عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





Alternative content


علل تجاوز غراق وجنگ تحمیلی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 25 فروردين 1394
علل تجاوز عراق و شروع جنگ تحمیلی

 

 

مقدمه

جنگ هشت ساله که با تحریک و حمایت همه جانبه استکبار جهانی، توسط رژیم بعثی عراق بر مردم ایران تحمیل شد، تنها محدود به خطوط مقدم جبهه ها نبود، بلکه تمام سرزمین اسلامی ما اعم از شهرها و روستاها را در برگرفت.

از آن جا که نظام جمهوی اسلامی در تعارض مستقیم با قدرت های سلطه گر قرار داشت، لذا از همان ابتدا با مقابله ی جدی آنان مواجه شد که به عنوان مثال: می توان به کودتاها عملیات های براندازی، درگیری های داخلی و شورش های محلی در قالب ادعای خودمختاری ها اشاره کرد.

در جریان یک مبارزه ی سیاسی در مقابل پناهندگی شاه به آمریکا، سفارت آمریکا در تهران به تصرف دانشجویان پیرو خط امام در آمد. این واقعه شکل جدیدی به رویارویی ایران با این قدرت استکباری بخشید، امریکا تاب چنین تحقیری را نداشت، لذا با حمله ی نظامی به طبس تلاش کرد این حقارت را جبران نماید لیکن به صورتی مفتضحانه شکست خورد. از این رو امریکا در یک بررسی منطقه ای جهت مهار گسترش انقلاب اسلامی و نیز جبران شکست های پی در پی خویش، ابتدا اقدام به تحریک اقتصادی و تسلیحاتی ایران نمود و سپس توسط رژیم بعثی عراق به عملیات نظامی علیه ایران پرداخت.

در عراق نیز صدام با روحیه ی قدرت طلبی و سلطه گری، حسن البکر را طی کودتایی از صحنه قدرت راند و با طمع رهبری جهان عرب و پر کردن خلأ قدرت در منطقه و به دست آوردن امتیازات از دست داده در قرارداد 1975، خود را به عنوان وسیله ای که غرب می تواند توسط او به اهداف سلطه گرانه اش دست یابد معرفی کرد. لذا در اولین اقدام به سرکوبی شیعیان عراق دستزد و هم زمان به بمب گذاری در تأسیسات  نفتی ایران توسط گروه های ضد انقلاب مبادرت نمود. در عین حال جنگ تبلیغاتی شدیدی علیه ایران اسلامی آغاز کرد و در تلویزیون دولتی به بهانه بازپس گیری سه جزیره ی ابوموسی و تنب های بزرگ و کوچک، حملات مستقیم و غیرمستقیم تبلیغاتی را متوجه ایران کرد و سرانجام پس از یک دوره مذاکرات مسؤولین عراقی با مسؤولین آمریکایی و حضور برخی فرماندهان ارشد نظام شاه در عراق، وزارت امور خارجه آن کشور به صورت رسمی در 26/6/59، طی یادداشتی قرارداد 1975، الجزایر را لغو نمود و ارتش عراق نیز در تاریخ 31/6/1359، حمله سراسری خود را آغاز کرد.

این امر در حالی صورت پذیرفت که امام خمینی قدس سره از ماه ها قبل از آغاز حمله عراق جهت آمادگی و افزایش توان نظامی ایران تلاش می نمودند.

ایشان در مورخه 31 شهریور 1359، در پیامی به مناسبت باز شدن مدارس درباره ی آغاز جنگ تحمیلی فرمودند:

«این جنگ، جنگ با اسلام است به هواداری کفر و یک همچنین جنگی برخلاف رضای خداست. و خدای تبارک و تعالی نخواهد بخشید بر این کسانی که بر ضد اسلام قیام کنند به واسطه ی همراهی با کفر.» همچنین امام قدس سره اولین فرمان خود را درباره جنگ در تاریخ 1/7/1359، صادر فرمودند. ( 1)

 

«بسم الله الرحمن الرحیم»

مطالب زیر ابلاغ می گردد:

1- باید اطاعت از شورای فرماندهی بدون کوچکترین تخلف انجام گیرد و متخلفین با سرعت و قاطعیت باید تعیین و مجازات شوند.

2- باید اشخاص و مقامات غیرمسؤول از دخالت در امر فرماندهی خودداری کند و فرمانده کل قوا به نمایندگی این جانب و شورای فرماندهی، مسؤول امور جنگی هستند.

3- در شرایط فعلی اقدام دادگاه های ارتش در اموری که شورای فرماندهی صلاح نمی داند بدون اطلاع این جانب ممنوع اعلام می گردد.

4- رادیو و تلویزیون موظفند اخباری را نقل کنند که صد در صد صحت آن ثابت می باشد و برای عدم اضطراب و تشویش اذهان، اخبار را از غیر منابع موثّق نقل ننمایند.

5- نیروهای انتظامی موظف هستند، کسانی را که دست به شایعه سازی می زنند از هر قشر و گروهی که باشند، فوراً دستگیر و به دادگاه های انقلاب تسلیم و دادگاه های مذکور آنان را در حد ضد انقلابیون مجازات نمایند. مردم مبارز ایران موظف هستند، شایعه سازان را به دادگاه های انقلاب معرفی و با نیروهای انتظامی همکاری نمایند.

6- روزنامه ها در وضع فعلی موظفند از نشر مقالات و اخباری که قوای مسلح را تضعیف می نماید، جداً خودداری نمایند که امروز تضعیف این قوا عملاً و شرعاً حرام و کمک به ضد انقلاب است. من کراراً از نیروهای مسلح عزیز پشتیبانی نموده ام و امروز که آنان در جبهه جنگ با صدام کافر هستند، تشکر می کنم و از زحمات آنان قدردانی می نمایم و از خداوند متعال توفیق و پیروزی برای آنان طلب می نمایم.

7- اکیداً همه قشرهای ملت و ارگان های دولتی موظف شرعی هستند که دست از مخالفت های جزئی که دارند، بردارند و با مخالفت خود کمک به دشمنان اسلام ننمایند.

والسلام»

 

 

ادوار مختلف جنگ تحمیلی

دوره ی اول جنگ از شروع جنگ تحمیلی تا آزادی خرمشهر و دوره دوم آن از آزادی خرمشهر تا پایان جنگ می باشد.

این دو دوره به 6 مقطع (2 مقطع مربوط به دوره اول و 4 مقطع مربوط به دوره دوم) تقسیم شده است.

دوره ی اول: دشمن پس از یک ارزیابی غلط از اوضاع ایران اسلامی و عدم شناخت از پشتوانه های مردمی انقلاب، با یک زمینه سازی وسیع اقدام به تهاجمی همه جانبه کرد و تا اندازه ای توانست در خاک ایران اسلامی نفوذ کند؛ اما با حضور نیروهای مدافع انقلاب، دشمن زمین گیر شد و پس از یک تحول سیاسی و نظامی و با برکناری عناصر غیرمؤمن به انقلاب، امکان حضور نیروهای مردمی در جبهه ها فراهم گردید. با این برتری نظامی، ابتکار عمل در دست نیروهای خودی قرار گرفت و طی یک سلسله عملیات، خرمشهر آزاد شد.

دوره ی دوم جنگ در حالی آغاز شد که دشمنان در جستجوی راه هایی جهت مهار قدرت رزمندگان اسلام بودند. لذا، این دوره شاه حضور و فعالیت قدرت های خارجی در صحنه مستقیم نبرد و تلاش های بی حد و حصر اقتصادی و سیاسی برای مهار نظامی ایران است. این امر در حالی صورت پذیرفت که دشمن منفعلانه با یک تغییر استراتژی شتاب زده، شعار صلح خواهی را محور ادعاهای خویش قرار داده و عمده ی نیروهایش به پشت مرزهای بین المللی رانده شده بود.

 

 

الف – دوره اول

 

 

 

1- مقطع اول: آغاز حملات عراق

در 31 شهریور سال 1359، نیروهای عراق با آمادگی قبلی و زمینه سازی مناسب، حمله به مرزهای ایران را در طول نوار مرزی از آبادان تا قصرشیرین آغاز کردند. هم زمان با این حمله، هواپیماهای دشمن بسیاری از مراکز نظامی و استراتژیک و فرودگاه های ایران و نیز 19 شهر را مورد بمباران قرار دادند. اهداف اصلی عراق در این تهاجم عبارت بودند از:

- حاکمیت بر اروند رود و باز پس گیری سه جزیره ی ایرانی خلیج فارس به منظور جبران قرارداد 1975، الجزایر.

- جداسازی استان خوزستان و الحاق آن به عراق و یا استقلال آن به نام عربستان.

- تضعیف  جمهوری نوپای اسلامی تا مرز سقوط.

به منظور دستیابی به این اهداف، عراق یک استراتژی جنگ سریع ( سه روزه) را طراحی کرد با این تصور که نیرویی که توانایی مقابله با ارتش آن کشور را داشت باشد وجود ندارد.

 

عراق با انتخاب مناطق جغرافیایی و تقسیم آنها بین یگان های رزمی، این استراتژی را در پناه یک جو تبلیغاتی شدید و دیپلماسی پر تحرک و نیز با در اختیار داشتن ستون پنجم، در حالی که پاسگاه های مرزی تاب مقاومت در برابرتهاجم دشمن را نداشتند، هجوم خود را آغاز کرد و به دلیل عدم آمادگی نیروهای ایرانی به راحتی وارد خاک جمهوری اسلامی شد. بدین ترتیب ارتش عراق طی 48 ساعت به نزدیکی شهرهای مرزی رسید. لیکن آنچه مورد ارزیابی و توجه دشمن قرار نگرفته بود، میران فداکاری مردم و مقاومت عناصر بومی بود. بدین شکل استراتژی جنگ سریع به شکست انجامید.

در این میان، به دلیل حضور نیروهای لیبرال در رأس امور، از جمله وجود بنی صدر به عنوان ریاست جمهوی، تحریمی داخلی علیه مدافعان انقلاب، صورت گرفت و با شهادت فرماندهان محلی و جوانان در شهرها، عراق موفق به تصرف بسیاری از شهرهای مرزی و سرانجم خرمشهر گردید. به این ترتیب گرچه عراق نتوانست به اهداف اولیه خویش دست یابد، لیکن قسمت هایی از خاک ایران را تصرف کرد. در این مرحله، عراق موضع سیاسی خود را تغییر داد و در تمامی مناطق اشغال شده، اقدام به پدافند نمود و به ایران پیشنهاد آتش بس و مذاکره نمود. ایران هرگونه پذیرش آتش بس را، پیش از خروج نیروهای عراقی رد کرد.

پس از پاسخ ایران، عراق تلاش کرد خطوط پدافندی خود را اصلاح نموده و برای یک جنگ درازمدت، نقاط مناسب و حساس استراتژیک را به دست آورد. لذا، همچنان به فشار خود به منظور تصرف آبادان و اهواز ادامه داد. اما با مقاومت عناصر پراکنده ی محلی و مردمی که بدون سازمان خود را به جبهه رسانده بودند، روبرو و متوقف شد. در این زمان عملاً فرصتی مناسب برای رزمندگان ایرانی فراهم شد تا به سازماندهی و تقویت خود بپردازند.

در طی این فرصت، ایران دست به انجام چندین عملیات محدود منظم زد. لیکن توفیق چندانی نیافت. ولی برخی عملیات محدود ایذایی که به صورت مشترک توسط یگان های ارتش و سپاه و نیروهای مردمی انجام شد از موفقیت بیشتری برخوردار گردید.

امام خمینی قدس سره با توجه به موضع منفی بنی صدر در قبال پیروزی های رزمندگان ارتش اسلام در تاریخ 21/3/1360، وی را از فرماندهی نیروهای مسلح عزل و بلافاصله مجلس، عدم کفایت وی را تصویب کرد. بدین ترتیب مقطع دوم جنگ آغاز شد.

 

 

 

 

2- مقطع دوم: دفع تجاوز عراق

با عزل بنی صدر، شرایط در جبهه های نبرد متحول گردید، به گونه ای که عملیات نسبتاً بزرگی، در همان شب عزل وی در جبهه های جنوب با رمز فرماندهی کل قوا خمینی روح خدا انجام گرفت که به پیروزی منجر شد. این پیروزی سرآغاز طراحی عملیات های مشترک ارتش و سپاه با پشتیبانی نیروهای مردم گردید. از طرف دیگر، آمریکا با از دست دادن مهره مؤثر خود یعنی بنی صدر، گروه های سیاسی مخالف انقلاب را وادار کرد که علیه نظام اسلامی ایران وارد جنگ مسلحانه شوند. این حرکت نیروهای مخالف که به طور عمده در دانشگاه تهران تجلی یافته بود، منجر به صدور فرمان انقلاب فرهنگی در دانشگاه ها از سوی امام قدس سره گردید؛ و با خلع بنی صدر و انتخاب شهیدان رجایی و باهنر ایران از نظر سیاسی یکپارچه گردید.

تنها پس از گذشت یک ماه از شهادت شهیدان رجایی و باهنر، بزرگترین عملیات مشترک ارتش و سپاه تحت عنوان ثامن الائمه آغاز شد. پیروزی های پی در پی منجر به تقویت روح وحدت ملی در کشور گردید و عملاً حضور ضد انقلاب در ایجاد درگیری ها کاهش یافت و در پی آن ثبات ساختار سیاسی و اقتصادی جلوه گر شد. در این اثنا رزمندگان اسلام به طراحی عملیات بزرگ دیگری در اولین شب سال 1361، با نام فتح المبین( 2)دست زدند. متعاقب این عملیات اولین گردان های تانک، توپخانه و پدافند هوایی و مهندسی از غنایم به دست آمده شکل گرفت.

عراق در پی شکست های متوالی، داعیه صلح خواهی و آتش بس را سرداد در حالی که منتظر حرکت رزمندگان در یک تهاجم بزرگ برای فتح خرمشهر بود. سپاهیان اسلام با یک تدبیر ماهرانه و توکل بر خدا از چند محور کارون و جاده اهواز – خرمشهر عملیات خود را طی سه مرحله آغاز و سرانجام در سوم خرداد سال 1361، وارد خرمشهر شدند. حرکت رزمندگان در این منطقه منجر به پاکسازی کامل مناطق جنوبی از نیروهای عراقی گردید.

بدین ترتیب با فتح خرمشهر، دوره دوم جنگ که در طی آن امریکا به صورت مستقیم وارد صحنه نبرد گردید، آغاز شد.

 

 

 

 

ب: دوره دوم

 

 

 

1- مقطع اول: تعقیب و تنبیه متجاوز

دوره ی اول جنگ، در حالی پایان پذیرفت که اغلب ضعف های ناشی از بحران انقلاب در یک بسیج مردمی برطرف گردید و ساختار نظامی ایران شکل خود را به خوبی بازیافت.

دشمن که توانایی انقلاب اسلامی را درک کرده بود در پی چاره ای برای گریز از این مهلکه بود؛ لذا رییس جمهور عراق دو هفته پس از باز پس گیری خرمشهر توسط رزمندگان اسلام به کلیه نیروهای خود دستور عقب نشینی به مرزهای بین المللی را داد و در همین حال به دعوت از مجامع بین المللی پرداخت در حالی که هدف اصلی، تقویت بنیه نظامی ارتش عراق بود. در همین راستا، اسرائیل به تهاجمی همه جانبه به منظور تصرف لبنان دست زد. این اقدام هم زمان با طرح سه شرط اساسی ایران به منظور خاتمه دادن به جنگ بود.

این شرط ها عبارت بودند از:

خروج نیروهای اشغالگر، تعیین و تنبیه متجاوز و پرداخت غرامت.

در بین شرایط بالا، تنبیه متجاوز شرطی بود که استکبار حاضر به پذیرش آن نبود.

به همین منظور با طرح مسأله ی حمله اسرائیل، عراق شعار صلح خواهی را با شعار اتحاد علیه اسرائیل درهم آمیخت و تلاش کرد ایران در مقابل کشورهای اسلامی قرار دهد و با استفاده از این فرصت به تحکیم مواضع خود بپردازد. در این میان نیروهای ایرانی از طریق مرز سوریه سعی کردند به تجاوز اسرائیل پاسخی دندان شکن دهند. امام خمینی قدس سره با هوشیاری تمام و طرح شعار «راه قدس از کربلا می گذرد» توجه نیروهای رزمنده را به جبهه های داخلی معطوف گرداند.

به همین منظور عملیات رمضان، در سال 1361، طراحی شد تا هدف تنبیه متجاوز به صورت عملی جلوه گر شود. اگر چه این عملیات دستاورد مهم نظامی در پی نداشت، لیکن عزم راسخ مردم ایران را متجلی نمود.

در این مقطع از جنگ، تلاش عراق تنها معطوف به ایجاد استحکامات در مرزها و آمادگی مقابله با نیروهای ایرانی بود.

هر چند در طی این مدت عملیات های پراکنده کوچک و بزرگی صورت گرفت، اما هیچ یک جای پای بزرگی برای نیروهای  ایرانی نگشود. ناگفته نماند که در این مقطع عناصر جاسوسی دشمن و تجهیزات ماهواره ای استکبار جهانی یکی از عوامل مؤثر بود، به همین جهت فرماندهی جنگ تصمیم گرفت به طراحی عملیاتی دست نزند که از دید دستگاه های جاسوسی دشمن پنهان بماند. نتیجه ی چنین عملیاتی( 3) تصرف جزایر مجنون بود که می توان پس از فتح خرمشهر آن را بزرگترین دستاورد سیاسی، اقتصادی و نظامی دانست. پس از این عملیات و اتمام مأموریت، نیروهای ایرانی از منطقه خارج شدند و تا فاصله زمانی یک سال عملیات بزرگی اجرا نشد.

در اواخر سال 1363، عملیات بَدْر به وقوع پیوست و پس از این عملیات نیروهای ایران تهاجمات ایذایی و پراکنده بسیاری انجام دادند که منجر به اشتغال دشمن از یک سو و فراهم کردن زمینه به منظور طراحی عملیات بزرگ بعدی گردید.

 

عملیات والفجر 8 که در 20/11/1364، صورت گرفت، تصرف بندر فاو عراق را در پی داشت و منجر به ایجاد مرز زمینی ایران و کویت شد. این ضربه آن چنان هولناک بود که عراق با تمام استعداد زرهی و هوایی خود طی 70 روز تلاش کرد بخش های تصرف شده را باز پس گیرد، لیکن به دلیل اهمیت استراتژیک این منطقه، علی رغم حمایت های بین المللی اعم از ارائه سلاح های شیمیایی و هواپیماهای پیشرفته، کاری از پیش نبرد. بدین ترتیب دستورالعمل تهاجم دوباره، تحت عنوان دفاع متحرک برای ارتش عراق صادر گردید.

 

 

 

 

2- مقطع دوم: رویارویی دوباره عراق

در مقطع اول از دوره دوم عراق در مقابل عملیات والفجر 8 و تصرف فاو به زانو درآمد و در باز پس گیری این منطقه نیز با شکست مواجه گردید.

از آنجا که نیروهای بسیجی کشوردر پایان مأموریت های عملیاتی 3 ماه از یگان ها جدا می شدند، عراق در چند جبهه و در ظرف مدت کمتر از سه ماه به بیش از 11 نقطه، از مرزهای ایران حمله کرد و توانست در 26 اردیبهشت 1365، شهر مهران را تصرف کند. رزمندگان اسلام با شایستگی به تمام حملات دشمن پاسخ گفتند و با انجام عملیات متعدد مهران و حاج عمران را باز پس گرفتند.

در زمستان همان سال نیروهای ایرانی عملیات بزرگ دیگری را طراحی کرده، به مورد اجرا گذاشتند. عملیات های کربلای 3 و 4 و بلافاصله کربلای 5 آغاز گردید و شلمچه که بزرگترین دژ دفاعی عراق بود، توسط ایرانیان تسخیر شد. متعاقب آنها عملیات های کربلای 8، نصر 4 و 7 صورت گرفت، تا سرانجام در تیر ماه 1366، قطعنامه ی 598، تصویب و بلافاصله پس از آن نیروهای بیگانه رسماً وارد خلیج فارس شدند.

این اقدامات و فشارهای اقتصادی شدید، بمباران شدید شهرها و حتی فاجعه شکستن حریم امن مکه مکرمه، هیچ کدام خللی در روند برنامه ها ایجاد نکرد و سرانجام در اواخر سال 1366، حلبچه نیز فتح شد. امام خمینی قدس سره در پیامی به همین مناسبت چنین فرمودند:

«امروز روز حضور در حجله ی شهادت و میدان نبرد است. روز نشاط عاشقان خداست. روز جشن و سرور عارفان الهی است. امروز روز نغمه سرایی فرشتگان در ستایش انسان های مجاهد ماست… امروز باید لباس محبت دنیا را از تن بیرون نمود و زره مقدس جهاد و مقاومت پوشید و در افق طلیعه فجر تا ظهور شمس به پیش تاخت و ضامن بقای خون شهیدان بود، فرزندانم! دشمن در بمباران شیمیایی مناطق مسکونی نهایت قساوت و درندگی خود را نشان داده است و با حمله ی شیمیایی به مردم بی دفاع عراق حتی پایه های حمایت حامیان خود را نیز سست کرده است. به سوی جبهه ها هجوم برید تا ضربات پی در پی شما قرار و امان او را بگیرد که انشاء الله پیروز خواهید شد.» ( 4)

 

 

 

 

3- مقطع سوم: تهاجم دوباره سراسری عراق

مقطع دوم، از دوره دوم، حدود یک سال و نیم به طول انجامید، در طی این مدت تهاجمات زمینی دشمن، به شدت سرکوب شد و علی رغم تمامی فشارهای اقتصادی و سیاسی و نیز بمباران شهرها، ایران از مواضع خود عقب نشینی نکرد.

عراق با استفاده از تبعات، پیروزی در فاو، شلمچه و پس از گذشت زمانی اندک به مرز دهلران رسید.

این تهاجمات در حالی صورت پذیرفت که کشتی های امریکایی در خلیج فارس به سکوهای نفتی ایران حمله کرده و راه را بر کشتی های غیر نظامی ایران بسته بودند. در این بین، یک فروند هواپیمای مسافربری توسط ناوگان امریکایی در خلیج فارس سرنگون گشت و کلیه مسافران و خدمه آن مظلومانه به شهادت رسیدند. با توجه به فشارهای شدید نظامی، سیاسی و اقتصادی در تاریخ 27/4/1367، جمهوری اسلامی ایران 598، را مشروط به تنبیه و توبیخ متجاوز پذیرفت.

با این اقدام غیر منتظره ایران، تمام اهرم های فشار بین المللی و محاصره های اقتصادی و سیاسی در تردید واقع گردیدند. قوای نظامی عراق که احساس قدرت مطلق می نمود، ابزار خود (قطعنامه) را رو در روی خویش دید، لیکن به تهاجم خود ادامه داد، چرا که تصور می کرد خواهد توانست اهدافی را که در آغاز جنگ به دست نیاورده است به چنگ آورد، بنابراین دگرباره وارد سرزمین مقدس ایران اسلامی شد. بدین ترتیب مقطع چهارم پدیدار گردید.

 

 

 

 

4- مقطع چهارم: دفع دوباره تهاجم عراق

آخرین مقطع جنگ در موقعیتی شکل گرفت که تمامی شرایط علیه ایران بود. فشارهای شدید اقتصادی، تهاجم گسترده ی ناوهای آمریکایی، موشکباران و بمباران شهرهای ایران، حضور فعّال منافقین در همراهی با دشمن و بسیاری موانع عظیم دیگر باعث گردید تا عراق به حملات پیاپی خود بیفزاید.

عراق در رزوهای 30 و 31 مرداد 1367، حمله خود را به منظور تصرف اهواز و خرمشهر آغاز کرد. اما این شرایط یکی از حماسی ترین دوران دفاع مقدس را رقم زد. زیرا در همین ایام پیام امام قدس سره باعث ایجاد جریانی مردمی گردید. در طی این جریان، جماعت کثیری اعم از رزمنده و غیر رزمنده به سمت جبهه ها هجوم آوردند و ظرف کمتر از چند روز نیروهای مهاجم عراقی را به آن سوی مرزها راندند.

منافقینی که در محور غرب فعالیت داشتند نیز محاصره و به کلی منهدم شدند.

عملیاتی در 5/5/1367، برای عبور از مرزهای عراق تدارک دیده شد. لیکن به فرمان امام قدس سره و این که در پذیرش قطعنامه استوار هستیم، حملات مزبور متوقف شد.

با حملات متهورانه نیروهای رزمنده در تاریخ 10/5/67، عراق پس از گذشت دو هفته فشار همه جانبه، قطعنامه را پذیرفت و با حضور نیروهای فعّال سازمان ملل در تاریخ 29/5/67 توپخانه جنگ از آتش باز ایستاد. این مقطع از جنگ نشان داد که ابتکار عمل در دست رزمندگان ایرانی قرار داشته و علی رغم کمبود امکانات، همچنان بر سر ارزش های خویش استوار باقی مانده اند و این همان چیزی بود که دشمن از آن واهمه داشت.

 

 

 

نتیجه گیری:

تجاوز عراق به ایران که در سپتامبر 1980، آغاز شد و به مدت 8 سال ادامه یافت، طولانی ترین و بی سابقه ترین جنگ متعارف قرن حاضر به شمار می رود، چرا که جنگ جهانی اول و دوم مدتی کمتر از هشت سال ادامه یافتند و جنگ های دیگر، مانند جنگ ویتنام شمالی و جنوبی نیز به عنوان یک جنگ متعارف همانند جنگ ایران و عراق شناخته نشده است. تاریخ از هشت سال جنگ برای ایران، شرف و آزادگی و مقاومت و ایمان به خدا را در صفحات خود ثبت کرد، اما از متجاوز و متحدان او که طی هشت سال او را یاری و تشویق کردند، جز به زشتی یاد نخواهد کرد.

 

 

پی نوشتها:

1- صحیفه نور – مجموعه رهنمود های امام خمینی قدس سره – بهمن ماه 1362 – جلد 13 – ص 94.

2- تاریخ دقیق این عملیات 2/6/1361 می باشد.

3- عملیات خیبر – 3/12/1362.

4- صحیفه ی نور، مجموعه رهنمودهای امام خمینی قدس سره، انتشارات سازمان مدارک انقلاب اسلامی، چاپ اول، جلد بیستم، 1369، ص 165.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
امنیت اطلاعات چیست ؟
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 25 فروردين 1394
امنیت اطلاعات چیست؟

مفهوم کلی امنیت اطلاعات
واژه امنیت اطلاعات حجم وسیعی از فعالیت های یک سازمان را تحت پوشش قرار می دهد . امنیت اطلاعات به معنای واقعی یعنی با استفاده از یک سری فرآیند ها از دسترسی غیر مجاز به اطلاعات و یا محصولات و اعمال تغییرات یا حذف کردن آنها جلوگیری کنیم .این عمل را می توان به نحوی حفاظت از منابع موجود ، در موقعیت های مختلف ( مانند یک حمله هکری که معمولا خیلی انجام می شود ) توسط افرادی که مسئول امنیت اطلاعات هستند در نظر گرفت .
شما به عنوان یک فرد حرفه ای در زمینه کامپیوتر ، همیشه با مسائلی جدی تر از بحث جلوگیری از ورود و حمله ویروس ها به کامپیوتر ها مواجه هستید .البته این موضوع بستگی به طرز تفکر مسئولین امنیتی آن شرکت یا سازمان دارد ، شاید برای شما خنده دار باشد اما چه بسا مشاهده شده است که بسیاری از شرکت ها و یا حتی سازمان های دولتی با نصب یک نرم افزار آنتی ویروس و یک فایروال ساده نرم افزاری شبکه خود را به گمان خود 80% ایمن می کنند !!!!
زمانی که شما به عنوان مسئول و کارشناس امنیت اطلاعات یک شرکت یا سازمان محسوب می شوید ، در واقع شما مسئول حفاظت از دارایی های اطلاعاتی یک سازمان در مقابل کسانی یا چیزهایی هستید که می خواهند از آن دارایی ها سوء استفاده کنند . ممکن است برخی از این افراد هم اکنون در سازمان و در کنار خود شما باشند ، ولی اکثر این افراد در خارج از سازمان قرار دارند و همیشه قصد نفوذ به شبکه و سازمان را دارند .این جمله طلایی را همیشه به خطر بسپارید : هیچ چیز برای یک مسئول یا کارشناس امنیت اطلاعات خطرناکتر و هولناکتر از کاربران خود آن شبکه نمی باشد .

متاسفانه این عمل چندان هم آسان نیست ، در حال حاضر نقاط ضعف و آسیب پذیری های سیستم های تجاری در حال رشد است و این نقاط روز به روز بیشتر و بیشتر می شود ، حال کافیست شما تنها یک روز از این اطلاعات بی خبر باشید و همین کافیست تا به شبکه و سازمان شما نفوذ شود . برای مثال اگر از ویندوز نسخه اصلی یا ارجینال استفاده کرده باشید و به اینترنت متصل بشوید می بینید که دائما در حال بروز رسانی خود می باشد بطوری که همه روزه بسته های امنیتی خود را بروز میکند و بر روی سیستم شما نصب میکند ، این یعنی اینکه همه روزه حملات گسترده ای در سطح دنیا به سیستم ها انجام می شود که باعث ایجاد نقاط ضعف در سیستم ها می شود و برای جلوگیری از نفوذ از طریق این نقاط ، بسته های امنیتی برای آنها ساخته و عرضه می شود .

دشمنان شما می توانند براحتی با استفاده از موتورهای جستجو ، نقاط ضعف و آسیب پذیر هر محصول یا سیستم عامل را بیابند ، آنها برای اینکه بتوانند به شبکه شما وارد شوند و از نقاظ ضعف شما بهره برداری کنند ، می توانند کتابهای آموزش هک بخرند ، به عضویت گروه های خبری امنیتی و هک در اینترنت در بیایند و یا به وب سایت هایی دسترسی پیدا کنند که در آنها اطلاعات صریح و با جزئیاتی در خصوص شبکه شما وجود دارد .

در بسیاری از موارد شما نرم افزاری را خریداری می کنید که خود آن نرم افزار بصورت ذاتی دارای نقاظ ضعف امنیتی است و این نقاط ضعف امنیتی به خودی خود باعث به زیر سئوال رفتن امنیت سازمان شما خواهد شد ، مثلا نرم افزار مجموعه آفیس را خریداری می کنید و در آن نقاط ضعف امنیتی وجود دارد که هکرها می توانند از طریق آن به سیستم عامل حمله و به آن دسترسی یابند .

متاسفانه در کشور عزیز ما ایران بدلیل عدم وجود قانون کپی رایت نرم افزارهایی که توسط برنامه نویس ها نوشته می شود زیر نظر هیچ سازمان مرکزی خاصی قرار ندارند ، تا مشکلات احتمالی آنها را را بررسی و به آنها رسیدگی کند .البته قسمتی در مرکز تحقیقات صنایع انفورماتیک ایران برای تست برخی نرم افزارهای خاص ایجاد شده است اما به هیچ عنوان جوابگوی این سطح حجیم از نرم افزارهای تولیدی در داخل کشور را ندارد ، بنابراین اعتماد کردن به اینگونه نرم افزارها بسیار سخت است .

خارج از گود :

آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده اید که چرا نرم افزارهای گران قیمت خارجی با قیمتی فوق العاده ارزان براحتی در اختیار شما قرار می گیرند ؟ چرا ما همیشه به دنبال فایلی با عنوان کرک ( Crack) یا کیجن ( Keygen) در نرم افزارها می گردیم ؟ آیا گمان می کنید شرکت بزرگ مایکروسافت که غول نرم افزاری دنیا است و برای تنها ویندوز XP خود 50 هزار برنامه نویس را مدیریت و یکپارچه کرده است تمهیدات امنیتی برای محصول خود در نظر نگرفته است ؟ آیا گمان می کنید شرکت های تولید کننده محصولات آنتی ویروس که به خودی خود دانشی بسیار دشوار است زیرا می بایست یک کد مخرب را تحلیل و برای مقابله با آن راهکاری در کمترین زمان ممکن ارائه دهند ، متوجه استفاده غیر مجاز شما از آنتی ویروس تقلبی خود نمی شوند و آنها را براحتی بروز می کنند ؟ آیا این شرکت ها با داشتن این دانش فنی قوی نمی توانند غیر اصلی بودن محصول مورد استفاده توسط شما را در اینترنت تشخصی دهند ؟ خیلی ساده هستید اگر تصور کنید که متوجه نمی شوند. اگر کمی که با خود فکر کنیم و منطقی باشیم متوجه این مطلب خواهیم شد که هیچ کس عاشق چشم و ابروی ما نیست ، هیچ چیز در اینترنت رایگان نیست و حتما هدفی در پس این رایگان بودن وجود دارد . در مقاله ای جداگانه به این مبحث خواهیم پرداخت .

همیشه اینطور فکر کنید که در حال هک شدن هستید ، حتی همین الان که مشغول خواندن همین مقاله هستید ممکن است در حال هک شدن باشید. البته نترسید چون اگر هم بدانید الان کار خاصی نمیتوانید انجام دهید ، لااقل تا انتهای خواندن این مقاله صبر کنید .در این قسمت به بحث و بررسی جزئیات وضعیتهایی می پردازیم که شما اگر می خواهید شانسی برای برقراری امنیت اطلاعات ، شبکه ، و کامپیوتر های خود داشته باشید باید به آنها توجه کنید . این موضوع را همیشه به خاطر داشته باشید که با هر موضوعی منظقی برخورد کنید یعنی اینکه :

هیچ شبکه ای در جهان وجود ندارد که صد در صد ایمن باشد

، همیشه ابتدا ویروس ساخته می شود و بعد از آن آنتی ویروس می آید ، همیشه ابتدا شبکه هک می شود و بعد از آن راه های نفوذ به آن فاش می شود ، پس هیچوقت در مورد شبکه یا سیستم های خود احساس امنیت نکنید .

از یکی از بزرگترین کارشناسان امنیت اطلاعات در جهان سئوال شد که :

چه سیستمی کاملا ایمن است ؟

در جواب گفت : سیستمی ایمن است که خاموش باشد ، از برق کشیده شده باشد ، در یک تانکر فولادی زره دار ضد انفجار قرار گرفته باشد ، تمام داخل تانکر را با گاز اعصاب پر کرده باشند ، بهترین مأمورین امنیتی از آن مراقبت کنند ، و 400 متر زیر دریا قرار گرفته باشد و در این حالت نیز حاضر نیستم روی امنیت آن شرط ببندم !!!!!!


یکی از مهمترین قدم ها برای اینکه شما بتوانید یک مدیر امنیت خوب بشوید ، این است که حس سوء ظن شدید نسبت به افراد داشته باشید .این مسئله بسیار مهم ایت که شما به این درک برسید که در یک سازمان ، شما نه تنها با نقاط ضعف سیستم ها سر و کار دارید بلکه شما با نقاط ضعف انسانی نیز مواجه هستید که واقعا مهمتر از همه چیز در یک شبکه است . اگرچه ایندو با هم یکی نیستند ولی تاثیر قابل توجهی بر روی هم دارند . برای مثال : شما در سازمان خود مقرر کرده اید که حداقل طول رمز عبور باید 8 کاراکتر باشد و خیلی نیز بر روی این مسئله تاکید دارید ، حال کاربر شما نیز این قانون را رعایت کرده ، ناگهان یکی از اقوام یا دوستان آن کاربر قصد استفاده از اینترنت داخلی شبکه شما را دارد و براحتی از کاربر شما رمز عبورش را می پرسد و وی هم رمز را براحتی در اختیار او قرار می دهد !!! همه تمهیدات فنی در زمینه امنیت در این حالت زیر سئوال می رود . راه حل مبارزه با اینگونه تهدیدات تنها بحث آموزش است .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اشعار در مورد ماهواره
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 25 فروردين 1394
قطعه ای درمورد ابزار دشمن در جنگ با ملت ایران

قطعه ای درمورد ابزار دشمن در جنگ با ملت ایران

 

 

 

به گزارش دجالواره، هوشیار فرازمند شاعر جوان کشورمان در قطعه ای به  بیان آثار مخرب ابزار های جنگ نرم به عنوان ابزار امروز دشمن در جنگ با ملت ایران پرداخته که در کتاب “شبهای بی قراری”  به چاپ رسیده است.

متن این شعر در ذیل آمده است:

ماهواره در درون خانه چون یابد نفوذ
می کند انواع آفت های اخلاقی بروز

آفت بی غیرتی، بی عفتی و هرزگی
آفت بی دینی و رجّالگی، دریوزگی

چون نهادی دیش بر بام سرا و خانه ات
می دهی بر باد، جانا غیرت مردانه ات

گوهر عفت به یغما می برند از همسرت
شب کلاه بی حیایی می گذارند بر سرت

دخترت با جامه و آرایشی شیطان پسند
در ره اهداف ابلیس لعین پا می نهد

برده ساز و غنا و رقص و شهوت می شوی
سوی محفل های شیطانی تو دعوت می شوی

اعتقادات بس ضعیف و سست ایمان می شوی
در نبرد خیر و شرمغلوب میدان می شوی

ماهواره چون درون خانه ی تو پا نهاد
هم جهاد و روزه و سجاده ات بر باد، باد

چشمهایت هرزه گردد، سیرتت بد می شود
یاد شهوت در دلت سنگین و بی حد می شود

می کشد تا نیستی کانون گرم خانه را
می زند بر هم بساط گرمی کاشانه را

شاعر: هوشیار فرازمند


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اهمیت نماز صبح ومغرب در دیدار امام زمان عج
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 25 فروردين 1394

داستانی در مورد مولایمان امام زمان(عج)
مرحوم كلینی و شیخ طوسی و طبرسی از زهری نقل كرده اند كه گفت : بسیار و مدتها در طلب حضرت مهدی (علیه السلام) بودم ، و در این راه اموال فراوانی (در راه خدا) خرج كردم و به هدف نرسیدم ، تا اینكه به خدمت محمد بن عثمان (دومین نایب خاص امام زمان در عصر غیبت صغری كه بسال 305 هجری از دنیا رفت) رسیدم ، و مدتی در خدمت او بودم تا روزی از او التماس كردم كه مرا به خدمت امام زمان (علیه السلام) ببرد، او پاسخ منفی داد، بسیار تضرع كردم ، سرانجام به من لطف كرد و فرمود: فردا اول وقت بیا، وقتی فردای آن روز، اول وقت به خدمت او رفتم ، دیدم همراه جوانی خوش سیما و خوشبو می آید، به من اشاره كرد این است آنكه در طلبش هستی . به خدمت امام زمان (علیه السلام) رفتم و آنچه سوال داشتم مطرح كردم و جواب مرا فرمود، تا به خانه ای رسیدیم و داخل خانه شد و دیگر او را ندیدم . در این ملاقات دوبار به من فرمود: از رحمت خدا دور است كسی كه نماز صبح را به تاخیر بیندازد تا ستاره ها دیده نشود، و نماز مغرب را تاخیر اندازد تا ستاره دیده شوند. 
منبع: داستان صاحبدلان / محمد محمدي اشتهاردي


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دعوت اسلام در طول روز
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 25 فروردين 1394
 

توصیه اسلام به انسانها آن است که از گوشه نشینی پرهیز کنند و به دنبال کسب علم و مال حلال باشند، نه اینکه فقط به گوشه ای بنشینند و در حال راز و و نیاز با خداوند باشند و خانواده و زندگیشان را فراموش کنند. در روایات و سیره ائمه اطهار علیهم السلام، تأکید بر تقسیم کردن زمان و رسیدگی به تمام امور شده است. امام على عليه السلام می فرمایند: مؤمن اوقات خود را سه بخش مى كند: زمانى كه در آن با پروردگار خود به راز و نياز مى پردازد و زمانى كه به تحصيل معاش میپردازد و زمانى كه به لذّتهاى حلال و نيكو مى گذراند. (نهج البلاغه/حکمت 390)
 
البته نکته قابل توجه آن است که طبق روایات انسان باید در تمام ساعات روز، خودش را در محضر خداوند متعال ببیند و تمام تلاشش برای کسب رضایت او باشد، تا با این نیت تمام اعمال روزانه اش حتی خوابیدنش هم، عبادت باشد.
 
پس گرچه در كتاب‏هاى دعا، همچون مفاتيح الجنان، براى تمام ساعات روز و تمام روزهاى سال دعا نقل شده است، امّا اين مِثل آن است كه وقتى شما به ترمينال اتوبوس يا فرودگاه يا ايستگاه قطار مراجعه می كنيد، می بينيد كه در تابلو نوشته شده است، براى تمام ساعات شبانه روز، وسيله آماده سفر دارند، ساعت 8 صبح، 9 صبح، 10 صبح تا آخر شب. معناى اين تابلو اين نيست كه همه مردم در همه ساعات مسافرت كنند، بلكه به معناى آن است كه هر مسافرى در هر ساعتى تصميم سفر گرفت وسيله هست. در دعا هم شايد منظور اين باشد كه هركس در هر ساعت، قصد خواندن دعايى داشت، دعاى مخصوص آن ساعت هست، به علاوه، دعاهاى كوچك، به خصوص اگر انسان آنها را حفظ كند لطمه‌‏اى به كار نمیزند و میتواند در ضمن كار به دعا هم مشغول باشد.(برگرفته از پرسش هاى مهم، پاسخ هاى كوتاه(تمثيلات)، ص: 32)


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دعوت خداوند از ما به شکر وسپاس
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 25 فروردين 1394
 
فاطمه سلام الله علیها خطبه را شروع می‌کند: الحمد لله علی.. 
 
 فقالت: الحمد لله علی ما انعم و له الشکر علی ما الهم 
 
پس فرمود: ستایش خداوند را بر آنچه انعام فرمود و شکر خدای را بر آن‌چه که به انسان‌ها الهام کرد! 
 
الف. «حمد» ستایش نسبت به کمال است و «شکر» قدردانی نسبت به فعل. اثر شکر در قلب به صورت «خضوع»، «خشوع»، «محبت»، «خشیت» و امثال این صفات ظهور پیدا می‌کند. شکر در زبان به شکل ثنا و حمد و ستایش خود را نشان می‌دهد و در اعمال و افعال انسان به صورت «اطاعت»، «مصرف نعمت در راه رضای منعم» و... بنابراین حمد و شکر از نظر بروز و ظهور زبانی نسبت به خداوند یکی است. حمد ستایش در صفت است، اما شکر قدردانی از فعل است که خود فعل ناشی از صفت زبانی می‌باشد. پس دایره‌ی شکر محدودتر از حمد خواهد بود. 
 
امام صادق علیه السلام فرمودند: 
 
    شکر و قدردانی نسبت به هر نعمت، هر قدر هم که آن نعمت عظمت داشته باشد، این است که خداوند را ستایش کنی - یعنی الحمد لله بگویی - 
 
از این روایت و روایات دیگر به دست می‌آید که افضل انواع شکر عبارت است از ستایش کمال خدا؛ یعنی با این‌که «حمد»، ستایش از کمال است و «شکر»، قدردانی از نعمت، اما درباره‌ی خداوند حمدِخدا مساوی با شکر او است، بلکه حمد او افضل از شکر او می‌باشد. 
 
ب. «الهام» در لغت به معنای «القای» مطلبی در نفس است. وحی اعمّ از الهام است. زیرا وحی نسبت به جمیع موجودات بکار می‌رود. 
 
شاید قرآن اصلا الهام را به غیر انسان نسبت نداده باشد. پس نسبت به انشان‌ها یک «الهام عمومی» داریم که حضرت علیها السلام فرمودند: 
     و له الشکر علی ما الهم 
 در اصطلاح علمی از مصادیق این الهام عمومی «عقل عملی» است؛ یعنی «ادراک خوبی‌ها و بدی‌ها». یعنی لازم نیست به کسی یاد بدهیم که ظلم بد است و عدل خوب، اصلا یاددادنی نیست، خدا خود این را به انسان یاد داده یا به تعبیری به همه «الهام» کرده است که این الهام عمومی است. 
    
والثناء بما قدّم 
 یعنی ثناء خدای راست به آنچه پیش فرستاده. حضرت به این اشاره دارند که خداوند نعمت‌هایی را قبل از خلقت و به دنیا آمدن ما فرستاد که اگر آنها نبود اصلا من و تویی به وجود نمی‌آمد. 
 
نعمت‌هایی از قبیل خلقت کهکشان‌ها، سحابی‌ها، کرات، زمین و... 
    
مِن عموم نعم ابتدأها 
 از عموم نعمت‌هایی که خداوند ابتدائا عطا نموده است. یک وقت ما از خداوند نعمتی را تقاضا می‌کنیم و خدا آن را به ما عنایت می‌کند، این نعمت مسبوق به در خواست است؛ اما نعمت‌هایی هم داریم که بدون درخواست عنایت می‌شود، حضرت زهرا سلام الله علیها در این‌جا به آن نعمت‌هایی که بدون درخواست عنایت می‌شود اشاره دارد. 
 
   و سبوغ آلاء أسدادها 
 و فراوانی نعمت‌هایی که عطا کرده است 
 
و تمام منن أولاها 
 
و سپاس نسبت خداوند برای همه‌ی منّت‌هایی که برای بذل نمود. 
 
در دعا داریم:
    یا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها 
 می‌گوید: تو قبل از این‌که حتی استحقاقش وجود داشته باشد، ابتدا به نعمت کردی چه رسد به این‌که کسی از تو درخواست کند! 
    
و جَمّ عن الإحصاء عددها 
 
این نعمت‌ها افزون از شمارش است. این عبارت اشاره دارد به آیه‌ی شریفه‌ی: 
 
    و ان تعدوا نعمة الله لاتحصوها 
 
و اگر نعمت‌های خدا را بشمارید آن را شمارش نتوانید کرد! 
    
و نأی عن الجزاء أمدها 
 اگر انسان بخواهد به کسی که به او عنایت کرده پاداش و جزا بدهد باید ابتدا آن نعمت‌ها را تقدیر و اندازه‌گیری و نسبت‌سنجی کند و بعد به نسبت، پاداش بدهد. 
 
کلمه‌ی «أمد» هم به معنای «تمام مدت» و هم به معنای «ابتدا» آمده است. به هر حال معنایش هر چه باشد ما نمی‌توانیم نعمت‌های او را اندازه‌گیری کنیم! پس یا اشاره دارد به این‌که اول و ابتدای نعمت‌ها و انعامش در دست‌رس بشر نیست و یا این‌که تمام مدت انعام او از دست‌رس بشر دور است. 
    
و تفاوت عن الإدراک أبدها 
 یعنی ادراک بشر نه تنها اول و ابتدای این نعمت که آخرش را هم نمی‌تواند بفمد و درک کند! 
 
زیرا ابتدا باید بر چیزی احاطه داشت تا بتوان آن را تعریف کرد و بعد آن را مورد تجلیل قرار داد و چون محدود بر نامحدود احاطه ندارد و عاجز از توصیف است، پس نمی‌تواند نسبت به آن نعمت‌ها قدردانی و شکرگزاری حقیقی نماید. 
 
وندبهم لاستزادتها بالشکر لاتصالها 
 
حضرت سلام الله علیها می‌فرمایند: خداوند ما را به وسیله‌ی شکر و قدردانی و ستایش از او به نعمت‌های متصلش دعوت کرده است. این «اتصال» یعنی او، متصلا دارد به تو نعمت می‌دهد و تو هم متصلا شکر کن تا او بر نعمت‌هایش نسبت به تو بیفزاید. این عبارت اشاره‌ای است به آیه‌ی شریفه‌ی: 
 
    لئن شکرتم لأزیدنکم 
 
اگر شکر کنید هر آینه بر شما بیفزاییم! 
 
در ادامه‌ی این آیه‌ی شریفه آمده است: 
 
    و لئن کفرتم إنّ عذابی لشدید 
 
و اگر کفر ورزیدید همانا عذاب من سخت است. 
 
اگر شکر نباشد و کفر باشد در آن‌جا «اتصال» تبدیل به «انقطاع» خواهد شد. در این‌جا سوالی قابل طرح است که آیا همین سخن‌گو، یعنی حضرت زهرا سلام الله علیها و همین سخنان از نعمت‌ها نیستند؟ آیا این حنجره و حلقوم و این قلب و صدر و سینه که مملوّ است از معارف الهیّه، نعمت الهی نیست؟ آیا او از بزرگ‌ترین نعمت‌های الهیّه نیست؟ آیا از این نعمت الهی قدردانی کردند؟ آیا شکر این نعمت را به جا آوردند؟ آیا شما این نعمت را شکر کرده‌اید؟ دیگران چگونه از این قلب و سینه شکرگزاری کردند!؟ بگذریم! 
   
واستحمد الی الخلائق بإجزالها 
 «إجزال» همان «إکثار» است؛ یعنی خداوند از بندگانش در مقابل نعمت‌های خودطلب حمد فرموده اما برای افزونی نعمت‌ها. 
 
«حمد» یعنی ستایش و ستایش تنها در برابر کمال صورت می‌گیرد و کمالات همه مختص خداوند است. این کمالات خداوند است که موجب شد تا نعمت‌ها به انسان عنایت شود، پس باید آن کمال را ستایش کرد. 
 
وثنّی بالندب الی امثالها 
 خداوند تکرار دعوت شما را به امثال این نعمت‌ها فرموده است. 
 
اما مراد از امثال این نعمت‌ها چیست؟ برخی از بزرگان احتمال داده‌اند که در این‌جا مراد این است که خداوند تنها نمی‌خواهد به شما نعمت‌های دنیویه ببخشد، بلکه می‌خواهد به شما نعمت‌های اخرویه هم عطا کند. و این، تنها به وسیله‌ی طاعات و عبادات، یعنی انجام اعمال صالحه و حسنه حاصل می‌شود. ولی اکثرا به این معنا رسیده‌اند که این نعمت‌ها، اعمّ از نعمت‌های اخرویه و دنیویه می‌باشد؛ یعنی خدا در نعمت‌های دنیویه متشابه و متماثل آن را به شکل‌های گوناگون عطا فرماید که این اشاره است به فیاضیت حق تعالی در تفضلاتش. اما می‌توان این احتمال را داد که چه‌بسا خداوند با ستایش و حمدی که ما نسبت به او داشته باشیم و شکر و قدردانی اعم از قلبی و لفظی و عملی که انجام دهیم به نعمت‌هایش می‌افزاید. این شکر، خود موجب افزایش نعمت‌ها می‌شود. 
    
 
  


 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خانواده دینی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 25 فروردين 1394
 
 

یکی از مشخصه های خانواده دینی تلاوت قرآن در خانواده است:روایاتی نیز از ائمه معصومین در این زمینه نقل شده است منجمله:
رسول خدا صلی الله و علیه و آله درباره تأثیر قرآن در خانه و برکات آن برای اهل خانه با تأسی از آیات قرآن چنین می فرمایند:
خانه هاى خود را با تلاوت قرآن، روشن سازید و آنها را گورستان نكنید، چنان كه یهود و نصارا كردند: نمازشان را در كلیساها و كنیسه هاى خود مى خواندند و خانه هایشان از عبادت، تهى بود؛ زیرا هرگاه در خانه، قرآن، بسیار خوانده شود، خیر و بركتش افزون مى‏شود و اهل آن خانه، در گشایش قرار مى‏گیرند و آن خانه، براى آسمانیان، همان گونه مى درخشد كه ستارگان آسمان، براى زمینیان ‏درخشندگی دارند.
همچنین امیرالمومنین علیه السلام در این باره می فرمایند:
خانه اى كه در آن، قرآن خوانده شود و خداوند متعال در آن یاد شود، بركتش بسیار مى گردد و فرشتگان، به آن خانه، رفت و آمد مى كنند و شیاطین از آن دور میى‏شوند و براى آسمانیان، چنان میدرخشد كه ستارگان، براى زمینیان میدرخشند.
همین معنا در کلام امام صادق علیه السلام هم به چشم می خورد آنجا که فرمود:
خانه اى كه در آن، كتاب خداوند متعال خوانده شود، چنان نورى از آن بر آسمان مى‏تابد كه در میان خانه ها، شناخته مى شود.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پوشش زنان از کلام امام خمینی ره
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 25 فروردين 1394
 
 
 

برخی القا می کنند که الزامی بودن حجاب در جامعه ناشی از نوعی تحجر است برخی نیز به اسم روشنفکری و دفاع از حقوق زن و ... بر طبل آزادی در امر پوشش اسلامی می کوبند.
 
البته این تفکرات و القای شبهات مربوط به سالهای پس از انقلاب نیست بلکه قبل از پیروزی انقلاب نیز با هدف نشان دادن چهره غیر واقعی و ایجاد فضای غبار آلود نسبت به حکومت اسلامی از طرف دشمنان اسلام به این شبهات دامن زده می شد.
 
هفتم دی ماه 1357 آقاى «كرككروفت»  استاد دانشگاه «روتكرز» امریكا با امام خمینی(ره) در پاریس مصاحبه می کند و در مورد موضوعات مختلف نظر اسلام را می پرسد.
 
سؤالات متعددی در مورد حقوق زنان و جایگاه زن در اسلام مطرح می شود از امام سؤال می شود که در جامعه ایران چه تغییراتى را شما در موقعیت زن، مورد نیاز حس مى‏ كنید؟ و به نظر شما دولت اسلامى چگونه شرایط زنان را تغییر خواهد داد؟ مثل اشتغال به كارهاى دولتى و كار كردن در حرفه‏ هاى مختلف مانند پزشكى، مهندسى و غیره و نیز شرایطى چون طلاق، سقط جنین، حق مسافرت و پوشیدن اجبارى چادر.
 
امام خمینی(ره) در پاسخ می فرمایند: «تبلیغات سوء شاه و كسانى كه با پول شاه خریده شده ‏اند، چنان موضوع آزادى زن را براى مردم مشتبه كرده‏ اند كه خیال مى‏ كنند فقط اسلام آمده است كه زن را خانه نشین كند. چرا با درس خواندن زن مخالف باشیم؟ چرا با كار كردن زن مخالف باشیم؟ چرا زن نتواند كارهاى دولتى انجام دهد؟ چرا با مسافرت كردن زن مخالفت كنیم؟ زن، چون مرد در تمام اینها آزاد است. زن هرگز با مرد فرقى ندارد.
 
آرى در اسلام زن باید حجاب داشته باشد، ولى لازم نیست كه چادر باشد. بلكه زن مى‏ تواند هر لباسى را كه حجابش را به وجود آورد اختیار كند. ما نمى‏ توانیم و اسلام نمى‏ خواهد كه زن به عنوان یك شى ء و یك عروسك در دست ما باشد. اسلام مى‏ خواهد شخصیت زن را حفظ كند و از او انسانى جدى و كارآمد بسازد. ما هرگز اجازه نمى‏ دهیم تا زنان فقط شیئى براى مردان و آلت هوسرانى باشند....»[1]
 
سوم بهمن 1357، جمعی از خبرنگاران در پاریس خدمت امام می رسند یكى از خبرنگاران زن بیان می کند:
 
چون مرا به عنوان یك زن پذیرفته اید، این نشان دهنده این است كه نهضت ما یك نهضت مترقى است؛ اگرچه دیگران سعى كردند نشان دهند كه عقب مانده است. فكر مى‏ كنید به نظر شما آیا زنان ما باید حتماً حجاب داشته باشند؟ مثلًا چیزى‏ روى سر داشته باشند یا نه؟.
 
امام نیز در پاسخ به این خبرنگار زن می فرمایند:
 
 «اینكه من شما را پذیرفته ‏ام، من شما را نپذیرفته‏ ام! شما آمده اید اینجا و من نمى ‏دانستم كه شما مى‏ خواهید بیایید اینجا! و این هم دلیل بر این نیست كه اسلام مترقى است كه به مجرد اینكه شما آمدید اینجا، اسلام مترقى است. مترقى هم به این معنى نیست كه بعضى زنها یا مردهاى ما خیال كرده ‏اند. ترقى به كمالات انسانى و نفسانى است، و با اثر بودن افراد در ملت و مملكت است نه اینكه سینما بروند و دانشگاه بروند. و اینها ترقیاتى است كه براى شما درست كرده ‏اند و شما را به عقب رانده‏ اند؛ و باید بعداً جبران كنیم. شما آزادید در كارهاى صحیح. در دانشگاه بروید و هر كارى را كه صحیح است بكنید؛ و همه ملت در این زمینه‏ ها آزادند. اما اگر بخواهند كارى خلاف عفت بكنند و یا مضر به حال ملت -خلاف ملیت- بكنند، جلوگیرى مى ‏شود؛ و این، دلیل بر مترقى بودن است.»[2]
 
هفتم بهمن 1357، هنوز امام در پاریس به سر می برد ولی قرائن و شواهد از به ثمر رسیدن انقلاب حکایت دارد خبرنگار فرانسوی خود را به محل اقامت امام خمینی رسانده و سؤالاتی را از ایشان می پرسد.
 
بسیار کنجکاو است تا اطلاعاتی در مورد حکومتی که مد نظر امام است کسب کند. در موضوعات مختلف از رابطه با اسرائیل تا مسائل فرهنگی و اقتصادی جمهوری اسلامی و نقش خود امام در حکومت آینده و... سؤالاتی را مطرح می کند.
 
از جمله می پرسد: برخى از رسوم اسلامى مانند حجاب اجبارى رها شده است. آیا در جمهورى اسلامى از نو اجبارى خواهد شد؟
 
امام عزیزمان در پاسخ به این سؤال او می فرمایند:
 
«حجاب به معناى متداول میان ما، كه اسمش حجاب اسلامى است، با آزادى مخالفتى ندارد؛ اسلام با آنچه خلاف عفت است مخالفت دارد. و ما آنان را دعوت مى‏ كنیم كه به حجاب اسلامى رو آورند. و زنان شجاع ما دیگر از بلاهایى كه غرب به عنوان تمدن به سرشان آورده است به ستوه آمده ‏اند و به اسلام پناهنده شده‏ اند.»[3]
 
بعد از پیروزی انقلاب نیز اگر به کلام و سیره امام مراجعه کنیم تأکید امام بر حفظ شئونات اسلامی و حجاب را خواهیم دید.
 
سه هفته پس از پیروزی انقلاب  انقلاب امام در فیضیه سخنرانی می کنند در این سخنرانی اعتراض به شرایط طاغوتى در وزارتخانه‏ ها نموده و می فرمایند:
 
«الآن وزارتخانه‏ ها- این را مى‏ گویم كه به دولت برسد، آنطورى كه براى من نقل‏ مى‏ كنند- باز همان صورت زمان طاغوت را دارد. وزارتخانه اسلامى نباید در آن معصیت بشود. در وزارتخانه‏ هاى اسلامى نباید زن هاى لخت بیایند؛ زنها بروند اما با حجاب باشند. مانعى ندارد بروند؛ اما كار بكنند، لكن با حجاب شرعى باشند، با حفظ جهات شرعى باشند.»[4]
 
در هفتم تیرماه 1358، اولین تابستان پس از پیروزی انقلاب امام در جمع طلاب مدرسه فیضیه و مبلغان می فرمایند:
 
«ملت ما مقدراتشان را دست این اشخاصى كه به اصطلاح خودشان روشنفكر [نسپرند] نه هر روشنفكرى. روشنفكرها بسیارى‏شان خوبند. آنهایى كه علاقه‏ اى به اسلام ندارند. اینها هم از گفتار و اعمال سابق و لاحقشان معلوم مى ‏شود كه اینها چه هستند ..
 
در تمام این مدتى كه همه این ملت فریاد مى‏ كردند جمهورى اسلامى، این بیچاره‏ ها براى «تقیه» هم یك دفعه نگفتند جمهورى اسلامى! اینها از اسم اسلام همچو مى‏ ترسند كه شیطان از بسم اللَّه! مى‏ ترسند ... و حق هم دارند بترسند؛ براى اینكه اسلام جلوى‏ شهوات را مى‏ گیرد؛ اسلام نمى‏ گذارد كه لخت بروند توى این دریاها شنا كنند. پوستشان را مى‏ كند! با زن ها لخت بروند آنجا، و بعد زن ها لخت بیایند توى شهرها! مثل كارهایى كه در زمان طاغوت مى‏ شد. همچو كارى اگر بشود، پوستشان را مردم مى ‏كنند. مسلمانند مردم، نمى‏ گذارند زنها و مردها با هم داخل هم بشوند و توى دریا بریزند و به جان هم بیفتند. «تمدن» اینها این است! اینها از تمدن این را مى‏ خواهند. اینها از آزادى این را مى خواهند! آزادى غربى مى‏ خواهند. و آن این است زن و مرد با هم لخت بشوند و بروند توى دریا [یا] بروند توى- نمى ‏دانم- جاهاى دیگر شنا كنند! این تمدنى است كه آقایان مى خواهند! این تمدنى است كه در رژیم سابق تحمیل بر مملكت ما شد، كه بعد از اینكه مى رفتند زن و مرد در دریا، زنها همان طور لخت و همان طور لخت مى‏ آمدند توى شهر! مردم هم جرأت نمى ‏كردند حرف بزنند.
 
امروز اگر یك همچو چیزى بشود، اینها را ما خواهیم تكلیفشان را معین كرد. و دولت هم معین كرد. البته دولت [به‏] طورى كه وزیر كشور گفتند، گفتند ما جلویش را گرفتیم. اگر نگیرند، مردم مى‏ گیرند.»[5]

پی نوشت:
[1] . صحیفه امام، ج‏5، ص: 294
[2] .  صحیفه امام، ج‏5، ص: 521
[3] .   صحیفه امام، ج‏5، ص: 541
[4] . صحیفه امام، ج‏6، ص: 329
[5] . صحیفه امام، ج‏8، ص: 338


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شیعه واقعی کیست؟
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 25 فروردين 1394
 

همین که گفتیم شیعه ایم،کار تمام نمی شه!

به حرف و ادعا هم نیست و با حلوا حلوا کردن هم دهان شیرین نمی شه!

باید در میدان عمل ثابت کرد که چند مَرده حلاجیم!

نه مثل خیلیامون که فقط حرف می زنیم و شعار می دیم ولی عملمون ذره ای

با حرفامون تناسب نداره!

«جابر گويد: حضرت امام محمد باقر عليه السلام به من فرمود: اى جابر آيا براى تشيع همين بس است كه كسى ادعا كند محبت ما اهل بيت را؟

سوگند به خدا كه شيعيان ما نيستند مگر افرادى كه تقواى خدا پيشه گيرند و او را اطاعت كنند.

شيعيان ما شناخته نمی ‏شوند مگر به تواضع و خشوع دل، و نگاهداری امانت و به زياد

ياد خدا كردن، و به زياد روزه گرفتن، و نماز خواندن و احسان به پدر و مادر نمودن، و

مراعات فقراى از همسايگان را نمودن و از حال آنها با خبر بودن و از حال مسكينان و

قرض داران و يتيمان با اطلاع بودن، و به آنهارسيدگی كردن و در گفتار از راستى

تجاوز نكردن و تلاوت قرآن كردن و زبان را از گفتگو با مردم مگر چيزهائى که راجع به خير

آنها است ‏بازداشتن، و افرادامين و مورداعتماد اقوام خود بودن در همه چيزها.

جابر گويد: عرض كردم اى فرزند رسول خدا ما در امروز كسى را به اين صفت كه بيان مى‏ فرمائى نمى ‏شناسيم.

حضرت فرمود: اى جابر آراء و مذاهب فكر تو را خراب نكند و تو را در شک در نياورد.

آيا براى انسان همين قدر كافى است كه بگويد: من على را دوست دارم و ولايت امر او را قبول دارم و در عين حال عمل به دستورات او نكند؟ و اگر كسى بگويد: من رسولخدا را دوست دارم - با آنكه معلوم است كه رسول خدا از على بهتر است - در صورتى كه عمل به سنت رسول خدا نكند اين محبت و دوستى براى او فائده‏اى ندارد.

بنابراين تقواى خدا را پيشه سازيد، و به آنچه خدا فرموده عمل بنمائيد.

بين خدا و كسى قرابت و خويشاوندى نيست، محبوبترين بندگان در نزد خدا پرهيزكارترين آنهاست، و عامل‏ترين آنها به دستورات خدا.

اى جابر سوگند به خدا بنده‏اى نمى‏تواند به خدا نزديك گردد مگر به فرمانبردارى از اوامر او، و با ما چنين قدرت و اختيارى نيست كه كسى را از آتش برى سازيم و هيچ بنده‏اى بر خدا نمى ‏تواند حجتى اقامه كند.كسى كه مطيع خدا باشد او دوست ماست، و كسى كه گناه كند او دشمن ماست، و كسى را قدرتی نيست كه به ولايت ما برسد مگر به عمل صالح و اجتناب از افعال ناپسند».

 



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حکمت صلوات
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 25 فروردين 1394
 
 
 

حكمت صلوات : صلوات: تنها دعايي هست كه حتما مستجاب مي شود.

صلوات : بهترين هديه از طرف خداوند براي انسان است.

صلوات : تحفه‌اي از بهشت است. صلوات : روح را جلا مي‌دهد.

صلوات : عطري است كه دهان انسان را خوشبو مي‌كند.

صلوات : نوري در بهشت است. صلوات : نور پل صراط است.

صلوات : شفيع انسان است. صلوات : ذكر الهي است.

صلوات : موجب كمال نماز مي‌شود.

صلوات : موجب كمال دعا و استجابت آن مي‌شود.

صلوات : موجب تقرب انسان است.

صلوات : رمز ديدن پيامبر در خواب است.

صلوات : سپري در مقابل آتش جهنم است.

صلوات : انيس انسان در عالم برزخ و قيامت است.

صلوات : جواز عبور انسان به بهشت است.

صلوات : انسان را در سه عالم بيمه مي‌كند.

صلوات : از جانب خداوند رحمت است و از سو فرشتگان پاك كردن گناهان و از طرف مردم دعا است.

صلوات : برترين عمل در روز قيامت است.

صلوات : سنگين‌ترين چيزي است كه در قيامت بر ميزان عرضه مي‌شود.

صلوات : محبوب‌ترين عمل است. صلوات : آتش جهنم را خاموش مي‌كند.

صلوات : فقر و نفاق را از بين مي‌برد.

صلوات : زينت نماز است.

صلوات : بهترين داروي معنوي است.

صلوات : گناهان را از بين. مي‌برد.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شهید باهنر
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 25 فروردين 1394
سه شنبه 25 فروردين 1394
 
مختصری از زندگینامه شهید باهنر

محمد جواد باهنر، در سال 1312 در شهر كرمان متولد شد. دومين فرزند خانواده بود و غير از ايشان هشت خواهر و برادر ديگر هم بودند. محله ايشان معروف به «محلة شهر» از محله‌هاي بسيار قديمي و مخروبة شهر كرمان به شمار مي‌رفت. پدرش، پيشه‌ور ساده‌اي بود. زندگي بسيار محقرانه‌اي داشت، مغازه كوچكي در سرگذر، كه از اين راه امرار معاش مي‌كرد.

در پنج سالگي به مكتب خانه‌اي سپرده شد كه نزديك منزلشان بود، چون اولاً در آن ايام مدارس چندان زيادي نبود، اگر هم بود، خانواده‌هاي امثال خانواده‌ ايشان به آن دسترسي نداشتند.  در مكتبخانه  بانوي متدينه‌اي بود كه قرآن را نزد ايشان خواند.

 

برای دریافت تصویر با کیفیت روی عکس کلیک نمایید

در همان خانه، نزد ايشان خواندن و نوشتن و درسهاي معمول آن روز را فرا گرفت. با راهنمايي حجت‌الاسلام حقيقي به مدرسة‌ معصوميه كرمان راه يافت. از آن به بعد، درسهاي رسمي ايشان درس طلبگي بود. مدرسة‌ معصوميه بعد از سالها بسته بودن در دورة‌ رضاخان، بعد از شهريور 20 باز شده و چند نفر طلبه جمع‌آوري كرده بود. بعد از گذشت دو سه سال، ايشان  نيز همراه چند نفر از دوستان خود وارد اين مدرسه شد، تحصيلات جديد به صورت متفرقه و داوطلبانه انجام مي شد. در سال 32 كه 20 ساله شده بود، توانست ضمن ادامة‌ تحصيلات ديني، به گرفتن پنجم علمي قديم موفق شود. تا آن سال، درس را تا حدود سطح رسانده بود. در اوايل مهرماه 32 به قم عزيمت نمود. وضع مالي خانواده‌ طوري بود كه به هيچ وجه، قادر به پرداخت مخارج تحصيلي ايشان نبودند، ايشان از شهرية‌ محدودي كه آيه‌الله بروجردي در آن زمان مي‌دادند (23 تومان درماه)، زندگي مي‌كردم، البته بعد از مدتي 50 تومان هم از حوزة علميه كرمان به آنجا حواله مي‌شد. سال اول اقامتم در قم، در مدرسة فيضيه سكونت داشتم و توانستم «كفايه و مكاسب» را خدمت چند تن از استادان آن روز، مرحوم آقاي مجاهدي و آقاي سلطاني و ديگران، تمام كنم. از سال 33 به درس خارج رفتم، اساتيد ما در درس خارج، عمدتاً رهبر بزرگوارمان آيه‌الله العظمي امام خميني بودند كه ما اولين درس خارج درس فقه و درس اصول را از محضر ايشان استفاده كرديم و تا سال 41 ، يعني بيش از 7 سال، در خدمت ايشان بوديم، در مدت دو سال محضر درس ايشان را درك كردم. هنوز هم بسياري از يادداشت‌هاي درس آن روز به عنوان يادگار، ذخيره علمي خوبي براي ما باقي مانده است.

همچنين، سر درس مرحوم آيه‌الله بروجردي كه درس فقهي بود، حاضر مي‌شديم. با اينكه به خاطر مرجعيت ايشان و گستردگي درس، از نظر شاگردان، كلاس صورت خاصي پيدا كرده بود، ولي تا پايان سال 40 كه سال فوت ايشان بود، درس ايشان را ادامه داديم، استاد ديگر ما، علامه طباطبايي بود كه درس فلسفة «اسفار» را مدت شش سال در خدمت ايشان خوانديم، از درس تفسير ايشان نيز استفاده كرديم. يادم هست، اولين روزهايي كه درس تفسير را شروع كردند، ابتدا درس مي‌گفتند، سپس مطالب در جمع طلاب مورد بحث قرار مي‌گرفت، بعد از رفع اشكالات، درس را مي‌نوشتند كه بعدها به صورت «الميزان»، دورة تفسير عالي درآمد. ما از ابتداي سورة‌ بقره به بعد در محضر ايشان بوديم و من يادداشت‌هاي فراواني دارم كه خاطرة پرباري از آن دوران مي‌باشد. در آن دوران، درس امام پر شور بود، چون ايشان عمدتاً به تربيت طلاب مي‌پرداختند و معروف بود، طلبه‌هايي كه مي‌خواهند بيشتر درس بخوانند و اهل فكر و تحقيق و كار هستند، در درس ايشان شركت مي‌كنند. و امروز، عمدة كساني كه به صورت علماي جوان شهرها يا ائمة جمعه يا افراد شوراي عالي قضايي، فقهاي شوراي نگهبان و مسئولان روحاني و بنام مملكت و تعداد متنابهي از نمايندگان مجلس كه سنشان مقداري بالاتر است (و) به انقلاب خدمت مي‌كنند، همه، شاگردان آن روز امام هستند. ما بهترين خاطرات علمي و تحصيلي خود را از دوران 9 ساله‌اي كه در قم بوديم، داريم.

در اولين سال ورودم به قم (سال 33 )، كلاس دوازدهم را به طور متفرقه امتحان دادم و ديپلم كامل گرفتم و بعد از مدتي در دانشكدة‌ «الهيات» به ادامة‌ تحصيلات دانشگاهي پرداختم، ولي چون درسهاي الهيات براي ما تازگي نداشت، ما اصولاً به تحصيلات قم ادامه مي‌داديم و هفته‌اي يكي دو بار در بعضي از دروس كه لازم بود، به تهران مي‌آمديم و شركت مي‌كرديم.  حدود سال 37 بود كه دورة‌ ليسانس دانشگاه را تمام كردم، بعد از مدتي كه در قم مشغول بودم، توانستم دوره ‌دكتري را هم ادامه دهم. همچنين، يك دورة‌ فوق‌ليسانس امور تربيتي را در دانشكده «ادبيات» تهران گذراندم. ما همه علاقه‌مند بوديم كه حوزة‌ قم، از نظر نوع مطالعات و مسايل طرح شده و همچنين، از نظر تحقيقات علمي، فكري و فلسفي تحرك جديد داشته باشد كه خوشبختانه اين نهضت از چند سال قبل شروع شده بود. اولين جهش اين حركت، از طرفي توسط امام و از طرف ديگر، توسط علامه طباطبايي و شاگردانشان آقايان منتظري، بهشتي، مشكيني و ديگران بود. ما نيز به لحاظ اقتضاي سنمان، در دوره‌هاي دوم درس اين اساتيد بزرگ شركت كرديم و تقريباً، بعد از شش سال كه از آغاز اين حركت مي‌گذشت، به اين جريان پيوستم. نهضت تاليف و تحقيق و ترجمه و كارهاي مطبوعاتي تازه شكل مي‌گرفت و ما به كمك چند نفر از دوستان، از جمله آقاي هاشمي رفسنجاني و آقاي مهدوي‌كرماني و عده‌اي ديگر از دوستان، مكتب تشيع را به راه انداختيم و از سال 36 سالنامه و بعدها فصلنامه منتشر كرديم كه بعد از انتشار هفتمين سالنامه آنرا توقيف كردند و نكته جالب اينجا بود كه آن روزها تيراژ كتابها بين 1000 الي 3000 بود، ولي وقتي ما اولين سالنامه را اعلام كرديم و قبوض مربوطه را فروختيم، (چون بودجه نداشتيم، از طريق فروش قبوض درصدد تهيه مخارج چاپ سالنامه شديم) و مردم در هر صورت مقالات و نويسندگان را مشاهده كردند، به قدري استقبال شد كه مجبور شديم 10000 نسخة‌ چاپ كنيم، و باز تقاضا به قدري زياد شد كه مجدداً 50000 نسخه ديگر منتشر كرديم. در آن روز تيراژ 15000 بسيار جالب و شايد واقعاً، بي‌نظير و به هر حال، جريان تازه‌اي بود

در كنار اين فعاليت، طبق عادتي كه طلاب آن روز داشتند، ما هم به منبر مي‌رفتيم و سخنراني مي‌كرديم. خاطرم هست، اولين بار كه سال 37 توقيف شدم، مقارن با سالي بود كه دولت ايران، اسرائيل را (دو فاكتور يا دوفاكتور (اختلاف نسخه)) برسميت شناخته بود. در آبادان، در منبري سخنراني مي‌كردم كه شديداً به اين مسأله حمله كردم كه توسط شهرباني آبادان دستگير شدم، اين اولين برخورد من با رژيم بود. آن روزها هنوز مسألة دستگيري روحاني بسيار نادر بود.

در سال 41 به تهران آمدم، چون در آن روزها، صحبت از اين بود كه نماينده‌اي از حوزة علمية قم براي تبليغات اسلامي به كشور ژاپن برود و بنده را پيشنهاد كرده بودند، به اين منظور به تهران آمدم تا مقدمات كار را فراهم كنم. لازم بود كه يك دوره زبان انگليسي كه زبان دوم آن‌ها بود، ببينم. منتهي اين سفر به علت مشكلاتي كه پيش آمد، به تاخير افتاد و به آغاز مبارزات روحانيت به رهبري امام بزرگوارمان در اواخر سال 41 منتهي شد. يعني 6 الي 7 ماه از سكونت من در تهران گذشته بود كه مبارزه آغاز شد. بهتر ديدم كه در ايران بمانم و در جريان مبارزه همكاري كنم.

 

سال 42 كه اوج مبارزات بود و واقعة‌ خرداد در همان سال اتفاق افتاد، ما از آن تعداد روحانيوني بوديم كه از قم اعزام شدند به شهرهاي مختلف، تا محرم آن سال را به محرم حركت و قيام تبديل كنيم. من مامور شدم كه به همدان بروم. دستور اين بود كه از روز ششم ماه محرم، سخنراني‌ها اوج بيشتري پيدا كند و مبارزه شدت گيرد، چون گفته بودند كه نگذاريد جلسات پرجمعيت شوند، اگر بخواهيد از اوايل شروع كنيد، قبل از اينكه مردم اجتماع كنند، شما را دستگير خواهيم كرد. از روز ششم كه سخنراني‌ها اوج گرفت. ظاهراً روز هفتم بود كه ما دستگير شديم. هنوز حوادث 15 خرداد پيش نيامده بود كه مردم اجتماع كردند و ما آزاد شديم. و مجدداً به سخنراني‌هايي كه داشتيم ادامه داديم. تا روز 12 محرم آن سال، همه جا اين مسأله اوج گرفته بود وما به شدت تحت تعقيب بوديم كه دوستان ما را مخفيانه به تهران فرستادند و در آنجا دستگير نشديم.

در پايان سال 42 كه مصادف با سالگرد مدرسة فيضيه بود. (چون فروردين سال 42، رژيم به مدرسة فيضية حمله كرد كه مصادف بود با روز ولادت امام جعفر صادق (ع)، طبعاً بيستم اسفند سال 42 كه روز وفات امام صادق بود، سالگرد حادثة مدرسة‌ فيضيه نيز مي‌شد.) به همين مناسبت، در بازار تهران در مسجد جامع سخنراني برگزار كرده بودند و من مسئول اجراي سخنراني آنجا بودم. طي سه شب كه سخنراني انجام مي‌شد، اجتماع عظيمي گرد هم آمده بود كه در آن سالها، در نوع خود بسيار جالب بود، شب سوم، پليس زيادي به اتفاق سرهنگ طاهري معدوم كه مسئول دستگيري من بود، به آنجا آمدند و بعد از دستگيري، مرا به زندان قزل‌قلعه انتقال دادند.

مسألة دومي كه برايم پيش آمد، ادامة تحصيلات دانشگاهي بود و در دو رشته كه قبلاً گفتم و ديگري خدمات فرهنگي، كه دوستان روي آن تاكيد فراواني داشتند. ابتدا آيه‌الله دكتر بهشتي به آموزش وپرورش راه يافته بودند و سربندهاي كار را در اختيار داشتند، همچنين، آقاي دكتر غفوري در آنجا مشغول بودند، در حدود 7 الي 8 ماه گذشته بود كه اين مسأله به من نيز ارجاع شد و در جريان كار قرار گرفتم. قرار شد براي برنامه‌ريزي تعليمات ديني و نوشتن كتاب‌هاي ديني، به طور جدي كار كنيم. از اولين سالهايي كه وارد آموزش‌وپرورش شدم با مشكلات فراواني روبه‌رو بودم. دوستان مقدمات را فراهم كردند و من توانستم در قسمت برنامه‌ريزي راه پيدا كنم.

11- جالب بود كه ما در اين فرصت توانستيم از بخش‌هاي كوتاهي كه در اول ابتدايي به عنوان مسائل ديني بايستي وارد شود تا آخرين سالهاي تحصيلي دبيرستان، كتب‌هاي تعليمات ديني بنويسيم. وهمينطور، براي دوره‌هاي تربيت معلم و ديگر رشته‌هاي تحصيلي كه وجود داشت. اين از فرصتهاي جالبي بود براي ما و تاريخچة مفصلي دارد كه حاكي از درگيري‌هايي است كه در اين رابطه با دستگاه داشتيم. ولي به ياري خدا موفق شديم. مطالب كتاب‌ها و خود كتاب‌ها را بدون كوچكترين دخالت دستگاه، بنويسيم. مطالب آن كتاب‌ها حتي در بعضي از حوزه‌هاي مبارزاتي مخفي آن روز، به عنوان مطالب آموزشي، تعليم داده مي‌شد. مطالبي را كه در دوره دبيرستان و راهنمايي گنجانده بوديم، نسبتاً تحرك خوبي داشت

- در سالهاي 55 و56 رژيم ديگر احساس كرده بود كه مطالب كتابها چيست و لذا سخت جلوگيري مي‌كرد و كتاب‌ها را براي سانسور و تجديد نظر به مراكز خود مي‌فرستاد. كتاب‌هاي تجديدنظر شده را كه مي‌توانستيم، دست پيدا كنيم، مي‌ديديم، در حدود 60 درصد از مطالبي كه در اول و دوم راهنمايي نوشته بوديم، خط كشيده و در حاشيه اظهارنظرهايي كرده بودند، معلوم بود كه برايشان ناگوار بود. از آن سال تصميم گرفتند كه از اين كتابها جلوگيري كنند، منتهي در معذورات اجتماعي قرار گرفته بودند و دنبال مولف جديد مي‌گشتند كه به جاي ما بگذارند. مؤلفي كه بتواند دلخواه آن‌ها بنويسد. چنين مولفي هم يا نبود و اگر بود، جامعه آنرا نمي‌پذيرفت. چون مدت‌ها بود كه معلمين با كتاب‌هاي ما آشنا شده بودند و مي‌گفتند زمينه بسيار خوبي به ما داده‌ايد، ما اگر مي‌خواستيم عليه رژيم صحبت كنيم، در هيچ يك از كتاب‌ها ممكن نبود، شما سرنخي به ما داده‌ايد و ما مي‌توانيم بحث‌هاي خودمان را بكنيم. ساواك نيز تلاش مي‌كرد كه كتاب‌هاي ديگري نوشته و حتي با بعضي از نويسندگان اوقافي آن روز، قرار گذاشته بود، ما هم، مخصوصاً آن‌ها را مي‌ديديم و به صورتي آن‌ها را از اين كار منصرف مي‌كرديم. در ضمن معلمين و مردم را در جريان مي‌گذاشتيم كه اگر احياناً خواستند كار جديدي بكنند، آگاه باشند و مقاومت كنند. در هر حال، آن سال با شيوه‌هاي خاصي توانستيم جلوي اين كار را بگيريم. آن‌ها نيز چاپ اين كتاب‌ها را تا آخرين روزي كه فرصت داشتند، به عقب انداختند، ولي ديگر نمي‌توانستند در برابر افكار عمومي مقاومت كنند. و بالاخره، در سال 56 كه آغاز مبارزه وسيع بود، مجبور شدند تسليم شوند. ما هنوز هم نسخه‌هايي كه آن‌ها سانسور كرده و دور مطالبي خط كشيده‌اند و مشخص است كه از سه كانال مرور و رد شد تا مطالب حذف شود، به عنوان يادگار نگه داشته‌ايم و لذا، همة‌آن‌ها را داريم تا روشن شود كه رژيم درباره كتاب‌هاي ما چگونه فكر مي‌كرد.

13- لازم به تذكر بود، چون بعضي‌ها اين سئوال را مي‌كنند كه شما چطور در آن موقع اين كتاب‌ها را نوشته‌ايد؟ آيا نوعي همكاري بود؟! پاسخ ما اين است كه همة‌ مطالب آن كتاب‌ها هست و ما براي كساني كه در سرتاسر اين كتاب‌ها كلمه‌اي پيدا كنند كه حتي غيرمستقيم دستگاه را تاييد كند، جايزه مي‌دهيم. بالعكس، صدها مورد پيدا خواهند كرد كه به صورت فشرده و مستقيم، اصطلاح طاغوت و توحيد را كه نفي استكبار و استبداد و استعمار را در بردارد وبه كار برده شد. در اين كتاب‌ها آيات فراواني از جهاد و لزوم كارزار در برابر ظلم و بي‌عدالتي آورده شده است. بقيه را در همين كتاب‌هاي درسي به عنوان ضرورت مبارزة‌ مخفي و حفظ نيروها از دستبرد دشمن و ضربه‌ كاري زدن به دشمن، مطرح كرديم. تاريخ ائمه را از آن قسمت‌هاي مبارزاتي و انقلابي و درگيري‌هايي كه با خلفا داشته‌اند، بيان كرديم. مسائل اقتصادي كه در اين كتب آورديم، دربارة ملي‌كردن صنايع و بسياري از منابع طبيعي. و همچنين، براي از بين بردن بسياري از زمينه‌هاي سرمايه‌داري و استثماري، پيشنهادهايي كرديم. مسائل انفال به خوبي در آن كتب تبيين شده كه ثروتهاي عمومي، مبارزه با تبعيض، ظلمها و طاغوتها و استبدادها چيست. به همين دليل، بعضي مدعي هستند كه مقداري از روشن‌بيني نسل جوان و نوجوان ما به خاطر خواندن اين نوع مسائل بود كه در كتاب‌هاي ديني مطرح شده است، كه فكر مي‌كنم، ادعاي صحيحي باشد.

 

- در هر حال، اين هم فرصتي بود براي ما و جالب اينكه از سال 50 سخنراني‌هاي ما ممنوع شده بود، در عين اينكه كتاب‌هاي درسي مي‌نوشتيم، از سخنراني ما جلوگيري مي‌كردند و ما، به عنوان كلاس تربيت معلم ، به بهانة اينكه فقط درس مي‌دهيم و معلمي بيش نيستيم، در اجتماع معلمين شركت و براي آن‌ها صحبت مي‌كرديم. قبل از اينكه سخنراني‌هاي ما ممنوع شود (قبل از سال 50 ) سخنراني‌هاي ما عمدتاً در انجمن اسلامي پزشكان و مهندسين آن روز بود، مسجد هدايت، مسجد مرحوم آيه‌الله طالقاني پاتوق ما بود. حدود سه سال ماه‌هاي رمضان را در آنجا صحبت مي‌كرديم. شبهاي جمعه زيادي در آنجا برنامه داشتيم. مسجدالجواد، تقرباً، با همكاري ما تاسيس شد و ما در جريان مقدمات كار بوديم و در به راه انداختن آنجا از نظر برنامه‌ها با ما مشورت مي‌كردند و بالاخره حسينيه ارشاد كه مدت‌ها در آنجا برنامه داشتيم. ابتدا كه به تهران آمدم، با هيات موتلفه آشنا شدم، همانطور كه مي‌دانيد آن‌ها مبارزات تندي عليه رژيم داشتند و تقريباً، پديدة همان انقلاب اسلاميمان بودند. بعدها در رابطه با مسألة منصور عده‌اي از ايشان دستگير شدند.

15- وقتي ما به تهران آمديم، با راهنمايي آقاي بهشتي به عنوان كسي كه در حوزه‌ها و كانون‌ها آموزش مي‌دهد، وارد شديم. يادم هست كه بحث‌هايي كه مرحوم شهيد مطهري تهيه كرده بود، به عنوان درس‌هاي آموزشي در كانون‌هاي مخفي استفاده مي‌كرديم و بحث‌هايي هم خودمان تهيه مي‌كرديم و بدين ترتيب، با برادران همكاري داشتيم. بعد از ترور منصور، عده‌اي از سران آن‌ها (هيات موتلفه) دستگير شدند.- ما نيز فكري به نظرمان رسيد. و آن اين بود كه يك تشكيلات نيمه علني درست كنيم. چون نمي‌توانستيم علناً ادامه دهيم و از طرفي، پراكنده شدن عده زيادي از افراد مبارز ومتعهد درست نبود. تشكيلات علني به راه انداختيم كه يك پوشش اجتماعي داشت به نام (بنياد رفاه تعاوني اسلامي) كه ظاهراً كارهاي امدادي مي‌كرد، از جمله، تشكيل صندوق قرض‌الحسنه و مدرسه، اما در باطن جمع مي‌شدند و كارهاي مخفي انجام مي‌گرفت. يادم هست در همان جريان برادرمان رجايي را به عنوان يكي از رابط‌هايي كه بايستي رهبري كند، به بعضي از كانون‌ها معرفي كردم كه ايشان با اسم مستعار (اميدوار) در آن جلسات شركت كند، هيچ كس ايشان را نمي‌شناخت كه كيست و نام واقعيش چيست كه در آن جلسات تعليم مي‌دهد

- مدرسه رفاه را نيز به دنبال همان مسأله از نظر كارهاي علني به وجود آورديم. البته همانطور كه مي‌دانيد آقاي بهشتي، آقاي رفسنجاني و عده ديگري از آقايان و دوستان در اين جريان همكاري مي‌كردند.

18- مسألة‌ ديگر، تشكيل مراكزي از قبيل «كانون توحيد» بود كه در تاسيس اين مركز همكاري داشتيم. طرح ساختمان آنجا را مهندس موسوي دادند، چون رشته اصلي ايشان بود و جالب اينكه در برابر عظيمي كه انجام دادند پولي دريافت نكردند. كاملاً مشخص بودكه برادران با هدف‌هاي ديگري مشغول كار هستند و مي‌خواهند كانوني درست شود، اين كانون، كانون علمي و تبليغي بسيار جالبي شد. يكي ديگر از همكاريهايي كه داشتيم، دفتر نشر فرهنگ اسلامي بود كه در تهران كارهاي مطبوعاتي مي‌كرد و هنوز هم ادامه دارد و تا به حال 200 الي 300 كتاب نشر داده است و هر ساله ميليون‌ها نسخه كتاب‌هاي مفيد را منتشر مي‌كند و چند سال آخر قبل از پيروزي انقلاب، تقريباً پناه‌گاهي شده بود براي كساني كه مراجعه مي‌كردند و مي‌خواستند كتاب‌هاي اسلامي مفيد بخوانند.

- در سال 52، ظاهراً تحت مراقبت شديد بوديم، همانطور كه مي‌دانيد آن سالها، سالهاي پر وحشتي بودند، غالباً افرادي كه، به نحوي مبارزه مي‌كردند، تحت نظر بودند. دستگيري‌هاي بسيار عجيبي بود، به اين ترتيب كه بعد از دستگيري، چند روز نگه مي‌داشتند و گاهي در بيابان‌ها و گاهي در گوشه شهرها رها مي‌كردند. يك جريان خانوادگي براي من پيش آمد، خواهري داشتم كه نزد ما زندگي مي‌كرد، او را دستگير كردند. عمدتاً منظورشان از دستگيري ايشان اين بود كه روابط ما را بپرسند كه ما با چه گروه‌هايي ارتباط داريم و چه جلساتي در منزل‌ ما تشكيل مي‌شود و چه مسائلي را تعقيب مي‌كنيم. بعد در همان رابطه، به منزل ما ريختند و آنجا را بازبيني كردند و چند روزي هم در كميته بوديم. اين دومين دستگيري من بود. البته آن مسأله حدود يكسال ادامه داشت و بعد ظاهراً تمام شد. ولي كلاً تحت مراقبت بودم. مكرر به مراكز ساواك احضار مي‌شدم. در سال 56 و 57، مجدداً سه دفعه دستگير شدم. يكبار در شيراز، موقعي كه حكومت نظامي و سخنراني‌ها ممنوع بود و ما براي سخنراني در دانشگاه شركت كرديم، روز بعد هم سخنراني انجام شد، هنگام بازگشت راه‌ها را بستند كه با لباس مبدل به نحوي وارد دانشگاه شدم در اجتماع عده زيادي از دانشجويان و اساتيد كه شركت داشتند، صحبت كردم. هنگام بازگشت در هواپيما بازداشت شدم و بعد از چند روز مرا به تهران منتقل كردند. مجدداً در همان حوادث، دوباره دستگير شدم، ولي همانطور كه مي‌دانيد، آن سال‌ها چندان طولي نكشيد.

يكبار در ماه رمضان دستگير شدم، ماه رمضان سال آخر بود، در درياي نو اجتماعي كرده بوديم. عده‌اي از علما و روحانيون مبارز جمع شده بودند و براي تظاهرات و راهپيمايي‌ها برنامه‌ريزي مي‌كردند، در حدود 30 نفر بوديم. به وسيلة دستگاه كشف شد و آنجا را محاصره كردند. بعضي‌ از ما در بين راه و بعضي ديگر را در داخل منزل دستگير كرده بودند، من و آقاي آيه‌الله موسوي اردبيلي در خيابان دستگير شديم. بعد از دستگيري ما را به زندان بردند، ولي مدت كوتاهي آنجا بوديم. اين، خلاصة مسائلي بود كه تا قبل از پيروزي انقلاب داشتيم

- البته لازم است به دو نكته هم اشاره كنم، يكي عضويت شوراي انقلاب بود كه در جريان هستيد و ديگري فراهم‌كردن مقدسات تاسيس «حزب جمهوري اسلامي»، كه در همان سال 57 بود و من نيز همكاري داشتم. آخرين مسئوليتي كه از طرف امام قبل از پيروزي انقلاب به من داده شد، اين بود كه ابلاغ فرمودند كميتة تنظيم اعتصابات را تشكيل دهيم، هدف از تشكيل اين كميته، دامن‌زدن به اعتصابات بود. ولي مواردي را كه مثل گندم و ساير لوازم ضروري زندگي بود، بايد تنظيم مي‌كرديم كه اين ماموريت براي من بسيار خاطره‌انگيز بود.

- قبل از پيروزي انقلاب، در همه جا اعتصابات دامن زده مي‌شد و ما در جريان مسائل بوديم تا انقلاب به پيروزي رسيد. باز يادداشتي از امام داشتم كه قرار شد گروهي را براي تنظيم امور مدارس تشكيل دهيم. چون مدارس بايد بعد از پيروزي انقلاب باز مي‌شدند و ما نگران بوديم كه چطور خواهد شد؟ آيا خواهيم توانست مدارس را به راحتي باز وادار به فعاليت كنيم؟ وقتي اين مسأله را با امام در ميان گذاشتيم، ايشان دستور فرمودند كه گروهي براي تنظيم امور مدارس تشكيل شود. برادراني را دعوت كرديم و به سرعت سازماندهي كرده و توانسيتم حدود 1000 نفر از خواهران و برادران را براي اين امر آماده كنيم. روز افتتاح مدارس، در تهران پخش شدند تا رهنمودهايي بدهند و مراقبت كنند. اين امر نيز به خوبي برگزار شد و ادامه همين جريان بود كه برادرمان آقاي رجائي كه جزو همان چند نفري بودند كه مسئول سازماندهي تنظيم امور مدارس شده بودند، وقتي اولين وزير، آقاي دكتر شكوهي از طرف دولت موقت براي آموزش‌وپرورش انتخاب شد، آقاي رجائي و چند نفر ديگر در همين وزارتخانه به عنوان مشاوراني بودند كه نقش بسيار فعالي را در سازماندهي جديد وزارت آموزش‌وپرورش به عهده داشتند. شهيد باهنر درباره خانواده خود چنين مي‌گويد

- شهيد باهنر پس از پيروزي انقلاب در مسئووليت‌هاي عضويت در شوراي انقلاب، تنظيم مدارس، نهضت سوادآموزي، نمايندگي مردم كرمان در مجلس خبرگان، نمايندگي شوراي انقلاب در وزارت آموزش‌وپرورش، نمايندگي مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي و وزارت آموزش وپرورش در كابينه شهيد رجايي به نحو شايسته‌اي انجام وظيفه كرد و بالاخره پس از انتخاب به عنوان نخست‌وزير توسط شهيد رجايي طولي نكشيد كه اين دو يار ديرين و دو مبارز صديق در هشتمين روز از شهريورماه 1360 با انفجار بمبي توسط عامل سازمان تروريستي منافقين خلق در آتش عشق الهي سوختند.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
عکسهائی از بسم اله الرحمن الرحیم جهت کپی واستفاده
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 25 فروردين 1394


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطلبی از مولا علی (ع)
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 25 فروردين 1394
 

هیچ ثروتی چون عقل وهیچ فقری چون نادانی نیست .

هیچ ارثی چون ادب وهیچ پشتیبانی چون مشورت نیست.حکمت گمشده مومن است.حکمت را فرا گیر هر چند از منافقان باشد.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دعا از صحیفه سجادیه
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 25 فروردين 1394

خدایا.عفو از معصیت عظیم در نظر تو بزرگ نیست

ودر گذشتن از گناه بزرگ بر تو دشوار نیست

وتحمل جرم های بیرون از حد برتوگران نمی اید

ومحبوب ترین بندگانت نزد تو کسی است  که سرکشی بر تو را فرو گزارد

واز اصرار بر گناه اجتناب کندو طلب امرزش را ادامه دهد

بر محمد والش رحمت فرست وحاجتم را روا کن

ومطلبم را بر اوروگناهم را بیامرز ودلم را از ترس ایمن ساز زیرا که تو بر هر چیز قدرت کامل داری


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سخنان مقام معظم رهبری در مورد شهدا
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 25 فروردين 1394
سخنان مقام معظم رهبری درمورد شهدا

مقام معظم رهبری:هر چه امروز کشور ما دارد و هرچه در آینده بدست بیاورد به برکت خون این جوانان شهیداست.

مقام معظم رهبری:آنچه مهم است حفظ راه شهداست،یعنی پاسداری از خون شهدا،این وظیفه اول ماست.

مقام معظم رهبری:نمک شناسی حق شهدا این است که در راهی که آن ها باز کرده اند،حرکت کنیم.

مقام معظم رهبری:امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست.   

مقام معظم رهبری:هر شهید پرچمی برای استقلال و شرف این ملت است.

مقام معظم رهبری:شهادت بالاترین پاداش و مزد فی سبیل الله است.

درپایان سخنی از پیامبر رامینویسم که می فرمایند:شهیدهفتادنفراز بستگان خود را شفاعت می کند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
علی (ع) وفا طمه (س) وحجاب
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 25 فروردين 1394
کم خورد ن
ازبسیار بیماریهای جسمی جلو گیری میکند
 

 

عشق فقط با هم صعود کردن نیست

دروقت سقوط با هم بودن هم هست

 

فکر تو گنجایش هر چیزی را ندارد.پس ان رابرای انچه مهم است فارغ گردان.

 

هرکس بداند که نسبت به سخن گفتنش هم مورد باز خواست قرار خواهد گرفت پس سخن را کوتاه کند

 

 

جمله خشم از کبر خیزد از تکبر پاک شو

گر نخواهی کبر را رو بی تکبر خاک شو

خشم هرگز بر نخیزد جز زکبر وما ومن

هر دو را چون نردبان زیر ارو بر افلاک شو

 
:

 

سلام بر فاطمه(س)

سلام بر روشنای دیده ال طاها

سلام بر بیکران عشق در دامان هستی

ای ارتفاع خاک تا افلاک کتیبه های زندگی تو. از خطوط ازادگی ونقوش صلابت وصفا لبریز است.

وقتی طلوع کردی خورشید به کسوف نشست وماه اهی کشید از سر شرمساری تو در گاهواره انا اعطینا به بیداری کوثر بر انگیخته شدی

 

 

شان است ونشانه است بانوی کرم.

الحق که یگانه است بانوی کرم.

گویند شفاعتش به هر کس برسد.

دنبال بهانه است بانوی کرم.


 
:

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
وقایع دوران ظهور
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 24 فروردين 1394

وقایع دوران ظهور «حدیث لوح» حضرت فاطمه(س)

 

در کتاب «کمال‌الدین و تمام النعمه»، باب ۲۸ از شیخ صدوق روایاتی درباره لوح حضرت زهرا(س) آمده است که در آن لوح به نام و تعداد امامان(ع) اشاره شده است، به مناسبت سالروز ولادت ام ابیها انسیه حورا حضرت فاطمه زهرا(س) متن این روایت در ادامه آورده می‌شود:

امام صادق(ع) فرمود: پدرم محمد بن على باقر(ع) روزى به جابر بن عبدالله انصارى گفت: جابر! سخنى با تو داشتم، چه موقع فارغ بال مى‌شوى تا درباره موضوعى با تو سخن گویم؟

جابر به حضرت(ع) عرض کرد: هر وقت شما اراده کنید.

فرصتى پیش آمد و امام با جابر خلوت کرد و به گفت‌وگو پرداختند، در این گفتگو امام از جابر خواست تا آنچه را که در جریان مشاهده لوحى که در دست جده‌اش حضرت فاطمه(س) دیده بود، براى او بازگو کند و او را از آنچه حضرت فاطمه(س) از مطالب مکتوب در لوح به او خبر داده، آگاه کند.
جابر پاسخ داد: شهادت مى‌دهم که روزى در ایام حیات رسول الله(ص) مادرت فاطمه(س) را ملاقت کردم تا ولادت حسین را به او تبریک بگویم که در دستان آن بانوى بزرگ، لوح سبزینه را دیدم که گمان کردم زمرّد است، در آن لوح، کتاب سفیدى را که به درخشندگى خورشید بود مشاهده کردم.

به آن حضرت عرض کردم: پدر و مادرم فداى تو باد! این لوح چیست؟
فاطمه(س) فرمود: «این لوحى است که خداوند ـ عزوجل ـ آن را به رسولش محمد مصطفى(ص) اهدا کرد، در این لوح نام پدر و همسر و فرزندانم(حسن و حسین) و نام اوصیا و امامانى که از نسل فرزندم (حسین) هستند ذکر شده است، پدرم رسول الله(ص) آن را به من بخشیده است تا با نگاه کردن در آن دلم شاد شود».
جابر آن گاه اضافه کرد: سپس مادرت فاطمه(س) آن لوح را در اختیار من قرار داد سپس آنچه در لوح نوشته شده بود خواندم و نسخه‌اى از آن را در ذهن نگاه داشتم(یا از روى آن نوشتم)..
امام صادق(ع) در ادامه روایت مى‌فرماید: آنگاه پدرم به جابر فرمود: جابر! آیا آن نسخه هنوز هم در دست توست؟ آیا آن را بر من عرضه مى‌کنى؟

جابر بن عبدالله گفت: آرى! آن گاه پدرم با جابر همراه شد تا به منزل جابر رسیدند، جابر صحیفه‌اى از پوست نازک آورد، آن را گشود و به رؤیت پدرم رسانید.

پدرم به جابر فرمود: جابر! حال به صحیفه‌اى که در نزد توست بنگر تا براى تو از حفظ بخوانم، جابر به نسخه‌اى که در دستش بود، نگریست پدرم تمام مطالب صحیفه را از حفظ براى جابر خواند. سوگند به خدا حرفى از کلام امام با حرفى از صحیفه‌اى که در دست جابر بود، مخالف نبود.
پس از آنکه قرائت امام به پایان رسید، جابر گفت: خداى بزرگ را شاهد مى‌گیرم که آنچه در صحیفه نزد فاطمه(س) دیدم، همین بود که شما خواندید، اما متن این لوح طبق نقل چنین است:

*حدیث لوح

بسم اللّه الرحمن الرحیم
این کتابى است از سوى خداوند شکست ناپذیر و حکیم به محمد(ص) نور و فرستاده خدا و حجاب، دلیل و آیت او در زمین.

این نوشته توسط جبرئیل امین از جانب رب العالمین آورده شد.
اى محمد(ص)! اسماء الهى را بزرگ شمار، نعمتهایم را شکرگزار باش، هرگز نشانه‌هایم را انکار نکن. من پروردگار و معبود جهانیانم و جز من خدایى نیست؛ درهم کوبنده جباران و خوار کننده ستمگران و حسابرس روز جزایم، من همان الله و معبود شمایم که جز من الله و معبودى نیست، هر که به فضل کسى جز من امیدوار باشد یا از چیزى جز عدل الهى خوف داشته باشد، او را به عذابى سخت گرفتار خواهم ساخت که احدى از جهانیان آن را نچشیده است، سپس فقط مرا پرستش کن و بر من توکل کن، من هیچ رسولى را مبعوث نکردم و رسالت او را تکمیل نکردم و دوران تبلیغ و رسالت او را به پایان نرساندم مگر اینکه براى او وصى‌اى قرار دادم.
-اى محمد(ص)- تو را بر تمام پیامبران برترى بخشیدم؛ وصى تو را نیز بر تمام اوصیا برترى دادم. سپس از وصى و جانشینت، تو را به وجود دو فرزند دلاور، حسن و حسین گرامى داشتم. بعد از پایان دوره -حیات و امامت- پدرش-على (ع)- حسن را معدن علم خود و حسین را نگهبان و حافظ وحى خود قرار دادم؛ نعمت شهادت را به حسین بخشیدم و او را بدین سبب گرامى داشتم و براى او سعادت خواستم.

حسین با فضیلت‌ترین کسى است که شهید گشت و در بین شهیدان بالاترین درجه و مقام را داراست؛ امامت و توحید تمام و کمال را با او همراه کردم، حج بالغه خود را نزد او قرار دادم؛ بر اساس-رضایت و غضب- اهل بیت و عترت او پاداش مى‌دهم و طالحان و بدکاران را به سزاى اعمال خوش مى‌رسانم.
اولین فرزند و عترت حسین(ع)، (على) سرور پرستندگان و زینت دوستان من است، پس از او فرزندش که شبیه و همنام جدش است محمد، شکافنده علم الهى و معدن حکمت اوست. به زودى تردیدکنندگان -در حقانیت- جعفر بن محمد هلاک خواهند شد؛ هر کس به او (و مکتب او) باز گردد، گویى به من -و دین من- باز گشته است.
سخن حق از من است: سوگند مى‌خورم که منزلت دانش جعفر بن محمد -و هر آن که بر او ایمان آورد- را گرامى بدارم؛ محبت و عشق به او را در دل دوستان، شیعیان، پیروان و یارانش قرار خواهم داد، سپس فتنه کور و سیاه گمنامى و تقیه را از برابر امام موسى(ع) کنار خواهم زد؛ چرا که سیر فرمان و اطاعت الهى هرگز منقطع نخواهد شد و حجت و دلیل من از دید مردم پنهان نخواهد ماند و دوستانم هرگز تیره بخت نخواهند شد.
-اى محمد! به خلق بگو- اگر کسى یکى از حُجج مرا انکار کند، نعمتى را که داده‌ام انکار کرده است و هر که آیه‌اى از کتابم را تغییر دهد بر من تهمت بسته است، واى بر افترا زنندگانِ انکارگر، آن زمان که دوران امامت بنده و دوست و برگزیده‌ام موسى-بن جعفر(ع)-به پایان رسد.
آگاه باشید! هر که هشتمین حجت مرا دروغ شمارد، گویى همه اولیاى مرا انکار کرده است. على-بن موسى(ع)- دوست و یاور من -و رهبر شما- است و من ثِقل علم و عصمت و صفات نبوت را در او قرار مى‌دهم؛ توان او را در پاسدارى از آن مى آزمایم؛ عفریت ستمگر و متکبر او را مى‌کشد و در شهرى که عبد صالح ذوالقرنین ساخت دفن مى‌شود.
سخن حق آن است که من بگویم: دیدگان موسى را با تولد فرزندش محمد و خلیفه و جانشین پس از او روشنى بخشم. محمد-بن على بن موسى الرضا(ع)- وارث علم و دانش من و معدن حکمت و جایگاه راز من و حجت من بر بندگانم است. بهشت را جایگاه او قرار دادم و او را شفیع هفتاد نفر از افراد خانواده-منسوبان او- که جهنم بر آنان واجب شد قرار دادم.

-پس از او- فرزندش على-بن محمد بن على بن موسى الرضا(ع)- دوست و یاورم را سعادتمند کردم؛ او امانتدار وحى من خواهد بود؛ از صُلب او، حسن-بن على بن محمد- را بر خواهم آورد که دعوت کننده مردم به راه خدا و نگاهبان علم الهى است.

آنگاه -پس از او- حجت خویش را با آمدن فرزندش-قائم آل محمد(عج)- که رحمت واسعه براى جهانیان است تکمیل خواهم کرد، قدرت و کمال موسوى، عظمت و نور عیسوى و صبر ایوب همه را در او مى‌بینید؛ او در زمانى خواهد آمد که دوستان من خوار شده و چون مغولان و دیلمیان مشرک، سرافکنده گشته و به آتش کشیده مى‌شوند، سرهاى آنان به عنوان هدیه به اطراف و اکناف فرستاده مى‌شود و ترسان و لرزان مى‌شوند، زمین از خون آنان رنگین مى‌شود و هلاکت و فریاد و شیون در بین زنانشان همه گیر مى‌شود.
آنان به حقیقت حجّت و اولیاى من در زمین خواهند بود. به واسطه اینان هر فتنه کور و سیاه را از خلق دور خواهم ساخت و با آن‌ها حرکت‌هاى ظریف و پنهان -معاندان دین الهى- کشف مى‌شود و قید و بندها و زنجیرهاى بندگى از دوش خلق برداشته مى‌شود، صلوات و رحمت خداوند بر آنان باد! اینان همان هدایت یافتگانند».

*موضوعات مطرح شده در حدیث لوح

- تنصیص به امامت ائمه اثنى عشر(ع)
– پیش‌بینى برخى حوادث که هم‌زمان با حیات ائمه اتفاق خواهد افتاد، از جمله علم امام، چگونگی شهادت امام، محل شهادت امام و نوع برخوردهاى مخالفان و معاندان با امام.

- توصیف خصوصیات ظاهرى و معنوى امام مهدى(عج) و بیان وضعیت سیاسى، اجتماعى و فرهنگى عصر ظهور و نیز وقایع و اصلاحات اجتماعى که پس از ظهور آن حضرت اتفاق خواهد افتاد.
– تمام امامان روح واحدى در کالبدهاى مختلف هستند، اهداف آنان منطبق بر یکدیگر و عالى‌ترین مقصد آنان سعادت بشر از طریق پرستش صحیح خداى واحد و به کار بستن عقل و درایت به منظور بهبود وضعیت زندگى و رسیدن به کمال است، بنابراین راه سعادت در پذیرش امامت هر دوازده امام معصوم است، توقف بر یکى از ائمه به معناى انکار و نادیده گرفتن بقیه ائمه خواهد بود.

- اکمال سلسله امامت به وجود حضرت حجت(ع) است، در واقع تحقق اهداف اصلى امامت تام ائمه در امامت حضرت مهدى(عج) خواهد بود، همان طور که امامت حضرت امیرالمومنینِ على(ع) اکمال رسالت رسول اللّه(ص) است.

- امامت حضرت مهدى(عج) فقط مخصوص مسلمانان یا شیعیان نیست، بلکه امامت آن حضرت رحمت گسترده‌اى است که همه مردم را فرا مى‌گیرد، در حدیث لوح از وجود آن حضرت به رحمه للعالمین تعبیر شده است و در سایه حکومت و امامت ایشان همه مستضعفان به حقوق خود مى‌رسند، حق همه افراد از غاصبان ستانده و به ایشان بازگردانده مى‌شود


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
زندگی امام رضا (ع)
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 24 فروردين 1394

علی بن موسی زادهٔ جمعه ۱۹ رمضان یا نیمه ماه رمضان یا پنج شنبه ۱۱ ذیقعده یا ۱۰ رجب سال ۱۴۸ هجری در شهر مدینه بود. او ۲۴ سال وچند ماه را با پدرش به سر برد؛ ولی مطابق آنچه گفته شد، عمر او در روز مرگ پدرش موسی کاظم، ۳۵ سال یا ۲۹ سال و دو ماه بوده و پس از مرگ پدرش چنانکه در مطالب السئول نیز آمده، ۲۵ سال زیسته‌است و مدت امامت او حدود ۲۰ سال طول کشید، که ۱۷ سال آن در مدینه و سه سال آخر آن در خراسان گذشت. رضا در مدینه، پس از مرگ موسی کاظم، امامت برمردم را بر عهده گرفت، و به رسیدگی امور پرداخت، شاگردان پدر را به دور خودش جمع کرد، و به تدریس و تکمیل حوزه علمیه جدش، رییس مذهب شیعه جعفر صادق پرداخت. در طول این مدت، او در دنباله حکومت هارون الرشید را که ده سال و بیست و پنج روز بود زیست. سپس امین از سلطنت خلع شد و عمویش ابراهیم بن مهدی برای مدت بیست و چهار روز به سلطنت نشست. آنگاه دوبارهامین علیه او شورش کرد و برای وی از مردم بیعت گرفته شد. یکسال و هفت ماه حکومت کرد ولی به دست طاهر بن حسین کشته شد. سپس عبد الله بن هارون، مامون، به خلافت تکیه زد و بیست سال حکومت کرد. در زمان حکومت مامون، آن گونه که در کتب معتبر شیعه آورده‌اند او که علاقه مردم ایران به امامان شیعه را می‌دید تصمیم گرفت رضا را مجبور کند تا از مدینه به خراسان بیاید و او را به عنوان ولیعهد و جانشین خود معرفی کند و چنان چه شیخ مفید در کتاب مسار الشیعه آورده‌است روز اول ماهرمضان روز بیعت به ولایت عهدی رضا توسط مامون است، تا با این روش بتواند در بین مردم محبوبیت قابل ملاحظه‌ای پیدا کند و درضمن تصمیم داشت تا رضا را نزد خود بیاورد و کارهای او را تحت نظارت کامل خود قرار دهد. سپس مامون اورا توسط زهرکشت  السلام علیک یا غریب الغرباتصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
امام رضا (ع) وشخصیت علمی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 24 فروردين 1394

شخصيت علمي امام رضا عليه‌السلام

امام هشتم، چونان نياكان وارسته‌اش، از مقام علمي والايي برخوردار بود، تا آن جا كه وي را

«عالم آل محمد» لقب داده‌اند. 


اباصلت از محمدبن اسحاق بن موسي بن جعفر(ع) نقل كرده است: «امام موسي بن جعفر، به

فرزندانش مي‌فرمود: برادرتان، علي بن موسي، داناي خاندان پيامبر است. نيازها و پرسشهاي

ديني خود را از وي فرا گيريد و آنچه را به شما تعليم داد، به خاطر بسپاريد، چه اين كه بارها

پدرم امام صادق به من فرمود: داناي خاندان پيامبر در نسل توست و اي كاش من او را درك

كرده و مي‌ديدم.» 


با توجه به اين كه در ميان ائمه(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) مجال بيشتري براي تشكيل

محافل علمي و نشر علوم اهل بيت(ع) پيدا كردند، و با اين حال امام رضا كه در اين زمينه مجال

كمتري يافت، عنوان «عالم آل محمد» را دريافت كرده است، مي‌توان اين گمان را درست

دانست كه مناظرات و مباحثات علمي و اعتقادي آن حضرت از چنان اهميت و امتيازي برخوردار

بوده است كه به عنوان عالم خاندان رسالت شناخته شود. 



 مناظرات امام 


دستگاه خلافت عباسي، با اهدافي خاص، از انديشه‌وران مذاهب و فرقه‌هاي گوناگون، دعوت

مي‌كرد و آنان را رو در روي امام قرار مي‌داد. با مطالعه در شخصيت، روحيات و افكار مأمون،

آشكار مي‌شود كه او از تشكيل چنين جلسات و همايشهايي، اهدافي سياسي را دنبال

مي‌كرد. هر چند شخصاً به مباحثات علمي علاقه‌مند بود، ولي مأمون به عنوان خليفه،

شخصي نبود كه بخواهد با اين‌گونه مباحثات و مناظرات، عظمت و حقانيت خاندان پيامبر را به

نمايش بگذارد و شخصيتي را كه مورد توجه انقلابيون آل علي بود، در جامعه مطرح كند و علم و

شكوه و شايستگي و برتري آنان را به ديگران بنماياند، بلكه در پس اين تلاشها، اهدافي

سياسي داشت و چه بسا بي‌ميل نبود كه در اين نشستها، براي يكبار هم كه شده، امام از

پاسخگويي به پرسشها عاجز بماند! 


به هر حال، گذشته از اهدافي كه مأمون دنبال مي‌كرد، ولي نتايج آن جلسات مايه شكوه و

عظمت امام و بهره علمي و اعتقادي شيعه شد. 


عبدالسلام هروي كه در بيشتر نشستها و مناظرات حضور داشته است، مي‌گويد: «هيچ كسي

را از حضرت رضا(ع) داناتر نديدم. و هيچ دانشمندي آن حضرت را نديده، مگر اين كه به علم برتر

او گواهي داده است. در محافل و مجالس كه گروهي از دانشوران و فقيهان و دانايان

اديانمختلف حضور داشتند بر تمامي آنان غلبه يافت، تا آن جا كه آنان به ضعف علمي خود و

برتري امام اذعان و اعتراف داشتند.» 


ابراهيم بن عباس، گواه ديگري از حاضران و ناظران اين‌گونه جلسات بوده و مي‌گويد: «حضرت

رضا(ع) هيچ مسأله‌اي را بدون پاسخ نمي‌گذاشت. در علم و دانش كسي را داناتر از او سراغ

ندارم. آنچه مأمون مطرح مي‌ساخت پاسخ كامل آن را دريافت مي‌كرد و آنچه حضرت مي‌فرمود،

مستند به قرآن بود.» 


خود آن گرامي در اين زمينه مي‌فرمود: «در حرم پيامبر، مي‌نشستم و عالمان مدينه هرگاه در

مسأله‌اي با مشكل روبرو بودند و از حل آن ناتوان مي‌ماندند، به من رو مي‌آوردند و پاسخ

مي‌گرفتند.» 

آگاهي امام از اديان و مكاتب 


امام علاوه بر اين كه براي پرسشهاي مختلف عالمان اديان و مكاتب، پاسخي درخور داشت، بر

مبناي اعتقادي شخص مخاطب سخن مي‌گفت و استدلال مي‌كرد و اين مظهر ديگري از

توانمندي علمي امام بود. امام با اهل تورات، به توراتشان، با رهروان انجيل، بر مبناي انجيل و با

حاملان زبور، به زبور و... سرانجام با هر فرقه و گروهي با مباني خود آنان سخن گفته، به روش

خودشان استدلال مي‌كرد. 


محمدبن حسن نوفلي، از اصحاب حضرت رضا(ع) مي‌گويد: هنگامي كه حضرت رضا(ع) به مرو

 

گام نهاد، مأمون به وزيرش، فضل بن سهل دستور داد، تا چهره‌هاي سرشناس علمي و رهبران

مذاهب و دانشمندان فرقه‌هاي مختلف را كه در علم مناظره و جدل از ديگران ممتاز بودند،

فراخواند و در روزي معين مناظره‌اي علمي ترتيب دهد. 


فضل، از جاثليق، رأس الجالوت، دانشمندان صابئي، هرابذه، اصحاب زرتشت، قسطاس رومي و

گروهي ديگر از متكلمان دعوت كرد. اجلاس مقدماتي تشكيل شد، خليفه نيز در آن حضور يافت

و ضمن ابراز خرسندي از تجمع عالمان، گفت: «شما مشهورترين و سرشناس‌ترين چهره‌هاي

اين زمان هستيد. هدف از اين اجلاس آن است كه با اين ميهمان حجازي (امام رضا) وارد بحث وگفت و گو شده، هر كدام به ارائه منطق و برهان خود پردازيد.» 


حاضران در جلسه، آمادگي خود را براي تأمين خواسته‌هاي خليفه اعلام داشتند و عهد كردند تا تمام توان علمي خود را به نمايش گذارند. 


محمدبن حسن نوفلي، روايت كننده حديث مي‌گويد: من، در كنار امام بودم كه «ياسر خادم»

وارد شد و جهت شركت در جلسه‌اي كه براي روز بعد مقرر شده بود، دعوت مأمون را به امام ابلاغ كرد. 


امام در پاسخ فرمود: «سلام مرا به او ـ مأمون ـ برسان و بگو: مي‌دانم مراد تو چيست؟ به

خواست خداوند فردا صبح نزد تو خواهم آمد.» 


بعد از آن كه فرستاده مأمون، بيرون رفت، امام فرمود: نظر تو درباره اين همايش اهل شرك و

صاحبان انديشه‌هاي گوناگون چيست؟

 
عرض كردم: هدف خليفه آزمودن شماست و اين طرح مزورانه بنايي سست و بي‌اساس است.

 
حضرت فرمود: اجلاس را چگونه پيش بيني مي‌كني؟ 


گفتم: اين افراد كه به فراخوان دعوت شده‌اند، با دانشمندان متفاوتند، زيرا عالمان در برابر دليل و

برهان، خاضعند، ولي اينان به اصحاب انكار شهرت دارند و كارشان مغالطه است و زير بار سخن

حق نخواهند رفت؛ بهتر آن است كه از ايشان دوري گزينيد. 


حضرت، ضمن تبسمي فرمود: آيا نگران هستي، مبادا دلايل من كافي نباشد؟ 


عرض كردم: اميدوارم خداوند، تو را بر آنها پيروز گرداند. 


امام فرمود: دوست داري بداني كه چه موقع مأمون، از كار خود پشيمان خواهد شد؟ 


گفتم: آري.

 
فرمود: آنگاه كه بشنود با اهل تورات، به توراتشان، با طرفداران انجيل، به انجيل آنان، با زبوريان

به زبورشان، با صائبان به زبان عبري آنها، با هرابذه و موبدان زرتشي به پارسي، با روميان به

زبان رومي و با هر يك از صاحبان انديشه‌ها و مكاتب با زبان خودشان، استدلال كرده و به بحث و

گفت و گو نشينم. زماني كه هر گروه را به بن بست رساندم تا آن كه دلايل خود را باطل بيند و

لب فرو بسته، تسليم سخن من شود، مأمون خواهد فهميد كه به آنچه پنداشته و در انديشه

داشته است، دست نخواهد يافت. 

 

و همين‌گونه نيز شد كه آن اجلاس به سرافكندگي دانشمندان شركت كننده و پشيماني خليفه انجاميد. 


آگاهي امام به زبانهاي مختلف

 

يكي ديگر از مظاهر شخصيت علمي امام رضا(ع) كه شگفتي اطرافيان و شاهدان را همراه

داشت، آشنايي كامل حضرت، به زبانهاي مختلف بود. چنان كه از بخش پيشين نيز آشكار شد،

امام در مجامع علمي به هنگام مناظره و يا در نشستهاي معمولي در پاسخگويي به اشخاصي

كه از بلاد ديگر حضور ايشان شرفياب مي‌شدند، با زبان متداول و رسمي مخاطب با وي به گفت

و گو مي‌پرداختند. 

اباصلت هروي مي‌گويد: «امام رضا(ع)، با مردم به زبان خودشان سخن مي‌گفت. به خدا سوگند

كه او، فصيح‌ترين مردم و داناترين آنان به هر زبان و فرهنگي بود.» 

اباصلت همچنين مي‌گويد: عرض كردم: اي فرزند رسول خدا، من در شگفتم از اين همه اشراف و تسلط شما به زبانهاي گوناگون! 


امام فرمود: «من حجت خدا بر مردم هستم. چگونه مي‌شود، خداوند فردي را حجت بر مردم

قرار دهد، ولي او زبان آنان را درك نكند. مگر سخن اميرمؤمنان علي به تو نرسيده است كه

فرمود: به ما «فصل الخطاب» داده شده است و آن چيزي جز شناخت زبانها نيست.» 

اعتراف مخالفان به برتري علمي امام 

چنان كه پيشتر گذشت، مأمون از تشكيل جلسات بحث و گفت و گو، اهدافي را دنبال مي‌كرد كه از جمله مي‌توان موارد زير را ياد كرد: 

 

سرگرم ساختن مردم و جامعه به مباحثات علمي و تحت‌الشعاع قرار دادن اوضاع سياسي

موجود، به ويژه نهضتهايي كه در گوشه و كنار بلاد اسلامي رو به رشد بود. 

 

به دست آوردن نوعي وجهه فرهنگي براي حكومت، به ويژه براي خودش كه در مسند زمامداري قرار داشت. 

ـ جلب نظر امام، با وانمود ساختن اين نكته كه وي خواهان عظمت خاندان پيامبر(ص) است. 

محدود ساختن امام به حركتهاي علمي

ـ زمينه‌سازي براي پيدايش موقعيتي كه در آن هر چند براي يك بار، امام مغلوب ديگران شود. 
به هر حال در هيچ يك از اين مجالس، مأمون به نتيجه دلخواه، دست نيافت و ناگزير به اعتراف و خضوع در برابر عظمت علمي امام شد. وجود چنين اعترافاتي در تاريخ شايان تأمل است. 
در جريان يكي از نشستهاي علمي، چون وقت نماز فرا رسيد، امام براي اقامه نماز از مجلس، بيرون شد. مأمون به محمدبن جعفر، عموي امام رضا(ع) رو كرد و گفت: پسر برادرت را چگونه يافتي؟ 
پاسخ گفت: او عالم و دانشمند است. 
مأمون گفت: پسر برادرت از خاندان پيامبر است؛ خانداني كه پيامبر در مورد آنان فرموده است: آگاه باشيد، نيكان عترت من و شاخه‌هاي درخت وجود من، در خردسالي، خردمندترين و در بزرگسالي، داناترين مردمند. آنها را تعليم ندهيد، زيرا آنان از شما داناترند. هيچ گاه شما را از دروازه هدايت، بيرون نساخته و در گمراهي وارد نخواهند كرد. 
در نقل ديگري آمده است كه مأمون مسائلي چند از امام رضا(ع) پرسيد و آنگاه كه پاسخ همه آنها را به درستي يافت، چنين گفت: «خدا مرا بعد از تو زنده ندارد. به خدا سوگند، دانش صحيح، جز نزد خاندان پيامبر(ص) يافت نمي‌شود و براستي دانش پدرانت را به ارث برده‌اي و همه علوم نياكانت در تو گرد آمده است.» 
آري، صرف نظر از اهداف مأمون، بايد گفت: دانش گسترده امام رضا(ع)، حقيقتي است كه دوست و دشمن، ناگزير از اعتراف به آن بوده و هستند. اگر مأمون نيز در درون ميل به بروز اين حقيقت نداشت، ولي سبب شد تا چنين نتيجه‌اي به دست آيد و چهره علمي امام بهتر روشن شود. 

پشيماني مأمون از تشكيل محافل علمي 
مأمون خود در تشكيل محافل علمي و مناظرات دانشمندان با امام اصرار داشت، ولي از فراخواني امام به مناظرات، سخت پشيمان شد و پيش‌بيني امام در مورد وي تحقق يافت. علت پشيماني نيز روشن است. مأمون با انگيزه صحيح و دانش دوستانه به اين اقدام، دست نزده بود، همچنان كه براي آگاهي بيشتر مردم و دانشمندان از شخصيت علمي امام چنين نكرده بود. وي اهدافي چون تحقير امام و شخصيت علمي او، سرگرم ساختن جامعه به اين‌گونه جلسات و تحت‌الشعاع قرار دادن امور سياسي و... را دنبال مي‌كرد و چون خود را در رسيدن به آن هدفها، ناكام يافت سخت پشيمان شد، تا جايي كه برخي، همين رخدادها را زمينه‌ساز شهادت آن حضرت دانسته‌اند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
فواید خواندن دعای فرج
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 24 فروردين 1394
 
آثار و فایده های خواندن دعای فرج
 

دعای فرج,فواید دعای فرج,فضیلت دعای فرج

این دعا اجابت دعوت خدا و رسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.

 روایات مختلفی به بیان آثار، فوائد و ویژگی هایی که بر دعا کردن برای تعجیل فرج مترتب است، پرداخته است که به پاره ای از آنها اشاره می کنیم.

1- فرمایش حضرت ولی عصر (علیه السّلام) : بسیار دعا کنید برای تعجیل فرج که فرج شما در آن است.

2- این دعا سبب زیاد شدن نعمت می شود.

3- اظهار محبت قلبی است.

4- نشانه ی انتظار است.

5- زنده کردن امر ائمه اطهار (علیه السّلام) است.

6- مایه ی ناراحتی شیطان لعین است.

7- نجات یافتن از فتنه های آخر الزمان است.

8- اداء قسمتی از حقوق آن حضرت است، که اداء حق هر صاحب حقی،واجب ترین امور است.

9- تعظیم خداوند و دین خداوند است.

10- حضرت صاحب الزمان (علیه السّلام) در حق او دعا می کند.

11- شفاعت آن حضرت در قیامت شامل حال او می شود.

12- شفاعت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ان شاءالله شامل حالش می شود.

13- این دعا امتثال امر الهی و طلب فضل و عنایت او است.

14- مایه ی استجابت دعا می شود.

15- اداء اجر رسالت است.

16- مایه ی دفع بلا است.

17- سبب وسعت روزی است ان شاءالله.

18- باعث آمرزش گناهان می شود.

19- سبب تشرف به دیدار آن حضرت در بیداری یا خواب می شود ؛ ان شاءالله.

20- سبب رجعت به دنیا در زمان ظهور آن حضرت می شود ؛ ان شاءالله.

21- از برادران پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خواهد بود.

22- فرج مولای ما حضرت صاحب الزمان (علیه السّلام) زودتر واقع می شود.

23- پیروی از پیغمبر و امامان (علیه السّلام) خواهد بود.

24- وفای به عهد و پیمان خداوندی است.

25- آثار نیکی به والدین برای دعا کننده حاصل می شود.

26- فضیلت رعایت و اداء امانت برایش حاصل می شود.

27- زیاد شدن اشراف نور امام (علیه السّلام) در دل او است.

28- سبب طولانی شدن عمر است، ان شاءالله.

29- تعاون و همکاری در کارهای نیک و تقوی است.

30- رسیدن به نصرت و یاری خداوند و پیروزی بر دشمنان به کمک خداوند است.

31- سبب هدایت به نور قرآن مجید است.

32- نزد اصحاب اعراف معروف می گردد.

33- به ثواب طلب علم نائل می شود؛ ان شاءالله.

34- از عقوبت های اخروی ان شاءالله در امان می ماند.

35- هنگام مرگ به او مژده می رسد و با او به نرمی رفتار می شود. 

دعای فرج,فواید دعای فرج,فضیلت دعای فرج

  36- این دعا اجابت دعوت خدا و رسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.

37- با امیرالمومنین (علیه السّلام) و در درجه آن حضرت خواهد بود.

38- محبوب ترین افراد نزد خداوند خواهد بود.

39- عزیزترین و گرامی ترین افراد نزد خداوند خواهد بود.

40- ان شاءالله از اهل بهشت خواهد شد.

41- دعای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شامل حالش می شود.

42- کردارهای بد او به کردارهای نیک مبدل می شود.

43-خداوند متعال در عبادت ، او را تأیید می فرماید.

44- ان شاءالله با این دعا عقوبت از اهل زمین دور می شود.

45- ثواب کمک به مظلوم را دارد.

46- ثواب احترام به بزرگ تر و تواضع نسبت به او را دارد.

47- پاداش خونخواهی حضرت ابی عبدالله الحسین (علیه السّلام) را دارد.

48- شایستگی دریافت احادیث ائمه اطهار (علیه السّلام) را می یابد.

49- نور او برای دیگران نیز- روز قیامت – درخشان می گردد.

50- هفتاد هزار نفر از گنهکاران را شفاعت می کند.

51- دعای امیرالمومنین (علیه السّلام) در روز قیامت ، شاملش می گردد.

52- بی حساب داخل بهشت شود.

53- از تشنگی روز قیامت در امان می ماند.

54- در بهشت جاودان است.

55- مایه ی خراش روی ابلیس و مجروح شدن دل او است.

56- روز قیامت هدیه های ویژه ای دریافت می دارد.

57- خداوند عزوجل از خدمتگزاران بهشت نصیبش می فرماید.

58- در سایه ی گسترده ی خداوند قرار گرفته و رحمت بر او نازل می شود – مادامی که مشغول آن دعا باشد.

59- پاداش نصیحت مومن را دارد.

60- مجلسی که در آن برای حضرت قائم – عجل الله فرجه – دعا شود، محل حضور فرشتگان می گردد.

61- دعا کننده مورد مباهات خداوند می شود.

62- فرشتگان برای او طلب آمرزش می کنند.

63- از نیکان مردم – پس از ائمه اطهار (علیه السّلام) – می شود.

64- این دعا اطاعت از اولی الامر است که خداوند اطاعتشان را واجب ساخته است.

65- مایه ی خرسندی خداوند عزوجل می شود.

66- مایه ی خشنودی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می گردد.

67- این دعا خوشایندترین اعمال نزد خداوند است.

68- از کسانی خواهد بود که خداوند در بهشت به او حکومت می دهد، ان شاءالله.

69- حساب او آسان می شود.

70- این دعا در عالم برزخ و قیامت مونس مهربانی خواهد بود.

71-این عمل بهترین اعمال است.

72- باعث دوری غصه ها می شود.

73- دعای هنگام غیبت بهترازدعای هنگام ظهور امام  (علیه السّلام) است.

74- فرشتگان درباره اش دعا می کنند.

75- دعای حضرت سید الساجدین (علیه السّلام) – که نکات و فوائد متعددی دارد- شامل حالش می شود.

76- این دعا تمسک به ثقلین (کتاب و عترت) است.

77- چنگ زدن به ریسمان الهی است.

78- سبب کامل شدن ایمان است.

79- مانند ثواب همه ی بندگان به او می رسد.

80- تعظیم شعائر خداوند است.

81- این دعا ثواب کسی که با پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شهید شده را دارد.

82- ثواب کسی که زیر پرچم حضرت قائم (علیه السّلام) شهید شده را دارد.

83- ثواب احسان به مولای ما حضرت صاحب الزمان – عجل الله فرجه – را دارد.

84- در این دعا ، ثواب گرامی داشتن عالم هست.

85- پاداش گرامی داشتن شخص کریم را دارد.

86- در میان گروه ائمه اطهار (علیه السّلام) محشور می شود.

87- درجات او در بهشت بالا می رود.

88- از بدی حساب در روز قیامت در امان می ماند.

89- به بالاترین درجات شهدای روز قیامت نائل می شود.

90- و رستگاری به سبب شفاعت فاطمه زهرا (علیه السّلام) را در پی دارد.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
صبر کن تا نجات یابی ( ان اله مع الصابرین)
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 24 فروردين 1394

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

   صبر کلید مشگلهاست صبر کن خدا در را باز میکند. تنها، نشستن و مودب بودن کار شماست,اما باز کردن یا باز نکردن در با اوست . اختیاری نیست! هر وقت دیدی تاخیر افتاد پشت در بایست . مبادا بروی و بگویی چیزی نمیدهند . با هنر و فهمت تا پشت در برو . در را محکم نزنی یا اصلا در نزن .صاحبخانه خودش میداند،انجا بنشین .
شبی که حضرت زهرا را میخواستند دفن کنند اصحاب حضرت امیر پشت در آمدند تا کمک کنند . حضرت امیر امام حسن را فرستاد که پشت در صدای گریه می آید، ببین کیست ؟ امام حسن گفت اصحابند، گریه میکنند که در را باز کنید داخل بیاییم . حضرت فرمود بگو بروند اول اذان بیایند تشییع جنازه کنند .
اینها رفتند اما یکی ماند و نرفت. همانجا نشست . نتوانست برود . یک دقیقه بعد حضرت امیر دیدند هنوز صدای گریه می آید فرمودند پسرم مگر نگفتی بروند؟! عرض کرد چرا ، دو مرتبه دم در رفت و فرمود چرا نرفتی ؟ گفت : پای رفتن نداشتم ... حضرت امیر گفتند : بگو بیاید داخل.
ببین که کمی پشت در ایستادن خوب است . به اشاره ملتفت باش. از یکسال، پنج سال پشت در ایستادن نترس. پشت در بهترین جاست.     (مرحوم دولابی) از عرفای محبوب


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مناجات با امام زمان عج
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 24 فروردين 1394

 

یا مهدی ادرکنی
 
 

  



 

با یکی از علمای اهل معنا ، یکی از فدائیان حجه ابن الحسن ارواحنا فداه ، عزیزی که چشمهای ظریفش با اشک فراق و سوز جدائی سرخ شده و جز فریاد از درد فراق او بلند نمی شود به حرم مطهر امیر المومنین علیه السلام می رویم .

او یک شب در کنار مرقد مطهر حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام می فرمود :
یکی از علماء بزرگ در نجف اشرف در سالهای اخیر تشرفی به محضر مقدس آن حضرت داشته که جریان تشرفش را چنین نقل نموده است:
حرم مطهر خلوت بود و من در اطراف ضریح مشغول زیارت بودم. ناگهان متوجه شدم آقای بزرگواری در حال مناجات با خدای خویش است و دعایی سوزناک و منقلب کننده بر زبانش جاری است و چنین می گوید:

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم هذا دینک اصبح باکیا لفقد ولیک فصل علی محمد وآل محمد وعجل فرج ولیک رحمة لدینک، اللهم هذا دینک اصبح باکیا لفقد ولیک فصل علی محمد وآل محمد وعجل فرج ولیک رحمة لکتابک،اللهم وهذه اعین المومنین اصبحت باکیة لفقدت ولیک فصل علی محمد وآل محمد وعجل فرج ولیک رحمة للمومنین.

یعنی :

(پروردگارا! این دین تو است که اکنون بخاطر گوشه نشینی و غیبت ولیت ( امام زمان علیه السلام ) گریان شده، پس خدایا رحمت خاص خود را بر محمد و آل محمد نازل فرما و در ظهور آن حضرت عجله کن تا به دینت رحم کرده باشی و ان را از غربت به در آوری.
پروردگارا ، این قرآن تو است که اکنون در فراق ولیت (حجه ابن الحسن علیه السلام ) گریان شده ، پس رحمت خاص خود را بر محمد و آل محمد فرو ریز و در ظهور آن حضرت شتاب کن تا به کتابت رحم کرده باشی.(و غبار غم از چهره آن بزدایی ).
ای محبوبم، ای پروردگار مهربان و این چشمهای مؤمنین است که در فراق ولیت (امام زمان علیه السلام )گریان شده، پس صلوات و رحمت بی پایانت را بر محمد و آل محمد فرو ریز و در فرج آن حضرت تعجیل کن تا به مؤمنین رحم کرده باشی. پروردگارا ، رحمت خاص خود را بر محمد و آل محمد فرو ریز.

من وقتی این جملات را شنیدم ، منقلب شدم ، برگشتم ببینم این آقای بزرگوار که بود که چنین با خدای خود راز و نیاز و چنین انقلابی عظیم در کشور دل بر پا می کند ،(با آنکه چند نفری بیشتر در حرم نبودند و حتی از آنطرف ضریح هم می توانستم ببینم اگر او به طرفی می رود ) به کجا رفته است ، در عین حال مثل اینکه او به یکباره ناپدید شود ، هر چه بدنبالش در همان چند لحظه گشتم اثری از او نیافتم و فهمیدم مولایم حضرت بقیه الله ارواحنا فداه را زیارت کرده ام .

مناجات امام زمان

 

 (کپی از سایت منتظران  مهدی عج) باکسب اجازه

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اصحاب کهف وروستای رقیم
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 23 فروردين 1394

 در بيان قصه اصحاب كهف و اصحاب رقيم است
حق تعالى مى فرمايد ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا (807) آيا گمان كردى كه اصحاب غار و اصحاب رقيم از آيات قدرت ما در عجب بودند؟.
بعضى گفته اند كه : اصحاب رقيم همان اصحاب كهفند، و رقيم نام آن وادى است يا آن كوه كه غار در آنجا بود، يا نام شهرى كه از آنجا بيرون آمدند، يا نام لوحى كه قصه ايشان را در آن نقش كرده بودند و بر در غار گذاشته بودند، يا نام سگ ايشان ؛ و بعضى گفته اند كه : اصحاب رقيم گروه ديگرند (808) كه قصه ايشان مذكور خواهد شد.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : اصحاب كهف و رقيم گروهى بودند كه ناپيدا شدند، پس پادشاه آن زمان نام ايشان و پدران و خويشان ايشان را در لوحهاى سرب نقش كرد (809).
اذ اوى الفتيه الى الكهف فقالوا ربنا آتنا من لدنك رحمه وهيى ء لنا من امرنا رشدا (810) در وقتى كه پناه بردند جوانان بسوى غار پس گفتند: اى پروردگار ما! عطا كن ما را از جانب خود رحمتى و مهيا گردان براى ما امرى را كه موجب رشد و صلاح ما باشد.
و در حديث معتبر منقول است كه حضرت صادق عليه السلام از شخصى پرسيد: فتى كيست ؟
آن شخص گفت : فداى تو شوم ما جوان را فتى مى گوئيم .
فرمود: مگر نمى دانيد كه اصحاب كهف در سن كهولت بودند خدا ايشان را فتيه فرمود براى آنكه جوانمردى كردند و ايمان آوردند، و هر كه به خدا ايمان مى آورد و پرهيزكار است او فتى است هر چند پير باشد (811).
فضربنا على آذانهم فى الكهف سنين عددا (812) پس زديم بر گوش ايشان پرده خواب را كه از صداها بيدار نشوند در غار سالى چند شمرده شده .
ثم بعثناهم لنعلم اى الحزبين احصى لما لبئوا امدا (813) پس ‍ ايشان را برانگيختيم از خواب تا بدانيم - به علم بعد از وقوع - كه آنها كه نزاع مى كنند در مدت مكث ايشان در خواب از اصحاب كهف يا ديگران كدام يك درست تر احصا كرده اند.
نحن نقص عليك نباءهم بالحق انهم فتيه آمنوا بريهم و زدناهم هدى * و ربطنا على قلوبهم (814) ما بيان مى كنيم براى تو خبر ايشان را به راستى ، بدرستى كه ايشان جوانان - يا جوانمردان - بودند كه ايمان آوردند به پروردگار خود و زياده كرديم ما هدايت ايشان را و محكم گردانيديم دلهاى ايشان را براى صبر كردن بر شدائدى كه در اختيار حق عارض ‍ مى شود.
اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض لن ندعو من دونه الها لقد قلنا اذا شططا (815) در وقتى كه برخاستند پس گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است ، هرگز نمى خوانيم بغير از او خدائى را كه اگر بخوانيم بخدا سوگند سخنى گفته خواهيم بود بسيار دور از حق .
هؤ لاء قومنا اتخذوا من دونه آلهه لولا ياءتون عليهم بسلطان بين فمن اظلم ممن آفترى على الله كذبا (816) اين گروه قوم مايند كه گرفته اند بغير از خداوند بر حق خداها، و چرا نمى آورند بر عبادت آنها حجت و برهانى ظاهر، پس كيست ظالمتر از كسى كه افترا بندد بر خدا به دروغ .
و اذ اعتزلتموهم و ما بعبدون الا الله فاءووا الى الكهف ينشر لكم ربكم من رحمته وبهيى ء لكم من امركم مرفقا (817) پس به يكديگر گفتند كه : چون كناره كرديد از ايشان و از آنچه مى پرستند بغير از خدا پس پناه بريد بسوى غار تا پهن كند و بگشايد براى شما پروردگار شما از رحمت خود و مهيا كند براى شما از امر شما آنچه منتفع گرديد به آن و كار بر شما آسان شود.
وترى الشمس اذا طلعت تزاور عن كهفهم ذات اليمين و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال و هم فى فجوه منه (818) و مى بينى آفتاب را در وقتى كه طالع مى شود مى گردد و ميل مى كند شعاع آن از ايشان به جانب راست و بر ايشان نمى تابد، و چون غروب مى كند آفتاب از ايشان مى كند به جانب چپ و بر ايشان نمى تابد و ايشان در محل گشادگى از غار و در وسط آن جا گرفته اند.
ذلك من آيات الله من يهد الله فهو المهتد و من يضلل فلن تجد له وليا مرشدا (819) اين قصه ايشان - يا آفتاب نتابيدن بر ايشان - از آيات و علامات قدرت خدا است ، هر كه را خدا هدايت كند پس او هدايت يافته است ، و هر كه را خدا گمراه كند - يعنى منع لطف خود را از او بكند - پس ‍ نمى يابى از براى او كسى كه يارى و راهنمائى او بكند.
و تحسبهم ايقاظا و هم رقود و نقلبهم ذات اليمين و ذات الشمال و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد (820) و گمان مى كنى ايشان را كه بيدارند براى باز بودن چشمهاى ايشان - چنانچه على بن ابراهيم روايت كرده است (821)، يا گرديدن ايشان از پهلو به پهلو - و حال آنكه ايشان در خوابند و مى گردانيم ايشان را به جانب راست و چپ - على بن ابراهيم روايت كرده است كه : سالى دو مرتبه حق تعالى ايشان را از پهلو به پهلوى ديگر مى گرداند براى اينكه زمين ، پهلوى ايشان را نخورد (822) - و سگ ايشان پهن كرده است دستهاى خود را در پيشگاه غار يا در درگاه غار.
لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا (823) اگر مطلع شوى بر ايشان و نظر كنى بسوى ايشان هر آينه پشت خواهى كرد و خواهى گريخت از ايشان و هر آينه مملو خواهى شد از ترس ايشان براى مهابتى كه خدا در ايشان قرار داده است ، يا براى عظمت جثه و باز بودن ديده هاى ايشان ، يا براى وحشت مكان ايشان
از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : مراد از اين خطاب ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله نيست ، بلكه خطاب عام است براى بيان حال ايشان و دهشت امر ايشان (824).
و كذلك بعثناهم ليتساءلوا بينهم قال قائل منهم كم لبثتم قالوا لبثنا يوما او بعض يوم (825) و همچنين مبعوث گردانيديم ايشان را براى آنكه بعضى از بعضى سؤ ال كنند و بر حال خود مطلع شوند، گفت گوينده اى از ايشان كه : چند گاه در اين مكان مكث كرده ايد و در خواب بوده ايد؟ گفتند: يك روز مانده ايم يا بعضى از روز.
قالوا ربكم اعلم بما لبثتم فابعثوا احدكم بورقكم هذه الى المدينه فلينظر ايها ازكى طعاما فلياتكم برزق منه و ليتلطف و لا يشعرن بكم احدا (826) گفتند: پروردگار شما داناتر است به آنچه شما مانده ايد در اين مكان ، پس بفرستيد يكى از خود را با اين دراهمى كه داريد بسوى شهر پس ‍ نظر كند كه كى طعامش پاكيزه تر است - چنانچه على بن ابراهيم روايت كرده است (827)، يا حلال تر است - پس بياورد از براى شما روزى از آن طعام و سعى كند كه طعام نيكو بگيرد يا كسى او را نشناسد و كارى نكند كه بر احوال شما مطلع شوند.
انهم ان يظهروا عليكم يرجموكم او يعيدوكم فى ملتهم و لن تفلحوا اذا ابدا (828) زيرا كه ايشان اگر ظفر بيابند بر شما سنگسار مى كنند شما را يا برمى گردانند شما را در ملت خود، و اگر داخل شويد در ملت ايشان هرگز رستگار نخواهيد شد.
و كذلك اعثرنا عليهم ليعلموا ان وعد الله حق و ان الساعه لا ريب فيها (829) و همچنين مطلع گردانيديم مردم را بر احوال ايشان تا بدانند كه وعده خدا و زنده گردانيدن مردگان حق است و اينكه قيامت شكى نيست در آن .
اذ يتنازعون بينهم امرهم فقالوا ابنوا عليهم بنيانا ربهم اعلم بهم (830) در وقتى كه منازعه مى كردند ميان خود در امر مردگان كه آيا مبعوث مى شوند در قيامت يا نه - يا آنكه منازعه مى كردند در امر اصحاب كهف كه چند سال در خواب بودند، يا بعد از خواب رفتن ايشان نزاع كردند آيا مردند يا به خواب رفتند، آيا شهرى نزد ايشان بسازيم يا مسجدى بنا كنيم چنانچه حق تعالى فرموده است كه : - پس گفتند: بنا كنيد بر ايشان بنائى ، پروردگار ايشان داناتر است به احوال ايشان .
قال الذين غلبوا على امرهم لنتخذن عليهم مسجدا (831) گفتند آنان كه غالب گرديدند بر امر ايشان : البته اخذ مى كنيم و مى سازيم بر ايشان مسجدى كه در آن نماز كنند مردم .
سيقولون ثلاثه رابعهم كلبهم و يقولون خمسه سادسهم كلبهم رجما بالغيب و يقولون سبعه و ثامنهم كلبهم قل ربى اعلم بعدتهم ما يعلمهم الا قليل فلا تمار فيهم الا مراء ظاهرا و لا تستفت منهم احدا (832) بزودى خواهند گفت جمعى كه : اصحاب كهف سه مرد چهارم ايشان سگ ايشان بود، و خواهند گفت : پنج مرد ششم ايشان سگ ايشان بود، مى اندازند به گمان خود سخن را بسوى امرى كه غايب است از ايشان و علمى به آن ندارند، و خواهند گفت كه : هفت نفر بودند و ايشان سگ ايشان بود، بگو: پروردگار من داناتر است به عدد ايشان ، نمى داند عدد ايشان را مگر اندكى از مردم ، پس مجادله مكن با مردم در باب ايشان مگر مجادله ظاهرى كه آنچه وحى به تو رسيده است به ايشان بگوئى و استفتا و سؤ ال مكن در باب احوال اصحاب كهف از احدى از ايشان يعنى يهود و نصارى .
و باز فرموده است و لبثوا فى كهفهم ثلاث مائه سنين و ازدادوا تسعا # قل الله اعلم بما لبثوا له غيب السموات و الارض (833) و ماندند در غار خود سيصد سال و زياد كردند نه سال را - يعنى سيصد و نه سال ماندند - بگو: خدا داناتر است به آنچه ماندند، و او را است علم آنچه پنهان است در آسمانها و زمين .
على بن ابراهيم گفته است : عدد ايشان كه حق تعالى در اينجا فرموده است ، از اهل كتاب نقل كرده است (834)، لهذا بعد از آن فرمود: بگو كه خدا داناتر است .
و روايت كرده است : ايشان جوانان بودند كه در ميان زمان حضرت عيسى و مبعوث شدن حضرت رسول صلى الله عليه و آله بودند، و رقيم دو لوح بود از مس كه در آنها نقش كرده بودند احوال آن جوانان و مسلمان شدند ايشان را و اراده كردن دقيانوس كشتن ايشان را و رفتن ايشان به غار و ساير احوال ايشان (835).
و به سند حسن از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : سبب نزول سوره كهف آن بود كه كفار قريش نضر بن الحارث و عقبه بن ابى معيط و عاص بن وايل را فرستاد بسوى علماى يهود كه در نجران بودند كه از ايشان ياد گيرند مساءله اى چند كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤ ال كنند؛ ايشان گفتند: سؤ ال كنيد از او سه مساءله ، اگر جواب شما گفت در اين سه مساءله به نحوى كه ما مى دانيم پس او راستگو است ، و از يك مساءله از او سؤ ال كنيد اگر دعوى كند من آن را مى دانم ، پس او دروغگو است .
گفتند: آن مساءله ها كدامند؟
گفتند: سؤ ال كنيد از جوانانى كه در زمان پيش بودند و بيرون رفتند و غايب شدند و خواب رفتند، چه مدت در خواب ماندند تا بيدار شدند؟ و عدد ايشان چند بود؟ و با ايشان غير ايشان چه چيز بود؟ و قصه ايشان چگونه بود؟؛ و سؤ ال كنيد از موسى وقتى كه خدا او را امر كرد كه از پى عالم برود و از او ياد گيرد، عالم كى بود؟ و چگونه از پى او رفت ؟ و قصه او چون بود؟؛ و سؤ ال كنيد از او قصه شخصى كه به مشرق و مغرب آفتاب گرديد تا به سد ياءجوج و ماءجوج رسيد كيست ؟ و چگونه بوده است قصه او؟ و اخبار اين سه مساءله را چنانچه خود مى دانستند به ايشان گفتند و گفتند كه : اگر جواب شما بگويد به نحوى كه ما گفتيم او صادق است در دعوى پيغمبرى و اگر به خلاف اين خبر دهد به شما پس تصديق او مكنيد.
گفتند: مساءله چهارم كدام است ؟
گفتند: بپرسيد قيامت كى برپا مى شود؟ اگر دعوى نمايد كه مى دانم پس او كاذب است ، زيرا كه وقت قائم شدن قيامت را بغير از خدا كسى نمى داند.
پس ايشان برگشتند به مكه و نزد ابو طالب عليه السلام جمع شدند و گفتند: اى ابوطالب ! پسر برادر تو دعوى مى كند كه خبر آسمان به او مى رسد، ما از چند مساءله سؤ ال مى كنيم از او اگر جواب ما گفت ما مى دانيم كه راست مى گويد و اگر جواب نگفت مى دانيم دروغ مى گويد.
پس ابوطالب فرمود: سؤ ال نمائيد از او از هر چه خواهيد. پس از آن سه مساءله پرسيدند، حضرت رسول فرمود: فردا جواب مى گويم شما را؛ و انشاء الله نگفت ، به اين سبب چهل روز وحى از آن حضرت حبس شد تا آنكه بسيار مغموم شد آن حضرت و شك كردند آنهائى كه ايمان آورده بودند، و كفار قريش شادى نمودند و استهزا كردند به آن حضرت ، و ابوطالب بسيار محزون شد.
بعد از چهل روز جبرئيل عليه السلام سوره كهف را آورد، پس حضرت فرمود: اى جبرئيل ! دير آمدى به نزد من .
جبرئيل گفت : ما قدرت نداريم كه بى رخصت خدا نازل شويم ، پس آيات قصه اصحاب كهف را بر آن حضرت خواند و قصه ايشان را مفصل براى آن حضرت بيان كرد.
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: اصحاب كهف و رقيم در زمان پادشاه جبار ظالمى بودند كه اهل مملكت خود را دعوت مى كرد به عبادت بتها، هر كه اجابت او نمى كرد او را مى كشت ، اين جماعت مؤمن بودند و عبادت خدا مى كردند، و پادشاه بر در شهر جماعتى از نگهبانان را موكل كرده بود كه نگذارند كسى را كه از شهر بيرون رود تا سجده بت نكند، پس ‍ اين جماعت به بهانه شكار بيرون رفتند از شهر، زيرا كه در اثناى راه به شبانى رسيدند و او را به دعوت به اسلام و رفاقت خود كردند، و او اجابت ايشان نكرد و سگ آن شبان اجابت ايشان كرد و از پى ايشان روان شد.
پس حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه : داخل بهشت نمى شود از حيوانات مگر حمار بلعم باعورا، و گرگ يوسف و سگ اصحاب كهف ؛ پس اصحاب كهف به بهانه شكار از شهر بيرون رفتند و از دين آن پادشاه گريختند، پس چون شام شد داخل غار شدند و سگ با ايشان همراه بود، پس خدا خواب را بر ايشان غالب گردانيد و در خواب ماندند تا خدا آن پادشاه و اهل مملكت او را هلاك كرد و آن زمان گذشت و زمان ديگر آمد و گروه ديگر بهم رسيدند، پس ايشان بيدار شدند و به يكديگر نظر كردند و گفتند: آيا چه مقدار خواب كرده ايم ؟! پس نظر كردند ديدند كه آفتاب بلند شده است گفتند: يك روز يا بعضى از روز خوابيده ايم ، پس به يكى از خود گفتند كه : اين زر را بگير و داخل شهر شو به لباسى و هيئتى كه تو را نشناسند و از براى ما طعامى بگير كه ما را بشناسند، يا مى كشند يا به دين خود برمى گردانند.
پس چون آن مرد داخل شهر شد اوضاع شهر را به خلاف آنچه پيشتر ديده بود مشاهده كرد و جماعتى را در آن شهر ديد كه هرگز نديده بود و نمى شناخت و ايشان لغت او را نمى دانستند و او لغت ايشان را نمى دانست ، پس از او پرسيدند كه : تو كيستى و از كجا آمده اى ؟!
پس احوال خود را به ايشان نقل كرد، پادشاه آن شهر با اصحابش همراه او آمدند تا در غار و نظر در غار مى كردند پس بعضى از ايشان گفتند: اينها كه در غارند سه نفرند و چهارم سگ ايشان است ؛ و بعضى گفتند: پنج نفرند ششم سگ ايشان است ؛ و بعضى گفتند: هفت نفرند و هشتم سگ ايشان است ؛ و حق تعالى ايشان را محجوب گردانيده بود به حجابى از رعب و خوف كه هيچكس جراءت نمى كرد كه داخل شود و به نزديك ايشان برود مگر رفيق ايشان ، چون رفيق ايشان به نزد آنها رفت ايشان بسيار خائف شده بودند به گمان آنكه اين جماعت كه بر در غار آمدند اصحاب دقيانوسند، پس رفيق ايشان خبر داد كه : ما مدت مديدى در خواب بوده ايم و قرنها از زمان دقيانوس گذشته است و ما آيتى گرديده ايم از براى مردم كه تعجب مى كنند از حال ما.
پس گريستند و از خدا سؤ ال كردند كه باز ايشان را به خواب برگرداند، پس ‍ آن پادشاه گفت : سزاوار آن است كه در غار مسجدى بنا كنيم و به زيارت اين مكان بيائيم كه ايشان گروهى بودند مؤمنان
پس در هر سالى دو مرتبه ايشان را خدا از پهلو به پهلوى ديگر مى گرداند، شش ماه بر پهلوى راست مى خوابند و شش ماه بر پهلوى چپ ، و سگ با ايشان است و دستهاى خود را پهن كرده است در پيشگاه غار (836).
و در چند حديث معتبر ديگر از آن حضرت عليه السلام منقول است كه با اصحاب خود فرمود كه : اگر قوم شما تكليف شما را آنچه قوم اصحاب كهف تكليف كردند ايشان را بكنيد.
پرسيدند كه : چه تكليف كردند قوم ايشان ، ايشان را؟
فرمود كه : تكليف نمودند كه شرك به خدا بياورند، پس از روى تقيه اظهار شرك كردند و ايمان را در دلهاى خود پنهان كردند تا آنكه فرج به ايشان رسيد. و فرمود كه : ايشان تكذيب پادشاه كردند و خدا ثواب داد ايشان را، و تصديق او كردند از روى تقيه و خدا ثواب داد ايشان را (837).
فرمود كه : ايشان صرافان بودند (838).
و در چند حديث ديگر فرمود كه : ايشان صرافان طلا و نقره نبودند بلكه صراف سخن بودند كه عيار سخن حق و باطل را مى دانستند. و فرمود كه : بى وعده هر يك به تنهائى گريخته و از شهر بيرون رفتند و در صحرا يكديگر را ملاقات كردند و هر يك از ديگران عهدها و پيمانها گرفتند، پس بعد از سوگندها و عهدها آنچه در دل داشتند به يكديگر اظهار كردند پس معلوم شد كه همه مؤمن بوده اند و همه براى يك مطلب بيرون آمده اند (839).
فرمود كه : ايشان ايمان را پنهان كردند و كفر را براى تقيه اظهار كردند پس ‍ ثواب آنها بر اظهار كفر زياده بود از ثواب ايشان بر پنهان كردن ايمان (840).
و در چند حديث معتبر ديگر فرمود كه : تقيه هيچكس به تقيه اصحاب كهف نمى رسد، بدرستى كه ايشان زنار مى بستند و به عيدگاه مشركان حاضر مى شدند، پس خدا ثواب ايشان را مضاعف گردانيد (841).
و ابن بابويه و قطب راوندى رحمه الله عليهما به سند خود از ابن عباس ‍ روايت كردند كه : در زمان خلافت عمر گروهى از علماى يهود به نزد عمر آمدند و پرسيدند كه : بگو قفلهاى آسمانها چيست و كيست كسى كه قوم خود را ترسانيد نه از جن بود و نه از انس ؟ پرسيدند: كدامند آن پنج جانور كه بر روى زمين راه رفتند و در رحم خلق نشده اند؟ چه مى گويند دراج و خروس و اسب و درازگوش و وزغ و هوجه در وقت فرياد كردن ؟
پس عمر عاجز شد و سر به زير افكند پس رو به جانب اميرالمؤمنين عليه السلام آورد و گفت : اى ابوالحسن ! گمان ندارم كه بغير از تو كسى جواب اينها را داند.
پس حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام متوجه علماى يهود شد و فرمود كه : من در جواب اين مسئله ها را مى گويم به شرط آنكه موافق تورات جواب بگويم در دين ما درآئيد.
گفتند: بلى قبول كرديم .
پس فرمود كه : اما قفلهاى آسمانها شرك به خداست كه مرد با زنى كه مشرك باشد عمل او بسوى آسمان بالا نمى رود.
گفتند: كليد آنها چيست ؟
فرمود: گواهى لا اله اله و محمد رسول الله است .
گفتند: كدام قبرى است كه با صاحبش راه رفت ؟
فرمود: ماهى بود در وقتى كه يونس را فرو برد و به درياهاى هفت گانه او را گردانيد.
گفتند: كيست آن كه قوم خود را انذار كرد نه از جن بود و نه از انس ؟
فرمود: آن مورچه سليمان بود كه به موران گفت : اى گروه موران ! داخل خانه خود شويد كه پامال نكند شما را سليمان و لشكرهاى او.
گفتند: خبر ده ما را از پنج چيز كه بر روى زمين راه رفتند و در رحم خلق نشده بودند؟
فرمود كه : آدم و حوا و ناقه صالح و گوسفند ابراهيم و عصاى موسى عليهم السلام هستند.
پرسيدند از صداى آن حيوانات ، فرمود: دراج مى گويد: الرحمن على العرش استوى ؛ و خروس مى گويد: اذكروا الله يا غافلين يعنى : خدا را ياد كنيد اى غافلان ؛ و اسب مى گويد: اللهم انصر عبادك المؤمنين على عبادك الكافرين يعنى : خداوندا! يارى ده بندگان مؤمن خود را بر بندگان كافر خود؛ حمار لعنت مى كند بر عشاران و تمغاچيان (842)؛ وزغ مى گويد: سبحان ربى المعبود المسبح فى لجج البحار يعنى : تنزيه مى كنم پروردگار خود را كه مستحق پرستيدن است و تنزيه مى كنند او را در ميان درياها؛ و هوجه مى گويد: اللهم العن مبغضى محمد و آل محمد يعنى : خداوندا! لعنت كن دشمنان محمد و آل محمد را.
و آن علما سه نفر بودند، پس دو نفر برجستند و شهادت گفتند و مسلمان شدند و عالم سوم ايشان ايستاد و گفت : يا على ! آنچه در دل رفيقان من افتاد از نور اسلام در دل من نيز افتاده است و ليكن يك مسئله ديگر مانده است كه چون از آن مسئله نيز جواب بگوئى مسلمان مى شوم .
حضرت فرمود: بپرس .
گفت : مرا خبر ده از حال جماعتى كه در زمان پيش بودند و سيصد و نه سال مردند پس خدا ايشان را زنده كرد، قصه ايشان چگونه بوده است ؟
پس حضرت شروع كرد به خواندن سوره كهف .
آن عالم گفت : قرآن شما را من بسيار شنيده ام ، اگر عالمى خبر ده ما را به تفصيل قصه اين جماعت و نامهاى ايشان و عدد ايشان و نام سگ ايشان و نام غار ايشان و نام پادشاه ايشان و نام شهر ايشان
پس حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: لاحول و لا قوه الا بالله العلى العظيم ، خبر داد مرا محمد صلى الله عليه و آله كه در زمين روم شهرى بود آن را اقسوس (843) مى گفتند و پادشاه صالحى داشتند، چون پادشاه ايشان مرد در ميان ايشان اختلاف بهم رسيد، پس چون پادشاهى از پادشاهان فارس كه او را دقيانوس مى گفتند شنيد كه در ميان ايشان اختلاف بهم رسيده است با صد هزار كس آمد داخل شهر اقسوس شد و آن را پايتخت خود گردانيد، و در آن شهر قصرى بنا كرد كه يك فرسخ در يك فرسخ وسعت آن بود از آبگينه صاف ، و در آن مجلس هزار ستون از طلا برپا كرده بودند و هزار قنديل از طلا آويخته بود به زنجيرهاى نقره كه به خوشبوترين روغنها مى افروختند آنها را، و در جانب شرقى آن مجلس ‍ هشتاد روزنه مقرر كرده بود، و چون آفتاب طالع مى شد بر مجلس او مى تابيد تا وقت غروب ، و تختى ساخته بود از طلا كه پايه هاى آن از نقره بود و به انواع جواهر مرصع كرده بودند و فرشهاى عالى بر روى آن افكنده بودند، از جانب راست تخت او هشتاد كرسى مى گذاشتند كه از طلا ساخته بودند و به زبرجد سبز مرصع كرده بودند، و امراى عسكر و سلاطين دولت او بر آن كرسيها مى نشستند، و از جانب چپ تخت نيز هشتاد كرسى مى گذاشتند از نقره ساخته بودند و مرصع به ياقوت سرخ كرده بودند و پادشاهان روم بر آنها مى نشستند؛ پس بر تخت بالا رفت و تاج خود را بر سر گذاشت .
پس در اين وقت آن يهودى برجست و گفت : بگو تاج او را از چه چيز ساخته بودند؟
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : تاج او را از طلاى مشبك بود و هفت ركن داشت ، بر هر ركنى مرواريد سفيدى نصب كرده بودند كه در شبهاى تار مانند چراغ روشنائى مى داد، و پنجاه غلام از فرزندان پادشاهان گرفته بود و قباهاى ديباى سرخ و زير جامه هاى حرير بر ايشان مى پوشانيد و تاج بر سر ايشان مى گذاشت و دست برنجها و خلخالها در دستها و پاهاى ايشان مى كرد و عمودهاى طلا به دست ايشان داده بود و بر بالاى سر او مى ايستادند، و شش غلام از ايشان را وزير خود كرده بود: سه نفر را در جانب راست خود باز مى داشت و سه نفر را در جانب چپ .
يهودى پرسيد كه : نام آن غلامان چه بود؟
فرمود: آن سه غلام كه در جانب راست مى ايستادند نامهاى ايشان تمليخا و مكسلمينا و منشلينا بود، و آنان كه در جانب چپ مى ايستادند مرنوس و ديرنوس و شاذريوس (844) نام داشتند، و در جميع امور خود با ايشان مشورت مى كرد هر روز در صحن خانه خود مى نشست و امرا در جانب راست و سلاطين در جانب چپ او مى نشستند، و سه غلام مى شدند در دست يكى جامى بود از طلا كه پر بود از مشك سائيده ، و در دست ديگرى جامى بود از نقره كه مملو بود از گلاب ، و در دست سوم مرغ سفيدى بود كه منقار سرخى داشت ، پس چون پادشاه نظرش بر آن مرغ مى افتاد صدا مى كرد پس آن مرغ پرواز مى كرد و در جام گلاب غوطه مى خورد و در جام مشك مى غلطيد تا تمام مشك را به بال و پر خود برمى داشت ، پس صداى ديگر مى كرد كه آن مرغ پرواز مى كرد بر بالاى تاج او مى نشست و آنچه بر پر و بال او بود همه را بر سر او مى افشاند، و چون پادشاه اين احوال را مشاهده كرد طغيان و تكبر او زياده شد و دعوى خدائى كرد، سركرده هاى قوم كه خود را طلبيد كه او را سجده كنند و اقرار كنند به پروردگارى او، پس هر كه اطاعت او مى كرد به او عطاها مى كرد و خلعتها مى بخشيد، و هر كه اطاعت او نمى كرد او را مى كشت تا آنكه همه اطاعت او كردند، و در هر سال عيدى مقرر كرده بود پس در عيدى از اعياد خود بر تخت نشسته بود امرا و سلاطين از جانب راست و چپ او نشسته بودند كه ناگاه يكى از سلاطين آمد او را خبر داد كه لشكر فارس متوجه جنگ او شده اند و نزديك او رسيده اند، پس از استماع اين خبر غمگين و مضطرب شده به حدى كه تاج از سرش افتاد.
پس تمليخا كه در حداثت سن بود نظر كرد بسوى او و در خاطر خود گفت كه : اگر اين خدا مى بود چنانچه دعوى مى كند غمگين نمى شد و نمى ترسيد و بول و غايظ از او جدا نمى شد و به خواب نمى رفت ، اينها صفات خدا نيست .
آن شش جوان هر روز در خانه يكى از ايشان جمع مى شدند، و آن روز نوبت تمليخا بود، پس طعام نيكوئى از براى ايشان مهيا كرد، چون جمع شدند گفت : اى برادران ! در دلم فكرى افتاده است كه مرا از خوردن و آشاميدن و خواب كردن بازداشته است .
گفتند: آن فكر چيست اى تمليخا؟
گفت : بسيار فكر كردم در اين آسمان و گفتم : كى سقفش را چنين بلند كرده است بى ستونى كه در زير آن باشد يا علاقه اى كه بر بالاى آن باشد؟! و كى آفتاب و ماه را دو آيت روشنى بخش در آن قرار داده است ؟! و كى زينت داده است آن را به ستاره ها؟! پس بسيار فكر كردم در زمين و گفتم : كى آن را پهن كرده است بر روى آب مواج و حبس كرده است آن را به كوهها كه نگردد و مردم را غرق نكند؟! و بسيار فكر كردم در خود كه كى مرا آفريد در شكم مادر و مرا غذا داد و تربيت نمود؟! پس بايد كه همه اينها را آفريننده و تدبير كننده بوده باشد بغير دقيانوس ، و نيست او مگر پادشاه پادشاهان و جبار زمين و آسمان
پس آن جوانان ديگر بر پاى تمليخا افتادند و بوسيدند و گفتند: به سبب تو خدا ما را هدايت نمود از گمراهى ، پس بگو كه ما را چه بايد كرد؟
پس برجست تمليخا و خرماى يكى از باغهاى خود را به سه هزار درهم فروخت و در ميان آستين خود بست و بر اسبان خود سوار شدند و از شهر بيرون رفتند، چون سه ميل راه رفتند تمليخا به ايشان گفت كه : اى برادران ! وقت آن است كه فقر و مشقت را براى آخرت اختيار نمائيد و از پادشاهى دنيا بگذريد، پس از اسبها فرود آئيد و به پاهاى خود راه رويد شايد خدا از براى شما از اين بليه كه مبتلا شده ايد نجاتى و از اين شدت فرجى كرامت فرمايد، پس فرود آمدند از اسبان و هفت فرسخ پياده رفتند و از پاهاى نازك ايشان خون روان شد، پس شبانى از برابر ايشان پيدا شد گفتند: اى راعى ! آيا شربتى از شير يا آب به ما مى دهى ؟
راعى گفت : آنچه خواهيد نزد من هست ، ولى من روهاى شما را روهاى پادشاهان مى بينم و گمان مى برم كه گريخته ايد از پادشاه
گفتند: اى راعى ! حلال نيست ما را دروغ گفتن ، آيا راستگوئى ما را از دست تو نجات خواهد داد؟ پس قصه خود را به او نقل كردند، چون راعى قصه ايشان را شنيد بر پاهاى ايشان افتاد و بوسيد و گفت : در دل من نيز افتاده است آنچه در دل شما افتاده است و ليكن مرا مهلت دهيد تا گوسفندان خود را به صاحبانش پس دهم و به شما ملحق شوم ، پس ايشان توقف نمودند تا گوسفندان را به صاحبانش پس داد و به سرعت مراجعت نمود و سگش از پى او مى دويد و به ايشان ملحق شد.
پس يهودى برجست و گفت : يا على ! نام آن سگ چه بود و چه رنگ داشت ؟
فرمود: رنگش سياه و سفيد بود و نامش قطمير بود، چون آن جوانان سگ را ديدند گفتند: مى ترسيم كه اين سگ به فرياد خود ما را رسوا كند، پس سنگ بر آن مى زدند كه برگردد و برنمى گشت تا آنكه به قدرت الهى به سخن آمد و گفت : بگذاريد مرا كه شما را از دشمن حراست كنم ، پس آن راعى ايشان را به كوهى بالا برد و غارى كه در آن كوه بود پنهان شدند، آن غار را وصيد مى گفتند، در پيش آن غار چشمه هاى آب و درختان ميوه دار بود پس از آن ميوه ها و آب تناول كردند، و چون شب در آمد در آن غار خوابيدند پس حق تعالى وحى نمود به ملك الموت كه قبض روح ايشان بكند و به هر شخصى دو ملك موكل گردانيد كه ايشان را از پهلو به پهلو بگردانند - به روايتى سالى يك مرتبه و به روايت ديگر سالى دو مرتبه (845) - و وحى نمود بسوى خزينه داران آفتاب چنان كنند كه از وقت طلوع آفتاب تا غروب آن شعاع آفتاب بر ايشان نتابد.
پس چون دقيانوس از عيدگاه خود برگشت از احوال آن جوانان سؤ ال كرد، گفتند: ايشان گريخته اند؛ با هشتاد هزار نفر سوار شد و از پى ايشان تا در غار، چون ديد كه ايشان با آن حال ژوليده و پاى رنج ديده در خوابند گفت : اگر من مى خواستم كه ايشان را عقاب كنم زياده از آنچه خود با خود كرده اند نمى توانستم كرد، پس بنايان را طلبيد و در غار را به آهك و سنگ برآورد و به اصحاب خود گفت : بگوئيد به ايشان كه بگويند به خداى ايشان كه در آسمان است ايشان را نجات دهد و از اين غار بيرون آورد.
پس سيصد و نه سال در آنجا ماندند، چون حق تعالى خواست كه ايشان را زنده گرداند امر فرمود اسرافيل را كه روح در ايشان دميد و بيدار شدند، چون آفتاب طالع شد گفتند: امشب از عيادت پروردگار خود غافل شديم ، چون بيرون آمدند ديدند كه چشمه هاى آب خشكيده است و درختان خشك شده اند پس يكى از ايشان گفت : امور ما بسيار عجيب است چگونه چشمه هاى آب با آن وفور و درختان با آن كثرت در يك شب خشكيدند؟! پس گرسنه شدند و گفتند: يكى از خود را بفرستيم به شهر كه طعام نيكوئى براى ما بياورد و چنان نكند كه كسى بر احوال ما مطلع شود، پس تمليخا گفت : من مى روم ، و جامه هاى كهنه راعى را در بر كرد و به جانب شهر روانه شد پس به موضعى چند رسيد و وضعى ديد كه هرگز نديده بود، چون به دروازه شهر رسيد ديد كه علم سبزى برپا كرده اند و بر آن علم نقش كرده اند كه لا اله الا الله عيسى رسول الله پس نظر بسوى آن علم مى كرد و دست بر ديده هاى خود مى كشيد و مى گفت : گويا در خواب مى بينم اين اوضاع را، پس داخل شهر شد و به بازار آمد و به نزد مرد خبازى آمد و پرسيد كه : اين شهر چه نام دارد؟
گفت : اقسوس .
پرسيد كه : پادشاه شما چه نام دارد؟
گفت : عبدالرحمن .
پس زرى بيرون آورد و به خباز داد و گفت : نان بده .
خباز چون زر را گرفت تعجب كرد از سنگينى آن زر و بزرگى آن .
پس يهودى برجست و گفت : يا على ! بگو كه وزن هر درهمى چه مقدار بود؟
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : وزن هر درهم به ده درهم و دو ثلث درهم بود.
پس خباز گفت : مگر گنجى يافته اى ؟!
تمليخا گفت : اين قيمت خرمائى است كه سه روز قبل از اين در اين شهر فروختم و از شهر بيرون رفتم ، و مردم دقيانوس را مى پرستيدند.
پس خباز دست تمليخا را گرفت و به نزد پادشاه برد، پادشاه پرسيد: اين جوان را براى چه آورده اى ؟
خباز گفت : اين مرد گنجى يافته است .
پادشاه گفت : مترس كه پيغمبر ما عيسى عليه السلام امر كرده است كه از گنج زياده از خمس نگيريم ، پس خمس آن را به ما بده و به سلامت برو.
تمليخا گفت : اى پادشاه ! نظر كن در امر من ، من گنجى نيافته ام من مردى بودم از اهل اين شهر.
پادشاه گفت : تو از اهل اين شهرى ؟
گفت : بلى .
پرسيد: كسى را در اين شهر مى شناسى ؟
گفت : بلى .
پرسيد: چه نام دارى ؟
گفت : نام من تمليخا است .
پادشاه گفت : اين نامها اهل زمان ما نيست ، آيا در اين شهر خانه اى دارى ؟
گفت : بلى اى پادشاه ، سوار شو تا من خانه خود را به تو بنمايم .
پس پادشاه سوار شد با جماعت بسيار با او آمدند تا به در خانه اى كه رفيعترين خانه هاى آن شهر بود پس تمليخا گفت : اين خانه من است . چون در زدند مرد پيرى بيرون آمد كه ابروهايش بر روى ديده هايش افتاده بود از پيرى ، و از ايشان پرسيد: از براى چه به در خانه من آمده ايد؟
پادشاه گفت : اين جوان آمده است و چيزهاى عجيب مى گويد، دعوى مى كند اين خانه از اوست !
پيرمرد پرسيد: تو كيستى ؟
گفت : منم تمليخا پسر قسطيكين .
آن مرد پير بر قدمهاى او افتاد و بوسيد و گفت : اين جد من است بخداى كعبه ، پس گفت : اى پادشاه ! ايشان شش نفر بودند كه از دقيانوس گريختند!
پس پادشاه از اسب فرود آمد و تمليخا را بر دوش خود سوار كرد و مردم دستها و پاهاى او را مى بوسيدند، پس گفت : اى تمليخا! رفيقان تو چه شدند؟
گفت : در غارند.
در آن وقت در آن شهر پادشاه مسلمانى و پادشاه يهودى بود، پس همه سوار شدند با اصحاب خود و متوجه غار شدند، چون نزديك آن رسيدند تمليخا گفت : شما در اينجا باشيد تا من جلوتر بروم ، مى ترسم چون ايشان صداى سم ستوران را بشنوند بترسند و توهم كنند كه دقيانوس به طلب ايشان آمده است . چون تمليخا داخل غار شد رفيقان بر او جستند و او را دربرگرفته و گفتند: الحمدلله كه خدا تو را از شر دقيانوس نجات داد.
تمليخا گفت : بگذاريد حكايت دقيانوس را، چقدر مدت در اينجا خوابيده ايد شما؟
گفتند: يك روز يا بعضى از روز.
تمليخا گفت : بلكه سيصد و نه سال در خواب بوده ايد! دقيانوس مرده و قرنها از مرگ او گذشته است و پيغمبرى خدا فرستاده است كه عيسى نام دارد و او را مسيح مى گويند پسر مريم است ، خدا او را به آسمان برده است اينك پادشاه و مردم شهر آمده اند كه شما را ببينند.
گفتند: اى تمليخا! مى خواهى كه خدا ما را فتنه گرداند براى عالميان ؟
تمليخا گفت : چه مى خواهيد؟
گفتند: بيا دعا كنيم كه باز خدا جان ما را بستاند، پس دستها به دعا برداشتند، حق تعالى امر نمود به قبض روح ايشان ، پس آن دو پادشاه آمدند و هفت روز بر دور آن غار گشتند و درش را نيافتند، پس پادشاه مسلمان گفت : اينها بر دين ما مردند من مسجدى بر در اين غار بنا مى كنم ، پادشاه يهودى گفت : بلكه بر دين ما مردند من بر در اين غار كنيسه اى بنا مى كنم ، پس با يكديگر در اين باب قتال كردند و پادشاه مسلمان غالب شد و مسجدى در آنجا بنا كرد.
پس حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى يهودى ! اين موافق است با آنچه در تورات شما است ؟
يهودى عرض كرد: يك حرف زياد و كم نكردى و من شهادت مى دهم به وحدانيت خدا و رسالت محمد صلى الله عليه و آله (846).
به سندهاى معتبر منقول است از حضرت امام محمد باقر عليه السلام و عامه نيز به سندهاى بسيار روايت كرده اند كه خصوصا ثعلبى در تفسير خود كه : شبى حضرت رسول صلى الله عليه و آله چون از نماز عشا فارغ شد متوجه قبرستان بقيع شد، پس ابوبكر و عمر و عثمان و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را طلبيد و فرمود: برويد بسوى اصحاب كهف و از جانب من سلام به ايشان برسانيد، اى ابوبكر! تو اول سلام كن كه سن تو بيشتر است ، پس تو اى عمر، بعد تو اى عثمان ، اگر جواب گفتند يكى از شما را سلام مرا برسانيد، و اگر جواب ايشان نگفتند پس تو پيش رو اى على و سلام كن بر ايشان ؛ پس باد را امر فرمود ايشان را برداشت و بلند كرد در هوا و بر در غار اصحاب كهف بر زمين گذاشت - به روايت ديگر ايشان را بر بساطى نشانيد و باد را امر فرمود ايشان را غار رسانيد (847) - پس ابوبكر جلو رفت و سلام كرد جواب نشنيد، پس دور شد پس عمر جلو رفت و سلام كرد باز جواب نشنيد، همچنين عثمان سلام كرد جواب نشنيد، پس ‍ حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پيش رفت و فرمود: السلام عليكم و رحمه الله و بركاته اى اهل كهف كه ايمان آورديد به پروردگار خود، خدا هدايت شما را زياده گردانيد و دلهاى شما را براى ايمان محكم نمود، من رسولم از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله بسوى شما.
پس آواز بلند كردند اصحاب كهف و گفتند: مرحبا به رسول خدا و به فرستاده او و بر تو باد سلام اى وصى رسول خدا و رحمت خدا و بركتهاى او.
فرمود: چگونه دانستيد كه من وصى رسول خدايم ؟
گفتند: زيرا كه حجاب بر گوشهاى ما زده اند كه سخن نگوئيم مگر با پيغمبر يا وصى پيغمبر، پس چگونه گذاشتى رسول خدا را و چگونه است لشكر او و چگونه است حال او؟ مبالغه كردند و بسيار پرسيدند احوال آن حضرت را و گفتند: خبر ده اين رفيقان خود را كه ما سخن نمى گوئيم مگر با پيغمبرى يا وصى پيغمبرى .
پس حضرت امير عليه السلام رو كرد به جانب ايشان و فرمود: شنيديد آنچه گفتند اصحاب كهف ؟
گفتند: بلى شنيديم !
فرمود: گواه باشيد.
پس روهاى خود را به جانب مدينه نمودند و باد ايشان را برداشت و در مقابل رسول خدا صلى الله عليه و آله بر زمين گذاشت پس خبر دادند آن حضرت را به آنچه ديده و شنيده بودند، پس حضرت فرمود به ابوبكر و عمر و عثمان كه : ديديد و شنيديد پس گواه باشيد، گفتند: بلى ، حضرت به خانه خود برگشت و به ايشان فرمود: شهادت خود را حفظ نمائيد (848).
و به چندين سند از حضرت رسول صلى الله عليه و آله منقول است كه : سه نفر به راهى مى رفتند ايشان را باران گرفت پناه به غارى بردند، ناگاه سنگ عظيمى از كوه به زير آمد و در غار را بر ايشان بست ، يكى از آنها گفت : اى بندگان خدا! شما را نجات نمى دهد از اين بليه چيزى بغير راستى ، پس هر يك از شما بهتر كارى كه خالص از براى خدا كرده باشيد بگوئيد و به آن كار از خدا بخواهيد شايد خدا اين سنگ را از راه شما دور گرداند.
پس يكى از ايشان گفت : خداوندا! من پدر و مادر پيرى داشتم و زنى و فرزندان خرد داشتم و گوسفندان مى چرانيدم و شب از براى ايشان طعامى مى آوردم ، اول پدر و مادر خود را سير مى كردم و آخر به فرزندان خود مى دادم ، پس شبى دير برگشتم وقتى آمدم كه پدر و مادرم به خواب رفته بودند، شيرى كه آورده بودم در ظرف تميزى كردم و بر دست گرفتم نزديك سر ايشان ايستادم و اطفال من گريه مى كردند از شوق طعام ، نخواستم كه ايشان را بيدار كنم و به اطفال خود نيز پيشتر از ايشان ندادم ، بر اين حال ايستادم تا صبح طالع شد. خداوندا! اگر مى دانى كه اين كار را براى طلب رضاى تو كرده ام پس فرجه اى براى ما بگشا كه آسمان نمودار شود.
پس سنگ اندكى دور شد كه آسمان را ديدند.
پس ديگرى گفت : خداوندا! من دختر عمى داشتم و او را بسيار دوست مى داشتم و عزيزترين مردم بود نزد من پس خواستم روزى با او زنا كنم ، او گفت : تا صد اشرفى براى من نياورى من راضى نمى شوم ، پس من سعى كردم و صد اشرفى براى او تحصيل كردم و به نزد او رفتم ، چون در ميان پاهاى او نشستم گفت : از خدا بترس و مهر خدائى را به حرام برمدار و من ترك كردم و برخاستم . خداوندا! اگر مى دانى كه اين كار را براى طلب خشنودى تو كرده ام فرجه اى كرامت فرما.
سنگ دورتر شد.
پس آن مرد سوم گفت : خداوندا! اگر مى دانى كه من مزدورى گرفتم به كيلى از ذرت ، چون از عمل فارغ شد مضايقه كرد و آن را از من نگرفت و رفت ، پس من مزد او را براى او زراعت كردم و تنميه كردم تا گله شد از گاو - به روايت ديگر مزد او نيم درهم بود، من از براى او ده هزار درهم كردم - پس ‍ چون به نزد من آمد بعد از مدتى همه را به او دادم . خداوندا! اگر مى دانى كه اين را براى تحصيل خشنودى تو كرده ام آنچه از اين سنگ مانده است از جلو بردار.
پس سنگ دور شد و ايشان از غار بيرون آمدند. پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه با خدا راست گويد نجات مى يابد (849).و بعضى گفته اند: اصحاب رقيم اين جماعت بودند (850). (از کتاب تاریخ انبیا)

next page  

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اسم های اعظم الهی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 22 فروردين 1394

  اسمهای اعظم الهی         

پیامبر صلی الله علیه وسلم در چندها حدیث به ما خبر داده است که خداوند دارای نام بزرگی است که ازسایر نامها متمایز است و هر شخص مسلمانی می تواند با توسل به اسم اعظم خداوند، حاجتش را طلب کرده است، و هرگاه بدان ‏دعا شود، مستجاب می شود و هرگاه بدان چیزی خواسته شود، داده می شود.

این فضایلی بود که برای اسم اعظم خداوند در احادیث مختلف وارده ذکر شده بود. اما لازمست بدانیم که علمای اسلام در خصوص وجود چنین اسمی، یعنی اثبات یا نبود آن اسم با همدیگر موافق نیستند، و کسانی هم که وجود چنین اسمی را برای خداوند ثابت می کنند در تعیین و تشخیص آن اسم اختلاف نظر دارند تا جائیکه چهارده نظر و قول مختلف در این مورد از علما نقل شده است، و هرکدام از آنها برای خود دلایلی از احادیث نبوی دارند که بعضی از آن احادیث صحیح هستند و بعضی ضعیف و بعضی از آنها صریح نیستند.

در اینجا به ذکر بعضی از احادیثی که در این ارتباط وارد شده اند می پردازیم که علما در تعیین اسم اعظم خداوند به آنها استناد کرده اند، که بعضا صحیح یا ضعیف یا حتی دروغ هستند می باشند:

۱- از ابی امامه رضی الله عنه روایت است که رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: «اسْمُ اللَّهِ الأَعظَمُ فِی سُوَرٍ مِنَ القُرآنِ ثَلَاثٍ : فِی ” البَقَرَهِ ” وَ ” آلِ عِمرَانَ ” وَ ” طَهَ». ابن ماجه (۳۸۵۶).

یعنی: اسم اعظم خداوند در سه سوره ی قرآن یعنی در بقره و آل عمران و طه است.

علامه البانی رحمه الله این روایت را در ” صحیح ابن ماجه ” حسن دانسته است، و در کتاب “السلسله الصحیحه” (۷۴۶) گفته: «قاسم ابوعبدالرحمن گفته: اسم اعظم را در سوره بقره در آیه الکرسی ” الله لا إله إلا هو الحی القیوم ” و در آل عمران در آغاز آن یعنی در ” الله لا إله إلا هو الحی القیوم ‏” و در سوره طه در ” وعنت الوجوه للحی القیوم ‏” یافتم. نکته: این قول قاسم که ابوعبدالرحمن گفته اسم اعظم در سوره طه در ” وعنت الوجوه للحی القیوم ‏” است، دلیلی در احادیث مرفوع برای تایید آن نیافتم، و اقرب نزد من آنست که در ابتدای سوره طه یعنی در “‏ إنی أنا الله لا إله إلا أنا . . ‏” است، چرا که این آیه موافق با بعضی از احادیث صحیح است، نگاه کنید به: الفتح ۲۲۵ / ۱۱ وصحیح أبی داود ۱۳۴۱‏».

۲- از انس رضی الله عنه روایت شده که او همراه رسول خدا صلی الله علیه وسلم نشسته بود و مردی نماز خواند سپس دعا کرد: « اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِأَنَّ لَکَ الْحَمْدُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْمَنَّانُ بَدِیعُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ یَا ذَا الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ یَا ‏حَیُّ یَا قَیُّومُ‏ » یعنی: بار الها! من فقط از تو می خواهم چرا که حمد فقط از آنِ توست، هیچ معبود بحقی بجز تو وجود ندارد، یا منّان! ای بوجود آورنده ی آسمان ها و زمین! ای صاحب عظمت و بزرگی! ای زنده ی پایدار. پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز فرمودند: «لَقَدْ دَعَا اللَّهَ بِاسْمِهِ الْعَظِیمِ الَّذِی إِذَا دُعِیَ بِهِ أَجَابَ وَإِذَا سُئِلَ بِهِ أَعْطَی‏» براستی خدا را با اسم بزرگی خواند که اگر بوسیله آن اسم خوانده شود دعا اجابت شده و اگر از او چیزی خواسته شود عطا گردد.

ترمذی (۳۵۴۴) وأبو داود (۱۴۹۵) والنسائی (۱۳۰۰) وابن ماجه (۳۸۵۸) ، و ألبانی در ” صحیح أبی داود ” آنرا صحیح دانسته است.

۳- از بُرَیده بن حُصَیْب روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم دعای مردی را شنید که می گفت: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ أَنِّی أَشْهَدُ أَنَّکَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْأَحَدُ الصَّمَدُ الَّذِی لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ ‏کُفُوًا أَحَدٌ » یعنی: بار الها! بار الها! من فقط از تو می خواهم، چرا که شهادت می دهم که تو الله هستی، ‏و هیچ معبودی بحقی بجز تو وجود ندارد، تو آن یکتا و بی نیازی هستی که نه زاده است، و ‏نه زائیده شده است، و هیچ همتایی ندارد. پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «لَقَدْ سَأَلْتَ اللَّهَ بِالِاسْمِ الَّذِی إِذَا سُئِلَ بِهِ أَعْطَی وَإِذَا دُعِیَ بِهِ أَجَابَ» براستی که خدا را با اسمی خواندی که اگر با آن از او چیزی خواسته شود عطا کند و اگر خوانده شود اجابت می کند.

ترمذی (۳۴۷۵) وأبو داود (۱۴۹۳) وابن ماجه (۳۸۵۷) ، و ألبانی در” صحیح أبی داود ” آنرا صحیح دانسته است، و حافظ ابن حجر در ‏” فتح الباری ” ( ۱۱ / ۲۲۵ ) مورد آن گفته: «این حدیث از لحاظ سند از تمامی روایاتی که در این باره آمده ارجح تر است» .

۴- از اسماء دختر یزید روایت است که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: «إسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ فِی هَاتَیْنِ الْآیَتَیْنِ: (وَإِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ) ، وَفَاتِحَهِ ‏سُورَهِ آلِ عِمْرَانَ (الم . اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ‏». رواه الترمذی (۳۴۷۸) وأبو داود (۱۴۹۶) وابن ماجه (۳۸۵۵).‏

یعنی: اسم اعظم خداوند در این دو آیه است: « وَإِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ » بقره ۱۶۳، و آغاز سوره آل عمران یعنی در « الم * اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ‏».

این حدیث ضعیف است، چرا که در سند آن شخصی بنام عبید الله بن أبی زیاد وشهر بن حوشب است که هر دوی آنها ضعیف الحدیث هستند. و قول چهارم از چهارده قول ، همین روایت است که حافظ ابن حجر در فتح الباری آنرا ذکر کرده و بر این حدیث بخاطر وجود “شهر بن حوشب” معترض شده است.

۵- طبرانی در معجم از ابن عباس بصورت مرفوع روایت کرده که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده باشند: «اسم الله الأعظم الذی إذا دعی به أجاب فی هذه الآیه من آل عمران : ( قل اللهم مالک الملک تؤتی ‏الملک من تشاء ) إلی آخره ‏». رواه الطبرانی ( ۳/۱۷۷/۱).

یعنی: اسم اعظم خداوند که هرگاه بوسیله آن خوانده شود دعا اجابت می گردد، در این آیه از سوره آل عمران است که می فرماید: (قل اللهم مالک الملک تؤتی ‏الملک من تشاء..) آل عمران ۲۶٫

علامه البانی در “السلسله الضعیفه” (۲۷۷۲) می گوید: این حدیث دروغ و ساختگی است، که شخصی بنام “غلابی” آنرا وضع کرده که امام دارقطنی در مورد او می گوید: ” کان یضع الحدیث ‏” یعنی: او حدیث وضع می کرد. همچنین دو شخص بنام جعفر بن جسر و پدرش در سند حدیث هستند که هر دو ضعیف می باشند که پدرش از جعفر ضعیف تر است.

و من (البانی) می گویم: در حدیث ثابت شده که اسم اعظم خدا در آغاز سوره آل عمران است».

۶- واحدی در کتاب تفسیرش و دیلمی نیز از ابن عباس بصورت مرفوع آورده اند: «اسم الله الأعظم فی ست آیات فی آخر سوره الحشر». الواحدی (۴/۱۳۸/۲) ، والدیلمی (۱/۱/۱۷۳). ‏

یعنی: اسم اعظم خدا در شش آیه آخر سوره حشر هستند.

علامه البانی در ” السلسله الضعیفه ” (۲۷۷۳) گفته: اسناد این حدیث ضعیف است، و در آن شخصی بنام ” یحیی بن ثعلبه ‏” وجود دارد که دارقطنی وی را تضعیف کرده است.

۷- حاکم در مستدرک از سعد ابن مالک رضی الله عنه آورده که گفت: شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه وسلم می فرمود: «هل أدلکم علی اسم الله الأعظم، الذی إذا دعی به أجاب ؛ وإذا سئل به أعطی ؛ الدعوه التی دعا بها یونس حیث ناداه فی الظلمات الثلاث: (لا إله إلا أنت سبحانک إنی کنت من الظالمین) فقال رجل : یا رسول الله ! هل کانت لیونس خاصه أم للمؤمنین عامه ؟ فقال رسول الله صلی الله علیه ‏وسلم: ألا تسمع قول الله عز وجل ( ونجیناه من الغم وکذلک ننجی المؤمنین) ، وقال رسول الله علیه ‏وسلم: أیما مسلم دعا بها فی مرضه أربعین مره فمات فی مرضه ذلک ؛ أعطی أجر شهید ، وإن برأ ‏وقد غفر له جمیع ذنوبه ». أخرجه الحاکم ( ۱/۵۰۵-۵۰۶ ).

یعنی: آیا بر اسم اعظم خدا آگاه هستید که هرگاه خدا بوسیله آن خوانده شود دعا اجابت گشته، و اگر بوسیله آن چیزی خواسته شود عطا می گردد؛ آن همان دعایی است که یونس علیه السلام هنگامی که در تاریکی های سه گانه (در شکم نهنگ) بود خدا را بوسیله آن خواند: «لا إله إلا أنت سبحانک إنی کنت من الظالمین» مردی گفت: ای رسول خدا! آیا این دعا فقط مخصوص یونس علیه السلام است یا برای عامه ی مومنان نیز هست؟ فرمود: آیا این فرموده خداوند عزوجل را نشنیدی: « ما دعای یونس را به اجابت رساندیم؛ و از آن اندوه نجاتش بخشیدیم؛ و مؤمنان‌ را این‌چنین‌ نجات‌ می‌دهیم‌« و رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: هر مسلمانی که در وقت بیماریش بوسیله آن چهل بار دعا کند و بخاطر آن بیماری بمیرد، خدای متعال اجر یک شهید را برایش می نویسد و تمامی گناهانش را می بخشد».

علامه ناصرالدین البانی رحمه الله در “السلسله الضعیفه” (۲۷۷۵) می گوید: این حدیث ضعیف است، و حاکم در مورد وضعیت حدیث سکوت کرده، همچنین ذهبی در کتاب “المیزان آن روایت را از عمرو بن بکر السکسکی آورده و گفته: “حدیث واهی است، احادیث او (عمرو بن بکر) شبه دروغ هستند”. و مؤلف کتاب “الضعفاء” گفته: “ابن حبان وی را متهم (به کذب) کرده است”.

خلاصه اینکه به دلیل وجود احادیث مختلف، علمای اسلام در تعیین اسم اعظم خداوند و یا حتی در اثبات وجود چنین اسمی اختلاف نظر دارند، و ما در اینجا به ذکر چند قول مشهور می پردازیم:

قول اول: بعضی از علما بطور مطلق وجود چنین اسمی را انکار کرده اند، زیرا معتقد هستند که هیچ اسمی از اسماء الهی بر دیگری تفضیل و برتری ندارد، و گفته اند که جایز نیست که اسمی را بر دیگر اسمها تفضیل داد، و این گروه از علماء احادیث وارده را به صورتهای زیر تاویل کرده اند:

صورت اول: گفته اند که معنی “اعظم” همان “عظیم” است و لذا تفاضلی مابین اسماء الله وجود ندارد و همه ی اسماء الله عظیم هستند، بنابراین هر اسمی از اسماء الهی را می توان بعنوان اسم اعظم شناخت.

حافظ ابن حجر در کتاب “فتح الباری” (ج۱۱/ص۲۲۴) اسامی کسانی که وجود این اسم را انکار کرده اند آورده: أبی جعفر الطبری، وأبی الحسن الأشعری، و أبی حاتم بن حبان، وقاضی أبی بکر ‏الباقلانی.

صورت دوم: مراد از احادیث وارده، در حقیقت بیان ثواب بیشتر دعا بوسیله آن اسم است.

حافظ ابن حجر رحمه الله برای این صورت از ابن حبان نقل می کند که او گفته: “اسم اعظم وارده در اخبار: تنها منظور از آنها ثواب بیشتر دعا کننده بوسیله آن است، و مراد از آن یعنی ثواب بیشتر قاریء است”.

صورت سوم: مراد از اسم اعظم، حالتی است که دعا کننده در آن قرار می گیرد، و شامل هر کسی می شود که با هر اسمی از اسماء الهی دعا کند، مادامیکه اگر بر آن حال باشد.

حافظ ابن حجر در این مورد می گوید: “گفته شده که مراد از اسم اعظم: یعنی هر اسمی از اسماء خداوند متعال که بنده بوسیله آن دعا کرده و در آن غرق می شود، بگونه ایکه در آن وقت در فکر و ذهنش جز خداوند متعال قرار نمی گیرد، هرکس چنین حالتی بیابد: دعایش را اجابت می کند، و این معنی از جعفر صادق و از جنید و غیره آن دو نیز نقل شده است.

قول دوم: خداوند متعال علم اسم اعظم خود را تنها به خودش منحصر کرده و احدی از مخلوقاتش را به آن آگاه نکرده است. ‏” فتح الباری “، للحافظ ابن حجر ( ۱۱ / ۲۲۴ ).‏

قول سوم: بعضی از علما وجود اسم اعظم را ثابت شده می دانند و حتی آنرا مشخص و معین نموده اند، اما این دسته از علما در تعیین اسم اعظم تا چهارده قول مختلف اختلاف رأی دارند! چنانکه حافظ ابن حجر رحمه الله در کتاب ‏” فتح الباری ” (۱۱ / ۲۲۴، ۲۲۵)‏ آنها را ذکر کرده است که عبارتند از:

۱- هو!، ۲- الله، ۳- الله الرحمن الرحیم، ۴- الرحمن الرحیم الحی القیوم، ۵- الحی القیوم، ۶- الحنان المنان بدیع السماوات والأرض ذو الجلال والاکرام الحی القیوم، ۷- بدیع السماوات والأرض ذو الجلال والاکرام، ۸- ذو الجلال والإکرام، ۹- الله لا إله إلا هو الأحد الصمد الذی لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفوا أحد، ۱۰- رب رب، ۱۱- لا إله إلا أنت سبحانک إنی کنت من الظالمین، ۱۲- هو الله الله الله الذی لا إله إلا هو رب العرش العظیم، ۱۳- اسمی از أسماء الحسنی که مخفی است،۱۴- کلمه توحید: ” لا إله إلا الله”.

اما در بین این چهارده قول، کدامیک صحیح تر است؟

همانطور که سابقا ذکر کردیم؛ علمای اسلام در این مسئله اختلاف رأی دارند، و آنهم به دلیل وجود احادیث مختلفی است که در فوق ذکر کردیم. علامه محمد ناصر الدین البانی رحمه الله می گوید:

«بدان که علماء در تعیین اسم اعظم خداوند بر چهارده قول اختلاف نظر دارند، که حافظ ابن حجر در کتاب “فتح الباری” آنها را ذکر کرده است، و برای هر قولی دلیل آنرا نیز آورده است، و اکثر آن اقوال دلایلی از احادیث دارند، و البته بعضی از آن نظرات تنها رأی و نظر هستند که به آنها توجهی نمی شود، مانند قول دوازدهم که دلیل آن اینست که: فلانی در خواب از خدا خواسته تا اسم اعظم را به وی یاد دهد، و چنین در خواب دیده که اسم اعظم ” هو الله ، الله ، الله ، الذی لا إله إلا هو رب العرش العظیم ” است!!

و آن احادیث (که بدانها استناد می شود) بعضی صحیح هستند اما دلالت آنها صریح نیست، و بعضی هم احادیث موقوف هستند که آنها نیز گاها صریح نیستند، و بعضی احادیث نیز صریح دلالت می باشند که دو نوع هستند:

قسم صحیح صریح؛ که حدیث بریده رضی الله عنه است: « الله لا إله إلا هو الأحد الصمد الذی لم یلد .‏.. الخ» که حافظ ابن حجر در مورد آن گفته: “و این روایت از لحاظ سند نسبت به تمامی آنچه که در این باره وارد شده راجح تر است”، و امام شوکانی نیز در کتاب ‏” تحفه الذاکرین ” (ص ۵۲) ‏به آن اقرار نموده و حدیث در ‏” صحیح أبی داود ” (۱۳۴۱) تخریج شده است.

قسم دیگر: صریح غیر صحیح است که بعضی از آن احادیث را حافظ ابن حجر تضعیف کرده؛ مانند حدیث مربوط به قول سوم که از عایشه رضی الله عنه در سنن ابن ماجه (۳۸۵۹) ‏روایت شده، و این حدیث در ‏” ضعیف ابن ماجه ” (۸۴۱) ‏تخریج شده است، و حافظ در برابر بعضی دیگر از آن احادیث سکوت کرده و تحسین نکرده! مانند حدیث مربوط به قول هشتم که از معاذ بن جبل رضی الله عنه در سنن ترمذی وارد شده است، و آن حدیث در ‏“السلسله الضعیفه ” (۴۵۲۰) تخریج شده است.

و احادیث صریح دیگری نیز وجود دارند که حافظ ابن حجر بر آنها ایراد وارد نکرده، اما آن احادیث واهی هستند، و در کتاب ” السلسله الضعیفه ” به شماره های ‏( 2772 و ۲۷۷۳ و ۲۷۷۵ ) ‏تخریج شده اند».

منبع: ” سلسله الأحادیث الضعیفه والموضوعه ” ( ۱۳ / ۲۷۹ ).

رای راجح:

بعضی از علما گفته اند که رأی راجح در تعیین اسم اعظم خدا، اسم جلاله “الله” است، یعنی اسم اعظم خداوند همان “الله” است؛ چرا که الله اسم جامعی برای خدای متعال است که بر تمامی اسماء و صفاتش دلالت دارد، و این اسم جز بر ذات پاک باری تعالی اطلاق نمی گردد، و بیشتر اهل علم این قول را برگزیده اند:

۱- امام ابن قیم رحمه الله فرموده: «اسم الله بر تمامی اسماء حسنی و صفات بالا مرتبه خداوند متعال دلالت دارد به دلایل سه گانه: ‏مطابقه و تضمن و لزوم».‏ ‏“مدارج السالکین” ( ۱ / ۳۲ ).‏

۲- ابن امیر حاج حنفی رحمه الله گوید: «از محمد بن حسن نقل است که گفت: شنیدم که ابوحنیفه رحمه الله می گفت: اسم اعظم خداوند همان “الله” است، و نظر طحاوی و بسیاری از علما نیز همین است». ‏”التقریر والتحبیر” ( ۱ / ۵ ).‏

۳- ابو البقاء فتوحی حنبلی رحمه الله می گوید:

« دو نکته:

اول: اسم “الله” علم ذات است، و مختص به خداست، و جمیع اسماء حسنایش را در بر می گیرد.

دوم: نزد بسیاری از اهل علم، “الله” اسم اعظم خداست، چرا که آن اسم به تمامی صفات محامد متصف است».‏ “شرح الکوکب المنیر” ( ص ۴ ).‏

۴- امام شربینی شافعی رحمه الله می گوید: «نزد محققین “الله” اسم اعظم خداوند است، و این اسم در قرآن عزیز در ۲۳۶۰ مکان ذکر شده است».‏“مغنی المحتاج” ( ۱ / ۸۸ ، ۸۹ ).‏

۵- شیخ عمر سلیمان اشقر رحمه الله می گوید: « آنچه که از تطبیق و مقارنه بین نصوص وارده پیرامون اسم اعظم خدا بر می آید، این است که اسم اعظم خداوند، همان “الله” است. زیرا لفظ “الله” تنها اسمی است که درمیان تمام نصوصی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم بیان نموده و در آنها اسم اعظم هست، یافت می شود.

 از جمله دلائلی که دال بر این است که لفظ “الله” اسم اعظم خداوند است، این است که این اسم، ۲۶۹۷(دو هزار و ششصد و نود هفت) بار در قرآن تکرار شده است (بر اساس شمارش العجم الفهرس). و لفظ اللهم پنچ بار آمده است، درحالی که اسم دیگری که مختص به الله تعالی است که آن هم “الرحمن” می باشد، فقط ۵۷ بار آمده است. علاوه براین، معنی و مفهومهای زیادی که این اسم “الله” در بردارد دلیل دیگری بر اعظم بودن این اسم می باشند».‏” العقیده فی الله ” ( ص ۲۱۳).

بعضی دیگر از علما مانند امام نووی و علامه ابن عثیمین اسم اعظم خدا را “الحی القیوم” دانسته اند. و علامه عبدالرحمن بن ناصر السعدی رحمه الله چنین نظری دارد:

« .. صواب آنست که تمام اسمهای حُسنای الله تعالی نیک هستند و هریک از آنها عظیم و بزرگند، اما اسم اعظم در میان آنها عبارتست از هر اسمی که: مفرد باشد، و یا به اسم دیگری مقرون باشد بگونه ایکه دلالت بر تمامی صفات ذاتی و فعلی و یا دلالت بر معانی جمیع صفات خدا را داشته باشد، مانند: « الله » چرا که این اسم، جامع معانی الوهیت است، و تمامی اوصاف کمال را دربر دارد. و مانند: «الحمید المجید» چرا که “حمید” اسم است که بر تمامی محامد و کمالات الله تعالی دلالت دارد، و مجید که بر اوصاف بزرگ و جلال دلالت می کند و اسم « الجلیل الجمیل» و «الغنی الکریم » نیز نزدیک به آن اسم (حمید مجید) است.

و مانند «الحی القیوم » که حی دلالت بر حیات کامل و عظیم و جامع تمامی معانی ذات است، و قیوم یعنی بتنهایی پابرجاست و از تمامی خلایقش بی نیاز است، و قیوم اسمی است که تمامی صفات افعال در آن داخل می شوند.

و مانند اسم « العظیم الکبیر » که دربردارنده تمامی معانی عظمت و کبریاء در ذات و اسماء و صفاتش و جمیع معانی تعظیم از خواص خلقش است.

و مانند این سخن: « یا ذا الجلال والإکرام‏ » که جلال از صفات عظمت و کبریاء و کمالات متنوعه است، و اکرام یعنی مستحق بودن خدای متعال بر بندگانش که وی را در نهایت حب و ذلیلی و همانند آنها اکرام کنند.

پس از این در می یابیم که اسم اعظم؛ “اسم جنس” است، که ادله شرعی و اشتقاق بر آن دلالت می کند؛ چنانکه در سنن آمده که پیامبر صلی الله علیه وسلم شنید که مردی می گفت: ” اللهم إنی أسألک بأنی أشهد أنک أنت الله لا إله إلا أنت الأحد الصمد، الذی لم یلد ولم یولد ولم یکن ‏له کفواً أحد “، و ایشان فرمودند: سوگند به آنکسی که نفس من در دست اوست، خدا را بوسیله ی اسم اعظمش خواندی که هرگاه بوسیله آن خوانده شود دعا مستجاب است و اگر بوسیله آن از خدا چیزی خواسته شده عطا می گردد. و همچنین در حدیث دیگری آمده که مردی دعا کرد و می گفت: ” اللهم إنی أسألک بأن لک الحمد، لا إله إلا أنت، المنان، بدیع السماوات والأرض ذو الجلال ‏والإکرام، یاحی! یا قیوم ” و پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: سوگند به آنکسی که نفس من در دست اوست، خدا را بوسیله ی اسم اعظمش خواندی». منبع: کتاب “تفسیر أسماء الله الحسنی”؛ الشیخ / عبد الرحمن بن ناصر السعدی، ص ۱۶۵-۱۶۶٫

و باز ایشان در جایی دیگر گفته اند: «اسم اعظم اسم جنس است که اسم معینی از آن منظور نیست، چرا که اسمهای خداوند دو نوع هستند:

اول: اسمهایی که بر صفت واحدی یا دو صفت یا اوصاف متعددی دلالت دارند.

دوم: اسمهایی بر جمیع صفات کمال خداوندی دالات دارند، و متضمن اوصاف عظمت و جلال و جمال هستند، این نوع از اسمها، همان اسم اعظم هستند بخاطر دلالتی که بر معانی بزرگتر و واسعتر دارند. پس “الله” اسم اعظم است، و همینطور “الصمد”، و همینطور “الحی القیوم” و “الحمید و المجید”، و “الکبیر العظیم” و “محیط”». منبع: “فتح الرحیم الملک العلام فی علم العقائد والتوحید والاخلاق والاحکام المستنبطه من القران” ص ۱۹ – 20.

نکته: بعضی از مردم گمان می کنند که اسم اعظم را جز افراد معدودی که خدای متعال آنها را ‏خاص گردانیده، نمی شناسند! درحالیکه این گمان اشتباه و نادرست است.‏

علامه عبدالرحمن سعدی رحمه الله در این مورد می گوید: «بعضی از مردم گمان می کنند که اسم ‏اعظم از اسمهای نیک خداوند را جز کسی که خدای متعال او را بوسیله کرامتی خارق العاده خاص ‏کرده باشد، نمی شناسد، و این گمان اشتباهست، چرا که خداوند تبارک و تعالی ما را ترغیب کرده تا ‏اسمها و صفاتش را بشناسیم، و کسی را که آنرا بشناسد و در آن تفقه نماید و خدا را بوسیله آن و با دعای ‏عبادت و مسئلت بخواند، تمجید و ستایش کرده است. و شکی نیست که اسم اعظم در این میان به این ‏امر اولاتر است، خدای تعالی جواد مطلقی است که هیچ انتهایی برای بخشش و کرمش نیست، و او ‏بخشش و سخاوت بر بندگانش را دوست می دارد، و از بزرگترین بخششهایی که خدای متعال بر ‏بندگانش داده؛ شناساندن اسمهای حسنی و نیکش و صفات بزرگش است». ‏ منبع: کتاب “تفسیر أسماء الله الحسنی”؛ الشیخ / عبد الرحمن بن ناصر السعدی، ص ۱۶۵-۱۶۶٫

بنابراین کسی که ادعا می کند که “من اسم اعظم دارم میتوانم هرکاری که بخواهم با آن  انجام دهم”! این ‏سخن نشانگر جهل یا فریبکاری اوست، چرا که اسم اعظم خداوند چیزی نیست که تحت مالکیت افرادی ‏درآید تا هرکاری که خواستند با آن انجام دهند! بلکه اسم اعظم خداوند، اسمی از اسماء حسنای الهی ‏است که هرکسی می تواند با آن خدایش را بخواند و به آن متوسل شده و دعا کند و انشاءالله دعایش ‏مستجاب است.‏

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
داستان اهنگر خدا شناس
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 22 فروردين 1394

داستان آموزنده (آهنگر خدا شناس)

تاریخ :شنبه  22 فروردین 94

 


آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور،تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد، حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد!

روزی دوستی به دیدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت:

“واقعا عجیب است! درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی مرد خدا ترسی بشوی، زندگیت بدتر شده. نمی خواهم ایمانت را تضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده!”

آهنگر بلافاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بودو نمی فهمید چه بر سر زندگیش آمده است!

اما نمی خواست سؤال دوستش را بدون پاسخ بگذارد، کمی فکر کرد و ناگهان پاسخی را که می خواست یافت.

این پاسخ آهنگر بود:

در این کارگاه، فولاد خام برایم می آورند که باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور این کار را میکنم؟ اول فولاد را به اندازه جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم تا اینکه فولاد شکلی را بگیرد که میخواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو میکنم، بطوریکه تمام این کارگاه را بخار فرا می گیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج می برد. یک بار کافی نیست، باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم…

آهنگر لحظه ای سکوت کرد. سپس ادامه داد:

گاهی فولاد نمی تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد باعث ترک خوردنش میشود. میدانم که از این فولاد هرگز شمشیر مناسبی در نخواهد آمد لذا آن را کنار می گذارم.

آهنگر باز مکث کرد و بعد ادامه داد:

می دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما میکنم، انگار فولادی باشم که از آب دیده شدن رنج می برد. اما تنها چیزی که می خواهم این است:

“خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی که تو میخواهی، به خود بگیرم…
با هر روشی که می پسندی، ادامه بده،هر مدت که لازم است، ادامه بده…اما هرگز مرا به میان فولادهای بی فایده پرتاب نکن!”

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دربیان حق پدر ومادر بر فرزند
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 22 فروردين 1394

در بيان حق پدر و مادر بر فرزند و وجوب رعايت حرمت ايشان
بدانكه رعايت حرمت پدر و مادر از عمده شرايع دين است و ايشانرا از خود راضى داشتن از جمله اشرف طاعات است و عاق ايشان بودن و ايشان را از خود آزرده داشتن از جمله گناهان كبيره است و حق تعالى در قرآن فرموده است اگر پدر و مادر تو كافر باشند و تو را امر كنند كه كافر شو در اين باب اطاعت ايشان مكن اما در دنيا با ايشان نيكو مصاحبت كن .
در حديث معتبر منقول است كه شخصى بخدمت حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم آمد و گفت مرا وصيتى بكن حضرت فرمود كه تو را وصيت ميكنم كه بخدا شرك نياورى هر چند تو را بآتش بسوزانند مگر آنكه بزبان حرفى بگوئى و دلت برايمان ثابت باشد و تو را وصيت ميكنم كه اطاعت پدر و مادر بكنى و با ايشان نيكى كنى خواه زنده باشند و خواه مرده باشند هرچند تو را گويند كه از زن و مال خود بگذرى بكن كه اين از جمله ايمان است .
در حديث ديگر منقول است كه شخصى از آنحضرت پرسيد كه حق پدر بر فرزند چيست فرمود آنكه نام او را نگويد و پيش از او راه نرود و پيش از آنكه پدر بنشيند او ننشيند و كارى نكند كه مردم بپدرش دشنام دهند.
حضرت صادق عليه السلام فرمود كه چه مانع است احد از شما را كه احسان كند بپدر و مادر خود خواه زنده باشند و خواه مرده بآنكه بعد از مردن نماز براى ايشان بكند و حج بنيابت ايشان بكند و روزه از براى ايشان بدارد و آنچه ميكند هم ثوابش بآنها عايد شود وهم بخودش و بسبب اين نيكى كه بايشان كرده است خدا ثواب بسيار باو ميدهد.
در حديث حسن فرمود كه شخصى نزد حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم آمد و گفت يا رسول اللّه با كى نيكى كنم ؟ فرمود كه با مادرت تا سه مرتبه پرسيد چنين فرمود و در مرتبه چهارم فرمود كه با پدرت .
در حديث ديگر فرمود كه شخصى بخدمت حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم آمد و گفت يا رسول اللّه بسيار رغبت دارم بجهاد حضرت فرمود كه جهاد كن در راه خدا كه اگر كشته شوى نزد خدا زنده خواهى بود و روزى در بهشت خواهى يافت و اگر بميرى مزدت با خدا است و اگر زنده برگردى از گناهان بدر ميآئى مانند روزيكه از مادر متولد شده گفت يا رسول اللّه پدر و مادر پيرى دارم كه با من انس ‍ دارند ونمى خواهند كه من از ايشان جدا شوم حضرت فرمود كه پس با پدر و مادر خود باش بحق آن خداوندى كه جانم بدست قدرت اوست انسى كه ايشان يكشبانه روز با تو داشته باشند بهتر است از يكسال جهاد كردن در راه خدا.
حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه كسيكه جزاى حق پدر و مادر را نميتواند ادا كرد مگر در دو چيز:يكى آنكه پدر بنده باشد و او را بخرد و آزاد كند يا بر او قرضى باشد و ادا كند.
در حديث ديگر فرمود كه گاهست كه كسى نيكوكار است با پدر و مادر در زندگى ايشان و بعد از مرگ ايشان قرضى ايشان را ادا نميكند و طلب آمرزش براى ايشان نميكند پس خدا او را عاق پدر ومادر مينويسد و گاه هست كه كسى عاق ايشانست در زندگى ايشان پس چون مردند قرضشان را ادا ميكند و استغفار از براى ايشان ميكند پس خدا او را نيكوكار مينويسد.
در حديث ديگر فرمود كه سه چيز است كه خدا بهيچ وجه در آن رخصتى نداده است :
اول پس دادن امانت از هر كه باشد خواه نيكوكار و خواه بد كردار.
دوم وفا بعهد و پيمان كرده خواه با نيكوكار و خواه با بد كردار.
سوم نيكى با پدر و مادر خواه نيكوكار باشند و خواه بد كردار.
در حديث ديگر فرمود كه ادناى حقوق پدر ومادر آنستكه اف بر روى ايشان نگوئى و فرمود كه چون روز قيامت شود پرده از پرده هاى بهشت را بگشايند پس هر صاحب جانى بوى آنرا از پانصد ساله راه بشنود مگر كسيكه عاق پدر و مادر باشد و در حديث ديگر فرمود كسيكه از روى خشم و غضب نظر بسوى پدر و مادر كند در وقتيكه بر او ظلم كنند ايشان ، خدا هيچ نماز او را قبول نكند و در حديث ديگر فرمود كه از عقوق است آنكه كسى تندنظر كند بسوى پدر و مادر و در حديث معتبر منقول است كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمودند كه پدرم ديد كه شخصى پسرش با او راه ميرود و تكيه بر دست پدر كرده است پدرم ديگر با آن پسر سخن نگفت تا زنده بود. حضرت صادق عليه السلام فرمود كه با پدران خود نيكى كنيد تا فرزندان شما بشما نيكى كنند و از زنان ديگران عفت كنيد تا ديگران هم از زنان شما عفت كنند فرمود كه هر كه خواهد خدا سكرات مرگ را بر او آسان كند بايد كه با خويشان خود احسان كند و با پدر و مادر نيكى كند اگر چنين كند سختيهاى مرگ را حقتعالى بر او آسان كند و هرگز در زندگانى او پريشانى نرسد.در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه چهار خصلت است كه هر كس از مؤ منان در او آن خصلتها جمع شود حق تعالى اعلا مراتب بهشت در بلندترين غرفه هاى عزت و شرف او را جا دهد: كسى كه يتيمى را جادهد و متوجه احوال او گردد و از براى او بجاى پدر باشد و كسيكه ضعيف و شكسته را رحم كند و يارى نمايد و كارهاى او را متكفل شود و كسيكه خرج پدر و مادر را بكشد و باايشان مداراكند و نيكى با ايشان كند هرگز ايشانرا آزرده نكند و كسيكه بنده خود را يارى كند وسفاهت و تندى با او نكند و اعانت كند او را بر خاماتيكه باو مى فرمايد و كاريكه بر او دشوار است باو نفرمايد.
در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه سه دعا است كه البته مستجابست دعاى پدر و مادر براى فرزند نيكوكار و نفرين ايشان بر فرزنديكه عاق ايشان باشد و نفرين مظلوم بر ظالم و دعاى مظلوم براى كسيكه انتقام او را از آن ظالم بكشد و دعاى مؤ منيكه براى برادر مؤ منى دعا كند كه او را از براى رعايت ما اهلبيت شريك در مال خود ساخته باشد ونفرين مؤ من بر كسيكه برادر مؤ منش باو محتاج شده باشد و قدرت داشته باشد كه او را اعانت كند ونكند.
از حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم منقول است كه هر فرزند نيكوكارى كه از روى شفقت و مهربانى بسوى پدر و مادر نظر كند هر نگاه كردنى ثواب يك حج مقبول براى او نوشته شود گفتند يا رسول اللّه هر چند روزى صد مرتبه نظر كند فرمود كه خدا بزرگتر و كريم تر است .
در حديث ديگر فرمود نگاه كرده بر روى عالم عبادتست و نظر كردن بسوى پدر و مادر از روى ترحم و مهربانى عبادتست و نظر كردن بر روى برادر مؤ منيكه براى خدااو را دوست دارى عبادتست فرمود كه سه گناه است كه عقوبتش زود در دنيا باين كس ميرسد عقوق پدر و مادر و ظلم كردن بر مردم و كفران نعمت خدا و خلق كردن .
در حديث ديگر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه در ميان بنى اسرائيل عابدى بود كه او را جريح ميگفتند و در صومعه خود پيوسته مشغول عبادت بود روزى مادرش بنزد او آمد و از مشغول نماز بود او را آواز داد جوابش نداد بار ديگر آمد و او را طلب كرد باز مشغول نماز شد و جوابش نداد و پس بار سيم آمد و او را طلب كرد باز سخن نگفت ومشغول نماز بود مادرش گفت كه از خداى بنى اسرائيل مى خواهم كه تو را باين گناه بگيرد. در روز ديگر زن زناكاريكه در بنى اسرائيل بود آمد و نزد صومعه او نشست و فرزندى زائيد و گفت اين فرزند از جريح است با من زنا كرده است و اين فرزند از او بهم رسيده است درميان بنى اسرائيل شهرت كرد كه آنكسى كه مردم رابزنا ملامت ميكرد خود زنا كرده است و پادشاه فرمود كه او را بردار كنند پس مادرش آمد و بر روى خود ميزد جريح گفت خاموش باش كه اين آن بلائيست كه به نفرين تو متوجه من شده است چون مردم اين را شنيدند از سبب آن واقعه پرسيدند عابد نقلكرد آنچه گذشته بو گفتند ما چون بدانيم كه توراست ميگوئى ؟گفت كه آن طفل را بياوريد چون بياوردند عابد از آن طفل پرسيد كه تو فرزند كيستى ؟ طفل بامر الهى بسخن آمد و گفت من فرزند فلانكسى ام كه شبانى گوسفندان فلان ميكند پس از كشتن نجات يافت و سوگند خورد كه تازنده باشد خدمت مادر بكند و از او جدا نشود و احاديث در حق پدر و مادر زياده از آنست كه استيفا توان نمود.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
زندگی نوح (ع) فوق العاده خواندنی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 19 فروردين 1394

 

next page

fehrest page

back page

در بيان قصص حضرت نوح على نبينا و آله و عليه السلام
فصل اول : در بيان ولادت و وفات و مدت عمر و نامها و نقش نگين واحوال و اولاد و اخلاق پسنديده و بعضى از مجملات احوال آن حضرت است
قطب راوندى و غير او گفته اند كه : حضرت نوح عليه السلام پسر لمك بود و لمك پسر متوشلخ بود و متوشلخ پسر اخنوخ بود كه ادريس عليه السلام است . (525)
و به سند معتبر از امام رضا عليه السلام منقول است كه : مردى از اهل شام از اميرالمؤ منين عليه السلام سؤ ال كرد اسم نوح عليه السلام را، فرمود: نامش سكن بود، و او را نوح ناميدند براى آنكه بر قوم خود هزار كم پنجاه سال نوحه كرد. (526)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : اسم نوح عبدالغفار بود، و براى اين او را نوح ناميدند كه نوحه بر خود مى كرد. (527)
به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه : اسم نوح عليه السلام عبدالملك بود، و او را نوح گفتند چون پانصد سال گريه كرد. (528)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : نامش عبدالاعلى بود. (529)
مؤ لف گويد: ممكن است كه همه اينها نام آن حضرت بوده باشد و به همه اين نامها او را مى خوانده باشند.
و به سند معتبر از امام رضا عليه السلام منقول است كه : چون نوح در كشتى سوار شد حق تعالى بسوى او وحى فرمود:اى نوح !اگر بترسى از غرق شدن هزار مرتبه لا اله الا الله بگو پس نجات از من بطلب تا نجات دهم تو را و هر كه با تو ايمان آورده است ، پس چون نوح و هر كه با او بود در كشتى نشستند و بادبانها را بلند كردند باد تندى بر كشتى وزيد و نوح از غرق شدن ترسيد و باد پيشى گرفت و نتوانست كه هزار مرتبه لا اله الا الله بگويد، پس به زبان سريانى گفت : هلوليا الفا الفا يا ماريا اتقن ، پس اضطراب كشتى تخفيف يافت و كشتى به راه افتاد.
پس نوح گفت : آن سخنى كه خدا مرا به آن از غرق نجات بخشيد سزاوار است كه از من جدا نشود، پس در انگشترش نقش كرد لا اله الا الله الف مرة يا رب اصلحنى كه ترجمه آن كلام سريانى است به عربى ، و به لغت فارسى معنى اش ‍ اين است : لا اله الله مى گويم هزار مرتبه ، پروردگارا!مرا به اصلاح آور . (530)
و در كتب معتبره از وهب روايت كرده اند كه : نوح عليه السلام نجار بود و اندكى گندم گون بود و رويش باريك بود و در سرش درازى بود و چشمهايش بزرگ بود و ساقهايش باريك بود و گوشت رانهايش بسيار بود و نافش بزرگ بود و ريشش دراز و پهن بود و بلند قامت و تنومند بود و در نهايت شدت و غضب بود، و چون مبعوث شد هشتصد و پنجاه سال عمر او بود، پس هزار كم پنجاه سال در ميان قوم خود ماند كه ايشان را بسوى خدا دعوت مى نمود، و زياد نشد ايشان را مگر طغيان ، و سه قرن گذشتند از قومش كه پدران مردند و فرزندان ايشان ماندند، و هر يك از ايشان پسر خود را مى آورد و در هنگامى كه او خرد بود و بر بالاى سر نوح عليه السلام باز مى داشت و مى گفت :اى پسر!اگر بعد از من بمانى اطاعت اين ديوانه مكن .(531)
و به سند حسن از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حضرت نوح عليه السلام دو هزار و پانصد سال زندگانى كرد: هشتصد و پنجاه سال قبل از مبعوث شدن ، و هزار كم پنجاه سال در ميان خود كه ايشان را بسوى خدا مى خواند، و دويست سال در ساختن كشتى بود، و پانصد سال بعد از آنكه از كشتى فرود آمد و آب از زمين خشك شد و شهرها بنا كرد و فرزندان خود را در شهرها ساكن گردانيد.
پس چون دو هزار و پانصد سال تمام شد ملك الموت به نزد او آمد و او در آفتاب نشسته بود و گفت : السلام عليك .
نوح سر برآورد و رد سلام كرد و گفت : براى چه آمدى اى ملك الموت ؟
گفت : آمده ام روح تو را قبض كنم .
گفت : مى گذارى كه از آفتاب به سايه بروم ؟
گفت : بلى .
پس نوح به سايه رفت و گفت :اى ملك الموت !آنچه بر من از عمر دنيا گذشته است مثل اين آمدن از آفتاب به سايه بود!آنچه تو را فرموده اند بجا آور.
پس ملك الموت قبض روح مقدس آن حضرت نمود. (532)
و به سند معتبر از امامزاده عبدالعظيم عليه السلام منقول است كه امام على النقى عليه السلام فرمود: عمر نوح عليه السلام دو هزار و پانصد سال بود، و روزى در كشتى خواب بود بادى وزيد و عورتش را گشود، پس حام و يافث خنديدند و سام ايشان را زجر و نهى كرد از خنديدن ، و هر چه را باد مى گشود سام مى پوشانيد و هر چه را سام مى پوشانيد حام و يافث مى گشودند، نوح عليه السلام بيدار شد و ديد كه ايشان مى خندند، از سبب آن پرسيد؟ سام آنچه گذشته بود نقل كرد، پس نوح عليه السلام دست بسوى آسمان بلند كرد و گفت : خداوندا!تغيير ده آب پشت حام را كه از او بهم نرسد مگر سياهان ، و خداوندا!تغيير ده آب پشت يافث را. پس خدا تغيير داد آب پشت ايشان را، پس نوح گفت به حام و يافث كه : حق تعالى فرزندان شما را غلامان و خدمتكاران فرزندان سام گردانيد تا روز قيامت ، زيرا كه او نيكى به من كرد و شما عاق من شديد و علامت عقوق شما پيوسته در فرزندان شما ظاهر خواهد بود، و علامت نيكوكارى در فرزندان سام ظاهر خواهد بود مادامى كه دنيا باقى باشد، پس ‍ جميع سياهان هر جا كه باشند از فرزندان حامند، و جميع ترك و سقالبه و ياءجوج و ماءجوج و چين از فرزندان يافثند هر جا كه باشند، آنها كه سفيدانند غير اينها از فرزندان سامند.
و خدا وحى نمود به نوح كه : من كمان خود را يعنى قوس قزح امانى گردانيدم براى بندگان و شهرهاى خود، و پيمانى گردانيدم ميان خود و ميان خلق خود كه ايمن باشند به آن از غرق شدن تا روز قيامت ، و كيست وفاكننده تر به عهد خود از من ، پس ‍ نوح شاد شد و بشارت داد مردم را، و آن قوس زهى و تيرى هم داشت در آن وقت ، پس زه و تيرش برطرف شد و امانى گرديد براى مردم از غرق شدن .
و شيطان به نزد نوح آمد و گفت : تو را بر من نعمت عظيمى هست ، از من نصيحتى بطلب كه با تو خيانت نخواهم كرد، پس نوح دلتنگ شد از سخن او و نخواست كه از او سؤ ال كند، پس حق تعالى به او وحى كرد كه : با او سخن بگو و از او سؤ ال كن كه من او را گويا خواهم كرد به سخنى كه حجت باشد بر خودش ، پس نوح به او گفت كه : سخن بگو. شيطان گفت : هرگاه ما فرزند آدم را بخيل يا صاحب حرص يا حسود يا جبر و ظلم كننده يا تعجيل كننده در كارها يافتيم ، مى ربائيم او را مانند كسى كه كره را بربايد، پس هرگاه از براى ما اين اخلاق در يك كس جمع شود او را شيطان تمرد كننده مى ناميم .
پس نوح پرسيد: آن نعمت كه گفتى من بر تو دارم كدام است ؟
گفت : آن است كه نفرين كردى بر اهل زمين و در يك ساعت همه را به جهنم فرستادى و مرا فارغ كردى ، و اگر نفرين نمى كردى روزگار درازى مى بايست مشغول ايشان باشم . (533)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه نوح بعد از فرود آمدن از كشتى پانصد سال (534)زنده بود، پس جبرئيل به نزد او آمد و گفت :اى نوح !پيغمبرى تو منقضى شد و ايام عمر تو تمام شد، پس نام بزرگ خدا و ميراث علم و آثار علم پيغمبرى كه با توست بده به پسر خود سام كه من زمين را نمى گذارم بى آنكه در آن عالمى باشد كه به او اطاعت من دانسته شود، و باعث نجات مردم باشد در ميان مردم پيغمبرى تا مبعوث شدن پيغمبر ديگر، و هرگز زمين را نخواهم گذاشت بى حجتى ، و كسى كه بخواند مردم را بسوى من و دانا باشد به امر من بدرستى كه من حكم كرده ام و مقدر گردانيده ام كه از براى هر گروهى هدايت قرار دهم كه هدايت كنم به او سعادتمندان را، و حجت من به او تمام شود بر اشقيا.
پس نوح عليه السلام اسم اعظم و ميراث علم و آثار علم پيغمبرى را داد به پسر خود سام ، و حام و يافث نزد ايشان علمى نبود كه به آن منتفع شوند، و بشارت داد نوح ايشان را به آنكه هود عليه السلام بعد از او مبعوث خواهد شد، و امر كرد ايشان را كه متابعت او بكنند، و امر كرد كه هر سال وصيت نامه را يك بار بگشايند و در آن نظر كنند و آن روز عيد ايشان باشد، چنانچه حضرت آدم عليه السلام نيز ايشان را امر فرموده بود، پس ظلم و تجبر ظاهر شد در فرزندان حام و يافث ، و پنهان شدند فرزندان سام با آنچه نزد ايشان بود از علم ، و جارى شد بر سام بعد از نوح دولت حام و يافث و بر او مسلط شدند، و اين است كه خدا مى فرمايد و تركنا عليه فى الآخرين ،(535) فرمود: يعنى ترك كردم بر نوح دولت جباران را، و خدا حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را به اين عزيز خواهد فرمود.
و فرزندان حام اهل سند و هند و حبشه اند، و فرزندان سام عرب و عجمند و دولت اينها بر آنها جارى شد در امت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آن وصيت را به ميراث مى گرفتند، عالمى بعد از عالمى تا حق تعالى حضرت هود عليه السلام را مبعوث گردانيد. (536)
در حديث معتبر ديگر فرمود: عمر قوم نوح عليه السلام هر يك سيصد سال بود. (537)
و در حديث ديگر فرمود: عمر حضرت نوح عليه السلام دو هزار و چهار صد و پنجاه سال بود. (538)
مؤ لف گويد: احاديث گذشته همه موافق يكديگرند و محل اعتمادند، و در اين حديث شايد كه بعضى از مدت آخر عمر آن حضرت را كه متوجه امور نبوده است از اول يا آخر، حساب نكرده باشند، و بعضى از ارباب تاريخ عمر آن حضرت را هزار سال گفته اند، و بعضى هزار و چهار صد و پنجاه سال ، و بعضى هزار و چهار صد و هفتاد سال ، و بعضى هزار و سيصد سال ، و اين اقوال كه بر خلاف احاديث معتبره است همه فاسد است .
و به سند معتبر از حضرت امام زين العابدين عليه السلام منقول است كه : مردم سه چيز را از سه كس اخذ كردند: صبر را از ايوب ، شكر را از نوح ، حسد را از فرزندان يعقوب . (539)
به سندهاى موثق و غير آن از حضرت امام محمد باقر عليه السلام و امام جعفر صادق عليه السلام منقول است در تفسير آن آيه كه حق تعالى فرموده است كه در وصف نوح عليه السلام (انه كان عبدا شكورا) (540)كه ترجمه اش اين است كه : بتحقيق كه بود نوح بنده اى بسيار شكر كننده ، فرمودند: براى اين آن حضرت را عبد شكور ناميدند كه در صبح و شام اين دعا را مى خواند: اللهم انى اشهدك انه ما اصبح او امسى بى من نعمة او عافية فى دين او دنيا فمنك وحدك لا شريك لك ، لك الحمد بها على و لك الشكر بها على حتى ترضى و بعد الرضا . (541) و در لفظ اين دعا اختلاف قليلى در روايات هست كه در كتاب دعاى بحارالانوار ذكر كرده ام . (542)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون بعد از فرود آمدن از كشتى ، نوح عليه السلام ماءمور شد كه درخت بكارد، شيطان در پهلوى او بود، چون خواست كه درخت انگور بكارد شيطان لعين گفت كه : اين درخت از من است .
حضرت نوح گفت : دروغ گفتى .
پس شيطان گفت كه : چه مقدار حصه به من مى دهى ؟
حضرت نوح فرمود: دو ثلث از تو باشد. پس به اين سبب مقرر شد شيره انگور كه بجوشد تا دو ثلث آن كم نشود حلال نباشد. (543)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : شيطان منازعه كرد با حضرت نوح در درخت انگور، پس جبرئيل آمد و به نوح عليه السلام گفت كه : او را حقى هست ، حق او را بده ، پس ثلث را به شيطان داد و او راضى نشد، پس نصف را داد و او راضى نشد، پس جبرئيل آتشى در آن درخت انداخت ، تا دو ثلث آن درخت سوخت و يك ثلث باقى ماند و گفت : آنچه سوخت بهره شيطان است و آنچه باقى ماند بهره توست و بر تو حلال است اى نوح . (544)
و به سند حسن از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : چون نوح عليه السلام از كشتى فرود آمد درختان در زمين كشت و درخت خرما را نيز در ميان آنها كاشت و به اهل خود برگشت ، ابليس عليه اللعنه آمد و درخت خرما را كند، چون نوح برگشت درخت خرما را نيافت و شيطان را ديد كه نزد درختان ايستاده است ، در اين حال جبرئيل عليه السلام آمد و نوح را خبر داد كه شيطان درخت خرما را كنده است ، پس نوح به شيطان گفت : چرا درخت خرما را كندى ؟ و الله كه از اين درختان كه كشته ام هيچيك را دوست تر نمى دارم از آن ، و بخدا سوگند كه ترك نمى كنم آن را تا نكارم .
شيطان گفت : هرگاه بكارى من خواهم كند، پس از براى من در آن نصيبى قرار ده تا نكنم !پس نوح ثلث براى او قرار داد و او راضى نشد، پس نصف از براى او قرار كرد و او راضى نشد، و نوح هم زياد نكرد، پس جبرئيل به نوح گفت :اى پيغمبر خدا!احسان كن كه از توست نيكى كردن ، و نوح دانست كه خدا او را در اينجا سلطنتى داده است ، پس نوح دو ثلث را از براى او قرار داد، و به اين سبب مقرر شد كه عصير را كه بگيرند و بجوشانند تا دو ثلث آن كه حصه شيطان است نرود حلال نشود. (545)
و عامه و خاصه از وهب روايت كرده اند كه : چون نوح عليه السلام از كشتى بيرون آمد درختان كه با خود به كشتى برده بود در زمين كشت و در همان ساعت ميوه دادند، و در ميان آنها درخت انگور ناپيدا شد، زيرا كه شيطان گرفته و پنهان كرده بود، پس چون نوح برخاست كه برود و در ميان كشتى تفحص كند، ملكى كه با او بود گفت : بنشين كه براى تو خواهند آورد، و گفت ، تو را شريكى در شيره انگور هست با او مشاركت نيكو بكن ، نوح فرمود: هفت يك را به او مى دهم و شش حصه از من است ، ملك گفت : نيكى كن كه تو نيكوكارى ، نوح فرمود: شش يك را به او مى دهم ، ملك گفت : نيكى كن كه تو نيكوكارى ، نوح فرمود: پنج يك را مى دهم ، ملك گفت : نيكى كن كه تو نيكوكارى ، و همچنين زياد مى كرد و ملك امر به زيادتى مى كرد تا آنكه نوح فرمود كه : دو حصه از او باشد و يك حصه از من ، پس ملك راضى شد و دو ثلث كه حصه شيطان است حرام شد و يك ثلث كه حصه نوح است حلال شد. (546)
و در حديث ديگر از عبدالله بن عباس منقول است كه : شيطان به نوح عليه السلام گفت : تو را بر من نعمتى و حقى هست و به عوض آن چند خصلت به تو مى آموزم .
نوح فرمود: كدام است حق من بر تو؟
گفت : دعائى كه بر قوم خود كردى و همه هلاك شدند و مرا فارغ كردى ، پس زنهار كه بپرهيز از تكبر و حرص و حسد، بدرستى كه تكبر مرا بر آن داشت كه سجده آدم نكردم و كافر شدم و شيطان رجيم گرديدم ، و حرص آدم را بر آن داشت كه جميع بهشت را بر او حلال كرده بودند و از يك درخت او را منع كرده بودند و از آن درخت خورد و از بهشت بيرون آمد، و حسد باعث شد كه پسر آدم برادر خود را كشت .
پس نوح پرسيد: در چه وقت قدرت تو بر فرزند آدم بيشتر است ؟
گفت : در وقت غضب و خشم . (547)
فصل دوم : در بيان مبعوث شدن حضرت نوح عليه السلام است بر قوم ، و آنچه ميان او و قوم او گذشت تا غرق شدن ايشان ، و سايراحوال آن حضرت
على بن ابراهيم به سند از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه : حضرت نوح سيصد سال در ميان قوم خود ماند و ايشان را بسوى خدا دعوت فرمود و اجابت او نكردند، پس خواست بر ايشان نفرين كند، پس بر او نازل شدند نزد طلوع آفتاب دوازده هزار قبيل از قبايل ملائكه آسمان اول و ايشان از عظماى ملائكه بودند، پس نوح به ايشان فرمود: شما كيستيد؟
گفتند: ما دوازده هزار قبيليم از قبايل ملائكه آسمان اول ، و مسافت آسمان اول پانصد سال است ، و از آسمان اول تا زمين پانصد سال راه است و نزد طلوع آفتاب بيرون آمده ايم و در اين وقت به تو رسيده ايم ، و از تو سؤ ال مى كنيم كه نفرين نكنى بر قوم خود!نوح فرمود: من ايشان را سيصد سال مهلت دادم .
و چون ششصد سال تمام شد و ايمان نياوردند باز اراده كرد كه بر ايشان نفرين كند، ناگاه دوازده هزار نفر از قبايل ملائكه آسمان دوم به او رسيدند، نوح فرمود: شما كيستيد؟
گفتند: ما دوازده هزار قبيليم از قبايل ملائكه آسمان دوم ، و مسافت آسمان دوم پانصد سال است ، و از آسمان دوم تا آسمان اول پانصد سال است ، و مسافت آسمان اول پانصد سال است ، و از آسمان اول تا زمين پانصد سال است ، و نزد طلوع آفتاب بيرون آمده ايم و در وقت چاشت به تو رسيده ايم ، و از تو سؤ ال مى كنيم كه نفرين بر قوم خود نكنى !
نوح فرمود: سيصد سال ايشان را مهلت دادم ، پس چون نهصد سال تمام شد و ايمان نياوردند اراده نفرين بر ايشان فرمود، پس حق تعالى فرستاد كه انه لن يؤ من من قومك الا من قد آمن فلا تبتئس بما كانوا يفعلون (548)يعنى : بدرستى كه هرگز ايمان نمى آورند از قوم تو مگر هر كه ايمان آورده است ، پس غمگين مباش به آنچه ايشان مى كنند .
پس نوح عرض كرد رب لا تذر على الارض من الكافرين دياراَ انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا (549)يعنى : پروردگارا!مگذار بر روى زمين از كافران ديارى ، بدرستى كه اگر بگذارى ايشان را گمراه كنند بندگان تو را و فرزند نياورند مگر فاجر بسيار كفران كننده .
پس حق تعالى امر كرد او را كه درخت خرما بكارد، پس قوم او مى گذشتند بر او و استهزا و سخريه مى نمودند و به او مى گفتند: مرد پيرى است ، نهصد سال از عمرش ‍ گذشته است و درخت خرما مى كارد؛ و سنگ بر او مى زدند.
پس چون پنجاه سال بر اين حال گذشت و درخت خرما رسيد و مستحكم شد، ماءمور شد درختها را ببرد، پس قوم استهزا كردند به او و به او گفتند: الحال كه درخت خرما رسيد بريد!اين مرد خرف شده است و پيرى او را دريافته است ، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه كلما مر عليه ملاء من قومه سخروا منه قال ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرونَ فسوف تعلمون (550) يعنى : هرگاه مى گذشتند به او جماعتى از اشراف قوم او، استهزا مى نمودند به او، گفت يعنى نوح : اگر استهزا مى كنيد به ما پس بدرستى كه ما استهزا خواهيم نمود به شما در وقتى كه عذاب بر شما نازل شود چنانچه شما ما را استهزا مى كنيد، بعد از زمانى خواهيد دانست كداميك سزاوارتريم به استهزا و سخريه .
حضرت فرمود: پس خدا امر كرد او را كه كشتى بتراشد، و امر فرمود جبرئيل را كه نازل شود و تعليم او كند كه چگونه بسازد، پس طولش را هزار و دويست ذراع و عرضش را هشتصد ذراع و ارتفاعش را هشتاد ذراع گردانيد، پس گفت : پروردگارا!كه مرا يارى خواهد كرد بر ساختن كشتى ؟ خدا وحى نمود به او كه : ندا كن در ميان قوم خود كه هر كه مرا يارى نمايد بر ساختن كشتى و چيزى از آن بتراشد، آنچه مى تراشد طلا و نقره خواهد شد. پس چون نوح اين ندا در ميان ايشان كرد، او را يارى كردند بر اين ، و سخريه مى كردند او را و مى گفتند: در بيابان كشتى مى سازد. (551)
و به سند حسن ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه : چون حق تعالى اراده نمود كه قوم نوح را هلاك گرداند، عقيم گردانيد رحمهاى زنان ايشان را چهل سال كه فرزندى در ميان ايشان متولد نشد، پس چون نوح از ساختن كشتى فارغ شد خدا امر كرد او را كه ندا كرد به زبان سريانى كه نماند چهارپاى و جانورى مگر حاضر شد، پس از هر جنس از اجناس حيوان يك جفت را داخل كشتى نمود و آنچه به او ايمان آورده بودند از جميع دنيا هشتاد مرد بودند، پس خدا وحى نمود كه احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليه القول و من آمن و ما آمن معه الا قليل (552) كه ترجمه اش اين است كه : بار كن در كشتى از هر نوعى دو جفت ، يعنى دو تا، و اهل خود را مگر آنها كه پيشتر به تو خبر داده ام كه داخل مكن كه زن و يك پسر او بود و ببر به كشتى هر كه را ايمان به تو آورده است از غير اهل تو، و ايمان نياوردند به او مگر اندكى
.
و تراشيدن كشتى در مسجد كوفه بود، پس چون آن روز شد كه خدا خواست كه ايشان را هلاك نمايد، زن نوح نان مى پخت در موضعى كه معروف است در مسجد كوفه به فار التنور، و نوح از براى هر قسمى از اجناس حيوان موضعى در كشتى قرار داده بود، و جمع نموده بود از براى ايشان در آن موضع آنچه به آن احتياج داشته باشند از خوردنى ، و صدا زد زن نوح كه آب از تنور جوشيد، پس نوح بر سر تنور آمد و گل بر آن گذاشت و مهر بر آن گل زد كه آب بيرون نيامد تا آنكه جميع جانوران را سوار كشتى نمود پس بسوى تنور آمد و مهر را شكست و گل را برداشت ، و آفتاب گرفت و از آسمان آمد آبى ريزنده بى آنكه قطره قطره بيايد، و از جميع چشمه ها آب جوشيد، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه ففتحنا ابواب السماء بماء منهمرَ و فجرنا الارض عيونا فالتقى الماء على امر قد قدرَ و حملناه على ذات الواح و دسر (553) كه ترجمه اش آن است كه پس گشوديم درهاى آسمان را به آبى ريزنده و مستمر، و شكافتيم زمينها را چشمه ها، پس ‍ برخوردند آب آسمان و آب زمين بر امرى كه مقدر شده بود، و بار نموديم نوح را بر كشتى كه از تخته ها و ميخها ساخته شده بود .
پس خدا فرمود: سوار شويد در كشتى در حالى كه تبرك جوئيد به نام خدا در هنگام رفتن كشتى و ايستادن آن ، يا بسم الله بگوئيد در اين دو حال ، يا به نام خداست رفتن و ايستادن كشتى ، پس كشتى به حركت آمد و نظر كرد نوح بسوى پسر كافرش كه در ميان آب بر مى خاست و مى افتاد گفت يا بنى اركب معنا و لا تكن مع الكافرين (554)يعنى : اى پسرك من !سوار شو با ما و مباش با كافران ، گفت سآوى الى جبل يعصمنى من الماء(555) يعنى : بزودى جا گيرم و پناه برم بسوى كوهى كه نگاهدارد مرا از آب ، پس نوح گفت لا عاصم اليوم من امر الله الا من رحم (556) يعنى : نيست نگاهدارنده امروز از عذاب الهى مگر كسى كه خدا او را رحم كند ، پس نوح گفت رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق و انت احكم الحاكمين (557)پروردگارا!بدرستى كه پسر من از اهل من است و بدرستى كه وعده تو حق است و توئى حكم كننده ترين حكم كنندگان ، پس حق تعالى فرمود يا نوح انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح فلا تسئلن ما ليس لك به علم انى اعظك ان تكون من الجاهلين (558) اى نوح !بدرستى كه نيست اين پسر از اهل تو كه وعده داده ام ايشان را نجات دهم ، زيرا كه او صاحب كردار ناشايست است ، پس سؤ ال مكن از من چيزى را كه تو را به آن علمى نيست ، بدرستى كه تو را پند دهم از اينكه بوده باشى از جاهلان ، پس نوح گفت رب انى اعوذ بك ان اسئلك ما ليس لى به علم و الا تغفر لى و ترحمنى اكن من الخاسرين (559) پروردگارا!بدرستى كه من پناه مى جويم به تو از آنكه سؤ ال نمايم از تو چيزى را كه مرا به آن علمى نبوده باشد، و اگر نيامرزى مرا و رحم نكنى خواهم بود از زيانكاران .
پس گرديد چنانچه خدا فرموده كه : حايل شد ميان ايشان موج و گرديد پسر نوح از غرق شدگان . (560)
پس آن حضرت فرمود: پس گرديد كشتى و زد آن را موجها تا رسيد به مكه و طواف نمود بر دور خانه كعبه ، و جميع دنيا غرق شد مگر جاى خانه كعبه ، و خانه كعبه را براى آن بيت العتيق ناميدند كه آزاد گرديد از غرق شدن ، پس آب از آسمان ريخت چهل صباح و از زمين چشمه ها جوشيد تا كشتى به حدى بلند شد كه به آسمان ساييد، پس حضرت نوح دست خود را بلند نمود و گفت : يا رهمان اتقن (561) يعنى : پروردگارا!احسان كن ، پس حق تعالى فرمود زمين را كه آب خود را فرو برد، چنانچه فرموده است و قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى و غيض الماء و قضى الامر و استوت على الجودى (562)يعنى : گفته شد:اى زمين !فرو بر آب خود را، و اى آسمان !باز ايست از باريدن ، و آبها به زمين فرو رفت ، و آنچه امر خدا بود از هلاك كافران و نجات مؤ منان بعمل آمد، و قرار گرفت كشتى بر كوه وجودى .
حضرت فرمود: هر آب كه از زمين بيرون آمده بود، زمين آن را فرو برد، و چون آبهاى آسمان خواستند كه در زمين فرو روند زمين قبول نكرد و گفت : خدا امر نكرد مرا به آنكه آب تو را فرو برم ، پس آب آسمان به روى زمين ماند و كشتى بر وجودى قرار گرفت و آن كوهى است بزرگ در موصل پس خداوند جبرئيل را فرستاد كه آبهائى كه بر روى زمين مانده بود برد بسوى درياها كه بر دور دنيا هستند، و وحى فرستاد بسوى نوح كه يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك و على امم ممن معك و امم سنمتعهم ثم يمسهم منا عذاب اليم (563) اى نوح !فرود آى از كشتى يا از كوه با سلامتى از ما يا تحيتى از ما و بركتها و نعمتها بر تو و بر امتى چند از آنهائى كه با تو بودند در كشتى و امتى چند هستند كه بزودى ايشان را برخوردار گردانيم به نعمتهاى دنيا پس برسد به ايشان عذاب دردناك به سبب كفر ايشان .
حضرت فرمود: پس فرود آمد نوح در موصل از كشتى با هشتاد تن از مؤ منان كه با او بودند و بنا نمودند مدينة الثمانين را، و نوح را دخترى بود كه با خود به كشتى برده بود پس نسل مردم از او بهم رسيد، و به اين سبب حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: حضرت نوح يكى از دو پدر است ، يعنى پدر جميع مردم است بعد از آدم عليه السلام .(564)
و به سند معتبر منقول است كه از امام محمد باقر عليه السلام پرسيدند كه : نوح عليه السلام چه دانست كه از قوم او كسى ايمان نخواهد آورد كه چون نفرين بر قوم خود كرد گفت : ايشان فرزند نمى آورند مگر فاجر و كافر؟
فرمود: مگر نشنيده اى آنچه خدا به نوح گفت كه : ايمان نخواهند آورد از قوم تو مگر آنها كه ايمان آوردند. (565)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون حق تعالى ظاهر گردانيد پيغمبرى نوح عليه السلام را، و يقين كردند شيعيان كه از كافران آزار مى كشيدند كه فرج ايشان نزديك شده است ، بلاى ايشان شديدتر و افترا بر ايشان بزرگتر شد تا آنكه كار به نهايت شدت و سختى منتهى شد و به حدى رسيد كه قصد نوح كردند به زدنهاى عظيم ، تا آنكه آن حضرت گاه بود كه سه روز بيهوش مى افتاد و خون از گوشش جارى مى شد و باز به هوش مى آمد، و اين حال بعد از آن بود كه سيصد سال از رسالت او گذشته بود، و باز در اثناى اين حال ايشان را در شب و روز بسوى خدا دعوت مى كرد و مى گريختند، و ايشان را پنهان دعوت مى كرد و اجابت نمى كردند، آشكارا دعوت مى كرد و رو بر مى گردانيدند!
پس بعد از سيصد سال خواست بر ايشان نفرين كند، بعد از نماز صبح براى اين نشست ، ناگاه سه ملك از آسمان هفتم فرود آمدند و گفتند:اى پيغمبر خدا!ما را بسوى تو حاجتى هست .
فرمود: كدام است ؟
گفتند: التماس مى كنيم كه تاءخير كنى در نفرين بر قوم خود را كه اين اول غضب و عذابى است كه بر زمين نازل مى شود.
نوح فرمود: سيصد سال تاءخير كردم نفرين را. و برگشت بسوى قوم خود و ايشان را دعوت نمود چنانچه مى كرد و آنها در مقام آزار او برآمدند چنانچه مى كردند، تا آنكه سيصد سال ديگر گذشت و از ايمان آوردن آنها نااميد شد، پس در وقت چاشت نشست كه بر آنها نفرين كند، ناگاه گروهى از آسمان ششم فرود آمده سلام كردند و گفتند: ما بامداد بيرون آمده ايم از آسمان ششم و چاشت به تو رسيده ايم ؛ پس مثل آنچه ملائكه آسمان هفتم از او سؤ ال كردند ايشان نيز سؤ ال كردند و نوح عليه السلام باز سيصد سال نفرين را تاءخير كرد و بسوى قوم خود برگشت و مشغول دعوت شد، و دعوت او زياد نكرد بر قوم مگر گريختن اشاره از او، تا آنكه سيصد سال ديگر گذشت و نهصد سال تمام شد، پس شيعيان به نزد او آمدند و شكايت كردند از آنچه به ايشان مى رسيد از اذيت عامه خلق و سلاطين جور، و سؤ ال كردند: دعا كن تا خدا ما را فرجى ببخشد از آزار ايشان .
پس نوح ايشان را اجابت نمود و نماز كرد و دعا كرد، پس جبرئيل فرود آمد و گفت : حق تعالى دعاى تو را مستجاب فرمود، پس بگو به شيعيان خرما بخورند و هسته آن را بكارند و رعايت كنند تا آن درختان ميوه بدهند، چون آنها به ميوه برسند من فرج مى دهم ايشان را. پس حمد كرد خدا را و ثنا گفت بر او، و اين خبر را به شيعيان رسانيد و آنها شاد شدند و چنان كردند و انتظار بردند تا آن درختان ميوه دادند، پس ‍ ميوه را به نزد نوح عليه السلام بردند و طلب وفا به وعده كردند، نوح دعا كرد و حق تعالى فرستاد كه : بگو به ايشان كه اين خرما را نيز بخورند و هسته اش را بكارند، چون به ميوه آيد من فرج دهم ايشان را. چون گمان كردند خلاف شد وعده ايشان ، ثلث شيعيان از دين برگشتند و دو ثلث بر دين باقى ماندند، و آن باقيمانده خرماها را خوردند و هسته ها را كشتند؛ و چون رسيد، ميوه آنها را به نزد نوح آوردند و سؤ ال كردند كه وعده را بعمل آورد، و نوح از خدا سؤ ال كرد و باز وحى رسيد اين خرماها را بخورند و هسته هاى آنها را بكارند، پس ثلث ديگر از دين برگشتند و يك ثلث باقيمانده اطاعت كردند و هسته خرماها را كشتند، تا آنكه به ميوه آمدند و ميوه را به نزد نوح آورده و گفتند: از ما نماند مگر اندكى و مى ترسيم اگر در فرج تاءخيرى بشود همه از دين برگرديم ، پس آن حضرت نماز و مناجات كرد و گفت : پروردگارا!نماند از اصحاب من اين گروه ، مى ترسم اينها نيز هلاك شوند اگر فرج به ايشان نرسد، پس ‍ وحى به او رسيد كه : دعاى تو را مستجاب كردم كشتى بساز، پس ميان مستجاب شدن دعا و طوفان پنجاه سال فاصله شد. (566)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: چون نوح از حق تعالى طلب نزول عذاب براى قوم خود كرد، خدا روح الامين را فرستاد با هفت دانه خرما و گفت :اى پيغمبر خدا!حق تعالى مى فرمايد: اين جماعت آفريده هاى من و بندگان منند، هلاك نمى كنم ايشان را به صاعقه اى از صاعقه هاى خود مگر بعد از آنكه تاءكيد دعوت بر ايشان بكنم و حجت را بر ايشان لازم گردانم ، پس عود كن بسوى سعى كردن و مشقت كشيدن در دعوت قوم خود كه من تو را بر آن ثواب مى دهم ، و بكار اين هسته ها را، بدرستى كه چون اينها برويند و كامل شوند و به بار آيند براى تو فرج و خلاصى خواهد بود، پس ‍ به اين خبر بشارت ده آنها را كه تابع تو شده اند از مؤ منان .
پس چون درختان روئيدند و قد كشيدند وبه ميوه رسيدند و ميوه ايشان رنگين شد بعد از زمان بسيارى ، نوح از خدا طلب نمود كه وعده را بعمل آورد، پس خدا او را امر فرمود دانه هاى خرماى اين درختان را بار ديگر بكارد و عود كند بسوى صبر كردن و سعى نمودن در تبليغ رسالت و تاءكيد حجت نمودن بر قوم خود.
چون اين خبر را به مؤ منان رسانيد، سيصد نفر از ايشان مرتد شدند و گفتند: اگر آنچه نوح دعوى مى كرد حق مى بود، در وعده پروردگارش خلف نمى شد.
پس پيوسته حق تعالى در هر مرتبه كه ميوه درختان مى رسيد امر مى كرد دانه آنها را بكارد تا هفت مرتبه ، و در هر مرتبه اى گروهى از آنها كه به او ايمان آورده بودند مرتد مى شدند تا آنكه هفتاد و چند نفر باقى ماندند، پس در اين وقت خدا وحى فرمود بسوى نوح عليه السلام كه : در اين زمان صبح نورانى حق از شب ظلمانى باطل هويدا شد براى ديده تو، و حق خالص گرديد و كدورتها از آن مرتفع شد به مرتد شدن هر كه طينت او خبيث و بد بود، اگر من هلاك مى كردم كافران را و باقى مى گذاشتم آنها را كه مرتد شدند هر آينه تصديق نكرده بودم و وفا ننموده بودم به آن وعده سابق كه كرده بودم با مؤ منانى كه خالص گردانيده بودند توحيد را از قوم تو و چنگ زده بودند به ريسمان پيغمبرى تو، و آن وعده آن بود كه ايشان را خليفه گردانم در زمين و متمكن گردانم براى ايشان دين ايشان را، و بدل كنم ترس ايشان را به ايمنى تا خالص شود بندگى براى من به برطرف شدن شك از دلهاى ايشان ، پس ‍ چگونه مى توانست بود خليفه گردانيدن و متمكن ساختن و خوف را به ايمنى بدل كردن به آنچه من مى دانستم از ضعف يقين آن جماعتى كه مرتد شدند و بدى طينت ايشان و زشتى پنهان ايشان كه نتيجه هاى نفاق و ريشه گمراهى بود، زيرا كه اين جماعت استشمام مى كردند از من شميم آن پادشاهى را كه من به مؤ منان خالص ‍ خواهم داد در وقتى كه ايشان را خليفه گردانم در زمين و دشمنان ايشان را هلاك نمايم ، و اگر رايحه اين دولت به مشام ايشان مى رسيد هر آينه طمع در آن خلافت مى كردند و نفاق پنهان ايشان مستحكم مى شد و درد ضلالت و گمراهى در خاطرهاى ايشان متمكن مى شد و اظهار عداوت با مؤ منان خالص مى كردند و با ايشان محاربه و مجادله مى نمودند از براى طلب پادشاهى و متفرد شدن به امر و نهى ، پس بعمل نمى آمد تمكين در دين و انتشار حق در ميان مؤ منان با اين فتنه ها و جنگها.
پس بعد از آن حق تعالى فرمود كه نوح عليه السلام كشتى بسازد. (567)
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه : ده مرتبه ماءمور شد نوح عليه السلام كه دانه خرما بكارد، و هر مرتبه كه ميوه بعمل مى آمد اصحابش مى آمدند و مى گفتند:اى پيغمبر خدا!بده به ما آن وعده اى كه كردى با ما؛ و چون بار ديگر دانه خرما مى كشت اصحابش سه فرقه مى شدند: يكى فرقه مرتد مى شدند و يك فرقه منافق مى شدند و يك فرقه بر ايمان خود باقى مى ماندند تا آنكه بعد از مرتبه دهم مؤ منان به نزد نوح عليه السلام آمدند و گفتند:اى پيغمبر خدا!هر چند وعده را تاءخير مى كنى ما مى دانيم كه تو پيغمبر راستگوئى و فرستاده خدائى و در تو شك نمى كنيم ، پس خدا دانست كه ايشان مؤ منان خالصند و منافقان از ميان ايشان بدر رفته اند و از همه كدورتها و شك و شبهه صاف شده اند، ايشان را در كشتى نجات داد و ساير قوم را هلاك فرمود. (568)
مؤ لف گويد: جمع ميان اين احاديث در نهايت اشكال است ، و تواند بود كه در بعضى از اينها راويان سهوى كرده باشند، يا بعضى بر وفق روايات عامه بر وجه تقيه وارد شده باشد، يا در بعضى احاديث ذكر بعضى از مرات شده باشد كه عمده تر بوده است ، و همچنين فرود آمدن ملائكه از آسمان اول و هفتم و از آسمان دوم و ششم محتمل است كه هر دو واقع شده باشد، يا يكى موافق روايات عامه وارد شده باشد، و در عدد هفتاد و چند ممكن است كه فرزندان نوح را حساب نكرده باشند و در هشتاد آنها را حساب كرده باشند يا برعكس . و اما تاءخير وعده ممكن است كه وعده حتمى نبوده باشد و مشروط به شرطى باشد كه آن شرط بعمل نيامده باشد، يا آنكه فى الحقيقه اين مخالفت در وعيد است نه در وعد، و اگر كسى در عقوبتى به كسى وعده كند بعمل نياورد قبيح نيست بلكه مستحسن است ، و از اين احاديث حكمتها براى غيبت حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه و تاءخير ظهور آن حضرت ظاهر مى شود براى كسى كه تدبر نمايد.
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حضرت نوح عليه السلام در ايام طوفان ، همه آبهاى زمين را طلبيد و همگى اجابت نمودند بغير از آب گوگرد و آب تلخ . (569) مؤ لف گويد: يعنى آبهاى گرم كه بوى گوگرد از آنها مى شنوند.
و از حضرت امام حسن و امام حسين صلوات الله عليهما منقول است كه : حضرت نوح همه آبها را طلبيد، هر چشمه اى كه او را اجابت نكرد، آن را نوح عليه السلام لعنت كرد، پس تلخ و شور شدند. (570)
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : نوح در روز اول ماه رجب به كشتى سوار شد، پس امر فرمود كه هر كه با او داخل كشتى شده بود آن روز را روزه داشتند. (571)
و به سند معتبر منقول است كه : مردى از اهل شام از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام پرسيد از تفسير قول حق تعالى يوم يفر المرء من اخيهَ و امه و ابيهَ و صاحبته و بنيه ، (572)، فرمود: آنكه در قيامت از پسرش خواهد گريخت نوح عليه السلام است كه از پسرش كنعان خواهد گريخت . (573)
و پرسيد:طول و عرض كشتى نوح چه مقدار بود؟ گفت : طولش هشتصد ذراع بود و عرضش پانصد ذراع و ارتفاعش هشتاد ذراع . (574)
مؤ لف گويد: حديثى كه پيش گذشت در مقدار كشتى معتبرتر است از اين ،
و محتمل است كه اختلاف به اعتبار اختلاف ذراعها باشد، اما بعيد است .
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : طول كشتى نوح هزار و دويست ذراع بود و عرضش هشتصد ذراع و عمقش هشتاد ذراع ، پس طواف كرد دور خانه كعبه و هفت شوط سعى كرد ميان صفا و مروه پس بر وجودى قرار گرفت . (575)
و در حديث ديگر از ابن عباس منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: نوح نود خانه در كشتى براى حيوانات مهيا كرده بود. (576)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى غرق كرد جميع زمين را در طوفان نوح مگر خانه كعبه ، پس از آن روز آن را عتيق ناميدند كه از غرق شدن آزاد شد.
راوى پرسيد: به آسمان رفت ؟
گفت : نه ، و ليكن آب به آن نرسيد و از دورش بلند شد. (577)
و به سند معتبر منقول است كه از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيدند: به چه علت حق تعالى جميع زمين را غرق فرمود و در ميان ايشان بودند اطفال و جمعى كه گناه از براى ايشان نيست ؟
جواب فرمود كه : اطفال در ميان ايشان نبودند، زيرا كه خدا عقيم كرد صلبهاى قوم نوح را و رحمهاى زنان ايشان را چهل سال ، پس نسل ايشان منقطع شد، پس چون غرق شدند طفلى در ميان ايشان نبود، و نمى باشد اينكه خدا هلاك كند به عذاب خود كسى را كه گناهى از براى او نيست ، و اما باقى قوم نوح عليه السلام پس از براى اين هلاك شدند كه تكذيب نمودند پيغمبر خدا حضرت نوح عليه السلام را، و ساير ايشان غرق شدند به راضى بودن ايشان به تكذيب تكذيب كنندگان ، و هر كه غايب باشد از امرى و راضى به آن باشد چنان است كه حاضر باشد و آن امر را مرتكب شده باشد. (578)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : حق تعالى براى اين فرمود كه پسر نوح از اهل تو نيست كه او عاصى بود، چنانچه فرمود كه (انه عمل غير صالح ).(579)(580)
مؤ لف گويد: خلاف است ميان مفسران و مورخان و علماى مخالفان در باب پسر نوح عليه السلام كه آيا پسر نوح بود و يا پسر زن نوح ؟ و آيا حلال زاده بود و يا فرزند زنا بود؟ و مشهور ميان علماى شيعه آن است كه پسر نوح بود و حلال زاده بود، و در آن آيه كه حق تعالى مى فرمايد كه (انه عمل غير صالح ) دو قرائت هست : اكثر قراء عمل خوانده اند به فتح عين و ميم و ضم لام با تنوين كه اسم باشد، و كسائى و يعقوب و سهل به فتح عين و كسر ميم و فتح لام خوانده اند كه فعل ماضى باشد و غير منصوب باشد كه مفعول آن باشد، و بنا بر قرائت اول بعضى گفته اند كه : مضافى مقدر است ، يعنى صاحب عمل ، ناشايست بود، يعنى حلال زاده نبود؛ و احاديث بر نفى اين معنى بسيار است .
و احاديث بسيار از حضرت امام رضا و ساير ائمه عليهم السلام منقول است كه : دروغ مى گويند سنيان كه مى گويند فرزند نوح نبود، بلكه فرزند او بود و چون كافر و بدكار بود خدا فرمود كه : از اهل تو نيست ، و مؤ منانى كه متابعت او كرده اند آنها را از اهل او شمرد چنانچه نوح گفت (فمن تبعنى فانه منى )(581)(582)
و آنچه در بعضى از احاديث معتبره شيعه وارد شده است كه فرزند نوح نبود يا محمول بر تقيه است يا بر آنكه از زن نوح به حلال بهم رسيده بود كه پيشتر زن ديگرى بوده باشد و بعد از مفارقت او نوح خواسته باشد، زيرا كه به عقل و نقل ثابت شده است كه پيغمبران منزهند از آنكه حق تعالى بگذارد كه نسبت به حرمت ايشان چيزى واقع شود كه موجب ننگ ايشان باشد، و همچنين در آن آيه كه حق تعالى مثل زده است براى عايشه و حفصه فرموده است كه : و خدا مثل زده است براى آنانى كه كافر شدند به زن نوح و زن لوط كه بودند در زير دو بنده شايسته از بندگان ما، پس خيانت كردند با ايشان ، پس هيچ نفع نبخشيدند آن دو بنده ايشان را از عذاب خدا، و به آن زنها گفته شد كه : داخل شويد در آتش جهنم با داخل شوندگان . (583)
احاديث از طريق عامه و خاصه وارد شده است كه : خيانت آن زنها آن بود كه كافر بودند و كافران را دلالت مى كردند بر هر كه ايمان به شوهرهاى ايشان مى آورد، و نمامى مى كردند و آزار به شوهران خود مى رسانيدند، و خيانت ديگر نكردند. (584)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون نوح عليه السلام از كشتى فرود آمد، ابليس عليه اللعنه به نزد او آمد و گفت : هيچكس در زمين نعمتش بر من بزرگتر از تو نيست ؛ نفرين كردى بر اين فاسقان و مرا از شغل گمراه كردن ايشان راحت دادى ، دو خصلت تو را تعليم مى كنم : زنهار كه حسد بر كسى مبر كه حسد با من كرد آنچه كرد، و زنهار كه حرص مدار كه حرص نمود با آدم آنچه نمود. (585)
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : چون نوح عليه السلام نفرين بر قوم خود كرد و ايشان هلاك شدند، شيطان به نزد او آمد و گفت : تو را بر من نعمتى هست ، مى خواهم تو را مكافات كنم بر آن نعمت .
فرمود كه : من دشمن دارم اين را كه بر تو نعمتى داشته باشم ، بگو آن نعمت چيست ؟
گفت : نعمت آن است كه نفرين كردى بر قوم خود و ايشان را غرق كردى ، و كسى نماندن كه من او را گمراه كنم پس به راحت افتادم تا قرن ديگر بهم رسند و آنها را گمراه كنم .
نوح گفت : مكافات تو چيست ؟
گفت : در سه موطن مرا ياد كن كه نزديكترين احوال من بسوى بنده وقتى است كه در يكى از اين سه حالت باشد: مرا ياد كن در وقتى كه به غضب آئى ، و مرا ياد كن در وقتى كه ميان دو كس حكم كنى ؛ و مرا ياد كن در وقتى كه با زنى تنها در جائى باشى كه ديگرى با شما نباشد. (586)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : چون نوح عليه السلام حيوانات را داخل كشتى مى كرد، بز نافرمانى نمود، پس نوح آن را انداخت به ميان كشتى و دمش شكست و به اين سبب عورتش چنين مكشوف ماند؛ و گوسفند مبادرت كرد به داخل شدن كشتى ، پس نوح دست به دمش و عقبش ماليد و به اين سبب دمبه بهم رسانيد كه عورتش پوشيده شد. (587)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : نجف كوهى بود كه بر روى زمين كوهى از آن بزرگتر نبود، و آن همان كوه بود كه پسر نوح عليه السلام گفت كه : پناه به كوهى مى برم كه مرا از آب نگاهدارد (588)، پس حق تعالى وحى نمود بسوى كوه كه : آيا به تو پناه مى برند از عذاب من ؟ پس پاره پاره شد بسوى بلاد شام و ريگ نر مى شد و جاى آن درياى عظيمى شد، و آن دريا را نى مى گفتند، پس آن دريا خشك شد گفتند كه : نى جف ، يعنى درياى نى خشك شد، پس اين نام آن دريا شد و به بسيارى استعمال ، نجف گفتند، زيرا كه بر زبانشان سبكتر بود. (589)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : چون حضرت نوح عليه السلام از كشتى به زمين آمد، او و فرزندان او و هر كه متابعت او كرده بود هشتاد كس بودند، پس قريه اى كه در همانجا فرود آمد و آن را قرية الثمانين نام كرد، زيرا كه هشتاد تن بودند.(590)
و ابن بابويه رحمة الله از وهب روايت كرده است كه : چون نوح عليه السلام در كشتى سوار شد، حق تعالى سكينه انداخت بر آنچه در كشتى بودند از چهارپايان و مرغان و وحشيان ، پس هيچيك از ايشان به ديگرى ضرر نمى رسانيدند، گوسفند خود را به گرگ مى ماليد و گاو خود را به شير مى ساييد و گنجشك بر روى مار مى نشست ، پس هيچيك به ديگرى آسيبى نمى رسانيدند، و در آنجا نزاعى و فريادى و دشنامى و نفرينى نبود و همه به غم جان خود گرفتار بودند، و خدا زهر هر صاحب زهرى را بر طرف كرده بود، و بر اين حال بودند تا از كشتى بيرون آمدند؛ و در كشتى موش و عذره بسيار شد پس خدا وحى نمود به نوح كه : دست بر شير بمال ، چون دست ماليد عطسه كرد و از دو سوراخ دماغش دو گربه افتادند: يكى نر و ديگرى ماده ، پس موش كم شد؛ و دست بر روى فيل ماليد عطسه كرد و از دو سوراخ دماغش دو خوك نر و ماده افتادند، پس عذره كم شد. (591)
در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : قوم نوح شكايت كردند به نوح بسيارى موش را، پس خدا امر فرمود زيور را كه عطسه كرد، پس گربه از دماغش افتاد، و شكايت كردند بسيارى عذره را، خدا فيل را امر فرمود كه عطسه نمود، پس خوك از دماغش افتاد. (592)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: چون نوح عليه السلام بسوى الاغ آمد آن را داخل كشتى كند امتناع نمود و شيطان در ميان پاهاى الاغ جا گرفته بود، پس حضرت نوح گفت :اى شيطان !داخل شو، و جريده اى از نخل خرما بر آن زد، پس الاغ داخل كشتى شد و شيطان هم داخل شد.
پس شيطان گفت كه : دو خصلت به تو مى آموزم .
نوح عليه السلام گفت : مرا احتياجى به سخن تو نيست .
شيطان گفت : بپرهيز از حرص كه آدم را از بهشت بيرون كرد، و بپرهيز از حسد كه مرا از بهشت بيرون كرد.
پس خدا وحى نمود به نوح عليه السلام كه : قبول كن از او هر چند ملعون است . (593)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : آب در زمان نوح عليه السلام بر هر زمين و هر كوه پانزده ذرع بلند شد. (594)
مؤ لف گويد: محتمل است كه مراد آن باشد كه از پانزده ذرع كمتر نبود كه بعضى از جاها بيشتر باشد، يا آنكه سطح آب نيز مانند سطح زمين ناهموار بوده باشد به اعجاز آن حضرت ، و آنچه گذشت كه كشتى به آسمان ساييد ممكن است كه آخر چنين شده باشد، يا بعضى از اجزاى آب به موج چنين بلند شده باشد.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون نوح عليه السلام قوم خود را دعوت كرد، فرزندان شيث چون از نوح شنيدند تصديق آنچه در دست ايشان بود از علم ، تصديق او كردند، و فرزندان قابيل تكذيب نمودند و گفتند: ما نشنيده ايم آنچه تو مى گوئى در پدران گذشته خود، و گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم و پيروى تو كرده اند رذل ترين ما؟!و مرادشان فرزندان شيث عليه السلام بود. (595)
در حديث معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه شريعت نوح عليه السلام آن بود كه خدا را عبادت كنند به يگانگى و اخلاص و ترك نمايند آنچه شريك و مثل پروردگار گردانيده اند، و اين فطرتى است كه خدا همه را بر اين خلق كرده است ، و پيمان گرفت حق تعالى بر نوح و پيغمبران كه خدا را بپرستند و شرك به او نياورند، و امر فرمود او را به نماز و امر و نهى و حلال و حرام ، و در شريعت او احكام حدود و ميراث نبود، پس نهصد و پنجاه سال در ميان ايشان ماند كه ايشان را پنهان و آشكار دعوت مى نمود، پس چون ابا كردند و طغيان نمودند نوح گفت : پروردگارا!من مغلوبم پس انتقام بكش از براى من .
پس خدا وحى كرد به او كه : ايمان نمى آورد به تو از قوم تو مگر آنها كه ايمان آورده اند، پس اندوهگين مباش از كرده هاى ايشان .
پس به اين سبب نوح گفت در هنگام نفرين كردن بر ايشان : فرزند نمى آورند مگر فاجر و كفران كننده . (596)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه منزل نوح و قوم او در شهرى بود كنار فرات از جانب غربى شهر كوفه ، و نوح مردى درودگر، پس خدا او را برگزيد و پيغمبر گردانيد، و اول كسى كه كشتى ساخت و بر روى آب جارى شد نوح عليه السلام بود، و در ميان قوم خود هزار كم پنجاه سال ماند و ايشان را دعوت به دين حق كرد و ايشان استهزا و سخريه مى نمودند، چون اين حالت را از ايشان مشاهده كرد بر ايشان نفرين كرد و حق تعالى دعايش را مستجاب گردانيد و وحى نمود بسوى او كه : كشتى را بساز و گشاده بساز و زود بعمل آور.
پس نوح كشتى را در مسجد كوفه به دست خود مى ساخت و چوب را از راه دور مى آورد تا فارغ شد از آن ، و قوم نوح يغوث و يعوق و نسر كه بتهاى ايشان بودند در اين مسجد كوفه نصب كرده بودند.
راوى پرسيد: فداى تو شوم ، در چند گاه كشتى نوح ساخته شد؟
فرمود: در دو دور كه هشتاد سال است .
راوى گفت : عامه مى گويند در پانصد سال ساخت .
فرمود: نه چنين است ، و چون تواند بود و حق تعالى مى فرمايد كه ( و وحينا)(597)، و وحى به لغت سرعت است . (598)
و به سند معتبر از اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : كشتى نوح سرپوشى بر بالايش بود كه آفتاب و ماه ديده نمى شدند، و نوح دو دانه با خود داشت كه يكى در روز روشنى آفتاب مى داد و ديگرى در شب روشنى ماه مى داد، و به اينها وقت نمازها را مى دانستند، و جسد آدم عليه السلام را با خود به كشتى برد و چون از كشتى فرود آمد در زير مناره مسجد منى دفن نمود. (599)
مؤ لف گويد: پيشتر دانستى كه حق آن است كه جسد آدم بعد از طوفان در نجف اشرف مدفون شد، و شايد اين حديث محمول بر تقيه باشد.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : نوح عليه السلام كشتى را در سى سال ساخت . (600)
و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه : در مدت صد سال ساخت ، پس خدا امر فرمود او را كه از هر جفتى دو تا با خود به كشتى برد، از آن هشت جفتى كه آدم از بهشت بيرون آورده بود تا آنكه بعد از فرود آمدن از كشتى فرزندان نوح تعيش در زمين توانند نمود، چنانچه حق تعالى در قرآن مجيد فرموده است كه : فرو فرستاد براى شما از چهارپايان هشت جفت : از گوسفند دو تا و از بز دو تا و از شتر دو تا و از گاو دو تا(601)،پس از گوسفند دو جفت بود: يك جفت از آنها كه مردم تربيت مى كنند و يك جفت از آنها كه وحشيند و در كوهها مى باشنند و شكار ايشان حلال است ؛ و يك جفت از بز اهلى و يك جفت از بز وحشى ؛ و يك جفت از گاو اهلى و يك جفت از گاو كوهى ؛ و يك جفت از شتر خراسانى و يك جفت از شتر عربى ، و هر جانور پرنده صحرائى و خانگى . (602)
مترجم گويد: جمع ميان اين احاديث مختلفه كه در باب مدت ساختن كشتى وارد شده است يا به اين است كه بعضى توافق روايات عامه بر سبيل تقيه وارد شده است ، يا به آنكه بعضى زمان اصل كشتى تراشيدن باشد، و بعضى زمان كشتى تراشيدن با بعضى از مقدمات آن مانند چوب و ميخ و ساير ضروريات عمل آن را تحصيل كردن ، و بعضى بر سبيل تحصيل جميع مقدمات .
و از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : حيض نجاستى است كه خدا زنان را به آن مبتلا گردانيده است ، و در زمان نوح عليه السلام زنان در سال يك مرتبه حايض مى شدند تا آنكه در آن زمان هفتصد نفر از زنان از پرده هاى خود بدر آمدند و جامه هاى معصفر پوشيدند و خود را به زيورها و عطرها آراستند و متفرق شدند در شهرها، و در مجالس مردان حاضر مى شدند و با ايشان در عيدها جمع مى شدند و در صفهاى ايشان مى نشستند، پس خدا مبتلا گردانيد خصوص آن زنان بدكردار را به آنكه در هر ماه يك حيض مى ديدند، پس ايشان را از ميان مردم بيرون كردند و آنها مشغول به حيض خود شدند، و به سبب زيادتى خون حيض كه از ايشان جدا شد شهوتشان شكسته شد، و زنان ديگر باز موافق عادت خود هر سال يك مرتبه خون مى ديدند، پس پسران آن زنان كه در هر ماه حيض مى ديدند خواستند دختران آنها را كه در هر سال حيض مى ديدند، پس به يكديگر ممزوج شدند؛ و چون آنها كه در هر ماه حيض مى ديدند حيضشان صافى تر
و مستقيم تر بود، فرزندان از ايشان بيشتر بهم رسيد و از غير ايشان كمتر بهم رسيد، پس به اين سبب آنها كه هر ماه يك حيض بينند بسيار شدند و آنها كه هر سال يك حيض بينند كم شدند. (603)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون نوح عليه السلام از كشتى فرود آمد و آب از استخوانهاى كافران دور شد و استخوانهاى قوم خود را ديد، جزع شديد و غم عظيم او را طارى شد، پس خدا وحى فرمود به او كه : انگور سياه بخور تا غمت برطرف شود. (604)
و در حديث معتبر از آن حضرت منقول است كه : نوح عليه السلام با قومش در كشتى هفت شبانه روز ماندند و طواف كرد كشتى دور خانه كعبه و بر جودى كه فرات كوفه است قرار گرفت . (605)
مترجم گويد: در مدت مكث نوح عليه السلام در كشتى خلاف است : بعضى موافق اين روايت قائل شده اند و اين اقوى است ، و بعضى بر طبق روايت ديگر قائل شده اند كه صد و پنجاه روز بود، و بعضى شش ماه ، و بعضى پنج ماه نيز گفته اند. (606)
و در احاديث معتبره وارد شده است كه : ولد الزنا بدترين خلق خداست ، و حضرت نوح عليه السلام سگ و خوك و همه جانورى را با خود به كشتى برد، و ولد الزنا را داخل كشتى نكرد. (607)
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است در تقسير قول حق تعالى كه : ايمان نياوردند با نوح مگر اندكى (608)، فرمود: هشت نفر بودند. (609)
مترجم گويد: شايد بغير فرزند و فرزند زاده هاى خودش ، از بيگانگانى كه ايمان آورده بودند و با آنها هشتاد مى شده باشند، يا آنكه يكى از اين دو حديث محمول بر تقيه بوده باشد.
در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه : تنور نوح عليه السلام در مسجد كوفه بود در طرف قبله در جانب راست ، پس روزى زن نوح به نزد آن حضرت آمد و او مشغول ساختن كشتى بود و گفت :اى نوح !از تنور آب بيرون آمد، پس نوح بدويد بسوى تنور تا آجرى بر سر تنور چسبانيد و به مهر خود آن را مهر كرد و آب ايستاد، پس چون از كشتى فارغ شد و همه چيز را به كشتى برد، آمد مهر و آجر را از سر تنور برگرفت ، (610) پس آب جوشيد و آب فرات با ساير آبها و چشمه ها جوشيدند و بلند شدند. (611)
و در چندين حديث معتبر منقول است كه : چون كافران غرق شدند و حق تعالى وحى نمود بسوى زمين كه (يا ارض ابلعى ماءك ) (612)يعنى : اى زمين ! فرو بر آب خود را ، زمين گفت : خدا مرا امر فرمود كه آب خود را فرو برم ، پس آبى كه از آسمان باريده است فرو نمى برم ؛ چون زمين آبهائى كه از چشمه ها و نهرها جوشيده بود فرو برد، آب آسمان بر روى زمين ماند، پس خدا آنها را درياها گردانيد بر دور دنيا. (613)
و به سندهاى معتبر از موسى بن جعفر عليه السلام منقول است كه : چون نوح در كشتى نشست در آنجا ماند آنچه خدا خواست ، و نوح كشتى را سر داده بود و به امر خدا به راه مى رفت ، پس حق تعالى وحى كرد بسوى كوهها كه : من خواهم گذاشت كشتى بنده خود نوح را بر كوهى از شماها، پس هر يك از كوهها سركشى و تطاول نمودند بغير جودى كه كوهى است در موصل كه آن تواضع و شكستگى نمود و گفت : مرا آن رتبه نيست كه كشتى نوح عليه السلام بر من فرود آيد!
پس حق تعالى تواضع آن را پسنديد و امر فرمود كشتى را نزد آن قرار گيرد، چون سينه كشتى بر جودى خورد، كشتى به اضطراب آمد و صداى عظيم ظاهر شد كه اهل آن از شكستن و غرق شدن ترسيدند، پس نوح سرش را از سوراخى كه در كشتى بود بيرون آورد و دست بسوى آسمان بلند كرد و گفت : بارات قنى بارات قنى يعنى : خداوندا!به اصلاح آور، خداوندا!به اصلاح آور. (614)
و در بعضى روايات آن است كه گفت : يا رهمن اتقن يعنى : پروردگارا!احسان كن . (615)
و در روايات معتبره وارد است كه : متوسل شد به انوار مقدسه رسول خدا و اميرالمؤ منين و فاطمه و حسن و حسين و ساير ائمه عليهم السلام ، و ايشان را شفيع گردانيد. (616)
و اينها منافاتى با يكديگر ندارند، چون ممكن است همه واقع شده باشند.
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : كشتى نوح در روز نوروز بر جودى قرار گرفت . (617)
و سيد ابن طاووس رحمة الله از محمد بن جرير طبرى روايت كرده است كه : حق تعالى نوح را گرامى داشت به پيغمبرى براى آنكه طاعت الهى بسيار مى كرد و از خلق عزلت گزيده بود براى بندگى خدا، و قامتش سيصد و شصت ذراع اهل زمان خود، و لباس او از پشم بود، و لباس حضرت ادريس پيش از او از مو بود، و در كوهها تعيش مى نمود و از گياه زمين مى خورد، پس جبرئيل براى او پيغمبرى آورد در وقتى كه چهارصد و شصت سال از عمرش گذشته بود، پس جبرئيل به او گفت : چرا از خلق كناره گرفته اى ؟
گفت : چون قوم من خدا را نمى شناسند، پس از آنها دورى كردم .
جبرئيل گفت : با آنها جهاد كن .
فرمود: من طاقت مقاومت ايشان ندارم ، و اگر بدانند بر دين ايشان نيستم هر آينه مرا بكشند!
گفت : اگر قوتى بيابى كه با ايشان جهاد كنى ، خواهى كرد؟
گفت : وا شوقاه !كاش مى يافتم .
پس نوح گفت : تو كيستى ؟
جبرئيل نعره اى زد كه نزديك شد كه كوهها از هم بپاشند، پس جواب گفتند او را ملائكه و جميع اجزاء زمين كه : لبيك لبيك اى فرستاده پروردگار عالميان .
پس نوح را دهشتى عظيم عارض شد.
پس جبرئيل گفت : منم آنكه با دو پدر تو آدم و ادريس عليهما السلام مى بودم ، و حق تعالى تو را سلام مى رساند و بشارتها براى تو آورده ام ، و اين است جامه شكيبايى و جامه يقين و جامه يارى و جامه رسالت و جامه پيغمبرى ، و خدا امر مى نمايد تو را كه تزويج نمائى عموره دختر ضمران پسر ادريس را كه اول كسى كه به تو ايمان آورد او خواهد بود.
پس نوح عليه السلام در روز عاشورا رفت بسوى قومش و عصاى سفيدى در دست داشت و عصا او را خبر مى داد به آنچه قومش در خاطر داشتند و سر كرده هاى ايشان هفتاد هزار تن بودند، و آن روز عيد ايشان بود و همگى نزد بتهاى خود حاضر شده بودند، پس ندا كرد در ميان ايشان : لا اله الا الله ، آدم عليه السلام برگزيده خداست ، ادريس عليه السلام بلند كرده خداست ، ابراهيم عليه السلام خليل خداست ، موسى عليه السلام كليم خداست ، عيسى مسيح عليه السلام از روح القدس خلق خواهد شد، محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم آخر پيغمبران خداست ، و او گواه من است بر شما كه تبليغ رسالت خدا كردم .
پس بلرزيدند بتها و آتشكده ها خاموش شدند و آن گروه خائف گرديدند.
پس جباران و سركرده هاى ايشان گفتند: كيست اين مرد؟
نوح عليه السلام فرمود: منم بنده خدا و فرزند بنده خدا، و خدا مرا فرستاده است به پيغمبرى بسوى شما، و صدا به گريه بلند كرد و فرمود: مى ترسانم شما را از عذاب خدا.
پس چون عموره كلام نوح را شنيد به او ايمان آورد، پدرش او را معاتب نمود و گفت : سخن نوح يك مرتبه در تو چنين اثر كرد، مى ترسم كه پادشاه تو را بشناسد و بكشد.
عموره گفت :اى پدر!كجا شد عقل تو و فضل و علم تو؟!نوح مرد تنهاى ضعيفى بى آنكه از جانب خدا ماءمور باشد چنين صدائى در ميان شما مى تواند زد كه شما را چنين هراسان گرداند؟!
پس يك سال عموره را در زندان كرد و طعام را از او قطع كرد و تا يك سال صداى او را از زندان مى شنيدند، بعد از يك سال كه او را بيرون آوردند نور عظيم از او مشاهده كردند و حالش را بسيار نيكو يافتند و متعجب شدند كه بى طعام چگونه زنده مانده است !چون از او پرسيدند گفت : من استغاثه كردم به پروردگار نوح ، و نوح به اعجاز، طعام براى من مى آورد به زندان ، پس نوح او را خواست و سام از او بهم رسيد.
نوح دو زن داشت : يكى كافره كه نامش رابعا بود و غرق شد، و يكى مسلمان كه با نوح در كشتى بود، و بعضى گفته اند: نام زن مسلمان هيكل بود. (618)
و در احاديث معتبره بسيار وارد شده كه : اميرالمؤ منين وصيت نمود به حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهما السلام كه : چون من بميرم مرا غسل دهيد و عقب جنازه را برداريد و با پيش جنازه كار مداريد كه ملائكه مى برند، و هر جا كه پيش جنازه به زمين آيد عقب آن را به زمين گذاريد، و به جانب قبله يك كلنگ بزنيد، چون چنين كنيد قبرى ظاهر مى شود كه پدرم نوح براى من نزد سينه خود ساخته است . پس چون چنين كردند لوحى يافتند كه به خط و زبان سريانى بر آن نقش كرده بودند: بسم الله الرحمن الرحيم ، اين قبرى است كه ساخته است نوح پيغمبر براى على عليه السلام وصى محمد صلى الله عليه و آله و سلم پيش از طوفان به هفتصد سال . (619)
و احاديث در باب آنكه آدم و نوح پشت سر اميرالمؤ منين عليه السلام مدفونند، و آنكه بعد از زيارت آن حضرت زيارت ايشان مى بايد كرد بسيار است ، و اكثر را در كتاب مزار ايراد كرده ايم .

next page

fehrest page

back page

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
در اداب سفر کردن
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 18 فروردين 1394

: در آداب سفر 
  دربيان سفرهاى نيك و بد و ايام : و ساعات نيك و بد از براى سفر
از حضرت صادق (عليه السلام ) منقول است كه در حكمت آل داود نوشته است كه نبايد كسى سفر كند مگر از براى سه چيز سفريكه توشه آخرت در آن حاصل شود يا سفرى كه باعث مرمت امور معاش گردد يا سفرى كه از براى سيرو لذتى باشد كه حرام نباشد.
درحديث ديگرفرمود كه سفركنيد تا بدنهاى شما صحيح شود و جهاد كنيد تا غنيمت دنيا و اخرت بيابيد و حج كنيد تا مال دار و بى نيازشويد.
درحديث ديگر فرمود كه سفر قطعه ايست ازعداب چون كار شمادرسفر ساخته شود زود باهل خود برگرديد.
درحديث صحيح منقول است كه محمد بن مسلم از حضرت صادق (عليه السلام ) پرسيد كه بزمينى ميروم كه درآنجا بغير از برف و يخ چيزى نيست فرمود كه چون مضطر است تيمم كند و ديگر بهمچنين زمينى نرود كه دينش در آنجا هلاك شود.
در حديث صحيح منقول است كه شخصى بخدمت حضرت امام موسى آمد و گفت ميخواهم بسفر روم براى من دعا كنيد فرمود كه در چه روزى ميروى ؟ گفت در روز دوشنبه از براى بركت آنروز زيرا كه حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم ) در روز دوشنبه متولد شده است حضرت فرمود كه دروغ ميگويند حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم ) در روز جمعه متولد شدند و هيچ روز شوم تر از روز دوشنبه نيست حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم ) در آن روز وفات كرد و وحى آسمان ازما منقطع شد و در آن روز حق مارا از ما غصب كردند ميخواهى خبر دهم تراودلالت كنم بروز سهل آسانى كه خدا در آن روز نرم كرد آهن را از براى حضرت داود گفت بلى فرمودكه آن روز سه شنبه است .
درحديث معتبر ازحضرت صادق (عليه السلام ) منقول است كه هركه اراده سفرى داشته باشد بايد كه در روز شنبه سفر كند كه اگر سنگى از كوهى بگردد در روز شنبه البته آنرا خدايتعالى بجاى خود برگردانيد وهركه كارها براو دشوار شود و در روز سه شنبه طلب كند كه آن روزيست كه آهن براى حضرت داود (عليه السلام ) نرم شده است .
درحديث معتبر منقول است كه حضرت رسول خدا در روز پنجشنبه به سفر ميرفتند و ميفرمودند كه روز پنجشنبه را خدا ورسول و ملائكه دوست ميدارند.
درحديث صحيح از حضرت صادق (عليه السلام ) منقول است كه مكروه است سفر كردن وسعى در حوائج كردن در بامداد روز جمعه از براى آنكه مبادا از نماز بازماند اما بعد از نماز از براى تبرك خوبست .
درحديث ديگر فرمود كه باكى نيست سفر كردن در شب جمعه .
از حضرت امام رضا (عليه السلام ) منقول است كه هركه در چهارشنبه آخرماه سفركند بر رد آن جماعتى كه بفال بد ميدادند از هر بلائى نگاه داشته شود و حاجتش را خدا برآورد و در بعضى از روايات وارد شده است كه سفر مكن در روز سيم ماه بيست و چهارم و روز بيست و پنجم و روز بيست و ششم .
در روايت ديگر منقول است كه هشتم ماه و بيست وسيم ماه براى سفر خوب نيست و اگر روز هاى ماه با روزهاى هفته معارض شود رعايت روزهاى هفته كردن اولى تر است زيرا كه احاديث معتبر در ايام هفته بيشتر است .
در روايت معتبر منقول است كه هركه سفركند يازن بخواهد ماه در عقرب باشد عاقبت نيكو نيست           (از حلیته المتقین )


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
رازداری
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 17 فروردين 1394

در رازدارى

يا أباذر المجالس بالأمانه. و افشاء سر أخيك خيانه. فاجتنب ذلك، و اجتنب مجلس العشيره.
اى ابوذر مجالس مى‏بايد به امانت باشد (و حرفى كه در آنجا مذكور شود كه احتمال ضررى نسبت به صاحبان مجلس داشته باشد نقل كردن آن حرف، در جايى نقل نكنند). و افشا كردن سرى كه برادر مؤمن در پنهانى به تو گفته باشد (و راضى به نقل آن نباشد) خيانت است. پس اجتناب كن از فاش كردن راز برادران خود، و اجتناب كن از مجلسى كه خويشان با يكديگر مى‏نشينند و بد مردم را مى‏گويند، يا افتخار به پدران مى‏كنند، يا به نفاق با يكديگر مى‏نشينند، و چون جدا شدند راز يكديگر را فاش مى‏كنند. بدان كه آداب مجالس و مصاحبتها بسيار است و عمده آداب مجالس آن است كه رازهاى آن مجلس را فاش نكنند كه مفاسد عظيمه بر اين مترتب مى‏شود، و حرفهاى مخفى در ميان مصاحبان بسيار مى‏گذرد كه اعتماد بر دوستى و آشنايى كرده، از يكديگر مخفى نمى‏دارند. و گاه باشد كه ذكرش موجب قتل نفوس و تلف اموال و احداث عداوتهاى عظيم شود. و اين نيز قسمى است از سخن چينى. و همچنين سرى كه برادر مؤمنى به اين كس بسپارد امانتى است از او، و آن را نقل كردن بدترين خيانتهاست. زيرا كه چنانچه تو سر بردار خود را نگاه نداشتى آن ديگرى هم سر تو را نگاه نخواهد داشت، و آن دوست را هم دوستى است، و دوست دوست گاه باشد كه دشمن اين كس باشد، و در اندك زمانى سخن فاش مى‏شود. بلى؛ اگر غرض دينى متعلق باشد به ذكر كردن آنچه در آن مجلس گذشته است، جايز است نقل كردن. چنانچه از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: آنچه در مجالس مى‏گذرد امانت است مگر سه مجلس: مجلسى كه در آن خونى به حرام ريخته شود؛ و مجلسى كه در آن فرجى را به حرام حلال كنند؛ و مجلسى كه در آن مالى را به ناحق و حرام ببرند.

و از حضرت امام موسى صلوات‏الله عليه منقول است كه: سه كس‏اند كه در سايه عرش الهى‏اند در روزى كه بغير سايه عرش سايه نيست: شخصى كه برادر مؤمن خود را كه كدخدا 4 كند، يا او را خادمى بدهد، يا سرى از اسرار او را بپوشاند. و بدان كه چنانچه كتمان اسرار مؤمنان لازم است، كتمان اسرار خود نيز لازم است، و مردم را بر امور مخفى خود كه از افشاى آنها خوف ضررى باشد زود به زود مطلع نمى‏بايد كرد، و بر هر دوستى اعتماد نمى‏توان كرد. چنانچه به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه سر خود را پنهان داشت اختيار به دست اوست. و هر سرى كه از دو كس تجاوز كرد فاش مى‏شود. و بعضى گفته‏اند كه: مراد آن است كه سرى كه از دو لب آدمى در گذشت، فاش مى‏شود. و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: به بعضى از اصحاب خود فرمود كه: مطلع مكن دوست خود را بر سر خود، مگر بر چيزى كه اگر دشمنت بداند به تو ضرر نرسد. زيرا كه دوست يك روزى دشمن مى‏شود. و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: با دوست خود به هموارى دوستى كن، شايد كه روزى دشمن تو باشد. و با دشمن خود به هموارى دشمنى كن، شايد كه روزى دوست تو باشد


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 111
:: باردید دیروز : 172
:: بازدید هفته : 614
:: بازدید ماه : 538
:: بازدید سال : 4488
:: بازدید کلی : 93183

RSS

Powered By
loxblog.Com