خرما، دو عدد تشك كه يكى از پشم گوسفند و ديگرى از ليف خرما پر شده بود، چهار بالش ، يك پرده پشمى ، يك تخته حصير، يك دستاس ، يك طشت مسى ، مشكى از پوست ، كاسه اى چوبى ، يك آفتابه ، دو كوزه سفالى ، يك سفره چرمى ، يك چادر بافت كوفه ، يك مشك آب ، مقدارى عطر.
اصحاب پس از خريد اشياء مذكور آنها را به محضر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله آوردند. وقتى آنها را به او دادند حضرت آنها را زير و رو كرد و گفت : خداوند مبارك گرداند. (40)

next page 

قصه هاى زندگى اما على عليه السلام 
امام على عليه السلام
ارزش هر كس به كارهاى نيكى است كه انجام مى دهد. (18)
بدرقه ديگران  
امام على عليه السلام به سمت كوفه حركت مى كرد كه با يك كافر ذمى همراه شد. آن مرد به امام على عليه السلام عرض كرد به كجا مى روى ؟
حضرت عليه السلام فرمود: به كوفه مى روم .
وقتى بر سر دو راهى رسيدند و خواستند از يكديگر جدا شوند امام عليه السلام از مسير خود خارج شد و در مسير او حركت كرد.
مرد ذمى گفت : مگر به كوفه نمى روى ؟
امام عليه السلام : بله به كوفه مى روم .
مرد ذمى : چرا راه كوفه را رها كردى ؟
امام عليه السلام : اين كمال حسن همراهى است كه مرد رفيق راهش را در هنگام جدائى چند قدمى بدرقه كند و اين دستورى است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله به ما داده است .
مرد ذمى : پيامبر شما چنين دستورى داده است ؟
امام عليه السلام : آرى .
مرد ذمى : پس هر كس از او پيروى كرده است بخاطر همين رفتارهاى بزرگوارانه بوده است و من تو را گواه مى گيرم كه پيرو دين تو باشم . آنگاه همراه امام عليه السلام به كوفه رفت و چون او را شناخت اسلام آورد. (19)
انفاق  
ابوسعيد خدرى گويد: نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بوديم و جنازه اى را آوردند تا پيامبر صلى اللّه عليه و آله بر آن نماز گذارد وقتى جنازه را بر زمين گذاردند حضرت سوال كردآيا اين جنازه بدهكارى دارد؟
اصحاب جواب دادند: آرى دو درهم بدهكار است .
حضرت فرمود: شما بر آن نماز گذاريد.
امير المؤ منين عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا من بدهى او را ادا مى كنم .
آنگاه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بر او نماز گذارد و سپس نزد امير المؤ منين عليه السلام آمد و گفت : خداوند به تو جزاى خير دهد و دين تو را ادا كند همان گونه كه دين برادرت را ادا كردى . (20)
مهمانى ساده  
حارث اعور كه از دوستداران امام على عليه السلام بود به خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد: يا امير المؤ منين ! دوست دارم مرا مورد اكرام و عنايت خود قرار دهى و در منزل من ميهمان شوى و غذا بخورى .
امام عليه السلام فرمود: مى آيم بشرط آنكه خود را به تكلف و زحمت نيندازى .
حارث شرط امام عليه السلام را پذيرفت و آن حضرت به منزل او رفت .
ميزبان كه قول داده بود خود را به زحمت نيندازد مقدارى نان كه در منزل داشت براى حضرت آورد و امام شروع به خوردن كرد.
حارث با نشان دادن چند در همى كه با خود داشت عرض كرد: اگر به من اجازه دهى چيزى غير از نان هم براى شما خريدارى مى كنم .
امام عليه السلام فرمود: اين نان چيزى است كه در خانه تو بود و براى آوردن آن به زحمت نيفتادى . (و من با تو شرط كردم كه براى خود را به زحمت و تكلف نيندازى ). (21)
بخشش مشروط  
امام على عليه السلام از بازار خرما فروشان مى گذشت كه ديد كنيزى گريه مى كند. از او پرسيد چرا گريه مى كنى ؟
عرض كرد: مولاى من يك در هم به من داد و مرا فرستاد تا از اين فروشنده خرما بخرم . وقتى خرما را خريدم و به نزد او بردم آنها را نپسنديد و گفت : خرماها را برگردان و پول را از فروشنده بازگيرد، حال كه آمده ام خرماها را پس دهم فروشنده نمى پذيرد از اين رو نگرانم .
امام على عليه السلام به فروشنده فرمود: اى بنده خدا اين خريدار يك كنيز است و اختيار ندارد درهم او را برگردان و خرماها را از او بازگيرد .
خرما فروش مه امام عليه السلام را نمى شناخت برخاست و با اعتراض به او مشتى به آن حضرت زد .
مردم گفتند: اين اميرالمومنين است .
فروشنده شد متاثر و رنگ از چهره اش پريد و خرماها را گرفت و در هم را به كنيز برگرداند.
آنگاه كفت : يااميرالمومنين از من راضى شو.
حضرت فرمود: راضى نمى شوم مگر اينكه خود را اصلاح كنى و حقوق مردم را بپردازى . (22)
هدف از رياست  
وقتى امير المومنين عليه السلام عازم بصره گرديد تا بيعت شكنان جنگ جمل را سركوب كند در بين راه در ربذه فرود آمد در اين هنگام آخرين گروه حج در زبده اجتماع كردند تا سخنان امام عليه السلام را استماع كنند.
ابن عباس گويد: من به خدمت امام عليه السلام رسيدم و ديدم كفش خود را وصله مى كند.
عرض كردم : رد دلال حاضر ما به اصلاح خود نيازمندتر از اصلاح اين كفش هستيم .
اما حضرت جوابى نداد تا از و صله كردن خود فارغ گرديد. سپس هر دو لنگه كفش را كنار يكديگر قرار داد و فرمود: اينها را قيمت كن عرض كردم : اينها ارزشى ندارد.
فرمود: هر چه مى ارزند.
عرض كردم : كمتر از يك درهم ارزش دارند.
فرمود: واللّه لهما احب الى من امركم هذا الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا به خدا سوگند اين دو لنگه كفش را زيارت بر شما بيشتر دوست دارم مگر اينكه حقى را به پا دارم ياطلبى را دور سازم . (23)
الگوى كارگزاران  
روزى عقيل به محضر برادرش امير المومنين عليه السلام حاضر شد و به امام حسن عليه السلام عرض كردم : عمويت را بپوشان .
امام حسن عليه السلام پيراهن و عبائى را كه داشت به او داد. وقتى شب شد و شام شام آوردند، غذاى حاضر در سفره نان و نمك بود.
فقيل گفت : غير از آنچه مى بينم نيست ؟
امام عليه السلام فرمود: مگر اينها نعمتهاى الهى نيست و شكر فراوان براى خداست .
عقيل كه براى دريافت كمكهاى مالى به خدمت برادر رسيده بود عرض كردم : پولى به من ده تا قرضم را ادا كنم و زود مرخص و آزاد كن تا از نزد تو بروم .
امام عليه السلام فرمود: قرض تو چه اندازه است ؟
عقيل : صدهزار درهم .
امام عليه السلام : نه واللّه من اين اندازه ندارم كه قرض تو را ادا كنم اما صبر كن تا حقوق (ماهيانه ام ) پرداخت پرداخت شد بيشتر آن را به تو خواهم داد و اگر مخارج خانواده به عهده ام نبود همه را به تو مى دادم .
عقيل گفت : بيت المال در دست توست و به من وعده مى دهى كه در آينده حقوق خود را به من خواهى داد؟ و مگر حقوق تو چه اندازه است ؟ اگر همه آن را هم به من دهى چيزى نخواهد بود.
امام عليه السلام : من و تو جز به عنوان يك مسلمان نخواهيم بود حضرت و برادرش عقيل بر بالاى قصر حكومتى كه مشرف بر گاو صندوقهاى بازاريان بود صحبت مى كردند كه امام عليه السلام به او فرمود: اگر حرف مرا نمى پذيرى و بر موضع خود را دارى برو و قفل بعضى از اين گاو صندوقها را بشكن و آنچه مى خواهى بردار.
عقيل : چه چيزى در اين گاو صندوقهاست ؟
امام عليه السلام : اموال تجار.
عقيل : بروم قفل ضصندوقهاى كسانى كه را اموال خود را در آن گذارند و توكل بر خدا كرده اند را بشكنم ؟ امام عليه السلام : تو به دستور مى دهى مه بيت المال مسلمين را باز كنم و اموال آنها را به تو بدهم ؟
مسلمانانى كه تو با توكل بر خدا اموال خود را در آن گذارند و بر آن قفل زدند؟
اگر مى خواهى شمشيرهايمان را برداريم و به حيره برويم در آنجا تجار پولدارى هستند به سراغ آنها برويم و مالشان را بگيريم .
عقيل : دزدى كنيم ؟
امام عليه السلام : از يك نفر بدزدى بهتر از اين است كه از همه مسلمانان بدزدى ! (24)
كمك به فاميل  
وقتى اميرالمومنين عليه السلام بسوى بصره حركت مى كرد در ميان راه در ربذه فرود آمد. مردى از قبيله محارب به خدمت او به مشرف شد و عرض كرد: يااميرالمومنين ! من از قبيله خود غرامتى را به عهده گرفتم اما از عده اى از آنها كه تقاضاى كمك مى كنم از فقر و تنگدستى سخن مى گويند.
اى امير مومنان ! به آنها امر فرما كه كمك كنند آنها را وادار به يارى من نما.
حضرت فرمود: آنها كجا هستند؟
عرض كرد: گروهى از آنها هستند كه مشاهده مى كنى . حضرت مركب خود را بسرعت بسوى آنها رسيد و سلام كرد، سپس پرسيد چرا فاميل خود را يارى نمى كنيد؟
آنها نيز او شكايت كردند.
عليه السلام فرمود: هر كس بايد با فاميل خود پيوند داشته باشد. اقوام به كمك و يارى رساندن به يكديگر سزاورترند تا اگر مشكلى براى هر يك از اقوام آنها پيش آمد و وضع آنها ناگوار شد به يكديگر يارى دهند كه كمك كاران و كسانى كه پيوند فاميلى را حفظ مى كنند از اجر الهى برخوردارند و آنها كه قطع رابطه كرده به يكديگر پشت مى كنند سنگين بارند. آنگاه مركب خود را حركت داد. (25)
انفاق  
امام على عليه السلام شبى تا صبح نخلستان شخصى را آبيارى كرد و در برابر، مقدارى جو دريافت نمود. وقتى جوها را به منزل برد يك سوم آن را آرد كردند و از آن غذائى تهيه نمودند. چون غذا پخته و آماده شد مسكينى آمد و در خواست كمك كرد و آنها غذا را به او دادند.
ديگر جوها را آرد كردند و از آن غذائى تهيه نمودند، در اين هنگام نيز يتيمى آمد و از آنان كمك در خواست . آنها هم غذاى تهيه شده را به او دادند و از يك سوم باقيمانده غذائى مهيا كردند پس از آماده شدن غذا اسيرى آمد و در خواست كمك كرد و آنها نيز غذاى خود را به او دادند و حضرت و همسر و فرزندانش گرسنه ماندند.
خداى تعالى كه ازنيت پاك آنان آگاه بود و مى دانست بخاطر خدا چنين انفاقى كرده اند و به پاداش الهى اميد دارند ضمن آيه اى از آنها تجليل كرد و به آنها احسان نمود و پاداش بزرگ آخرتى داد و درباره آنها فرمود:
و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا
و براى محبت به خدا به مسكين و يتيم و اسير غذا مى دهند. (26)
شيعه واقعى  
شخصى به امير المؤ منين عليه السلام گفت : فلانى بسيار گناه مى كند اما در عين حال از شيعيان شماست .
امير المؤ منين عليه السلام فرمود: يك يا دو دروغ در نامه اعمال تو نوشته شد. اگر بسيار گناه مى كند و ما در دوست دارد و دشمن دشمنان ماست يك دورغ گفتى زيرا او دوستدار ما است نه شيعه ما. در حالى كه تو گفتى او شيعه ماست . (شيعه كه اهل گناه نيست ). (27)
دادرسى مظلومان  
سعد بن قيس همدانى گويد: در زمان خلافت امير المؤ منين عليه السلام روزى او را در كنار ديوارى ديدم . عرض كردم : اى امير مومنان چرا در اين هنگام (كه هوا گرم و زمان استراحت است 9 بيرون آمدى ؟
حضرت فرمود: بيرون نيامدم مگر اينكه مظلومى را يارى دهم يا به فرياد داد خواهى رسيدگى كنم در اين هنگام بود كه زنى به سوى او آمد كه ترس و وحشت او راگرفته بود و نمى دانست به كجا مراجعه كند. نزد امام عليه السلام ايستاد و گفت : اى امير مؤ منان ! همسرم به من ستم و تعدى كرده و قسم ياد كرده است كه مرا كتك زند. شما با من بيا و ما را صلح ده .
حضرت سرش را پائين انداخت و پس از لحظه اى سر بلند كرد و فرمود: نه و اللّه مى روم تا اينكه مظلوم حقش را با صراحت و قاطعيت بگيرد. منزلت كجاست ؟
آن زن گفت : فلان جاست .
امام عليه السلام با او حركت كرد تا به منزلش رسيدند. زن گفت : اينجا خانه ماست .
حضرت كنار درب منزل ايستاد و بر اهل خانه سلام كرد. در اين هنگام جوانى كه پيراهن بلند و رنگارنگ پوشيده بود از خانه بيرون آمد.
امام عليه السلام به او فرمود: از خدا بترس و تقوا پيشه كن ، تو همسر خودت را ترسانده اى ؟
جوان گفت : مسائل خانوادگى ما چه ربطى به شما دارد؟ به خدا سوگند او را بخاطر سخن تو به آتش مى كشم .
امام عليه السلام همواره شمشير خود را به همراه داشت . در اين هنگام كه جوان گستاخى كرد ضربه شمشير حضرت را احساس كرد. آنگاه به او فرمود:
من به تو امر به معروف نهى از منكر مى كنم و تو رد مى كنى ؟ همين آلان توبه كن و گرنه تو را خواهم كشت .
مردم به خدمت حضرت رسيدند و اطراف اوجمع شدند.
جوان جسور كه طرف خود را شناخته و وحشت زده شده بود عرض كرد: يا امير المؤ منين ! مرا ببخش خداوند تو را مورد بخشش خود قرار دهد. به خدا سوگند فرش زمين خواهم شد تا همسرم پا بر روى من گذارد.
در اينجا بود كه امام عليه السلام به همسرش فرمود: به منزل وارد شود و شوهر دارى كند و با خود اين آيه را تلاوت مى كرد:
لا خير فى كثير من نجويهم الا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بين الناس .
خير در سخنان آنان نيست مگر كسى كه امر به صدقه يا كار خيرى كند يا بين مردم را اصلاح نمايد.
حمد خدائى را كه بوسيله من بين زن و مردى را اصلاح كرد. (28)
صفات مومن  
روزى امير المؤ منين عليه السلام از كنار عده اى از قريش كه نشسته بودند مى گذشت . آنها از لباسهائى سفيد و صورتهائى خوش رنگ برخوردار بودند و بسيار مى خنديدند، و هر كسى از كنار آنها مى گذشت با انگشت به او اشاره مى كردند وى را مورد تمسخر قرار مى دادند.
آنگاه به گروهى از اوس و خزرج گذر كرد كه آنها نيز نشسته بودند و از بدنى لاغر و ضعيف و رنگى زرد برخوردار بودند و در سخن گفتن خود تواضع مى ورزيدند.
حضرت تعجب كرد و بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله وارد شد و عرض كرد: پدر و مادرم فدايت شوند، من امروز به مردمى گذشتم و صفات آنها را ذكر كرد و ادامه داد به عده اى ديگر از اوس و خزرج گذر كردم و آنها را نيز توصيف نمود و گفت : همه آنها افرادى مومن هستند، حال صفات مومن را برايم بيان فرما.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله سر به زير انداخت و پس از لحظه اى سر بلند كرد و فرمود: مومن بيست صفت دارد و اگر از اين صفات بر خوردار نباشد ايمانش كامل نيست . و آن ويژگيها عبارتند از:
حضور در نماز، دادن زكات ، اطعام مسكين ، دست كشيدن بر سر يتيم ، پاكيزگى لباس ، كمر بستن به عبادت خدا و ديگر اينكه وقتى سخن مى گويند راست مى گويند و هنگامى كه وعده مى دهند خلاف وعده نمى كنند، و اگر امين شمرده شوند خيانت نمى ورزند. زاهد شب و شير روز هستند، روزها روزه دار و شبها عبادت مى كنند، همسايه آزار نيستند و همسايه ها از آنها در امانند، متواضعانه راه مى روند و در تشييع جنازه شركت مى كنند. خداوند ما و شما را از متقين قرار دهد. (29)
دلدارى به ديگران  
در جنگ جمل امير المؤ منين عليه السلام فرزندش محمد حنفيه را خواست و نيزه اى به او داد و فرمود: با اين نيزه به لشكر دشمن حمله كن .
محمد حنفيه نيزه را گرفت و حمله كرد اما عده اى از دشمن جلوى او را گرفتند و در نتيجه نتوانست پيشروى كند. وقتى به سوى پدر بازگشت امام حسن عليه السلام نيزه را از او گرفت و بر دشمن حمله برد و او را طعمه نيزه خويش ساخت و پيروزمندانه با نيزه خون آلود بسوى پدر بازگشت .
محمد حنفيه كه اين شجاعت را مشاهده كرد از شكست خود سرافكنده شد.
امام على عليه السلام به او فرمود: ناراحت نباشد او فرزند پيامبر و تو فرزند على .
 فصل سوم : قصه هاى زندگى فاطمه عليها السلام
فاطمه عليها السلام خداوند امر به معروف را بخاطر مصلحت عموم مردم واجب كرد.(30)
دفاع علمى از مومنين  
دو نفر زن كه در مسئله اى دينى با يكديگر اختلاف داشتند براى حل اختلاف خود نزد فاطمه عليها السلام رفتند. يكى از زنان مومن و ديگرى معاند و كافر بود.
فاطمه عليها السلام مى فرمايد: من دلايل زن مومن را اثبات كردم و حقانيت سخن او را آشكار نمودم و در نتيجه او بر آن زن كه دشمن اسلام بود پيروز گشت و بشدت شاد و مسرور گرديد.
فاطمه عليها السلام به آن زن مومن كه بسيار خوشحال شده بود فرمود: شادى فرشته ها براى پيروزى تو بر او بيشتر از شادى تو مى باشد و غم و اندوه شيطان و ياران او از غم و اندوه اين زن كافر زيادتر است . (31)
دگر بينى  
امام حسن عليه السلام گويد: يك شب جمعه مادرم را ديدم كه در محراب عبادت ايستاد و همواره نماز مى گذارد و در ركوع و سجود بود تا شب به صبح رسيد و شنيدم كه براى زنان و مردان مومن با ذكر نام آنها دعا مى كند و هر چه بيشتر براى آنها از خداوند در خواست مى كند اما براى خود دعا نمى كند.
عرض كردم : مادر! چرا براى خود دعا نمى كنى همان گونه كه براى ديگران دعا مى كنى ؟
فرمود: فرزندم اول همسايه بعد اهل خانه . (32)
ارزش آموزش دين  
زنى به خدمت فاطمه زهرا عليها السلام رسيد و عرض كرد: مادر ناتوانى دارم كه درباره نمازش به مشكلى برخورده است ، از ايم رو مرا به سوى شما فرستاده است تا سوال او را پرسش نمايم .
فاطمه عليها السلام جواب سوال او را داد، مسئله دومى را سوال كرد و حضرت جواب او را داد، مسئله سوم ، چهارم تا دهم را پرسيد و حضرت جواب همه پرسشهاى او را داد. آنگاه آن زن از كثرت سوالهايى كه كرده خجالت زده شد و عرض كرد بيش از اين مزاحم نمى شوم اى دختر رسول خدا.
فاطمه عليها السلام فرمود: بيا و هر سوالى كه داشتى بپرس و من جواب خواهم داد، زيرا اگر كسى خود را مزد بگير كسى كند كه بار سنگينى را بر پشت بام حمل نمايد و در برابر مبلغ هزار دينار اجرت گيرد آيا از حمل بار خسته مى شود؟
زن گفت : نه خسته نمى شود (زيرا اجرت بسيار زيادى دريافت مى كند.)
فاطمه عليها السلام فرمود: من در برابر هر مسئله اى كه پاسخ مى دهم بيشتر از بين زمين و آسمان كه پر از مرواريد باشد پاداش مى گيرم پس سزاوار است كه هيچ در برابر جواب به سوال شما خسته نشوم .
م شنيدم كه فرمود: علماى شيعه ما در قيامت بر انگيخته مى شوند و به اندازه ارشاد مردم و زيادى علومى كه دارند بر آنها لباس كرامت پوشانده مى شود تا اينكه به يكى از آنها يك ميليون حله از نور داده مى شود، آنگاه منادى خداوند ندا مى دهد: اى سرپرستان يتيمان آل محمد كه جدائى آنها از امامانشان آنها را يارى كرديد اينها شاگردان شما هستند كه تحت سرپرستى و يارى شما بودند و هدايت شدند. از خلعتهايى كه به شما داده شد به آنها بدهيد، علما هم به اندازه علومى كه آنها از ايشان دريافت كرده اند خلعت مى دهند و برخى از آنها صد هزار خلعت
دريافت مى كنند و خود به كسانى كه از آنها تعليم گرفته اند مى بخشند. (33)
شيعه فاطمه عليها السلام  
مردى به همسرش گفت : نزد فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برو و درباره من از او سوال كن كه آيا من شيعه شما هستم يا خير؟
همسرش نزد فاطمه عليها السلام رفت و از او سوال كرد.
حضرت فرمود: به او بگو:
ان كنت تعمل بما امر ناك وتنتهى عما زجرناك عنه فانت من شيعتنا و الا فلا.
اگر به آنچه تو را امر كرديم عمل مى كنى و از آنچه نهى كرديم پرهيز مى كنى تو از شيعيان ما هستى و گرنه شيعه ما نيستى .
زوجه آن مرد گويد: جواب فاطمه عليها السلام رابه شوهرم رساند. او گفت : و اى بر من چه كسى از گناهان و خطاها بدور است ! پس من در اين صورت براى هميشه در جهنم هستم زيرا هر كسى از شيعيان آنها نباشد هميشه درآتش جهنم است .
همسرش دوباره به خدمت فاطمه عليها السلام مى رسد و سخن شوهرش را به آن حضرت مى رساند.
فاطمه عليها السلام مى فرمايد: به او بگو آنطور كه گمان كردى نيست ، شيعيان ما از بهترين افراد اهل بهشت هستند.
و هر كس ما را دوست بدارد و دوستان ما را هم دوست بدارد و دشمن دشمنان ما باشد و با قلب و زبانش ايمان آورده است اگر مخالفت با امر و نهى ما كند شيعه ما نيست گرچه به بهشت مى رود اما بعد از آنكه بوسيله بلاها و سختى ها از گناهانشان پاك شوند يا با انواع سختى ها در عرصه هاى قيامت و يا ورود در طبقه بالاى جهنم كه عذاب مى شوند پاك گردند آنگاه بخاطر محبتى كه به ما دارند از جهنم نجاتشان مى دهيم و به نزد خود مى بريم . (34)
منطق قوى فاطمه عليها السلام  
امير المؤ منين عليه السلام به فاطمه عليها السلام فرمود: برو و ميراث پدرت (فدك ) را بگير.
فاطمه عليها السلام نزد ابوبكر آمد و گفت : ميراث پدرم رسول خدا را كه به من تعلق دارد بده .
ابوبكر گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا سيلمان براى داود ارث نگذارد؟
ابوبكر كه در برابر منطق محكم فاطمه عليها السلام عاجز ماند غضبناك شد و دوباره گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا زكريا (در قرآن ) نگفت : فهب لى من لدنك وليا يرثنى ويرث من آل يعقوب (فرزندى به من عطا فرما تا از من و آل يعقوب ارث برد).
ابوبكر كه دوباره با دليل محكم فاطمه عليها السلام روبرو شد بدون هيچ منطقى حرف خود را تكرار كرد و گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا در قرآن نيامده است يوصيكم اللّه فى اولادكم للذكر مثل حظ الا نثيين (خداوند درباره فرزندانتان سفارش كرده است كه پسر به اندازه دو دختر ارث مى برد).
ابوبكر دوباره حرف خود را تكرار كرد كه پيامبران ارث نمى گذارند!
اين سخن كه پيامبران ارث نمى گذارند را عايشه و حفصه همسران پيامبر صلى اللّه عليه و آله به آن حضرت نسبت داده اند. اتفاقا وقتى عثمان به خلافت رسيد عايشه به او گفت : ميراث مرا از رسول خدا بده .
عثمان به او گفت : تو نگفتنى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود ما پيامبران چيزى به ارث نمى گذاريم و حق فاطمه را ضايع كردى ؟ من هم چيزى به تو نخواهم داد. (35)
بهترين ويژگى زن  
امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: من و عده اى از اصحاب نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بوديم ، آن حضرت فرمود: بهترين ويژگى زنان چيست ؟
هيچيك از ما نتوانستيم جواب دهيم تا اينكه جلسه به پايان رسيد و از يكديگر جدا شويم .
من بسوى فاطمه عليها السلام رفتم و از سوالى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله از ما پرسيده بود او را مطلع كردم و گفتم كسى از ما نتوانست به آن پاسخ دهد.
فاطمه عليها السلام فرمود: ولى من جواب آن را مى دانم ، بهترين ويژگى زنان اين است كه به مردها نگاه نكنند و مردها آنان را نبينند.
نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله رفتم و عرض كردم : اى رسول خدا! شما سوال كرديد چه چيزى براى زنان بهتر است . بهترين صفت زنان اين است كه به مردها نگاه نكنند و مردها آنها را نبينند.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: تو وقتى نزد من بودى جواب آن را نمى دانستى چه كسى جواب سوال را به تو آموخت ؟
عرض كرد: فاطمه .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله شگفت زده شد و فرمود: براستى كه فاطمه پاره تن من است .
بنابر گفته فاطمه عليها السلام زن بايد پوشش كامل خود را مراعات كند تا نامحرم او را نبينند و خود از نگاه به نامحرم بپرهيزد تا عفت و سلامت او محفوظ بماند. (36)
حيا و پوشيدگى  
امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: روزى شخص نابينائى اجازه گرفت و به خانه فاطمه عليها السلام آمد و زهرا عليها السلام خود را از او پوشاند.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود: چرا از اين نابينا حجاب گرفتى در حالى كه او تو را نمى بيند؟
فاطمه عليها السلام در جواب گفت : اگر او مرا نمى بيند من كه او را مى بينم علاوه او بوى نامحرم را كه استشمام مى كند!
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: شهادت مى دهم كه تو پاره تن من هستى . (37)
نزديكى به خدا  
پيامبر صلى اللّه عليه و آله از اصحاب خود سوال كرد در چه هنگام زن به خدا نزديكتر است ؟
اصحاب جواب صحيح آن را ندانستند.
وقتى فاطمه عليها السلام از سوال پيامبر صلى اللّه عليه و آله با خبر گرديد فرمود: بيشترين نزديكى زن به خداوند وقتى است كه در منزل خود قرار دارد.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: به راستى كه فاطمه پاره تن من است .
اين حديث به معناى آن نيست كه زن از منزل بيرون نرود چه اينكه فاطمه عليها السلام خود براى آوردن آب از منزل بيرون مى رفت بلكه به اين معناست كه منزل محيط امنى است كه زن در آن نزديكى بيشترى با خدا دارد. (38)
آزادى در انتخاب همسر  
امير المؤ منين عليه السلام فرمود: بعضى از صحابه نزد من آمدند و گفتند: چه مى شود خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برسى و درباره خواستگارى از فاطمه عليها السلام با ايشان صحبت كنى .
من هم به محضر رسول خدا رفتم وقتى مرا ديد خنديد و فرمود: براى چه به اينجا آمدى و چه حاجتى دارى ؟
من هم خويشاوندى با او و پيش قدمى در اسلام و يارى كردن وى و جهاد خود در راه خدا را براى او بيان كردم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: يا على راست مى گوئى تو بهتر از آن هستى كه مى گويى .
عرض كردم : يا رسول اللّه ! فاطمه را به ازدواج من در مى آورى ؟
حضرت فرمود: يا على قبل از تو كسانى براى خواستگارى او آمدند و من آنها را به فاطمه معرفى كردم اما با شنيدن نام آنها علائم نارضايتى در چهره او مشخص مى شد حال تو اينجا بمان تا من برگردم . آنگاه به سراغ فاطمه عليها السلام رفت و به او گفت : اى فاطمه تو خويشاوندى و فضل و اسلام على بن ابيطالب را مى دانى و من هم از پروردگار خود خواسته ام كه بهترين و محبوبترين خلقش را همسر تو قرار دهد و او الان به خواستگارى تو آمده است چه نظرى دارى ؟
فاطمه سكوت كرد و نارضايتى در چهره او آشكار نگشت و رو بر نگرداند.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله كه سكوت او را علامت رضايتش دانست گفت : اللّه اكبر سكوت او اقرار و قبول اوست .
اين قطعه از تاريخ زندگى فاطمه عليها السلام بيانگر حياى اوست كه چگونه پاسخ مثتب خود را با سكوت اعلام كرد و از طرفى آزادى او در انتخاب همسر را بيان مى كند و حرمت خاصى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله براى دخترش فاطمه عليها السلام را اختيار او در انتخاب همسر قائل است كه هر چند على عليه السلام بهترين خلق خدا بود كه به خواستگارى رفته بود باز هم خواستگارى امام على عليه السلام را با او در ميان گذارد تا خود پذيرش خويش را اظهار نمايد. (39)
جهيزيه فاطمه عليها السلام  
وقتى پيامبر صلى اللّه عليه و آله تصميم گرفت كه فاطمه عليها السلام را به عقد على عليه السلام در آورد به او فرمود: اى على برخيز و زرهت را بفروش .
گويد: من هم رفتم زره ام را فروختم و پول آن را دريافت كرده و بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله وارد شدم و پول زره را به او دادم . نه پيامبر صلى اللّه عليه و آله از مقدار آن سوال كرد و نه من خبرى دادم آنگاه بلال را صدا كرد و مبلغى به او داد و فرمود: برو براى فاطمه عطر خريدارى كن و مبلغى به ابوبكر داد و گفت : برو براى او لباس و اثاثيه منزل خريدارى نما و عمار ياسر و برخى ديگر از اصحاب را به كمك او فرستاد. آنه هم رفتند و اشياء مورد نياز را خريدارى كردند. جمع آنچه براى جهيزيه زهرا عليها السلام خريدند عبارت بود از:
يك عدد پيراهن ، يك رو بنده ، يك حله سياه خيبرى ، يك تختخواب بافته شده از برگ و ليف خرما، دو عدد تشك كه يكى از پشم گوسفند و ديگرى از ليف خرما پر شده بود، چهار بالش ، يك پرده پشمى ، يك تخته حصير، يك دستاس ، يك طشت مسى ، مشكى از پوست ، كاسه اى چوبى ، يك آفتابه ، دو كوزه سفالى ، يك سفره چرمى ، يك چادر بافت كوفه ، يك مشك آب ، مقدارى عطر.
اصحاب پس از خريد اشياء مذكور آنها را به محضر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله آوردند. وقتى آنها را به او دادند حضرت آنها را زير و رو كرد و گفت : خداوند مبارك گرداند. (40)

next page 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 6
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 72
:: بازدید ماه : 599
:: بازدید سال : 3857
:: بازدید کلی : 92552

RSS

Powered By
loxblog.Com