عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





Alternative content


پيوند زکات و نماز در اسلام
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 9 ارديبهشت 1394


پيوند زکات و نماز در اسلام


زکات يکي از واجبات دين مبين اسلام است که در واقع آزموني مالي و وسيله اي براي طهارت مادي و معنوي مسلمانان و ابزاري در جهت رفع و ريشه کن کردن فقر در جامعه اسلامي مي باشد.

در قرآن کريم واژه زکات در 32 آيه ذکر شده است و در بسياري از روايات معصومان عليهم السلام از اين واجب الهي سخن به ميان آمده است که همگي حکايت از اهميت حياتي زکات در برنامه اقتصادي، فرهنگي و تربيتي اسلام دارد.

آنچه در اين ميان قابل دقت و توجه مي باشد اين است که در 27 آيه از 32 آيه ياد شده، واژه «زکات» در کنار واژه «صلاة» ذکر شده است و در روايات نيز اين پيوستگي ديده مي شود.

در اين نوشتار بر آنيم که اين پيوستگي را مورد بررسي و تحليل اجمالي قرار دهيم و با کمک آيات و روايات، چگونگي پيوند زکات با نماز و حکمت آن را تبيين کنيم.

در آغاز لازم است به تاريخچه پيوستگي زکات با نماز در اديان سابق اشاره اي کنيم.

پيوستگي زکات با نماز در اديان سابق

تأکيد بر پيوستگي زکات با نماز، تنها در دين مبين اسلام مطرح نبوده است، بلکه در اديان سابق نيز بر اين پيوستگي تأکيد شده و فريضه زکات در کنار فريضه نماز، مطرح شده است. با نگاهي به آيات ذيل به خوبي اين مدعا قابل اثبات است.

1 ـ آيات 71 تا 73 سوره مبارک انبياء:

«و نجّيناه و لوطا الي الارض التي بارکنا فيها للعالمين و وَهبنا لهُ اسحاق و يعقوب نافلة و کُلاً جعلنا صالحين و جعلناهم ائمة يهدون بأمرنا و أوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة و کانوا لنا عابدين»

«و او (ابراهيم) و لوط را [براي رفتن] به سوي آن سرزميني که براي جهانيان در آن برکت نهاده بوديم، رهانيديم و اسحاق و يعقوب را [به عنوان نعمتي] افزون به او بخشوديم و همه را از شايستگان قرار داديم و آنان را پيشواياني قرار داديم که به فرمان ما هدايت مي کردند، و به ايشان انجام دادن کارهاي نيک و بر پا داشتن نماز و دادن زکات را وحي کرديم و آنان پرستنده ما بودند.»

آيات فوق به اين نکته اشاره دارد که زکات در کنار نماز از برنامه هاي هدايتي در برنامه پيامبران بزرگي چون لوط، ابراهيم، اسحاق، و يعقوب عليهم السلام بوده است و آنان از سوي خدا مأمور بوده اند که دستور الهي اداي زکات و اقامه نماز را به بندگان خدا ابلاغ نمايند.

2 ـ آيات 30 و 31 سوره مبارک مريم:

«قال انّي عبدالله ءاتانيَ الکتاب و جَعَلَني نبيّا و جَعَلَني مبارکا أين ما کنتُ و أوصاني بالصّلوة و الزکوة ما دُمتُ حيّا»

«[حضرت عيسي در گهواره] گفت: منم بنده خدا، به من کتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است و هر جا که باشم مرا با برکت ساخته و تا زنده ام به نماز و زکات سفارش کرده است.»

3 ـ آيات 54 و 55 سوره مبارک مريم:

«و اذکُر في الکتاب اسماعيل انّه کانَ صادقَ الوعد و کان رسولاً نبيّا و کان يأمُرُ أهله بالصّلوة و الزّکوة و کان عند ربّه مرضيّا»

«و در اين کتاب از اسماعيل ياد کن؛ زيرا که او درست وعده و فرستاده اي پيامبر بود و خاندان خود را به نماز و زکات فرمان مي داد و همواره نزد پروردگارش پسنديده [رفتار] بود.»(1)

پيوستگي زکات با نماز در قرآن

در قرآن کريم چنان که گفته شد، 27 آيه در اين باره وجود دارد که در اين جا پس از ذکر نشاني آيات، به شرح و تفسير برخي از آنها خواهيم پرداخت.

آيات ياد شده عبارتند از: سوره بقره آيه 43، 83، 110، 177، 277 ؛ سوره نساء آيه 77، 162 ؛ سوره مائده آيه 12، 55 ؛ سوره توبه آيه 5، 11، 18، 71 ؛ سوره مريم آيه 31، 55 ؛ سوره انبياء آيه 73 ؛ سوره حج آيه 41، 78 ؛ سوره مؤمنون آيه 4 ؛ سوره نور آيه 37، 56 ؛ سوره نمل آيه 3 ؛ سوره لقمان آيه 4 ؛ سوره احزاب آيه 33 ؛ سوره مجادله آيه 13 ؛ سوره مزمل آيه 20 ؛ سوره بيّنه آيه 5.

در هر يک از اين آيات شريف واژه «زکات» در کنار واژه «صلاة» آمده است که دلالت بر وجود پيوندي عميق بين اين دو رکن رکين دارد.

آيه نخست:

«و اقيموا الصّلوة و آتوا الزکوة و ما تُقدّموا لانفسکم مِن خيرٍ تجدوهُ عندالله انّ الله بما تعملون بصيرٌ»(2)

«و نماز به پا داريد و زکات بدهيد؛ و هرگونه نيکي که براي خويش از پيش فرستيد، آن را نزد خدا باز خواهد يافت، آري خدا به آنچه مي کنيد بيناست»

در تفسير نمونه ذيل اين آيه شريف آمده است:

«اين آيه، به مؤمنان دو دستور مهم و سازنده مي دهد؛ يکي در مورد نماز که رابطه محکمي بين انسان و خدا ايجاد مي کند و ديگري زکات که رمز همبستگيهاي اجتماعي است و اين هر دو براي پيروز شدن بر دشمن [در کنار يکديگر] لازم است؛ زيرا با اين دو مهم، روح و جسم مؤمنان نيرومند مي شود.»(3)

آيه دوم:

«و اقيموا الصلوة و ءاتوُا الزکوة و ارکعوا مَعَ الراکعين»(4)

«و نماز را برپا داريد و زکات را بدهيد و با رکوع کنندگان رکوع کنيد.»

در تفسير گران سنگ «تسنيم» ذيل آيه شريف فوق به چند نکته اشاره شده است:

«1 ـ کاربرد عنوان "ايتاء" و تعبير جمع "آتوُا" در امر به پرداخت زکات، براي تذکر به احياي اين واجب اجتماعي و مرتفع ساختن فقر عمومي در سطح جامعه است. البته مقصود اصيل از ايجاب زکات، تحصيل طهارت روح و اعتلاي جان بشري است و گرنه تأمين هزينه مستمندان، به خوبي مقدور خداست.

در اين آيه، نخست به نماز که اولين جلوه عبادي ايمان و بهترين وسيله رابطه عبد و مولاست اشاره مي کند: "و اقيموا الصلوة" و سپس به زکات که برترين واجب مالي و اجتماعي اسلام است و سبب رابطه عبد با خلق خدا مي باشد امر مي کند: "و ءاتوُا الزّکوة".

2 ـ کمال واقعي انسان از منظر قرآن کريم، در جمع سالم بين حُسن فاعلي و حُسن فعلي است؛ يعني روح، معتقد و متخلّق به اخلاق و بدن اشتغال به امتثال. از اين جمع سالم، گاهي به «ايمان و عمل صالح» ياد مي شود که در بسياري از آيات به صورت شرط لازم براي رهايي از کيفر تلخ و نيل به پاداش شيرين معاد بيان شده است؛ و گاهي بعد از ذکر ايمان، از نماز و زکات که شاخص ترين نمونه عمل صالح است سخن به ميان مي آيد.

آنچه در آيه مورد بحث مطرح است از همين سنخ است که پس از ترغيب به حُسن فاعلي؛ يعني ايمان به معارف الهي و مآثر آسماني ـ در آيه 42 ـ تشويق به حُسن فعلي يعني تحکيم پيوند عملي با خدا (نماز) و توثيق ارتباط اقتصادي با مستمندان (زکات) و حفظ وحدت و شکوه امت اسلامي در نماز جماعت و مانند آن دارد.(5)

3 ـ فرمان به اداي زکات پس از فرمان به نماز از اين روست که نماز گزاري که با برپايي نماز با خداي مُنعم ارتباط برقرار کرد و به او تقرب جست، از خلق خدا که «عيال الله» هستند غافل نمي شود؛ لازمه عدم غفلت از خلق، رفع مشکلات آنان و از جمله برطرف کردن فقر و نيازهاي مادي و اقتصادي است که با پرداخت زکات و انفاقهاي مالي رفع مي شود.(6)

4 ـ در بحث روايي در اين تفسير شريف، روايتي مربوط به اين آيه شريفه آمده است که در شرح روايت به خوبي پيوستگيِ زکات با نماز مورد بررسي قرار گرفته است:

«عن الرضا عليه السلام : انّ الله عزوجل اَمَرَ بثلاثةٍ يقرنُ بها ثلاثة، اَمَرَ بالصّلوة و الزکوة فمن صلّي و لم يُزَکّ لم تُقبل صلاتُه...»(7)

«خداوند عزوجل به سه چيز ـ که سه چيز ديگر قرين و عِدل آنهاست ـ امر فرموده است: امر به نماز و زکات کرده، پس هر کس نماز بخواند و زکات ندهد نمازش قبول نمي شود...»

توضيح اين که اگر چه از لحاظ بحثهاي جزيي و موردي هر کدام از نماز و زکات، واجب مستقل است و هيچ ارتباط وضعي از لحاظ صحت و فساد بين آنها برقرار نيست، ولي از نظر جامع نگري و وحدت مکتب اسلام و پيوند ناگسستني بين عناصر محوري دين، بين نماز و زکات و ساير ارکان اصيل اسلامي ارتباط عميق و عريق برقرار است؛ زيرا رسول اکرم صلي الله عليه و آله ، اسلام را همچون بنيان مرصوصي دانست که داراي پايه هاي متعدد است و يکي از آن ارکان، نماز و ديگري زکات است: «بُنيَ الاسلامُ علي خَمس، شهادة ان لا اله الا اللّه و أنّ محمدا رسولُ الله و اقام الصّلوة و ايتاء الزّکوة و حجّ البيت و صومِ رمضان»(8)؛

«اسلام بر پنج پايه استوار شده است: گواهي دادن بر يگانگي الله و رسالت محمد صلي الله عليه و آله و اقامه نماز و دادن زکات و حج خانه خدا و روزه رمضان».

بنابر اين ترک زکات به منزله ويران کردن يکي از پايه هاي اسلام است؛ در نتيجه تارک زکات، اسلام راستين را از دست داده و نماز چنين کسي مقبول کامل نيست.»(9)

آيه سوم:

«ألم تَرَ الي الذين قيلَ لَهُم کُفُّوا أيديَکم و أقيموا الصّلوة و ءاتوا الزّکاة فلمّا کُتبَ عليهمُ القتالُ اذا فريقٌ منهم يَخشَونَ النّاسَ کخشية اللّه أو أشَدَّ خَشيَةً...»(10)

«آيا نديدي کساني را که به آنان گفته شد: [فعلاً] دست [از جنگ] بداريد و نماز را برپا کنيد و زکات بدهيد، و [لي] همين که کارزار بر آنان مقرر شد، به ناگاه گروهي از آنان از مردم [= مشرکان مکه] ترسيدند مانند ترس از خدا يا ترسي سخت تر....»

در تفسير نمونه ذيل اين آيه شريف آمده است:

«درباره اين آيه ممکن است اين سئوال پيش آيد که چرا از ميان تمام دستورات اسلامي تنها مسئله نماز و زکات ذکر شده است در حالي که دستورات اسلام منحصر به اينها نيست؟

در پاسخ مي گوييم که نماز رمز پيوند با خدا و زکات رمز پيوند با خلق خداست؛ بنابر اين منظور اين است که به مسلمانان دستور داده شده با برقراري پيوند محکم با خداوند و پيوند محکم با بندگان خدا، جسم و جان خود و اجتماع خويش را آماده براي جهاد کنند و به اصطلاح، خودسازي کنند و مسلما هر جهادي بدون آمادگيهاي روحي و جسمي افراد و بدون پيوندهاي محکم اجتماعي محکوم به شکست است.

مسلمان در پرتو نماز و نيايش با خدا ايمان خود را محکم و روحيه خويش را پرورش مي دهد و آماده هرگونه فداکاري و از خود گذشتگي مي شود و با زکات شکافهاي اجتماعي پر شده و تهيه نفرات آزموده و ابزار جنگي ـ که زکات يک پشتوانه اقتصادي براي تهيه آنها مي باشد ـ بهبود مي يابد و به هنگام صدور فرمان جهاد آمادگي کافي براي مبارزه با دشمن خواهند داشت.»(11)

آيه چهارم:

«فاذا انسَلَخَ الاشهُرُ الحُرُم فاقتُلُوا المشرکين حيثُ وَجدتُموهم و خُذوهم و احصُرُوهُم و اقعُدوا لَهُم کلّ مَرصدٍ فان تابوا و أقاموا الصّلوة و ءاتُوا الزّکوة فخَلّوا سبيلهم انّ الله غفورٌ رحيمٌ»(12)

«پس چون ماههاي حرام سپري شد، مشرکان را هر کجا يافتيد بکُشيد و آنان را دستگير کنيد و به محاصره درآوريد و در هر کمينگاهي به کمين آنان بنشينيد؛ پس اگر توبه کردند و نماز بر پا داشتند و زکات دادند، راه برايشان گشاده گردانيد، که خداوند آمرزنده مهربان است.»

در تفسير نمونه ذيل اين آيه شريف اين سئوال به مناسبت آيه مطرح شده است که آيا نماز و زکات شرط اسلام است؟ در پاسخ به اين سئوال آمده است:

«از آيات فوق در ابتداي نظر چنين استفاده مي شود که براي قبول توبه بت پرستان اداء نماز و زکات نيز لازم است و به همين دليل برخي فقهاي اهل سنت ترک نماز را دليل بر کفر گرفته اند.

ولي حق اين است که منظور از ذکر اين دو دستور بزرگ اسلامي، آن باشد که در تمام مواردي که ادعاي اسلام، مشکوک به نظر برسد ـ همان گونه که در مورد بت پرستان آن روز غالبا چنين بود ـ انجام اين دو وظيفه بزرگ اسلامي را به عنوان نشانه براي اسلام آنها قرار دهند، و يا اين که منظور اين است که آنها نماز و زکات را به عنوان دو قانون الهي بپذيرند و به آن گردن نهند و به رسميت بشناسند، هر چند از نظر عمل در کار آنها قصور باشد؛ زيرا دلايل فراوان داريم که تنها با ترک نماز و يا زکات انسان در صف کفار قرار نمي گيرد، هر چند اسلام او بسيار ناقص است.

البته اگر ترک زکات به عنوان قيام بر ضد حکومت اسلامي باشد سبب کفر خواهد بود.»(13)

در تفسير نور نيز پيام اين آيه اين گونه بيان شده است:

«توبه از شرک، ايمان است و نشانه توبه واقعي، نماز و زکات است.»(14)

آيه پنجم:

«فان تابوا و أقاموا الصلوة و ءاتوا الزکوة فاخوانُکم في الدين و نُفَصّل الايات لقوم يعلمون»(15)

«پس اگر توبه کنند و نماز برپا دارند و زکات دهند، در اين صورت برادران ديني شما مي باشند و ما آيات [خود] را براي گروهي که مي دانند به تفصيل بيان مي کنيم.»

در تفسير «الميزان» در ذيل اين آيه شريف آمده است:

«مراد از توبه، به دلالت سياق، اين است که به سوي ايمان به خدا و آيات او برگردند و به همين جهت به صرف توبه اکتفا نکرده و مسئله به پا داشتن نماز را که از روشن ترين مظاهر عبادت خدا و هم چنين زکات را که از قوي ترين ارکان جامعه ديني است به آن اضافه کرد و اين دو را به عنوان نمونه و اشاره به همه وظايف ديني که در تماميت ايمان به آيات خدا دخالت دارند ذکر کرد.»(16)

در تفسير نور نيز براي اين آيه پيامهايي بيان شده است:

1 ـ «آنان که تارک نماز و زکاتند، برادران ديني ما نيستند؛

2 ـ شرط ورود به دايره اخوّت ديني، نماز و زکات است؛

3 ـ آنان که تا ديروز واجب القتل بودند، در سايه توبه و نماز و زکات، حقوق برابر با مسلمانان مي يابند.»(17)

آيه ششم:

«انّما يعمُرُ مساجد الله مَن ءامَنَ بالله و اليوم الاخر و أقام الصّلوة و ءاتي الزّکوة و لم يخش الا الله فعسي أولئک أن يکونوا من المهتدين»(18)

«مساجد خدا را تنها کساني آباد مي کنند که به خدا و روز واپسين ايمان آورده و نماز برپا داشته و زکات داده و جز از خدا نترسيده اند، پس اميد است که اينان از راه يافتگان باشند.»

در تفسير نمونه ذيل اين آيه شريف آمده است:

«أقام الصلوة و آتي الزکوة در اين آيه يعني ايمان آن شخص به خدا و روز قيامت تنها در مرحله ادعا نباشد، بلکه با اعمال پاکش آن را تأييد کند؛ هم پيوندش با خدا محکم باشد و نماز را به درستي انجام دهد و هم پيوندش با خلق خدا و زکات را بپردازد.»(19)

آيه هفتم:

«و المؤمنون و المؤمناتُ بعضُهم أولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهَون عن المنکر و يُقيمون الصلوة و يُؤتون الزّکوة و يُطيعون الله و رسوله أولئک سَيَرحَمُهُمُ الله ان الله عزيز حکيم»(20)

«و مردان و زنان با ايمان، دوستان يکديگرند، که به کارهاي پسنديده وا مي دارند، و از کارهاي ناپسند باز مي دارند و نماز را برپا مي کنند و زکات مي دهند و از خدا و پيامبرش فرمان مي برند. آنانند که خدا به زودي مشمول رحمتشان قرار خواهد داد، که خدا توانا و حکيم است.»

در تفسير نمونه آمده است:

«در اين آيه به ذکر نشانه هاي مؤمنين در مقايسه با منافقان پرداخته و بيان مي کند که مؤمنين بر خلاف منافقان که خدا را فراموش کرده بودند، "نماز را برپا مي دارند" و بر خلاف منافقان که افرادي بخيل هستند، بخشي از اموال خويش را در راه خدا مي دهند "و زکات اموال خويش را مي پردازند".»(21)

آيه هشتم:

«و جعلني مُبارکا أين ما کُنتُ و أوصاني بالصّلوة و الزّکوة ما دُمتُ حيّا»(22)

«و [حضرت عيسي در گهواره فرمود:] هر جا که باشم [خدا] مرا با برکت ساخته و تا زنده ام به نماز و زکات سفارش کرده است.»

در تفسير نمونه آمده است:

«در اين آيه حضرت عيسي از ميان تمام برنامه ها، بر توصيه پروردگار به نماز و زکات تکيه مي کند و اين به سبب اهميت فوق العاده اين دو برنامه است که اين دو رمز ارتباط با خالق و خلق است و از يک نظر همه برنامه هاي مذهبي را مي توان در آن خلاصه کرد؛ چرا که بخشي از آنها پيوند انسان را با خلق و بخشي پيوند انسان را با خالق مشخص مي کند.»(23)

آيه نهم:

«رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذکرِ الله و اقامِ الصّلوة و ايتاء الزّکوة يخافون يوما تتقلّبُ فيه القلوبُ و الابصار»(24)

«مرداني که نه تجارت و نه داد و ستدي آنان را از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و دادن زکات، به خود مشغول نمي دارد، و از روزي که دلها و ديده ها در آن زير و رو مي شود مي هراسند.»

علامه طباطبايي در ذيل اين آيه شريف نوشته است:

«مراد از اقامه نماز و ايتاء زکات، آوردن همه اعمال صالحه است که خداي تعالي بندگان را به آنها مأمور کرده که در زندگي دنيايشان انجام دهند؛ اقامه نماز، وظايف عبوديت براي خداي سبحان را ممثّل مي کند و ايتاء زکات وظايف او را نسبت به خلق ممثّل مي سازد؛ چون نماز و زکات هر يک در باب خود رکني هستند.»(25)

آيه دهم:

«و أقيموا الصّلوة و ءاتوا الزّکوة و أطيعوا الرّسول لعلّکم تُرحمون»(26)

«و نماز را برپا کنيد و زکات را بدهيد و پيامبر [خدا] را فرمان بريد تا مورد رحمت قرار گيريد.»

علامه طباطبايي درباره اين آيه نوشته است:

«اگر از ميان همه وظايف (تکاليف) تنها نماز و زکات را يادآوري کرده براي اين است که اين دو تکليف در ميان تکاليف راجعه به خدا و خلق به منزله رکن است.»(27)

اشاره

با توجه به آنچه در تفسير اين آيات ذکر شد معلوم گرديد که اولاً بين نماز و زکات رابطه اي عميق وجود دارد؛ ثانيا به تناسب موضوع و شأن نزول هر آيه، بُعدي از همبستگي بين اين دو فريضه و ويژگي اي از ويژگيهاي هر کدام قابل استفاده و نتيجه گيري است.

پيوستگي زکات با نماز در روايات

در کلمات معصومان عليهم السلام ذکر زکات در کنار نماز و سخن از ارتباط ميان آن دو، در پاره اي از روايات آمده است؛ البته اين مسئله در احاديث مذکور با تعابير مختلفي مطرح شده است که در اين بخش برخي از آنها را مرور مي کنيم:

1 ـ در تفسير علي بن ابراهيم(28) (منسوب به امام حسن عسکري عليه السلام ) روايتي جامع و کامل در اين موضوع آمده است که ترجمه آن را تقديم مي کنيم:

«...اما زکات؛ پس پيامبر صلي الله عليه و آله [درباره آن] فرمود: هر کس زکات [مال خود] را به مستحق بدهد و نماز را با حدود و شرايطش به جا آورد و به اين دو (نماز و زکات) چيزي از گناهان که آن دو را باطل کند، ملحق نکند، در روز قيامت در حالي وارد محشر مي شود که تمام حاضرين در عرصات قيامت به حال او غبطه مي خورند تا اين که نسيم بهشتي او را تا بالاترين غرفه ها و تالارهاي بهشت، به محضر محمد و خاندان طيبين و طاهرين آن حضرت ـ که اين شخص آنها را دوست مي داشته ـ بالا مي برد.

هر کس که نسبت به زکات مالش بخل بورزد و [لي] نمازش را به جا آورد، نمازش نگاه داشته مي شود و به آسمان نمي رود تا وقتي که زکات مالش بيايد، پس اگر زکات را داد، آن زکات، به صورت راهوارترين اسبها براي حمل نمازش در مي آيد و نماز را تا ساق عرش با خود مي برد و حمل مي کند؛ پس خداوند عزوجل [خطاب به آن شخص] مي فرمايد:

در بهشت [با اين مرکب] سير کن و تا روز قيامت در آن بتاز پس تا هر کجا که تاختن تو به آن منتهي شد، همه آن و راست و چپ آن براي توست؛ پس آن اسب شروع به تاختن مي کند به طوري که در هر روز در يک چشم به هم زدن با هر پَرش و جهش مسافت يک سال را طي مي کند تا اين که به جايي که خداوند تعالي مي خواهد منتهي مي شود.

پس همه آن مقدار طي شده و مثل آن مقدار از جهت راست آن و چپ آن و مقابل آن و پشت آن و بالاي آن و زير آن، براي آن شخص است. و [لي] اگر نسبت به زکاتش بخل بورزد و آن را پرداخت نکند، امر مي شود [به ملائکه که نمازش را به او برگردانند [پس نماز به آن شخص برگردانده مي شود و نمازش در هم پيچيده مي شود همچنان که لباس کهنه را مي پيچند و آن را به صورت آن فرد مي زنند و [به او [گفته مي شود: اي بنده خدا! اين نماز بدون زکات به چه دردت مي خورد!»

2 ـ در پاره اي از روايات از نمازي که به همراهش زکات نباشد به نماز غير مقبول يا ناقص تعبير شده است که در اينجا به نقل چند روايت در اين باره مي پردازيم.

روايت اول: پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود:

«لا يَقبَلُ اللهُ عزوجلّ صلاةَ رجلٍ لا يُؤدّي الزکاة حتي يَجمَعَهُما فانّ الله عزوجل قد جَمعَهُما فلا تُفَرّقوا بينهما»(29)

«خداوند عزوجل نماز کسي را که زکات ندهد قبول نمي کند تا وقتي که ميان آن دو جمع کند؛ زيرا خداوند آن دو را جمع کرده است، پس ميان آن دو جدايي ميندازيد.»

روايت دوم: امام رضا عليه السلام فرمود:

«انّ الله عزوجل اَمَرَ بثلاثة مقرونٍ بها ثلاثةٌ اخري؛ أمَرَ بالصلاة و الزکاة، فَمن صلّي و لم يُزَکّ لم تُقبَل منه صلاته...»(30)

«خداي عزوجل به سه چيز فرمان داده که هر يک از آنها با چيز ديگري پيوسته و قرين است، به نماز و زکات [در کنار هم] فرمان داد پس کسي که نماز بخواند و زکات ندهد نمازش پذيرفته نيست...»

روايت سوم: امام صادق عليه السلام فرمود:

«لا صلاة لمَن لا زکاة له و لا زکاة لمَن لا ورعَ له»(31)

«کسي که زکات ندهد نمازش بي حاصل است و کسي که ورع نداشته باشد زکاتش پذيرفته نيست.»

3 ـ اخراج نمازگزار بي زکات از مسجد.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«بينا رسول الله صلي الله عليه و آله في المسجد اذ قال قُم يا فلان قُم يا فلان حتي أخرجَ خمسةَ نفر فقال: اخرجوا من مسجدنا لا تُصَلّوا منه و انتم لا تزکّون»(32)

«پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در مسجد حضور داشت که خطاب به چند نفر فرمود: اي فلان بلند شو! اي فلان بلند شو! تا اين که پنج نفر را از مسجد بيرون کرد. سپس فرمود: از مسجد ما بيرون رويد و در آن نماز نخوانيد؛ زيرا شما زکات نمي دهيد.»

شايد بتوان اين استفاده را از روايت کرد که نمازگزاري که اهل زکات نباشد بايد از اجتماعات مسلمين طرد شود؛ زيرا اين شخص ديني ناقص و روشي ناصحيح دارد و براي اجتماع مسلمين مضرّ است.

برآيند اين پيوند

1 ـ اين که قرآن کريم زکات را عِدل و قرين نماز قرار داده است معلوم مي شود که اگر نماز ستون دين است پس زکات هم ستون دين است؛ اگر نماز بهترين اعمال است، زکات هم چنين است و اگر نماز وسيله تقرب الي الله است زکات نيز سبب تقرب است.(33)

2 ـ پيوستگي نماز و زکات در آيات و روايات از ارتباط عميق بين زندگي عبادي و زندگي اقتصادي در اسلام حکايت مي کند و نيز حکايت از اين دارد که انفاق و بخشش مال نقش والايي در تکامل روحي انسان دارد.(34)

3 ـ ارتباطي قوي و مستحکم بين تقرب الي الله و عبادت خدا و بذل مال به منظور نابودي فقر از جامعه وجود دارد. زندگي اسلامي زندگي يکپارچه اي است که اجزاء آن از همديگر جدا نيست؛ از اين رو است که نماز با زکات قبول مي شود و ايمان و يقين با ادا کردن زکات شناخته مي شود؛ پس ايمان به خداي تعالي، همچنان که مؤمنين را به خضوع در برابر پروردگار جهانيان با رکوع و سجود و تضرّع فرا مي خواند، به همان گونه آنان را به مبارزه با فقر و رسيدگي به محرومين دعوت مي کند.(35)

4 ـ نماز يک عبادت روحي و زکات يک عبادت مالي است و هر کس بتواند براي جلب رضايت خدا به پرداخت زکات موفق شود؛ از خود گذشتن در راه خدا براي او امري آسان خواهد بود.(36)

5 ـ تکيه بر دو رکن نماز و زکات، بيان اين واقعيت است که مسلمان شايسته است هم با خدا ارتباطي عاشقانه و صميمي داشته باشد و هم در رابطه با مردم بي تفاوت نبوده و وظايف واجب و مستحب مالي خود را انجام دهد و به فکر محرومان جامعه باشد.

در قرآن اقامه نماز و پرداخت زکات به عنوان محک ايمان و اخلاص برشمرده شده است و اين دو در حقيقت اولين گام وفاداري به دين معرفي شده اند چنان که قرآن مي فرمايد:

«و أقيموا الصلاة و آتوا الزکوة و ارکعوا مع الراکعين»(37)

«نماز به پا داريد و زکات بپردازيد و همراه رکوع کنندگان رکوع کنيد.»

پس روشن مي شود که ياد خدا همراه با توجه به خلق خداست و پرواز روح همراه با امداد جسم است.

اگر کمک به محرومان همراه با نماز و رابطه با خدا باشد مفيد است؛ وگرنه همراه با منت و استعمار خواهد بود و سر از برده کشي در خواهد آورد.(38)

6 ـ در «زکات» اسراري وجود دارد که در نماز هم موجود است، از جمله:

الف. در زکات به فقرا و محرومين کمک مادي مي شود؛ در نماز براي آنان و همه مسلمين دعا مي شود؛

ب. در زکات، مال انسان پاکيزه مي شود؛ در نماز قلب او؛

ج. پرداخت زکات شکر مالي است؛ اقامه نماز، شکر جاني و بدني است؛

د. با دادن زکات، صفت بخل از انسان دور مي شود؛ با خواندن نماز صفت تکبّر سرکوب مي شود؛

ه . زکات حافظ مال است؛ نماز حافظ همه اعمال است؛

و. زکات سرمايه فقيران است؛ نماز سرمايه عابدان است؛

ي. زکات دهنده دوست دارد مالش برکت کند و زياد شود، نمازگزار هم به دنبال پاداشهاي بسيار است.(39)

7 ـ برخي از مفسّران گفته اند که «الصلوة تبلغک باب الملک و الصدقة تدخلک عليه»؛ يعني نماز تو را به باب مَلَک مي رساند و زکات سبب وارد شدن بر مَلَک است.(40)

در جمع بندي بايد گفت اگر چه زکات، عبادتي مالي است و در ظاهر جنبه مادي دارد اما از آنجا که با خود فوايدي همچون درمان صفت زشت بخل، تقرب الي الله و جلب رحمت الهي، فرو نشاندن غضب الهي و آمرزش گناهان، فراهم کردن زمينه استجابت دعا و خصوصا قبولي نماز را به همراه دارد نشان دهنده اين است که زکات در عين مادي بودن، نقش بسيار مهمي در تعالي روح مؤمن دارد.

از اين رو در کنار نماز که يکي از مهم ترين پالايش کننده هاي روحي است مي تواند نقش تکميل کنندگي را به خوبي ايفا کند و بالعکس به راحتي مي توان تصور کرد که بدون زکات به چه ميزان روح يک مسلمان از رشد و تعالي باز خواهد ماند.

8 ـ برترين نمازگزار زکات دهنده کيست؟

در تاريخ اسلام اگر بخواهيم از يک شخصيت به عنوان برترين نمازگزار زکات دهنده نام ببريم، بايد از کسي نام ببريم که خداوند، زکات دادن او را ستود و او را وليّ مؤمنين ناميد؛ آري! اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام بود که در رکوع نمازش از دادن زکات غفلت نکرد و با عمل خود پيوستگي هميشگي توجه به خالق و توجه به خلق را فرياد کرد؛ و اين آيه در شأن حضرتش نازل گرديد که:

«انما وليّکم اللّهُ و رسولُه و الّذين آمنوا الذين يُقيمُون الصلوة و يؤتُون الزّکوة و هم راکعون»(41)

«وليّ شما، تنها خدا و پيامبر او مي باشد و کساني که ايمان آورده اند؛ همان کساني که نماز برپا مي دارند و در حال رکوع زکات مي دهند.»

پيام اين آيه شريف اين است که، کساني که اهل نماز و زکات نيستند حق ولايت و رهبري بر مردم را ندارند؛(42) و اين که زکات هرگز از نماز جدا نيست.

9 ـ بدترين نمازگزارن (اصحاب رِدَّه).

در تاريخ اسلام مي خوانيم که گروهي بعد از وفات پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله مرتد و به «اصحاب ردّه» معروف شدند. آنها جمعي از طوايف «بني طيّ»، «غطفان» و «بني اسد» بودند که از دادن زکات به مأموران و عاملين حکومت اسلامي خودداري کردند و با اين عمل پرچم مخالفت برافراشتند.

آنها مخالف صد در صد حکومت نبودند، اما زکات را به عنوان حکمي از احکام اسلام قبول نداشتند و به مصداق آيه 150 سوره نساء: «نؤمن ببعض و نکفُرُ ببعض»، مي گفتند: «اما الصلاة فنصلّي و اما الزکوة فلا يُغصَب اموالنا» ؛ يعني نماز مي خوانيم ولي زکات نه، اجازه نمي دهيم اموالمان غصب گردد.

در پي اين بدعت، مسلمانان که اين عمل آنها را ارتداد مي دانستند تصميم گرفتند با اين گروه مرتد به پيکار برخيزند و سرانجام با آنان جنگيدند و آنها را در هم کوبيدند.(43)

شباهتهاي زکات و نماز در قرآن

1 ـ زکات همانند نماز، سيره پيامبران و اوصياء الهي بوده است؛(44)

2 ـ زکات همانند نماز، در همه اديان وجود داشته است؛(45)

3 ـ زکات همانند نماز، سبب آمرزش گناهان است؛(46)

4 ـ زکات همانند نماز، در پي دارنده اجر عظيم عندالله است؛(47)

5 ـ زکات همانند نماز، از نشانه هاي اهل يقين است؛(48)

6 ـ زکات همانند نماز، از نشانه هاي مؤمنان راستين و سبب رستگاري است؛(49)

7 ـ زکات همانند نماز، شرط برادري و اخوّت ديني است.(50)

شباهتهاي زکات و نماز در روايات

1 ـ زکات همانند نماز، از ارکان دين اسلام است. حضرت امام باقر عليه السلام فرمود:

«بُنيَ الاسلامُ علي خمسة اشياء؛ علي الصّلاة و الزکوة و الحجّ و الصوم و الولاية»(51)

«اسلام بر پنج پايه استوار شده است؛ بر نماز و زکات و حج و روزه و ولايت.»

2 ـ زکات همانند نماز، موجب آمرزش گناهان است. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود:

«الزّکوة تُذهبُ الذنوب»(52)

«زکات گناهان را از بين مي برد.»

امير مؤمنان علي عليه السلام در نهج البلاغه درباره نماز فرمود:

«انّها لَتَحَتُّ الذنوب حتّ الورق»(53)

«نماز گناهان را مانند ريزش برگ درختان فرو مي ريزد.»

3 ـ ترک زکات همانند ترک نماز، موجب کفر است. پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله فرمود:

«والّذي نفس محمّد بيده ما خان الله احد شيئا من زکاة ماله الا مشرک بالله»(54)

«قسم به کسي که جان محمد به دست اوست هيچ کس در چيزي از زکات مالش به خداوند خيانت نکرد مگر مشرک به خدا.»

نيز فرمود:

«بين العبد و بين الکفر ترک الصلاة»(55)

«فاصله بين بنده و کفر، ترک نماز است.»

4 ـ زکات همانند نماز، پالايش و پاکي روح را در پي دارد. در روايتي زيبا از حضرت زهرا عليهاالسلام آمده است:

«فَجَعَلَ الايمانَ تطهيرا لکم مِنَ الشّرک و الصلاة تنزيها من الکبر و الزکوة تزکية للنفس و نماء في الرّزق»(56)

«پس خداوند ايمان را براي پاک شدن شما از شرک و نماز را براي دور شدن شما از تکبر و زکات را براي پاکيزگي روح و افزايش رزق قرار داد.»

5 ـ ترک زکات همچون ترک نماز، در پي دارنده سوء عاقبت است. امام صادق عليه السلام فرمود:

«مَن مَنَعَ قيراطا مِن الزّکوة فَليَمُت ان شاء يهوديّا أو نصرانيا»(57)

«هر کس که به اندازه يک قيراط [تقريبا هم وزن 4 عدد جو] زکات مالش را ندهد پس بايد [بر ديني غير از اسلام] بميرد خواه [بر دين] يهود يا نصارا.»

در روايتي درباره نماز از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله آمده است:

«مَن تَرَکَ صلوة لا يَرجوُ ثوابها و لا يخافُ عقابها فلا ابالي أيموتُ يهوديا أو نصرانيا أو مجوسيّا»

«کسي که نماز را ترک کند در حالي که نه اميد به پاداش آن دارد و نه از عذاب آن مي ترسد براي من اهميت ندارد که او يهودي بميرد يا نصراني يا مجوسي.»

6 ـ زکات همانند نماز، در نااميد کردن و نابودي شيطان مؤثر است. در روايتي از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله آمده است:

«الصّلاةُ تَسوِدُّ وجهَ الشيطان و الصّدقةُ تکسرُ ظَهرَه»

«نماز، شيطان را رو سياه مي کند و صدقه کمر او را مي شکند.»

با توجه به اين که يکي از مصاديق بارز صدقه، زکات است نقش زکات در نابودي و به عجز درآوردن شيطان در اين روايت آشکار است.

1 ـ نيز ر.ک: سوره مائده (5) آيه 12 ؛ سوره بيّنه (98) آيه 5.

2 ـ سوره بقره (2) آيه 110.

3 ـ تفسير نمونه، ج 1، ص 110.

4 ـ سوره بقره (2) آيه 43.

5 ـ تفسير تسنيم، آيت الله جوادي آملي، ج 4، ص 110 ـ 113.

6 ـ همان، ص 118.

7 ـ نورالثقلين، ج 1، ص 74.

8 ـ همان، ص 567.

9 ـ تفسير تسنيم، ج 4، ص 128.

10 ـ سوره نساء (4) آيه 77.

11 ـ تفسير نمونه، ج 4، ص 15.

12 ـ سوره توبه (9) آيه 5.

13 ـ تفسير نمونه، ج 7، ص 294.

14 ـ تفسير نور، ج 5، ص 11.

15 ـ سوره توبه (9) آيه 11.

16 ـ تفسير الميزان (مترجم)، ج 9، ص 243.

17 ـ تفسير نور، ج 5، ص 16.

18 ـ سوره توبه (9) آيه 18.

19 ـ تفسير نمونه، ج 7، ص 351.

20 ـ سوره توبه (9) آيه 71.

21 ـ تفسير نمونه، ج 8، ص 37.

22 ـ سوره مريم (19) آيه 31.

23 ـ تفسير نمونه، ج 13، ص 55.

24 ـ سوره نور (24) آيه 37.

25 ـ ترجمه الميزان، ج 15، ص 180.

26 ـ سوره نور (24) آيه 56.

27 ـ ترجمه الميزان، ج 15، ص 223.

28 ـ تفسير علي بن ابراهيم، ص 76، ح 39.

29 ـ الصلاة، محمد محمدي ري شهري، ص 137.

30 ـ جامع الاحاديث، ج 8، ص 6 ؛ ميزان الحکمة، ج 5، ص 2183.

31 ـ ميزان الحکمة، ج 5، ص 2183.

32 ـ جامع الاحاديث، ج 8، ص 7.

33 ـ ر.ک: الحياة، ج 6، ص 245 و 246.

34 ـ همان.

35 ـ همان.

36 ـ تفسير کاشف، ج 1، ص 175.

37 ـ سوره بقره (2) آيه 43.

38 ـ تفسير نور، ج 1، ص 182.

39 ـ هزار و يک نکته درباره نماز، حسين ديلمي، ص 160.

40 ـ تفسير کشف الاسرار و عدة الابرار، ابوالفضل رشيد الدين الميبدي، ج 1، ص 252.

41 ـ سوره مائده (5) آيه 55.

42 ـ تفسير نور، ج 3، ص 118.

43 ـ ر.ک: تفسير نمونه، ج 20، ص 217.

44 ـ ر.ک: سوره مائده (5) آيه 55 ؛ سوره بيّنه (98) آيه 5.

45 ـ ر.ک: سوره انبياء (21) آيه 73.

46 ـ ر.ک: سوره مائده (5) آيه 12.

47 ـ ر.ک: سوره بقره (2) آيات 110 و 277 ؛ سوره نساء (4) آيه 162.

48 ـ ر.ک: سوره لقمان (31) آيه 4.

49 ـ ر.ک: سوره مؤمنون (23) آيه 1 ـ 4.

50 ـ ر.ک: سوره توبه (9) آيات 11 و 71.

51 ـ بحارالانوار، ج 82، ص 234.

52 ـ بحارالانوار، ج 68، ص 332.

53 ـ نهج البلاغه، خطبه 199.

54 ـ بحارالانوار، ج 96، ص 29.

55 ـ بحارالانوار، ج 82، ص 202.

56 ـ الاحتجاج، ج 1، ص 134.

57 ـ فروع کافي، ج 3، ص 505.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حفظ اصل دين از اوجب واجبات
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 9 ارديبهشت 1394


حفظ اصل دين از اوجب واجبات
به تعبير ايشان بيت‌الغزل اين عهدنامه اين است که آن حضرت فرمودند: مالک! دين که بود، اسلام و قرآن بود، نماز جماعت و نماز جمعه بود لکن اين دين اسير دست حکومت سقفي‌ها و امثال ذلک بود و غدير را کنار گذاشتند و با سقيفه پيش آمدند.بنابراين قرآنِ اسير و نمازِ اسير کاري از پيش نمي ‌برد چرا که اين قرآن و آن نماز، مطابق ميل هيئت حاکم عمل کرده و هرکس با سليقه و غرض شخصي دين را تفسير مي کرد که نمونه هاي آن در مدتي نه چندان دور به چشم خورد و اسارت دين بدست نا اهلان نموّ خاصي پيداکرد. بعنوان مثال نبيّ مکرم اسلام (ص) که در هنگام فتح مکه ، بت ها را شکستند و بمانند حضرت ابراهيم (ع) بت شکن عصر خود بودند، بعد از مدت کوتاهي از رحلت شهادت گون? ايشان و در زمان معاويه، تفسير از دين به آنجا ختم گرديد که خليف? مسلمين بتها را که نشکست هيچ، بلکه آنها را مرصّع مي نمود و بخاطر جلب سود به کشورهاي همسايه نيز صادر مي کرد.


کسب تقوا مهمترين عامل بازدارند? نفوذ گناه
تقوا که از توصيه هاي دائمي مولاي متقيان (ع) و سپري در برابر هجمه هاي نافرماني خداست از ديگر سفارشات آن حضرت در نام? خويش به مالک اشتر علي(ع) است. ايشان در بخشي ديگر مي فرمايند: اي مالک مهم‌ترين کاري که تو را وادار و هدايت مي‌ کند تقواي خداست. تقوا از وقايه است و وقايه يعني سپر داشتن لذا کسي که سپر در دستش است از اصابت تير مصون است و هر جا تيري بخواهد بيايد فرد سپرش را بالا مي‌ گيرد تا محفوظ ‌شود.

باور به اينکه گناه بمنزله اصابت تير است را انسان بايد جدي بگيرد و طبق بيان استاد اخلاق حوزه، اين اصابت فقط تشبيه نيست بلکه در روايات به آن تصريح شده است که: «النظرة سهمٌ مِن سِهام ابليس»يعني نگاه به نامحرم تير مسموم شيطان است، مال حرام ?أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ? همين سنخ است ،لذا در قرآن کريم نفرمود رشوه نگيريد فرمود چيزي که پوستتان را مي ‌کَند نگيريد. اگر گفته شود که سُحت به چه چيزي مي‌ گويند بايد گفت: نهالي که تازه سبز شده و مي ‌خواهد رشد کند اگر پوستش را بکنيد اين نهال پس فردا مرده است؛ اِسحات يعني پوست کندن. فرمود: اين رشوه، سُحت است و پوست زندگي شما را مي‌کَند، پوست آبروي شما را مي ‌کَند. يک وقت مي ‌بينيد مي‌ گويند فلان کس مبتلا شده به اعدام يا به بيست سال زندان که اين همان پوست کندن است. اگر کسي روميزي يا زيرميزي بگيرد بالأخره پوستش کنده مي ‌شود بنابراين حضرت فرمودند: اين کار را نکنيد ?أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ? يعني همين؛چرا که اين نظام، نظام حق است.

معظم له زوال انساني را بواسط? دست آلودگي به گناه حتمي مي داند چنانکه آن حضرت به مالک فرمودند:«وَ ايثارَ طاعَتِهِ وَ وَاتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بهِ فِي کِتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ الَّتِي لاَ يَسْعَدُ أَحَدٌ إِلاَّ بِاتِّبَاعِهَا»مالک! مبادا دستت آلوده بشود مبادا خودت را با تير مسموم در معرض زوال قرار بدهي؛ تو را به تقواي خدا امر مي‌ کنم . هيچ کس سعادتمند نمي ‌شود مگر طبق رهنمود خداي سبحان. خدا فريضه‌اي و سنّتي دارد که اگر کسي بخواهد از خطر نجات پيدا کند بايد به آن فريضه عمل ‌کند و اگر بخواهد به نفع و کمال برتر برسد به سنن او بها مي‌ دهد.


شتر چموش غضب و شهوت را کنترل کنيد
صاحب تفسير تسنيم با استناد به ادام? نام? آن حضرت چنين بيان داشته است: دوري از اميال و هوسهاي باطني و نيز پروراندن آرزوهاي پوچ در خيال، انسان را به حيواني سرکش و افسار گسيخته مبدّل کرده و او را از هدف غايي و رسيدن به تکامل دور مي سازد چنانکه آن حضرت به مالک مرقوم داشتند: «وَ أَمَرَهُ أَنْ يَکْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ» با ميل زندگي نکن.

بعضي‌ ها با ميل کار مي‌ کنند و مي‌ گويند من هر چه بخواهم مي‌ گويم، هر جا بخواهم مي‌روم، هر چه بخواهم مي‌ خرم يعني به ميل حرکت مي‌کنم؛ انسان ضابطه‌اي دارد حسابي و کتابي دارد، اين‌طور نيست که جلويش باز باشد چرا که درباره اين گروه خداي سبحان فرمود: ?بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ? يعني او مي‌ خواهد جلويش باز باشد که هر فجوري ‌بکند و کسي جلويش را نگيرد لذا چنين آدمي متحرّک بالميل است نه به اراده، حيوان هم متحرّک به ميل است نه به اراده. حضرت امير(ع) با اشار? صريح به اين مهم به مالک فرمود: «وَ أَمَرَهُ أَنْ يَکْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ وَ يَزَعَهَا عِنْدَ الجَمَحَاتِ» اين شتر جموح و چموش و سرکش را که مي‌ بينيد در درون انسان هم وجود دارد و آن غضب يا شهوت است که جموحي و چموشي دارد لذا حضرت فرمود:«اِعقل و توکّل»،«فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ اللَّهُ».

منبع: برگزيد? بيانات حضرت آيت الله جوادي آملي در جلس? درس اخلاق03/12/91


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
قرآن نفرين به ظالم در مورد ظلم به حقوق عمومي يا ديني را واجب مي داند
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 9 ارديبهشت 1394

قرآن نفرين به ظالم در مورد ظلم به حقوق عمومي يا ديني را واجب مي داند/ چرايي شعار مرگ بر آمريکا


دين و انديشه
دکتر عماد افروغ با بيان اينکه هر جا که تظاهراتي انجام مي شود و بوي قطع وابستگي و حتي استبداد ستيزي مي دهد شعار مرگ بر آمريکا هم به گوش مي رسد، گفت: شعار مرگ بر آمريکا منحصر به ايران و ايرانيان و انقلاب اسلامي نيست، منتها انقلاب اسلامي به بسياري از کشورها و معترضان جرأتي داد و تقدمي در نگرش جمعي به شعار مرگ بر آمريکا دارد.

دکتر عماد افروغ، جامعه شناس و استاد دانشگاه در مورد اين موضوع که آيا شعار مرگ بر آمريکا مصداق سبّ مي شود، و نظر شما درباره بحث کنار گذاشتن اين گونه شعارها در گفتگو با خبرنگار مهر گفت: بنده در اين بحث حداقل به چند آيه اشاره مي کنم؛ يکي آيه 148 سوره نساء است «لاَّ يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ وَكَانَ اللّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا» يعني خداوند بلند کردن صدا را به  بد گويي  دوست ندارد، مگر از آن کس که به او ستمي شده باشد و خدا شنوا و داناست.» مرحوم علامه طباطبايي در  تفسير الميزان مي فرمايند که کلمه «سوء مِنَ الْقَوْلِ» به معناي هر سخني است که درباره هر کسي گفته شود، ناراحت مي گردد مثل نفرين و ناسزا؛ چه ناسزايي که مشتمل بر بديها و عيب هاي طرف باشد و چه ناسزايي که در آن بدي هايي به دروغ به وي نسبت داده شود. همه اينها سخناني است که خداي تعالي جهر به آن و به عبارت ديگر اظهار آنرا دوست نمي دارد. ايشان در ادامه در شرح «إِلاَّ مَن ظُلِمَ» مي نويسند: و جمله «إِلاَّ مَن ظُلِمَ» استثناء منقطع است و معنايش با معناي کلمه «لکن» يکي است، پس در حقيقت خداوند متعال فرموده است که خدا دوست نمي دارد سخن زشت يا صداي بلند گفتن را، ليکن کسي که مورد ظلم شخص يا اشخاصي قرار گرفته مي تواند در مورد خصوص آن شخص يا اشخاص و در خصوص ظلمي که به وي رفته است سخن زشت و با صداي بلند بگويد.

وي افزود: اما آيت الله جوادي آملي در شرح «الّا من ظُلِم»، معتقدند که اين استثناء مي تواند متصل نيز باشد، در آنجا که تظلم و فرياد زدن افشاگرانه شخص ستمديده واجب يا مستحب و در نتيجه محبوب خدا واقع مي شود. عين عبارت ايشان در جلد21 تفسير تسنيم، ص242 به شرح زير است: بين «جهر سوء» (جهر بد) و «جهر به سوء» (جهر بدي) فرق است؛ «جهر سوء» (آشکار کردن گناه) براي همگان بد است و استثناء نمي پذيرد؛ اما «جهر به سوء» براي جلوگيري از ظلم و فرياد زدن افشاگرانه شخص ستمديده واجب يا مستحب است، محبوب خداست و در اين صورت، استثناي «الّا من ظُلِم» نيز مي تواند متصل باشد، بدين شکل: «لا يحب الله الجهر بالسوء من القول لاحد الّا جهر من ظُلم». گفتني است مفاد «لا يُحِبّ» نفي محبت همراه با کنايه از کراهت الهي است و همان گونه که امر بعد از نهي يا مورد توهّم خطر، بيش از رفع منع را نمي رساند و اثبات وجوب يا استحباب نيازمند دليل ديگر است، از استثناي ستمديده: «الّا من ظُلِم» نيز تنها جواز افشاگري استفاده مي شود؛ نه اثبات محبوبيت آن(اعم از وجوب يا استحباب)، زيرا خداي رحمان فقط واجبات و مستحبات را مي پسندد و در محدود? امور و حق شخصي(همچون سرقت مالي و مانند آن)، غيبت و شکايت و حکايت بدي و ظلم ظالم، جايز است نه واجب يا مستحب تا محبوب باشد، اما در حقوق عمومي يا ديني، نه تنها جايز بلکه محبوب است، زيرا يا مصلحت تامّ و ملزم دارد و واجب است؛ يا مصلحت ناقص و غير ملزم دارد و مستحب است.

وي با بيان اينکه آيه ديگر، آيه 194 سوره بقره است که خداوند مي فرمايد: «فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ» پس هر کس به شما ستم کرد شما هم به همان اندازه که به شما ستم کرده اند بر آنان ستم کنيد، اظهار داشت: اين آيه حکايت از اين دارد که خداوند به ما اجازه داده است که آنگاه که مورد ظلم و ستمي واقع مي شويم پاسخ ظلم را بدهيم. در آيه 41 سوره شوري هم آمده بود: «وَلَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُوْلَئِكَ مَا عَلَيْهِم مِّن سَبِيلٍ» هر کسي از پي ستم ديدن، انتقام گيرد راه تعرضي بر عليه آنها نيست. علامه طباطبايي در ادامه شرح آيات بعدي مي فرمايند: تنها محکوميت از آنِ کساني است که به مردم ظلم مي کنند و مي خواهند بدون حق در زمين طغيان کنند. آري ستمگران محکوم هستند به اينکه از آنها انتقام گرفته شود.

افروغ با تأکيد بر اينکه طبق آيات فوق خصوصاً، آيه اول، خداوند اجازه نفرين را به مظلومان در برابر ظلم و تعدي نسبت به خود را داده است، افزود: علامه طباطبايي در شرح آيه 48 سوره نساء مي فرمايند: مفسرين هر چند که در تفسير کلمه سوء اختلاف کردند که به چه معناست، بعضي گفتند نفرين است، بعضي گفتند نام بردن از ظلم اوست و از اين قبيل معاني ديگر. همه اين معاني مشمول اطلاق آيه شريفه مي باشد. پس ديگر جهت ندارد که هر مفسري کلمه سوء را به يکي از آن معاني تفسير کند يعني معناي نفرين از کلمه سوء مي توان کرد. حال اينجا اين سؤال مطرح مي شود که واقعاً آمريکا به ما ظلم نکرده است ؟! آيا قطع نظر از اتفاقات قبل، حين و بعد از انقلاب اسلامي، همين تحريم هاي نابرابر و غير منصفانه و جهت دار مصداق ظلم نمي باشد؟

اين محقق و استاد دانشگاه اذعان کرد: در يکي از نشست هايي که بنده در ايتاليا داشتم، به رئيس دانشگاه گريگوريا گفتم: من قبول دارم که يک معناي عدالت مي تواند بخشش باشد و بايد توصيه به بخشش کرد، قرآن هم توصيه به بخشش کرده است، اما چرا هميشه بايد به مظلوم توصيه به بخشش کرد، چرا کسي جلوي ظالم را نمي گيرد؟! چرا به فلسطيني ها مي گوئيد ببخشيد، چرا به اسرائيلي ها نمي گوئيد ظلم نکنيد و چرا جلوي ظلم آنها را نمي گيريد؟ بخشش در کنار عدالت خوب است و معنا مي دهد. اين نکته خيلي ظريفي است.

وي تأکيد کرد: سؤال من اين است که آيا آمريکا در حق مردم ما ظلم کرده است يا خير؟ اگر کسي شک دارد مي تواند در مورد اين موضوع بحث کند. از قبل از انقلاب اسلامي، آمريکا چه بلايي بر سر ما آورد. اوج بهترين رابطه ما با آمريکا در زمان شاه بود، ببينيد چه وضعي داشتيم که بعضيها فکر مي کنند با برقراري رابطه با آمريکا، مشکلات کنوني ما همه حل مي شود! مگر ما زماني بهترين رابطه را با آمريکا نداشتيم، چه چيزي عايد ما شده بود؟! شاخصهاي سياسي و اقتصادي، فرهنگي؛ وضعيت ما را در آن زمان به خوبي نشان مي دهد. ما يک کشور پيراموني و شبه سرمايه داري وابسته بوديم که مأموريت داشتيم از منافع آمريکا در منطقه دفاع کنيم. آيا «وابستگي» به بيگانه نبايد به حيثيت عده اي بر بخورد.

وي در ادامه سخنانش تصريح کرد: اگر کسي بخواهد به آيات قرآن استناد کند، قرآن کاملا روشن کننده است. حداقل واکنشي که مظلوم مي تواند انجام دهد اين است که نفرين کند. مرگ بر آمريکا يعني نفرين بر سياست هاي ظالمانه و سلطه گرانه آمريکا. منظور ما و مردم شريف و غيور ما از مرگ بر آمريکا شهروندان آمريکايي نيستند، آمريکايي ها هم مي دانند که منظور ما از مرگ بر آمريکا آنها نيستند. منظور سياست هاي سلطه گرانه و يکجانبه گرايانه آمريکاست. اين عوام فريبانه است که عده اي رندانه در داخل مي کوشند بين اين دو خلط کنند. براي مثال اگر منظور مردم از مرگ بر شوروي مردم شوروي بود، چرا پس از فروپاشي شوروي سابق مردم به شعار خود ادامه ندادند؟ مردم شوروي که کماکان زنده بودند.

اين استاد دانشگاه  با طرح مجدد اين سؤال که آيا واقعاً آمريکا از اول انقلاب اسلامي تاکنون در حق ما ظلم نکرده است؟!، گفت: مردم ما هوشيارانه متوجه شدند و با اين شعار مخالفت خود را نشان دادند. مردم ايران حتي بايد مقابله به مثل کنند، اما کي و کجا توانستند مقابله به مثل کنند و انتقام بگيرند. کجا انتقام گرفتند؟! برخي از آقايان در شرح ها و تحليل هايشان سخن از دشمني ما با آمريکا مي کنند، ما کجا با آمريکايي ها دشمني کرديم؟ ما اصلاً فرصت دشمني نداشتيم، ما حتي فرصت انتقام را هم نداشتيم. ما فقط يک «نفرين» و يک «مرگ بر آمريکا» گفتيم. ما کجا دشمني کرديم!، آمريکا دشمني کرده است!

وي با اشاره به اينکه آمريکا از اول انقلاب تاکنون انواع و اقسام شيطنتها و ظلمها را روا داشته است، بيان کرد: ما ملت نجيبي هستيم، ببينيد پشت جنگ تحميلي چه کشوري خوابيده بود؟! پشت کودتاهاي پي در پي نظامي چه کشوري خوابيده بود؟! پشت تحريمهاي ناروا و ناجوانمردانه چه کشوري خوابيده بود؟! انواع و اقسام سلاحهاي هسته اي را دارند و حتي آنرا به کار گرفته اند اما امروز دم از اهداف صلح جويانه هسته اي براي خودشان مي زنند و ما را متهم به اهداف غير صلح آميز مي کنند. اگر اين مصداق ظلم نيست، پس چه چيز مصداق ظلم است؟!

وي با بيان اينکه اصولاً نطفه اسرائيل براساس ظلم و اشغال نامشروع بسته شده است و روز به روز بر ظلم خود افزوده است، اظهار داشت: جنايتهاي اسرائيل، جنگهاي غزه، سي و سه روزه و ... را ببينيد!  برخلاف برخي شهروندان آمريکايي و روشنفکران متعهد و آزاديخواه در آمريکا، سران اين کشور چه واکنشي نسبت به اين گونه ظلمها  نشان مي دهند؟ در خود آمريکا شاهد اين هستيم که برخي روشنفکران متعهد اين کشور از جمله نوام چامسکي عليه سياستهاي يک جانبه گرا و ظالمانه و سلطه جويانه آمريکا موضع مي گيرند. ملتي در ايران قيام کرده و آمريکاشناسي خوبي را انجام داده است و متوجه شده ريشه همه عقب ماندگيها از کجاست و شعار مرگ بر آمريکا داده است. البته اين تنها مربوط به ملت ما نيست هرجا که تظاهراتي  انجام مي شود که بوي قطع وابستگي و حتي استبداد ستيزي مي دهد شعار مرگ بر آمريکا هم به گوش مي رسد.

وي با اشاره به اينکه شعار مرگ بر آمريکا منحصر به ايران و ايرانيان و انقلاب اسلامي هم نيست، گفت: منتها انقلاب اسلامي به بسياري از کشورها و معترضان جرأتي داد و تقدمي در نگرش جمعي به شعار مرگ بر آمريکا دارد و الا به صورت پراکنده در تظاهرات بيشتر کشورهاي دنيا شعار مرگ بر آمريکا و آتش زدن پرچم آمريکا را مي بينيد که البته به هيچ وجه به معناي مردم و شهروندان آمريکا نيست. منظور سياستهاي بيروني آمريکا در قبال ساير کشورهاست.

افروغ در ادامه سخنانش با بيان اينکه آقايان بيايند ظلم را تعريف کنند، اذعان کرد: شرايط مذاکره را نگاه کنيد کاملا غيرمنصفانه است. ما معمولاً در جنگ با عراق، خيلي ملاحظه مي کرديم که خداي ناکرده مقابله به مثل نکنيم. مثلا اگر آنها شيميايي مي زدند ما نزنيم، اگر آنها شهرهاي ما را بمباران مي کنند ما اين کار را انجام ندهيم؛ به اين خاطر که ممکن است بي گناه و افراد غير نظامي کشته شوند، رفتار آنها با اسراي ما و رفتار ما با اسراي آنها را ببينيد، (و البته سرنوشت صدام و کشور عراق را هم ببينيد). مسأله تحريم ناجوانمردانه آمريکا را ببينيد، مگر فقط دامن سران کشور را گرفته، مگر دامن صاحبان قدرت را گرفته؛ تمام مردم را درگير کرده است. اين مصداق ظلم نيست؟!

وي تأکيد کرد: براساس عدالت کيفري همه در برابر قانون يکسان هستند. آيا همه در برابر قانون هسته اي يکسان هستند؟ يک قانون بين المللي در ارتباط با انرژي هسته اي ايجاد شده و پاي NPT هم به ميان آمده است، اما کشور غاصبي که به آن نپيوسته و  تهديد هسته اي هم به حساب مي آيد، غالب رايزني ها تا کنون به نفع او و در جهت منافع او صورت گرفته است، آيا اين مصداق ظلم نيست؟ خودشان انرژي هسته اي داشته باشند اما ديگران نداشته باشند، آيا اين مصداق ظلم نيست؟! اين همه ظلم در جهت ايجاد مانع براي پيشرفت کشور ايجاد شود، اما مردم يک کشور عطف به حق طبيعي و قرآني خود واجب نباشد يک مرگ بر آمريکا و يک نفرين بر او بگويند؟ اين از حرفهاي عجيب و غريبي است که ما مي شنويم. به هر حال فکر مي کنم اين يک سناريوي طراحي شده است.

وي بيان کرد: روز اولي که بحث اخير آمريکا مطرح شد مطلبي نوشتم تحت عنوان اما و اگر رابطه و مذاکره با آمريکا، گفتيم اگر فقط يک مکالمه است مشکلي نيست، اگر فقط يک مذاکره است باز هم با رعايت ملاحظاتي مشکلي نيست، اما اگر مي خواهد به رابطه بيانجامد شرط و شروط دارد،  گفتند فقط مذاکره است. گفتيم عيب و اشکالي ندارد، هشيارانه و با اعتماد به رهبري نظام منتظر نتايج آبرومند مذاکرات مي مانيم. اما دفعتاً مشاهده کرديم که مسئله رابطه با آمريکا از سوي برخي رسانه ها و زير سؤال بردن شعار مرگ بر آمريکا و انتساب آن  به پرچمدار اصلي و واقعي اين شعار از سوي يکي از آقايان مطرح شد و نامه اي خاص به امام(ره) را مطرح کردند.  بايد به نامه ها اعتبار دهيم يا مواضع روشن امام(ره)؟ بايد به خاطره استناد کنيم يا مستندات معتبر و مورد قبول امام؟ اينها همه دست به دست هم مي دهد که احساس خطر کنيم.

اين استاد دانشگاه تصريح کرد: به تعبير مرحوم مدرس: «اگر قرار است بميريم چرا با دستهاي خودمان»؛ بيائيم نحوه مديريت را عوض کنيم. بيائيم شيوه اداره کشور را عوض کنيم. به ساده زيستي اول انقلاب برگرديم. از تمام قابليت ها و فعليت هاي  داخل استفاده کنيم و مديريت جهادي و مطرح در دفاع مقدس را احيا کنيم.  البته اميدوارم چه کار به جاهاي سخت بکشد و چه نکشد، اين اتفاق رخ دهد، که راه نجات و پيشرفت درون زاي ما در رجعت به اين الگوي مديريتي و اين سبک زندگي است. نشود خداي  ناکرده سياست هاي سازش و مبتني بر ذلتي بر ما تحميل شود که آيندگان ما را لعن و نفرين کنند، همان گونه که ما امروز مسببان قراردادها و معاهدات ترکمنچاي و گلستان را لعن و نفرين مي کنيم. خدا نکند که آيندگان ما را نفرين کنند.

افروغ با اشاره به اينکه ما بايد به روحيه انقلابي خودمان برگرديم، تصريح کرد: يادمان نرود چه اصولي در دفاع مقدس داشتيم. مديريت شرايط جنگي فراموش نشود. به ساده زيستي برگرديم که با آن، خيلي از مسائل حل مي شود. تمام اذهان را بايد فعال کنيم. از تمام ظرفيتها بايد استفاده  و مقابله کنيم. برخي ها طوري از آمريکا صحبت مي کنند انگار همه چيز به آمريکا بر مي گردد. انگار خدا را فراموش کرده اند، «و ما لکم من دون الله من ولي و لا نصير»، خدا منتقم است، خدا نصرت دهنده مظلومان و انتقام گيرنده از ظالمان است. اين چه تصويري است که  برخي از آمريکا به دست مي دهند! واقعاً مايه شرم است. عده اي واقعاً وا داده اند و وادادگي خودشان را القا مي کنند!

وي با تأکيد بر اينکه چه کسي گفته که مذاکره نکنيم، اما مذاکره بايد شفاف باشد، گفت: جنبشهاي مدني دنيا و رسانه ها ناظر باشند تا مشخص شود چه کسي زور مي گويد و قاعده بازي را به هم مي زند. چه کسي اجازه گفتگو به ديگري را نمي دهد، اجازه اعلام موضع به او نمي دهد، موضع ديگري را سرکوب مي کند، پيش شرط مي گذارد، مذاکره را قطع مي کند و چه کسي شفاف برخورد مي کند؟ همه بايد بدانند. مذاکرات بايد شفاف باشد تا دنيا مطلع شود. همه اهل دنيا که اهل ظلم و ستم نيستند، روشنفکران عالم بدانند چه مي گذرد و فشار بياورند تا ظالم، براحتي ظلم نکند. در اين صورت است که آمريکا بار ديگر به زماني برمي گردد که هيچ غلطي نمي تواند بکند. وقتي امام(ره) مي فرمودند آمريکا هيچ غطلي نمي تواند بکند با اتکا به همين آگاهي بخشي ها و نوع نگاه و حقيقت گرايي و اطلاعات قابل دسترس بوده است


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چگونگي تعليم احکام شرعي و ديني به کودکان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 9 ارديبهشت 1394



چگونگي تعليم احکام شرعي و ديني به کودکان

يک دکتراي تفسير قرآن گفت: "رساله تصويري" کمک شاياني به درک مسائل شرعي توسط کودکان و نوجوانان مي‎کند.

مهرداد ويس‎کرمي در گفت‎وگو با خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا) منطقه لرستان، درباره چگونگي تعليم احکام شرعي و ديني به کودکان، افزود: اگر پدر و مادر، خود به صورت جدي به دين عمل کنند، فرزند نيز از آنها الگو خواهد پذيرفت؛ به طور مثال وقتي بچه‎اي با والدين خود به مسافرت مي‎رود چنانچه پدر و مادر را مشتاق به اقامه نماز اول وقت در بين راه ببيند به بهترين نحو به احکام الهي سوق پيدا مي‎کند.

وي بيان کرد: بهتر است که والدين از همان دوران کودکي فرزندانشان، حساب و کتابي براي آموزش احکام اسلامي به آنها داشته باشند به اين نحو که بر حسب سن و اندازه نياز کودک با ابزارهاي گوناگون اين مهم را به فرزندانشان بفهمانند.

ويس‎کرمي ادامه داد: اسراف و صرفه‎جويي از مباحث ديني است که از همان دوران کودکي، کودک ظرفيت پذيرش فهم آن را دارد.

اين عضو هيئت علمي دانشگاه علوم پزشکي لرستان اظهار کرد: بهتر آن است که يک سري از احکامي که مربوط به دوران بلوغ است را با فيلم‎هاي آموزشي و يا با استفاده از کتاب به فرزندان خود، آموزش دهيم چراکه در خيلي از موارد والدين به خاطر مسئله حيا، به راحتي نمي‎توانند مسائل مربوط را براي بچه‎هايشان بازگو و تشريح کنند.

وي با بيان اين‌که «استفاده از رساله تصويري براي آشنايي با احکام شرعي براي نوجوانان بسيار مفيد و موثر است» يادآور شد: گنجاندن مسائل شرعي متناسب با نياز فرزندان، در کتاب‎هاي درسي نيز منجر به آشنايي آنها با قوانين ديني و شناخت احکام شرعي مي‎شود.

ويس‎‎کرمي گفت: والدين بايد شماره دفتر مراجع را در اختيار فرزندانشان قرار دهند تا آنها از طريق تماس، پيامک و با استفاده از سايت‎هاي مراجع بتوانند احکام شرعي خود را از ايشان بپرسند چراکه گاهي اوقات فرزندان از ابراز سوال خود پيش والدينشان شرم دارند.

اين دکتراي تفسير قرآن افزود: رسانه‎ها، آموزش و پرورش و در وهله اول خانواده در تبيين و تشريح احکام ديني براي فرزندان ما بسيار نافذ هستند.

وي ادمه داد: خانواده بايد از همان ابتدا نماز و واجبات ديني را به فرزند آموزش دهد و اگر کودکي در قرائت نماز دچار اشتباه شد، ايرادات وي را رفع کند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مگر خداوند نفرموده است كه «لا إِكراهَ فِي الدّين ؟
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 9 ارديبهشت 1394

 مگر خداوند نفرموده است كه «لا إِكراهَ فِي الدّين - يعني در دين هيچ اجباري وجود ندارد»، پس چرا نظام اسلامي و يا خانواده، ما به رعايت واجبات يا پرهيز از محرمات ديني اجبار مي‌كنند؟!

پاسخ: اگر معناي اين بخش از آيه‌ي مبارکه اين بود که در دين هيچ اجباري نيست و مردم آزاد و مجازند که هر اعتقادي داشته باشند و هر کاري دلشان مي‌خواهد انجام دهند، ديگر خداوند متعال نه تنها پيامبر، کتاب و احکامي ارسال و انزال نمي‌نمود، بلکه بهشت و جهنمي نيز نمي‌آفريد و آن وقت تازه اين سؤال مطرح مي‌شد که اصلاً نتيجه‌ي اين آفرينش و سفر به دنيا و گذر از آن چيست؟ پس چه فرقي بين عالم و جاهل، مؤمن و کافر، ظالم و مظلوم و ... وجود دارد و مگر خداوند حکيم انسان را بيهوده آفريده و يله رها کرده است و مگر عادل نيست [العياذ بالله]. وانگهي مگر مي‌شود که انسان در باور يا انجام عملي آزاد و مجاز باشد، اما در نهايت محاکمه گردد که چرا چنين کردي و چرا چنان نکردي؟

پس با رجوع به «عقل» و هم چنين آيات قرآن کريم و احکام و بشارت‌ها و انذارها و احکام و حدودي که بايد در دنيا اجرا شود و جزا و عقابي که در آخرت داده مي‌شود، معلوم مي‌گردد که منظور از آيه، اعطاي چنين آزادي و مجوز ارتکاب به هر عملي نيست.

بايد دقت شود که اگر چه آيه مبارکه به «اجباري در دين نيست ترجمه مي‌شود) و اين معنا صحيح هم هست، اما هر دو واژه‌ي «اکراه» و «اجبار» عربي است. پس اگر اراده‌ي خداوند بر اين تعلق مي‌گرفت که در گرايش به دين و انجام اوامر الهي هيچ اجباري نباشد، مي‌فرمود: «لا اجبار في‌الدين»! ولي فرمود: «لا اکراه في‌الدين» يعني اکراهي در دين وجود ندارد. و معناي اکراه بسيار وسيع‌تر از اجبار است. هر چند که «اجبار» را نيز حمل مي‌کند.

واژه‌ي «اكراه» يعني چيزي كه نزد انسان ناخوشايند باشد و شايد از آن جهت در مورد اجبار نيز به کار مي‌رود که انسان از «اجبار» و کار اجباري که قبولش ندارد، خوشش نمي‌آيد.

پس، از اين بخش آيه‌ي مبارکه قبل از آن که معناي اجبار را اخذ کنيم، مي‌فهميم که در دين خدا هيچ مطلب يا دستوري که فطرت و عقل انسان آن را نپسندد و نسبت به آن اکراه داشته باشد، وجود ندارد و به همين دليل هم «دين» اجباري نيست.

اما در خصوص حمل واژه به معناي «اجبار» نيز بايد دقت شود که فرمود: «اجباري در دين نيست». چرا که دين يک مسئله‌ي اعتقادي و قلبي است و هيچ انساني نمي‌تواند با جبر و زور اعتقادي را بر ديگري القاء نمايد. لذا دين اجباري نفي مي‌شود. چنين ديني نه واقعاً دين است و نه مقبول مي‌افتد. و اگر دقت شود در اسلام [تشيع] قيد شده است که «اصول دين» تحقيقي است و تقليد در اصول جايز نيست. يعني انسان بايد با عقل و قلب بدان برسد نه با تقليد از ديگران. و اين مهم يکي از معاني روشن «در دين اجباري نيست» مي‌باشد.

مرحوم علامه‌ طباطبايي در ذيل اين آيه مي‌فرمايد: «در جمله:" لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ"، دين اجبارى نفى شده است، چون دين عبارت است از يك سلسله معارف علمى كه معارفى عملى به دنبال دارد، و جامع همه آن معارف، يك كلمه است و آن عبارت است از" اعتقادات"، و اعتقاد و ايمان هم از امور قلبى است كه اكراه‏ و اجبار در آن راه ندارد، چون كاربرد اكراه تنها در اعمال ظاهرى است، كه عبارت است از حركاتى مادى و بدنى (مكانيكى)، و اما اعتقاد قلبى براى خود، علل و اسباب ديگرى از سنخ خود اعتقاد و ادراك دارد و محال است كه مثلاً جهل، علم را نتيجه دهد، و يا مقدمات غير علمى، تصديقى علمى را بزايد.» الميزان (ترجمه)، جلد 2، ص 523)

نکته‌ي مهم ديگري که براي فهم بهتر منظور آيه‌ي کريمه بايد بدان دقت نمود، ترفند دشمنان در نيمه خواندن آيه و حکم بر اساس آن است(؟!) در صورتي که اين آيه ادامه‌اي دارد که هم علت اجباري نبودن دين را توضيح مي‌دهد و هم نتيجه‌ي اعتقاد و عمل به دين مؤمنان را که عکس‌اش براي کفار ثابت است بيان مي‌نمايد. آيه چنين است:

لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ (البقره - 256)

در دين هيچ اجبارى نيست. (چرا که راه) هدايت از گمراهى مشخص شده است. پس هر كس كه به طاغوت كفر ورزد و به خداى ايمان آورد، به چنان رشته استوارى چنگ زده كه هيچ‌گاه گسسته نگردد. خدا شنوا و داناست‏.

و در آيه‌ي بعد نيز نتيجه‌ي عدم ايمان و عمل به دين را که خلود در جهنم و عذاب آتش قيد مي‌نمايد:

اللَّهُ وَلىِ‏ُّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلىَ النُّورِ  وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلىَ الظُّلُمَاتِ  أُوْلَئكَ أَصْحَبُ النَّارِ  هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(البقره - 257)

خدا وليّ مؤمنان است. ايشان را از تاريكي‌ها به روشنى مى‏برد. و آنان كه كافر شده‏اند، طاغوت وليّ آنهاست، كه آنها را از روشنى به تاريكي‌ها مى‏كشد. اينان جهنميانند و همواره در آن خواهند بود.

پس، يک معناي «در دين اجباري نيست» همين است که خداوند متعال: انسان را (مانند ملائك يا حيوانات يا ساير موجودات) مجبور نيافريده است و به رغم اين که اعتقاد به خداوند و انجام دستورات ديني را بر او واجب ساخته‌، او را مجبور و بي‌اختيار نيافريده است، بلکه با اعطاي عقل و اختيار، او را اشرف قرار داده و سپس با ارسال انبياء راه را نيز براي او روشن نموده و عواقب هر راهي را نيز با صراحت و روشني بيان نموده است. پس بديهي است كه انسان عاقل و سالم، راه رشد را بر گمراهي ترجيح مي‌دهد و بر مي‌گزيند و اگر چنين ننمود، مجازات و عذاب دنيوي و اخروي حق اوست. نه اين که مجاز است هر راهي خواست برود و هر کاري خواست انجام دهد.

حال که دانستيم «اجبار» فقط بر بدن و اعمال فيزيکي ممکن است نه بر باورهاي قلبي و اعتقادي، ممکن است اين سؤال پيش آيد که پس چرا نظام اسلامي ما را در اموري مجبور مي‌کند و در صورت نافرماني عقاب هم مي‌شويم، در صورتي که ما باوري نداريم و اگر کاري را هم انجام دهيم، از روي اجبار است.

بايد دقت شود که «مجبور نيستيد» به معناي «مجاز هستيد» نمي‌باشد و عقاب دنيوي و اخروي نيز براي همين منظور وضع شده است. به عنوان مثال: «مجبور نيستي نماز بخواني يا روزه بگيري» يعني به تو اختيار اطاعت يا تخلف داده‌ام، نه اين که مجازي دلت خواست بخوان و دلت خواست نخوان! مضافاً بر اين که اسلام اجازه نمي‌دهد به بهانه‌ي آزادي، حقوق ديگران پايمال گرديده و اقشار متفاوت مورد ظلم واقع شوند. لذا هر کسي آزاد است که در خلوت خود گناه کند و راه جهنم را بپيمايد. اما اگر گناه و فساد خود را علني و فرافکني کرد و حقوق و امنيت ديگران را به مخاطره انداخت، معلوم است که جلوي او را مي‌گيرند و مجازاتش هم مي‌کنند.

دقت شود که طرح اين گونه شبهات براي بي‌رنگ كردن دينداري مسلمانان و در نهايت دعوت و آلوده نمودن آنها به گناه است. و گرنه همين بشر، حتي در مقابل قوانيني كه خودش وضع مي‌كند (چه صحيح باشد و چه غلط) اجبار و ضمانت اجرايي در نظر مي‌گيرد و سر پيچي از آنها را مستوجب پرداخت جريمه، تحمل زندان، حبس ابد و حتي اعدام مي‌داند، اما نوبت به اطاعت اوامر الهي كه مي‌رسد، مدعي مي‌شود كه خدا خود فرموده: در دين اجباري نيست(؟!)

تأمل در اين نکته لازم است كه «اجبار» در مقابل «اختيار» است. پس تا وقتي انسان اختيار دارد كه گناه نكند يا بكند، جبري بر او تحميل نگرديده است و انسان (عاقل و سالم) تا وقتي زنده است داراي اختيار است و مي‌تواند گناه بکند و يا نکند – نه اين که مجاز است.

البته ممكن است كه رعايت برخي از قوانين فردي يا اجتماعي (مانند همه قوانين فردي و اجتماعي موجود در جهان) تا حدّي محدود بر او (اصطلاحاً) اجبار گردد تا موظف و مجبور شود حقوق ديگران را ضايع ننمايد، ولي اين اجبار دليل بر سلب اختيار ذاتي او نيست و مي‌تواند مرتکب جرم شود. چنان چه بر اساس قانون هيچ کس حق قاچاق مواد مخدر را ندارد و اگر كشف شود محاكمه و مجازات مي‌شود، اما بسياري به آن مرتكب مي‌گردند، چون اختيار دارند.

پس اگر گفته شد: «در خودداري از قاچاق مواد مخدر اجباري نيست، اما اگر کسي مرتکب اين جرم شد اعدام مي‌شود»، آيا کسي مي‌گويد که ما آزاد و مجازيم تا قاچاق کنيم؟!

در نتيجه، (به غير از خداوند متعال) كسي نمي‌تواند انسان را به بندگي خدا و عبادت مجبور كند، هم چنان كه كسي نمي‌تواند انسان را به كفر يا  شرك مجبور نمايد و خداوندي که به اين امر قادر است نيز انسان را تا وقتي زنده است مجبور ننموده است، ولي انسان بايد عاقلانه عمل کند و اگر مرتکب خطا شد، حتماً مجازات مي‌شود و براي اين که نه تنها به مجازات محکوم نگردد، بلکه در نعمت دائمي زندگي کند، بايد اوامر الهي را اطاعت نمايد. و هم چنين اگر حقوق و امنيت ديگران را به مخاطره اندازد، او را با ارشاد و سپس مجازات مجبور مي‌کنند تا رعايت کند.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دانستنيهايي از قرآن
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 9 ارديبهشت 1394

دانستنيهايي از قرآن

 


بهشت آماده پذيرائي است


«وسارعوا إلي مغفرةٍ من ربِّکم وجنَّةٍ عرضُها السَّماوات والارض أعدَّت للمتَّقين»(سوره آل عمران،آيه 133)


بشتابيد به سوي آمرزش خداوندتان و به سوي بهشتي که پهناي آن بقدر پهناي آسمانها و زمين است که

براي تقواپيشگان آماده شده است.

پيشدستي کنيد و مبادرت ورزيد به سوي مغفرت و آمرزش خداوند. حال بايد ديد چه أعمالي موجب آمرزش مي شود و چگونه بايد به سوي اين آمرزش بشتابيم:
امير المؤمنين عليه السلام اين مبادرت را با انجام واجبات و فرايض ديني تفسير و معني مي کند. "الي أداء الفرائض و جنة عرضها السموات و الارض" راستي اگر آنچه را که خداوند بر ما واجب کرده انجام دهيم و از آنچه نهي و منع کرده خود را نگهداريم بالا ترين و سريع ترين گام به سوي آمرزش خداوندي برداشته ايم. و اين خود معناي واقعي تقوا است. و هرچند بسياري از مفسرين اين را تفسير به برپائي و اقامه نماز مي کنند ولي سخن أمير المؤمنين عليه السلام جامع تر و شامل تر است و هرچند نماز رکن اصلي و اساس دين است ولي قطعا اگر با ساير واجبات همراه نباشد ارزشي نخواهد داشت، چه آنکه نمازي پذيرفته است که با ديگر فرايض همنشين باشد.

 


و برخي از عارفان تقوا را به تزکيه نفس معني کرده اند و چنين گويند که اگر از خوي حيواني بريدي و به خوي الهي خود را آ

 

راستي آنگاه به مقام قرب و جنت مي رسي و گرنه رسيدن به چنين مقامي محال است.

 


جنة عرضها السموات و الارض: بهشتي که به پهناي آسمانها و زمين است. يعني عرض آن بهشت به پهناي آسمانها و زمين با هم و درکنار هم مي باشد. و از اينکه وسعت بهشت با عرض آسمانها و زمين بيان شده است به اين معني است که طول معمولا از عرض بيشتر است و اگر عرض آن به اين وسعت باشد قطعا طولش هم خيلي زياد است.. البته امکان دارد که مقصود از عرض، نه همين معناي لغوي است بلکه مراد از آن، وسعت و عظمت بهشت است و اين در زبان عربي رائج است که واژه عرض را به خاطر عظمت شي ء مي گويند. در سخنان امرؤ القيس آمده است: "بلاد عريضة و أرض أريضة" يعني شهرهاي پهناور و سرزمين خرم. و همانگونه که ملاحظه مي کنيد عرض چيزي به معناي عرض و طول اصطلاحي آن نيست که برخي از مفسران پنداشته اند بلکه کنايه از عظمت و وسعت بي انتهاي آن است. و چنانچه ما در اين دنيا توانائي حساب عرض و طول آسمانها و زمين را نداريم در آنجا نيز کسي جز خداوند عرض و طول بهشت را نمي داند و چه بسا به مرور زمان ( اگر زماني را در آن جهان فرض کنيم) بر وسعت و پهناي بهشت افزوده شود. و اين از کرم و لطف خداوندي بعيد نيست.

گويند که پادشاه روم که از شنيدن آيه شگفت زده شده بود از رسول اکرم طي نامه اي پرسيد: اگر وسعت بهشت به وسعت آسمانها و زمين است، پس جهنم در کجا قرار دارد؟ حضرت پاسخي نقضي به او دادند و فرمودند: "سبحان الله! اذا جاء النهار فأين الليل" سبحان الله! وقتي روز مي آيد شب کجا مي رود؟ و مفهوم اين جواب اين است که همان خدائي که توانائي دارد شب را به جاي روز و روز را به جاي شب حرکت دهد، همو توانا است که جهنم را در هر جائي که بخواهد جاي دهد. وانگهي چنان که عرض شد اين جمله کنايه است و براي تقريب ذهن ما آدميان بيان شده است و گرنه در آن جهان همه چيز فرق مي کند و اصلا در آن جا اين آسمان و زمين فعلي وجود ندارد که خود در آيات زيادي متعرض به اين معني شده است که آسمانها و زمين و تمام کون و مکان نابود مي شود: "يوم نطوي السماء کطي السجل للکتب" همانگونه که نوشته جات را در سجل و دفتر مي پيچيم، آسمانها را در هم مي پيچيم. و نه تنها آسمانها که هرچه در جهان وجود دارد همه معدوم مي شوند و تنها وجه پروردگار باقي مي ماند و بس. "کل شي ء هالک الّا وجهه" هرچه جز وجه پروردگار نابود است. و در جاي ديگر مي فرمايد: "کلّ من عليها فان و يبقي وجه ربّک ذوالجلال و الاکرام" و اگر در آيه دوم سخن از نابودي انسانها و يا ارواح و اشباح عاقله است که در آيه اول سخن از نابودي هر چه هست دارد.

به هر حال اين بهشت وسيع و پهناور که به وسعت کل جهان مادي امروز ما است در آخرت براي تقواپيشگان و خداجويان و نيکوکاران آماده و مهيا شده است و چه بسا از آيه بر مي آيد که هم اکنون اين بهشت آفريده شده و مهيا است ولي ما توانائي پي بردن به جا و مکانش را نداريم. و اصلا در جاي ديگري از قرآن فرموده: "و لقد رآه نزلة أخري عند سدرة المنتهي عندها جنة المأوي" که اشاره به معراج رسول خدا صلي الله عليه و آله دارد و جبرئيل امين بهشت جاويدان را به پيامبر نشان مي دهد و اين خود دليل ديگري است بر اينکه بهشت هم اکنون آفريده شده و مهياي پذيرش مهمانان است.

شايد در اينجا اين سؤال پيش بيايد که اگر بهشت تنها براي نيکوکاران و متقين آماده شده، پس اطفال و يا ابلهاني که از عقل درستي در اين دنيا برخوردار نيستند و خداوند آنها را وعده بهشت داده که "اکثر أهل الجنة البله" چنانچه در روايت آمده است يا حتي تبهکاراني که با شفاعت يا با بعضي از اعمال خوب پس از مدتي به بهشت مي رسند، کجا نامشان ذکر شده است؟ در پاسخ گوئيم که اينها همه به طفيلي نيکوکاران و تقواپيشگان به بهشت مي رسند مانند آنکه شما مهمان عزيزي را دعوت کنيد و به افتخار او بيست نفر ديگر را نيز دعوت نمائيد، در هنگام سخن مي گوئيد فلاني منزل ما دعوت بود و نامي از آن بيست نفر که غذا نوش جان کرده اند بريد، چون آنها به طفيلي آن مهمان اصلي آمده اند لذا نامشان برده نمي شود، در اينجا نيز اصل دعوت از متقين و محسنين است و بقيه قطعا به طفيلي آنان به اين سفره جاويدان دعوت مي شوند. و به عبارت ديگر چنانکه گفته اند: "لولا المتقون لما خُلقت الجنة" اگر متقين نبودند، بهشت آفريده شد، معلوم مي شود که بهشت آماده پذيرائي از تقواپيشگان نيکوکار است و دخول ديگران در آن، بالعرض مي باشد، پس اصالت مهمان نوازي براي آنان است و سايرين همه طفيلي اند. بارالها! ما که از متقين نيستيم اميدواريم لطفي کني و ما را جزء طفيليان بالتبع قرار د

هي. آمين رب العالمين.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ذکات چیست ونحوئ پرداخت چگونه است ؟
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 9 ارديبهشت 1394

ذکات چيست وچگونه ؟

زكات يكى از واجبات دين مبين اسلام است كه در واقع آزمونى مالى و وسيله‏اى براى طهارت مادى و معنوى مسلمانان و ابزارى در جهت رفع و ريشه كن كردن فقر در جامعه اسلامى مى‏باشد.
در قرآن كريم واژه زكات در 32 آيه ذكر شده است و در بسيارى از روايات معصومان‏عليهم السلام‏از اين واجب الهى سخن به ميان آمده است كه همگى حكايت از اهميت حياتى زكات در برنامه اقتصادى، فرهنگى و تربيتى اسلام دارد.
آنچه در اين ميان قابل دقت و توجه مى‏باشد اين است كه در 27 آيه از 32 آيه ياد شده، واژه «زكات» در كنار واژه «صلاة» ذكر شده است و در روايات نيز اين پيوستگى ديده مى‏شود.
در اين نوشتار بر آنيم كه اين پيوستگى را مورد بررسى و تحليل اجمالى قرار دهيم و با كمك آيات و روايات، چگونگى پيوند زكات با نماز و حكمت آن را تبيين كنيم.
در آغاز لازم است به تاريخچه پيوستگى زكات با نماز در اديان سابق اشاره‏اى كنيم.
پيوستگى زكات با نماز در اديان سابق‏

تأكيد بر پيوستگى زكات با نماز، تنها در دين مبين اسلام مطرح نبوده است، بلكه در اديان سابق نيز بر اين پيوستگى تأكيد شده و فريضه زكات در كنار فريضه نماز، مطرح شده است. با نگاهى به آيات ذيل به خوبى اين مدعا قابل اثبات است.
1 - آيات 71 تا 73 سوره مبارك انبياء:
«و نجّيناه و لوطاً الى الارض التى باركنا فيها للعالمين و وَهبنا لهُ اسحاق و يعقوب نافلة و كُلاً جعلنا صالحين و جعلناهم ائمة يهدون بأمرنا و أوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كانوا لنا عابدين»
«و او (ابراهيم) و لوط را [براى رفتن‏] به سوى آن سرزمينى كه براى جهانيان در آن بركت نهاده بوديم، رهانيديم و اسحاق و يعقوب را [به عنوان نعمتى‏] افزون به او بخشوديم و همه را از شايستگان قرار داديم و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى‏كردند، و به ايشان انجام دادن كارهاى نيك و بر پا داشتن نماز و دادن زكات را وحى كرديم و آنان پرستنده ما بودند.»
آيات فوق به اين نكته اشاره دارد كه زكات در كنار نماز از برنامه‏هاى هدايتى در برنامه پيامبران بزرگى چون لوط، ابراهيم، اسحاق، و يعقوب‏عليهم السلام‏بوده است و آنان از سوى خدا مأمور بوده‏اند كه دستور الهى اداى زكات و اقامه نماز را به بندگان خدا ابلاغ نمايند.
2 - آيات 30 و 31 سوره مبارك مريم:
«قال انّى عبدالله ءاتانىَ الكتاب و جَعَلَنى نبيّاً و جَعَلَنى مباركاً أين ما كنتُ و أوصانى بالصّلوة و الزكوة ما دُمتُ حيّاً»
«[حضرت عيسى در گهواره‏] گفت: منم بنده خدا، به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است و هر جا كه باشم مرا با بركت ساخته و تا زنده‏ام به نماز و زكات سفارش كرده است.»
3 - آيات 54 و 55 سوره مبارك مريم:
«و اذكُر فى الكتاب اسماعيل انّه كانَ صادقَ الوعد و كان رسولاً نبيّاً و كان يأمُرُ أهله بالصّلوة و الزّكوة و كان عند ربّه مرضيّاً»
«و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن؛ زيرا كه او درست وعده و فرستاده‏اى پيامبر بود و خاندان خود را به نماز و زكات فرمان مى‏داد و همواره نزد پروردگارش پسنديده [رفتار] بود.»(1)
پيوستگى زكات با نماز در قرآن‏

در قرآن كريم چنان كه گفته شد، 27 آيه در اين باره وجود دارد كه در اين جا پس از ذكر نشانى آيات، به شرح و تفسير برخى از آنها خواهيم پرداخت.
آيات ياد شده عبارتند از: سوره بقره آيه 43، 83، 110، 177، 277 ؛ سوره نساء آيه 77، 162 ؛ سوره مائده آيه 12، 55 ؛ سوره توبه آيه 5، 11، 18، 71 ؛ سوره مريم آيه 31، 55 ؛ سوره انبياء آيه 73 ؛ سوره حج آيه 41، 78 ؛ سوره مؤمنون آيه 4 ؛ سوره نور آيه 37، 56 ؛ سوره نمل آيه 3 ؛ سوره لقمان آيه 4 ؛ سوره احزاب آيه 33 ؛ سوره مجادله آيه 13 ؛ سوره مزمل آيه 20 ؛ سوره بيّنه آيه 5.
در هر يك از اين آيات شريف واژه «زكات» در كنار واژه «صلاة» آمده است كه دلالت بر وجود پيوندى عميق بين اين دو ركن ركين دارد.
آيه نخست:

«و اقيموا الصّلوة و آتوا الزكوة و ما تُقدّموا لانفسكم مِن خيرٍ تجدوهُ عندالله انّ الله بما تعملون بصيرٌ»(2)
«و نماز به پا داريد و زكات بدهيد؛ و هرگونه نيكى كه براى خويش از پيش فرستيد، آن را نزد خدا باز خواهد يافت، آرى خدا به آنچه مى‏كنيد بيناست»
در تفسير نمونه ذيل اين آيه شريف آمده است:
«اين آيه، به مؤمنان دو دستور مهم و سازنده مى‏دهد؛ يكى در مورد نماز كه رابطه محكمى بين انسان و خدا ايجاد مى‏كند و ديگرى زكات كه رمز همبستگيهاى اجتماعى است و اين هر دو براى پيروز شدن بر دشمن [در كنار يكديگر] لازم است؛ زيرا با اين دو مهم، روح و جسم مؤمنان نيرومند مى‏شود.»(3)
آيه دوم:

«و اقيموا الصلوة و ءاتوُا الزكوة و اركعوا مَعَ الراكعين»(4)
«و نماز را برپا داريد و زكات را بدهيد و با ركوع كنندگان ركوع كنيد.»
در تفسير گران سنگ «تسنيم» ذيل آيه شريف فوق به چند نكته اشاره شده است:
«1 - كاربرد عنوان "ايتاء" و تعبير جمع "آتوُا" در امر به پرداخت زكات، براى تذكر به احياى اين واجب اجتماعى و مرتفع ساختن فقر عمومى در سطح جامعه است. البته مقصود اصيل از ايجاب زكات، تحصيل طهارت روح و اعتلاى جان بشرى است و گرنه تأمين هزينه مستمندان، به خوبى مقدور خداست.
در اين آيه، نخست به نماز كه اولين جلوه عبادى ايمان و بهترين وسيله رابطه عبد و مولاست اشاره مى‏كند: "و اقيموا الصلوة" و سپس به زكات كه برترين واجب مالى و اجتماعى اسلام است و سبب رابطه عبد با خلق خدا مى‏باشد امر مى‏كند: "و ءاتوُا الزّكوة".
2 - كمال واقعى انسان از منظر قرآن كريم، در جمع سالم بين حُسن فاعلى و حُسن فعلى است؛ يعنى روح، معتقد و متخلّق به اخلاق و بدن اشتغال به امتثال. از اين جمع سالم، گاهى به «ايمان و عمل صالح» ياد مى‏شود كه در بسيارى از آيات به صورت شرط لازم براى رهايى از كيفر تلخ و نيل به پاداش شيرين معاد بيان شده است؛ و گاهى بعد از ذكر ايمان، از نماز و زكات كه شاخص‏ترين نمونه عمل صالح است سخن به ميان مى‏آيد.
آنچه در آيه مورد بحث مطرح است از همين سنخ است كه پس از ترغيب به حُسن فاعلى؛ يعنى ايمان به معارف الهى و مآثر آسمانى - در آيه 42 - تشويق به حُسن فعلى يعنى تحكيم پيوند عملى با خدا (نماز) و توثيق ارتباط اقتصادى با مستمندان (زكات) و حفظ وحدت و شكوه امت اسلامى در نماز جماعت و مانند آن دارد.(5)
3 - فرمان به اداى زكات پس از فرمان به نماز از اين روست كه نماز گزارى كه با برپايى نماز با خداى مُنعم ارتباط برقرار كرد و به او تقرب جست، از خلق خدا كه «عيال الله» هستند غافل نمى‏شود؛ لازمه عدم غفلت از خلق، رفع مشكلات آنان و از جمله برطرف كردن فقر و نيازهاى مادى و اقتصادى است كه با پرداخت زكات و انفاقهاى مالى رفع مى‏شود.(6)
4 - در بحث روايى در اين تفسير شريف، روايتى مربوط به اين آيه شريفه آمده است كه در شرح روايت به خوبى پيوستگىِ زكات با نماز مورد بررسى قرار گرفته است:
«عن الرضاعليه السلام: انّ الله عزوجل اَمَرَ بثلاثةٍ يقرنُ بها ثلاثة، اَمَرَ بالصّلوة و الزكوة فمن صلّى و لم يُزَكّ لم تُقبل صلاتُه...»(7)
«خداوند عزوجل به سه چيز - كه سه چيز ديگر قرين و عِدل آنهاست - امر فرموده است: امر به نماز و زكات كرده، پس هر كس نماز بخواند و زكات ندهد نمازش قبول نمى‏شود...»
توضيح اين كه اگر چه از لحاظ بحثهاى جزيى و موردى هر كدام از نماز و زكات، واجب مستقل است و هيچ ارتباط وضعى از لحاظ صحت و فساد بين آنها برقرار نيست، ولى از نظر جامع نگرى و وحدت مكتب اسلام و پيوند ناگسستنى بين عناصر محورى دين، بين نماز و زكات و ساير اركان اصيل اسلامى ارتباط عميق و عريق برقرار است؛ زيرا رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله، اسلام را همچون بنيان مرصوصى دانست كه داراى پايه‏هاى متعدد است و يكى از آن اركان، نماز و ديگرى زكات است: «بُنىَ الاسلامُ على خَمس، شهادة ان لا اله الا اللّه و أنّ محمداً رسولُ الله و اقام الصّلوة و ايتاء الزّكوة و حجّ البيت و صومِ رمضان»(8)؛
«اسلام بر پنج پايه استوار شده است: گواهى دادن بر يگانگى الله و رسالت محمدصلى الله عليه وآله‏و اقامه نماز و دادن زكات و حج خانه خدا و روزه رمضان».
بنابر اين ترك زكات به منزله ويران كردن يكى از پايه‏هاى اسلام است؛ در نتيجه تارك زكات، اسلام راستين را از دست داده و نماز چنين كسى مقبول كامل نيست.»(9)
آيه سوم:

«ألم تَرَ الى الذين قيلَ لَهُم كُفُّوا أيديَكم و أقيموا الصّلوة و ءاتوا الزّكاة فلمّا كُتبَ عليهمُ القتالُ اذا فريقٌ منهم يَخشَونَ النّاسَ كخشية اللّه أو أشَدَّ خَشيَةً...»(10)
«آيا نديدى كسانى را كه به آنان گفته شد: [فعلاً] دست [از جنگ‏] بداريد و نماز را برپا كنيد و زكات بدهيد، و [لى‏] همين كه كارزار بر آنان مقرر شد، به ناگاه گروهى از آنان از مردم [= مشركان مكه‏] ترسيدند مانند ترس از خدا يا ترسى سخت‏تر....»
در تفسير نمونه ذيل اين آيه شريف آمده است:
«درباره اين آيه ممكن است اين سئوال پيش آيد كه چرا از ميان تمام دستورات اسلامى تنها مسئله نماز و زكات ذكر شده است در حالى كه دستورات اسلام منحصر به اينها نيست؟
در پاسخ مى‏گوييم كه نماز رمز پيوند با خدا و زكات رمز پيوند با خلق خداست؛ بنابر اين منظور اين است كه به مسلمانان دستور داده شده با برقرارى پيوند محكم با خداوند و پيوند محكم با بندگان خدا، جسم و جان خود و اجتماع خويش را آماده براى جهاد كنند و به اصطلاح، خودسازى كنند و مسلماً هر جهادى بدون آمادگيهاى روحى و جسمى افراد و بدون پيوندهاى محكم اجتماعى محكوم به شكست است.
مسلمان در پرتو نماز و نيايش با خدا ايمان خود را محكم و روحيه خويش را پرورش مى‏دهد و آماده هرگونه فداكارى و از خود گذشتگى مى‏شود و با زكات شكافهاى اجتماعى پر شده و تهيه نفرات آزموده و ابزار جنگى - كه زكات يك پشتوانه اقتصادى براى تهيه آنها مى‏باشد - بهبود مى‏يابد و به هنگام صدور فرمان جهاد آمادگى كافى براى مبارزه با دشمن خواهند داشت.»(11)
آيه چهارم:

«فاذا انسَلَخَ الاشهُرُ الحُرُم فاقتُلُوا المشركين حيثُ وَجدتُموهم و خُذوهم و احصُرُوهُم و اقعُدوا لَهُم كلّ مَرصدٍ فان تابوا و أقاموا الصّلوة و ءاتُوا الزّكوة فخَلّوا سبيلهم انّ الله غفورٌ رحيمٌ»(12)
«پس چون ماههاى حرام سپرى شد، مشركان را هر كجا يافتيد بكُشيد و آنان را دستگير كنيد و به محاصره درآوريد و در هر كمينگاهى به كمين آنان بنشينيد؛ پس اگر توبه كردند و نماز بر پا داشتند و زكات دادند، راه برايشان گشاده گردانيد، كه خداوند آمرزنده مهربان است.»
در تفسير نمونه ذيل اين آيه شريف اين سئوال به مناسبت آيه مطرح شده است كه آيا نماز و زكات شرط اسلام است؟ در پاسخ به اين سئوال آمده است:
«از آيات فوق در ابتداى نظر چنين استفاده مى‏شود كه براى قبول توبه بت‏پرستان اداء نماز و زكات نيز لازم است و به همين دليل برخى فقهاى اهل سنت ترك نماز را دليل بر كفر گرفته‏اند.
ولى حق اين است كه منظور از ذكر اين دو دستور بزرگ اسلامى، آن باشد كه در تمام مواردى كه ادعاى اسلام، مشكوك به نظر برسد - همان گونه كه در مورد بت‏پرستان آن روز غالباً چنين بود - انجام اين دو وظيفه بزرگ اسلامى را به عنوان نشانه براى اسلام آنها قرار دهند، و يا اين كه منظور اين است كه آنها نماز و زكات را به عنوان دو قانون الهى بپذيرند و به آن گردن نهند و به رسميت بشناسند، هر چند از نظر عمل در كار آنها قصور باشد؛ زيرا دلايل فراوان داريم كه تنها با ترك نماز و يا زكات انسان در صف كفار قرار نمى‏گيرد، هر چند اسلام او بسيار ناقص است.
البته اگر ترك زكات به عنوان قيام بر ضد حكومت اسلامى باشد سبب كفر خواهد بود.»(13)
در تفسير نور نيز پيام اين آيه اين گونه بيان شده است:
«توبه از شرك، ايمان است و نشانه توبه واقعى، نماز و زكات است.»(14)
آيه پنجم:

«فان تابوا و أقاموا الصلوة و ءاتوا الزكوة فاخوانُكم فى الدين و نُفَصّل الايات لقوم يعلمون»(15)
«پس اگر توبه كنند و نماز برپا دارند و زكات دهند، در اين صورت برادران دينى شما مى‏باشند و ما آيات [خود] را براى گروهى كه مى‏دانند به تفصيل بيان مى‏كنيم.»
در تفسير «الميزان» در ذيل اين آيه شريف آمده است:
«مراد از توبه، به دلالت سياق، اين است كه به سوى ايمان به خدا و آيات او برگردند و به همين جهت به صرف توبه اكتفا نكرده و مسئله به پا داشتن نماز را كه از روشن‏ترين مظاهر عبادت خدا و هم چنين زكات را كه از قوى‏ترين اركان جامعه دينى است به آن اضافه كرد و اين دو را به عنوان نمونه و اشاره به همه وظايف دينى كه در تماميت ايمان به آيات خدا دخالت دارند ذكر كرد.»(16)
در تفسير نور نيز براى اين آيه پيامهايى بيان شده است:
1 - «آنان كه تارك نماز و زكاتند، برادران دينى ما نيستند؛
2 - شرط ورود به دايره اخوّت دينى، نماز و زكات است؛
3 - آنان كه تا ديروز واجب‏القتل بودند، در سايه توبه و نماز و زكات، حقوق برابر با مسلمانان مى‏يابند.»(17)
آيه ششم:

«انّما يعمُرُ مساجد الله مَن ءامَنَ بالله و اليوم الاخر و أقام الصّلوة و ءاتى الزّكوة و لم يخش الا الله فعسى أولئك أن يكونوا من المهتدين»(18)
«مساجد خدا را تنها كسانى آباد مى‏كنند كه به خدا و روز واپسين ايمان آورده و نماز برپا داشته و زكات داده و جز از خدا نترسيده‏اند، پس اميد است كه اينان از راه يافتگان باشند.»
در تفسير نمونه ذيل اين آيه شريف آمده است:
«أقام الصلوة و آتى الزكوة در اين آيه يعنى ايمان آن شخص به خدا و روز قيامت تنها در مرحله ادعا نباشد، بلكه با اعمال پاكش آن را تأييد كند؛ هم پيوندش با خدا محكم باشد و نماز را به درستى انجام دهد و هم پيوندش با خلق خدا و زكات را بپردازد.»(19)
آيه هفتم:
«و المؤمنون و المؤمناتُ بعضُهم أولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهَون عن المنكر و يُقيمون الصلوة و يُؤتون الزّكوة و يُطيعون الله و رسوله أولئك سَيَرحَمُهُمُ الله ان الله عزيز حكيم»(20)
«و مردان و زنان با ايمان، دوستان يكديگرند، كه به كارهاى پسنديده وا مى‏دارند، و از كارهاى ناپسند باز مى‏دارند و نماز را برپا مى‏كنند و زكات مى‏دهند و از خدا و پيامبرش فرمان مى‏برند. آنانند كه خدا به زودى مشمول رحمتشان قرار خواهد داد، كه خدا توانا و حكيم است.»
در تفسير نمونه آمده است:
«در اين آيه به ذكر نشانه‏هاى مؤمنين در مقايسه با منافقان پرداخته و بيان مى‏كند كه مؤمنين بر خلاف منافقان كه خدا را فراموش كرده بودند، "نماز را برپا مى‏دارند" و بر خلاف منافقان كه افرادى بخيل هستند، بخشى از اموال خويش را در راه خدا مى‏دهند "و زكات اموال خويش را مى‏پردازند".»(21)
آيه هشتم:
«و جعلنى مُباركاً أين ما كُنتُ و أوصانى بالصّلوة و الزّكوة ما دُمتُ حيّاً»(22)
«و [حضرت عيسى در گهواره فرمود:] هر جا كه باشم [خدا] مرا با بركت ساخته و تا زنده‏ام به نماز و زكات سفارش كرده است.»
در تفسير نمونه آمده است:
«در اين آيه حضرت عيسى از ميان تمام برنامه‏ها، بر توصيه پروردگار به نماز و زكات تكيه مى‏كند و اين به سبب اهميت فوق‏العاده اين دو برنامه است كه اين دو رمز ارتباط با خالق و خلق است و از يك نظر همه برنامه‏هاى مذهبى را مى‏توان در آن خلاصه كرد؛ چرا كه بخشى از آنها پيوند انسان را با خلق و بخشى پيوند انسان را با خالق مشخص مى‏كند.»(23)
آيه نهم:

«رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكرِ الله و اقامِ الصّلوة و ايتاء الزّكوة يخافون يوماً تتقلّبُ فيه القلوبُ و الابصار»(24)
«مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى آنان را از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و دادن زكات، به خود مشغول نمى‏دارد، و از روزى كه دلها و ديده‏ها در آن زير و رو مى‏شود مى‏هراسند.»
علامه طباطبايى در ذيل اين آيه شريف نوشته است:
«مراد از اقامه نماز و ايتاء زكات، آوردن همه اعمال صالحه است كه خداى تعالى بندگان را به آنها مأمور كرده كه در زندگى دنيايشان انجام دهند؛ اقامه نماز، وظايف عبوديت براى خداى سبحان را ممثّل مى‏كند و ايتاء زكات وظايف او را نسبت به خلق ممثّل مى‏سازد؛ چون نماز و زكات هر يك در باب خود ركنى هستند.»(25)
آيه دهم:

«و أقيموا الصّلوة و ءاتوا الزّكوة و أطيعوا الرّسول لعلّكم تُرحمون»(26)
«و نماز را برپا كنيد و زكات را بدهيد و پيامبر [خدا] را فرمان بريد تا مورد رحمت قرار گيريد.»
علامه طباطبايى درباره اين آيه نوشته است:
«اگر از ميان همه وظايف (تكاليف) تنها نماز و زكات را يادآورى كرده براى اين است كه اين دو تكليف در ميان تكاليف راجعه به خدا و خلق به منزله ركن است.»(27)
اشاره‏

با توجه به آنچه در تفسير اين آيات ذكر شد معلوم گرديد كه اولاً بين نماز و زكات رابطه‏اى عميق وجود دارد؛ ثانياً به تناسب موضوع و شأن نزول هر آيه، بُعدى از همبستگى بين اين دو فريضه و ويژگى‏اى از ويژگيهاى هر كدام قابل استفاده و نتيجه‏گيرى است.

پيوستگى زكات با نماز در روايات‏
در كلمات معصومان‏عليهم السلام‏ذكر زكات در كنار نماز و سخن از ارتباط ميان آن دو، در پاره‏اى از روايات آمده است؛ البته اين مسئله در احاديث مذكور با تعابير مختلفى مطرح شده است كه در اين بخش برخى از آنها را مرور مى‏كنيم:
1 - در تفسير على بن ابراهيم(28) (منسوب به امام حسن عسكرى‏عليه السلام) روايتى جامع و كامل در اين موضوع آمده است كه ترجمه آن را تقديم مى‏كنيم:
«...اما زكات؛ پس پيامبرصلى الله عليه وآله‏[درباره آن‏] فرمود: هر كس زكات [مال خود] را به مستحق بدهد و نماز را با حدود و شرايطش به جا آورد و به اين دو (نماز و زكات) چيزى از گناهان كه آن دو را باطل كند، ملحق نكند، در روز قيامت در حالى وارد محشر مى‏شود كه تمام حاضرين در عرصات قيامت به حال او غبطه مى‏خورند تا اين كه نسيم بهشتى او را تا بالاترين غرفه‏ها و تالارهاى بهشت، به محضر محمد و خاندان طيبين و طاهرين آن حضرت - كه اين شخص آنها را دوست مى‏داشته - بالا مى‏برد.
هر كس كه نسبت به زكات مالش بخل بورزد و [لى‏] نمازش را به جا آورد، نمازش نگاه داشته مى‏شود و به آسمان نمى‏رود تا وقتى كه زكات مالش بيايد، پس اگر زكات را داد، آن زكات، به صورت راهوارترين اسبها براى حمل نمازش در مى‏آيد و نماز را تا ساق عرش با خود مى‏برد و حمل مى‏كند؛ پس خداوند عزوجل [خطاب به آن شخص‏] مى‏فرمايد:
در بهشت [با اين مركب‏] سير كن و تا روز قيامت در آن بتاز پس تا هر كجا كه تاختن تو به آن منتهى شد، همه آن و راست و چپ آن براى توست؛ پس آن اسب شروع به تاختن مى‏كند به طورى كه در هر روز در يك چشم به هم زدن با هر پَرش و جهش مسافت يك سال را طى مى‏كند تا اين كه به جايى كه خداوند تعالى مى‏خواهد منتهى مى‏شود.
پس همه آن مقدار طى شده و مثل آن مقدار از جهت راست آن و چپ آن و مقابل آن و پشت آن و بالاى آن و زير آن، براى آن شخص است. و [لى‏] اگر نسبت به زكاتش بخل بورزد و آن را پرداخت نكند، امر مى‏شود [به ملائكه كه نمازش را به او برگردانند ]پس نماز به آن شخص برگردانده مى‏شود و نمازش در هم پيچيده مى‏شود همچنان كه لباس كهنه را مى‏پيچند و آن را به صورت آن فرد مى‏زنند و [به او ]گفته مى‏شود: اى بنده خدا! اين نماز بدون زكات به چه دردت مى‏خورد!»

2 - در پاره‏اى از روايات از نمازى كه به همراهش زكات نباشد به نماز غير مقبول يا ناقص تعبير شده است كه در اينجا به نقل چند روايت در اين باره مى‏پردازيم.
روايت اول: پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏فرمود:
«لا يَقبَلُ اللهُ عزوجلّ صلاةَ رجلٍ لا يُؤدّى الزكاة حتى يَجمَعَهُما فانّ الله عزوجل قد جَمعَهُما فلا تُفَرّقوا بينهما»(29)
«خداوند عزوجل نماز كسى را كه زكات ندهد قبول نمى‏كند تا وقتى كه ميان آن دو جمع كند؛ زيرا خداوند آن دو را جمع كرده است، پس ميان آن دو جدايى ميندازيد.»
روايت دوم: امام رضاعليه السلام‏فرمود:
«انّ الله عزوجل اَمَرَ بثلاثة مقرونٍ بها ثلاثةٌ اخرى؛ أمَرَ بالصلاة و الزكاة، فَمن صلّى و لم يُزَكّ لم تُقبَل منه صلاته...»(30)
«خداى عزوجل به سه چيز فرمان داده كه هر يك از آنها با چيز ديگرى پيوسته و قرين است، به نماز و زكات [در كنار هم ]فرمان داد پس كسى كه نماز بخواند و زكات ندهد نمازش پذيرفته نيست...»
روايت سوم: امام صادق‏عليه السلام‏فرمود:
«لا صلاة لمَن لا زكاة له و لا زكاة لمَن لا ورعَ له»(31)
«كسى كه زكات ندهد نمازش بى حاصل است و كسى كه ورع نداشته باشد زكاتش پذيرفته نيست.»
3 - اخراج نمازگزار بى زكات از مسجد.
امام صادق‏عليه السلام‏فرمود:
«بينا رسول الله‏صلى الله عليه وآله‏فى المسجد اذ قال قُم يا فلان قُم يا فلان حتى أخرجَ خمسةَ نفر فقال: اخرجوا من مسجدنا لا تُصَلّوا منه و انتم لا تزكّون»(32)
«پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏در مسجد حضور داشت كه خطاب به چند نفر فرمود: اى فلان بلند شو! اى فلان بلند شو! تا اين كه پنج نفر را از مسجد بيرون كرد. سپس فرمود: از مسجد ما بيرون رويد و در آن نماز نخوانيد؛ زيرا شما زكات نمى‏دهيد.»
شايد بتوان اين استفاده را از روايت كرد كه نمازگزارى كه اهل زكات نباشد بايد از اجتماعات مسلمين طرد شود؛ زيرا اين شخص دينى ناقص و روشى ناصحيح دارد و براى اجتماع مسلمين مضرّ است.
برآيند اين پيوند

1 - اين كه قرآن كريم زكات را عِدل و قرين نماز قرار داده است معلوم مى‏شود كه اگر نماز ستون دين است پس زكات هم ستون دين است؛ اگر نماز بهترين اعمال است، زكات هم چنين است و اگر نماز وسيله تقرب الى الله است زكات نيز سبب تقرب است.(33)
2 - پيوستگى نماز و زكات در آيات و روايات از ارتباط عميق بين زندگى عبادى و زندگى اقتصادى در اسلام حكايت مى‏كند و نيز حكايت از اين دارد كه انفاق و بخشش مال نقش والايى در تكامل روحى انسان دارد.(34)
3 - ارتباطى قوى و مستحكم بين تقرب الى الله و عبادت خدا و بذل مال به منظور نابودى فقر از جامعه وجود دارد. زندگى اسلامى زندگى يكپارچه‏اى است كه اجزاء آن از همديگر جدا نيست؛ از اين رو است كه نماز با زكات قبول مى‏شود و ايمان و يقين با ادا كردن زكات شناخته مى‏شود؛ پس ايمان به خداى تعالى، همچنان كه مؤمنين را به خضوع در برابر پروردگار جهانيان با ركوع و سجود و تضرّع فرا مى‏خواند، به همان گونه آنان را به مبارزه با فقر و رسيدگى به محرومين دعوت مى‏كند.(35)
4 - نماز يك عبادت روحى و زكات يك عبادت مالى است و هر كس بتواند براى جلب رضايت خدا به پرداخت زكات موفق شود؛ از خود گذشتن در راه خدا براى او امرى آسان خواهد بود.(36)
5 - تكيه بر دو ركن نماز و زكات، بيان اين واقعيت است كه مسلمان شايسته است هم با خدا ارتباطى عاشقانه و صميمى داشته باشد و هم در رابطه با مردم بى تفاوت نبوده و وظايف واجب و مستحب مالى خود را انجام دهد و به فكر محرومان جامعه باشد.
در قرآن اقامه نماز و پرداخت زكات به عنوان محك ايمان و اخلاص برشمرده شده است و اين دو در حقيقت اولين گام وفادارى به دين معرفى شده‏اند چنان كه قرآن مى‏فرمايد:
«و أقيموا الصلاة و آتوا الزكوة و اركعوا مع الراكعين»(37)
«نماز به پا داريد و زكات بپردازيد و همراه ركوع كنندگان ركوع كنيد.»
پس روشن مى‏شود كه ياد خدا همراه با توجه به خلق خداست و پرواز روح همراه با امداد جسم است.
اگر كمك به محرومان همراه با نماز و رابطه با خدا باشد مفيد است؛ وگرنه همراه با منت و استعمار خواهد بود و سر از برده كشى در خواهد آورد.(38)
6 - در «زكات» اسرارى وجود دارد كه در نماز هم موجود است، از جمله:
الف. در زكات به فقرا و محرومين كمك مادى مى‏شود؛ در نماز براى آنان و همه مسلمين دعا مى‏شود؛
ب. در زكات، مال انسان پاكيزه مى‏شود؛ در نماز قلب او؛
ج. پرداخت زكات شكر مالى است؛ اقامه نماز، شكر جانى و بدنى است؛
د. با دادن زكات، صفت بخل از انسان دور مى‏شود؛ با خواندن نماز صفت تكبّر سركوب مى‏شود؛
ه . زكات حافظ مال است؛ نماز حافظ همه اعمال است؛
و. زكات سرمايه فقيران است؛ نماز سرمايه عابدان است؛
ى. زكات دهنده دوست دارد مالش بركت كند و زياد شود، نمازگزار هم به دنبال پاداشهاى بسيار است.(39)
7 - برخى از مفسّران گفته‏اند كه «الصلوة تبلغك باب الملك و الصدقة تدخلك عليه»؛ يعنى نماز تو را به باب مَلَك مى‏رساند و زكات سبب وارد شدن بر مَلَك است.(40)
d در جمع بندى بايد گفت اگر چه زكات، عبادتى مالى است و در ظاهر جنبه مادى دارد اما از آنجا كه با خود فوايدى همچون درمان صفت زشت بخل، تقرب الى الله و جلب رحمت الهى، فرو نشاندن غضب الهى و آمرزش گناهان، فراهم كردن زمينه استجابت دعا و خصوصاً قبولى نماز را به همراه دارد نشان دهنده اين است كه زكات در عين مادى بودن، نقش بسيار مهمى در تعالى روح مؤمن دارد.
از اين رو در كنار نماز كه يكى از مهم‏ترين پالايش كننده‏هاى روحى است مى‏تواند نقش تكميل كنندگى را به خوبى ايفا كند و بالعكس به راحتى مى‏توان تصور كرد كه بدون زكات به چه ميزان روح يك مسلمان از رشد و تعالى باز خواهد ماند.
8 - برترين نمازگزار زكات دهنده كيست؟

در تاريخ اسلام اگر بخواهيم از يك شخصيت به عنوان برترين نمازگزار زكات دهنده نام ببريم، بايد از كسى نام ببريم كه خداوند، زكات دادن او را ستود و او را ولىّ مؤمنين ناميد؛ آرى! اميرمؤمنان على بن ابى‏طالب‏عليه السلام‏بود كه در ركوع نمازش از دادن زكات غفلت نكرد و با عمل خود پيوستگى هميشگى توجه به خالق و توجه به خلق را فرياد كرد؛ و اين آيه در شأن حضرتش نازل گرديد كه:
«انما وليّكم اللّهُ و رسولُه و الّذين آمنوا الذين يُقيمُون الصلوة و يؤتُون الزّكوة و هم راكعون»(41)
«ولىّ شما، تنها خدا و پيامبر او مى‏باشد و كسانى كه ايمان آورده‏اند؛ همان كسانى كه نماز برپا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏دهند.»
پيام اين آيه شريف اين است كه، كسانى كه اهل نماز و زكات نيستند حق ولايت و رهبرى بر مردم را ندارند؛(42) و اين كه زكات هرگز از نماز جدا نيست.
9 - بدترين نمازگزارن (اصحاب رِدَّه).

در تاريخ اسلام مى‏خوانيم كه گروهى بعد از وفات پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏مرتد و به «اصحاب ردّه» معروف شدند. آنها جمعى از طوايف «بنى طىّ»، «غطفان» و «بنى اسد» بودند كه از دادن زكات به مأموران و عاملين حكومت اسلامى خوددارى كردند و با اين عمل پرچم مخالفت برافراشتند.
آنها مخالف صد در صد حكومت نبودند، اما زكات را به عنوان حكمى از احكام اسلام قبول نداشتند و به مصداق آيه 150 سوره نساء: «نؤمن ببعض و نكفُرُ ببعض»، مى‏گفتند: «اما الصلاة فنصلّى و اما الزكوة فلا يُغصَب اموالنا» ؛ يعنى نماز مى‏خوانيم ولى زكات نه، اجازه نمى‏دهيم اموالمان غصب گردد.
در پى اين بدعت، مسلمانان كه اين عمل آنها را ارتداد مى‏دانستند تصميم گرفتند با اين گروه مرتد به پيكار برخيزند و سرانجام با آنان جنگيدند و آنها را در هم كوبيدند.(43)
شباهتهاى زكات و نماز در قرآن‏

1 - زكات همانند نماز، سيره پيامبران و اوصياء الهى بوده است؛(44)
2 - زكات همانند نماز، در همه اديان وجود داشته است؛(45)
3 - زكات همانند نماز، سبب آمرزش گناهان است؛(46)
4 - زكات همانند نماز، در پى دارنده اجر عظيم عندالله است؛(47)
5 - زكات همانند نماز، از نشانه‏هاى اهل يقين است؛(48)
6 - زكات همانند نماز، از نشانه‏هاى مؤمنان راستين و سبب رستگارى است؛(49)
7 - زكات همانند نماز، شرط برادرى و اخوّت دينى است.(50)

شباهتهاى زكات و نماز در روايات‏
1 - زكات همانند نماز، از اركان دين اسلام است. حضرت امام باقرعليه السلام‏فرمود:
«بُنىَ الاسلامُ على خمسة اشياء؛ على الصّلاة و الزكوة و الحجّ و الصوم و الولاية»(51)
«اسلام بر پنج پايه استوار شده است؛ بر نماز و زكات و حج و روزه و ولايت.»
2 - زكات همانند نماز، موجب آمرزش گناهان است. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏فرمود:
«الزّكوة تُذهبُ الذنوب»(52)
«زكات گناهان را از بين مى‏برد.»
امير مؤمنان على‏عليه السلام‏در نهج البلاغه درباره نماز فرمود:
«انّها لَتَحَتُّ الذنوب حتّ الورق»(53)
«نماز گناهان را مانند ريزش برگ درختان فرو مى‏ريزد.»
3 - ترك زكات همانند ترك نماز، موجب كفر است. پيامبر گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله‏فرمود:
«والّذى نفس محمّد بيده ما خان الله احد شيئاً من زكاة ماله الا مشرك بالله»(54)
«قسم به كسى كه جان محمد به دست اوست هيچ كس در چيزى از زكات مالش به خداوند خيانت نكرد مگر مشرك به خدا.»
نيز فرمود:
«بين العبد و بين الكفر ترك الصلاة»(55)
«فاصله بين بنده و كفر، ترك نماز است.»
4 - زكات همانند نماز، پالايش و پاكى روح را در پى دارد. در روايتى زيبا از حضرت زهراعليها السلام‏آمده است:
«فَجَعَلَ الايمانَ تطهيراً لكم مِنَ الشّرك و الصلاة تنزيهاً من الكبر و الزكوة تزكية للنفس و نماء فى الرّزق»(56)
«پس خداوند ايمان را براى پاك شدن شما از شرك و نماز را براى دور شدن شما از تكبر و زكات را براى پاكيزگى روح و افزايش رزق قرار داد.»
5 - ترك زكات همچون ترك نماز، در پى دارنده سوء عاقبت است. امام صادق‏عليه السلام‏فرمود:
«مَن مَنَعَ قيراطاً مِن الزّكوة فَليَمُت ان شاء يهوديّاً أو نصرانياً»(57)
«هر كس كه به اندازه يك قيراط [تقريباً هم وزن 4 عدد جو] زكات مالش را ندهد پس بايد [بر دينى غير از اسلام‏] بميرد خواه [بر دين‏] يهود يا نصارا.»
در روايتى درباره نماز از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏آمده است:
«مَن تَرَكَ صلوة لا يَرجوُ ثوابها و لا يخافُ عقابها فلا ابالى أيموتُ يهودياً أو نصرانياً أو مجوسيّاً»
«كسى كه نماز را ترك كند در حالى كه نه اميد به پاداش آن دارد و نه از عذاب آن مى‏ترسد براى من اهميت ندارد كه او يهودى بميرد يا نصرانى يا مجوسى.»
6 - زكات همانند نماز، در نااميد كردن و نابودى شيطان مؤثر است. در روايتى از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏آمده است:
«الصّلاةُ تَسوِدُّ وجهَ الشيطان و الصّدقةُ تكسرُ ظَهرَه»
«نماز، شيطان را رو سياه مى‏كند و صدقه كمر او را مى‏شكند.»
با توجه به اين كه يكى از مصاديق بارز صدقه، زكات است نقش زكات در نابودى و به عجز درآوردن شيطان در اين روايت آشكار است.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
احکام دراسلام
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 9 ارديبهشت 1394

احكام اسلام 5 قسم است: واجب، حرام، مستحب، مكروه و مباح.

فعل واجب، فعلي است كه انجام دادن آن بر مكلّف لازم و ترك آن موجب عقاب است. و شامل واجب كفايي و واجب عيني مي شود. واجب كفايي: واجبي است كه اگر به حد كافي كساني نسبت به آن اقدام نمايند از ديگران ساقط مي شود و واجب عيني واجبي است كه بر هر فردي با قطع نظر از ديگران واجب است مانند نماز و روزه.(1)
فعل حرام، فعلي است كه انجام دادنش موجب عقاب و ترك آن موجب پاداش است و به طور كلي آنچه از آن تحت عنوان گناه نام مي بريم شامل همين فعل حرام است. فعل حرام (يا گناه) بر دو قسم است: صغيره و كبيره. در مورد تعريف اين دو قسم وجوه بسياري گفته شده است. علامه طباطبائي (ره) مي فرمايند: گناهان يعني خود اعمال و جرم آن ها به حسب مقايسه بين خود آن ها منقسم به دو قسم كبيره و صغيره مي شود و همين اعمال از نظر آثار سوئي كه به دنبال دارد يعني از نظر عذاب و بي اثر كردن اعمال نيك و يا ناقص كردن آن، آثار هر دو قسم نيز منقسم مي شوند.(2) مفسّران تقسيم بندي گناهان را از آيه 31 سوره نساء اخذ كرده اند كه مي فرمايد: إِن تَجْتَنِبُواْ كبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكفِّرْ عَنكمْ سَيِّئَاتِكمْ وَنُدْخِلْكم مُّدْخَلاً كرِيمًا. يعني اگر از گناهان كبيره اي كه از آن نهي شده ايد اجتناب كنيد ما از بدي هاي شما صرف نظر مي كنيم و به منزلگاهي گرامي داخلتان مي سازيم».
فعلي كه حرام نباشد يا واجب است يا مستحب و مكروه و يا مباح. عمل مستحب، عملي است كه انجام دادنش بهتر از ترك آن است. قسمي از مستحبات، موكد (يعني مورد تأكيد اسلام) هستند و خداوند براي آن ها ثواب بسياري قرار داده است. عمل مكروه عملي است كه ترك آن از انجام دادنش بهتر است و در عمل مباح فرقي در انجام دادن و ندادن عمل نيست و هيچ يك بر ديگري رجحان ندارد. با اين حساب و بر اساس نمودار زير مي توانيم فهرستي از واجبات و محرمات را تهيه كنيم.
اعمال:1. واجب. الف) كفايي ـ ب) عيني 2. مستحب. 3. حرام. الف) صغيره ـ ب) كبيره.
4. مكروه. 5. مباح.
واجب كفاييتعمير مساجد.(3) امر به معروف و نهي از منكر.(4) جهاد.(5) تحصيل علم و اجتهاد و استنباط احكام.(6) اداء شهادت.(7) آشتي بين طوايف در حال جنگ مسلمين.(8) جواب سلام.(9) غسل و ساير تجهيزات ميّت.(10)
اما واجب عيني يعني اعمالي كه بر هر كس كه مكلف شده واجب است بسيارند و ما به مهم ترين آن ها اشاره مي كنيم. نماز، خمس و زكات (در صورت احراز شرايط) حج، پاي بندي به عهد و پيمان، عمل به نذر، ايمان، تقوا، توبه از گناهان، حفظ نفس محترمه، اداء دين و ديات و كفّارات، اطاعت والدين،
گناهان كبيره بسيارند و ما به نقل از كتاب كافي و روايات معصومين مهم ترين آن ها را نام مي بريم: قتل، عاق والدين شدن، خوردن ربا، خوردن مال يتيم، نااميدي از رحمت خدا، شرك به خدا، زنا، شرب خمر، روزه خواري، سرقت، ترك نماز، سحر، فرار از جنگ، ندادن زكات، شهادت دروغ، كتمان شهادت، بت پرستي (كفر و شرك)، قطع رحم، نقض عهد و پيمان، كوچك شمردن گناهان، اصرار بر گناه، حرص، تكبر، حسد، دروغ، غيبت، سخن چيني،فحش، مسخره كردن ديگران، بخل، ريا، عصبيت، عجب،(11) كج خلقي، نفرين و لعن به مسلمان، حرام خواري، حبّ دنيا، دورويي و دوزباني (نفاق) پيروي از هواي نفس و... .
هم چنين در يك تقسيم بندي ديگر گناهان را مي توان به گناهان، قلبي، بدني و زباني تقسيم كرد. گناهان قلبي مثل حقد و حسد و كينه و بخل و گناهان بدني مثل دزدي و ترك نماز و روزه و حج و زنا، ربا خواري و گناهان زباني مثل دروغ، غيبت و فحش و سخن چيني و... .

پاورقي:

1. توضيح المسائل آيت الله شيخ محمد تقي بهجت(ره)، قم، چاپخانه امير، چاپ شانزدهم، ص496.
2. طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، سيد محمد باقر موسوي، دفتر انتشارات اسلامي، 1374ش، ج4، ص519.
3. حسيني جرجاني، سيد امير ابوالفتوح، آيات الاحکام، انتشارات نويد، 1404ق، ج1، ص18.
4. همان، ج2، ص104.
5. طيب، سيد عبدالحسين، اطيب البيان، انتشارات اسلام، 1378ش، ج4، ص178.
6. همان، ج4، ص177.
7. مکارم شيرازي، ناصر، الامثل في تفسير کتاب الله المنزل، قم، مدرسه امام علي(ع)، 1421ق، ج2، ص360.
8. همان، ج16، ص539.
9. داور پناه، ابوالفضل، انوار العرفان، انتشارات صدر، 1375ش، ج9، ص55.
10. توضيح المسائل آيت الله بهجت، ص496.
11. ر.ک: کليني، محمد بن يعقوب ، کافي، دارالکتب اسلاميه، 1365ش، ج2، ص270 به بعد.
منبع: نرم افزار پاسخ - مرکز مطالعات و پاسخ گويي به شبهات


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
در فضيلت انگشتر بدست كردن و آداب آن
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 8 ارديبهشت 1394

در فضيلت انگشتر بدست كردن و آداب آن 
مؤ كد است مردان و زنانرا انگشتر در دست راست كردن .
در بعضى احاديث تجويز فرموده اند كه در دست چپ بكنند اما اگر نقش شريفى يا نگين شريفى داشته باشد بايد كه در قت استنجا بيرون آورد.
در حديث صحيح از حضرت امام رضا عليه السلام منقولستكه اگر خواهى انگشتر را بدست راست كن و اگر خواهى بدست چپ .
بسند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم انگشتر را بدست راست ميكردند.
از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقولستكه حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم در دست راست ميكردند انگشتر را.
از سلمان فارسى رضى اللّ ه عنه مرويستكه حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم بحضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه يا على انگشتر در دست راست بكن تا از مقربان باشى . عرضكرد كه يا رسول اللّه كدامند مقربان فرمود كه جبرئيل و ميكائيل پرسيدند كه چه انگشتر در دست كنم فرمود كه عقيق سرخ بدرستيكه آن اقرا كرده است براى خدا بيگانگى و براى من پيغمبرى و براى تو يا على بآنكه وصى منى و براى فرزندان تو بامامت و براى دوستان تو ببهشت و براى شيعيان فرزندان تو بجنت الفردوس .
در حديث معتبر منقولستكه از حضرت امام موسى عليه السلام سؤ ال كردند كه بچه علت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام انگشتر در دست راست ميكردند فرمود زيرا كه آنحضرت پيشواى اصحاب يمين استكه در قيامت نامه هايشانرابدست راست ميدهند و حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم در دست راست ميكردند انگشتر را واين علامتى است براى شيعيان ما كه باين علامت ايشانرا مى شناسند و به محافظت كردن در وقت فضليت نمازهاى پنجگانه و بدادن زكوة و بقسمت كردن مال خود با برادران مؤ من خود و امربنيكى هاكردن و نهى از بديها كردن .
از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقولستكه حضرت جبرئيل بحضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم گفت هر كه انگشتر در دست راست كند و غرضش سنت و متابعت توباشد و ببينم او را كه در قيامت متحير مانده است دستش بگيرم و بتو و بحضرت اميرالمؤ منين برسانم . و از حضرت صادق منقولستكه از سنت پيغمبران است انگشتر در دست راست كردن .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه هر كه انگشترى در دست چپ داشته باشد كه نام خدا درآن باشد در وقت استنجا بدر آورد و در دست ديگر كند.
از حضرت صادق عليه السلام منقول استكه حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نهى فرمود از انگشتر كردن در انگشت شهادت و انگشت ميان .
از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه انگشتر را ببند پائين انگشت برسانيد.
در روايتى وارد شده است كه انگشتر بسر انگشتان كردن عمل قوم لوط است .
در فقه الرضا عليه السلام مذكور است كه در وقت انگشتر در دست كردن بگو:اَلّلهُمَّ سُمْنى بِسيماءِ اْلايمانِ وَاخْتمْ لى بِخَيْرٍ وَاجْعَلْ عاقِبَتى اِلى خَيْرِ اِنّكَ اَنْتَ الْعَزيزُ اْلاَكْرَمُ و ابن طاوس عليه الرحمه روايتكرده است كه ايندعا بخواند اَلّلهُمَّ سُومِنى بسيماءِ الاِيْمانِ وَ تَوِّجنى بِتاجِ الْكَرامَةِ وَقَلِّدْنى حَبْلَ اْلاِسلا مِ وَلا تَخْلَعْ رِبْقَةَ اْلايم انِ مِنْ عُنُقىِ.
فصل دوم : در بيان آنچه انگشتر از آن سازند 
سنتست كه انگشتر از نقره باشد و مردانرا انگشتر طلا در دست كردن حرام است و انگشتر آهن و برنج و فولاد مردان و زنانرا مكروه است .
چنانچه منقولستكه از حضرت صادق عليه السلام بسند صحيح و حسن كه انگشتر رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم از نقره بود.
در چندين حديث معتبر منقولستكه حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم بحضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقولستكه انگشتر غير نقره در دست مكنيد بدرستيكه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم فرمود كه پاك نيست دستى كه در آن انگشتر آهن باشد.
در حديث ديگر فرمود كه پاك نكند خدا دستى را كه درآن انگشتر آهن باشد. ودر حديث معتبر ديگر از حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم منقولستكه نماز نكند مرد در انگشتر آهن ونهى فرمود از انگشتر برنج در دست كردن .
از حضرت صادق عليه السلام منقولستكه انگشتر حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم از نقره بود و نگين نداشت و برآن نقش كرده بودند محمد رسول اللّه .
فصل سوم : در فضيلت عقيق 
منقولست كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام چهار انگشتر در دست ميكردند انگشتر ياقوت براى شرافت و زينتش و فيروزه براى نصرت و ياريش و حديد صينى براى قوتش و عقيق براى حرز و دفع دشمنان وبلاها. و در حديث صحيح از حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام مرويستكه عقيق فقر و درويشى را برطرف ميكند و در دست كردن عقيق نفاق را زايل ميكند.
در حديث صحيح ديگر از آنحضرت منقولستكه هر كه قرعه بانگشتر عقيق بزند بهره او تمامتر بيرون ميآيد.
در حديث معتبر از حضرت امام جعفر عليه السلام منقولستكه انگشتر عقيق در دست كنيد كه مبارك است و هر كه انگشتر عقيق داشته باشد اميد هست كه عاقبتش مقرون بخير ونيكى باشد.
از ربيعة الراوى منقولستكه در دست حضرت امام زين العابدين عليه السلام انگشتر عقيق ديد پرسيد كه اين چه نگين است ؟ فرمود كه اين عقيق رومى است .
حضرت رسول فرمود كه هركه انگشتر عقيق در دست داشته باشد حاجتش برآورده است .
از حضرت صادق عليه السلام منقولستكه انگشتر عقيق مورث ايمنى است در سفر.
در حديث ديگر از آنحضرت منقولستكه هر كه انگشترى بگيرد كه نگينش عقيق باشد پريشان نشود و عاقبت كارش البته نيكوباشد.
در حديث ديگر وارد شده است كه حاكمى پى شخصى فرستاده بود بسبب جرمى ، حضرت صادق عليه السلام فرمود كه انگشتر عقيق باو برسانيد چنان كردند مكروهى باو نرسيد.
در حديث ديگر منقولستكه شخصى بنزد حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم آمد و شكايت كرد كه دزد در راه بمن رسيد واموال مرا برد حضرت فرمود كه چرا انگشتر عقيق در دست نداشتى كه آن از هر بدى نگاه ميدارد آدمى را.
بسند معتبر ديگر از آنحضرت منقول است كه انگشتر عقيق در دست كنيد مادام كه آدمى آن انگشتر را با خود دارد اندوهى باو نميرسد.
در حديث معتبر ديگر فرمود كه انگشتر عقيق با خود داريد كه آن اول كوهيست كه اقرار كرده است از براى خدابيگانگى و از براى من بپيغمبرى وازبراى تو يا على بامامت .
در حديث معتبر از بشير دهان منقول است كه عرض كردم كدام يك از نگينها برانگشت خود بنشانم فرمود كه چرا غافلى از عقيق سرخ و عقيق زرد و عقيق سفيد كه اينها سه كوهند در بهشت اما كوه عقيق سرخ پس و عقيق زرد و عقيق سفيد كه اينها سه كوهند در بهشت اما كوه عقيق سرخ پس مشرفست برخانه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم واما كوه عقيق زرد پس مشرفست برخانه حضرت فاطمه عليهم السلام و اماكوه عقيق سفيد پس مشرف است بر خانه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام و همه آنها يك خانه است و از زير هر كوهى نهرى جاريست از برف سردتر و ازشير سفيدتر و نميخورد از آن نهرها مگر آل محمد صلّى اللّه عليه وآله وسلّم وشيعيان ايشان و هرسه نهر از كوثر ميآيد و بيكجا ميريزد و اين سه كوه تسبيح و تقديس و تمجيد الهى ميكنند و از براى محبان آل محمد طلب آمرزش ميكنند پس هر كه از شيعيان آل محمد يكى از اين عقيقها را در دست داشته باشد نبيند مگر خير ونيكى و فراخى روزى و سلامتى از جميع بلاها وامان يابد از شرپادشاه ظالم واز هر چه آدمى از آن ميترسد و حذر مينمايد.
در حديث ديگر منقولست كه شخصى را از برابر حضرت امام محمد باقر عليه السلام گذارنيدند تازيانه بسيار براو زده بودند حضرت فرمود انگشتر عقيق او كجاست اگر با او ميبود تازيانه نميخورد.و روايت ديگر از حضرت صادق عليه السلام منقولستكه دستى بسوى آسمان بلند نميشود كه خدا دوستتر دارد از دستى كه در آن انگشتر عقيق بوده باشد.
در حديث معتبر از حضرت امام حسن عليه السلام منقولستكه چون حضرت موسى عليه السلام بر كوه طور با حق تعالى مناجات كرد و برزمين نظر كرد حق تعالى از نور روى او عقيق را آفريد پس فرمود كه قسم خوردم بذات مقدس خود كه عذاب نكنم بآتش جهنم دستى را كه انگشتر عقيق در آن باشد اگر ولايت على بن ابى طالب عليه السلام داشته باشد.
در حديث ديگر منقولستكه جبرئيل نازل شد بر حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم و گفت يا محمد پروردگاره سلامت ميرساند و ميگويد انگشتر را بدست راست بكن و نگينش را از عقيق بكن وبگو بعلى بن ابيطالب عليه السلام پسر عمت كه انگشتر را بدست راست بكند و نگينش را عقيق بكند حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام پرسيد كه يا رسول اللّه عقيق كدام است فرمود كه كوهى است دريمن كه براى خدا اقرار كرده است به يگانگى وبراى من به پيغمبرى و براى تو واولاد تو بامامت و براى شيعيان تو ببهشت و براى دشمنان تو بجهنم .
از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقولستكه نماز كسيكه انگشتر عقيق در دست داشته باشد برنماز جماعتى كه غير عقيق در دست داشته باشند بچهل درجه زيادتى دارد.
سليمان اعمش روايت كند كه در خدمت حضرت امام جعفرصادق عليه السلام بودم در خانه منصور عباسى پس شخصى را بيرون آوردند كه تازيانه خورده بود حضرت فرمود كه اى سليمان ببين كه انگشترش چه نگين دارد گفتم يابن رسول اللّه عقيق نيست فرمود كه اى سليمان اگر عقيق بود تازيانه اش نميزدند او را گفتم يابن رسول اللّه ديگر بفرما فرمود كه اى سليمان انگشتر عقيق امان ميبخشد از دست بريدن گفتم ديگر بفرما فرمود اى سليمان انگشتر عقيق امان ميبخشد از خون گفتم ديگر بفرما فرمود اى سليمان خداى عزوجل دوست ميدارد كه بلند كند بدعا بسوى او دستى را كه در او نگين عقيق باشد گفتم ديگر بفرما فرمود كه عجب دارم از دستى كه در آن نگين عقيق باشد چگونه خالى ميماند از دينار و درهم گفتم يابن رسول اللّه ديگر بفرما فرمود كه نگاه دارنده آدمى است از هر بلا گفتم يابن رسول اللّه ديگر بفرما فرمود كه ايمن ميگرداند از فقر گفتم يابن رسول اللّه روايت كنم اين حديث را از جدت حسين بن على عليه السلام از پدرش اميرالمؤ منين عليه السلام ؟ فرمود بلى .
در روايت ديگر منقول است كه دو ركعت نماز با انگشتر عقيق بهتر است از هزار ركعت كه با آن نباشد.
فصل چهارم : در فضيلت ياقوت وزبرجد و زمرد 
در حديث معتبر از حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام منقولستكه انگشتر ياقوت در دست كنيد كه پريشانى را زايل ميكند.
از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مرويتسكه سنتست انگشتر ياقوت در دست داشتن .
از حضرت امام موسى صلوات الله عليه منقولستكه انگشتر زمرد در دست كردن موجب آسانى است كه در آن هيچ دشوارى نباشد.
در حديث ديگر از حضرت امام رضا عليه السلام بهمين لفظ وارد شده است اما بلفظ زبرجد وفرمود كه انگشتر زمرد در دست داشتن فقر را بتوانگرى بدل ميكند و فرمود كه هر كه انگشترى ياقوت زرد دردست كند فقير نشود.
فصل پنجم : در فضيلت فيروزه و جزع يمانى 
از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقولستكه هركه انگشتر فيروزه در دست كند دستش فقير نشود.
از حسن بن على بن مهران منقولستكه بخدمت حضرت امام موسى كاظم عليه السلام رفتم در انگشت آنحضرت انگشترى ديدم كه نگينش ‍ فيروزه بود و نقشش اَللّهُ الْمَلِكُ بود بسيار نظر كردم در آن انگشتر فرمود كه چه نظر ميكنى ؟ گفتم حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام انگشتر فيروزه داشته است كه نقشش اَللّهُ الَمَلِكُ بوده است فرمود كه آن را ميسناسى ؟ گفتم نه فرمود كه همان انگشتر است و اين سنگى استكه جبرئيل براى رسول خدا بهديه آورد از بهشت و آنحضرت بحضرت اميرالمؤ منين بخشيد.
از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقولستكه انگشتر جزع يمانى در دست كنيد كه رد نميكند مگر متمردان شياطين را.
از حضرت امام رضا عليه السلام منقولستكه حضرت اميرالمؤ منين فرمود كه رسول خد صلّى اللّه عليه وآله وسلّم بيرون آمدند و انگشتر جزع يمانى در دست كرده بودند و با مانماز كردند و چون از نماز فارغ شدند انگشتر را بمن دادند و فرمودند كه اين انگشتر را در دست راست خود كن و با آن نماز بكن كه نماز در جزع يمانى برابر هفتاد نماز است و تسبيح و استغفار ميكند و ثوابش براى صاحبش نوشته ميشود.
على بن محمد حميرى گفت كه دختر جعفربن محمود را خواستم و بسيار او را دوست ميداشتم و فرزند از او بوجود نمى آمد بخدمت حضرت امام على نقى عليه السلام رفتم و اين مطلب را عرض كردم پس تبسم نمود و فرمود كه بگير انگشترى كه نگينش فيروزه باشد و برآن نقش ‍ كن اين آيه را رَبِّ لاتَذَرْنى فَرْدا وَ اَنْتَ خَيْرُالْوارِثينَ چنان كردم يكسال نگذشت كه از آن زن پسرى بوجود آمد.
از حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم منقولستكه خداوند عالميان ميفرمايد كه من شرم ميكنم از دستى كه بسوى من بلند شود بدعا و درآن دست انگشتر فيروزه باشد پس او را نااميد برگردانم .
فصل ششم : در فضيلت دُر نجف وبلور و حديد صينى وساير نگينها
بسند معتبر از مفضل بن عمر منقولستكه گفت روزى بخدمت حضرت صادق عليه السلام رفتم و انگشتر فيروزه در دست داشتم فرمود كه اى مفضل فيروزه سيرگاه ديده هاى مردان و زنان مومنه است يا دور گرداننده دردهاست از ديده هاى ايشان و من دوست ميدارم براى هر مؤ من كه پنج انگشتر در دست داشته باشد ياقوت و آن فاخرترين همه است و عقيق و آن خالص تر است براى خدا وبراى ما اهل بيت و فيروزه و آن چشم را قوت ميدهد و سينه را گشايش مى دهد و قوت دل را زياد ميكند و چون پى كارى رود آنرا در دست كند پس چون برگردد حاجتش برآوره شده است و حديد صينى و آن را دوست نميدارم كه هميشه در دست داشته باشد وليكن بد نميدانم در دست كردن آن را در وقتيكه بديدن كسى رود كه از او ترسد از اهل شربراى آنكه شر او ساكن ميشود و حديد صينى شياطين را دور ميكند و باين سبب دوست ميدارم كه داشته باشم پنجم آن درّى كه در نجف اشرف خدا ظاهر ميسازد بدرستيكه هر كه آن را دست كند بهر نظر كردنى بآن خداوند عالميان زيارتى يا حجى يا عمره در نامه عمل او بنويسد كه ثوابش ثواب پيغمبران و صالحان باشد و اگر خدا رحم نميكرد بر شيعيان ماهر آينه هر نگين از آن بقيمت بسيار ميرسد وليكن خدا ارزان كرده است براى ايشان كه توانگر و فقير ايشان توانند در دست كرد. ابوطاهر ميگويد اين حديث را بحضرت امام حسن عسكرى عليه السلام عرض كردم فرمود كه اين حديث جدم بحضرت صادق عليه السلام است گفتم شما هيچ چيز را بر عقيق سرخ اختيار نميفرمائيد فرمود بلى براى فضليت بسيارى كه در آن وارد شده است بدرستى كه پدرم خبرداد مرا كه اول كسى كه انگشتر عقيق در دست كرد حضرت آدم عليه السلام بود ديد كه در عرش نوشته است اَنَا الْلّهُ لا اِلهَ اِلاّ اَنَا وَحْدى مُحَمَّدٌ صَفْوَنىْ مِنْ خَلْقى اَيَّدْ تُهُ بِاءَخيهِ عَلِىٌ وَ نَصَرْتُهُ بِهِ تا آخر نامهاى پنجگانه آل عبا، پس چون حضرت از آن درخت ميوه خورد و بزمين آمد متوسل شد بسوى خدا باين نامهاى مبارك و ببركت اين نامها خدا توبه اش را قبول كرد پس حضرت آدم انگشترى از نقره ساخت و نگينش را از عقيق سرخ كرد واين نامهاى پنجگانه را برآن نقش كرد و آن انگشتر رادر دست راست خود كرد پس ابن سنتى شد كه پرهيز كاران از فرزندانش همه بسنت او عمل كردند.
از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقولستكه نيكو نگينست بلور واز حسين بن عبداللّه منقولستكه سئوال كردم از حضرت امام على نقى عليه السلام كه آيا خوبست انگشتر كردن سنگريزه كه از چاه زمزم بيرون آرند فرمود بلى اما چون خواهد كه استنجا كند از دست بيرون آورد يعنى اگر در دست چپ باشد.
فصل هفتم : در بيان آنچه سزاوار است كه درنگين نقش كنند 
حسين بن خالد بخدمت حضرت امام رضا عليه السلام عرض كرد كه جايز است شخصى استنجا كند و در دستش انگشترى باشد كه نقش ‍ نگينش لااِلهَ اِلاّ اللّهُ باشد حضرت فرمود كه خوب نميدانم اين را از براى او گفت مگر رسول خدا و پدران شما با انگشتر استنجا نميكردند فرمود كه بلى وليكن ايشان انگشتر را در دست راست ميكردند پس از خدا بترسيد وافترا برايشان مبنديد پس فرمود كه نقش نگين حضرت آدم لااِلهَ اِلا اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسوُلُ اللّهِ بود با خود از بهشت آورده بود و حضرت نوح چون بكشتى سوار شد حق تعالى باو وحى فرمود كه اى نوح چون از غرق شدن بترسى هزار مرتبه لااِلهَ اِلاّ اللّهُ بگو پس دعا كن تا من تو را و مومنان را از غرق شدن نجات دهم پس چون كشتى براه افتاد باد تندى وزيد حضرت نوح از غرق شدن ترسيد و او را مجال آن نشد كه هزار مرتبه لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ بگويد بزبان سريانى گفت هَلُوليا اَلْفا اَلْفا ياماراثَقَن پس طوفان بر طرف شد و كشتى براه افتاد پس حضرت نوح فرمود كه سختى كه خدا مرا بآن نجات بخشيد سزاوار است كه هميشه با من باشد پس در انگشتر خود ترجمه آن را بعربى نقش كرده لا اِلهَ اِلاَ اللّهُ اَلْفَ مَرَّةٍ يارَبِّ اَصْلِحَنى و حضرت ابراهيم عليه السلام را چون در كفه منجنيق گذاشتند كه در آتش ‍ اندازند جبرئيل بخشم آمد حق تعالى باو وحى فرمود كه چه چيز باعث غضب تو گرديده است گفت پروردگار خليل تست و هيچكس نيست در اين وقت كه تو را بيگانگى پرستد بغير از او دشمن خود ودشمن او را براو مسلط گردانيده پس خداوند عالم باو وحى فرستاد كه ساكت باش كسى تعجيل در امور ميكند كه مثل تو بنده من است هر گاه كه خواهم او را ميگيرم پس جبرئيل خاطرش مطمئن شد وبجانب ابراهيم ملتفت شد گفت آيا تو را حاجتى و كارى در اين وقت هست فرمود بتونه پس حق تعالى انگشترى براى او فرستاد كه در آن شش حرف نقش شده بود لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسوُلُ اللّهِ لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ فَوَّضْتُ اَمْرى اِلَى اللّهِ اَسْنَدْتُ ظَهْرى اِلَى اللّهِ حَسْبى اللّهُ پس خدا وحى نمود كه انگشتر را در دست كن كه آتش را برتو سرد و سلامت ميگردانم . و نقش نگين حضرت موسى عليه السلام دو حرف بود كه از تورية بيرون آورده اِصْبِرْ تُوجَرْ اُصْدُقُ تُنْجَ يعنى صبر كن تا مزد يابى راست بگو تا بجات يابى و نقش نگين حضرت سليمان اين بود سُبْحانَ مَنْ اَلْجَمَ الْجِّنَّ بِكَلِماتِهِ ونقش نگين حضرت عيسى دو حرف بود كه از انجيل بيرون آورده بود طُوبى لِعَبْدٍ ذُكِرَ اللّهُ مِنْ اَجْلِهِ وَ وَيْلٌ لِعَبْدٍ نُسِىَ اللّهُ مِنْ اَجْلِهِ يعنى خوشا حال بنده كه ياد كرده شود خدا بسبب او و واى بر بنده كه خدا فراموش شود از خاطرها بسبب او و نقش نگين حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم اين بود لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ مُحَمَّدْ رَسوُلُ اللّهِ و نقش نگين امام حسن عليه السلام اءلْعِزَّةُ لِلّهِ بود و نقش نگين حضرت امام حسين اِنَّ اللّهَ بالِغُ اَمْرِهِ و حضرت على بن الحسين عليه السلام انگشتر پدر خود را در دست ميكردند و حضرت امام محمد باقر نيز انگشتر امام حسين را در دست ميكردند و نقش انگشتر حضرت امام جعفر صادق اَللّهُ وَلّيى وَ عِصْمَتى مِنْ خَلْقِهِ بود و نقش انگشتر حضرت امام موسى عليه السلام حَسْبِىَ اللّهُ بود پس جناب امام رضا عليه السلام دست دراز كردند ونمودند انگشتر پدر خود را كه در دست داشتند و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقولستكه نقش نگين حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم محمد رسول اللّه بود ونقش نگين جناب اميرالمؤ منين صلوات اللّه و سلامه عليه اَللّه الْمَلِكُ بود و نقش نگين امام محمد باقر عليه السلام اَلْعِزَةُ للّهِ بود و در حديث معتبر ديگر منقولست كه از آن حضرت پرسيدند كه آيا كراهت دارد كه كسى در نگين غير نام خود وپدر خود چيزى نقش كند حضرت عليه السلام فرمود كه نقش انگشترى من اَللّهُ خالِقُ كُلُ شَيْئى است و نقش انگشتر پدرم اَلْعِزَةُ لِلّهِ بوده و نقش انگشتر امام زين العابدين عليه السلام اَلْحَمْدُلِلّهِ الْعَلّى بود و نقش ‍ انگشتر امام حسن و امام حسين عليهماالسلام حَسْبىَ اللّهُ بود و نقش انگشتر اميرالمؤ منين عليه السلام اَللّهُ الْمَلكُ بود.
در روايت معتبر ديگر منقولست كه نقش نگين حضرت امام جعفر صادق عليه السلام اين كلمات بود اَلّلهُمَّ اَنْتَ ثِقَتى فَقِنى شَرَّ خَلْقِكَ.
در حديث صحيح از حضرت امام رضا منقولستكه نقش نگين حضرت امام جعفر صادق عليه السلام اَنْتَ ثَقِتى فَاْعِصمْنى مِنَ النّاسِ بود و نقش نگين حضرت امام موسى كاظم عليه السلام حَسْبىَ اللّهُ بود و در زيرش شكل گلى و در بالايش ‍ هلالى نقش كرده بودند.
در حديث صحيح ديگر منقولستكه نقش نگين حضرت امام رضا ماشاءَ اللّهُ لا قُوَّةِ اِلاّ بِاللّهِ ودر حديث معتبر ديگر از حضرت امام رضا عليه السلام منقولستكه نقش نگين حضرت امام زين العابدين عليه السلام ابن بود خَزىّ وَشَقىٌ قاتِلُ الْحُسَينِ بْنِ عَلّىٍ.
عبداللّه بن سنان ميگويد كه حضرت صادق انگشتر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله وسلّم را بمن نمود نگين سياهى داشت و در دو سطر نوشته بود مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ.
در حديث معتبر منقولستكه حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم نهى فرمود از آنكه صورت چيزى از حيوانات بر آن انگشتر نقش كنند و ازحضرت صادق عليه السلام منقولستكه عقل مردانرا در سه چيز امتحان ميتوان كرد در درازى ريشش و نقش انگشترش و كنيتش .
در حديث ديگر فرمود كه هر كه نقش كند بر انگشترش مَاشاءَاللّهُ لاقُوَةَ اِلاّ بِاللّهِ اسْتَغْفِرُاللّهِ ايمن شود از فقر شديد و از جناب امام رضا عليه السلام منقولستكه نقش نگين حضرت امام محمد باقر چنين بود ظَنّى بِاللّهِ حَسَنٌ و بِالْنَّبّى الْمُوْتَمَنْ وَ بِالْوَصّىِ دى الْمَنَنِ وَبِالْحُسَيْنِ وَالْحَسَنِ در روايت ديگر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام مرويستكه انگشتر جناب اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليه از نقره بود نقشش نِعْمَ الْقادِرُ اللّهُ بود و در بعضى روايات وارد است كه نقش نگين اميرالمؤ منين عليه السلام اَلْمُلْكُ لِلّهِ بود.
در روايت ديگر انگشترى داشتند از حديد صينى سفيد صاف اين كلمات در آن نقش فرموده بودند در هفت سطر و در جنگها و در شدتها در دست ميكردند كلمات اينست اَعْدَدْتُ لِكُلِ هَوْلٍ لااِلهَ اِلاّ اللّهُ وَلِكُلِّ كَرْبٍ لاحَوْلَ وَلاقُوَّةَ اِلاَ بِاللّهِ وَلِكُلِّ مُصيبَةٍ نازِلَةٍ حَسْبِىَ اللّهُ وَلِكُلِّ ذَبْبٍ كبيرَةٍ اَسْتَغْفِرُاللّهِ وَلِكُلِّ هَمَ وَ غَمّ قادِحٍ ماشاءَ اللّهِ وَلِكُلِّ نِعْمَةٍ مُتِجَّدِدَةٍ الْحَمْدُلِلّهِ ما بِعَلي بْنِ ابيطالِبٍ مِنْ نَعَمِ اللّهِ فَمِنَ اللّهِ و از اسمعيل بن موسى منقولست كه انگشتر حضرت امام جعفر عليه السلام تمامش از نقره بود و برآن نقش بود ياثِقَنى قِنى شَرَّجَميعَ خَلْقِكَ واز حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقولستكه هر كه در انگشتر خود آيه از قرآن نقش كند آمرزيده شود ابن طاوس ‍ عليه الرحمه بروايت قاسم بن العلا نقلكرده است از صافى خادم حضرت امام على نقى عليه السلام كه رخصت طلبيدم از آن حضرت كه بزيارت جدش امام رضا عليه السلام بروم فرمود كه با خود انگشترى داشته باشى كه نگينش عقيق زرد باشد و نقش نگين ماشاءَ اللّهُ لاقُوَّةِ اِلاّ اَسْتَغْفِرُ اللّه باشد و بر روى ديگر نگين محمد وعلى نقش كرده باشند چون اين انگشتر را با خود دارى امان يابى از شر دزدان و راه زنان و براى سلامتى تو تمام تر است و دين ترا حفظ كننده تر است . خادم گفت بيرون آمدم و انگشتريكه حضرت فرمود بهم رسانيدم و برگشتم كه وداع كنم چون وداع كردم و دور شدم فرمود كه مرا برگردانند چون برگشتم گفت اى صافى گفتم لبيك اى آقاى من فرمود بايد كه انگشتر فيروزه هم با خود داشته باشى بدرستيكه درميان طوس و نيشابور شيرى بر خواهد خورد بتو وقافله را منع خواهد كرد از رفتن تو پيش برو و اين انگشتر را بشير بنما و بگو مولاى من ميگويد كه دور شو از راه و بايد كه بر يكطرف نگين فيروزه اَللّهُ الْمَلِكُ نقش كنى و برطرف ديگر اَلمُلْكُ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهارِ زيرا كه نقش انگشتر جناب اميرالمؤ منين عليه السلام اَللّهُ الْمَلِكُ بود چون خلافت آنجناب برگشت اَلْمُلْكُ لِلّهِ الواحِدِ الْقَهارِ نقش كرد و نگينش فيروزه بود و چنين نگينى امان مى بخشد از حيوانات درنده و باعث ظفر و غلبه ميشود در جنگها خادم گفت كه رفتم بسفر و بخدا سوگند كه در همان مكان كه حضرت فرموده بود شير بر سر راه آمد و آنچه فرموده بود بعمل آوردم و شير بر گشت . چون از زيارت بر گشتم آنچه گذشته بود بخدمت آنجناب عرضكردم فرمود يك چيز ماند كه نقل نكردى اگر خواهى من نقل كنم گفتم اى آقاى من شايد فراموش كرده باشم فرمود كه شبى در طوس نزديآ روضه امام رضا عليه السلام خوابيده بودى گروهى از جنيان بزيارت قبر ميرفتند آن نگين را در دست تو ديدند و نقش آنرا خواندند پس آنرا از دست تو بدر آوردند و بردند بنزد بيماريكه داشتند و آن انگشتر را در آب شستند و آبرا به بيمار خود خوارانيدند و بيمارشان صحت يافت پس انگشتر را برگردانيدند و تو در دست راست كرده بودى ايشان در دست چپ تو كردند چون بيدار شدى بسيار تعجب كردى و سببش را ندانستى و بر بالين خود ياقوتى يافتى و آنرا برداشتى والحال همراه تو است ببر بازار و آنرا بهشتاد اشرفى خواهى فروخت و اين ياقوت هديه آن جنيان است كه براى تو آورده بودند. خادم گفت كه ياقوت را بردم ببازار و هشتاد اشرفى فروختم . وايضا سيدبن طاوس روايت كرده است كه شخصى آمد بخدمت جناب امام جعفر صادق عليه السلام و گفت من ميترسم از حاكم شهر جزيره و ميترسم كه دشمنان من او را با من بخشم آورند و ايمن نيستم از آنكه مرا بكشند آنجناب فرمود كه انگشترى بساز كه نگين آن حديد صينى باشد وبر روى نگين سه سطر نقش كن در سطر اول اَعُوذُ بِجَلالِ اللّهِ و در سطر دويم اَعُوذُ بِكَلِماتِ اللّهِ و در سطر سوم اَعُوذُ بِرَسوُلِ اللّهِ و در زير نگين دو سطر نقش كن سطر اول امَنْتُ بِاللّهِ و كتبه و سطر دويم اِنّى واثِقٌ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ و در سطر سيم زير نگين نقش كن اَشْهَدُاَنْ لا اِلاّ اللّهُ مُخْلِصا و در دست كن آن انگشتر را در هر حاجتى كه بر تو دشوار شود و ترسهايت بايمنى مبدل ميشود و زنيكه زائيدن بر او دشوار شود بر او بنديد كه بمشيت خدا بزودى وضع حمل او ميشود وهم چنين دفع ميكند اثر چشم بد را و حذر كن كه نجاستى و چربى بآن نگين نرسد و با خود بحمام و بيت الخلا مبر و خوب محافظت نما آنرا كه از اسرار خدا است و شما شيعيان از دشمنان خود مى ترسيد برجان خود كه بايد كه اين انگشتر را داشته باشيد و از دشمنان پنهان داريد و تعليم مكنيد مگر بكسيكه اعتماد براو داشته باشيد راوى حديث گفت كه من تجريه كردم و اثرش را يافتم .
از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايتكرده است كه هر كه صبح كند در دستش انگشتر عقيق باشد كه در انگشت دست راست كرده باشد پيش از آنكه نظرش بر كسى بيفتد نگين آنرا بجانب كف دست بگرداند و بآن نظر كند و سوره انا انزلناه فى ليلة القدر را تا آخر بخواند پس بگويد:امَنْتُ بِاللّهِ وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ وَ كَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَالطّاغُوتِ وَ آمَنْتُ بِسِرِّ آل مُحَمَّدٍ وَ عَلانِيَتِهِمْ وَ ظاهِرِهِمْ وَ باطِنِهِمْ وَ اوَّلِهِمْ وَ آخِرِ هِمْ چون چنين كند خداوند عالميان او را نگاهدارد آنروز از شر آنچه از آسمان نازل مى شود و آنجه از زمين بيرون ميآيد و در حرز و حمايت خدا باشد تا شام و در حديث ديگر منقولستكه هر كه انگشترى از عقيق بسازد و در نگين آن نقش كند مُحَمَّدٍ وَعَلِىٌ وَلِىُ اللّهِ خدا او را مرگ بد نگاهدارد و نميرد مگر بر دين حق .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
محمّد صلّى اللّه عليه و آله
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 8 ارديبهشت 1394

 

next page

fehrest page

back page

محمّد صلّى اللّه عليه و آله 
پيشگفتار 
از آن هنگام كه ابراهيم خليل به فرمان خداوند و با كمك فرزندش ‍ اسماعيل ، خانه خدا را در مكه بنا نهاد و اسماعيل و فرزندان او و مردم قبيله جرهم ، در كنار آن ساكن شدند، ساليانى بسيار دراز، گذشته است . نسلهاى بيشمارى از جرهميان و بنى اسماعيل در كنار همين خانه كعبه به دنيا آمده و از دنيا رفته اند؛ از قبائل ديگر زن گرفته و به آنها زن داده اند. گاهى حتى اداره شهر از دست جرهميان و بنى اسماعيل خارج شده و به تصرف قبائل مهاجم در آمده ؛ تا آنكه باز مردى از فرزندان اسماعيل دوباره سيادت مكه را در دست گرفته است . واضح است كه اين تحولات ، در رسوم و روش و حتى كيش ساكنان بومى اين دره دورافتاده ، به تدريج تاءثير مى نهد. دين حنيف ابراهيم كه يك روز، تنها كيش ساكنان اين دره بود، كم كم رنگ مى بازد و با بت پرستى ، اين سوغات سلطه قبائل بيگانه ، در مى آميزد و تنها عده انگشت شمارى از نسل اسماعيل و غير آن ، خداى يكتا را مى پرستند و بر دين حنيف ابراهيم باقى مى مانند. همه چيز در اين دره تنگ و كم آب و خشك ، نسبت به روزگار ابراهيم خليل ، تغيير كرده است جز مكان خانه كعبه و جز كوهواره هاى صفا و مروه و ابوقبيس در ميان دره و دو رشته كوههاى خشك و عبوس و غالبا صخره اى كه دو طرف مكه از شمال به جنوب امتداد دارد و تمام شهر را در بازوان بلند خود تنگ فشرده و پنهان كرده و در ميانه اندكك مجال داده است تا ساكنان شهر، خانه هاى خود را بنا كنند.
هوا جز در زمستان و اوايل بهار، بسيار گرم است . ولى كوههاى دو طرف در سمت شرق و غرب ، سايبانى ايجاد كرده اند و آفتاب ، هم ، دير بر تن شهر، مى تابد، هم زود از سر آن پا ور مى چيند. باران ، اغلب نمى بارد ولى اگر ببارد، گاهى چنان سيل آساست كه مى تواند خانه كعبه را با خود بردارد و مردم مجبور شوند آن را دوباره بسازند.
مكه ، دور افتاده است ، چندان كه از دو تمدن بزرگ وقت جهان ، ايران و روم ، تاءثيرى نپذيرفته است اما نمايندگانى از مردم هوشمند و اغلب تاجر پيشه آن ، در سال دوبار با سفر تجارى تابستانى و زمستانى ، به شام و يمن مى روند و به مبادله كالا و داد و ستد مى پردازند. از طريق اين رفت و آمدها، گاهى از اقوام ديگر، به هياءت برده يا صنعتگر جزء يا پيشه ور، افرادى به مكه وارد مى شوند و بر ساكنان موقت يا دائم آن ، مى افزايند.
مردم مكه اگر چه شهر نشين هستند اما نظام اجتماعى آنان ، نظام قبيله اى است . همان رسوم و عادات كه بين اعراب چادر نشين تداول دارد، با خشونتى كمتر، در شهر نيز به چشم مى خورد.
عرب بدوى ، عرب بيابانگر و چادر نشين ، آزاده تر و خشن تر و مقاوم تر و البته فصيحتر است . شهرنشينان گاهى فرزندان خويش را براى آموزش زبان فصيحتر، به قبائل چادر نشين مى فرستند.(70) افراد هر قبيله براى حفظ موجوديت خويش ، ناگزير از حمايت يكديگرند و اين (تعصب ) در همه ، وجود دارد. اگر كسى را به خاطر نداشتن آن يا هر علت ديگر، از قبيله برانند، چنين كسى ، خليع است و ادامه زندگى براى خليع ، بسيار دشوار مى گردد.
هر قبيله ، براى خود رئيسى دارد كه مرجع و مسؤ ول همه امور قبيله است و بايد شجاع و سخى و مدبر باشد و البته داور و قاضى نيز هست . گرفتن خونبهاى مقتول يا دادن فديه براى آزادى اسيران قبيله از وظايف اوست . در برابر حقوقى دارد از جمله دريافت (مرباع ) يعنى يك چهارم از كل غنائمى كه در جنگ يا غارت نصيب قبيله مى شود.
شتر اصيلترين حيوان شهر و باديه است و عصاى دست دارنده آن از شير او مى نوشد، بار خود را با آن حمل مى كند، سفرهاى دراز خود را با آن انجام مى دهد، از گوشت و پوست آن استفاده مى كند و حتى در سايه آن مى خوابد!
اما به اسب فخر مى كند و مى نازد و اگر داشته باشد بسيار قدر آن را مى داند.
براى سرعت و چابكى و زيبايى و رنگ و روى و يال و دم اسب ، شعر مى سرايد.
سگ و روباه و گاو نر و سوسمار و ميمون را نيز مى شناسد و به آنها تعلق خاطرى دارد؛ اسامى بنى كلب ، بنى ثعلب ، بنى ثور، بنى ضب و بنى قيس ‍ در ميان قبائل ؛ نشانه اين تعلق خاطر است .
آدم كشى به ويژه از نوع ناگهانى آن كه به (فتك ) معروفست ، و نيز غارت در ميان ايشان رواج دارد. اگر يكى از افراد كشته شود، ديگران ، از طائفه قاتل ، شخص قاتل يا خونبهاى مقتول را مى طلبند و اگر ندهند، جنگ در مى گيرد و اغلب دير مى پايد.
افراد ضعيف ، به نيرومندان وابسته مى شوند و اين وابستگان را (دخيل ) مى نامند.
قبيله ها براى نيرومندتر شدن با قبائل ديگر هم پيمان يا حليف مى شوند. قبيله هم پيمان در جنگ ، به نفع حليف خود وارد معركه مى شود.
پناه دادن از خصلتهاى ويژه اعراب چه شهرى و چه صحرانشين است و پناه دهنده و قبيله او، تا حد بذل جان ، پاى آن مى ايستند.
مكه ، حرم است و سراسر ساكنان عربستان ، حرمت آن را پاس مى دارند. اگر دشمن با تيغ آخته در پى تو باشد، همينكه خود را به حريم مكه رساندى ، تا در آنى ، در امانى .
كاروانى هم كه به حج مى رود، محترم است و نمى توان آن را در هيچ مكان غارت كرد.
هر خانواده عرب براى خود بتى دارد و يك يا چند قبيله نيز، براى خود بت دارند. قبائل بزرگ براى خود بتهاى مشهور و بزرگ دارند. قريش بت بزرگ خود هبل را در خانه كعبه نگاهدارى مى كند. لات ، از آن بنى ثقيف در طائف است . عزى بت بزرگ تمام مردم مكه ، در محلى بيرون از اين شهر در بطن نخله نگهدارى مى شود. روى دو كوه صفا و مروه نيز، دو بت با نامهاى اساف و نائله نهاده اند. منات بت دو قبيله بزرگ اوس و خزرج در شهر يثرب است . گاه فرزندان را به عنوان بندگان اين بتها، نامگذارى مى كنند: عبدالعزى ، عبداللات . با اين وجود، خانه كعبه براى همه اعراب اعم از شهرى و چادرنشين در سراسر عربستان ، به خاطر گزاردن سنت ديرپاى حج ، جاذبه ويژه اى دارد، به خصوص كه ايام حج هم فال و هم تماشاست . در اين ايام بازارهايى برپا مى گردد و هر كس هر چه در چنته يا در آرزو دارد، در اين بازارها، مى فروشد يا مى خرد. نيز، جمع آمدن هزاران تن از همه جاى عربستان ، مجال شورانگيزى است كه در آن ، سخنوران و شاعران ، شعر و سخن خويش را، به گوش همگان برسانند و درست و نادرست آن را به محك صرافان سخن آزما، بزنند. به ويژه كه اين مجال ، بسيار نيست و تنها در سال در طى چهار ماه حرام كه جنگ ممنوع است ، پيش مى آيد. حتى دشمنان خونى در اين ايام در بازار عكاظ با رعايت حال هم ، دوشادوش به داد و ستد مى پردازند و كسى را با كسى كارى نيست .
رعايت تمام قوانين نظام قبيله اى ، براى همه كسانى كه در اين ايام به مكه مى آيند، الزامى است و ضامن اجراى آن ، كسى است كه مردم مكه او را به سيادت پذيرفته اند. اكنون كه ما وارد مكه مى شويم ، اين كس عبدالمطلب است .
ميلاد 
آفتاى روز جمعه 17 ربيع الاول سال 570 ميلادى مدتى است دميده و كم كم از پشت كوههاى شرق مكه بالا آمده و بر خانه هاى سمت غربى شهر، تابيده است .
عبدالمطلب ، بزرگ مكه ، در زير سايه بانى كه براى او درست كرده اند، در كنار خانه كعبه نشسته است و چند تن از فرزندانش ، با آن گرم گفتگو هستند. عبدالمطلب ، عمر درازى را پشت سر نهاده اما هنوز نيرومند و استوار است . در گفتار وقارى دارد كه موى سپيد و عمر دراز، بر اين وقار، مى افزايد.
از فرزند بزرگ خود (حارث ) مى پرسد:
- از (آمنه ) خبرى نشد؟
- خواهرم و برخى از ديگر زنان بنى هاشم از ديروز عصر، نزد او بوده اند؛ اگر خبرى بشود ما را آگاه خواهد كرد.
عبدالمطلب ، با خود زير لب زمزمه مى كند:
- بيچاره فرزند جوانم (عبدالله )؛ عمرش به دنيا نبود تا شاهد ولادت فرزندش باشد... از مشيتهاى الهى و خواستهاى خداوندى ، گريزى نيست .
حارث ، به گمان آنكه پدر مى خواهد مطلبى را به او بگويد، مى پرسد:
- چيزى فرموديد؟
عبدالمطلب آهى مى كشد و در پاسخ فرزند، مى گويد:
- نه ، با خود سخن مى گفتم ....
در اين هنگام ، از سمت شعب ابيطالب ، زن جوانى نفس زنان به نزد آنان مى رسد و با كلماتى كه از شادى و دويدن ، بريده بريده بر زبان مى آورد، خطاب به عبدالمطلب مى گويد:
- پدر! مژده ... مژده ... آمنه ... پسر زاييد.
عبدالمطلب با شادمانى پرسيد:
- چه ساعتى به دنيا آمد؟
- امروز صبح ، پيش از طلوع آفتاب .
- پس چرا الان خبر آورده اى ؟ چرا زودتر نيامدى ؟
- همه دستمان بند بود، همه گرفتار بوديم ...
عبدالمطلب پرسيد:
- آيا اكنون مى توانم به ديدار نوه و عروس خود بروم ؟
- آرى ، آمنه منتظر شماست .
وقتى عبدالمطلب به اطاق آمنه واقع در بالا خانه يك خانه دو طبقه در شعب ابيطالب ، وارد شد به جز (ام ايمن )، كنيز آمنه ، برخى از زنان بنى هاشم نيز در كنار بستر آمنه بودند. از جمله : دلاله ، آخرين همسر عبدالمطلب و دختر عموى آمنه ، كه فرزند نوزاد خود حمزه را، در بغل داشت . او حمزه را اندكى پيشتر از زاييدن آمنه ، زاييده بود.
آمنه در بستر دراز كشيده بود. با ورود عبدالمطلب و برخى از پسران او كه همراه پدر، به ديدنش آمده بودند، مى خواست برخيزد و در بستر بنشيند. عبدالمطلب با اشاره دست او را از اين كار بازداشت و سپس پيش رفت و ولادت نوزاد را به او تبريك گفت . آمنه با ديدن پدر و براردان شوهرش ، به ياد همسرش عبدالله افتاد. دلش فشرده شد و اشك در چشمهايش حلقه بست ، آهى كشيد و در پاسخ تبريك پدر شوهر، لبخندى زد و تشكر كرد. و به چهره كودك دلبندش كه در كنار وى در خواب ناز فرو رفته بود، نگريست .... كودك ، دستهاى كوچك و زيبايش را مشت كرده و در كنار صورت مليح و گرد خود نگهداشته بود. موهاى تيره رنگش مثل يك دسته سنبل تازه رسته ، برق ميزد.
عبدالمطلب كنار او آمد و نشست . در چشمهاى پدربزرگ پير، برق شادمانى ديده مى شد. خم شد و در حاليكه مى كوشيد بچه بيدار نشود، گونه هاى چون برگ گل او را بوسيد.
معلوم نبود كودك با كدام فرشته سخن مى گفت زيرا همان طور كه پلكهايش ‍ را بر هم فشرده و در خواب بود، لبخند شيرينى بر لب داشت (71).
چون عبدالمطلب و همراهان بازگشتند، آمنه به دختر عموى خود دلاله گفت :
- متاسفانه شير من كافى نيست ، امروز به زحمت او را سير كرده ام .
- من هم مانند تو شير نداشتم ؛ حمزه را كنيز ابولهب (ثويبه ) شير مى دهد. همانطور كه جعفر پسر ابوطالب را، ماشاءالله شير فراوانى دارد؛ مى تواند كودك تو را نيز شير دهد. بايد با او قرارى گذاشت كه هر روز چند نوبت به همينجا بيايد. براى شير دادن حمزه نيز، او به خانه ما مى آيد.
روز چهارم ولادت ، دلاله با ثويبه نزد آمنه آمدند. دلاله به آمنه گفت :
- از شوهرم خواستم كه با فرزندش ابولهب در مورد شير دادن كنيزش ثويبه به فرزند تو صحبت كند. اكنون خوشحالم كه ثويبه مى تواند فرزند تو را نيز شير بدهد.
آمنه از دلاله تشكر كرد و از ثويبه پرسيد:
- آيا آنقدر شير دارى كه چهار كودك را در روز شير بدهى ؟
- آنقدر شير دارم كه پس از سير كردن فرزند خود مسروح و حمزه و جعفر، ناچارم مقدارى از آن را بدوشم ، و گرنه سينه ام رگ مى كشد و درد مى گيرد. به فرزند شما هم شير خواهم داد؛ فقط دعا كنيد كودكتان پستان مرا قبول كند.
آمنه ، كودك خود را كه در طول سه روز گذشته شير كافى نخورده بود، اما بيتابى هم نمى كرد و نجيب و آسوده ، در كنارش خفته بود، برداشت و به دست ثويبه داد.
ثويبه او را كه اكنون بيدار شده بود، در آغوش گرفت .
كودك در چشمهاى او خنديد. ثويبه پستان خود را به گونه كودك چسباند. به محض تماس گونه كودك با پستان ، چشمهاى خود را فرو بست و سپس با شتاب به كمك لب و دهان به دنبال سر پستان گشت و آن را يافت و به دهان گرفت و با ولع به مكيدن پرداخت ... رگه نازكى از شير كه به كبودى مى زد، از كنار دهان چون غنچه اش روى چانه زيبايش مى دويد...ثويبه و آمنه و دلاله ، در چشمان هم نگريستند، و لبخند شادى ، بر لبانشان نقش بست .
روز هفتم ولادت كودك ، عبدالمطلب قوچى براى نوه عزيز خود (عقيقه ) كرد و با آن ميهمانى با شكوهى ترتيب داد كه عموم سران قريش و خاندان بنى هاشم در آن شركت داشتند. پس از صرف ناهار، عبدالمطلب ، كودك را كه در جامه سپيدى پوشانده بودند، سر دست گرفت و به همگان نشان داد و گفت :
- خدا را سپاس مى گزارم كه به ما فرزند عزيزى عطا فرمود: امروز صبح او را به خانه كعبه بردم و خداى را سپاس گفتم و نام او را (محمد) گذاشتم .(72)
يكى از ميهمانان كه دورتر نشسته بود، بلند پرسيد:
- چرا (محمد)؟ اين نام در ميان اعراب بسيار كم سابقه است ...(73)
- خواستم كه در آسمان و زمين ، ستوده باشد.
صداى هلهله شادى ، از همگان به ويژه از زنان بنى هاشم ، برخاست و ميهمانان ، به عبدالمطلب ، تبريك گفتند.
در آغوش حليمه 
اواخر فروردين ماه بود؛ در اين فصل بايد باران مى باريد، اما ابرها سترون بودند. خشكسالى كم كم دندان نشان مى داد. شايد بر مكه ، چون شهر بود چندان اثر نمى گذاشت يا دست كم اثر آن به زودى مشهود نبود اما در صحرا و در بين قبايل بيابان نشين ، چهره زشت خشكسالى و آثار آن ، زود به چشم مى آمد.
زنان قبائل صحرانشين از جمله بنى سعد بن بكر بن هوازن كه در اطراف مكه بودند طبق يك رسم قديمى ، هميشه و هر سال هنگام بهار و غالبا با هم ، به مكه مى رفتند تا فرزندان اشراف و سران قريش را براى شير دادن و دايگى به قبيله بياورند. آن سال به اين كار احتياج بيشترى داشتند چون خشكسالى درآمد و محصول قبيله را كاهش داده بود.
از مردم مكه هر كس دستش به دهانش مى رسيد، فرزند شيرخوار خود را به دايگان صحرانشين مى داد تا فرزندانشان در صحرا پرورش يابند و نيز زبان عربى را در يك منطقه دست نخورده فراگيرند، به همين جهت اين كودكان پس از تمام شدن ايام شيرخوارگى تا چند سال ، در نزد دايگان خود، در قبيله مى ماندند و فقط سالى چند بار براى مدتى كوتاه به شهر مى آمدند تا با اولياى خود ديدار كنند. قبيله بنى سعد بن بكر، به فصاحت شهرت داشت و محل آن نيز به مكه چندان دور نبود. به همين جهت اهالى مكه فرزندان خود را بيشتر به اين قبيله مى فرستادند. آن سال در مكه ، بيمارى وبا هم ديده شده بود و آمنه براى فرزند خود سخت نگران بود، و يكبار هم به پدر شوهر خود گفته بود:
- چند تن تاكنون در شهر از وبا مرده اند، من براى محمد نگرانم .
- دخترم نگرانى تو بجاست ، من هم اين نگرانى را دارم اما منتظر دايگان قبيله بنى سعد بن بكر هستم ؛ تا يكى دو روز ديگر پيدايشان مى شود. به ابوطالب سپرده ام كه به محض آنكه آمدند، مرا خبر كند تا محمد را به يكى از آن ها بسپاريم .
زنان شيرده بنى سعد بن بكر، برخى پياده و بعضى سواره ، در حاليكه هر يك فرزند خود را در آغوش داشت به سوى مكه مى رفتند. شتر ماده اى با خود آورده بودند تا در راه ، از شير آن استفاده كنند. حليمه دختر ابوذويب عبدالله بن حارث ، نيز مانند زنان ديگر قبيله ، فرزند خود را در آغوش ‍ داشت و بر الاغ ماده اى سوار بود و به سوى مكه پيش مى رفت .
شوهر برخى از زنان نيز همسران خود را همراهى كرده بودند؛ شايد براى آنكه بتوانند با پولى كه از دايگى همسرانشان دريافت مى شد، برخى از مايحتاج خانواده را از مغازه هاى مكه خريدارى كنند.
وقتى سرانجام به مكه رسيدند و در محلى كه هر سال جمع مى شدند، ايستادند؛ همسر يكى از زنان ، به طرف خانه كعبه روانه شد، تا در آنجا اعلام كند دايگان آمده اند؛ زيرا اغلب مردان مكه ، در حوالى كعبه گرد مى آمدند.
مردم مكه وقتى از موضوع باخبر شدند، هر كس كه فرزندى براى سپردن به دايگان داشت ؛ به محل اجتماع دايگان روى آورد.
ابوطالب نيز به محض اطلاع ، كسى را به شعب ابيطالب به دنبال آمنه فرستاد و خود نزد پدرش كه در آن لحظه در منزل خويش بود، رفت ، و اندكى بعد هر سه به نزد دايگان شتافتند؛
چندين زن در حاليكه فرزندان شيرخوارشان بيتابى و گريه مى كردند و خودشان از رنج راه ، خسته به نظر مى رسيدند، در گوشه اى گرد آمده بودند و جمعيت نسبتا انبوهى ، در حاليكه شيرخوارگانى در دست داشتند، با آن دايگان گفتگو مى كردند. هر لحظه يكى از دايگان ، كودكى را كه به او عرضه كرده بودند، زير سينه خود مى گرفت و اگر آن كودك پستان او را مى پذيرفت ، با والدين او بر سر نگهدارى وى و چند و چون آن ، وارد گفتگو مى شد و اگر كودك پستان را نمى گرفت ، به سراغ كودكى ديگر مى رفت .
كنارتر، ماده شترى كه دايگان با خود آورده بودند، در حاليكه يك زانويش ‍ در عقال بسته شده بود، روى زمين خوابيده بود و صبورانه به صحنه مى نگريست و نشخوار مى كرد و مركوبهاى ديگر هم در اطراف او بى صدا ايستاده بودند.
با ورود عبدالمطلب ، دايگان ، به خاطر شناختى كه از شخصيّت وى داشتند، به طرف او و آمنه هجوم آوردند. هر كس مى خواست زودتر كودكى را كه او عرضه مى كرد، نصيب خود سازد... ابوطالب گفت :
- شتاب نكنيد؛ بگذاريد كودك ، خود انتخاب كند.
آمنه ، محمد را به نخستين زنى كه نزديك او بود سپرد. آن زن ، سينه اش را در دهان محمد نهاد، اما كودك ، اشتياقى نشان نداد و سر خود را برگرداند.
آمنه محمد را از او گرفت و به زنى ديگر سپرد، اما محمد از پذيرفتن پستان او نيز، سر باز زد.
البته تا آنموقع ، چند زن ، فرزندان برخى از كسان را پذيرفته بودند، اما هنوز تعداد زيادى از زنان ، كودكى را انتخاب نكرده بودند يا بهتر بگوييم ، كودكى آنانرا انتخاب نكرده بود. تمام اين زنان ، اقبال خويش را آزمودند.... اما محمد، پستان هيچيك را به دهان نبرد. حلا، تنها يك زن مانده بود: حليمه سعديه . آمنه كم كم نگران شده بود چرا كه محمد اگر پستان اين زن را هم نمى پذيرفت . دستكم تا مدتى ديگر و يافتن دايه اى ديگر، محمد در مكه مى ماند و هر چند ثويبه ، به او شير مى داد اما با وبايى كه در مكه شيوع يافته بود، چه مى كرد؟ بنابراين وقتى حليمه محمد را در آغوش گرفت ، دل در دل آمنه نبود؛ اين نگرانى هنگامى به اوج خود رسيد كه با شگفتى و ياس ‍ مشاهده كرد كه محمد، پستان حليمه را نيز نپذيرفت ....
حليمه به او گفت :
- بگذاريد، پستان راستم را هم امتحان كنم ، شايد از پستان چپ نمى نوشد. من با پستان چپ خود بيشتر فرزند خويش را شير مى دهم .
حالا، بسيارى از حاضران نيز، كنجكاو شده بودند و ساكت و بى صدا، به صحنه مى نگريستند. حليمه محمد را برگرداند و در آغوش راست خود گرفت و پستان خود را به دهان بسته محمد، چسباند محمد بى درنگ دهان باز كرد و آن را در دهان گرفت و با ولع به مكيدن پرداخت ...
همه از شادى ، فرياد كشيدند. عبدالمطلب كه در تمام اين مدت فقط نگاه مى كرد و سخنى نگفته بود، از حليمه پرسيد:
- اسمت چيست و از كدام قبيله اى ؟
- حليمه و از بنى سعد.
- به به ، به به ، دو چيز شايسته و دو چيز پسنديده : (بردبارى ) و (خوشبختى )! حلم و سعادت را در نامت به فال نيك مى گيرم و فرزند زاده خود را به تو مى سپارم .
كودكى 
در آغوش صحرا 
ساعتى به غروب مانده بود كه حليمه و همراهان ، به قبيله خود رسيدند.
چند اصله نخل ، كنار يك بركه كوچك و كم آب ، در دامنه يكى دو تپه نيمه شنى ، نيمه خاكى و سى چهل خيمه سياه و يكى دو حلقه چاه ، تمام موجوديت قبيله را تشكيل مى داد. جز دو سه گاو و سه چهار گوسفند و چند شتر و بچه شتر، ايستاده و خفته در كنار بركه و شمارى مرغ و خروس كه از پيش پاى بچه ها، لابلاى خيمه ها، مى رميدند، هيچ چيز ديگر بر اين مجموعه فشرده و ساده حيات ، نمى افزود.
حليمه ، محمد و فرزند خود (عبدالله ) را به خيمه خويش آورد. شوهرش حارث بن عبدالعزى هنوز از صحرا بازنگشته بود و دختران خردسالش انيسه و شيما، جلوى خيمه ، بازى مى كردند.
خيمه از موى بز بافته شده و ديركى محكم و قطور، در وسط، سقف آن را بالا برده بود. چهار ديرك كوچكتر، در چهار زاويه ، ديواره هاى جانبى را بر پا داشته بود و طنابى سر هر ديرك را از بيرون به ميخى محكم و آهنين ، روى زمين ، وصل مى كرد.
حليمه ، محمد و عبدالله را كه در آغوش او خفته بودند، در بسترى كنار هم خوابانيد و به جلوى خيمه بازگشت و به افق روبرو نگريست . شتران و گوسفندان بسيارى ، هزار متر دورتر، به سوى قبيله باز مى گشتند. خورشيد، پشت سر آن ها، مثل يك مجمعه بزرگ آتش ، در افق خاكسترى فرو مى رفت و انعكاس ته مانده نور آن ، روى آينه بركه ، گرد نارنجى مى پاشيد.
حليمه به داخل خيمه بازگشت و به تدارك شام پرداخت . شويش از راه مى رسيد و شام مى خواست . انيسه و شيما را صدا كرد تا به وى كمك كنند.
ديرى نپاييد كه از هياهوى شتران و بع بع گوسپندان دانست كه حارث برگشته است . شويش آن روز، همراه گله بانان به صحرا رفته بود.
هنگام خوردن شام ، حليمه ماجراى سفر خود به مكه و آوردن محمد را براى شوهرش با آب و تاب نقل كرد و در پايان افزود:
- شايد باور نكنى ، اما از لحظه اى كه اين كودك پستانم را مكيده ، احساس ‍ مى كنم كه شيرم بركت يافته و بيشتر شده است .
حارث برگشت و در پرتو چراغ پيه سوز، به چهره آرام و مليح محمد كه گوشه خيمه خفته بود، نگاهى با اعجاب و تحسين افكند و گفت :
- خدا كند قدمش براى قبيله هم با بركت باشد. گله بانان هر روز شتران و گوسفندان و را گرسنه به بيابان مى برند و گرسنه بر مى گردانند. تمام زمستان ، يك باران نباريده است و اگر در اين بهار هم بارانى نبارد، تمام گوسفندان قبيله خواهند مرد.
هنوز گفته حارث تمام نشده بود كه يك لمحه ، تمام دهانه خيمه از روشنى انباشته شد و لحظه اى بعد، غرش گوشخراش رعد، ديرك چادر را لرزاند... زن و مرد قبيله از خيمه ها بيرون ريختند... و به آسمان خيره شدند. هيچ چيز به چشم نمى خورد و باران هم نمى باريد. اندكى بعد، دوباره برقى در دل آسمان ، چشم ها را خيره كرد و بى درنگ از پى آن توپ تندر تركيد... و دگرباره آذرخشى شتابان از پى آن و تندرى غران از پى تر... اينك بادى نيز، كم و بيش مى وزيد و خيمه ها را در تاريكى تاب مى داد...
و ناگهان ، باران ؛ نخست تك تك ، بر سر اين و بر چهره آن و بعد جرجر و فراوان ... و غريو و لوله از جان شيخ و شاب برخاست ... و همگان به داخل خيمه ها دويدند...
حليمه ، با شادمانى و يقين گفت :
- به خدا سوگند، اين نعمت به بركت آمدن اين كودك به قبيله ماست .
شويش دنبال كلام او را گرفت .
- خداى را شكر، بهار پر بركتى خواهيم داشت .
آنگاه برگشت و كنار محمد زانو زد، گونه او را كه در خواب ناز فرو رفته بود بوسيد و خطاب به او حقشناسى گفت :
- به قبيله سعد بن بكر، خوش آمدى !
محمد، در كنار برادر و خواهران رضاعى اش عبدالله و انيسه و شيما، در قبيله بزرگ مى شد. حمزه ، عموى همسن و سال او را نيز به همين قبيله آورده بودند و دايگى او را زن ديگرى ، به عهده داشت . تمام افراد قبيله محمد را كاملا مى شناختند زيرا در پى آمدن او، درهاى رحمت الهى به روى همه باز شده بود، خشكسالى از همان شب ورود او ريشه كن شده و آب چاههايشان رى كرده بود و اغلب گوسفندان قبيله ، دو قلو زائيده بودند و شير شتران زياد شده بود؛ تمام نخلهائى كه كاشته بودند، بارور شد و آنهايى كه از قبل داشتند، محصول بيشتر داد.
حليمه به تدريج ، بسيار به محمد علاقمند شد. به فرزند خود نيز علاقه غريزى داشت اما محمد، در دل او با همه كودكى ، مهرى همراه با احترامى مقدس برانگيخته بود، گاهى با خود مى انديشيد: حتى اگر وجود او آنهمه بركت براى قبيله به ارمغان نياورده بود، باز او را دوست مى داشت ، آخر اين كودك ، با وجود شيرخوارگى به راستى دوست داشتنى بود، هيچگاه جز از پستان راست او، شير نمى نوشيد، گويى پستان چپ را عادلانه ، براى برادر رضاعى اش عبدالله نهاده بود. هرگز در طول شب با گريه هاى بيهنگام و با بى تابى حليمه را، از خواب برنمى خيزاند. كودكى شاداب بود، از همان لحظه كه با اشتهاى كامل شيرش را مى خورد، تا وعده بعد، آرام و با نشاط بود، روزها گاهى خواهر رضاعى اش شيما، او را به دوش مى گرفت و در اطراف قبيله ، مى گرداند. مليح و شيرين و كودكانه به روى همه مى خنديد و دستهاى كوچكش را تكان مى داد. چهره اش دوست داشتنى و زيبا بود، از چشمهايش ، حيات و نشاط و كودكى مى جوشيد؛ پيشانى گشاده اش زير خرمنى از گيسوى ترد و تازه و مشكفام تلاءلو داشت اما خنده اش چيز ديگرى بود؛ در چشمه مواج خنده او، غبار كدورت و تيرگى شسته مى شد؛ بارى ، همه چيز در او، با ديگران تفاوت داشت ؛ نه تنها با كودكان قبيله ، بلكه با ديگر كودكان مكه و حتى ديگر كودكان بنى هاشم ، تفاوت داشت . حليمه اين موضوع را كاملا درك كرده بود. حمزه ، عموى همسال محمد را زنى از همين قبيله شير مى داد؛ يكروز اين زن حمزه را به حليمه سپرده و خود پى كارى رفته بود و حليمه يك شبانه روز تمام به حمزه شير داده بود(74). دايگى پسر عموى محمد، ابوسفيان پسر حارث بن عبدالمطلب را هم حليمه پذيرفته بود و هر روز او را در كنار محمد شير مى داد. هيچيك از اينان ، در زيبايى و شيرينى و ملاحت و آرامش ، به محمد نمى رسيدند. وقتى محمد دو ساله شد، او را از شير باز گرفت . از آن پس گاهى به مكه مى رفت و محمد را با خود مى برد تا آمنه او را ببيند. آمنه هنوز از وباى شايع در مكه بر جان محمد مى ترسيد و اجازه داده بود همچنان در قبيله بماند.
ديگر محمد راه افتاده بود و سخن مى گفت و با برادر رضاعى خود عبدالله جلوى خيمه ها بازى مى كرد؛ بسيار شيرين زبان و خواستنى شده بود؛ چون نواده رئيس مكه بود، طبعا در حراست و پرورش او، دقت بيشترى مى كردند. حليمه همواره ، انيسه يا شيما را مى فرستاد كه به هنگام بازى چشم بر او داشته باشند. كم كم محيط اطراف ، نظر هوشمند او را به خود جلب مى كرد: شترى كه روى زمين خفته و آرام نشخوار مى كرد؛ بركه اى كه در رديف آخرين چادر، كنار قبيله آراميده بود و گاهى باد بر سطح صاف آن ، موج مى انداخت ؛ شمشير پدر عبدالله كه از ديرك خيمه آويزان بود؛ پير زنان و پير مردان قبيه كه با دوك دستى ، نخ مى رشتند؛ مردى كه از تنه درخت بلند خرمايى به كمك طناب با مهارت بالا مى رفت ... اين كنجكاويها بيشتر ايام بين سه تا چهار سالگى او را پر مى كرد و هر چه بزرگتر مى شد، شوق دانستن و ديدن ، در وى شكوفاتر مى شد تا آنجا كه يكبار در اواخر چهار سالگى از حليمه تقاضا كرد او را همراه كسانى كه با گوسفندان به صحرا مى رفتند، گسيل كند.
در آغاز پنجسالگى ، ديگر همچون مردان قبيله ، فصيح و رسا سخن مى گفت . پس ديگر نيازى به ماندن او در قبيله نبود؛ آخرين بارى كه حليمه او را به مكه و نزد مادر و پدر بزرگش برده بود، آنها به حليمه يادآور شده بودند كه تا هنگام پنجسالگى ، وى را برگرداند. همين بار بود كه وقتى با هم از مكه به قبيله باز مى گشتند محمد خود سر صحبت را باز كرده و از حليمه پرسيده بود:
- مادر جان ، من دو تا مادر دارم ؟
- چرا اين را مى پرسى عزيزم ؟
- چون هر وقت مى خواهيم به مكه برويم مى گويى برويم ديدن مادر.
- پسرم ، درست گفته ام ؛ مادر اصلى تو اوست ؛ او آمنه نام دارد؛ آن مرد پير كه تو را مى بوسيد، پدر بزرگ تو بود كه رئيس و بزرگ مكه است ؛ مادرت براى آنكه تو از وبا درامان باشى ، چهار سال پيش تو را به من سپرد و چون من به تو شير داده ام ، منهم مادر شيرى تو هستم . البته مادرت مى خواست كه زبان و سخن گفتن فصيح را هم در قبيله ما بياموزى . مكه ، شهر است ، بزرگ است ، از همه جا، همگان در آن رفت و آمد مى كنند؛ همين ها، زبان مردم آنجا را مخلوط كرده اند... چطور بگويم كه تو نازنين كوچولو بفهمى ؟
- مى فهمم مادر جان ، ما چون خودمان با خودمان حرف مى زنيم ، بهتر صحبت مى كنيم ؛ آنها چون با غير خودشان نيز صحبت مى كنند و هم صحبت مى شوند، به خوبى ما حرف نمى زنند.
- آفرين عزيزم ؛ تو كه از من هم بهتر مى فهمى و بهتر سخن مى گويى .
در پايان پنجسالگى ، يكروز حليمه ، محمد را با خود برداشت و به مكه برد و به آمنه سپرد. وقتى مى خواست باز گردد، محمد به وضوح بيتاب بود؛ دست در گردن آمنه افكند و تلخ گريست . حليمه نيز اشك مى ريخت . اما چاره اى نبود؛ پس او را چند بار بوسيد و به او گفت :
- عزيزم ، من گاهى به ديدن تو خواهم آمد؛ و با شتاب او را ترك گفت ؛ در حاليكه محمد هنوز به پهناى صورت مى گريست . اما مادرش آمنه هم ، چندان مهربان بود كه به زودى ، جاى خالى حليمه را پر كرد.
در كنار مادر 
با آنكه محمد پيش از آمدن به آغوش مادر، چند بار مكه را ديده بود، اما از آن پيش ، هيچگاه فرصت نيافته بود در آن زندگى كند. مكه را با انسى كه به قبيله و صحرا و زندگى در هواى آزاد آنجا داشت ، تا مدتى بر نمى تافت ؛ اما به زودى با توجه بيش از حدى كه مادر، پدر بزرگ و عموها به ويژه ابوطالب و ديگر زنان و مردان بنى هاشم به وى نشان مى دادند، با فضاى مكه ماءنوس ‍ شد. همبازيهاى بيشتر، تنوع و رنگارنگى جايها، لباسها، كردارها، همه و همه كنجكاوى كودكانه او را بيشتر از محيط قبيله ، سيراب مى كرد اما گاهى دلش براى همبازى ديرينه اش عبدالله و پرستارانش انيسه و شيما و دايه اش ‍ حليمه تنگ مى شد...
گاهى نيز با وجود تنوع محيط مكه ، دلش از بسته بودن چشم انداز آن مى گرفت : دور تا دور كوه بود و خانه ها، اغلب تنگ و گذرگاههاى بين خانه ها، باريك . او در صحرا چشم گشوده بودو محيطهاى بسته را دوست نمى داشت به ياد مى آورد كه در صحرا گاهى جلوى خيمه مى نشست و به شترانى كه قبيله را به سوى دشت ترك مى كردند، مى نگريست ؛ به حركت آرام و آهسته آنها كه دور و دورتر مى شدند نگاه مى كرد تا وقتى كه شتران در سينه دشت ، به چشم او چون نقطه ، كوچك مى شدند، و كوچكتر، تا ديگر آنها را نمى ديد اما فراسوى آنها، افق براى دورتر رفتن هنوز جا داشت . در حاليكه در مكه هر جا ايستاده بود تا مى خواست كبوتر وحشى نگاهش را پرواز دهد، هنوز برنخاسته به صخره هاى كوهساران مى خورد و بال و پر شكسته دوباره به لانه چشمهايش باز مى گشت . به همين جهت ، چند بار از مادرش پرسيده بود:
- مادر! شما نمى خواهيد سفر كنيد؟
و مادر كه منظور اصلى او را در نمى يافت ، گفته بود:
- نه پسرم .
با اين وجود، در كنار مادر دستاوردهاى ديگرى داشت : گرچه دايه اش ‍ حليمه خيلى خوب حرف مى زد اما مادرش حرفهاى خيلى خوب مى زد؛ مادرش به او گفته بود كه جد اعلاى او ابراهيم خليل و فرزندش اسماعيل خانه كعبه را در همين مكه ساخته بودند، در همان مكان كه هر روز به نزد پدر بزرگ مى رفت ، و اينكه آنها پيامبر خدا بودند و اينكه بتهايى كه روى صفا و مروه گذاشته بودند يا آنهايى كه در خانه كعبه بود و يا حتى آنهايى كه بعضى در دست خود مى گرفتند و با خود به هر سو مى بردند و آنرا خدا مى دانستند همه نشانى هاى نادانى مردم بود و آنها خدا نبودند.
مادرش از پدرش و جوانى و زيبايى و مهربانى او سخن مى گفت و اينكه چگونه با او ازدواج كرده بود. مهمتر از همه اينكه مادر به او مى گفت كه او بايد قدر خودش را بسيار بداند؛ چون شنيده است كه در بزرگى پيامبر خواهد شد. محمد اين سخنها را كه مادر شباهنگام و پيش از آنكه بخوابد، براى او مى گفت خيلى دوست مى داشت . البته قصه هاى كنيزشان ام ايمن را هم كه اسم اصلى اش (بركه ) و اصلا حبشى بود، خيلى دوست داشت .
همين ام ايمن بود كه چند ماه بعد به او مژده داد كه قرار است با مادر و او به يثرب و به زيارت قبر پدر بروند.
در راه يثرب  
روز حركت ، محمد سراز پا نمى شناخت ، شش سالش تمام شده بود و در آغاز هفت سالگى بود و فكر سفر، شتر سوارى و ديدن جاهاى ناشناخته ، قند در دلش آب مى كرد. ابوطالب شترها را كه دو نفر بودند خوابانده بود تا آنها را سوار كند. يكى را او و مادرش سوار شدند و ديگرى را با اندك توشه و لباس و مشكهاى آب بار كرده بودند تا ام ايمن روى بار سوار شود؛ ابوطالب هم سوار اسب خود شد و همراه آنان راه افتاد.
محمد، از مادرش پرسيد:
- عمو هم با ما مى آيد؟
- نه مادر جان ، عمو چند گام براى بدرقه ما همراهمان مى آيد و بر مى گردد.
چند صد گام آنسوتر، ابوطالب خداحافظى كرد و سر اسب را باز گرداند و به سرعت باز گشت . محمد كه سر برگردانده بود تا رفتن عمو را ببيند، پس از دور شدن وى به مادر گفت :
- عمو، چه اسب زيبايى دارد و چقدر تيز مى دود!
- آرى پسرم .
- چرا ما با اسب نمى رويم ؟
- اسب را مردان براى جنگ و كارهاى ديگر خود لازم دارند؛ به اضافه سفر با شتر امن تر است ؛ چون هر كس ببيند مى فهمد كه ما مسافريم نه جنگجو.
- با شتر چقدر طول مى كشد تا به يثرب برسيم ؟
- چهارده روز.
- آنجا به خانه چه كسى خواهيم رفت ؟
- به خانه دائى هاى تو از طائفه بنى عدى بن النجار.
- شبها كجا خواهيم خفت ؟
- اينطور كه ما راه مى رويم ، هر شب به يك آبادى يا قبيله در سر راه خواهيم رسيد؛ آنها به ما جا و پناه خواهند داد. در اين راه دائما مسافر رفت و آمد مى كند؛ به زودى تو خود مسافرانى را خواهى ديد كه از سوى مقابل مى آيند تا به مكه بروند و يا كسانى را خواهى يافت كه از آباديهاى اطراف براى رفتن به يثرب با ما همراه خواهند شد.
تمام چهارده روز تا رسيدن به يثرب ، محمد از مادرش با پرسشهاى پياپى عطش كنجكاويهاى كودكانه خود را سيراب مى كرد و يا به ديدن راه و صحرا و كوهها و ديدنيهاى ديگر بين راه مى گذرانيد و هر وقت هم خسته مى شد، چون جلوى مادرش سوار بود، به سينه تكيه مى داد و مى خوابيد. رويهم با وجود خستگى ، بسيار به او خوش گذشت .

next page

fehrest page

back page

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یونس ع
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 8 ارديبهشت 1394

يونس (65) 
بلند بالا بود و تكيده اما با چهره اى روشن و چشمهايى نافذ و درشت كه سپيديهاى آن مثل صبح صادق و سياهى هاى آن مثل تن شب بود.
مويى بلند و افشان داشت كه همواره بر شانه مردانه اش آرميده بود و گردنى به بلنداى عزت و استوارى اراده .
پيامبرانه مى خراميد و مى نشست و بر مى خاست و مى نگريست . شمرده و روشن سخن مى گفت و فصيح و شيرين .
وقتى اندرز مى كرد، انگار شير تازه از لبانش مى جوشيد.
هرگز بلند نمى خنديد اما شكوعه گلخنده اى شيرين را هميشه بر لب داشت ، مثل گل هميشه بهار.
اهل الفت بود و اهل انس ، و نام او، يونس بود.
تمام مردم نينوا، يونس را مى شناختند، شهر نينوا، نسبتا جمعيت زيادى داشت ، با خانه هايى اغلب از گل و چوب خانه ها، از تپه هايى بلند اطراف شهر چنان ديده مى شدند كه در سايبانى سبز از چتر نخلها آرميده اند. شهر داراى يك ميدان بزرگ بود. در قسمت بالاى ميدان ، يك تخته سنگ بزرگ قرار داشت كه هيچ كس نمى دانست از چه هنگام و به وسيله چه كس در آنجا گذاشته شده است . طبق يك سنت كه منشاء آن نيز معلوم نبود، هر كس ‍ هرگاه مى خواست سخنى ، پيامى يا خبرى را به همگان برساند، بر آن تخته سنگ مى ايستاد و مردم بى درنگ در ميدان جمع مى شدند و به سخنان او گوش مى دادند.
سالها بود كه يونس هر روز عصر از خانه كوچك و فقيرانه خود به اين ميدان مى آمد و بر تخته سنگ مى ايستاد و به نصيحت و پند دادن مى پرداخت :
- اى مردم ! تباهى و تيرگى نتيجه شركتان به خداست . خدايى جز خداى يگانه وجود ندارد. بت نپرستيد، و اموال خود را به باطل مخوريد. تهيدستان و مستمندان را كمك كنيد. بردگان ، مانند هر يك از شما در پيشگاه خداوند برابر هستند، آنان را ميازاريد، با آنان مهربان باشيد، از اينكه با آنان بر يك سفره غذا بخوريد ننگ نداشته باشيد....
ديگر همه سخنان او را تقريبا از بر داشتند، اما چون بسيار مهربان بود و نيز فصيح و شيرين سخن مى گفت ، هر روز دور تخته سنگ فراهم مى آمدند و به سخنان گرم او گوش فرا مى دادند ولى جز برخى از بردگان ، كمتر كسى در دل به سخنان او ايمان داشت . بردگان نيز اگر از دل به يونس گرويده بودند، به خاطر ترسى كه از مالكان خود داشتند، به زبان نمى آوردند.
اما مسئله به همين جا پايان نمى يافت . تقريبا هر روز، برخى از مردم نادان ، به هنگام سخنرانى يونس ، او را مسخره مى كردند و گاهى كلامش را مى بريدند و يا او را دشنام مى دادند و يا حتى در پاره اى از موارد پاره سنگى كوچك به سوى او پرتاب مى كردند.
نزديك به سى سال از اين وضع گذشت . مقاومت و مخالفت مردم عاصى نينوا با يونس علنى تر شده بود و آنان عرصه را بر او تنگ كردند. يونس ، ديگر از دشنامها و تمسخرها و عتابها و پرتاب سنگها خسته و دلريش بود. يك روز، در راه بازگشت از ميدان به خانه ، با دلتنگى بسيار با خدا مناجات كرد:
- خدايا! من به راستى از هدايت اين مردم نااميد شده ام . پروردگارا، اكنون سالهاست كه من ، چه در عمل و چه در گفتار، آنان را به راه روشن تو رهنمون شده ام . اما حتى يك گروه كوچك هم از آنان به راه تو نيامد. پروردگارا! تو مى دانى كه من در عمل اسوه بوده ام . مانند مستمندترين اين مردم زندگى كرده ام . با همه مهربان بوداه ام . هزاران بار براى پيرزنان و بردگان كم توان ، آب از چاه كشيده ام و به خانه هايشان رسانده ام . تقريبا هر روز براى به دست آوردن روزى و توشه روزانه خود چون بردگان در مزارع و نخلستانها كار كرده ام و هرگز از كسى چيزى نخواسته ام . هر جا مستمندى خانه اى مى ساخت ، براى او رايگان خشت زدم ، گل آوردم و سنگ بر سنگ گذاشتم . به هنگام درو، كشاورزان ناتوان را يارى رساندم .
پروردگارا، اينان اين همه را مى دانند، اما جز تنى چند ايمان نياورده اند. هنوز هم مثل روزهاى نخست ، شهر از بت پرستى و شرك و تيرگى و تباهى و ظلمت جور و سياهى فحشا و منكر و پليدى و نفاق و ريا و آز و ستم ، آكنده است !
خداوندا! من ديگر خسته شده ام ... پروردگارا! من خسته شده ام !
پس از آن همه سال ، صبر پيامبر مكرم خدا به پايان آمده بود. يونس پس از آن مناجات ، هنگامى كه به خانه محقر خود رسيد، رهتوشه اى و چوبدستى برداشت و نگاهى به بدرود و دريغ به خانه كوچك خود انداخت و سپس ‍ بى آنكه با كسى چيزى بگويد، به طرف بيرون شهر به راه افتاد.
گريختن از مسؤ وليت درخور پيامبران نيست ، هر چند ما به راستى به او حق مى دهيم . اما آيا خداوند نيز مى پذيرد؟
يونس ، پس از چند روز راه سپردن ، به ساحل دريا رسيد. و هنگامى رسيد كه يك كشتى پر از مسافر در حال حركت بود. پس چوبدست خود را تكان داد و به سوى كشتى دويد. خوشبختانه برخى از مسافران او را ديدند و به ناخدا گوشزد كردند و كشتى ماند تا يونس نيز سوار شود.
هنوز چيزى از ساحل دور نشده بودند كه نخست ابرى دلگيرى رخساره خورشيد را پوشاند و سپس بادى كم و بيش تند، امواج را به تلاطم انداخت .
در روزگار يونس ، بين دريانوردان رسم بود كه اگر كشتى دچار طوفان مى شد آن را نتيجه وجود يك بزهكار در كشتى مى دانستند و اگر هيچ كس حاضر نبود اعتراف به بزهكارى خود بكند، قرعه مى انداختند و به نام هر كس ‍ مى افتاد، او را به دريا مى افكندند.
طوفان بيشتر و بيشتر شد. موجها كه نخست چون گاهواره اى كوچك كشتى را به اين سو و آن سو مايل مى كرد، اينك چون كوههاى سترگ پياپى در مى رسيدند و كشتى را چون پر كاهى بلند مى كردند و ناگهان رها مى ساختند. مسافران در هم مى لوليدند و همه اشياء و بارها در هم مى ريخت . گويى در دريا آبستن طوفان مرگ بود.
ناخدا فرياد كشيد:
- نام مسافران را بر پوست بنويسيد و قرعه بكشيد. بزهكارى مشؤ وم در ميان ماست و اين طوفان شوم از اوست !
قرعه ، به نام آخرين مسافر بود:
- يونس !
ناخدا فرياد كشيد:
- يونس كيست ؟
پيامبر خدا يونس ، پيش رفت و فرمود:
- منم .
همه در چهره پاك و نورانى او نگريستند. چنان از معصوميت و سادگى و صفا موج مى زد كه شرم كردند گناه امواج توفنده را به گردن او بيندازند.
ناخدا گفت :
- ما نبايد در اين كار اشتباه كنيم ، وگرنه وضع بدتر خواهد شد. تا سه بار قرعه مى اندازيم !
چنان كردند و هر سه بار نام يونس بود.
يونس كه همه امور را از مشيت خداوند مى دانست ، بى درنگ دريافت كه در معرض آزمونى الهى قرار گرفته است ، آزمونى كه بى رابطه با فرار او از مردمش نيست .
پس صبور و متين ، تن به قضاى الهى سپرد و او را به دريا انداختند.
يونس هنوز يك بار در آب غوطه نخورده بود كه همراه با آبى فراوان در كام ماهى غول آسايى فرو رفت . ديگر هيچ اميد نجاتى نبود، جز تاريكى و ظلمت مرگ محسوس نبود. پس با خداى خود گفت :
- خداوندا! هيچ خدايى جز تو نيست . پاكيزه باد نام تو. همانا من از ستمكاران بوده ام .
يونس دريافته بود كه با فرار خود از ميان امت خويش ، بر خود ستم كرده است .
زمانى بعد، امواج مهر و رحمت الهى به حركت درآمد و ماهى غول آسا يونس را به آبهاى كم عمق كنار ساحل برد و او را همان جا از كام بيرون داد. چشمان يونس دوباره روشناى آشنا را شناخت و پاهاى خسته و مجروحش ‍ سختى زمين را در آبهاى كناره ساحل حس كرد. برخاست و خود را كشان كشان به خشكى رسانيد.
طوفان فرو نشسته بود و ساحل ، يكدست و بى گياه ، تا افق كشيده بود. تنها، كدو بنى در ساحل روئيده بود.
يونس با لباسهاى خيس و پاره پاره و با تنى كه جاى جاى خراشيده و خون از آن جارى بود، خود را به سايه كدوبن كشانيد و هنوز سر بر كدويى نگذاشته بود كه از ضعف و زخم و زجر، به خواب رفت .
در نينوا، از فرداى حركت و هجرت يونس ، نخست حركت و جنبشى و سپس بلوايى به پا شد.
ابتدا آنها كه او ايمان آورده بودند - اگر چه بسيار كم بودند - نگران ، گمشدن او را به همگان اطلاع دادند. سپس پيرمردان و پيرزنان و بچه ها كه همه از او نيكيها ديده بودند، دلتنگى خود را از نبودن او بروز دادند، كم كم بحثها برانگيخته شد، هركس خاطره هايش را مى كاويد و چيزى درباره او مى گفت . نگرانى از عدم حضور يونس رفته رفته بالا گرفت . برخى از پيرمردان پيشنهاد كردند كه جوانان در دسته هاى مختلف تمام تپه ماهورها، دشتها و دره هاى اطراف شهر را بگردند تا شايد او را بيابند.
به تدريج سرزنشها آغاز شد:
- ما قدر او را نشناختيم !
- او به خاطر حرف ناشنويها و تمسخرهاى ما، ما را رها كرد!
ديگر تقريبا هر روز مردم با حسرت جمع مى شدند و يك نفر بر بالاى تخته سنگ ، از او و نيكى و پاكى او سخن مى گفت :
- مردم ! آيا كسى به ياد دارد كه از يونس آزارى ديده باشد؟ آيا جز اين است كه او مانند مستمندترين مردم با ما مى زيست ، در غمهاى ما شريك بود و از شاديهاى ما بهره اى نداشت ؟ آيا كسى به خاطر مى آورد كه او چيزى براى خود خواسته باشد؟ آيا براى گذران زندگى خود چون يكى از كارگران به سختى كار نمى كرد؟
و مردم ، با سر، سخنان او را تصديق مى كردند. آنگاه جوانانى كه آن روز به نواحى مختلف اطراف گسيل شده بودند، از راه مى رسيدند و گزارش ‍ مى دادند كه از او اثرى نديده اند.
در يكى از همان روزها، مردم در ميدان شهر با حسرت و اندوه گرد آمده بودند و به سخنان مرد ديگرى از اصحاب يونس گوش فرا مى دادند. او گزارش جست و جوى دسته ديگرى از جويندگان يونس را با اندوه و نااميدى بيان مى كرد. در جاى هميشگى يونس بر تخته سنگ ايستاده بود و سخن مى گفت . اما به ناگهان ، دستهايش را به شادى گشود و چهره اش از تابش شادمانى روشن شد و فرياد برآورد:
- الهى شكر... آنك پيامبر خدا يونس !
جمعيت ، يكپارچه به سويى كه آن پيرمرد اشاره مى كرد برگشت .
ديگر يونس به امت خويش پيوسته و امت به خداى گرويده بود. نينوا، همه گمشده هاى خود را بازيافته بود.(66)


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شمه ای از اخلاق ورفتار پیامبر ص
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 8 ارديبهشت 1394

در شمه اى از احوال و اخلاق آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم)(7): تواضع و فروتنى
از انس بن مالك روايت شده است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) همواره بيماران را عيادت و جنازه ها را تشييع مى كرد و دعوت بردگان را اجابت مى نمود. بر الاغ سوار مى شدند، (در جنگ خيبر و بنى قريظه و بنى نضير بر الاغ سوار بود كه دهانه و پالان و رانكى آن ، از ليف خرما بود).
و نيز انس بن مالك گويد: با اينكه هيچ كس نزد مردم از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) محبوب تر نبود ولى وقتى او را مى ديدند برايش بر نمى خاستند چون مى دانستند حضرت از اين كارها خوشش نمى آيد.
از ابن عباس نقل شده است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) همواره بر خاك مى نشست و بر زمين غذا مى خورد و خود شتران را عقال مى بست .
انس بن مالك گويد: پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از جمع كودكانى گذشت و به ايشان سلام نمود و به آنان خوراكى پخش كرد.
از اسما دختر يزيد نقل است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به جمعى از زنان گذشت و به ايشان سلام كرد.
از ابن مسعود نقل است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به طرف مردى رفت كه با او سخن گويد، مرد از هيبت او، به لرزه افتاد، حضرت فرمود: آسوده باش كه من پادشاه نيستم ، من فرزند آن كسم كه قورمه (يعنى غذاى ساده فقيرانه ) مى خورد.(8)
از ابى ذر روايت شده است كه وقتى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در جمع اصحاب و ياران مى نشست افراد غريبه نمى دانستند كدام يك از آنان پيامبر است ؟ تا اينكه مى پرسيدند: پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كدام است ؟ از حضرت اجازه خواستيم كه برايش جايگاه مخصوص قرار دهيم ، كه غريبان او را بشناسند تا اجازه داد و برايش دكه اى ساختيم كه او بر آن مى نشست و ما گرد او مى نشستيم .
از عايشه سؤ ال شد: پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در خانه چه مى كرد؟ گفت : جامه اش را مى دوخت ، و نعلين خود را پينه مى زد و كارهايى كه يك مرد با اهل خود انجام مى دهد، مى نمود. باز از عايشه نقل شده است كه : محبوب ترين كارها براى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خياطى و دوزندگى بود.
در كتاب ((نبوت )) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است : زنى فحاش و بد زبان بر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) گذشت ، پيامبر نشسته بود، زن گفت : اى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) تو چرا همانند بندگان غذا مى خورى و چون همانند بندگان مى نشينى ؟
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: واى بر تو! چه بنده اى از من بنده تر؟ زن گفت : پس لقمه اى از طعام خود، به من عنايت كن ، پيامبر لقمه اى به او داد، زن گفت : نه به خدا قسم بايد لقمه درون دهان خود را بيرون كنى و به من دهى ، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) لقمه از دهان در آورد و به او داد و زن آن را خورد. امام مى فرمايد: آن زن تا وقتى كه از دنيا برفت به مرضى مبتلى نشد.
از انس بن مالك روايت است : من نه سال پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را خدمت مى كردم و هرگز به خاطر ندارم كه يك بار به من گفته باشد چرا چنين نكردى ؟ چرا اين كار را انجام ندادى ؟ و هرگز مرا بر چيزى شماتت ننمود.
و نيز انس مى گويد: من ده سال با پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مصاحبت داشتم و انواع عطرها را استشمام كرده ام ولى هرگز بويى از بوى دهان حضرتش ، بهتر نيافتم . وقتى يكى از اصحاب به وى مى رسيد و دست مى داد و مصاحفه مى نمود پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دست خود را از دست او نمى كشيد تا طرف ، دست خود را بيرون كشد. هرگز پاهايش را جلو همنشينى دراز نكرد و هر كس در محضر او مى نشست وقتى مى خواست برخيزد، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به احترام او برمى خاست .
باز از انس نقل است : عربى بيابانى عباى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را گرفت و چنان كشيد كه جاى زبرى آن برگردن مبارك حضرت ، بماند و بعد به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت : از مال خدا كه نزد توست به من بده ، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او نگاهى كرد و خنديد و امر كرد به او عطايى بدهند


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نگاه صهیونیسم مسیحی به آخرالزمان - روایت عهد قسمت چهل و سوم 43
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 7 ارديبهشت 1394
نگاه صهیونیسم مسیحی به آخرالزمان - روایت عهد قسمت چهل و سوم 43

 رائفی پور-روایت عهد 43-دانلود سخنرانی استاد رائفی پور روایت عهد قسمت 43-استاد رائفی پور-آخرالزمان-رائفی پور آخرالزمان-اونجلیست‌ آخرالزمان-منجی آخرالزمان-نگاه صهیونیسم مسیحیت به آخرالزمان-مسیح-ضد مسیح-مسیحیت-دجال-دجال در آخرالزمان-کشتار مسیحیان و یهودیان توسط دجال-حکومت هفت ساله دجال-آرماگدون-عقاید اونجلیستی-منجی-ظهور-ظهور منجی-ظهور آخرالزمان-ظهور امام زمان-بررسی شرایط ظهور-مهدویت-مدعیان دروغین مهدویت-مسیحیت و مهدویت-پرچم‌های سیاه-امام زمان.ناجی

دانلود سخنرانی استاد رائفی پور روایت عهد 43 نگاه صهیونیسم مسیحیت به آخرالزمان شیعه(3) پنجشنبه

20 فروردین1394

روایت عهد 43

آخرین جلسه  از جلسات سخنرانی استاد رائفی پور با موضوع نگاه صهیونیسم مسیحی به آخرالزمان شیعه، در قالب

چهل و سومین همایش روایت عهد در میان جمعی از مهدی یاوران برگزار شد.

در ابتدای جلسه استاد رائفی پور به ذکر خلاصه ای از مباحث مطرح شده در دو جلسه قبلی پرداخته و سپس موضوع را

از زمان بازگشت صهیونیست‌ها به فلسطین پی گرفتند.

ایشان در ادامه اتفاقات مهم دهه‌ها و سا‌ل‌های مختلف در آمریکا را تا زمان به قوع پیوستن انقلاب اسلامی ایران بررسی کردند.

این اتفاقات همگی در راستای قدرت گرفتن و ترویج بیش از پیش عقاید اونجلیستی در میان مردم آمریکا بود تا پشتیبانی قدرتمند

برای حکومت نامشروع اسرائیل در فلسطین اشغالی ایجاد کند.

اونجلیست‌ها در این سال‌ها با تکیه بر تبلیغات فرهنگی و مذهبی اقدام به چاپ کتب مختلف و تشکیل کلیساهای خانگی کردند

، اما شاید مهم‌ترین و تأثیر گذارترین اقدام آنان استفاده از رسانه برای تبلیغ منجی و نقشه موهوم شان برای ظهور بود که

همچنان نیز ادامه دارد.

استاد رائفی پور با معرفی اجمالی مهمترین برنامه‌های تلویزیونی و رادیویی این دوران آماری را ارائه دادند که نشان می‌داد

 قریب به هفتاد میلیون آمریکایی برنامه‌های مجریان و کارشناسان مبلغ اونجلیستی را دنبال می‌کردند.

این تبلیغات و حمایت‌های مداوم آمریکاییان از عقاید صهیونیستی منجر به موفقیت اقدامات اسرائیل در منطقه شد که البته این

کامیابی‌ها تنها تا دهه 80 میلادی ادامه داشت و با واقع شدن انقلاب اسلامی ایران در این سال‌ها به پایان رسید.

ایشان در ادامه مبحث، دلایل دشمنی اسرائیل با ایران را «قرار گرفتن سیاست و دیانت کنار هم در ایران، مشکل ریشه‌ای ایران

با اسرائیل، و داشتن دیدگاه و باور آخرالزمانی ولی در تضاد با یکدیگر»  دانستند.

در پی این توضیحات، ایشان حوادثی را که صهیونیست‌ها معتقد به وقوع آن در جهت ظهور منجی شان هستند را عنوان کردند:

-         بازگشت یهودیان به فلسطین

-         وسعت کشور اسرائیل از نیل تا فرات

-         معرفی یهودیان مهاجر به اسرائیل به عنوان اهل نجات

-         انهدام مسجد الاقصی و صخره، و بنای مجدد معبد سلیمان به دست یهودیان

-         فراگیری رعب و وحشت در امریکا قبل از وقوع جنگ بزرگ

-         بی معنی و دست نیافتنی بودن صلح قبل از جنگ آرماگدون

استاد رائفی پور با بررسی عقاید صهیونیستی پیرامون آخرالزمان مباحثی را در رابطه با دجال معرفی شده از سمت این

جریان عنوان کردند. صهیونیست‌ها پس از جرج بوش دوم سعی در نشان دادن منجی موعود شیعیان حضرت مهدی (عج) به

عنوان  دجال نموده اند این در حالی است که پیش از این شوروی و صدام دجال مورد نظر آنان بوده اند.

شباهت هایی که آنان برای اثبات ادعایشان ساخته و پرداخته اند بدین شرح است:

-رفتار ضد مسیح منتظران مهدی (عج)

-به صلیب کشیدن

-استفاده از پرچم‌های سیاه  

-کشتار مسیحیان و یهودیان توسط دجال

-حکومت هفت ساله دجال

-در ابتدا صلح با اسرائیل و سپس شروع جنگ با آن

-مقر حکومت در بیت المقدس

-اشاره به علامت حیوانی که نشانه موجودات جهنمی است 

در بخشی از این جلسه استاد رائفی پور به معرفی هارون یحیی، یکی از مدعیان دروغین مهدویت که در راستای امیال و

خواسته‌های صهیونیست‌ها قدم بر می‌دارد، پرداخته و با پخش مصاحبه این فرد با جوئل ریچاردسون نظریه پرداز اونجلیستی،

سخنان و ادعاهای وی را به چالش کشیدند.

استاد در پایان با ذکر این نکته که دوره اثبات دلایل ایجاد جمهوری اسلامی گذشته و هم اکنون دوره اثبات کارآمدی جمهوری

اسلامی است از جوانان خواستند تا با افزایش توانایی‌های خود در زمینه تکنولوژی‌ها و علم روز، رسانه‌ها و آشنایی با زبان‌های

خارجی در جبهه دفاع از حقانیت اسلام و صاحب الزمان (عج) ورود پیدا کرده و ایده کارآمد جمهوری اسلامی ایران را به

جهانیان اثبات کنند.

دانلود سخنرانی استاد رائفی پور -روایت عهد 43- 188دقیقه-32مگابایت

دانلود سخنرانی استاد رائفی پور -روایت عهد 43- 188دقیقه-107.7مگابایت


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اسرار تسبیحات حضرت زهرا س
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 7 ارديبهشت 1394
اسرار و آثار تسبیح حضرت فاطمه زهرا

نجات از شقاوت: تسبیح حضرت زهرا  از آثار و بركات بسیاری برخوردار است كه از جمله آنها نجات یافتن از شقاوت و بدبختی است.
هر انسانی به تناسب بینش و نگرشی كه به جهان هستی وجود پرآشوب خود دارد، به دنبال خوشبختی است و به عبارتی دیگر یكی از مهم‌ترین مسائلی كه همه انسان‌ها را آگاه یا ناآگاه به خود مشغول داشته است؛ به طوری كه كارهای زندگی و برنامه‏‌هایشان را در جهت وصول به آن پی‏ریزی می‌‏كنند، مسئله رسیدن به سعادت و گریزانی از شقاوت است؛ امّا از آنجایی كه انسان اختیار دارد، راه خودش را باید آزادانه انتخاب كند؛ بنابراین بعد از اینكه راه برایش نمایان شد، گاهی حسن انتخاب به خرج می‏دهد و سبیل هدایت می‏‌پیماید و گاهی سوء انتخاب به خرج داده و سبیل ضلالت و گمراهی پیش می‏‌گیرد و این مسئله شقاوت و سوء عاقبت مسئله‏‌ای است كه همه آنان كه به خود آمده‌‏اند، از آن می‏‌ترسند و آنها كه بصیرت ندارند و در خواب غفلت، عمر می‏‌گذرانند از آن نیز به غفلت به سر می‏‌برند؛ بنابراین آن دسته كه دارای بصیرت هستند، به لحاظ خوف از شقاوت همیشه دست به دعا و ذكر بلند می‌‏كنند و با تضرّع و اصرار از خدای خویش طلب دوری از شقاوت و وصول به سعادت می‏‌نمایند.
مداومت بر تسبیح حضرت فاطمه زهرا ، موجب محفوظ ماندن از شقاوت و بدبختی است. از این رو شایسته نیست كه از بركات و آثار آن غفلت نموده و در انجام آن كوتاهی و سستی نماییم. امام صادق در این باره می‏فرمایند:
«یا اَبا هارُون، اَنَا نَأمُرُ صَبیاننا بِتَسبیحِ فاطِمَةَ  كَما نَأمُرُهُمْ بِالصَّلاةِ، فَأَلزَمَهُ، فِاِنَّهُ لَمْ يَلْزِمُهُ عَبْدُ فَشَقِی؛1
ای اباهارون! ما بچّه‏‌های خود را همان‌طور كه به نماز امر می‌‏كنیم، به تسبیح حضرت فاطمه  نیز امر می‏‌ كنیم. تو نیز بر آن مداومت كن؛ زیرا هرگز به شقاوت نیفتاده است، بنده‏ای كه بر آن مداومت نموده است.»
و نیز از این حدیث شریف استفاده می‏شود كه شایسته است، والدین محترم، تسبیح حضرت زهرا  را مانند نماز به فرزندانشان تعلیم كنند. باشد كه مشمولان حدیث گردند.


1 ـ 5. دوری شیطان و خشنودی خدا


شیطان همواره دشمن دیرینه انسان بوده و هست و هیچ گاه انسان از حیله‌‏ها و خواطر شیطانی او در امان نیست. شیطان بنا بر آیات الهی، دشمن قسم خورده انسان است تا او را به هر طریق ممكن به گمراهی بكشاند. از این رو، آدمی همیشه در معرض تهاجم شیطان و وساوس شیطانی است.
بعضی انسان‌ها در مقابل این تهاجم شیطانی و خواطر نفسانی همیشه در حال فرارند كه در این صورت همواره مورد تعقیب شیطان و خواطرند و هیچ گاه خلاصی ندارند و ای بسا در آخر، خسته شده و نفس‏‌زنان تسلیم شوند و عدّه‏‌ای اندك در تلاش‌ ند كه با مداومت بر ذكر و فكر و عمل، چنان رفتار كنند كه شیطان و خواطر را از خود فراری دهند و او را از خود دور كنند كه البتّه راهی است مشكل. كسانی كه به این مقام برسند دارای نفس مطمئنّه خواهند شد كه دیگر دگرگونی در آن راه ندارد.
وقتی انسان توانست شیطان را از خود دور و طرد كند و به طاعات عمل نماید و در كارها، اذكار و عبادت‌های خود اخلاص ورزد، رضایت خدا نیز حاصل می‌گردد؛ چون شیطان و وساوس او یكی از بزرگ‌ترین موانع كسب رضایت و خشنودی حق تعالی است. آری رضا و رضوان خداوند سبحان، مطلوب سالكان و منتهای آرزوی عارفان است.
یكی از راه‌هایی كه می‏تواند شیطان را از انسان دور كرده و موجبات رضای الهی را فراهم آورد، مداومت بر تسبیح حضرت فاطمه زهرا  است.
امام باقر می‏فرمایند:
«مَنْ سَبَّحَ تَسْبیحِ فَاطِمَةِ  ثُمَّ اَسْتَغْفِر، غَفَرَ لَهُ، وَ هِيَ مِائَةِ بِالِلسانِ، وَ اَلْفٍ فِی المیزان، وَ يَطَرَدُّ الشَّیطانُ، وَ یرضِيَ الرَّحمانَ؛2
هر كس تسبیح حضرت فاطمه  را به جا آورد و پس از آن استغفار كند، مورد مغفرت قرار می‏‌گیرد و آن تسبیح به زبان صداست و در میزان (اعمال) هزار (ثواب) دارد و شیطان را دور كرده و خدای رحمان را خشنود و راضی می‏نماید.»
و به سند معتبر از امام صادق منقول است كه:
«چون آدمی در جای خواب خود می‏‌خوابد، فرشته بزرگواری و شیطان متمرّدی به سوی او می‏آیند. پس فرشته به او می‏گوید:
روز خود را به خیر ختم و شب را با خیر افتتاح كن و شیطان می‏گوید: روز خود را با گناه ختم و شب را با گناه افتتاح كن. اگر اطاعت فرشته كرد و تسبیح حضرت زهرا  را در وقت خواب خواند، فرشته آن شیطان را می‏راند و از او دور می‌‏كند و او را تا هنگام بیداری محافظت می‏‌كند. پس باز شیطان می‏‌آید و او را امر به گناه می‌‏كند و ملك، او را به خیر امر می‏‌كند. اگر از فرشته اطاعت كرد وتسبیح آن حضرت را گفت، آن فرشته شیطان را از او دور می‏‌كند و حق تعالی عبادت تمام آن شب را در نامه عملش می‏نویسد.»3


2 ـ 5. شفای كم‏شنوایی و درد جسمانی


تسبیح حضرت فاطمه  بنابر شواهد روایی و تاریخی در بعضی موارد، بر بیماری‌های جسمی نیز مؤثّر بوده و باعث درمان بیماری گوش شده است.
یكی از یاران امام صادق نزد آن حضرت آمده و از كم‌‏شنوایی گوش خود نزد آن حضرت شكایت كرد. امام به او فرمودند:
«عَلَيْكَ بِتَسبیحِ فاطِمَةُ عَلَيْها السَّلام؛4
چه چیز مانع و جلوگیر تو است و چرا غافلی از تسبیح حضرت فاطمه ؟»
آن مرد پرسید: قربانت گردم، تسبیح فاطمه  چیست و چگونه است؟ حضرت فرمود: سی وچهار مرتبه «الله ‏اكبر»، سی و سه مرتبه «الحمدلله» و سی و سه مرتبه «سبحان‏ الله» كه صد عدد می‌‏شود. آن مرد گوید:
«فما فعلت ذلك الا یسرا حتّی اذهب عنی ما كنت اجده».5
و من این كار را در اندك زمانی انجام دادم و كم ‏شنوایی‏ام برطرف شد.»

3 ـ 5. برائت از دوزخ و نفاق


چنان‌كه گفته شد، بنابر روایت امام صادق، تسبیح حضرت زهرا  از جمله ذكر كثیری است كه خداوند در «قرآن كریم» یاد فرموده:
«تَسبیح فاطمه الزهراء علیها السّلام من الذكر الكثیر الّذی قال الله عزّوجلّ: «وَ اذكُرُوا اللهِ ذِكْراً كَثیراً».6و7
و از طرفی رسول اكرم  فرموده است:
«مِنْ اَكْثَرَ ذِكْرَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ اَحَبَّهُ اللهُ وَ مِنْ ذَكَرَ اللهِ كَثیراً كَتَبَتْ لَهُ بَراءَتان: بَراءَةُ مِنَ النَّارِ وَ بَراءَةُ مِنَ النِّفاق؛8
هر كس ذكر خدای عزّوجلّ را بسیار كند، خداوند او را دوست دارد و هر كه ذكر خدا را بسیار كند، برای او دو برائت (منشور آزادی) نوشته شود؛ یكی برائت از آتش جهنّم و دیگری برائت از نفاق و دورویی.»
بنابراین تسبیح حضرت صدّیقه طاهره  اگر با شرایطش انجام پذیرد، موجب برائت از دوزخ و نفاق می‏گردد.

4 ـ 5. غفران الهی


یكی دیگر از آثار تسبیح حضرت فاطمه ، غفران الهی است. غفران ربوبی، همه ذنوب و آثار سوء تیرگی‌های آنها را از میان می‏برد، حجاب‌ها را بر طرف كرده و نقایص وجودی انسان را كنار می‌‏زند؛ امّا متأسّفانه كمتر كسی هست كه بداند غفران یعنی چه و نیاز به چه معنایی دارد و چگونه می‏‌شود، غفران الهی، همه مشكل‌ها را حل و فاصله‏‌ها را از میان بردارد؟ در فرق بین عفوّ و غفران گفته شده كه: عفوّ الهی، نادیده گرفتن و به حساب نیاوردن لغزش‌ها، خطاها، نقیصه‏‌ها و عیب‌ها، محو آثار نامطلوب آنهاست و غفران الهی عبارت است از افاضات و رحمت‌هایی كه به دنبال نادیده گرفتن لغزش‌ها، خطاها و نقیصه‏‌ها متوجّه انسان می‏‌گردد و او را تكمیل می‏كند و نقایص و عیوب وجودی وی را بر طرف می‌‏نماید. غفران بعد از عفو است. عفو نادیده گرفتن بدی‌هاست و غفران، بر طرف كردن آنها از وجود سالك و تبدیل آنها به خوبی‌ها و كمالات است. عفو ربوبی، انسان را از سقوط و هلاكت نجات می‏‌دهد و غفران الهی، به سالك پر و بال عطا می‏‌كند و بالا می‌برد. بنابراین اگر عفو و گذشت ربوبی نباشد، رهروان طریق با شكست روبه‌رو شده و كنار زده می‏‌شوند و اگر غفران ربوبی نباشد، آنها از حركت و پیشرفت بازمانده و متوقّف می‏‌گردند. امام صادق می‏‌فرمایند:
«من سبح تسبیح فاطمه الزهراء  قبل ان یثنی رجلیه من صلاه الفریضه، غفر الله له؛9
هر كس تسبیح حضرت فاطمه زهرا  را قبل از اینكه وضع خود را بعد از نمار واجب عوض كند، به جا آورد، خدای متعال او را مشمول مغفرت خود می‏گرداند.»
البتّه نباید چنین پنداشت كه این تسبیح به لحاظ اینكه ظاهری بسیار خلاصه دارد و انجام دادن آن بسیار آسان است، چگونه می‏‌شود از چنین آثار و بركاتی برخوردار باشد؟! آری! این تسبیح به ظاهر بسیار خلاصه است؛ امّا در نزد آگاهان و عارفان آشنا، دریایی از حقایق و اسرار توحید را در بر دارد و نیز انجام آن به ظاهر خیلی آسان است؛ ولی اگر خوب به جا آورده شود، مشكل‌ها را آسان می‏گرداند. ان‏شاءالله.

پی نوشت :

1. فروع كافي، كتاب الصلاة، ص 343، ح 13.

2. وسائل الشّيعه، ج 4، ص 1023، ح 3.

3. محمّد نصيري، شيطان دشمن ديرينة انسان، ص 136.

4. بحارالأنوار، ج 85، ص 334، ح 20.

5. همان، ح 21.

6. سورة احزاب (33)، آية 41.

7. الكافي، ج 2، ص 500؛ منتخب ميزان الحكمه، ص 214.

8. اصول كافي، ج 2، ص 499، ح 3

9. فروع كافي، كتاب الصلاة، ص 342، ح6


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دل نوشته شهید گمنام
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 7 ارديبهشت 1394

دل نوشته یک شهید گمنام: من یک شهید گمنامم،پیکرمن درشلمچه درتفحص پیداشد ومرابرای دفن به شهربردند... . اما امروز اربچه های تفحص گله مندم!چراجسد

 

مراپیدا کردند?چرا مرا به شهربردید?دل ما ازشهرهای شما گرفته است.ماباشهرهای شما سنخیتی نداریم،شهرهای شمابه گناه آلوده است،بوی فساد وگناه آزارمان می

 

دهد! کسی هم اینجا باما کاری ندارد...شمامشغول خودتان هستید! چرامارا از شلمچه جدا کردید?مارا به شلمچه باز گردانید! آری شهیدان ما این گونه بوده اند،ازگناه

 

ومکان های آلوده به گناه دپری می جسته اند،چرابایدشهیدانی که جان خود را برای آزادی ما فداکرده اند را از خود بیازاریم ونفرت آنها رابرانگیزیم.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آخرالزمان دشوارترین زمان دینداری از دیدگاه معصومین ع
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 7 ارديبهشت 1394
آخرالزمان دشوارترین زمان دینداری از دیدگاه معصومین

دینداری-آخرالزمان-امام زمان-اوضاع در آخرالزمان-زندگی آخرالزمان-حضرت مهدی-عصر ظهور

معصومین علیهم السلام همین عصر و زمان ما را معرّفی می كنند : آن بزرگواران معتقدند كه در آخرالزّمان حفظ ایمان از هر عصری دشوارتر و البتّه مزد و پاداشش نیز بیشتر از سایر زمان هاست.

«یكبار رسول خدا صلی الله علیه وآله به اصحاب فرمود شما «اصحاب» من هستید و «برادران» من

مردمانی هستند در آخرالزّمان كه مرا ندیده اند امّا ایمان آورده اند، برای هر كدامشان پایداری در دین

، از به دست خرد كردن خار بیابان در شب تیره، سخت تر است» ( بحار ج52 ص153.)

«باردیگر فرمود: پس از شما، مردمی خواهند آمد كه یكی از آنان پاداش پنجاه نفر از شما را دارد.

عرض كردند : ای پیامبر خدا! ما در بدر و احد وحنین با شما بودیم وقرآن در میان ما نازل شد؟! فرمود: «

اِنَّكُمْ لَو تحمّلوُ لِما حُمِّلوُا لَمْ تَصبِروا صَبرَهُمْ» اگر آنچه بر سر ایشان می آید بر سر شما بیاید، مانند آنان

صبر و شكیبایی نمی كنید.» (بحار ج52 ص124.)

و دربارۀ زمان غیبت مولایمان امام زمان علیه السلام، همان بزرگوار چنین فرمودند: «وَالَّذَّی بعَثَنی

بِالحَقِّ بَشیراً، اِنَّ الثّابتینَ عَلَی القَولِ بِهِ فِی زَمانِ غَیبَتهِ لَأعَزَّ مِنَ الكِبرِیتِ الأحمر» (كمال الدین ج1 ص288.)

سوگند به آنكه به حق، مرا نوید دهنده برانگیخت، آنان كه در روزگار غیبت او (مهدی علیه السلام) بر

اعتقاد به او استوار مانند ازكبریت احمر* كمیاب تر و مقاوم ترند.

* كبریت احمر را به طلای سرخ و یاقوت تعبیر كرده اند.


آیت الله ضیاء آبادی حفظه الله


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
از امام زمان عج
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 7 ارديبهشت 1394
از امام زمان به شیعیانش ...

پیام امام زمان-حدیث امام زمان-سخنان امام زمان-پیام امام زمان به شیعیان-پیام امام زمان به یارانش-پیام امام زمان برای مسلمانان-پیام امام زمان برای سربازان خود-حرف امام زمان به شیعیان-گفته امام زمان به شیعیان-توصیه امام زمان به شیعیان-توصیه امام زمان به یارانش-توصیه امام زمان به مسلمانان-دعای امام زمان-امام زمان-دعا برای امام زمان-برای امام زمان دعا کنید-دوست داشتن امام زمان-بچه شیعه باس-ناجی-مهدویت


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
هدیه ای جز دیده ی گریان و دل زار ندارم
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 7 ارديبهشت 1394
هدیه ای جز دیده ی گریان و دل زار ندارم

شعر یار امام زمان-شعر نداری امام زمان-شعر دلتنگی امام زمان-شعر نداری امام مهدی-شعر نداری صاحب الزمان-شعر نداری حضرت مهدی-شعر غمگین نداری امام زمان.شعر دیده ی گریان امام زمان-شعر دیده گریان-شعر دل زار امام زمان-شعر دل زار-گریه امام زمان-گریه برای امام زمان-شعر امام زمان-امام زمان-ناجی-مهدویت-شعر قیمت امام زمان-شعر هدیه امام زمان-هدیه به امام زمان-اشعار مهدوی-شعر جدید امام زمان 94-جدیدترین شعر امام زمان 94-شعر زیبای گریه امام زمان-شعر غمگین گریه امام زمان

بی قیمتم و جز تو خریدار ندارم

گیرند بخرندم به کسی کار ندارم

گیرم که جهانی نپسندم توپسندی

من در دوجهان جز تو کسی یار ندارم

آرند همه هدیه برای تو و من

جز دیده ی گریان و دل زار ندارم


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خوشا به حال آن کسی که روح نمازش برپایی ظهور امام زمان است .
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 7 ارديبهشت 1394
خوشا به حال آن کسی که روح نمازش برپایی ظهور امام زمان است ...

نماز اول وقت-نماز امام زمان-نماز به نیابت از امام زمان-نماز به خاطر امام زمان-نماز برای ظهور امام زمان-امام زمان-مهدویت-خواندن نماز اول وقت به خاطر امام زمان-پاداش نماز برای امام زمان-اجر نماز اول وقت-دوری از شیطان-شیطان-خواندن نماز و دوری از شیطان-حدیث حضرت عزرائیل-مرگ-عزرائیل-پاداش نماز از دیدگاه حضرت عزرائیل-حدیث درمورد نماز اول وقت

خوشا به حال آن کسی که روح نمازش برپایی ظهور امام زمان است.

از حضرت عزرائیل (ع) آمده است که فرموده اند: هر کس بر نماز اول وقت مواظبت نماید من خودم هنگام مرگ

شهادتین را بر زبانش جاری می سازم و خودم شیطان را از او دور می سازم...

نماز خواندن بهره بردن است و نماز اول وقت خواندن بهره ویژه بردن.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سخنان زیبا
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 7 ارديبهشت 1394
 

 

 

سه چیز مهم !

سه چیز را با احتیاط بردار : قدم, قلم, قسم

سه چیز را پاک نگهدار: جسم, لباس, خیال

از سه چیز خود را نگهدار: افسوس, فریاد, نفرین کردن

سه چیزرا بکار بگیر : عقل, همت, صبر

اما سه چیز را آلوده نکن : قلب, زبان, چشم

سه چیز را هیچگاه و هیچوقت فراموش نکن: خدا, مرگ, دوست خوب

 

 

 

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز

و دویدن که آموختی ، پرواز را

---------------------

راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند

---------------------

دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر

---------------------

و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی

---------------------

من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت

---------------------

بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند

---------------------

پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند

---------------------

پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند

---------------------

اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت

کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید

و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست

---------------------

آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت

---------------------

و کمال معرفت آن است که

خودت را باور داشته باشی


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
او خواهد امد (امام زمان عج)
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 6 ارديبهشت 1394

 

 

 

                                                او می اید.......

                                                  

 از حضرت امیرالمونین  علیه السلام امده که چنین فرمودند :

مردی از فرزندانم در اخرالزمان ظهور می کند ، رنگش سفید به سرخی ،

شکمش بر امده ، ران هایش بزرگ و گرده ، شانه هایش قوی است ، بر پشتش

دو خال هست یکی به رنگ پوستش و دیگری همانند مهر نبوت پیامبر صلی الله علیه واله

او دو نام دارد یکی محرمانه و مخفی است و دیگری اشکار ، نام مخفی اش احمد است و نام 

اشکارش محمد است ، هرگاه پرچم خود را به اهتزاز در اورد شرق و غرب را روشن سازد ، دست 

بر سر بندگان خدا کشد ، پس هیچ مومنی باقی نماد مگر اینکه دلش از کوه اهنین محکم تر گردد و 

خداوند متعال قوت چهل مرد به او بدهد ، و هیچ میتی نماند مگر انکه در قبر اثری از خوشحالی ظهور به 

او برسد که مومتین در قبر از هم دیدن کنند و به ظهور قایم صلوات الله علیه ـ یکدیگر را مژده دهند .

 

 

 

وصال یا ر

 

گر همی جویی وصال یار را              کن برون از قلب خود اغیار را

چون که ان یعقوب شیخ المرسلین     حب یوسف گشت از قلبش مکین

چونکه غیر امد به دل دلدار رفت         شد مقام ظاهر و اسرار رفت

حق تعالی خواست بیدارش کند        فارغ از هر چیز جز یارش کند

مبتلایش کرد بر درد فراغ                ماه روی یوسفش شد در محاق

 

 

 

  

 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سخنان پیامبر (ص) درباره امام زمان (عج)
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 6 ارديبهشت 1394
سخنان پیامبر (ص) درباره امام زمان (عج)

سخنان پیامبر (ص) درباره امام زمان (عج)

   

امام زمان (عج)

پیامبر اکرم (ص): مهدی از فرزندان من است اسم او اسم من و کنیه او کنیه من است، از نظر اخلاق و رفتار شبیه ترین مردم به من است، برای او غیبت و حیرتی است که امتها در آن گمراه شوند ، سپس مانند شهاب ثاقب پیش اید و زمین را پر از عدل و داد نماید همانگونه که پر از ظلم و جور شده باشد.    امام محمد باقر(ع) از پیامبر اکرم (ص) روایت می کند که فرمود: خوشا بر احوال کسی که قائم اهل بیت مرا ادراک کرده و در غیبت و پیش از قیامش پیرو او باشد، دوستانش را دوست بدارد و با دشمنانش دشمن باشد، چنین کسی در روز قیامت از رفقا و دوستان من و گرامی ترین امت من خواهد بود. امام علی (ع) از حضرت محمد (ص) روایت می کند که حضرت فرمودند: برترین عبادت انتظار فرج است. ابن عباس از رسول خدا (ص) روایت کرده که فرمود : علی بن ابی طالب پس از من امام امت و خلیفه من بر آنان خواهد بود و قائم منتظری که زمین را پر از عدل و داد نماید همانگونه که پر از ظلم و جور شده باشد از فرزندان اوست و قسم به خدایی که مرا بشیر و نذیر مبعوث فرمود کسانی که در دوران غیبتش بر اعتقاد بدو ثابت باشند از کبریت احمر کمیاب ترند؛  آنگاه جابربن عبدالله انصاری گفت: آیا قائمی که از فرزندان توست غیبت دارد؟ فرمود: به خدا چنین است تا در آن غیبت مومنان باز شناخته شده و کافران نابود شوند، ای جابر! این امر از امور الهی و سری از اسرار ربوبی و مستور از بندگان خدا است ، مبادا در آن شک کنی که شک در امر خدای تعالی کفر است. از امام صادق(ع) روایت است که پیامبر اکرم(ص) به علی(ع) فرمود: ای علی! بدان که شگفت انگیزترین مردم از جهت ایمان و عظیم ترین آنها از روی یقین ، مردمی هستند که در آخرالزمان خواهند بود پیامبر را ندیده اند و از امام نیز محجوبند ، اما به سوادی که بر بیاضی رقم خورده است ایمان دارند.  


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شعر در مورد امام زمان عج
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 6 ارديبهشت 1394
شعری درباره امام زمان حضرت مهدی

تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم

كسي به فكر شما نيست راست مي گويم
دعا براي تو بازيست راست مي گويم

اگرچه شهر براي شما چراغان است
براي كشتن تو نيزه هم فراوان است

من از سرودن شعر ظهور مي ترسم
دوباره بيعت و بعدش عبور مي ترسم

من از سياهي شب هاي تار مي گويم
من از خزان شدن اين بهار مي گويم

درون سينه ما عشق يخ زده آقا
ت تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا

كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست
ب براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خواص بندهاي دعاي جوشن کبير
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 1 ارديبهشت 1394




    خواص بندهاي دعاي جوشن كبير

    بند 1- براي روزي است ؛هر روزخدا را با اسما بخوانيد.

    بند 2- اگر در مهلكه گرفتار شده ايد و نميتوانيد از آن خلاص شويد و يا در برنامهاي واقع شده ايد كه بيرون آمدن از آن مشكل است.

    بند3-در برابر دشمن بخوانيد و اگر دشمن زياد د اريد هر روز تكرار كنيد

    بند4- براي ايجاد جاه و مقام.

    بند 5- براي نزديك شدن به خدا.

    بند6- براي خشوع دل و تواضع پيدا كردن در مقابل خدا.

    بند 7- يا غافر الخطا يا براي روزي حلال.

    بند8- يا ذالحمد ؛براي نعمت و يا اگر كسي در وعده اش هميشه تعلل ميكند .

    بند 9 –براي ايجاد محبت .

    بند10-يا صانع كل مصنوع براي بستن زبان دشمن و زبان فردي كه بد دهن است و زبان به فحش و بد دهن مي گشايد .

    بند 11 –يا عدتي عند شدتي براي گشايش وآساني در كار مهمي كه بدنبال آن هستيد.

    بند 12- يا علام الغيوب براي گشايش بخت .

    بند 13- براي ايجاد سعادت و دولت و خوشبختي در خانه.

    بند 14- براي ايجاد آرامش در كسي كه ياغي و عصيانگر است.

    بند15- براي جريان افتادن سريع كاري و جلوگيري از امروز و فردا كردن .

    بند 16- براي از بين رفتن ترس از نكيرو منكر .

    بند17- براي آسان شدن كار.

    بند18- اگر با شخص مهمي كار مهمي داريد.

    بند 19- براي آسان گذشتن از پل صراط.

    بند 20- براي حفظ ايمان .

    بند 21- براي از بين رفتن درد وغم.

    بند 22- بند 24 براي آسان شدن كارها و به خوبي انجام شدن آنها قبل از شروع .

    بند 26- براي امور دنيوي و رفع غم و محنت در دل و چنانچه عاشق زيارت خانه خدائيد روزي 21 مرتبه اين را بخوانيد .

    بند 27و 28- براي بستن زبان دشمن و هنگام امر به معروف.

    بند 24و30- براي يافتن بخت بلند و دولتمند شدن .

    بند 31و32- براي بيدار شدن دل به ياد خدا و خوشي حال هنگام عبادت .

    بند34و35- براي مقرب شدن نزد بزرگان و همسر .

    بند 36و58-براي دفع هر نوع شر .

    بند 37- براي حالت تهوع به خصوص در دوران بارداري .

    بند 38و92-براي دفع چشم زخم و نظر بد .

    بند 39- براي حفظ مال .

    بند 40- براي حمل اسباب و باز كردن مغازه به جهت خوب بودن درآمدش. بند42- براي دست يابي به رحمت الهي .

    بند 43- براي رهاي از گناه و معصيت.

    بند 45 – براي بزرگ و عزيز شدن .

    بند 46- براي آسان شدن امور الهي .

    بند 48- زود بلند شدن براي نماز و يا طلب هر ساعتي كه ميخواهيد براي نماز صبح برخيزيد .

    بندهاي 49-77-86-براي دفع بلا.

    بند 50- براي بيدار شدن در هر ساعتي .

    بندهاي 51-71- براي دفع اجنه .

    بند 52- براي رفع ناراحتي اعصاب .

    بند 53-54- براي دفع باد سرخ .

    بند 55-94- براي رفع سردرد.

    بند 56-57-هرگاه كسي به تهمتي دچار شد اين بند را بخوانيد تا تهمت زننده به سختي دچار شود .

    بند 59-93-95- براي رفع كمردرد.

    بند 60- براي رفع باد شكم .

    بند 6188- براي رفع سرخك.

    بند 62- قبل از وارد شدن به دريا براي ايمني .

    بند 63-66- براي رفع سردرد (دستمالي روي سر بگذاريد و هفت بار يا چهل و يك بار خوانده شود .

    بند 63-80- براي رفع چشم درد .

    بند 62- براي رفع زكام .

    بند 67- براي بيشتر شدن نور چشم .

    بند 68- براي رفع درد بيني .

    بند 70-87- براي رفع قولنج .

    بند 72- براي رفع درد ساق پا

    بند 73-74- براي رفع درد دهان .

    بند 75- براي رفع گوش درد .

    بند 76- براي رفع دندان درد .

    بند79- براي رفع درد و سستي بدن .

    بند 80- براي رفع درد حلق و حنجره .

    بندهاي 83و85و99- براي رفع كل امراض .

    بند84- قبل از هر كاري خوانده شود .

    بند 89- براي رفع باد زرد .

    بند 90- براي رفع باد سفيد .

    بند 91- براي رفع باد سياه .

    بندهاي 96و98- براي دفع مكروهات .

    بند 97- براي رهائي از زندان .

    بند 100- براي استجابت سريع دعا .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پندهای لقمان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 1 ارديبهشت 1394

 

 

 

مواعظی که حضرت لقمان به پسرش داشت

سوره لقمان آیات 12-19

1-پسرم همواره با علما بنشین

2-از دنیا به اندازه رفع حاجت بگیر و یک باره آن را ترک مگوی وگرنه سربار جامعه می شوی.

3-دنیا دریایی است عمیق و دانشمندان بسیار در آن هلاک شده اند پس تو کشتی خود را در این دریا از ایمان بساز و بادبان آن را توکل قرار ده وآذوقه ای از تقوای خدا در آن ذخیره کن اگر نجات یافتی به رحمت خدا یافته ای و اگر هلاک شدی به گناهانت شده ای.

4-در روزها و شبها و ساعتهایت بهره ای بگذار برای طلب علم برای اینکه عمر گرانبهایت را هیچ چیز چون ترک علم ضایع نمی کند.

گوشه ای از نصـــــــــــــایح لقمان

 

 

 

 

 

 

* اگر در کودکی خود را ادب کنی،در بزرگی از آن بهره مند می شوی..

* از کسالت وتنبلی بپرهیز ،بخشی از عمرت را برای آموزش قرار بده وبا افراد لجوج

  گفتگو وجدل نکن..

* با فقها مجادله مکن،با فاسق رفیق مشو،فاسق را به برادری مگیر وبا افرادمتهم همنشین مشــــــــــــــو.

* تنها از خـــــدا بترس وبه او امیدوار باش.بیم وامیــــــــــــــــــد نسبت به خدا در قلب تو یکسان باشد.

* بر دنیا تکیه نکن و دل مبند ودنیا را به منزله پلی در نظر بگیر.

* بدان که در قیامت از تو درباره ی چهار چیز می پرسند:از جوانی که  در چه راهی صرف کردی،از عمرت

  که در چه فنا کردی،از مال ودارایی ات که از چه راهی بدست آوردی وآن را در چه راهی مصرف کردی؟

* به آنچه در دست مردم است چشـــــــم مدوز وبا همه ی مردم با حسن خلق برخورد کن.

* با همسفران زیاد مشورت کن وتوشه ی سفر خود را بین آنها تقسیم کن.

*اگر با تو مشورت کردند،  دلسوزی خود را خالصانه به آنها اعلام کن.اگر از تو کمکی درخواست کردند

مساعدت کن و به سخن کسی که سن او بیشتر از توست ،گوش فرا ده..

* نمازت را در اول وقت بخوان ، نماز را حتی در سخت ترین شرایط به جماعت بخوان..

* اگر در نمـــــــــــــــاز بودی قلب خود را حفظ کن.

* اگر در میان مردم هستی زبان خود را حفظ کن.( زبان!!!!!)

* اگر در حال غذا خوردن بودی حلق خود را حفظ کن.(یعنی دیگه بسه اینقد نخـــــــــــــــــور!!)

* هرگز خدا ومرگ را فراموش مکن ،اما احسانی که به مردم می کنی یا بدی که دیگران در حق تو

  می کنند ،فراموش کن!!

منبع: از کتاب دقایقی با قرآن

محســــــن قرائتی


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
110 پند از لقمان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 1 ارديبهشت 1394







زندگی نامه لقمان حکیم + 110 نصحیت

--------------------------------------------------

لقمان حكيم، يكى از بزرگ‏ترين حكماى حقيقى است كه قرآن كريم با تعبير بلند و رساىِ : «وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ ؛ به راستى ، لقمان را حكمت داديم» ، بر حكمتش گواهى داده و برخى از آموزه‏هاى حكيمانه او را براى آيندگان ، روايت كرده و بدين سان ، همگان را به جستجو و فرا گرفتن حكمت‏هاى او فرا خوانده است .

متن :
متأسّفانه، اطّلاع دقيقى از زندگىِ اين حكيم فرزانه در دست نيست ؛ ليكن بر پايه پژوهش نسبتا جامعى كه در اين باره صورت گرفته است ، حديث می توان گزارش اجمالى زيرا را در اين زمينه ارائه كرد .



تبار

برخى ، لقمان را فرزند �ناحور بن تارح� ، حديث برخى وى را فرزند �باعور بن تارح� ، عدّه‏اى وى را فرزند �باعوراء� ، برخى وى را فرزند �ليان بن ناحور بن تارح� ، گروهى او را فرزند �عنقاء بن سرون�، برخى وى را فرزند �عنقاء بن مِربَد�، برخى او را فرزند �عنقاء بن ثيرون�، و برخى وى را فرزند �كوش بن سام بن نوح� دانسته‏ اند .

بديهى است كه انتخاب يكى از اين قول‏ها ، نه آسان است و نه ضرورى ؛ ولى مى‏توان گفت كه لقمان ، داراى نسب‏نامه معروفى نبوده است، چنان كه در حديثى از امام صادق عليه السلام اشاره شده است :
أما وَاللّه‏ِ ما اُوتِيَ لُقمانُ بِحَسَبٍ ولا مالٍ ولا أهلٍ ولا بَسطٍ في جِسمٍ ولا جَمالٍ .
به خدا سوگند ، حكمت از رهگذر نژاد و ثروت و بزرگى جسم و زيبايى اندام، به لقمان داده نشد . � نژاد و مشخّصات ظاهرى

لقمان، از نژادِ سياه بود . آنچه مسلّم است ، وى از جمال ظاهرى ، بی بهره بوده است، چنان كه در حديثى كه ملاحظه شد ، به اين مطلب اشاره شده است . طَبرِسى رحمه‏الله در مجمع البيان آورده است :
قيل للقمان : ما أقبَحَ وَجهَكَ! قالَ : تَعتِبُ عَلَى النَّقشِ أو عَلى فاعِلِ الناقش؟! حديث
به لقمانْ گفته شد : چه صورت زشتى دارى؟ گفت بر نقّاشى ايراد مى‏گيرى يا بر نقّاش؟!
امّا آنچه در برخى گزارش‏ها آمده كه وى را �كوتاه قامتِ پهن بينى (قصير
أفطس)� يا �پهن بينى (أفطسُ الأنف)� يا �كفيده پاشنه (مشقّق القدمين)� يا �ستبر لب (غليظُ الشَّفَتَين) � و يا �پهن پا و كژ قدم و زانو به هم چسبيده (غليظ المَشافر ومُصفَّح القَدَمَين)� خوانده‏اند ، دليلى قاطع ندارد .

بردگى

لقمان، برده‏اى حبشى بود . براساس حديثى از امام على عليه السلام ، او نخستين برده‏اى بود كه از رهگذار قراردادِ آزادى‏اى كه با مولاى خود بست ، آزاد شد :
أوَّلُ مَن كاتَبَ لُقمانُ الحَكيمُ وكانَ عَبدا حَبَشِيّا . حديث
اولين برده كه با مولايش قرارداد آزادى (مُكاتبه) بست ، لقمان حكيم بود و او برده‏اى حبشى بود.
اما بر پايه گزارش ثعالبى و ابن قُتَيبه، لقمان ، برده‏اى حبشى بود كه در تملّك مردى از بنى اسرائيل قرار داشت. وى او را آزاد كرد و ثروتى هم در اختيارش گذاشت. گفته‏ اند : لقمان، در آغاز ، به قيمت سى مثقال يا سى مثقال و نيم زر فروخته شد. �

 لقمان از دیدگاه امام صادق علیه السلام

از امام صادق علیه السلام سؤال کردند خدا چه حکمتی به لقمان داد که از او در قرآن یاد شده است؟ حضرت فرمود: به خدا سوگند حکمتی که به لقمان داده شده بود نه مال بود و نه مقام و طایفه و نه هیکل و زیبایی، بلکه او مردی بود در کار خدا نیرومند، در راه او پرهیزکار، ساکت، با وقار، دقیق، آینده نگر، تیزبین و پند آموز. او روزها نمی خوابید و همیشه بر اعمال خود کنترل و نظارت دقیق داشت. از ترس گناه هیچگاه نمی خندید، غضب و شوخی نمی نمود، خداوند به او اولاد زیادی بخشید و در حالی که همه آنها قبل از وی جان سپردند با صبر و شکیبایی مصائب را تحمل کرد و به رضای خدا راضی بود و برای هیچ یک اشک بر دیدگان جاری نکرد. هر گاه به دو نفر که اختلاف و یا نزاع داشتند برخورد می کرد میان آنان صلح و صفا برقرار می ساخت و آتش کینه و عداوت را در آنها خاموش می ساخت.

�  زندگینامه� لقمان به زبان امروز: لقمان حکیم، غلام سیاهی بود که در سرزمین سودان چشم به جهان گشود. گرچه او چهره ای سیاه و نازیبا داشت،ولی از دلی روشن، فکری باز و ایمانی استوار برخوردار بود.
او که در آغاز جوانی برده ای مملوک بود، به دلیل نبوغ عجیب و حکمت وسیعش آزاد شد و هر روز مقامش اوج گرفت تا شهره ی آفاق شد. او مردی امین بود، چشم از حرام فرو می بست، از ادای حرف ناسزا و بی مورد پرهیز می کرد و هیچگاه دامن خود را به گناه نیالود و همواره در امور زندگی شرط عفت و اخلاص را رعایت می کرد. اوقات فراغت خود را به سکوت و تفکر در امور جهان و معرفت حق تعالی می گذراند و برای گذراندن امور زندگی به حرفه خیاطی و یا درودگری مشغول بود. (بعضی گویند لقمان بنده ای بود حبشی که از راه شبانی معیشت خود را می گذراند.)  لقمان از خنده بی مورد و استهزاء دیگران پرهیز می کرد و هیچگاه اراده خود را تسلیم خشم و هوای نفس نمی کرد. از کامیابی در دنیا مغرور و از ناکامی اندوهگین نمی شد و صبر و شکیبایی او به حدی بود که با از دست دادن چند فرزند، از سر زبونی دیدگان خود را به سرشک غم نیالود. در اصلاح امور مردم و حل نزاع و مرافعه آنها سعی وافر داشت و هرگز به دو کس که با یکدیگر مخاصمه و منازعه یا مقاتله داشتند نگذشت، مگر آن که در میان ایشان اصلاح کرد.
بیشتر وقت خود را در همنشینی با فقها و دانشمندان و پادشاهان می گذراند و مسئولیت خطیر آنها را گوشزد می کرد و آنها را از کبر و غرور برحذر می داشت و خود نیز از احوال ایشان عبرت می گرفت.  در این شرایط بود که لقمان شایسته پوشیدن جامه حکمت شد و سپس در نیمروزی گرم که مردم در خواب قیلوله بودند جمعی از فرشتگان که لقمان قادر به رؤیت آنها نبود، نظر لقمان را در مورد خلافت و پیغمبری خدا جویا شدند.

لقمان در پاسخ فرشتگان گفت: اگر خدای متعال مرا به قبول این امر خطیر امر کند، فرمان او را با دیده منت خواهم پذیرفت و امید و یقین دارم که در آن صورت او مرا در این کار یاری خواهد کرد و علم و حکمتی که لازمه این وظیفه باشد به من عطا خواهد کرد و مرا از خطا و اشتباه حفظ می کند، ولی اگر اختیار رد یا قبول این امر با من باشد، از پذیرش این مسئولیت بزرگ عذر خواهم خواست و عافیت را اختیار می کنم. چون فرشتگان علت امتناع لقمان از پذیرش این مسئولیت را جویا شدند، لقمان گفت: حکومت بر مردم اگر چه منزلتی عظیم دارد، ولی کاری بس دشوار است و در جوانب آن فتنه ها و بلاها و لغزشها و تاریکی های بیکرانی وجود دارد که هر کس را خدا به خود واگذارد گرفتار آن شود و از صراط مستقیم و راه رستگاری منحرف گردد و هر کس از آنها برهد به فلاح و رستگاری نائل خواهد شد. خواری و گمنامی دنیا در برابر عزت و بزرگواری آخرت گوارا است ولی اگر هدف کسی جاه و جلال دنیوی باشد، دنیا و آخرت هر دو را از کف خواهد داد، زیرا عزت و نعمت دنیا موقت و عاریه است و چنین کسی به نعمت و عزت جاودان اخروی نیز دست نخواهد یافت. فرشتگان که به عقل سرشار لقمان پی بردند او را تحسین کردند و خدای تعالی او را مورد لطف و عنایت قرار داد و سرچشمه حکمت خود را بر لقمان روان ساخت تا سیل حکمت و نور معرفت بر زبان و بیان لقمان جاری گردد و تشنگان حقیقت را در خور استعدادشان از زلال معرفت و حکمت خود سیراب سازد و در این میان فرزند برومند لقمان که نظر پدر را به خود معطوف داشته بود، بیشتر مورد خطاب او قرار می گرفت گرچه نصایح لقمان بیشتر جنبه عمومی داشت. �

لقمان از دیدگاه مفسرین
لقمان  در آغاز، برده خواجه ای توانگر و خوش قلب بود. ارباب او در عین جاه و جلال  و ثروت و مکنت دچار شخصیتی ضعیف و در برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور  بود و با اندک سختی زبان به ناله و گلایه می گشود، این امر لقمان را می  آزرد اما راه چاره ای به نظر او نمی رسید، زیرا بیم آن داشت که با اظهار  این معنی، غرور خواجه جریحه دار شود و با او راه عناد پیش گیرد.

  روزگاری  دراز وضع بدین منوال گذشت تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم  هدیه و نوبر برای او فرستاد. خواجه تحت تأثیر خصائل ویژه لقمان، خربزه را  قطعه قطعه نمود به لقمان تعارف کرد و لقمان با روی گشاده و اظهار تشکر آنها  را تناول کرد تا به قطعه آخر رسید، در این هنگام خواجه قطعه آخر را خود به  دهان برد و متوجه شد که خربزه به شدت تلخ است.
 سپس با تعجب زیاد رو به  لقمان کرد و گفت: چگونه چنین خربزه تلخی را خوردی و لب به اعتراض نگشودی؟  لقمان که دریافت زمان تهذیب و تأدیب خواجه فرا رسیده است، به آرامی و با  احتیاط گفت: واضح است که من تلخی و ناگواری این میوه را به خوبی احساس کردم  اما سالهای متمادی من از دست پر برکت شما، لقمه های شیرین و گوارا را  گرفته ام، سزاوار نبود که با دریافت اولین لقمه ناگوار، شکوه و شکایت آغاز  کنم.
خواجه از این برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبونی خود در برابر  ناملایمات پی برد و در اصلاح نفس و تهذیب و تقویت روح خود همت گماشت و خود  را به صبر و شکیبایی بیاراست.  روزی دیگر خواجه لقمان در سرایی، سفره ای گسترده بود و میهمانان خود را در  سایه جود و کرمش پذیرایی می کرد. لقمان که در خدمت میهمانان و تهیه وسایل  رفاه ایشان سعی وافر داشت از شنیدن سخنان بیهوده آنها سخت در عذاب بود و  همواره مترصد فرصتی بود تا عادت زشت آنها را گوشزد کند و در اصلاح و تهذیب  آنها گامی بردارد.
در این هنگام گروهی از میهمانان خواجه، وارد سرا شدند و  خواجه به لقمان فرمان داد تا گوسفندی ذبح کند و غذایی از بهترین اعضاءِ  گوسفند مهیا سازد. لقمان غذایی لذیذ از دل و زبان گوسفند، فراهم نمود و نزد  میهمانان آورد. روزی دیگر خواجه امر کرد، از بدترین اعضاءِ گوسفند، غذایی  آماده سازد، لقمان بار دیگر غذا را از دل و زبان گوسفند مهیا کرد.

خواجه با  تعجب پرسید: چگونه است که این دو عضو گوسفند هم بهترین و هم بدترین هستند؟  لقمان پاسخ داد: این دو عضو مهمترین اعضا در سعادت و شقاوتند، چنانکه اگر  دل سرشار از نیت خیر و زبان گویای حکمت و معرفت و حلاّل مشکلات و مسایل  مردم باشد، این دو عضو بهترین اعضاء هستند و هر گاه دل بداندیش و پست نیت  باشد، زبان گویای غیبت و تهمت و محرک فتنه و فساد، هیچیک از اعضا، بدتر و  زیان بارتر از این دو عضو نخواهد بود.  لقمان  نیک و بد هر کاری را مشروط به رضای وجدان و خشنودی خداوند می دانست و  تمجید و تحسین خلق را هدف خود قرار نمی داد و از خرده گیری و عیبجویی آنها  نیز هراسی نداشت و این موضوع را نیز همواره به فرزند خود گوشزد می نمود، تا  روزی به جهت اطمینان خاطر، تصمیم گرفت این حقیقت را نزد پسر خود مصور  سازد.
 لقمان به فرزند خود گفت: مرکب را آماده ساز و مهیای سفر شو. چون مرکب  آماده شد، لقمان خود سوار شد و پسرش را پیاده دنبال خود روان کرد. در این  حال گروهی که در مزارع خود مشغول کار بودند آنها را نظاره کردند و به زبان  اعتراض گفتند: عجب مرد سنگدلی، خود سواره است و کودک معصوم را پیاده به  دنبال می کشد.

سپس لقمان خود از مرکب پیاده شد و پسر را سوار بر مرکب کرد  تا به گروهی دیگر از مردم رسید، این بار مردم با نظاره آنها گفتند: عجب پسر  بی ادب و بی تربیتی، پدر پیر و ضعیف خود را پیاده گذاشته و خود با نیروی  جوانی و تنومندی بر مرکب سوار است. حقا که در تربیت او غفلت شده است.  در این حال لقمان نیز همراه فرزند خود سوار مرکب شد و هر دو سواره راه را  ادامه دادند تا به گروه سوم رسیدند، مردم این قوم چون آنها را دیدند گفتند:  عجب مردم بی رحمی، هر دو چنین بار سنگینی را بر حیوان ناتوان تحمیل کرده  اند و هیچ یک زحمت پیاده روی را به خود نمی دهند. در این هنگام لقمان و پسر  هر دو از مرکب پیاده شدند و راه را پیاده ادامه دادند تا به دهکده ی دیگری  رسیدند، مردم با مشاهده آنها، زبان به نکوهش گشودند و گفتند: آن دو را  بنگرید، پیر سالخورده و جوان خردسال هر دو پیاده در پی مرکب می روند و جان  حیوان را از سلامت خود بیشتر دوست دارند.

چون این مرحله از سفر نیز تمام شد  لقمان با تبسمی معنی دار به فرزند خود گفت: حقیقت را در عمل دیدی، اکنون  بدان که هیچگاه خشنودی تمام مردم و بستن زبان آنها امکان پذیر نیست؛ پس  خشنودی خداوند و رضای وجدان را مد نظر قرار ده و به تحسین و تمجید یا توبیخ  و نکوهش دیگران توجهی نکن.  لقمان همواره رعایت اعتدال و میانه روی را از شروط کامیابی و موفقیت در  امور زندگی می دانست و رعایت این اصل را در کلیه شئون زندگی لازم و ضروری  می شمرد و معتقد بود افراط و تندروی می تواند لذت ها را به آلام و عادت ها  را به آلودگی تبدیل کند.

 لقمان برای درک صحیح این موضوع، با بیانی جالب و  منطقی، فرزند خود را چنین نصیحت کرد: فرزندم این نصیحت پدر را همواره آویزه  گوش خود کن و در زندگی همواره لذیذترین غذاها را میل کن و فاخرترین جامه  ها را بپوش و در بهترین بستر بیارام و از زیباترین زنان ، انتخاب کن .

  فرزند لقمان از نصایح پدر سخت متعجب شد، زیرا پدر که همواره او را به  اعتدال و اقتصاد در امور زندگی تشویق می کرد، این بار او را به افراط و تن  پروری ترغیب می نمود. لذا علت را از پدر خویش جویا شد. لقمان گفت: منظور من  از این سخن آن بود که اگر زمانی برای برآوردن حاجت خود اقدام کنی که ضرورت  و شدت آن به اوج خود رسیده باشد، از ساده ترین آنها عالی ترین مراتب لذت  را خواهی برد. اگر هنگامی برای خواب و استراحت اقدام کنی که بی خوابی حواس و  قوای تو را تحت تأثیر و تسخیر خود قرار داده باشد، در این حال پاره خشتی  بهتر از بالش پَر و بستری زبر و خشن خوشآیندتر از ملایمترین آنها خواهد  بود.
 فرزندم اگر زمانی بر سر سفره بنشینی که گرسنگی، صبر و طاقت از تو  بریده باشد، ساده ترین غذاها برای تو لذیذتر از طعام پادشاهان خواهد بود.  اگر نیاز تو به جامه تازه مبرم باشد و لباس پیشین قابل استفاده نباشد، جامه  کرباس از خلعت شاهانه برای تو برازنده تر خواهد بود... مریدی خلاصه معرفت و  روح حکمت لقمان را جویا شد وی گفت: خلاصه معرفت و روح حکمت من آن است که  از امور زندگی آنچه به عهده خالق است، تکلف و زحمتی بر خود روا نمی دارم و  آنچه به عهده من است در آن سستی و کوتاهی نمی کنم. �

 نصایح لقمان به فرزندش
سعی لقمان بر این بود که در مناسبت های مختلف فرزندش و همچنین سایر مردم را پند و اندرز دهد.
  لقمان فرزندش ناتان را خطاب قرار داد و گفت:  فرزندم همیشه شکر خدا را به جای آور، برای خدا شریک قائل مشو، زیرا مخلوقی ضعیف و محتاج را با خالقی عظیم و بی نیاز برابر نهادن، ظلمی بزرگ است.
 فرزندم: اگر عمل تو از خردی چون ذره ای از خردل در صخره های بلند کوه یا آسمانها و یا در قعر زمین مخفی باشد از نظر خدا پنهان نخواهد بود و در روز رستاخیز در حساب اعمال تو منظور خواهد شد و به پاداش و کیفر آن خواهی رسید.
  فرزندم: نماز را به پای دار! تا ارتباط تو با خدا محکم گردد و از ارتکاب فحشا و منکر مصون باشی و چون به حد کمال رسیدی، دیگران را به معروف و تهذیب نفس و تزکیه روح دعوت و رهبری کن و در این راه در مقابل سختی ها، صبور و شکیبا باش.
  فرزندم: نسبت به مردم تکبر مکن و به دیگران فخر مفروش که خدا مردم خودخواه و متکبر را دوست ندارد. خود را در برابر ایشان زبون مساز که در تحقیرت خواهند کوشید، نه آنقدر شیرین باش که ترا بخورند و نه چندان تلخ باش که به دورت افکنند.  فرزندم: در راه رفتن نه به شیوه ستمگران گام بردار و نه مانند مردم خوار و ذلیل، و به هنگام سخن گفتن آهسته و ملایم سخن بگو زیرا صدای بلند، بیرون از حد ادب و تشبه به ستوران ستوران است.

 فرزندم: از دنیا پند بگیر و آن را ترک نکن که جیره خوار مردم شوی و به فقر مبتلا گردی و تا آنجا خود را در بند و گرفتار دنیا نکن و در اندیشه سود و زیان آن فرو مرو که زیانی به آخرت تو برسد و از سعادت جاودان بازمانی!

  فرزندم: دنیا دریای ژرف و عمیقی است که دانشمندان فراوانی را در خود غرق کرده است پس برای عبور از این دریا، کشتی از ایمان و بادبانی از توکل فراهم کن و برای این سفر توشه ای از تقوی بیندوز، و بدان و آگاه باش که اگر از این راه پر خطر برهی، مشمول رحمت شده ای و اگر در آن دچار هلاک شوی به غرقاب گناهانت گرفتار گشته ای.

  فرزندم: در زندان شب و روز زمانی را برای کسب علم و دانش منظور کن و در این راه با دانشمندان همدم و همراه شو و در معاشرت با آنها شرط ادب را رعایت کن و از مجادله و لجاج بپرهیز تا تو را از فروغ دانش خود محروم نسازند.  فرزندم: هزار دوست اختیار کن و بدان که هزار رفیق کم است و یک دشمن میندوز و بدان که یک دشمن هم زیاد است.

  فرزندم: دین مانند درخت است. ایمان به خدا آبی است که آن را می رویاند. نماز ریشه آن، زکات ساقه آن، دوستی در راه خدا شاخه های آن، اخلاق خوب برگ های آن و دوری از محرمات، میوه آن است. همانطور که درخت با میوه ی خوب کامل می گردد، دین هم با دوری از اعمال حرام تکمیل می شود. هرچند نصایح لقمان بیشتر جنبه عمومی داشت و سعی لقمان بر این بود که در مناسبت های مختلف فرزندش و همچنین سایر مردم را پند و اندرز دهد که در این رابطه گوشه ای از این پندها را در اینجا مرور می کنیم:

۱. فرزندم هیچ کس و هیچ چیز را با خداوند شریک مکن.
۲. با پدر و مادرت بهترین رفتار را داشته باش.
۳. بدان که هیچ چیز از خداوند پنهان نمی ماند.
۴. نماز را آنگونه که شایسته است بپادار.
۵. اندرز و نصیحت دیگران را فراموش مکن.
۶. از بدان انتظار مردانگی و نیکی نداشته باش.
۷. از مردم روی مگردان و با آنها بی اعتنا مباش.
۸. با غرور و تکبر با دیگران رفتار مکن.
۹. در مقابل پیش آمدها شکیبا باش.
۱۰. بر سر دیگران فریاد مکش و آرام سخن بگو.
۱۱. از طریق اسماء و صفات خداوند او را بخوبی بشناس.
۱۲. به آنچه دیگران را اندرز می دهی خود پیشتر عمل کن.
۱۳. سخن به اندازه بگو.
۱۴. حق دیگران را به خوبی ادا کن.
۱۵. راز و اسرارت را نزد خود نگاه دار.
۱۶. به هنگام سختی دوست را آزمایش کن.
۱۷. با سود و زیان دوست را امتحان کن.
۱۸. با بدان و جاهلان همنشینی مکن.
۱۹. با اندیشمندان و عالمان همراه باش.
۲۰. در کسب و کار نیک جدّی باش.

۲۱. بر کوته فکران و ضعیف عنصران اعتماد مکن.
۲۲. با عاقلان ایماندار مدام مشورت کن.
۲۳. سخن سنجیدۀ همراه با دلیل را بیان کن.
۲۴. روزهای جوانی را غنیمت بدان.
۲۵. هم مرد دنیا و هم مرد آخرت باش.
۲۶. یاران و آشنایان را احترام کن.
۲۷. با دوست و دشمن، خوش اخلاق باش.
۲۸. وجود پدر و مادر را غنیمت بشمار.
۲۹. معلم و استاد را همچون پدر و مادر دوست بدار.
۳۰. کمتر از درآمدی که داری خرج کن.
۳۱. در همۀ امور میانه رو باش.
۳۲. گذشت و جوانمردی را پیشه کن.
۳۳. هر چه که می توانی با مهمان مهربان باش.
۳۴. در مجالس و معابر چشم و زبان را از گناه باز دار.
۳۵. بهداشت و نظافت را هیچگاه فراموش مکن.
۳۶. هیچگاه دوستان و هم کیشان خود را ترک مکن.
۳۷. فرزندانت را دانش و دینداری بیاموز.
۳۸. سوارکاری و تیراندازی و ... را فراگیر.
۳۹. در هر کاری از دست و پای راست آغاز کن.
۴۰. با هر کس به اندازۀ درک او سخن بگو.

۴۱. به هنگام سخن متین و آرام باش.
۴۲. به کم گفتن و کم خوردن و کم خوابیدن خود را عادت بده.  
۴۳. آنچه را که برای خود نمی پسندی برای دیگران مپسند.
۴۴. هر کاری را با آگاهی و استادی انجام بده.
۴۵. نا آموخته استادی مکن.
۴۶. با ضعیفان و کودکان سرّ خود را در میان نگذار.
۴۷. چشم به راه کمک و یاری دیگران مباش.
۴۸. از بدان انتظار مردانگی و نیکی نداشته باش.
۴۹. هیچ کاری را پیش از اندیشه و تدبر انجام مده.
۵۰. کار ناکرده را کرده خود مدان.
۵۱. کار امروز را به فردا مینداز.
۵۲. با بزرگتر از خود مزاح مکن.
۵۳. با بزرگان سخن طولانی مگو.
۵۴. کاری مکن که جاهلان با تو جرأت گستاخی پیدا کنند.
۵۵. محتاجان را از مال خود محروم مگردان.
۵۶. دعوا و دشمنی گذشته را دوباره زنده مکن.
۵۷. کار خوب دیگران را کار خود نشان مده.
۵۸. مال و ثروت خود را به دوست و دشمن نشان مده.
۵۹. با خویشاوندان قطع خویشاوندی مکن.
۶۰. هیچگاه پاکان و پرهیزکاران را غیبت مکن.

۶۱. خودخواه و متکبر مباش.
۶۲. در حضور ایستادگان منشین.
۶۳. در حضور دیگران دندان پاک مکن.
۶۴. با صدای بلند آب دهان و بینی را پاک مکن.
۶۵. به هنگام خمیازه دست بر دهان خویش بگذار.
۶۶. حالت خستگی را در حضور دیگران ظاهر مکن.
۶۷. در مجالس انگشت در بینی مینداز.
۶۸. کلام جدی را با مزاح آمیخته مکن.
۶۹. هیچکس را پیش دیگران خجل و رسوا مکن.
۷۰. با چشم و ابرو با دیگران سخن مگو.
۷۱. سخن گفته شده را تکرار مکن.
۷۲. از شوخی و مزاح خود کمتر کن.
۷۳. از خود و خویشاوندان نزد دیگران تعریف مکن.
۷۴. از پوشیدن لباس و آرایش زنان پرهیز کن.
۷۵. از خواسته های نابجای زن و فرزندان پیروی مکن.
۷۶. حرمت هر کس را در حد خود نگاه دار.
۷۷. در بد کاری با اقوام و دوستان همکاری مکن.
۷۸. از مردگان به نیکی یاد کن.
۷۹. از خصومت و جنگ افروزی جدّا پرهیز کن.
۸۰. با چشم احترام به کار دیگران نگاه کن.

 ۸۱. نان خود را بر سفره ی دیگران مخور.
۸۲. در هیچ کاری شتاب مکن.
۸۳. برای جمع آوری بیش از حد مال و ثروت حرص مخور.
۸۴. به هنگاه خشم شکیبا باش و سخن سنجیده بگو.
۸۵. از پیش دیگران غذا و میوه بر مدار.
۸۶. در راه رفتن از بزرگان پیشی مگیر.
۸۷. سخن و کلام دیگران را قطع مکن.
۸۸. به هنگام راه رفتن جز به ضرورت چپ و راست خود را نگاه مکن.
۸۹. در حضور مهمان بر کسی خشم مگیر.
۹۰. مهمان را به هیچ کاری دستور مده.
۹۱. با دیوانه و مست سخن مگو.
۹۲. برای کسب سود و دوری از زیان آبروی خود را مریز.
۹۳. در کار دیگران کنجکاوی و جاسوسی مکن.
۹۴. در اصلاح میان مردم هیچ گاه کوتاهی مکن.
۹۵. ادب و تواضع را هیچگاه فراموش مکن.
۹۶. با خداوند صادق و با مردم با انصاف باش.
۹۷. بر آرزو ها و خواسته های خود غالب باش.
۹۸. خدمتکاری بزرگان و همکاری با مستمندان را فراموش مکن.
۹۹. با بزرگان با ادب و با کودکان مهربان باش.
۱۰۰. با دشمنان مدارا کن و در مقابل جاهلان خاموش باش.

 ۱۰۱. در مال و مقام دیگران طمع مکن.
۱۰۲. از رفت و آمد و مال و مرام و مسلک خویش کمتر بگو.
۱۰۳. بجز خداوند هیچ کس و هیچ چیز را فرمانروا و فریادرس خویش مشمار.
۱۰۴. عمر و روزی با حساب و کتاب است، پس مترس و طمع مکن.
۱۰۵. عمر را برای عمل و عبادت و پاکی و پرهیزکاری غنیمت بدان.
۱۰۶. اگر بهشت را می طلبی از فساد و ستم و گردن کشی پرهیز کن.
۱۰۷. سرچشمه ی زشتی ها را دنیا پرستی و مستی و نادانی بدان.
۱۰۸. بجز در حق و راستی بندگان خدا را بندگی و فرمانبری مکن.
۱۰۹. خود را با ستم سلاطین شریک مگردان.
۱۱۰. دنیای دیگر را به دست فراموشی مسپار.

� پای درس لقمان حکیم
اشاره

سلوک اخلاقی و رفتار قرآنی، همواره یکی از دل مشغولی های نسل جوان مسلمان در پیمودن مسیر درست زندگی است. در جغرافیای گسترده اسلامی، گنجینه هایی کهن وجود دارد که هیچ زمانی کهنه نمی شود و جوان مسلمان را بِسان چراغی فروزان به سوی حقیقت و سعادت رهنمون می شود. یکی از این گنجینه های نایاب و دُرهای ناب، پندها و نصیحت های لقمان حکیم است که بخش از آن در قرآن کریم و پاره ای نیز در احادیث و روایات ذکر شده است.

پندهای لقمان حکیم می تواند برای دختران و پسران جوان امروز ما که دارای روح عطشناک و طالب معنویت هستند، بسیار سودمند باشد و آنان را در پیمودن راه کمال و سلوک خردمندانه یاری کند.


فرمانبری از خدا

 ای فرزندم! هرگاه خواستی خدا را نافرمانی کنی، جایی را سراغ بگیر که تو را در آن جا نبیند.

 ای فرزندم! به اندازه نیازت به خدا، از او اطاعت کن و به اندازه شکیبایی ات بر عذابش، او را نافرمانی نما.


مراقبت از زبان

 ای فرزندم! زبان، کلید خیر و شر است. پس جز در خیر، زبانت را مهر و موم کن؛ همان گونه که صندوق طلا و نقره را مهر و موم می کنی.

 لقمان حکیم بسیار سکوت می کرد. وقتی علت آن را پرسیدند، پاسخ داد: خداوند برای من دو گوش و یک زبان قرار داده، برای اینکه شنیده هایم بیش از گفته هایم باشد.


دانش پژوهی

 ای فرزندم! اگر ما بین تو و دانش، دریایی از آتش باشد که تو را می سوزاند و دریایی از آب باشد که تو را غرق می کند، برای رسیدن به دانش، آن دو را بشکاف تا دانش را به دست آوری و بیاموزی؛ زیرا در آموختن دانش، راه نمایی و عزّت انسان، و نیز نشانه ایمان و پایه ارکان دین و رضایت خدای رحمان وجود دارد.

 ای فرزندم! در مجالس دانشمندان حضور داشته باش و سخنان حکیمان را بشنو؛ زیرا خداوند دلِ مرده را با نور حکمت زنده می کند؛ چنان که زمین مرده را با آب باران حیات می بخشد.


مراقبت بر نماز

 ای فرزندم! مبادا خروس، زرنگ تر از تو و مراقب تر از تو بر نمازها باشد! مگر آن را نمی بینی که هنگام هر نمازی، بانگ می زند و سحرگاهان ـ در حالی که تو در خوابی ـ با صدایش اعلام وقت می کند؟

 ای فرزندم! هرگاه نماز می خوانی، آن را نماز وداع قرار ده؛ که گمان داری بعد از آن، هرگز زنده نخواهی ماند. از عذرتراشی برای ترک نماز بپرهیز؛ زیرا عذرآوردن در کار خیر، معنا ندارد.


پرهیز از حسد

 ای فرزندم! از حسد بر حذر باش که به وسیله آن جز بر خودت ضرر نمی زنی، و دشمنت را از پرداختن به کار خود کفایت می کنی؛ زیرا دشمنی تو با خودت، از دشمنی دیگری با تو زیان بارتر است.

 ای فرزندم! هر چیز نشانه ای دارد که بدان شناخته می شود و... حسود، سه نشانه دارد: غایب را غیبت، حاضر را چاپلوسی و گرفتار را شماتت می کند.


نشانه های ریاکار

 ای فرزندم! ریاکار سه نشانه دارد: هرگاه تنها باشد، کسل است، و هرگاه پیش مردم باشد شاد است، و هر کاری را که در آن ستایش باشد، انجام می دهد.

 ای فرزندم! به مردم چنین نشان نده که از خدا می ترسی، در حالی که دلت گنه کار است.


بی حوصلگی و تنبلی

 ای فرزندم! از تنبلی و بی حوصلگی بپرهیز؛ زیرا هرگاه تنبل باشی، حق را ادا نمی کنی و هرگاه بی حوصله باشی، حق را تحمل نمی کنی.

 ای فرزندم! تنبل سه نشانه دارد: به قدری سستی می کند که کوتاهی می نماید، و چنان کوتاهی می کند تا ضایع می سازد، و چنان ضایع می سازد که مرتکب گناه می شود. �

 حکایت
 روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !
سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من� می توانم این کارها را انجام� دهم؟
لقمان جواب داد :
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد . �
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است . �
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نصایحی از لقمان حکیم
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 1 ارديبهشت 1394

: نصيحت هاي لقمان حکيم

  - چهار نصيحت مهم لقمان حکيم به فرزندنش


لقمان به فرزندش فرمود:

پسرکم! بدان که من چهار صد پيغمبر را خدمت کردم و از سخنان آنان چهار جمله انتخاب کردم:

1- در حال نماز مراقب دلت باش

2- سر سفره مراقب گلو يت باش

3- در خانه‏ ى مردم مراقب چشمت باش

4- ميان مردم مراقب زبانت باش

 ‏





?اللهم عجل لوليک الفرج? :: داستاني کوتاه و آموزنده
روزي لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند مي دهم که کامروا شوي.

اول اينکه سعي کن در زندگي بهترين غذاي جهان را بخوري!

دوم اينکه در بهترين بستر و رختخواب جهان بخوابي !

سوم اينکه در بهترين کاخها و خانه هاي جهان زندگي کني !!!

پسر لقمان گفت اي پدر ما يک خانواده بسيار فقير هستيم چطور من مي توانم

اين کارها را انجام دهم؟

لقمان جواب داد :

اگر کمي ديرتر و کمتر غذا بخوري هر غذايي که ميخوري طعم بهترين غذاي

جهان را مي دهد .  

اگر بيشتر کار کني و کمي ديرتر بخوابي در هر جا که خوابيده اي احساس مي کني

بهترين خوابگاه جهان است .  

و اگر با مردم دوستي کني و در قلب آنها جاي مي گيري و آنوقت بهترين خانه هاي

جهان مال توست...


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دخالت بیجا و.......
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 1 ارديبهشت 1394

عدم دخالت بيجا   

بدون ترديد مى توان گفت : دخالت كردن در آنچه در تخصص انسان نيست يكى از گناهان بزرگ و در پاره اى از امور از گناهان غير قابل بخشش است .

زيان هايى كه از اين راه به پيكر زندگى رسيده قابل شماره نيست اگر انسان در تمام مسائل حيات از حدود خود تجاوز نمى كرد اين همه بدبختى نمى ديد و بلاهاى عجيب و غريب گريبانش را نمى گرفت .

در جامعه ما اين مرض مهلك و آتش سوزنده شايد حاكم بر تمام طبقات باشد ، و با اينكه برنامه در امان نبوده اند ، باز هم در امرى كه نبايد دخالت كنند صاحب نظر مى شوند .

من خود شاهد مرگ كودكى بى گناه بود كه بر اثر دخالت يك زن و عطار سر محله بر اثر طبابت نابجا جان باخت .

معمولا در مهمانى ها و مجالس دوستانه ، شركت كنندگان به خود حق مى دهند كه در هنگام پيش آمدن سخن در تمام مسائل اظهار نظر كنند .

ديده شده كه مردم عوام در مسئله مرجعيت ، تاريخ ، خانواده ، سياست هاى داخلى و خارجى ، اوضاع جهان ، امر بهداشت ، مسئله طب ، اجناس بازار ، اوضاع اجتماعى ، مسائل مذهبى ، برنامه هاى روانى و ...در همه جا و نزد همه كس اظهار نظر مى كنند .

خلاصه مى توان گفت هر فرد جامعه ما انسانى است برابر با تمام ابعاد زندگى ، در حالى كه اين نوع زيستن پليدترين جهت زيست و زندگى است .

يكى از برنامه هاى مهم و عالى اسلام دعوت از مردم است به اين كه در آنچه

در حقيقت حق آنهاست وارد نشوند ، دخالت غير متخصص در يك امر تخصصى كمال بى انصافى و نامردى است .

نمى خواهم در اين قسمت توضيح بيشتر بدهم ، تنها براى روشن شدن مسئله به ذكر دو جهت اكتفاء مى كنم :

اول : مى دانيد كه دين ضامن سعادت دنيا و آخرت است ، و به به اين نكته توجه داريد كه جامعه پاى بند به مقررات الهى بهترين جامعه و برترين ملت است ، قرآن مجيد كراراً اين موضوع را گوشزد نموده و تاريخ اسلام هم نمونه چنين جامعه اى را در صدر اول ياد مى كند ، براى اينكه بتوان جامعه را پاى بند به اصول انسانى كرد ، بايد از راه تبليغ صحيح و شناساندن اسلام واقعى قيام كرد ، در صورت تبليغ درست وشناساندن اسلام به همان معنايى كه هست جامعه به مقتضاى فطرت و عقل سالم به قوانين مذهبى گرايش پيداكرده و در نتيجه پس از مدتى كوتاه اجتماعى سالم و پرثمر خواهيم داشت .

اما اگر انسانى در حالى كه معلم و مبلغ نيست به لباس معلمى جلوه كند و در صورتى كه خود بويى از اسلام نبرده ، و براى نمونه نمى تواند ساده ترين برنامه اسلام را تجزيه و تحليل كند به معرفى دين و تبليغ اسلام برخيزد مى دانيد از اين راه چه ضربه هاى غير قابل جبرانى به اسلام و به جامعه وارد خواهد كرد ، اولين ضررى كه از اين افراد متوجه دين و قرآن است فرار جامعه به خصوص نسل جوان از اصول الهى است ، و امروز در تمام ممالك اسلام خصوصاً ايران ، جامعه گرفتار چنين بلايى است .

گروهى در لباس دين ، و برخى در لباس مداح پيغمبر و آل پيغمبر هم چون دزدان سر گردنه ، بر سر راه انسانيت و فضيلت نشسته ، و با پول خود جامعه عمرى حملات ناجوانمردانه دارند ، اين مسئله منافات با اين ندارد كه بين اينان افراد خوب باشد ، خوبى در برخورد و كردار ، و در خواندن نماز ، گرفتن روزه ،

حج رفتن ، و اطعام كردن مسئله ايست ، و قرار گرفتن بر مسند انبياء مسئله ديگر .

اين دخالت بيجاست كه جهات خوبى آنان را از نظر خدا مى اندازد و اعمال آنان را حبط مى كند ، زيرا گمراه كردن يك نفر به خاطر دخالت بيجا در امر تبليغ برابر گمراه كردن تمام انسان هاست ، چه برسد به اين كه جمعيتى را انسان در طول عمرش متوقف كرده و از راه واقعى باز دارد .

عجيب تر از كار غلط و نابجاى اينان سكوت مردم مسلمان است ، سكوت همگانى و از بالاترين مقام گرفته تا گمنام ترين مسلمان ، كه زيان قرار گرفتن افراد غير متخصص را به كرسى تبليغ مى نگرند همه و همه ساكتند ، گويى از زخم برداشتن پيكر قرآن و جامعه اسلامى لذت مى برند .

دوم : آگاهيد كه خداوند براى اكمال دينش و اتمام نعمتش بر جامعه بشرى ، پس از بازداشت پيامبر از حجة الوداع ، فرمان داد : كه پيامبر اسلام براى بعد از خود جهت سرپرستى امور مسلمين در تمام زواياى حيات على(عليه السلام) را به جانشينى معرفى كند .

على(عليه السلام) پس از پيامبر لايق ترين انسان دوره تاريخ است و هم او بود كه مى توانست پس از پيامبر نسبت به جامعه عهده دار بر تمام برنامه هاى رسول اكرم باشد .

مسئله جانشينى آن حضرت را كتب شيعه و سنى ، كه در طول 14 قرن نوشته شده ضبط كرده ، و تمام جوانب اين مسئله را با دقت كامل در نوشته هاى خود آورده اند ، ترديد در خلافت اميرالمؤمنين هم چون ترديد در قرآن و نبوت پيامبر بزرگ است از اين رو اكثر كتب اهل تسنن از قول پيامبر با سند صحيح نقل كرده اند كه منكر على و ولايت و خلافت او ، كافر است(1) .

ــــــــــــــــــــــــــــ

(1) بحرالمناقب خطى : ص44 ـ مناقب ابن المفازلى ـ كنوز الحايق : ص 156 . ـ ينابيع المودة : ص 181 . ـ ارجح المطالب : ص 34 . ـ تمام اين مدارك با احاديثش كه كفر منكر على را ثابت مى كند . از ملحقات احقاق الحق : ج 7 ، ص 330 گرفته شده .
(1) كشف الغمة : ج 2 ، ص 106 .
(2) شرح ابن ابى الحديد : ج1 ، ص3 .

ولى با كمال تأسف ، پس از درگذشت پيامبر ، حسد حاسدين ، و طغيان طاغين ، و ظلم ظالمين ، و تجاوز متجاوزين ، و كينه معاندين و كيد خائنين نگذاشت آنكه متخصص در امر رهبرى بود راهبر جامعه شود ، با تشكيل سقيفه كرسى حكومت را به كسانى واگذار كردند كه از سواد خواندن و نوشتن بى بهره بودند ، و آنان بنا به قول فاطمه زهرا(عليها السلام) در خطبه مسجد جامعه را به انحراف كشيدند و و مسلمين را از اصول و قواعد اسلام دور كردند(1) ، زاويه اين انحراف در حكوت عثمان و پس از او در حكومت بنى اميه و بنى عباس كه ميوه هاى تلخ سقيفه بودند گسترده تر شد ، تا جايى كه بنا به قول رسول اكرم از اسلام جز اسمى و از قرآن جز رسمى در اكثر توده مسلمان باقى نماند .

آيا اين دخالت بيجا علاوه بر گناه كبيره بودنش از نظر حق قابل عفو و اغماض و چشم پوشى است ؟

آيا تاريخ بشريت نمونه چنين تجاوزى را به اصول انسانيت مى تواند به ياد آورد ؟ آيا مفضول را بر فاضل ترجيح دادن(2) خلاف عقل و دين و وجدان و علم و انسانيت نيست ؟

در هر صورت هر انسان باوجدانى بايد تا آخر عمر توجه داشته باشد كه از دخالت كردن در امورى كه مربوط به او نيست بپرهيزد .

لقمان حكيم : به خاطر نور حكمت و فروغ معرفت در تمام عمر از دخالت كردن در مسائلى كه مربوط به او نبود پرهيز داشت ، و اين مسئله كه نتيجه ايمان و ميوه حكمت است براى همگان از بهترين نكاتى است كه مى توانند از آن كمال بهره را برده ، خود و ديگران را در ضلالت و گمراهى نيندازند .

فروبستن ديده از حرام   

در محيطى كه به وسيله علم و تكنولوژى بوجود آمده ، يعنى در دنياى سخت ماشين ها ، با آنكه مفهوم فضيلت تعمداً به وسيله مردم امروزى فراموش شده ، ولى فضيلت هم چون مفاهيم مكانيك و شيمى ضرورى باقى مانده است .

فضيلت يكى از معلومات خيلى قديمى است ، و بلاشك هنوز مى توان در اجتماع امروزى به آن برخورد ، ولى دراجتماعاتى كه زير يوغ مادّيگرى بسر مى برند وجودش اكسير است .

اجتماعاتى كه اولويت را براى اقتصاد مى شناسند به فضيلت نمى گرايند زيرا فضيلت اصولا خواهان اطاعت از قوانين زندگى است ، و هنگامى كه انسان خود را در فعاليت هايت اقتصادى محدود كرد ، كاملا از قوانين طبيعى پيروى نمى كند .

بى آنكه سخن به گزاف گفته شده باشد، فضيلت ما رابه حقيقت مى رساند و تمام فعّاليت هاى جسمى و روانى ما رابر وفق نظم ساختمانى آنهااداره مى كند و اختلالات و آشفتگى ها و ضعف اجتماعى امروزى معلول فقدان فضيلت است.

فضيلت به علت غلط رفتارى بعضى از كوته نظران اشتهار بدى يافته و آن را با سالوس و تعصب و خشونت و فضل فروشى اشتباه مى كنند .

در واقع فضيلت ، جوانمردى و زيبايى و روشنايى است ، و براى حفظ زندگى فردى و اجتماعى بكار مى رود ، بدين جهت بى فضيلت زيستن ديوانگى است .

همانطورى كه ريختن آب به جاى بنزين در يك موتور احتراقى و افزودن شن به جاى روغن ماشين عملى جنون آميز است .

از زمانى كه اخلاق لذت ، جاى اخلاق مذهبى را گرفته ، در ديده مردم متمدن فضيلت امرى ضرورى به نظر نمى رسد به طورى كه آقاى رومن به طور حتم مى انديشد كه براى ما الزامى در متقى بودن نيست ، و اختيار فضيلت منحصراً بستگى با نفع و لذت فردى خواهد داشت .

ولى امروز مى دانيم كه فضيلت امرى اجبارى است ، زيرا چيزى جز پيروى از قوانين زندگى نيست ، و به اين قوانين انسان نمى تواند پشت پا بزند ، مگر اينكه خود و نسل كشورش را در معرض تباهى و مرگ رها كند .

معاصى چنانچه مى دانيم زندگى فردى را بى مايه و آلوده مى كند ، از طرفى در خانواده و اجتماع تمام افراد به يكديگر بستگى دارند ، و آلودگى يك فرد به تمام جامعه لطمه مى زند ، همانطورى كه تعالى زندگى فردى كه از فضيلت برخوردار است به اجتماع سود مى رساند . تحمل بدى و زشتى اشتباه خطرناكى است ، هر كس آزاد نيست كه به ميل خود رفتار كند ، كسى كه مرتكب بى اعتدالى و تنبلى و افتراء و گناهان ديگر مى شود بايد يك خطاكار عمومى در نظر آيد(1) .

در ميان اعضا و جوارح انسان چشم از موقعيت خاصى برخوردار است ، اين عضو از طريق تماشاى مناظر شگفت انگيز آفرينش ، انسان را به عاليترين هدف كه آشنايى با خداست مى رساند و همين عضو است كه با تماشاى مناظر ممنوع ، خصوصاً نظربازى آدمى را غرق در شهوات نابجا كرده و انسان را وادار مى كند دل و دين بر سر اين برنامه دهد .

قسمت اعظمى از روابط آدمى را با جهان چشم تأمين مى كند ، هر گاه ديدگان انسان از وظيفه اصلى خود منحرف شود سبب سقوط در انواع گناهان مى شود ، زيرا ديده و مشاهداتش محرم آدمى است ، تربيت صحيح در سلامت انسان ، مخصوصاً در برنامه هاى اعضاء و جوارح علت تامه است تربيت مناسب مى تواند بهترين سرمايه هاى معنوى و مادى را به طرف انسان جلب كند .

ديده انسان آن گاه صحيح مى بيند و وسعت ديد پيدا مى كند كه از حرام فرو بسته گردد ، اما اگر چشم لاابالى شود و هر چه را دل بخواهد ببيند بايد به انتظار روز بدبختى نشست .

ــــــــــــــــــــــــــــ

(1) راه و رسم زندگى ، به نحو انتخاب جملات مورد نظر .

گناه عبارت از بدى كردن است ، به بيان ديگر جهل از اينكه چگونه بايد به اقتضاى ساختمانى بدن و روانى خود رفتار كرد ، يا با علم به آنها سرپيچى كرد ، وجود گناه همانند سرطان و سل و ديوانگى تصورى واهى نيست .

هر كس كه به سن روانى 7ـ8 برسد مى تواند به وجود خوبى و بدى و مفهوم گناه و فضيلت پى ببرد ، فهم اين نكته دشوار نيست كه : گناه عبارت از پايمالى ارادى يا غير ارادى قانون هاى زندگى است ، و كيفر اين پايمالى بالاخره به انسان مى رسد .

با تكيه بر اين محاسبه تا حدودى مى توان به مفهوم خوبى و بدى عمل چشم پى برد ، البته در اينجا آيين الهى به كمك انسان برخاسته و بيش از آنچه خود آدمى درك مى كند به او كمك مى دهد ، در ذيل اين مسئله به پاره اى از قواعد اسلامى درباره چشم اشاره مى شود .

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد : كسى كه ناگهان ديده اش به نامحرم افتد نظرش را از او بردارد ، هنوز ديده برنداشته مگر آنكه خداوند براى او در بهشت زنى زيبا قرار خواهد داد .

و نيز فرموده(1) نظرى كه در مرتبه اول ناگهانى است گناه ندارد ادامه آن معصيت و بار سوم هلاكت است(2) .

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : خشم حق بر زنى كه ديده اش از چهره نامحرمان پر است شديد است(3) .

امام ششم(عليه السلام) مى فرمايد : نظر به نامحرم تيرى است زهرآگين از تيرهاى شيطان و هر چه نظرهايى است كه براى صاحب خود جز حسرت و اندوه طولانى باقى نگذاشته(4) .

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سفينة البحار : ج 2 ، ص 595 .
 
(2) همان مدرك .
 
(3) همان مدرك .
 
(4) سفينة البحار : ج 2 ، ص 595 .

امام ششم(عليه السلام) مى فرمايد : آن كس كه خود را در پناهگاه فرو بستن ديده از حرام قرار دهد در آيينه دلش مشاهده عصمت جلال و حق خواهد كرد(1) .

عيسى بن مريم فرمود : شما را از نگاه نامحرم مى ترسانم ، زيرا نظر حرام دانه ايست كه در دل صاحبش شهوت مى رويد و خواه و ناخواه ايجاد فتنه مى كند(2) .

در اينجا جنايتى كه از يك نظر و تماشاى غير مشروع در تاريخ اتفاق افتاده بازگو مى شود تا دوستان بدانند كه منع دين از نظربازى بى مصلحت نبوده .

كاليس ماريوس فاتح رومى است ، اين مرد در تاريخ به عظمت ، و در وطن خواهى و نوع دوستى ياد مى شد ، تا نوشته اى به دست آمد كه خودش شرح حالش را نوشته و نامش را به دست خود ننگين ساخته است به اميد آن كه خداوند در عزابش تخفيف دهد .

در اين نوشته كه سال ها پس از مرگش بدست آمد ، مى گويد : آنچه من به نام مردم ستمديده و به عنوان خيرخواهى بردگان و طرفداراى از ميهن و ملت انجام داده ام ، و خون هاى بسيارى كه ريخته ام و لشكركشى هايى كه داشتم و در تاريخ ضبط است ، تمام آنها جز خيانت چيزى نبوده ، و آن بر اثر يك هوس نفسانى و مولد يك انديشه و پندار شيطانى بود نه به خاطر ملت و نه وطن و نه ستمديدگان و محرومان .

من در كودكى در قريه اى كه مى زيستم دخترى را ديدم عاشق او شدم اما او را بعد از مدتى به جواهر فروشى دادند كه به روم ببرم .

من به خاطر او به روم رفتم ، و پس از چندى نهضت بردگان بوجود آمد كه در آن شركت كردم و و عاقبت رهبر بردگان شدم ، و همين كه مصدر قدرت شدم به بهانه بچه گانه اى دستور دادم تمام جواهر فروش را از دم تيغ گذراندند ، بدبختانه

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سفينة البحار : ج 2 ، ص596 .
 
(2) همان مدرك .

معلوم شد كه شوهر معشوقه ام در ميان آن بردگان نبوده .

دنبال اين برنامه هر چه جنايت شد كشتارهاى بى رحمانه واقع گشت ، لشگركشى ها به كشورهاى ديگر افتاق افتاد ، همه و همه به خاطر رسيدن به وصال آن زن شوهردار بود .

سالها گذشت شبى در اردو بودم ، سر و صدايى با پاخاست ، پس از تحقيق معلوم شد دو سرباز پست فاحشه اى را به سربازخانه آورده اند فرمان دادم دو جوان سرباز را فورى كشتند ، نوبت به كشتن زن بدكاره رسيد وقتى او را به حضور من آوردند معلوم شد همان معشوقه من است كه فكر و ذكر و كار و زندگى مرا سالها مصروف عشق ناپاك خود ساخته ، در حالى كه مدت ها در آغوش اراذل و افراد پست و مردم بى شخصيت به سر مى برده .

اقتصاد در شؤون زندگى   

در هر صورت چشم پوشيدن از حرام آدمى را از بسيارى از ناپاكى ها و رذالت ها باز داشته و انسان را به سعادت حتمى رهنمون مى گردد .

لقمان حكيم : ديده اى بس پاك داشت ، او از راه تماشاى مناظر آفرينش به اسرار حكمت خداوندى آشنا شد ، و نيز بر قدرت و توانايى ديده بصيرت افزود ، آن چنانكه چشمه هاى حقيقت از درونش شكافت ، اگر براى تاريخ ديده اى فرض كنيم بايد بگوييم چهره پاك اين مرد براى ابد در آيينه ديده تاريخ منعكس خواهد بود .

 

 

اقتصاد در شؤون زندگى

 

خداوند بزرگ سفره طبيعت را با ميليون ها مواد گوناگون ، و هزاران نيروى آشكار و پنهان گسترده و بشر را در سايه فكر و نيروى كار به استفاده از منبع بيكران ثروت فرا خوانده است .

 

بشر هم در طول تاريخ و قرون و اعصار به تدريج از اين سفره گسترده

 

استفاده كرده و امرار معاش نموده و سطح زندگى خويش را بالا برده تا جايى كه امروز كيفيت زندگى مادى بشر از خوراك و پوشاك و مسكن و ساير وسايل هيچ شباهتى با گذشته ندارد .

 

امّا اين نكته را نبايد ناگفته گذاشت : كه در طى تاريخ حيات بشر قوانين الهى انسان را در بهره گيرى از خوان نعمت دعوت به يك روش معتدل نموده ، به اين شكل كه مواد طبيعى را به دست آورده به اندازه لازم از آن استفاده كند و ديگران را نيز به هنگام نياز در بهره بردن از آن مواد شريك كند در حقيقت نه چندان به خوردن كه از دهانش برآيد ، و نه چندان كه از ضعف جانش بدر آيد .

 

نه راه افراط بپيمايد ، و نه ميل به تفريط پيدا كند ، نه چندان انفاق كند كه براى او چيزى نماند ، و تنگى روزگار بر او و عيالاتش روى آورد ، و نه چنان آن مال نگهدارى كند كه راه استفاده خود و ديگران بر او بسته شود . دورى جستن از افراط و تفريط را روش معتدل گويند و كلمه اقتصاد ، و مشابهش در قرآن و روايات به همين معناست كه در فارسى از آن به ميانه روى تعبير مى شود ، اين توضيح عنوان مطلب ، اما مسئله اقتصاد به معناى درآمد و خرج و مالكيت و توليد نيز بايد مورد توجه قرار گيرد تا اين كه به تناسب كلمه اقتصاد ناتمام نماند .

 

اقتصاد رابطه ايست كه براى رفع احتياجات مادى و بهبود وضع زندگى بين افراد جامعه برقرار مى شود ، بنابراين علم اقتصاد جز مطالعه و نشان دادن طرقى كه بهتر بتواند سعادت و رفاه مادى افراد را تأمين كند موضوع ديگرى نخواهد بود .

 

ولى زمان كه رشته اين رابطه به دست افراد بى تربيت بيفتد بلاهاى ناگفتنى به سر انسان مى آيد ، آزادى و خوشگذرانى هاى جنون آميز مشت معدودى ثروتمند در شرق و غرب كه بر اساس عقيده افراطى اصالة الفردى استوار است ، يكى از عوامل مهم توسعه فحشا و بى بند و بارى است .

 

آرى ، اقتصاد در جهت صحيحش مانع از هر نوع آلودگى و گناه در تمام شؤون زندگى است ولى سرمايه داران هيچ وقت نمى خواستند اين برنامه بر مبناى اصوليش اجرا شود .

 

اين آزادى غير منطقى از پول و ثروت به عناصر سوء استفاده چى و هزاران مال پرست شهوت ران شرقى و غربى كه معروفيت جهانى دارند اجازه داده كه محيط اجتماع را درست به صورت يك صحنه مسابقه در آورند و آخرين توانايى جنسى و حيوانى خود را در اين صحنه آزمايش كنند . فعاليت اين ميليونرها براى خوش گذرانى از نظر قوانين مملكتى محدود به هيچ حدى نيست .

 

آنها آزادند براى تأمين هر نوع عياشى و سرگرمى از هر وسيله اى كه بخواهند استفاده كنند ، و هر نوع محفلى و مجلسى كه بخواهند تشكيل دهند و هر مقدار كه بخواهند خرج كنند ، و بالاخره هيچ اصل و مفهومى قدرت ندارد در برابر تمايلات و غرايز ديوانه اين ميليونرهاى اشرافى مقاومت كند .

 

در سايه اين چنين آزادى نا مقدس ميليونرهاى شهوت ران ، به قدرت پول هاى تمام نشدنى خود هر گونه فحشاء و عمل منافى عفت را براى لذت هاى خود ترويج مى كنند و رونق عجيبى به بازار فحشاء و منكرات و هرج و مرج جنسى مى بخشند ، و مسلم اين ولخرجى ها در راه كوبيدن فضيلت انسانيت است .

 

مقررات الهى در تمام ادوار مانع اين برنامه هاى غلط بود ، اسلام آيين پاك آسمانى در تمام برنامه هاى مادى به آن معنايى كه قبلا گفته شد آدمى را به رعايت اعتدال و اقتصاد دعوت مى كند و حتى در راه مشروع هم اجازه ولخرجى و غير قانونى نمى دهد .

 

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به عيادت سعد بن ابى وقاص رفت ، سعد با آنكه جوان بود

 

به خاطر آن مرض احتمال خطر مى داد ، به رسول اكرم عرض كرد : مرضم شديد است ، احتمال مرگ مى دهم مقدارى ثروت دارم با تنها فرزندى كه دختر است مى خواهم دو قسمت مال خويش راپيش از مرگ در راه خدا صدقه بدهم فرمود : هرگز ، عرض كرد نصف آن را ، فرمود : اجازه نمى دهم ، عرض كرد : ثلث مالم را چطور ؟ فرمود : گرچه زياد است اما مانعى ندارد ، اى سعد ! اگر پس از تو وارثت غنى و بى نياز باشد بهتر از آنست كه تو مالت را در راه خدا داده باشى و او چيزى نداشته باشد .

 

در هر صورت اسلام هيچ شأنى از شؤون اقتصاد را مسكوت نگذاشته تا مسلمين بتوانند از طريق آن به تمام برنامه هاى مورد نياز دست يابند .

 

آن روزى كه ملت اسلام استقلال اقتصادى داشت ، و در عين اينكه مسير رهبرى عوض شده بود و به پاره اى برنامه هاى اقتصادى عمل مى شد وضع كشور اسلام و ملت قرآن مطلوب بود ، چنانچه اضافه در آمد بيت المال پس از صرف در تعمير ويرانى ها و ساختن مساجد و پلها و حمامها و تعمير راههاى كشور و رسيدگى به ناتوانان و بررسى حال دردمندان و ساختن درمانگاه ها براى معالجه بيماران ، بالغ بر ده ميليون دينار بود كه براى اين رقم بزرگ محل خرج نداشتند .

 

اميرالمؤمنين(عليه السلام)هنگام وفات در ضمن وصيت به امام مجتبى(عليه السلام)مى فرمايد :

 

پسرم ! در معاش و در معاد ميانه رو باش ، بر عهده توست كه هميشه آنچه را طاقت دارى در اين امور انتخاب نمايى .

 

آرى ، مقصود به مراد رسيدن است ، نه در سايه افراط و تفريط سرمايه مادى و معنوى از دست دادن .

 

آنجا كه انحطاط مادى و معنوى وجود داشته باشد ، اميد سودى نيست و مردم از شرور در امان نيستند .

 

انسان دست و پا بسته و محرومى كه به خاطر افراط و تفريط ، فشار روزگار استخوانش را در هم كوفته آخر چه بهره اى دارد و چه چيزى به حال او مفيد است ، اين چنين فرد يا اين چنين جامعه حتى براى اسلام هم مضر است ، از چنين شخصى يا جامعه اى نه تنها اسلام بهره نمى گيرد بلكه لطمه و زيان بسيارى هم مى بيند چه ظرف آلوده پاكيزه ترين غذاها را آلوده و بى مقدار مى كند .

 

ملت هاى منهاى عدالت باعث خوارى اديانى هستند كه بدان ها انتساب دارند ، پيروان چنين اديانى كه در زندگى به پستى گراييده ، نه از دين و نه از ميراث هاى گرانبهاى خويشتن نفع مى برند ، آنان چون جاهلانى هستند كه خود را در ميان كتابخانه اى مملو از كتب علمى يافته و هرگز ياراى سود جستن از آن ندارند .

 

از اين بدتر بسيار شده كه پيروان نادان ، جهل خود را بر عالى ترين حقايق تحميل كرده آنگاه بجاى اينكه آن ححقيقت را بزرگ جلوه دهند به نازل ترين جاهايش درمى اندازند .

 

از اينرو بايد براى حل اين معما كه ممالك اسلامى سخت بدان گرفتارند به اين حقيقت تكيه كنيم : كه ملت هاى اسلامى پيش از آنكه تكيه به اسلام كنند و انتظار كسب عظمت از آن داشته باشند لازم است كه كوشش هاى خود را در راه برتر گرداندن سطح مادى و معنوى معطوف دارند ، يعنى انسان مايل به تربيت واقعى شوند و درك و عقل خود را براى رسيدن به اهداف عالى بكار اندازند .

 

آن گاه چون انسانى اين چنين داراى درك و فهم بوجود آمده و توانست وظايف خود را دريابد به او مى گوييم : خدا و خويشتن را يارى كن ، اگر به راستى طالب زندگى باارزش در دنيا و آخرتى .

 

چون پرده اوهام از جلو مغز ملت بركنار رود ، مى توانند حقايق عالى اسلام را ببينند ، و ديگر به صرف تقليد كوركورانه درباره اسلام قضاوت نكنند .

 

اينان به خاطر جهل خود و مستى از غرب زدگى اسلام را فاقد سيستم هاى مورد نياز مى دانندو مى گويند : اسلام از ارائه سيستم سياسى و اقتصادى و...مودر نياز جامعه بشرى ناتوان است ، در حالى كه گفته آنان با حقيقت تطابق ندارد ، اينان اگر از بند جهل و عصبيّت آزاد شودند و مطالعه در مكتب اسلام كنند خواهند يافت كه آيين الهى در هيچ برنامه اى انسان را از ياد نبرده ، علاوه مقرراتش در تمام شؤون حيات و نيازمندى هاى انسان برترين مقررات و قوانين است .

 

اسلام در مسئله درآمد و خرج و محبت به مال مسائلى بس عجيب دارد ، اسلام در قسمت اقتصاد به دو مفهومش ميانه روى و بدست آوردن سرمايه آن چنان بحث كرده كه هر خردمندى در برابر دريافت برنامه هايش تسليم است .

 

كتب اقتصادى آن قدر زياد است كه دسترسى به آن و شمردن تعداد آنها ميسر نيست ، اگر به كتاب الذريعة دانشمند خبير آقاى آشيخ آقا بزرگ تهرانى مراجعه كنيد و مؤلفات اقتصادى اسلام را در آن بنگريد دچار حيرت مى شويد ، و امروز هم با پديد آمدن مكتب هاى مختلف اقتصادى دانشمندان اسلامى از بازشناساندن مكتب اقتصادى اسلام و اثبات برترى آن بر تمام مكتب هاى باز نايستاده اند ، كتاب پرارزش اقتصادنا نوشته عالم بزرگ آيت اللّه سيد محمد باقر صدر و ترجمه آن ( اقتصاد ما ) كه از بهترين نمونه كتب اقتصادى اسلامى در عصر حاضر مى باشد ، بر مدعاى ما بهترين شاهد و دليل است .

 

بشر مدنى الطبع است و در زندگى اجتماعى قهراً از نظر امور مالى در برخوردهايش منازعه و مناقشه رخ خواهد داد ، مكتب اسلام با جامعيت و دورانديشى خود تمام نكات حساس اين قسمت را مورد توجه قرار داده و اساس حيات مادى را روى مقررات بى نظيرى در برنامه اقتصادى برده ، و بنيه مادى كشور و جامعه اسلامى را بر اصول متقن غيرقابل تزلزلى استوار فرموده تا

 

فقر و مسكنت ، منازعه و مناقشه و موجبات تفرقه فراهم نيايد .

 

قوانينى كهخ اسلام براى اقتصاد وضع نموده هنوز علماى بزرگ اقتصاد نتوانسته اند خللى در آن پيدا كنند ، يا بهتر از آن را بياورند ، ميليون ها دكتر اقتصاد از دانشگاه ها به دايره اجتماع آمده اينان در صورت آگاهى از قواعد اقتصادى اسلام نمى توانند انكار كنند كه مواد قانون اقتصاد اسلام محكمترين مبانى حيات مادى است و بهترين دليل نقص اقتصاد امروز تقويت طبقه سرمايه دار ، و فقر كارگر است كه دنيا را به دو منطقه فقر و ثروت تقسيم كرده گروهى از سيرى و طايفه اى از گرسنگى در مرز هلاكتند .

 

علاوه دو مكتب اقتصادى امپرياليسم و كمونيسم جهان را زير نفوذ خود آورده و براى اثبات عقايد خود و تأمين منافع استعمارى منشأ بروز جنگ هاى بزرگى شده اند .

 

پيامبر اسلام در سايه قوانين دينش حافظ منافع و مصالح فرد و اجتماع بود ، نه به صورتى كه كمونيسم مى گويد ، و نه به چهره اى كه كاپيتاليسم ادعا مى كند بلكه آنچه خدا اراده داشت آ ن را پشتيبان مردم قرار مى داد ، او علاوه بر اينكه مردم را نسبت به درآمد و اندوختن تشويق مى كرد ، در امر اصلاح همه برنامه هايشان نيز اهتمام مىورزيد ، همواره دلسوزى مى كرد براى آنكه به هيچ فردى ضرر نرسد .

 

اوضاعشان را از نزديك بررسى مى فرمود و آنان را هميشه براى اجراى عدالت تشويق مى كرد و نويد مى داد . دستوراتش يك سلسله سخنان كوتاه و مفيد بود كه همه مى فهميدند چه اينكه در شأن كار و فعاليت همگان اداء مى شد .

 

روزى به بازار رفت مردم در حال تجارت و معامله بودند ، پس از آن كه لختى به گفت و شنودهايشان توجه نمود و كالايشان را بازديد كرد ، گفت : شما اى بازرگانان ! تجار در آن حال همه گردن كشيدند و چشم هايشان را به نشان اجابت

 

و پاسخ به گفتار آن حضرت دوختند ، همه مشتاقانه مى نگريستند كه پيغمبر چه خواهد فرمود .

 

حضرت فرمودند : بازرگانان همگى در حالى كه مارك گناه بر پيشانيشان خورده روز قيامت محشور مى شوند ، مگر آنان كه پرهيزكار و نيكوكار و راستگو باشند .

 

پرهيزكار يعنى كسى كه از خشم خدا پروا كند و به كسى ستم نكند ، نيكوكار يعنى به تعهدات خود پاى بند باشد ، صادق و راستگو يعين كسى كه از كذب و دروغگويى و فريب دادن مردم احتراز كند .

 

نبى بزرگ (صلى الله عليه وآله وسلم)اين چنين مالداران اجتماع را نصيحت فرمود ، چه آنان به لحاظ كارشان مقام ارجمندى نزد حق دارند ، زيرا زندگى خود و خانواده يشان را به طريق آبرومندى اداره مى كنند و نيازمندان جامعه را هيچگاه بدون پاسخ نمى گذارند .

 

اساساً قرآن مجيد از نظر اهميتى كه براى كسب مال و تجارت قائل شده آن را به عنوان طلب فضل خدا ياد كرده و به دنبال امر به نماز بدان دستور داده و هم رديف توجه به خداوند مقررش فرموده است .

 

پيشهوران در صورت اجراى تمام دستورات مربوط به درآمد و خرج به نوبه خود عضوى مؤثر و مهم از اعضاى پيكر اجتماعند ، آنان در نوعى همكارى كه بايد در زندگى مردمان وجود داشته باشد شركت جسته و بايد به نداى حق توجه كنند كه فرموده :

 

بر اساس نيكوكارى و پرهيزكارى همكارى نماييد(1) .

 

بازرگانان اگر دست در و دهنى پاك داشته باشند و راستگو و درستكردار باشند در پيشگاه خدا پاداش بزرگى خواهند داشت ، حديث مى گويد : بازرگانان

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) المائده : آيه ى 2 .

راستگو روز رستاخيز به همراه شهيدان و صديقان محشور مى شوند با اين همه تشويق و ترغيبى كه اسلام نسبت به مسأله تجارت دارد ، و با اين همه فضل و اجرى كه براى درستكاران قرار داده شده متأسفانه گروهى از مردم كه حس سودجويى شديد دارند و بر جمع آورى مال دنيا حريص اند به راههايى گام برمى دارند كه خود را نزد خدا خوار و بى مقدار كرده و در ديد مردم به صورت حيواناتى درنده ، حيواناتى كه از هيچ مردارى روى گردان نيستند جلوه مى دهند .

مردمى كه تنها همتشان به جمع مال است و در اين برنامه برايشان فرقى نمى كند كه از كدام راه بدست مى آيد ، افرادى كه به سبب غش در معامله براى پول بيشتر بدست آوردن عيوب كالا را از نظر مشترى پنهان مى كنند ، بازرگانانى كه به نيازمندان جواب مثبت نمى دهند ، همه و همه گناهكار و بدكار محسوب مى شوند .

نبى اسلام روزى از كنار مغازه اى گذشت نظرش به كالايى افتاد كه ظاهرش خيره كننده بود ، پيش رفتند و دست به درون كالا فرو بردند و احساس رطوبت كردند ، از صاحب متاع پرسيدند :

پاسخ داد : كمى باران بر آن باريده .

حضرت فرمودند : پس چرا قسمت هاى مرطوبش را هم در معرض نگذاشتى تا همه بدانند هر كس تقلب كند از ما نيست .

گاهى بازرگانان بر اثر خدعه در نرخ بندى كالاهايى كه مردم از نرخ حقيقى آن آگاه نيستند به گناه و فسق ره مى سپرند ، و گاهى هم چند كالاى مشابه را با هم مخلوط كرده ، مثلا گندم را با جو و شير را با آب مى فروشند ، يا گاهى شكم حيوانات را پر از آب كرده تا به هنگام توزين سنگين تر از وزن طبيعى نشان داده شود ، اينگونه كارهاى خيانت آميز كه از خدابى خبران سر مى زند همه چپاولگرى در اموال مردم و سرقت مخفيانه در لباس تجارت و معامله است ، در حالى كه

تجارت بر اساس امانت و خيرخواهى استوار مى باشد ، و همه در زندگى به آن محتاجند ، اينگونه خيانت ها كه در تجارت اعمال مى شود دزدى است و سزاوار است مرتكبين آن به كيفر دزدى محكوم شوند .

گاهى هم سوداگران به طمع سودى بيشتر به احتكار مواد ضرورى مردم دست مى زنند و در مسئله مواد غذايى و غيره مشكلاتى ايجاد مى كنند ، اينان از خدا روى برتافته و خدا هم از آنان بى زار است .

گاهى با قسم خوردن آن هم به دروغ كالايى را به خورد مردم مى دهند و از اين راه نيز دست به خيانت آلوده مى كنند ، اينان علاوه بر اين كه به جامعه خيانت مى كنند وجودشان ننگ اسلام و مسلمين است ، اينگونه افراد به دنيا و متاع ناچيزش و كالاى از دست رفتنيش مغرور شده خود و جامعه رابه هلاكت مادى و معنوى مى كشانند .

امام على(عليه السلام) در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه در اطراف اين گونه دنياى مغرور كننده و بنيان كن چنين داد سخن مى دهد :

دنيا دلبرى فريبنده و پرشيوه است كه عزمى آهنين و قبلى كوه آسا بايد تا در مقابل عشوه هاى مهرانگيزش مقاومت كرده ، آشفته زرق و برق و جلوه هاى دلبريش نگردد ، توانگران بايد آنچنان به قوت اخلاق و نيروى تقوا آراسته باشند كه نوشانوش نعمت زمام خرد را از دستشان نربوده ، مستى مال هوش آنها را پست و ناچيز نكند .

بترسيد كه دست نعمت بخش ، ديده اى بيدار و دقيق دارد كه به كوچكترين حساب داده هاى خود خواهد رسيد و از ذره كاهى به روز بازپرسى صرف نظر نخواهد كرد .

به هوش باشيد شيرينى دنيا در آنوقت به خوبى احساس مى شود كه كام تلخ نوشان شيرين گردد و نواى بينوايان آماده گردد .

هنگامى كه گرسنگان زياد شوند و تهيدستان در قسمت اعظم قرار گيرند عفريت فتنه دورادور به جانب ثروتمندان پيش آيد و چنگال و دندان به آن سيه روزگران بى خبر بنماياند .

آشوب و هنگام نخست مانند كودكى نوزاد و ضعيف و بى مقدار است ، ولى كم كم به گذشت روزگار قوى و نيرومند گردد ، ميمنه و ميسره تشكيل دهد و براى خيره سران مدهوش كمين گاه هاى مهيب گذارده و چاه هاى عميق و ژرف باز كند .

در اين هنگام اجتماع بلرزد و هيئت توده مانند گاهواره تكان خورد زيرا كه اكثريت آن عليه توانگران بى رحم به نهضت پردازد و با وضعى ديوانه صفت از جاى بجنبد .

اى آنان كه حق بينوايان بر ديد و مال بيوه زنان بربوديد ! از اشك چشم درهم اندوختيد و از خون دل سكه دينار زديد ، بترسيد از آن روزى كه در ديدگان اشك بخشكد و در سينه ها خون نماند .

اينجاست كه صاحبان اشك و خون به دنبال كالاى خويش به جستجو افتند و سود خود را تا آخرين پيگرد اين سودا مطالبه كنند .

شما اى مالداران و ثروتمندان سست عنصر كه هراس خيانت هم چون كابوس هولناك پيوسته در مقابلتان قيافه زشت خود را نشان مى دهد و يك دم راحتتان نمى گذارد ، و از انقلاب و نهضت مستمندان ستمديده در اولين مرحله از پاى درمى آييد و به زندگى پر خيانت و آلوده خويش پايان مى دهيد ، مسلماً مردم آن روز آرام نخواهند بود و شيرازه اجتماع با اين همه آشوب و انقلاب سالم نخواهد ماند .

ضمناً خون بى گناهان نيز به خون تبهكاران آميخته خواهد شد وفساد در همه چيز به جاى اصلاح در جامعه خواهدنشست واين مصيبت بزرگ كه قتل نفس و

هتك حرمت اجتماع است تنها به گردن آن طايفه است كه دزدى كردند ومال اندوختند و حق بينوايان را به زير پاى نهادند پس تادير نشده به كار مردم برخيزيد ولختى سود خود را فداى سوداى دگران سازيد،كانون فتنه نشويد، و افعى انقلاب پرورش مدهيد كه هم در نخستين جنبش دندان زهرآگين خود را در پيكر شما فرو برد و دمار از روزگارتان برآورد.كوشش كنيد كه به روز رستاخيز مظلومانه از خاك برخيزيد،نه مانند آن كسانى كه دامن كفنشان به خون دل يتيمان و خوناب ديده مسكينان آغشته و رنگين باشد،اين قدر در جمع مال حرص نزنيد و در پايمال كردن حقوق مردم افراط ننماييد مگذاريدكه لقمه مسموم حرام از گلوى شمافرو رود چون خداوندنام آن لقمه راآتش گذاشته است .

در هر صورت اين گوشه اى از خواسته هاى مشروع اسلام از مردم است و اين مردم هستند كه بايد با كمال رغبت اسلام را پذيرفته و دستوراتش را به كار بندند تا خير دنيا و آخرت را به دست آورند .

 

اسلام و مالكيت

 

اسلام در برنامه مالى مصالح فرد و اجتماع را رعايت نموده و در مقامى مى ايستد كه به حال هيچ يك از فرد و اجتماع زيانى نرسد و در تحقق دادن اين برنامه از همان روش اساسى خود يعنى قانون و نداى درونى متابعت نموده است .

 

به وسيله وضع قانون به هدف هاى علمى كه ضامن ايجاد يك اجتماع شايسته و قابل ترقى و رشد است مى رسد ، و با نداى باطن بشر را به طرف تفوق بر مشكلات حياتى و دست يابى به يك زندگى عالى تر كه در دسترس هر كس نيست مى راند ، و راه ترقى و تكامل را هميشه باز مى گذارد .

 

اسلام در باب اموال حق مالكيت فردى را با وسايل مشروعه ثابت و مسلم

 

دانسته و حفظ اين حق را از دزدى و غارت بردن و هر گونه اختلاسى تضمين نموده و حدودى وضع كرده كه جلو تعدى و تجاوز گرفته شود و به علاوه برنامه هايى را به عنوان قانون بيان داشته كه مردم را از دخالت در غير حق خود اسلام و مالكيت   

 

ممنوع كرده است .

 

از طرفى هرگونه حق و تصرف را براى صاحب مال از فروش ، اجاره ، رهن ، بخشش ، و وصيت و ساير تصرفات حلال و برنامه هاى غير مخالف با قوانين دين را اجازه داده است .

 

اين اسلام است كه قانون مالكيت فردى را تشريع كرده و برايش حدود و قيودى وضع نموده كه صاحبش را به طور غير اختيارى به طرف بكار انداختن مال و انفاق و دست دادن آن نزديك مى سازد و البته مصالح اجتماع و همچنين مصالح خود فرد هم در حدود هدف هاى انسانى كه اسلام حيات را بر آنها بپا داشته ، پشت سر همه اينها محفوظ مى باشد .

 

اولين قانونى كه اسلام به موازات حق مالكيت فردى مقرر مى دارد اين است كه فرد در اين مال پيش از هر چيز به وكيلى شبيه است كه از طرف اجتماع معين شده و تملك اين مال به وسيله او بيشتر به يك وظيفه مى ماند تا تملك و صاحب مال شدن و در واقع ثروت و مال به حسب عموميت خود حق اجتماع است و اجتماع در اين مال از طرف خداوندى كه جز او مالكى نيست جانشين مى باشد ، در قرآن مجيد مى فرمايد :

 

ايمان به خدا و پيامبرش آوريد و آنچه خدا شما را در آن جانشين قرار داده انفاق نماييد .(1)

 

اگر مالكيت فردى مطابق با اصول و واقعيت زندگى وضع نمى شد ، البته حرج و مرج عجيبى در برنامه مالى پديد مى آمد كه اجتماع در آن وقت جز از اضطرار

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سوره حديد : آيه ى 7 .

و بدبختى و فساد چاره اى نداشت .

اسلام درباره مسئله توليد مال نيز همان نظريه مالكيت مال را عمال نموده و به صاحب مال آزادى مطلق كه هر طور بخواهد در مالش تصرف كند نداده ، زيرا پشت سر مصالح فرد مصالح اجتماع است كه با آن معامله مى كند و خلاصه نظريه اسلام درباره مال و مالكيت جز يك نظريه اجتماعى صحيح نيست .

البته هر فردى در ازدياد مال خود آزاد است اما در حدود قانون يعنى مى تواند زراعت كند ، مواد اوليه را به صورت مصنوعات درآورد و مى تواند تجارت نمايد ولى هرگز حق ندارد در كار خود غش و حيله راه دهد يا ضروريات زندگى مردم را احتكار نمايد ، يا اموال خود به ربا دهد و يا بخاطر سود بيشتر در مزد كارگزاران ستم كند ، همه اين برنامه ها از نظر اسلام حرام است و به كننده اش وعده عذاب داده شده .

قوانين پاك اسلام عادتاً سرمايه ها را به حدى كه فرق زياد بين طبقات بيندازد انبار نمى كند و اين ثروت هاى كلان و هنگفتى كه امرزه مشاهده مى شود محصول يكى از خلافكارى هايى است كه اسلام منع كرده است .

اسلام در ثروت ثروتمندان حقوقى براى ضعفاء و مستمندان و از كار افتاده هاقرار داده كه يكسره نعمت هاى حق در دسترس يك طبقه خاص نباشد حتى به هنگام سختى زوزگار و قحطى حاكم مشرع مى تواند سرمايه داران را وادار كند اجناس خوراكى را به قيمت مناسب در دسترس مردم قرار دهند و اگر سرپيچى كردند خود حاكم حق دارد انبارهاى ايشان را باز كرده و اجناس را بفروشد و پولش رابه صاحب مال برگرداند .

اين نكته نبايد از نظر دور بماند كه : كه سرمايه دارى به اين صورت كه امروز در شرق و غرب متداول است در اسلام نبوده ، پيدايش اين برنامه بعد از اختراع ماشين بوده و هنگامى اين شكل از سرمايه دارى قدم به دنياى اسلام گذاشت كه

مردم مسلمان آزادى و اختيارخود را از كف داده بودند و در چنگال استعمال قرار داشته و در گرداب بى خبرى از اسلام مى زيستند .

در چنين موقعيتى سرمايه دارى با اتكاء به قدرت استعمار وارد ممالك اسلامى شد و مردم مسلمان را آلوده كرد اينجا بود كه ارزيابان با مشاهده احوال مسلمين و در حال بى خبرى از مقررات حق چنين پنداشتند كه اسلام اين نظام منحوس و غلط را با همه خيز و شرش يكجا و دربست قبول دارد و در قوانين اسلام هيچ اصلى نيست كه معارض و مخالف آن باشد .

دليل اين مدعيان اين است كه اسلام مالكيت فردى را مباح ساخته و چون سرمايه دارى همان مالكيت فردى است كه به حكم تطور اقتصادى به ين صورت درآمده پس بنابراين اسلام سرمايه دارى را تقرير و تنفيذ كرده است ، زيرا پذيرفتن اصل مستلزم تسليم شدن در برابر فرع است براى ابطال اين شبهه و رد اين عقيده يادآورى يكى از نكات برجسته اسلام كه جزء الفباى اقتصادى است كافى است ، آن نكته اين است كه ممكن نيست سرمايه دارى بدون استفاده از دو عامل :ربا و احتكار بوجود آيد و به اين وسعت و نفوذ امروزه خود برسد .

و جاى ترديد نيست كه اسلام هم ربا و احتكار را متجاوز از هزار و چهارصد سال قبل از پيدايش سيستم سرمايه دارى حرام كرده است .

اصل اساسى و قانونى كه از طرف اسلام قبل از كليه دول سرمايه دارى تشريع شده اين است :

كه اسلام كارگر را در منفعت شريك سرمايه قرار داده و بعضى از فقهاء نصف منفعت را با رعايت اصولى ك در فقه بيان شده به كارگر تخصيص داده اند .

موضوعى كه پيش از هر چيز قابل توجه است پافشارى عجيبى است كه اسلام درباره اجراى عدالت در اين باب معمول داشته و مهم تر از همه اينكه اين پافشارى صرفاً از بشر دوستى و رأفت اسلام درباره كرگران مايه گرفته و هيچ

گونه عامل اقتصادى در اين كار دخالت نداشته است زيرا در زمان قانونگذارى هنوز چنين ضرورتى بوجود نيامده بود و مبارزه طبقاتى كه بعضى از طرفداران مذاهب اقتصادى آن را تنها عامل فعال در تطور و تحول روابط كارگر و كارفرما مى دانند ، هنوز معنى نداشته است ، و صناعت در آغاز كار و قبل از اختراع ماشين برنامه ساده اى بود كه به وسيله دست جريان داشته و عده اى معدود از كارگران در كارگاه هاى بسيار ساده به آن اشتغال داشته اند ، و بنابراين همين تشريع كه به آن اشاره شد كافى بوده كه روابط كارفرما و كارگر را بر اساس عدل و عدالت بى سابقه و بى نظيرى برقرار كند .

البته سرمايه دارى به صورت معمول در دنياى فعلى تزاحم و تضاد ايجاد كرده و آن نيست مگر به خاطر غلط بودن مقررات اقتصادى .

حملات ناجوانمردانه عده اى از سران مكتب هاى اقتصادى به مذهب و آيين يا مولودى بى خبرى آنان از اسلام است و يا نقشه اى براى جدا كردن مؤمنين از اللّه و شؤون اللّه بوده .

ماركس گفته : دين افيون فقرا و تهيدستان است و اين عقيده سنگ زاويه فلسفه ماركس به شمار مى رود ، ماركسيسم تمام ديانت ها و معابد و مقررات مذهبى را وسيله زنده كردن مرام (بورژوازى) مى داند كه هدف آن تخدير كردن و بيچاره نمودن طبقه كارگر و زحمت كش مى باشد .

لنين گفته : هر چه بيشتر از قيد دين آزاد شويم به حقيقت سوسياليستى آشناتر مى گرديم ، از اين دو لازم است عقل خود را از خرافات آزاد كنيم .

ماركس گفته : دين ناله مردم رنجيده و ستم كشيده است ، اين روح محيطى است كه از هر گونه فكرى خالى است و فكر محيطى است كه در آن فكرى پرورش نمى يابد ، دين افيون ملت هاست ، بنابراين انتقاد از دين نخستين قدمى است كه براى انتقاد از محيط دينى برداشته مى شود ، دين هر كجا سايه بگستراند

آنجا محيط اشك و آه خواهد بود .

شايد ماركس متون اسلامى را نديده و قضاوت كرده ، البته قضاوت او و لنين درباره مذهب يهوديت و مسيحيت تحريف شده صحيح است اما درباره اسلام نه ، آنان شايد نمى دانستند يا مى دانستند و تجاهل كردند كه دين صحيح نيرومندترين قدرتى است كه از طبقه محروم و زحمتكش پشتيبانى مى كند ، و مردم را از چنگال ستمكاران خودسر و ديكتاتورى هاى سركش نجات مى بخشد .

دين در كمين فرعون سركش و ستم پيشه عصر خودش بود و بنى اسرائيل ضعيف را از چنگال وى نجات بخشيد و هم چنين در كمين يهوديان بى عاطفه بود كه اهداف مقدسه دين واقعى را آلوده ساخته بودند .

عبوديت و بندگى   

نداى مقدس دين بود كه از قالب مسيح و پيروانش محسم گرديد و به مبارزه با سركشان و طاغيان زمان برخاست .

دين بود ك هخدر كمين جباران و ستمكاران قريش قرار گرفت ، قريشى كه با سرنوشت توده و شخصيت او بازى مى كرد .

خلاصه : دين واقعى است كه هميشه به ملت ها روح عزت و شرافت مى بخشد ، بهترين گواه اين مسئله انقلاب ها و نهضت هايى است كه در طول تاريخ گذاشته و معاصر با كمك عقايد دينى بر عليه ستمكاران و جباران صورت گرفته .

اسلام كه آخرين دين آسمانى است ذاتاً عليه هر گونه ظلم و هر گونه بيداردگرى و استبداد و ديكتاتورى مبارزه مى كند و در مسئله تفكر و انديشه هم در قرآن آيات زيادى دارد كه نزديك به هزار آيه مى شود و در كتب اصيل روايى هم مقرراتى دارد كه با پيروى از آن محيط فكرى سالم و صحيحى بوجود مى آيد ، پس قضاوت هاى ماركس و لنين و پيروانشان در هيچ زاويه اى شامل اسلام نمى شود .

لقمان حكيم : در مسئله اقتصاد به معناى ميانه روى شخصيتى كم نظير و فوق العاده بود ، در برنامه اقتصاد به معناى درآمد و خرج منبعى پر از خير براى خود و ديگران بود ، او به حق معلم هر دو جهت مسئله بود و مى توان از تابلوى حيات او در بزرگداشت مسائل زندگى به خصوص اقتصاد پيروى كرد .

 

عبوديت و بندگى

 

در ميان مقاماتى كه براى بشر برشمرده اند هيچ مقامى ارزنده تر و بالاتر از مقام بندگى نسبت به حق نيست .

 

قرآن مجيد براى اينكه انبياء و ممتازان از خلق را در بهترين چهره معرفى كند از ايشان تحت عنوان عبد و عباد ياد كرده است .(1)

 

قرآن مجيد سعادت دنيا و  آخرت و عاقبت نيك و بهشت را از براى بندگان واقعى مى داند و بندگى حق را مبدأ تمام نيكى ها و مأمن از شرور معرفى مى نمايد .(2)

 

حقيقت بندگى عبارت است از شناخت خدا و اجراى تمام دستوراتى كه براى راهنمايى انسان به سوى سعادت به وسيله ى انبياء به انسان ارائه كرده .

 

بندگى يعنى : آزاد زيستن از بند شهوات ، مخالف با هواى نفس ، گريز از آنچه به سود انسان نيست .

 

بندگى به معناى ظهور دادن واقعيت توحيد است در شؤون زندگى و زيستن به آن صورتى كه عالم قانون از آدمى خواسته .

 

عبوديت يعنى مبازره با بت هاى درون و برون ، و جلوگيرى از مفاسد و مبارزه عليه طاغوت به هر شكلى كه جلوه دارد .

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سوره ى صافات : آيه ى 171 .
 
(2) سوره ى مريم : آيه ى 63 .

آنان كه به واجبات دينى قيام مى كنند و از آنچه نهى شده مى گريزند و از اجراى برنامه هاى عالى انسانى و كمك به آنكه و به آنچه بايد كمك دهند سستى به خود راه نمى دهند ، به مرز بندگى نزديك شده و با آدامه اين راه خد را به كمال اين واقعيت مى رسانند .

لقمان حكيم : به تمام شؤون بندگى آراسته بود ، آن حضرت لحظه اى از اجراى دستورات حق سستى نداشت ، و از آنچه خداوندش نهى كرده بود گريزان بود ، او علاوه بر اينكه خود به نور معرفت و اسرار عبوديت بود ديگران را هم به اين عرصه گاه انسانى دعوت كرده و آنان را به انجام مراسم بندگى در پيشگاه خداى عزيز تشويق مى كرد .

 

مغز متفكر

 

بديهى است كه زندگى انسان يك زندگى فكرى بوده و جز با درك كه آن را فكر مى ناميم به پا نمى ايستد و از لوازم حيات و زندگى در مسئله فكر اين است كه فكر هر چه صحيح تر و تمام تر باشد زندگى بهتر و محكم تر خواهد بود .

 

بنابراين زندگى باارزش مربوط به فكر باارزش است و به هر اندازه كه فكر مستقيم باشد زندگى هم استقامت و ارزش خواهد داشتم .

 

انسان گرچه به هنگام چشم گشودن به جهان جز گريه دل خراش و مكيدن شير مادر چيزى نمى داند ولى رفته رفته در نتيجه رشد قوه فكر با تمام عوامل بسته به زندگى آشنا شده و بر آن ها تسلط مى يابد .

 

به وسيله فكر مواد اوليه را بدست مى آورد ، وسيله آسايش خو را در سايه صنايع گوناگون فراهم مى سازد ، از دريا و صحرا بهره بردارى مى كند از لابلاى طبقات خاك و آب گنج ها و ذخاير فراوانى تحصيل مى نمايد دانش پديد مى آورد ، حوادث و تجربه هاى گذشته را به زنجير تاريخ مى كشد و براى آينده حفظ مى كند ، و بالاخره علاوه بر مهار كردن قواى طبيعت كمر همّت براى تسخير سيارات آسمانى مى بندد .

 

آرى ، كليه اختراعات و اكتشافات شگرفى كه در ميدان حيات خودنمايى مى كند و تحولات عجيبى كه زندگى بوجود مى آيد همه محصول اين نيروى فوق العاده است .

 

خداى بزرگ در قرآن مجيد امر به تفكر در برنامه ها مى كند و انسان را دعوت به ايجاد رشد فكر مى نمايد ، و او را از پيمودن هر راهى بدون انديشه نهى مى كند

 

ما در اين زمينه توضيح بيشترى مى دهيم ، باشد كه از اين رهگذر سودى وافر

 

و حظى جامع نصيب گردد .

 

هر فردى خود را گُل سرسبد عالم فرض مى كند و هيچ چيز مهمتر از زندگى در نظرش نمى آيد و اين احساس را دارد كه زندگى خيلى پرمعنااست .

 

بلا شك انسان فرمانرواى زمين است ولى زمين جز سياره اى كوچك كه به دور خورشيد مى گردد چيز ديگرى نيست ، و خورشيد جز ستاره كوچكى از ميليون ها ستاره اى است كه كهكشان شيرى را مى سازد و بالاتر از آن كهكشان شيرى دنياهاى برگتريا وجود داد كه در فضاى پهناور همچون جزاير كوچكى پراكنده اند و تا آنجاكه علم نجوم نشان مى دهد تلسكوپ كوه ويلسن تا فاصله 4 هزار ميليون سال نورى در اين دنياها راه يافته .

 

روشن است كه وجود انسان از نظر كميت و مقدار ذره اى است كه در حساب نايد ولى ارزش همه چيز بستكى به وزن و حجمش ندارد بلكه معيارشناخت بسيارى از چيزها غير از كميت است ، در وجود اين انسان كه ازنظر كميت بسيار ناچيز است حقيقتى وجود دارد به نام مغز كه در مقايسه كميت يعنى حجم و وزن آن دو برابر عظمت سرسام آور جهان حتى زمين آن راخيلى ناچيز مى بينيم ، ولى كيفيت آن عظيم است در حدى كه جهان با آن وسعت در برابرش كوچك مى نمايد . مغز عبارت از اجتماع كوچك سلول هاى هماهنگى است كه تعداد آن سلول ها بيش از دوازده ميليارد مى رسد كه بين آنها را بيش از چندتريليون رشته ظريف ارتباط داده و اين برنامه در هيچ كجاى عالم نظير ندارد .

 

فكر از اين مقدار ناچيز تجلى مى كند و نه تنها تمام دنياى مادى از عظيم ترين كهكشان ها تا هسته اتم را فرا مى گيرد بلكه از وراى آن نيز مى گذرد .

 

انسان بخاطر اين حقيقت داراى كيفيت مى شود و ارزشى بيش از توده عظيم بيجان عالم پيدا مى كند .

 

جانداران ديگر كهخ داراى زندگى اجتماعى هستند و هم چنين بعضى از حيواناتى كه در حال انفراد زندگى مى كنند ، به طورى كه معروف است داراى غرايزى هستند كه طبق آنها اعمال عجيبى انجام مى دهند ولى هيچ يك از آنها از مسير غرايز منحرف نمى شوند و در عين حال نبايد غريزه را با فكر اشتباه كرد ، زنبور عسل در زندگى خود داراى تشكيلاتى است قابل توجه ، عصاره گلها را مى مكد و غذايى لذت بخش فراهم مى كند ، لانه منظم مى سازد و نوزاد خود را به طرز جالبى تربيت مى نمايد و هم چنين مورچگان زندگى اجتماعى جالبى دارند ، مخصوصاً به آشيانه و وطن خود عشق مىورزند ، در فصل تابستان براى زمستان خود خوار و بار تهيه ديده و  در انبار مخصوصى ذخيره مى كنند ، و با مهارت فوق العاده اى براى اين كه دانه ها سبز نشود و فاسد نگردد از دانه ها مواظبت مى نمايند ، و حتى در دامپرورى و تربيت و نگهدارى بعضى از حشرات كه مواد مخصوصى از بدن آنها ترشح مى كند مهارت خاصى دارند ، طرز زندگى موريانه نيز جالب است ، ساختمان هاى خود را با سيمان خيلى محكم بنا مى كنند ، و از اجتماع آنها خيابانهاى مرتب و منظمى بوجود مى آورند ، و تقسيم كار بين افراد با وضع دقيقى انجام مى گيرد و همچنين بسيارى از حيوانات ديگر در طرز لانه ساختن و تهيه غذا و تربيت نوزاد دقّت هاى عجيبى دارند كه بسيار جالب است ، ولى همه اينها نتيجه غرايزى است كه در وجود آنان به طور خودكار تعبيه شده ، لذا هميشه يك نواخت و ثابت زندگى مى كنند .

 

اما انسان روزبه روز در نتيجه قوه فكر رژيم زندگى را عوض كرده و نقش هاى نوينى طرح مى نمايد ، و در تحولات تغييرات دامنه دارى پديد مى آورد .

 

همان قدرتى كه آفرينش را در پرتو علم و حكمتش اين قدر با نظم و دقت ساخته و پرداخته كه در يك سلول جاندارش اين همه وظيفه شناسى نهفته ، و در يك اتم بيجانش دنيايى از انرژى قرار داده ، به ما انسان ها همه نيروى شگرفى به

 

نام فكر ارزانى داشته كه با آن مى توانيم تدبير كرده و از حافظه و اراده بسيار قوى برخوردار گرديم ، و از راه تحصيل علم و دانش ، و در نتيجه تجربيات پيشينيان بر قوه عقل افزوده و با كنجكاوى زياد كه خاص بشر و ناشى از احتياجى است كه دماغش به تفكر و تعقل دارد درباره علل و جهات هر چيز و هر موضوعى كه مى بينيم يا مى شنويم انديشه نموده و مجهولات را كشف كنيم ، و با تعيم و تمرين روزبه روز بر نيروى مغز افزوده تا آنجا كه عوامل طبيعت را استخدام كرده و آنچه را براى موجودات جبر صرف است به اختيار بگيريم .

 

مغز دنياى عجيبى است هر انسان منظره اى را كه آغاز عمر ديده هر آوازى را كه شنيده و هر مطلبى را كه خوانده و بالاخره هر موضوعى را كه درك نموده ، خورشيد و ماه و ستارگان ، آسمان ها ، و زمين ، و دريا ، و صحرا ، و كوه و كاه ، آشنا و بيگانه ، كوچك و بزرگ ، لطف و خشم ديگران و هزاران خاطره و حادثه همه و همه را مغز بايگانى كرده و علاوه كليه معلومات را اين مخزن نگهدارى مى كند و از همه مهمتر خلاقيّت اوست كه هر چيزى را شما بخواهيد فوراً جلوه مى دهد و حاضر مى نمايد ، و اين نمونه بارزى از قدرت خداوندى است كه اين اندازه نيرو در محيطى كوچك قرار داده ، با اين همه وصف يك نكته بسيار مهم را نبايد فراموش كرد كه اين نكته مرز بين سعادت و شقاوت و خوشبختى و بدبختى است و آن اينكه :

 

قوه فكر انسان با آن همه عظمت به تنهايى قادر نيست انسان را از حوادث جسمى و روحى نجات بخشد .

 

بهترين دليلى كه اين مطلب را ثابت مى كند ، اين همه هرج و مرج و  فسادى است كه به وسيله بشر به خاطر تكيه به فكر تنها و مغرور شدن به محصولات انديشه بوجود آمده ، و اطمينان و آرامش را از تمام زواياى حيات سلب نموده است ، گروهى را مست جاه و برخى را غرق در شهوت و عده اى را گرفتار به بند

 

ماديگرى مى بينيم و عجيب كه كارگردانان جهانى از ميان همين گروه اند ، و خود فكر كنيد كه اينان با جهان و مردم آن چه مى كنند ؟

 

اگر به ديده حقيقت بنگريم درمى يابيم كه عقل به تنهايى قادر نيست ما را به فلسفه آفرينش خود يعنى اينكه خلفه خداوندى در زمين باشيم و آبادى و امنيت و پايدارى و رشد و رفاه كامل برقرار سازيم برساند .

 

بشريت مدتها به خيال خود عقل را ملاك زندگى قرار داده ، ولى به تجربه دريافت كه زندگيش پيوسته ميان يك جنگ گرم و خانمان برانداز و جنگ ديگرى سرد و دهشت زا و بسى رعب آور واقع شده و اكنون چنان در اين ميان گرفتار آمده كه نه قدرت دارد داد مظلوم را از ستمكار بستاند و نه از بردگى ناتوانان ، و پايمال شدن آزادى و حقوق مردمان وارستگى ايجاد كند .

 

اينها نتيجه نارسايى عقل بشر است زيرا عقل اگر در ميان زندگى بدون دستيار باشد داراى اشتباهاتى است ، عقل ها كه سرچشمه رأى ما هستند از لحاظ درك واقعيت و قضاوت درباره اشياء و اينكه چگونه خير و شر را ارزيابى كنند بسيار متفاوتند ، بعضى از امور به نظر پاره اى از عقول خوبست ، ولى ديگران آنها را بد مى دانند ، در همين عصر به قدرى قضاوت عقول را به رنگهاى گوناگون مى بينيم كه ملت ها را دچار سرگردانى عجيبى در مسائل حيات كرده .

 

علاوه بر آن عقل ها دستخوش تزلزل در برابر شهواتند و نيز امور شخصى ، نژادى ، منطقه اى و بقيه خواسته هاى درون آدمى در عقل تأثير بسزايى دارند ، چه بسيار قوانينى كه وضع شد و گفتند بخاطر جانبدارى از بشر است ، ولى ولى نكشيد كه جهان دريافت انگيزه آن قانون براساس ميل شخصى يا نژادى يا تعصب هاى ديگر بود .

 

از اين گذشته عقل ها در ادراك خود جولانگاهى محدود دارند ، مثلا قوانين بسيارى كه براى وضع آن سر و صدايى زياد به راه انداختند ، خوشحالى ها

 

كردند ، و جشن ها گرفتند ، اما پس از مدتى پى به كوتاهى و نارسايى آن قانون يا قوانين برده و مقررات ديگرى جايگزين آن كردند .

 

خلاصه : اگر در تنظيم امور زندگى و جهان بر عقل تنها تكيه كنيم مانند آن است كه لب پرتگاهى ايستاده و جهان را با تمام مسائلش به خرابى و نابودى سوق دهيم ، از اين رو بايد با قدرت خود انديشه دقت بيشترى كنيم و در نتيجه به درك اين مسئله نائل گرديم كه :

 

عقل و انديشه مستقلا سعادت ساز نيست .

 

بايد براى برقرارى صلح واقعى و آرامش حتمى ، و اطمينان خاطر ، و استيفا و ايفاى حقوق به دنبال دستيارى رفت كه به كمك عقل برخاسته انسان را در ظاهر و باطن و در تنهايى و آشكار آرام سازد ، و آن دستيار چنانچه تجربه در تاريخ ثابت كرده جز راه خدا و دين الهى چيزى نيست كه انسان را با مراقب بيدارى آشنا ساخته و در سايه اين آشنايى انسان را از هر گونه انحراف باز داشته ، و فعاليت هاى جسم و جان را در مسير واقعى قرار مى دهد .

 

در سايه تربيت دينى فكر آدمى بر مبناى صحيحى با درك واقعيات نائل مى آيد و پس از فكر درست كار اساسى از انسان سر مى زند و به دنبال آن آرامش و اطمينان مى آيد .

 

اصول كافى در باب عقل و جهل از امام موسى بن جعفر(عليه السلام) خطاب به هشام ابن حكم نقل مى كند : كه آن حضرت فرمود :

 

هشام خداوند به انسان دو نيرو بخشيده :

 

1 ـ نيروى ظاهر .

 

2 ـ نيروى باطن .

 

صبر و شكيبايى   

 

اما نيروى ظاهر عبارت است : از وجود انبياء و ائمه ، و باطن عبارت است از عقل و خرد ، و بدون ترديد سعادت واقعى در پيروى از هر دو نيرو است .

 

لقمان حكيم : قهرمان عقل و انديشه بود ، او براى ورود به هر برنامه اى ، و به دست آوردن آنچه مى خواست ابتدا فكر مى كرد و در نتيجه برنامه را با دوربين خرد مشاهده مى فرمود ، آن گاه اقدام به برنامه مى كرد علاوه بر فكر تنها تكيه نداشت ، در احوالات آن بزرگ مرد نوشته اند : كه بسيارى از اوقات خود را با پيامبران و برگزيدگان مى گذراند ، و از قدرت روحى آنان و حكمتشان براى نيرو بخشيدن به فكر و انديشه اش استفاده مى كرد ، در سايه اين برنامه روحى آرام و دلى مطمئن داشت . بى ترديد طوفان حوادثى كه در مسير تاريخ در جريان است كشتى ياد او را در هم نخواهد شكست ، او در سايه نور عقل و روشنايى دين يادش ابدى و جاويد است .

صبر و شكيبايى

 

از جمله تهمت هايى كه بعضى از بى خردان و كسانى كه از سمائل عالى الهى خبر ندارند به مذهب زده اند اين است كه :

 

مذهب مردم را به صبر در برابر ظلم و ستم طبقه استثمار كننده دعوت كرده آن را جزء قضا و قدر حتمى شمرده ، از اين رو دين حافظ منافع استعمارگران است .

 

آيين مقدس اسلام از اين تهمت بى آسيب نمانده و ما بخاطر دفاع از آيين الهى تا آنجا كه لازم باشد جوانب خاصى از مسئله را بررسى مى كنيم :

 

صبر به اين معنايى كه گفته اند ، اگر در مقررات دينى يافت شود در آيين هاى تحريف شده است ، و بدون ترديد اينگونه توجيهات در جنب اين چنين كلمات مقدس ساخته و پرداخته بشر است ، و شايد قانون مشهور انجيل كه اگر كسى به طرف راست تو سيلى زد طرف چپ را رو برويش نگاهدار تا بزند از همين قبيل باشد كه كشيشان خائن و دزدان راه انسانيت براى حفظ منافع مادى ساخته اند ،

 

و البته يهوديان خطرناك هم در اين قبيل توجيهات براى كلماتى از اين قبيل چيره گى فوق العاده اى دارند ، اما در آيين مقدس اسلام ترجمه صبر كاملا به عكس اين توجيه است ، دين ظلم و بيدادگرى و پايمال كردن حقوق بيچارگان را هر اندازه هم كه كم باشد عملى زشت و منكر شمرده است و از طرفى صبر در برابر تجاوز را از خود تجاوز بدتر دانسته و گفته :

 

قبول ظلم خود ظلم ديگريست .

 

و نيز اين مطلب بر احدى پوشيده نيست كه امر به معروف و نه از منكر از حقايق عالى اسلام است ، و روى اين ملاك هر فرد مسلمان و مؤمنى وظيفه واجب خود مى داند كه در برابر مظالم و ستمگرى ها آرام ننشيند و تا سر حد امكان براى ريشه كن كردن آن كوشش كند ، چه جاى آنكه به آن تن دهد و يا اين كه از ظلم و ظالم دفاع كند .

 

قرآن منعكس كننده حقايق اسلام مى فرمايد : با گروه ستمگر مبارزه و نبرد كنيد تا به ايين حق تن در دهند ، و نيز پيشواى موحدين امام على(عليه السلام)در ضمن دستورات خود به مالك اشتر به هنگام عزيمت به مصر مى نويسد :

 

بارها از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)شنيدم ، هرگز پاكيزه و سعادتمند نمى شوند آن جمعيتى كه حقوق ضعفا را از اقويا بدون ترديد و تأمل نگيرند .

 

موفقيت و رسيدن به كمال مطلوب علل و موجباتى دارد كه چون مقدمات آن فراهم گرديد آدمى به نتيجه مى رسد .

 

اسرار موفقيت بر دو نوع است :

 

يكى محيط ، يعنى مقتضيات اوضاع و احوال .

 

ديگر استقامت و پافشارى در كار كه شرط كمال جزء اخير و بدون ترديد نظير علت تامه است .

 

مبازه براى تغيير دادن عادات واخلاق و اداب و رسوم زندگى مرهون

 

اصطكاك و برخوردهاى جسمى و روحى است . زندگى مسلماً محروميت ها و موفقيت هايى دارد ، شخصى كه مى خواهد از نردبان ترقى صعود كند تا از پله اول قطع علاقه نكند به مرحله دوم نمى رسد .

 

آرى ، بايد خستگى و فرسودگى را بر خود تحمل كند تا به اوج عزّت و فضيلت برسد و اين است معناى صبر و استقامت .

 

كسى كه مى خواهد مبارزه با فساد اخلاقى كند بايد از عادات ديرينه تعليمى خانوادگى اگر مخالف با شؤون انسانيت است بگذرد ، آنگاه به طريق صلاح و صواب رهسپار شود و از عادات رشت خوددارى نمايد تا به فضايل آشنايى و انس بگيرد ، بدون شك بهبود حال و تهذيب نفس سختى و رياضت دارد ، در اين راه بايد مبارزه كرد و در راه مبارزه استقامت و شكيبايى به خرج داد ، و اين است مفهوم واقعى صبر و شكيبايى .

 

صبر و شكيبايى از موضوعات مهمى است كه اسلام به آن دعوت مى كند و آن را يكى از برجسته ترين وظايف دينداران قرار مى دهد ، تا آنجا كه مى گويد :

 

شكيبايى براى ايمان به منزله سر براى بدن است .

 

ديندار واقعى و آگاه از لفظ صبر يكى از سه معناى زير را مى فهمد كه مراعات هر يك از ديگرى لازم تر است :

 

1 ـ استقامت و پايدارى در راه حق .

 

2 ـ پايدارى و حوصله در برابر آتش شهوات حاد .

 

3 ـ شكيبايى در برابر مصائب و رويدادهاى زندگى .

 

كه براى توضيح و تشويق به هر يك از اين سه معنا به ترتيب در آيات قرآن چنين مى خوانيم :

 

اگر از شما صد مرد جنگى ثابت قدم و با استقامت باشد بر دويست نفر غالب مى آيد ، از شكيبايى و نماز براى محدود ساختن شهوات به حدود دين استمداد

 

جوييد ، در برابر پيش امدها شكيبا باش ، چنانچه پيامبران اولوالعزم پيش از تو استقامت كردند .

 

ناگفته پيداست كه انجام اين دستورات تأثير عميق و ريشه دارى در حفظ تعادل روحى افراد و جمعيت ها ، و نزديك ساختن آنان به سعادت و جلوگيرى از انحرافات و ركود و تنبلى دارد و آدمى را به مراعات مقررات حق براى موفقيت در برابر مشكلات وادار مى كند .

 

بنابراين مفهوم صبر در مرز دين سالم و پاك اسلام ، تن به ظلم دادن ، و توسرى خوردن ، و زير بار برنامه هاى ننگين مستبدان رفتن ، و سكوت در برابر ظلم و ظالم داشتن نيست ، صبر به معناى پايدارى در برابر دشمن و طاغيان و تمايلات خانمان برانداز زندگى است .

 

امام على(عليه السلام) مى فرمايد : اگر بناى ايمان را به كاخى همانند دانيم بايد بينديشيم كه اين كاخ بر چهار شالوده قلبى استوار است ، نخستين آن بردبارى است ، و آن هم بر چهار گونه است :

 

1 ـ خويشتن دارى از شهورات و تمنيات نفس .

 

2 ـ ثبات قدم در راه عشق به فضايل و معارف .

 

3 ـ پرهيز از پروا و محرمات .

 

4 ـ اغتنام فرصت و استفاده از نوبت .

 

آن جان آرزومند كه در آرزوى وصال بى صبرانه بال و پر زند و در قفس تن بى قرارى و ناشكيبايى كند ، و به ناگزير از آلايش خواهش هاى ناهنجار پاك باشد ، و آن دل پرهيزكار كه از ناستوده ها بپرهيزد و هوس حرام نكند و در لذت حرام نغلطد ، آن مغز خردمند و انديشناك كه به فرصت خوش بينديشد ، از سختى روزگار و سنگينى حوادث انديشه ندارد .

 

چشمى كه در روشنى هاى زندگى تيرگى مرگ را از نزديك ببيند همواره پاك

 

بين و بلند نظر باشد ، تمام اين منافع از بركت استقامت و شكيبايى در راه هدف است .

 

نيروهايى كه در نهاد انسان است هر يك به هدفى خاص كشش داشته و او را به طرفى معين دعوت مى كند ، تنها اختلاف افراد در شدت و ضعف اين قواست ، انسان در جواب اين خواسته هاى دورنى خود گاهى با حيوان هماهنگ و زمانى انسان است .

 

غرايز حيوانى در انسان موجود است ، در اين جهت اسنان با حيوان خطوط مشترك دارد ، حيوان در حال گرسنگى غذا مى طلبد ، در حال تشنگى آب مى خواهد ، و هنگام احساس ضرر براى دفعش مبارزه مى كند و در برابر منفعت به جلب آن برمى خيزد ، انسان نيز اين مراتب را دارد و به نحو كاملترى انجام مى دهد ، و در نتيجه هر دو عمل در حيوان و انسان يكى است و عامل آن عبارت از طبيعت مادى در هر دو است .

 

ولى انسان نسبت به حيوان در بزرگ داشت زندگى امتيازاتى دارد و در خواسته هايش كه متكى به حقيقت انسانيت است با حيوان وجه تمايز دارد .

 

آنچه كه انسان در گرد اوست و باعث امتيازش عبارت است : از عقل و اراده كه در پرتو اين دو قدرت واقعيت بشر آشكار و برترى او بر ساير موجودات ثابت مى شود .

 

سرچشمه تمام فضايل عقل و اجراى حقايق انسانى در پرتو اراده است و اراده جز شكيبايى در برابر عمل نيست كه انسان پس از شروع عمل آن را به اتمام برساند ، و خلاصه بايد گفت : انسانيت انسان مساوى با عقل و اراده اوست .

 

لقمان حكيم : ميوه شيرين ايمان در اجراى برنامه هاى عالى انسانى اراده اى قوى و آهنين داشت ، او در برابر حوادث طبيعى از قبيل مرگ عزيزان ، از دست رفتن مال خود را نمى باخت و شكيبايى پيشه مى داشت ، و در برابر محرمات

 

چون كوه از خود پايدارى نشان مى داد و در اتمام اعمال نيك بر نيروى صبر و اراده متكى بود ، از اين رو نام مقدّسش را در صفحات تاريخ ثابت و ابدى مى بينيم و زمان نيز براى نگاهدارى يادش استقامت خواهد كرد .

عبرت

 

گذشته از مسائل ريشه دار تربيتى كه بنيانش بر وحى و نبوت استوار است ، شايد بتوان گفت آيينه تاريخ و حوادثى كه ملل و اقوام با آن روبرو بودند براى انسانى كه مى خواهد در كشتزار تربيت قرار گيرد بهترين درس و برترين مصدر براى عبرت گرفتن است .

 

قرآن مجيد بخشى مهم از آياتش را به بازگو كردن اين مسائل اختصاص داده ، و هدفش را بيان تاريخ پيامبران و اقوام و ملل در كلمه عبرت خلاصه مى كند :

لَقَدْ كانَ فى قِصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِى الْأَلْبابِ .(1)

هميشه سعى خردمندان بر اين بوده كه از كوچكترين حادثه بهترين درس را براى خود و ديگران بسازند .

 

راستى به انداره ذرات جهان براى بيدارى بشر درس عبرت هست براى نمونه حافظ در ديوان شعرش از بسيارى از برنامه هاى عادى پندها و عبرت ها ساخته و نشان داده است كه از تمام مسائل حيات مى توان پند گرفت :

 

بر لب جوى نشين و گذر عمر ببين كاين اشارت ز جهان گذران ما را بس

 

* * *

 

مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو يادم از كِشته خويش آمد و هنگام درو

 

دقت در عوامل عزت و عوامل ذلت اقوام و مللى كه قبل از ما مى زيستند براى

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سوره ى يوسف : آيه ى 111 .

ما بهترين درس عبرت است ، و آراستگى ما به عبرت به اين است كه از عوامل ذلت دورى جسته و به برنامه هاى عزت آفرين آراسته شويم .

داستان زندگى مسلمين ديروز در اندلس و اسپانيا كه روزى در سايه اسلام از عزّت كامل برخوردار بودند ، و پس از غرق شدن در لذات حيوانى و مغرور شدن به جاه و مال زهر ذلت را چشيدند و داستان فلسطين در امروز براى ما جالبترين درس عبرت و زندگى است ، شكست ها و پيروزى ها ، عزت يافتن ، و ذلت ديدن در اوج بودن و در حضيض قرار گرفتن همه و همه درس است و پند تاريخ به نسلى كه داراى عقل زنده و انديشه تابناك است .

گرچه بايد در اين بخش تجزيه و تحليل دقيقى از مسائل عبرت آموز به ميان آيد ولى صفحات اندك كتاب و مسائل مهمى كه در فصول آينده خواهد آمد اجازه توضيح اين برنامه نمى دهد ، خوانندگان محترم مى توانند به كتب تاريخ مخصوصاً تاريخ قرآن و حوادثى كه از براى خودشان و همنوعانشان در زندگى پيش آمده براى عبرت گيرى مراجعه كنند ، شايد از اين رهگذر بيش از پيش بر خير دنيا و آخرت خود بيفزايند اين بخش را با يادداشت كردن شعرى براى عبرت گرفتن زورمندان و قلدران پايان داده و از خداوند مى خواهيم كه ما را براى پذيرفتن نصايح لفظى و عملى و آراسته شدن به فضايل انسانى كمك بخشد .

نادره مردى ز عرب هوشمند گفت به عبدالملك از راه پند

روى همين مسند و اين تكيه گاه زير همين قبه و اين بارگاه

بودم و ديدم بر ابن زياد آه چه ديدم كه دو چشمم مباد

تازه سرى چون سپر آسمان طلعت خورشيد ز رويش نهان

بعد ز چندى سر آن خيره سر بد بر مختار به روى سپر

بعد كه مصعب سر و سردار شد دستكش او سر مختار شد

اين سر مصعب به تقاضاى كار تا چه كند با تو ديگر روزگار

لقمان حكيم : در پرتو انديشه تابناكش از جزئيات و كليات عالم طبيعى و حيات بنى آدم براى دريافت رشد و كمال پند و عبرت مى آموخت تا جايى كه مى گويند از او پرسيدند :

ادب از كه آموختى ؟

گفت : از بى ادبان .

گفتند : چگونه ؟

گفت : از كارهايى كه آنان را پيش مردم خوار مى كرد من دورى جستم .

 

قضاء و قاضى

 

من در فصل معرفى لقمان و صفات روحى او خوانندگان محترم اين جمله را خواندند كه : لقمان بيشتر اوقات خود را در مجالست با فقها و حكما و قضات و... مى گذاشت و بر حال قضات و مسؤوليت خطيرى كه بر عهده داشتند نوحه سر مى داد ، از اين رو شايد بى تناسب نباشد در اين بخش مسائلى مهم در اين زمينه نوشته شود .

 

ما بدون توضيح در اطراف مسئله سعى مى كنيم متون اسلام را تا آنجا كه ميسر است در اختيار عزيزان گذاشته و از آنان بخواهيم تا آن جا كه لازم است در اين برنامه دقت كنند .

 

اميرالمؤمنين(عليه السلام) درباره قضاء و مسؤوليت مهم قضاوت در فرمان حكومت مصر به مالك اشتر خطاب مى كند :

 

اى فرماندار مصر ! به هنگامى كه امور ملت را تمشيت مى دهى ، و اختلافات توده را حل مى كنى ممكن است در بعضى از موارد معلومات شما حكام و قضات به منظور داورى و رسيدگى كفايت نكند و در نتيجه به حيرت و سرگردانى افتيد ، اينجاست كه قرآن مجيد وظيفه حيرت زدگان را روشن مى كند ،

 

آنجا كه مى فرمايد :

 

اى مسلمانان ! خدا و رسول و ائمه خود را اطاعت كنيد و اختلاف امور زندگى را به خدا و پيامبر باز گردانيد .

 

شما هم فرمان ببريد ، مسائل دينى و دنيايى خود را به وسيله قرآن و روشن پسنديده پيامبرتان بگشاييد ، يعنى آيات قرآن را مطالعه كنيد ، و از يادگارهاى اخلاقى پيغمبر عزيز استفاده نماييد و در نتيجه نواقص كار را جبران و نقايص امور را رفع نماييد .

 

در كشور مصر براى تكميل سازمان دولت از ايجاد دادگاه ها و مراكز عدالت ناچار خواهى بود .

 

آرى ، اى مالك تو را به قضات كامل و پرهيزكارى نياز شديد است ولى با چه زبان سفارش كنم كه داوران قضايا را بايد از نخبه دانشمندان اسلام كه به زينت اخلاق تا حد نهايى آراسته باشند انتخاب كنى در جامعه مصر بنگر ، آنكه از همه پرهيزكارتر او داناتر است به نام قاضى برگزين ، قاضى بايد دانشمند و آن چنان آگاه به تمام مسائل فقه و آيات قرآن باشد كه با اندك توجه آنچه را از منابع اسلامى بخواهد به خاطر آورده و از همه مهمتر با تقوا و پرهيزكار باشد .

 

راستى روزى كه محل داورى به اشخاص بى تقوا داده شود چه خواهد شد ؟

 

امام ششم(عليه السلام)از اميرالمؤمنين نقل مى كند : كه يكى از ملوك بنى اسرائيل داورى مركز دادگسترى را به دو نفر قاضى واگذار كرده بود ، اين دو قاضى داراى دوستى بودند كه از هر جهت به صفات انسانى آراسته و مردى بود پرهيزكار و شايسته ، و به خاطر حسن اخلاق گاهى از اوقات به حضور سلطان بار يافته و با او از هر درى سخن گفته مى شد .

 

پيش آمدى براى سلطان رخ داد كه نياز به مرد نيكوكار و صالحى شد ، چون در مركز قضاوت دو قاضى براى شهادت از مردان با فضيلت استمداد مى جستند ،

 

سلطان از آن دو قاضى مردى را خواست كه به زيور صلاح و تقوا آراسته باشد آن دو همان شخص را معرفى كرده و سلطان هم مأموريت كار خود را به او واگذار كرد .

 

آن مرد زنى داشت زيبا و آراسته ، آن دو قاضى را طلبيد و براى همسرى خود به آن دو قاضى به نيكى و خير وصيت كرد و به دنبال مأموريت شتافت .

 

روزى دو قاضى براى امور خانه آن مرد به در سرايش آمدند ، انگيزه حيوانى آن دو آنان را به خيانت در امانت دعوت كرد ، به آن زن پيشنهاد داده و در صورت مخالفت گفتند : نزد سلطان به زناى تو شهادت خواهيم داد ، آن گاه تو را به حد شرعى خواهيم كشت .

 

زن گفت : آنچه از دست شما برآيد در انجام آن كوتاهى نكنيد كه من هرگز دامن عفت خود را به معصيت نيالوده و نخواهم آلود .

 

دو قاضى چون از اين جريان خود را محروم ديدند به نزد سلطان رفته و به گناه زن پاكدامن به دروغ شهادت دادند ، سلطان بنى اسرائيل از اين امر در شگفت شد و حزنى شديد بر او چيره گشت ، قول دو قاضى را پذيرفت و به آنان وعده داد پس از سه روز آن زن را سنگباران خواهم كرد ، در شهر ندا كردند و مردم را بنا به گفته دو قاضى به سنگباران زن دعوت نمودند .

 

در طول اين سه روز سلطان به وزير خود گفت : آيا در اين مسئله راه حلّى به نظر تو مى رسد ؟

 

وزير سكوت كرد ، روز سوم براى انجام كارى خارج شد ، ميان كوچه كودكانى را ديد به بازى مشغولند در ميان آنان كودكى خوش سيما و با فضيلت به نام دانيال بود .

 

دانيال كودكان را به بازى دعوت كرد ، خود سلطان و ديگرى را وزير و دو نفر از كودكان را به نام قاضى و يك نفر را به عنوان زن انتخاب كرد .

 

از چوب شمشيرى تهيد ديد ، آن گاه دستور داد يكى از آن دو قاضى را به مكان دور دستى بردند و ديگرى را به مكان ديگر ، سپس قاضى اول را خواست و گفت :

 

متن شهادت خود را براى زناى اين زن بازگو كن كه در كجا زنا كرده و در چه تاريخ مرتكب اين خلاف شده ؟

 

قاضى حالات زن را گفت : سپس دومى را طلبيد و از او همان صورت شهادت خواست او هم شهادت داد اما در تمام موارد شهادت با قاضى اول اختلاف داشت .

 

بى گناهى زن ثابت شد ، دانيال دستور داد با شمشير چوبى آن دو قاضى خائن را به كيفر رساندند .

 

وزير اين برنامه را ديد و خوشحال شد ، نزد سلطان شتافت و جريان بازى كودكان را براى سلطان گفت ، سلطان دو قاضى را به همان صورت شهادت طلبيد ، قول خائنانه هر دو آشكار شد ، سلطان دستور داد هر دو را به قتل رساندند و از آن زن عذرها خواست و او را آزاد كرد .

 

آرى ، پرهيزكارى اقتضا مى كند كه قاضى دادگسترى حق را در تمام زواياى پرونده درباره مدعى و مدعى عليه اجرا كند .

 

سفينة البحار نقل مى كند كه : دو نفر براى اقامه دعوى به محضر يكى از قضات زمان بنى اسرائيل رفتند ، او نسبت به آنان به حق حكم كرد ، پس از مرگ در خوابش ديدند كه كرمى خطرناك دائماً مشغول خوردن دماغ او است ، سبب پرسيدند ، گفت : روزى در دادگاه دو نفر به من وارد شدند يكى از آنان برادر عيال من بود ، از خداوند خواستم كه حق به جانب او باشد تا شرمنده او نشوم ، پس از بررسى اتفاقاً حكم به نفع او خاتمه پيدا كرد ، من از اين جهت خوشحال شدم ، اكنون براى آن اشتباه معذبم كه چرا درخواست كردم حق به جانب يكى از

 

آن دو شود ، و هر دو را با يك چشم نديدم .

 

زمان خلافت عمر مردى بر اميرالمؤمنين(عليه السلام) دعوايى كرد ، هر دو به مجلس عمر حاضر شدند ، عمر گفت :

 

يا اباالحسن برخيز و دوشادوش مدعى بنشين .

 

امام على(عليه السلام)كنار مدعى نشست و پس از پايان دعوى به كنارى قرار گرفت ، در اين موقع عمر آثار خشم در چهره على(عليه السلام)ديد ، از آن حضرت پرسيد آيا اين برنامه بر تو گوارا آمد ؟

 

فرمود : آرى ، عمر علّت ناگوارى را پرسيد ، فرمود : تو مرا در حضور مدعى با كنيه ابوالحسن خواندى در صورتى كه حق آن بود كه مرا با نام مى خواندى تا امتيازى بين من و او قائل نمى شدى .

 

عمر چون اين سخن را شنيد برخاسته و صورت حضرت را بوسيد ، گفت : پدرم فدايت كه خدا ما مسلمانان را در پرتو وجودت هدايت كرد و از تاريكى برهاند .

 

در هر صورت بنا به فرموده اميرالمؤمنين(عليه السلام)در فرمان مالك اشتر قاضى بايد آنقدر پرهيزكار باشد كه زر را با خاكستر برابر بداند .

 

در يكى از جملات فرمان به مالك خطاب مى كند :

 

اى مالك ، قاضى نبايد از ارباب رجوع هديه بپذيرد ، زيرا هديه به قاضى جز رشوه چيزى نيست ، و رشوه از نظر اسلام چنان نكوهيده است كه نبى اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)درباره دهنده و گيرنده آن لعنت كرد و آن حضرت فرمود :

 

خدا لعنت كند رشوه دهنده و گيرنده را .

 

و در روايتى حضرت صادق(عليه السلام) رشوه را در معصيت با كفر برابر خوانده است .

 

نبى اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مردى به نام ابن اللتيبه را از طايفه ازد به جمع آورى زكات

 

فرستاد ، چون از مأموريت خود بازگشت مبلغى از اموال را كه همراه آورده بود تسليم كرد و مبلغى را براى خود برداشت و گفت .

 

آن قسمت شما ، و اين هديه ايست كه مردم به من داده اند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود : چرا در خانه پدر و مادرت ننشستى تا ببينى هديه برايت مى آورند يا نه ، سپس پيامبر به خطبه برخاست و در طى بيان مؤثرى فرمود :

 

چگونه است كه ما مردمانى ار مأمور به جمع آورى زكات مى نماييم ، پس مى گويند اين قسمت شما و آن قسمت را به ما هيده داده اند ، چرا چنين مأمور در خانه پدر و مادرش نمى نشيند تا ببيند هديه براى او مى آورند يا نه .

 

گاهى نفس انسانى در اثر جنبش و هيجان حرص ، و طمع دستخوش نوع خاصى و سوسه مى شود كه تحت تأثير آن مى خواند ميان گرفتن رشوه و رعايت جانب حق جمع كند ، در صورتيكه چنين امرى هيچ گاه ميسر نيست زيرا شخصى وقتى گيرنده رشوه شد ديگر عقل او در اثر مداخله هواى نفس قدرت حكومت را از دست خواهد داد ، و قادر به تميز حق از باطل نخواهد بود ، چنانچه نبى اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)در مقام اشاره به همين حقيقت فرمود :

 

خدايا ! براى فاجرى حقى و منتى بر ذمه من احراز مكن كه اگر چنين شود ناچار و بى اختيار دل من او را دوست خواهد داشت .

 

در اسلام قضات پرهيزكارى بودند كه زر را با خاكستر يكى مى دانستند و از اين طريق به قاضيان پس از خود عاليترين درس تقوا و پاكى را داده اند .

 

عاقبة بن يزيد كهخ در عصر مهدى عباسى عهده دار قضاء بغداد بود يك روز ظهر هنگام نماز نزد خليفه آمد و تقاضا كرد كه ديگرى را به جاى او در منصب قضا بگمارد تا بى درنگ صندوق اسناد و محفظه مربوط به ارباب دعوى و دفاع را به او تسليم كند .

 

مهدى چون اين سخن را شنيد پنداشت كه يكى از رجال دولت با وى به

 

معارضه برخاسته و او را آزرده خاطر و خشمگين ساخته ، از اين جهت علت استعفايش را خواست و گفت : اگر علت آزردگيت اين است كه كسى با تو معارضه كرده باز گوى تا هم اكنون با تأديبش ف رمان دهم قاضى گفت : چنين اتفاقى نيفتاده ، مهدى گفت : در اين صورت علت استعفايت چيست ؟

 

قاضى گفت : يكى ماه پيش از اين دو تن از مراجعين در خصوص قضيه اى دشوار به محضر قضاء حاضر شدند و هر يك ادلّه و شهودى بر صدق اظهارات خود در مورد نزاع اقامه كرد و حجت ها آورد كه در خور مطالعه بود و در برابر اين قضيه سخت فرو ماندم و چندين بار براى اين جهت تجديد جلسه كردم و اميد داشتم اين قضيه را به اميد اصلاح ميان طرفين پايان بخشم يا به وسيله تحقيق بيشترى حقيقت امر را دريابم ، قضا را در اين ميان يكى از طرفين دعوى خبر يافته بود كه من رطب دوست دارم ، از اين رو براى جلب عواطف من در چنين موسم كه فصل نوبر رطب است مقدارى از بهترين قسم آن را من هرگز نظيرش را نديده بودم و حتى براى خليفه نيز در چنين فصلى ميسور و مهيا نيست ، فراهم ساخت و با پرداختن چند درهم رشوه دربان سراى را بر آن داشت كه ظرف رطب را نزد من بياورد ، در اين هنگام دربان طبق را در برابر من زمين نهاد و گفت :

 

اين هديه فلان است ، من از مشاهده آن وضع سخت آزرده و خشمگين شدم ، جندان كه دربان را از خدمت برداشتم و ظرف رطب را به آورنده آن بازگرداندم ، ولى روز ديگر چون متداعيان به محضر قضا درآمدند نتوانستم آن دو را به يك چشم بنگرم و در دل خود به يك منزلت قرار دهم زيرا طبق رطب را هر چند برگردانده بودم ولى اثر خود را در نفس من باقى گذاشته بود ، اكنون بينديش تا اگر آن را پذيرفته بودم و كام خود را به آن شيرين ساخته بودم حال من بر چه منوال بود ؟

 

سپس قاضى با لحنى حاكى از خشم و تأثر گفت : در چنين روزگار كه خلق بر اين گونه دستخوش فساد شده اند من بر دين خويش هراسانم و بيم آن دارم ك از سر غفلت به دام حيله اينان درافتم ، و نقد ايمان و سرمايه تقواى خو را بر سر كار قضا نهم ، آن گاه قاضى از سر تضرع گفت : اى خليفه مرا از بند اين امر عظيم برهان ، كه خداوند تو را از هر بند برهاند و مرا از ادامه اين خدمت معذور دار تا خداوند عذرهاى تو را بپذيرد .

 

باز در فرمان امام على(عليه السلام)به مالك مى خوانيم :

 

اى مالك قاضى لازم است مردى پر حوصله و خونسرد باشد ، زيرا اشخاص عصبانى و پر حرارت كمتر مى توانند دقت و احتياط كنند ، بديهى است كه در دادرسى احتياط و كنجكاوى ركن اعظم است .

 

بايد گفت : تمدن جديد بدون توجه به سرشت طبيعى انسان بالا رفته و بيمارى دنياى امرز با كمك اختراعات و صنايع جنگى قوى تر وكامل تر شده و خطر هر نوع استعمار را صر برابر زيادتر ساخته .

 

تمام مفاسد اخلاقى قرون جاهليت و بربريت به موازات تمدن مادى توسعه و گسترش پيدا كرده ، مزاياى اخلاقى و نيروى دينى را بسيار ضعيف ساخته ، و اولويت ماده و نفع جويى ، اصول آيين پاكى و درستى را بر هم زده ، جامعه انسانى را از لحاظ روشنايى درونى و عقلى و قوت مشاعر بى بهره ساخته ، هوش و استنباط فكرى بى نهايت تنزل يافته و انواع شرور در هر كشور و ميان هر جامعه را رايج و ممدوح شده است ، از اين جهت بايد گفت كه جامعه امرز فقط از لحاظ يك رنگى و هم آهنگى در مسائل شهوت رانى و غرايز جنسى يك رنگ و همداستانند ، و از يكديگر الهام مى گيرند ، زيرا مشاهده مى شود بزرگان حل و عقد و سياست و كسانى كه در مقر دانشمندان جاى گرفته در تجليل هوس رانان شهر يا كشور بر يكديگر سبقت مى گيرند ، و براى آنكه لحظاتى چشم چرانى

 

كنند و براى مدتى محدود و كم به هوس هاى شيطانى برسند نام هنر و علم بر نفسانيات اطلاق نموده زنى شهوتران و شهوت پرست كه از عهده انجام برنامهاى ضد اخلاق برمى آيد و تحريك شهوت مى كند صداى كف زدن به افتخار او لرزه در تالار بزرگ مى افكند ، تصوير نجس او ماهها زينت بخش برخى مجلات و مطبوعات مى شود و هر گاه بنام مسافرت يا سياحت به كشورى رود مانند سرادار فاتحى از او استقبال مى كنند و تحف و هداياى فراوان به او مى دهند اما اگر كسى از راه معنويت طى طريق نمود و با تزكيه نفس پيشرفت كرد و خدماتى به جامعه و ملت و مملكت نمود هيچ كس به او نظرى ندارد .

 

انتشار بى حد مجلات شهوت پرور و سينماها و تئاترها سطح فكرى اجتماعات را به پايين ترين مرحله خود رسانده ، ارزش علوم عقلى و فكرى و حكمت و دانش وبينش و توجه به معانى از ميان رفته و اصطلاحات و كلمات علمى به قول اينان نامفهوم گشته و بدين وسيله عملا از رشد فكرى جلوگيرى مى شود ، و دانشجويان افكرا خود را در قالب برنامه هايى كه سود طلبان مى خواهند در مى آورند و در نتيجه مغز آنها تحمل ورزش و تعلم مطالب و مسائل عالى را از دستا مى دهد و به قضاوت سريع و سطحى درباره همه چيز عادت پيدا مى كنند ، مادران در پرورش فرزندان وظيفه خود را فراموش كرده اند ، زيرا از يك طرف سرگرم امور معاشى و اقتصادى و سياسى شده ، و از جانب ديگر معاشرت و دفسازى و اختلاط در مجامع خوشگذرانى برنامه اساسى آنان گشته ، و كودكانن آنها كه اجتماع فردا هستند خودرو بار آمده و از ميان همين خودروها انواع افراد در جهات متعدده كارها قرار داده مى شوند كه يكى از ان كارها قضاوت است ، و شما ببيند كه با اينگونه قضات چه بلاهاى بسر مردم خواهد آمد ؟

 

خودرو بودن در تربيت معلوم است چه نتايجى بار مى آورد فرزندان از

 

موضوع هاى يدرك و لايوصف روى احساسات باطنى مسائلى را استفهام مى كنند كه مسلماً وقوف آن براى يك پدر خوشگذران و مادر هوسران به هر اندازه كه به عفت و ناموس بى علاقه باشد دردآور و تحمل ناپذير است .

 

افراد درستكار و هنرمند واقعى كه وجود آنان مايه خرمى علم و فضيلت و عامل رفاه و سلامتى جامعه است با فقر و مذلت به سر مى برند ، و در تنگدستى جان مى سپارند ، زيرا عمل حيات شخص در اين زمان كاغذ پاره اى به نام مدرك است ، از هر كجا كه بدست آمده ، و به هر وسيله كه بوده و اينان آن كاغذ پاره را ندارند .

 

دزدان اجتماع كه در تمام طبقات رخنه كرده از همه چيز مى زنند خيانت مى كنند و با دسيسه تبليغات پوچ هر نوع كالاى تقلبى و ساختگى خود را به قوه آگهى دروغ بخورد يك مشت ناتون مى دهند ، و با ثروت گران در انواع لذايذ حيوانى غرق مى شوند ، دنياى غرب بخود مى بالد كه رسم غلامى و ب ردگى را برانداخته و زنان را همدوش مردان ساخته در صورتى كه خود اسير ماشين و شهوت و ديگرن اسير آنانند .

 

در همين زمان و عصرى كه دعاوى دلفريب بيگانگان قند را در دهان عده اى از بى خبران مشرق آب مى كند ، و در غالب كشورهاى اروپايى رسم برده فروشى و دزديدن دختران و زنان و كودكان به وسيله دلالان فحشاء امرى معمولى است ، و روزى نيست كه در شهرهاى بزرگ و كوچك اين نوع سرقت ها وجود پيدا نكند و خانواده هايى را عزادار نسازد .

 

اروپا و مغرب زمين ادعا مى كنند كه تمام قواعد زندگى خصوصاً قاعده زناشويى او محكم ترين اساس بقاء خانواده است ، و مردان از تعدد زوجات محرومند و به همين دليل ميان زن و شوهر محبت دائمى و الفت هميشگى برقرار است ، ولى اين ادعا فقط در قالب الفاظ دلرباست ، اما در عمل روابط نامشروع از

 

شماره و عدد بيرون است ، بچه هاى غير قانونى در ممالك متمدن گاهى سر ازعدد ميليون درآورده و طلاق هاى بى جهت و  بى اساس گاهى سرگيجه مى آورد .

 

دادگسترى هاى جهان از كثرت پرونده هاى طلاق و اطفال نامشروع به جان آمده اند ، ساختمان هاى عريض و طويل دادگسترى ها براى رسيدگى به جرائم ، مخصوصاً خانوادگى در برابر درياى خلافكارى ها نقطه اى بيش نيست .

 

كثرت فحشاء بعد از دو جنگ جهانى مبانى زندگى را متزلزل ساخته و هر فردى را در هوسرانى آزاد كرده ، دايره عيش و نوش و فحشاء علنى وسعت يافته ، عفت جنسى زائل گشته و كارشناسان محقق مردان و زنان را در مناسبات جنسى به صورتى آزاد راهنمايى مى كنند .

 

در دنياى امرز معيار شناخت خوبى ها و بدى ها از دست رفته ، هر كس حتى كودكان خردسال دست به هر ناپاكى آلوده مى كنند .

 

معبود واقعى همه پول و زن و موسيقى و شراب است ، قمار و ربا منبع درآمدها است ، دزدان در تمام بنگاه هاى دولتى و ملتى رخنه كرده و حتى گانگسترها به وسيله افراد با نفوذ حمايت مى شوند ، زيرا در همه جا عامل دارند و از هر جريانى آگاهند و بدون واهمه در هنگام خطر دست به آدمكشى و ترر مى زنند .

 

آرى ، وقتى معابد و مساجد تهى بماند ، واعظ و خطابه ارتجاع و عوام فريبى بشمار آيد ، ديانت آلت مقاصد مغرضين گردد ، رذايل جاى خصائل را مى گيرد و همه چيز در معرض سوء استفاده مى آيد ، در اين هنگام عجيب و غريب احتياط يعنى چه ؟

 

خونسردى چه مفهومى دارد ؟

 

كدام گوش خصداى ناله مظلوم را مى شنود ، و كدام داور مى تواند حقايق را

 

آشكار و پرونده اى را خدا پسندانه بررسى كند ؟

 

زمانى كه مقررات قضاء اسلامى حكومت و نفوذ داشت ، هيچ قدرت و مقامى جز قدرت الهى كه به صورت ايمان در قلب قاضى جلوه داشت بر دستگاه قضاوت مسلط نبود ، قاضى از آزادى بى سابقه و بى نظيرى برخوردار بود ، تنها محدوديت قاضى از اين جهت بود كه مى بايستى احكامش از حدود و قواعد مقرره و اصول مسلمه فقه اسلامى تجاوز نكند ، و با قطع نظر از اين جهت آزادى كامل داشت كه بر حسب اجتهاد و به مقتضاى استنباط خود به حق فرمان براند ، و بدون هيچگونه مانع و رادعى تا آخرين مرز عدالت گام بسپرد ، و به همين خاطر يكى از غربيان مى گويد :

 

جهان بشريت در تاريخ طولانى خود قضايى عادل تر از قضاء اسلام و حكامى مهربانتر از حكام مسلمين نديده است .

 

قاضى مسلمان ، و مؤمن به آيات حق هيچگاه اسير نصوص خشك و گرفتار مواد غير قابل انعطاف قانون نبوده ، و در هيچ مرحله از مساعدت وجدان و فيض الهام ضمير محجوب نمى مانده و مانند بسيارى از قضات دنياى امروز در تنگناى تضاد بين مواد قانون و مقتضاى اجتهاد وجدان سرگشته و حيران نمى گشته ، و ضمير خود را در برابر نصوص جامد قانون قربانى نمى كرده است .

 

در دواير قضايى عصر حاضر بارها اتفاق مى افتد كه قاضى از نظر اجبار و به حكم اضطرار و تبعيت از مواد قانون با پريشانى خاطر و تألم وجدان احكامى صادر مى كند و قدرت رهايى از قيد و بند نصوص خشك قانون را در خود نمى بيند ولى قاضى مسلمان هميشه از آزادى و حق اجتهاد بر خوردار بوده و در مقام اصرار حكم نسبت به هر قضيه ظروف و مناسبات وقوع جرم و شرايط اوضاع مرتكب ، موجبات تشديد و تخفيف مجازات را منظور مى داشته و براى احقاق حقوق ستم زدگان از شم قضايى و نيروى اجتهاد و استنباط تا آخرين

 

مرحله استفاده مى نموده است .

 

حوصله قاضى اسلامى و خونسردى او و دقت و احتياطش در صادر كردن حكم از مزاياى مشخص آيين اسلام است .

 

قاضى مؤمن هرگز تحت حكومت تعصب هاى بيجا و رشوه و تضاد قانون قرار نگرفته و وضع تربيت جامعه اسلامى قبلا طورى بوده كه قضات آن روزگار نام نيكويشان در تاريخ ثبت است .

 

زود قضاوت كردن ، يا از ترس ناشى مى شود ، يا از حوصله كم ، يا از دقت نكردن در قيافه دعوى آن كس كه توانايى رعايت برنامه هاى مثبت را ندارد قبول منصب قضا براى او كارى نامشروع و از نظر اسلام در صورت قبول مجرم است .

 

ايمان به حق و تربيت اسلامى براى قاضى حوصله و دقت و احتياط لازم را ايجاد مى كند تا بتواند به نحو احسن كار پر خطر قضاء راانجام داده ، آه مظلوم را از ظالم بگيرد .

 

ابو يوسف قاضى القضاة كشور اسلام در عصر هارون الرشيد شهادت فضل بن ربيع نخست وزير خليفه را در دادگاه نپذيرفت ، و چون خليفه به دنبال شكايت فضل علتش را خواست ، ابو يوسف گفت : من شنيده ام فضل خود را بنده خليفه مى خواند و اين از دو صورت خارج نيست يا فضل در اين اظهار صادق است ، يا دروغگو ، اگر راست بگويد به مذهب من شهادت بندگان مسموع نيست ، اگر دروغ بگويد فاسق و شهادت فاسق قبول نيست .

 

در اينجا باز سخن اميرالمؤمنين(عليه السلام) را خطاب به مالك دنبال كرده و چيزى نورانى برنامه هاى قضايى اسلام را نشان مى دهيم .

 

اى مالك كسى كه بر مسند داورى نشسته بايد به قوت قلب و قدرت بيان آراسته باشد ، نيكو سخن گويد و آشكارا بيان كند ، غالباً يك تن از متداعيين و گاهى هر دو نطاق و زبان آور افتد در صورتى كه قاضى نتواند با آنان به گفتگو

 

بپردازد  و مخصوصاً در هنگام احقاق حق بر حريف سخن ران خويش پيروز شود مسلماً عمل قضاوت را درست انجام نتواند داد .

 

اى مالك قاضى فراموشكار خوب نيست ، دادرسى عملى سخت دقيق و باريك است ، دادرس اگر به آرامش خاطر و جمعيت حواس مجهز نباشد چگونه از اشتباه در امان مى ماند ، به قضات سفارش كن كه در محاكم عدالت ارباب رجوع را نيكو بشناسند و دلايل طرفين را كاملا به ياد داشته باشند .

 

پناه بر خدا اگر قاضى طمع كار افتد ، در اين موقع دزدان جامعه خوب مى توانند انگشت بر نقطه حساس كشور گذاشته ، دست غارت از آستين بيرون آرند ، زيرا تطميع قاضى آسان است ، و اموال ديگران را بردن راحت اگر قاضى دستخوش احساسات و عواطف گردد و به گاه مرافعه سر در قدم دل گذارد ، و تسليم هوس هاى ناهنجار و عفريت شهوت گردد ، روزگار بر امت اسلام تيره خواهد شد و احكام الهى معطل خواهد ماند .

 

قاضى نمى تواند در اولين لحظه كه حقانيت يك تن از طرفين را احساس كرد بى درنگ حكم صادر كند ، زيرا ممكن است نظر بدوى به خطا رود ، و آن كس كه در خون و مال و ناموس و حيات جامعه دست فرو مى برد با يك سخن يكى را حاكم و ديگرى را محكوم معرفى نمايد ، بايد در منتهاى دقت و دور انديش پايان كار را تا هر كجا منتهى شود در نظر آورد ، و خوب است كه قضات از جسارت متداعيين دلتنگ نشوند و آن چنان كه اسير شهوت نيستند گرفتار غضب هم نباشند ، با ملايمت و بردبارى به حل و عقد امور اقدام نمايند .

 

از من به قاضى بگوييد كه در كشف مطالب چندان تعجيل مكن بگذار به آهستگى حقيقت مطلب آشكار شود ، زيرا مطمئن نيستم كارى كه با شتاب انجام گيرد به حقيقت مقرون باشد ، در آن موقع كه محكمه عدالت به صدور حكم تصميم مى گيرد بايد همچون كوهى محكم نظير شمشير هندى برنده و قاطع

 

باشد ، و هرگز جايز نيست كه محكمه در فتواى خويش دستخوش حيرت و ترديد گردد .

 

اى مالك ، اگر قضات مردمى خودپسند و خويشتن خواه باشند كافى است كه غارتگرى به هنگام داورى به مدح و ثناى قاضى زبان بگشايد و آن تيره بخت را با مشتى الفاظ و شطرى تملق و چاپلوسى به دام خويش در بند كشد .

 

مالك اگر قضات ساده دل و زودباور انتخاب شوند زود فريب مى خورند و بى تأمل باور مى كنند ، آن گاه حقوق بيچارگان بيهوده و ناچيز گردد ، آن چنان قاضى كه گفتم سخت كمياب و گمنام باشد و دير به دست آيد ، اما تو اى والى مصر ، اى مسؤول بندگان خدا ، ناگزيرى كه تمام اين شرايط را در انتخاب قاضى رعايت كنى .

 

اى مالك ! تو را وصيت مى كنم كه همواره كارمندان دولت را سير نگاه دارى به ويژه قضات را ، هرگز مگذار كه عمّال مصر محتاج باشند ، زيرا در اين وقت دست به خيانت برآورند و به هر عنوان كه باشد از مال مردم بخورند .

 

قاضى را به بذل مال و افزايش حقوق توانگر ساز كه در دادرسى مردم دهان به رشوه نيالايد و محكمه عدالت را قلعه دزدى قرار ندهد .

 

قاضى را از ديگر عمال دولت محترم تر بشمار و در محضر خويش از او احترام كن تا با پشت گرمى به مقام حكومت خود را از تهديد بزرگان مصر ايمن داند و در داورى دادگر و عادل باشد ، زيرا ممكن است جهّال قوم كه مردمى بى شرم و كم آبرويند دادگاه را به افسار گسيختگى و بى پروايى خويش تهديد نمايند و از انصاف و عدالت منحرف نمايند .

 

قضات شجاع و حق پرست اسلام نه تنها در مورد احقاق حقوق افراد از حريت در استقلال خود استفاده مى كردند بلكه مسائل عمومى و مصالح مملكتى را نيز مورد توجه و اهتمام قرار مى دادند ، در اين موارد نيز از قدرت استقلال

 

خود به حداكثر استفاده مى نمودند ، از جمله اين موارد داستان شگفت انگيزى است كه ميان ملك صالح سلطان شام و قاضى عزالدين بن عبدالسلام اتفاق افتاده است :

 

ايام جنگ صليبى بود ، سرزمين شام در مقابل هجوم وحشيانه نيروهاى متحد و دولت هاى مسيحى عرب وضع متشنج و غير عادى داشت و ملك صالح سلطان آن ناحيه شهر صيدا و قلعه شقيف را به دشمن تسليم كرده بود .

 

انتشار اين خبر در سراسر بلاد شام عكس العمل شديد و سوء اثر عميق ببار آورده بود چون اين خبر به گوش عزالدين قاضى آن سرزمين رسيد سخت برآشفت و غيرت دينيش بجوش آمد ، بر ملك خشم گرفت و در خطبه نماز جمعه نامى از ملك صالح نبرد و درباره او دعا نكرد و به عنوان اعتراض رخت از شام برداشت و آهنگ ديار مصر كرد .

 

ملك صالح چون اين داستان را شنيد نماينده اى نزد قاضى فرستاد تا به وسيله بيان آرام و منطق درستى او را به شام باز گرداند ، فرستاده ملك چون به حضور قاضى رسيد سخن ملايم آغاز كرد و گفت ما از مقام قاضى جز آن نمى خواهيم كه در برابر سلطان تواضع كند و دست او را به رسم تقديم معذرت ببوسد ، قاضى چون اين سخن را شنيد بانگ برآورد و گفت :

 

اى مسكين بينوا من رضا نمى دهم كه دست من به بوسه او آلوده گردد تا چه رسد به آنكه من به چنين ذلت تن در دهم و دست او را بوسه زنم .

 

اين بخش را به نامه اى كه در ميان دو صحابى پيامبر سلمان و ابودردا در اين مقام رد و بدل شد خاتمه مى دهيم :

 

ابودردا كه با سلمان عقد برادرى داشت در زمان حكومت يكى از امراى ثلاث به منصب قضاوت در اورشليم فرستاده شد ، در زمان قضاوت نامه اى به سلمان نوشت و او را به بيت المقدس دعوت كرد :

 

برادرم سلمان ! خدا را شكر ، اكنون در بيت المقدس به سر مى برم ، سرزمينى است پر بركت و داراى آب و هوايى مناسب ، از همه بالاتر سرزمين مقدس است ، سرزمين انبياء ، سرزمينى كه روزگارى پيامبرانى بزرگ چون ابراهيم و  موسى و عيسى و سليمان و يعقوب و يوسف(عليهم السلام)را در خود جاى داده ، و هم اينك بدان كه اين سرزمين امرز نيز بدن پاك آنان را در برگرفته چه مى شد اگر چند صباحى در اين شهر به ياد زمانى كه در مدينه در جوار پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بوديم با هم بسر بريم .

 

سلمان پاك در جواب نوشت :

 

برادر دينى ! نامه تو رسيد ، مرا به سرزمين مقدس دعوت كرده بودى نمى دانم هيچ مى دانى كه زمين را كسى شايسته تقديس نمى كند ، هيچ مى دانى كه افتخار انسان نمى تواند به مسكن و مأواى او باشد ، هيچ مى دانى كه تنها عمل انسان است كه او را بزرگ نموده سزاوار احترام مى كند .

 

آرى ! پاكى انسان به عمل اوست نه به سرزمينى كه كه درآن منزل دارد ، در مكه بودن يا در مدينه منزل گزيدن يا در بيت المقدس مأواى داشتن نمى تواند شرفى براى انسان باشد ، شنيده ام كارى شبيه طبابت به عهده تو گذاشته شده ، اگر طبيب مسيحا دمى و مريضان را درمان مى كنى خوشا به حالت ، ولى اگر طبيب نيستى و منصب قضاوت را بى جا اشغال كرده اى بترس از اينكه جان انسانى را به خطر اندازى و خود را مستحق آتش گردانى .

 

منصب قضاوت كار بزرگى است ، هر كس را شايسته نيست اين پست را اشغال كند ، اگر تو در خود لياقت مى بينى و از عهده قضاوت برحق بر مى آيى چه بهتر ، ولى هرگاه اين پست را بناحق اشغال كرده اى واى بر تو از اين مى ترسم كه خود را وارد آتش سازى ، هان اى ابودردا بيدار باش !

 

لقمان حكيم : آن يگانه آزادمرد ، آن حكيم ربانى ، آن چهره واقعى انسانى و آن مرد يكتاى ملكوتى بر قضات و مسؤوليت خطير آنان مى ترسيد كه مبادا حقى را ناحق كنند در اين صورت زحمات خود را بر باد داده ، راه ورود به جهنّم را بر خود هموار سازند ، به اين خاطر با آنان همنشين بود تا به انوار حكمتش از آنان دستگيرى كرده و دلشان را به نور هدايت روشن كند .

 

البته خصال و صفات روحى آن مرد بزرگ بيش از اين مراحل است كه در اين مختصر بگنجد مى توان گفت او در پرتو تربيت الهى جامع فضايل و دارنده خصايل بود .

 

ما در بخش بعد پس از تعريف حكمت ، به برنامه هاى او از طريق قرآن مجيد و روايات اشاره كرده و تا آنجا كه ميسّر باشد به توضيح حكمت هايى كه از او در قرآن آمده مبادرت مى كنيم ، و به خاطر اين كه كتاب زيادتر از اندازه نشود بقيه حكمت هايش را كه كتب روايى نقل كرده اند بدون شرح درج مى نماييم .

 
قبل
 
 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
روایت حکیمه خاتون از ولادت امام زمان عج
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 1 ارديبهشت 1394

 

خداى تبارک و تعالى ثوابى را که بر حسن خلق بنده میدهد مانند ثواب کسى است که هر صبح و شام در راه خدا جهاد کند 

امام صادق علیه السلام 

 

روایت جالب حکیمه خاتون از تولد امام زمان 

 

از کسانی که در هنگام تولد امام زمان علیه السلام حضور داشتند و جریان را مفصلا شرح داده.حکیمه خاتون دختر امام محمد تقی و عمه امام حسن عسکری علیه السلام است.شرح این داستان این است: 

حکیمه خاتون میگوید:روزی به خانه امام حسن مشرف شدم.شبانگاه که نیمه شعبان سال ۲۵۵ بود وقتی خواستم به منزلم برگردم امام حسن فرمود:عمه جان امشب در خانه ما بمان زیرا ولی خدا و جانشین من در این شب متولد خواهد شد.پرسیدم از کدام کنیزانت؟فرمود از سوسن.پس هرچه در سوسن جست و جو نمودم آثاری از حمل ندیدم.بعد از افطار و ادای نماز با سوسن در یک اطاق خوابیدیم.طولی نکشید که از خواب بیدار شدم و در فرمایشات امام حسن تفکر می نمودم.بعد مشغول نماز شب شدم.سوسن هم از خواب برخواسته و نماز شب به جای آورد.نزدیک سپیده دم بود ولی از وضع حمل خبری نبود.داشتم در صحت وعده امام حسن تردید مینمودم که از اطاقش فرمود : عمه جان!شک نکن که وقت تولد فرزندم نزدیک شده است. 

ناگهان احوال سوسن را متغیر دیدم.از جریان پرسیدم فرمود:احساس ناراحتی شدیدی در خود میکنم.من به تهیه مقدمات وضع حمل مشغول شدم و خودم قابلگی او را بر عهده گرفتم. 

طولی نکشید که ولی خدا پاک و پاکیزه به دنیا آمد و در همان حال امام حسن فرمود:عمه جان!فرزندم را بیاور.وقتی کودک را به نزدش بردم او را در بغل گرفته دهان مبارکش را بر چشمان آن کودک نهاد.بلافاصله باز شد.سپس دهانش را بر دهان و گوش آن نوزاد نهاد و دست بر سرش مالید.پس از آن کودک به سخن آمده و به تلاوت قرآن مشغول شد.بعدا کودک را به من داد و فرمود:به نزد مادرش ببر!کودک را نزد مادرش بردم و به منزل بازگشتم.در روز سوم نیز به خانه امام حسن مشرف شدم و ابتدائا به قصد دیدار نوزاد به حجره سوسن رفتم اما کودک را ندیدم.پس خدمت امام حسن مشرف شدم ولی خجالت کشیدم از احوال نوزاد سوال نمایم.امام حسن ابتدائا فرمود:عمه جان!فرزندم در پناه خدا غایب شده است.هنگامی که من از دنیا رفتم و دیدی شیعیانم اختلاف دارند جریان ولادت فرزندم را به شیعیان مورد وثوق خبر بده.اما باید آن قضیه مخفی بماند.زیرا فرزندم غایب خواهد شد 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 147
:: باردید دیروز : 172
:: بازدید هفته : 650
:: بازدید ماه : 574
:: بازدید سال : 4524
:: بازدید کلی : 93219

RSS

Powered By
loxblog.Com