عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





Alternative content


پاداش و مجازات (گزيده اى از كتاب : ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ) شيخ صدوق
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

ثواب گفتن لا اله الا الله
1. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: خداى عزوجل به موسى بن عمران فرمودند: اى موسى ! به راستى كه آسمانها و ساكنان آنها كه نزد من هستند و زمينهاى هفتگانه را در يك كفه گذاشته و لا اله الا الله را در كفه ديگرى بگذارند، لا اله الا الله سنگين تر از آنها خواهد بود.
2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند؛ دو چيز عامل دو چيز است : كسى كه بميرد در حالى كه گواهى مى دهد كه خدايى جز خداى يگانه نيست ، وارد بهشت مى شود و كسى كه بميرد در حالى كه شريكى براى خداوند مى داند، وارد جهنم مى شود.
3. امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: هر چيزى هموزنى دارد، مگر خداوند و لا اله الا الله كه هموزنى ندارند و هر قطره اشكى بر صورت او جارى شود، هيچ گاه فقر و خوارى را نخواهد ديد.
4. اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: هيچ بنده مسلمانى نيست كه بگويد لا اله الا الله مگر اين كه بالا رفته و هر سقفى را مى شكافد و به هيچ كدام از گناهان او بر نمى خورد، مگر اين كه آن را پاك مى كند تا اين كه به خوبيهايى همانند خود برسد و بايستد.
5. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: مومنى نيست كه بگويد لا اله الا الله مگر اين كه گناهان كارنامه اش پاك شده و اين عمل در كنار خوبيهاى همانند خود قرار مى گيرد.
ثواب گفتن صد بار لا اله الا الله
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه وقت رفتن به رختخواب صدبار لا اله الا الله بگويد، خداوند خانه اى در بهشت براى او مى سازد و كسى كه هنگام رفتن به رختخواب صدبار از خداوند آمرزش بخواهد، گناهان او مى ريزد، همانگونه كه برگ درخت مى ريزد.
ثواب گفتن لا اله الا الله وحده وحده وحده
امام باقر عليه السلام فرمودند: جبريل نزد رسول خدا آمد و گفتت : اگر شخصى از امت تو لا اله الا الله وحده وحده وحده بگويد، خوشبختت خواهد شد.
ثواب گفتن لا اله الا الله با اخلاص
امام باقر عليه السلام فرمود كه رسول خدا فرمودند: جبرييل ميان صفا و مروه نزد من آمده گفت : هر كس از امت تو با اخلاص لا اله الا الله بگويد، وارد بهشت مى شود.
ثواب گفتن لا اله الا الله با صداى بلند
امام صادق عليه السلام فرمودند: رسول خدا فرمودند: هيچ مسلمانى بلند نمى گويد لا اله الا الله مگر اين كه بى درنگ گناهانش زير پاهايش ‍ مى ريزند؛ همانگونه كه برگهاى درخت زير آن مى ريزد.
ثواب گفتن لا اله الا الله با شرايط آن
وقتى كه امام رضا عليه السلام به نيشابور رسيد، به هنگام حركت به طرف مامون ، محدثان اطراف او را گرفته و گفتند: فرزند رسول خدا! از پيش ما مى روى و حديثى نمى فرمايى كه از آن استفاده كنيم !
حضرت كه در كجاوه نشسته بودند، سر خود را از كجاوه بيرون آورده و فرمودند: از پدرم موسى بن جعفر عليه السلام شنيدم كه فرمودند از پدرم جعفر بن محمد صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمودند از پدرم محمد بن على عليه السلام شنيدم كه فرمودند از پدرم على بن الحسين عليه السلام شنيدم كه فرمودند از پدرم حسين بن على عليه السلام شنيدم كه فرمودند از پدرم اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام شنيدم كه فرمودند از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمودند: شنيدم كه جبرييل گفت : از خداى عزوجل شنيدم كه فرمودند: لا اله الا الله پناهگاه من است ؛ كسى كه وارد پناهگاه من شود، از عذاب من ايمن است .
ثواب پذيرفته شدن گواهى به لا اله الا الله
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه در ميان عده اى از ياران خود كه على بن ابيطالب عليه السلام نيز يكى از آنان بود نشسته بود، فرمودند: كسى كه بگويد لا اله الا الله وارد بهشت مى شود.
دو نفر از ياران او گفتند: ما نيز مى گوييم لا اله الا الله . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: گواهى به لا اله الا الله فقط از اين (على بن ابيطالب ) و شيعيانش كه پروردگار از آنان پيمان گرفته است ، پذيرفته است .
آن دو نفر دوباره گفتند: ما نيز مى گوييم لا اله الا الله .
در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله دستش را بر سر على گذاشته و فرمودند: نشانه آن ( پيروى از على بن ابيطالب عليه السلام ) اين است كه پيمان او را نشكنيد؛ در جايگاه او ننشينيد و سخن او را تكذيب نكنيد.
ثواب صد بار گفتن لا اله الا الله الملك ....
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه صد بار لا اله الا الله الملك الحق المبين بگويد، خداى عزيز غالب او را از فقر پناه داده و وحشت قبرش را از بين مى برد؛ بى نيازى را به دست آورده و در بهشت را كوبيده است .
ثواب گفتن اشهد ان لا اله الا الله ...
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه هر روز بگويد: اشهد ان لا الله الا الله وحده لا شريك له الهاا واحدا صمدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا خداوند براى او چهل و پنج هزار حسنه نوشته ، چهل و پنج هزار درجه نوشته او را بالا مى برد؛ خانه اى در بهشت براى او مى سازد و مانند كسى است كه در آن روز دوازده بار قرآن خوانده باشد.
ثواب گفتن سى بار لا اله الا الله الحق المبين
امام باقر عليه السلام از پدرش ، از پدرانش روايت كرده كه فرمودند: كسى كه هر روز سى بار بگويد لا اله الا الله الحق المبين به بى نيازى روى آورده ، به فقر پشت كرده و در بهشت را كوبيده است .
ثواب زياد گفتن تسبيحات اربعه :
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: زياد بگوييد:سبحان الله والحمد لله و لا اله الا و الله اكبر زيرا اين ذكرها در روز قيامت در حالى كه عده اى (از فرشتگان ) در جلو و عده اى در پشت سر آنها و عده اى در پشت سر اين گروه (با شكوه و عظمت خاصى ) حركت مى كنند و اينها با قيات صالحات مى باشند.
ثواب گفتن الحمدلله على ... هفت بار در روز
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كس روزى هفت بار بگويد: الحمد لله على كل نعمة كانت او هى كائنة شكر گذشته ها و آينده ها را به جاى آورده است .
ثواب شهادت به يگانگى خداى متعال و رسالتت حضرت محمد صلى الله عليه و آله
سهل بن سعيد انصارى مى گويد: معناى آيه و ما كنت بجانب الطور اذ نادينا را پرسيدم . حضرت محمد صلى الله عليه و آله فرمودند: خداى عزوجل دو هزار سال پيش از آفرينش موجودات روى برگ درخت (مورد) كه آنرا رويانده بود نوشت ، سپس آن را در عرش گذاشت . آنگاه ندا داد: اى امت محمد! به راستى كه رحمتم از خشم من پيشى گرفت ، قبل از اين كه بخواهيد به شما عطا مى كنم و قبل از اين كه در خواست آمرزش كنيد شما را مى آمرزم ؛ بنابراين ، هر كدام از شما كه مرا در حالى ملاقات كند كه گواهى مى دهد به اين كه خدايى جز من نبوده و محمد بنده و فرستاده من است ، با رحمت خود او را وارد بهشت مى كنم .
ثواب صد بار تكبير، تسبيح ، تحميد و تهليل
امام صادق عليه السلام از پدرش روايت نموده است كه اميرالمومنين عليه السلام فرمودند: فقرا نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده و عرض ‍ كردند: اى رسول خدا! ثروتمندان دارايى دارند كه بنده آزاد كنند، ولى ما نداريم ؛ دارايى دارند كه حج بروند، ولى ما نداريم ، دارايى دارند كه صدقه بدهند، ولى ما نداريم ؛ دارايى دارند كه با آن جهاد كنند، ولى ما نداريم .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كسى كه صد بار تكبير (الله اكبر) بگويد، از آزاد كردن صد بنده بالاتر است ، و كسى كه صد بار تسبيح (سبحان الله ) بگويد، بالاتر از بردن صد شتر به حج است ، و كسى كه صد بار تحميد كند (الحمدلله بگويد)، بالاتر از بردن اسب با زين ، دهنه و ركاب آن در راه خدا است ، كسى كه صد بار لا اله الا الله بگويد، عمل او برتر از عمل ساير مردم است ، مگر كسى كه بيش از اين بگويد.
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: اين خبر به گوش ثروتمندان رسيد. آنان هم همين اعمال را انجام دادند و فقرا دوباره به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمده و عرض كردند: اى رسول خدا! آنچه فرمودى به گوش ‍ ثروتمندان رسيد، آنان هم آن اعمال را انجام دادند.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اينها احسان خدا است و به هر كسى كه بخواهد مى دهد و احسان خداوند زياد است .
ثواب تسبيحات اربعه
امام صادق عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى به ياران خود فرمودند: آيا اگر لباس و ظرفهايتان را جمع كرده و آنها را روى هم بگذاريد، به آسمان خواهيد رسيد؟
گفتند نه اى رسول خدا!
حضرت فرمود: نمى خواهيد چيزى به شما بگويم كه ريشه اش در زمين و شاخه اش در آسمان باشد؟
عرض كردند: چرا اى رسول خدا!
حضرت فرمود: هر كدام از شما بعد از نماز واجبش مى تواند سى بار بگويد: سبحان الله ، والحمدلله ، و لا اله الا الله و الله اكبر ، زيرا ريشه اش ‍ اين ذكرها در زمين و شاخه اش در آسمان است . اين ذكرها از زير آوار ماندن ، با آتش سوختن ، غرق شدن ، افتادن در چاه ، طعمه درندگان شدن ، مرگ و حادثه ناگوارى كه در آن روز از آسمان فرود آيد ، جلوگيرى مى كند و اين ذكرها صالحات است .
ثواب گفتن الحمدلله كما هو اهله
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه بگويد الحمدلله كما هو اهله (فرشتگان ) نويسندگان آسمانى نمى توانند ثواب آن را بنويسند.
عرض كردم چرا؟
فرمود: چون (ثواب آن را نمى دانند و...) عرضه مى دارند: خدايا! از غيب آگاهى نداريم . و خداوند مى فرمايد هر چه بنده ام مى گويد، بنويسد و ثواب آن به عهده من باشد.
ثواب تمجيد خداوند مانند او
امام صادق عليه السلام فرمودند: خداوند در هر شب و روزى سه بار خود را تمجيد مى نمايد و كسى كه خداوند را آن طور كه خودت خودش را تمجيد مى نمايدت تمجيد كند، اگر بدبخت باشد، خوشبخت مى شود.
عرض كردم : اين تمجيد چگونه است ؟ فرمود مى گويى انت الله لا اله الا انت رب العالمين انت الله لا اله الا انت الرحمن الرحيم انت الله لا اله الا انت العلى الكبير انت مالك يوم الدين انت الله لا اله الا انت الغفور الرحيم انت لا اله الا الله العزيز الحكيم انت الله لا اله الا انت منك بد كل شى و اليك يعود انت الله لا اله انت لم تزل و لا تزال انت الله لا الا انت خالق الخير و الشر انت الله لا اله الا انت خالق الجنة و النار انت الله لا اله الا انت الاحد الصمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد انت الله لا اله الا انت الملك القدوس السلام المومنين لامهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون انت الله الخالق البارى المصورلك الاسماء الحسنى يسبح لك ما فى السماوات و الارض و انت العزيز الحكيم انت الله لا اله الا انت الكبير و الكبرياء رداؤ ك
ثواب عاقل
امام صادق عليه السلام فرمودند، عاقل ، دين دارد و كسى كه دين داشته باشد وارد بهشت مى شود.
ثواب بردن نام خدا به هنگام وضو
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه هنگام وضو نام خدا را ببرد، تمام بدنش پاك مى شود و اين كار كفاره گناهان بين دو وضو خواهد بود؛ و كسى كه نام خدا را نبرد، فقط آن مقدار از بدنش كه آب به آن مى رسد، پاك مى شود.
ثواب خشك كردن آب وضو با حوله و ترك آن
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه وضو بگيرد و با حوله اعضاى وضو را خشك كند، يك حسنه براى او نوشته مى شود و كسى كه وضو بگيرد و صبر كند تا دست و رويش خود خشك شوند، سى حسنه براى او نوشته مى شود.
ثواب وضوى نماز مغرب و صبح
امام كاظم عليه السلام فرمودند: كسى كه نماز مغرب وضو بگيرد، وضويش ‍ كفاره گناهان روز گذشته اوست ؛ البته به استثناى گناهان كبيره و كسى كه براى نماز صبح وضو بگيرد، وضوى او كفاره گناهان شب گذشته اوست ، البته به استثناى گناهان كبيره .
ثواب تجديد وضو
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه براى غير نماز وضوى خود را تجديد كند، خداوند هم بدون استغفار توبه او را تجديد مى كند.
ثواب مسواك كردن
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: مسواك كردن دوازده خاصيت دارد: سنت پيغمبر است ، پاك كننده دهان و روشن كننده چشم است ، خداوند را راضى مى كند؛ دندانها را سفيد مى كند؛ از فاسد شدن دندان جلوگيرى مى كند؛ لثه را محكم مى كند؛ ميل غذا مى آورد، بلغم را از بين مى برد؛ حافظه را افزايش مى دهد؛ حسنه را دو برابر مى كند و فرشتگان از آن خوشحال مى شوند.
2. امام باقر عليه السلام فرمودند: مسواك كردن بلغم را از بين برده و عقل را زياد مى كند.
ثواب با وضو خوابيدن
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه با وضو به رختخواب برود، در حالى مى خوابد كه رختخواب او عبادتگاه اوست .
ثواب مضمضه و استنشاق زياد
امام صادق عليه السلام فرمودند: زياد مضمضه و استنشاق كنيد، چون باعث آمرزش شما و رميدن شيطان مى شود.
ثواب شستن سر با خطمى
امام صادق عليه السلام فرمودند: شستن سر با خطمى ، فقر را از بين برده ، روزى را افزايش مى دهد و تعويذ (جلوگيرى امراض و بلاها) است .
ثواب شستن سر با سدر
امام صادق عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله سرش را با سدر مى شستند مى فرمودند: سرهايتان را با برگ سدر بشوييد؛ زيرا تمام فرشتگان مقرب و همه پيامبرانى كه آمده اند، آن را تقديس كرده اند.
كسى كه سرش را با سدر بشويد، خداوند هفتاد روز وسوسه شيطان را از او دور مى كند، و كسى كه خداوند وسوسه شيطان را هفتاد روز از او دور كند، گناه نمى كند و كسى كه گناه نكند، به بهشت مى رود.
ثواب خضاب كردن
1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: يك درهم خرج كردن براى خضاب بالاتر از خرج كردن هزار درهم در راه خداست و چهارده خاصيت دارد: باد گوشها را دفع مى كند، ديد چشم را بهتر مى كند، بيخ بينى را نرم مى كند؛ دهان را خوشبو مى كند، لثه را محكم مى گرداند، بوى بد زير بغل را از بين مى برد، وسوسه شيطان را كم مى كند، باعث خوشحالى فرشتگان ، سرور مومن و خشم كافر مى شود، در قبر زيبايى و عطر او مى باشد، باعث رهايى او بوده و نكير و منكر از او خجالت مى كشند.
2. امام صادق عليه السلام فرمودند: حنا بوى بد را از انسان دور كرده ، آبرو را زياد نموده ؛ دهان را خوشبو ساخته و فرزند را نيكو مى گرداند.
و نيز فرمودند: كسى كه نوره بكشد و سر تا پايش را حنا بمالد، فقر از او دور مى شود.
ثواب هفتاد بار شانه كردن موى صورت
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه هفتاد بار موى صورتش را شانه كند و بداند كه چند بار اين كار را انجام داده است ، تا چهل روز شيطان به او نزديك نمى شود.
ثواب سرمه كشيدن
امام صادق عليه السلام فرمودند: سرمه كشيدن مو را مى روياند، اشك را خشك نموده ، آب دهان را گوارا، و چشم را زيبا مى كند.
ثواب ناخن گرفتن و كوتاه كردن سبيل
1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه در روز شنبه يا پنجشنبه ناخنهايش را بگيرد و سبيلش را كوتاه كند، از دندان درد و چشم درد معاف مى شود.
2. امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه در روز پنج شنبه ناخنهايش را بچيند و يكى را براى روز جمعه باقى بگذارد، خداى عزوجل فقر را از او دور مى گرداند.
3. امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه در هر جمعه ناخنهايش را بگيرد و سبيلش را كوتاه كند و سپس بگويد:بسم الله و بالله و على ملة رسول الله صلى الله عليه و آله ؛ در مقابل مو يا ناخن ، ثواب آزاد كردن بنده اى از فرزندان اسماعيل را به او مى دهند.
ثواب پوشيدن كفش سفيد
سدير صيرفى مى گويد: در حالى كه كفش سفيد پوشيده بودم ، به ديدن امام صادق عليه السلام رفتم . آن حضرت فرمودند: آيا عمدا كفش سفيد پوشيده اى ؟
عرض كردم : فدايت شوم ! نه به خدا.
فرمودند: كسى كه به قصد خريد كفش سفيد وارد بازار شود و كفش سفيد بخرد، آن كفش كهنه نمى شود، مگر اين كه مالى را از جايى به دست مى آورد كه گمان ندارد.
سدير مى افزايد: آن كفش كهنه نشد، تا زمانى كه صد دينار را از جايى كه گمان نداشتم ، به دست آوردم .
ثواب خواندن انا انزلنا براى لباس نو
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه هميشه كفش بپوشد، به بيمارى جذام مبتلا نخواهد شد.
مى گويد: پرسيدم : در زمستان يا تابستان ؟
فرمودند: فرقى ندارد.
ثواب زياد در آينه نگريستن و خدا را بسيار ستايش كردن
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه لباس نوى ببرد و سى و شش بار انا انزلنا فى ليلة القدر را بخواند و هنگامى كه به تنزل الملائكة رسيد كمى آب بردارد و به لباسش بپاشد، سپس دو ركعت نماز بگذارد و دعا كند در دعاى خود بگويد
امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: خداى بزرگ بهشت را براى جوانى قرار داده است كه زياد در آينه نگاه كند و به همين جهت خدا را بسيار ستايش كند.
ثواب وضوى كامل ، نماز خوب و..
امام كاظم از پدرش امام صادق عليه السلام روايت مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه وضوى كامل بگيرد، به خوبى نماز بخواند، زكات مالش را بپردازد، خشم خود را باز دارد، زبانش را حبس كند، از گناهش آمرزش بخواهد و خير خواه اهل بيت پيامبرش باشد، همه حقايق ايمان را به دست آورده و درهاى بهشت براى او باز است .
ثواب گفتن رضيت بالله و...
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه بگويد رضيت بالله ربا و بالاسلام دينا و بمحمد رسولا و باهل بيته اولياء به عهده خداوند است كه در روز قيامت او را راضى كند.
ثواب رفتن به مسجد
امام صادق عليه السلام فرمودند: در (تورات ) نوشته شده است : خانه ها من در زمين مساجد است ؛ پس خوشا به حال بنده اى كه در خانه خود وضو بگيرد، سپس مرا در خانه خودم زيارت كند .
ثواب پياده رفتن به مسجد
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه پياده به مسجد رود، پايش را روى هيچ خشك وترى نمى گذارد، مگر اين كه آن زمين تا زمين هفتم براى او خداوند را تسبيح مى كنند.
ثواب اين كه انسان ، قرآن و خانه او مسجد باشد
امام صادق عليه السلام از پدرش و او از پدرش نقل مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه قرآن سخن او و مسجد و خانه او باشد، خداوند در بهشت براى خانه اى مى سازد.
ثواب وضو گرفتن و آنگاه به مسجد رفتن
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: هنگامى كه زمينيان مشغول گناه شده و كارهاى زشت انجام دهند، خداوند تصميم مى گيرد، آنها را بدون استثنا عذاب كند، ولى وقتى به سالخوردگان مى نگرد كه به سوى نماز قدم برداشت و بچه هاى را مى بيند كه مشغول فراگيرى آن هستند، به آنها ترحم كرده و عذاب را تاخير مى اندازد.
ثواب خواند نمازهاى پنجگانه در وقتشان
امام صادق عليه السلام فرمودند: اى ابان ! اگر كسى اين پنج نماز واجب را به پا دارد و مواظب وقت آنها باشد، روز قيامت در حالى خداوند ديدار مى كند كه پيمانى دارد كه خداوند او را به خاطر آن وارد بهشت مى كند و كسى كه آنها را در وقت خودشان نخواند، اگر خداوند بخواهد مى بخشد و اگر بخواهد عذاب مى كند.
ثواب نمازهاى نافله
امام كاظم عليه السلام فرمودند: نمازهاى نافله مايه تقرب هر مومنى است .
ثواب روشن كردن چراغ در مسجد
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه در يكى از مساجد خداوند عزوجل چراغى روشن كند، فرشتگان و حمل كنندگان عرش ‍ خداوند تا زمانى كه نورى از اين چراغ مسجد باشد، پيوسته براى او استغفار مى كنند.
ثواب نماز در مسجد پيامبر
امام صادق عليه السلام از پدرانش عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: يك نماز در مسجد من نزد خداوند، برابر با ده هزار نماز در ساير مساجد است ، مگر مسجدالحرام ؛ زيرا نماز در آن برابر با صد هزار نماز است .
ثواب نماز بين مسجدالحرام و مسجد رسول خدا
حسن بن على وشاء مى گويد از امام رضا عليه السلام پرسيدم : ثواب نماز در مسجدالحرام و مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله به يك اندازه است ؟
فرمودند: بله و نماز در جايى بين اين دو با هزار نماز برابر است .
ثواب نماز در مسجد كوفه
ابى بصير مى گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام فرمودند: مسجد كوفه مسجد خوبى است . هزار پيامبر و هزار وصى پيامبر در آن نماز خواندند.
از همين مسجد در زمان نوح عليه السلام آب از زمين جوشيد و كشتى نوح نيز در همين مسجد ساخته شد. سمت راست آن خوشنودى خداوند، ميانه آن باغى از باغهاى بهشت و سمت چپ آن مكر است .
پرسيدم منظور از مكر چيست ؟
فرمود: مكر؛ يعنى منازل شيطان .
ثواب نماز در بيت المقدس ، مسجد اعظم ، مسجد قبيله و مسجد بازار
امام صادق عليه السلام از پدرانش عليه السلام نقل مى نمايد كه اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: يك نماز در بيت المقدس هزار نماز است ؛ يك نماز در مسجد اعظم صد نماز است ، و يك نماز در مسجد قبيله بيست و پنج هزار نماز است ، و يك نماز در مسجد بازار دوازده نماز و نماز مرد در خانه اش به تنهايى ، يك نماز است .
ثواب جارو كردن مسجد
امام كاظم عليه السلام نقل مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه در روز پنجشنبه (شب جمعه مسجد را جارو كرده به اندازه سرمه چشمى خاك از آن خود كند خداوند او را مى آمرزد.
ثواب هفت سال اذان گفتن به نيت پاداش خداوند
امام باقر عليه السلام فرمودند: كسى كه هفت سال به نيت پاداش خداوند اذان بگويد، در روز قيامت در حالى مى آيد كه هيچ گناهى ندارد.
ثواب موذن بين اذان و اقامه
اميرالمؤ منين عليه السلام از رسول خدا نقل مى نمايد كه فرمودند: موذن بين اذان و اقامه پاداش شهيد در خون غلتيده در راه خدا را خواهد داشت .
مى گويد: گفتم : اى رسول خدا! در اين صورت هر كسى مى خواهد اذان و اقامه بگويد.
فرمودند: هرگز زمانى خواهد آمد كه اذان اقمه را به ضعيفان خود واگذار مى كنند و در اين حالت اين گوشت ضعيفان است كه خداوند آن را بر آتش ‍ حرام كرده است .
ثواب خواندن نماز با اذان و اقامه
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه با اذان و اقامه نماز بخواند، دو صف از فرشتگان پشت سر او نماز مى خوانند و كسى كه با اقامه و بدون اذان نماز بخواند، پشت سر او يك صف نماز مى خوانند.
راوى مى گويد: عرض كردم : طول هر صف چقدر است ؟
فرمودند: كوتاهترين آن از شرق تا غرب ، و طولانى ترين آن از آسمان تا زمين است .
ثواب خواندن قل هو الله ، انا انزلناه و آية الكرسى در هرركعت نماز مستحب
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه در هر ركعت نماز مستحبى خود قل هو الله احد، انا انزلنا فى ليلة القدر و آية الكرسى را بخواند، خداوند عمل او را بهترين اعمال خواهد دانست ، مگر كسى كه مانند او و بيش از او اين عمل را انجام دهد.
ثواب و فضيلت قنوت
امام صادق عليه السلام از پدرانش و او از ابوذر نقل مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كدام از شما كه قنوتش در سراى دنيا طولانى تر باشد، در توقفگاه روز قيامت راحتى اش طولانى تر خواهد بود.
ثواب كامل به جا آوردن ركوع
سعيد بن جناج مى گويد: در حضور امام باقر عليه السلام در منزل او در مدينه بودم . حضرت عليه السلام بدون اينكه كسى چيزى بگويد فرمودند: كسى كه ركوع خود را كامل به جا آورده ، در قبر وحشتى نخواهد داشت .
ثواب يك سجده
امام صادق عليه السلام از پدرانش عليه السلامنقل مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه يك با سجده كند،بدخاطر اين عمل يك گناه از او مى ريزد و يك درجه بالا مى رود.
ثواب گذاردن كف دستها بر زمين
امام صادق عليه السلام از پدرانش نقل مى كند كه اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: هنگامى كه سجده كرديد، كف دستهايتان را بر زمين بگذاريد، بدان اميد كه در روز قيامت زنجير نشويد.
ثواب طولانى كردن سجده
امام صادق عليه السلام فرمودند: نزديكترين حالتهاى بنده به خداوند، حالت سجده است .
ثواب گفتن اللهم صل على محمد و آل محمد هنگام ركوع ، سجده ، قيام
امام باقر عليه السلام فرمودند: كسى كه در ركوع ، سجده و قيامش بگويد اللهم صل على محمد و آل محمد خداوند بر ايو همانند ثواب ركوع ، سجده ، و قيام را مى نويسد.
ثواب سجده شكر
امام صادق عليه السلام فرمودند: هر مومنى كه براى شكر نعمتى در غير نماز سجده كند، خداوند به خاطر آن ده حسنه نوشته ، ده گناه او را پاك كرده و ده درجه در بهشت او را بالا مى برد.
ثواب نماز
امام صادق عليه السلام فرمودند: اى بنده خدا! نماز واجب را در وقت خود بخوان با حالت كسى كه با آن وداع مى كند و مى ترسد كه پس از اين هيچ گاه موفق به انجام آن نشود. آنگاه ، ديدگانت را متوجه سجده گاهت نما. اگر بدانى كه در سمت راست يا چپ تو كسى هست ، به خوب نماز مى خوانى ، و بدان ، تو در برابر كسى هستى كه تو را مى بيند و تو او را نمى بينى .
ثواب خواندن نماز صبح در اول وقت
رواى مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم : بهترين نماز صبح كدام است ؟
فرمودند: طلوع فجر؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد ان قرآن الفجر كان مشهودا يعنى فرشتگان شب و روز نماز صبح را مى بينند. بنابراين اگر بنده نماز صبح را به هنگام طلوع فجر بخواند، اين نماز دو بار براى او ثبت مى شود: يك بار توسط فرشتگان شب و يك بار توسط فرشتگان روز.
ثواب برترى اول وقت بر آخر وقت
امام صادق عليه السلام فرمودند: برترى اول وقت بر آخر وقت ، مانند برترى آخرت بر دنياست .
ثواب خواندن نمازهاى واجب در اول وقت
امام كاظم عليه السلام فرمودند: نمازهاى واجبى كه در اول وقت خود با آداب و شرايط خوانده شوند، خوشبوتر و با طراوت تر از شاخه درخت (مورد) است ، هنگامى كه از درخت خود جدا مى شود. بنابراين ، نمازهايتان را در اول وقت بخوانيد.
ثواب شكسته خواندن نماز در سفر
اميرالمؤ منين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت نموده است كه فرمودند: بهترين شما كسانى هستند كه در سفر نمازهاى خود را شكسته خوانده و روزه نمى گيرند.
ثواب خواندن نماز جمعه براى مسافر
امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى نمايد كه فرمودند: هر مسافرى كه نماز جمعه را از روى ميل به آن و دوست داشتن بخواند، خداوند پاداش ‍ نماز جمعه صد غير مسافر را به او عطا مى فرمايد.
ثواب نماز جماعت
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: همانا نماز جماعت ، بيست و سه درجه بالاتر از نماز فرادى است و بيست و پنج نماز مى باشد.
2. راوى مى گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كدام از شما كه روز جمعه را درك كرديد، نبايد غير از عبادت كار ديگرى انجام دهيد، زيرا به درستى كه در آن روز بندگان آمرزيده شده و رحمت فرود مى آيد.
ثواب برخاستن براى نماز
امام صادق عليه السلام فرمودند: هيچ بنده اى از شيعيان ما به نماز بر نمى خيزد، مگر اين كه فرشتگانى به شماره مخالفين او دورش را گرفته و پشت سرش نماز خوانده و براى او دعا مى كنند تا نمازش تمام شود.
ثواب صلوات بر پيامبر و آل او عليه السلام در روز جمعه پس از نماز عصر
امام باقر عليه السلام فرمودند: هنگامى كه در روز جمعه نماز عصر را خواندى ، بگو،اللهم صل على محمد و آل محمد الاوصياء المرضيين بافضل صلواتك و بارك عليهم بافضل بركاتك و السلام عليهم و على ارواحهم و اجسادهم و رحمة الله و بركاته
همانند كسى كه بعد از نماز عصر اين صلوات را بفرستد، خداوند صد هزار حسنه براى او نوشته ، صد هزار گناه او را پاك كرده ، به واسطه آن صد هزار حاجت او را برآورده نموده و صد درجه براى او مى نويسد.
ثواب خواندن سوره حمد و هفت با قل هوالله احد و هفت بار معوذتين و آيتالكرسى و آيه سخره و آخر سوره برائت پس از نماز جمعه
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه بعد از نماز جمعه هنگامى كه سلام مى دهد، حمد را يك بار، قل هو الله را هفت بار، قل اعوذ برب الفلق را هفت بار، قل اعوذ برب الناس را هفت بار و آية الكرسى ، آيه سخره 1 و آخر سوره توبه لقد جاءكم رسول من انفسكم ... را بخواند، كفاره گناهان او از آن جمعه تا جمعه ديگر خواهد بود.
برترى جمعه هاى ماه رمضان بر ساير جمعه ها
امام باقر عليه السلام مى فرمود: همانا و بدون شك جمعه هاى ماه رمضان ، برتر از جمعه هاى ساير ماه هاست ؛ همان گونه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله برتر از ساير رسولان است و ماه رمضان برتر از ساير ماه ها است .
ثواب نماز كسى كه عطر بزند
امام صادق عليه السلام فرمودند: دو ركعت نمازى كه شخص عطر زده بخواند، برتر از هفتاد ركعت نمازى است كه شخص عطر نزده بخواند.
ثواب نماز متاهل
امام صادق عليه السلام فرمودند؛ دو ركعت نمازى كه متاهل مى خواند ، برتر از هفتاد ركعت نماز است كه مجرد مى خواند.
ثواب خواندن چهار ركعت نماز و قرائت پنجاه بارقل هو الله احد در هر ركعت آن
راوى مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: هر كس كه چهار ركعت نماز بگذارد و در هر ركعت پنجاه بار قل هو الله بخواند، سلام نماز را نمى دهد، مگر اين كه گناهى كه بين او و خداى متعال باشد، آمرزيده شود.
ثواب خواندن نماز جعفر بن ابيطالب عليه السلام
راوى مى گويد: از امام كاظم عليه السلام پرسيدم كسى كه نماز جعفر را بخواند، چه ثوابى دارد؟
فرمودند: اگر گناهان او مانند شنهاى انبوه و كف دريا باشد، خداوند آنها را مى آمرزد.
گفتم : اين ثواب براى ماست ؟
فرمود: پس براى كيست ! اين ثواب مخصوص شماست .
گفتم : در اين نماز چه سوره اى بخوانم ؟
فرمودند: سوره اذا زلزلت ، اذا جاء نصرالله انا انزلناه فى ليلة قدر و قل هوالله احد را بخوان .
ثواب خواندن نماز شب
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: نماز شب بخوانيد كه روش پيامبر شما، عادت صالحان قبل از شما و از بين برنده بيماريهاى بدن شماست .
2. راوى مى گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام فرمودند: ممكن است بنده اى شبانگاه از خواب برخيزد، در حالى كه (از شدت خواب آلودگى ) چانه اش روى سينه اش افتاده و به چپ و راست مايل مى شود . در چنين حالى بدون اشك و ترديد خداوند به درهاى زمين و آسمان دستور مى دهد و آنها براى او گشوده مى گردند. سپس به فرشتگان مى گويد: به بنده من بنگريد كه به خاطر تقرب به من و به خاطر عملى كه آن را بر او واجب نكرده ام ، چه سختيهايى را تحمل مى كند و اميدوار به سه چيز از جانب من مى باشد؛ گناهى كه آن را ببخشم ؛ توبه جديدى كه نصيب او سازم ، يا روزى او را زياد كنم . من نيز شما فرشتگانم را گواه مى گيرم كه همه آنها را به او عطا نمودم .
3. امام صادق عليه السلام فرمودند: نماز شب ، چهره را نيكو، اخلاق را خوب ، بدن را خوشبو، روزى را زياد، و قرض را ادا نموده ، و غصه را از بين برده و چشم را جلا مى دهد.
4. امام صادق عليه السلام فرمودند: ممكن است مردى دروغ بگويد و بدون ترديد به خاطر همين از رزق خود محروم مى شود.
عرض كردم : چگونه از رزق محروم مى شود؟
فرمودند: ابتدا از نماز شب محروم مى شود و هنگامى كه از نماز شب محروم شد، از روزى محروم مى شود.
ثواب خواندن نماز دو ركعت نماز و فهم آنچه در آن مى گويد
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه دو ركعت نماز بخواند در حالى كه بداند در آن چه مى گويد: در حالى كه سلام نماز را مى دهد كه بين او و خداوند گناهى نيست ، مگر اين كه آن را براى او مى آمرزد.
ثواب نافله خواندن ساعت در ساعت غفلت
امام صادق عليه السلام از پدرش و او از پدرانش عليه السلام نقل نموده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: در ساعت غفلت ، نماز نافله بخوانيد؛ گر چه دو ركعت ساده باشد؛ زيرا با اين كار به سراى كرامت (بهشت ) مى رسيد .
كسى گفت : يا رسول الله ، ساعت غفلت كدام است ؟
فرمودند: بين مغرب و عشا.
ثواب يازده بار قل هو الله احد خواندن پس از نماز صبح
امام كاظم عليه السلام از پدرش عليه السلام از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل نموده كه
ثواب تعقيبات نماز
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه نماز مغرب را بخوانيد، سپس ‍ تعقيبات نماز را بگوييد و تا زمانى كه دو ركعت نماز بخواند حرفى نزند، نمازش در دفتر فرشتگان مقرب نوشته مى شود و اگر چهار ركعت نماز بخواند، حج پاكيزه از گناهى بر او نوشته مى شود.
2. امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: خداى متعال مى فرمايند: اى پسر آدم ! بعد از بامداد و پس از شب ساعتى ذكر مرا بگو تا حاجتهاى مهم تو را بر آورده سازم .
ثواب جدا كردن زكات و قرار دادن آن در محل خود
1. امام كاظم عليه السلام فرمودند: كسى كه زكات مال خود را به طور كامل جدا كند و آن را در جاى خود قرار دهد، از او سوال نخواهد شد كه مالت را از كجا به دست آورده اى .
2. راوى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: اموال خود را با زكات حفظ كنيد و بيمارانتان را با صدقه مداوا نماييد؛ زيرا هيچ مالى در خشكى و دريا از بين نرفته است ، مگر به خاطر نپرداختن زكات .
ثواب حج و عمره
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: همانا بدون شك و ترديد خداوند، حاجى ، خانواده و خويشان او و كسانى را كه او در باقيمانده ماه ذى حجه و ماههاى محرم ، صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الآخر براى آنان استغفار كند، مى آمرزد.
2. امام صادق عليه السلام از پدرانش عليه السلام نقل مى نمايد كه رسول خدا فرمودند: همانا هنگامى كه حاجى شروع به تهيه لوازم سفر مى كند، چيزى را بر نمى دارد، و نمى گذارد؛ مگر اين كه خداوند براى او ده حسنه نوشته ، ده تا گناه او را پاك نموده و ده درجه او را بالا مى برد، و هنگامى كه سوار بر شتر خود مى شود، قدمى بر نمى دارد و نمى گذارد، مگر اين كه خداوند ماند اينها را براى او مى نويسد.
آنگاه كه خانه خدا را طواف كند، از گناهان خود خارج مى شود.
و زمانى كه سعى بين صفا و مروه را انجام دهد، از گناهان خود خارج مى شود.
و وقتى كه وقوف به عرفات كند، از گناهان خود خارج مى گردد.
و زمانى كه وقوف به مشعر را انجام دهد، از گناهان خود خارج مى شود .
و آنگاه كه رمى جمرات كند، از گناهان خود خارج مى شود.
و همين طور رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين و چنان ( بقيه اعمال حج را شمرد) كه همه آنها او را از گناهان بيرون مى برد.
سپس فرمودند: تو كجا مى توانى به آنچه حاجى مى رسد، برسى ؟!
3. راوى مى گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: هنگامى كه حاجى وارد مكه شد، خداوند عزوجل دو فرشته را وكيل مى كند كه براى او طواف ، نماز و سعى اش را بنويسد و هنگامى كه در عرفه توقف كند، بر شانه راست او زده ، و سپس مى گويد: گذشته ها گذشته است ( گناهان گذشته بخشيده شد)؛ بنگر كه در آينده چگونه خواهى بود.
4. امام صادق عليه السلام فرمودند: هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به عرفات مى رفت ، صحرانشينى در بيابان با او ملاقات كرد و گفت : اى رسول خدا! همانا براى انجام حج آمدم ، ولى مانعى پيش آمد، من ثروتمند هستم ، دستور بفرماييد، با مالم كارى انجام دهم كه به آنچه كه حاجى رسيده است ، برسم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله به كوفه ابوقيس نگاه نموده و فرمودند: بدون شك اگر به اندازه كوه ابوقيس طلاى سرخ داشتى و آن را در راه خداى خرج مى كردى ، به آنچه كه حاجى رسيده است ، نمى رسيدى .
5. امام صادق عليه السلام فرمودند: حاجيها در بازگشت سه دسته هستند: عده اى از آتش نجات مى يابند، عده اى از گناهان خود خارج مى گردند؛ همانند روزى كه از مادر متولد شده اند؛ و عده اى خانواده و مالشان محفوظ مى ماند و اين كمترين بهره اى است كه حاجيها مى برند.
6. امام صادق عليه السلام فرمودند: خداى تبارك و تعالى صد و بيست رحمت در اطراف كعبه دارد: شصت تاى آن براى طواف كنندگان ، چهل تاى آن براى نمازگزاران و بيست تاى آن براى تماشاگران است .
7. راوى مى گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم : خداوند چه معامله اى با حاجيها مى كند؟
فرمودند: به خدا سوگند، همه آنها را بدون استثنا مى آمرزد.
ثواب ديدن حاجى و مصافحه با او
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه حاجى را ببيند و با او مصافحه كند، مانند كسى است كه استعلام حجر نموده باشد ( حجرالاسود را لمس ‍ كرده يا بوسيده باشد).
ثواب روزه دار
1. امام صادق عليه السلام از پدرانش عليه السلام نقل مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: روزه دار در عبادت خدا به سر مى برد، گرچه در رختخواب خوابيده باشد البته تا زمانى كه از مسلمانى غيبت نكند.
2.امام كاظم عليه السلام فرمودند: هنگام ظهر بخوابيد؛ همانا خداوند در خواب به روزه دار آب و غذا مى خوراند.
ثواب ناسزا شنيدن در حال روزه و گفتن من روزه دارم ؛ سلام عليك
1. امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: بنده اى نيست كه روزه بگيرد و ناسزا بشنود و بگويد: من روزه دارم سلام عليك ، مگر اين كه پروردگار متعال به فرشتگانش مى فرمايد: بنده ام ، از شر بنده ام به روزه پناهنده شد و از آن كمك خواست ، شما نيز او را از آتشم پناه داده و وارد بهشتم نماييد.
ثواب يك روز روزه در راه خداى عزوجل
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه يك روز در راه خدا روزه بگيرد، مانند اين است كه يك سال روزه گرفته است .
ثواب يك روز روزه در گرما با تشنگى زياد
امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كسى كه يك روز در گرما روزه بگيرد و تشنه شود، خداى عزوجل هزار فرشته را وكيل مى كند كه دست به صورت او بكشند و او را مژده دهند.
و زمانى كه افطار كند، خداى متعال مى فرمايد، چقدر خوشبو هستى . فرشتگانم ! گواه باشيد كه من قطعا او را آمرزيدم .
ثواب به پايان بردن عمر با يك روز روزه مستحبى
امام باقر عليه السلام فرمودند: كسى كه در پايان عمر آخرين عمل او يك روز روزه مستحبى باشد، وارد بهشت مى شود.
ثواب عطر زدن روزه دار در اول روز
امام صادق عليه السلام فرمودند: روزه دارى كه در اول روز عطر بزند، عقلش را از دست نمى دهد.
ثواب روزه رجب
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: همانا نوح در روز اول رجب سوار كشتى شد و به همراهان خود دستور داد كه اين روز را روزه بگيرند.
و فرمود: هر كس اين روزه را روزه بگيرد، جهنم به اندازه دورى مسافت يك سال از او دور خواهد شد كسى كه هفت روز روزه بگيرد، درهاى هفتگانه جهنم بر وى بسته خواهد شد و كسى كه هشت روز روزه بگيرد، درهاى هشتگانه بهشت براى او باز مى شود و كسى كه پانزده روز روزه بگيرد، حاجتش داده خواهد شد و كسى كه بيشتر روزه بگيرد، خداى عزوجل ثواب بيشتر به او عنايت مى فرمايد.
2. امام كاظم عليه السلام فرمودند: رجب ماه بزرگى است كه خداوند حسنات را در آن دو برابر نموده و گناهان را در آن پاك مى كند. كسى كه يك روز از رجب را روزه بگيرد، جهنم به اندازه مسافت صد سال از او دور خواهد شد و كسى كه سه روز را روزه بگيرد، بهشت براى او واجب مى شود.
ثواب روزه شعبان
1. راوى مى گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: كسى كه اولين روز شعبان را روزه بگيرد، حتما بهشت براى او لازم خواهد شد.
و كسى كه دو روز روزه بگيرد، خداوند در هر روز و شب در سراى دنيا به او نگاه مى نمايد و در بهشت نيز به اين نگاه ادامه مى دهد.
و كسى كه سه روز را روزه بگيرد، هر روز خداوند را در عرش بهشتيش ‍ زيارت خواهد نمود. (چون خداوند جسم نيست ، شايد مراد ديدار خداوند با ديده دل يا ديدار اولياى او باشد)
2. امام صادق عليه السلام نقل مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: شعبان ماه من و رمضان ماه خدا و بهار آن فقر است ، و خداوند عيد قربان را فقط براى سير شدن فقران شما از گوشت قرار داد، پس به آنها گوشت قربانى بدهيد.
3. امام باقر عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله شعبان و ماه رمضان را روزه مى گرفت و روزه ( اين دو ماه را به يكديگر وصل مى نمودند ولى مردم را نهى مى كرد كه اين دو ماه را به يكديگر وصل نمايند و مى فرمودند: اين دو، دو ماه خداوند هستند و اين دو كفاره گناهان قبل و بعد از اين دو ماه است .
برترى ماه رمضان و ثواب روزه آن
1. امام باقر عليه السلام به جابر فرمودند: اى جابر! كسى كه به ماه رمضان برسد و روز آن را روزه گرفته ، پاره اى از شبش را عبادت كندت فرج و زبان خود را حفظ كرده ، چشمش را از حرام بپوشاند و از آزار مردم بپرهيزد، همانند روزى كه از مادر متولد شده است ، گناهان بيرون مى رود.
جابر مى گويد: گفتم : فدايت گردم ، چه حديث خوبى !
حضرت فرمودند: و چه شرط سختى !
2. امام باقر عليه السلام فرمودند: همانا هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از عرفات بازگشته و رهسپار منى بود، وارد مسجد شد. مردم گرد او جمع شده و در باره ليلة القدر از او سوال كردند. حضرت در آنجا سخنرانى نموده و پس از ثناى الهى فرمودند: هر كدام از شما كه درباره شب قدر از آن من سوال كنيد، آن را از شما پنهان نمى كنم . چون همانان من نيز آن را نمى دانم . اى مردم ! بدانيد همانا هر كسى با صلح و سلامت به ماه رمضان برسد و روزش را روزه گرفته ، مقدارى از شبش را عبادت كند، مراقب نمازش باشد و به نماز جمعه اش و نماز عيد فطر برود، قطعا شب قدر را درك كرده و به جايزه پروردگار دست يافته است .
راوى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: به خدا سوگند به جوايزى رسيده است كه مانند جوايز بندگان نيست .
3. امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگاميكه ماه رمضان فرا رسيد؛ يعنى سه روز كه از شعبان باقى بود، به بلال فرمودند: در ميان مردم جار بزن .
هنگامى كه مردم جمع شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله بالاى منبر رفته و خدا را حمد و ثنا گفته ، سپس فرمودند: اى مردم ! همانا اين ماه فرا رسيد؛ ماهى كه سرور اين ماههاست ؛ شبى در آن است كه از هزار ماه بهتر است ، درهاى جهنم در آن بسته است و درهاى بهشت در آن گشوده مى گردد، كسى كه آن را درك كند و آمرزيده نشود ، خداوند او را از خود دور كند؛ و كسى كه پدر و مادر خود را درك كند و آمرزيده نشود، خداوند او را از خود دور كند؛ و كسى كه من نزد او ذكر شوم و بر من صلوات نفرستد، خداوند عزوجل او را از خود دور مى كند.
4. امام باقر عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله در آخرين جمعه شعبان سخنرانى نموده و پس از حمد و ثناى خداوند فرمودند: اى مردم ! نزديك است كه ماهى فرا برسد كه در آن شبى است كه بهتر از هزار ماه و آن ماه ماه رمضان است ، خداوند روزه آن را واجب نموده و عبادت يك شب را با نمازى مستحب مانند عبادت هفتاد شب با نمازى مستحب در ساير ماهها قرار داده است . پاداش كسى را كه در اين ماه مبادرت به عمل خير و نيك مستحبى بنمايد، مانند پاداش كسى قرار داده است كه واجبى از واجبات خداى عزوجل را به جا آورد، و كسى كه واجبى از واجبات خداوند را به جا آورد، مانند كسى است كه هفتاد واجب را در ساير ماهها به جا آورد و آن ماه صبر است . و همانا ثواب صبر بهشت است و آن ماه مواسات است . و آن ماهى است كه خداوند در آن رزق مؤ منين را افزايش ‍ مى دهد. كسى كه به مومن روزه دارى در آن افطار بدهد، به خاطر اين عمل پاداش آزادى يك بنده و آمرزش گناهان گذشته اش را خواهد داشت .
عرضه داشتند: اى رسول خدا! همه ما توانايى افطارى دادن به روزه دار را نداريم .
آن حضرت عليه السلام فرمودند: همانا خداوند كريم است ، به كسى هم كه جز بر مقدارى شير مخلوط با آن كه روزه دارى به آن افطار كند يا آب گوارايى يا چند دانه خرماى ريز توانايى ندارد و نمى تواند بيش از اين بدهد، نيز اين ثواب را عنايت مى فرمايند. و كسى كه در آن بر بنده خود آسان گيرد، خداى عزوجل نيز در حساب از او آسان گيرد.
و آن شهرى است كه اولش رحمت ، وسطش آمرزش و آخرش اجابت و آزادى از آتش است . و در آن شما از چهار چيز بى نيازى نيستند: دو چيز كه خداوند را با آن راضى مى كنيد، و دو چيز است كه شما به هيچ وجه از آن بى نياز نيستند.
دو چيزى كه خداوند را با آن راضى مى كنيد، گواهى به اين است كه هيچ خدايى جز خداى يگانه نيست و همانا من رسول خداوند هستم . دو چيزى كه شما به هيچ وجه از آن بى نياز نيستيد، اين است كه حاجتهاى خود و بهشت را از خداوند خواسته ، از خدا عافيت (تندرستى ) را بخواهيد و از جهنم به او پناه ببريد.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آثار عظمت و قدرت خداوند
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

آثار عظمت و قدرت خداوند

خدا در قرآن

خداوند متعال پديد آورنده تمام جهان هستى است،و آثار عظمت و علم و قدرت او در جبين تمامى موجودات جهان،آشكار و هويداست،در درون وجود ما،در عالم جانداران و گياهان،در ستارگان آسمان،و عوالم بالا و در همه جا نمايان است.

ما معتقديم:هر چه در اسرار موجودات اين جهان بيشتر انديشه كنيم به عظمت ذات پاك او و وسعت علم و قدرتش آگاهتر مى‏شويم و با پيشرفت علم و دانش بشرى هر روز درهاى تازه‏اى از علم و حكمت او به روى ما گشوده مى‏شود،و ابعاد انديشه ما را گسترش بيشترى مى‏دهد و اين تفكر سرچشمه عشق روز افزون ما نسبت‏به او خواهد شد و هر لحظه ما را به آن ذات مقدس نزديك و نزديكتر مى‏سازد و در نور جلال و جمال او فرو مى‏برد.

قرآن مجيد مى‏گويد:

«و فى الارض آيات للموقنين×و فى انفسكم افلا تبصرون‏»،و در زمين آياتى براى جويندگان يقين است و در وجود خود شما (نيز آياتى است) آيا نمى‏بينيد؟». (2)

ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولى الالباب×الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا ،مسلما در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و رفت‏شب و روز،نشانه‏هاى (روشنى) براى خردمندان است-همانها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و آن گاه كه بر پهلو خوابيده‏اند ياد مى‏كنند،و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مى‏انديشند (و مى‏گويند:) بار الها!هرگز اينها را بيهوده نيافريده‏اى!». (3)

بخشى از صفات جمال و جلال خداوى سبحان ذات پاك خداوند از هر عيب و نقص پاك و منزه است و آراسته به تمام كمالات مى‏باشد بلكه او كمال مطلق،و مطلق كمال است و به تعبير ديگر هر كمال و زيبايى در اين جهان است از ذات پاك او سرچشمه گرفته.

هو الله الذى لا اله هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون×هو الله الخالق البارئ المصور له الاسماء الحسنى يسبح له ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم ،او خدايى است كه معبودى جز او نيست،حاكم و مالك اصلى اوست،از هر عيب پاك و منزه است،به كسى ستم نمى‏كند،امنيت‏بخش است،مراقب همه چيز است،قدرتمندى شكست ناپذير است كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى‏كند،او شايسته عظمت است،و منزه است از آنچه همتاى او قرار مى‏دهند-او خداوندى است‏خالق، آفريننده‏اى بى سابقه،و صورتگرى (بى نظير) ،براى او نامهاى نيك (و هر گونه صفات كمال) است،آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مى‏گويند و او عزيز و حكيم است‏». (4)

و اين بخشى از صفات جمال و جلال اوست.

ذات پاك خداوند نا متناهى است

او وجودى است‏بى نهايت از هر نظر:از نظر علم و قدرت،حيات ابديت و ازليت و به همين دليل در زمان و مكان نمى‏گنجد،چرا كه زمان و مكان هر چه باشد محدود است،ولى در عين حال همه جا و در هر زمان حضور دارد چرا كه فوق زمان و مكان است.

و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله و هو الحكيم العلى ،او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود،و او حكيم و عليم است‏». (5)

و هو معكم اينما كنتم و الله بما تعملون بصير ،او با شماست هر جا كه باشيد و خداوند سبت‏به آنچه انجام مى‏دهيد بيناست‏». (6)

آرى او به ما از ما نزديكتر است،او در درون جان ماست و او در همه جاست،و در عين حال مكانى ندارد: و نحن اقرب اليه من حبل الوريد ،و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم،»! (7)

هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى‏ء عليم ،اوست آغاز و پايان،و پيدا و پنهان و او به هر چيز داناست‏». (8)

بنابر اين اگر در آياتى از قرآن مى‏خوانيم: ذو العرش المجيد ،او صاحب عرش و داراى مجد و عظمت است‏». (9) عرش در اين جا به معناى تخت‏بلند شاهانه نيست) و نيز اگر در آيه ديگر مى‏خوانيم:

الرحمن على العرش استوى ،خداوند رحمان بر عرش قرار دارد». (10)

هرگز به اين معنى نيست كه او مكان خاصى دارد،بلكه حاكميت او را بر تمام عالم ماده و جهان ماوراء طبيعت ثابت مى‏كند.چرا كه اگر براى او مكان خاصى قائل شويم او را محدود كرده‏ايم و صفات مخلوقات را براى او ثابت نموده،و او را مانند ساير اشياء دانسته‏ايم،در حالى كه ليس كمثله شى‏ء ،هيچ چيز همانند او نيست‏». (11)

و لم يكن له كفوا احد ،براى او هيچ گونه شبيه و مانندى وجود ندارد». (12)

خداى سبحان جسم نيست و هر گز ديده نمى‏شود

خداوند هرگز با چشم ديده نمى‏شود،چرا كه رؤيت‏با چشم به معنى جسم بودن و مكان و محل و رنگ و شكل و جهت داشتن است،و اينها همه صفات مخلوقات است،و خداوند برتر از آن است كه صفات مخلوقات داشته باشد.

بنابراين اعتقاد به رؤيت‏خداوند يك نوع آلودگى به شرك است:

لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير ،چشمها او را نمى‏بينند ولى او همه چشمها را مى‏بيند و او بخشنده و آگاه است‏». (13)

به همين دليل هنگامى كه بهانه جويان بنى اسرائيل از موسى (ع) تقاضاى رؤيت‏خدا كردند و گفتند: لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة ،هرگز به تو ايمان نمى‏آوريم تا خدا را آشكارا ببينيم! » (14) موسى آنها را به كوه طور برد و تقاضاى آنها را تكرار نمود،و از سوى خداوند چنين پاسخ شنيد: لن ترانى و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى فلما تجلى ربه للجبل دكا و خر موسى صعقا فلما افاق قال سبحانك تبت اليك و انا اول المؤمنين ،هرگز مرا نخواهى ديد ولى به كوه نگاه كن اگر در جاى خود ثابت ماند مرا خواهى ديد و چون پروردگارش بر كوه جلوه كرد،آن را همسان خاك نمود،و موسى مدهوش بر زمين افتاد، هنگامى كه به هوش آمد عرض كرد:خداوندا!منزهى از اين كه با چشم ديده شوى،من به سوى تو باز مى‏گردم و من نخستين مؤمنانم‏». (15) و با اين جريان ثابت‏شد كه خداوند هرگز قابل رؤيت نيست.

ما معتقديم:اگر در بعضى از آيات يا روايات اسلامى سخن از رؤيت پروردگار به ميان آمده منظور رؤيت‏با چشم دل و شهود باطن است،چرا كه هميشه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى‏كنند (القرآن يفسر بعضه بعضا) . (16)

اضافه بر اين على (ع) در پاسخ كسى كه از حضرتش پرسيد:«يا امير المؤمنين هل رايت ربك، اى امير مؤمنان!آيا هرگز خداى خود را ديده‏اى؟»فرمود:«ااعبد ما لا ارى،آيا كسى را كه نديده‏ام پرستش كنم؟»

سپس افزود:«لا تدركه العيون بمشاهدة العيان،و لكن تدركه القلوب بحقايق الايمان،چشمها هرگز او را آشكارا نمى‏بيند اما دلها با نيروى ايمان وى را درك مى‏كنند». (17)

ما معتقديم:صفات مخلوقات را براى خدا قائل شدن از جمله اعتقاد به مكان و جهت و جسميت و مشاهده و رؤيت،سبب دور افتادن از معرفت‏خداوند و آلوده شدن به شرك است، آرى او برتر از همه ممكنات و صفات آنهاست و چيزى همانند او نمى‏باشد. از مهمترين مسائل درباره معرفة الله،معرفت مساله توحيد،و يگانگى ذات پاك اوست،در واقع توحيد تنها يكى از اصول دين نيست،بلكه روح و خمير مايه تمام عقايد اسلامى است،و با صراحت مى‏توان گفت: اصول و فروع اسلام در توحيد شكل مى‏گيرد،همه جا سخن از توحيد و يگانگى است،وحدت ذات پاك و توحيد صفات و افعال خدا و در تفسيرى ديگر وحدت دعوت انبياء،وحدت دين و آيين الهى،وحدت قبله و كتاب آسمانى ما،وحدت احكام و قوانين الهى درباره تمام افراد بشر، و بالاخره وحدت صفوف مسلمين،و نيز وحدت يوم المعاد.

به همين دليل قرآن مجيد هر گونه انحراف از توحيد الهى و گرايش به شرك را،گناهى نابخشودنى مى‏شمرد: ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما ،خداوند (هرگز) شرك را نمى‏بخشد،و پايين‏تر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى‏بخشد،و آن كس كه براى خدا همتايى قرار دهد گناه بزرگى مرتكب شده است‏». (18)

و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين ،به تو و همه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى تمام اعمالت تباه مى‏گردد،و از زيانكاران خواهى بود». (19)

-شاخه‏هاى توحيد

ما معتقديم:توحيد شاخه‏هاى زيادى دارد كه از همه مهمتر شاخه‏هاى چهار گانه زير است:

الف:توحيد ذات

يعنى ذات پاك او يگانه است و هيچ شبيه و نظير و مانندى ندارد.

ب:توحيد صفات

يعنى صفات علم و قدرت و ازليت و ابديت و...همه در ذات او جمع است و عين ذات يگانه اوست.نه مانند مخلوقات كه صفات آنها از يكديگر جدا،و از ذات آنها نيز جداست،البته عينيت ذات خداوند با صفات او نياز به دقت و ظرافت فكرى دارد.

ج:توحيد افعال

يعنى هر فعل و حركت و هر اثرى كه در جهان هستى است همه از اراده و مشيت‏خدا سرچشمه مى‏گيرد: الله خالق كل شى‏ء و هو على كل شى‏ء وكيل ،خداوند آفريننده همه چيز، و حافظ و ناظر بر همه اشياست‏». (20)

له مقاليد السموات و الارض ،كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست (و در دست قدرت او مى‏باشد) ». (21) آرى‏«لا مؤثر فى الوجود الا الله ،هيچ مؤثرى در جهان هستى،جز ذات پاك خداوند وجود ندارد».

ولى اين سخن به آن معنى نيست كه ما در اعمال خود مجبوريم،بلكه به عكس ما در اراده و تصميم گيريهاى خود آزاد هستيم انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا ،ما او (انسان) را هدايت كرديم (و راه را به او نشان داديم) خواه شاكر باشد (و بپذيرد) يا كفران كند (و سر باز زند) . (22)

و ان ليس للانسان الا ما سعى ،و براى انسان بهره‏اى جز سعى و كوشش او نيست‏». (23)

اين آيات قرآنى با صراحت نشان مى‏دهد كه انسان داراى آزادى اراده است،ولى چون آزادى اراده و قدرت بر انجام كارها را خداوند به ما داده است،اعمال ما مستند به اوست‏بى آنكه از مسؤوليت ما در برابر كارهايمان بكاهد-دقت كنيد.

آرى او اراده كرده است كه ما اعمال خود را با آزادى انجام دهيم تا از اين طريق ما را آزمايش كند و در طريق تكامل پيش ببرد،چرا كه تنها با آزادى اراده و پيمودن راه اطاعت‏خدا با اختيار،تكامل انسانها صورت مى‏گيرد،زيرا اعمال جبرى و خارج از اختيار نه دليل خوبى كسى است و نه نشانه بدى او!

اصولا اگر ما در اعمالمان مجبور بوديم،نه بعثت انبياء و نازل شدن كتب آسمانى مفهوم داشت،و نه تكاليف دينى و تعليم و تربيت،همچنين پاداش و كيفر الهى نيز نامفهوم و خالى از محتوا مى‏شد. اين همان چيزى است كه ما از مكتب ائمه اهل بيت-عليهم السلام-نيز آموخته‏ايم كه به ما فرموده‏اند:نه جبر مطلق صحيح است و نه تفويض و واگذارى مطلق،بلكه چيزى در ميان اين دو است:«لا جبر و لا تفويض و لكن امر بين امرين‏». (24)

د:توحيد عبادت

يعنى،عبادت مخصوص خداست و هيچ معبودى جز ذات پاك او وجود ندارد،اين شاخه توحيد از مهمترين شاخه‏هاى آن محسوب مى‏شود،و پيامبران الهى بيشتر روى آن تكيه كرده‏اند: و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء...و ذلك دين القيمة ،به آنها (پيامبران) جز اين دستورى داده نشد كه تنها خدا را بپرستند،و دين خود را براى او خالص كنند و از شرك به توحيد باز گردند...و اين است آيين پايدار الهى‏»! (25)

براى پيمودن مراحل تكامل اخلاق و عرفان،توحيد از اين هم عميقتر مى‏شود و به جايى مى‏رسد كه انسان بايد تنها به خدا دل ببندد،در همه جا او را بطلبد و جز به او نينديشد و چيزى او را از خدا به خود مشغول نسازد:«كلما شغلك عن الله فهو صنمك،هر چيز تو را به خود مشغول سازد و از خدا دور كند،بت توست‏».

ما معتقديم:شاخه‏هاى توحيد منحصر به اين چهار شاخه نيست،بلكه توحيد مالكيت (يعنى همه چيز از آن خداست) لله ما فى السموات و ما فى الارض (26) و توحيد حاكميت‏يعنى قانون تنها قانون خداست و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون (27) همه از شاخه‏هاى توحيد است.

7-توحيد افعالى و معجزات پيامبران

اصل توحيد افعالى اين حقيقت را تاكيد مى‏كند كه خارق عادات عظيم و معجزاتى كه از پيامبران الهى صادر مى‏شده همه به‏«اذن الله‏»بوده است،چنانكه قرآن مجيد درباره حضرت مسيح (ع) مى‏گويد: و تبرئ الاكمه و الابرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى ،كور مادر زاد و مبتلا به بيمارى (غير قابل علاج) پيسى را به اذن من شفا مى‏دادى!و مردگان را به فرمان من زنده مى‏كردى!» (28)

و درباره يكى از وزراى سليمان مى‏فرمايد: قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى ،كسى كه دانشى از كتاب آسمانى نزد او بود گفت:پيش از آن كه چشم بر هم زنى،من آن را (تخت ملكه سبا را) نزد تو خواهم آورد و هنگامى كه (سليمان) آن را نزد خود ثابت و مستقر ديد،گفت:اين از فضل (و اراده) پروردگار من است‏». (29)

بنابر اين نسبت دادن شفاى بيماران غير قابل علاج و زنده كردن مردگان به حضرت مسيح (ع) ،به اذن و فرمان خدا،كه صريحا در قرآن آمده،عين توحيد است.

8-فرشتگان خدا

ما به وجود فرشتگان الهى معتقديم كه هر كدام ماموريت‏خاصى دارند،بعضى مامور ابلاغ وحى به انبيا (30) بوده‏اند.

و گروهى مامور حفظ اعمال انسانها. (31)

و گروهى مامور قبض ارواح. (32)

و گروهى مامور كمك به مؤمنان با استقامت. (33)

و گروهى امدادگران نسبت‏به مؤمنان در جنگها هستند. (34)

و گروهى مامور مجازات اقوام سركشند (35) و ماموريتهاى مهم ديگرى در نظام جهان آفرينش دارند.

بى شك چون همه اين ماموريتها به اذن و فرمان خدا و به حول و قوه الهى است هيچ منافاتى با اصل توحيد افعالى و توحيد ربوبيت ندارد،بلكه تاكيدى بر آن است.

ضمنا از اين جا روشن مى‏شود كه مساله شفاعت پيامبران و معصومان و فرشتگان چون به اذن خداست،عين توحيد است ما من شفيع الا من بعد اذنه ،هيچ شفاعت كننده‏اى جز با اذن او نيست‏». (36)

شرح بيشتر درباره اين مساله و مساله توسل را در مبحث نبوت انبياء خواهيم داشت.

9-عبادت مخصوص اوست

ما معتقديم:عبادت مخصوص ذات پاك خداست (همان گونه كه در بحث توحيد عبادت اشاره شد) بنابراين هر كس غير او را پرستش كند«مشرك‏»است،دعوت همه انبيا نيز روى اين مساله متمركز بوده است اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ،خدا را پرستش كنيد كه معبودى جز او نداريد».

اين سخنى است كه در قرآن مجيد بارها از پيامبران نقل شده است. (37)

جالب است كه ما مسلمانان هميشه در نمازهاى خود هنگام تلاوت سوره حمد اين شعار مهم اسلامى را تكرار مى‏كنيم:«اياك نعبد و اياك نستعين،تنها تو را پرستش مى‏كنيم و تنها از تو يارى مى‏جوييم‏».

روشن است اعتقاد به شفاعت انبياء و فرشتگان به اذن و فرمان خدا كه در آيات قرآن آمده است‏به معنى عبادت نيست.

همچنين توسل به پيامبران به اين معنى كه از آنها خواسته شود كه از ساحت مقدس پروردگار حل مشكلى را براى توسل جوينده بخواهند، نه پرستش و عبادت محسوب مى‏شود، و نه منافات با توحيد افعالى يا توحيد عبادت دارد،و شرح اين مساله در مباحث نبوت خواهد آمد.

10-كنه ذات پاك او بر همه مخفى است

ما معتقديم:با اين كه آثار وجود خداوند همه عالم هستى را پر كرده،حقيقت ذات خدا بر هيچ كس روشن نيست،و هيچ كس نمى‏تواند به كنه ذاتش پى برد،چرا كه ذات او از هر نظر بى نهايت است و ما از هر نظر محدود و متناهى هستيم و به همين دليل احاطه ما به او غير ممكن است: الا انه بكل شى‏ء محيط ،آگاه باشيد او به هر چيزى احاطه دارد». (38)

و الله من ورائهم محيط ،و خداوند به همه آنها احاطه دارد». (39)

به عقل نازى حكيم تا كى×به فكرت اين ره نمى‏شود طى!

به كنه ذاتش خرد برد پى×اگر رسد خس به قعر دريا!

در حديث معروف نبوى (ص) مى‏خوانيم كه آن حضرت نيز مى‏فرمود:«ما عبدناك حق عبادتك و ما عرفناك حق معرفتك،ما تو را آن گونه كه شايسته ذات توست عبادت نكرديم،و آن گونه كه حق معرفت تو است تو را نشناختيم!» (40) ولى اشتباه نشود اين سخن به آن معنى نيست كه چون از«علم تفصيلى‏»نسبت‏به ذات پاكش محروميم،از علم و معرفت اجمالى نيز دست‏برداريم و تنها در باب معرفة الله به ذكر الفاظى كه هيچ مفهومى براى ما ندارد قناعت كنيم،اين همان تعطيل معرفة الله است كه ما آن را قبول نداريم و به آن معتقد نيستيم،چرا كه قرآن و ساير كتب آسمانى،همه براى معرفة الله و شناخت‏خداوند نازل شده است.

مثالهاى زيادى براى اين موضوع مى‏توان ارائه داد،مثلا ما حقيقت روح را نمى‏دانيم چيست؟ ولى بى شك ما نسبت‏به آن معرفت اجمالى داريم،مى‏دانيم روح وجود دارد و آثار آن را مشاهده مى‏كنيم.

در حديث جالبى از امام محمد بن على الباقر (ع) مى‏خوانيم كه فرمود:«كلما ميزتموه باوهامكم فى ادق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم،هر چيزى را كه با فكر و وهم خود در دقيقترين معانيش تصور كنيد،مخلوق و ساخته شماست و مانند خود شماست،و به شما باز مى‏گردد (و خداوند از آن برتر و بالاتر است) ». (41)

در حديث ديگرى از امير مؤمنان على (ع) راه دقيق و باريك معرفة الله با تعبير زيبا و روشنى بيان شده است،مى‏فرمايد:«لم يطلع الله سبحانه العقول على تحديد صفته،و لم يحجبها امواج معرفته،خداوند سبحان عقلها را از حدود (و كنه) صفاتش آگاه نساخته و (در عين حال) آنها را از معرفت و شناخت لازم محجوب و محروم ننموده است‏». (42)

11-نه تعطيل نه تشبيه

ما معتقديم:همان گونه كه‏«تعطيل‏»شناخت‏خداوند و معرفت صفات او نادرست است،افتادن در وادى‏«تشبيه‏»نيز غلط و شرك آلود است،يعنى نمى‏توانيم بگوييم آن ذات پاك اصلا شناخته نمى‏شود،و ما راهى به معرفت او نداريم،همان گونه كه نمى‏توان او را«شبيه‏»مخلوقات دانست كه يكى راه‏«افراط‏»است و ديگرى‏«تفريط‏»-دقت كنيد.

پى‏نوشتها:

1-سوره آل عمران،آيه 193.

2-سوره ذاريات،آيات 20 و 21.

3-سوره آل عمران،آيات 190 و 191.

4-سوره حشر،آيات 23 و 24.

5-سوره زخرف،آيه 84.

6-سوره حديد،آيه 4.

7-سوره ق،آيه 16.

8-سوره حديد،آيه 3.

9-سوره بروج،آيه 15.

10-از بعضى از آيات قرآن استفاده مى‏شود كه كرسى خداوند تمام آسمان و زمين را فرا گيرد بنابراين عرش او بر تمام عالم ماده است.«وسع كرسيه السموات و الارض‏» (سوره بقره،آيه 255) .

11-سوره شورى،آيه 11.

12-سوره توحيد،آيه 4.

13-سوره انعام،آيه 103.

14-سوره بقره،آيه 55.

15-سوره اعراف،آيه 143.

16-اين جمله معروف است و از ابن عباس نقل شده است،ولى اين معنى در نهج البلاغه از امير مؤمنان على (ع) به شكل ديگرى آمده است:«ان الكتاب يصدق بعضه بعضا...» (نهج البلاغه،خطبه 18) و در جاى ديگر مى‏فرمايد:«و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض‏» (خطبه 103) .

17-نهج البلاغه،خطبه 179.

18-سوره نساء،آيه 48.

19-سوره زمر،آيه 65.

20-سوره زمر،آيه 62.

21-سوره شورى،آيه 12.

22-سوره انسان،آيه 3.

23-سوره نجم،آيه 39.

24-اصول كافى،جلد اول،صفحه 160 (باب الجبر و القدر و الامر بين الامرين) .

25-سوره بينه،آيه 5.

26-سوره بقره،آيه 284.

27-سوره مائده،آيه 44.

28-سوره مائده،آيه 110.

29-سوره نمل،آيه 40.

30-سوره بقره،آيه 97.

31-سوره انفطار،آيه 10

32-سوره اعراف،آيه 37.

33-سوره فصلت،آيه 30.

34-سوره احزاب،آيه 9.

35-سوره هود،آيه 77.

36-سوره يونس،آيه 3.

37-سوره اعراف،آيات 59،65،73،85 و...

38-سوره فصلت،آيه 54.

39-سوره بروج،آيه 20.

40-بحار الانوار،جلد 68،صفحه 23.

41-بحار الانوار،جلد 66،صفحه 293.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ايمان به خدا و عالم غيب ما فوق الطبيعه
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

ايمان به خدا و عالم غيب ما فوق الطبيعه
كلمه 1 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الايمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالاركان .
ترجمه :
ايمان سه چيز است معرفت خدا به قلب و اقرار به زبان و عمل به جوارح .
شرح :
يعنى به ايمان تنها لفظ و حرف بر زبان نيست بلكه حقيقت ايمان اول معرفت و شناسائى خداست به قلب و به وطن ذات قلب المومن عرش الرحمان براى آنست كه خدا را به قلب مشاهده مى كند پس ايمان اول معرفت و شهود خداست به چشم قلب و مطابق قلب بر زبان نيز جارى سازد تا خلق را هم به ايمان دعوت كند كه چون زبان با قلب مطابق شد سخن موثر خواهد بود الكلمة اذا خرجت من القلب وقعت فى القلب و اذا خرجت من اللسان لم تجاوز الآذان سخن كز دل برون آيد نشيند لاجرم بر دل ، و اگر به زبان تنها بود بگوش مى رسد و بدل نمى رسد و آنگاه كه قلب و زبان مطابق شد. باز عمل بار كان هم شرط ايمان است يعنى بايد مطابق قلب و زبان هر عمل نيكو كه به جسم يا به مال او مربوط است اعضاى او بايد به حكم ايمان بجاى آرد مانند نماز و روزه و انفاق مال و جهاد در راه دين و غيره تا به مقام ايمان براستى و حقيقت نائل شود و اگر ايمان در قلب نبود منافق است و كافر و اگر در قلب بود در زبان و در عمل و اركان نبود مومن است اما فاسق و مقامش در ايمان ضعيف است و هر گاه سه مقام بود ايمان كامل با عدل و تقوى است و معتزليان بين كفر و ايمان فاسق را واسطه دانند نه مومن و نه كافر شمارند و ما اماميه فاسق را مومن معصيت كار دانيم و قابل توبه و دخول بهشت شناسيم .
كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
ما آمن بالله من قطع رحمة .
ترجمه :
فرمود ايمان بخدا نياورده است كسى كه قطع رحم كند.
شرح :
يعنى هر كس با رحم و خويشاوندان و خاندان خود طريق مواصلت و محبت نپويد بلكه از ارحام خود كناره گيرد و يا به آنها جور و ستم روا دارد آنكش بخدا ايمان ندارد كه خدا در قرآن فرمايد:
فاتقوا الله الذى تسائلون به والارحام . خدا ترس باشيد كه از آن سوال شويد و ارحام را رعايت كنيد و قطع رحم زنها مكنيد آنكس به ارحام و خاندان و خويشان خود محبت نكند ((يا دشمنى كند)) از حكم فطرت بيرون است چون محبت خويشان حكم فطرت انسان است و هر كه از حكم فطرت بيرون رود از معرفت و ايمان بخدا كه ((دانش حق ذوات را فطرى است )) بى بهره ماند زيرا فطرتش از انسانيت منحرف و منسلخ است و در فطرت منحرف از انسانيت خداشناسى و ايمان وجود ندارد، و جاى ديگر فرمود: لاايمان لمن لا عقل له يعنى آنكه عقل فطرى نداشت ايمان بخدا ندارد نتيجه آن كه هر كس قطع رحم كند يا بى ايمان يا البته ضعيف الايمان است و هر كه را نور ايمان است صله رحم كند بلكه به عالم نبات و حيوان نيز احسان كند كه علاوه بر نوع انسان كه بنى آدم اعضاى يكديگرند حيوان و نبات هم خويشان انسان با علم و ايمانند چون گاو و گوسفندى كه به او شير مى دهند به منزله مادرند و نباتات كه با و قوت مى دهند به منزله بستگان .
كلمه 3 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
ثلاث من كن فيه فقد اكمل الايمان : العدل فى الغضب و الرضا، والاقتصاد فى الفقر و الغنى ، و اعتدال الخوف و الرجا .
ترجمه :
سه وصف در انسان دليل كمال ايمانست .
يكى آنكه با دشمن و دوست غضب و خوشنودى او را از عدالت بيرون نبرد، ديگر در حال فقر و غنا اقتصاد و ميانه روى را رعايت كند، ديگر از خدا خوف و اميدواريش ‍ معتدل و مساوى باشد.
شرح :
ايمان انسان آنگاه كامل باشد كه :
اولا. با خلق اگر دوست يا دشمن است حب و بغض شخصى نداشته و ملكه عدالت و خلق انصاف را حفظ كند و در مقام حكم در حق دشمن و دوست بعدل قضاوت كند كه جور به دشمن و طرفدارى از دوست به حكم هواى نفس نقص ايمان و خلاف وجدان و دور از طريق خدا پرستى است .
و ثانيا. با خود در حال فقر و غنى معتدل باشد نه فقر او را بدنائت و لئامت افكند، و نه غنى و ثروت او را به اسراف و عياشى و شهوت رانى كشاند.
و ثالثا. با خدا خوف و اميدش مساوى باشد نه خوف از اميد افزون و نه اميد از خوف كه اگر خوفش كمتر از اميد وارى بخدا شد قوى است و تجرى نفس به فريب اينكه خدا ارحم الراحمين است ((عفو خدا بيشتر از جرم ماست )) او را بورطه عصيان كشد. و اگر خوفش بيش از اميد باشد بسا نفس از راه شدت خوف او را از توجبه برحمت واسعه بى نهايت خدا غافل كند و به حال نا اميدى و ياس از رحمت خدا كه بزرگترين گناهست در اندازد در صورتيكه ايمد به رحمت الهى موجب شوق و رغبت به كار نيكو گردد و روح را منبسط و شاد خاطر نگاه دارد پس بايد اهل ايمان در خوف و رجا معتدل باشند.
در كلمه ديگر حضرت فرمود خف ربك وارج رحمته يومنك مما تخاف و ينلك ما رجوت از قهر خدا بترس و به رحمتش اميد وار باش تا خدا از هر مخوفى تو را ايمن سازد و بهر چه اميد وارى نائل گرداند و در اواخر عمر و سنين پيرى در اخبار است كه غلبه اميد بر خوف پسنديده است چون شهوت و غضب ضعيف شده و هنگام انتقال از اين عالم فررا رسيده است بهتر است كه بنده اميدش برحمت نامنتهاى خدا بيشتر باشد تا با رضا و شوق به لقاى حق از جهان رود تا بباغ رضوان شتابد.
كلمه 4 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الايمان شجرة اصلها اليقين و فرعها التقى و نورها الحياء و ثمرها السخاء .
ترجمه :
ايمان به خدا در مثل درختى است كه ساقه آن يقين است و شاخه اش تقوى و شكوفه اى حياء و ميوه اش سخاوت است .
شرح :
حضرت ، ايمان به خدا را به درختى مثل زده و اصل آن يعنى ساقه و ريشه و ذات درخت مقام يقين به مبدا و معاد است كه بى هيچ شك و ريب خدا و قيامت را معتقد باشد تا به هيچ تشكيك از اين عقيده بيرون نرود الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة . و تمثال ثبات در ايمان را فرمود المومن كالجبل الراسخ لاتزعزعه القواصف مومن مانند كوهى استوار است و هيچ باد فتنه و حوادث عالم او را از جاى حركت نتواند داد.
اما شاخه درخت ايمان تقوى داشتن است از هر چه عمل زشت و كار نارواست بلكه مقام عالى آن تقوى از هر لذت و خوشى جز لذت لقاى خدا و شهود آن معشوق كل الحسن يكتاست .
اما شكوفه آن درخت كه زينت و جمال اوست فرمود حياء از خود و خدا و خلق است كارى كه خود بالوجوان زشت مى داند نكند و از آنچه خدا نهى كرده شرم كند و كار حرام را بى حيائى و جسات خدا شمارد و بر خلق هم كار بد خود را مستور دارد و از تجاهر به عصيان شرم كند كه اگر فسق و گناه پنهان را آشكار كند موجب پرده درى و خرابى جامعه و فساد جرات مردم به عصيان شود.
اما ميوه درخت ايمان فرمود سخاوت نفس است و سخاوت نه تنها احسان به فقيران و مستمندان است بلكه ملكه سخاوت به حقيقت قوه ايست از آثار علو نفس و بلندى همت كه لازمه اش آنست كه انسان از جان و مال به راه خدا و احسان به خلق خود دارى نكند و در آنچه خير و صلاح مقام انسانى است به امر حق و راى عقل كامل مال و جانرا به آسانى بذل تواند كرد بلكه از احسان هر گونه احسانى به خلق جهان لذت برد و به ميل شوق و رغبت قلبى به خلق احسان كند و عالى ترين مرتبه سخاوت انما نطعمكم لوجه الله است كه ايثار باشد يعنى با وجود احتياج خود به چيزى آنرا براى خدا بخلق عطا كند و فقنا الله تعالى .
كلمه 5 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
اصل الايمان (حسن ) التسليم لامرالله .
ترجمه :
اصل واساس ايمان بخدا تسليم امر خدا شدنست .
شرح :
يعنى حقيقت ايمان بخدا آنست كه انسان در اثر عبادات و طاعات و مجاهدات با نفس ‍ به مقام تسليم و رضا نائل شود و در معرفت حق بدان مقام رفيع رسد كه سراپاى فانى در اراده خدا گردد. لذا حضرت در حديث كميل بعد از فنا و بقا كه عالى ترين مقامات نفس است فرمود لها خاصيتان : الرضا و التسليم مقام رضا و تسليم خاصيت نفس كليه الهيه است كه اشرف و اعلاى نفوس قدسيه است و بنابراين اصل ايمان اينجا مراد كمال و حقيقت ايمانست كه براى نفوس كليه الهيه حاصل است و ملازم مقام رضا تسليم است كه انسان عارف پس از طى جميع مقامات سلوك به مقام رفيع رضا و تسليم مى رسد پس عارف هر گاه از مراتب ابتدائى كه تجليه و تخليه است و متوسط كه تحليه بصفات كمال است در گذشت و بمقام عالى و اعالى نائل شد كه مقام فناست فناى افعالى و صفاتى و ذاتى كه محو و طمس و محق است )) آنجا بمقام رضا تسليم بلطف خاص حق نائل گردد و برخى چون حكيم سبزوارى مقامات كلى سلوك را بترتيب چنين ذكر كرده اند.
1 - مقام ايمان .
2 - و مقام توبه عام و خاص و اخص ((توبه از گناه توبه از ترك اولى توبه از توجه بغير خدا)).
3 - و مقام تقوى كه آنرا نيز سه مرتبه است ((تقواى از حرام ، تقواى از لذت مباح ، تقواى از غير لذت شهود حق )).
4 - و مقام صدق و انابه .
5 - و مقام مراقبه .
6 - و مقام محاسبه .
7 - و مقام توكل .
8 - و مقام رضا.
9 - و مقام تسليم .
10 - و آخرين مقام مقام تسليم است كه عارف در اين مقام ابدا بر خود يا بر غير چيزى از حق نخواهد و هرگز اعتراض بر فعل حق ندارد و بهر چه پيش آيد مبتهج و خوش ‍ است هرگز چرا چنين شد يا چنان نگويد چرا سالمم يا مريض يا فقير يا غنى چرا سرد يا گرم است ابدا نگويد كه چون و چرا در كار حكمت ازلى خلاف مقام رضاست .

چون و چرا را بهل كه در عشق
از عاشقان چند و چون روا نيست
اين گفته مرتضاست بنيوش
خوشتر ز گفتار مرتضى نيست

جز آنچه خدا خواهد چيزى در نظام كلى و نظام شخصى نخواهد بلكه بهتر از آنچه هست نداند اين مقام رضا و تسليم حقيقت و غرض اصلى و مقصود نهائى ايمان است رزقناالله تعالى .
كلمه 6- قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من اعطى فى الله و منع فى الله واحب فى الله و ابغض فى الله فقداستكمل الايمان
ترجمه :
هر كس عطاى او براى خدا، منعش براى خدا، و دوستيش براى خدا، و دشمنيش همه براى خدا باشد چنين كس ايمانش بمرتبه كمال رسيده است .
شرح :
يعنى آنكس كه از ميل و هواى خود بكلى خالى شد و به زبان حقيقت گفت ،

فانيم از خويش و موجودم بحق
شد لباس هستيم يكباره شق
نيست از خود هستم از ديدار خود
چونكه جان كردم فداى يار خود
نيست از من جنبشى از ذات من
اوست در من دمبدم جنبش فكن

آنكس متخلق به اخلاق الله است بلكه فانى فى الله ، و عطا و منع و حب و بغضى از خود ندارد.

چون از وجود خود چونى گشته تهى
نيست از غير از خدايش آگهى

پس چنين كس در ايمان بخدا كه مراتبش بسيار است بمقامات عاليه رسيده است .
كلمه 7 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
طوبى للزاهدين فى الدنيا الراغبين فى الاخرة
ترجمه :
خوشا بر حال زاهدان در دنيا و راغبان و مشتاقان بعالم آخرت .
شرح :
يعنى سعادتمند و سرافراز ابد كسى است كه عالم دينارا شناخت و لذات زائل و نا قابل او را از نظر انداخت و پرده موهومات و خيالات عالم پست مادى را بر دريد تا حجاب توجهش بعالم اعلاى آخرت نگرديد و بحكم فطرت روح كه از عالم امر و نشاه تجرد است و وطنش آنجاست كه قل الروح من امر ربى .
دائم بدل مشتاق وطن اثلى خويش است و ذكر و فكرش در جهان مافوق طبيعت مشغول است .
حضرت فرمود خوشا بر حال چنين نفس قدسى كه با زهد و تقواى حقيقى مشتاق جهان جاودانى و عاشق بهشت لقاى الهى است .
كلمه 8 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
طوبى لمن ذكر المعاد فاستكثر من الزاد
ترجمه :
خوشا بر حال آنكس كه بياد معاد و عالم آخرت باشد و زاد و توشه بر اين سفر دراز بسيار بر دارد.
شرح :
يعنى سعادتمند كسى است كه در دنيا چنان غرق نشود كه بكلى از آخرت و مرگ و مابعد مرگ كه جهان ابدى است فراموش كند مانند دنيا پرستان غافل نادان ، بلكه بيدار كار آخرت باشد و از دنيا بسيار زاد و توشه براى سفر معاد بردارد و هر چه مى خواهد ذخيره كند براى آنجهان خود ذخيره كند كه تامين آتيه همانست كه براى خود در جهان ابد فرستاده و الا اين عالم بى ثبات بى قرار به هيچ چيز از مال و جاهش تاءمين آتيه نتوان كرد چون آتيه حتمى اين عالم انتقال و مرگ و رفتن از اين عالم پست مادى بجهان روحانى است و بهشت جاودانى پس خوشا بر حال آنكه جهد و كوشش كند و از علم و عمل صالح زاد و توشه براى سفر خود كه بارگاه شهود حق و دار رحمت و لقاى خداست بردارد و روح خود را بنقش و نگار عالم ماده نفروشد.

يار مفروش بدنيا كه بسى سود نكرد
آنكه يوسف بزر ناسره بفروخته بود
گر دوست بهر دو كون بفروشى
يوسف به جوى دهى زيانكارى
خارى كه برويد از بيابانش
در ديده عاشق است گلزارى
دانى كه الهى از چه مينالد
از دست فراق ماه رخارسى

كلمه 9 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
نعم دليل الايمان العلم
ترجمه :
راهنماى نيكوى ايمان علم است .
شرح :
اينجا و بسيار مواضع ديگر حضرت مردم را بعلم ترغيب و تشويق فرموده و علم را بهترين راهنماى ايمان بخدا شمرده و در آيات و اخبار بسيار فضيلت مقام علم و علماى حقيقى كه علامتشان خشية الله است مذكور و مردم را بعلوم آسمانى و معارف الهى كه علم حقيقى است دعوت فرموده از آن جمله اينجا فرموده بهتر دليل ايمان علم انسان است كه شخص جاهل يا عديم الايمان يا ضعيف الايمان است از آن جمله فرمود العلم محيى النفس علم زنده كننده انسان است .
العلم افضل شرف العلم اعظم كنز علم بهترين شرافت و بزرگترين گنج است و فرمود العالم حى بين الموتى الجاهل ميت بين الاحياء لولا العلماء لصار الناس كالبهائم طالب العلم حبيب الله العالم افضل من الصائم القائم الغازى فى سبيل الله العلماء ورثة الانبياء نوم العالم اءفضل من عبادة الجاهل و حديث كميل العلم خير من المال الخ و بسيار اخبار ديگر و البته مراد از علم و علوم الهى معرفت النفس و علم بمراسم عبوديت و حقايق و احكام وحى و رسالت است گرچه علوم صناعى را هم كه نظام عالم بدان محتاج است ائمة طاهرين بسيار ترغيب فرمودند و علماء واجب كفائى دانستند.
كلمه 10 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من كان الاخرة همه كفاه الله همه من الدنيا، و من اصلح سريرته اصلح الله علانيته ، و من الصلح فيما بينه و بين الله اصلح الله مابينه و بين الناس
ترجمه :
فرمود: هر كه همت و توجهش بكار آخرت باشد خدا كفايت مهمات دنياى او را خواهد كرد و هر كس باطن خود را اصلاح كند خدا ظاهرش را در بين خلق نيك و صالح مى گرداند تا همه او را بنيكوئى ياد كنند و زبان بذكر خيرش گشايند ((بشرح محتاج نيست )).
مقاله چهارم در علامات و صفات اهل ايمان و مراتب يقين و اوصاف پاكان
كلمه 1 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من وثق بالله توكل عليه
ترجمه :
هر كس بخدا وثوق و يقين دارد بر او در كارها توكل كند.
شرح :
صفات اهل يقين توكل و تسليم و رضاست و انس و محبت و عشق و وله و حيرت در جمال و جلال خدا.
كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من دلائل الايمان الوفاء بالعهد
ترجمه :
يكى از دلائل ايمان و علائم مومنان حقيقى وفاى بعهد كردن است .
شرح :
يعنى دليل ايمان شخص آنست كه با هر كه عهد بست به آن وفا كند و بقول و عقد و پيمان با خدا و خلق وفادار باشد با خدا كه در عالم الم اعهد اليكم يابنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان
عهد بسته وفا كند و عشق و محبت بطاعت او داشته از اطاعت شيطان انس و جن متنفر باشد و نيز وفا با خلق در تمام قول و عقود زواج و شركت و معاملات كه فرمود اوفوا بالعقود هرگز نقض عهد نكند و خيانت و مكر و خدعه روا ندارد و بعهد زور الست كه فرمود الست بربكم وفا كند چنانكه در آن عالم تجرد به وحدانيت خدا اقرار كرد و بطاعت حق عهد بست در اين عالم وفادار و استورا باشد.
كلمه 3 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
لاايمان لمن لاامانة له
ترجمه :
هر كه امانت نداشت ايمان ندارد.
شرح :
هر كه ايمان بخدا دارد در امانت خيانت نمى كند زيرا سبب آن كه كسى بمال و عرض و ناموس و ودايع و اسرار مردم كه نزد او امانت است خيانت مى كند طمع و حرص ‍ اوست بمال و آمال و اغراض شهوانى و ايمان حقيقى بخدا كه در شخص وجود داشت او را بنور معرفت و ايمان از صفت پست طمع و حرص دنيا و شهوات نفس خبيث منزه گرداند و بالنتيجه از پليدى و پستى خلق رذيله خيانت حفظ شود پس آنكه امانت ندارد يا بى ايمان يا ضعيف الايمان است .
كلمه 4 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الاايمان افضل من الاستسلام
ترجمه :
ايمانى نيكوتر از تسليم فرمان خدا بودن نيست .
شرح :
مراتب ايمان مختلف است مانند نور كه از خورشيد تا نور چراغ همه نور است اما تفاوت بشدت و ضعف بسيار همين گونه ايمان ضعيف تا ايمان قوى و اقوى كه مرتبه اكمل و افضل ايماناست تفاوت رتبه بسيار خواهد داشت و افضل مراتب ايمان مقام تسليم كه سابقا اشاره كرديم مقام رضا و تسليم آخرين مرتبه انسان و عالى ترين صفات اوست كه حضرت در حديث كميل چنانكه ذكر شد مقام رضا و تسليم را دو خاصيت نفس كليه الهيه كا اشرف و اكمل نفوسند بر شمرد نتيجه آنكه نيكوتر از مقام تسليم در درجات ايمان و مقامات عرفان مقامى نيست .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

بيست خصلت نيكو براى دوستان اهل بيت پيغمبر است ده خصلت در دنيا و ده در آخرت . اما آن ده خصلت نيكوى دنيا:
1 - در دنيا زاهدند.
2 - بتحصيل علم حريصند.
3 - در دين پارسا و پاكدامنند.
4 - بعبادت خدا مشتاقند.
5 - پيش از مرگ موفق بتوبه اند.
6 - بنماز شب و سحر خيزى با وجد و نشاطند.
7 - چسم اميد بخلق ندارند ((تنها بخدا اميدوراند)).
8 - اوامر و نواهى الهى را محافظت مى كنند.
9 - دنيا را دشمن دارند ((و ابدا حب دنيا در دل آنها نيست )).
10 - داراى خلق جود و سخاوتند. اين ده صفت لازمه دوستان و شيعيان اهل بيت اطهار است در دنيا.
اما ده خصلت آخرت آنها:
1 - ديوان حساب بر آنها باز نشود.
2 - ميزان و حساب بر آنان بر پا نگردد.
3 - كتاب نامه عمل شان را بدست راست دهند. ((تا اهل بهشت باشند)).
4 - و بر آنان حكم آزادى از جهنم نويسند.
5 - بمحشر با روى سفيد آيند ((كه بهشتى شناخته شوند))
6 - از لباس فاخر زيباى بهشتى بر تن پوشند.
7 - صد نفر از اهل بيت خود را شفاعت كنند.
8 - خدا به آنها نظر لطف و رحمت كند ((كه از همه بهتر و بالاتر است ))
9 - در بهشت تاج پادشاهى بر سر آنان نهند.
10 - بى حساب وارد بهشت شوند. پس خوشا بر احوال محبان فرزندان و عشيره و اهل بيت من صلوات الله عليهم اجمعين .
نصيحت حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام و ختم كتاب
قال اميرالمؤ منين عليه الصلوة والسّلام :
يا ايهاالناس اقبلوا النصيحة ممن نمصحكم و تلقوها بالطاعه ممن حملها اليكم و اعلموا ان الله سبحانه لم يمدح من القلوب الا اوعاها للحكمه و من الناس الا اسرعهم الى الحق اجابه و اعلموا ان الجهاد الاكبر جهادالنفس فاشتغلوا بجهاد انفسكم تسعدوا وارفضو القيل والقال تسلموا و اكثروا ذكر الله تغنموا و كونوا عبادالله اخوانا تفوزوا لديه بالنعيم المقيم .
الا اى مردم نصيحت آنكس كه بشما ((براى خدا)) اندرز و پند ميدهد نيكو بشنويد و اطاعت كنيد و بدانيد كه خدا مدح نگويد ((و دوست ندارد)) مگر دلهائى را كه لايق تر براى آموختن حكمت و معرفتند و زودتر دعوت خدا را اجابت ((و امر او را اطاعت )) مى كنند و بدانيد كه بزرگ ترين جهاد جهاد با نفس اماره است پس آماده شويد و جدا بجهاد با نفس خود بپردازيد تا بسعادت ابد رسيد و قيل و قال را بيك سو نهيد و حرف و گفتگو را بدور ريزيد ((و بكار پردازيد)) تا بساحل سلامت رسيد و خدا را بسيار ياد كنيد تا به ذكر خدا غنيمت بزرگ و لذات ابد يابيد و اى بندگان خدا با هم برادر ايمانى باشيد ((يكدل و يكرنگ با صفا با هم زندگى كنيد)) تا نزد خدا در بهشت نعيم جاودانى بسعادت و فيروزى رسيد.
رزقناالله سبحانه تعالى بحق رحمته الواسعة .
((محيى الدين مهدى الهى قمشه اى )).


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مدت عمر و محل دفن يوسف (عليه السلام )
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

مدت عمر و محل دفن يوسف (عليه السلام ) 
در احوال يعقوب آمده است چون آن حضرت از دنيا رفت ، يوسف طبق وصيت پدر جنازه اش را به فلسطين برد و در كنار قبر ابراهيم و اسحاق دفن نمود و به مصر بازگشت . در اين كه يعقوب پس از ورود به مصر چند سال در آنجا زيست ، اختلاف است . جمع كثيرى گفته اند مدت توقف آن حضرت در مصر هفده سال بوده كه پس از آن وفات نمود.
درباره مدت عمر يوسف (عليه السلام ) نيز اختلافى در روايت ها و تاريخ ديده مى شود برخى 110 سال ذكر كرده اند و از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايتى طبق اين قول هست و جمعى نيز عمر حضرت را 120 سال نوشته اند. طبرسى در تفسير خود نقل كرده چون يوسف از دنيا رفت ، او را در تابوتى از سنگ مرمر نهاده و ميان رود نيل دفن كردند و علتش اين بود كه چون يوسف از دنيا رفت ، مردم مصر به نزاع برخاسته و هر دسته اى مى خواستند تا جنازه آن حضرت را در محله خود دفن كنند و از بركت آن پيكر مطهر بهره مند گردند و سرانجام مصلحت ديدند جنازه را در رود نيل دفن كنند تا آب نيل از روى آن بگذرد و به همه شهر برسد و تا مردم در اين بهره يكسان باشند و بركت آن جنازه به طور مساوى به همه مردم برسد و اين قبر تا زمان حضرت موسى (عليه السلام ) هم چنان در رود نيل باقى بود تا وقتى كه آن حضرت بيامد و او از نيل بيرون آورد و به فلسطين برد. (155)
مسعودى مى گويد: سبب اين كه موسى جنازه يوسف را از مصر حمل كرد، ان بود كه باران بر بنى اسرائيل نيامد. پس خداى عزوجل به موسى وحى فرمود جنازه يوسف را بيرون آورد. موسى از محل دفن يوسف پرسيد و كسى از جاى آن مطلع نبود و تا اين كه پيرزنى نابينا و زمين گير از بنى اسرائيل را آوردند و او گفت : من جاى يوسف را مى دانم ولى سه حاجت دارم كه بايد از خدا بخواهى آنها را برآورده تا آن جا را به تو نشان دهم : يكى آن كه از اين بيمارى نجات يافته و بتوانم راه بروم ، ديگر آن كه بينا شده و جوانى ام بازگردد، سوم آن كه خداوند جايم را در بهشت پيش تو قرار دهد.
خداوند به موسى وحى فرمود سخنش را بپذير كه ما حاجت هاى او را بر آورديم . پيرزن محل دفن يوسف را نشان داد و موسى جنازه را بيرون آورد و به فلسطين منتقل ساخت . (156)


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
درسى آموزنده ديگرى از قرآن
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394
 

fehrest page

back page

درسى آموزنده ديگرى از قرآن 
از آن جا كه هدف قرآن كريم در نقل داستانهاى گذشتگان تربيت افكار و توجه دادن بندگان خدا به مبداء و معاد و تهذيب نفوس و كمال انسان ها است و بيشتر جنبه تربيتى و آموزشى دارد؛ در هر جا به تناسب ، اين هدف عالى را تعقيب نموده و تذكرهاى سودمندى به ساير افراد مى دهد. قرآن كريم در اين فصل از داستان يوسف نيز پس از ذكر موضوع آزادى يوسف از زندان و رسيدن وى به بزرگ ترين مقام هاى ظاهرى و جلب اطمينان و دوستى شاه مصر و بزرگان آن كشور، يك نتيجه بسيار عالى گرفته و درس ‍ آموزنده اى به ساير انسان ها داده و چنين مى گويد: و اين چنين يوسف را در آن سرزمين تمكن و قدرت داديم به هر گونه و در هر جا كه مى خواهد در كارها تصرف و امر و نهى كند و ما هر كه را بخواهيم به رحمت خويش ‍ مخصوص داريم و پاداش نيكوكاران را تباه و ضايع نمى كنيم و همانا پاداش ‍ آخرت بهتر و زيادتر است براى كسانى كه ايمان آورده و تقوا و پرهيزگارى دارند. (89)
قرآن كريم در اين جا دو حقيقت را گوشزد مى كند: يكى مربوط به زندگى اين جهان ناپايدار است و ديگرى به عالم آخرت و زندگى ابدى آن جهان .
آنچه مربوط به زندگى اين جهان است ، اين كتاب بزرگ آسمانى با نشان دادن يك نمونه بارز از سرگذشت يكى از پيغمبران بزرگ الهى به پيروان خود اين درس را مى دهد كه عزت و ذلت اشخاص به دست بندگان ناتوان خدا و تحت اختيار اين و آن نيست كه هر كه را بخواهد روى حب و بغض ها
عزيز گردانند يا هر كسى را اراده كنند، روى هوا و هوس ها خوار و زبون سازند؛ بلكه دادن عزت و گرفتن آن تنها به دست خداست و خدا به هر كه خواهد عزت دهد و از هر كه خواهد بگيرد.
البته خداى متعال نيز بدون علت و بى سبب به كسى چيزى نمى دهد و بى علت نيز چيزى را از كسى نمى گيرد؛ بلكه عمل خود افراد و لياقت آن زمينه اى را براى اعطاى نعمت ها و منصب ها فراهم ساخته ، چنان كه كردار خود آنان و بى لياقت ايشان است كه زمينه را براى سلب نعمت ها و آمدن بلاها و نقمت ها آماده مى سازد.
اگر خداوند متعال آن عزت و عظمت را به يوسف داد، براى آن بود كه همسر عزيز مصر و برادرانش كه بعدا به مصر آمدند و يوسف را شناختند به اين حقيقت واقف شدند كه عزت و ذلت به دست آنها و امثال آنها نيست ؛ بلكه به دست آفريننده اين عالم و خالق اين جهان هستى است ؛ از اين رو آنان هر چه خواستند يوسف را خوار و زبون سازند و به همان اندازه خداى تعالى او را عزيز و محترم گردانيد. آنان از علاقه قلبى يك پدر پير به وى حسادت ورزيده و زندگى محدود خانه يعقوب و فرمان بردارى محوطه كاخ عزيز را از او دريغ داشتند. خداى تعالى فرمانروايى بى چون و چراى تمام كشور مصر را به او موهبت فرمود و عظمت و محبت او را در دل ميليون ها انسان انداخت . آنها با تشكيل جلسات متعدد، نقشه نابودى و خوارى يوسف را كشيدند، اما خداى تعالى به وسيله همان نقشه ها زمينه عظمت و آقايى يوسف را فراهم ساخت .
همه اين عزت و عظمت ها به سبب آن بود كه يوسف در مقام بندگى حق تعالى از دايره عبوديت پا بيرون ننهاد و با تقوا و عمل نيك در همه جا لياقت و شايستگى خود را براى دريافت عنايت ها و موهبت هاى الهى ابراز داشت و خداى تعالى نيز اين عزت و مقام را به او عنايت فرمود.
اين حساب نه فقط در مورد يوسف عزيز است ، بلكه درباره همه افراد اين گونه است و داستان يوسف نمونه و شاهدى براى بيان اين حقيقت است و چنان كه گفتيم تمام نعمت ها و عطاياى الهى تحت حساب و نظم است و بى نظمى و بى عدالتى در دستگاه پروردگار متعال و جهان آفرينش وجود ندارد.

دهنده اى كه به گل نكهت و به گل جان داد
به هر كه هر چه سزا حكمتش آن داد (90)

اين راجع بببه زندگى ناپايدار اين جهان و نخستين حقيقتى كه خداى تعالى در اين جا تذكر مى دهد. از اين مهم تر حقيقت ديگرى است كه خداوند در آيه دوم در مورد زندگى جهان آينده و عالم آخرت گوشزد فرموده و بيان مى دارد و تا افراد باايمان و پرهيزكار و بلكه همگان بدانند پاداش نيكى كه خداوند براى آنان در آخرت آماده كرده و در آن جهان به آنان مى دهد، به مراتب بهتر و بيشتر از اين جهان خواهد بود و قابل مقايسه و سنجش با پاداش هاى اين جهان نبوده و نخواهد بود، زيرا نعمت هاى اين جهان و مقام و منصب آن هر چه و به هر اندازه و مقدار كه باشد، دوام و بقايى ندارد و زوال ناپايدار و محدود است ؛ گذشته از اين كه با هزاران ناراحتى و كدورت آميخته و با انواع ناكامى ها و محنت ها تواءم و مخلوط است و هيچ نوشى بدون نيش و هيچ لذتى بدون رنج و عذاب نيست ، ولى نعمت هاى جهان آخرت از هر گونه ناراحتى و محنتى پاك و خالص بوده و هيچ گونه رنج و تعبى در آن وجود ندارد.
عظمت يوسف در مصر به آن جا رسيد كه 
طبرسى در تفسير خود از كتاب النبوه روايت كرده است كه امام رضا (عليه السلام ) فرمود: يوسف پيش از اين كه فرمانروا گرديد به جمع آورى آذوقه و غله پرداخت و در هفت سال فراوانى انبارها را پر كرد و چون سالهاى قحطى رسيد، شروع به فروش غله كرد. و در سال اول مردم هر چه درهم و دينار و پول نقد داشتند، همه را به يوسف داده و آذوقه و غله گرفتند تا جايى كه ديگر در مصر و اطراف آن درهم و دينارى به جاى نماند، جز آن كه همگى ملك يوسف شده بود و چون سال دوم شد، جواهرات و زيورآلات خود را به ملك يوسف شده بود و چون سال دوم شد، جواهرات را به نزد يوسف آورده و در مقابل آن كه در ملك يوسف در آمده بود؛ و در سال سوم هر چه دام و رمه و حيوانات چهارپا داشتند، همه را به يوسف داده و آذوقه دريافت داشتند تا جايى كه ديگر حيوان چهارپايى در مصر نبود، مگر آن كه ملك يوسف بود. در سال چهارم هر چه غلام و كنيز و برده داشتند، همه را به يوسف فروختند و آذوقه گرفته و خوردند و تا جايى كه ديگر در مصر غلام و كنيز نماند كه ملك يوف نباشد؛ سال پنجم خانه و املاك خود را به يوسف دادند و آذوقه خريدند تا آنجا كه در مصر و اطراف آن خانه و باغى نماند، مگر آن كه همگى ملك يوسف شده بود. سال ششم مزارع و آب ها را به يوسف داده و با آذوقه ملك يوسف شده بود. سال ششم مزارع و آبها را به يوسف داده و با آذوقه مبادله كردند و ديگر مزرعه و آبى نبود كه ملك يوسف نباشد. سال هفتم خودشان را به يوسف فروختند و آذوقه خريدند و ديگر برده و آزاديى نبود كه ملك يوسف نباشد. بدين ترتيب هر انسان آزاده و برده اى ، با هر چه داشتند، همه در ملك يوسف در آمده بود و مردم گفتند: تا كنون نديده و نشنيده ايم كه خداوند چنين ملكى به پادشاه عنايت كرده باشد و چنين علم و حكمت و تدبيرى به كسى داده باشد.
در اين وقت يوسف به پادشاه مصر گفت : در اين نعمت و سلطنتى كه خداوند به من در مملكت مصر عنايت كرده چه نظرى دارى ؟ راءى خود را كه اين باره بازگو كه من در اين كار نظرى جز خير و صلاح نداشته و آنان را از بلا نجات دادم و كه خود بلايى بر آنها باشد و اين لطف خدا بود كه آنان را به دست من نجات داد!
شاه گفت : هر چه خودت صلاح مى دانى درباره شان انجام بده و راى همان راى توست
يوسف فرمود: من خدا را گواه مى گيرم و تو نيز شاهد باش كه من همه مردم مصر را آزاد كردم و اموال و غلام و كنيزشان را بدان ها بازگرداندم و حالا پادشاهى و فرمانروايى تو را نيز به خودت وامى گذارم ، مشروط بر آن كه به سيره و روش من رفتار كنى و جز بر طبق حكم من حكومت نكنى .
شاه گفت : اين كمال افتخار و سر بلندى است من است كه جز به روش و سيره تو رفتار نكنم و جز بر طبق حكم تو حكمى نكنم و اگر تو نبودى توانايى بر اين كار نداشتم و اين سلطنت و عزت و شكوهى كه دارم از بركت تو به دست آوردم و اكنون گواهى مى دهم كه خدايى جز پروردگار يگانه نيست كه شريكى ندارد و تو فرستاده و پيغمبر او هستى و در همين منصبى كه تو را بدان منصوب داشته ام ، بمان كه در نزد ما همان منزلت و مقام را دارى و امين ما هستى

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خواب يوسف
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

خواب يوسف
آن چه به انجام اين نقضه ظالمانه و فكر شيطانى برادران كمك ميكرد و مصممشان ساخت تا نقشه خود را عملى كنند، خوابى بود كه يوسف (عليه السلام ) در همان اوان كودكى ديد و براى پدر بازگفت . يعقوب (عليه السلام ) نيز دانست كه خداى تعالى به يوسف رفعت مقام داده و او را به عظمت مى رساند و احساس كرد اگر خواب مزبور به گوش برادران برسد، تعبير آن را مى فهمند و از برترى يوسف بر خود بيمناك مى گردند و اين موضوع به ناراحتى هاى قبلى و حسادتى كه به وى داشتند، كمك مى كند، به طورى كه تصميم به نابودى و آزارش مى گيرند، از اين رو اين از بازگو كردن و نقل خواب براى برادران برحذر داشت . اما از آن جا كه چنين مقدر شده بود يوسف مورد اهانت و آزار برادران قرار مى گيرد و از دامن پر مهر پدر و دور و به آن همه رنج و بلا مبتلا گردد، برادران از اين خواب مطلع شدند و درباره جدا كردن يوسف از پدر مصمم شدند.
البته درباره اين كه چگونه موضوع به گوش پسران يعقوب رسيدند، در روايت هاى اختلاف است . صدوق و عياشى از امام سجاد (عليه السلام ) روايت كرده اند. كه خواب يوسف نتوانست آن را كتمان كند و سرانجام براى برادرانش گفت . (4)
ابن اثير گويد: همسر يعقوب كه هنگام نقل خواب حضور داشت - با اين كه يعقوب او را از نقل آن براى پسران ديگرش نهى مى كرد - آن خواب را براى فرزندانش گفت . (5) و اينان بعيد دانسته اند كه خود يوسف خواب را نقل كرده باشد، ولى آنان گويا كودكى وى را از نظر دور داشته و توجه نداشته كه از يوسف در آن سن كه برخى هفت سال نوشته اند - اين مطلب مستبعد نيست و از اين رو برخى از تاريخ ‌ها و تفسيرها نيز مانند حديث فوق ، افشاى آن را به خود يوسف نسبت داده اند و در تاريخ و ادبيات فارسى نيز آمده است ، چنان چه فردوسى گويد:

خلاف پدر كرد و راز نهفت
به نزديك شمعون يكايك بگفت

در تورات نقل شده كه يوسف دوباره خواب ديد: بار اول فقط خواب را براى برادرانش گفت و بار دوم كه در قرآن كريم نقل شده خواب را براى پدر و برادران باز گفت و چون پدر آن را شنيد به يوسف پرخاش كرد و گفت : اين چه خوابى است كه ديده اى ؟ آيا من و مادر و برادرانت براى سجده به پيش ‍ تو خواهيم آمد؟ ولى اين مطلب بعيد به نظر مى رسد و با آيات كلمه قرآنى هم سازگار نيست .
بارى هنگامى كه يوسف آن خواب را نقل كرد، يعقوب آينده درخشانى را برايش پيش بينى كرد و به طور اجمال تعبير آن را بدو گفت و موهبت هاى را كه از جانب خداى تعالى در آينده به وى عنايت خواهد شد گوشزد كرد و قبل از تعبير، اين نكته را به او تذكر داد و گفت : اى پسرك من خوابت را براى برادرانت مگو كه براى تو نيرنگى مى انديشند و به راستى شيطان براى انسان دشمن آشكارى است (6)
خواب يوسف و تعبير آن 
قرآن كريم متن خواب يوسف و تعبير و سفارش پدرش را چنين نقل مى كند: ياد كن زمانى را كه يوسف به پدرش گفت : اى پدر من ، در خواب يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم كه براى من سجده مى كنند.... (7)يعقوب (عليه السلام ) نيز همان گونه كه در بالا ذكر شد از نقل آن براى برادران او را منع كرد و به دنبال آن به او گفت : و اين چنين پروردگارت تو را بر مى گزيند و از تعبير خواب ها به تو مى آموزد و نعمتش را بر تو و خاندان يعقوب تمام مى كند، به راستى پروردگار تو داناى حكيم است (8)
و بدين ترتيب استنباط و برداشت خود را نيز از اين خواب به او گوشزد فرمود.
ابن عباس در تفسير آيه گفته است : يوسف در شب جمعه اى كه مصادف با شب قدر بود، يازده ستاره را به خواب ديد كه از آسمان فرود آمدند و براى او سجده كردند و هم چنين خورشيد و ماه را ديد كه از آسمان به زير آمدند و برايش سجده كردند، و همچنين خورشيد و ماه را ديد كه از آسمان به زير آمدند و براى او سجده كردند، خورشيد و ماه به پدر و مادرش تعبير شد و يازده ستاره به برادرانش سدى نيز گفته است كه : خورشيد پدرش ‍ بود و ماه ، خاله اش بود، زيرا مادرش از دنيا رفته بود (9)
در بعضى از تفسيرها و روايت ها نام هاى آن ستارگان را نيز از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نقل كرده اند كه چون مورد اختلاف بود، از نقل آن ها خوددارى شد.
شيخ صدوق در علل الشرايع و در تفسير خود در اين باره حديثى از امام سجاد (عليه السلام ) روايت كرده اند كه حضرت فرمود: رسم يعقوب اين بود كه هر روز گوسفندى را ذبح مى كرد و مقدارى از آن را صدقه مى داد و مابقى را خود و خاندانش مصرف مى كردند، تا اين كه در شب جمعه ، شخص سائل با ايمانى ، در حالى كه روزه هم بود، به در خانه اش آمد و غذايى از آن خواست و خاندان يعقوب با اين كه صداى او را شنيدند، ولى گفته اش را باور نكردند و چيزى به او ندادند. سائل وقتى از آنان مايوس ‍ گرديد و تاريكى شب هم فرا رسيد، گريست و از گرسنگى خود به درگاه خداى تعالى شكايت برد و آن شب را گرسنه خوابيد فرداى آن روز را هم روزه گرفت . ولى خاندان يعقوب در آن شب سير خفتند و روز ديگر هم مقدارى از غذاى شب خود را داشتند و همين جريان سبب شد تا خداوند، يعقوب را به فراق يوسف مبتلا سازد، و به يعقوب وحى شد كه آماده بلاى من باش و به به قضا و قدر من راضى باش كه تو و فرزندانت را در معرض بلا و مصيبت هايى قرار خواهم داد
نظير اين مطلب از ابن عباس هم نقل شده است (10) در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه از آن پس منادى يعقوب (ع ) هر روز صبح فرياد بر مى آورد: هر كس روزه نيست در سر غذاى نهار يعقوب حاضر شود و چون شام مى شد باز ندا مى كرد: هر كس روزه است در سر غذاى شام يعقوب حاضر گردد (11)
آرى از اين نكته غفلت ها نيز ممكن است براى مردم در هر روز و شب ، ده ها
و بلكه صدها بار اتفاق بيفتد و افراد زيادى در برخورد با ما از اخلاق و رفتارمان رنجيده و ناراحت شوند و ما در وظيفه خود به آنان كوتاهى كنيم و اين بى توجهى روى زندگى ما اثرى نگذارد و دچار كفر زودرس آن نشويم ، ولى بايد بدانيم كه حساب پيامبران الهى و افراد مقرب درگاه حق با ما فرق دارد زيرا اولا: توقعى كه خداى تعالى از آنان دارد، از افرادى معمولى چون ما ندارد؛ ثانيا؛ خداوند متعال آنان را در مورد هر گونه كوتاهى در انجام وظيفه متنبه مى سازد تا براى رهبرى ديگران به حد اعلاى لياقت و كمال برسند و نظير اين گونه غفلت ها ديگر بار از آن ها سر نزده و تكرار نشود، اگر چه غفلت آنان بسيار كوچك و لغزشى قابل اغماض باشد.
به هر حال خواب يوسف سرآغاز تحولات بسيارى در زندگى خاندان يعقوب بود و ماجراهاى بسيارى در پى داشت كه نخستين اثر را روى بدان گذارد و رشك و حسدشان را تحريك كرده و يا موجب ازدياد آن گرديد و آنان را به پياده كردن نقشه خويش - كه جدا كردن يوسف از پدرش يعقوب بود - مصمم ساخت .
در جلسه مشورتى 
قرآن كريم گفت و گوى برادران يوسف را در شورايى كه به اين منظور تشكيل دادند، به طور اجمال اين گونه بيان فرموده است : ... يوسف را به قتل رسانيد يا او را به سرزمينى دور بيندازيد تا توجه پدرتان (از وى قطع شده و محبت او) معطوف شما گردد و پس از آن مردى شايسته باشيد. يكى از آنها گفت : يوسف را نكشيد، اگر كارى مى كنيد، او را در نهان خانه چاه بيفكنيد، تا برخى از رهگذران او را برگيرند (12) (و به شهر و ديارى ببرند).
از اين آيات به ضميمه تاريخ ‌ها و روايت ها چنين به دست مى آيد كه اولا: اينها در همان آغاز به فكر قتل يوسف افتادند، (13) اما يكى از آنان كه معلوم مى شود كه از ديگران عاقل تر بود، يا تحت تاثير احساسات تند خود عقلش ‍ را يك سره از دست نداده بود، پيشنهاد ديگرى كرد كه به آن تندى نبود و در ضمن منظورشان را نيز عملى مى ساخت ، وى كه بعضى گفته اند يهودا برادر بزرگشان بود گفت : مگر منظور شما اين نيست كه يوسف را از ديد پدر دور كنيد و با پنهان ساختن و دور كردنش از برابر ديده پدر از قلب و دلش ‍ هم او را ببريد و تدريجا خود شما جاى محبت او را در دل پدر پر كنيد، اين منظور را از راه ديگرى كه به طور مستقيم موجب قتل يوسف نگردد، مى توان عملى ساخت به طورى كه شما نيز دست خود را به خون يك كودك بى گناه ، آن هم برادر خودتان آلوده نكرده اين ننگ را براى هميشه براى خود نخريده ايد. و آن راه اين است كه يوسف را در چاهى بيندازيم تا احيانا رهگذرانى كه از كنار آن چاه عبور مى كنند، هنگام آب كشيدن او را بيابند و همراه خود برداشته و به ديار ديگرى ببرند و شما نيز بدين ترتيب به منظور و هدفتان خواهيد رسيد

ثانيا: مطلب ديگرى كه از آيه به دست مى آيد و بيشتر مفسران نيز آيه را بر اين معنا حمل كرده اند، اين است كه آنان با اين كه تحت تاثير احساسات تند و حسادت شديد قرار گرفته بودند و درصدد قتل يا تبعيد يوسف معصوم برآمده بودند، اما پاسخى به نداى وجدان كه خود معمولا در اين گونه موارد انسان را تحت بازجويى قرار داده و آثار خطرناك گناه و جنايت را به ياد گناه كار مى آورد، آماده نكرده بودند. از اين رو درصدد بودند تا به طريق ناراحتى خود را بر طرف كرده راهى براى فرار از واكنش و كيفرى كه آن گناه و جنايت در پى داشت ، به دست آورند.
سرانجام فكرشان به اين جا رسيد كه پس از انجام كار توبه خواهيم كرد و اين مطلب را اين گونه بيان داشتند: ... پس از او مردمى شايسته باشيد (14)
اين گونه افكار معمولا به ذهن افرادى خطور مى كند كه ارتباطى اگر چه اندك با دين و ديانت و عقيده اى ولو مختصر به خدا و پيغمبر دارند (15) و خود را با نويد به توبه دل گرم مى سازند، اما غافل از اين كه اولا؛ توبه از گناه توفيق مى خواهد و معلوم نيست انسان تا زمان توبه زنده باشد يا به انجام آن موفق شود. ثانيا: به گفته يكى از استادان محترم ، چنين توبه اى مقبول درگاه حق واقع نشده و سودى نمى دهد؛ زيرا كسى كه مى داند عملش گناه و معصيت است و خود را به توبه پس از گناه دل خوش مى كند، منظورش از توبه كردن بازگشت به سوى خدا و خشوع در برابر حق تعالى نيست ؛ بلكه در حقيقت به فكر نيرنگ و مكر با خداست و مى خواهد عذاب و عقاب حق را با اين نيرنگ از خود دور سازد و خلاصه ميان گناهان ، گناهى را كه توبه به دنبال داشته باشد انتخاب مى كند، و وگرنه از معنا و حقيقت توبه - كه پشيمانى و ندامت از گناه اثرى در وجودش نيست و اين چنين توبه اى پذيرفته نخواهد شد و از آيه انما التوبه على الله للذين يعملون السؤ بجهالة ثم يتوبون من قريب .... نيز همين مطلب استنباط مى شود. (16)
به هر حال برادران يوسف تصميم به تبعيد وى گرفتند و با پيش نهاد مزبور موافقت كردند، اما براى اجراى اين طرح مشكلى دانستند كه درصدد حل آن برآمدند.
حل مشكل 
يعقوب (عليه السلام ) يوسف را بسيار دوست مى داشت و به برادرانش نيز بدگمان و ظنين بود و اطمينان نمى كرد كه او را به دست آنان بسپارد. دزديدن يوسف نيز مقدور نبود، زيرا يعقوب كاملا مراقب او بود و شايد كم تر وقتى او را از خود جدا مى كرد. از اين رو برادران به فكر افتادند تا راهى براى انجام اين كار پيدا كنند كه هم نقشه خود را با خيالى راحت عملى سازند و هم يوسف را با رضايت و آسودگى خاطر از پدر بازگيرند و در ضمن كارى كنند تا نظر يعقوب از بدگمانى و بدبينى به خوش گمانى و خوش بينى مبدل شود.
آنان چاره اى جز توسل به دروغ نداشتند و فكرشان به اين جا رسيد كه خود را به صورتى خيرخواهانه درآوردند و نفاق و دورويى پيشه سازند و نزد پدر آيند و سخن از كمال دوستى و خيرخواهى پيش كشند و از وى بخواهند تا او را همراه آنان براى بازى و مسابقه يا تفريح به صحرا بفرستد، تا در برنامه هاى تفريحى و سرگرمى هاى سالم و مشروعى كه در آن روزها بود، شركت كند.
و بدين منظور نزد يعقوب آمده و گفتند: پدر جان ، تو را چه شده است كه ما را بر يوسف امين نمى دانى ، در حالى كه ما خيرخواه او هستيم ؟ فردا او را همراه ما بفرست تا در چمن بگردد و بازى كند و ما به خوبى نگهبان او خواهيم بود. (17)
فرزندان يعقوب به خيال خود با اين كار، مشكل خود را حل و راه انجام نقشه شوم خود را هموار كردند و يعقوب را به مشكل سختى دچار ساختند؛ زيرا كه يعقوب كينه باطنى آنان را درباره يوسف مى دانست و از حسد درونيشان خبر داشت ، ولى تا حدى كه مقدور بود اين مطلب را به رخشان نمى كشيد و بدگمانيش را مخفى مى كرد و مى كوشيد از تماس ‍ مستقيم آنان با يوسف ممانعت كند. اكنون با اين پيشنهاد در محذور عجيبى دچار شد. چون از يك طرف نمى خواست با صراحت بدبينى و بد گمانى اش را به آنها اظهار كند تا مبادا موجب تحريك دشمنى آنان شود و از سوى ديگر از سپردن يوسف به آنان نيز نگران بود و ناچار بايد براى ممانعت خود دليلى بيان مى كرد، از اين رو به فكر رفت ، و سپس علت نسپردن يوسف را به برادران اين گونه بيان داشت : بردن او سخت مرا غمگين مى كند و مى ترسم از وى غفلت كنيد و گرگ او را بدرد (18)
فرزندان يعقوب كه خود را به هدف نزديك مى ديدند، گويا جواب اين سخن پدر را آماده كرده بود، لذا در پاسخ او گفتند: اگر با وجود (برادرانى مانند) ما كه گروهى متحد و نيرومنديم ، باز هم گرگ او را بخورد، در چنين صورتى ما افرادى زيان كار خواهيم بود. (19)
يعقوب (عليه السلام ) حقيقتى را بيان كرده بود، زيرا علاقه اش به يوسف روشن بود و تحمل جداى اش بر وى گران مى آمد و از طرفى صحرايى مانند صحراى سرسبز كنعان كه مرتع گوسفندان و چراگاه مواشى و اغنام بود، خالى از گرگ و حيوان هاى درنده نبود. از آن سو خردسالى يوسف در مقابل برادران ميان سال و نيرومند هم اين امر را نشان مى داد كه وى توان بازى با آنان را ندارد و ممكن است كه آن ها سر گرم بازى با يكديگر شوند و او تنها مانده و درندگان آسيبى به وى برسانند.
فرزندان يعقوب كه درصدد بودند تا از هر چه به فكرشان مى رسد، براى انجام نقشه شوم خود استفاده كنند و بر رفتار ناپسند خويش سرپوشى بگذارند و از ارتكاب دروغ و نفاق و تهمت باكى نداشتند، قيافه اى جدى به خود گرفتند و بى پروا آن سخن خلاف حقيقت را اظهار كرده و به صورت تعجب آن سخنان را اظهار داشتند و بلكه در صدد تخطئه پدر برآمدند و خواستند بگويند اين چه فكرى است كه تو مى كنى ؟ و چگونه ممكن است با وجود برادران نيرومندى چون ما گرگ بتواند يوسف را بخورد!
دسته اى مانند ابن اثير گفته اند علت اين كه يعقوب گفت : مى ترسم گرگ او را بخورد خوابى بود كه حضرت يعقوب درباره يوسف ديده بود كه در آن گرگ هايى به يوسف حمله كرده و مى خواستند او را بكشند و در ميان آن كه زمين شكافته شد و يوسف را در خود فرو برد. و از اين رو برخى گفته اند مقصود يعقوب از گرگ ، همان برادران يوسف بود كه از آن رشك ها آنها بر وى بيم داشتند و به طور كنايه مى خواست بگويد ترس آن را دارم كه شما او را از بين ببريد ولى منظورش را با كنايه و در لفافه بيان فرمود. (20)
جلال الدين بخلى در اين باره چنين گويد:

يوسفان از رشك زشتان مخفيند
كز عدو خوبان در آتش مى زيند
يوسفان از مكر اخوان در چهند
كز حسد يوسف به گرگان مى دهند
از حسد بر يوسف مصرى چه رفت
اين حسد اندر كمين گرگى است زفت
لاجرم زين گرگ يعقوب حليم
داشت بر يوسف هميشه خوف و بيم
گرگ ظاهر كرد يوسف خود نگشت
اين حسد در فعل از گرگان گذشت
زخم كرد اين گرگ و ز عذر سبق
آمده كانا ذذهبنا نستبق ؟
صد هزاران گرگ را اين مكر نيست
عاقبت رسوا شود اين گرگ بياست
زانكه حشر حاسدان روز گزند
بى گمان بر صورت گرگان كنند

به هر حال از دنباله اين داستان معلوم مى شود كه سخن يعقوب (عليه السلام ) اساس دروغ بعدى آنان گرديد و نيز بهانه اى براى ناپديد كردن يوسف بود تا راهى براى عذر خويش پيدا كنند وگرنه شايد آن ها به فركشان نمى رسيد كه گرگ هم انسان را. مى خورد، يا نمى دانستند چه بهانه اى براى ناپديد شدن يوسف نزد پدر بياورند و همين كلام يعقوب سبب شد كه آنان يوسف را در چاه افكنده و بگويند گرگ او را دريد.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تهمت و دفاع
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

تهمت و دفاع 
يوسف با نيرويى شكست ناپذير، تصميم خود را به فرار از آن خلوت گاه شهوت زا و گناه آلود گرفت و بى درنگ به طرف در دويد تا از مكر زليخا بگريزد. او نيز وقتى متوجه شد كه يوسف به سوى در فرار مى كند. به آن جانب دويد تا نگذارد وى در را باز كند، زيرا پس از تحمل اين همه رنج و تهيه آن همه وسايل بر وى گران بود كه به اين سادگى معشوق از دستش ‍ بگريزد يا مى خواست به طريقى انتقام خود را از محبوب بى اعتنا و گريز پا بگيرد. از اين روز وقتى يوسف را چابك تر و مصمم تر ديده ، از پشت سر دست انداخته و پيراهنش را گرفت و در اين گير و دار، پيرآهن يوسف از پشت سر دريد.
در اين ميان عزيز مصر شوهر زليخا از راه رسيد و يا دم در نشسته بود كه ناگهان يوسف و زليخا را ميان در، نفس زنان و نگران مشاهده كرد.
زليخا كه در عشقش ناكام مانده بود، مترصد فرصتى بود تا انتقامش را از يوسف بگيرد و از طرفى با آن رنگ پريده ، نفس هاى بريده ، جامه و آرايش ، وضع مبهم و مشكوكى كه پيدا كرده بود مى دانست كه خواه ناخواه حس ‍ كنجكاوى شوهر را برانگيخته و او درصدد تحقيق بر مى آيد و ممكن است حقيقت آشكار شود و كار به رسوايى بكشد. زليخا و در اين جا پيش دستى كرده و براى تبرئه خود، رو به شوهرش نمود و گفت : سزاى كسى كه قصد خيانت به خانواده تو كرده چيست ، جز آن كه زندانى شود يا عذابى دردناك ببيند و بدين ترتيب گوش مالى و تنبيه شود؟
اما افراد با ايمان و مردمان با تقوا چون به خداوند اعتماد دارند و به خاطر او از هر آلودگى و گناهى پرهيز مى كنند، از غير پروايى ندارند و هيچ گاه از دايره حقيقت پا بيرون نگذارده و از راستى و راست گويى منحرف نمى شوند و براى پيشبرد هدفشان از حربه خيانت كاران استفاده نمى كنند. از اين رو يوسف صديق و معصوم با كمال شهامت و صداقت پرده از روى كار برداشت و حقيقت را چنين گفت : مطلب اين گونه نيست ، بلكه او بود كه از من كام مى خواست (47) و من هيچ گاه قصد خيانت نداشته ام .
شايد اگر زليخا پيش دستى زيركى نكرده بود و اين تهمت را به او نمى زد، يوسف عزيز ناچار به اظهار حقيقت و دفاع از خود نمى گشت و به سبب شرم و حيايى كه داشت و نيز به خاطر حفظ آبروى بانوى حرم سراى خانواده اى كه حق نان و نمك بگردن او دارند چنين سخنى بر زبان نمى آورد.
اما زليخا خود سبب اين پرده درى گشت و او را وادار كرد تا لب به سخن بگشايد و حقيقت را بيان كند و در ضمن از آبروى خويش كه بازيچه آن زن بوالهوس قرار گرفته بود، دفاع نمايد. (48)
عزيز مصر كه شايد قبل از اين سخنان ، كم و بيش چيزهائى دست گيرش ‍ شده بود با ديدن آن وضع مبهم و صحنه غير عادى حدس مى زد توطئه اى در كار بوده است ، اكنون با اظهارات آنان به فكر فرو رفت كه آيا يوسف را تصديق كند و در صدد همسر برآيد، و يا سخن همسرش را باور كند و يوسف را به كيفر برساند.
از طرفى سابقه درخشان يوسف و عفت و پاك دامنى او را در تمام مدت حضورش در قصر به نظر آورد و نتوانست باور كند كه او قصد خيانت به ناموسش را داشته است و از سوى ديگر دلش راضى نمى شود همسر خود را به خيانت پيشگى بشناسد و با اين وضع مبهم علاقه خود را از وى قطع كند و با سماجتى كه او رد تبرئه خويش و اتهام يوسف دارد، رو در رو سخنش را رد كند. از اين رو به فكر فرو رفته و دچار حيرت و ترديد شد.
خداى سبحان در اين موقع حساس ، اولياى خود و افراد باتقوايى چون يوسف را يارى مى كند و پاكى آنان را آشكار ساخته و از آلودگى و اتهام حفظشان مى فرمايد و همان كه او را تا به آن روز همه جا محافظت نموده بود، در اين جا نيز با لطف و عنايت ياريش كرد و شاهد و گواهى از نزديكان خود زليخا (كه بعضى گفته اند پسر عمويش بود و برخى نيز وى را خواهرزاده او مى دانند. به هر صورت گروهى از مفسران عقيده دارند وى مردى حكيم و فرزانه بوده است ) (49) پيدا شد و چون از قضيه مطلع گرديد و تحير عزيز مصر رآديد بنا به نقل داخل خواب گاه شد و اوضاع را از نزديك ديده بود و از موضوع پاره شدن پيرآهن يوسف نيز مطلع گرديد آن گاه رو به عزيز مصر كرد و گفت : اگر پيراهن او از جلو پاره شده ، زليخا راست گفته و يوسف از دروغگويان است و اگر پيراهن او از عقب پاره شده زن دروغ گفته و يوسف از راست گويان است . (50)
اين دليل در عين سادگى ، حقيقت را به خوبى روشن كرد و جاى ابهامى باقى نگذاشت ، زيرا واضح بود كه اگر پيراهن از جلو پاره شده بود، نشان دهنده اين است كه يوسف قصد خيانت داشته و زليخا ممانعت كرده و حضرت از پيش رو با زليخا مكش داشته است ، اما اگر پيرآهن از عقب دريده شده بود، معلوم مى شود زليخا قصد كام جويى از يوسف را داشته است و يوسف از خواب گاه گريخته و او را در تعقيب وى از بيرون آمدنش ‍ جلوگيرى كرده و ناچار به پيراهن او در آويخته و در نتيجه از پشت سر دريده است ! از اين رو عزيز مصر بى درنگ به تماشاى پيراهن پرداخت .
و هنگامى كه ديد پيراهن يوسف از عقب دريده شده است . صدق گفتار حضرت را دريافت و رو به زليخا كرد و گفت : اين از نيرنگ شما زنان بزرگ است (51)بعد از بيان اين جمله پيش خود فكر كرد با اين لحن تند و محكوم كردن بانوى كاخ و حاكم ساختن غلامى زر خريد و بر وى ممكن است ، حوادث ناگوارى را پيش آيد و يوسف يا زليخا درصدد انتقام از يكديگر برآيند و اوضاع بدتر شده و اقدامات حادى از آنان سر زند و از همه مهم تر قصه مزبور بر سر زبان ها بيفتد و آبروى خاندان عزيز مصر بر باد رفته و كوس رسوايشان بر سر هر كوى و برزن به صدا درآيد. به همين سبب به دنبال اين سخنان ، براى خاتمه دادن به ماجرا يك جمله به يوسف گفت و جمله ديگرى هم به زليخا.
عزيز مصر به يوسف چنين گفت : اى يوسف از اين ماجرا درگذر (52) و آن را ناديده بگير و در جايى ديگر، سخنى ، از اين داستان به ميان نياور، و به زليخا گفت : از گناه خود استغفار كن (53) و توبه نما كه خطا از توست و تو از خطا كاران بوده اى


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
روايتى درباره اينكه استغفار سبب وسعت رزق ونعمت مى شود،
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

روايتى درباره اينكه استغفار سبب وسعت رزق ونعمت مى شود، مراد از (لا ترجون  للّهو قارا)، تبعت قوم نوح (عليه السّلام ) از اغنياء، بت هاى آن قوم و...
در نهج البلاغه آمده كه : خداى سبحان استغفار را باعث فراوانى رزق و مايه رحمت به خلق قرار داده و فرموده : (استغفروا ربكم انه كان غفارا يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم باموال و بنين ) .
خداى رحمت كند مردى را كه توبه خود را جلو اندازد، و از خطاى خود طلب عفو كند، و به اصلاح روز مرگش بپردازد.
مؤ لف : روايات در استفاده اين نكته از آيات شريفه كه استغفار سبب وسعت روزى و امداد به مال و فرزندان است ، بسيار زياد است .
و در خصال از على (عليه السلام ) روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: استغفار بسيار كن تا رزق را به سوى خود جلب كنى .
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در معناى جمله : (لا ترجون لله وقارا) فرموده : يعنى براى خدا عظمتى كه از آن بترسيد معتقد نيستيد.
مؤ لف : اين معنا از طرق اهل سنت از ابن عباس هم نقل شده .
و نيز در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده است كه درباره (سبع سموات طباقا) فرمود: بعضى از آنها فوق بعضى ديگر است .
و در همان كتاب است كه در معناى آيه (رب انهم عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده الا خسارا) فرموده : منظور تبعيت از اغنياء است .
و در الدر المنثور است كه بخارى ، ابن منذر، و ابن مردويه ، همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : همان اصنام و اوثان كه در قوم نوح ، خدا بودند، در عرب هم معبود شدند.
اما بت (ود) متعلق بود به كلب در دومه الجندل ، و اما (سواع ) از آن هذيل ، و (يغوث ) از آن مراد و سپس از شاخه اى از بنى غطيف ، كه در سباء مى زيستند بود، و اما (يعوق ) از آن همدان ، و (نسر) از آن حمير شاخه آل ذى الكلاع بود.
و اين اسماء قبلا اسامى مردانى صالح از قوم نوح بوده ، وقتى آنها از دنيا رفتند شيطان به بازماندگانشان وحى كرد كه در مجلسى كه ايشان جلسه داشتند مجسمه هايى نصب كنيد و نام ايشان را بر سر آن مجسمه ها بگذاريد، مردم هم اين كار را كردند، ولى آن مجسمه ها را نمى پرستيدند تا آن نسل منقرض شد، و نسل بعدى روى كار آمد، و چون علم نسل قبلى را نداشتند مجسمه ها مورد پرستش قرار گرفتند.
مؤ لف : شايد منظور آن جناب از اينكه فرمود: (در عرب هم معبود شدند)، اين باشد كه بتهاى عرب همنام بتهاى ايشان بوده ، و يا اسامى و اوصاف آنها را داشته ، نه اينكه عين آن بتها از قوم نوح به عرب منتقل شده باشد، چون اين معنا بسيار بعيد است .
و عين اين قصه در كتاب علل الشرايع به سند صاحب كتاب از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايت شده .
و در روضه كافى به سند خود از مفضل از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه در ضمن حديثى فرمود: پس نوح كشتى خود را در مسجد كوفه به دست خود ساخت ، و چوب آن را از محلى دور مى آورد تا اينكه از كار ساختن كشتى فارغ گشت .
مفضل گفت : امام (عليه السلام ) متوجه طرف دست چپ خود شد، و به محل سكناى (داريين ) كه محل خانه ابن حكيم بود، كه همان فرات امروز باشد و فرمود: اى مفضل اينجا بود كه مجسمه ها و بتهاى قوم نوح يعنى يغوث و يعوق و نسر نصب گرديده بود.
آيات 28-25 سوره نوح 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
زمينه‏سازى براى توبه
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

زمينه‏ سازى براى توبه

و بالجمله؛ يلزم أن يكون الندم و التضرع و الابتهال و البكاء فى التوبه كماً و كيفاً مناسباً لعظمه الذنب و كثرته و الأولى أن يدعوا الله عند استغفاره بأسمائه و صفاته التى تناسب مقام التوبه بل يناسب ذنبه الذى منه التوبه ان كانت من الذنب المخصوص و ان يكون من الحال و الهيئه و اللباس و الحركات على ما هو أجلب للرحمه و العطوفه من اظهار الملق و الاستكانه و المخافه و يدخل من الأبواب التى يليق بحاله أن يدخل منها.
به هر حال، لازم است كه پشيمانى و تضرع و ناله و گريه از نظر كمى و كيفى با بزرگى و زيادى گناهش تناسب داشته باشد و بهتر آن است كه هنگام استغفارش، خدا را با نام‏ها و صفات مناسب مورد توبه بخواند بلكه اگر توبه‏اش از گناه ويژه‏اى است خدا را با اسماء و صفات مخصوص كه با آن گناه مناسب باشد بخواند و بايد حال و شكل و لباس و حركات اعضا طورى باشد كه هرچه بيشتر و بهتر رحمت و عطوفت الهى را به خودش متوجه سازد و جلب نمايد؛ از جمله آنهاست: چاپلوسى و اظهار بيچارگى و ترس از عذاب الهى. (خلاصه اينكه) از درهايى كه لايق و مناسب حال اوست وارد شود (و با خدا مناجات نمايد).
پس هر طور است كه از يك درى از درهاى رحمت الهى كه مناسب حالش است داخل بشود، اگر از هيچيك از درها نتواند داخل بشود لامحاله از در عدم يأس - كه در ابليس است - داخل بشود و عرض بكند:
يا من أجاب لأبغض خلقه ابليس حيث استنظره لا تحرمنى من اجابتك.
اى كسى كه مبغوض‏ترين خلقش - كه ابليس است - هنگامى كه از او مهلت خواست (خواسته او برآورده شد و تا روز قيامت به او مهلت دادى) اينك مرا از اجابت خود محروم مفرما!
و بالجمله؛ اين را بداند كه در توبه - مادامى كه مرگ را معاينه نبيند - باز است اگرچه گناهش در وصف نيايد.
و اين را هم بداند كه يأس از رحمت الهى، بدترين گناهان است و از آن، بالاتر گناهى را سراغ نداريم؛ جسارت مى‏كنم و عرض مى‏كنم: به يك جهت، يأس از رحمت الهى، از كشتن انبياء (عليهم السلام) بدتر است!
خلاصه؛ اين هم از اهميات است كه بايد سالك بداند كه شيطان همه همتش اين است كه انسان را در هر حال كه هست از راه خدا منع نمايد و اگر از راه‏هاى معمولى هواى نفس نتوانست برگرداند آن وقت از طرق مموهه(62) شرع و عقل مى‏آيد و اگر از اينها هم نتوانست غلبه نمايد، مى‏گويد: امر تو گذشته است، تو نمى‏توانى توبه حقيقى بكنى، توبه حقيقى شرايط دارد، تو كجا عمل به شرايط توبه حقيقى كجا؟! و اگر به شرايطش عمل نكنى، توبه نكردن بهتر از توبه دروغى است؛ علاوه بر اين، مى‏گويد كه تو آنقدر گناه كرده‏اى كه از قابليت و سعادت قبولى توبه و توفيق توبه افتاده‏اى!
و اگر سالك اين حرف‏هاى او را قبول بكند، مادامى كه قبول كرده است مغلوب شده، آن شيطان ملعون مقصودش را به دست آورده؛ و اگر اين حرف‏هاى او را جواب داد و رد كرد و گفت: كه اولاً: رحمت الهى را كه مى‏تواند تخيل بكند، رحمت او، رحمتى است كه تو را مأيوس نكرد و دعايت را مستجاب نمود؛ ثانياً: من اگر توبه حقيقى كامل نتوانم بكنم آن مقدارى كه توانستم بكنم، مى‏كنم؛ لعل(63) خداوند مهربان به جهت همين مقدار توبه كه كردم، توفيق بالاتر آن را بدهد، يك مقدار كامل‏تر توبه بكنم، و آن را كه كردم، باز توفيق بالاتر را مى‏دهد تا مرا به توبه كامل مى‏رساند؛ چنانكه عاده الله به همين جارى شده است و اگر قول تو را قبول بكنم كه هلاك قطعى است و ابداً نجات نيست و همين مأيوسى، خودش از گناهان كبيره موبقه است كه لعل سبب بشود به تعجيل عذاب و سبب زيادتى عذاب و خسران دنيا و آخرت بشود.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
لقاءالله و كيفيت آن از حضرت امام خمينى قدس سره
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

لقاءالله و كيفيت آن از حضرت امام خمينى قدس سره

بدان كه آيات و اخبار در لقاءالله چه صراحه و چه كنايه و اشاره بسيار است، و اين مختصر گنجايش تفصيل و ذكر آنها را ندارد؛ ولى مختصر اشاره به بعض آنها مى‏نماييم. و اگر كسى تفصيل بيشتر بخواهد به رساله لقاءالله مرحوم عارف بالله، حاج ميرزا جواد تبريزى (قدس سره) رجوع كند كه اخبار در اين باب را تا اندازه‏اى جمع كرده است.
بدان كه بعضى از علما و مفسرين كه به كلى سد طريق لقاءالله را نمودند و انكار مشاهدات عينيه و تجليات ذاتيه و اسمائيه را نمودند - به گمان آنكه ذات مقدس را تنزيه كنند - تمام آيات و اخبار لقاء الله را حمل بر لقاء يوم آخرت و لقاء جزاء و ثواب و عقاب نمودند. و اين حمل نسبت به مطلق لقاء و بعض آيات و اخبار گرچه خيلى بعيد نيست، ولى نسبت به بعض ادعيه معتبره و روايات در كتب معتبره و بعض روايات مشهوره كه علماى بزرگ به آنها استشهاد كردند، بسيار حمل بارد بعيدى است.
و ببايد دانست كه مقصود آنان كه راهى براى لقاءالله و مشاهده جمال و جلال حق باز گذاشته‏اند اين نيست كه اكتناه(257) ذات مقدس جايز است؛ يا در علم حضورى و مشاهده عينى روحانى احاطه بر آن ذات محيط على الاطلاق ممكن است؛ بلكه امتناع اكتناه در علم كلى و به قدم تفكر، و احاطه در عرفان شهودى و قدم بصيرت، از امور برهانيه و مورد اتفاق جميع عقلا و ارباب معارف و قلوب است؛ لكن آنها كه مدعى اين مقام هستند گويند پس از تقواى تام تمام و اعراض كلى قلب از جميع عوالم و رفض نشأتين و قدم بر فرق انيت و انانيت گذاشتن و توجه تام و اقبال كلى به حق و اسماء و صفات آن ذات مقدس كردن و مستغرق عشق و حب ذات مقدس شدن و ارتياضات قلبيه كشيدن، يك صفاى قلبى از براى سالك پيدا شود كه مورد تجليات اسمائيه و صفاتيه گردد، و حجاب‏هاى غليظى كه بين عبد و اسماء و صفات بود خرق شود، و فانى در اسماء و صفات گردد، و متعلق به عز و قدس و جلال شود و تدلى تام ذاتى پيدا كند؛ و در اين حال، بين روح مقدس سالك و حق، حجابى جز اسماء و صفات نيست.
و از براى بعضى از ارباب سلوك ممكن است حجاب نورى اسمائى و صفاتى نيز خرق گردد، و به تجليات ذاتى غيبى نايل شود و خود را متعلق و متدلى به ذات مقدس ببيند؛ و در اين مشاهده، احاطه قيومى حق و فناى ذاتى خود را شهود كند، و بالعيان وجود خود و جميع موجودات را ظل حق ببيند؛ و چنانچه برهاناً بين حق و مخلوق اول، كه مجرد از جميع مواد و علايق است، حجابى نيست. بلكه براى مجردات مطلقاً حجاب نيست برهاناً، همين‏طور اين قلبى كه در سعه و احاطه هم‏افق با موجودات مجرده شده، بلكه قدم بر فرق آنها گذاشته، حجابى نخواهد داشت. چنان‏چه در حديث شريف كافى و توحيد است:
ان روح المؤمن لأشد اتصالاً بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها.
و در مناجات شعبانيه كه مقبول پيش علما و خود شهادت دهد كه از كلمات آن بزرگواران است، عرض مى‏كند:
الهى، هب لى كمال الانقطاع اليك؛ و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور، فتصل الى معدن العظمه، و تصير أرواحنا معلقه بعز قدسك. الهى، واجعلنى ممن ناديته فأجابك و لاحظته فصعق لجلالك فناجيته سراً و عمل لك جهراً.
و در كتاب شريف الهى، در حكايت معراج رسول اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) چنين مى‏فرمايد:
ثم دنا فتدلى * فكان قاب قوسين أو أدنى
و اين مشاهده حضوريه فنائيه منافات با برهان بر عدم اكتناه و احاطه و اخبار و آيات منزهه ندارد، بلكه مؤيد و مؤكد آنهاست.
اكنون ببين آيا اين حمل‏هاى بعيد بارد چه لزومى دارد؟ آيا فرمايش حضرت امير (عليه السلام) را كه مى‏فرمايد:
فهبنى صبرت على عذابك، فكيف أصبر على فراقك.
و آن سوز و گدازهاى اوليا را مى‏توان حمل كرد به حور و قصور؟! آيا كسانى كه مى‏فرمودند كه ما عبادت حق نمى‏كنيم براى خوف از جهنم و نه براى شوق بهشت، بلكه عبادت احرار مى‏كنيم و خالص براى حق عبادت مى‏كنيم. باز ناله‏هاى فراق آنها را مى‏توان حمل كرد به فراق از بهشت و مأكولات و مشتهيات آن؟! هيهات! كه اين حرفى است بس ناهنجار و حملى است بسيار ناپسند. آيا آن تجليات جمال حق كه در شب معراج و آن محفلى كه احدى از موجودات را در آن راه نبود و جبرئيل امين وحى محرم آن اسرار نبود، مى‏توان گفت ارائه بهشت و قصرهاى مشيد آن بوده، و آن انوار عظمت و جلال ارائه نعم حق بوده؟ آيا آن تجلياتى كه در ادعيه معتبره وارد است براى انبيا (عليهم السلام) شده، از قبيل نعم و مأكول و مشروب يا باغات و قصرها بوده؟!
افسوس! كه ما بيچاره‏هاى گرفتار حجاب ظلمانى طبيعت و بسته‏هاى زنجيرهاى آمال و امانى جز مطعومات و مشروبات و منكوحات و امثال اينها چيزى نمى‏فهميم؛ و اگر صاحب نظرى يا صاحب دلى بخواهد پرده از اين حجب را بردارد، جز حمل بر غلط و خطا نكنيم. و تا در چاه ظلمانى عالم ملك مسجونيم، از معارف و مشاهدات اصحاب آن چيزى ادراك ننماييم. ولى اى عزيز، اوليا را به خود قياس مكن و قلوب انبيا و اهل معارف را گمان مكن مثل قلوب ماست. دل‏هاى ما غبار توجه به دنيا و مشتهيات آن را دارد، و آلودگى انغمار(258) در شهوات نمى‏گذارد مرآت تجليات حق شود و مورد جلوه محبوب گردد. البته با اين خودبينى و خودخواهى و خودپرستى بايد از تجليات حق تعالى و جمال و جلال او چيزى نفهميم؛ بلكه كلمات اوليا و اهل معرفت را تكذيب كنيم. و اگر در ظاهر نيز تكذيب نكنيم، در قلوب تكذيب آنها نماييم و اگر راهى براى تكذيب نداشته باشيم. مثل آنكه قائل به پيغمبر يا ائمه معصومين (عليهم السلام) باشيم، باب تأويل و توجيه را مفتوح مى‏كنيم؛ و بالجمله؛ سد باب معرفت الله را مى‏كنيم. ما رأيت شيئاً الا و رأيت الله قبله و معه و فيه را حمل بر رؤيت آثار مى‏كنيم. لم أعبد رباً لم أره را به علم به مفاهيم كليه مثل علوم خود حمل مى‏نماييم! آيات لقاءالله را به لقاء روز جزا محمول مى‏داريم. لى مع الله حاله را به حالت رقت قلب مثلاً حمل مى‏كنيم. وارزقنى النظر الى وجهك الكريم. و آن همه سوز و گدازهاى اوليا را از درد فراق، به فراق حورالعين و طيور بهشتى حمل مى‏كنيم! و اين نيست جز اينكه چون ما مرد اين ميدان نيستيم و جز حظ حيوانى و جسمانى چيز ديگر نمى‏فهميم، همه معارف را منكر مى‏شويم. و از همه بدبختى‏ها بدتر اين انكار است كه باب جميع معارف را بر ما منسد مى‏كند و ما را از طلب باز مى‏دارد و به حد حيوانيت و بهيميت قانع مى‏كند، و از عوالم غيب و انوار الهيه ما را محروم مى‏كند. ما بيچاره‏ها كه از مشاهدات و تجليات به كلى محروميم از ايمان به اين معانى هم، كه خود يك درجه از كمال نفسانى است و ممكن است ما را به جايى برساند، دوريم. از مرتبه علم كه شايد بذر مشاهدات شود، نيز فرار مى‏كنيم، و چشم و گوش خود را به كلى مى‏بنديم و پنبه غفلت در گوش‏ها مى‏گذاريم كه مبادا حرف حق در آن وارد شود. اگر يكى از حقايق را از لسان عارف شوريده يا سالك دلسوخته يا حكيم متألهى بشنويم، چون سامعه ما تاب شنيدن آن ندارد و حب نفس مانع شود كه به قصور خود حمل كنيم، فوراً او را مورد همه طور لعن و طعن و تكفير و تفسيقى قرار مى‏دهيم و از هيچ غيبت و تهمتى نسبت به او فروگذار نمى‏كنيم. كتاب وقف مى‏كنيم و شرط استفاده از آن را قرار مى‏دهيم كه روزى صد مرتبه لعن به مرحوم ملا محسن فيض كنند! جناب صدرالمتألهين را كه سرآمد اهل توحيد است، زنديق مى‏خوانيم و از هيچ گونه توهينى درباره او دريغ نمى‏كنيم. از تمام كتاب‏هاى آن بزرگوار مختصر ميلى به مسلك تصوف ظاهر نشود - بلكه كتاب كسر اصنام الجاهليه فى الرد على الصوفيه نوشته - با اين حال او را صوفى بحت مى‏خوانيم. كسانى كه معلوم‏الحال هستند و به لسان خدا و رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) ملعون‏اند مى‏گذاريم، كسى را كه با صداى رسا داد ايمان به خدا و رسول و ائمه هدى (عليهم السلام) مى‏زند لعن مى‏كنيم! من خود مى‏دانم كه اين لعن و توهين‏ها به مقامات آنها ضررى نمى‏زند، بلكه شايد به حسنات آنها افزايد و موجب ارتفاع درجات آنها گردد، ولى اينها براى خود ماها ضرر دارد چه بسا باشد كه باعث سلب توفيق و خذلان ما گردد. شيخ عارف ما،(259) روحى فداه، مى‏فرمود هيچ وقت لعن شخصى نكنيد، گرچه به كافرى كه ندانيد از اين عالم چگونه‏منتقل شده مگر آنكه ولى معصومى از حال بعد از مردن او اطلاع دهد، زيرا كه ممكن است در وقت مردن مؤمن شده باشد. پس لعن به عنوان كلى بكنيد. يكى داراى چنين نفس قدسيه‏اى است كه راضى نمى‏شود به كسى كه در ظاهر كافر مرده توهين شود به احتمال آنكه شايد مؤمن شده باشد در دم مردن، يكى هم مثل ما است! و الى الله المشتكى كه واعظ شهر با آنكه اهل علم و فضل است در بالاى منبر در محضر علما و فضلا مى‏گفت: فلان با آنكه حكيم بود قرآن هم مى‏خواند! اين به آن ماند كه گوييم: فلان با آنكه پيغمبر بود اعتقاد به مبدأ و معاد داشت! من نيز چندان عقيده به علم فقط ندارم و علمى كه ايمان نياورد حجاب اكبر مى‏دانم، ولى تا ورود در حجاب نباشد خرق آن نشود. علوم بذر مشاهدات است. گو كه ممكن است گاهى بى‏حجاب اصطلاحات و علوم به مقاماتى رسيد، ولى اين از غير طريق عادى و خلاف سنت طبيعى است و نادر اتفاق مى‏افتد؛ پس طريقه خداخواهى و خداجويى به آن است كه انسان در ابتداى امر وقتش را صرف مذاكره حق كند، و علم بالله و اسماء و صفات آن ذات مقدس را از راه معمولى آن در خدمت مشايخ آن علم تحصيل كند؛ و پس از آن، به رياضات علمى و عملى معارف را وارد قلب كند كه البته نتيجه از آن حاصل خواهد شد. و اگر اهل اصطلاحات نيست، نتيجه حاصل تواند كرد از تذكر محبوب و اشتغال قلب و حال به آن ذات مقدس. البته اين اشتغال قلبى و توجه باطنى اسباب هدايت او شود و حق تعالى از او دستگيرى فرمايد، و پرده‏اى از حجاب‏ها براى او بالا رود و از اين انكارهاى عاميانه قدرى تنزل كند؛ و شايد با عنايات خاصه حق تعالى راهى به معارف پيدا كند. انه ولى النعم.
چهل حديث ، امام خمينى (قدس سره)، ص 453 - 457، حديث 28

قصيده لقائيه از علامه استاد حسن‏زاده آملى زيد عزه

اى دل بدر كن از سرت كبر و ريا را تا با خودى بيگانه‏اى از آشنايان عنقاى اوج قاف قرب قاب قوسين در پايتخت كشور دل پادشاهى مرآت اسما و صفات حق بود دل اى همدم كروبيان عالم قدس تا از سواد و از خيال و از بياضت گر جذبه‏اى از جانب جانانه يابى گاهى ز اشراق رخ مهر آفرينش گاهى ز زلف مشكساى دل‏ربايش دل در ميان اصبعين اوست دايم الله قد خلقكم اطواراً اى قوم در آستان لطف آن محبوب يكتا تسبيح‏گوى ذات پاك لايزالش بنيوش از من باش دايم در حضورش گر تار و پود بودم از هم برشكافى در چشم حق بينم من او، او من نباشد عشق منش از گفته استاد نبود تنها نه من سرگشته‏ام زانرو كه بينم تنها نه من در حيرتم از سر انسان فكرى بكن بنگر كه‏اى و در كجايى دردا كه ما را آگهى از خويش نبود دردت اگر باشد پى درمان دردت يارت دهد اندر حريم خويش بارت بيدار باش و در ره زاد ابد كوش بر آب زن اوراق نقش اين و آن را در خلوت شب‏هاى تارت مى‏توانى گويى خليل‏آسا اگر وجهت وجهى تسليم باش و سر بنه اندر رضايش از رحمت بى‏انتهاى خويش دارد زاهد بود سوداگر و عابد اجيرى آيين مردان خدا تقواست تقوا ره رو چنانكه مردم هشيار رفتند گر مشكلى پيش آيدت اى سالك ره خواهى روى اندر مناى عاشقانش گفتار نيكو بايد و كردار نيكو ابناى نوعت راز خود خشنود مى‏دار بيچاره‏ايم اى چاره بيچارگانت عارم بود از اين كليمى اربعينم

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
توبه حضرت داود (عليه السلام
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

توبه حضرت داود (عليه السلام)

و أما توبه الأنبياء (عليهم السلام) فيكفيك منها ما بلغك من توبه داود النبى - صلوات الله و سلامه على نبينا و آله و عليه - و قد روى أنه لما علم بعد نزول الملكين... .
اما توبه انبياء (عليهم السلام)، براى نمونه توبه داود پيغمبر (عليه السلام) كافى است. روايت شده كه همين كه داود (عليه السلام) بعد از نازل شدن آن دو ملك...
دانست كه براى تنبيه او نازل شده‏اند، چهل روز سجده كرد و سر از سجده برنداشت مگر براى حاجت و نماز و در اين چهل روز، نه خورد و نه آشاميد و همه‏اش را گريه مى‏كرد، و آنقدر گريه كرد كه از آب چشمش در اطراف سرش گياه روييد! و حضرت داود (عليه السلام) همه‏اش خدا را مى‏خواند با زبان‏هاى محرقه القلوب(60) و توبه مى‏كرد و از جمله حرف‏ها كه در مناجات مى‏گفت، عرض كرد:
سبحان خالق النور جرح الجبين و فنيت الدموع و تناثرا الدود من ركبتى و خطيئتى ألزم بى من جلدى.
منزه و پاكى اى خدايى كه نور را آفريدى، خداوندا! پيشانى از طول سجده زخم شد و اشك ديدگان تمام گشت و سر زانوهايم كرم گذاشت و با اين‏ حال، خطايم گريبانم را گرفته كه سخت‏تر از پوستى است كه به بدنم چسبيده باشد.
پس ندا آمد: يا داود! آيا گرسنه‏اى طعامت بدهم؟ آيا تشنه‏اى آبت بدهم؟ آيا مظلوم شده‏اى كمكت نمايم؟ و از گناهش اسم برده نشد!
حضرت داود (عليه السلام) صيحه‏اى كشيد و عرض كرد: گناهى را عرض مى‏كنم كه مرتكب شدم. پس ندا آمد: سرت را از سجده بردار كه بخشيدم تو را؛ معذلك، سر برنداشت تا حضرت جبرئيل (عليه السلام) آمده سرش را برداشت و در بعضى روايات هست كه بعد از قبولى توبه‏اش هم به گناه خود نوحه مى‏كرد به درجه‏اى كه از سوز ندبه و نوحه‏اش مستمعين كثير هلاك مى‏شدند و خودش غش مى‏كرد و مى‏افتاد!(61)


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حكايت توبه كردن جوان كفن دزد
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

حكايت توبه كردن جوان كفن دزد

در تفسير صافى در شأن نزول آيه مباركه:
والذين اذا فعلوا فاحشه أو ظلموا أنفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله...(52)
و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مى‏افتند و براى گناهان خود، طلب آمرزش مى‏كنند و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد؟...
از مجالس صدوق (53) ، روايت كرده از حضرت صادق (عليه السلام) كه معاذ بن جبل داخل شد خدمت حضرت رسالت پناه (صلى‏الله عليه و آله و سلم)، باكياً(54) و سلام عرض كرد و جواب شنيد پيامبر فرمودند: چرا گريه مى‏كنى؟ عرض كرد: يا رسول الله، دم در، جوانى هست‏ خوش صورت و رنگ خوب، چنان بر جوانى خودش گريه مى‏كند كه مثل زن پسر مرده و مى‏خواهد و به حضور مبارك مشرف بشود؛ فرمودند: بياور آن جوان را؛ معاذ رفت و جوان را حاضر كرد؛ پس جوان سلام عرض كرد، حضرت جواب فرمودند، سپس فرمودند كه چه چيز تو را سبب گريه شده است؟
عرض كرد: چطور گريه نكنم كه گناه‏هايى را مرتكب شده‏ام كه اگر خداوند عالم مرا به بعضى از آنها اخذ نمايد مرا داخل جهنم مى‏كند و من چنين مى‏بينم كه به زودى مرا اخذ خواهد فرمود و ابداً اين گناهان را نخواهد بخشيد!
پس حضرت فرمود: آيا به خدا شريك قرار دادى؟ عرض كرد: پناه مى‏برم به خدا از اينكه به خداى خود شريك قرار بدهم.
حضرت فرمود: آيا نفسى را كشته‏اى كه خداوند قتلش را حرام فرموده است؟ عرض كرد: نه.
پس فرمود: خداوند مى‏بخشد گناهان تو را، اگرچه به بزرگى كوه‏ها باشد!
جوان عرض كرد: گناهان من از كوه‏ها بزرگتر است!
حضرت فرمودند: خداوند مى‏بخشد اگر چه مثل هفت زمين و درياهاى آن و ريگ‏هاى آن و اشجار(55) آن و آنچه در آن است از مخلوقات بوده باشد!
جوان گناهكار عرض كرد: گناهان من از همه اينها بزرگتر است!
پس حضرت فرمود كه مى‏بخشد خداوند گناهان تو را، اگرچه به قدر آسمان‏ها و ستارگان و به قدر عرش و كرسى باشد!
جوان گناهكار عرض كرد: گناهان من از اينها هم بزرگتر است!
معاذ راوى حديث مى‏گويد: حضرت نظرى فرمودند به آن جوان مثل اينكه غضب فرمودند و سپس فرمودند: ويحك! گناهان تو بزرگ است يا پروردگار تو؟!
پس جوان به روى خود بر زمين افتاد و گفت: سبحان ربى! چيزى بزرگتر از خداى من نيست، پروردگار بزرگتر است از هر بزرگى يا رسول الله!
پس حضرت فرمودند: پس آيا مى‏بخشد گناهان عظيم را مگر پروردگار عظيم؟
جوان عرض كرد: لا والله! و ساكت شد.
پس حضرت فرمودند: ويحك يا شاب! آيا خبر نمى‏دهى مرا به يكى از گناهانت؟
عرض كرد: بلى خبر مى‏دهم. من كارم اين بود كه هفت سال نبش قبور مى‏كردم و مرده‏ها را درمى‏آوردم و كفن‏هاى آنها را برمى‏گرفتم تا اينكه يك دخترى از بنات انصار مرد، او را كه بردند و دفن كردند و شب شد، آمدم به سوى قبر او و آن را نبش كردم و جنازه‏اش را در آوردم و كفنش را واگرفتم(56) و برگشتم؛ در اين وقت شيطان مرا وسوسه كرد كه نمى‏بينى كه چطور است؟! و چطور است؟! تا برگشتم به سوى او و با آن مرده مقاربت كردم و او را عريان گذاشته برگشتم؛ پس شنيدم كه ناگهان آن‏ مرده مرا صدا كرد، گفت: واى بر تو اى جوان از ديان يوم الدين در روزى كه وامى‏دارد مرا و تو را براى حساب، مرا اين‏طور توى مرده‏ها عريان گذاشتى و كفن مرا بردى و مرا اينطور كردى كه روز قيامت جنب از قبر برخيزم؟! پس واى باد بر جوانى تو از آتش و گمان نمى‏كنم كه بوى بهشت به مشام تو برسد!
آنگاه آن جوان گناهكار گفت: چه خوب است براى من يا رسول الله؟!
پس آن حضرت فرمودند كه دور شو از من اى فاسق! من مى‏ترسم كه به آتش تو بسوزم، چقدر نزديكى تو از آتش!
بعد از آن حضرت همى مى‏فرمودند و اشاره مى‏كردند بر او تا اينكه رفت و از نظر حضرت دور شد و رفت از شهر توشه‏اى گرفت و آمد به بعضى از كوه‏ها و پلاسى پوشيد و دست‏هايش - هر دو - را به گردن خودش بست و مشغول عبادت و مناجات شد، عرض مى‏كرد:
يا رب! هذا عبدك بهلول و بين يديك مغلول؛ يا رب! أنت الذى تعرفنى و زل منى ما تعلم. سيدى، يا رب! انى أصبحت من النادمين و أتيت نبيك تائباً فطردنى و زادنى خوفاً، فأسألك باسمك و جلالك و عظم سلطانك أن لا تخيب رجائى، سيدى! و لا تبطل دعائى و لا تقنطنى من رحمتك.
پروردگارا! اين بنده‏ات بهلول است كه دست بسته در محضر تو قرار گرفته؛ پروردگارا! تويى كه مرا مى‏شناسى و لغزشى از من صورت گرفته كه به آن آگاهى؛ سرورم! پروردگارم! پشيمان شده‏ام و با حال توبه به خدمت پيامبر شرفياب شدم، ايشان مرا طرد كرد و بر ترس و دلهره من افزود؛ سپس‏ به اسم تو و جلال و عظمت سلطنت تو، از درگاهت تقاضا مى‏كنم كه اميدم را ناكام نفرمايى، اى سرورم! و دعايم را باطل نسازى و از رحمت خود نااميدم نگردانى.
پس هميشه به اين نحو عرض مى‏كرد تا چهل روز و شب تمام شد و حالى داشت كه درنده‏ها و حيوانات وحشى كه او را مى‏ديدند در آنها اثر مى‏كرد و بر حال او گريه مى‏كردند!
و بعد از آنكه چهل روز تمام شد، عرض كرد:
اللهم ما فعلت فى حاجتى؟ ان كنت استجبت دعائى و غفرت خطيئتى فأوح الى نبيك و ان لم تستجب لى دعائى و لم تغفر لى خطيئتى و أردت عقوبتى فعجل بنار تحرقنى أو عقوبه فى الدنيا تهلكنى و خلصنى من فضيحه يوم القيامه.
خداوندا! با حاجت و درخواست من چه كردى؟ اگر دعايم را مستجاب فرموده و گناهم را بخشيده‏اى، پس به پيامبرت وحى فرما و اگر دعايم را اجابت نفرموده‏اى و مورد بخشش قرار نداده‏اى و تصميم بر مجازات من گرفتى، پس هرچه زودتر آتش بفرست تا مرا بسوزاند يا به كيفرى در دنيا دچارم ساز تا مرا هلاك گرداند و مرا از رسوايى روز رستاخيز رهايى بخش.
پس خداوند رحيم تعالى به پيامبر (صلى‏الله عليه و آله و سلم)، اين آيه را فرستاد: والذين اذا فعلوا فاحشه أو ظلموا أنفسهم ؛ يعنى به ارتكاب گناه اعظم از زنا و نبش و اخذ اكفان؛ ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم ؛ يعنى ترسيدند از خداوند و زود توبه كردند؛ و من يغفر الذنوب الا الله ؛ خداوند مى‏فرمايد: آمد به سوى تو، بنده من يا محمد، در حالى كه تائب بود پس او را از پيش خودت راندى، پس او كجا برود و كه را قصد بكند و از كه سؤال بكند كه گناه او را ببخشد غير از من؟ و بعد از آن خداوند متعال فرمود:
ولم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون(57) ؛ يعنى بر گناه خود - كه زنا اخذ اكفان بود - باقى نماندند اينها، جزاى آنها مغفرت است از پروردگارشان و جناتى است كه تجرى من تحتها الأنهار ؛ در حالى كه هميشگى هستند در آن جنات ؛ و نعم أجر العاملين(58) و چه نيكو است پاداش اهل عمل!
همين كه آيه مباركه نازل شد، حضرت (صلى‏الله عليه و آله و سلم) بيرون آمد در حالى كه آيه مباركه را با لبخند تلاوت مى‏فرمودند، پس به اصحاب فرمودند: كيست كه مرا ببرد به نزد آن جوان تائب؟
معاذ عرض كرد: يا رسول الله! شنيده‏ايم كه او در فلان جا و فلان كوه است. پس حضرت (صلى‏الله عليه و آله و سلم) با اصحاب تشريف بردند تا رسيدند به آن كوه، پس بالا تشريف برده و آن جوان را جستجو مى‏فرمودند، پس ناگاه ديدند آن جوان را - چه جوانى؟! - ديدند كه در ميان دو سنگ، سرپا ايستاده، دست‏هايش به گردن بسته، رويش از شدت آفتاب سياه شده و مژه‏هاى چشمش از گريه تماماً ريخته! عرض مى‏كند كه:
سيدى! قد أحسنت خلقى و أحسنت صورتى فليت شعرى ماذا تريد بى، أفى النار تحرفنى اؤ فى جوارك تسكننى؟
اللهم انك قد أكثرت الاحسان الى فأنعمت على، فليت شعرى، ماذا يكون آخر أمرى، الى الجنه تزفنى، أم الى النار تسوقنى؟
اللهم ان خطيئتى أعظم من السموات و الأرض و من كرسيك الواسع و عرشك العظيم فليت شعرى تغفر خطيئتى، أم تفضحنى بها يوم القيامه.

سرورم! تو مرا زيبا آفريدى و چهره‏ام را نيكو نمودى، كاش مى‏دانستم كه با من چه خواهى كرد؟ آيا در آتش جهنم مى‏سوزانى يا در جوار خود جايم مى‏دهى؟ خداوندا! تو بسيار به من احسان فرموده‏اى و به من نعمت داده‏اى، كاش مى‏دانستم كه كار و سرنوشتم به كجا خواهد انجاميد؟ آيا به سوى بهشتم خواهى برد يا به سوى جهنم سرازيرم خواهى كرد؟ خداوندا! گناه من از آسمان و زمين و كرسى گسترده و عرش بزرگت، وسيع‏تر است، كاش مى‏دانستم كه گناهم را عفو مى‏فرمايى؟ يا روز قيامت به خاطر آن گناه رسوايم مى‏كنى؟
و به همين منوال مناجات مى‏كند و خاك بر سرش مى‏ريزد و درندگان صحرا به اطراف و مرغ‏ها بالاى سر، صف كشيده به حال او گريه مى‏كنند!
پس وجود مبارك حضرت (صلى‏الله عليه و آله و سلم) نزديك رفته، دست‏هاى او را با دست مبارك خود گشودند و خاك از سر او پاك فرموده و فرمودند: بشارت باد تو را اى بهلول! تو آزاد كرده خدايى از آتش!
پس به اصحاب فرمود: اين جور تدارك بكنيد گناهان خود را چنانچه تدارك‏ كرد بهلول.(59)


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مجاز بودن متعه در ميان شيعيان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

مجاز بودن متعه در ميان شيعيان

پرسش: چرا متعه كه بر خلاف سنت پيامبر خدا است، در بين شيعيان مجاز و مشروع مى باشد؟

 

پاسخ: به حكم قرآن مجيد در سوره نسا } فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً{; «پس از آن كه از آنان بهره گرفتيد و تمتع برداشتيد، مهر معين را به آنان بپردازيد كه واجب و فريضه است.»(1) در زمان پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و در تمام دوره خلافت ابوبكر و نيز تا اواسط خلافت عمر، متعه براى كليه مسلمانان جايز و مشروع بود. اين كار در ميان امت اسلامى جارى و حلال بوده است.

عمر در اواسط دوران خلافتش، با بيان جمله «دو متعه، متعه حج و متعه نسا كه در زمان پيامبر وجود داشت را اينجانب حرام اعلام مى كنم و عمل كنندگان به آن ها را مجازات مى كنم»(2)، حلال خدا را حرام نمود و سنت پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را زير پا گذاشته و بدعتى تازه در دين اسلام به وجود آورد. از آن تاريخ تاكنون، پيوسته كلام عمر تقويت شد، و چنان جماعت تسنن آن را پذيرفتند كه اينك گمان مى كنند اين حلال خدا، بدعتى از جانب شيعيان مى باشد. حال آن كه حرام نمودن متعه، بر خلاف نص صريح قرآن مجيد و عمل رسول الله(صلى الله عليه وآله) و اصحاب ايشان است. جالب تر اين كه: عمر براى اين حكم خود اصلا دليل و برهانى اقامه نكرده است. او حتى در همين حكم، اقرار مى كند كه اين كار در زمان پيامبر و ابوبكر مشروع و حلال بوده است و من آن را حرام مى دانم.

برخى از علماى اهل سنت، كاسه داغ تر از آش شده و در كتب خود، ده ها دليل براى اثبات بر حق بودن اين حكم عمر، و باطل و بى اساس بودن حكم قرآن، سنت پيامبر و خليفه اول آورده اند. براى مثال عده اى آيه فوق را مربوط به نكاح دائم مى دانند، ليكن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . نسا (4): 24

2  . شبهاى پيشاور، ص802 «متعتان كانتا على عهد رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله و أنا أحرّمهما و أعاقب عليهما».


صفحه 170


علمايى چون طبرى در جزء پنجم تفسير خود، امام فخر رازى در جزء سوم مفاتيح الغيب و ديگران، اين آيه را در كتب خود در باب نكاح المتعه آورده اند. امام بخارى و امام احمد حنبل نيز در صحيحين خود از عمران بن حصين نقل كرده اند كه گفت: «آيه متعه در كتاب خدا نازل شد. ما در زمان پيامبر خدا به آن عمل مى كرديم. آيه اى هم در حرمت آن نازل نشد و پيامبر خدا هم در زمان حياتش ما را از آن منع نكرد، مردى به رأى و ميل خود هر چه دلش خواست گفت!! بخارى مى گويد: اين مرد عمر بن الخطاب بوده است.»(1)

برخى ديگر تلاش دارند تا آيه شريفه } إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ{; «مگر بر جفت هايشان يا كنيزان ملكى آن ها كه هيچ گونه ملامتى در مباشرت اين زنان بر آنان نيست»(2) را ناسخ آيه فوق قلمداد كنند. با اندكى توجه مى توان دريافت كه سوره مؤمنون، سوره مكى و سوره نسا سوره مدنى است. از آنجا كه سوره هاى مكى از نظر زمانى مقدم بر سوره هاى مدنى مى باشند; لذا ناسخ نبايد قبل از منسوخ باشد. علاوه بر اين و با فرض درست بودن اين ادعا، چرا ـ حتى به اقرار خود عمر خليفه دوم ـ اين عمل در زمان حيات پيامبر و يا ابوبكر تعطيل و حرام نشد. بسيارى از اكابر علماى اهل سنت از جمله جارالله زمخشرى در تفسير كشاف آيه متعه را از محكمات قرآن دانسته اند كه نسخ هم نشده است. به همين دليل است كه مالك بن انس ـ امام مالكى ها ـ متعه را هنوز مجاز و مشروع مى داند.

نداشتن شرايط زناشويى نظير ارث، طلاق، عده و نفقه، دليل ديگرى است كه عده اى براى آن بيان مى كنند و زن متعه را زوجه حقيقى نمى دانند. در پاسخ بايد گفت:

* اولاً متعه خود نوعى نكاح است و مصداق زوجيت نيز بر آن مترتب است، كه براى سهولت و آسانى امت و به منظور جلوگيرى از زنا، برخى از قيود و شرايط آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . صحيح بخارى، ج 2، ص53 و ج 5 ، ص158 ; مسند احمد، ج 4، ص429 ; صحيح مسلم، ج 4، ص48 ; شرح مسلم، ج 8 ، ص205 ; شبهاى پيشاور، ص800 «نزلت آية المتعة في كتاب الله ففعلناها مع رسول الله و لم ينزل قرآن بحرمته و لم ينه عنها رسول الله حتى إذا مات قال رجل برأيه ماشاء. قال محمّد: (يقال انه عمر)».

2  . مؤمنون (23): 6


صفحه 171


تخفيف داده شده است.

* در مورد ارث بايد گفت: ارث بردن از شرايط ثابت زوجيت، به طور مطلق اعم از دائم و موقت نيست چون زنانى هستند كه با وجود زوجيت، از شوهر ارث نمى برند، مانند: زوجه كتابيه و زوجه ناشزه و نيز زنى كه قاتل زوج خود باشد.

* همين طور است حق النفقه اين گروه از زنان كه از نفقه شوهر محرومند. پس نفقه نيز از شرايط ثابت و حتمى زوجيت نمى باشد.

* محروميت زن متعه از حق الارث نيز بستگى به فتواى فقهاى مختلف دارد.

* در مورد عده، زن متعه هم بايد عده نگه دارد و حداقل آن 45 روز است.

برخى ديگر، حكم عمر را به تنهايى سندى معتبر و براى نسخ و لغو متعه، كافى مى دانند. در پاسخ بايد گفت: مقام و موقعيت ناسخ بايد بالاتر از ابلاغ كننده باشد. چون عمر از رسول الله(صلى الله عليه وآله) نمى تواند بالاتر باشد، پس اين دليل هم باطل است. مضافاً بر اين كه هيچ حديثى، چه از شيعه و چه از سنى، وجود ندارد كه پيامبر، قول عمر را سنديت بخشند و مسلمين را به پيروى از آن فراخوانند. علاوه بر اين اگر خليفه اى بتواند حكم پيامبرى را فسخ كند، مى توان گفت كه: حاكمان و خليفه هاى بعدى نيز مى توانند حكم خليفه را فسخ كنند. از جمله امام على(عليه السلام) هيچگاه اين حكم را نپذيرفته اند و يا حاكمان كشورهاى اسلامى صيغه متعه را جايز شمرده اند اما سخن عمر همچنان پابرجاست!!

بنابراين به اين نتيجه خواهيم رسيد كه چون آيه متعه، از آيات محكمات است و در زمان رسول الله(صلى الله عليه وآله) نيز نسخ نگرديده، پس نص صريح قرآن و سنت حسنه پيامبر خدا است كه بايد تا ابد ادامه داشته باشد، و از شيوع فحشا و زنا جلوگيرى نمايد. در حقيقت متعه، همان ازدواج ولى با شرايط خفيف تر و آسان تر است.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جمع بين نمازها برخلاف سنت پيامبر است؟
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

جمع بين نمازها برخلاف سنت پيامبر است؟

پرسش: چرا بر خلاف سنّت پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)، شيعيان نمازهاى ظهر و عصر را با هم و نمازهاى مغرب و عشا را هم زمان مى خوانند؟

 

پاسخ: نخست آن كه نماز جزء فروع دين است و در مسائل فرعى بين علماى همه مذاهب اختلافات زيادى است، همانطور كه پيشوايان و علماى اربعه اهل سنت با هم اختلاف زيادى در اين مسائل دارند.

ثانياً جمع خواندن نمازهاى ظهر و عصر يا مغرب و عشا، بر خلاف سنّت رسول الله(صلى الله عليه وآله) نمى باشد; چون ايشان گاهى اين نمازها را جمع و گاهى جداگانه مى خوانده اند. مثلا در صحيح مسلم در باب «الجمع بين الصلاتين في الحضر» از ابن عباس نقل شده كه گفت: «بدون خوف و ترس و در غير سفر، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نمازهاى ظهر و عصر را جمع و نمازهاى مغرب و عشا را جمع ادا مى كردند.»(1)مجدّداً در همان صحيح مسلم و نيز امام حنبل در جزء اوّل مسند از ابن عباس نقل كرده اند: «با پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) هشت ركعت نماز ظهر و عصر و هفت ركعت نماز مغرب و عشا را به طور جمع ادا نموديم.»(2)

بالاخره چندين حديث از ابن عباس درباره جمع خواندن نماز ظهر و عصر و نيز مغرب و عشا نقل شده است. براى مثال: «پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در حال اقامت در مدينه، نه در حال مسافرت، هفت ركعت (نماز مغرب و عشا با هم) و هشت ركعت (نماز ظهر و عصر با هم) نماز گزارد.»(3) احمد حنبل در مسند از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت

 

   

مى كند كه گفت: «پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) بدون آن كه در حالت خوف و ترس، يا در حال سفر باشد نماز ظهر و عصر را جمع خواند.»(1) در جايى ديگر گفته است: «پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)بدون آن كه در حالت خوف و ترس باشد، يا باران ببارد، نماز ظهر و عصر را جمع خواند.»(2) ابو زبير دليل جمع خواندن نماز توسط پيامبر را از سعيد بن جبير سؤال نمود، او گفت: من همين سؤال را از ابن عباس پرسيدم و او پاسخ داد: «به اين جهت جمع مى خواند تا احدى از امتش در سختى و مشقت نباشند.»(3)

همچنين در صحيح مسلم از قول عبدالله ابن شفيق مى گويد: روزى بعد العصر، ابن عباس براى ما خطبه مى خواند و سخنرانى مى كرد. سخنش به درازا كشيد و همچنان براى ما صحبت مى نمود تا اين كه آفتاب غروب كرد و ستاره ها ظاهر شدند. صداى مردم بلند شد: «الصلاة، الصلاة» ابن عباس اعتنايى نكرد. در همين حال مرد ديگرى نداى «الصلاة، الصلاة» سرداد. ابن عباس رو به او نمود و گفت: «مادر مرده، مرا سنت ياد مى دهى؟ من خودم ديدم كه پيامبر خدا نمازهاى ظهر و عصر و نمازهاى مغرب و عشا را جمع مى خواند.»(4) سپس عبدالله بن شفيق مى گويد: چون اين حرف برايم غير قابل قبول بود و گران آمد، نزد ابو هريره رفتم و او نيز گفته هاى ابن عباس را تأييد كرد.

هر چند اخبار و روايات بسيارى در اين باب نقل شده، ليكن همين كه بابى به نام «جمع بين الصلاتين» اختصاص يافته و احاديث مربوطه در اين باب نقل گرديده، محكم ترين دليل و برهان بر جواز جمع خواندن نماز است. زيرا اگر غير از اين مى بود بايد باب مخصوصى به نام «جمع بين الصلاتين فى السفر» يا «جمع بين الصلاتين فى الحضر» اختصاص مى دادند تا احاديث مربوطه را تفكيك نمايند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ولى عصر ونصب حجر الاسود
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

ولى عصر ونصب حجر الاسود

محمّد بن قولويه، استاد شيخ مفيد، مى گويد:

قرامطه ـ که پيروان احمد بن قرمط بودند ـ اعتقاد داشتند که او (احمد بن قرمط) امام زمان است!! آنها به مکّه حمله کرده وحجر الاسود را ربودند، پس از مدّت ها آن را در سال 307 هجرى قمرى باز پس فرستادند، ومى خواستند در محل قبلى خود نصب نمايند.

من اين خبر را پيشتر در کتاب هى خويش خوانده بودم، ومى دانستم که حجر الاسود را فقط امام زمان (عليه السلام) مى تواند در جى خود نصب کند. چنان که در زمان امام زين العابدين (عليه السلام) نيز از جى خود کنده شد، وفقط امام (عليه السلام) توانست آن را در جى خود نصب کند.

به همين خاطر، به شوق ديدار امام زمان (عليه السلام) به سوى مکه به راه افتادم. ولى بخت با من يارى نکرد ودر بغداد به بيمارى سختى مبتلا شدم. ناچار شخصى به نام (ابن هشام) را نايب گرفتم تا علاوه بر ادى حجّ به نيّت من، نامه ى را که خطاب به حضرت (عليه السلام) نوشته بودم، به دست آن حضرت برساند.

در آن نامه خطاب به ناحيه مقدّسه معروض داشته بودم که آيا از اين بيمارى نجات خواهم يافت؟ ومدّت عمر من چند سال خواهد بود؟

به او گفتم: تمام تلاش من آن است که اين نامه به دست کسى برسد که حجر الاسود را در محل خود نصب مى کند. وقتى نامه را به او دادى، پاسخش را نيز دريافت کن!

ابن هشام، پس از اين که با موفقيت مأموريّت خود را انجام داد، بازگشت وجريان نصب حجر الاسود را چنين تعريف کرد:

وقتى به مکه رسيدم، خبر نصب حجر الاسود به گوشم رسيد، فوراً خود را به حرم رساندم. مقدارى پول به شُرطه ها دادم تا اجازه بدهند کسى را که حجر الاسود را در جى خود نصب مى کند، ببينم، وعدّه ى از آن ها را نيز استخدام نمودم که مردم را از اطرافم کنار بزنند تا بتوانم از نزديک شاهد جريان باشم.

وقتى نزديک حجر الاسود رسيدم، ديدم هر که آن را برمى دارد ودر محل خود مى گذارد، سنگ مى لرزد ودوباره مى افتد، همه متحيّر مانده بودند ونمى دانستند چه بايد بکنند؟

تا اين که جوانى گندم گون که چهره زيبايى داشت جلو آمد وسنگ را برداشت ودر محل خود قرار داد، سنگ بدون هيچ لرزشى بر جى خود قرار گرفت. گويى هيچ گاه نيفتاده بود.

در اين هنگام، فرياد شوق از مرد وزن برخاست، او در مقابل چشمان جمعيّت بازگشت واز در حرم خارج شد.

من ديوانه وار به دنبال او مى دويدم ومردم را کنار مى زدم، آن ها فکر مى کردند که من ديوانه شده ام واز مقابلم مى گريختند. چشم از او برنمى گرفتم تا اين که از جمعيّت دور شدم. با اين که او آرام قدم برمى داشت ولى من به سرعت مى دويدم وبه او نمى رسيدم، تا اين که به جايى رسيديم که هيچ کس غير از من، او را نمى ديد.

او ايستاد ورو به من نمود وفرمود: آنچه با خود دارى بده!

وقتى نامه را به ايشان تقديم نمودم بدون اين که آن را بخوانند، فرمود: به او بگو: از اين بيمارى هراسى نداشته باش، پس از اين سى سال ديگر زندگى مى کنى.

آن گاه مرا چنان گريه ى گرفت که توان هيچ گونه حرکتى نداشتم، واو در مقابل ديدگانم مرا ترک نمود، ورفت.

ابن قولويه گويد: پس از اين قصّه، سال 360 دوباره بيمار شدم، وبه سرعت خود را آماده نموده ووصيت نمودم.

اطرافيان به من گفتند: چرا در هراسى؟ اِن شاء الله خداوند شفا عنايت خواهد کرد.

گفتم: اين همان سالى است که مولايم وعده داده است.

ودر همان سال وبا همان بيمارى دار فانى را ترک گفت وبه مواليانش پيوست. رحمت خداوند بر او باد


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چرا دعاى فرج را نمى خواني
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

چرا دعاى فرج را نمى خواني

ابوالحسين بن ابى البغل کاتب مى گويد:

از طرف (ابى منصور بن صالحان) مسئول انجام کارى شدم. امّا در طى انجام مسئوليت قصورى از من سر زد، آنچنان که او بسيار خشمگين شد، ومن از ترس، متوارى ومخفى شدم واو در جستجوى من بود.

در يکى از شبهى جمعه به طرف مقابر قريش ـ مرقد امام کاظم (عليه السلام) وامام جواد (عليه السلام) ـ برى عبادت ودعا رفتم. آن شب هوا بارانى وطوفانى بود. به خادم حرم مطهر که (اباجعفر) نام داشت گفتم: درهى حرم مطهر را ببند تا من بتوانم در خلوت مشغول دُعا وراز ونياز باشم. زيرا بر جان خود ايمن نيستم، وممکن است کسى قصد سوئى نسبت به من داشته باشد.

او نيز قبول کرد ودرها را بست.

نيمه شب، در حالى که باد وباران همچنان ادامه داشت وهيچ کس در آنجا نبود، مشغول دعا وزيارت ونماز بودم که نا گاه صدى پايى از طرف قبر شريف امام موسى بن جعفر (عليه السلام) به گوشم رسيد.

مردى را ديدم که مشغول زيارت حضرت امام کاظم (عليه السلام) است. او ابتدا بر حضرت آدم (عليه السلام) وانبياء عظام (عليهم السلام) درود فرستاد، آنگاه يک يک ائمّه معصومين (عليهم السلام) را مورد خطاب وسلام قرار داد تا به امام دوازدهم حجّت بن الحسن (عليه السلام) رسيد اما نام ايشان را ذکر نکرد.

من تعجّب کردم وبا خود گفتم: شايد نام حضرت را فراموش کرد، يا امام (عليه السلام) را نمى شناسد، ويا اصلاً به امامت ايشان اعتقاد ندارد ومذهب ديگرى دارد.

وقتى زيارتش به پايان رسيد دو رکعت نماز خواند ومتوجّه قبر مطهّر امام جواد (عليه السلام) شد، وبه همان ترتيب مشغول زيارت وسلام شد ودو رکعت نماز خواند.

من ترسيدم، زيرا او را نمى شناختم، او جوانى بود در هيئت مردى کامل وپيراهنى سفيد بر تن وعمامه ى بر سر داشت که انتهى آن را از زير گلو گذرانده بود، همچنين شالى به کمر بسته وعبايى بر دوش انداخته بود. پس از نماز به من فرمود:

ى ابوالحسين بن ابى البغل! با دُعى فرج چقدر آشنايى؟

گفتم: آقى من! کدام دُعا؟

فرمود: دو رکعت نماز بخوان وبگو:

(يا مَنْ اَظْهَرَ الْجَميلَ وَسَتَرَ الْقَبيحَ، يا مَنْ لَمْ يُؤاخِذْ بِالْجَريرَةِ وَلَمْ يَهْتِکِ السِّتْرَ، يا عَظيمَ المَنِّ يا کَريمَ الصَّفْحِ يا حَسَنَ التَّجاوُزِ، يا واسِعَ الْمَغْفِرَةِ، يا باسِطَ الْيَدَيْنِ بِالرَّحْمَةِ، يا مُنْتَهى کُلِّ نَجوى، ويا غايَةَ کُلِّ شَکْوى، يا عَوْنَ کُلِّ مُسْتَعين، يا مُبْتَدِئاً بِالّنِعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقاقِها.

سپس بگو:

يا رَبّاهُ (ده مرتبه) يا سَيّداهُ (ده مرتبه) يا مَوْلاه (ده مرتبه) يا غَايَتاه (ده مرتبه) يا مُنْتَهى غايَةِ رَغْبَتاه (ده مرتبه) اَسْأَلُکَ بِحَقّ هذِهِ الاْسْماءِ وبِحَقِّ محمّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ اِلاّ ما کَشَفْتَ کَربى ونَفَّسْتَ هَمّى وفَرَّجْتَ غَمّى وَاَصْلَحْتَ حالى.

پس هر حاجتى که دارى از خداوند مسئلت نما. پس از آن گونه راست صورتت را بر زمين بگذار وصدبار بگو:

(يا محمّد يا على! يا على يا محمّد اِکْفيانى فَأِنَّکُما کافِيايَ وَانْصُرانى فَأِنَّکُما ناصِرى).

سپس گونه چپ صورتت را بر زمين بگذار وصدبار بگو: (ادرکنى) ( وپس از صدبار اين ذکر ر) بسيار تکرار کن.

سپس به اندازه يک نفس بگو (الغوث الغوث الغوث..).

آنگاه سر از سجده بردار که ان شاءاللّه خداوند حاجتت را برآورده خواهد نمود).

وقتى من مشغول نماز ودُعا شدم، آن شخص خارج شد. بعد از اين که نماز ودعايم به پايان رسيد به طرف ابو جعفر خادم رفتم تا بپرسم اين مرد که بود؟ وچگونه وارد حرم مطهّر شده بود؟

وقتى درها را بررسى نمودم ديدم همه درها بسته وقفل زده بودند. بسيار تعجب کردم، وبا خود گفتم: شايد اينجا دَرِ ديگرى دارد که من نمى دانم. پيش ابوجعفر رفتم. او داشت از داخل اتاقى که به عنوان انبار روغن چراغ از آن استفاده مى کردند، بيرون مى آمد، فوراً به او گفتم: اين مرد که بود؟ چطور توانسته بود داخل حرم شود؟

ابوجعفر گفت: همانطور که مى بينى درها بسته وقفل زده هستند، من هم که آن را باز نکرده ام.

من آنچه را که ديده بودم برى او تعريف کردم.

گفت: او مولايمان صاحب الزمان (عليه السلام) است، من بارها ايشان را وقتى حرم خالى است ـ مثل امشب ـ ديده ام.

از اين که چه موقعيّتى را از دست داده بودم، خيلى ناراحت شدم. وقتى فجر دميد از حرم خارج شدم. به طرف محلّه (کرخ) رفتم، در اين مدّت آنجا مخفى شده بودم. هنگامى که خورشيد دميد، عدّه ى از مأمورين صالحان با اصرار از دوستانم سراغ مرا گرفتند، وبا خواهش بسيار مى خواستند که مرا ملاقات کنند.

آنها نامه ى هم با خود داشتند که در آن صالحان نوشته بود که مرا بخشيده وامان داه است. (همچنين مطالب جالب توجهى درباره خوبيها وگذشته خوب من وآينده خوبى که در انتظارم مى باشد در آن قيد شده بود.)

آنگاه با يکى از دوستان مورد اعتمادم از مخفى گاه خودم خارج شده وبا ابى منصور ملاقات کردم. وقتى مرا ديد به پاخاست وبسيار مرا مورد احترام خود قرار داد، وچنان رفتار خوبى از خود نشان داد که تا حال از او چنين رفتارى را نديده بودم. آنگاه گفت: آيا آن قدر ناراحت شده بودى که از من به صاحب الزّمان (عليه السلام) شکايت کردى؟

گفتم: من فقط درخواستى ساده ودُعايى معمولى کردم.

گفت: چه مى گويى؟ ديشب (شب جمعه) بدون مقدّمه مولايم صاحب الزمان (عليه السلام) را در خواب ديدم، ايشان به من دستور دادند تا با تو به لطف رفتار کنم، واز اين ستمى که بر تو کرده بودم مرا مورد مؤاخذه قرار دادند.

گفتم: لا اله الاّ اللّه! گواهى مى دهم که خاندان رسالت وائمّه معصومين (عليهم السلام) نه تنها بر حقّ اند بلکه خود منتهى درجه حقيقت هستند. من نيز مولايمان (عليه السلام) را بدون مقدمه در بيدارى ديدم، وبه من چنين وچنان فرمودند. وآنچه را که ديده بودم کاملاً شرح دادم.

او از اين داستان بسيار تعجّب کرد. پس از آن از ابى منصور بن صالحان کارهى شايسته وبزرگى به سبب اين رويداد انجام پذيرفت، من هم به برکت مولايمان صاحب الزمان (عليه السلام) به مقاماتى در دستگاه او رسيدم که اصلاً به فکرم هم نمى رسيد.(3)

درخواست دعا برى فرزند

عبد الله بن جعفر حميرى مى گويد:

مردى در حومه بغداد در محلّى به نام (ربض حميد) زندگى مى کرد، همسر او باردار شد. نامه ى برى حضرت حجّت (عليه السلام) نوشت واز ايشان درخواست نمود تا برى سهولت وضع حمل همسرش وسلامتى فرزندش دُعا بفرمايند.

چهارماه قبل از تولّد فرزندشان نامه ى از سوى حضرت (عليه السلام) برايش رسيد که مرقوم فرموده بودند:

(سَتَلِدُ ابناً)

يعنى به زودى همسرت پسرى مى آورد. همچنان که فرموده بودند شد.(4)

کفن اهدايى امام

سيّارى مى گويد:

على بن محمّد سيمرى ـ چهارمين نائب خاص حضرت امام زمان (عليه السلام) در زمان غيبت صغرى ـ نامه ى برى حضرت (عليه السلام) نوشت، وتقاضى کفنى نمود.

حضرت (عليه السلام) در پاسخ مرقوم فرمودند:

(انّک تحتاج اليه سنة ثمانين)

يعنى تو در سال 80 به آن احتياج خواهى يافت.(5)

سيمرى در همان سال وفات مى کند، ودو ماه قبل از فوت سيمرى حضرت (عليه السلام) کفنى را برايش مى فرستد.(6)


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
طبيب درد بى درمان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

طبيب درد بى درمان

محمّد بن يوسف مى گويد:

به بيمارى کورَک ـ نوعى زخم چرکين ـ مبتلا شدم. پزشکان مرا معاينه کردند وبرى درمان، پول زيادى هزينه کردم، امّا بهبودى حاصل نشد.

نامه ى به محضر مبارک امام زمان (عليه السلام) نوشتم واز حضرتش التماس دُعا نمودم.

امام (عليه السلام) مرقوم فرمود:

(البسک الله العافية وجعلک معنا فى الدنيا والآخرة).

(خدا تو را لباس عافيت بپوشاند، وتو را در دنيا وآخرت با ما قرار دهد).

هنوز يک هفته نگذشته بود که محل زخم بهبود يافت. در اين هنگام، پزشکى از دوستان مان را فرا خواندم، ومحل زخم را به او نشان دادم.

گفت: ما برى اين زخم دارويى نمى شناسيم. بهبودى آن تنها از ناحيه حق تعالى بوده است.(13)

اموال را از بدهکاران مطالبه کن

محمّد بن صالح مى گويد:

هنگامى که پدرم از دنيا رفت وترتيب امور او به من محوّل شد، متوجه شدم که پدرم از مردم اسنادى دارد که مربوط به سهم امام (عليه السلام) است. نامه ى به حضرت حجّت (عليه السلام) نوشتم، واز ايشان کسب اطّلاع نمودم.

امام (عليه السلام) فرمود: اموال را از بدهکاران مطالبه کن ودر مطالبه آن کوشش نما.

همه افراد بدهى خود را پرداخت کردند به جز يک نفر، که سفته ى به مبلغ چهارصد دينار نزد من داشت. نزد او رفتم تا آن مبلغ را وصول کنم، امّا او امروز وفردا مى کرد، روزى برى وصول مبلغ مزبور رفتم پسرش به من توهين نمود به پدرش شکايت کردم.

پدر گفت: مگر چه شده؟

در آن هنگام عصبانى شدم، ريش او را گرفتم وبا لگد او را به وسط خانه پرت نمودم.

پسر او بيرون رفت واهل بغداد را به کمک طلبيده ومى گفت: يک نفر قُمى شيعه، پدرم را کشت!

مردم بسيارى اطراف من جمع شدند. من سوار مرکبم شدم وگفتم: آفرين بر شما مردم بغداد که از ظالم در مقابل اين مظلوم غريب حمايت مى کنيد، واز روى تقيه گفتم: من مردى از همدان هستم وسُنّى مذهبم، واين مرد مرا به قمى وشيعه معرفى مى کند که حقم را پايمال کند.

مردم به سوى او هجوم آوردند وخواستند وارد دکانش شوند امّا من مانع آنها شدم. صاحب سفته مرا خواست وسوگند خورد که مال مرا بپردازد، وفوراً آن را پرداخت نمود.(14)

مردى که متحير بود

حسن بن عيسى مى گويد:

هنگامى که امام حسن عسکرى (عليه السلام) به شهادت رسيد، مردى مصرى وارد مکّه شد، او مقدارى سهم امام با خود آورده بود تا به صاحب الامر (عليه السلام) تحويل بدهد، متوجه شد که مردم در امر جانشينى امام حسن عسکرى (عليه السلام) دچار اختلاف شده اند.

گروهى مى گويند: امام بعد از خود جانشينى تعيين نکرده است.

عدّه ى مى گويند: جانشين امام، جعفر بن على (جعفر کذّاب) مى باشد.

ودسته ى نيز مى گويند: فرزندش جانشين اوست.

آن مرد، شخصى را ـ که کنيه او ابوطالب بود ـ بانامه ى برى تحقيق به سامرا ومحله عسکر فرستاد.

ابو طالب ابتدا نزد جعفر بن على (کذّاب) رفت، واز او برى اثبات امامت برهانى خواست.

جعفر گفت: فعلاً برهانى ندارم!.

ابوطالب به درِ خانه امام حسن عسکرى (عليه السلام) رفت ونامه را به فردى که بين مردم مشهور بود که از سفرى امام است، داد.

امام در پاسخ مرقوم فرموده بود: خداوند دوستت را جزى خير دهد، او فوت کرد ووصيت نموده که مالى را که نزد او بود به شخص مورد اعتمادى بدهند که هر طور مى داند مصرف کند.

من پاسخ نامه را گرفتم وهمانطور که حضرت فرموده بود واقع شده بود.(15)

زمين خالى از حجت نيست

احمد دينورى مى گويد:

يکى دو سال از شهادت امام حسن عسکرى (عليه السلام) نگذشته بود که از اردبيل به قصد سفر حج خارج شدم. وقتى به دينور ـ شهرى نزديک کرمانشاه که گويا شهر وزادگاه خود او بوده است ـ رسيدم مردم در امر امامت سرگردان ومتحيّر بودند.

آنها به خوبى از من استقبال نمودند، وگروهى از شيعيان گرد من جمع شدند وگفتند: حدود شانزده هزار دينار سهم امام جمع آورى شده است. استدعا داريم آن را به آنجايى که بايد تحويل داده شود، تسليم نماييد.

گفتم: ى مردم! الان اوضاع مشخص نيست ومن دقيقاً نمى دانم بايد به کجا مراجعه کنيم!

گفتند: تو خود اختياردار اين مال باش، که ما مطمئن تر از تو سراغ نداريم، کارى کن که بدون حجّت ودليل روشن از دستت خارج نشود.

احمد گويد: اموال را در کيسه هايى که نام اشخاص يکى يکى بر آنها نوشته شده بود به من تحويل دادند، من نيز تحويل گرفته وحرکت کردم، وقتى به کرمانشاه رسيدم، به خدمت احمد بن حسن بن حسن که در آن شهر مقيم بود برى عرض سلام رفتم. وقتى مرا ديد، خوشحال شد.

او نيز هزار دينار در کيسه ى نهاد وبه همراه بسته ى به من تحويل داد وگفت: اين ها را با خود ببر وبدون حجّت ودليل روشن از دستت خارج مکن.

من آنها را نيز گرفتم وبه راه خود ادامه دادم، هنگامى که وارد بغداد شدم، مشغول پيدا کردن فردى از نايبان حضرت حجت ـ عجّل اللّه تعالى فرجه ـ شدم، وجز اين، کارى نداشتم. سپس متوجّه شدم که سه نفر در بغداد به نام هى: باقطانى، اسحاق احمر وابوجعفر عثمان بن سعيد ادعى نيابت مى کردند.

اول نزد باقطانى رفتم، ديدم پيرمردى با هيبت است، وظاهراً آثار جوان مردى در او پيداست. اسبى عربى وغلامان بسيارى داشت، مردم گرد او اجتماع کرده ومشغول گفت وگو بودند.

نزد او رفتم وسلام کردم، او به گرمى از من استقبال کرده، مرا به خود نزديک نموده وبسيار خوشحال شده وبا من به خوبى رفتار نمود. ساعتى نزد او نشستم. تا بيشتر مردم رفتند. آنگاه او از مذهب من پرسيد.

به او گفتم: مردى از دينور هستم، خدمت رسيدم در حالى که مقدارى سهم امام دارم ومى خواهم آن را تحويل دهم.

گفت: آنها را به من بده.

گفتم: دليلى برى اثبات نيابت شما مى خواهم.

گفت: فردا دوباره نزد من بازگرد.

فردا نزد او رفتم، ولى دليلى ارائه نداد وروز سوّم هم نزد او رفتم باز نتوانست دليلى ارائه دهد!

پس از آن به نزد اسحاق احمر رفتم. او را جوانى پاکيزه منظر ديدم، خانه اش از خانه باقطانى بزرگ تر بود واسب وغلامانى بيشتر از باقطانى داشت، وظاهراً از او جوان مردتر به نظر مى رسيد، وعدّه بيشترى نسبت به مجلس باقطانى گرد او جمع شده بودند.

من داخل شده وسلام کردم، مرا به خوبى استقبال کرده، وبه خود نزديک نمود. صبر کردم تا جمعيّت کمتر شد پرسيد: کارى داشتى؟

همانطور که به باقطانى گفته بودم به او نيز جواب دادم. او نيز سه روز مرا چرخاند وآخر هم نتوانست دليلى ارائه دهد!

آنگاه به نزد ابو جعفر، عثمان بن سعيد رفتم، او پيرمرد متواضعى بود. لباس سپيد پوشيده ودر اطاقى کوچک روى گليمى نشسته بود نه غلامى داشت ونه ظاهر چشم گيرى ونه اسبى، بر خلاف آنچه نزد آن دو نفر ديده بودم.

خدمت او رفتم وسلام کردم، جوابم را داد، ومرا به خود نزديک کرد، وبرى من جايى باز نمود، از احوالم پرسيد، خود را معرّفى کرده وگفتم: از ناحيه جبال کردستان آمده ام ومالى با خود آورده ام.

گفت: اگر دوست دارى که آن را به محلّش برسانى، برو به سامرّا وسراغ خانه ابن الرضا وکيل امام (عليه السلام) را بگير. در خانه ابن الرضا کسانى هستند که مربوط به اين کار مى باشند وآنچه را که مى جويى آنجاست.

سپس از او جدا شده، به طرف سامرا حرکت کردم. به خانه ابن الرضا رفته، سراغ وکيل امام (عليه السلام) را گرفتم.

دربان به من گفت: او در خانه مشغول کارى است وبه زودى خارج خواهد شد.

کنارِ در نشستم ومنتظر خروج او شدم، بعد از يک ساعت او را ديدم که از خانه خارج شد. برخاستم وسلام کردم، دست مرا گرفت وبه خانه خود بُرد وحالم را جويا شد واين که چرا نزد او آمده ام؟

خودم را معرفى کردم واو را در مورد مالى که به همراه داشتم آگاه نمودم، واين که دليلى مى خواهم تا آن را تحويل دهم.

گفت: باشد! آنگاه برى من طعامى حاضر کرد، وگفت: ميل کن وکمى استراحت نما که خسته هستى وتا موقع نماز نيز يک ساعت فرصت هست وبه موقع به کارت رسيدگى مى کنم.

من هم غذا خورده، خوابيدم، نزديک وقت نماز برخاستم وپس از ادى نماز برى استحمام خارج شدم ودوباره بازگشتم. پاسى از شب نگذشته بود که آن مرد بازگشت در حالى که نامه ى بدين مضمون با خود داشت:

(بسم الله الرحمن الرحيم. احمد بن محمّد دينورى با شانزده هزار دينار در فلان وفلان کيسه آمده، آنگاه يک يک کيسه ها را با نام صاحب آنها نام برد که در کيسه زره ساز شانزده دينار موجود است).

وقتى تا اينجى نامه را خواندم شيطان مرا وسوسه نمود که چطور او بهتر از من از محتوى آنها آگاه است؟ قسمت زيادى از نامه به همين ذکر نام صاحبان کيسه ها پرداخته بود، ودر انتها مرقوم فرموده بود:

(از کرمانشاه نيز از جانب احمد بن حسن مادرائى، برادر پشم فروش کيسه ى حاوى هزار دينار به همراه دارد، همراه با چندين تخته پارچه فلان شکل وفلان رنگ).

وتا آخر نامه نوع ورنگ پارچه ها را يک يک برشمرد.

در اين حال، خدى را به جهت منّتى که بر من نهاده وترديدم را به يقين تبديل کرده بود، شکر کردم. طبق آن نامه مأمور بودم که تمام مال را به ابوجعفر عثمان بن سعيد تحويل دهم وآن چنان که او دستور مى دهد، عمل نمايم.

به بغداد بازگشتم وبه خدمت ابو جعفر رفتم در حالى که رفت وبرگشتم سه روز به طول انجاميد. وقتى ابو جعفر مرا ديد گفت: چرا به سامرا نرفتى؟

گفتم: ى آقى من! اکنون از سامرا بازگشته ام.

من در حال بازگو نمودن ماجرا به ايشان بودم که نامه ى از سوى مولايمان صاحب الامر (عليه السلام) به او رسيد که مضمون آن درباره کيفيّت وکميّت اموالى که نزد من بود، درست مانند مضمون نامه ى بود که من به همراه داشتم علاوه بر اين که فرموده بود: بايد اموال وپارچه ها را به ابوجعفر محمّد بن احمد بن جعفر قطّان قمى تحويل بدهم.

ابو جعفر، عثمان بن سعيد لباس خود را پوشيده وگفت: آنچه با خوددارى به منزل محمّد بن احمد بن جعفر قطّان قمى ببر.

من نيز اطاعت کردم وپس از تحويل آنها به حجّ مشرّف شدم.

هنگامى که به دينور بازگشتم مردم گرد من جمع شدند، من هم نامه ى را که وکيل حضرت حجّت (عليه السلام) از سوى ايشان برى من آورده بود، برى مردم خواندم. وقتى به آن قسمت از نامه که در آن به آن مرد زره ساز وکنيه او اشاره شده بود، رسيدم، يکى از حاضرين بيهوش به زمين افتاد.

وقتى بهوش آمد، سجده شکرى به جى آورده وگفت: خدى را شکر که بر ما منّت نهاد وهدايت فرمود، اکنون دانستم که هيچ گاه زمين از حجّت حق تعالى خالى نمى ماند.

اين کيسه را همان مرد زره ساز به من داده بود، وهيچ کس جز خدا از اين موضوع اطّلاعى نداشت.

از دينور به کرمانشاه رفتم وابوالحسن مادرائى را نيز ملاقات کردم، واو را از جريان مطلع ساخته نامه را برايش قرائت نمودم.

او گفت: سبحان الله! در هر چيزى مى توانى شکّ کنى جز در اين که خداوند زمين را خالى از حجّت خود واگذارد.

آنگاه داستان بعدى را برايم نقل کرد.(16)

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دجال در کعبه
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

دجال در کعبه

ابو الفرج مى گويد:

سالى که حضرت صادق (عليه السلام) به مکّه به قصد حجّ تشريف آورد بود، ايشان را ديدم که زير ناودان کعبه ايستاده ومشغول دُعا بود، وسه تن از فرزندان (حسن بن حسن بن على) يعنى (عبد الله بن حسن) و(حسن بن حسن) و(جعفر بن حسن) به ترتيب سمت چپ، راست وپشت سر حضرت (عليه السلام) ايستاده بودند. در اين حال عبّاد بن کثير بصرى ـ که از عُبّاد وزهّاد مشهور زمان امام جعفرصادق (عليه السلام) بود ـ آمده وگفت: يا اباعبد الله!

حضرت (عليه السلام) سکوت فرمود، تا عبّاد سه بار بدين ترتيب حضرت (عليه السلام) را فراخواند.

سپس گفت: ى جعفر!

حضرت (عليه السلام) فرمود: بگو، چه مى خواهى؟

عبّاد گفت: من کتابى دارم که در آن نوشته است که اين بنا را مردى سنگ به سنگ متلاشى خواهد کرد.

حضرت (عليه السلام) فرمود: کتابت دروغ مى گويد، به خدا قسم! من او را مى شناسم، پاهايش زرد است وساق پاهايش زخمى، شکمش بزرگ وگردنش نازک وبزرگ سر است. کنار همين رکن مى ايستد ـ حضرت با دست به رکن يمانى اشاره فرمود ـ ومردم را از طواف کعبه منع مى کند آن چنان که مردم از ديدن او وحشت مى کنند.

آنگاه امام (عليه السلام) فرمود: سپس خداوند مردى از نسل من برمى انگيزد ـ حضرت با دست به سينه خود اشاره فرمود ـ وهمچنان که قوم عاد، ثمود وفرعون، ذى الاوتاد را کشت، او را مى کشد.

در اين حال، عبد الله بن حسن عرض کرد: قسم به خدا! که امام (عليه السلام) راست مى گويد، وبدين ترتيب هر سه نفرشان امام (عليه السلام) را تصديق کردند.(10)

نطق آب ونطق خاک ونطق گل

حسين بن علوان مى گويد:

داستانى را از همام بن حارث شنيدم که مى گفت: از وهب بن مُنبّه شنيده است. آن را برى امام جعفر صادق (عليه السلام) نقل کردم.

حضرت (عليه السلام) فرمود: درست است. (وداستان چنين بود:)

شبى که موسى (عليه السلام) در کوه طور مورد خطاب واقع شد، به هر درختى در کوه وهر سنگ وگياه که نگاه مى کرد، مى ديد که ناطق به نام محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) ودوازده جانشين او هستند.

موسى (عليه السلام) عرض کرد: بارالها! تمام مخلوقات ناطق به نام محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) وجانشينان دوازده گانه او هستند. منزلت آنها نزد تو چه قدر است؟

خداوند مى فرمايد: ى پسر عمران! من آنان را قبل از به وجود آوردن انوار، خلق کرده ودر خزانه قدس خود قرار دادم در حالى که در بوستان مشيّتم در نسيم روحانى جبروتم در گردش بودند، وملکوت مرا از همه سو مشاهده مى نمودند، تا اين که مشيّتم (به وجود خاکى آنه) تعلّق گيرد وقضا وقدرم جارى شود.

ى پس عمران! آنها را نخستين آفرينش خود قرار دادم حتّى بهشت خود را به واسطه وجود آنها زينت دادم.

ى پسر عمران! متمسّک به آنها باش که اينان خزانه دار علم من وجايگاه اسرار حکمت من، ومعدن نور من هستند...(11)

امام حسن عسکرى در زندان

عيسى بن صبيح مى گويد:

ما در زندان بوديم که امام حسن عسکرى (عليه السلام) را نيز به زندان آوردند. من حضرت (عليه السلام) را مى شناختم. آنگاه که ايشان مرا ديد، فرمود: تو شصتوپنج سال ويک ماه ودو روز سن دارى.

من با خود کتاب دُعايى داشتم که تاريخ ولادتم در آن نوشته شده بود، وقتى به آن نگاه کردم وحساب نمودم، ديدم همان طور است که امام (عليه السلام) مى فرمايد.

حضرت (عليه السلام) دوباره فرمود: آيا فرزندى دارى؟

عرض کردم: نه.

سپس فرمود: خداوندا! به او پسرى عطا کن که پشتيبان او باشد، همانا فرزند برى آدمى بهترين پشتيبان است.

آنگاه اين بيت را خواند:

کسى که پشتيبان دارد با دشمنانش رو به رو مى شود،

وآن که پشتيبانى ندارد خوار وذليل است

عرض کردم: آيا شما فرزندى داريد؟

فرمود: آرى! قسم به خدا! به زودى صاحب فرزندى خواهم شد که زمين را پر از عدل وداد مى کند، امّا حالا ندارم.

سپس اين ابيات را خواند:

شايد روزى مرا در حالى بينى که،

فرزندانم مانند شيرانى با يالهى انبوه گرد من باشند

چنان که تميم پيش از آن که چون ريگ بيابان زاد وولد کند،

مدّتى طولانى در ميان مردم تنها بود.(12)

خدا حافظ ى کاخ

محمّد بن سليمان ديلمى (گيلانى) مى گويد:

روزى خدمت امام جعفر صادق (عليه السلام) شرفياب شدم وعرض کردم: پدرم برى من نقل کرد: مردى به نام (نوشجان) به او گفت: وقتى اسبان عرب به قادسيه تاختند، ويزدگرد از وضع رستم فرخ زاد وتسليم شدن او آگاه شد، گمان کرد که رستم وتمام لشکر کشته شده اند. در اين حال پيکى از راه رسيد وگفت: چگونه در جنگ قادسيه پنج هزارتن کشته شده اند؟

يزدگرد در حالى که خود واهل بيتش را برى فرار آماده مى کرد در مقابل در ايوان کاخ خويش ايستاد وگفت: خداحافظ ى کاخ! من اکنون تو را ترک مى کنم امّا روزى من، يا مردى از نسل من، که زمان آن نزديک نيست، وموقع آن فرا نرسيده، به سوى تو باز خواهيم گشت.

اکنون بفرماييد: منظور يزدگرد از (مردى از نسل من) کيست؟

حضرت فرمود: او صاحب شما حضرت قائم (عليه السلام) است که به امر خداوند قيام خواهد نمود. او ششمين فرزند از نسل من است واز طرف مادر (بى بى شهربانو) فرزند يزدگرد است!(13)

گنج سليمان در اسپانيا

شعبى مى گويد:

روزى عبدالملک بن مروان مرا فراخواند وگفت: موسى بن نصر ـ فرمانده ما در افريقا وامير طارق بن زياد فاتح اسپانيا ـ نامه ى برى من فرستاده ودر آن نوشته است: به من خبرداده اند که حضرت سليمان (عليه السلام) در زمان خود، به گروه جن امر کرده است که شهرى از مس برى او بسازند، وتمام عفريت ها وجنّيان برى ساختن آن گرد آمدند وآن را از چشمه غنى مسى که خداوند برى سليمان پديد آورده بود، بنا کردند.

محل اين شهر در بيابانى در اسپانيا است، وگنجهايى که سليمان به وديعه گرفته بود، در آن است. من مى خواهم به طرف آن حرکت کنم.

يکى از کارگزاران نزديکم مرا مطّلع نموده است که مسير منتهى به آن، بسيار ناهموار ودشوار است، وبدون آمادگى وپشتيبانى لازم وآذوقه زياد نمى توان اين مسافت طولانى ودشوار را طى نمود، وهيچ کس جز (دارا بن دارا) ـ پادشاه ايران که به دست اسکندر مغلوب شد ـ نتوانسته است به بخشى از آن برسد.

هنگامى که اسکندر او را کشت، گفت: قسم به خدا! تمام سرزمينها را به تصرف خود در آوردم واهل هر سرزمين پيش من سر تسليم فرود آورده اند. هيچ زمينى نمانده که من در آن گام ننهاده باشم مگر اين سرزمين که در اسپانياست.

دارا آن را ديده است، به همين دليل قصد آنجا نموده ام تا از دست يافتن به حدّى که دارا بدان رسيده است باز نمانم.

يک سال طول کشيد تا اسکندر نيز خود را آماده ومجهّز نمود، هنگامى که فکر مى کرد آمادگى اين کار را يافته است گروهى از افرادش را برى تحقيق فرستاد. آنان پس از تحقيق به او اطلاع دادند که موانعى غير قابل عبور در مسيرِ منتهى به آنجا وجود دارد. اسکندر نيز از رفتن منصرف شد.

عبد الملک بن مروان پس از گفت وگو با من، نامه ى به موسى بن نصر نوشت وبه او دستور آمادگى وتهيّه پشتيبانى لازم برى اجرى اين کار را صادر کرد.

موسى بن نصر آماده گرديد وبه طرف آن شهر خارج شد، وآنجا را ديده وبر احوال آن آگاهى يافت وبازگشت.

او گزارشى برى عبدالملک تهيّه کرد ودر آخر گزارش چنين نوشت: بعد از گذشت روزهى زيادى وهنگامى که آذوقه ما به پايان رسيد به درياچه ى ـ که درختان زيادى در اطراف آن وجود داشت، رسيديم ودر آنجا به ديوار آن شهر برخورديم.

من به کنار ديوار شهر رفتم. بر روى آن کتيبه ى به زبان عربى نوشته شده بود. ايستادم وآن را خواندم ودستور دادم از آن نسخه بردارى نمودند. در آن کتيبه اين شعر نوشته شده بود:

آنان که صاحب عزّت ومقام هستند بدانند،

وآنان که آرزوى جاودانگى دارند: که هيچ موجود زنده ى جاوانه نيست.

اگر مخلوقى مى توانست در اين مسابقه به جاودانگى برسد،

سليمان بن داود بود که بدان مى رسيد.

آن کسى که مس چون چشمه ى جوشان برى او جارى شد،

وفوران مس برى او بخششى نامحدود بود،

پس به گروه جنّيان امر کرد با آن بنايى به يادگار بسازيد،

که تا قيامت باقى مانده وشکسته وفرسوده نشود.

آنها نيز در سطح وسيعى آغاز به کار کردند وبه شکل هول انگيزى،

بر اساس قواعد واُصول محکم، سر به آسمان کشيد.

ومس را در قالبهى مستطيل شکلى ريخته وحصار آن را ساختند،

آنچنان که از صخره هى سخت وداغ استوار شد.

وتمام گنجينه هى زمين را در آن جى داد.

ودر آينده اين گنج نامحدود آشکار خواهد شد.

آن گنجينه در اعماق زمين پنهان شد.

ودر طبقات سخت زمينى انباشته ماند.

فرمانروايى گذشته او پس از او باقى نماند،

تا اين که تبديل به گورى شد ناپايدار،

اين برى آن است که دانسته شود که حکومت پايدار نيست،

مگر حکومت پر از نعمت وبخشش خداوند،

هنگامى خواهد رسيد که از نسل عدنان آن سرور متولّد شود.

او از نسل هاشم وبهترين مولود خواهد بود.

خداوند او را با نشانه هايى که مخصوص مى گرداند، بر مى انگيزد،

تا به سوى تمامى مخلوقات سفيد وسياه خدا برود.

کليدهى تمامى گنجينه هى زمين را داراست.

وجانشينان او همه آن کليدها را خواهند داشت.

آنها خلفا وحجّت هى دوازده گانه هستند.

که پس از بعثت او، جانشينان وسروران والامقام هستند.

تا اين که قائم آنها به امر خداوند قيام مى کند.

در آن هنگام از آسمان، او را به نام صدا مى زنند.

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چرا او قائم آل محمد ناميده شد
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

چرا او قائم آل محمد ناميده شد

ابو حمزه ثمالى مى گويد:

از حضرت امام محمّدباقر (عليه السلام) پرسيدم: ى فرزند رسول خدا! مگر شما ائمه، همه قائم به حق نيستيد؟

فرمود: بلى!.

عرض کردم: پس چرا فقط امام زمان (عليه السلام) قائم ناميده شده است؟

حضرت فرمود: هنگامى که جدّم حسين بن على (عليهما السلام) به شهادت رسيد، فرشتگان آسمان به درگاه خداوند متعال ناليدند وگريستند وعرض کردند: پروردگارا! آيا کسى را که برگزيده ترين خلق تو را به قتل رسانده است به حال خود وامى گذارى؟

خداوند متعال به آنها وحى فرستاد: آرام گيريد! به عزّت وجلالم سوگند! از آنها انتقام خواهم کشيد، هرچند بعد از گذشت زمانى باشد.

آنگاه پرده حجاب را کنار زده وفرزندان حسين (عليه السلام) را که وارثان امامت بودند، به آنها نشان داد. ملائکه از ديدن اين صحنه بسيار مسرور شدند.

يکى از آنها در حال قيام نماز مى خواند. حق تعالى فرمود: به وسيله اين قائم از آنها انتقام خواهم گرفت).(6)

مهدى چه کسى است

جابر جُعفى مى گويد:

من در خدمت امام محمّدباقر (عليه السلام) بودم که مردى به حضور ايشان شرفياب شد وعرض کرد: خداوند شما را رحمت کند! اين پانصد درهم را که زکات مال من است بگيريد وبه مصرف برسانيد.

حضرت فرمود: خود آن را بردار وبه همسايگانت وايتام ومساکين وبرادران مسلمانت بده که (وجوب سپردن زکات به امام) هنگامى است که قائم ما قيام کند. وبه مساوات تقسيم نمايد وميان بندگان نيک وبد خداوند رحمان به عدل رفتار کند.

هر که از او اطاعت کند خدا را اطاعت نموده، وکسى که از او سرپيچى کند از فرمان خدا سرپيچى نموده است. او (مهدى) ناميده شده است، زيرا به امر پنهانى هدايت شده است.....(7)

يازده مهدي

عبد الله بن عباس مى گويد:

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: در شب معراج، هنگامى که خداوند ـ جل جلاله ـ مرا عروج داد ندى حق را شنيدم که مى فرمود: يا محمّد!

ـ لبيک ى پروردگار بزرگ!

ـ آيا مى دانى ساکنان عالم بالا در چه موضوعى اختلاف نظر دارند؟

ـ پروردگارا! نمى دانم.

ـ آيا هنوز وزير، برادر وجانشينى بعد از خود از ميان بنى آدم برنگزيده ى؟

ـ پروردگارا! چه کسى را بايد برگزينيم؟ تو او را برى من انتخاب کن.

ـ من برى تو از ميان بنى آدم على را برگزيده ام.

ـ پروردگارا! او پسر عموى من است.

ـ بلکه او وارث تو ووارث علم من بعد از تو است، وصاحب پرچم تو وپرچم حمد، در روز قيامت وصاحب حوض توست تا هر مؤمنى را که از امّت تو وارد بهشت مى شود، از آب آن سيراب کند.

يا محمّد! من به خود به سختى سوگند خورده ام کسى که دوستدار تو واهل بيت تو وفرزندان پاک تو نباشد، از آب آن حوض ننوشد. به راستى، به راستى مى گويم: ى محمّد! تمام امّت تو را وارد بهشت خواهم کرد جز کسى که خود ابا کند.

ـ چگونه کسى از ورود به بهشت ابا مى کند؟

ـ من تو را از ميان خلق خود برگزيدم وبرى تو نيز جانشينى انتخاب نمودم، تا برى تو به منزله هارون باشد برى موسى، جز آن که (هارون نيز نبى بود، امّ) بعد از تو پيامبرى نخواهد بود. محبّت او را در قلب تو خواهم نهاد، واو را پدر فرزندان تو قرار خواهم داد. پس حقّ او بر امّت تو مانند حق توست بر ايشان آنگاه که زنده بودى ودر ميان ايشان به سر مى بُردى، هر کس حق او را ناديده بگيرد حق تو را ضايع ساخته است، وهرکه از دوستى او سر باز زند از دوستى تو ابا نموده است، وهر که از دوستى تو سر باز زند، گويى از ورود به بهشت ابا نموده است.

آنگاه من به سجده افتادم، وشکر الهى را به خاطر نعمتى که به من ارزانى داشته به جى آوردم. در اين هنگام دوباره ندا رسيد:

ـ يا محمّد! سر بردار هرچه مى خواهى از ما بخواه، تا به تو عطا کنيم.

ـ پروردگارا! تمام امّت مرا تحت ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام) قرار ده تا روز قيامت همه اطراف حوض من باشند.

ـ يا محمّد! پيش از اين که بندگان خود را خلق کنم، سرنوشت آنان را مى دانم وبر اساس آن، هر که را بخواهم هلاک مى کنم وهر که را بخواهم هدايت مى نمايم. علم تو را بعد از تو به على داده، واو را وزير وجانشين بعد از تو قرار داده ام تا خليفه تو برى اهل وامّت تو باشد.

اراده من چنين است کسى که با او دشمنى کند ومنکر ولايت او بعد از تو باشد، داخل بهشت نگردد. وهر که با او دشمنى کند، با تو دشمنى نموده، وهرکه با تو دشمنى کند با من دشمنى نموده، وهرکه دوستدار او باشد، دوستدار توست، وهرکه دوستدار تو باشد، دوستدار من است.

به او اين فضيلت را داديم، وبه تو اين چنين عطا خواهيم کرد که از صلب او يازده (مهدى) که همه از فرزندان تو ودختر تو ـ فاطمه زهرا (عليها السلام) ـ باشند، خارج کنيم.

ـ پرودگارا! چه زمانى وقت آن مى شود؟

ـ هنگامى که دانايى از بين رود وجهالت آشکار گردد،

قاريان قرآن زياد باشند وعالمان آن اندک،

قتل وخونريزى زياد شود،

فقهى هدايت گر کاستى گيرند، وفقهى گمراه وخيانتکار زياد شوند،

شاعران زياد شوند،

امّت تو قبرستانها را مسجد کنند،

قرآنها ومساجد را طلاکارى وزينت نمايند،

ظلم وفساد زياد شود وکارهى نکوهيده آشکار گردد، وامّت تو امر به منکر ونهى از معروف کنند،

مردان با مردان وزنان با زنان خود را ارضا نمايند،

پادشاهان کافر، دوستان آنها فاجر، ياران آنها ظالم ومشاوران آنها فاسق باشند،

سه خسوف، يکى در شرق ويکى در غرب وديگرى در جزيرة العرب به وقوع بپيوندد.

شهر بصره به دست مردى از ذريّه تو ـ که پيروانش مردمى از افريقا هستند ـ خراب شود،

مردمى از اولاد حسين بن على قيام کند،

دجال از سوى شرق وسرزمين سيستان ظاهر شود،

سفيانى ظهور کند،

ـ پروردگار! پس از من، چقدر فتنه وآشوب برخواهد خاست؟(8)

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
همنشينى و همدمى باعلما
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 14 ارديبهشت 1394
- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ يَا بُنَيّ اخْتَرِ الْمَجَالِسَ عَلَى عَيْنِكَ فَإِنْ رَأَيْتَ قَوْماً يَذْكُرُونَ اللّهَ جَلّ وَ عَزّ فَاجْلِسْ مَعَهُمْ فَإِنْ تَكُنْ عَالِماً نَفَعَكَ عِلْمُكَ وَ إِنْ تَكُنْ جَاهِلًا عَلّمُوكَ وَ لَعَلّ اللّهَ أَنْ يُظِلّهُمْ بِرَحْمَتِهِ فَيَعُمّكَ مَعَهُمْ وَ إِذَا رَأَيْتَ قَوْماً لَا يَذْكُرُونَ اللّهَ فَلَا تَجْلِسْ مَعَهُمْ فَإِنْ تَكُنْ عَالِماً لَمْ يَنْفَعْكَ عِلْمُكَ وَ إِنْ كُنْتَ جَاهِلًا يَزِيدُوكَ جَهْلًا وَ لَعَلّ اللّهَ أَنْ يُظِلّهُمْ بِعُقُوبَةٍ فَيَعُمّكَ مَعَهُمْ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 48 رواية: 1
ترجمه :
1 امام فرمايد: لقمان به پسرش گفت: پسر عزيزم همنشين را از روى بصيرت انتخاب كن. اگر ديدى گروهى خداى عزوجل را ياد مى‏كنند با ايشان بنشين كه اگر تو عالم باشى علمت سودت بخشد و اگر جاهل باشى ترا بياموزند و شايد خدا بر آنها سايه رحمت اندازد و ترا هم فرا گيرد. و چون ديدى گروهى بياد خدا نيستند با آنها منشين زيرا اگر تو عالم باشى علمت سودت ندهد و اگر جاهل باشى نادانترت كنند و شايد خدا بر سرشان كيفرى آرد و ترا هم فرا گيرد.

 

2- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ مُحَادَثَةُ الْعَالِمِ عَلَى الْمَزَابِلِ خَيْرٌ مِنْ مُحَادَثَةِ الْجَاهِلِ عَلَى الزّرَابِيّ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 48 رواية: 2
ترجمه :
2 موسى بن جعفر عليهماالسلام فرمود: گفتگوى با عالم در خاكروبه بهتر از گفتگوى با جاهل است روى تشكها.


 

3- عِدّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدٍ الْبَرْقِيّ عَنْ شَرِيفِ بْنِ سَابِقٍ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ أَبِي قُرّةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ ص قَالَتِ الْحَوَارِيّونَ لِعِيسَى يَا رُوحَ اللّهِ مَنْ نُجَالِسُ قَالَ مَنْ يُذَكّرُكُمُ اللّهَ رُؤْيَتُهُ وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ يُرَغّبُكُمْ فِي الْ‏آخِرَةِ عَمَلُهُ
اصول كافى جلد 1 ص :48 رواية: 3
ترجمه :
3- رسول خدا فرمود: حواريين بعيسى عليه السلام گفتند يا روح‏الله با كه بنشينيم فرمود: با كسيكه ديدارش شما را بياد خدا اندازد و سخنش دانشتان را زياد كند و كردارش شما را به آخرت تشويق كند.

 

4- مُحَمّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ ص مُجَالَسَةُ أَهْلِ الدّينِ شَرَفُ الدّنْيَا وَ الْ‏آخِرَةِ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 49 رواية: 4
ترجمه :
4 رسولخدا فرمود: همنشينى با اهل دين شرف دنيا و آخرتست.

 

5- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمّدٍ الْأَصْبَهَانِيّ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيّ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ عَنْ مِسْعَرِ بْنِ كِدَامٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ لَمَجْلِسٌ أَجْلِسُهُ إِلَى مَنْ أَثِقُ بِهِ أَوْثَقُ فِي نَفْسِي مِنْ عَمَلِ سَنَةٍ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 49 رواية: 5
ترجمه :
5 امام باقرعليه السلام فرمود: نشستن نزد كسيكه باو اعتماد دارم از عبادت يكسال برايم اطمينان بخش‏تر است.

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
معنى عبادت
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 14 ارديبهشت 1394

معنى عبادت 

 

كلمه عبادت از كلمه (عبد) گرفته شده و على القاعده بايد همان معنا را افاده كند، و لكن چه اشتقاقهاى گوناگونى از آن شده ، و يا معانى گوناگونى بر حسب اختلاف موارد پيدا كرده ، و اينكه جوهرى در كتاب صحاح خود گفته : كه اصل عبوديت بمعناى خضوع است ، معناى لغوى كلمه را بيان نكرده ، بلكه لازمه معنى را معناى كلمه گرفته ، و گر نه خضوع هميشه با لام ، متعدى مى شود، و مى گويند: (فلان خضع لفلان ، فلانى براى فلان كس كرنش و خضوع كرد)، ولى كلمه عبادت بخودى خود متعدى مى شود، و مى گوئيم : (اياك نعبد، ترا مى پرستيم ) از اينجا معلوم مى شود كه معناى كلمه عبادت خضوع نيست .
و كوتاه سخن ، اينكه : عبادت و پرستش از آنجائيكه عبارت است از نشان دادن مملوكيت خويش براى پروردگار، با استكبار نمى سازد، ولى با شرك مى سازد، چون ممكن است دو نفر در مالكيت من و يا اطاعت من شريك باشند، لذا خداى تعالى از استكبار از عبادت نهى نكرده ، ولى از شرك ورزيدن باو نهى كرده ، چون اولى ممكن نبوده ، ولى دومى ممكن بوده است ، لذا درباره استكبار باين عبارت فرموده : (ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ، آنهائيكه از عبادت من سر مى پيچند، و تكبر مى كنند، بزودى با خوارى و ذلت داخل جهنم خواهند شد)، و درباره شرك فرموده : (و لا يشرك بعباده ربه احدا)، (واحدى را شريك در عبادت پروردگارش نگيرد) پس معلوم مى شود شرك را امرى ممكن دانسته ، از آن نهى فرموده ، چون اگر چيزى ممكن و مقدور نباشد، نهى از آن هم لغو و بيهوده است ، بخلاف استكبار از عبوديت كه با عبوديت جمع نميشود


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اخلاق وسیره و..............
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 14 ارديبهشت 1394

: اخلاق 

قال الله الحكيم : (انك لعلى خلق عظيم .
در حقيقت تو اى پيامبر صلى الله عليه و آله بر نيكو خلقى عظيم آراسته اى ) (6)
قال رسول الله صلى الله عليه و آله بعثت لاتمم مكارم الاخلاق .
من براى تكميل اخلاق نيك مبعوث شده ام (7)
شرح كوتاه :
اخلاق خوب در دنيا جمال انسان است و موجب گشايش و سرور در آخرت است . بوسيله آن دين صاحبش كامل ، و موجب قرب بحق مى شود هر نبى و ولى و برگزيده خدا داراى اخلاق نيك بودند، و هر مؤ منى بايد براى اينكه ميزان اعمالش سنگين تر باشد، به حسن اخلاق مزين شود.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: (حاتم (خاتم ) زمان ما كسى است كه خوش اخلاق باشد، و سوء اخلاق صاحبش را به فشار قبر و جهنم مبتلا مى كند و در دنيا هم دوست داران كمى دارد.)
ميزان شناخت افراد فقط علم يا پول يا رياست نيست ، بلكه صفات پسنديده ايست كه دارنده آن نزد حق مقبول و نزد خلق ممدوح و ممتاز مى باشد(8)


1- پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام و نعيمان  

(نعيمان بن عمرو انصارى ) از قدماى صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و مردى مزاح و شوخ بوده است نوشته اند: روزى عربى از عشاير به مدينه آمد و شتر خود را پشت مسجد خوابانيد و به مسجد وارد شد و به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد.
بعضى از اصحاب به نعيمان گفتند: اگر اين شتر را بكشى ، گوشت آن را تقسيم مى كنيم و بعد قيمتش را پيامبر صلى الله عليه و آله به اعرابى خواهد داد.
نعيمان شتر را كه كشت ،: صاحبش سر رسيد و فرياد بر آورد و پيامبر صلى الله عليه و آله را به داد خواهى خواست .
نعيمان فرار كرد؛ و رسول الله صلى الله عليه و آله از مسجد بيرون آمد و شتر اعرابى را كشته ديد، پرسيد: چه كسى اين كار را كرده است ؟ گفتند: نعيمان پيامبر صلى الله عليه و آله كسى را فرستاد تا او بياورند او را در خانه (ضباعة بنت زبير) (9) يافتند كه نزديك مسجد بود. فرستاده را به محل مخفى گاه اشاره كردند كه درون گودالى با مقدارى علف تازه خود را پوشانده بود.
فرستاده به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و همره پيامبر صلى الله عليه و آله با جمعى از اصحاب به منزل (ضباعه ) آمدند، و جاى مخفى شدن نعيمان را نشان داد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: علفها را از او دور كنيد، و آنها چنان كردند، نعيمان از مخفيگاه بيرون آمد.
پيشانى و رخسار او از آن علفهاى تازه ، رنگين شده بود فرمود: اى نعيمان اين چه كارى بود انجام دادى ؟
عرض كرد: يا رسول الله قسم به خدا آن كسانى كه شما را به محل مخفى من راهنمائى كردند به اين كار وادارم نمودند.
پيامبر صلى الله عليه و آله تبسم كنان رنگ علف را با دست مبارك خود از پيشانى و رخسار او دور كردند و قيمت شتر را به مرد اعرابى دادند.(10)


2- خزيمة و پادشاه روم  

(خزيمة ابرش ) پادشاه عرب بدون مشورت پادشاه روم كه از دوستان صميمى وى بود كارى انجام نمى داد رسول را به نزد او فرستاد، و از او درباره فرزندانش مشورت و نظر خواست او در نامه اش نوشت : من براى هر يك از دختران و پسران خويش مالى زياد و ثروتى فراوان قرار دادم كه بعد از من درمانده و مستمند نشوند. صلاح شما در اين كار چيست ؟
پادشاه روم جواب فرستاد كه : ثروت ، معشوق بى وفاست و دوام ندارد، بهترين خدمت به فرزندان اين است كه ، آنان را از مكارم اخلاق و خويهاى پسنديده برخوردار كنيد، تا در دنيا سبب دوام دولت و در آخرت سبب غفران باشد.(11)


3- سيره امام سجاد عليه السلام  

يكى از اقوام امام سجاد عليه السلام ، نزد حضرتش آمد و شروع به ناسزا گفتن كرد. حضرت در جواب او چيزى نفرمودند چون از مجلس آن شخص ‍ برفت ، حضرت به اهل مجلس خود فرمود: شنيديد آنچه را كه اين شخص ‍ گفت الان دوست دارم كه با من بياييد و برويم نزد او تا جواب مرا از دشنام او بشنويد.
آنان گفتند: ما همراه شما مى آييم و دوست داشتيم كه جواب او را مى دادى . حضرت حركت كردند و اين آيه شريفه را مى خواندند: (آنان كه خشم خود را فرو نشانند و از بدى مردم در گذرند (نيكو كارند) و خدا دوستدار نكوكاران است .) (12)
راوى اين قضيه گفت : ما از خواند اين آيه فهميديم كه حضرت به او خوبى خواهد كرد.
پس حضرت آمدند تا منزل آن شخص و او را صدا زدند و فرمودند كه به او بگويند على بن الحسين عليه السلام است .
چون آن شخص شنيد كه حضرت آمده ، گمان كرد حضرت براى جواب گوئى دشنام آمده است !
حضرت تا او را ديدند فرمودند: اى برادر تو نزدم آمدى و مطالبى ناگوار و بد گفتى ، اگر آنچه گفتى از بدى در من است از خداوند مى خواهم كه مرا بيامرزد، و اگر آنچه گفتى در من نيست ، خداوند ترا بيامرزد.
آن شخص چون چنين شنيد ميان ديدگان حضرت را بوسيد و گفت : آنچه من گفتم در تو نيست ، و من به اين بدى ها سزاوارترم . (13)


4- على عليه السلام و كاسب بى ادب  

در ايامى كه اميرالمؤ منين عليه السلام زمامدار كشور اسلام بود، اغلب به سركشى بازارها مى رفت و گاهى به مردم تذكراتى مى داد.
روزى از بازار خرمافروشان گذر مى كرد، دختر بچه اى را ديد كه گريه مى كند، ايستاد و علت گريه اش را پرسش كرد. او در جواب گفت : آقاى من يك درهم داد خرما بخرم ، از اين كاسب خريدم به منزل بردم اما نپسنديدند، حال آورده ام كه پس بدهم كاسب قبول نمى كند.
حضرت به كاسب فرمود: اين دختر بچه خدمتكار است و از خود اختيار ندارد، شما خرما را بگير و پولش را برگردان .
كاسب از جا حركت كرد و در مقابل كسبه و رهگذرها با دستش به سينه على عليه السلام زد كه او را از جلوى دكانش رد كند.
كسانى كه ناظر جريان بودند آمدند و به او گفتند، چه مى كنى اين على بن ابيطالب عليه السلام است !!
كاسب خود را باخت و رنگش زرد شد، و فورا خرماى دختربچه را گرفت و پولش را داد.
سپس به حضرت عرض كرد: اى اميرالمؤ منين عليه السلام از من راضى باش ‍ و مرا ببخش .
حضرت فرمود: چيزى كه مرا از تو راضى مى كند اين است كه : روش خود را اصلاح كنى و رعايت اخلاق و ادب را بنمايى . (14)


5- مالك اشتر 

(مالك اشتر) روزى از بازار كوفه مى گذشت با لباسى از كرباس خام و به جاى عمامه از همان كرباس بر سر داشت و به شيوه فقراء عبور مى كرد. يكى از بازاريان بر در دكانش نشسته بود، چون مالك را بديد به نظرش خوار و كوچك جلوه كرد و از روى استخفاف كلوخى (15) را به سوى او انداخت .
مالك به او التفات ننمود و برفت . كسى مالك را مى شناخت و اين واقعه را ديد، به آن بازارى گفت : واى بر تو هيچ دانستى كه آن چه كس بود كه به او اهانت كردى ؟
گفت : نه ، گفت : او مالك اشتر يار على عليه السلام بود. آن مرد از كار بدى كه كرده بود لرزه به اندامش آمد و دنبال مالك روانه شد كه از او عذر خواهى كند. ديد به مسجدى آمده و مشغول نماز است صبر كرد تا نمازش تمام شد، خود را بر دست و پاى او انداخت و پاى او را مى بوسيد مالك سر او را بلند كرد و گفت : اين چه كارى است مى كنى ؟ گفت : عذر گناهى است كه از من صادر شده است كه ترا نشناخته بودم .
مالك گفت : بر تو هيچ گناهى نيست ، به خدا سوگند كه به مسجد نيامدم مگر براى تو استغفار كنم و طلب آمرزش نمايم (16)


2 : احسان  

قال الله الحكيم : (ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون
همانا خدا يار و ياور نيكوكاران است ) (17)
قال على عليه السلام : عاتب اخاك بالاحسان اليه
برادر دينى خود را بجاى سرزنش ، احسان و نيكى كن ) (18)
شرح كوتاه :
نيكى و نيكوكارى از صفاتى است كه خداوند صاحب اين صفت را دوست دارد. همانطورى كه خداوند به ما احسان كرده است ، لازم است ما هم در برابر خوبى هاى مردم نيكى بيشترى نمايم .
اگر كسى با ما بدى هم كرد براى تاءديب او، با احسان برخورد كنيم ، نه اينكه بدى را با بدى جواب دهيم كه موجب ازدياد كينه و دشمنى شود.
شيوه مردان الهى اين بود، كه اگر كسى به آنها سلام مى كردند، جواب سلام را بهتر كاملتر مى دادند؛ و اگر دستى براى نيكى بسوى آنها دراز مى شد افزون تر پاداش مى دادند.
دلهاى آدميان دوستدار نيكى كنندگان است ؛ و شيطان از اين عمل آدميان صورتش مجروح و دلش جريحه دار مى شود؛ و در اين راستاى محسن از منت گذاشتن ، احسان خود را خدشه دار نمى كند.


1- يهودى و زرتشتى  

مرد يهودى و فقير با شخصى آتش پرست كه مال زياد داشت ، به راهى مى رفتند، آتش پرست شترى داشت و اسباب سفر نيز همراه داشت ؛ از يهودى سؤ ال كرد: مذهب و مرام تو چيست ؟
گفت : عقيده ام آن است كه جهان را آفريدگارى است و او را پرستش مى كنم و به او پناه مى برم ، و هر كس موافق مذهب من مى باشد به او نيكى مى كنم و هر كس مخالف مذهب من است خون او را بريزم .
يهودى از آتش پرست سؤ ال كرد: مرام تو چيست ؟ گفت : خود و همه موجودات را دوست مى دارم و به كسى بدى نمى كنم و به دوست و دشمن احسان و نيكى مى كنم . اگر كسى با من بدى كند به او جز با نيكى رفتار نكنم ، به سبب آنكه مى دانم كه جهان هستى را آفريدگارى است . يهودى گفت : اين قدر دروغ مگو كه من همنوع تو هستم ، و تو روى شتر با وسايل مسافرت مى كنى و من با پاى پياده با تهى دستى ، نه از خوراك خود مى دهى و نه سوار بر شترت مى نمايى .
آتش پرست از شتر پياده شد و سفره غذا را در مقابل يهودى پهن كرد يهودى مقدارى نان خورد و با خواهش بر شتر او نشست تا خستگى بگيرد. مقدارى راه كه با يكديگر حركت كردند، يهودى ناگهان تازيانه بر شتر نواخت و فرار نمود. آتش پرست هر چند فرياد كرد: كه اى مرد من به تو احسان نمودم آيا اين جزاى احسان من است كه مرا در بيابان تنها بگذارى ، فايده اى نكرد. يهودى با فرياد مى گفت : قبلا مرام خود را به تو گفتم كه هر كس مخالف مرام من است او را هلاك كنم .
آتش پرست رو به آسمان كرد و گفت : خدايا من به اين مرد نيكوئى كردم و او بدى نمود، داد مرا از او بستان .
اين گفت و به راه خود ادامه داد. هنوز مقدارى راه را نپيموده بود كه ناگهان چشمش به شترش افتاد كه ايستاده و يهودى را بر زمين انداخته و تمام بدنش مجروح و ناله اش بلند است .
خوشحال شد و شتر خود را گرفت و بر آن نشست و مى خواست حركت كند كه ناله يهودى بلند شد: اى مرد نيكوكار تو ميوه احسان را چشيدى و من پاداش بدى را ديدم ، اينك به عقيده خودت از راه احسان رومگردان و به من نيكى كن و مرا در اين بيابان رها مكن .
او بر يهودى رحم و شفقت نمود او را بر شتر خويش سوار كرد و به شهر رساند.(19)


2- امام حسين عليه السلام و ساربان  

امام صادق عليه السلام فرمود: زنى در كعبه طواف مى كرد و مردى هم پشت سر آن زن مى رفت . آن زن دست خود را بلند كرده بود كه آن مرد دستش را به روى بازوى آن زن گذاشت ؛ خداوند دست آن مرد را به بازوى آن زن چسبانيد.
مردم جمع شدند حتى قطع رفت و آمد شد. كسى را به نزد امير مكه فرستادند و جريان را گفتند. او علما را حاضر نمود، و مردم هم جمع شده بودند كه چه حكم و عملى نسبت به اين خيانت و واقعه كنند، متحير شدند! امير مكه گفت : آيا از خانواده پيامبر صلى الله عليه و آله كسى هست ؟
گفتند: بلى حسين بن على عليه السلام اينجاست . شب امير مكه حضرت را خواستند و حكم را از حضرتش پرسيدند.
حضرت اول رو به كعبه نمود و دستهايش را بلند كرد و مدتى مكث فرمود: و بعد دعا كردند. سپس آمدند دست آن مرد به قدرت امامت از بازوى آن زن جدا نمودند.
امير مكه گفت : اى حسين عليه السلام آيا حدى نزنم ؟ گفت : نه .
صاحب كتاب گويد: اين احسانى بود كه حضرت نسبت به اين ساربان كرد اما همين ساربان در عوض خوبى و احسان حضرت در تاريكى شب يازدهم به خاطر گرفتن بند شلوار امام دست حضرت را قطع كرد.(20)


3- ابوايوب انصارى  

يكى از اصحاب بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله (ابوايوب انصارى ) بود. موقعى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از مكه به مدينه هجرت كردند، همه قبايل مدينه تقاضا كردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر آنان فرود آيد! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر جا شترم نشست همانجا را انتخاب كنم . تا اينكه نزديك خانه هاى (بنى مالك بن النجار) رسيد در محلى كه بعدها درب مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت ، شتر به زمين نشست . پس از اندكى برخاست و به راه افتاد، باز به محل اول برگشت و به زمين نشست .
مردم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و هركس او را به خانه خودش ‍ دعوت مى كرد. ابوايوب فورى خورجين پيامبر صلى الله عليه و آله را از پشت شتر گرفت و به خانه خود برد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خورجين چه شد؟ گفتند: ابوايوب آن را به خانه خود برد. فرمود: شخص بايد همراه بارش و به خانه ابوايوب تشريف بردند و تا موقعى كه خانه هاى اطراف مسجد ساخته شد در خانه ابوايوب تشريف داشتند.
اول در اطاق پايين و همكف بودند بعد ابوايوب عرضه داشتند يا رسول الله صلى الله عليه و آله مناسب نيست شما در طبقه پايين و ما در طبقه فوقانى باشيم ، خوب است شما بالا تشريف ببريد.
حضرت قبول كردند و دستور دادند اثاثيه را به طبقه فوقانى ببرند. او در تمام جنگها همانند بدر و احد و غزوات در ركاب پيامبر صلى الله عليه و آله با دشمنانش مى جنگيد و شهامتهاى بزرگى از خود نشان مى داد.
در جنگ خيبر پس از پيروزى در برگشت پشت خيمه پيامبر صلى الله عليه و آله نگهبانى مى داد وقتى صبح شد پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بيرون خيمه چه كسى است ؟ عرض كرد: منم ابوايوب ... دوباره پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خدا ترا رحمت كند. (آرى ابوايوب از راه احسان و نيكى با مال و جان اين دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله نصيب او شد.)(21)


4- جزاى اشعار 

روز نوروزى (منصور دوانيقى ) كه بعد از برادرش ابوالعباس سفاح به خلافت رسيد امام كاظم عليه السلام را امر كرد كه در مجلس روز عيد بنشيند و مردم براى تبريك بيايند و هداياى خود را نزدش بگذارند و حضرت آنها را قبول كند.
حضرت فرمود: عيد نوروز عيد سنتى فرس (ايرانيان ) است و در اسلام درباره آن چيزى وارد نشده است .
منصور گفت : اين كار را به خاطر سياست لشگر و سپاه مى كنم ، شما را به خداوند عظيم سوگند مى دهم كه قبول كنيد و در مجلس بنشينيد، حضرت هم قبول كردند و در مجلس نشستند و اعيان لشگر و امراء و مردم خدمتش ‍ شرفياب مى شدند و تهنيت مى گفتند، و هدايا را نزد حضرتش ‍ مى گذاشتند.
منصور خادمى را موكل كرده بود كه نزد حضرت بايستد و اموال را كه مى آورند ثبت و ضبط كند. آخرين نفرات از مردم ، پيرمردى بود كه وارد شد و عرض كرد: يابن رسول الله من مردى فقير مى باشم و مالى ندارم كه براى شما هديه بياورم وليكن هديه من سه بيت شعرى است كه جدم در مرثيه جد شما حسين بن على عليه السلام سروده ، اشعار را خواند(22)
حضرت فرمود: هديه شما را قبول كردم ، و در حقش دعاى خير كرد.
پس سر خود را به طرف خادم منصور بلند كردند و فرمود: برو نزد منصور و او را از اين اموال جمع شده خبر بده و بگو چه بايد كرد؟
خادم رفت و برگشت و گفت : امير مى گويد تمام آن را به شما بخشيدم در هر راهى كه مى خواهى صرف كن .
پس حضرت به آن پيرمرد فرمود: تمام اين اموال را بردار كه همه را به تو بخشيدم .(23)


5- يوسف عليه السلام و برادران  

بعد از آنكه برادران با حيله يوسف عليه السلام را به بيرون شهر بردند و او را زدند و درون چاه انداختند؛ و پدر را در غم يوسف به حزن و گريه دائمى وادار كردند... سالها گذشت تا فهميدند برادرشان پادشاه مصر شد و بالاخره با پدر و برادران نزدش رسيدند.
يوسف ع نخستين جمله اى را كه گفت اين بود: (خداى من ! به من احسان كرد كه مرا از زندان بيرون آورد.)
اينكه از گرفتارى چاه و به دنبالش بردگى خود نامى به زبان نياورد، ظاهرا از روى جوانمردى بود كه نخواست برادران را خجالت زده كند و آزارهائى را كه از آنها ديده بود اظهار كند و آن خاطرات تلخ را تجديد نمايد.
بعد فرمود: اين شيطان بود كه برادرانم را وادار كرد تا آن اعمال نابجا را نسبت به من انجام دهند و مرا به چاه افكنند و پدر را به فراق من مبتلا كنند؛ اما خداى سبحان اين احسان را فرمود: كه همان رفتار نابجاى آنها را مقدمه عزت و بزرگى ما خاندان قرار داد!
اين هم از بزرگوارى يوسف ع بود كه رفتار ظالمانه برادران را نسبت به خود به شيطان منسوب داشت و او را مقصر اصلى دانست تا برادران شرمنده نشوند و راه عذرى براى كارهاى خويشتن داشته باشند.
فرمود: (امروز بر شما ملامتى نيست ) و از جانب من آسوده خاطر باشيد كه شما را عفو كردم و گذشته ها را ناديده مى گيرم و از طرف خداى تعالى نيز مى توانم اين نويد را به شما بدهم و از وى بخواهم كه (خدا نيز از گناه شما درگذرد زيرا او مهربانترين مهربانان است .)
(آرى بدون شك هر كس تقوا و صبر پيشه سازد(24) خداوند پاداش ‍ نيكوكاران را تباه نمى كند.) (25)
درسى كه حضرت يوسف عليه السلام نسبت به بديهاى برادران به همگان داد، احسان نيك در مقابل بدى كردار آنان بود كه انشاء الله ما هم بتوانيم نسبت به برادران دينى اين چنين باشيم .


3 : اخلاص  

قال الله الحكيم : (فاعبد الله مخلصا له الدين
: خداى را پرستش كن و دين را براى او خالص گردان .) (26)
قال على عليه السلام : اخلص يجز منه القليل
: عمل را با اخلاص بجا بياور كه اندك آن تو را كفايت مى كند.(27)
شرح كوتاه :
قبولى همه اعمال كليدش اخلاص است . هر كس خدا عملش را قبول كند اگر چه حدش كم باشد مخلص است ؛ و آنكس كه عملش زياد باشد و خدا قبول نكند مخلص نيست .
مخلص با مجاهدات روح خود را از رذائل ذوب مى كند و خون خود را در نيت و عمل بذل مى كند تا حق تعالى از او بپذيرد.
مراحل نيت و علم و عمل به تزكيه و تصفيه وابستگى دارد، اگر مخلص ‍ مراعات باطن را نمود به توحيد رسيده است . كمترين حد اخلاص آنست عبد آنچه در توان دارد بذل كند، و براى كارش اجر و ارزشى نبيند(28)


1- سه نفر در غار 

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: سه نفر از بنى اسرائيل با يكديگر هم سفر شدند و به مقصدى روان شدند. در بين راه بارى ظاهر شد و باريدن آغاز نمود، خود را پناهنده به غارى نمودند.
ناگهان سنگى درب غار را گرفت و روز را بر آنان چون شب ، ظلمانى ساخت . راهى جز آنكه به سوى خدا روند نداشتند. يكى از آنان گفت خوب است كردار خالص و پاك خود را وسيله قرار دهيم ، باشد كه نجات يابيم ، و هر سه نفر اين طرح را قبول كردند.
يكى از آنان گفت : پروردگارا تو خود مى دانى كه من دختر عمويى داشتم كه در كمال زيبائى بود، شيفته و شيداى او بودم ، تا آنكه در موضعى تنها او را يافتم ، به او در آويختم و خواستم كام دل برگيرم كه آن دختر عمو سخن آغاز كرد و گفت : اى پسر عمو از خدا بترس و پرده عفت مرا مدر. من به اين سخن پاى بر هواى نفس گذاردم و از آن كار دست كشيدم ، خدايا اگر اين كار از روى اخلاص نموده ام و جز رضاى تو منظورى نداشتم ،اين جمع را از غم و هلاكت نجات ده ناگاه ديدند آن سنگ مقدارى دور شد و فضاى غار كمى روشن گرديد.
دومى گفت : خدايا تو مى دانى كه من پدر و مادرى سالخورده داشتم ، كه از پيرى قامتشان خميده بود، و در همه حال به خدمت آنان مشغول بودم شبى نزدشان آمدم كه خوراك نزد آنان بگذارم و برگردم ، ديدم آنان در خوابند، آن شب تا صبح خوراك بر دست گرفته نزد آنان بودم و آنان را از خواب بيدار نكردم كه آزرده شوند.
پروردگارا اگر اين كار محض رضاى تو انجام دادم ، در بسته به روى ما بگشا و ما را رهائى ده ؛ در اين هنگام مقدارى ديگر سنگ به كنار رفت سومى عرض ‍ كرد: اى داناى هر نهان و آشكارا، تو خود مى دانى كه من كارگرى داشتم ؛ چون مدتش تمام شد مزد وى را دادم ، و او راضى نشد و و بيش از آن اندازه طلب مزد مى كرد، و از نزدم برفت .
من آن وجه را گوسفندى خريدارى كرم و جداگانه محافظت مى نمودم كه در اندك زمان بسيار شد. بعد از مدتى آن مرد آمد و مزد خود را طلب نمود. من اشاره به گوسفندان كردم . آن گمان كرد كه او را مسخره مى كنم ؛ بعد همه گوسفندان را گرفت و رفت .(29)
پروردگارا اگر اين كار را براى رضاى تو انجام داده ام و از روى اخلاص بوده ، ما را از اين گرفتارى نجات بده . در اين وقت تمام سنگ به كنارى رفت و هر سه با دلى مملو از شادى از غار خارج شدند و به سفر خويش ادامه دادند.(30)


2- على عليه السلام بر سينه عمرو 

عمرو بن عبدود شجاعى بود كه با هزار سوار و مرد جنگى برابرى مى كرد. در جنگ احزاب مبارز طلبيد، هيچ كس از مسلمين جراءت مبارزه با او را نداشت . تا اينكه حضرت على عليه السلام خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و اجازه مبارزه با او را پيشنهاد كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: اين عمرو بن عبدود است .
حضرت عرض كرد: من هم على بن ابيطالبم . و به طرف ميدان حركت كرد و مقابل عمرو ايستاد .
بعد از مبارزه حساس ، عاقبت على عليه السلام عمرو را بر زمين انداخت و بر روى سينه او نشست (31)
صداى فرياد مسلمين بلند شد و پيوسته به پيامبر صلى الله عليه و آله مى گفتند: يا رسول الله صلى الله عليه و آله بفرماييد على عليه السلام در كشتن عمرو تعجيل نمايد.
پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: او را به خود واگذاريد، او در كارش ‍ داناتر از ديگران است . هنگامى كه سر عمرو را حضرت جدا نمود، خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آورد. فرمود: يا على عليه السلام چه شد كه در جدا كردن سر عمر توقف نمودى ؟
عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله موقعى كه او را بر زمين انداختم مرا ناسزا گفت : من غضبناك شدم ، ترسيدم اگر در حال خشم او را بكشم ، اين عمل از من به واسطه تسلى خاطر و تشفى نفس صادر شود، ايستادم تا خشمم فرو نشست آنگاه از براى رضاى خدا و در راه فرمانبردارى او سرش را از تن جدا كردم .
آرى براى اين اخلاص و مبارزه با ارزش ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
(شمشير على در روز جنگ خندق (32) با ارزش تر از عبادت جن و انس ‍ است .) (33)


3- شيطان و عابد 

در بنى اسرائيل عابدى بود به او گفتند: در فلان مكان درختى است كه قومى آن را مى پرستند. خشمناك شد و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع كند. ابليس به صورت پير مردى در راه وى آمد و گفت : كجا مى روى ؟
عابد گفت : مى روم تا درخت مورد پرستش مردم را قطع كنم ، تا مردم خداى را نه درخت را بپرستند.(34)
ابليس گفت : دست بدار تا سخنى باز گويم . گفت : بگو، گفت : خداى را رسولانى است اگر قطع اين درخت لازم بود خداى آنان را مى فرستاد. عابد گفت : ناچار بايد اين كار انجام دهم .
ابليس گفت : نگذارم و با وى گلاويز شد، عابد وى را بر زمين زد. ابليس ‍ گفت : مرا رها كن تا سخن ديگرى برايت گويم ، و آن اين است كه تو مردى مستمند هستى اگر ترا مالى باشد كه بكارگيرى و بر عابدان انفاق كنى بهتر از قطع آن درخت است .
دست از اين درخت بردار تا هر روز دو دينار در زير بالش تو گذارم .
عابد گفت : راست مى گويى ، يك دينار صدقه مى دهم و يك دينار بكار برم بهتر از اين است كه قطع درخت كنم ؛ مرا به اين كار امر نكرده اند و من پيامبر صلى الله عليه و آله نيستم كه غم بيهوده خورم ؛ و دست از شيطان برداشت .
دو روز در زير بستر خود دو دينار ديد و خرج مى نمود، ولى روز سوم چيزى نديد و ناراحت شد و تبر برگرفت كه قطع درخت كند.
شيطان در راهش آمد و گفت : به كجا مى روى ؟ گفت : مى روم قطع درخت كنم ، گفت : هرگز نتوانى و با عابد گلاويز شد و عابد را روى زمين انداخت و گفت : بازگرد و گرنه سرت را از تن جدا كنم .
گفت : مرا رها كن تا بروم ؛ لكن بگو چرا آن دفعه من نيرومندتر بودم ؟
ابليس گفت : تو براى خدا و با اخلاص قصد قطع درخت را داشتى لذا خدا مرا مسخر تو كرد و اين بار براى خود و دينار خشمگين شدى ، و من بر تو مسلط شدم .(35)


4- مخلص دعايش مستجاب شود 

(سعيد بن مسيب ) گويد: سالى قحطى شد و مردم به طلب باران شدند.
من نظر افكندم و ديدم غلامى سياه بالاى تپه اى بر آمد و از مردم جدا شد به دنبالش رفتم و ديدم لبهاى خود را حركت مى دهد، و هنوز دعاى او تمام نشده بود كه ابرى از آسمان ظاهر شد.
غلام سياه چون نظرش بر آن ابر افتاد، حمد خدا را كرد و از آنجا حركت نمود و باران ما را فرو گرفت به حدى كه گمان كرديم ما را از بين خواهد برد.
(من به دنبال آن غلام شدم ، ديدم خانه امام سجاد عليه السلام رفت . خدمت امام رسيدم و عرض كردم : در خانه شما غلام سياهى است ، منت بگذاريد اى مولاى من و به من بفروشيد.)
فرمود: اى سعيد چرا به تو نبخشم ؛ پس امر فرمود: بزرگ غلامان خود را كه هر غلامى كه در خانه است به من عرضه كند پس ايشان را جمع كرد، ولى آن غلام را در بين ايشان نديدم .
گفتم : آن را كه من مى خواهم در بين ايشان نيست فرمود: ديگر باقى نمانده مگر فلان غلام ، پس امر فرمود: او را حاضر نمودند. چون حاضر شد ديدم او همان مقصود من است گفتم : مطلوب من همين است .
امام فرمود: اى غلام ، سعيد مالك توست همراهش برو. غلام رو به من كرد و گفت : چه چيزى ترا سبب شد، كه مرا از مولايم جدا ساختى ؟(36)
گفتم : به سبب آن چيزى كه از استجابت دعاى باران تو ديدم . غلام اين را شنيد دست ابتهال به درگاه حق بلند كرد و رو به آسمان نمود و گفت :
اى پروردگار من ، رازى بود مابين تو و من ، الان كه آن را فاش كردى پس مرا بميران و به سوى خود ببر.
پس امام عليه السلام و آن كسانى كه حضار بودند از حال غلام گريستند و من با حال گريان بيرون آمدم چون به منزل خويش رفتم رسول اما آمد و گفت اگر مى خواهى به جنازه صاحبت حاضر شوى بيا..!!
با آن پيام آور برگشتم و ديدم آن غلام وفات كرد.(37)


5- درخواست حضرت موسى عليه السلام  

حضرت موسى عليه السلام عرض كرد: خداوندا مى خواهم آن مخلوق را كه خود را خالص براى ياد تو كرده باشد و در طاعتت بى آلايش باشد را ببينم .
خطاب رسيد: اى موسى عليه السلام برو در كنار فلان دريا تا به تو نشان بدهم آنكه را مى خواهى . حضرت رفت تا رسيد به كنار دريا: ديد درختى در كنار درياست و مرغى بر شاخه اى از آن درخت كه كج شده به طرف دريا نشسته است و مشغول به ذكر خداست . موسى از حال آن مرغ سؤ ال كرد. در جواب گفت : از وقتى كه خدا مرا خلق كرده ، است در اين شاخه درخت مشغول عبادت و ذكر او هستم و از هر ذكر من هزار ذكر منشعب مى شود.
غذاى من لذت ذكر خداست . موسى سؤ ال نمود: آيا از آنچه در دنيا يافت مى شود آرزو دارى ؟ عرض كرد: آرى ، آرزويم اين است كه يك قطره از آب اين دريا را بياشامم . حضرت موسى تعجب كرد و گفت : اى مرغ ميان منقار تو و آب اين دريا چندان فاصله اى نيست ، چرا منقار را به آب نمى رسانى ؟ عرض كرد:
مى ترسم لذت آن آب مرا از لذت ياد خدايم باز دارد. پس موسى از روى تعجب دو دست خود را بر سر زد.(38)


4 : استقامت  

قال الله الحكيم : (فاستقم كما امرت و من تاب معك
: اى پيامبر صلى الله عليه و آله تو چنانكه ماءمورى استقامت كن و كسى كه با همراهى تو بخدا: رجوع كرد (نيز پايدار باشد)(39)
قال الصادق عليه السلام : من ابتلى من المؤ منين ببلاء فصبر عليه كان له مثل اجر الف شهيد
: هر مؤ منى به بلائى مبتلا شود و بر آن صبر كند برايش مثل اجر هزار شهيد خواهد بود.(40)
شرح كوتاه :
بلاءها و گرفتاريها با استقامت و پايدارى آسان مى شوند.
هر صاحب درد چون ايمان دارد بخاطر امتحان بى صبرى نمى كند تا به ايمانش خدشه وارد شود.
اينكه فرمودند (مؤ من از كوه سخت تر) است بخاطر پايداريش در مقابله با دشمنى ها و از دست دادن اموال و فرزند و مانند اينهاست ، حتى مؤ من كامل حزن بر قبلش راه پيدا نمى كند.
ناسازگارى روزگار با عزم ثابت و تيشه استقامت ، مشكل ايجاد نمى كند مگر كسانى كه اين صفت را ندارند و به اندك ناملايماتى از جا كنده مى شوند.
اگر دين خدا امروز به دست ما رسيده با استقامت پيامبر صلى الله عليه و آله و صبر امام على عليه السلام .


1- آل ياسر 

در آغاز اسلام ، خانواده اى كوچك و مستضعف از چهار نفر تشكيل مى شوند به اسلام گرويدند. و به طور عجيبى در برابر شكنجه هاى بيرحمانه مشركان ، استقامت نمودند.
اين چهار نفر عبارت بودند از: (ياسر و سميه (شوهر و زن ) و دو فرزندشان به نام عمار و عبدالله .)
ياسر زير رگبار شلاق دشمن ، همچنان ايستاد و از اسلام خارج نشد تا جان سپرد.
همسرش (سميه ) با اينكه پيرزن بود تا حدى كه او را عجوزه خوانده اند با فريادهاى خود در برابر شكنجه دشمنان استقامت نمود. سرانجام ابوجهل آخرين ضربت را به ناحيه شكم او زد و او نيز به شهادت رسيد.
ابوجهل علاوه بر آزار بدنى ، او را آزار روحى نيز مى داد، و به او كه پيرزن قد خميده بود مى گفت : تو به خاطر خدا به محمد ايمان نياورده اى ، بلكه شيفته جمال محمد و عاشق رنگ او شده اى .
فرزندش (عبدالله ) نيز تحت شكنجه شديد قرار گرفت ، ولى استوار ماند فرزند ديگرش عمار را به بيابان سوزان مى بردند، و در برابر تابش ‍ آفتاب عريان مى كردند، و زره آهنين بر تن نيم سوخته اش مى نمودند و او را روى ريگهاى سوزان بيابان مكه ، كه همچون پاره هاى آهن گداخته كوره آهنگران بود، مى خواباندند و حلقه هاى زره در بدنش فرو مى رفت و به او مى گفتند: به محمد صلى الله عليه و آله كافر شود و دو بت لات و عزى را پرستش كن و او تسليم شكنجه گران نمى شد.
آثار پاره هاى آتش آن چنان در بدن عمار اثر كرده بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را آن گونه ديد، كه گوئى بيمارى برص گرفته و آثار پوستى اين بيمارى در صورت و بازوان و بدن وجود دارد.
پيامبر صلى الله عليه و آله به اين خاندان مى فرمود: استقامت كنيد اى خاندان ياسر، صبر نمائيد كه قطعا وعده گاه شما بهشت است .(41)


2- تو از مورى كمتر نيستى  

(امير تيمور گورگان ) در هر پيشامدى آن قدر ثبات قدم داشت كه هيچ مشكلى سد راه وى نمى شد. علت را از او خواهان شدند، گفت :
وقتى از دشمن فرار كرده بودم و به ويرانه اى پناه بردم ، در عاقبت كار خويش ‍ فكر مى كردم ؛ ناگاه نظرم بر مورى ضعيف افتاد كه دانه غله اى از خود بزرگتر را برداشته و از ديوار بالا مى برد.
چون دقيق نظر كردم و شمارش نمودم ديدم ، آن دانه شصت و هفت مرتبه بر زمين افتاد، و مورچه عاقبت آن دانه را بر سر ديوار برد. از ديدار اين كردار مورچه چنان قدرتى در من پديدار گشت كه هيچگاه آنرا فراموش ‍ نمى كنم .
با خود گفتم : اى تيمور تو از مورى كمترى نيستى ، برخيز و درپى كار خود باش ، سپس برخاستم و همت گماشتم تا به اين پايه از سلطنت رسيدم .(42)


3- حضرت نوح عليه السلام  

با توجه به عمر طولانى (حضرت نوح ) عليه السلام و بودن در ميان مردم ، و علاقه زيادى كه قوم او به بت پرستى داشتند مى توان گفت ، كه او چه اندازه اذيت و آزار ديد و در مقابل آنها استقامت ورزيد.
گاهى مردم آن قدر او را كتك مى زدند كه سه روز تمام به حال بيهوشى و اغماء مى افتاد و از گوش وى خون مى آمد.او را برمى داشتند و در خانه اى مى انداختند وقتى به هوش مى آمد، مى گفت : خدايا قوم مرا هدايت كن كه نمى دانند.
قريب نهصد و پنجاه سال مردم را به خدا دعوت كرد ولى آن مردم جز بر طغيان و سركشى خود نيفزودند تا جائى كه مردم دست كودكان خود را مى گرفتند و آنها را بالاى سر نوح مى آوردند و مى گفتند: فرزندان اگر پس از ما زنده مانديد مبادا از اين ديوانه پيروى كنيد!!
و مى گفتند: اى نوح عليه السلام اگر دست از گفتارت برندارى سنگسار خواهى شد... و اينان كه از تو پيروى مى كنند جز فرومايگانى نيستند كه بدون تاءمل سخنانت را گوش داده و دعوتت را پذيرفته اند؛ و وقتى نوح سخن مى گفت : انگشتها در گوش مى گذاشتند و لباس بر سر مى كشيدند تا صداى او را نشنوند و صورت او را نبينند. كار نوح عليه السلام را به جائى رساندند كه به خدا استغاثه كرد و گفت : خدايا من مغلوبم ياريم ده ميان من و ايشان گشايشى فرما.(43)


4- سكاكى  

(سراج الدين سكاكى ) از علماى اسلام بوده و در عصر خوارزمشاهيان مى زيسته و از مردم خوارزم بوده است .
سكاكى نخست مردى آهنگر بود. روزى صندوقچه اى بسيار كوچك و ظريف از آهن ساخت كه در ساختن آن رنج بسيار كشيد. آن را به رسم تحفه براى سلطان وقت آهن ساخت كه در ساختن آن رنج بسيار كشيد آن را به رسم تحفه براى سلطان وقت برد. سلطان و اطرافيان به دقت به صندوقچه تماشا كردند و او را تحسين نمودند.
در آن وقت كه منتظر نتيجه بود مرد دانشمندى وارد شد و همه او را تعظيم كردند و دو زانو پيش روى وى نشستند. سكاكى تحت تاءثير قرار گرفت و گفت : او كيست ؟ گفتند: او يكى از علماء است .
از كار خود متاءسف شد و پى تحصيل علم شتافت . سى سال از عمرش ‍ گذشته بود، كه به مدرسه رفت و به مدرس گفت : مى خواهم تحصيل علم كنم . مدرس گفت : با اين سن و سال فكر نمى كنم به جائى برسى ، بيهوده عمرت را تلف مكن .
ولى او با اصرار مشغول تحصيل شد. اما به قدرى حافظه و استعدادش ‍ ضعيف بود كه استاد به او گفت : آن مساءله فقهى را حفظ كن (پوست سگ با دباغى پاك مى شود) بارها آن را خواند و فردا در نزد استاد چنين گفت : (سگ گفت : پوست استاد با دباغى پاك مى شود!) استاد و شاگردان همه خنديدند و او را به باد مسخره گرفتند.
اما تا ده سال تحصيل علم نتيجه اى برايش نداشت و دلتنگ شد و رو به كوه و صحرا نهاد به جائى رسيد كه قطره هاى آب از بلندى بروى تخته سنگى مى چكيد و بر اثر ريزش مداوم خود، سوراخى در دل سنگ پديد آورده بود.
مدتى با دقت نگاه كرد، سپس با خود گفت : دل تو از اين سنگ ، سخت تر نيست ، اگر استقامت داشته باشى سرانجام موفق خواهى شد. اين بگفت و به مدرسه بازگشت و از چهل سالگى با جديت و حوصله و صبر مشغول تحصيل شد تا به جائى رسيد كه دانشمندان عصر وى در علوم عربى و فنون ادبى با ديده اعجاب مى نگريستند.
كتابى به نام مفتاح العلوم مشتمل بر دوازده علم از علوم عربى نوشت كه از شاهكارهاى بزرگ علمى و ادبى به شمار مى رود.(44)

 

 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نماز در تمام اديان بوده است
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 14 ارديبهشت 1394

نماز در تمام اديان بوده است
قبل از حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله در آئين حضرت عيسى هم نماز بوده كه قرآن از زبان او نقل مى كند كه خداوند مرا به نماز سفارش كرده است : ((واوصانى بالصلوة ))(1) وقبل از او موسى بوده كه خداوند به او خطاب مى كند: ((اقم الصلوة لذكرى ))(2) و قبل از موسى پدر زن او حضرت شعيب بوده كه نماز داشته است : ((يا شعيب اصلاتك تاءمرك ))(3) و قبل از همه آنها ابراهيم بوده كه از خداوند براى خود و ذريّه اش توفيق اقامه نماز را مى خواند: ((ربّ اجعلنى مقيم الصلوة و من ذريّتى ))(4) و اين لقمان است كه به فرزندش مى گويد:
((يا بنىّ اقم الصلوة و اءمربالمعروف و انه عن المنكر))(5)
پسر من نماز را بپا دار و امر به معروف و نهى از منكر كن .
جالب آن است كه معمولا در كنار نماز سفارش به زكات مى شود ولى از آنجا كه نوجوان معمولا پول ندارد، در اين آيه در كنار نماز به جاى زكات به امر به معروف ونهى ازمنكر سفارش شده است .
هيچ عبادتى به اندازه نماز تبليغات ندارد
در هر شبانه روز پنج نماز واجب داريم ودر هرنمازى سفارش به اذان واقامه شده است . در اين دو نداى آسمانى جمعا:
بيست مرتبه ((حىّ على الصلوة ))
بيست مرتبه ((حىّ على الفلاح ))
بيست مرتبه ((حىّ على خيرالعمل ))
و ده مرتبه ((قد قامت الصّلوة )) مى گوئيم .
با توجّه به اينكه مراد از ((فلاح )) و ((خيرالعمل )) در اذان همان نماز است ، هر مسلمانى در هر شبانه روز هفتاد مرتبه با كلمه ((حىّ)) به خود و ديگران ، تلقين شتاب به سوى نماز مى كند و براى انجام هيچ عبادتى اين همه هياهو و تشويق وارد نشده است . به خصوص كه سفارش ‍ شده اذان را بلند بگوئيد و با صداى زيبا بگوئيد.
اذان ، شكستن سكوت است ، اذان ، يك دوره ايدئولوژى و تفكّرات ناب اسلامى است ،
اذان ، سرود مذهبى است با عباراتى كوتاه و پرمحتوا،
اذان ، هشدار به غافلان است ، اذان ، نشانه باز بودن جوّ مذهبى است و اذان ، نشانه حيات معنوى است .
نماز در راءس همه عبادات است
در ايام ويژه مثل شب قدر، اعياد اسلامى ، و هر شب و روزى كه داراى فضليت و ارزشى است و براى آن دعا و مراسمى مخصوص وارد شده است ، مثل شب مبعث ، شب ميلاد پيامبر، شب جمعه ، معمولا نمازهاى مخصوصى هم وارد شده است . شايد نتوان ايّام مقدّسى را پيدا كرد كه در آن برنامه نماز نباشد.
نماز پر تنوّع ترين عبادت است
اگر جهاد وحج چند نوع است ، ولى نماز صدها نوع است .
با يك نگاه ساده به كتاب مفاتيح الجنان علاّمه محدّث حاج شيخ عباس قمى ، مى توان انواع نمازهاى مستحبّى را كه براى مكان و زمان هاى خاص وارد شده است ، مرور نمود كه البتّه در يك كتاب مستقل به نام ((نمازهاى مستحبّى )) جمع آورى و عرضه گرديده است .
نماز و هجرت
حضرت ابراهيم مى گويد:
خداوندا! ذريّه خودم را در منطقه خشك و بى آب و گياه قرار دادم ، پروردگارا! براى اقامه نماز. (( ربّنا انّى اسكنت من ذريّتى بواد غير ذى زرع ربّنا ليقيمواالصلوة ))(6)
آرى ، ابراهيم براى اقامه نماز به مكه آمد، تا كعبه را به عنوان قبله نمازگزاران تجديد بنا كند، و سپس مردم را به حج دعوت نمود، گويا نماز به سوى كعبه ، بيش از طواف به دور كعبه ، در نظر ابراهيم جلوه كرده است !
ترك جلسه به خاطر نماز
يكى از اديانى كه نامشان در قرآن آمده ، ((صابئين )) هستند كه به حضرت يحيى گرايش دارند وبراى ستارگان تاءثيرى قائلند. نماز و مراسم ويژه اى دارند و هنوز در خوزستان گروهى از آنان هستند.
اين فرقه ، رهبرى دانشمند ولى مغرور داشتند كه بارها با امام رضا عليه السّلام گفتگو كرد، ولى زير بار نمى رفت .
در يكى از جلسات ، امام رضا عليه السّلام استدلالى كرد كه او تسليم شد و گفت : اكنون روح من نرم شده حاضرم مكتب تو را بپذيرم ، ناگهان صداى اذان بلند شد، امام رضا عليه السّلام جلسه را ترك كرد، مردم گفتند: فرصت حساسى است ، چنين فرصتى پيش نمى آيد، امام فرمود: اوّل نماز!
او كه اين تعهّد را از امام ديد، علاقه اش بيشتر شد. بعد از نماز گفتگويش را تكميل كرد و ايمان آورد.(7)
نماز اوّل وقت وسط جنگ
ابن عباس مى ديد كه حضرت على عليه السّلام گاهى در وسط جنگ به آسمان نگاه مى كند.
جلو آمد و پرسيد: چرا به آسمان نگاه مى كنيد؟
حضرت فرمود: براى اينكه نماز اوّل وقت از دستم نرود.
گفت : الا ن شما در حال جنگ هستيد. حضرت فرمود:
از نماز اوّل وقت نبايد غفلت شود، حتّى در ميدان جنگ .(8)
آنجا كه خواب از مناجات بهتر است
روزى رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله نماز صبح را با جماعت خواندند، ولى ديدند امروز على عليه السّلام به مسجد نيامده است . حضرت ، در خانه على رفتند و پرسيدند چرا او در جماعت شركت نكرده است ؟!
فاطمه عليها السّلام گفت : على ديشب تا صبح مناجات داشت و صبح از خستگى نمازش را در منزل خواند.
حضرت فرمود: به او بگوئيد به جاى مناجات طولانى مقدارى بخوابد ولى نماز جماعت صبح را از دست ندهد.
آرى ، خوابى كه مقدّمه جماعت باشد، بهتر از مناجاتى است كه حال جماعت را از بين ببرد.
نماز در جلو چشم مردم نه در خفا
امام حسين عليه السّلام روز دوّم محرم وارد كربلا و روز دهم شهيد شد. بنابراين مدّت اقامت حضرت هشت روز بود و مسافرى كه كمتر از ده روز بماند نمازش شكسته است .
نماز دو ركعتى دو دقيقه بيشتر طول نمى كشد، به خصوص در هنگام خطر، امام حسين عليه السّلام نيز روز عاشورا بارها به خيمه ها رفت و آمد داشت و مى توانست نماز ظهرش را در خيمه بخواند، ولى بنا داشت در معركه بخواند. دو نفر از يارانش جلو نماز حضرت ايستادند و سى تير را به جان خريدند، ولى نماز آشكارا برگزار شد نه در خيمه .
آرى ، به صحنه كشاندن نماز يك ارزش است . نبايد در هتل ها، شركت ها، پارك ها، فرودگاه ها، خيابان ها و رستوران ها، نمازخانه در گوشه باشد، بلكه بايد در بهترين مكان و در جلو چشم ديگران نماز اقامه شود، زيرا هر چه از جلوه دين كم شود، به جلوه فساد اضافه خواهد شد.
اگر كاسب ها اوّل وقت كنار مغازه خود اذان بگويند، مشتريان بد حجاب ، خودشان را جمع تر خواهند كرد.
بانى ، معمار ومهندس مسجد بايد اهل نمازباشد
در آيه هيجده سوره توبه مى خوانيم : ((انّما يعمر مساجد اللّه من آمن باللّه واليوم الاخر و اقام الصلوة )) فقط كسانى حقّ تعمير و آباد كردن مساجد را دارند كه علاوه بر داشتن ايمان به خدا و روز جزا، اهل اقامه نماز باشند.
نااهلان حقّ تعمير مساجد را ندارند، زيرا تعمير مسجد يك عنوان مقدّس است .
در حديث مى خوانيم : اگر ظالمى مسجد مى سازد شما به او كمك نكنيد.
تحريم شراب و قمار به خاطر حفظ نماز است
با اينكه شراب و قمار مفاسد جسمى ، روحى و اجتماعى فراوانى بدنبال دارد، امّا قرآن درباره آثار اين دو مى فرمايد:
(( و يصدّكم عن ذكراللّه و عن الصلوة ))(9) اينها ميان شما كينه ايجاد مى كند و شما را از ياد خداوند و نماز باز مى دارد.
در اين آيه از ميان دهها خطر و ضررى كه شراب دارد، روى ضرر اجتماعى ومعنوى آن تكيه شده است . ضرر اجتماعى پيدا شدن كينه وضرر معنوى غفلت از ياد خدا و نماز.
توجّه به نماز فرزندان و ذرّيه
قرآن ، دعاهاى بسيارى را از حضرت ابراهيم نقل نموده است . امّا تنها در دو مورد، آن حضرت براى نسل و ذرّيه اش دعا نموده است ، يكى رهبرى امّت و ديگرى اقامه نماز، كه مى فرمايد: (( ربّ اجعلنى مقيم الصلوة و من ذريّتى ))(10)
پروردگارا! من و ذريّه ام را از به پا دارندگان نماز قرار ده .
جالب اين است كه حضرت تنها به دعا قناعت نكرد و براى رسيدن به اين آرزو قيام و هجرت كرد، آوارگى هائى را به جان خريد تا نماز را به پا داشت .
اوّلين وظيفه حكومت اسلامى اقامه نماز است
(( الّذين ان مكنّاهم فى الارض اقاموا الصلوة ))(11)
مسلمانان ، آنانند كه چون قدرت را بدست گيرند اوّلين كارشان اقامه نماز است .
خدا نكند فكر مديرعامل ما فقط به سوددهى كارخانه و فكر دانشگاه ما پرورش متخصصّ وفكر دولت ما فقط توليد وتوزيع باشد، كه اوّلين وظيفه مسئولان حكومت اسلامى اقامه نماز است ، هم با شركت خودشان و هم با تشويق همه جانبه مردم .
نماز تعطيلى ندارد
(( و اوصانى بالصلوة والزكاة ما دمت حيّا))(12)
هر يك از دستورات اسلامى ممكن است به دليلى تعطيل شود. مثلا جهاد براى بيمار و نابينا واجب نيست ، روزه بر مريض واجب نيست ، خمس و زكات و حج ، بر طبقه محروم واجب نيست ، امّا تنها عبادتى كه بر همه افراد و اقشار جامعه از مرد و زن ، فقير و غنى ، سالم و بيمار واجب است ، نماز است كه تا لحظه مرگ حتّى يك روز قابل تعطيل شدن نيست . (گرچه براى زن ها در هر ماه برنامه خاصّى وجود دارد)
نماز همراه با مردم دارى
(( قولوا للناس حسنا و اقيموا الصلوة ))(13)
با مردم خوب سخن بگوييد و نماز را به پا داريد.
با سخن و برخورد خوب مى توانيم عملا نماز را تبليغ كنيم و بدانيم كسانى كه با اخلاق و سيره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مسلمان شده اند بيش از كسانى هستند كه با استدلال عقلى مسلمان شده اند.
حتّى با كفّارى كه انسان جدال و بحث مى كند، بايد به طور نيكو جدال كند، يعنى اوّل خوبى هاى آنان را بپذيرد و بعد نقطه نظرات خود را بيان كند.
نماز، اوّلين واجب بعد از ايمان به خدا
((الّذين يؤ منون بالغيب و يقيمون الصلوة ))(14)
در ابتداى قرآن و آغاز سوره بقره ، بعد از ايمان به غيب كه شامل ايمان به خداوند و معاد و فرشتگان است ، اوّلين اصل عملى كه مورد توجّه قرار گرفته ، مسئله اقامه نماز است .
نماز، مقدّم بر كسب و كار
((رجال لا تلهيهم تجارة ولا بيع عن ذكر اللّه ))(15)
قرآن از كسانى كه هنگام اذان ، كار و كسب را رها مى كنند ستايش كرده است .
به خصوص در روز جمعه سفارش شده كه معامله را رها كنيد: ((و ذرواالبيع )) وپس از پايان نماز جمعه ، به سراغ كار و درآمد برويد: ((فانتشروا فى الارض وابتغوا من فضل اللّه ))(16)
رئيس جمهور شهيد ايران مرحوم رجائى مى فرمود: به نماز نگوئيد كار دارم ، به كار بگوئيد نماز دارم .
مردم و نماز
با همه اهميّتى كه نماز در نزد خداوند و اوليا دارد، امّا برخورد مردم با آن متفاوت است :
الف : عدّه اى ايمان ندارند ونماز نمى خوانند: ((فلا صدّق و لاصلّى ))(17)
ب : عدّه اى مانع نماز ديگران مى شوند: ((ارايت الذى ينهى عبدا اذا صلّى ))(18)
در شاءن نزول آيه آمده است كه ابوجهل تصميم گرفت هنگامى كه پيامبر براى نماز به سجده مى رود با لگد، گردن حضرت را در هم بشكند. مردم او را ديدند كه رفت ولى منصرف شد. گفتند: چرا چنين نكردى ؟!
گفت : چون خواستم چنين كنم ، خندقى از آتش ديدم كه در پيش روى من شعله ور شد.(19)
ج : عدّه اى نماز را مسخره مى كنند: ((و اذا ناديتم الى الصلوة اتخذوها هزوا))(20)
د: عدّه اى بى نشاط نماز مى خوانند: ((واذا قاموا الى الصلوة قاموا كُسالى ))(21)
ه‍ : عدّه اى گاهى مى خوانند و گاهى نمى خوانند: ((فويل للمصلّين الّذينهم عن صلوتهم ساهون ))(22)
و: عدّه اى به خاطر رسيدن به دنيا، از نماز كم مى گذارند: ((و اذا راءوا تجارة او لهوا انفضّوا اليها و تركوك قائما))(23) هرگاه لهو و تجارتى ديدند به سوى آن روانه شده و تو را در حالى كه به خواندن خطبه نماز ايستاده اى وامى گذارند.
اين آيه اشاره به ماجرائى است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مشغول خواندن خطبه هاى نماز جمعه بود كه كاروانى تازه وارد، براى فروش اجناس خود شروع به طبل زدن كردند. مردم از پاى سخن پيامبر بلند شده و به سراغ تجارت و معامله رفتند و حضرت را تنها گذاشتند.
نذر براى نماز
بعضى فرزند خود را نذر خدمت در مسجد مى كنند. مادر مريم گفت : ((نَذرتُ لك ما فى بَطنى مُحرّرا))(24)
خدايا! من نذر كردم كه فرزندم را براى خدمت در بيت المقدّس از هر كار معاف و آزادش كنم تا با فراغت كامل در بيت المقدّس خادم باشد. لكن همين كه فرزند متولّد شد و ديد دختر است ، گفت : خدايا! من دختر آوردم و دختر نمى تواند مثل پسر به راحتى خادم باشد. ولى به هر حال به نذرش عمل كرد، و مريم خادم مسجد شد.
توجّه به نماز در خانواده
((وامر اهلك بالصلوة واصطبر عليها))(25)
اوّلين مسئوليّت انسان بعد از خودش ، خانواده اوست ، ولى از آنجا كه همسر وفرزند انسان گاهى سرسختى نشان مى دهند، انسان بايد استقامت كند وبه شيوه هاى مختلف آنان را به سوى دين و نماز دعوت كند، نه آنكه اگر چند بار گفت و اثر نكرد آنان را رها كند.
نماز در حكومت علوى
حضرت على عليه السّلام به مالك اشتر مى فرمايد: ((واجعل افضل اوقاتك للصلوة ))(26) بهترين وقت خودت را براى نماز قرار بده .
و بدان ارزش تمام كارهاى تو تابع نماز تو است :
((واعلم انّ جميع اعمالك تبع لصلوتك ))
دعوت عملى به نماز
امر به معروف و دعوت به سوى حقّ، يكى از وظايف هر مسلمانى است و نماز بهترين معروف و كار نيك است .
اين دعوت ، هم با زبان مى شود و هم با عمل . اگر چهره هاى بارز در صف اوّل قرار گيرند، اگر مردم هنگام رفتن به مسجد لباس خوب و بوى خوش مصرف كنند و اگر نماز، ساده و سريع برگزار شود، اين خود يك تشويق عملى براى اقامه نماز است .
اگر مثل ابراهيم عليه السّلام و اسماعيل عليه السّلام براى نمازگزاران خانه خدا را تطهير مى كنند، پس بايد بدانيم كه اگر شخصيّت هاى مهم ، مسئول اقامه نماز باشند در دعوت مردم بسيار مؤ ثّر است .
نماز، جهاد، شهادت
بعضى براى اقامه نماز كتك ها خوردند، مثل انقلابيون در زندان شاه و اسرا.
بعضى تير خوردند مثل زُهير كه روزعاشورا جلو امام حسين ايستاد تا امام نمازش را بخواند.
بعضى در راه نماز شهيد شدند، مثل شهداى محراب : آية اللّه اشرفى اصفهانى ، دستغيب ، صدوقى ، مدنى و قاضى طباطبائى .
وبعضى در حال نماز شهيد شدند مثل على بن ابيطالب عليهما السّلام .
ترك نماز و دوزخ
در قيامت بارها ميان اهل بهشت و اهل دوزخ گفتگو رخ مى دهد كه قرآن برخى از آنها را بيان فرموده است . در يكى از آن صحنه ها، اهل بهشت از مجرمان مى پرسند: چه عاملى شما را به دوزخ روانه كرد؟ آنها چهار عامل را مى شمرند، كه اوّلين آنها پايبند نبودن به نماز است : ((لم نك من المصلّين ))(27)
نماز، كليد قبولى تمام عبادات
در اهميّت نماز، همين بس كه در روايات مى خوانيم : اگر نماز، قبول شود، عبادات ديگر هم قبول مى شود، ولى اگر نماز مردود شود، كارهاى ديگر هم ردّ خواهد شد.(28)
پيوند پذيرش عبادات ديگر به قبولى نماز، نقش كليدى آن را نشان مى دهد.
مثل آنكه اگر پليس ، از شما گواهينامه رانندگى بخواهد، شما هر مدرك و كارت شناسايى معتبر ديگرى هم ارائه دهيد، پذيرفته نيست . مجوّز رانندگى ، داشتن گواهينامه است ، و بدون آن ، تمام مدارك ، بى اثر خواهد بود.
در قيامت نيز مجوّز عبور از صراط، اقامه نماز است وبدون آن هيچ عبادتى قبول نمى شود.
نماز، اوّلين كلام و آخرين وصيّت
در بعضى روايات مى خوانيم كه نماز، هم اوّلين سفارش انبيا بوده (29) و هم آخرين وصيّت اوليا.(30)
در تاريخ زندگى امام صادق آمده است كه حضرت در آخرين لحظه هاى عمر مبارك خود چشم باز كرده و فرمود: تمام بستگانم را جمع كنيد و سپس فرمود:
شفاعت ما شامل كسانى كه نسبت به نماز سهل انگارى كنند نخواهد شد.(31)
نماز، وسيله آزمايش خود
در حديث مى خوانيم كه هر كس مى خواهد بداند مقام و ارزش او نزد خداوند چگونه است ، ببيند كه خداوند نزد او چه مقامى دارد.(32) اگر اذان نماز نزد تو بزرگ و محترم بود، تو نيز نزد خداوند احترام دارى و اگر نسبت به انجام فرمان او بى تفاوت بودى ، مقام و ارزشى نزد او ندارى و همچنين اگر نماز ترا از فساد و فحشا بازداشت نشانه تاءثير و قبولى نماز است .
نماز اوّلين سؤ ال در قيامت
در حديث مى خوانيم اوّلين چيزى كه در قيامت مورد سؤ ال و حساب قرار مى گيرد نماز است .(33)
آرى ، اوّلين واجب بر هر مكلّفى قبل از روزه و خمس و زكات و حج و... نماز است و طبيعى است كه در قيامت نيز در اوّلين فرصت ، از اوّلين تكليف سؤ ال شود.
نماز ياد خداست
خداوند به حضرت موسى مى فرمايد: ((اقم الصلوة لذكرى ))(34) براى ياد من نماز به پا دار.
نماز، ذكرى است زبانى وقلبى ، با روشى مخصوص و شيوه اى ابتكارى كه اعضاى بدن از موى سر تا نوك پا در آن نقش دارند. هنگام وضو، هم روى سر را مسح مى كنيم و هم روى پا را، هنگام سجده هم پيشانى بر زمين نهاده مى شود هم انگشت پا، در طول نماز هم زبان ذكر او مى گويد هم دل به ياد اوست . چشم ها بايد خاشع باشد، كمر در ركوع خم شود، دست ها هنگام گفتن ((اللّه اكبر)) بالا بيايد، گردن ، صاف ودر ركوع كشيده شود، به هر حال در نماز همه اعضا به نحوى در خدمت ياد خدا هستند.
نماز و تشكّر
يكى از اسرار نماز، تشكّر از ولى نعمت است ، قرآن مى فرمايد: ((واعبدوا ربّكم الّذى خلقكم والّذين من قبلكم ))(35)
عبادت كنيد پروردگارى را كه شما و نياكان شما را آفريد، هستى شما و همه از اوست .
در سوره كوثر مى خوانيم : ((انّا اعطيناك الكوثر فصلّ)) ما به تو ((كوثر)) داديم ، خير زياد عطا كرديم پس نماز بخوان . يعنى به شكرانه عطاياى ما نماز به پا دار.
نماز بهترين نوع شكرگزارى است كه شيوه آن را خداوند بيان فرموده و تمام انبيا و اوليا هم آن شيوه را به كار بسته اند. نماز تشكّرى است عملى ، زبانى ، دائمى و سازنده .
نماز و قيامت
مردم نسبت به رستاخيز و معاد، چند دسته هستند:
1- گروهى به قيامت شك دارند: ((ان كنتم فى ريب من البعث ))(36)
2- گروهى به قيامت گمان دارند: ((يظنّون انّهم ملاقوا اللّه ))(37)
3- گروهى به قيامت يقين دارند: ((و بالاخرة هم يوقنون ))(38)
4- گروهى منكر قيامت هستند: ((و كنا نكذب بيوم الدّين ))(39)
5 - گروهى ايمان دارند ولى فراموش مى كنند: ((نسوا يوم الحساب ))(40)
قرآن براى رفع شك استدلال كرده و از مؤ منين وگمان دارندگان ستايش كرده است و از منكران ، برهان خواسته كه دليل انكار شما چيست ؟ و براى گروه پنجم دائما تذكّراتى داده كه انسان فراموش نكند.
نماز، هم شك زدايى مى كند و هم غفلت ها را به ((ياد)) تبديل مى سازد. در نماز با گفتن ((مالك يوم الدّين )) در هر شبانه روز حداقل ده بار، انسان مسئله قيامت را به خود تلقين مى كند و تذكّر مى دهد.
نماز و راه يابى
ما در هر نماز با گفتن ((اهدنا الصرط المستقيم )) از خداوند راه مستقيم را مى خواهيم .
انسان هر لحظه فكر تازه اى دارد، دوستان و دشمنان ، نزديكان و بيگانگان ، طاغوت ها و وسوسه گران وشياطين نيز با تلقين و تشويق و تهديد و تبليغ ، براى انسان طرح هائى را دارند و برنامه ريزى هائى مى كنند كه انسان جز با امداد الهى هرگز نمى تواند در ميان اين همه راه كه از هوسها مايه مى گيرد، نجات يابد و راه مستقيم را بپيمايد.
((اهدنا الصراط المستقيم )) ، را مستقيم :
راه خدا و اولياى خداست .
راهى است كه از هرگونه خطا و انحراف دور است .
راهى است كه ترسيم كننده آن مرا دوست دارد و نيازم را مى داند.
راهى است كه به بهشت منتهى مى شود.
راهى است كه با فطرت سالم هماهنگ است .
راهى است كه اگر در آن راه بميرم شهيد محسوب مى شوم .
راهى است كه از عالم بالا و بالاتر از علم ماست .
راهى است كه انسان در آن دچار شك وپشيمانى نمى شود.
راهى است از همه راه ها صاف تر، نزديك تر و روشن تر.
وبالاخره راه مستقيم ، راه انبيا، شهدا، صالحان وصديّقين است .
اينها نشانه هاى راه حقّ ومستقيم است كه شناخت آن مشكل و دقيق است وحركت وپايدارى در آن نياز به امداد الهى دارد.
نماز، جنگ با شيطان است
همه ما با كلمه محراب آشنا هستيم ، اين كلمه در قرآن نيز درباره محلّ نماز زكريّا عليه السّلام آمده است . (( هو قائم يصلّى فى المحراب ))(41)
محراب در لغت يعنى محلّ حرب وجنگ ، پس نماز وحضور در محرابِ عبادت ، قيام براى جنگ با ابليس است .
اگر انسان هر روز چند بار در محلى قرار بگيرد كه نامش محل جنگ باشد، جنگ با هوس ها و شيطان ها و طاغوت ها، القاى اين كلمه چه تاءثيرى در فرد و جامعه دارد؟
بگذريم كه امروز به خاطر فرهنگ غلط، محراب ها را تزيين مى كنند وگل بوته هاى كاشى كارى ها، صحنه را درست به عكس كرده وبه جاى فرار شيطان جولانگاه او قرار داده است .
روزى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به فاطمه عليها السّلام فرمود:
اين پرده را از جلو ديد من بردار، زيرا گلِ روى اين پارچه ، در حال نماز توجّه مرا از بين مى برد.
ولى ما امروز مبلغ سنگينى خرج مى كنيم تا محراب را با انواع كاشى تزيين كنيم . نمى دانم چرا به اسم شعائر مذهبى و هنر معمارى ، از متن اسلام دور مى شويم ؟ اسلام هر چه عميق ولى بى آلايش معرفى شود جاذبه بيشترى خواهد داشت . ما با اين همه تزيينات چند نفر را به مسجد جذب كرده ايم و اگر بودجه اين تشريفات را صرف نيازهاى ضرورى جوانان كنيم چقدر جذب خواهيم كرد؟
نماز و توحيد
((انّنى انا اللّه لااله الاّ انا فاعبدنى واقم الصلوة لذكرى ))(42)
رابطه نماز و توحيد بسيار نزديك است ، توحيد ما را به سوى نماز مى كشاند و نماز روح توحيد ما را زنده مى كند. نماز با تكبير آغاز مى شود و در هر ركعت بعد از پايان سوره ، قبل و بعد از ركوع و هر سجده و در پايان هر نماز، مستحب است اللّه اكبر بگوئيم . در ذكر ركوع و سجود، سبحان اللّه مى گوئيم و در ركعت سوم وچهارم ((لااله الا اللّه )) مى گوئيم كه همه مايه صيقل دادن روح توحيد و جلوه دادن روح ايمان است .
بريدن از نماز، زمينه گرايش به مفاسد
((فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة واتّبعوا الشهوات ))(43)
پس از انبيا گروهى جانشين آنها شدند كه نماز را ضايع كردند و از شهوات پيروى نمودند.
اين آيه ، ابتدا ضايع شدن نماز را مطرح كرده و سپس در دام شهوات قرار گرفتن را. چون نماز ريسمان ارتباط با خداست ، همين كه پاره شد، افتادن در وادى تباهى حتمى است ، همچون گسستن بند تسبيح ، كه همه دانه ها در اثر آن پخش و گم مى شوند.
جهاد تا شهادت براى حفظ نمازخانه ديگر اديان
در آيه 40 سوره حج مى خوانيم :
((ولولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم اللّه )) اگر مؤ منان دست به اسلحه نبرند و جلو مفسدين را با قدرت و جنگ نگيرند، تمام نمازخانه ها و عبادتگاه هاى يهوديان و مسيحيان و مسلمانان خراب مى شود.
صَوامع ، جمع صُومعه ، به مكان عبادت در بيرون شهر (دِير) گفته مى شود كه براى زُهّاد ساخته مى شد. بِيَع جمع بيعة ، محل عبادت نصارى است كه همان كليسا و كِنيسه است .
صلوات ، جمع صلوة ، محل عبادت يهوديان است كه بعضى آن را معرّب ثلوثا در زبان عبرى دانسته اند و مسجد محل عبادت مسلمين است .
به هر حال بايد به قيمت خون دادن ، از مكان نماز و عبادات حفاظت كرد.
طهارت و سلامت قلب
همان گونه كه براى انجام نماز، طهارت ظاهرى ، در قالب وضو و غسل و تيمم ، شرط است ، قبول و پذيرفته شدن نماز نيز، به طهارت باطنى نياز دارد.
بارها قرآن به پاكى دل اشاره كرده است . گاهى مى فرمايد: تنها قلب سليم به درگاه خداوند راه دارد. قلبى است كه در آن شك و شرك وجود نداشته باشد.
به هر حال ، نماز نيز همانند قرآن كريم ظاهرى دارد و باطنى و آنچه ما انجام مى دهيم اگر درست باشد ظاهر نماز است كه بايد سكّوى پرواز به باطن آن باشد.
نمازى بر اساس معرفت و عشق .
نمازى برخاسته از اخلاص و محبّت .
نمازى با حال خشوع .
نمازى دور از غرور و عُجب و ريا.
نمازى سازنده و محرّك .
نمازى از قلبى بى هوى و بى مرض .
نمازى كه پرتوى از آن را فهميديم و نوشتيم و گفتيم ، ولى لياقت خواندن يك ركعت آن را نويسنده در تمام عمرش پيدا نكرده است .
نماز و صداقت
كسى كه ديگرى را دوست دارد سخن گفتن با او را هم دوست دارد. آنها كه با زبان ، مدّعى خداخواهى و خدادوستى اند، ولى علاقه اى به نماز ندارند در ادّعاى خود صداقت ندارند. نماز ملاك و ميزان مقدار تعهّدى است كه انسان در اظهارات خود دارد. به همين دليل نماز منافق همچون ساير اعمالش همراه با صداقت نيست .
نماز و نيّت
علاوه بر حضور قلب و خشوع در نماز كه سفارش اسلام و از علامات مؤ من است و اهميّت آن تا آنجاست كه اگر نمازى با توجّه خوانده نشود قبول نمى شود و از نماز همان مقدارى مورد قبول است كه با حضور قلب باشد، ولى با اين همه اسلام سفارش كرده كه نماز با بهترين لباس از نظر پاكى و نو بودن ، همراه با عطر و وقار و آرامش انجام گيرد، تا جائى كه بعضى به امام سجاد عليه السّلام كه به سوى مسجد مى رفت ، گفتند: گويا منزل عروس مى روى ! امام فرمود: ملاقات با خالق زيبائى ها دارم .
به خصوص زنان خوب است به هر نحو خود را براى نماز بيارايند، به اين معنا كه زيورهايى گرچه ساده و اندك هنگام نماز با خود داشته باشند.
نماز، يك معامله پُر سود
خداوند مى فرمايد: ((فاذكرونى اَذكركم ))(44) شما مرا ياد كنيد من هم شما را ياد مى كنم .
ياد ما براى خدا سودى ندارد، ولى ياد او از ما، لطفش را نصيب ما مى فرمايد، لغزش ما را مى بخشد، دعاى ما را مى پذيرد، مشكل ما را حل مى كند، لطف او براى ما بى نهايت ارزش دارد. پس در نماز كه ياد خدا مى كنيم ، كالاى پرارزشى را گرفته ايم .
نماز و آرامش
تنها مشكلى كه دنياى علم وصنعت امروز آن را حل نكرده ، مشكل آرامش روحى است . هر روز آمار بيمارى هاى روانى ، و مصرف قرص ‍ اعصاب زياد مى شود. هيچ چيز به انسان آرامش نمى دهد جز ياد خدا و ايمان و اُنس و عشق و توكّل به او.
آرى نماز ياد خداست و فقط با ياد خدا دل ها آرامش مى يابد.
افرادى را مى شناسيم كه داراى قدرت ، مال و علم هستند، امّا آرامش لازم را ندارند. در مقابل ، افرادى تهيدست هستند كه به خاطر ايمان به سرچشمه هستى داراى قلبى آرامند، ديد و بينش و اعتقاد خاصّى دارند كه حوادث تلخ و شيرين را مى پذيرند و براى آنها تحليل منطقى دارند.
آرى با ياد خداوند دل ها آرام مى گيرد و بهترين ياد خدا همان نماز است ، كمبود امروز بشر علم و تخصصّ نيست ، بلكه دل آرام است . نه فرعون ها و ابرقدرت ها دل آرام دارند، نه قارون ها، و نه ابولهب ها، و نه منافقان چند چهره .
تنها رهبرى را كه ما در زمان خودمان داراى دل آرام ديديم ، حضرت امام خمينى قدّس سرّه بود كه روز 12 بهمن 57 وقتى در هواپيما نشست تا به ايران بيايد، خبرنگار از او پرسيد چه احساسى داريد؟ فرمود: هيچ .
با اينكه هنوز نظام شاهنشاهى سرِ پا بود و احتمال سرنگونى هواپيما داده مى شد.
در وصيّت نامه خود نيز نوشت من با قلبى آرام به سوى خدا مى روم . اين دل آرام از زور و پول و مقام نيست ، از پيوند با خداست كه بهترين نوع آن نماز است .
نماز، يعنى ايمان
بعد از حدود 15 سال كه مسلمانان به سوى بيت المقدّس نماز مى خواندند، وقتى به دلائلى قبله به سوى كعبه تغيير كرد، سؤ الى براى مسلمانان پيش آمد كه نمازهاى قبلى ما چه حكمى دارد؟ اين مسئله را از پيامبر پرسيدند.
آيه نازل شد كه نمازهاى قبلى شما صحيح است و خداوند پاداش نمازهاى شما را ضايع نمى كند.
لكن آيه اى كه نازل شد اين بود: ((وماكان اللّه ليضيع ايمانكم ))(45) خداوند ايمان شما را ضايع نمى كند. يعنى به جاى اينكه بگويد: نمازهايتان از بين نرفته و صحيح است ، مى فرمايد: ايمانتان ضايع نشده ، كه اين تعبير نشان دهنده آن است كه نماز يعنى ايمان و ترك نماز يعنى ترك ايمان .
نماز و بزرگى خداوند
اوّلين كلمه واجب در نماز ((الله اكبر)) است و كسى كه خداوند نزدش بزرگ شد، همه چيز را كوچك خواهد ديد.
كسانى كه سوار هواپيما مى شوند، همين طور كه بالا مى روند خانه هاى بزرگ ومحلّه ها و شهرها نزد آنان كوچك مى شود و هر چه پرواز بالاتر باشد، زمين كوچك تر جلوه خواهد كرد.
كسى هم كه خداوند نزد او بزرگ شود، ديگر طاغوت ها و قدرت ها و مال و مقام ها نزد او ارزش نخواهد داشت .
حضرت امير عليه السّلام در بيان صفات متّقين مى فرمايد:
((عظم الخالق فى اعينهم فصغر مادون ذلك فى انفسهم ))(46)
چون خداوند در چشم مؤ منين بزرگ شد، غير او هر چه و هركس باشد كوچك جلوه خواهد كرد. اگر دنيا نزد ما كم ارزش شد وابستگى ما به آن كم مى شود و قهرا براى مال و مقام آن اين همه جنايت و خلاف مرتكب نمى شويم .
از سخنان امام خمينى قدّس سرّه اين بود كه ((آمريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند.)) اين يك تهديد تو خالى و شعار نيست ، كسى كه يك عمر باور داشته كه خدا بزرگ است ، آمريكا نزدش كوچك جلوه مى كند و هر حادثه اى پيش او ساده است .
حضرت زينب كبرى عليها السّلام عصر عاشورا گفت : ((ربّنا تقبّل منّا هذا القليل )) خداوندا! اين اندك را از ما بپذير.
حادثه كربلا و شهادت امام حسين عليه السّلام بسيار بزرگ بود، ولى كسى كه خدا را بزرگ ببيند آن حادثه را هم كوچك مى بيند.
و در پاسخ حاكم ستمگر بنى اميّه كه پرسيد در كربلا چه ديديد؟ فرمود: ((ما راءيت الاّ جميلا)) من جز زيبائى چيزى نديدم .
آرى در ديد عارفان ، تمام كارهاى خداوند حكيمانه وزيباست


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پيام حضرت آيت اللّه خامنه اى رهبرمعظم انقلاب اسلامى به اوّلين اجلاس ((اقامه نماز))
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
تشكيل مجمعى از صاحب نظران براى ((اقامه نماز)) يكى از شايسته ترين و ضرورى ترين كارهائى است كه بايد در جمهورى اسلامى صورت مى گرفت . زيرا بر پاداشتن نماز، نخستين ثمره و نشانه ى حكومت صالحان است . و در رتبه ى بعد از آن است كه نوبت به ((زكوة )) به مثابه تنظيم مالى جامعه و ريشه كن كردن فقر، ونيز امر به معروف ونهى از منكر يعنى سوق دادن به نيكى ها وبازداشتن از بدى ها مى رسد.
الذين ان مكناهم فى الارض اقامواالصلوة و اتوا الزكوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر...
اقامه نماز فقط اين نيست كه صالحان ، خود نماز بگذارند، اين چيزى نيست كه بر تشكيل حكومت الهى متوقّف باشد، بلكه بايد اين ستون دين در جامعه ، به پا داشته شود و همه كس با رازها و اشاره هاى آن آشنا و از بركات آن برخوردار گردد، درخشش معنويّت و صفاىِ ذكر الهى همه آفاق جامعه را روشن و مصفّا كند و تن ها و جان ها با هم به نماز بشتابند و در پناه آن طماءنينه و استحكام يابند.
نماز، ركن اصلى دين است و بايد اصلى ترين جايگاه را در زندگى مردم داشته باشد. حيات طيّبه انسان در سايه حاكميّت دين خدا، وقتى حاصل خواهد شد كه انسانها دلِ خود را با يادِ خدا زنده نگهدارند و به كمك آن بتوانند با همه جاذبه هاى شرّ و فساد مبارزه كنند و همه بُت ها را بشكنند و دست تطاول همه شيطان هاى درونى و بُرونى را از وجود خود قطع كنند. اين ذكر و حضور دائمى فقط به بركت نماز حاصل مى شود. و نماز در حقيقت پشتوانه مستحكم و ذخيره تمام نشدنى در مبارزه ئى است كه آدمى با شيطان نفس خود كه او را به پَستى و زَبونى مى كشد، و شيطان هاى قدرت كه با زَر و زُور، او را وادار به ذلّت و تسليم مى كنند، هميشه و در همه حال دارد.
هيچ وسيله ئى مستحكم تر و دائمى تر از نماز براى ارتباط ميان انسان با خدا نيست ، مبتدى ترين انسانها رابطه خود با خدا را بوسيله نماز آغاز مى كنند. برجسته ترين اولياى خدا نيز، بهشت خلوت انس خود با محبوب را در نماز مى جويند. اين گنجينه ذكر و راز را هرگز پايانى نيست و هر كه با آن بيشتر آشنا شود جلوه و درخشش بيشترى در آن مى يابد.
كلمات و اذكار نماز، هر يك خلاصه ئى است كه به بخشى از معارف دين اشاره مى كند و بطور مكرّر و پى در پى آن را به ياد نمازگزار مى آورد. نمازى كه با تدبّر در معانى ، و بدون سَهو و غِفلت گزارده شود، انسان را روزبروز با معارف الهى آشناتر و به آن دلبسته تر مى سازد.
نورانيّت نماز، و رازها و رمزهاى آن و درس هائى كه در آن گنجانيده شده ، و اثر آن در ساختن فرد و جامعه چندان نيست كه بشود در مقالى كوتاه از آن سخن گفت بلكه چنان نيست كه بيخبرى چون من بتواند از اعماق آن خبرى آورد.
آنچه من با قلم قاصر و معرفت ناچيز خود مى گويم آن است كه مردم ما و جامعه ما، و بخصوص جوانان ما كه اكنون بار امانت سنگينى را بر دوش گرفته اند بايد نماز را منبع قدرتى لايزال بدانند و در برابر جبهه ئى كه امروز پيش روى ماست ، ما را به تكيه گاه مستحكم ذكر خدا و اميد و اعتماد به او، بيش از هميشه و بيش از همه ، محتاج مى سازد، و نماز آن سرچشمه جوشانى است كه اين اميد و اعتماد و قدرت معنوى را به ما مى بخشد.
نماز با حضور و با توجّه ، نمازى كه از ياد و ذكر سرشار است ، نمازى كه آدمى در آن با خداى خود سخن مى گويد و به او دل مى سپارد، نمازى كه والاترين معارف اسلام را پيوسته به انسان مى آموزد، چنين نمازى انسان را از پوچى و بى هدفى و ضعف مى رهاند و اُفق زندگى را در چشمش روشن مى سازد و به او همّت و اراده و هدف مى بخشد، و دلِ او را از ميل به كجروى و گناه و پستى نجات مى دهد. از اين رو است كه نماز در همه حالات ، حتّى در ميدان نبرد و در سخت ترين آزمايش هاى زندگى ، اولويّت خود را از دست نمى دهد.
انسان هميشه به نماز مُحتاج است ، و در عرصه هاى خطر، محتاج تر.
حقيقت آن است كه در كار معرفى نماز كوتاهى هاى زيادى شده است . و نتيجه آنكه نماز هنوز جايگاه شايسته خود را، حتّى در نظام اسلامى ما، بدست نياورده است . اين مسئوليّت سنگين ، بر دوش دانشوران و آشنايان به معارف اسلامى است كه نماز را به همه بخصوص به نسل جوان بهتر بشناسانند، از كودك دبستانى تا پژوهشگر دوره هاى عالى ، هر يك فراخور ذهن و معرفت خود، مى توانند در راه شناختن نماز و رازهاى آن قدم هائى بردارند، و با ناشناخته هائى آشنا شوند. حتّى عُرفاى بزرگ نيز، براى سالكان وادى معرفت اَسرارالصّلوة نوشته و آموخته اند، يعنى اعماق اين اقيانوس همچنان ناشناخته و پيمودنى است .
در جامعه ى ما فصل مُهمّى بايد در مُعرّفى نماز در همه سطوح گشوده شود. رسانه ها و بخصوص صدا و سيما با شيوه هاى گوناگون نماز را معرّفى و يادآورى كنند. همه جا و هميشه در راديو و تلويزيون ، نماز در اولويّت گذاشته شود، و شُوق ايمان و عَطَشِ يادِ خدا در دلها پديد آيد. در كلاس هاى دروسِ دينى مدارس و دانشگاهها درس نماز جايگاه خود را بازيابد. و سخنان سنجيده و افكار بلند در بازشناسى نماز، فراهم و در معرض ذهن ودل دانشجويان و دانش آموزان گذاشته شود.
فلسفه نماز و تحليل رازها و رمزهاى آن ، با زبان هنر در معرض ديد همگان قرار گيرد تا هر كس بقدر ظرفيّت خود از آن مُتمتّع گردد، كتاب ها و جزوه ها در سطوح مختلف و از ديدگاه هاى گوناگون به وسيله مُحقّقان و عالمان به سِلْكِ تحرير در آيد، و مايه كارهاى هنرى و ادبى گردد.
فَصلى نيز بايد براى آسان كردن انجام نماز گشوده شود. در همه مراكز عمومى ، مدارس ، دانشگاه ها، كارخانه ها، سربازخانه ها، فرودگاهها، ايستگاه هاى قطار، ادارات دولتى و امثال آن ، جايگاه هاى مناسبى براى نماز پيش بينى شود. مساجد و نمازخانه ها پاكيزه و مرتّب و رغبت انگيز باشد. نماز در وقت فضيلت و به جماعت گزارده شود. در هر محيطى برجستگان و بزرگان آن بر ديگران پيشقدم شوند و عملا اعتنا به نماز را به ديگران بياموزانند و خلاصه در همه جا حركت به سمت نماز و شتافتن به نماز محسوس باشد.
با اين مقدّمات ، به خواست خداوند متعال و با توجّهات وادعيه ى زاكيه ى حضرت ولى اللّه الاعظم روحى فداه كشور و جامعه ما به هدف هاى والاى نماز نزديك مى شود و از بركات آن بهره مى گيرد.
در پايان لازم مى دانم از فراهم آورندگان اين مجمع و همه كسانى كه با وقوف بر اهميّت نماز، در راه اقامه آن تلاش مى كنند، مخصوصا از جناب حجة الاسلام آقاى قرائتى كه دلسوزانه و عاشقانه در اين راه گام برمى دارند صميمانه تشكّر كنم و قبول حضرت حقّ تعالى را براى اين كوشش هاى مخلصانه مسئلت نمايم .
والسلام عليكم و رحمة اللّه
((سيد على خامنه اى


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
درس اخلاقی که امام صدر به سیاستمدار لبنانی داد + تصاویر
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : پنج شنبه 10 ارديبهشت 1394
این تصاویر مربوط به بازدید سلیمان فرنجیه رئیس جمهور اسبق لبنان از مجلس اعلای اسلامی شیعه در سال 1975 مربوط است. این دیدار چند روز پس از انتخاب مجدد امام موسی صدر به ریاست این مجلس صورت پذیرفت . این دیدار در حالی صورت پذیرفت که سلیمان فرنجیه از سر سخت ترین مخالفین امام صدر در لبنان محسوب میشد.
 
به گزارش «شیعه نیوز»،این تصاویر مربوط به بازدید سلیمان فرنجیه رئیس جمهور اسبق لبنان از مجلس اعلای اسلامی شیعه در سال 1975 مربوط است. این دیدار چند روز پس از انتخاب مجدد امام موسی صدر به ریاست این مجلس صورت پذیرفت . این دیدار در حالی صورت پذیرفت که سلیمان فرنجیه از سر سخت ترین مخالفین امام صدر در لبنان محسوب میشد. و بسیار تلاش نمود تا امام صدر انتخاب نشود و یک بار برای همیشه از صحنه سیاسی لبنان کنار رود. با پیروزی امام موسی وی برای عرض تبریک به دیدار امام صدر آمد و امام موسی از وی به گرمی استقبال کرد و دست در دستان فرنجیه انداخته و در طول بازدید او را همراهی نمود .
 
 
 
 
 
 

منبع : صفحه فیس بوک دکتر محسن کمالیان
 


 
 
 
 
 
 
 
 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اخبار غيبي درباره سرنوشت امام موسي صدر
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : پنج شنبه 10 ارديبهشت 1394
برخي اخبار غيبي مشروط بر آنکه از عالمان ثقه و مورد اعتماد نقل شده باشد، راهي براي يافتن ربوده شدگاني چون امام موسي صدر است.

به گزارش مشرق، دکتر محسن کماليان، مدير وبگاه "روايت صدر" در مطلبي با اشاره به ديدار اخير خود با آيت الله شاه آبادي و شرح يکي از مکاشفات ايشان درباره سرنوشت امام موسي صدر با توجه به تحولات جاري در کشور ليبي، به برخي اخبار غيبي ديگر در اين زمينه نيز اشاره کرده است.

در ادامه اين مطلب به برخي نقل قول ها از حضرت آيت الله بهجت(ره)، آيت الله احمد انصاري قمي(ره)، آيت الله ميرزا علي احمدي ميانجي(ره)، شيخ جعفر مجتهدي(ره) و يک غيبگوي ساکن کوفه درباره آزادي امام موسي صدر و بازگشت ايشان به ايران اشاره شده است که از نظر مي گذرد.

صبح روز دوم فروردين ماه جاري، خداوند توفيق داد و در قم خدمت آيت‌الله العظمي ميرزا محمد شاه‌آبادي رسيدم. آيت‌الله شاه‌آبادي، استاد برجسته فلسفه و عرفان حوزه علميه قم، از فرزندان برومند مرحوم آيت‌الله ميرزا محمد علي شاه‌آبادي، استاد دلبند عرفان نظري امام خميني است. آن‌طور که طي يکي دو هفته گذشته از برخي دوستان، از جمله سروران ارجمندم حجج‌الاسلام و المسلمين آقاي محمدتقي فاضل ميبدي و حاج‌آقا رضا مختاري شنيدم، آيت‌الله شاه‌آبادي در فلسفه و عرفان جايگاه بلندي دارند؛ چنان که در نظر پاره‌اي اهل خبره، حتي بر بزرگاني چون آيات‌الله جوادي آملي، حسن‌زاده آملي، آقا يحيي انصاري شيرازي و مصباح يزدي، مقدم شمرده مي‌شوند.
راست گفته‌اند که دنيا کوچک است و اگر کوه به کوه نمي‌رسد، آدم به آدم مي‌رسد. دو سه هفته پيش بود که جمله‌اي از آيت‌الله شاه‌آبادي نقل شد و محافل دوست‌داران امام صدر را در فضاي مجازي ترکاند: «آقاي صدر زنده است و مسافر ايران»! نگارنده نيز مانند بسياري ديگر از دوست‌داران امام صدر، از لحظه شنيدن اين خبر علاقه مند بود بداند منشأ خبر و ساير جزئيات احتمالي آن چيست؟ شايد دو سه روز بيشتر از انتشار خبر نگذشته بود که در تماسي تلفني با پدرم اطلاع يافتم، يکي از دوستان فاضل و گرانقدر ما، آقاي حاج محمد حسين سعيديان، داماد آيت‌الله شاه‌آبادي است. بلافاصله با آقاي سعيديان تماس گرفتم و قرار اوليه ديدار با آيت‌الله شاه‌آبادي گذاشته شد. جلسه حدود چهل و پنج دقيقه طول کشيد. هم خود آقاي سعيديان محبت کرد و در جلسه حضور داشت، هم اخ‌الزوجه محترم ايشان جناب آقاي حاج‌آقاي شاه‌آبادي.
ابتداي جلسه از آيت‌الله شاه‌آبادي سؤال کردم که آيا با امام صدر هم‌درس بوده‌اند و آيا احياناً خاطره‌اي شخصي نيز از ايشان به ياد دارند؟ پاسخ آيت‌الله شاه‌آبادي در باره هم‌درس بودن با امام صدر منفي بود؛ اگرچه هر دو بزرگوار نزد مرحوم آيت‌الله العظمي شريعتمداري درس خارج فقه خوانده بودند، اما زمان تلمذشان و شايد نيز نوع جلسه درسي‌شان، ظاهراً يکي نبود. آيت‌الله شاه‌آبادي حضور امام صدر در درس آيت‌الله العظمي شريعتمداري را به ياد نداشتند. وقتي توضيح دادم که امام صدر همراه آيات عظام سيد موسي شبيري زنجاني، مرحوم آقا مجدالدين محلاتي و مرحوم آقا مرتضي جزايري در درس خارج فقه مرحوم شريعتمداري شرکت داشتند، فرمودند احتمالاً آن درس خصوصي بوده است و من در آن حضور نداشتم. سپس خاطره لطيفي را نعريف کردند که به خود ايشان، مرحوم پدرشان و نيز مرحوم آيت‌الله العظمي سيد صدرالدين صدر مربوط بود و ظاهراً امام صدر در آن تنها نقش واسطه را داشت.
با اشاره به جمله نقل شده از آيت‌الله شاه‌آبادي با اندکي صراحت و البته استجازه قبلي از آقاي سعيديان سؤال کردم که آن بزرگوار تا چه اندازه به حيات امام صدر و بازگشت ايشان اميد دارند؟ پاسخ حضرت آيت‌الله چنين بود که جمله‌اي را که فرمودند، «از باب شهود» بوده است. فرمودند (نقل به مضمون) که آنچه در مکاشفه مشاهده مي‌شود، ممکن است گاهي هم رخ ندهد؛ اما دعا مي‌کنيم تا آنچه نقل شد، رخ دهد، ان‌شاءالله. تأکيد کردند که قذاقي البته بايد سقوط کند تا آزادي و بازگشت امام صدر امکان‌پذير شود. سپس فرمودند که پس از سقوط قذافي، آقاي صدر بر طياره‌اي سوار خواهند شد و به ايران خواهند آمد.

به ياد آوردم و خدمتشان عرض کردم که البته امام صدر خود نيز در گفتگو با برخي دوستان ايراني خويش – از جمله دکتر رحمان کارگشا طبيب محبوب و خير شهر اراک - تصريح کرده بودند که قصد اقامت تا آخر عمر را در لبنان ندارند و وقتي به اوضاع شيعيان آن کشور سر و سامان دادند، به وطن باز خواهند گشت.
گفتگو در باب آمدن امام صدر به ايران بود که آيت‌الله شاه‌آبادي به نکته مهمي اشاره کردند. فرمودند (نقل به مضمون) که برخي افراد که در تحريک قذافي به دستگيري امام صدر نقش مهم داشتند، از به ظاهر دوستان خود آن بزرگوار در لبنان بودند! پرسيدم آيا منظور شما ايرانياني است که آن زمان در لبنان سکونت داشتند؟ فرمودند خير؛ لبناني بودند! از همان کساني بودند که در ظاهر براي آقاي صدر احترام و حرمت فراواني قائل بودند؛ اما در خفا با قذافي دسيسه کردند تا آقاي صدر توسط وي بازداشت گرديد. پرسيدم آيا اين فرد يا افراد از علما بودند؟ فرمودند خير؛ از افراد باطل بودند! اينجا دوست ارجمندم آقاي سعيديان به عامل «حسادت» اشارتي کردند که با سکوت [و به نظرم تأييد ضمني آيت‌الله شاه‌آبادي] مواجه شد.
از آيت‌الله شاه‌آبادي سؤال کردم که ان‌شاءالله در صورت حيات و بازگشت امام صدر، وضعيت آن بزرگوار را چگونه پيش‌بيني مي‌کنند؟ پاسخ حضرت آيت‌الله (نقل به مضمون) چنين بود که آقاي صدر به هر حال بر محيط اطراف خود تأثيرگزار خواهند بود، اما در حالت جسماني «ضعف». بعد توضيح فرمودند که در مورد يک انسان متحرک، پر انرژي و ديناميک چون آقاي صدر، بديهي است که 33 سال زندان و انقطاع از اجتماع و عرصه فعاليت، وي را بيمار، رنجور و ضعيف خواهد ساخت. مضاف بر اين‌که آقاي صدر امروز در سن 83 سالگي هستند. عرض کردم البته مهم هم نيست که امام صدر از اين به بعد در عرصه سياست نقش‌آفريني کنند يا نکنند؛ مهم آن است که ان‌شاءالله زنده و سالم بازگردند تا سال‌هاي آخر عمر را کنار خانواده و دوستان خويش در آسايش بگذرانند.
اواخر جلسه از آيت‌الله شاه‌آبادي تقاضا کردم تا نگارنده را با بيان جمله‌اي نصيحت بفرمايند. بلافاصله فرمودند (نقل به مضمون): «الم يعلم انَّ الله يري»؟ آيا نمي‌دانيد که خداوند شما را مي‌بيند؟ که خداوند همه وقت و همه جا حاضر است؟ که همواره در محضر خداوند هستيد و خدا از همه اعمال و افکار و خصوصيات شما آگاه است؟ جا خوردم و با خود گفتم: به راستي ما انسان‌ها اگر همين يک نکته را مي‌توانستيم در زندگي روزمرِّه خود مورد توجه قرار دهيم، اوضاع و احوال‌مان چقدر در جهت صلاح و نيکي متحول مي‌شد ...
من در طول زندگي خود هرگز بر اساس آنچه از «شهود» و «مکاشفات» بزرگان شنيدم، تصميم‌سازي، برنامه‌ريزي و حرکت نکردم. اما قطعاً دروغ گفته‌ام اگر بگويم، با شنيدن اين نوع حکايت‌ها در ادامه راه خود تشويق، دلگرم و بلکه راسخ‌تر نشدم. آخر جلسه چند دقيقه‌اي را با کمک آقاي سعيديان به مرور حکايت‌هاي مشابه پرداختيم:
1-مرحوم آيت‌الله شيخ محمد شريف رازي، حدود 30 سال پيش در کتاب گران‌سنگ «گنجينه دانشمندان» از مرحوم آيت‌الله شيخ احمد انصاري قمي از پيرزني غيب‌گو در کوفه نقل کرده است که امام صدر پس از گذراندن سال‌هاي طولاني زندان در پي تحولي جهاني آزاد خواهد شد و مانند حضرت يوسف(ع) در دنيا عزت خواهد يافت.
[متن کامل اين موضوع به نقل از کتاب عزت شيعه، تأليف نويسنده همين مطلب، بدين شرح است: جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ احمد انصاري قمي که از افاضل نجف اشرف است، قضيه زير را که تأييد نظر معظم له را مي کند ، نقل کردند. گفتند برادر همسر من، فرزند آيت الله آقا نجفي همداني، صاحب تفسير "انوار درخشان"، مفقود شد و ما هيچ راهي و خبري از او نداشتيم که آيا زنده است و يا مرده؛ پس به ما گفتند که زني در کوفه از گمشده خبر مي دهد. به سراغ آن زن رفتم و طبق معمول يک درهم به او دادم و گفتم گمشده ما را پيدا کن. اسم او و مادرش را پرسيد؛ گفتم. پس از حسابي که داشت، گفت اين گمشده شما زنداني و سالم و به همين زودي آزاد مي شود. همين طور شد که گفته بود؛ در روز ششم آبان 57 که زنداني هاي قصر و اوين آزاد شدند، او هم آزاد شد. پس من به فکر امام موسي افتاده و به آن زن مراجعه کردم. گفتم گمشده ديگري دارم. پس يک ربع دينار خواست؛ به او دادم. مانند سابق از اسم او و مادرش پرسيد. گفتم؛ حساب کرد و گفت: اين گمشده شما در يک جا مانند يوسف صديق زنداني و سالم است؛ و هيچ راهي با خارج براي او نيست و از خارج هم هيچ ارتباطي با او ممکن نيست؛ ليکن در "يک تحول جهاني" آزاد خواهد شد ان شاءالله (و مانند يوسف زنداني، عزيز عالم خواهد بود ان شاءالله]
2- مرحوم آيت‌الله ميرزا علي احمدي ميانجي در اوايل دهه هفتاد شمسي طي گفتگو با نگارنده به خوابي اشاره و تصريح فرمودند که امام صدر زنده است و ذخيره الهي، تا روزي ان‌شاءالله باز گردد و به درد اسلام و مسلمين خورد ...
3- آيت‌الله شيخ جعفر سبحاني نيز در همان اوايل دهه هفتاد شمسي طي گفتگويي براي نگارنده نقل فرموده بودند که در عالم خواب از خود امام صدر سؤال و پاسخ دريافت کرده بودند که آن بزرگوار زنده و هنوز در همين دنياي ما هستند.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
درس بزرگ امام موسی صدر به مردم و خصوص جوانان درباره سلامتی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : پنج شنبه 10 ارديبهشت 1394

درس بزرگ امام موسی صدر به مردم و خصوص جوانان درباره سلامتی

به نام خدای مهدی (عج)

 درس بزرگ امام موسی صدر :x به مردم و خصوص جوانان درباره سلامتی @};-




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
توصيه امام موسي صدر به صادق طباطبايي:
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : پنج شنبه 10 ارديبهشت 1394

توصيه امام موسي صدر به صادق طباطبايي: درس بايد خواند و مرد اجتماع و مرد ديندار هم بايد بود

 
 

 

 
 
 
 
امام صدر مي گويد: «به نظر من، سعي در اصلاح جوان‌ها بسيار ارزشمند‌تر از سعي در اصلاح بزرگسالان است. چه آن‌ها با عبادت خو گرفته‌اند؛ چه از آن‌ها اميدي براي ساختمان مستقبل (آينده) نيست.»
به گزارش نامه نيوز به نقل از روابط عمومي موسسه امام موسي صدر، در سحرگاه 26 دي 1340، امام موسي صدر براي خواهرزاده‌اش سيد صادق طباطبايي که عازم آلمان براي ادامۀ تحصيل در آن کشور بوده است، پيامي صوتي ضبط مي‌کند که به «سفارش ماندگار» معروف شده است و از ايشان به يادگار مانده است.
 
دکتر صادق طباطبايي خود درباره اين قطعۀ ضبط شده گفته است: «در شب بيست و ششم ديماه 1340، که فرداي آن روز از بيروت براي ادامه تحصيل عازم آلمان بودم، از دايي جان خواهش کردم تذکراتي را براي آويزه گوش کردن براي من بيان کنند. آنچه مي‌شنويد صداي دلنشين و لحن ملکوتي دائي جان، آن امام مظلوم و آن انديشه ربوده شده است. خدا مي‌داند در طول اقامت هفده ساله در آلمان چند بار آن را شنيدم و لذت بردم.»
 
دکتر طباطبايي، خواهر‌زاده امام موسي صدر، دوم اسفند ماه پس از تحمل دوران طولاني بيماري در آلمان درگذشت و پيکر او صبح امروز، هفتم اسفند ماه از حسينيه جماران تشييع شد. به همين مناسبت متن کامل پيام صوتي امام صدر به خواهرزاده اش بازنشر مي شود که در ادامه مي خوانيد.
 
سفارش ماندگار
 
«صادق عزيز! شب سه‌شنبه‌اي است که تصور مي‌رود، فرداي آن ما را ترک کرده به سوي آلمان، يعني کشوري که تا حد زيادي فعاليت در آن در سرنوشت تو مؤثر است، بشتابي. حالت فعلي ما را که مشاهده مي‌کني، شبي است و نيمه شب، همه در خواب برفتند و شب از نيمه گذشت، ميزي و چراغي و اجتماعي و سيگار همايي! تصور مي‌کني که اين منظره و اين صدا و اين حالت، با گذشت امشب محو مي‌شود؟ ابداً! خود اين ضبط صوت بهترين سند و گويا‌ترين شاهد براي ابدي بودن موجودات در اين جهان است. صداي من را اين ضبط صوت در خود ثبت مي‌کند و به همراه تو، و در شب‌هاي تو، و در روزهاي تو، به گوش تو فرو مي‌خواند. جهان ما ضبط صوت بزرگي است که صداي ما را، هر کلمه‌اي را که از ما صادر مي‌شود، ثبت مي‌کند. هر حالتي را که از ما به وقوع بپيوندد، ضبط مي‌کند، و هر عملي که از ما صادر شود، در خود نگه مي‌دارد. در قرآن به اين آيه بر مي‌خوريم: «وَمَا تَکُونُ فِي شَأْنٍ وَمَا تَتْلُو مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ کُنَّا عَلَيْکُمْ شُهُودًاً» [1].
 
همه افعال و اقوال و حالات، در کتاب الهي، يعني اين ضبط صوت بزرگي که همه چيز را در خود ضبط مي‌کند، مسجل و يادداشت مي‌شود. همه چيز محفوظ مي‌ماند تا روز حساب. مقصود من از روز حساب نه تنها حساب قيامت است و جزاي الهي؛ مقصود حساب زندگي نيز هست. تصور کنيم که دو نفر راهي را مي‌پيمايند. اولي قدمي برمي‌دارد و قدمي مي‌گذارد؛ گاهي مي‌خوابد و گاهي باز مي‌گردد و گاهي چرت مي‌زند و گاهي آرام مي‌رود. ديگري ساعات خود را هدر نمي‌دهد و به سوي هدف خود مي‌شتابد. بديهي است که دومي زود‌تر به مقصد مي‌رسد و اولي يا به مقصد نمي‌رسد و يا دير‌تر. آيا مي‌توان شک کرد ساعاتي که بر اين دو گذشته و حالاتي که اين دو در اين ساعات داشته‌اند، در سرنوشت آن‌ها بي‌تأثير است؟ چگونه مي‌توان فرض کرد گامي را که يکي از اين دو تن در آن لحظه برداشته‌اند، در حساب آخر و در روز برداشت محصول بي‌اثر بوده است؟
 
به طور کلي آنچه از ما صادر مي‌شود، آنچه مي‌گوييم و آنچه مي‌شنويم، مجسم و متبلور شده، به صورت جزاي اعمال در اين جهان و آن جهان به دست ما داده مي‌شود. آن روز است که به تعبير قرآن مي‌گوييم: «مَا لِهَذَا الْکِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا کَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا» [2]. امتحانات، خود نمونه زنده‌اي از حساب الهي است. و همچنين شاهد صدقي بر نتيجه اعمال ما در سعادت زندگي ماست.
 
تصور مي‌کنم دقت در اين بحث اگر با اقتناع توأم باشد، اگر طغيان و عنفوان جواني بر اين تفکر پرده‌اي نيندازد، با کمال وضوح مي‌بينيم، سفري که با اين رنج براي تو فراهم شده است، ايامي که با ‌‌‌‌نهايت تلخي بر خويشان تو مي‌گذرد، بسيار گران‌بها‌تر است از آنکه به هدر رود، و يا در ترسيم آينده تو بي‌تأثير باشد. فکر مي‌کنم که اگر ممکن بود کسي تمام عمر را در تلاش و فعاليت، و به قدم برداشتن در راه حق و خير و صلاح صرف کند، حتماً جز اين شيوه عقل و آيين منطق نبود. ولي چه بايد کرد که انسان خسته مي‌شود. انسان نشاط هم لازم دارد. ولي به قدري که نمکي در طعام باشد، نه آن‌قدر که غذا را شور کند! و نه آنقدر که هدف از زندگي انس و تفريح باشد، و درس چون آبي و چون صورتي و ماسکي بر زندگي انسان قرار گيرد.
 
درباره رعايت مسائل ديني، تصور مي‌کنم همين مقدمه‌اي گفتم کافي باشد که مطالعه و رعايت صلاح ابدي‌‌‌‌ همان قدر مهم است که رعايت صلاح و سعادت آينده زندگي. و چه بسا سعادت ابدي بسيار پر اهميت‌تر از سعادت پنجاه سال يا چهل سال زندگي به حساب مي‌آيد. هرچند که اين دو مصلحت با يکديگر تفاوتي ندارند. در دين اسلام دنيا و آخرت يک مفهوم و يک واحد را تشکيل مي‌دهند. در قرآن کريم به اين موضوع چنين اشاره شده است: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ يَعْمَلُونَ» [3]. آنان که رفتار نيک و ايمان به خدا دارند، زندگي گوارا و جزاي آخرت مطبوع درانتظار آنان است.
 
دنيا و آخرت در نظر اسلام از هم جدا نيست. راه صحيح، راهي است که سعادت آينده انسان و سعادت ابدي او را در آن واحد، تحصيل کند. بسيار آسان است که انسان راهي را که مي‌رود، با قصد صالح به جا آورد. همان‌طور که روزي مي‌گفتم، انسان نقاط گوناگون و عناصر مختلفي در وجود خود دارد. اگر بتواند راهي را انتخاب کند که تمام عناصر او ارضا شود، آن راه موفقيت‌آميز‌تراست؛ چه با نيروي بيشتر و متمرکزتري به سوي هدف مي‌شتابد. طبيعي است که اگر از درس خواندن، از کار کردن، از مدرسه رفتن و حتي از خانه‌دار شدن و اداري بودن، قصد صالح داشته باشيم، همه اين کار‌ها را مي‌توانيم در سلک عبادت قرار دهيم.
 
عبادت به نماز و روزه منحصر نيست. پيغمبر اسلام به اباذر که يکي از نزديک‌ترين صحابه اوست، مي‌گويد: «حتي در خواب و خوراک قصد قربت داشته باش!» آري؛ خواب و خوراک از لوازم زندگي انسان است. سبب تأمين نيرو براي انسان مي‌شود و موجب مي‌گردد که انسان بتواند با نشاط بيشتري در راه خير، در راه صلاح مردم، در راه کمک به هم‌نوع قدم بردارد. پس خواب و خوراکي که با قصد قربت و با تصميم بر کار نيک انجام گيرد، عبادت است. سفر کردن براي تحصيل، اگر با قصد قربت و قصد خدمت به جامعه و هم‌نوع و خانواده همراه باشد، و اگر به قصد حفظ حيثيت انسان و تأمين آسايش هم‌نوعان صورت گيرد، جهاد در راه خدا محسوب مي‌شود. آن‌گاه اين قصد سبب مي‌گردد که انسان در اين راه با دقت بيشتري قدم بردارد. چه بسا وجود اين قصد انسان را محدود مي‌کند، ولي راه، موفقيت‌آميز‌تر و نتيجه‌بخش‌تر است.
 
در آيه ديگر مي‌خوانيم: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا يُحْيِيکُمْ» [4]. دعوت پيغمبر را سبب زندگي شمرده است. با کمال تأسف، متدينين امروز معتقدند که دين فقط براي مرگ است. به اين سبب، جوانان که تصور مي‌کنند دين با راه زندگي، با کار و کوشش، و با تلاش براي تأمين آينده تطبيق نمي‌شود و هماهنگي ندارد، از دين اعراض مي‌کنند. در حالي که به طور مسلم مي‌توان گفت، اسلام و يا هر دين خدايي، هيچ يک از غرايز اصلي و احتياجات ضروري انسان را منع نکرده است. از خوردن و آشاميدن جلوگيري نکرده، بلکه گفته است راه صحيح را براي خوردن و آشاميدن انتخاب کنيد! تجاوز نکنيد! افراط در خوردن نکنيد! عيناً همين ترتيب را در غريزه جنسي انسان مشاهده مي‌کنيم. به هيچ وجه از اين غريزه منع نشده است.
 
در اسلام جلوگيري از اين غريزه، و ساير غريزه‌هاي زندگي انساني، رهبانيت ناميده شده و گفته شده است: «لا رهبانية في الاسلام». ليکن از تجاوز به ناموس غير و از افراط در اين امر منع شده است. آن قدر که براي زندگي لازم باشد، اين غريزه نيز مانند خوردن و آشاميدن است. بهره بردن از زيبايي‌هاي زندگي و بهره بردن از نعمت‌هاي الهي، به طور معقول و منطقي نه تنها بي‌اشکال است، بلکه در بسياري از آثار وارده از اهل بيت ديده مي‌شود که مرغوب و محبوب خداوند است. پس مي‌توان راهي را رفت که بدن انسان لذت برد، روح انسان شاد باشد، افکار انسان آرامش يابد، و در عين حال خويشان انسان خوشنود باشند. چه امتيازي دارند آنان که يک قسمت بزرگ از وجود خود، يعني فطرت خداجويي را کنار گذارند، و يا غرق در شهوات شوند، و يا از حريم اجتماع و زندگي اجتماعي کناره گيرند؟
 
درس بايد خواند؛ مرد اجتماع هم بايد بود؛ مرد ديندار هم مي‌توان بود‍‍! همه اين‌ها با هم جمع مي‌شوند. بلکه همه اين‌ها يک راه است. آرامشي که در نتيجه نماز، و رضايتي که در نتيجه روزه، براي انسان حاصل مي‌آيد، نه تنها زحمت مختصري را که در راه به پا داشتن اين عبادات مي‌کشد، جبران مي‌کند، بلکه آرامش، آسايش و نوري در قلب انسان به وجود مي‌آورد، که توفيق انسان را در هدف‌هاي تحصيلي او نيز تأمين مي‌کند. تصور مي‌کنم با کمال وضوح مي‌توان دريافت که عبادات، با تمرين، بسيار آسان مي‌شود. انساني که خاشع بود، با کمال سهولت به عبادات مختصري که از طرف خداوند بزرگ به او تکليف شده است، گردن مي‌نهد.
 
آنچه مي‌توانم بر مطالب گذشته خود بيفزايم اين است، که هرگاه اشکالي در يکي از بحث‌هاي ديني براي تو و يا براي يکي از دوستانت پيش آمد، با ‌‌‌‌نهايت خوشوقتي آماده جواب نوشتن به نامه‌ها هستم. اصولاً اين قسمت از مکاتبات را از بهترين وظايف خود مي‌دانم. تو خود مي‌داني که در هفته متجاوز از هفت ساعت در مدارس اينجا و بيروت با جوانان سر و کله مي‌زنم. من به آن‌ها گفته‌ام که درِ سالن را مي‌بنديم و درِ دهان‌ها را مي‌گشاييم. آنچه مي‌توانيد سؤال کنيد. و من آماده پاسخ دادن به آن‌ها هستم.
 
به نظر من، سعي در اصلاح جوان‌ها بسيار ارزشمند‌تر از سعي در اصلاح بزرگسالان است. چه آن‌ها با عبادت خو گرفته‌اند؛ چه از آن‌ها اميدي براي ساختمان مستقبل (آينده) نيست. آينده ما به دست تو و امثال تو از جوان‌هاست. اميدواريم که از تنگ نظري قديميان، و از تندروي امروزيان، که نتيجه و عکس العمل آن افراط بوده است، بر حذر باشيد. اميدواريم که دنيايي که نسل شما مي‌سازد، دنيايي آزاد و آباد و آسوده باشد. دنيايي باشد که در آن عدل و حق و خير، همراه ايمان و علم ديده شود. دنيايي که ما بتوانيم ايام پيري خود را با کمال راحتي و آسايش در آن بگذرانيم، و اميدوار باشيم که فرزندانمان آينده‌اي سعادتمند دارند.
 
تو را به خدا مي‌سپارم، و با اين جمله از تو خداحافظي مي‌کنم، اميدوارم که هميشه خوش و موفق باشي، و ما را فراموش نکني! و اين آيه را به وسيله اين نوار در گوش تو مي‌خوانم: «إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْکَ الْقُرْآنَ لَرَادُّکَ إِلَى مَعَادٍ» [5] والله خير حافظاً وهو أرحم الراحمين. اين آيه خطاب به پيغمبر است به او بشارت مي‌دهد، خدايي که قرآن را بر تو نازل و واجب کرده است، به طور حتم تو را به سرانجام مقصود مي‌رساند. او بهترين پناه‌دهنده و مهربان‌ترين مهربانان است. آري، راهي که پيغمبر مي‌رود، راهي که در راه حق و خير و عدل باشد، قدم‌هايي که با تدبير و با علم توأم باشد، حتماً به سرانجام خواهند رسيد. اين آيه براي ما تفألي است از وضع آينده تو. خداحافظ و نگهدار تو.»

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 67
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 74
:: بازدید ماه : 2065
:: بازدید سال : 6015
:: بازدید کلی : 94710

RSS

Powered By
loxblog.Com