عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





Alternative content


اربعین چیست؟
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 18 ارديبهشت 1394
 

اربعین

بسم الله الرحمن الرحیم در آستانه اربعین هستیم. كلمه اربعین به معنی چهل است و من می خواهم درباره ی اربعین و چهل صحبت كنم. پارسال و پیارسال هم به مناسبت اربعین صحبت هایی كردم ولی امسال به یك حدیثهایی رسیدم كه بحث خیلی تكمیل شده است. به حدیث هایی برخوردم و دیدم كه در بیشتر اینها كلمه چهل است، البته گفتن بعضی هایش خیلی ضرورت ندارد، چون پیام ندارد. اما بعضی از چیزهایی كه پیام دارد و شنیدنش برای ما هم مفید است، می خواهم بگویم. در مسائل عبادی، نظامی، اقتصادی، سیاسی، بهداشتی، تربیتی، در همه این مسائل عدد چهل هست. در مسائل متفرقه هم است. آیات، حدیثها و روایاتی كه درباره مسئله چهل نظر دارد را بررسی می كنیم. اما در مسائل عبادی بگویم.
1- جایگاه چهل در عبادات
پیغمبر به امیرالمؤمنین فرمود: «یَا عَلِیُّ شَارِبُ الْخَمْرِ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَلَاتَهُ أَرْبَعِینَ یَوْماً» (من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 352)كسی كه اهل مشروبات الكلی باشد، اگر نماز خوان باشد خدا نمازش را تا چهل روز قبول نمی كند. اگر هم نماز نمی خواند كه برایش بدتر است. به یك عالمی گفتند: فلانی ساعت دو نصف شب دزدی كرده است. گفت: دو بعد از نصف شب دزدی كرده است؟ گفتند: بله. گفت: پس نماز شبش را چه كسی می خواند؟ گفتند: بابا دزد كه نماز شب نمی خواند. حالا ما آدم هایی داریم كه هم شراب می خورند و هم نماز می خوانند. یك كسی به كسی سفارش می كرد. می گفت: عرق می خوری بخور. قمار بازی می كنی، بكن. دزدی می كنی بكن. فحش می دهی بده. چاقو می كشی بكش اما مسلمان باش. گفت: دیگر كجای این مسلمانی است؟ بالاخره ما آدم هایی داریم كه مسلمان هستند و اهل عرق هم هستند. اگر كسی چنین باشد عبادتش تا چهل روز قبول نمی شود. این برای عرق خوردن بود. زنی هم كه شوهرش را اذیت كند و یا شوهری كه زنش را اذیت كند، اگر هریك از زن و شوهر همدیگر را اذیت كنند، عبادت هیچ كدام از زن و مرد قبول نمی شود. یعنی آزار به زن و آزار به شوهر نتیجه اش همان نتیجه شراب خوردن است. پس آدمهایی داریم كه حزب اللهی هستند و عرق نمی خورد، اما زنش را در خانه می سوزاند. نتیجه ی این با آدم شراب خوار یكی است. مواظب باشید. ببینید آدم گاهی آتش می گیرد. بالاخره گرانی هست و چیزی هم نیست. مشكلات زیاد است. آدم عصبانی می شود. اگر عصبانی شدید عذرخواهی كنید. نگویید مرد نباید از خانمش عذر خواهی كند. مرد باید از خانمش عذر خواهی كند. مرد باید از بچه اش هم عذر خواهی كند. امام صادق (ع) فرمود: «مَنْ قَدَّمَ أَرْبَعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ دَعَا اسْتُجِیبَ لَهُ» (كافی، ج 2، ص 509) «مَنْ قَدَّمَ أَرْبَعِینَ» باز در اینجا كلمه اربعین است. اگر كسی می خواهد دعا كند اول به چهل مؤمن دعا كند. خداوند چون این خصلت را از او
برنامه درسهایی از قرآن سال 66 . ج1، ص: 2
می بیند كه این سوز دارد، می گوید: ملائكه این كه دلش می سوزد و به چهل مؤمن دعا می كند، دعای خودش هم مستجاب شود. منتهی به شرط اینكه از روی سوز به چهل مومن دعا كنیم. نه اینكه برای چهل و یكمی، آن چهل نفر را دعا كنیم. آخر گاهی وقتها آدم در یك گروهی می خواهد یك نفر را ببوسد ولی می ترسد كه برایش حرف در بیاورند. این دو نفر را می بوسد، ولی نیتش آن آخری است. اینطور نباشد. واقعاً از روی علاقه باشد. گاهی آدم در صف نانوایی می رود و علاقه به نظم دارد. گاهی نه با تمام وجودش می خواهد در برود، ولی می ترسد خارج از نوبت به او فحش بدهند. برای همین از ترس در صف می رود. فرق بین كسی كه به نظم علاقه دارد با كسی كه از روی ترس در صف می رود چیست؟ هر دو در صف می روند اما این كجا و آن كجا. اگر كسی به چهل نفر از روی عشق و محبت دعا كند، به خاطر این خصلت و روحیه اش خدا دعای او را مستجاب می كند.
2- اثرات و بركات چهل روز كار خالصانه
«مَنْ قَدَّمَ أَرْبَعِینَ» خدا به حضرت موسی فرمود: 30 روز دعا كن ولی دید 30 روز كم بود. قرآن می گوید: «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ» (اعراف/142)مناجات حضرت موسی چهل شب بود. پیغمبر فرمود: «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً فَجَّرَ اللَّهُ یَنَابِیعَ الْحِكْمَه یِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ» (عده یالداعی، ص 232)اگر كسی چهل روز سعی كند برای خدا كار كند هر كاری می كند برای خدا باشد، هركس چهل شبانه روز فقط برای خدا كار كند خداوند یك حالت و بینشی به او می دهد كه می فهمد حق با كیست، باطل كیست؟ دنیا چیست؟ عیبها چیست؟ دواها چیست؟ آنوقت یك آدم حكیم و پخته ای می شود و حكمت او بر زبانش جاری می شود، یعنی اگر عوام هم باشد اگر درس نخوانده هم باشد. اگر چهل روز سعی كند همه كارهایش برای خدا باشد بعد از چهل روز حرفهایی كه می زند حرفهای پخته ای می زند. حكیم غیر دانشمند است. گاهی باسواد است و حرفهایش خام است، گاهی بیسواد است و حرفهایش پخته است. اگر همه كارهایش برای خدا باشد، یعنی وقتی سر كار می رود، بگویند: آقا كجا كار می كنی؟ بنده كارمند راه آهن هستم. مثل شما الان كارمند راه آهن هستم. خوب چرا سر كار می آیی؟ یك وقت می گویی: بابا ما خرجی نداریم. یك وقت می گویی: بابا زن و بچه مسئولیت دارد و من واجب است خرجی زن و بچه ام را بدهم. به خاطر انجام این واجب كار می كنم. سراغ نماز می آیم و نماز می خوانم. خوب نماز كه می خوانم با مسواك زدن ثواب یك ركعت آن هفتاد ركعت می شود. با گلاب بروم نماز بخوانم، می خواهم با خدا كه حرف می زنم بوی عطر از من بیاید. یك وقت می گوید: من از گلاب خوشم می آید. یك وقت می گوید: خدا راضی است با من خوشم می آید، فرق می كند. یك محصل برای نمره درس می خواند، یك محصل برای درس، درس می خواند. یك دانشجو دانشگاه می رود برای نمره گرفتن و به مدرك رسیدن و به زندگی رسیدن و لذا ببیند كه در آلمان و فرانسه زندگیش بهتر است، فوراً در می رود. چون از اول كه به دانشگاه رفته
برنامه درسهایی از قرآن سال 66 . ج1، ص: 3
است می خواسته در حال رفاه باشد. هر جا ببیند رفاهش بیشتر است به آنجا می رود، یك كسی به رفاه كار ندارد، به این كار دارد كه می خواهد یك مشكلی از مملكت باز كند، بنابراین به او هرچه هم چراغ سبز نشان دهند، خویش و قومهایش هم هر چه نامه به او بنویسند، نمی رود. این بسیار فرق می كند. اگر كسی برای خدا تا چهل روز كارهایش را انجام دهد این را خدا فرموده است ما او را حكیم می كنیم. یعنی اگر هیچ هم سواد ندارد حرفهایی كه می زند بسیار پخته است، یك بینشی دارد یكی از دوستان می گفت: در ماشین نشسته بودم یك شعر خواندم، گفتم: الهی جسم و جانم خسته گشته *** در رحمت برویم بسته گشته یك عوامی نشسته بود و هیچی هم سواد نداشت. گفت: آقا جسم و جانت خسته گشته است خب برو دو ساعت بخواب. در رحمت خدا هم بروی هیچ كس بسته نگشته است. ایشان می گفت: ما مدیر كل بودیم و او هم یك آدم بی سواد است. می گفت: آنقدر من خجالت كشیدم. بله گاهی وقتها عوام هستند اما یك حرفی كه می زند حرف پخته ای است. در یك باغی و در یك شهری رفتیم. به صاحب باغ گفتم: این همه درخت هیچ كدام میوه نمی دهد؟ گفت: این همه آدم هستیم و اینجا می خوابیم، یكی از ما نماز شب نمی خواند، خوب این به آن در. من یك وقت داشتم در جاده می رفتم سگی به ماشین حمله كرد، یك مقدار كه رفتیم، دیگر سگ از منطقه خود دور شد، چون هر سگی یك منطقه ای دارد. فقط تا یك منطقه ای می آید كه در دست اوست. بعد یكی از دوستان گفت: ببینید این سگ منطقه ای كه برای خودش بود حفظ كرد، تو آن منطقه ای كه داری حفظ می كنی به مسئولیتت عمل می كنی؟ نكند كه ما از حیوان پست تر باشیم. چون مار سالی ده نفر را می گزد زبان ما روزی 10 نفر را می گزد. الآن اگر به دادگاه تلفن كنید هیچ كدام از گرگ های عالم در آنجا پرونده ندارند ولی ببینید كه ما آدم ها چه قدر در آنجا پرونده داریم. بنابراین اگر كسی خالص كار كند خداوند او را حكیم قرار می دهد. دیگر چه داریم كه عدد چهل در آن باشد. اگر یك مؤمنی از دنیا رفت و چهل نفر گفتند: خدایا ما بدی از او ندیدیم، خدا می گوید: من كه می دانم این چه كاره بود كه مرد، اما حالا كه شما چهل مسلمان می گویید: ایشان آدم خوبی است، من به احترام گواهی شما از آنچه می دانم می گذرم. شهادت چهل مؤمن بر جنازه، این بسیار عجیب است و اگر كسی هم در تشییع جنازه اطراف جنازه را بگیرد، تشییع كند و جنازه را روی دوشش بگیرد خدا چهل گناه كبیره او را می بخشد. در كارهای عبادی اینها چهل بود. تشییع جنازه عبادت است. نماز عبادت است. مناجات موسی عبادت است. اخلاص برای خدا عبادت است.
3- نقش عدد چهل در مسائل نظامی
عدد چهل در مسائل عبادی را گفتم و اما در مسائل نظامی یك حدیث برایتان بخوانم. پیغمبر فرمود: (این برای
برنامه درسهایی از قرآن سال 66 . ج1، ص: 4
بسیجی ها، ارتشی ها، كسانی كه رزمنده هستند و برای هر نیرویی خوب است) «إِنَّ صَبْرَ الْمُسْلِمِ فِی بَعْضِ مَوَاطِنِ الْجِهَادِ یَوْماً وَاحِداً خَیْرٌ لَهُ مِنْ عِبَادَه یِ أَرْبَعِینَ سَنَه یً» (عوالی اللآلی، ج 1، ص 282). اگر یك نفر در یك روز در جبهه باشد، ارزشش از چهل سال عبادت بیشتر است. یعنی یك مسلمان در بعضی مناطق جهاد مقاومت كند. مسلمان در جبهه جا دارد، اگر یك شبانه روز در بعضی از جاهای جنگ، در بعضی از قسمت های جبهه باشی، ارزشش از چهل سال عبادت بیشتر است. این هم برای ارزش جبهه بود. امام سجاد فرمود: یك كسی كه به جبهه می رود، خدا چهل هزار فرشته را مأمور می كند، كه از این رزمنده كه می رود جبهه بدرقه كنید. حدیث داریم كه امام فرمود: وقتی امام زمان (عج) ظهور می كند، یاران امام زمان چنان قدرت رزمی شان زیاد می شود كه یك نفر از یاران امام زمان، به اندازه ی چهل نفر زور دارد. پس در مسائل رزمی هم سه چهل بود. یك روز در جبهه بودن ثواب «أَرْبَعِینَ سَنَه یً» چهل سال عبادت دارد و كسی كه به جبهه می رود چهل هزار فرشته او را بدرقه می كنند و حضرت مهدی كه می آید رزمنده هایش چنان قوی هستند كه یكی از آنها به اندازه ی چهل نفر زور دارد. این هم چهل در مسائل نظامی بود.
4- نقش عدد چهل در مسائل اقتصادی
عدد چهل را در مسائل اقتصادی را بگویم. در مسائل اقتصادی امام صادق (ع) فرمود: «الْحُكْرَه یُ فِی الْخِصْبِ أَرْبَعُونَ یَوْماً وَ فِی الشِّدَّه یِ وَ الْبَلَاءِ ثَلَاثَه یُ أَیَّامٍ فَمَا زَادَ عَلَی الْأَرْبَعِینَ یَوْماً فِی الْخِصْبِ فَصَاحِبُهُ مَلْعُونٌ وَ مَا زَادَ عَلَی ثَلَاثَه یِ أَیَّامٍ فِی الْعُسْرَه یِ فَصَاحِبُهُ مَلْعُونٌ» (كافی، ج 5، ص 165). اگر وضع مردم خوب باشد یك كسی چهل روز چیزی را انبار كند، محتكر است. آخر می گویند: اگر چند روز آدم انبار كند محتكر است. اگر سه روز نبود احتكار كرد، روز چهارم محتكر است. یك وقت یك چیزی نیست، اگر سه روز آن چیز نباشد و آن را انبار كند محتكر است و اگر یك چیزی چهل روز هست. خوب حالا اگر محتكر باشد چه؟ حدیث داریم پیغمبر فرمود: اگر كسی دزد باشد خدا بیشتر دوستش دارد تا محتكر باشد. چون دزد از پولداران می دزدد، محتكر از گدا می دزدد. فرض كنید محتكر از فقرا صابون می خواهد، تاید می خواهد او روغن نباتی می خواهد، اینهایی كه می خواهند همه مثل خود شما از یك طبقه هستند. محتكر از طبقه محروم بر می دارد. دزد از پولدار می دزدد. قالی ابریشمی، طلا، سكه و. . . می دزدد. پیغمبر فرمود: «وَ لَأَنْ یَلْقَی اللَّهَ الْعَبْدُ سَارِقاً أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ یَلْقَاهُ قَدِ احْتَكَرَ طَعَاماً أَرْبَعِینَ یَوْماً» (من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 158)اگر خدا با یك نفر سارق برخورد كند او را بیش تر دوست می دارد تا كسی كه احتكار كند. حالا اگر كسی احتكار كرد، گران شد بعد فروخت پولش را در راه خدا داد. امام می فرماید: اگر كسی جنسی را انبار كند كه گران شود، بعد گران شد و فروخت و پولش را در راه جبهه داد، مثلاً باز هم گناه احتكارش را با این پول خرج كردن حل نمی كند. احتكار در زمان عادی در شرایط معمولی چهل روز است، ولی احتكار در شرایط داغ و حاد سه روز است. دزد از محتكر بهتر است. این هم یك حدیث است.
برنامه درسهایی از قرآن سال 66 . ج1، ص: 5
حدیث دیگر اینكه اگر محتكر گران بفروشد و پولش را در راه خدا دهد، آن ثواب چاله آن گناه را پر نمی كند. حدیثها از كتاب وسایل الشیعه جلد 12 و سفینه البحار جلد 1 بود.
5- نقش عدد چهل در مسائل سیاسی
اما چهل در مسائل سیاسی را بگویم. پیغمبر فرمود: «یَوْمٌ وَاحِدٌ مِنْ سُلْطَانٍ عَادِلٍ خَیْرٌ مِنْ مَطَرٍ أَرْبَعِینَ یَوْماً» (مستدرك الوسائل، ج 18، ص 9). یك روز یك آدمی كه رهبر و عادل باشد، نفع یك روز رهبر عادل از چهل روز بارندگی بیشتر است. واقعاً همینطور است. شما حساب كن سخنرانی كسی مثل امام كه این پیام برائت را داد، چقدر اثر دارد؟ یك روز سخنرانی امام به كل عمر همه ما می ارزد. علی اصغر شش ماهش بود. اما این شش ماهه به ششصد سال عمر ما می ارزد، چون سند بنی امیه را خون علی اصغر امضاء كرد. . . چون اگر علی اصغر در كربلا نبود فایده اش اینقدر نبود. می گفتند: بابا سر حكومت دعوا كردند، حالا یكی هم آن یكی را كشت. می گفت: حالا فرض می كنیم، اینطور كه تو می گویی بود، علی اصغر چه گناهی داشت. این علی اصغر آخرین چیزی است كه این بنی امیه را در بن بست قرار می دهد، كه می گوید: این دیگر چه گناهی كرده بود. گاهی یك كسی كوچك است ولی نقش بزرگی دارد. یك سخنرانی بود كه وقتی من گوش دادم كلی پای رادیو گریه كردم. گفتم: خدایا این یك سخنرانی یك ساعته، به عمری سخنرانی ما می ارزد. چون حدیث داریم «إِنَّ أَفْضَلَ الْجِهَادِ كَلِمَه یُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ» (كافی، ج 5، ص 59)یعنی بهترین جهاد این است كه آدم پهلوی آدمهای فاسد قرص و محكم حرف بزند. «كَلِمَه یُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ» . «یَوْمٌ وَاحِدٌ مِنْ سُلْطَانٍ عَادِلٍ خَیْرٌ مِنْ مَطَرٍ أَرْبَعِینَ یَوْماً» از مطر بهتر است. مطر به معنی باران است. «أَرْبَعِینَ یَوْماً» . این هم برای یك رهبر عادل و ما باید افتخار كنیم كه چنین رهبر عادلی داریم. البته من ضامن نیستم در مسئولین مملكت و هر كه وزیر است، وكیل است، معاون است، مدیر كل است، همه را نمی دانم اما این را می دانم و اجازه دهید كه بگویم، من از یكی از شخصیت های درجه یك كه حالا نمی دانم اسمش را ببرم، ایشان گفت: بنده جز از گوشت یخی و جز كوپن استفاده نمی كنم. اصلاً گوشت گرم نمی خرم و ما باورمان نمی آید. ما پشت سر آقای خامنه ای نماز می خوانیم من از ایشان شنیدم كه گفت: بنده فقط خوراكم با كوپن است و اینهم گوشت یخی است. حالا اگر یك جایی به میهمانی رفتیم یك چیزی به ما دادند آن حسابش جداست. قرآن هم می گوید: حضرت ابراهیم دو میهمان برایش آمد، ابراهیم یك شتر كشت و گوشتش را كباب كرد و از مهمان هایش پذیرایی كرد. یك وقت حساب یك میهمانی جداست. ما یك وقت یك جایی بودیم بعد از سخنرانی همه در صف رفتند، گفتند: آقای قرائتی اگر می خواهی عادل باشی تو هم باید در صف بیایی. گفتم: درست است، عدالت یعنی من هم در صف بروم. اما یك چیز دیگر هم باید بگویم و شما نمی دانید كه میهمان باید پذیرایی شود، بی انصاف ها من میهمان شما هستم. دیگر چیزی نگفتند، احترام در صف رفتن همه یك اصل است. اما بالاخره احترام میهمان هم یك اصل است. من چون امروز میهمانتان هستم گفتند: خیلی خوب پس برو. در
برنامه درسهایی از قرآن سال 66 . ج1، ص: 6
عین حال یك دقیقه ای در صف رفتیم و بعد هم بیرون رفتیم. اجمالاً باید قاطی نكنیم گاهی وقتها واقعاً یك فرصتهایی حیف است، مثلاً یك پزشك جراح كه می تواند روزی ده نفر را در بیمارستان از مرگ نجات دهد، ایشان در صف تخم مرغ برود، این بسیار ظلم است. نه آقا تو عادل هستی تو باید در صف بروی، فلانی هم در صف برود. آقاجان فلانی از صبح تا شام از خطری دفاع نمی كند اما یك پزشك جراح، یك خلبان، یك مغز متفكر، یك استاد دانشگاه، یك آدمهایی هستند كارشان كیفی است. بعضی ها كارشان كیفی است. بین كیفی و كیفی فرق است. ما نمی گوییم: هركس كیف دستش است از صف بیرون برود، اما هركس كارش كیفی است از صف بیرون برود. گناه است كه پزشك جراح در صف برود، گناه است كه خلبان در صف برود. آخر درست است یك شب او برود و یك شب او برود ولی «لَیْلَه یُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» (قدر/3). قرآن هم می گوید: همه شبها تاریك است. اما خوب شب قدر با باقی شبها فرق می كند. البته باز نمی خواهم بگویم در مسئولین ما، ضامن دولت و رئیس مجلس و رئیس جمهور و امام و. . . اینها را زندگیشان را می دانیم. اما حالا فلان منطقه یك مسئول یك كاری كرد، من ضامن همه نیستم.
6- نقش چهل در بهداشت و تغذیه
در مسئله بهداشت داریم كه اگر كسی چهل روز گوشت نخورد بد اخلاق می شود و حتی داریم كه اگر چهل روز گوشت گیرتان نیامد، قرض هم كردید اشكال ندارد. ولی در چهل روز باید گوشت خورده شود، حالا از نظر بهداشتی چگونه است؟ وضع بدن ما كه چهل روز به چهل روز باید گوشت به آن برسد، آن یك حساب دیگر دارد. داریم كه اگر هم كسی دائماً چهل روز پشت سر هم گوشت بخورد، قساوت قلب پیدا می كند ولی اگر كسی چهل روز گوشت نخورد بد اخلاق می شود. درباره نظافت بدن و موی بدن داریم از چهل روز بیشتر طول نكشد یعنی هر چهل روز یكبار حتما نظافت كنید. اگر كسی ایمان به خدا دارد و به قیامت ایمان دارد از چهل روز بیشتر طول نكشد. درباره یك سری غذاها هم سفارش شده است كه چهل روز به چهل روز این غذا و این اثر باید به بدن برسد. حالا اگر ما الآن این را بگوییم ممكن است یك كسی واقعاً نداشته باشد، البته ما در ایران با همه مشكلاتی كه داریم وضعمان از خیلی جاها بهتر است. ما الآن میلیونها آدم داریم كه حالا اسمشان را نمی برم. میلیونها آدم داریم كه واقعاً چیزی گیرشان نمی آید. درباره ی مسئله انار هم بسیار سفارش شده است كه هر چهل روز یكبار حتما مصرف شود. ما به دكتر رفتیم گفت: صبح، صبحانه زرده تخم مرغ بخور، عصر فلان چیز را بخور، نهار كباب برگ بخور. گفتم: آقا آدرس خانه تان را هم بنویسید، چون اینها در خانه ما نیست. البته می توانم یك وعده كباب بخورم، اما شما برای دو ماه می گویی كباب بخور من نمی دانم كه همان یكی، دوبارش را هم می توانم كباب بخورم یا نه؟ اما لطفاً آدرس خانه تان را بدهید. گفت: حضرت عباسی خانه ما هم نیست. اجمالاً حالا چون مسئله ای است كه با كمبود مواد غذایی روبرو هستیم
برنامه درسهایی از قرآن سال 66 . ج1، ص: 7
اجازه بدهید كه این را بیشتر باز نكنیم، چون نیست. البته این را هم به شما بگویم ما خودمان این نیست را پذیرفتیم، همین برادران كه این را به پیشانیشان بستند، اینها كه به جبهه می روند این را قبول دارند. ما سه راه داریم اگر خواسته باشیم همه چیزی در مملكت باشد و كمبود نباشد این سه راه است 1- سازش با آمریكا 2- از كشورهای پولدار وام بگیریم 3- كم خوردن و محكم ایستادن. ما خودمان قبول كردیم كه حالا كه آمدیم با این كمبودها می سازیم وگرنه یك آره بگو آمریكا هرچه می خواهی در مملكت می ریزد، طوری كه دیگر صفی برای روغن نباتی نباشد، فقط یك بله گفتن به آمریكا برابر است با روغن نباتی و. . . یا سازش با آمریكا یا وام گرفتن. الآن دولت ما به هیچ كشوری وام ندارد، ما طلبكار هستیم ولی بدهكار نیستیم و با همه مشكلاتمان بدهكار نیستیم، بنابراین یا خانه كاهگلی و هیچ وامی به هیچ بانكی بدهكار نباشیم، یا خانه ای كه پشتش سنگ مرمر است اما به همه بانكها جز بانك خون بدهكار باشیم. این هم بانك خون به خاطر اینكه پول نمی دهد وگرنه از آن هم وام می گرفتیم. افرادی هستند از همه بانكها پول می گیرند. یا اتاق قشنگ با وام، یا كاهگل بی وام. و ما خودمان كاهگل را قبول كردیم كه بدهكار نباشیم.
7- نقش عدد چهل در مسائل تربیتی
خوب 40 را در مسائل تربیتی بگویم. در مسائل تربیتی باز عدد چهل چراغ می زند. این عدد چهل خیلی در حدیثها چراغ می زند، حالا این چهل چیست این را دیگر نمی دانم. حدیث داریم كه قرآن می گوید: «حَتَّی إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعینَ سَنَه یً» (احقاف/15)سن چهل سال اوج رشد انسان است و انبیاء ما اكثراً در سن چهل سالگی به مقام نبوت رسیدند از جمله پیغمبر خودمان كه در سن چهل سالگی به رسالت مبعوث شدند. پیغمبر فرمود: اگر یك آدم مجرم را بخوابانند و شلاقش بزنند فایده اش از چهل روز بارندگی برای جامعه بیشتر است. بله نباید رحم كرد چون: ترحم بر پلنگ تیز دندان *** ستمكاری بود بر گوسفندان اگر در یك شهری یا شهركی یك دزدی را گرفتند، چهار تا انگشتش را قطع كردند دیگر مردم محله راحت می خوابند وگرنه اگر او را زندان بردند و برگشت باز همه مردم منطقه در ناراحتی و نا امنی به سر می برند. اگر ما خواسته باشیم به دزد رحم كنیم، ناامنی را در كل منطقه حاكم كردیم. اگر یك كسی خلاف كرد او را بخوابانند و شلاق بزنند. خوب شما در راه آهن رفتید، خیلی از زنها بدون شوهرشان می آیند و بلیط تهیه می كنند و تنهایی از تهران به اهواز یا. . . می رود. چرا یك زن تنهایی بلیط می گیرد و به مشهد می رود و بر می گردد؟ به خاطر اینكه مملكت امن است. اگر نا امن باشد خوب دلهره در همه جا ساكن می شود. بنابراین اگر دو مجرم را شلاق بزنند، ارزش امنیتش خیلی بیشتر از بارانهای مبارك است. حدیث داریم كه آدم چهل ساله عصا دست بگیرد. رهبر كبیر انقلاب زمانی این را برای شاگردانش معنا كرده بود، یعنی هر كس چهل ساله شد عصا دست بگیرد. یعنی با احتیاط راه برو. آدم چهل ساله عصا دست بگیرد، یعنی عصای احتیاط دست بگیرد. یعنی تو دیگر بچه نیستی، تو دیگر هر چیزی را نگو. حالا تو چهل سالت شده است.
برنامه درسهایی از قرآن سال 66 . ج1، ص: 8
حدیث داریم كسانی كه چهل سالشان می شود تغییری پیدا نمی كنند، شیطان پیشانیش را می بوسد، می گوید: پدر و مادرم فدای تو، تو دیگر آدم حسابی بشو نیستی. چون وقتی تا چهل سال یك انسانی یك خطی را رفت، برگشتش محال نیست، اما تربیت این طرف مشكل است او چهل سالش است. البته محال نیست اما سخت است. روایتی داریم خداوند تا چهل سال به مأمورین و فرشتگان می گوید: بامدارا رفتار كنید. اما همین كه چهل سالش شد، گناهی می شود می گوید: «إِنَّ الْعَبْدَ لَفِی فُسْحَه یٍ مِنْ أَمْرِهِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَرْبَعِینَ سَنَه یً فَإِذَا بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَه یً أَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی مَلَكَیْهِ قَدْ عَمَّرْتُ عَبْدِی هَذَا عُمُراً فَغَلِّظَا وَ شَدِّدَا وَ تَحَفَّظَا وَ اكْتُبَا عَلَیْهِ قَلِیلَ عَمَلِهِ وَ كَثِیرَهُ وَ صَغِیرَهُ وَ كَبِیرَهُ» (كافی، ج 8، ص 108) ای دو فرشته ای كه اعمال ایشان را می نویسید. «فَغَلِّظَا» یعنی غلیظ برخورد كنید. برخورد را تند كنید، این دیگر چهل سالش شد باز هم گناه می كند «وَ شَدِّدَا» . شدت عمل نشان دهید «وَ تَحَفَّظَا» مو را از ماست بكشید. چهل سالش شده ولی باز هم گناه می كند. «وَ اكْتُبَا عَلَیْهِ قَلِیلَ عَمَلِهِ وَ كَثِیرَهُ» . قلیل كارش و كثیر كارش را كم و زیادش را بنویس. «وَ صَغِیرَهُ وَ كَبِیرَهُ» یعنی وقتی انسان چهل سالش شد غسل بلد نیست. چهل سالش شده نماز بلد نیست. چهل سالش شده تكان نمی خورد، افسوس به حالش.
8- اهتمام به كسب علم و دانش
حالا اول مهراست این را بگویم: چهل سالش شده چهل تا یك روز سر كلاسهای نهضت سواد آموزی نیامد تا دو كلمه یاد بگیرد. چهل سالش شده هنوز بلد نیست بنویسد، آدم یك روز نوشتن را یاد می گیرد. چهل سالش است هنوز با مدرسه موشها نشسته است. نشسته پینوكیو تماشا می كند. خوب بابا تو كه پای تلویزیون نشستی، می بینی بچه ات می گوید: آفرین، صد آفرین، هزار و سیصد آفرین تو هم همچنین می كنی تو چهل سالت است. آخر آدم چهل ساله كه نباید برنامه كودك ببیند، گاهی آدم می نشیند ببیند با بچه اش چگونه حرف بزند، آن طوری نیست. اما اینجا باید دقت كنیم كه اگر چهل سالمان شد یك خرده كوتاه بیاییم و به قول امام عصای احتیاط دست بگیریم. خدا فرشته ها را مأمور می كند كه دیگر اغماض نكنند. حدیث داریم كه پیغمبر فرمود: اگر كسی برود یك باب علمی را یاد بگیرد برای اینكه باطلی را به حق جلوه دهد یا گمراهی را به هدایت راهنمایی كند، این آقایی كه تحصیل می كند جلوی باطل را بگیرد و حق را ترویج كند، كار این طلبه است كه سراغ تحصیل علم برای ارشاد مردم برود. اگر كسی هجرت كند و برای تحصیل از خانه اش بیرون برود آن هم تحصیلی كه بار داشته باشد، آخر بعضی تحصیل ها بار ندارد، خیلی چیزها كه ما می خوانیم مسافرت هم می كنیم، ممكن است خارج هم برویم در دانشگاه هم برویم، چیزی هم حفظ كنیم، نمره هم بگیریم، كمك هم بگیریم اما بار ندارد. علم باید بار داشته باشد. بار یعنی چه؟ مثلا سؤال ایدئولوژی می كنند. مسابقه است خوب بفرمایید. آیا خرمشهر در عملیات بیت المقدس یا فتح المبین یا دهه فجر یا مسلم بن عقیل آزاد شد؟ حالا این را بدانم چه می شود ندانم چه می شود؟ مثل اینكه بگوییم: آقا استاد شما 60 كیلو است یا 70 كیلو یا 80 كیلو، چند كیلو است؟ این چه باری دارد.
برنامه درسهایی از قرآن سال 66 . ج1، ص: 9
باید بگوییم: خرمشهر چه طور سقوط كرد وچه طور آزاد شد؟ چه طورش را نمی دانم، حالا اسم عملیات هرچه می خواهد باشد. فرش حسینه جماران قالی یا موكت یا زیلو است؟ این چه باری دارد. امام چه فرمود؟ بسیاری از چیزهایی كه بچه های ما می خوانند هیچ بار علمی ندارد. یعنی بدانیم یا ندانیم اثری ندارد. در جغرافی می خوانیم كه زیمباوه بادام زمینی دارد. خوب حالا به من چه؟ می خوانند و نمره هم می آورند. ولی هیچ بار علمی ندارد. به دبیرستان دخترانه گفته بودند كه درباره زندگی ملاصدرا مقاله بنویس. آخر ملاصدرا یك فیلسوف بزرگوار به دختران دبیرستانی چه كار دارد؟ به او بگو درباره زندگی حضرت زینب بنویس، درباره ی زندگی حضرت فاطمه بنویس. نقش زن در انقلاب را بنویس. آدم یك چیزی كه یاد می گیرد باید یك نتیجه ای هم داشته باشد. حدیث داریم: «مَنْ خَرَجَ یَطْلُبُ بَاباً مِنْ عِلْمٍ لِیَرُدَّ بِهِ بَاطِلًا إِلَی حَقٍّ أَوْ ضَلَالَه یً إِلَی هُدًی كَانَ عَمَلُهُ ذَلِكَ كَعِبَادَه یِ مُتَعَبِّدٍ أَرْبَعِینَ عَاماً» (أمالی طوسی، ص 618)كسی كه سراغ علم برود اما چه علمی و علمی كه جلوی باطل را بگیرد و ظلالت وگمراهی را از انسان دور كند. اگر سراغ علم باردار رفتیم آن وقت یك كار مهمی كرده ایم. ارزش یك روز چنین علمی از یك دانشجو یا طلبه از چهل سال عبادت بیشتر است.
9- نقش عدد چهل در خانواده و مسائل خانوادگی
اما عدد 40 در تربیت: برای اینكه خداوند می خواهد فاطمه زهرا (س) را به پیغمبر دهد سفارش می كند. پیغمبر شما چهل روز از خدیجه دور باش. چرا برای اینكه می خواهم یك غذای جدیدی به تو بدهم. یك غذایی است كه باید نطفه زهرا از آن درست شود. چون مسئله تربیتی است باید مخلوط با غذاهای عادی نباشد، چه گفتم: چهل. آدم اگر40 ساله شد، فرشته ها به او سخت می گیرند. برادران و خواهرانی كه حرف مرا می شنوند كسانی كه چهل سالتان است مواظب باشید دیگر مثل دیگران نباشید. حرفتان، فكرتان، نمازتان، قبلاً آنطور نماز می خواندی دیگر چهل سالت است درست نماز بخوان. دیگر نماز خواندن كاری ندارد، نماز 15 كلمه است در هر خانه ای باسواد هست این كلمه را درست كن. می گویند: «نستغین» می گوییم: بگو «نَسْتَعینُ» می گوید: نستغین. می گوید: «الحمدرله» می گوییم: بگو «الحمدلله» . چهل سالش است باز هم اشتباه می گوید، این خیلی بد است، دیگر بیایید به مادران و خواهران كمك كنید. شبهای زمستان طولانی است. پنج، پنج و نیم غروب می شود. نه و نیم، ده و نیم می خوابیم. این چهار ساعت را شبی یك ساعت همه ایران مدرسه بشود. تو چه چیزی یاد گرفتی؟ نمازت را بخوان ببینم. قل هو الله ات را بخوان ببینم. می توانی قرآن بخوانی؟ سواد داری؟ امشب این كلمه را یاد بدهیم. خاطره كه بلدیم یاد دهیم و استفاده كنیم. درباره آخرت هم داریم كه فقرا، چون فقرا خوب درونشان است، آدمهایی كه وضع مالیشان خوب است در آنها هم خوب هست. منتها آدم پولدارخوب كم است ولی باز هم پیدا می شود. اگر در روز قیامت آدمی بود كه وضع مالیش خوب بود و آدم خوبی بود. باز فقیر چهل سال روزتر از پولدار به بهشت می رود با اینكه هر دو آدم خوبی هستند یعنی خوبها هم به خاطر بارمالی خوبی كه دارند، مسئولیت جیبش را دارد، معطلیشان بیشتر است.
برنامه درسهایی از قرآن سال 66 . ج1، ص: 10
حدیث داریم كسی كه چهل حدیث حفظ كند روز قیامت جزو گروه فقها محشور می شود. درباره مسائل خانوادگی داریم كه تا چهل روز معذرت می خواهم. همینكه آیه نازل شد «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَكَ الْأَقْرَبینَ» (شعراء/214). به پیغمبر گفت: اول از همه خویش و قومهایت را دعوت كن، تبلیغ كن. و پیغمبر چهل نفر از فامیلش را دعوت كرد.
10- نمونه هایی از موارد استفاده از عدد چهل
حضرت امیر فرمود: اگر چهل یار می داشتم حقم را می گرفتم. امام زمان (عج) وقتی ظهور می كند در قیام یك مرد چهل ساله است. امام سجاد چهل بار به مكه رفت، اما حتی یك شلاق هم به حیوانش نزد. وقتی مادر امیرالمؤمنین فاطمه بنت اسد از دنیا رفت، احترام گرفت و پیغمبر نماز میت را كه 40 الله اكبردارد به این جنازه به خاطر مقام فاطمه بنت اسد و اینكه مادر علی بن ابیطالب است خواند، چهل الله اكبر گفت و كسی كه قسم دروغ بخورد چهل روز نشده سیلی آن را می خورد. ابن اساكن كتابی نوشته است كه در آن چهل حدیث از چهل عالم در چهل شهر نقل شده است. شخصی از علماء كمر همت را بسته تا 40شهر پهلوی چهل عالم رفته است و از هر عالمی یك حدیث پرسیده است. كتابهای زیادی درباره اربعین نوشته شده است از هر طرف تا چهل خانه همسایه هست. كسی كه غیبت یك مسلمانی را بكند چه زن مسلمان چه مرد مسلمان. «مَنِ اغْتَابَ مُسْلِماً أَوْ مُسْلِمَه یً لَمْ یَقْبَلِ اللَّهُ تَعَالَی صَلَاتَهُ وَ لَا صِیَامَهُ أَرْبَعِینَ یَوْماً وَ لَیْلَه یً إِلَّا أَنْ یَغْفِرَ لَهُ صَاحِبُهُ» (جامع الأخبار، ص 146)اگر كسی غیبت یك زن و شوهر مسلمان را بكند. نماز او تا چهل روز قبول نیست و ما كتابهای زیادی داریم. كتابی به نام اربعین نوشته شده است و حتی رهبر عزیز انقلاب هم كتابی به نام اربعین دارد و از جمله زیارت امام حسین در اربعین خیلی مهم است. كه خود زیارت بار مهمی دارد و اربعین در انقلاب ما خیلی اثر داشت. یعنی اولین انقلاب ما 19 دی كه به قم ریختند كشتند و اربعینش در تبریز منفجر شد. یعنی اگر خود این اربعین ها یادتان باشد در انقلاب نقش مهمی داشت. و اربعین اول زائر امام حسین آمد و گفت: السلام علیك یا اباعبدلله. روز اربعین روزی است كه یار قدیمی امام حسین آمد، نابینا بود عطیه او را سر قبر امام حسین آورد، قبلاً با آب فرات غسل زیارت كرد و آمد سه مرتبه سلام كرد و گفت: حسین جان من یار باوفای تو هستم در عاشورا نبودم و حالا به زیارت تو آمدم. زیارت اربعین از علامت مومن است، خداوند انشاءالله این كسانی كه خون شهدای ما را در طول تاریخ ریختند عذابشان را زیاد كند، نماز جمعه یادتان نرود، جبهه را فراموش نكنید. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار. «والسلام علیكم و رحمه ی الله و بركاته» درسهائی از قران استاد قرائتی

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اوضاع سیاسی و اجتماعی عصر امام هادی(ع) چگونه بود؟
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 18 ارديبهشت 1394
 
 
 
 
 
 
 

گروه اندیشه:معاون آموزش حوزه علمیه امام صادق (ع) زنجان درباره اوضاع سیاسی و اجتماعی عصر امام هادی(ع)، اظهار کرد: در این دوره، هیبت خلافت و عظمت دچار زوال شده و درباریان مشغول خوشگذرانی و هوسرانی بودند.

حجت‎الاسلام حبیب ولی‎خانی، معاون آموزش حوزه علمیه امام صادق (ع) زنجان در گفت‌وگو با خبرگزاری بین‎المللی قرآن (ایکنا) از زنجان درخصوص اوضاع سیاسی و اجتماعی عصر امام هادی(ع)، اظهار کرد: در این دوره، به علت تسلت ترکان بر دربار هیبت خلافت و عظمت دچار زوال شده وخلیفه به عنوان یک مجسم بر تخت نشسته بود و درباریان مشغول خوشگذرانی و هوسرانی بودند.
وی با اشاره به این که در عصر امام هادی (ع) ظلم و بیدادگری به ویژه غارت بیت‎المال و صرف آن در خوشگذرانی‎ها توسط درباریان گسترش یافته بود، گفت: در همین عصر نهضت علوی نیز رشد و نمو چشم‎گیری داشت.
معاون آموزش حوزه علمیه امام صادق (ع) زنجان، تصریح کرد: خلفای اموی و عباسی نیز به دلیل ضعف در رهبری، عدم برخورداری از برنامه مدوم و منسجم و بیگانگی با احکام اسلامی متحمل شکست شدند که این باید پیامی برای همه حکومت‎ها باشد؛ حکومت‎ها مادامی که برنامه‎ریزی صحیح نداشته و نهضت‌شان عاری از رنگ و بوی اسلام باشد به هلاکت می‌رسند.
حجت‌الاسلام ولی‎خانی خاطرنشان کرد:در همین زمان سازمان وکالت که از زمان امام صادق(ع) تشکیل شده بود، در این زمان به بلوغ رسیده و امام هادی (ع) از طریق نائبان با مردم ارتباط برقرار می‎کرد؛ وکلا یکی از مهم ترین راه های ارتباطی مردم با امام هادی(ع) بودند. با توجه به این که آن حضرت و فرزند بزرگوارشان امام حسن عسکری(ع) تحت نظارت و حصر دستگاه خلافت عباسی قرار داشتند، ارتباط مستقیم شان با مردم بسیار محدود بود.
وی گفت: به طور کلی هرچه زمان غیبت نزدیک تر می شد، امامان معصوم(ع) می کوشیدند شیعیان را برای این دوران آماده کنند؛ این زمینه سازی ها در عصر امام هادی(ع) به اوج خود رسید و آن حضرت با رفتار و گفتارشان مردم به ویژه شیعیان را برای مواجهه با عصر غیبت امام دوازدهم(عج) آماده می کردند.
در پایان با رد این نظریه که «نمی‌توان به علت قلت احادیث روایات شده توسط امام هادی (ع)، ایشان را شناخت»، عنوان کرد: ائمه معصومین (ع) قبل از امام هادی (ع) به خوبی ایشان را شناسانده و نیازی به بیان احادیث نیست.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اوصاف یاران حضرت مهدی (عج) .
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 18 ارديبهشت 1394

یاران اصلى امام زمان(عج) عصاره تاریخ‏اند و از میان این همه انسان‏هاى صالح و اولیاى الهى انتخاب آنان چگونه صورت مى‏گیرد، یعنى آنها داراى چه ویژگى‏هاى مى‏باشند که به این مقام برگزیده شده‏اند؟!

انقلابى بزرگ و جهانى، نیازمند رهبران و مدیرانى لایق، کارکشته، وارسته و پرتوان است که هم پیروزى‏اش تأمین گردد و هم اهداف و برنامه‏هاى فراگیر آن تحقق یابد. بستر زمان و تاریخ، دروازه ورودى انسان‏ها به دانشگاه مهدوى است؛ دانشگاهى که در آن ملیّت و قومیّت، مذهب، نژاد، مقطع زمانى و... مطرح نیست؛ بلکه فراملى، قومى، نژادى و انسانى است. براین اساس قیام مهدوى، به حدى گسترده و فراگیر است که در قلمرو آن، همه ملیت‏ها و گروه‏ها - از گذشته تا حال و آینده - حضور دارند و حتى ملائکه الهى نیز در آن به ایفاى نقش مى‏پردازند.

پس از آنجایى که در میان یاران حضرت، پیامبران و اولیاى الهى (چون عیسى، یوشع، خضر، اصحاب کهف و...) و هم از اصحاب پیامبر اسلام و امیرمؤمنان«ع» (چون سلمان و مالک، ابوذر و...) حضور دارند، مى‏توان گفت آنان عصاره تاریخ خواهند بود. علاوه بر آن که خود حضرت مهدى(عج) ادامه دهنده راه همه پیامبران و اوصیا و دارنده همه سنن و مواریث آنان است؛ به طور طبیعى یارانش نیز دارنده این میراث گران بها خواهند بود.

البته در مجامع روایى بر 313 یار خاص آن حضرت تاکیدات ویژه‏اى شده و اوصاف و خصلت‏هایى براى آنان شمارش شده است که نشان مى‏دهد واقعاً آنان انسان‏هاى برتر، شایسته و برگزیده هستند و توان انجام این مأموریت بزرگ الهى را دارند.

اوصاف یاران در قرآن‏

در قرآن، آیاتى وجود دارد که ویژگى‏هاى برشمرده آنها را، مى‏توان بر یاران خاص حضرت مهدى(عج) تطبیق داد و در بعضى از روایات نیز، بیان شده که این آیات در مورد مهدى(عج) و اصحابش باشد؛ از جمله مى‏فرماید:

صلى الله علیه وسلم‏یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»[1]؛

براساس این آیه خداوند در آینده جمعیتى را براى حمایت دین بر مى‏انگیزد و اوصاف کسانى را که باید این رسالت بزرگ را انجام دهند، چنین شرح مى‏دهد:

1. آنان عاشق خدا بوده و جز به خشنودى او نمى‏اندیشند. هم خدا آنها را دوست دارد و هم آنان خدا را دوست دارند. صلى الله علیه وسلم‏یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ»

2. در برابر مؤمنان خاضع و فروتن هستند. صلى الله علیه وسلم‏أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ»

3. در برابر ستمکاران قدرتمند هستند. «أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ»

4. جهاد در راه خدا برنامه همیشگى آنهاست. «یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»

5. ثابت قدم بوده و از ملامت کنندگان باکى ندارند. «وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»

در پایان مى‏فرماید: «به دست آوردن این امتیازات (علاوه بر کوشش شخصى)، مرهون فضل الهى است که به هر کس شایسته باشد، داده مى‏شود. «ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ».

در روایتى از امام صادق«ع» اوصافى براى یاران حضرت مهدى بیان شده که با اوصاف مذکور در آیه هماهنگ است‏.[2]

به طور کلى مى‏توان اوصاف، و ویژگى‏هاى یاران خاص حضرت را در روایات چنین شمارش کرد.

 

اوصاف یاران در حدیث‏

شناخت عمیق نسبت به خدا؛ امام صادق«ع» مى‏فرماید: «در قلوب آنان (یاران مهدى)، نسبت به ذات خدا شکى نیست» [3]

و «آنان به وحدانیت خداوند آن چنان که حق وحدانیت اوست، اعتقاد دارند»[4]

معرفت امام زمان(عج)؛ امام سجاد«ع» مى‏فرماید: «آنان کسانى‏اند که به امامت مهدى(عج) اعتقاد دارند»[5]

اخلاص؛امام جواد«ع» فرمود: «هنگامى که براى مهدى، 313 تن از اهل اخلاص جمع شد، خداوند امر او را ظاهر خواهد کرد» [6]

اطاعت و فرمانبرى؛ امام صادق«ع» مى‏فرماید: «اطاعت آنان از امام، بیشتر از فرمانبرى کنیز در برابر مولایش است» [7]

استقامت؛ آن حضرت هم چنین فرمود: «... گویا قلب‏هاى آنان مانند تکه‏هاى آهن است... محکم‏تر از سنگ است»

[8]جان نثارى؛ از امام صادق«ع» نقل شده است: «آنان پروانه وار شمع وجود امام را در میان گرفته و او را با جانشان محافظت مى‏کنند (یحفون به)» [9]

برخوردارى از تأییدات الهى؛امام على«ع» فرمود: «... خداوند مردى (مهدى) را در آخرالزمان مى‏انگیزاند... او را به ملائکه‏اش تأیید کرده و انصارش را حفظ خواهد نمود» [10]

شهادت‏طلبى؛ امام صادق«ع» فرمود: «یاران مهدى، آرزو مى‏کنند که در راه خدا به شهادت برسند»[11]

صبر و بردبارى؛امام على«ع» مى‏فرماید: «یاران مهدى، گروهى‏اند که به خاطر صبر و بردبارى در راه خدا، بر او منت نمى‏گذارند و از این که جان خویش را تقدیم حضرت حق مى‏کنند، به خود نمى‏بالند و تکبر نمى‏کنند» [12]

شیران روز و زاهدان شب؛ امام صادق«ع» فرمود: «گویا من نظر مى‏کنم به قائم و اصحاب او در نجف و کوفه، سجده‏ها به پیشانى‏هاى آنها اثر گذاشته است؛ شیران در روز و راهبان در شب‏اند...» [13]

همدلى؛امام على«ع» فرمود: «ایشان یکدل و هماهنگ هستند» [14]

خواستار برکت؛ از امام صادق«ع» آمده است: «آنان بر فراز اسب‏هاى خود دست بر زین امام مى‏کشند و تبرک مى‏جویند» [15]

عبادت الهى؛ امام صادق«ع» فرمود: «در دل شب، از خشیت خداوند، ناله‏هایى دارند مانند ناله مادران پسر مرده» و «شب‏ها را با عبادت به صبح مى‏رسانند و روزها را با روزه به پایان مى‏برند»[16] شجاعت؛مام على«ع» مى‏فرماید: «همه شیرانى‏اند که از بیشه‏ها خارج شده‏اند و اگر اراده کنند کوه‏ها را از جا بر مى‏کنند» همان.

علم و بصیرت؛ امام على«ع» مى‏فرماید: «پس گروهى در آن فتنه‏ها صیقلى مى‏شوند، مانند صیقل دادن آهنگر، شمشیر را. دیده‏هاى آنان به نور قرآن جلا داده و تفسیر در گوش‏هایشان جا گرفته است. در شب جام حکمت را به آنها مى‏نوشانند، بعد از این که در بامداد هم نوشیده باشند»[17]

حق یاورى؛ امام صادق«ع» مى‏فرماید: «خداوند به وسیله آنها، امام حق را یارى مى‏کند»[18]

حکمت نورانى؛ از امام صادق«ع» نقل شده است: «گویى دل‏هاى آنان مشعل نورانى است (کان قلوبهم القنادیل)»[19]

با توجه به این روایات، روشن مى‏شود که یاران حضرت مهدى(عج)، داراى چنان ویژگى‏ها و اوصاف برتر و کم نظیرى هستند که به حق در این مقام و موقعیت قرار گرفته‏اند و بدین جهت نقش مهمى در پیروزى آن قیام جهانى خواهند داشت.



[1] . مائده (5)، آیه 54..

[2] . ( بحارالانوار، ج 52، ص 308)

[3] . همان، ص 317..

[4] . بشارة الاسلام، ص 220..

[5] . کمال الدین، ح 1، باب 31، ح 2..

[6]. همان، ح‏2، ص 378-377..

[7] . بحارالانوار، ج 52، ص 308..

[8] همان، ص 307، ح 82..

[9] . همان، ص 308..

[10] . همان، ص 280،ح 6..

[11] . همان، ص 307، ح 82..

[12] . یوم الخلاص، ص 224..

[13] . بحارالانوار، ج 52، ص 386..

[14] . یوم الخلاص، ص 224..

[15] . بحارالانوار، ج 52، ص 308..

[16] . یوم الخلاص، ص 224..

[17] بحارالانوار، ج 52، ص 334، ح 64..

[18] . همان، ص 308..


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حکومت امام زمان(عج)
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 18 ارديبهشت 1394

مدت حکومت امام زمان(علیه السلام)

 

یکى از مباحث مربوط به حاکمیت امام زمان(علیه السلام) مدت حکومت ایشان است که ارقام مختلفى درباره آن بیان شده است. برخى روایات مدت آن را هفت سال و برخى دیگر هفت سال که هر سال آن برابر ده سال عادى باشد دانسته‌اند و به نظر مى‌رسد گروه دوم روایات، تفسیر کننده دسته اول روایات باشند و در نتیجه بنا بر این دو دسته از روایات، مدت حکومت آن حضرت، هفتاد سال خواهد بود.

اما دسته‌ای از روایات، مدت حکومت او را نوزده سال و چند ماه بیان کرده‌اند و ارقام دیگرى هم ذکر شده است. در میان روایات مربوط به حکومت حضرت بقیة الله تعداد روایاتى که به نوزده سال اشاره دارند از کثرت و قوت بیشترى برخوردارند.

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

ملک القائم علیه السلام عشر سنة و اشهرا(1)؛ مدت حکومت قائم نوزده سال و چند ماه خواهد بود.

وقتى جابربن یزید جعفى از امام صادق(علیه السلام) مى‌پرسد قیام و حکومت قائم چه اندازه به طول مى‌انجامد، مى‌فرماید: از روز قیام تا روز شهادتش نوزده سال خواهد بود.(2)

امام مهدی (عج) نوید بخش پیروزی حق بر باطل

اندیشة پیروزی نهایی نیروی حق و عدالت بر باطل و ستم و برپایی تمام ارزش‌های انسانی به دست مبارک «مهدی» اندیشه­ای است که همه گروه‌های مسلمان‏، آن را باور دارند؛ زیرا ریشه در قرآن کریم دارد؛ اما چرا نام «مهدی» در قرآن نیامده است؟ آیا اگر نام او می­آمد، باور مردم به او عمیق‌تر نمی­شد؟ برای پاسخ به این سؤال، روش­های قرآن مجید را در معرفی انسان‌های خوب و وارسته بیان می‌کنیم. قرآن برای شناساندن این افراد، از سه راه استفاده کرده است :

راه اول. معرفی با اسم: نخستین راه شناساندن، آوردن اسم شخصیت مورد نظر است؛ مانند: (و ما محمد الا رسول))([1] یا (واذکر فی الکتاب مریم)[2]


  راه دوم. معرفی با عدد: شیوه دوم، بیان تعداد افراد خاص است. قرآن نقبای بنی اسرائیل را با عدد می­شناساند؛ مانند: (و بعثنا منهم اثنی عشر نقیبا)[3]


  راه سوم: معرفی با ویژگی و صفت: شناساندن با ویژگی‌های فرد، بهترین راه معرفی است، زیرا راه را بر سودجویان می­بندد. نام جعلی درست کردن آسان است؛ ولی ویژگی­های هر فرد، مخصوص او است. همچنین قرآن، از افرادی نام می برد که با آن که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را کاملاً با نام می شناختند؛ ولی باز او را انکار می‌کردند. قرآن کریم، اهل بیت را در آیه­های تطهیر، مباهله، ولایت[4] و... با این روش معرفی کرده است. امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز در قرآن با این روش شناسانده شده است.  اینک بررسی چند آیه از آیات مهدویت:


  آیه اول: آیا می­توان زنده بودن امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف  را از قرآن استفاده کرد؟


برخی آیه­های قرآن کریم، وجود امام و حجت را بر روی زمین می­رسانند. یکی از این آیات ، آیه چهارم سورة قدر است:


تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر


در شب قدر فرشتگان و روح با اجازه پروردگارشان برای هر امری فرود می آیند.


فعل «تنزّل» مضارع است و استمرار و تداوم را می­رساند؛ پس هر سال، شب قدر دارد. در شب قدر، فرشتگان و روح نازل می­شوند. از طرفی هر انسان، توانایی پذیرش فرشتگان - به ویژه روح که برتر از فرشتگان است- را ندارد و باید انسانی در مرتبه پیامبر گرامی اسلام صل الله علیه و آله و سلم باشد تا این قابلیت را دارا باشد. اما هم اکنون در شب قدر، فرشتگان و روح بر چه کسی نازل می­شوند؟ امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود:


شب قدر، در هر سال است و امر سال در آن شب نازل می­شود. برای این امر، والیانی پس از رسول خدا وجود دارد.


ابن عباس پرسید: «اینان چه کسانی هستند؟» فرمود: «من و یازده نفر از نسل و فرزندان من.[5]


  آیه دوم: اگر بخواهیم ویژگی‌های عصر ظهور مهدی امت را به بهترین شکل بیان کنیم، آیه­ای بهتر از آیة 55 سوره نور نمی­یابیم. در این آیه، خداوند به مؤمنان صالح وعده می­دهد و وعده او حق و یقینی است.[6] اما این وعده چیست؟ بهتر است آیه را بخوانیم و وعده های الهی را در آن ببینیم.


وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنّهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکّننّ لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدّلنّهم من بعد خوفهم أمناً یعبدونی لا یشرکون بی شیئا


خداوند، به مؤمنان درستکار شما وعده داده است آنان را در زمین جانشین می­کند؛ همچنان که گروهی از پیشینیان را جانشین کرده و دینی که برایشان می­پسندد، بگستراند و بعد از بیمناکیشان به آنان امنیت می­بخشد که آن زمان،  من را می­پرستند و چیزی را شریکم قرار نمی‌دهند.


وعده­های خداوند به مؤمنان صالح

1- تمام زمین را در اختیارشان می­گذارد؛ همانند حکومت‌های صالحان گذشته؛ چون نوح و داود و سلیمان.

2- دین آنان را در تمام زمین برتری و گسترش می­دهد؛ دینی که خداوند برای انسان‌ها پسندیده است؛ یعنی اسلام همراه با ولایت اهل بیت «علیهم السلام» که جریان غدیر و آیه‌های مربوط به آن ، آن را می­رساند.

3- امنیت و آرامش را جایگزین ترس و وحشت مؤمنان درستکار قرار می­دهد. البته امنیت کامل، زمانی حاصل می­شود که سراسر زمین در اختیار مؤمنان با تقوا باشد و دشمن قابل توجهی  مقابل آنان نباشد.

4- نتیجه این حکومت، از میان رفتن جلوه­های شرک و نفاق و پرستش خدای یکتا است. در پرتو آن، برکت از آسمان و زمین آشکار می‌شود و همگان در رفاه و آسایش قرار می­گیرند.

  رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم در ذیل این آیه فرمود:
 وقتی قائم ما قیام کند، زمین را پر از عدل و داد می­کند، پس از آن که لبریز از ظلم و ستم شده باشد

و فرمود:
خوشا به حال صبرپیشگان در پنهانی او و خوشا به حال یاری‌کنندگانش در قیام او.[7]


نکته مهم، این که وعدة خدا، حق و تخلف ناپذیر است؛ ولی جهانی‌شدن آیین الهی تا کنون اتفاق نیفتاده است؛ به همین سبب مفسر بزرگ قرآن، مرحوم طبرسی رحمه الله در تفسیر این آیه می‌گوید:
چون گسترش دین در سراسر زمین و جهانگیر شدن آیین، از گذشته تا کنون پدیدار نشده است، به یقین، این امر در آینده اتفاق خواهد افتاد؛ زیرا جهانی شدن دین اسلام، وعده‌ای الهی است و وعدة خدا، تخلف‌پذیر نیست.[8]

امام سجاد علیه السلام پس از تلاوت آیه فوق فرمود:

به خدا سوگند! اینان شیعیان ما هستند. خداوند به دست مردی از ما، این کار را در حق آنان خواهد کرد و آن مرد، مهدی این امت است و او همان کسی است که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم (دربارة او) فرموده است: اگر از عمر دنیا جز یک روز نمانده باشد، خداوند آن روز را چنان طولانی کند تا مردی از خاندان من حاکم جهان گردد. نام او هم نام من است. او زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد همان گونه که از ظلم و ستم لبریز شده باشد.[9]

در پایان، یادآور می‌شویم، اهل سنت نیز روایاتی آورده‌اند که آیاتی از قرآن را درباره حضرت مهدی(عج) و حکومت جهانی آن حضرت می‌داند؛ برای نمونه فخر رازی در ذیل آیه‌3 سوره‌ بقره، از مصادیق «غیب»، مهدی آل محمد(عج) را می‌داند که باید به آن ایمان داشت.[10]

پی نوشت ها:

[1]. آل عمران:144.
[2]. مریم: 16.
[3]. مائده:12.
[4]. احزاب: 32؛ آل عمران:61؛ مائده:55..
[5]. اصول کافی، ج1،ص 532، ح11.
[6]. در بیش از بیست آیه قرآن، حق بودن وعده‌های خداوند و تخلف ناپذیر بودنشان بیان شده است.
[7]. بحارالانوار، ج 36، ص 304، باب 41، ح 144.
[8]. مجمع البیان، ج7، ص152.
[9]. همان.
[10]. تفسیر فخر رازی.

 

قرآن و حکومت جهانى امام مهدی (عج)

اگر حکومت جهانى مهدى (عج ) سراسر جهان را فرا خواهد گرفت ، و پرچم اسلام و توحید در همه نقاط زمین به اهتزاز در مى آید، آیا در قرآن مجید این سند محکم و بزرگ و خلل ناپذیر اسلام ، سخنى در این باره به میان آمده است ؟

آیات متعددى که تاءویل آن تطبیق با حضرت ولى عصر(عج ) شده ، بسیار است (در این باره به بحار، طبع جدید، ج 151 از ص 44 به بعد مراجعه گردد)، به عنوان نمونه :
1- در قرآن کریم مى خوانیم : ((او خدائى است که رسولش را با دلائل رهنمون بخش فرستاد تا آن را بر تمام دینها غالب گرداند هر چند این موضوع خوش آیند مشرکان نیست .))
این آیه صریحا نوید مى دهد که روزى خواهد آمد که آئین اسلام همه ادیان و مرامها را تحت الشعاع خود قرار مى دهد و سراسر جهان زیر لواى اسلام قرار مى گیرد، که منظور همان وقتى است که حضرت مهدى (عج ) در سراسر جهان حکومت واحد اسلامى تشکیل مى دهد.

2- در سوره انبیاء، آیه 105 مى خوانیم :
((یقینا (بدانید که ) ما در زبور (کتاب حضرت داود علیه السلام ) نوشتیم پس از آنکه این مطلب را در ذکر (تورات ) نیز نوشته بودیم که : حتما بندگان صالح وارث زمین مى شوند.))
این آیه حاکى است که در کتابهاى آسمانى زبور و تورات و قرآن موضوع حکومت انسانهاى شایسته بر سراسر زمین نوشته شده است ، روشن است که وعده خدا حق است ، روزى خواهد آمد که بندگان صالح که از نظر قرآن ، مسلمین راستیم هستند حکومت واحد صالحان را بر همه نقاط زمین برقرار مى سازند، که اشاره به حکومت حضرت مهدى (عج ) است .
3- در سوره نور، آیه 55 مى خوانیم : ((خداوند با آنانکه ایمان آورده و کارهاى شایسته مى کنند وعده داده که آنان را نماینده ((خود)) در زمین گرداند همانگونه که گذشتگان آنان را خلیفه کرد وعده داده که دینشان را که براى آنها پسندیده ، نیرومند گرداند و ترسشان را مبدل به امنیت و آرامش کند، و براى من شریک نمى گیرند.
این آیه بیانگر حکومت واحد بر سراسر زمین است به آنانکه ایمان و عمل صلاح دارند (یعنى منتظر واقعى هستند و با ایمان نیک خود زمینه سازى براى ایجاد آینده درخشان مى کنند) نوید مى دهد که خداوند حکومت زمین را بدست آنها مى سپرد، دین آنها نیرومند و قوى مى گردد، و در نتیجه آرامش و امنیت جانشین خوف و ناآرامى مى شود.
در پایان آیه اشاره به این مطلب مى کند که حکومت آنها بر سراسر زمین براساس توحید و پرستش خداى یکتا و نفى هر گونه شرک است .
چنانکه در حدیثى پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلم در مورد عقائد این حکومت واحد سراسرى فرمود:
(( فلا بیقى على وجه الارض احدا الا قال لا اله الا اللّه ؛))
((هیچ فردى روى زمین نمى ماند مگر اینکه معتقد است خدائى جز خداى یکتا وجود ندارد.))
به این ترتیب مى بینیم قرآن این کتاب آسمانى نیز به حکومت درخشان و سراسر توحید آینده که همه مرم تحت پرچم توحید قرار گرفته و مردم صالح زمام امور را بدست مى گیرند خبر مى دهد.
4- قرآن پس از ذکر فرعون و فرعونیان در این آیه مى فرماید: (( وَ نُرِیدُ أَن نّمُنّ عَلى الّذِینَ استُضعِفُوا فى الأَرْضِ وَ نجْعَلَهُمْ أَئمّةً وَ نجْعَلَهُمُ الْوَرِثِینَ * ))
((ما بر این اراده کردیم که به مستضعفان نعمت بخشیم و آنها را پیشوایان و وارثین روى زمین قرار دهیم .))
این آیه گر چه در ماجراى موسى علیه السلام و فرعون نازل شده که خداوند موسى علیه السلام را بر فرعون و فرعونیان پیروز کرد و مستضعفان را به رهبرى موسى علیه السلام به حکومت رسانید، ولى این آیه هرگز مربوط به زمان خاص موسى علیه السلام نیست بلکه یک بشارت عمومى است در مورد پیروزى حق بر باطل ، که سرانجام این پیروزى بطور جامع و کامل و جهانى بدست مهدى آل محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم صورت مى گیرد، چنانکه در روایات به این مطلب تصریح شده ، و مهدى (عج ) و پیروانش به موسى علیه السلام و پیروانش تشبیه شده اند و در روایت مى خوانیم ، امام سجاد علیه السلام فرمود:
((سوگند به کسى که محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم را به حق بشارت دهند و بیم دهنده قرار داد، نیکان ما همانند موسى علیه السلام و پیروانش ‍ هستند و بدان ما همانند فرعون و پیروانش مى باشند.))
و امام على علیه السلام در تفسیر آیه فوق فرمود:
((این گروه آل محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم ، خداوند مهدى آنها را بعد از زحمت و فشارى که بر آنان وارد مى شود برانگیزد و به آنان عزت مى دهد و دشمنان آنان را ذلیل و خوار مى کند.))

 

نوید قرآن درباره امام مهدى

و نیز خداوند در قرآن کریم اینگونه از  حضرت نوید مى دهد:
((وَعَدَ اللّهُ الّذِینَ ءَامَنُوا مِنکمْ وَ عَمِلُوا الصالِحاتِ لَیَستَخْلِفَنّهُمْ فى الأَرْضِ کمَا استَخْلَف الّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنّ لهَُمْ دِینهُمُ الّذِى ارْتَضى لهَُمْ وَ لَیُبَدِّلَنهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنى لا یُشرِکُونَ بى شیْئاً وَ مَن کفَرَ بَعْدَ ذَلِک فَأُولَئک هُمُ الْفاسِقُونَ ..((

خـدا بـه کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند وعده داده است که آنان را در روى زمین جانشین دیگران سازد همانگونه که مردمى را که پیش از آنان بودند جانشین دیگران کرد و دینشان را ـ که خود برایشان پسندیده است ـ استوار سازد و وحـشـتشان را به امنیت تبدیل کند، تا تنها مرا بپرستند و چیزى را با من شریک نگیرند. و آنان که از آن پس ، راه کفر و ناسپاسى در پیش گیرند، نافرمانند.

ایـن آیـه شـریـفـه از جـمـله آیـاتـى اسـت کـه بـه آن حـضـرت تاءویل شده است .

معناى این آیه در پرتو روایات
امـامـان مـعـصـوم و آمـوزگـاران راسـتـیـن قـرآن نـیـز در تـاءویـل آیـه مـورد بـحـث بـر ایـن انـدیـشـه رهنمون هستند که این وعده پرشکوه خدا تحقق نیافته و به هنگامه ظهور حضرت مهدى علیه السلام تحقق خواهد یافت .


1ـ از چـهـارمین امام حضرت سجاد علیه السلام آورده اند که آیه مورد بحث را، تلاوت کرد و فرمود:  بـخـدا سـوگـنـد کـه ایـن مـؤ مـنـان شـایـسـتـه کـردار، شـیـعـیـان مـا اهـل بـیـت هـستند و خداوند این نوید و وعده شکوهبار را بدست بزرگ مردى از ما تحقق خواهد بـخشید او مهدى این امت است و کسى که پیامبر در مورد او فرمود: اگر از عمر دنیا تنها یک روز بـاقـى مـانـده باشد خداوند آن روز را آنقدر طولانى خواهد ساخت تا مردى از عترت من که نامش ، نام من است بر جهان حکومت کند و زمین را همانگونه که به هنگام ظهور او لبریز از ظلم و جور است مالامال از عدل و داد سازد.

2ـ و از دو امـام مـعـصـوم حضرت باقر و حضرت صادق علیهم السلام نیز همین سخن روایت شده است و آنان نیز درست همین نوید را داده اند.
مـرحـوم {طبرسى )) پس از نقل این روایت مى گوید: ((منظور از مؤ منان شایسته کردار، پـیـامـبـر و خـانـدان اویـنـد و ایـن آیـه در بـردارنـده نـویـد حـکـومـت عـادلانـه جـهـانـى اهل بیت ، استقرار اقتدار آنان در سراسر گیتى و برچیده شدن وحشت و هراس آنان با ظهور حضرت مهدى علیه السلام است .}
و مـى افـزایـد: }خاندان پیامبر در مورد این واقعیت اجماع و اتفاق نظر دارند و روشن است کـه اجماع آنان همانند قرآن حجت است . چرا که پیامبر گرامى (ص ) فرمود .مردم ! من از مـیـان شـمـا مـى روم اما دو گوهر گرانبها در میان شما به یادگار مى گذارم : یکى کتاب خـدا، قـرآن و دیـگـرى خـانـدانـم . و ایـن دو تـا روز رستاخیز و ورود بر من در کنار حوض کوثر، از هم جدایى ناپذیرندآنـگـاه مـى افـزایـد .نـویـد شـکـوهـمـنـد ایـن آیـه قـرآن نـیـز کـه تـمـکـن و اقـتـدار اهـل بیت و استقرار دین خدا بر روى زمین بوسیله آنان است ، وعده اى است که تاکنون تحقق نـیـافته است از این رو آن حضرت در انتظار دریافت فرمان ظهور از جانب خداست ، چرا که خداوند در وعده اش تخلف نمى ورزد}

 

نشانه هاى پیدایش این حکومت

سنرِیهِمْ آیاتِنَا فى الاَفَاقِ وَ فى أَنفُسِهِمْ حَتى یَتَبَینَ لَهُمْ أَنّهُ الحَْقّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّک أَنّهُ عَلى کلّ‏ِ شىْ‏ءٍ شهِیدٌ .

بزودى آیات و نشانه هایى از قدرت خود را در صحنه گیتى و در (کشور) وجودشان بدانها نشان خواهیم داد، تا بر آنها آشکار شود که حق است .

وَ لَنَبْلُوَنّکُم بِشىْ‏ءٍ مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوع وَ نَقْصٍ مِّنَ الأَمْوالِ وَ الأَنفُسِ وَ الثّمَراتِ وَ بَشرِ الصابرِینَ .

و هر آینه شما را به وسیله ترس و گرسنگى و نقص در مالها و جانها و میوه ها مى آزماییم ، و صبرکنندگان را بشارت ده .
محمد بن مسلم از امام صادق علیه السّلام روایت مى کند که پیش از قیام مهدى ما سلام اللّه علیه مردم به انواع بلاها مبتلا مى شوند و موفقیت با صابران است .

علائم و نشانه هاى قبل از ظهور در این روایات عبارت است از:
1. وحشت و اضطرابى که در حال حاضر در میان مردم بعضى از کشورهاى اسلامى دیده مى شود.
2. گرسنگى و قحطى که در بعضى کشورهاى جهان مشهود است و به طور متوسط روزانه چند صد هزارتن از گرسنگى مى میرند (مانند بعضى از قسمتهاى افریقا و هندوستان ).
3. فساد در تجارت و بازرگانى و کمبود درآمد بعضى از اقشار جامعه که به ویژه در ایران ما مشهود است .
4. تلفات جانى مانند تلفات در جنگ ایران و عراق و نقصان زراعت و میوه جات ناشى از آفات و کمى برکت آنها.
اکنون به اصل روایت که از امام صادق عزیز ما - که سلام خداوند بر ایشان باد - نقل کرده اند، توجه فرمایید:
عن محمد بن مسلم عن ابى عبدالله جعفر بن محمد علیهما السلام اءنه قال ان قدام قیام القائم علامات بلوى من الله تعالى لعباده المؤ منین قلت و ما هى قال ذلک قول الله عزوجل (( وَ لَنَبْلُوَنّکُم بِشىْ‏ءٍ مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوع وَ نَقْصٍ مِّنَ الأَمْوالِ وَ الأَنفُسِ وَ الثّمَراتِ وَ بَشرِ الصابرِینَ . )) قال لنبلونکم (یعنى المؤ منین ) بشى ء من الخوف من ملوک بنى فلان فى آخر سلطانهم (والجوع ) بغلاء اسعارهم (و نقص من الاموال ) فساد التجارات و قلة الفضل فیها (والانفس ) قال موت ذریع (والثمرات ) قلة ریع ما یزرع و قلة برکة الثمار (و بشر الصابرین ) عند ذلک بخروج القائم علیه السّلام ثم قال لى یا محمد هذا تاءویله ان الله عزوجل یقول ((و ما یعلم تاءویله الا الله و الراسخون فى العلم محمد بن مسلم از امام صادق علیه السّلام نقل کرده است که امام فرمودند: پیش از قیام قائم نشانه هایى است جهت آزمایش از جانب خداوند نسبت به بندگان مؤ منش . عرض ‍ کردم : آن نشانه ها چیست ؟ فرمود: آن ، گفتار خداوند عزوجل است که فرمود:(( و لنبلونکم بشى ء)). فرمود: ((لنبلونکم ))یعنى هر آینه بیازماییم شما مؤ منان را ((بشى ء من الخوف ))به مقدارى و چیزى از ترس از ملوک بنى فلان (بنى عباس ) در پایان زمامداریشان و((الجوع ))و گرسنگى به خاطر بالا بودن قیمتها (( و نقص من الاموال )) و کاستى از مالها (یعنى ) فساد تجارتها (( والانفس ))و جان ها (یعنى ) مرگ سریع ((والثمرات )) و محصولات (یعنى ) کم شدن کشاورزى و کمبود برکت محصولات (( و بشرالصابرین )) (یعنى ) بشارت ده صابران را در چنین وقت به خروج قائم علیه السّلام . سپس به من فرمود: اى محمد! این است تاءویل قول خداوند عزوجل که مى فرماید: (( و ما یعلم تاءویله ...)) (یعنى ) نمى داند تاءویل قرآن را جز خداوند و پایداران در دانش .

 

قرآن و حضرت مهدی ( ع)

در قرآن کریم درباره حضرت مهدی و ظهور منجی در آخر الزمان و حکومت صالحان وپیروزی نیکان بر ستمگران آیاتی آمده است از جمله : " ما در زبور داوود ، پس از ذکر ( = تورات ) نوشته ایم که سرانجام ، زمین را بندگان شایسته ما میراث برند و صاحب شوند " . حضرت امام محمد باقر ( ع ) درباره " بندگان شایسته " فرموده است : منظور اصحاب حضرت مهدی در آخر الزمان هستند . و نیز : " ما می خواهیم تا به مستضعفان زمین نیکی کنیم ، یعنی : آنان را پیشوایان سازیم و میراث بران زمین " . بسم الله الرحمن الرحیم . انا انزلناه فی لیله القدر ... ما قرآن را در شب قدر فرو فرستادیم . تو شب قدر را چگونه شبی می دانی ؟ شب قدر از هزار ماه بهتر است . در آن شب ، فرشتگان و روح ( جبرئیل ) به اذن خدا ، همه فرمانها و سرنوشتها را فرود می آورند . آن شب ، تا سپیده دمان ، همه سلام است و سلامت . چنانکه از آیه های " سوره قدر " بروشنی فهمیده می شود ، در هر سال شبی هست که از هزار ماه به ارزش و فضیلت برتر است . آنچه از احادیثی که در تفسیر این سوره ، و تفسیر آیات آغاز سوره دخان فهمیده می شود ، این است که فرشتگان ، در شب قدر ، مقدرات یکساله را به نزد " ولی مطلق زمان " می آورند و به او تسلیم می دارند . در روزگار پیامبر اکرم ( ص ) محل فرشتگان در شب قدر ، آستان مصطفی ( ع ) بوده است . هنگامی که در شناخت قرآنی ، به این نتیجه می رسیم که " شب قدر " در هر سال هست ، باید توجه کنیم پس " صاحب شب قدر " نیز باید همیشه وجود داشته باشد و گرنه فرشتگان بر چه کسی فرود آیند ؟ پس چنانکه " قرآن کریم " تا قیامت هست و " حجت " است ، صاحب شب قدر هست و همو " حجت " است . " حجت " خدا در این زمان جز حضرت ولی عصر ( ع ) کسی نیست . چندانکه حضرت رضا علیه السلام می فرماید : " امام ، امانتدار خداست در زمین ، و حجت خداست در میان مردمان ، و خلیفه خداست در آبادیها و سرزمینها ... " . فیلسوف معروف و متکلم بزرگ و ریاضی دان مشهور اسلامی ، خواجه نصیرالدین طوسی می گوید : " در نزد خردمندان روشن است که لطف الهی منحصر است در تعیین امام ( ع ) و وجود امام به خودی خود لطف است از سوی خداوند ، و تصرف او در امور لطفی است دیگر . و غیبت او ، مربوطبه خود ماست . "

تاویل دو آیه قرآن به امام مهدی علیه السلام

 

              

 

 روزی ابوحنیفه به حضور امام صادق علیه السلام رسید. امام به او فرمود:                                                                                            

 بگو در آیه‌ی    سیروا فیها لیالی و

  ایاما آمنین ـ سبا، 18ـ منظور، کدام زمین است؟

   ابو حنیفه پاسخ داد:  گمان می‌کنم مقصود، سرزمین میان مکه و مدینه است.

امام صادق علیه السلام رو به اصحابش کرد و فرمود:  مگر مردم میان مکه و مدینه غارت نمی‌شوند و امنیت جانی ندارند؟

اصحاب گفتند: آری.

امام صادق علیه السلام پرسید:« ای ابوحنیفه، بگو در آیه‌ی ( و من دخل کان آمنا )ــ آل عمران، 97ــ مقصود، کدام زمین است؟

ابوحنیفه گفت:« کعبه »
امام علیه السلام فرمود:« با وجودی که حجاج بن یوسف کنار مسجدالحرام منجنیق نصب کرد و ابن زبیر را در کعبه کشت، معتقدی که ابن زبیر در آنجا در امان بود؟ 
این بار ابوحنیفه ساکت شد و نتوانست پاسخی بگوید.

وقتی ابو حنیفه بیرون رفت، ابوبکر حضرمی به امام عرض کرد:« فدایت گردم! پاسخ این دو پرسش چیست؟
امام علیه السلام فرمود:( ای ابوبکر، آیه‌ی) سیرو فیها لیالی و آیاما آمنین (درباره‌ی زمان قائم آل محمد است و تفسیر آیه‌ی( و من دخله کان آمناً » این است که هر کس با او بیعت کند و در زمره یاران او در آید، در امان خواهد بود.)
منابع: بحارالانوار، ج 52 ، ص 314 ، حدیث 8

 

امام مهدی درسوره بقره

از نشانه هاى پیش از ظهور حضرت، گرسنگى ذکر شده است. محمد بن مسلم مى گوید: از امام صادقع) شنیدم که فرمود: پیش از ظهور حضرت قائم (ع) از سوى خداوند براى مؤمنان نشانه هایى است .
گفتم: خدا مرا فداى توگرداند، آن نشانه ها کدام است؟
فرمود: آن ها همان گفته خداوند است که فرمود: و لبنونکم بشی ء من الخوف والجوع ونقص من الاموال والانفس والثمرات وبشر الصابرین (1) وشما مؤمنان را به چیزى از ترس وگرسنگى وکمى دارایى ها وجان ها ومیوه ها مى آزماییم، پس صابران را مژده ده .
آنگاه فرمود: خداوند مؤمنان را به سبب ترس از پادشاهان بنى فلان در دوران پایانى حکومت شان مى آزماید ومراد ازگرسنگى، گرانى قیمت ها ست.

 دوران پس ازظهور 

دوران پس از ظهور حضرت مهدى (عج) بدون شک، والاترین و شکوفاترین و ارج مندترین، فصل تاریخ انسانیت است. آن دوران، دورانى است که وعده هاى خداوند درباره ى خلافت مؤمنان و امامت مستضعفان و وارثت صالحان، عملى مى گردد و جهان با قدرت الهى آخرین پرچمدار عدالت و توحید، صحنه ى شکوه مندترین جلوه هاى عبادت پروردگار مى شود. در احادیث مختلف، گوشه هایى از عظمت آن دوران به تصویر کشیده شده است. ما، با استفاده از این احادیث، برخى از کارهایى را که امام زمان (عج) براى ایجاد جامعه اى متکامل و ایده ال، انجام مى دهند، اشاره مى کنیم:

1 - حاکمیت اسلام در سراسر هستى
بعد از ظهور امام زمان(علیه السلام) عدّه اى علیه آن حضرت وارد جنگ مى شوند و سعى خواهند کرد تا از تشکیل حکومت عدل الهى بر روى زمین ـ که وعده ى آن، از سوى انبیا و امامان(علیهم السلام) داده شده است ـ جلوگیرى کنند. امام(علیه السلام) ابتدا، آنان را به راه حق دعوت خواهد کرد و اگر قبول نکردند، با آنان وارد کارزار مى شود و هرگونه فساد و کژى را نابود خواهد کرد.

امام باقر(علیه السلام) در تفسیر آیه ى (وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّهِ);(1) مى فرماید: تأویل این آیه، هنوز نیامده است... پس زمانى که تأویل آن فرا رسد، مشرکان کشته مى شوند، مگر موحّد شوند و شرکى باقى نماند.(2) و در حدیث دیگرى مى فرماید: با مشرکان جنگ مى کنند تا این که موحّد شوند و شریکى براى خدا قرار ندهند. چنان (امنیتى حاصل) مى شود که پیر زن کهنسال، از مشرق به مغرب مى رود، بدون آن که کسى جلوى او را بگیرد.(3)
امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: إذا قام القائم لایبقى أرض إلّا نودى فیها شهاده أنْ لا إله إلّا الله و أنّ محمّداً رسول الله;(4) زمانى که قائم(علیه السلام) قیام کند، هیچ سرزمینى نمى ماند، مگر این که نداى شهادتین (لا إله إلّا الله و محمّد رسول الله) در آن طنین اندازد.

2 - احیاى قرآن و معارف قرآنى
امیرالمؤمنین(علیه السلام) با اشاره به قیام حضرت مهدى (عج) مى فرماید: کأنّی أنظر الى شیعتنا بمسجد الکوفه و قد ضربوا الفساطیط یعلّمون الناس القرآن کما اُنزل;(5) گویا شیعیان ما اهل بیت(علیه السلام) را مى بینم که در مسجد کوفه گرد آمده اند و خیمه هایى برافراشته اند و در آن ها قرآن را آن چنان که نازل شده است، به مردم یاد مى دهند. بنابراین، محور حرکت نهضت جهانى امام مهدى، قرآن است و آن حضرت با تعلیم قرآن، آن را سرمشق زندگى انسان ها قرار خواهند داد. حضرت على(علیه السلام) در بیان احوال زمان ظهور امام مهدى (عج) مى فرماید: (امام مهدى) هواى نفس را به هدایت و رستگارى برمى گرداند، زمانى که مردم هدایت را به هواى نفس تبدیل کرده باشند، و رأى را به قرآن برمى گرداند، زمانى که مردم قرآن را به رأى و اندیشه مبدل کرده باشند.(6)

3 - گسترش عدالت و رفع ستم
مهم ترین شاخص قیام امام مهدى (عج) که تقریباً در اکثر روایات مربوط به آن حضرت ذکر شده است، ریشه کن ساختن ظلم و ستم و فراگیر کردن عدل و قسط در سراسر گیتى است، به گونه اى که مى توان ادعا کرد که جمله ى «یملأ الأرضَ قسطاً وعدلا کما ملئت ظلماً و جوراً» که در اکثر احادیث ذکر شده، هم تواتر لفظى دارد و هم تواتر معنوى. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مى فرماید: قیامت بر پا نمى شود، مگر این که مردى از اهل بیت من که اسمش شبیه اسم من است، حاکم شود و زمین را پر از عدل و قسط کند، همان گونه که پر از ظلم و جور شده بود.(7)

4 - گرایش دوباره به اسلام حقیقى
بعد از وفات پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) و واقعه ى سقیفه بنى ساعده، خلفا سعى کردند با منع نقل و تدوین احادیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) از روشن شدن جایگاه اهل بیت(علیه السلام) ـ که به عنوان مفسران دین اسلام و ثقل اصغر نقش هدایت جامعه را داشتند ـ جلوگیرى کنند و همین امر موجب شد تا انحرافات و گمراهى هایى که دامن گیر سایر ادیان شده بود، در میان مسلمانان نیز شیوع یابد و برخى عناصر یهودى و مسیحى، با کمک دستگاه خلافت، اسلام را مطابق سلیقه ى خود و مناسب با منافع حاکمان توجیه و تفسیر کنند و موجب جدایى هر چه بیش تر مردم از اهل بیت(علیهم السلام) شوند. افرادى مانند تمیم دارى، وهب بن منبه، کعب الاحبار، ابوهریره، عروة بین زبیر، عبدالله بن عمر، ... با تفسیرهایى که بیش تر با هواهاى نفسانى و خواسته هاى حاکمان مطابقت داشت از همان آغاز، موجب بروز برخى انحرافات و بعدها ایجاد فرقه هاى کلامى در زمان هاى بعد و... شدند و مردم را از چشمه ى علم اهل بیت(علیه السلام) محروم ساختند. به همین دلیل، آن گاه که امام زمان(علیه السلام) قیام مى کند، به پیراستن دین اسلام از انحرافات و پیرایه هایى خواهد پرداخت که از سوى منحرفان بر دین اسلام تحمیل شده است و مردم را به اسلامى که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) آن را ابلاغ کرده بود، دعوت خواهد کرد. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: زمانى که حضرت قائم(علیه السلام) قیام مى کند، مردم را مجدداً به اسلام فرا مى خواند و به امرى هدایت مى کند که فراموش شد و جمهور از آن منحرف شده اند...(8)

5 - فراوان شدن نعمت هاى دنیوى
یکى از مطالب مهم که در احادیث مربوط به امام زمان (عج) بر آن تأکید شده است، وفور نعمت هاى مادّى در زمان حکومت امام مهدى(علیه السلام) است. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم)مى فرماید: ... یظهر الله له کنوز الأرض و معادنها; خداوند، گنج هاى زمین و معادن آن را براى امام مهدى (عج) ظاهر خواهد کرد.(9) از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده که فرمود: ...هنگامى که قائم ما قیام کند، آسمان، باران خود را فرو خواهد ریخت و زمین، گیاهان خود را خواهد رویانید... به گونه اى که زن، میان عراق و شام راه خواهد رفت و همه جا بر روى گیاه پا خواهد گذاشت... .(10)

6 - عمران و آبادى
امام زمان(علیه السلام) علاوه بر هدایت دینى، اجتماعى، سیاسى، به امور دنیوى نیز رسیدگى مى کند و به عمران و آبادى شهرها و روستاها خواهد پرداخت. امام باقر(علیه السلام) مى فرماید: فلا یبقى فی الأرض خراب الّا عُمَّر;(11) بر روى زمین، هیچ خرابى نخواهد بود، مگر این که آباد خواهد شد. مفضّل از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که آن حضرت فرمود: هنگامى که قائم آل محمد(علیهم السلام) قیام کند، در پشت کوفه، مسجدى بنا خواهد کرد که هزار در دارد و خانه هاى کوفه به نهر کربلا متصل خواهد شد.(12) در حدیث دیگرى نقل شده که امام مهدى(علیه السلام)راه ها را وسیع مى کند، آب هاى ناودان ها و فاضلاب ها را که به راه هاى عمومى مى ریزد، قطع مى کند و چیزهایى را موجب راه بندان مى شوند، رفع مى کند. خلاصه، امور شهرى را سامان خواهد داد.(13)

7 - تکامل علمى و عقلى مردم
امام مهدى (عج) با نهضت خود، درهاى رحمت را باز مى کند و موجب تکامل علوم و صنایع خواهد شد و علوم، چنان رشد و گسترش خواهد یافت که همه شگفت زده خواهند شد. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: علم، بیست و هفت حرف است. تمام آن چه انبیا آورده اند، دو حرف است و مردم، تا امروز، بیش از آن دو حرف نمى شناسند. هنگامى که قائم ما(علیه السلام)قیام کند، بیست و پنج حرف را مى آورد و بین مردم توسعه خواهد داد و به دو حرف قبلى اضافه خواهد کرد تا بیست و هفت حرف کامل شود.(14)
این حدیث، نشانه ى سرعت و شتاب زدگى و گسترش و توسعه ى علوم در میان مردم است که به دست امام مهدى (عج) صورت خواهد گرفت، به گونه اى که در مدّت حکومت آن حضرت، مردم، بیش از دَه برابر آن چه را از زمان خلقت تا زمان قیام آن حضرت از علم به دست آورده بودند، به دست خواهند آورد.
در روایت دیگرى امام باقر(علیه السلام) مى فرماید: هنگامى که قائم ما قیام کند، دست خود را بر روى سر بندگان خواهد گذاشت و بدین وسیله، عقل هاى آنان جمع مى شود و اخلاقشان کامل مى شود.(15) از مجموع احادیث، استنباط مى شود که براى انسان، در دوره ى حکومت امام مهدى (عج) تمام ایده آل ها و آرزوهاى حقّى که دارد و ممکن است که بر آن ها دست بیازد، تحقّق خواهد یافت و از نظر علمى، اخلاقى، اقتصادى، امنیتى، ... به کمال مطلوب خود، خواهد رسید.

------------------------------------------
پی نوشتها :
1 . انفال: 39.
2 . بحارالأنوار، ج 52، ص 378.
3 . همان، ج 52، ص 343.
4 . همان، ج 52، ص 340.
5 . همان، ج 52، ص 366.
6 . نهج البلاغه، ترجمه و شرح علینقى فیض الاسلام، خ 138، ج 3، ص 424، مرکز نشر آثار فیض الاسلام.
7 . بحارالأنوار، ج 51، ص 81.
8 . بحارالأنوار، ج 51، ص 30.
9 . بحارالأنوار، ج 52، ص 323.
10 . بحارالأنوار، ج 52، ص 322.
11 . همان، ج 52، ص 191.
12 . همان، ج 52، ص 337.
13 . همان، ج 52، ص 339.
14 . بحارالأنوار، ج 52، ص 336.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
در بهشت ازدواج نیست!
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 18 ارديبهشت 1394

در بهشت ازدواج نیست!

 

بهشت

 

 

پیرامون حوریان بهشتی، که در قرآن کریم به عنوان یکی از پاداش‌های اخروی نیکوکاران، شمرده شده است سوالاتی مطرح است از جمله:

 1. آیا مردها در بهشت با حوریان بهشتی ازدواج می‌کنند؟

2. ایا هر حوری می‌تواند فقط یک شوهر داشته باشد؟

3. آیا برای زن‌ها نیز حورالعین‌های مردانه وجود دارد؟

در نوشتار حاضر می‌کوشیم سوالات یادشده را با نگاهی به آیات و روایات پاسخ گوییم:

 


 

 

برای ورود به بهشت، فرقی میان زن و مرد نیست و یکی از پاداش‌های خداوند در بهشت «حورالعین» است که قرآن و روایات به آن اشاره کرده است. بنا بر گفته‌ی اغلب مفسرین، در بهشت ازدواج نیست و تزویج حورالعین به معنای قرین کردن و عطا کردن و حورالعین از طرف خداوند به بندگانش، تفسیر شده است.

همچنین در مورد چند همسری زنان در بهشت، به طور اجمال باید گفت از مجموع آیات و روایات، می‌توان چنین استفاده کرد که زنان مؤمنی که به بهشت وارد شده‌اند چنین درخواستی ندارند؛ هر چند اگر درخواست کنند در اختیارشان قرار می‌گیرد.» 

یکی از نعمت‌های بزرگی که خداوند برای بندگان مؤمن و باتقوا در نظر گرفته است بهشت و نعمت‌های فراوان و جاویدان آن است. البته رضا و خشنودی خداوند از آن‌ها، بالاترین پاداش است. تنها چیزی که باعث ورود به بهشت است، ایمان و عمل صالح انسان در این دنیا است و هر چه ایمان انسان، بیشتر و اعمال صالحش فراوان‌تر باشد، مقام او در بهشت بالاتر است و فرقی میان زن و مرد نیست و هر انسانی می‌تواند به چنین مقاماتی برسد. خداوند می‌فرماید: «هر کس از مردان یا زنان که عمل صالحی انجام دهد، و ایمان هم داشته باشد به درستی که وارد بهشت می‌شوند و بدون حساب در آنجا روزی دریافت می‌کنند.»1

بهشت جای تکلیف نیست، چرا که با وجود تکلیف و اختیار باید بهشت و جهنم دیگری پدید آید تا نتیجه‌ی اعمال جدید در آن به انسان داده شود و این امر همین گونه ادامه خواهد داشت. در حالی که خداوند تمام نعمت‌های بهشتی را پاداش اعمال همین دنیای ما و ایمان و عمل ما می‌داند.از مجموع آیات و روایات استفاده می‌شود که هر چه بهشتیان بخواهند در اختیارشان گذاشته می‌شود2، از جمله یکی از نعمت‌های بهشتی، حورالعین‌های بهشتی است که در اختیار مردان مؤمن گذاشته می‌شود.

در روایتی از امام صادق(ع) در مورد ازدواج مرد و زن زمینی در بهشت سؤال شد، حضرت فرمودند: «اگر رتبه‌ی زن بالاتر بود و خواست با مرد زمینی‌اش ازدواج کند می‌تواند او را انتخاب کند (و مرد نمی‌تواند وی را انتخاب کند) که در این صورت مرد همسر او می‌گردد ولی اگر رتبه‌ی مرد بالاتر بود او می‌تواند زن را اختیار کند (اینجا زن چنین حقّی ندارد) که در این صورت، زن یکی از همسران مرد می‌شود»

حور جمع حوراء به معنای زنی است که سفیدی چشمش بسیار سفید و سیاهی آن نیز بسیار سیاه باشد و یا به معنای زنی است که دارای چشمان سیاه چون چشم آهو باشد، «عین» جمع کلمه‌ی «عیناء» به معنی درشت چشم می‌باشد، و ظاهراً حورالعین موجوداتی غیر از زنان دنیایند.3 خداوند در مورد آنان می‌فرماید: «حورالعین را به ازدواج آن‌ها درمی آوریم.»4 بنا بر تفسیر اغلب مفسّران، ازدواج به معنای دنیوی آن، در بهشت وجود ندارد. پس اینجا، نزدیک کردن و عطا کردن حورالعین از طرف خداوند به بندگان بهشتی‌اش مراد است.5

از صفات بیان شده برای حورالعین در قرآن و بعضی روایات می‌توان چنین استفاده کرد که حورالعین در بهشت بیش از یک همسر ندارد زیرا خداوند در مورد صفات حورالعین می‌فرماید: «...نه هیچ انسانی قبل از ایشان (قبل از آن شخص بهشتی) آن‌ها را لمس کرده و نه هیچ جنّی.»6

بهشت

مرحوم مجلسی در تفسیر «قاصرات الطرف» که در ابتدای همین آیه آمده است، می‌فرماید: «یعنی زوج‌هایی هستند که نگاهشان فقط برای شوهرانشان است و به هیچ کس غیر از شوهرانشان رغبتی ندارند.»7

اما آیا زنان دنیایی هم همین گونه‌اند یا نه ؟ شاید بتوان گفت که

اگرچه اهل بهشت هر آنچه در بهشت بخواهند بر ایشان آماده است8 اما هرگز درخواستی به عنوان تعدّد زوجات ندارند و همان‌گونه که زنان پاک در دنیا، چشم به غیر از همسر خود ندارند، در بهشت هم که جای پاکان است، خواهان زوج‌های متعدد برای خود نیستند.

در روایتی از امام صادق(علیه السلام) در مورد ازدواج مرد و زن زمینی در بهشت سؤال شد، حضرت فرمودند: «اگر رتبه‌ی زن بالاتر بود و خواست با مرد زمینی‌اش ازدواج کند می‌تواند او را انتخاب کند (و مرد نمی‌تواند وی را انتخاب کند) که در این صورت مرد همسر او می‌گردد ولی اگر رتبه‌ی مرد بالاتر بود او می‌تواند زن را اختیار کند (اینجا زن چنین حقّی ندارد) که در این صورت، زن یکی از همسران مرد می‌شود.»9 یعنی زن یکی از همسران مرد می‌شود ولی مرد، تنها همسر زن می‌گردد، این مطلب را برخی دیگر از روایات نیز بیان می‌کند.

همچنین در روایتی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نقل شده که فرمودند: «زن اگر در دنیا دو شوهر داشته باشد در آخرت هر کدام را که بهتر دید (از حیث اخلاق) انتخاب می‌کند»10. حضرت نفرموده‌اند که می‌تواند هر دو را انتخاب کند بلکه فرمود بهترین آن‌ها را انتخاب می‌کند.

در پایان تذکر این نکته بجاست که برای خدمتگزاری بهشتیان، «غلمان» هایی وجود دارد و در این بین فرقی میان زن و مرد نیست.

قرآن مجید در این باره می‌فرماید: پیوسته بر گردشان نوجوانانی برای(خدمت)آنان گردش می‌کنند که چون مرواریدهای درون صدفند.11ظاهر این آیه آن است که پسران زیبای بهشتی فقط برای خدمتگزاری بهشتیان آفریده شده‌اند.

 

پی‌نوشت‌ها:

[1] . غافر، 40.

[2] . فصلّت، 31.

[3] .  ترجمه ی المیزان، ج 18، ص 228.

[4] . دخان، 54.

[5] . بحار الانوار ، ج 8، ص 99؛ ترجمه ی المیزان، ج 18، ص 228.

[6] . "فیهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَان" در این قصرهای بهشتی زنانی هستند که جز به همسران خود چشم ندوخته، و جز به آن‌ها عشق نمیورزند، الرحمن، 56.

[7] . بحار الانوار، ج 8، ص 97.

[8] . فصلّت، 31.

[9] . همان، ص 105. 

[10] . بحار الانوار، ج 8، ص 119

[11]. "وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ " طور،24 .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

امام حسین (ع)

 


در این قسمت پرسش و پاسخ های مربوط به امام حسین (ع) و عاشورا مطرح می شود.

 

جعفر جنی کیست که می گویند در کربلا به کمک امام حسین آمد؟

با تحقیقاتی که ما انجام داده ایم به شخصی به نام جعفر جنی دست نیافته ایم. آن چه درمتون روایی آمده است ، این است که شیخ مفید به سند خود از امام صادق (ع ) این نکته را نقل کرده است زمانی که امام حسین (ع ) از مدینه حرکت فرمود, گروهی از ملائکه برای پیشنهاد کمک خدمت آن حضرت آمدند و گروه هایی از مسلمانان و شیعیان جن برای کمک آمدند اما حضرت در پاسخ جنیان فرمود: خدا به شما جزای خیر دهد من مسؤول کار خود هستم و محل و زمان قتل من نیز مشخص است . جنیان گفتند اگر امر شما نبود همه دشمنان شما را می کشتیم . حضرت در پاسخ فرمود: «ما بر این کار از شما تواناتریم اما چنین نمی کنیم تا آنها که گمراه می شوند با اتمام حجت باشد و آنها که راه حق را می پذیرند با آگاهی و دلیل آشکار باشد» (1).
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
1- بحارالانوار, ج 44, ص 330.

حکم پوشیدن لباس سیاه چیست؟ آیا پیشوایان معصوم به ما سفارش کرده اند که در عزاداری لباس مشکی بپوشیم؟

از جمله احکام لباس (چه در مورد نمازگزار و چه در غیر حالت نماز) کراهت پوشیدن لباس سیاه است. بهترین لباس، سفید است که بدان سفارش شده است. (1)
امام صادق(ع) فرمود: "یکره السواد إلاّ فی ثلاثة الخفّ و العمامة و الکساء؛پوشیدن لباس سیاه مکروه است، مگر در سه مورد: کفش سیاه‌، عمامه سیاه و عبا یا قبای سیاه".
امام صادق(ع) فرمود که پیامبر(ص) فرمود: "لباس سفید بپوشید که بهتر و پاکیزه تر است و مردگان را با پارچة سفید کفن کنید".
رنگ سیاه، افسرده کننده و نمایندة پنهان داشتن است، ولی رنگ سفید علاوه بر امتیازاتی که دارد، ‌زود چرک و آلوده می شود و صاحبش مجبور می شود آن را بشوید یا تعویض کند، به اضافه این که لباس سفید خنک کنندة خوبی است،‌ چون تابش نور خورشید را منعکس می کند و به خود جذب نمی نماید که باعث گرم شدن بدن بشود.
مردمانی که در مناطق گرمسیری مانند عربستان زندگی می کنند،‌ این مطلب به تجربه بر ایشان ثابت شده و لباس سفید می پوشند. دانشمندان گفته اند: رنگ سفید از مواد سمی چون ارسنیک،‌ کرمات، سرب و انیلین به دور می‌باشند که هر کدام ممکن است ایجاد آلرژی یا مسمومیت یا هر دو نمایند. بهتر است لباس انسان سفید و نرم باشد.
پوشیدن چادر مشکی چون داخل در عنوان "ردا" است و بر اساس روایات "ردا" اگر سیاه باشد کراهت ندارد،‌ از این رو پوشیدن چادر سیاه برای زنان مانعی ندارد و کراهت هم ندارد،‌ به اضافه این که چادر مشکی چون جذابیت و تحریک کننده‌گی ندارد،‌ مفسده ای بر آن مترتب نمی‌‌شود. در این زمینه به روایتی دست نیافتیم که توصیه به چادر سیاه شده باشد.
اما این که چرا مردم در مصیبت ها و عزاداری ها لباس سیاه بر تن می کنند یا پرچم های سیاه برپا می نمایند، به خاطر این است که رنگ سیاه، شاد نیست. از این رو با مصیبت زدگی هماهنگ است. این مسئله نه تنها میان ما ایرانیان و مسلمانان بلکه در کشورهای دیگر نیز رائج است و جزء سنّت ها و فرهنگ های کشورها است.
در مورد پوشیدن لباس سیاه در مصیبت و عزای ائمه مخصوصاً حضرت اباعبدالله الحسین(ع) نه تنها کراهت ندارد،‌ بلکه چون از مصادیق تعظیم شعایر اسلامی است و باعث زنده نگه داشتن اهداف امام حسین(ع) می باشد،‌ دارای ثواب و اجر الهی است. بزرگانی همچون مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی در روز عاشورا قبای سیاه بر تن می‌کردند.
از فرزند امام سجاد(ع) نقل شده که وقتی امام حسین(ع) به شهادت رسید،‌ زن های بنی هاشم لباس سیاه و خشن پوشیدند و از گرما و سرما شکوه نمی کردند و علی‌بن‌الحسین(ع) برای آنان طعام درست می کرد.
بنابراین در پوشیدن لباس سیاه برای عزای امام حسین(ع)، هم چنین غذا دادن به عزاداران مورد تأیید امام سجاد(ع) بوده است. تأیید امام دلیل بر جواز بلکه بر رجحان آن است.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
1. وسائل الشیعه، ج 3، ص 278، [باب 19، از ابواب لباس مصلی.

دلیل بزرگداشت اربعین چیست‌؟

رسول جعفریان

اعتبار اربعین امام حسین (ع‌) از قدیم الایام میان شیعیان و در تقویم تاریخی‌ وفاداران به امام حسین (ع‌) شناخته شده بوده است‌. کتاب مصباح المتهجد شیخ طوسی که حاصل گزینش دقیق و انتخاب معقول شیخ طوسی از روایات‌ فراوان در باره تقویم مورد نظر شیعه در باره ایام سوگ و شادی و دعا و روزه وعبادت است‌، ذیل ماه «صفر» می‌نویسد: نخستین روز این ماه (از سال 121)،روز کشته شدن زید بن علی بن الحسین است‌.
روز سوم این ماه از سال 64روزی است که مسلم بن عقبه پرده کعبه را آتش زد و به دیوارهای آن سنگ‌پرتاب نمود در حالی که به نمایندگی از یزید با عبدالله بن زبیر در نبرد بود.
روز 20 صفر ـ یعنی اربعین ـ زمانی است که حرم امام حسین (ع‌) یعنی کاروان‌اسرا، از شام به مدینه مراجعت کردند. و روزی است که جابر بن عبدالله بن‌حرام انصاری‌، صحابی رسول خدا (ص‌)، از مدینه به کربلا رسید تا به زیارت‌ قبر امام حسین (ع‌) بشتابد و او نخستین کسی است از مردمان که قبر آن‌حضرت را زیارت کرد.
در این روز زیارت امام حسین (ع‌) مستحب است واین زیارت‌، همانا خواندن زیارت اربعین است که از امام عسکری (ع‌) روایت ‌شده که فرمود: علامات مؤمن پنج تاست‌: خواندن 51 رکعت نماز در شبانه‌روز ـ نمازهای واجب و نافله و نماز و شب ـ به دست کردن انگشتری دردست راست‌، برآمدن پیشانی از سجده‌، و بلند خواندن بسم الله الرحمن‌الرحیم در نماز.
شیخ طوسی سپس متن زیارت اربعین را با سند به نقل از حضرت صادق علیه ‌السلام آورده است‌: السلام علی ولی الله و حبیبه‌، السلام علی خلیل الله ونجیبه‌، السلام علی صفی الله و ابن صفیه‌...
این مطلبی است که شیخ طوسی‌، عالم فرهیخته و معتبر و معقول شیعه در قرن‌پنجم در باره اربعین آورده است‌. طبعا بر اساس اعتباری که این روز میان ‌شیعیان داشته است‌، از همان آغاز که تاریخش معلوم نیست‌، شیعیان به حرمت‌ آن‌، زیارت اربعین می‌خوانده‌اند و اگر می‌توانسته‌اند مانند جابر بر مزار امام ‌حسین (ع‌) گرد آمده و آن امام را زیارت می‌کردند. این سنت تا به امروز درعراق با قوت برپاست‌ و شاهدیم که میلیونها شیعه عراقی و غیر عراقی در این روز بر مزار امام حسین (ع) جمع می شوند.
در اینجا و در ارتباط با اربعین چند نکته را باید توضیح داد.

1. عدد چهل‌
نخستین مسأله‌ای که در ارتباط با «اربعین‌» جلب توجه می‌کند، تعبیر اربعین‌ در متون دینی است‌. ابتدا باید نکته‌ای را به عنوان مقدمه یادآور شویم‌:
اصولا باید توجه داشت که در نگرش صحیح دینی‌، اعداد نقش خاصی به‌ لحاظ عدد بودن‌، در القای معنا و منظوری خاص ندارند؛ به این صورت که‌ کسی نمی‌تواند به صرف این که در فلان مورد یا موارد، عدد هفت یا دوازده یاچهل یا هفتاد به کار رفته‌، استنباط و استنتاج خاصی داشته باشد. این یادآوری‌، از آن روست که برخی از فرقه‌های مذهبی‌، بویژه آنها که تمایلات‌ «باطنی‌گری‌» داشته یا دارند و گاه و بیگاه خود را به شیعه نیز منسوب می‌کرده‌اند، و نیز برخی از شبه فیلسوفان متأثر از اندیشه‌های انحرافی و باطنی‌ و اسماعیلی‌، مروج چنین اندیشه‌ای در باره اعداد یا نوع حروف بوده وهستند.
در واقع‌، بسیاری از اعدادی که در نقلهای دینی آمده‌، می‌تواند بر اساس یک‌ محاسبه الهی باشد، اما این که این عدد در موارد دیگری هم کاربرد دارد و بدون یک مستند دینی می‌توان از آن در سایر موارد استفاده کرد، قابل قبول نیست‌. به‌عنوان نمونه‌، در دهها مورد در کتابهای دعا، عدد صد بکار رفته که فلان ذکر را صد مرتبه بگویید، اما این دلیل بر تقدس عدد صد به عنوان صد نمی‌شود. همینطور سایر عددها. البته ناخواسته برای مردم عادی‌، برخی از این اعداد طی‌ روزگاران‌، صورت تقدس به خود گرفته و گاه سوء استفاده‌هایی هم از آن‌ها می‌شود.
تنها چیزی که در باره برخی از این اعداد می‌شود گفت آن است که آن اعداد معین نشانه کثرت‌است‌. به عنوان مثال‌، در باره هفت چنین اظهار نظری شده است‌. بیش از این‌هرچه گفته شود، نمی‌توان به عنوان یک استدلال به آن نظر کرد.
مرحوم اربلی‌، از علمای بزرگ امامیه‌، در کتاب کشف الغمه فی معرفة الائمة‌ در برابر کسانی که به تقدس عدد دوازده و بروج دوازده‌گانه برای اثبات امامت‌ ائمه اطهار(ع) استناد کرده‌اند، اظهار می‌دارد، این مسأله نمی‌تواند چیزی را ثابت کند؛ چرا که اگر چنین باشد، اسماعیلیان یا هفت امامی‌ها، می‌توانند دهها شاهدـ مثل هفت آسمان ـ ارائه دهند که عدد هفت مقدس است‌، کما این که این کار راکرده‌اند.

عدد «اربعین‌» در متون دینی‌
یکی از تعبیرهای رایج عددی‌، تعبیر اربعین است که در بسیاری از موارد به کار رفته است‌. یک نمونه آن که سن‌ّ رسول خدا(ص‌) در زمان مبعوث شدن‌، چهل بوده است‌. گفته شده که عدد چهل در سن انسانها، نشانه بلوغ و رشد فکری است‌. گفتنی است که برخی از انبیاء در سنین کودکی به نبوّت رسیده‌اند.از ابن عباس (گویا به نقل از پیامبر (ص‌)) نقل شده که اگر کسی چهل ساله شد و خیرش بر شرش غلبه نکرد، آماده رفتن به جهنم باشد. در نقلی آمده است‌ که‌، مردمان طالب دنیایند تا چهل سالشان شود. پس از آن در پی آخرتخواهند رفت‌. (مجموعه ورام‌، ص 35)
در قرآن آمده است «میقات‌» موسی با پروردگارش در طی چهل روز حاصل‌شده است‌. در نقل است که‌، حضرت آدم چهل شبانه روز بر روی کوه صفا درحال سجده بود. (مستدرک وسائل ج 9، ص 329) در باره بنی اسرائیل هم آمده که‌ برای استجابت دعای خود چهل شبانه روز ناله و ضجّه می‌کردند. (مستدرک ج 5،ص 239) در نقلی آمده است که اگر کسی چهل روز خالص برای خدا باشد، خداوند او را در دنیا زاهد کرده و راه و چاه زندگی را به او می‌آموزد و حکمت ‌را در قلب و زبانش جاری می‌کند. بدین مضمون روایات فراوانی وجود دارد. چله نشینی صوفیان هم درست یا غلط‌، از همین بابت بوده است‌. علامه مجلسی در کتاب بحار الانوار در این باره که برگرفتن چهل نشینی از حدیث مزبور نادرست است‌، به تفصیل سخن گفته است‌.
اعتبار حفظ چهل حدیث که در روایات ‌فراوان دیگر آمده‌، سبب تألیف صدها اثر با عنوان اربعین در انتخاب چهل ‌حدیث و شرح و بسط آنها شده است‌. در این نقلها آمده است که اگر کسی ازامّت من‌، چهل حدیث حفظ کند که در امر دینش از آنها بهره برد، خداوند درروز قیامت او را فقیه و عالم محشور خواهد کرد. در نقل دیگری آمده است که ‌امیرمؤمنان (ع‌) فرمودند: اگر چهل مرد با من بیعت می‌کردند، در برابردشمنانم می‌ایستادم‌. (الاحتجاج‌، ص 84).
مرحوم کفعمی نوشته است‌: زمین از یک‌ قطب‌، چهار نفر از اوتاد و چهل نفر از ابدال و هفتاد نفر نجیب‌، هیچگاه خالی‌نمی‌شود. (بحار ج 53، ص 200)
در باره نطفه هم تصور براین بوده که بعد از چهل‌ روز عَلَقه می‌شود. همین عدد در تحولات بعدی علقه به مُضْغه تا تولد درنقلهای کهن بکار رفته است‌، گویی که عدد چهل مبدأ یک تحول دانسته شده‌است‌.
در روایت است که کسی که شرابخواری کند، نمازش تا چهل روز قبول‌نمی‌شود. و نیز در روایت است که کسی که چهل روز گوشت نخورد، خلقش‌تند می‌شود. نیز در روایت است که کسی که چهل روز طعام حلال بخورد، خداوند قبلش را نورانی می‌کند. نیز رسول خدا(ص) فرمود: کسی که لقمه حرامی‌ بخورد، تا چهل روز دعایش مستجاب نمی‌شود. (مستدرک وسائل‌، ج 5، ص 217).
اینها نمونه‌ای از نقلهایی بود که عدد اربعین در آنها به کار رفته است‌.

2 . اربعین امام حسین (ع‌)
باید دید در کهن‌ترین متون مذهبی ما، از «اربعین‌» چگونه یاد شده است‌. به عبارت ‌دیگر دلیل برزگداشت اربعین چیست‌؟ چنان که در آغاز گذشت‌، مهمترین نکته درباره اربعین‌، روایت امام عسکری (ع‌) است‌. حضرت در روایتی که در منابع ‌مختلف از ایشان نقل شده فرموده‌اند: نشانه‌های مؤمن پنج چیز است‌: 1 ـخواندن پنجاه و یک رکعت نماز (17 رکعت نماز واجب + 11 نماز شب + 23نوافل‌) 2 ـ زیارت اربعین 3 ـ انگشتری در دست راست 4 ـ وجود آثار سجده ‌بر پیشانی 5 ـ بلند خواندن بسم الله در نماز.
این حدیث تنها مدرک معتبری است که جدای از خود زیارت اربعین که درمنابع دعایی آمده‌، به اربعین امام حسین (ع‌) و بزرگداشت آن روز تصریح کرده ‌است‌.
اما این که منشأ اربعین چیست‌، باید گفت‌، در منابع به این روز به دو اعتبارنگریسته شده است‌.
نخست روزی که اسرای کربلا از شام به مدینه مراجعت کردند.
دوم روزی که جابر بن عبدالله انصاری‌، صحابی پیامبر خدا (ص‌) از مدینه به ‌کربلا وارد شد تا قبر حضرت اباعبدالله الحسین (ع‌) را زیارت کند. شیخ مفید (م 413) در«مسار الشیعه» که در ایام موالید و وفیات ائمه اطهار علیهم السلام است‌، اشاره به روز اربعین‌کرده و نوشته است‌: این روزی است که حرم امام حسین (ع‌)، از شام به سوی مدینه مراجعت کردند. نیز روزی است که جابر بن عبدالله برای زیارت امام ‌حسین (ع‌) وارد کربلا شد.
کهن‌ترین کتاب دعایی مفصل موجود، کتاب «مصباح المتهجّد» شیخ طوسی ازشاگردان شیخ مفید است که ایشان هم همین مطلب را آورده است‌. شیخ ‌طوسی پس از یاد از این که روز نخست ماه صفر روز شهادت زید بن علی بن‌الحسین (ع‌) و روز سوم ماه صفر، روز آتش زدن کعبه توسط سپاه شام در سال‌64 هجری است‌، می‌نویسد: بیستم ماه صفر (چهل روز پس از حادثه کربلا) روزی است که حرم سید ما اباعبدالله الحسین از شام به مدینه مراجعت کرد ونیز روزی است که جابر بن عبدالله انصاری‌، صحابی رسول خدا (ص‌) ازمدینه وارد کربلا شد تا قبر حضرت را زیارت کند. او نخستین کس از مردمان بود که امام حسین (ع‌) را زیارت کرد. در چنین روزی زیارت آن حضرت‌ مستحب است و آن زیارت اربعین است‌. (مصباح المتهجد، ص 787) در همانجا آمده است که وقت خواندن زیارت اربعین‌، هنگامی است که روز بالا آمده‌ است‌.
در کتاب «نزهة الزاهد» هم که در قرن ششم هجری تألیف شده‌، آمده‌: در بیستم‌این ماه بود که حرم محترم حسین از شام به مدینه آمدند. (نزهة‌الزاهد، ص 241) همین طور در ترجمه فارسی فتوح ابن اعثم (الفتوح ابن اعثم‌، تصحیح مجد طباطبائی‌، ص‌916) و کتاب مصباح کفعمی که از متون دعایی بسیار مهم قرن نهم هجری است‌ این مطلب آمده است‌. برخی استظهار کرده‌اند که عبارت شیخ مفید و شیخ‌طوسی‌، بر آن است که روز اربعین‌، روزی است که اسرا از شام به مقصد مدینه ‌خارج شدند نه آن که در آن روز به مدینه رسیدند. (لؤلؤ و مرجان‌، ص 154) به هرروی‌، زیارت اربعین از زیارت‌های مورد وثوق امام حسین (ع‌) است که ازلحاظ معنا و مفهوم قابل توجه است‌.

3 . بازگشت اسیران به مدینه یا کربلا
اشاره کردیم که شیخ طوسی‌، بیستم صفر یا اربعین را، زمان بازگشت اسرای‌ کربلا از شام به مدینه دانسته است‌. باید افزود که نقلی دیگر، اربعین رابازگشت اسرا از شام را به «کربلا» تعیین کرده است‌. تا اینجا، از لحاظ منابع کهن‌، باید گفت اعتبار سخن نخست بیش از سخن دوم است‌. با این حال‌،علامه مجلسی پس از نقل هر دو این‌ها، اظهار می‌دارد: احتمال صحت هردوی اینها (به لحاظ زمانی‌) بعید می‌نماید. (بحار ج 101، ص 334 ـ 335) ایشان این ‌تردید را در کتاب دعایی خود «زاد المعاد» هم عنوان کرده است‌. با این حال‌، درمتون بالنسبه قدیمی‌، مانند «لهوف» و «مثیرالاحزان» آمده است که اربعین‌، مربوط ‌به زمان بازگشت اسرا، از شام به کربلاست‌. اسیران‌، از راهنمایان خواستند تا آنها را از کربلا عبور دهند.
باید توجه داشت که این دو کتاب‌، در عین حال که مطالب مفیدی دارند، ازجهاتی‌، اخبار ضعیف و داستانی هم دارند که برای شناخت آنها باید با متون‌کهن‌تر مقایسه شده و اخبار آنها ارزیابی شود. این نکته را هم باید افزود که ‌منابعی که پس از لهوف‌، به نقل از آن کتاب این خبر را نقل کرده‌اند، نباید به‌عنوان یک منبع مستند و مستقل‌، یاد شوند. کتابهایی مانند «حبیب السیر» که به ‌نقل از آن منابع خبر بازگشت اسرا را به کربلا آورده‌اند، (نفس المهموم ترجمه شعرانی‌، ص 269) نمی‌توانند مورد استناد قرار گیرند.
در اینجا مناسب است دو نقل را در باره تاریخ ورود اسرا به دمشق یاد کنیم‌. نخست نقل ابوریحان بیرونی است که نوشته است‌:
در نخستین روز ماه صفر، أدخل رأس الحسین علیه السلام مدینة دمشق‌، فوضعه یزید لعنه الله بین یدیه‌ و نقر ثنایاه بقضیب کان فی یده و هو یقول‌:
لست من خندف ان لم أنتقم‌
من بنی أحمد، ما کان فَعَل‌
لیْت‌َ أشیاخی ببدرٍ شهدوا
جَزَع الخزرج من وقع الاسل‌
فأهلّوا و استهلّوا فرحا
ثم قالوا: یا یزید لاتشل‌
قد قتلنا القرن من أشیاخهم‌
و عدلناه ببدر، فاعتدل (الاثار الباقیه‌، ص 422)
وی روز اول ماه صفر را روزی می داند که سر امام حسین (ع) علیه السلام را وارد دمشق کرده و یزید هم در حالی که اشعار ابن زبعری را می خواند و بیتی هم بر آن افزوده بود، با چوبی که در دست داشت بر لبان امام حسین (ع) می زد.
دوم سخن عماد الدین طبری (م حوالی 700) در «کامل بهائی» است که رسیدن اسرا به دمشق را در16 ربیع الاول دانسته ـ یعنی 66 روز پس از عاشورا ـ م یداند که طبیعی‌تر می‌نماید.

4. میرزا حسین نوری و اربعین‌
علامه میرزا حسین نوری از علمای برجسته شیعه‌، و صاحب کتاب «مستدرک الوسائل» در کتاب «لؤلؤ و مرجان در آداب اهل منبر» به نقد و ارزیابی برخی ازروضه‌ها و نقلهایی پرداخته که به مرور در جامعه شیعه رواج یافته و به نظر وی‌از اساس‌، نادرست بوده است‌. ظاهرا وی در دوره اخیر نخستین کسی است که به نقد این روایت پرداخته و دلایل متعددی در نادرستی آن اقامه کرده است.
ایشان این عبارت سید بن طاوس در لهوف را نقل کرده‌است که اسرا در بازگشت از شام‌، از راهنمای خود خواستند تا آنها را به کربلا ببرد؛ و سپس به نقد آن پرداخته است‌. (لؤلؤ و مرجان‌، ص 152)
داستان از این قرار است که سید بن طاوس در «لهوف» خبر بازگشت اسراء را به‌کربلا در اربعین نقل کرده است‌. در آنجا منبع این خبر نقل نشده و گفته می‌شود که وی در این کتاب مشهورات میان شیعه را که در مجالس سوگواری بوده‌، درآن مطرح کرده است‌.
اما همین سید بن طاوس در «اقبال الاعمال» با اشاره به این که شیخ طوسی در مصباح‌می‌گوید اسرار روز اربعین از شام به سوی مدینه حرکت کردند و خبر نقل شده ‌در غیر آن که بازگشت آنان را در اربعین به کربلا دانسته‌اند، در هر دو موردتردید می‌کند. تردید او از این ناحیه است که ابن زیاد مدتی اسراء را در کوفه ‌نگه داشت. با توجه به این مطلب و زمانی که در این نگه داشته صرف شده و زمانی که در مسیر رفت به شام و اقامت یک ماهه در آنجا و بازگشت مورد نیاز است‌، بعید است که آنان در اربعین به ‌مدینه یا کربلا رسیده باشند. ابن طاوس می‌گوید: این که اجازه بازگشت به کربلا به آنها داده باشد، ممکن است‌، اما نمی‌توانسته در اربعین باشد. در خبر مربوط به‌ بازگشت آنان به کربلا گفته شده است که همزمان با ورود جابر به کربلا بوده و با او برخورد کرده اند . ابن طاوس در این که جابر هم روز اربعین به کربلا رسیده باشد، تردید می‌کند. (اقبال الاعمال‌، ج 3، ص 101).
این ممکن است که ابن طاوس لهوف را در جوانی و اقبال را در دوران بلوغ فکری تألیف کرده باشد. در عین حال ممکن است دلیل آن این باشد که آن کتاب را برای محافل روضه خوانی و این اثر را به عنوان یک اثر علمی نوشته باشد. دلیلی ندارد که ما تردید های او را در آمدن جابر به کربلا در روز اربعین بپذیریم. به نظر می رسد منطقی ترین چیزی که برای اعتبار اربعین در دست است همین زیارت جابر در نخستین اربعین به عنوان اولین زایر است.
اما در باره اعتبار اربعین به بازگشت اسرا به کربلا توجه به این نکته هم اهمیت دارد که شیخ مفید در کتاب مهم خود در باب زندگی امامان و در بخش خاص به امام حسین (ع) از کتاب «ارشاد» در خبر بازگشت اسرا، اصلا اشاره‌ای به این که‌ اسرا به عراق بازگشتند ندارد. همین طور ابومخنف راوی مهم شیعه هم‌اشاره‌ای در مقتل الحسین خود به این مطلب ندارد. در منابع کهن تاریخ کربلاهم مانند انساب الاشراف‌، اخبارالطوال‌، و طبقات الکبری اثری از این خبردیده نمی‌شود.
روشن است که حذف عمدی آن معنا ندارد؛ زیرا برای چنین‌حذف و تحریفی‌، دلیلی وجود ندارد.
خبر زیارت جابر، درکتاب بشارة المصطفی آمده‌، اما به ملاقات وی با اسرا اشاره نشده است‌.
مرحوم حاج شیخ عباس قمی هم‌، به تبع استاد خود نوری‌، داستان آمدن‌اسرای کربلا را در اربعین از شام به کربلا نادرست دانسته است‌. (منتهی الامال‌، ج 1،صص 817 ـ 818) در دهه‌های اخیر مرحوم محمد ابراهیم آیتی هم در کتاب‌بررسی تاریخ عاشورا بازگشت اسرا را به کربلا انکار کرده است‌. (بررسی تاریخ‌عاشورا، صص 148 ـ 149) همین طور آقای مطهری که متأثر از مرحوم آیتی است. اما این جماعت یک مخالف جدی دارند که شهید قاضی طباطبائی است.

5. شهید قاضی طباطبائی و اربعین‌
شهید محراب مرحوم حاج سید محمدعلی قاضی طباطبائی رحمة الله علیه‌، کتاب‌ مفصلی با نام «تحقیق در باره اولین اربعین حضرت سید الشهداء» در باره اربعین ‌نوشت‌ که اخیرا هم به شکل تازه و زیبایی چاپ شده است.
هدف ایشان از نگارش این اثر آن بود تا ثابت کند، آمدن اسرای از شام‌ به کربلا در نخستین اربعین‌، بعید نیست‌. این کتاب که ضمن نهصد صفحه‌ چاپ شده‌، مشتمل بر تحقیقات حاشیه‌ای فراوانی در باره کربلاست که بسیارمفید و جالب است‌. اما به نظر می‌رسد در اثبات نکته مورد نظر با همه زحمتی که مؤلف محترم کشیده ، چندان موفّق‌ نبوده است‌.
ایشان در باره این اشکال که امکان ندارد اسرا ظرف چهل روز از کربلا به کوفه‌،از آنجا به شام و سپس از شام به کربلا بازگشته باشند، هفده نمونه از مسافرتها ومسیرها و زمانهایی که برای این راه در تاریخ آمده را به تفصیل نقل کرده‌اند. دراین نمونه‌ها آمده است که مسیر کوفه تا شام و به عکس از یک هفته تا ده دوازده ‌روز طی می‌شده و بنابر این‌، ممکن است که در یک چهل روز، چنین مسیررفت و برگشتی طی شده باشد. اگر این سخن بیرونی هم درست باشد که سر امام حسین (ع‌) روز اول صفر وارد دمشق شده‌، می‌توان اظهار کرد که بیست ‌روز بعد، اسرا می‌توانستند در کربلا باشند.
باید به اجمال گفت‌: بر فرض که طی این مسیر برای یک کاروان‌، در چنین زمان ‌کوتاهی‌، با آن همه زن و بچه ممکن باشد، باید توجه داشت که آیا اصل این ‌خبر در کتابهای معتبر تاریخ آمده است یانه‌. تا آنجا که می‌دانیم‌، نقل این خبر در منابع ‌تاریخی‌، از قرن هفتم به آن سوی تجاوز نمی‌کند. به علاوه‌، علمای بزرگ شیعه‌، مانند شیخ مفید و شیخ طوسی‌، نه تنها به آن اشاره نکرده‌اند، بلکه به عکس‌ِ آن تصریح کرده و نوشته‌اند: روز اربعین روزی است که حرم امام حسین (ع‌) وارد مدینه شده یا از شام به سوی مدینه خارج شده است‌.
آنچه می‌ماند این است که نخستین زیارت امام حسین (ع‌) در نخستین اربعین، توسط جابر بن عبدالله انصاری صورت گرفته است و از آن پس ائمه اطهار علیهم السلام که از هر فرصتی برای رواج زیارت امام حسین (ع‌) بهره می‌گرفتند، آن‌روز را که نخستین زیارت در آن انجام شده‌، به عنوان روزی که زیارت امام‌حسین (ع‌) در آن مستحب است‌، اعلام فرمودند.
متن زیارت اربعین هم ازسوی حضرت صادق علیه السلام انشاء شده و با داشتن آن مضامین عالی‌، شیعیان را از زیارت‌آن حضرت در این روز برخوردار می‌کند.
اهمیت خواندن زیارت اربعین تاجایی است که از علائم شیعه دانسته شده است‌، درست آن گونه که بلند خواندن بسم الله در نماز و خواندن پنجاه و یک رکعت نماز در شبانه روز درروایات بیشماری‌، از علائم شیعه بودن عنوان شده است‌.
زیارت اربعین در «مصباح المتهجد» شیخ طوسی و نیز «تهذیب الاحکام» وی به نقل ازصفوان بن مهران جمال آمده است‌. وی گفت که مولایم صادق (ع‌) فرمود: زیارت اربعین که باید وقت برآمدن روز خوانده شود چنین است..... (مصباح المتهجد، ص 788، تهذیب الاحکام‌، ج 6،ص 113، اقبال الاعمال‌، ج 3، ص 101، مزار مشهدی‌، ص 514 (تحقیق قیومی‌)، مزار شهید اول (تحقیق‌مدرسة الامام المهدی‌، قم 1410)، ص 185 ـ 186).
این زیارت‌، به جهاتی مشابه برخی از زیارات دیگر است‌، اما از آن روی که‌مشتمل بر برخی از تعابیر جالب در زمینه هدف امام حسین از این قیام است‌، دارای اهمیت ویژه می‌باشد. در بخشی از این زیارت در باره هدف امام حسین‌(ع‌) از این نهضت آمده است‌: «... و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة ‌و حیرة الضلالة‌... و قد توازر علیه من غرّته الدنیا و باع حظّه بالارذل الادنی‌».
خدایا، امام حسین (ع‌) همه چیزش را برای نجات بندگانت از نابخردی وسرگشتگی و ضلالت در راه تو داده در حالی که مشتی فریب خورده که انسانیت‌ خود را به دنیای پست فروخته‌اند بر ضد وی شوریده آن حضرت را به‌شهادت رساندند.

دو نکته کوتاه:
نخست آن که برخی از روایاتی که در باب زیارت امام حسین (ع‌) در کتاب کامل الزیارات‌ ابن قولویه آمده‌، گریه چهل روزه آسمان و زمین و خورشید و ملائکه را بر امام‌حسین (ع‌) یادآور شده است‌. (اربعین شهید قاضی‌، ص 386)
دوم این که ابن طاوس یک اشکال تاریخی هم نسبت به اربعین بودن روز بیستم صفرمطرح کرده و آن این که اگر امام حسین (ع‌) روز دهم محرم به شهادت رسیده‌باشد، اربعین آن حضرت نوزدهم صفر می‌شود نه بیستم‌. در پاسخ گفته شده ‌است، به احتمال ماه محرمی که در دهم آن امام حسین (ع‌) به شهادت رسیده‌، بیست و نه روز بوده است‌. اگر ماه کامل بوده‌، باید گفت که روز شهادت را به ‌شمارش نیاورده‌اند. (بحار الانورا، ج 98، ص 335).
 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
عدد چهل در منابع دینی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 18 ارديبهشت 1394

عدد چهل در منابع دینی

در آستانه اربعین هستیم. کلمه اربعین به معنی چهل است و من امروز می خواهم درباره اربعین و چهل صحبت کنم. پارسال و پیارسال هم به مناسبت اربعین صحبت هایی کردم ولی امسال به یک حدیث هایی رسیدم که بحث خیلی تکمیل شده است. حدوداً تا الان که می آمدم به حدیث هایی برخوردم و دیدم که در بیشتر اینها کلمه چهل است، البته گفتن بعضی هایش خیلی ضرورت ندارد، چون پیام ندارد. اما بعضی از چیزهایی که پیام دارد و شنیدنش برای ما هم مفید است، می خواهم بگویم.

در مسائل عبادی، نظامی، اقتصادی، سیاسی، بهداشتی، تربیتی، در همه این مسائل عدد چهل هست. در مسائل متفرقه هم است. آیات، حدیث ها و روایاتی که درباره مسئله چهل نظر دارد را بررسی می کنیم.

عبادت زن و شوهری که همدیگر را آزار می دهند تا چهل روز پذیرفته نیست

اما در مسائل عبادی بگویم. زنی هم که شوهرش را اذیت کند و یا شوهری که زنش را اذیت کند، اگر هر یک از زن و شوهر همدیگر را اذیت کنند، عبادت هیچ کدام از زن و مرد قبول نمی شود. یعنی آزار به زن و آزار به شوهر نتیجه اش همان نتیجه شراب خوردن است.

زنی هم که شوهرش را اذیت کند و یا شوهری که زنش را اذیت کند، اگر هر یک از زن و شوهر همدیگر را اذیت کنند، عبادت هیچ کدام از زن و مرد قبول نمی شود. یعنی آزار به زن و آزار به شوهر نتیجه اش همان نتیجه شراب خوردن است. پس آدم هایی داریم که حزب اللهی هستند و عرق نمی خورد اما زنش را در خانه می سوزاند. نتیجه این با آدم شرابخوار یکی است. مواظب باشید. ببینید آدم گاهی آتش می گیرد. بالاخره گرانی هست و چیزی هم نیست. مشکلات زیاد است. آدم عصبانی می شود. اگر عصبانی شدید عذرخواهی کنید. نگویید مرد نباید از خانمش عذر خواهی کند. مرد باید از خانمش عذرخواهی کند. مرد باید از بچه اش هم عذر خواهی کند.

امام صادق علیه السلام فرمود: «مَنْ قَدَّمَ أَرْبَعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ دَعَا اسْتُجِیبَ لَهُ»(الکافی، ج2، ص509) «مَنْ قَدَّمَ أَرْبَعِینَ» باز در اینجا کلمه اربعین است. تا چهل روز نمازش قبول نیست.

عبادت شرابخوار تا چهل روز پذیرفته نیست

پیغمبر به امیرالمومنین فرمود: «یَا عَلِیُّ شَارِبُ الْخَمْرِ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَلَاتَهُ أَرْبَعِینَ یَوْماً»من لا یحضره الفقیه، ج4، ص352) کسی که اهل مشروبات الکلی باشد، اگر نمازخوان باشد، خدا نمازش را تا چهل روز قبول نمی کند. اگر هم نماز نمی خواند که برایش بدتر است. به یک عالمی گفتند: فلانی ساعت دو نصف شب دزدی کرده است. گفت: دو بعد از نصف شب دزدی کرده است؟ گفتند: بله. گفت: پس نماز شبش را چه کسی می خواند؟ گفتند: بابا دزد که نماز شب نمی خواند. حالا ما آدم هایی داریم که هم شراب می خورند و هم نماز می خوانند. یک کسی به کسی سفارش می کرد، می گفت: عرق می خوری بخور. قمار بازی می کنی، بکن. دزدی می کنی بکن. فحش می دهی بده. چاقو می کشی بکش، اما مسلمان باش. گفت که دیگر کجای این مسلمانی است؟ بالاخره ما آدم هایی داریم که مسلمان هستند و اهل عرق هم هستند. اگر کسی چنین باشد عبادتش تا چهل روز قبول نمی شود. این برای عرق خوردن بود. آدمی که شراب بخورد تا چهل روز نمازش قبول نیست.

دعا کردن به چهل مومن

اگر کسی می خواهد دعا کند اول به چهل مومن دعا کند. خداوند چون این خصلت را از او می بیند که این سوز دارد، می گوید: ملائکه این که دلش می سوزد و به چهل مومن دعا می کند، دعای خودش هم مستجاب شود. منتهی به شرط این که از روی سوز به چهل مومن دعا کنیم. نه این که برای چهل و یکمی، آن چهل نفر را دعا کنیم. آخر گاهی وقت ها آدم در یک گروهی می خواهد یک نفر را ببوسد ولی می ترسد که برایش حرف در بیاورند. این دو نفر را می بوسد، ولی نیتش آن آخری است. اینطور نباشد. واقعاً از روی علاقه باشد. گاهی آدم در صف نانوایی می رود و علاقه به نظم دارد. گاهی نه با تمام وجودش می خواهد در برود، ولی می ترسد خارج از نوبت به او فحش بدهند. برای همین از ترس در صف می رود. فرق بین کسی که به نظم علاقه دارد با کسی که از روی ترس در صف می رود چیست؟ هر دو در صف می روند اما این کجا و آن کجا. اگر کسی به چهل نفر از روی عشق و محبت دعا کند، به خاطر این خصلت و روحیه اش خدا دعای او را مستجاب می کند.

همه کارهایش برای خدا باشد، یعنی وقتی سر کار می رود، بگویند: آقا کجا کار می کنی؟ بنده کارمند راه آهن هستم. مثل شما الان کارمند راه آهن هستم. خوب چرا سر کار می آیی؟ یک وقت می گویی: بابا ما خرجی نداریم. یک وقت می گویی: بابا زن و بچه مسئولیت دارد و من واجب است خرجی زن و بچه ام را بدهم. به خاطر انجام این واجب کار می کنم.

سراغ نماز می آیم و نماز می خوانم. خوب نماز که می خوانم با مسواک زدن ثواب یک رکعت آن هفتاد رکعت می شود. با گلاب بروم نماز بخوانم، می خواهم با خدا که حرف می زنم بوی عطر از من بیاید. یک وقت می گوید: من از گلاب خوشم می آید. یک وقت می گوید: خدا راضی است و من خوشم می آید، فرق می کند. یک محصل برای نمره درس می خواند، یک محصل برای درس، درس می خواند. یک دانشجو دانشگاه می رود برای نمره گرفتن و به مدرک رسیدن و به زندگی رسیدن و لذا ببیند که در آلمان و فرانسه زندگیش بهتر است، فوراً در می رود. چون از اول که به دانشگاه رفته است می خواسته در حال رفاه باشد. هر جا ببیند رفاهش بیشتر است به آنجا میرود، یک کسی به رفاه کار ندارد، به این کار دارد که میخواهد یک مشکلی از مملکت باز کند، بنابراین به او هر چه هم چراغ سبز نشان دهند، خویش و قوم هایش هم هر چه نامه به او بنویسند، نمی رود. این بسیار فرق می کند.

چهل روز خالصانه برای خدا

«مَنْ قَدَّمَ أَرْبَعِینَ» خدا به حضرت موسی فرمود: 30 روز دعا کن ولی دید 30 روز کم بود. قرآن می گوید: «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ»(اعراف، آیه 141) مناجات حضرت موسی چهل شب بود. پیغمبر فرمود: «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً فَجَّرَ اللّهُ یَنَابِیعَ الْحِکمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ»(عدة الداعی، ص232) اگر کسی چهل روز سعی کند برای خیر خدا کار کند هر کاری می کند برای خدا باشد، هر کس چهل شبانه روز فقط برای خدا کار کند خداوند یک حالت و بینشی به او می دهد که می فهمد حق با کیست. باطل کیست؟ دنیا چیست؟ عیب ها چیست؟ دواها چیست؟ آن وقت یک آدم حکیم و پخته ای می شود و حکمت او بر زبانش جاری می شود، یعنی اگر عوام هم باشد اگر درس نخوانده هم باشد. اگر چهل روز سعی کند همه کارهایش برای خدا باشد بعد از چهل روز حرف هایی که می زند حرف های پخته ای می زند. حکیم غیر دانشمند است. گاهی باسواد است و حرف هایش خام است، گاهی بیسواد است و حرف هایش پخته است. بیسواد است ولی حرف هایش پخته است.

اگر کسی برای خدا تا چهل روز کارهایش را انجام دهد این را خدا فرموده است ما او را حکیم می کنیم. یعنی اگر هیچ هم سواد ندارد حرف هایی که می زند بسیار پخته است، یک بینشی دارد.

یکی از دوستان می گفت: در ماشین نشسته بودم یک شعر خواندم، گفتم:

الهی جسم و جانم خسته گشته

در رحمت به رویم بسته گشته

یک عوامی نشسته بود و هیچی هم سواد نداشت. گفت: آقا جسم و جانت خسته گشته است خب برو دو ساعت بخواب. درِ رحمت خدا هم به روی هیچ کس بسته نگشته است. ایشان می گفت: ما مدیر کل بودیم و او هم یک آدم بیسواد است. می گفت: آنقدر من خجالت کشیدم. بله گاهی وقت ها عوام هستند اما یک حرفی که می زند که یک حرف پخته ای است. در یک باغی و در یک شهری رفتیم. به صاحب باغ گفتم: این همه درخت هیچ کدام میوه نمی دهد؟ گفت: این همه آدم هستیم و اینجا می خوابیم، یکی از ما نماز شب نمی خواند، خوب این به آن در.

چهل نفر در تشییع جنازه مومن

شیخ صدوق از امام صادق روایت کرده است که : «اذا مات‏ المؤمن‏، و حضر جنازته أربعون رجلا من المؤمنین، فقالوا: اللّهمّ لا نعلم منه الا خیرا و أنت أعلم به منا، قال اللّه تبارک و تعالی قد أجزت شهادتکم و غفرت له ما علمت ممّا لا تعلمون.»(عوالی الئالی، ج1، ص168)

اگر یک مومنی از دنیا رفت و چهل نفر گفتند: خدایا ما بدی از او ندیدیم، خدا می گوید: من که میدانم این چه کاره بود که مُرد، اما حالا که شما چهل مسلمان می گویید: ایشان آدم خوبی است، من به احترام گواهی شما از آنچه می دانم می گذرم. شهادت چهل مومن بر جنازه، این بسیار عجیب است و اگر کسی هم در تشییع جنازه اطراف جنازه را بگیرد، تشییع کند و جنازه را روی دوشش بگیرد خدا چهل گناه کبیره او را می بخشد. در کارهای عبادی اینها چهل بود. تشییع جنازه عبادت است. نماز عبادت است. مناجات موسی عبادت است. اخلاص برای خدا عبادت است.

یک وقت داشتم با ماشین در جاده، می رفتم سگی به ماشین حمله کرد، یک مقدار که رفتیم، دیگر سگ از منطقه خود دور شد، چون هر سگی یک منطقه ای دارد. فقط تا یک منطقه ای می آید که در دست اوست. بعد یکی از دوستان گفت: ببینید این سگ منطقه ای که برای خودش بود حفظ کرد، تو آن منطقه ای که داری حفظ می کنی به مسئولیتت عمل می کنی؟ نکند که ما از حیوان پست تر باشیم. چون مار سالی ده نفر را می گزد زبان ما روزی 10نفر را می گزد. الآن اگر به دادگاه تلفن کنید هیچ کدام از گرگ های عالم در آنجا پرونده ندارند ولی ببینید که ما آدم ها چه قدر در آنجا پرونده داریم. بنابراین اگر کسی خالص کار کند خداوند او را حکیم قرار می دهد.

عدد چهل در مسائل نظامی

 و اما در مسائل نظامی یک حدیث برایتان بخوانم. این برای بسیجی ها، ارتشی ها، کسانی که رزمنده هستند و برای هر نیرویی خوب است. پیامبر اکرم فرمودند: «إِنَّ صَبْرَ الْمُسْلِمِ‏ فِی‏ بَعْضِ‏ مَوَاطِنِ‏ الْجِهَادِ یَوْماً وَاحِداً خَیْرٌ لَهُ مِنْ عِبَادَةِ أَرْبَعِینَ سَنَةً.»(عوال اللئالی، ج1، ص282)

اگر یک نفر یک روز در جبهه باشد، ارزشش از چهل سال عبادت بیشتر است. یعنی یک مسلمان در بعضی مناطق جهاد مقاومت کند. مسلمان در جبهه جا دارد، اگر یک شبانه روز در بعضی از جاهای جنگ، در بعضی از قسمت های جبهه باشی، ارزشش از چهل سال عبادت بیشتر است. این هم برای ارزش جبهه بود. امام سجاد فرمود: یک کسی که به جبهه می رود، خدا چهل هزار فرشته را مأمور می کند، که از این رزمنده که می رود جبهه بدرقه کنید. حدیث هم داریم که امام فرمود: وقتی امام زمان(عج) ظهور می کند، یاران امام زمان چنان قدرت رزمی شان زیاد می شود که یک نفر مسلمان از یاران امام زمان، به اندازه چهل نفر زور دارد. پس در مسائل رزمی هم چهل بود. واقعاً همینطور است. شما حساب کن سخنرانی کسی مثل امام که این پیام برائت را داد، چقدر اثر دارد؟ یک روز سخنرانی امام به کل عمر همه ما می ارزد. علی اصغر شش ماهش بود، اما این شش ماهه به ششصد سال عمر ما می ارزد، چون سند بنی امیه را خون علی اصغر امضا کرد. چون اگر علی اصغر در کربلا نبود فایده اش اینقدر نبود. می گفتند: بابا سر حکومت دعوا کردند، حالا یکی هم آن یکی را کشت. می گفت: حالا فرض می کنیم، اینطور که تو می گویی بود، علی اصغر چه گناهی داشت. این علی اصغر آخرین چیزی است که این بنی امیه را در بن بست قرار می دهد، که می گوید: این دیگر چه گناهی کرده بود. گاهی یک کسی کوچک است ولی نقش بزرگی دارد.

عدد چهل در مسائل اقتصادی

در مسائل اقتصادی امام صادق علیه السلام فرمود: «الْحُکرَةُ فِی الْخِصْبِ أَرْبَعُونَ یَوْماً وَ فِی الشِّدَّةِ وَ الْبَلَاءِ ثَلَاثَةُ أَیَّامٍ فَمَا زَادَ عَلَی الْأَرْبَعِینَ یَوْماً فِی الْخِصْبِ فَصَاحِبُهُ مَلْعُونٌ وَ مَا زَادَ عَلَی ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْعُسْرَةِ فَصَاحِبُهُ مَلْعُونٌ»(الکافی، ج4، ص165) اگر وضع مردم خوب باشد یک کسی چهل روز چیزی را انبار کند، محتکر است. آخر می گویند: اگر چند روز آدم انبار کند محتکر است. اگر سه روز نبود احتکار کرد، روز چهارم محتکر است. یک وقت یک چیزی نیست، اگر سه روز آن چیز نباشد و آن را انبار کند محتکر است و اگر یک چیزی چهل روز هست. خوب حالا اگر محتکر باشد چه؟ حدیث داریم پیغمبر فرمود: اگر کسی دزد باشد خدا بیشتر دوستش دارد تا محتکر باشد. چون دزد از پولداران می دزد، محتکر از گدا می دزد. فرض کنید محتکر از فقرا صابون می خواهد، تاید می خواهد او روغن نباتی می خواهد، اینهایی که می خواهند همه مثل خود شما از یک طبقه هستند. محتکر از طبقه محروم بر می دارد. دزد از پولدار می دزد. قالی ابریشمی، طلا، سکه و... می دزد. پیغمبر فرمود: «وَ لَأَنْ یَلْقَی اللَّهَ الْعَبْدُ سَارِقاً أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ یَلْقَاهُ قَدِ احْتَکرَ طَعَاماً أَرْبَعِینَ یَوْماً»(من لا یحضره الفقیه، ج3، ص158) اگر خدا با یک نفر سارق برخورد کند، او را بیشتر دوست می دارد تا کسی که احتکار کند. حالا اگر کسی احتکار کرد، گران شد بعد فروخت پولش را در راه خدا داد. امام می فرماید: اگر کسی جنسی را انبار کند که گران شود، بعد گران شد و فروخت و پولش را در راه جبهه داد، مثلاً باز هم گناه احتکارش را با این پول خرج کردن حل نمی کند. احتکار در زمان عادی در شرایط معمولی چهل روز است، ولی احتکار در شرایط داغ و حاد سه روز است. دزد از محتکر بهتر است. این هم یک حدیث است. حدیث دیگر این که اگر محتکر گران بفروشد و پولش را در راه خدا دهد، آن ثواب چاله آن گناه را پر نمی کند. حدیث ها از کتاب وسایل جلد 12 و سفینة البحار، جلد 1 بود. این یک حدیث برای مسائل اقتصادی بود.

عدد چهل در مسائل سیاسی

اما چهل در مسائل سیاسی را بگویم. پیغمبر فرمود: «یَوْمٌ وَاحِدٌ مِنْ سُلْطَانٍ عَادِلٍ خَیْرٌ مِنْ مَطَرٍ أَرْبَعِینَ یَوْماً»(مستدرک الوسائل، ج18، ص9) یک روز یک آدمی که رهبر و عادل باشد، نفع یک روز رهبر عادل از چهل روز بارندگی بیشتر است.

یک سخنرانی بود که وقتی من گوش دادم کلی پای رادیو گریه کردم. گفتم: خدایا این یک سخنرانی یک ساعته، به عمری سخنرانی ما می ارزد. چون حدیث داریم «إِنَّ أَفْضَلَ الْجِهَادِ کلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ»(الکلینی، ج5، ص59) یعنی بهترین جهاد این است که آدم پهلوی آدم های فاسد قرص حرف بزند. «کلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ»«یَوْمٌ وَاحِدٌ مِنْ سُلْطَانٍ عَادِلٍ خَیْرٌ مِنْ مَطَرٍ أَرْبَعِینَ یَوْماً» از مطر بهتر است. مطر به معنی باران است.

«أَرْبَعِینَ یَوْماً» این هم برای یک رهبر عادل و ما باید افتخار کنیم که چنین رهبر عادلی داریم. البته من ضامن نیستم در مسئولین مملکت و هر که وزیر است، وکیل است، معاون است، مدیر کل است، همه را نمی دانم اما این را می دانم و اجازه دهید که بگویم، من از یکی از شخصیت های درجه یک که حالا نمی توانم اسمش را ببرم، ایشان گفت: بنده جز از گوشت یخی و جز کوپن استفاده نمی کنم. اصلاً گوشت گرم نمی خرم و ما باورمان نمی آید. ما پشت سر آقای خامنه ای نماز می خوانیم من از ایشان شنیدم که گفت: بنده فقط خوراکم با کوپن است و این هم گوشت یخی است. حالا اگر یک جایی به میهمانی رفتیم یک چیزی به ما دادند آن حسابش جداست.

قرآن هم می گوید: حضرت ابراهیم دو میهمان برایش آمد، ابراهیم یک شتر کشت و گوشتش را کباب کرد و از مهمان هایش پذیرایی کرد. یک وقت حساب یک میهمانی جداست. ما یک وقت یک جایی بودیم بعد از سخنرانی همه در صف رفتند، گفتند: آقای قرائتی اگر می خواهی عادل باشی تو هم باید در صف بیایی. گفتم: درست است، عدالت یعنی من هم در صف بروم. اما یک چیز دیگر هم باید بگویم و شما نمی دانید که میهمان باید پذیرایی شود، بی انصاف ها من میهمان شما هستم. دیگر چیزی نگفتند، احترام در صف رفتن همه یک اصل است. اما بالاخره احترام میهمان هم یک اصل است. من چون امروز میهمانتان هستم گفتند: خیلی خوب پس برو. در عین حال یک دقیقه ای در صف رفتیم و بعد هم بیرون رفتیم.

اجمالاً باید قاطی نکنیم گاهی وقت ها واقعاً یک فرصت هایی حیف است، مثلاً یک پزشک جراح که می تواند روزی ده نفر را در بیمارستان از مرگ نجات دهد، ایشان در صف تخم مرغ برود، این بسیار ظلم است. نه آقا تو عادل هستی تو باید در صف بروی، فلانی هم در صف برود. آقاجان فلانی از صبح تا شام از خطری دفاع نمی کند اما یک پزشک جراح، یک خلبان، یک مغز متفکر، یک استاد دانشگاه، یک آدم هایی هستند کارشان کیفی است. بعضی ها کارشان کیفی است. بین کیفی و کمّی فرق است. ما نمی گوییم: هر کس کیف دستش است از صف بیرون برود اما هر کس کارش کیفی است از صف بیرون برود. گناه است که پزشک جراح در صف برود، گناه است که خلبان در صف برود. آخر درست است یک شب او برود ولی «لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ».(سوره قدر،آیه3) قرآن هم می گوید: همه شب ها تاریک است. اما خوب شب قدر با باقی شب ها فرق می کند. البته باز نمی خواهم بگویم در مسئولین ما، ضامن دولت و رئیس مجلس و رئیس جمهور و امام و... اینها را زندگیشان را می دانیم. اما حالا فلان منطقه یک مسئول یک کاری کرد، من ضامن همه نیستم.

عدد چهل در مسائل بهداشتی

در مسئله بهداشت داریم که اگر کسی چهل روز گوشت نخورد بداخلاق می شود و حتی داریم که اگر چهل روز گوشت گیرتان نیامد، قرض هم کردید اشکال ندارد. ولی در چهل روز باید گوشت خورده شود، حالا از نظر بهداشتی چگونه است؟ وضع بدن ما که چهل روز به چهل روز باید گوشت به آن برسد، آن یک حساب دیگر دارد. داریم که اگر هم کسی دائماً چهل روز پشت سر هم گوشت بخورد، قساوت قلب پیدا می کند ولی اگر کسی چهل روز گوشت نخورد بداخلاق می شود. درباره نظافت بدن و موی بدن داریم از چهل روز بیشتر طول نکشد یعنی هر چهل روز یکبار حتما نظافت کنید. اگر کسی ایمان به خدا دارد و به قیامت ایمان دارد از چهل روز بیشتر طول نکشد. درباره یک سری غذاها هم سفارش شده است که چهل روز به چهل روز این غذا و این اثر باید به بدن برسد. حالا اگر ما الان این را بگوییم ممکن است یک کسی واقعاً نداشته باشد، البته ما در ایران با همه مشکلاتی که داریم وضعمان از خیلی جاها بهتر است. ما الان میلیون ها آدم داریم که حالا اسمشان را نمی برم. میلیون ها آدم داریم که واقعاً چیزی گیرشان نمی آید. درباره ی مسئله انار هم بسیار سفارش شده است که هر چهل روز یک بار حتما مصرف شود.

ما به دکتر رفتیم گفت: صبح، صبحانه زرده تخم مرغ بخور، عصر فلان چیز را بخور، نهار کباب برگ بخور. گفتم: آقا آدرس خانه تان را هم بنویسید، چون اینها در خانه ما نیست. البته می توانم یک وعده کباب بخورم، اما شما برای دو ماه می گویی کباب بخور من نمی دانم که همان یکی، دو بارش را هم می توانم کباب بخورم یا نه؟ اما لطفاً آدرس خانه تان را بدهید. گفت: حضرت عباسی خانه ما هم نیست. اجمالاً حالا چون مسئله ای است که با کمبود مواد غذایی روبرو هستیم اجازه بدهید که این را بیشتر باز نکنیم، چون نیست. البته این را هم به شما بگویم ما خودمان این نیست را پذیرفتیم، همین برادران که این را به پیشانیشان بستند، اینها که به جبهه می روند این را قبول دارند.

ما سه راه داریم اگر خواسته باشیم همه چیزی در مملکت باشد و کمبود نباشد این سه راه است: 1. سازش با آمریکا. 2. از کشورهای پولدار وام بگیریم. 3. کم خوردن و محکم ایستادن.

عدد چهل در مسائل تربیتی

در مسائل تربیتی باز عدد چهل چراغ می زند. این عدد چهل خیلی در حدیث ها چراغ می زند، حالا این چهل چیست این را دیگر نمی دانم. حدیث داریم که قرآن می گوید: «حَتَّی إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعینَ سَنَةً»(سوره احقاف، آیه15) سن چهل سال اوج رشد انسان است و انبیاء ما اکثراً در سن چهل سالگی به مقام نبوت رسیدند از جمله پیغمبر خودمان که در سن چهل سالگی به رسالت مبعوث شدند. پیغمبر فرمود: اگر یک آدم مجرم را بخوابانند و شلاقش بزنند فایده اش از چهل روز بارندگی برای جامعه بیشتر است. بله نباید رحم کرد چون:

ترحم بر پلنگ تیز دندان

ستمکاری بود بر گوسفندان

اگر در یک شهری یا شهرکی یک دزدی را گرفتند، چهار تا انگشتش را قطع کردند دیگر مردم محله راحت می خوابند وگرنه اگر او را زندان بردند و برگشت باز همه مردم منطقه در ناراحتی و ناامنی به سر می برند. اگر ما خواسته باشیم به دزد رحم کنیم، ناامنی را در کل منطقه حاکم کردیم. اگر یک کسی خلاف کرد او را بخوابانند و شلاق بزنند. خوب شما در راه آهن رفتید، خیلی از زن ها بدون شوهرشان می آیند و بلیط تهیه میکنند و تنهایی از تهران به اهواز یا... می رود.

چرا یک زن تنهایی بلیط می گیرد و به مشهد می رود و بر می گردد؟ به خاطر این که مملکت امن است. اگر ناامن باشد خوب دلهره در همه جا ساکن می شود. بنابراین اگر دو مجرم را شلاق بزنند، ارزش امنیتش خیلی بیشتر از باران های مبارک است.

چهل سالگی

داریم آدم چهل ساله عصا دست بگیرد. رهبر کبیر انقلاب زمانی این را برای شاگردانش معنا کرده بود، یعنی هر کس چهل ساله شد عصا دست بگیرد. یعنی با احتیاط راه برو. آدم چهل ساله عصا دست بگیرد، یعنی عصای احتیاط دست بگیرد. یعنی تو دیگر بچه نیستی، تو دیگر هر چیزی را نگو. حالا تو چهل سالت شده است. حدیث داریم کسانی که چهل سالشان می شود تغییری پیدا نمی کنند، شیطان پیشانیش را می بوسد، می گوید: پدر و مادرم فدای تو، تو دیگر آدم حسابی بشو نیستی. چون وقتی تا چهل سال یک انسانی یک خطی را رفت، برگشتش محال نیست، اما تربیت این طرف مشکل است او چهل سالش است. البته محال نیست اما سخت است.

روایتی داریم خداوند تا چهل سال به مأمورین و فرشتگان می گوید: با مدارا رفتار کنید. اما همین که چهل سالش شد، گناهی می شود می گوید: «فَغَلِّظَا». «إِنَّ الْعَبْدَ لَفِی فُسْحَةٍ مِنْ أَمْرِهِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَرْبَعِینَ سَنَةً فَإِذَا بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً أَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی مَلَکیْهِ قَدْ عَمَّرْتُ عَبْدِی هَذَا عُمُراً فَغَلِّظَا وَ شَدِّدَا وَ تَحَفَّظَا وَ اکتُبَا عَلَیْهِ قَلِیلَ عَمَلِهِ وَ کثِیرَهُ وَ صَغِیرَهُ وَ کبِیرَهُ»(الکافی، ج8، ص108) دو فرشته ای که اعمال ایشان را می نویسید«فَغَلِّظَا» یعنی غلیظ برخورد کنید. برخورد را تند کنید، این دیگر چهل سالش شد باز هم گناه می کند «وَ شَدِّدَا» شدت عمل نشان دهید «وَ تَحَفَّظَا» مو را از ماست بکشید. چهل سالش شده ولی باز هم گناه می کند. «وَ اکتُبَا عَلَیْهِ قَلِیلَ عَمَلِهِ وَ کثِیرَهُ». قلیل کارش و کثیر کارش را کم و زیادش را بنویس. «وَ صَغِیرَهُ وَ کبِیرَهُ» یعنی وقتی انسان چهل سالش شد غسل بلد نیست. چهل سالش شده نماز بلد نیست. چهل سالش شده تکان نمی خورد، افسوس به حالش.

حالا اول مهر است این را بگویم: چهل سالش شده چهل تا یک روز سر کلاس های نهضت سوادآموزی نیامد تا دو کلمه یاد بگیرد. چهل سالش شده هنوز بلد نیست بنویسد، آدم یک روز نوشتن را یاد می گیرد. چهل سالش است هنوز با مدرسه موش ها نشسته است. نشسته پینوکیو تماشا می کند. خوب بابا تو که پای تلویزیون نشستی، می بینی بچه ات می گوید: آفرین، صد آفرین، هزار و سیصد آفرین. تو هم همچنین می کنی تو چهل سالت است. آخر آدم چهل ساله که نباید برنامه کودک ببیند، گاهی آدم می نشیند ببیند با بچه اش چگونه حرف بزند، آن طوری نیست. اما اینجا باید دقت کنیم که اگر چهل سالمان شد یک خورده کوتاه بیاییم و به قول امام عصای احتیاط دست بگیریم. خدا فرشته ها را مأمور می کند که دیگر اغماض نکنند. حدیث داریم که پیغمبر فرمود: اگر کسی برود یک باب علمی را یاد بگیرد برای این که باطلی را به حق جلوه دهد یا گمراهی را به هدایت راهنمایی کند، این آقایی که تحصیل می کند جلوی باطل را بگیرد و حق را ترویج کند، کار این طلبه است که سراغ تحصیل علم برای ارشاد مردم برود. اگر کسی هجرت کند و برای تحصیل از خانه اش بیرون برود آن هم تحصیلی که بار داشته باشد، آخر بعضی تحصیل ها بار ندارد، خیلی چیزها که ما می خوانیم مسافرت هم می کنیم، ممکن است خارج هم برویم در دانشگاه هم برویم، چیزی هم حفظ کنیم، نمره هم بگیریم، کمک هم بگیریم اما بار ندارد. علم باید بار داشته باشد. بار یعنی چه؟ مثلا سوال ایدئولوژی می کنند. مسابقه است خوب بفرمایید. آیا خرمشهر در عملیات بیت المقدس یا فتح المبین یا دهه فجر یا مسلم بن عقیل آزاد شد؟ حالا این را بدانم چه می شود ندانم چه می شود؟ مثل این که بگوییم: آقا استاد شما 60 کیلو است یا 70 کیلو یا 80 کیلو، چند کیلو است؟ این چه باری دارد. باید بگوییم: خرمشهر چه طور سقوط کرد و چه طور آزاد شد؟ چه طورش را نمی دانم، حالا اسم عملیات هر چه می خواهد باشد. حسینیه جماران قالی است یا موکت یا زیلو است؟ این چه باری دارد. امام چه فرمود؟ بسیاری از چیزهایی که بچه های ما می خوانند هیچ بار علمی ندارد. یعنی بدانیم یا ندانیم اثری ندارد. در جغرافی می خوانیم که زیمباوه بادام زمینی دارد. خوب حالا به من چه؟ می خوانند و نمره هم می آورند. ولی هیچ بار علمی ندارد. به دبیرستان دخترانه گفته بودند که درباره زندگی ملاصدرا مقاله بنویس. آخر ملاصدرا یک فیلسوف بزرگوار به دختران دبیرستانی چه کار دارد؟ به او بگو درباره زندگی حضرت زینب(س) بنویس، درباره زندگی حضرت فاطمه(س) بنویس. نقش زن در انقلاب را بنویس. آدم یک چیزی که یاد می گیرد باید یک نتیجه ای هم داشته باشد.

حدیث داریم: «مَنْ خَرَجَ یَطْلُبُ بَاباً مِنْ عِلْمٍ لِیَرُدَّ بِهِ بَاطِلًا إِلَی حَقٍّ أَوْ ضَلَالَةً إِلَی هُدًی کانَ عَمَلُهُ ذَلِک کعِبَادَةِ مُتَعَبِّدٍ أَرْبَعِینَ عَاماً»(امالی طوسی، ص118) کسی که سراغ علم برود اما چه علمی و علمی که جلوی باطل را بگیرد و ظلالت و گمراهی را از انسان دور کند. اگر سراغ علم باردار رفتیم آن وقت یک کار مهمی کرده ایم. ارزش یک روز چنین علمی از یک دانشجو یا طلبه از چهل سال عبادت بیشتر است.

برای این که خداوند می خواهد فاطمه زهرا را به پیغمبر دهد سفارش می کند. پیغمبر شما چهل روز از خدیجه دور باش. چرا برای این که می خواهم یک غذای جدیدی به تو بدهم. یک غذایی است که باید نطفه زهرا از آن درست شود. چون مسئله تربیتی است باید مخلوط با غذاهای عادی نباشد، چه گفتم: چهل. آدم اگر40 ساله شد، فرشته ها به او سخت می گیرند. برادران و خواهرانی که حرف مرا می شنوند کسانی که چهل سالتان است مواظب باشید دیگر مثل دیگران نباشید. حرفتان، فکرتان، نمازتان، قبلاً آنطور نماز می خواندی دیگر چهل سالت است درست نماز بخوان. دیگر نماز خواندن کاری ندارد، نماز 15 کلمه است در هر خانه ای باسواد هست این کلمه را درست کن. می گویند:«نستغین» میگوییم: بگو «نَسْتَعینُ» میگوید: نستغین. میگوید: «الحمدرله» میگوییم: بگو «الحمدلله». چهل سالش است باز هم اشتباه می گوید، این خیلی بد است، دیگر بیایید به مادران و خواهران کمک کنید. شب های زمستان طولانی است. پنج، پنج و نیم غروب می شود. نه و نیم، ده و نیم می خوابیم. این چهار ساعت را شبی یک ساعت همه ایران مدرسه بشود. تو چه چیزی یاد گرفتی؟ نمازت را بخوان ببینم. قل هو الله ات را بخوان ببینم. می توانی قرآن بخوانی؟ سواد داری؟ امشب این کلمه را یاد بدهیم. خاطره که بلدیم یاد دهیم و استفاده کنیم. درباره آخرت هم داریم که فقرا، چون فقرا خوب درونشان است، آدم هایی که وضع مالیشان خوب است در آنها هم خوب هست. منتها آدم پولدار خوب کم است ولی باز هم پیدا می شود. اگر در روز قیامت آدمی بود که وضع مالیش خوب بود و آدم خوبی بود. باز فقیر چهل سال روزتر از پولدار به بهشت می رود با این که هر دو آدم خوبی هستند یعنی خوب ها هم به خاطر بار مالی خوبی که دارند، مسئولیت جیبش را دارد، معطلی شان بیشتر است.

حدیث داریم کسی که چهل حدیث حفظ کند روز قیامت جزو گروه فقها محشور می شود. درباره مسائل خانوادگی داریم که تا چهل روز.. . همین که آیه نازل شد «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَک الْأَقْرَبینَ»(شعرا، آیه214) به پیغمبر گفت: اول از همه خویش و قوم هایت را دعوت کن، تبلیغ کن. و پیغمبر چهل نفر از فامیلش را دعوت کرد. حضرت امیر فرمود: اگر چهل یار می داشتم حقم را می گرفتم. امام زمان(عج) وقتی ظهور می کند در قیام یک مرد چهل ساله است. امام سجاد چهل بار به مکه رفت، اما حتی یک شلاق هم به حیوانش نزد. وقتی مادر امیرالمومنین فاطمه بنت اسد از دنیا رفت، احترام گرفت و پیغمبر نماز میت را که40 الله اکبر دارد به این جنازه به خاطر مقام فاطمه بنت اسد و این که مادر علی بن ابیطالب است خواند، چهل الله اکبر گفت و کسی که قسم دروغ بخورد چهل روز نشده سیلی آن را می خورد. ابن اساکر کتابی نوشته است که در آن چهل حدیث از چهل عالم در چهل شهر نقل شده است. شخصی از علماء کمر همت را بسته تا 40 شهر پهلوی چهل عالم رفته است و از هر عالمی یک حدیث پرسیده است. کتاب های زیادی درباره اربعین نوشته شده است از هر طرف تا چهل خانه همسایه هست.

کسی که غیبت یک مسلمانی را بکند چه زن مسلمان چه مرد مسلمان. «مَنِ اغْتَابَ مُسْلِماً أَوْ مُسْلِمَةً لَمْ یَقْبَلِ اللَّهُ تَعَالَی صَلَاتَهُ وَ لَا صِیَامَهُ أَرْبَعِینَ یَوْماً وَ لَیْلَةً إِلَّا أَنْ یَغْفِرَ لَهُ صَاحِبُهُ»(جامع الخبار، ص146) اگر کسی غیبت یک زن و شوهر مسلمان را بکند. نماز او تا چهل روز قبول نیست و ما کتاب های زیادی داریم. کتابی به نام اربعین نوشته شده است و حتی رهبر عزیز انقلاب هم کتابی به نام اربعین دارد و از جمله زیارت امام حسین در اربعین خیلی مهم است. که خود زیارت بار مهمی دارد و اربعین در انقلاب ما خیلی اثر داشت. یعنی اولین انقلاب ما 19 دی که به قم ریختند کشتند و اربعینش در تبریز منفجر شد. یعنی اگر خود این اربعین ها یادتان باشد در انقلاب نقش مهمی داشت. و اربعین اول زائر امام حسین آمد و گفت: السلام علیک یا اباعبدلله. روز اربعین روزی است که یار قدیمی امام حسین آمد، نابینا بود عطیه او را سر قبر امام حسین آورد، قبلاً با آب فرات غسل زیارت کرد و آمد سه مرتبه سلام کرد و گفت: حسین جان من یار با وفای تو هستم در عاشورا نبودم و حالا به زیارت تو آمدم. زیارت اربعین از علامت مومن است، خداوند انشاءالله این کسانی که خون شهدای ما را در طول تاریخ ریختند عذابشان را زیاد کند.

منبع: پایگاه استاد قرائتی

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حضرت یونس ع ودنیا
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 18 ارديبهشت 1394
next page

fehrest page

back page

در بيان قصص حضرت يونس بن متى و پدر آن حضرت است 
حق تعالى مى فرمايد فلولا كانت قريه آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحيوه الدنيا و متعناهم الى حين (766) چرا هيچ شهرى از شهرها كه بر ايشان عذاب فرستاديم ايمان نياوردند در وقتى كه ايمان نفع بخشد به ايشان - يعنى پيش از ديدن عذاب - مگر قوم يونس كه چون ايشان - پيش از نازل شدن عذاب - ايمان آوردند دور كرديم از ايشان عذاب مذلت و خوارى را در زندگانى دنيا و ايشان را برخوردار گردانيديم به لذات دنيا تا هنگام اجل ايشان .
در جاى ديگر مى فرمايد وذا النون اذ ذهب مغاضيا فظن ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين * فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤمنين (767) و يادآور صاحب ماهى را - يعنى يونس - در وقتى كه رفت از ميان قوم خود غضبناك بر ايشان ، پس گمان كرد كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت - از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : يعنى به يقين دانست كه ما روزى را بر او تنگ نخواهيم كرد (768)؛ بعضى گفته اند: يعنى گمان كرد كه براى او عقوبتى بر ترك اولى كه از او صادر شد مقرر نخواهيم كرد، چنانچه از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است (769) - پس ندا كرد در ظلمتها و تاريكيها - حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: يعنى ظلمت شب و ظلمت دريا و ظلمت شكم ماهى (770) - كه خداوندى نيست بجز تو و تنزيه مى كنم تو را - از آنچه لايق ذات صفات تو نباشد يا آنكه تو از امرى عاجز باشى - و بدرستى كه من بودم از ستمكاران بر خود - يا آنكه از ميان قوم خود بيرون آمدم و و بهتر آن بود كه بيرون نيايم يا آنكه اين سخن را بر سبيل تذلل و شكستگى گفت بى آنكه از او گناهى يا مكروهى صادر شده باشد، و از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : چون در شكم ماهى ذكر مى كرد خدا را به سبب فراغ خاطرى كه او را بود كه هرگز خدا را چنين عبادتى نكرده بود گفت : من پيشتر از ستمكاران بودم بر خود كه تو را چنين عبادتى نمى كردم (771) - پس مستجاب كرديم از براى او دعاى او را و او را نجات داديم از غم و اندوه و چنين نجات مى دهم مؤمنان را از غم هرگاه پناه به اين كلمه بياورند چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است .
در جاى ديگر فرموده است و ان يونس لمن المرسلين (772) بدرستى كه يونس از پيغمبران مرسل بود، اذ ابق الى الفلك المشحون (773) در وقتى كه گريخت از قوم خود بسوى كشتى پرشده از متاع و مردم ، فساهم فكان من المدحضين (774) پس قرعه زد با اهل كشتى در وقتى كه ماهى بر سر راه كشتى پس گرديد از مغلوبان و قرعه به اسم او بيرون آمد، فالتقمه الحوت و هو مليم (775) پس فرود برد او را ماهى و او ملامت كننده بود نفس خود را، فلولا انه كان من المسبحين # للبث فى بطنه الى يوم يبعثون (776) پس اگر نه اين بود كه او از تسبيح گويان بود هميشه در شكم ماهى مى ماند تا روزى كه زنده شوند مردم در قيامت ، فنبذناه بالعراء و هو سقيم (777) پس انداختيم او را از شكم ماهى به صحرائى كه در آن درختى و گياهى نبود و حال آنكه او بيمار بود، و گفته اند: بدنش مانند بدن اطفال شده بود در هنگامى كه از مادر متولد مى شوند (778).
و انبتنا عليه شجره من يقطين (779) و رويانيديم بر او درختى از كدو كه بر او سايه افكند، و ارسلناه الى ماءه الف او يزيدون (780) و فرستاديم او را بسوى صد هزار كس بلكه زياده يعنى به زمين نينوا كه از بلاد موصل است ؛ بعضى گفته اند او به معنى واو است يعنى صد هزار كس و زياده ؛ بعضى گفته اند مراد آن است كه فرستاديم او را بسوى جماعت بسيارى كه اگر كسى مى ديد ايشان را مى گفت صد هزار كسند يا زياده و زيادتى را بعضى گفته اند بيست هزار بود؛ و بعضى گفته اند سى هزار بود؛ و بعضى گفته اند هفتاد هزار بود (781).
فآمنوا فمتعناهم الى حين (782) پس ايمان آوردند ايشان پس برخوردار گردانيديم ايشان را تا آخر عمر ايشان .
و در جاى ديگر فرموده است و لا تكن كصاحب الحوت اذ نادى و هو مكظوم (783) و مباش مانند صاحب ماهى - يعنى يونس - در وقتى كه ندا كرد در شكم ماهى و حال آنكه محبوس بود، يا مملو از خشم و اندوه شده بود، لولا ان تداركه نعمه من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم (784) اگر نه اين بود كه تدارك كرد و دريافت او را نعمتى از پروردگار خود هر آينه مى افتاد در بيابان خالى و او محل ملامت و مذمت بود، فاجتباه ربه فجعله من الصالحين (785) پس برگزيد او را پروردگار او، پس ‍ گردانيد او را از صالحان و شايستگان .
و به سند حسن از امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى دور نكرد عذاب را از قومى بعد از ظهور آثار آن مگر از قوم يونس ‍ عليه السلام ، و يونس ايشان را مى خواند به اسلام و ابا مى نمودند ايشان ، پس خواست بر ايشان نفرين كند، در ميان ايشان دو نفر مؤمن بودند يكى عابد كه او را مليخا مى گفتند و ديگرى عالم كه او را روبيل مى گفتند، و عابد مى گفت : نفرين كن بر ايشان ، و عالم مى گفت : نفرين مكن بر ايشان زيرا كه خدا دعاى تو را رد نمى كند اما نمى خواهد كه بندگان خود را هلاك كند. پس آن حضرت سخن عابد را قبول كرد و بر ايشان نفرين نمود، حق تعالى وحى ننمود بسوى او كه : عذاب خواهم فرستاد بر ايشان در فلان سال و فلان ماه و فلان روز.
پس چون وقت آن وعده نزديك شد يونس عليه السلام با عابد از ميان ايشان بيرون رفتند و عالم در ميان ايشان ماند، و چون روز نزول عذاب شد عالم به ايشان گفت : فزع و استغاثه كنيد بسوى خدا شايد كه بر شما رحم فرموده و عذاب را از شما برگرداند.
گفتند: چگونه فزع كنيم ؟
گفت : بيرون برويد بسوى بيابان ، و فرزندان را از زنان جدا كنيد و ميان شترها و گاوها و گوسفندان و فرزندان آنها جدائى بيندازيد و گريه كنيد و دعا كنيد.
پس همه از شهر بيرون رفتند و چنين كردند و ناله و گريه و تضرع بسيار كردند، پس حق تعالى رحم كرد بر ايشان و عذاب را از ايشان گردانيد بعد از آنكه بر ايشان نازل شده بود و نزديك ايشان رسيده بود و متفرق گردانيد به كوهها.
پس يونس آمد كه ببيند ايشان چگونه هلاك شده اند، ديد كه زراعت كنندگان در زمين خود زراعت مى كنند، پس ايشان پرسيد كه : چگونه شد احوال قوم يونس ؟ ايشان نشناختند او را گفتند: يونس بر ايشان نفرين كرد و دعاى او مستجاب شد و عذاب بر ايشان نازل شد پس ايشان جمع شدند و گريستند و دعا كردند و خدا رحم كرد ايشان را و عذاب را از ايشان برگردانيد و بر كوهها متفرق كرد، اكنون ايشان در طلب يونس اند كه به او ايمان بياورند.
آن حضرت در غضب شد و غضبناك رفت تا به كنار دريا رسيد، ناگاه كشتى ديد كه پربار كرده مى خواهند بروند، پس يونس عليه السلام سؤ ال كرد كه او را داخل كشتى كنند، چون سوار كشتى شد و به ميان دريا رسيدند حق تعالى ماهى عظيمى فرستاد كه راه كشتى را بست ! چون آن حضرت آن ماهى را ديد ترسيد و به عقب كشتى آمد، ماهى نيز گرديد به جانب عقب كشتى آمد و دهان خود را گشود تا آنكه كار بر اهل كشتى تنگ شد و گفتند: گناهكارى در ميان ما هست مى بايد ديد كه آن كيست ؟ چون قرعه انداختند به اسم حضرت يونس عليه السلام بيرون آمد، پس او را به دهان ماهى انداختند و ماهى به ميان آب رفت .
بعضى از علماى يهود از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام سؤ ال كردند: كدام زندان است كه با صاحبش به اطراف زمين گرديد؟
فرمود: آن ماهى است كه خدا يونس را در شكم او محبوس گردانيد، پس به درياى قلزم رفت و از آنجا بيرون رفت و داخل درياى مصر شد و از آنجا داخل درياى طبرستان شد پس داخل دجله بغداد شد، پس از آنجا به زير زمين رفت تا به قارون رسيد و ميان آن حضرت و قارون آن سخنان گذشت كه در احوال قارون مذكور شد، و حق تعالى امر كرد ملكى را كه موكل بود به قارون كه : در ايام دنيا عذاب را از او بردار.
پس يونس عليه السلام ندا كرد در ظلمات دريا: لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين پس حق تعالى دعاى او را مستجاب گردانيد و امر كرد ماهى را كه او را به ساحل دريا انداخت و پوست و گوشت آن حضرت رفته بود، پس خدا درخت كدوئى براى او رويانيد كه بر او سايه افكند كه حرارت آفتاب به او ضرر نرساند پس امر فرمود درخت را كه از آن حضرت دور شد، چون آفتاب بر بدنش تابيد جزع كرد، حق تعالى وحى نمود به او: اى يونس ! رحم نكردى بر زياده از صد هزار كس و از الم يك ساعت براى خود جزع مى كنى ؟
عرض كرد: پروردگارا! عفو كن و از خطاى من درگذر، پس خدا صحت بدن او را به او برگردانيد و برگشت بسوى قوم خود و همه به او ايمان آوردند، و مدت مكث آن حضرت در شكم ماهى نه ساعت بود (786).
به روايت ديگر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : مدت مكث آن حضرت در شكم ماهى سه روز بود، و چون ندا كرد در تاريكى شكم ماهى و تاريكى دريا و تاريكى شب كه لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين خدا دعاى او را مستجاب گردانيد و ماهى او را به ساحل گذاشت ، و حق تعالى درخت كدو براى او رويانيد كه آن را مى مكيد مانند شير از پستان ، و در سايه آن بسر مى برد و موهاى بدنش همه ريخته بود و پوستش نازك شده بود و يونس تسبيح خدا مى گفت و ذكر خدا مى كرد در شب و روز، پس چون بدنش قوت يافت و محكم شد خدا كرمى را فرستاد كه ريشه درخت كدو را خورد و آن درخت خشك شد، پس اين حال بر يونس عليه السلام بسيار گران آمد و محزون شد، پس خدا وحى فرستاد بسوى او كه : اى يونس ! چرا اندوهناكى ؟
عرض كرد: پروردگارا! اين درختى كه به من نفع مى بخشيد مسلط گردانيدى بر آن كرمى را كه آن را خشك كرد.
حق تعالى فرمود: اى يونس ! آيا اندوهناك مى شوى براى درختى كه خود نكشته بودى و آب نداده بودى و اعتنائى به شاءن آن نداشتى كه چرا خشك شد و حال آنكه از آن مستغنى شده بودى ، و اندوهناك نمى شوى براى زياده از صد هزار كس از اهل نينوا كه مى خواهى عذاب بر ايشان نازل شود؟! بدرستى كه اهل نينوا ايمان آوردند و پرهيزكار شدند پس برگرد بسوى ايشان
پس آن حضرت بسوى قوم خود برگشت ، و چون به نزديك شهر نينوا رسيد شرم كرد كه داخل شهر شود، پس به شبانى رسيد و فرمود: برو ندا كن اهل نينوا را كه اينك يونس آمده است .
شبان گفت : دروغ مى گوئى ، آيا شرمنده نمى شوى كه اين دعوى مى كنى ؟ يونس در دريا غرق شد و رفت .
پس يونس عليه السلام فرمود: اين گوسفند تو گواهى مى دهد كه من يونسم .
چون گوسفند به سخن آمد و شهادت داد كه او يونس است ! راعى ، گوسفند را برداشت و بسوى قوم خود شتافت ، و چون در ميان قوم خود ندا كرد: يونس آمده است ، خواستند او را بزنند، شبان گفت : من گواهى دارم بر آنكه يونس آمده است .
گفتند: گواه تو كيست ؟
گفت : اين گوسفند گواهى مى دهد كه يونس آمده است . پس گوسفند به سخن آمد و شهادت داد كه او راست مى گويد، و خدا آن حضرت را بسوى شما برگردانيده است .
پس قوم يونس عليه السلام به جانب آن حضرت شتافته و او را داخل شهر كردند و به او ايمان آوردند و ايمان ايشان نيكو شد و خدا ايشان را زنده داشت تا اجلهاى مقدر ايشان ، و آنها را امان بخشيد از عذاب خود (787).
و در حديث ديگر منقول است كه : چون خدا يونس را تكليف شديدى نمود كه خبر دهد قوم خود را به خلاف آنكه پيشتر خبر داده بود و او را به خود گذاشت ، او گمان برد به خدا كه بر او كار را تنگ نخواهد كرد اگر اين رسالت را نرساند.
فرمود كه : جبرئيل استثنا كرد در عذاب قوم يونس و حتم نكرد، و يونس ‍ استثنا را نشنيده بود (788).
و به سند حسن از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : روزى ام سلمه شنيد كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى گويد در مناجات با پروردگار خود: اللهم لا تكلنى الى نفسى طرفه عين ابدا يعنى : خداوندا! مرا مگذار به نفس خود يك چشم زدن هرگز.
پس ام سلمه عرض كرد: يا رسول الله ! تو نيز چنين مى گوئى ؟!
فرمود: چگونه ايمن باشم و حال آنكه حق تعالى يونس بن متى را يك چشم زدن به خود گذاشت و از او صادر شد آنچه صادر شد (789).
و در حديث معتبر ديگر منقول است كه ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام پرسيد: به چه سبب خدا عذاب را از قوم يونس گردانيد و حال آنكه نزديك سر ايشان رسيده بود و با امتهاى ديگر اين كار را نكرد؟
فرمود: زيرا كه در علم الهى بود كه از ايشان برطرف خواهد كرد براى توبه ايشان و اين امر را به يونس عليه السلام خبر نداد براى آنكه مى خواست او را فارغ گرداند براى بندگى خود در شكم ماهى پس مستوجب ثواب و كرامت خدا گردد (790).
و در حديث موثق از آن حضرت منقول است كه : خدا رد نكرد عذاب را از گروهى كه بر ايشان نازل شده باشد عذاب مگر قوم يونس .
پرسيدند: آيا نزديك سر ايشان رسيده بود؟
فرمود كه : بلى آنقدر نزديك به ايشان رسيده بود كه دست به آن مى توانستند رسانيد.
پرسيدند: پس خدا نزديك ايشان عذاب را نگاهداشت و به يك دفعه بر ايشان بى خير نفرستاد چنانچه بر امتهاى ديگر فرستاد؟
فرمود: زيرا كه در علم مكنون خدا بود كه ايشان توبه خواهند كرد و عذاب را از ايشان برخواهد گردانيد، و اين علم را به ديگرى القا نكرده بود (791).
و در حديث صحيح ديگر فرمود كه : يونس عليه السلام چون به حج رفت به كوهستان روحا گذشت و مى گفت : لبيك كشاف الكرب العظام لبيك (792) يعنى : به خدمت تو آمده ام و اجابت دعوت تو كرده ام اى برطرف كننده غمها و شدتهاى بزرگ .
و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : اول كسى كه براى او قرعه زدند، حضرت مريم عليها السلام بود، و بعد از او براى حضرت يونس عليه السلام قرعه زدند در وقتى كه با آن جماعت به كشتى سوار شد و كشتى در ميان دريا ايستاد، سه مرتبه قرعه زدند هر سه مرتبه به اسم آن حضرت بيرون آمد! پس چون يونس به جانب سينه كشتى رفت ديد ماهى عظيمى دهان گشوده است ، پس خود را به دهان ماهى انداخت (793).
و به سند معتبر از ابن ابى يعفور منقول است كه : روزى حضرت صادق عليه السلام دست بسوى آسمان بلند كرده بود و مى فرمود: رب با تكلنى الى نفسى طرفه عين ابدا لا اقل من ذلك و لا اكثر يعنى : پروردگارا! مرا به خودم مگذار يك چشم زدن هرگز، نه كمتر از چشم زدن و نه بيشتر. و چون اين را گفت آب ديده اش را طرف ريش مباركش ريخت پس ‍ رو گردانيد بسوى من و فرمود: اى پسر يعفور! خدا يونس را كمتر از يك چشم زدن به خود گذاشت و از او آن ترك اولى به ظهور آمد كه اگر بر آن حال مى مرد موجب نقص عظيم بود در مرتبه او (794).
و ابن بابويه رحمه الله روايت كرده است كه : يونس عليه السلام را براى آن يونس گفتند كه چون بر قومش غضب كرد از ميان ايشان بيرون رفت به پروردگار خود انس گرفت ، چون بسوى قوم برگشت مونس ايشان گرديد (795).
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام منقول است كه : حق تعالى عرض كرد ولايت مرا به بر اهل آسمانها و زمين پس قبول كرد هر كه قبول كرد و انكار كرد هر كه انكار كرد و چنانچه بايد قبول نكرد يونس تا آنكه خدا او را در شكم ماهى حبس كرد تا قبول كرد چنانچه شرط قبول بود (796).
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حضرت يونس عليه السلام چون از قومش معصيت بسيار ديد و نصايح او فايده نبخشيد غضبناك از ميان ايشان بيرون آمد و به كنار دريا رسيد و با جماعتى به كشتى سوار شد، پس ماهى بر سر راه كشتى آمد كه ايشان را غرق كند، آن حضرت گفت : اين ماهى مرا مى خواهد، مرا به دريا افكنيد؛ اهل كشتى مضايقه مى كردند كه : تو بهترين مائى چگونه تو را خواهد؟! تا آنكه به قرعه قرار دادند و سه مرتبه قرعه افكندند و هر سه مرتبه به اسم يونس ‍ عليه السلام بيرون آمد، پس آن حضرت را به دريا افكندند و ماهى فرو برد آن حضرت را، پس حق تعالى وحى فرمود به ماهى كه : من يونسم را روزى تو نگردانيده ام ، استخوان او را مشكن و گوشت او را مخور، پس آن حضرت را به درياها گردانيد، و يونس عليه السلام ندا كرد خدا را در تاريكى ها لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ، چون ماهى رسيد به دريائى كه قارون در آن دريا بود، قارون صدائى شنيد كه پيشتر نشنيده بود، پرسيد از ملكى كه موكل بود به او: اين صداى كيست ؟
آن ملك گفت : صداى يونس است كه در شكم ماهى ذكر خدا مى كند.
قارون گفت : آيا رخصت مى دهى كه من با او سخن بگويم ؟
ملك گفت : آرى .
قارون پرسيد: اين يونس ! هارون چه شد؟
گفت : مرد.
پس قارون گريست و پرسيد: موسى چه شد؟
فرمود: او نيز رحلت نمود.
پس قارون گريست ، حق تعالى وحى نمود به ملكى كه به او موكل بود كه : عذاب او را تخفيف ده براى رقت او بر خويشان خود. و به روايت ديگر فرمود: بردار از او عذاب را در بقيه ايام دنيا براى رقت او بر خويشان خود.
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى فرمود: سزاوار نيست كسى بگويد كه من از جهت رفتن به آسمان خدا نزديكتر بودم از يونس كه به دريا رفت (797)، زيرا كه نسبت خدا به آسمان و دريا يكى است ، خدا مرا به آسمان برد كه عجائب آسمانها را به من بنمايد و يونس را به درياها گردانيد كه غرائب آنها را به او بنمايد.
و به سند معتبر منقول است كه : حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود: ديدم در بعضى از كتابهاى اميرالمؤمنين عليه السلام كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله مرا خبر داد از جبرئيل كه خدا مبعوث گردانيد يونس بن متى عليه السلام را بر قوم او در وقتى كه سى سال از عمر او گذشته بود، و مردى بود بسيار تند خو و چندان صبر و حوصله نداشت و مداراى او نسبت به قومش كم بود و تاب حمل بارهاى گران پيغمبرى نداشت و تن در نمى داد به برداشتن بار نبوت و دور مى افكند آن را چنانچه شتر جوان از بار برداشتن بار امتناع مى نمايد، پس سى و سه سال در ميان قوم خود ماند و ايشان را به ايمان به خدا و تصديق به پيغمبرى و متابعت خود خواند، پس ‍ ايمان نياوردند به او و متابعت او نكردند از قوم او مگر دو مرد كه اسم يكى روبيل و اسم ديگرى تنوخا، و روبيل از خانه آباده علم و پيغمبرى و حكمت بود و مصاحبت قديم با يونس عليه السلام داشت قبل از آنكه او مبعوث گردد به پيغمبرى ، و تنوخا مرد ضعيف العقل عابد زاهدى بود كه بسيار مبالغه و سعى در بندگى خدا مى كرد و ليكن از علم و حكمت خالى بود؛ و روبيل گوسفند مى چراند و به آن معاش مى كرد، تنوخا هيزم بر سر مى گرفت به شهر مى آورد و مى فروخت و از كسب خود مى خورد؛ و منزلت روبيل نزد آن حضرت عظيمتر از منزلت تنوخا بود به جهت علم و حكمت و صحبت قديم او.
پس چون يونس ديد كه قوم او اجابت او نمى ماند دلتنگ شد و در نفس ‍ خود كمى صبر و جزع يافت ، پس به پروردگار خود شكايت كرد اين حال را و در ميان شكايتها عرض كرد: پروردگارا! مرا مبعوث گردانيدى بر قوم خود در هنگامى كه سى ساله بودم و مدت سى و سه سال در ميان ايشان ماندم و ايشان را خواندم بسوى ايمان به تو و تصديق به رسالات خود و ترسانيدم آنها را از عذاب و غضب تو، پس تكذيب كردند مرا و ايمان به من نياوردند و انكار كردند پيغمبرى مرا و استخفاف نمودند به رسالتهاى من و مرا تهديد و وعيد مى كنند و مى ترسم كه مرا بكشند، پس عذاب خود را بر ايشان بفرست كه ايشان گروهى اند كه ايمان نمى آورند.
پس حق تعالى وحى فرستاد بسوى او كه : در ميان ايشان زنان حامله و اطفال نابالغ و مردان پير و زنان ضعيف و ضعيفان كم عقل هستند، و منم خداوند حكم كننده عادل و پيشى گرفته است رحمت من بر غضب من و عذاب نمى كنم خردان را به گناه بزرگان قوم تو، اى يونس ! ايشان بندگان من و آفريده ها و خلق كرده هاى منند در شهرهاى من و روزى خواران منند و مى خواهم كه تاءنى و رفق و مدارا نمايم با ايشان و انتظار مى كشم كه شايد توبه كنند، و تو را بر ايشان مبعوث كرده ام كه حافظ و نگهبان ايشان باشى و مهربانى كنى نسبت به ايشان به سبب خويشى كه با ايشان دارى ، و تاءنى و مدارا كنى با ايشان براى راءفت پيغمبرى ، و صبر كنى بر بديهاى ايشان به سبب بردبارى رسالت و از براى ايشان به مدارا نساختى و به طريقه پيغمبران و شفقتهاى ايشان با اين گروه سلوك نكردى ، و اكنون كه صبرت كمى كرده و خلقت تنگ شده است بى تاءمل عذاب از براى ايشان مى طلبى ، بنده من نوح صبرش بيش از تو بود بر قوم خود و صحبتش با ايشان نيكوتر و تاءنى و صبرش بيشتر شود و عذرش تمامتر بود، پس من غضب كردم از براى او در وقتى كه غضب كرد از براى من و مستجاب كردم دعاى او را در وقتى كه مرا خواند.
پس يونس عليه السلام عرض كرد: پروردگارا من غضب نكرده ام بر ايشان مگر از براى آنكه مخالفت تو مى كنند و نفرين نكردم بر ايشان مگر وقتى كه معصيت تو كردند، پس بعزت تو سوگند مى خورم كه بر ايشان مهربان نخواهم شد هرگز و نصيحت مشفقانه ايشان را نخواهم كرد بعد از آنكه ايشان در اين مدت كافر شدند به تو و تكذيب من كردند و انكار پيغمبرى من نمودند، پس عذاب خود را بر ايشان بفرست كه ايشان هرگز ايمان نمى آورند.
پس حق تعالى فرمود: اى يونس ! ايشان بيش از صد هزار كسند از خلق من و آبادان مى كنند شهرهاى مرا و بندگان من از ايشان بهم مى رسند و من دوست مى دارم كه با ايشان تاءنى و مدارا كنم براى آنچه پيوسته در علم من بوده است از احوال ايشان و احوال تو و تقدير و تدبير من غير علم و تقدير توست ، تو پيغمبر مرسلى من پروردگار حكيم و عليمم به احوال ايشان ، اى يونس ! باطن و مخفى است در علمهاى غيبى كه نزد من هست و كسى منتهاى آن را نمى داند و علم تو نظر به ظاهر احوال است و از باطن ايشان و آخر كار ايشان خبرى ندارى ، اى يونس ! من دعاى تو را مستجاب كردم در حق ايشان و عذاب خواهم فرستاد بر ايشان ، و اين مستجاب شدن دعاى تو باعث زيادتى بهره تو نخواهد بود از ثواب من و براى درجه قرب و منزلت تو نيكو نخواهد بود، و عذاب من بر ايشان نازل خواهد شد در روز چهارشنبه ميان ماه شوال بعد از طلوع آفتاب ، پس ايشان را اعلام كن كه چنين خواهد شد.
پس يونس عليه السلام بسيار شاد شد و دلگير نشد و ندانست كه عاقبت اين چه خواهد بود! پس به نزد تنوخاى عابد آمد و خبر داد او را كه : عذاب خدا بر قوم من در فلان روز نازل خواهد شد، و گفت : بيا تا برويم ايشان را خبر كنيم كه در فلان روز عذاب بر ايشان نازل خواهد شد.
تنوخا گفت : چرا ايشان را خبر مى كنى ؟ بگذار ايشان را در كفر و معصيت خود تا عذاب بر ايشان بى خبر نازل شود.
فرمود: مى رويم به نزد روبيل و با او مشورت مى كنيم ، زيرا او مرد عالم دانائى است و از خانه آباده پيغمبران است .
چون به نزد روبيل رفتند يونس گفت : اى روبيل ! خدا مرا خبر داده است كه در چهارشنبه ميان ماه شوال عذاب بر قوم من خواهد فرستاد بعد از طلوع آفتاب ، الحال چه مصلحت مى دانى ؟ برويم ايشان را خبر كنيم ؟
روبيل گفت : در باب عذاب ايشان مراجعت نما بسوى حق تعالى و شفاعت كن براى ايشان مانند شفاعت پيغمبر بردبار و رسول صاحب كرم بزرگوار و سؤ ال كن كه عذاب را از ايشان بگرداند، زيرا خدا بى نياز است از عذاب ايشان و دوست مى دارد نرمى و مداراى با بندگان را و اين از براى تو نافع تر است و سبب زيادتى قرب و منزلت نو مى گردد در درگاه او، و شايد قوم تو بعد از آنچه شنيده اى و ديده اى از ايشان از كفر و انكار روزى ايمان بياورند، پس صبر كن و تاءنى و مدارا كن .
تنوخا گفت : واى بر تو اى روبيل ! اين چه مصلحت بود كه براى يونس ‍ ديده اى كه شفاعت ايشان بكند بعد از آنكه كافر شدند به خدا و انكار پيغمبرى او كردند و او را از خانه هاى خود بدر كردند و خواستند او را سنگسار كنند؟
روبيل به تنوخا گفت : ساكت باش كه تو مرد عابدى هستى و تو را علمى نيست بر اين ؛ پس باز متوجه يونس شد و گفت : بگو اگر خدا عذاب بفرستد بر قوم تو همه را هلاك مى كند يا بعضى را؟
يونس فرمود: بلكه همه را هلاك خواهد كرد، من چنين طلبيدم از خدا و هيچ رحم نمى آيد مرا بر ايشان كه بروم و شفاعت ايشان بكنم كه خدا عذاب را از ايشان بگرداند.
روبيل گفت : اى يونس ! شايد وقتى كه عذاب بر ايشان نازل شود و ايشان آثار عذاب را مشاهده نمايند توبه كنند بسوى خدا و استغفار كنند و خدا بر ايشان رحم فرمايد زيرا كه او ارحم الراحمين است و عذاب را از ايشان برگرداند بعد از آنكه خبر داده باشى ايشان را كه در فلان روز عذاب بر شما نازل مى شود و بعد از آن تو را دروغگو دانند.
پس تنوخا گفت : واى بر تو اى روبيل ! سخن عظيم بدى از تو صادر شد، پيغمبر مرسل تو را خبر مى دهد كه خدا بسوى او وحى فرموده است كه عذاب بر ايشان نازل مى شود و تو اين سخن را مى گوئى ؟ پس رد قبول خدا كردى و شك كردى در گفته خدا و رسول او، برو كه عمل تو حبط شد.
روبيل گفت : اى تنوخا! راءى تو ضعيف است . پس باز رو كرد به يونس و گفت : هرگاه عذاب بر قوم تو نازل شود و همه هلاك شوند و شهرهاى ايشان خراب شود آيا نه چنين است كه خدا نام تو را از ديوان پيغمبران محو خواهد كرد و رسالت تو برطرف خواهد شد و مانند بعضى از ضعيفان مردم خواهى بود و بر دست تو صد هزار كس هلاك شده خواهند بود؟
پس يونس عليه السلام وصيت و نصيحت روبيل را قبول نفرمود و با تنوخا از شهر دور شدند.
پس يونس عليه السلام برگشت و خبر داد قوم خود را كه : حق تعالى در روز چهارشنبه ميان ماه شوال عذاب بر شما خواهد فرستاد بعد از طلوع آفتاب ، پس رد كردند قول او را و تكذيب او نمودند و او را از شهر بيرون كردند به عنف و اهانت ، پس آن حضرت با تنوخا از شهر دور شدند و منتظر بودند كه عذاب بر ايشان نازل شود و روبيل در ميان قوم خود ماند.
چون اول ماه شوال شد روبيل بر كوه بلندى بالا رفت و به آواز بلند قوم خود را ندا كرد و گفت : منم روبيل مشفق و مهربانم بر شما، اينك ماه شوال داخل شد، يونس پيغمبر شما و رسول پروردگار شما خبر داد شما را كه خدا بسوى او وحى كرده است كه عذاب بر شما وعده خود را با رسولان خود، پس فكر كنيد كه چه خواهيد كرد!
پس سخن او ايشان را به ترس آورد و يقين كردند به نزول عذاب و دويدند به جانب روبيل و گفتند: تو چه مصلحت مى دانى براى ما اى روبيل ، زيرا كه توئى مرد دانا و حكيم و پيوسته تو را چنين مى دانستيم كه نسبت به ما مشفق و مهربان بودى و شنيديم كه بسيار شفاعت ما نزد يونس كرده بودى ، پس آنچه راءى توست بفرما تا به آن عمل كنيم .
روبل گفت : راءى من آن است كه چون صبح روز چهارشنبه ميان ماه كه روز وعده نزول عذاب است طالع گردد، زنان و اطفال شيرخواره را از يكديگر جدا كنيد، زنان را در دامنه كوه بازداريد و اطفال را در ميان دره ها و راههاى سيلاب بيندازيد، و اطفال حيوانات را از مادران جدا كنيد و اينها همه پيش ‍ از طلوع آفتاب باشد، چون ببينيد باد زردى از جانب مشرق مى آيد خرد و بزرگ همه صدا به گريه و ناله و استغاثه بلند كنيد و تضرع كنيد بسوى خدا و توبه و استغفار كنيد و سرها به جانب آسمان بلند كنيد و بگوئيد: پروردگارا! ستم كرديم بر خود و تكذيب كرديم پيغمبر تو را و توبه مى كنيم بسوى تو از گناهان خود، اگر نيامرزى ما را و رحم نكنى بر ما هر آينه از زيانكاران و معذب شدگان خواهيم بود، پس قبول كن توبه ما را و رحم كن بر ما اى رحم كننده ترين رحم كنندگان ، و شما را ملال بهم نرسد از گريه و ناله و تضرع تا آفتاب غروب كند يا پيشتر كه عذاب از شما برطرف شود پس راءى همه متفق شد بر آنچه روبيل ايشان را به آن امر كرد.
چون روز موعود شد روبيل از شهر بيرون رفت به موضعى كه صداى ايشان را مى شنيد و عذاب را مى ديد اگر نازل شود، چون صبح طالع شد آنچه روبيل فرموده بود بعمل آوردند، و چون آفتاب طلوع كرد باد زرد تيره بسيار تندى كه صداى عظيمى داشت وزيد، و چون باد را ديدند همه به يكباره صدا به گريه و ناله و تضرع و استغاثه بلند كردند و توبه و استغفار كردند، و اطفال براى طلب مادران خود مى گريستند و اولاد حيوانات براى طلب شير مادران ناله مى كردند و حيوانات براى آب و علف فرياد مى كردند، يونس و تنوخا صداى ناله و گريه ايشان را مى شنيدند و نفرين مى كردند كه خدا عذاب را بر ايشان غليظتر گرداند، و روبيل صداى ايشان را مى شنيد و عذاب را مى ديد و دعا مى كرد كه خدا عذاب را از ايشان برگرداند.
چون اول وقت ظهر شد درهاى آسمان گشوده شد و غضب پروردگار بر ايشان ساكن شد، و رحم فرمود بر ايشان خداوند بخشنده مهربان و دعاى ايشان را مستجاب و توبه ايشان قبول كرد و گناه ايشان را بخشيد، و وحى نمود بسوى اسرافيل كه : برو بسوى قوم يونس كه ايشان ناله و تضرع كردند و توبه و استغفار نمودند، من بر ايشان رحم كردم و توبه ايشان را قبول كردم و منم خداوند بسيار قبول كننده توبه ها و مهربان بر بندگان خود و زود قبول مى نمايم توبه بنده اى را كه پشيمان گردد از گناهان خود، و بنده و رسول من يونس از من سؤ ال نمود كه عذاب بر قوم او بفرستم ، و فرستادم ، و من سزاوارترم از همه كس به وفا كردن به وعده خود، و وفا به وعده كردم و عذاب فرستادم و يونس شرط نگرفت از من كه ايشان را هلاك كنم بلكه گفت : عذاب بر ايشان بفرست ، پس رو به رو به زمين و عذاب بر من كه بر ايشان نازل گرديده است از ايشان بگردان
پس اسرافيل عرض كرد: پروردگارا! عذاب تو به دوشهاى ايشان رسيده است و نزديك است ايشان را هلاك كند، تا من برسم هلاك شده اند.
حق تعالى فرمود: من ملائكه را امر كرده ام كه بازدارند عذاب را بر بالاى سر ايشان و نازل نگردانند بر ايشان نا امر من به آنها برسد، پس اى اسرافيل ! برو و عذاب را از ايشان بگردان بسوى كوهها كه در ناحيه مجارى چشمه ها و سيلها است و ذليل گردان به اين عذاب كوههاى بلندى را كه سركشى مى كنند بر كوههاى ديگر و آنها را ذليل و نرم گردان تا آهن شوند.
پس اسرافيل نازل شد و بالش را گشود و عذاب را از ايشان برگردانيد و زد بر كوهها كه خدا فرموده بود، و آن كوهها است كه در ناحيه موصل است ، پس ‍ آن كوهها همه آهن شوند تا روز قيامت .
پس چون قوم يونس عليه السلام ديدند عذاب از ايشان گرديد، از سر كوهها به زير آمده به خانه هاى خود برگشتند و زنان و فرزندان و اموال خود را برگردانيدند و حمد خدا را بجاى آوردند. چون روز پنجشنبه شد و يونس و تنوخا صداهاى ايشان را نشنيدند، جزم كردند كه عذاب بر ايشان نازل شده است و ايشان را هلاك كرده است ، پس آمدند به كنار شهر وقت طلوع آفتاب كه ببينند چه بلا بر ايشان نازل شده است و چگونه هلاك شده اند، ديدند كه هيزم كشان و شبانان مى آيند و اهل شهر به حال خود هستند، پس يونس ‍ عليه السلام به تنوخا فرمود: آنچه به من وحى رسيده بود تخلف شده است و قوم ، مرا دروغگو خواهند دانست ديگر مرا نزد ايشان روئى و عزتى نخواهد بود! پس آن حضرت از همانجا غضبناك گريخت به ناحيه دريا به نحوى كه كسى او را نشناسد و در حذر بود از آنكه احدى از قوم او ببينند او را و او را كذاب بگويند، و تنوخا به شهر برگشت پس روبيل به او گفت كه : اى تنوخا! كدام راءى صواب تر و به متابعت سزاوارتر بود، راءى من يا راءى تو؟
تنوخا گفت : بلكه راءى تو صواب تر بود، و آنچه تو به آن اشاره كردى راءى علما و حكما بود، و من پيوسته گمان مى كردم كه از تو بهترم براى آنكه زهد و عبادت من بيش از تو بود تا آنكه فضل تو بر من ظاهر شد به سبب زيادتى علم تو، و آنچه خدا به تو عطا فرموده است از حكمت با تقوا بهتر است از زهد و عبادت بدون علم كامل ، پس با يكديگر مصاحب شدند و در ميان قوم خود بروند.
يونس عليه السلام روز پنجشنبه متوجه ساحل دريا شد، و هفت روز رفت تا به دريا رسيد و هفت روز در شكم ماهى بود، چون از شكم ماهى بيرون آمد هفت روز در بيابان در زير درخت كدو بود، و هفت روز ديگر برگشت تا به قوم خود رسيد و ايشان به او ايمان آوردند و تصديق او كردند و متابعت او نمودند (798).
و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه : چون قوم يونس ‍ عليه السلام آن حضرت را آزار كردند، بر ايشان نفرين كرد، پس خدا وعده نمود كه عذاب بر ايشان نازل كند، پس روز اول روهاى ايشان زرد شد، روز دوم روهاى ايشان سياه شد و عذاب خدا نزديك سر ايشان رسيد كه نيزه هاى ايشان به آن مى رسيد، پس جدا كردند فرزندان را از مادران و فرزندان حيوانات را از مادران ايشان و پلاس و جامه هاى پشمينه پوشيدند و ريسمانها در گردنهاى خود كردند و خاكستر بر سرهاى خود ريختند و همه به يك صدا ناله به درگاه پروردگار خود بلند كردند و گفتند: ايمان آورديم به خداى يونس ، پس خدا عذاب را از ايشان گردانيد بسوى كوهها آمد، چون روز ديگر صبح شد يونس را گمان اين بود كه ايشان هلاك شده اند، و چون ديد ايشان در عافيتند در غضب شد و رو به دريا رفت و به كشتى سوار شد كه دو نفر ديگر در آن كشتى بودند، چون كشتى به مبارزه به ميان دريا رسيد مضطرب شد، كشتيبان گفت : گريخته اى مى بايد در اين كشتى باشد.
يونس عليه السلام فرمود: منم آن گريخته كه از آقاى خود گريخته ام ؛ برخاست كه خود را به دريا اندازد، چون ديد ماهى عظيمى دهان گشوده است ترسيد و آن دو ديگر بر او چسبيدند و گفتند: ما دو نفر ديگر هستيم شايد سبب اضطراب كشتى بودن يكى از ما باشد! پس قرعه افكندند و به اسم يونس بيرون آمد، پس سنت چنان جارى شد كه هرگاه سهام قرعه سه تا باشد خطا نشود.
پس آن حضرت خود را به دريا افكند و ماهى او را فرو برد و هفت روز او را در دريا گردانيد تا آنكه داخل درياى مسجور شد كه قارون را در آنجا عذاب مى كردند پس قارون صداى ذكر يونس را شنيد پرسيد از ملكى كه او را عذاب مى كرد: اين صداى كيست ؟
ملك گفت : صداى يونس است كه خدا او را در شكم ماهى حبس كرده است .
پس قارون گفت : رخصت مى دهى كه با او سخن بگويم ؟
ملك او را رخصت داد، قارون پرسيد: اين يونس ! موسى چه شد؟
فرمود: به عالم بقا رحلت نمود.
پس قارون گريست و پرسيد: هارون چه شد؟
فرمود: او نيز رحلت نمود.
پس بسيار گريست و جزع عظيم كرد و پرسيد: كلثم خواهر موسى كه نامزد من بود چه شد؟
گفت : او نيز به رحمت الهى واصل شد.
پس گريست و جزع بسيار كرد، حق تعالى وحى نمود به ملكى كه به او موكل بود كه : عذاب را از او بردار در بقيه ايام دنيا براى رقتى كه بر خويشان خود كرد (799).
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : حق تعالى چون يونس عليه السلام را امر فرمود كه خبر دهد قوم خود را به عذاب الهى و عذاب بر سر ايشان فرود آمد، پس جدائى افكندند ميان زنان و فرزندان و حيوانات و اولاد ايشان و فرياد و ناله و گريه به درگاه خدا بلند كردند، پس ‍ خدا عذاب را از ايشان بازگرفت ، يونس عليه السلام غضبناك به جانب دريا رفت پس ماهى او را فرو برد، و سه روز (800) در شكم ماهى ماند و او را به هفت دريا گردانيد، و چون از شكم ماهى بيرون آمد پوست و مويش ريخته بود پس خدا درخت كدوئى را براى او رويانيد كه بر او سايه افكند، چون بدنش قوت يافت درخت كدو شروع كرد به خشكيدن ، پس يونس عرض ‍ كرد: پروردگارا! درختى كه بر من سايه مى كرد خشكيد.
حق تعالى وحى نمود به او كه : اى يونس ! جزع مى كنى براى درختى كه تو را سايه مى كرد و جزع نمى كنى براى زياده از صد هزار كس كه عذاب بر ايشان نازل شود؟! (801).
مؤلف گويد: جمع كردن ميان احاديث مختلفه كه در مدت مكث آن حضرت در شكم ماهى واقع شده است ، مشكل است ، شايد بعضى موافق روايت عامه بر وجه تقيه وارد شده باشد، و اما خطاى او پس ترك اولى و مكروهى بود، زيرا چون خدا آن حضرت را مرخص نمود كه ترك تبليغ رسالت نسبت به قوم خود بكند و وعده فرمود كه عذاب بر ايشان نازل خواهد شد ديگر بر آن حضرت لازم نبود كه به ميان قومش بيايد بدون آنكه بار ديگر ماءمور شود، و چون اولى نسبت به او آن بود كه با وجود بديهاى قوم با ايشان در مقام شفقت باشد و از براى ايشان شفاعت كند و منتظر امر الهى باشد در باب قوم خود، و چون نكرد حق تعالى او را تاءديب نمود و در ضمن تاءديب ، مرتبه آن حضرت را عظيم گردانيد و عجائب درياها را به او نمود و آن را به منزله معراجى براى او گردانيد؛ و غضب او بر قوم و بديهاى ايشان بود نه بر جناب مقدس الهى ، و گمانى كه برد كه خدا بر او تنگ نخواهد گرفت از حيثيت نهايت وثوق و اعتماد بر لطف پروردگار خود بود؛ و وجوه ديگر در ضمن روايات و تفسير آيات مذكور شد.
ابو حمزه ثمالى روايت كرده است : روزى عبدالله بن عمر به خدمت امام زين العابدين عليه السلام آمد و عرض كرد: توئى كه مى گوئى يونس ‍ عليه السلام را براى اين به شكم ماهى انداختند كه ولايت جدم اميرالمؤمنين عليه السلام را بر او عرض كردند و توقف كرد در آن ؟
حضرت فرمود: بلى من گفته ام ، مادرت به عزايت بنشيند!
عبدالله گفت : اگر راست مى گوئى علامتى بر راستى گفتار خود به من بنما.
پس حضرت فرمود كه عصابه اى بر ديده او ببندند و عصابه اى بر ديده من بستند و بعد از ساعتى فرمود: چشمهاى خود را بگشائيد، چون ديده هاى خود را گشوديم خود را در كنار دريائى ديديم كه موجهايش بلند شده بود، پس عبدالله بن عمر عرض كرد: اى سيد من ! خون من در گردن توست .
حضرت فرمود: اضطراب مكن كه الحال علامت راستگوئى خود را به تو مى نمايم ؛ فرمود: اى ماهى ! ناگاه ماهى سر از دريا بيرون آورد مانند كوهى عظيم و مى گفت : لبيك لبيك اى ولى خدا!
حضرت فرمود: تو كيستى ؟
گفت : من ماهى يونسم اى سيد من
فرمود كه : ما را خبر ده كه قصه يونس عليه السلام چگونه بود؟
ماهى گفت : اى سيد من ! حق تعالى هيچ پيغمبرى را مبعوث نگردانيده است از آدم عليه السلام تا جد تو محمد صلى الله عليه و آله مگر آنكه ولايت شما اهل بيت را بر او عوض كرد، پس هر كه قبول كرد سالم ماند و هركه ابا كرد مبتلا گرديد، تا آنكه يونس مبعوث شد حق تعالى وحى نمود به او كه : اى يونس ! قبول كن ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام و ائمه راشدين از صلب او را با سخنان ديگر كه به او وحى نمود، پس يونس گفت : چگونه اختيار كنم ولايت كسى را كه او نديده ام و نمى شناسم ؟ و رفت به كنار دريا، پس خدا وحى نمود به من كه : يونس را فرو بر و استخوان او را سست مكن ، پس چهل روز در شكم من ماند و مى گردانيم او را در درياها و در تاريكى ها ندا مى كرد: لا الله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين (802) قبول كردم ولايت اميرالمؤمنين و ائمه راشدين از فرزندان او را؛ پس چون ايمان آورد به ايمان آورد به ولايت شما امر كرد مرا حق تعالى كه او را انداختم در ساحل دريا.
پس حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود: برگرد اى ماهى بسوى آشاميان خود؛ و آب از موج قرار گرفت (803).
مؤلف گويد: ممكن است حق تعالى تكليف قبول ولايت را نسبت به انبياء عليهم السلام بر سبيل حتم نفرموده باشد كه تركش موجب گناه باشد، يا آنكه قبول كرده باشند همه و بعضى از روى اهتمام قبول نكرده باشند، والله يعلم .
و شيخ طوسى در مصباح ذكر كرده است : در روز نهم محرم خدا يونس را از شكم ماهى بيرون آورد (804)، و اين مخالف بعضى از احاديث سابقه است .
و در حديث معتبر ديگر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : داود پيغمبر عليه السلام مناجات كرد كه : پروردگارا! قرين من در بهشت و نظير من در منزلهاى من در آنجا كسى خواهد بود؟
حق تعالى وحى فرمود: متى پدر يونس قرين و نظير تو خواهد بود.
داود عليه السلام رخصت طلبيد كه به زيارت او برود، چون رخصت يافت با سليمان پسر خود به ديدن او رفتند، و چون به خانه او رسيدند خانه او را ديدند كه از سعف (805) خرما ساخته بودند، چون احوال او را پرسيدند گفتند: در بازار است ، چون به بازار آمدند و از احوال او پرسيدند گفتند: در بازار هيزم كشان است ، چون در آن بازار از محل او پرسيدند گفتند: الحال مى آيد، پس نشستند به انتظار قدوم او ناگاه ديدند كه او پيدا شد و بسته هيزمى بر سر خود گرفته بود، پس مردم برخاستند و استقبال او كردند، پس هيزم را به زمين نهاد و حمد الهى ادا نمود و گفت : كيست بخرد مال طيب حلالى را به مال طيب حلالى ؟ پس يك كسى قيمتى گفت و ديگرى زياد كرد تا آنكه به يكى از ايشان فروخت ؛ پس داود و سليمان عليه السلام پيش آمده و بر او سلام كردند، جواب سلام گفت و ايشان را تكليف منزل نمود و به آن زرى كه داشت از قيمت هيزم گندمى يا جوى خريد و به خانه آورد و آسيا كرد و خمير كرد و آتشى افروخت و خمير را در ميان آتش گذاشت و با ايشان نشست و به صحبت داشتن مشغول شد، چون برخاست ديد نان پخته است و آن را گرفت در ميان ظرف چوبى ريزه كرد و نمكى بر او پاشيد و مطهره اى در پهلوى خود گذاشت ، چون خوب جويد و فرو برد الحمدلله گفت ، پس باز لقمه اى ديگر برداشت و به همين نحو خورد، پس آب را برداشت و بسم الله گفت و تناول نمود، چون بر زمين گذاشت گفت : الحمدلله ، پروردگارا! كيست كه به او نعمتى داده باشى مثل آنچه به من عطا كرده اى ؟ چشم و گوش و بدن مرا صحيح گردانيده اى و مرا قوت بخشيدى تا رفتم بسوى درختى كه خود نكشته بودم و غمى از براى محافظت آن متحمل نشده بودم و آن را روزى من كردى ، و فرستادى براى من كسى را كه آن را از من خريد و به قيمت آن طعامى خريدم كه خود زراعت نكرده بودم ، و مسخر گردانيدى براى من آتشى را كه با آن آتش پختم طعام را و چنين كردى كه از روى خواهش آن را خوردم كه قوت بيابم بر بندگى تو، پس تو را است حمد؛ بعد از آن گريست .
پس داود به سليمان گفت : اى فرزند! برخيز برويم كه هرگز نديده ايم بنده اى كه شكر خدا زياده از اين مرد بكند (806).

next page

fehrest page

back page


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شاخه های توحید
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : پنج شنبه 17 ارديبهشت 1394
next page

index page

 

شاخه های توحید

1-ما در عصر خود شاهد تحول عظيمى هستيم،تحولى كه از يكى از بزرگترين اديان آسمانى يعنى‏«اسلام‏»سرچشمه مى‏گيرد.

اسلام در عصر ما تولد نوينى يافته،مسلمين جهان بيدار شده و به اصل خويش باز مى‏گردند، و حل مشكلات خود را كه در جاى ديگر نيافته‏اند،در تعليمات اسلام و اصول و فروع آن جستجو مى‏كنند.

دليل اين تحول چيست؟موضوع بحث جداگانه‏اى است،مهم اين است كه بدانيم آثار اين تحول عظيم در همه كشورهاى اسلامى،و حتى در بيرون جهان اسلام آشكار شده است،و به همين دليل بسيارى از مردم دنيا مى‏خواهند بدانند كه اسلام چه مى‏گويد؟و چه پيام تازه‏اى براى مردم جهان دارد؟

در چنين شرايط حساسى وظيفه ماست كه اسلام را آن چنان كه هست‏بدون هر گونه پيرايه و با تعبيراتى روشن و قابل درك براى عموم شرح دهيم و عطش مردمى را كه مى‏خواهند نسبت‏به اسلام و مذاهب اسلامى آگاهى بيشترى پيدا كنند با بيان حقيقت فرو نشانيم و اجازه ندهيم كه ديگران به جاى ما سخن بگويند و به جاى ما تصميم بگيرند.

2-قابل انكار نيست كه در اسلام مانند ساير اديان،مذاهب مختلفى وجود دارد كه هر يك داراى ويژگيهايى در مسائل عقيدتى يا عملى مى‏باشند،ولى اين تفاوتها هرگز در آن حد نيست كه مانع از همكارى نزديك ميان پيروان اين آيين گردد.بلكه آنها مى‏توانند در سايه همكارى و همگامى موجوديت‏خود را در برابر طوفانهايى كه از شرق و غرب مى‏وزد حفظ كنند و به مخالفان مشترك اجازه ندهند نقشه‏هاى خود را عملى سازند.

به يقين ايجاد اين تفاهم و تحكيم و تعميق آن،نياز به رعايت اصول و ضوابطى دارد كه از همه مهمتر اين است كه فرق اسلامى يكديگر را به خوبى بشناسند و ويژگيهاى هر يك براى ديگرى روشن گردد،چرا كه تنها با شناخت‏يكديگر مى‏توانند جلو سوء تفاهمها را بگيرند و راه همكارى را هموار سازند.

بهترين راه براى شناخت‏يكديگر اين است كه عقايد هر مذهبى را در فروع و اصول اسلام،از دانشمندان معروف و شناخته شده آن مذهب بگيرند چون اگر به سراغ ناآگاهان برويم،يا احيانا عقايد پيروان يك مذهب را از دشمنانشان بشنويم.حب و بغضها راه وصول به مقصد را مى‏بندد و تفاهم مبدل به دلسردى و جدايى مى‏شود.

3-با توجه به دو نكته بالا بر اين شديم كه عقايد اسلامى را در اصول و فروع به ضميمه ويژگيهاى مذهب شيعه،در اين كتابچه مختصر گرد آورى كنيم و نوشتارى تهيه شود كه داراى خصوصيات زير باشد:

1-فشرده و عصاره همه مطالب لازم در آن منعكس باشد و زحمت مطالعه كتابهاى متعدد را از دوش خوانندگان جستجوگر بردارد.

2-بحثها روشن و خالى از هر گونه ابهام باشد و حتى از به كارگيرى اصطلاحاتى كه تنها به درد محيطهاى علمى و حوزوى مى‏خورد پرهيز شود،در عين حال اين كار چيزى از تعميق بحثها نكاهد.

3-با اين كه هدف ذكر عقايد است نه بيان دلايل آن،ولى در موارد حساس تا آن جا كه طبيعت چنين نوشتار فشرده‏اى اجازه مى‏دهد،بحثها آميخته با دلايلى از كتاب و سنت و دليل عقل باشد.

4-از هر گونه پرده پوشى و مجامله و پيشداورى خالى باشد،تا بتواند واقعيتها را آن چنان كه هست،منعكس نمايد.

5-موازين ادب و عفت قلم نسبت‏به همه مذاهب در تمام بحثها مراعات گردد.

كتابچه موجود با رعايت نكات بالا در سفر بيت الله الحرام كه روح و جان صفاى بهتر و بيشترى دارد تهيه شد،سپس در جلسات متعددى با حضور جمعى از دانشمندان مورد بحث و بررسى دقيق قرار گرفت و تكميل شد.اميدواريم با اين كار موفق به رسيدن به اهدافى كه در بالا اشاره كرديم شده باشيم و ذخيره‏اى براى يوم المعاد گردد.در اين جا دست‏به درگاه قادر متعال برداشته عرضه مى‏داريم:

«ربنا اننا سمعنا مناديا ينادى للايمان ان آمنوا بربكم فآمنا ربنافاغفر لنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار» (1)

محرم الحرام 1417

قم-مدرسة الامام امير المؤمنين (ع)

ناصر مكارم شيرازى

آثار عظمت و قدرت خداوند

خدا در قرآن

خداوند متعال پديد آورنده تمام جهان هستى است،و آثار عظمت و علم و قدرت او در جبين تمامى موجودات جهان،آشكار و هويداست،در درون وجود ما،در عالم جانداران و گياهان،در ستارگان آسمان،و عوالم بالا و در همه جا نمايان است.

ما معتقديم:هر چه در اسرار موجودات اين جهان بيشتر انديشه كنيم به عظمت ذات پاك او و وسعت علم و قدرتش آگاهتر مى‏شويم و با پيشرفت علم و دانش بشرى هر روز درهاى تازه‏اى از علم و حكمت او به روى ما گشوده مى‏شود،و ابعاد انديشه ما را گسترش بيشترى مى‏دهد و اين تفكر سرچشمه عشق روز افزون ما نسبت‏به او خواهد شد و هر لحظه ما را به آن ذات مقدس نزديك و نزديكتر مى‏سازد و در نور جلال و جمال او فرو مى‏برد.

قرآن مجيد مى‏گويد:

«و فى الارض آيات للموقنين×و فى انفسكم افلا تبصرون‏»،و در زمين آياتى براى جويندگان يقين است و در وجود خود شما (نيز آياتى است) آيا نمى‏بينيد؟». (2)

ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولى الالباب×الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا ،مسلما در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و رفت‏شب و روز،نشانه‏هاى (روشنى) براى خردمندان است-همانها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و آن گاه كه بر پهلو خوابيده‏اند ياد مى‏كنند،و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مى‏انديشند (و مى‏گويند:) بار الها!هرگز اينها را بيهوده نيافريده‏اى!». (3)

بخشى از صفات جمال و جلال خداوى سبحان ذات پاك خداوند از هر عيب و نقص پاك و منزه است و آراسته به تمام كمالات مى‏باشد بلكه او كمال مطلق،و مطلق كمال است و به تعبير ديگر هر كمال و زيبايى در اين جهان است از ذات پاك او سرچشمه گرفته.

هو الله الذى لا اله هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون×هو الله الخالق البارئ المصور له الاسماء الحسنى يسبح له ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم ،او خدايى است كه معبودى جز او نيست،حاكم و مالك اصلى اوست،از هر عيب پاك و منزه است،به كسى ستم نمى‏كند،امنيت‏بخش است،مراقب همه چيز است،قدرتمندى شكست ناپذير است كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى‏كند،او شايسته عظمت است،و منزه است از آنچه همتاى او قرار مى‏دهند-او خداوندى است‏خالق، آفريننده‏اى بى سابقه،و صورتگرى (بى نظير) ،براى او نامهاى نيك (و هر گونه صفات كمال) است،آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مى‏گويند و او عزيز و حكيم است‏». (4)

و اين بخشى از صفات جمال و جلال اوست.

ذات پاك خداوند نا متناهى است

او وجودى است‏بى نهايت از هر نظر:از نظر علم و قدرت،حيات ابديت و ازليت و به همين دليل در زمان و مكان نمى‏گنجد،چرا كه زمان و مكان هر چه باشد محدود است،ولى در عين حال همه جا و در هر زمان حضور دارد چرا كه فوق زمان و مكان است.

و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله و هو الحكيم العلى ،او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود،و او حكيم و عليم است‏». (5)

و هو معكم اينما كنتم و الله بما تعملون بصير ،او با شماست هر جا كه باشيد و خداوند سبت‏به آنچه انجام مى‏دهيد بيناست‏». (6)

آرى او به ما از ما نزديكتر است،او در درون جان ماست و او در همه جاست،و در عين حال مكانى ندارد: و نحن اقرب اليه من حبل الوريد ،و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم،»! (7)

هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى‏ء عليم ،اوست آغاز و پايان،و پيدا و پنهان و او به هر چيز داناست‏». (8)

بنابر اين اگر در آياتى از قرآن مى‏خوانيم: ذو العرش المجيد ،او صاحب عرش و داراى مجد و عظمت است‏». (9) عرش در اين جا به معناى تخت‏بلند شاهانه نيست) و نيز اگر در آيه ديگر مى‏خوانيم:

الرحمن على العرش استوى ،خداوند رحمان بر عرش قرار دارد». (10)

هرگز به اين معنى نيست كه او مكان خاصى دارد،بلكه حاكميت او را بر تمام عالم ماده و جهان ماوراء طبيعت ثابت مى‏كند.چرا كه اگر براى او مكان خاصى قائل شويم او را محدود كرده‏ايم و صفات مخلوقات را براى او ثابت نموده،و او را مانند ساير اشياء دانسته‏ايم،در حالى كه ليس كمثله شى‏ء ،هيچ چيز همانند او نيست‏». (11)

و لم يكن له كفوا احد ،براى او هيچ گونه شبيه و مانندى وجود ندارد». (12)

خداى سبحان جسم نيست و هر گز ديده نمى‏شود

خداوند هرگز با چشم ديده نمى‏شود،چرا كه رؤيت‏با چشم به معنى جسم بودن و مكان و محل و رنگ و شكل و جهت داشتن است،و اينها همه صفات مخلوقات است،و خداوند برتر از آن است كه صفات مخلوقات داشته باشد.

بنابراين اعتقاد به رؤيت‏خداوند يك نوع آلودگى به شرك است:

لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير ،چشمها او را نمى‏بينند ولى او همه چشمها را مى‏بيند و او بخشنده و آگاه است‏». (13)

به همين دليل هنگامى كه بهانه جويان بنى اسرائيل از موسى (ع) تقاضاى رؤيت‏خدا كردند و گفتند: لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة ،هرگز به تو ايمان نمى‏آوريم تا خدا را آشكارا ببينيم! » (14) موسى آنها را به كوه طور برد و تقاضاى آنها را تكرار نمود،و از سوى خداوند چنين پاسخ شنيد: لن ترانى و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى فلما تجلى ربه للجبل دكا و خر موسى صعقا فلما افاق قال سبحانك تبت اليك و انا اول المؤمنين ،هرگز مرا نخواهى ديد ولى به كوه نگاه كن اگر در جاى خود ثابت ماند مرا خواهى ديد و چون پروردگارش بر كوه جلوه كرد،آن را همسان خاك نمود،و موسى مدهوش بر زمين افتاد، هنگامى كه به هوش آمد عرض كرد:خداوندا!منزهى از اين كه با چشم ديده شوى،من به سوى تو باز مى‏گردم و من نخستين مؤمنانم‏». (15) و با اين جريان ثابت‏شد كه خداوند هرگز قابل رؤيت نيست.

ما معتقديم:اگر در بعضى از آيات يا روايات اسلامى سخن از رؤيت پروردگار به ميان آمده منظور رؤيت‏با چشم دل و شهود باطن است،چرا كه هميشه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى‏كنند (القرآن يفسر بعضه بعضا) . (16)

اضافه بر اين على (ع) در پاسخ كسى كه از حضرتش پرسيد:«يا امير المؤمنين هل رايت ربك، اى امير مؤمنان!آيا هرگز خداى خود را ديده‏اى؟»فرمود:«ااعبد ما لا ارى،آيا كسى را كه نديده‏ام پرستش كنم؟»

سپس افزود:«لا تدركه العيون بمشاهدة العيان،و لكن تدركه القلوب بحقايق الايمان،چشمها هرگز او را آشكارا نمى‏بيند اما دلها با نيروى ايمان وى را درك مى‏كنند». (17)

ما معتقديم:صفات مخلوقات را براى خدا قائل شدن از جمله اعتقاد به مكان و جهت و جسميت و مشاهده و رؤيت،سبب دور افتادن از معرفت‏خداوند و آلوده شدن به شرك است، آرى او برتر از همه ممكنات و صفات آنهاست و چيزى همانند او نمى‏باشد. از مهمترين مسائل درباره معرفة الله،معرفت مساله توحيد،و يگانگى ذات پاك اوست،در واقع توحيد تنها يكى از اصول دين نيست،بلكه روح و خمير مايه تمام عقايد اسلامى است،و با صراحت مى‏توان گفت: اصول و فروع اسلام در توحيد شكل مى‏گيرد،همه جا سخن از توحيد و يگانگى است،وحدت ذات پاك و توحيد صفات و افعال خدا و در تفسيرى ديگر وحدت دعوت انبياء،وحدت دين و آيين الهى،وحدت قبله و كتاب آسمانى ما،وحدت احكام و قوانين الهى درباره تمام افراد بشر، و بالاخره وحدت صفوف مسلمين،و نيز وحدت يوم المعاد.

به همين دليل قرآن مجيد هر گونه انحراف از توحيد الهى و گرايش به شرك را،گناهى نابخشودنى مى‏شمرد: ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما ،خداوند (هرگز) شرك را نمى‏بخشد،و پايين‏تر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى‏بخشد،و آن كس كه براى خدا همتايى قرار دهد گناه بزرگى مرتكب شده است‏». (18)

و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين ،به تو و همه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى تمام اعمالت تباه مى‏گردد،و از زيانكاران خواهى بود». (19)

-شاخه‏هاى توحيد

ما معتقديم:توحيد شاخه‏هاى زيادى دارد كه از همه مهمتر شاخه‏هاى چهار گانه زير است:

الف:توحيد ذات

يعنى ذات پاك او يگانه است و هيچ شبيه و نظير و مانندى ندارد.

ب:توحيد صفات

يعنى صفات علم و قدرت و ازليت و ابديت و...همه در ذات او جمع است و عين ذات يگانه اوست.نه مانند مخلوقات كه صفات آنها از يكديگر جدا،و از ذات آنها نيز جداست،البته عينيت ذات خداوند با صفات او نياز به دقت و ظرافت فكرى دارد.

ج:توحيد افعال

يعنى هر فعل و حركت و هر اثرى كه در جهان هستى است همه از اراده و مشيت‏خدا سرچشمه مى‏گيرد: الله خالق كل شى‏ء و هو على كل شى‏ء وكيل ،خداوند آفريننده همه چيز، و حافظ و ناظر بر همه اشياست‏». (20)

له مقاليد السموات و الارض ،كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست (و در دست قدرت او مى‏باشد) ». (21) آرى‏«لا مؤثر فى الوجود الا الله ،هيچ مؤثرى در جهان هستى،جز ذات پاك خداوند وجود ندارد».

ولى اين سخن به آن معنى نيست كه ما در اعمال خود مجبوريم،بلكه به عكس ما در اراده و تصميم گيريهاى خود آزاد هستيم انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا ،ما او (انسان) را هدايت كرديم (و راه را به او نشان داديم) خواه شاكر باشد (و بپذيرد) يا كفران كند (و سر باز زند) . (22)

و ان ليس للانسان الا ما سعى ،و براى انسان بهره‏اى جز سعى و كوشش او نيست‏». (23)

اين آيات قرآنى با صراحت نشان مى‏دهد كه انسان داراى آزادى اراده است،ولى چون آزادى اراده و قدرت بر انجام كارها را خداوند به ما داده است،اعمال ما مستند به اوست‏بى آنكه از مسؤوليت ما در برابر كارهايمان بكاهد-دقت كنيد.

آرى او اراده كرده است كه ما اعمال خود را با آزادى انجام دهيم تا از اين طريق ما را آزمايش كند و در طريق تكامل پيش ببرد،چرا كه تنها با آزادى اراده و پيمودن راه اطاعت‏خدا با اختيار،تكامل انسانها صورت مى‏گيرد،زيرا اعمال جبرى و خارج از اختيار نه دليل خوبى كسى است و نه نشانه بدى او!

اصولا اگر ما در اعمالمان مجبور بوديم،نه بعثت انبياء و نازل شدن كتب آسمانى مفهوم داشت،و نه تكاليف دينى و تعليم و تربيت،همچنين پاداش و كيفر الهى نيز نامفهوم و خالى از محتوا مى‏شد. اين همان چيزى است كه ما از مكتب ائمه اهل بيت-عليهم السلام-نيز آموخته‏ايم كه به ما فرموده‏اند:نه جبر مطلق صحيح است و نه تفويض و واگذارى مطلق،بلكه چيزى در ميان اين دو است:«لا جبر و لا تفويض و لكن امر بين امرين‏». (24)

د:توحيد عبادت

يعنى،عبادت مخصوص خداست و هيچ معبودى جز ذات پاك او وجود ندارد،اين شاخه توحيد از مهمترين شاخه‏هاى آن محسوب مى‏شود،و پيامبران الهى بيشتر روى آن تكيه كرده‏اند: و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء...و ذلك دين القيمة ،به آنها (پيامبران) جز اين دستورى داده نشد كه تنها خدا را بپرستند،و دين خود را براى او خالص كنند و از شرك به توحيد باز گردند...و اين است آيين پايدار الهى‏»! (25)

براى پيمودن مراحل تكامل اخلاق و عرفان،توحيد از اين هم عميقتر مى‏شود و به جايى مى‏رسد كه انسان بايد تنها به خدا دل ببندد،در همه جا او را بطلبد و جز به او نينديشد و چيزى او را از خدا به خود مشغول نسازد:«كلما شغلك عن الله فهو صنمك،هر چيز تو را به خود مشغول سازد و از خدا دور كند،بت توست‏».

ما معتقديم:شاخه‏هاى توحيد منحصر به اين چهار شاخه نيست،بلكه توحيد مالكيت (يعنى همه چيز از آن خداست) لله ما فى السموات و ما فى الارض (26) و توحيد حاكميت‏يعنى قانون تنها قانون خداست و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون (27) همه از شاخه‏هاى توحيد است.

7-توحيد افعالى و معجزات پيامبران

اصل توحيد افعالى اين حقيقت را تاكيد مى‏كند كه خارق عادات عظيم و معجزاتى كه از پيامبران الهى صادر مى‏شده همه به‏«اذن الله‏»بوده است،چنانكه قرآن مجيد درباره حضرت مسيح (ع) مى‏گويد: و تبرئ الاكمه و الابرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى ،كور مادر زاد و مبتلا به بيمارى (غير قابل علاج) پيسى را به اذن من شفا مى‏دادى!و مردگان را به فرمان من زنده مى‏كردى!» (28)

و درباره يكى از وزراى سليمان مى‏فرمايد: قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى ،كسى كه دانشى از كتاب آسمانى نزد او بود گفت:پيش از آن كه چشم بر هم زنى،من آن را (تخت ملكه سبا را) نزد تو خواهم آورد و هنگامى كه (سليمان) آن را نزد خود ثابت و مستقر ديد،گفت:اين از فضل (و اراده) پروردگار من است‏». (29)

بنابر اين نسبت دادن شفاى بيماران غير قابل علاج و زنده كردن مردگان به حضرت مسيح (ع) ،به اذن و فرمان خدا،كه صريحا در قرآن آمده،عين توحيد است.

8-فرشتگان خدا

ما به وجود فرشتگان الهى معتقديم كه هر كدام ماموريت‏خاصى دارند،بعضى مامور ابلاغ وحى به انبيا (30) بوده‏اند.

و گروهى مامور حفظ اعمال انسانها. (31)

و گروهى مامور قبض ارواح. (32)

و گروهى مامور كمك به مؤمنان با استقامت. (33)

و گروهى امدادگران نسبت‏به مؤمنان در جنگها هستند. (34)

و گروهى مامور مجازات اقوام سركشند (35) و ماموريتهاى مهم ديگرى در نظام جهان آفرينش دارند.

بى شك چون همه اين ماموريتها به اذن و فرمان خدا و به حول و قوه الهى است هيچ منافاتى با اصل توحيد افعالى و توحيد ربوبيت ندارد،بلكه تاكيدى بر آن است.

ضمنا از اين جا روشن مى‏شود كه مساله شفاعت پيامبران و معصومان و فرشتگان چون به اذن خداست،عين توحيد است ما من شفيع الا من بعد اذنه ،هيچ شفاعت كننده‏اى جز با اذن او نيست‏». (36)

شرح بيشتر درباره اين مساله و مساله توسل را در مبحث نبوت انبياء خواهيم داشت.

9-عبادت مخصوص اوست

ما معتقديم:عبادت مخصوص ذات پاك خداست (همان گونه كه در بحث توحيد عبادت اشاره شد) بنابراين هر كس غير او را پرستش كند«مشرك‏»است،دعوت همه انبيا نيز روى اين مساله متمركز بوده است اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ،خدا را پرستش كنيد كه معبودى جز او نداريد».

اين سخنى است كه در قرآن مجيد بارها از پيامبران نقل شده است. (37)

جالب است كه ما مسلمانان هميشه در نمازهاى خود هنگام تلاوت سوره حمد اين شعار مهم اسلامى را تكرار مى‏كنيم:«اياك نعبد و اياك نستعين،تنها تو را پرستش مى‏كنيم و تنها از تو يارى مى‏جوييم‏».

روشن است اعتقاد به شفاعت انبياء و فرشتگان به اذن و فرمان خدا كه در آيات قرآن آمده است‏به معنى عبادت نيست.

همچنين توسل به پيامبران به اين معنى كه از آنها خواسته شود كه از ساحت مقدس پروردگار حل مشكلى را براى توسل جوينده بخواهند، نه پرستش و عبادت محسوب مى‏شود، و نه منافات با توحيد افعالى يا توحيد عبادت دارد،و شرح اين مساله در مباحث نبوت خواهد آمد.

10-كنه ذات پاك او بر همه مخفى است

ما معتقديم:با اين كه آثار وجود خداوند همه عالم هستى را پر كرده،حقيقت ذات خدا بر هيچ كس روشن نيست،و هيچ كس نمى‏تواند به كنه ذاتش پى برد،چرا كه ذات او از هر نظر بى نهايت است و ما از هر نظر محدود و متناهى هستيم و به همين دليل احاطه ما به او غير ممكن است: الا انه بكل شى‏ء محيط ،آگاه باشيد او به هر چيزى احاطه دارد». (38)

و الله من ورائهم محيط ،و خداوند به همه آنها احاطه دارد». (39)

به عقل نازى حكيم تا كى×به فكرت اين ره نمى‏شود طى!

به كنه ذاتش خرد برد پى×اگر رسد خس به قعر دريا!

در حديث معروف نبوى (ص) مى‏خوانيم كه آن حضرت نيز مى‏فرمود:«ما عبدناك حق عبادتك و ما عرفناك حق معرفتك،ما تو را آن گونه كه شايسته ذات توست عبادت نكرديم،و آن گونه كه حق معرفت تو است تو را نشناختيم!» (40) ولى اشتباه نشود اين سخن به آن معنى نيست كه چون از«علم تفصيلى‏»نسبت‏به ذات پاكش محروميم،از علم و معرفت اجمالى نيز دست‏برداريم و تنها در باب معرفة الله به ذكر الفاظى كه هيچ مفهومى براى ما ندارد قناعت كنيم،اين همان تعطيل معرفة الله است كه ما آن را قبول نداريم و به آن معتقد نيستيم،چرا كه قرآن و ساير كتب آسمانى،همه براى معرفة الله و شناخت‏خداوند نازل شده است.

مثالهاى زيادى براى اين موضوع مى‏توان ارائه داد،مثلا ما حقيقت روح را نمى‏دانيم چيست؟ ولى بى شك ما نسبت‏به آن معرفت اجمالى داريم،مى‏دانيم روح وجود دارد و آثار آن را مشاهده مى‏كنيم.

در حديث جالبى از امام محمد بن على الباقر (ع) مى‏خوانيم كه فرمود:«كلما ميزتموه باوهامكم فى ادق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم،هر چيزى را كه با فكر و وهم خود در دقيقترين معانيش تصور كنيد،مخلوق و ساخته شماست و مانند خود شماست،و به شما باز مى‏گردد (و خداوند از آن برتر و بالاتر است) ». (41)

در حديث ديگرى از امير مؤمنان على (ع) راه دقيق و باريك معرفة الله با تعبير زيبا و روشنى بيان شده است،مى‏فرمايد:«لم يطلع الله سبحانه العقول على تحديد صفته،و لم يحجبها امواج معرفته،خداوند سبحان عقلها را از حدود (و كنه) صفاتش آگاه نساخته و (در عين حال) آنها را از معرفت و شناخت لازم محجوب و محروم ننموده است‏». (42)

11-نه تعطيل نه تشبيه

ما معتقديم:همان گونه كه‏«تعطيل‏»شناخت‏خداوند و معرفت صفات او نادرست است،افتادن در وادى‏«تشبيه‏»نيز غلط و شرك آلود است،يعنى نمى‏توانيم بگوييم آن ذات پاك اصلا شناخته نمى‏شود،و ما راهى به معرفت او نداريم،همان گونه كه نمى‏توان او را«شبيه‏»مخلوقات دانست كه يكى راه‏«افراط‏»است و ديگرى‏«تفريط‏»-دقت كنيد.

پى‏نوشتها:

1-سوره آل عمران،آيه 193.

2-سوره ذاريات،آيات 20 و 21.

3-سوره آل عمران،آيات 190 و 191.

4-سوره حشر،آيات 23 و 24.

5-سوره زخرف،آيه 84.

6-سوره حديد،آيه 4.

7-سوره ق،آيه 16.

8-سوره حديد،آيه 3.

9-سوره بروج،آيه 15.

10-از بعضى از آيات قرآن استفاده مى‏شود كه كرسى خداوند تمام آسمان و زمين را فرا گيرد بنابراين عرش او بر تمام عالم ماده است.«وسع كرسيه السموات و الارض‏» (سوره بقره،آيه 255) .

11-سوره شورى،آيه 11.

12-سوره توحيد،آيه 4.

13-سوره انعام،آيه 103.

14-سوره بقره،آيه 55.

15-سوره اعراف،آيه 143.

16-اين جمله معروف است و از ابن عباس نقل شده است،ولى اين معنى در نهج البلاغه از امير مؤمنان على (ع) به شكل ديگرى آمده است:«ان الكتاب يصدق بعضه بعضا...» (نهج البلاغه،خطبه 18) و در جاى ديگر مى‏فرمايد:«و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض‏» (خطبه 103) .

17-نهج البلاغه،خطبه 179.

18-سوره نساء،آيه 48.

19-سوره زمر،آيه 65.

20-سوره زمر،آيه 62.

21-سوره شورى،آيه 12.

22-سوره انسان،آيه 3.

23-سوره نجم،آيه 39.

24-اصول كافى،جلد اول،صفحه 160 (باب الجبر و القدر و الامر بين الامرين) .

25-سوره بينه،آيه 5.

26-سوره بقره،آيه 284.

27-سوره مائده،آيه 44.

28-سوره مائده،آيه 110.

29-سوره نمل،آيه 40.

30-سوره بقره،آيه 97.

31-سوره انفطار،آيه 10

32-سوره اعراف،آيه 37.

33-سوره فصلت،آيه 30.

34-سوره احزاب،آيه 9.

35-سوره هود،آيه 77.

36-سوره يونس،آيه 3.

37-سوره اعراف،آيات 59،65،73،85 و...

38-سوره فصلت،آيه 54.

39-سوره بروج،آيه 20.

40-بحار الانوار،جلد 68،صفحه 23.

41-بحار الانوار،جلد 66،صفحه 293.

42-غرر الحكم.

next page

index page

 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
*باب فضيلت دعا و تشويق كردن بر آن *باب اينكه دعا سلاح مؤ من است
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : پنج شنبه 17 ارديبهشت 1394
next page

fehrest page

back page


*بـاب ايـنـكـه هـيـچ گناهى با بودن ايمان زيان ندارد، و هيچ حسنه اى با بودن كفر سود ندهد*

بَابُ أَنَّ الْإِيمَانَ لَا يَضُرُّ مَعَهُ سَيِّئَةٌ وَ الْكُفْرَ لَا يَنْفَعُ مَعَهُ حَسَنَةٌ

1- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع هَلْ لِأَحَدٍ عَلَى مَا عَمِلَ ثَوَابٌ عَلَى اللَّهِ مُوجَبٌ إِلَّا الْمُؤْمِنِينَ قَالَ لَا
اصول كافى جلد 4 صفحه : 206 رواية : 1
ترجمه :
1ـ يـعـقـوب بـن شـعـيـب گـويـد: بـه حـضرت صادق (ع ): عرضكردم : آيا براى كسى در برابر آنچه مى كند ثوابى بر خدا لازم باشد جز براى مؤ منان ؟ فرمود: نه .

2- عـَنـْهُ عـَنْ يُونُسَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ مُوسَى لِلْخَضِرِ ع قـَدْ تـَحـَرَّمْتُ بِصُحْبَتِكَ فَأَوْصِنِي قَالَ لَهُ الْزَمْ مَا لَا يَضُرُّكَ مَعَهُ شَيْءٌ كَمَا لَا يَنْفَعُكَ مَعَ غَيْرِهِ شَيْءٌ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 206 رواية : 2
ترجمه :
2ـ و نـيـز آن حـضـرت عليه السلام فرمود: كه موسى عليه السلام بخضر (ع ) گفت : من بـواسـطـه مـصـاحبت و همدمى با تو حق و حرمتى پيدا كردم پس بايد بمن سفارش كنى (و پـنـدى دهى )؟ باو فرمود: ملازمت كن (و بچسب بدان ) چيزى كه با وجود آن هيچ چيز تو را زيان نرساند چنانچه با چيز ديگرى جز آن هيچ چيز تو را سود ندهد (و آن ايمان است ).

3- عـَنْهُ عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي أُمَيَّةَ يُوسُفَ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لَا يَضُرُّ مَعَ الْإِيمَانِ عَمَلٌ وَ لَا يَنْفَعُ مَعَ الْكُفْرِ عَمَلٌ أَ لَا تَرَى أَنَّهُ قَالَ وَ م ا مـَنـَعـَهـُمْ أَنْ تـُقـْبـَلَ مـِنـْهـُمْ نـَفـَق اتُهُمْ إِلّ ا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّ هِ وَ بِرَسُولِهِ وَ مَاتُوا وَ هُمْ كَافِرُونَ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 206 رواية : 3
ترجمه :
3ـ يوسف بن ثابت گويد: شنيدم از حضرت صادق (ع ) كه مى فرمود: با وجود ايمان هيچ عملى زيان ندارد، و با كفر (نيز) هيچ عملى سود ندارد، آيا نبينى كه خدا فرمود: (((و باز نـداشـت آنـها را اينكه بخششهاشان پذيرفته شود جز اينكه ايشان بخدا و به پيغمبرش كافر شدند (تا آنكه فرمايد:) و مردند در حاليكه كافر بودند))).
توضيح اول اين آيات : 54 از سوره توبه است و آخر آن آخر آيه 125 از همان سوره است ، و از ايـن روى مـجـلسى (ره ) گويد: شايد در قرائت ائمه چنين بوده ، و يا آنكه ممكن است نقل بمعنى شده چون همه آيات در وصف يكدسته است . (مترجم ) گويد: (((آخر آيه 55 چنين اسـت : (((و تـزهق انفسهم و هم كافرون ))) پس ممكن است امام عليه السلام همين آيه شريفه (55) را نقل بمعنى فرموده باشد))).

4- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ أَبِي أُمـَيَّةَ يـُوسُفَ بْنِ ثَابِتِ بْنِ أَبِي سَعْدَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ الْإِيمَانُ لَا يَضُرُّ مَعَهُ عَمَلٌ وَ كَذَلِكَ الْكُفْرُ لَا يَنْفَعُ مَعَهُ عَمَلٌ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 206 رواية : 4
ترجمه :
4ـ امـام صـادق عـليه السلام فرمود: با ايمان هيچ كارى زيان ندارد، و همچنين با كفر هيچ كردارى سود ندهد.


5- أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَارِدٍ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع حَدِيثٌ رُوِيَ لَنَا أَنَّكَ قُلْتَ إِذَا عَرَفْتَ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ فَقَالَ قـَدْ قـُلْتُ ذَلِكَ قـَالَ قـُلْتُ وَ إِنْ زَنـَوْا أَوْ سـَرَقُوا أَوْ شَرِبُوا الْخَمْرَ فَقَالَ لِي إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيـْهِ رَاجـِعـُونَ وَ اللَّهِ مـَا أَنـْصـَفـُونـَا أَنْ نَكُونَ أُخِذْنَا بِالْعَمَلِ وَ وُضِعَ عَنْهُمْ إِنَّمَا قُلْتُ إِذَا عَرَفْتَ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ مِنْ قَلِيلِ الْخَيْرِ وَ كَثِيرِهِ فَإِنَّهُ يُقْبَلُ مِنْكَ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 207 رواية : 5
ترجمه :
5ـ مـحـمـد بـن مادر گويد: به حضرت صادق (ع ) عرضكردم : براى ما حديثى روايت شده كـه شـمـا فـرموده ايد: چون معرفت (بامامت ما) پيدا كردى پس هر چه خواهى بكن ؟ فرمود: آرى ، مـن ايـن را گـفـتـه ام ، گويد عرضكردم : اگر چه زنا كنند، يا دزدى كنند يا شراب بـنـوشـنـد؟ بـمـن فـرمـود: (((اناللّه و انا اليه راجعون ))) بخدا سوگند با ما بانصاف رفـتـار نـكـردنـد كـه خـود مـا بگردارمان مؤ اخذه شويم ولى تكليف از آنها برداشته شده باشد؟ همانا من گفتم چون معرفت (بامام خود) پيدا كردى هر چه خواهى كم يا بيش كار خير انجام ده كه از تو پذيرفته شود.

شــرح :
مـجـلسـى (ره ) گويد: (((اناللّه و انا اليه راجعون ))) اشاره باين است كه چنين افتراقى بـر مـا بـه كـج فـهـمـى كـلام مـا مـصـيـبـت بـزرگـى اسـت . و در جـمـله (((ان نـكـون اخـذنا بـالعمل ))) گويد: حاصل كلام امام (عليه السلام ) اينست كه تكليف از ما برداشته نشده ، پس چگونه بخاطر ما از آنان برداشته شود؟ يا اينكه ما خود از عقاب بيمناكيم و توبه و زارى بسوى خدا كنيم و آنها بسبب ولايت ما آسوده باشند؟ اين انصاف نيست .
6- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ كـَانَ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمـِنـِينَ ع كَثِيراً مَا يَقُولُ فِي خُطْبَتِهِ يَا أَيُّهَا النَّاسُ دِينَكُمْ دِيـنـَكـُمْ فـَإِنَّ السَّيِّئَةَ فـِيـهِ خـَيـْرٌ مـِنَ الْحـَسـَنـَةِ فـِي غَيْرِهِ وَ السَّيِّئَةُ فِيهِ تُغْفَرُ وَ الْحَسَنَةُ فِي غَيْرِهِ لَا تُقْبَلُ
هـَذَا آخـِرُ كـِتَابِ الْإِيمَانِ وَ الْكُفْرِ وَ الطَّاعَاتِ وَ الْمَعَاصِي مِنْ كِتَابِ الْكَافِي وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَحْدَهُ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 207 رواية : 6
ترجمه :
6ـ و نـيز حضرت صادق (ع ) فرمود: اميرالمومنين عليه السلام (اين جمله را) زياد در خطبه اش ميفرمود: اى مردم دين خود را نگهداريد، دين خود را نگهداريد، زيرا گناه در آن بهتر از حسنه در غير آن است ، گناه در آن آمرزيده شود و حسنه در غير آن پذيرفته نشود.

شــرح :
بـهـتر بودن گناه در اين دين از حسنه در غير آن ظاهرا بهمان اعتبارى است كه در خود حديث اسـت كـه گـنـاه در ايـن ديـن آمرزيده شود و حسنه در غير آن پذيرفته نشود. پايان كتاب ايـمـان و كـفر و طاعات و معاصى از كتاب كافى ، و سپاس مر خداوند يكتا را است ، و درود خداوند بر محمد و آلش باد.
كتاب دعا و نيايش
كِتَابُ الدُّعَاءِ

*باب فضيلت دعا و تشويق كردن بر آن*

بَابُ فَضْلِ الدُّعَاءِ وَ الْحَثِّ عَلَيْهِكِتَابُ الدُّعَاءِ

1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قـَالَ إِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ يـَقـُولُ إِنَّ الَّذِيـنَ يـَسـْتـَكْبِرُونَ عَنْ عِب ادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ د اخـِرِيـنَ قـَالَ هُوَ الدُّعَاءُ وَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الدُّعَاءُ قُلْتُ إِنَّ إِبْر اهِيمَ لَأَوّ اهٌ حَلِيمٌ قَالَ الْأَوَّاهُ هُوَ الدَّعَّاءُ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 210 رواية : 1
ترجمه :
1ـ زراره از حـضـرت بـاقـر عـليـه السـلام حـديـث كـنـد كـه فـرمـود: خـداى عـزوجـل فـرمـايـد: (((هـمـانـا آنـكه سرفرازى كنند از عبادت (و پرستش ) من ، زود است كه سرافكنده بدوزخ در آيند))) (سوره مؤ من آيه 60) حضرت فرمود:
(مـقـصود از عبادت ) دعاء است ، و بهترين عبادت دعاء است ، عرض كردم : (مقصود از (((اءواه ))) در ايـن آيـه چـيـسـت كـه خـداونـد فرمايد:) (((همانا ابراهيم اءواه و شكيبا بود))) (سوره توبه آيه 114) فرمود: (((اءواه ))) يعنى بسيار دعاء كننده بدرگاه خداوند.

2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ وَ ابْنِ مَحْبُوبٍ جَمِيعاً عَنْ حَنَانِ بـْنِ سـَدِيـرٍ عـَنْ أَبـِيـهِ قـَالَ قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع أَيُّ الْعِبَادَةِ أَفْضَلُ فَقَالَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَفْضَلَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَنْ يُسْئَلَ وَ يُطْلَبَ مِمَّا عِنْدَهُ وَ مَا أَحَدٌ أَبْغَضَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِمَّنْ يَسْتَكْبِرُ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ لَا يَسْأَلُ مَا عِنْدَهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 210 رواية : 2
ترجمه :
2ـ سـديـد گـويـد: بـامام باقر عليه السلام عرضكردم : كدام عبادت بهتر است ؟ فرمود: چـيـزى نـزد خـداى عـزوجـل بـهتر از اين نيست كه از او درخواست شود و از آنچه نزد او است خـواسـتـه شـود، و كـسـى نـزد خداى عزوجل مبغوض تر نيست از آنكس كه از عبادت او تكبر ورزد (و سر پيچى كند) و آنچه نزد او است درخواست نكند.

3- أَبـُو عـَلِيٍّ الْأَشـْعـَرِيُّ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عـَبـْدِ الْجـَبَّارِ عـَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُيَسِّرِ بْنِ عَبْدِ الْعـَزِيـزِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ لِي يَا مُيَسِّرُ ادْعُ وَ لَا تَقُلْ إِنَّ الْأَمْرَ قَدْ فُرِغَ مِنْهُ إِنَّ عـِنـْدَ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ مـَنْزِلَةً لَا تُنَالُ إِلَّا بِمَسْأَلَةٍ وَ لَوْ أَنَّ عَبْداً سَدَّ فَاهُ وَ لَمْ يَسْأَلْ لَمْ يـُعـْطَ شـَيـْئاً فـَسـَلْ تـُعـْطَ يـَا مـُيـَسِّرُ إِنَّهُ لَيـْسَ مِنْ بَابٍ يُقْرَعُ إِلَّا يُوشِكُ أَنْ يُفْتَحَ لِصَاحِبِهِ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 211 رواية : 3
ترجمه :
3ـ ميسر بن عبد العزيز گويد: حضرت صادق عليه السلام بمن فرمود: اى ميسر دعا كن و مـگـو كه كار گذشته است و آنچه مقدر شده همان شود (و دعا اثرى ندارد)، همانا نزد خداى عـزوجـل منزلت و مقامى است كه بدان نتوان رسيد جز بدرخواست و مسئلت ، و اگر بنده اى دهان خود ببندد و درخواست نكند چيزى باو داده نشود، پس درخواست كن تا بتو داده شود،اى ميسر هيچ درى نيست كه كوبيده شود جز اينكه اميد آن رود كه بر وى كوبنده باز شود.

شــرح :
مـجـلسـى (ره ) گـويد: اينكه فرمود: (((و مگو كه كار گذشته است ))) اين نهى امام عليه السـلام از ايـن گـفـتـار دو وجـهـه دارد: يـكـى آنـكـه ايـن گـفـتـار باطل است زيرا اين گفتار يهود و برخى از حكماء است بلكه بايد ايمان به بداء داشت و باينكه خداوند سبحان هر روز در كارى است ، و هر چه خواهد محو كند و هر چه بخواهد ثبت كـنـد و قـضا و قدر مانع دعا نيستند چون تغيير در لوح محو و اثبات ممكن است ، گذشته از اينكه خود دعاء نيز از اسباب قضا و قدر است و امر بدعاء نيز از همانها است .
ديـگـر ايـنكه درست كه علم خداوند بهر چه تعلق گرفته همان شود ولى اين مانع از دعا نـيست و اينكه امام عليه السلام او را از اين گفتار نهى فرموده يعنى نهى از اينست كه اين كـلام را (كـه در جـاى خـود صـحـيح است ) مانع از دعاء قرار ندهى ـ كه سبب اعتقاد بر بى فـائده بـودن دعـاى تـو شـود، و حـاصـل جـوابـى كه حضرت از آن فرموده است بدو وجه گردد:
اول ايـنـكـه : دعا بخودى خود مطلوبست چون عبادت بزرگيست و بمقام بلندى انسانرا نزد خدايتعالى رساند كه جز بوسيله دعا و زارى رسيدن بدان ممكن نيست .
دوم ايـنكه مقدرات گاهى كم و زياد ميشود و بسا باشد كه بواسطه شرطى از ميان برود مثلا در تقدير خداوند عمر كسى سى سال گذشته است بشرط اينكه صله رحم نكند و اگر كـرد شـصـت سـال مـقـدر شـده ، و روزيـش در فـلان روز بيكدرهم مقدر شده اگر دعا نكند و بـيشتر درخواست نكند، و اگر دعا و درخواست كرد دو درهم مقدر شده و هم چنين ساير چيزها، و حـاصـل اينكه براى وجود تمام كاينات و عدم آنها شرائط و اسبابى است و خداى سبحان نخواسته است كارها را بدون اسباب انجام دهد، و از جمله اسباب براى برخى از چيزها دعا است كه اگر دعا نكند آن چيز بدو داده نشود؟
و اما علم خداوند پس آن تابع معلوم است و علت پيدايش چيزى نگردد، و قضا و قدر حتمى و لازم نـيـسـتـنـد و گـرنـه ثـواب و عـقـاب و امـر و نـهـى بـاطـل گـردنـد چـنـانـچـه از امـيـرالمـؤ منين عليه السلام گذشت ، سپس كلامى از غزالى و ديگران در اينباره نقل كند كه ايراد آن از وضع و شرح و ترجمه ما بيرون است .
4- حـُمـَيـْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْخَشَّابِ عَنِ ابْنِ بَقَّاحٍ عَنْ مُعَاذٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ لَمْ يَسْأَلِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدِ افْتَقَرَ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 212 رواية : 4
ترجمه :
4ـ و نـيـز حـضـرت صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: هـر كـه از فضل خداى عزوجل درخواست نكند نيازمند و فقير گردد.

5- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيـهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يـَقُولُ ادْعُ وَ لَا تَقُلْ قَدْ فُرِغَ مِنَ الْأَمْرِ فَإِنَّ الدُّعَاءَ هُوَ الْعِبَادَةُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِب ادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ د اخِرِينَ وَ قَالَ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 212 رواية : 5
ترجمه :
5ـ حـمـاد بـن عيسى گويد: شنيدم از حضرت صادق عليه السلام كه ميفرمود: دعا كن و مگو كـار از كـار گـذشـتـه اسـت زيـرا دعـا هـمـان عـبـادت اسـت و خـداى عـزوجـل فـرمـايـد: (((آنـانـكـه از عبادت من تكبر ورزند زود است كه سر افكنده بدوزخ در آيـنـد))) (سـوره مـؤ مـن آيه 60) و نيز فرموده است : (((مرا بخوانيد تا اجابت كنم ))) (اين آيه نيز اول همان آيه پيشين است ).

شــرح :
مـجـلسـى (ره ) گـويـد: مـقصود اينست كه چناچه پيش گفته شد دعا بخودى خود عبادت است زيرا در اين آيه آنرا عبادت دانسته و خداى تعالى بدان فرمان داده پس بر فرض كه با جابت نيز نرسد بخاطر اطاعت امر او بايد انجام شود مانند ساير عبادات ، و ترك آن موجب خـوارى و كـوچكى و ورود در دوزخ است چناچه آيه بر آن دلالت دارد، علاوه بر اينكه خداى سـبـحـان وعـده اجـابـت فـرمـوده و در وعـده خـويـش تخلف نورزد، و اين مطلب با تقدير هم مـنـافـات ندارد، زيرا دعا نيز مقدر است و فايده اى هم كه بر آن مترتب شود مقدر گرديده است .
6- أَبـُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ سَيْفٍ التَّمَّارِ قـَالَ سـَمـِعـْتُ أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ عَلَيْكُمْ بِالدُّعَاءِ فَإِنَّكُمْ لَا تَقَرَّبُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَا تَتْرُكُوا صَغِيرَةً لِصِغَرِهَا أَنْ تَدْعُوا بِهَا إِنَّ صَاحِبَ الصِّغَارِ هُوَ صَاحِبُ الْكِبَارِ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 212 رواية : 6
ترجمه :
6ـ سـيـف تـمار گويد: شنيدم از حضرت صادق (ع ) كه ميفرمود: بر شما باد به (ملازمت ) دعـاء زيـرا بـهيچ چيز مانند آن بخدا نزديك نشويد، و هيچ حاجت كوچكى را بخاطر كوچكيش رهـا نـكـنيد از اينكه براى آن بدرگاه خداوند دعا كنيد، زيرا آنكس كه حاجات كوچك بدست اوست همان كس است كه حاجات بزرگ در اختيار اوست .

شــرح :
يـعـنـى نـپـنداريد كه كارهاى كوچك بدون تقدير خداوند انجام شود بلكه تمامى كارها از كوچك و بزرگ بدست او است .
7- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ رَجُلٍ قَالَ قَالَ أَبُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع الدُّعـَاءُ هـُوَ الْعِبَادَةُ الَّتِي قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِب ادَتـِي الْآيـَة ادْعُ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ لَا تـَقُلْ إِنَّ الْأَمْرَ قَدْ فُرِغَ مِنْهُ قَالَ زُرَارَةُ إِنَّمَا يَعْنِي لَا يَمْنَعْكَ إِيمَانُكَ بِالْقَضَاءِ وَ الْقَدَرِ أَنْ تُبَالِغَ بِالدُّعَاءِ وَ تَجْتَهِدَ فِيهِ أَوْ كَمَا قَالَ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 212 رواية : 7
ترجمه :
7ـ و نـيـز آن حـضـرت عـليـه السـلام فـرمـود: دعـاء هـمـان عـبـادتـى اسـت كـه خـداى عـزوجـل فـرمـوده اسـت : (((هـمـانـا آنانكه از عبادت من تكبر ورزند))) تا آخر آيه . خداى را بخوان (و دعاكن ) و مگو كار گذشته است .
زراره گـويـد: مـقـصود آن حضرت اينست كه عقيده تو به قضاو قدر جلوگير تو نشود از اصرار در دعا و كوشش در آن يا (آنكه زراره كلامى ) مانند اين گفت .

8- عـِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبـِي عـَبـْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَحَبُّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْأَرْضِ الدُّعَاءُ وَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْعَفَافُ قَالَ وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع رَجُلًا دَعَّاءً
اصول كافى جلد 4 صفحه : 213 رواية : 8
ترجمه :
8ـ و نـيـز امـام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤ منين عليه السلام فرمايد: محبوبترين در (روى ) زمين براى خداى عزوجل دعا است ، و بهترين عبادت پرهيزكارى و پارسائى است و اميرالمؤ منين عليه السلام مردى بود كه بسيار دعا مى كرد.

*باب اينكه دعا سلاح مؤ من است*

بَابُ أَنَّ الدُّعَاءَ سِلَاحُ الْمُؤْمِنِ

1- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنِ السَّكـُونـِيِّ عـَنْ أَبـِي عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الدُّعَاءُ سِلَاحُ الْمُؤْمِنِ وَ عَمُودُ الدِّينِ وَ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 213 رواية : 1
ترجمه :
1ـ امـام صـادق عـليه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرموده : دعا سلاح مؤ من و ستون دين و نور آسمانها و زمين است .

2- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع الدُّعَاءُ مَفَاتِيحُ النَّجَاحِ وَ مَقَالِيدُ الْفَلَاحِ وَ خـَيـْرُ الدُّعـَاءِ مـَا صـَدَرَ عـَنْ صـَدْرٍ نـَقـِيٍّ وَ قـَلْبٍ تـَقـِيٍّ وَ فـِي الْمـُنَاجَاةِ سَبَبُ النَّجَاةِ وَ بِالْإِخْلَاصِ يَكُونُ الْخَلَاصُ فَإِذَا اشْتَدَّ الْفَزَعُ فَإِلَى اللَّهِ الْمَفْزَعُ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 213 رواية : 2
ترجمه :
2ـ و نـيـز فـرمـود: اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده : دعاء كليدهاى نجات و گنجينه هاى رسـتـگـاريـسـت ، و بـهـترين دعاء آن دعائيست كه از سينه خاك و دلى پرهيزكار بر آيد، و وسـيـله نجات در مناجات است ، و خلاصى به اخلاص آيد، و چون فزع و بى تابى سخت شود مفزع و پناهگاه خدا است .

3- وَ بـِإِسـْنـَادِهِ قـَالَ قـَالَ النَّبـِيُّ ص أَ لَا أَدُلُّكـُمْ عَلَى سِلَاحٍ يُنْجِيكُمْ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ يُدِرُّ أَرْزَاقَكُمْ قَالُوا بَلَى قَالَ تَدْعُونَ رَبَّكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فَإِنَّ سِلَاحَ الْمُؤْمِنِ الدُّعَاءُ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 214 رواية : 3
ترجمه :
3ـ و نـيـز فـرمـود: پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فرمود آيا شما را به سلاحى راهنمائى نكنم كه شما را از دشمنان رهائى دهد و روزى شماها را فراوان سازد؟ عرض كردند: چرا، فرمود: پروردگارتان را در شب و روز بخوانيد زيرا سلاح مؤ من دعا است .

4- عـِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبـِي عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ قـَالَ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمِنِينَ ع الدُّعَاءُ تُرْسُ الْمُؤْمِنِ وَ مَتَى تُكْثِرْ قَرْعَ الْبَابِ يُفْتَحْ لَكَ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 214 رواية : 4
ترجمه :
4ـ و نيز آن حضرت عليه السلام فرمود: اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: دعا سپر مؤ من است ، و هر گاه بسيار درى را كوبيدى به روى تو باز شود.

5- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ كـَانَ يـَقـُولُ لِأَصـْحـَابـِهِ عـَلَيْكُمْ بِسِلَاحِ الْأَنْبِيَاءِ فَقِيلَ وَ مَا سِلَاحُ الْأَنْبِيَاءِ قَالَ الدُّعَاءُ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 214 رواية : 5
ترجمه :
5ـ حضرت رضا عليه السلام هميشه به اصحاب خود مى فرمود: بر شما باد به اسلحه پيمبران به او عرض شد: اسلحه پيمبران چيست ؟ فرمود: دعاء است .

6- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْبَجَلِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الدُّعَاءَ أَنْفَذُ مِنَ السِّنَانِ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 214 رواية : 6
ترجمه :
6ـ حضرت صادق عليه السلام فرمود: دعاء از نيزه نافذتر است .

7- عـَنـْهُ عـَنْ أَبـِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الدُّعَاءُ أَنْفَذُ مِنَ السِّنَانِ الْحَدِيدِ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 214 رواية : 7
ترجمه :
7ـ و نيز آن حضرت عليه السلام فرمود: دعاء از نيزه تيز نافذتر است .

*باب اينكه دعا بلا و قضا را دفع ميكند*

بَابُ أَنَّ الدُّعَاءَ يَرُدُّ الْبَلَاءَ وَ الْقَضَاءَ

1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ الدُّعَاءَ يَرُدُّ الْقَضَاءَ يَنْقُضُهُ كَمَا يُنْقَضُ السِّلْكُ وَ قَدْ أُبْرِمَ إِبْرَاماً
اصول كافى جلد 4 صفحه : 215 رواية : 1
ترجمه :
1ـ حماد بن عثمان گويد: شنيدم كه مى فرمود: همانا دعاء قضا را برمى گرداند، و آنرا از هـم واتـابـد و بـزند چنانچه رشته نخ اگر چه به سختى تابيده شده باشد از هم باز شود.

2- عـَنـْهُ عـَنْ أَبـِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع يَقُولُ إِنَّ الدُّعَاءَ يَرُدُّ مَا قَدْ قُدِّرَ وَ مَا لَمْ يُقَدَّرْ قُلْتُ وَ مَا قَدْ قُدِّرَ عَرَفْتُهُ فَمَا لَمْ يُقَدَّرْ قَالَ حَتَّى لَا يَكُونَ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 215 رواية : 2
ترجمه :
2ـ عـمـر بـن يـزيـد گـويـد: از حـضـرت ابـى الحـسـن (كاظم ) عليه السلام شنيدم كه مى فـرمـود: هـمـانا دعاء برمى گرداند آن چه را مقدر شده و آنچه را مقدر نشده ، عرض كردم : مقدر شده را دانستم مقدر نشده كدام هست ؟ فرمود: تا اينكه تقدير در مورد آن نشود.

شــرح :
يعنى دعاء جلو تقدير را مى گيرد و بداء حاصل گردد.
next page

fehrest page

back page


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
كسيكه مسلمانان را آزار كند و خوارشان شمارد
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : پنج شنبه 17 ارديبهشت 1394
next page

fehrest page

back page


8- عـَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ أَبـِي نـَظَرَ إِلَى رَجُلٍ وَ مَعَهُ ابْنُهُ يَمْشِى وَ الِابْنُ مُتَّكِئٌ عَلَى ذِرَاعِ الْأَبِ قَالَ فَمَا كَلَّمَهُ أَبِى ع مَقْتاً لَهُ حَتَّى فَارَقَ الدُّنْيَا
اصول كافى جلد 4 صفحه :50 رواية :8
ترجمه :
حـضـرت بـاقر عليه السلام فرمود: پدرم بمردى نگاه كرد كه پسرش بهمراه او بود و آن پسر بشانه پدرش تكيه كرده بود، فرمود: پدرم با آن پسر از بدى آن كارش سخن نگفت تا از دنيا رفت .

9- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَسِّنِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ حَدِيدِ بْنِ حَكِيمٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ أَدْنَى الْعُقُوقِ أُفٍّ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ أَيْسَرَ مِنْهُ لَنَهَى عَنْهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :51 رواية :9
ترجمه :
حـضـرت صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: كمترين آزردن پدر و مادر گفتن اف است ، و اگر خداوند چيزى را آسانتر از آن ميدانست از آن نهى ميفرمود.

*باب بيزارى از نسبت*

بَابُ الِانْتِفَاءِ

1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كَفَرَ بِاللَّهِ مَنْ تَبَرَّأَ مِنْ نَسَبٍ وَ إِنْ دَقَّ
اصول كافى جلد 4 صفحه :51 رواية :1
ترجمه :
حـضـرت صـادق عليه السلام فرمود: آن كس كه از نسب خود اگر چه پست باشد بيزارى جويد بخدا كافر شده است .

2- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِى الْمَغْرَاءِ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كَفَرَ بِاللَّهِ مَنْ تَبَرَّأَ مِنْ نَسَبٍ وَ إِنْ دَقَّ
اصول كافى جلد 4 صفحه :51 رواية :2
ترجمه :
(اين حديث نيز مانند حديث اول است )


3- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ وَ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ رِجَالٍ شـَتَّى عـَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُمَا قَالَا كُفْرٌ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ الِانْتِفَاءُ مِنْ حَسَبٍ وَ إِنْ دَقَّ
اصول كافى جلد 4 صفحه :51 رواية :3
ترجمه :
جـمـع زيـادى از راويـان حديث از حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام روايت كرده اند كه فرمودند: انكار نسب كفر بخداى عظيم است اگر چه آن نسب پست و كم ارزش باشد.

*باب كسيكه مسلمانان را آزار كند و خوارشان شمارد*

بَابُ مَنْ آذَى الْمُسْلِمِينَ وَ احْتَقَرَهُمْ

1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع يـَقـُولُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِيَأْذَنْ بِحَرْبٍ مِنِّى مَنْ آذَى عَبْدِيَ الْمُؤْمِنَ وَ لْيَأْمَنْ غَضَبِي مَنْ أَكْرَمَ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنَ وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ مِنْ خَلْقِى فِى الْأَرْضِ فِيمَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمـَغـْرِبِ إِلَّا مـُؤْمـِنٌ وَاحـِدٌ مـَعَ إِمَامٍ عَادِلٍ لَاسْتَغْنَيْتُ بِعِبَادَتِهِمَا عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقْتُ فِى أَرْضـِى وَ لَقـَامـَتْ سـَبـْعُ سـَمـَاوَاتٍ وَ أَرَضـِيـنَ بـِهـِمَا وَ لَجَعَلْتُ لَهُمَا مِنْ إِيمَانِهِمَا أُنْساً لَا يَحْتَاجَانِ إِلَى أُنْسِ سِوَاهُمَا
اصول كافى جلد 4 صفحه :51 رواية :1
ترجمه :
هـشـام بـن سـالم گـويـد: شـنـيـدم حـضـرت صـادق عـليـه السـلام مـى فـرمـود: خـداى عـزوجـل فـرمـايـد: بجنگ بامن اعلان دهد آنكس كه بنده مؤ من مرا بيازارد، و از خشم من آسوده خـاطـر بـاشـد آنـكـس كـه بـنـده مـؤ من مرا گرامى دارد، و اگر در ميانه شرق و مغرب زمين آفـريده از آفريده هايم جز يك مؤ من و يك پيشواى عادلى با او نباشد، من بعبادت آندو از تـمـامـى آنـچـه در زمـينم آفريدم بى نياز باشم و هر آينه هفت آسمان و هفت زمين بخاطر او برپا باشند، و براى آندو از ايمانى كه دارند آرامشى فراهم سازم كه نيازى به آرامش ديگرى نداشته باشند.

شــرح :
مـجـلسـى (ره ) گـويـد: مـقـصـود از بـى نـيازى خداوند بعبادت يكمؤ من و يك امام از عبادت ديـگـران پـذيـرفـتـن عـبـادت آنـدو اسـت و گـرنـه خـداى متعال غنى بالذات است و نيازى بعبادت هيچكس ندارد، و نيز مقصود از بودن يك مؤ من و يك پـيـشـوا اعـم اسـت از ايـنـكـه بـالفـعـل آن مـؤ مـن مـوجـود باشد يا بالقوه ، زيرا چه بسا پيمبرانى كه مبعوث شدند و تا مدتى كسى بآنها ايمان نياورد چنانچه در باب كمى عدد مؤ منين گذشت كه حضرت ابراهيم عليه السلام يك تنه عبادت خداى را ميكرد و كسى با او نـبـود تـا آنـكه خداوند او را به اسمعيل و اسحاق ماءنوس كرد، و بعضى گفته اند مقصود بيان حال اين امت است پس منافاتى با تنهائى پيمبران گذشته ندارد.
2- عـَنـْهُ عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ مُنْذِرِ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قـَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ أَيْنَ الصُّدُودُ لِأَوْلِيَائِى فَيَقُومُ قَوْمٌ لَيـْسَ عـَلَى وُجـُوهـِهـِمْ لَحـْمٌ فـَيُقَالُ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ آذَوُا الْمُؤْمِنِينَ وَ نَصَبُوا لَهُمْ وَ عَانَدُوهُمْ وَ عَنَّفُوهُمْ فِى دِينِهِمْ ثُمَّ يُؤْمَرُ بِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ
اصول كافى جلد 4 صفحه :52 رواية :2
ترجمه :
مفضل بن عمر گويد: كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون روز قيامت شود يك منادى نـدا كـنـد: كـجايند روگردانان از دوستان من ؟ پس دسته اى كه صورت آنها گوشت ندارد بـرخـيـزنـد، پـس گـفـتـه شـود: اينهايند آنكسانى كه مؤ منين را آزردند، و با آنان دشمنى كردند، و عناد ورزيدند، و آنها را در دينشان با درشتى سرزنش كردند، سپس فرمان شود كه آنان را بدوزخ برند.

3- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عـَنْ حـَمَّادِ بـْنِ بـَشـِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْ أَهَانَ لِى وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِى
اصول كافى جلد 4 صفحه :52 رواية :3
ترجمه :
از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام حـديـث شـده كـه فـرمـود: رسـول خـدا (ص ) فـرمـود: خـدايـتـعـالى فـرموده است : هر كه بيك دوستى از من اهانت كند، بتحقيق بجنگ با من كمين كرده است .

4- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبـِي حـَمـْزَةَ عـَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ حَقَّرَ مُؤْمِناً مِسْكِيناً أَوْ غَيْرَ مِسْكِينٍ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَاقِراً لَهُ مَاقِتاً حَتَّى يَرْجِعَ عَنْ مَحْقَرَتِهِ إِيَّاهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :52 رواية :4
ترجمه :
حـضـرت صـادق عـليـه السـلام فرمود: هر كه مؤ منى را خوار شمارد چه (آن مؤ من ) مستمند بـاشـد يـا غـيـر مـستمند، پيوسته خداى عزوجل او را خوار و دشمن دارد تا آنگاه كه از خوار شمردن آن مؤ من برگردد.

5- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ مُعَلَّى بْنِ خـُنـَيـْسٍ قـَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ مَنْ أَهَانَ لِى وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِى وَ أَنَا أَسْرَعُ شَيْءٍ إِلَى نُصْرَةِ أَوْلِيَائِي
اصول كافى جلد 4 صفحه :53 رواية :5
ترجمه :
مـعـلى بـن خـنـيـس گـويد: شنيدم از حضرت صادق عليه السلام مى فرمود: خداى تبارك و تـعـالى فرمايد: هر كه بيكدوست من اهانت كند بجنگ بامن كمين كرده ، و من بيارى دوستانم از هر چيز شتابان ترم .

6- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ خـُنـَيـْسٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ نَابَذَنِى مَنْ أَذَلَّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنَ
اصول كافى جلد 4 صفحه :53 رواية :6
ترجمه :
و نـيـز گـويـد: از آنـحـضـرت شـنـيـدم كـه فـرمـود: رسـول خـدا (ص ) فـرمـود: خداى عزوجل فروموده : آشكارا بجنگ با من برخاسته آنكس كه بنده مؤ من مرا خوار كند.

7- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجـَبَّارِ جـَمـِيعاً عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ بَشِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع يـَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِى وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِى وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بـِالنَّافـِلَةِ حـَتَّى أُحـِبَّهُ فـَإِذَا أَحـْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يـُبـْصـِرُ بـِهِ وَ لِسـَانـَهُ الَّذِى يـَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِى يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِى أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِى أَعْطَيْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :53 رواية :7
ترجمه :
حـمـاد بـن بـشـيـر گـويـد: شـنـيـدم از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام كـه فـرمـود: رسـول خـدا (ص ) فـرمـوده خـداى عـزوجـل فـرمايد: هر كه بدوستى از من اهانت كند بتحقيق بـراى جـنگ با من كمين كرده است ، و هيچ بنده بچيزى بمن تقرب نجويد كه نزد من محبوب تر از آنچه بر او واجب كرده ام باشد، و همانا او بوسيله نماز نافله بمن نزديك شود تا آنجا كه من او را دوست بدارم ، و هنگامى كه او را دوست بدارم گوش او شوم همان گوشى كـه بـا آن ميشنود و چشم او گردم همان چشمى كه با آن ببيند، و زبانش شوم همان زبانى كـه بـا آن سـخن گويد، و دست او گردم ، همان دستى كه با آن بگيرد، اگر مرا بخواند اجابتش كنم ، و اگر از من خواهشى كند باو بدهم ، و من در كاريكه انجام دهم هيچگاه ترديد نداشته ام مانند ترديديكه در مرگ مؤ من دارم ، (زيرا) او مرگ را خوش ندارد، و من ناخوش كردن او را.

توضيح :
شـر ايـن حـديـث و پـاره تـوضـيـحـات مـربـوط بـآن در ذيل حديث 8 بيايد.
8- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِى سَعِيدٍ الْقَمَّاطِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا أُسْرِيَ بِالنَّبِيِّ ص قَالَ يَا رَبِّ مَا حـَالُ الْمـُؤْمـِنِ عـِنـْدَكَ قـَالَ يَا مُحَمَّدُ مَنْ أَهَانَ لِى وَلِيّاً فَقَدْ بَارَزَنِى بِالْمُحَارَبَةِ وَ أَنَا أَسْرَعُ شـَيْءٍ إِلَى نـُصـْرَةِ أَوْلِيـَائِي وَ مـَا تـَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِى عَنْ وَفَاةِ الْمُؤْمِنِ يـَكـْرَهُ الْمـَوْتَ وَ أَكـْرَهُ مـَسـَاءَتـَهُ وَ إِنَّ مـِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ لَا يُصْلِحُهُ إِلَّا الْغِنَى وَ لَوْ صـَرَفـْتـُهُ إِلَى غَيْرِ ذَلِكَ لَهَلَكَ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ لَا يُصْلِحُهُ إِلَّا الْفَقْرُ وَ لَوْ صـَرَفـْتـُهُ إِلَى غـَيـْرِ ذَلِكَ لَهـَلَكَ وَ مـَا يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افـْتـَرَضـْتُ عـَلَيـْهِ وَ إِنَّهُ لَيـَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ إِذاً سـَمـْعَهُ الَّذِى يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِى يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِى يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِى يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِى أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِى أَعْطَيْتُهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :54 رواية :8
ترجمه :
حـضـرت بـاقـر عـليـه السـلام فرمود: چون پيغمبر (ص ) را بآسمان بردند عرض كرد: پـروردگـارا حـال مؤ من نزد تو چگونه است ؟ فرمود: اى محمد هر كه بدوستى از من اهانت كند آشكارا بجنگ من آمده و من بيارى دوستانم از هر چيزى شتابانترم ، و من در هر كارى كه انـجـام دهـم آن انـدازه تـرديد ندارم كه در باره وفات مؤ من ترديد دارم ، او از مرگ بدش آيـد، و مـن ناراحت كردن او را خوش ندارم ، و براستى برخى از بندگان مؤ من من هستند كه جـز تـوانـگـرى آنـانـرا اصـلاح نـكـنـد (و حـالشـان را نـيـكـو نـسـازد) و اگـر بحال ديگرى او را در آورم نابود و هلاك گردد، و برخى از بندگان مؤ من من هستند كه جز نـدارى و فـقـر آنـانـرا اصـلاح نـكـنـد، و اگـر او را بـحـال ديـگـرى بگردانم هر آينه هلاك گردد، و هيچيك از بندگانم بمن تقرب نجويد با عـمـليـكـه نـزد مـن محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب كرده ام ، و بدرستيكه بوسيله نماز نـافـله بـمـن تـقـرب جـويد تا آنجا كه من دوستش دارم ، و چون دوستش دارم آنگاه گوش او شـوم كه بدان بشنود، و چشمش شوم كه بدان ببيند، و زبانش گردم كه بدان بگويد، و دسـتش شوم كه بدان برگيرد، اگر بخواندم اجابتش كنم ، و اگر خواهشى از من كند باو بدهم .

شــرح :
ايـندو حديث از لحاظ معنى از احاديث مشكله است كه چند جاى آن احتياج بشرح و توضيح دارد و دانـشـمـنـدان بـزرگـوار شـيـعـه هـر كـدام در خـور فهم مردمان شرحى بر آن نگاشته و تـوضـيـحـاتـى داده انـد، و مـا نـيـز بـنـوبـه خـود بـا رعـايـت كـمـال اخـتـصـار مـلخـصـى از آن كـلمـات را در چـنـد مـورد نقل مى كنيم :
از جـاهـائى كـه مـورد بـحـث در ايـن دو حـديـث قرار گرفته است . آنجا كه فرمايد: (((و ما يـتـقـرب الى عـبـد بـشـى ء احـب ...))) كـه از آن اسـتـفـاده شـود كـه عـمـل واجـب هـمـيـشـه از لحـاظ فـضـيـلت و ثـواب بـرتـر از عـمـل مـسـتـحـب است لكن مرحوم شهيد در قواعد فرموده است : ما جاهائى داريم كه از تحت اين قـاعـده خـارج اسـت ، مـانـنـد بـرى ء كـردن ذمـه بـدهـكـار در مـقـابل مهلت دادن باوكه اولى مستحب است و دومى واجب و اولى فضيلتش در ثواب زيادتر است ، و مانند اعاده نماز واجبى كه مكلف خوانده است با جماعت كه دومى با اينكه مستحب است بـيـسـت و هـفـت درجـه بـرتـر از نـماز فراداى واجب است ، و مانند نماز در بقاع شريفه كه بـرتـر از غـيـر آن اسـت بـعـد هـزار بـرابـر تـا دوازده بـرابـر ديـگـر مـوارد، و در حـل آن گـفـتـه اسـت : ولى در تـمـام ايـن موارد در حقيقت مستحب با خود واجب نيست ، و فزونى ثـواب بـخـاطـر اينست كه مشتمل بر مصلحتى زائد برانجام واجب است نه بخاطر آن قيد، و مـجـلسـى (ره ) پـس از مـنـاقـشـاتـى در اين كلام گويد: ممكن است اين اخبار و نظائر آن كه دلالت بـر بـرترى واجب بر مستحب كند مخصوص بنوع خودش باشد مانند برترى نماز واجـب بـر مـسـتـحب ، و بنابراين لازم نيايد كه رد سلام واجب (مثلا) برتر باشد از يك حج مستحب يا نماز جعفر و يا ساختن پل يا مدرسه بزرگى .
2ـ در آنجا كه فرمايد: (((و ما ترددت فى شى ء... در هيچ چيز ترديد نكردم مانند ترديد در مـرگ مـؤ مـن ...))) كـه نـسـبـت تـرديـد بـه خـداى سـبـحـان احـتـيـاج بـه تـاءويـل دارد و در تاءويل آن وجوهى گفته اند يكى اينكه ممكن است ترديد اشاره بمحو و اثـبات در لوحشان باشد، زيرا اجل و زمان مرگش در يك زمان معينى در لوح نوشته شده ، و آن بـنـده دعـاى در تـاءخـيـر آن كند يا صدقه بدهد، و خداوند آنرا محو كرده و مرگش زا بـزمـان ديـگـرى انـدازد، پـس اين كار همانند كار شخص متردد است و بطور استعاره بر او ترديد اطلاق شده .
وجه ديگر اينكه مقصود از تردد در حديث برطرف كردن كراهتى است كه بنده از مرك دارد و رفع علاقه او از دنيا كه اين احتياج به پيش آوردن حالاتى از جانب پروردگار دارد كه يـكـسـره عـلاقـه او را از دنـيـا بـكـنـد و كـراهـتـش را از مـرك زائل كـنـد، مـانـنـد مرض . پيرى . زمينگيرى . فقر. و احتياج . بلاهاى ناگهانى و شديد و امثال اينها كه تديجا مرك را بر بنده خدا آسان كند و مشتاق آن گردد و در اين حديث از اين معنى تعبير به ترديد شده چون از جهت وصف با كار شخص متردد شبيه است .
3ـ در مـعنى جمله كه فرمايد: (((فاذا اءحببته كنت سمعه ... چون او را دوست داشتم گوش او گـردم كـه بـدان بـشـنـود...)))كـه بـه ظـاهـر آن نـمـى شـود چـنـگ زد و نـيـاز بـه تـاءويـل دارد و بـرخـى از صـوفـيـه بـه ظـاهـر آن تـمـسـك كـرده و قـائل بـه اتـحـاد و حلول شده اند و از استعارات لطيفه كه در بواطن اين الفاظ است روى بـر تـافـتـه و بـه گـمـراهـى افـتـاده انـد و ديگران را نيز گمراه ساخته اند، با اينكه حـلول و اتـحـاد نزد تمام خردمندان محال است ، و چگونه ممكن است چيزى كه با تمام اشيائ در حقيقت و آثار متباين است متحد گردد، در صورتيكه اينان در كفر صريحى كه گفته اند از اتـحـاد و حـلول بـا خـصـوص عـارفان و محبين اكنفا نكرده اند، و خداى سبحان را با همه موجودات حتى سگان و خوكان و قاذورات متحد دانسته اند و پروردگار سبحان منزه است از ايـن گـفـتـار سـخيف كه هيچ خردمندى حتى قائلين به اين گفتار به اتحاد خودشان با اين مـوجـودات پست تن در ندهند و اتحاد بوجود ناتوان پستى چون خود را با آنها نپذيرند و خـود را بـرتـر از آن دانـنـد تـا چـه رسـد بـه آفـريـدگـار جـهـانـيـان ، و در تـاءويـل ايـن اخـبـار كـه بـر طـريـق استعاره و مجاز وارد شده و مانند آن در قرآن و حديث و سـخـنـان دانـشـمـنـدان عـرب بـسـيـار اسـت و جـوهـى گـفـتـه انـد: اول آنـكـه ايـنـگونه تعبيرات براى مبالغه در قرب بخدا است و بخاطر بيان تسلط محبت بر ظاهر و باطن و عيان و نهان بنده است ، پس مقصود، واللّه اعلم اينست كه چون بنده ام را دوسـت دارم او را بـمقام انس خود بكشم ، و داخل عالم قدس گردانم و انديشه اش را غرق در اسـرار مـلكوت كنم ، و حواسش را در تصرف نورانيت انوار جبروت در آورم ، پس قدمش در مـقـام قـرب ثـابت گردد، و گوشت و خونش بمحبت آميخته گردد تا آنجا كه يكسره از نفس خـود غـافـل گـردد، و اغـيـار از نـظـر او پراكنده شوند و من بمنزله گوش و چشمش شوم ، چـنـانـچـه در مـبـالغـه مـحـبـت بـيـن دو دوسـت گـويـنـد: تـو گـوش و چـشـم و دل منى ... دوم آنكه مقصود اين باشد كه بواسطه شدت محبت بحق تعالى و تخلق باخلاق خدا جلو علام از خود اراده و محبتى ندارد، و نشنود جز آنكه خدا خواهد، و نگاه نكند جز بآنچه خـدا دوسـت دارد... سـوم ايـنـكه خداوند سبحان در بدن انسان و قلب و روحش ‍ قواى ضعيفه بوديعت نهاده كه تمامى آنها در معرض زوال و فنا است ، پس اگر آنها را در پيروى هواى نفس و شهوات جسمانى صرف كرد دستخوش زوال گردد و جز حسرت و ندامت اثرى از آنها بجاى نماند، و اگر در اطاعت پروردگار و پيروى او بكار برد خداوند آنها را نيرو دهد و تـقـويـت كـنـد تـا آنـجـا كـه يـكـسـره كـامـل گـردد و ابـدى شـود و امـثـال مـرگ و كـرى و كـورى و گنگى در او نقصى نياورد، و چنان شود كه در قبر و قيامت نـيـز هـمـانـنـد اين عالم بشنود و ببيند و سخن گويد، چنانچه در حديث شريفه نبوى است : (((مـا قـلعـت بـاب خيبر بقوة جسمانية بل بقوة ربانيه ))) و اين وجوه را شيخ بهائى قدس سره فرموده و ديگران از او نقل كرده اند.
9- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنِ اسْتَذَلَّ مُؤْمِناً وَ اسْتَحْقَرَهُ لِقِلَّةِ ذَاتِ يَدِهِ وَ لِفَقْرِهِ شَهَرَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى رُءُوسِ الْخَلَائِقِ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 56 رواية :9
ترجمه :
حضرت صادق عليه السلام فرمود: هر كه مؤ منى را بخاطر ندارى و فقرش پست و كوچك شمارد، خداوند روز قيامت او را در برابر خلائق رسوا كند ( و بزشتى شهره سازد)

10- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ قـَالَ رَسـُولُ اللَّهِ ص لَقـَدْ أَسـْرَى رَبِّى بـِى فَأَوْحَى إِلَيَّ مِنْ وَرَاءِ الْحِجَابِ مَا أَوْحَى وَ شـَافـَهـَنـِي إِلَى أَنْ قـَالَ لِي يـَا مـُحـَمَّدُ مـَنْ أَذَلَّ لِى وَلِيـّاً فـَقَدْ أَرْصَدَنِى بِالْمُحَارَبَةِ وَ مَنْ حَارَبَنِى حَارَبْتُهُ قُلْتُ يَا رَبِّ وَ مَنْ وَلِيُّكَ هَذَا فَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّ مَنْ حَارَبَكَ حَارَبْتَهُ قَالَ لِى ذَاكَ مَنْ أَخَذْتُ مِيثَاقَهُ لَكَ وَ لِوَصِيِّكَ وَ لِذُرِّيَّتِكُمَا بِالْوَلَايَةِ
اصول كافى جلد 4 صفحه :56 رواية :10
ترجمه :
و از آن حـضـرت روايـت شده كه رسول خدا (ص ) فرمود: همانا پروردگار من مرا بآسمان بـالا بـرد، و از پـس پرده حجاب بمن وحى كرد آنچه كرد، و بى واسطه با من سخن گفت تا آنكه بمن فرمود: اى محمد هر كه دوستى از من خوار كند بجنگ با من كمين كرده ، و آنكه با من جنگ كند با او بجنگم ، گفتم : پروردگارا اين دوست تو كيست ؟ من دانستم كه هر كه با تو بجنگد تو با او بجنگى ؟ بمن فرمود: او آن كسى است كه من براى تو و وصيت و فرزندانت بولايت و دوستى از او پيمان گرفته ام .

توضيح :
مجلسى (ره ) گويد: مقصود از حجاب و پرده همان حجاب معنوى است كه امكان بنده خداو ممكن بـودن اوسـت كـه مـانـع از درك حـقـيـقت ربوبيت است ، و بعضى گفته اند: مقصود از حجاب فرشته است ، مقصود از (((مشافهه )))بدون وساطت فرشته است .
11- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنِ اسْتَذَلَّ عَبْدِيَ الْمـُؤْمِنَ فَقَدْ بَارَزَنِي بِالْمُحَارَبَةِ وَ مَا تَرَدَّدْتُ فِى شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي فِي عَبْدِيَ الْمـُؤْمـِنِ إِنِّي أُحـِبُّ لِقـَاءَهُ فـَيـَكـْرَهُ الْمـَوْتَ فـَأَصـْرِفـُهُ عـَنـْهُ وَ إِنَّهُ لَيـَدْعـُونـِى فِى الْأَمْرِ فَأَسْتَجِيبُ لَهُ بِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :57 رواية :11
ترجمه :
و نـيـز از آنـحـضـرت روايـت شـده كـه رسـول خـدا (ص ) فـرمـود: خـداى عزوجل فرموده است : هر كه بنده مؤ من مرا خوار پندارد بجنگ آشكار با من برخاسته ، و من ترديد نكنم در كارى كه انجام دهم مانند تريديكه درباره بنده مؤ منم دارم ، زيرا من ديدار او را دوست دارم و او از مرگ كراهت دارد، پس من مرگ را از او بگردانم ، و بدرستيكه او مرا در كارى مى خواند و من برايش اجابت كنم بچيزى كه بهتر است براى او (از آنچه خواسته بود)

شــرح :
يـعنى در برابر دعايش آنچه بصلاح او است باو دهم و همين است معناى اجابت دعا نه اينكه عـطـاى خـداونـد مـطـابـق خـواسـتـه او باشد، زيرا هر چه خواهد براى خير خود خواهد منتهى گـاهى در تشخيص خطا مى كند و آخر كار مى فهمد كه آنچه خداوند باو داده خير بوده نه آنـچـه خـودش خـواسـتـه بـود. و مـعـنـاى آن جـمـله كه فرمايد: (((و من ترديد نكنم ...))) در ذيل حديث 8 گذشت مراجعه شود.
next page

fehrest page

back page


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سخنى از آن حضرت (ع ) در وصف كسانى كه داورى ميان مردم را به عهده مى گيرند و شايان آن نيستند:
دشمنترين مردم در نزد خدا، دو كس باشند. يكى آنكه خداوند او را به حال خود رها كرده ، پس ، از راه راست منحرف گشته است ، به سخنان بدعت آميز دلبسته و مردم را به ضلالت فرا مى خواند. فريبى است براى كسى كه بدو فريفته شود. از راه هدايتى كه پيشينيانش به پيش پاى گشانده اند، رخ بر مى تابد و كسانى را كه در ايام حياتش يا پس از مرگش به او اقتدا مى كنند، گمراه مى سازد. بار خطاهاى ديگران بر دوش كشد و در گرو خطاى خود باشد. ديگرى ، كسى است كه كوله بار نادانى بر پشت گرفته و در ميان جماعت نادانان امت در تكاپوست . در ظلمت فتنه و فساد جولان دهد و، همانند كوران ، راه اصلاح و آشتى را نمى بيند. جمعى كه به ظاهر آدمى اند، او را دانشمند خوانند و حال آنكه در او دانشى نيست . آغاز كرده و گردآورده ، چيزى را كه اندكش از بسيارش بهتر است . خويشتن را از آبى گنده سيراب كرده و بسا چيزهاى بى فايدت كه در گنجينه خاطر خود نهان دارد. در ميان مردم به قضاوت نشست و بر عهده گرفت كه آنچه را كه ديگران در شناختش درمانده اند برايشان آشكار سازد. اگر با مشكل و مبهمى روياروى گردد، براى گشودن آن سخنانى بيهوده از راءى خويش ‍ مهيا كند، كه آن را كلامى قاطع پندارد و بر قامت آن جامه اى مى بافد، در سستى ، چونان تار عنكبوت . نداند راءيى كه داده صواب است يا خطا. اگر صواب باشد، بيمناك است كه مبادا خطا باشد. و اگر خطا باشد، اميد مى دارد كه آنچه گفته صواب باشد. نادانى است ، در عين نادانى ، دستخوش خبط و خطا، و با اين حال ، بر اشترى سوار است كه آن هم پيش پاى خود نبيند. هرگز در علمى حكم قطعى نراند.

روايات را بر باد مى دهد آنسان كه گياه خشك را بر باد دهند. به خدا سوگند، توانايى آن ندارد كه درباره آنچه بر او وارد مى شود حكمى صادر كند. شايسته مسندى كه بر آن نشسته است نباشد. و نمى پندارد كه ديگران را در چيزى كه خود بدان جاهل است دانشى باشد و نمى بيند كه آن سوى آنچه او بدان دست يافته ديگرى را راءى و نظرى بود. اگر مطلبى بر او پوشيده ماند كتمانش كند، زيرا به جهل خود آگاه است .
خونهاى به ناحق ريخته ، از جور او فرياد مى آورند. ميراثهاى بناحق تقسيم شده از ظلم او مى نالند. به خداوند شكوه مى كنم از مردمى كه در جهل زيستند و در ضلالت مردند. در نظر آنان هيچ متاعى كاسدتر از كتاب خدا نيست اگر آنچنانكه شايسته است تلاوت شود. و هيچ متاعى رواجتر و گرانبهاتر از آن نيست اگر تحريف شده باشد و از معنى واقعى خود گرديده باشد. هيچ چيز را زشت تر از كار نيك نمى دانند و هيچ چيز را نيكوتر از زشتكارى نمى شمارند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
از دوستى با نادان بپرهيز،
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 16 ارديبهشت 1394
پرهيز از دوستى با...
اباك و مصادقه الاحمق، فانه يريد ان ينفعك فيضرك و مصادقه البخيل، فانه يبعد عنك احوج ماتكون اليه، و اياك و مصادقه الفاجر، فانه يبيعك بالتافه، و اياك و مصادقه الكذاب، فانه كالسراب: يقرب عليك البعيد و يبعد عليك القرب.-ح /38 ?

 

ترجمه:


از دوستى با نادان بپرهيز، چون او ميخواهد به تو سود برساند، ولى از روى نادانى زياد ميرساند، از دوستى با شخص تنگ نظر بپرهيز، چون او تو را، هنگامى كه به شدت نيازمند او باشى رها ميكند، از دوستى با شخص بد كاره بپرهيز، چون او به ناچيزترين قيمتها تو را مى‏فروشد، و از دوستى با دروغگو بپرهيز، چون او، مانند سهراب، فريبت ميدهد. دور را در نظرت نزديك نشان ميدهد، و نزديك را دور جلوه‏گر ميسازد.

شرح:


يكى از مهم اسلامى، كه هم پيامبران اكرم (ص) و هم امام عليه‏السلام، درباره آن بسيار سفارش كرده‏اند، مسئله انتخاب دوست و همنشين است. كسانى كه خصوصيات زشت و ناپسند، و صفات بد و نامطلوب دارند، بر روى دوستان و معاشران خود نيز تأثير منفى ميگذارند، و به آنان، زيانهاى جبران‏ناپذير مى‏زنند. از اين‏رو، در انتخاب دوست، بايد كمال مراقبت را به عمل آوريم و دست‏كم، كسانى را كه داراى چهار خصوصيت زشت((نادانى))،((بخل))،((بدكارى)) و((دروغگويى)) هستند، به عنوان دوست انتخاب نكنيم.
شخص نادان، هر چند هم كه مهربان و صميمى باشد، از آنجا كه عقل كافى ندارد، موارد سود و زيان را نيز تشخيص نميدهد. به همين جهت، حتى وقتى ميخواهد به دوست خود، سودى برساند، از روى نادانى، كارى ميكند كه به زيان دوستش تمام شود.
شخص بخيل، يا تنگ نظر، نيز چون به مال دنيا بيش از هر چيز ديگرى دلبستگى دارد، و حاضر نيست ذره‏اى از مال خود را از دست بدهد، تا زمانى به دوستى خود با ديگران ادامه ميدهد، كه به او نيازمند نباشد. اما همينكه يكى از دوستانش به او نيازمند شود، حتى اگر در اوج نيازمندى باشد و تمام زندگى‏اش به اندكى گذشت و بخشش از سوى او بستگى پيدا كند، باز حاضر به گذشت و چشم پوشى از مال دنيا نمى‏شود، و دوست خود را، در آن اوج احتياج، رها ميكند و به حال خود مى‏گذرد.
بد كاره، يا كسى كه در روى زمين به فسق و فجور و فساد دست ميزند، نيز از كسانى است كه بايد از دوستى با او پرهيز كرد. شخص بد كاره، عزت و شرافت انسانى خود، و سعادت و رستگارى آخرت خود را، در برابر كم ارزشى‏ترين چيزها از دست مى‏دهد. بنابراين، مسلم است كه چنين كسى، براى دوستان نيز، ارزشى قائل نخواهد شد، و آنها را در برابر اندك چيزى خواهد فروخت.
دروغگو نيز، شايسته دوستى نيست. چون او نيز، مانند سراب كه از دور به شكل آب ديده ميشود و از نزديك چيزى جز خاك و ريگ بيابان نيست، هميشه به فكر فريب دادن است. شخص دروغگو، هميشه با دروغهاى خود، كارهاى خوب را به صورت كارهاى((بد)) وانمود ميكند. و كارهاى بد را بصورت((خوب)) نشان ميدهد. در نتيجه، كسيكه با شخص دروغگو دوستى كند، فريب حرفهاى او را ميخورد، و دو عيب بزرگ در زندگى پيدا ميكند: نخست آن كه از كارهاى خوب رويگردان ميشود، چون خيال ميكند كه آن كارها((بد)) است. و ديگر آنكه به انجام كارهاى بد مى‏پردازد، چون بخاطر حرفهاى دوست دروغگوى خود، گمان ميكند كه آن كارها((خوب)) است.
فرزند عزيز، وقتى ميخواهى با كسى دوست شوى مراقب باش كه او، جزو هيچكدام از اين چهار گروه نباشد. چون امام عليه‏السلام، به خاطر خير و صلاح مسلمانان، سفارش كرده است كه از دوستى با اين گونه افراد، دورى كنند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
انگيزه دورى از گناه
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 16 ارديبهشت 1394
انگيزه دورى از گناه
لو لم يتوعد الله على معصيته لكان يجب ان لا يعصى شكرا لنعمه. -ح / 290. ?

 

ترجمه:


اگر حتى خداوند، بندگانش را،از نافرمانى كردن و گناه ورزيدن نترسانيده بود، باز هم واجب بود كه انسان، مرتكب هيچ گناهى نشود، تا به اين وسيله، در برابر نعمتهاى او سپاسگزارى كرده باشد.

شرح:


كسيكه گناه ميكند و فرمان خداوند را به جاى نمى‏آورد، در حقيقت، نعمت‏هايى را كه خداوند به او داده است، تباه ميكند. زيرا چنين كسى، براى آن كه بتواند گناهى را مرتكب شود، ناچار بايد تمام نيروهائى را كه در وجودش هست، به كار ببرد. در حاليكه خداوند، اين نيروها را، براى گناه و نافرمانى كردن به او نداده است.
خداوند، اين نيروها را، براى گناه و نافرمانى كردن به او نداده است.
فرزند عزيز، كسى را در نظر بگير، كه مى‏خواهد، بر خلاف فرمان خداوند، مرتكب گناه شود، و بطور مثال، دست به دزدى بزند:
تمام اعضاء بدن آن شخص، بايد وظايف خود را، با تمام نيرويى كه دارند انجام دهند، تا او توانايى انجام چنين گناهى را داشته باشد.
ششهاى او، بايد بطور مرتب هواى تازه را به خود بگيرند، تا او نفس بكشد و زنده بماند، قلبش بايد بطور منظم در حال تپيدن باشد، تا خون به تمام پيكرش برسد و او را زنده نگاه دارد، چشمهايش بايد توانايى ديدن داشته باشند، تا او راه خود را ببيند، پاهايش بايد قادر به حركت و قدم برداشتن باشند، تا او در مسيرى كه با چشمش مى‏بيند، پيش برود، گوشهايش بايد توانايى شنيدن داشته باشند، تا او صداى نزديك شدن مردم را تشخيص بدهد و از خطر فرار كند، دستهايش بايد توانايى كار و حركت داشته باشند، تا او درها را باز كند و اشياى را بردارد، مغزش بايد كار خود را انجام دهد،تا ساير اعضاى بدنش از آن فرمان بگيرند، و وظايف خود را اجرا كنند... و اگر يكى از اين اعضاى، يعنى يكى از اين نعمتهايى كه خداوند به انسان داده است، كار خود را به درشتى انجام ندهد، شخص گناهكار، قادر به انجام گناه نخواهد بود.
پس مى‏بينى كه گناهكار، براى آنكه در برابر خداوند، مرتكب گناه و نافرمانى، شود، از همان امكانات و نيروهايى استفاده ميكند، كه خداوند، آنها را، براى انجام كارهاى درست و نيك به او داده است. به اين ترتيب، آيا شخص گناهكار، با انجام هر كدام از گناهان خود، و نعمتها و نيروهايى را كه خداوند دارد، تباه و حرام نمى‏كند؟
البته خداوند، به بندگان خود هشدار داده، و آنها را از گناه و نافرمانى، بيمناك كرده است. ولى اگر خداوند چنين بيم و هشدارى هم نداده بود، و اگر انسان آسوده خاطر بود كه به خاطر گناهانش كيفر و مجازات نخواهد ديد، باز هم حق نداشت نعمتهاى خداوند را تباه كند. يعنى در برابر نعمتهاى ديدن، شنيدن، بوئيدن، حركت، تپيدن قلب، تنفس ششها، انديشيدن، توانايى انجام كارهاى گوناگون داشتن، و هزاران نعمت ديگر، انسان بايد قدرشناس باشد، و به - شكرانه اين نعمتهاى بزرگ و با ارزش، هرگز مرتكب گناه و نافرمانى خداوند نشود.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
از نامه آن حضرت (ع ) به ابو موسى اشعرى
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 16 ارديبهشت 1394

از نامه آن حضرت (ع ) به ابو موسى اشعرى در پاسخ امر حكمين . آن را سعيد بن يحيى الاموى در كتاب المغازى نقل كرده است :
هر آينه بسيارى از مردم از بسيارى از نصيب خود بى بهره ماندند. به دنيا گرويدند و سخن از روى هوا گفتند. و من در اين كار در شگفت شده ام . در آنجا گروهى مردم خود پسند گرد آمدند و من اكنون زخمى را معالجه خواهم كرد كه ترسم به صورت خون لخته در آيد. و بدان ، كه هيچكس آزمندتر از من به گرد آمدن امت محمد (صلى الله عليه و آله ) و الفت و مهربانى آنها با يكديگر نيست . من در اين كار خواستار پاداش نيكو و باز گشت به جايگاه نيكو هستم . بزودى بر آنچه بر خود مقرر داشته ام ، وفا خواهم كرد، هر چند، كه تو آن شايستگى را كه به هنگام جدا شدن داشتى ، از دست داده باشى . بدبخت آنكه از سود عقل و تجربتى كه او را داده اند، بى بهره ماند. من نمى توانم سخن باطل و نادرست را تحمل كنم ، يا كارى را كه خدا به صلاح آورده ، تباه سازم . پس آنچه را كه نمى دانى چيست رها كن ، زيرا مردم بد كردار با اين سخنان نابكارانه تو به سوى تو خواهند شتافت . والسلام .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نامه اى حضرت علی (ع ) به عاملانى كه لشكر از سرزمينهايشان مى گذرد
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 16 ارديبهشت 1394

نامه اى از آن حضرت (ع ) به عاملانى كه لشكر از سرزمينهايشان مى گذرد:

 

از بنده خدا، على اميرالمؤ منين ، به گرد آورندگان خراج و عمال بلاد كه لشكر از سرزمينشان مى گذرد.

 

اما بعد. من لشكرى را گسيل داشتم كه اگر خدا خواهد بر شما خواهد گذشت و آنچه را كه خداوند واجب گردانيده است به آنان سفارش كرده

 

ام ، كه به كس آزار نرسانند و گزند خويش از ديگران باز دارند. من ، در نزد شما، به سبب بيعتى كه ميان ماست ، بيزارم از آسيبى كه سپاهيان

 

به مردم رسانند. مگر آنكه ، يكى از آنها گرسنه مانده و براى سير كردن خود، جز آن راهى نداشته باشد. پس ‍ كسى را كه دست به ستم مى

 

در برابر ستمش كيفر دهيد. در عين حال ، سفيهانتان را از زيان رسانيدن و تعرض به آنها منع كنيد. من خود در ميان لشكرم . شكايتهاى خود به

 

من رسانيد. و آن سختيها كه از ايشان به شما رسد و توان دفع آن را جز به خدا، يا به من نداريد، با من در ميان نهيد، تا به يارى خدا آن را

 

دگرگون سازم و اصلاح كنم . ان شاء اللّه .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
به بى تقوا نبايد اعتماد كرد
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

به بى تقوا نبايد اعتماد كرد 

(اسماعيل ) فرزند بزرگ امام صادق عليه السلام مقدارى پول نقد داشت ، اطلاع پيدا كرد كه مردى قريشى از اهل مدينه عازم سفر به كشور يمن است ، خواست مقدارى پول به او بدهد تا اجناس تجارتى يا سوغاتى برايش خريدارى كند.
با پدرش امام صادق عليه السلام مشورت كرد، حضرت فرمود: او شراب خوار است ؟ گفت : مردم مى گويند اما از كجا كه حرف مردم درست باشد!
حضرت فرمود: صلاح نيست به او پول بدهى .
اما اسماعيل تمام پول را به آن مرد داد تا برايش از (يمن ) جنس ‍ بخرد.
مرد قريشى به مسافرت رفت و تمام پول او را از بين برد. موقع حج حضرت و اسماعيل هر دو به حج رفتند، اسماعيل در طواف بود كه حضرت متوجه شد كه اسماعيل پيوسته از خدا مساءلت مى كند در مقابل از دست دادن پولها، به او عوض دهد.
حضرت از وسط جمعيت خود را به اسماعيل رسانيد و با دست پشت شانه او را به نرمى فشرد و گفت :
فرزندم ، بى جهت از خدا چيزى مخواه ، تو بر خدا حقى ندارى ، نبايد بوى اعتماد مى كردى ، خود كرده را تدبير نيست .
اسماعيل گفت : مردم مى گفتند او شراب مى خورد من كه نديده بودم ! امام فرمود: گفتار مؤ منين را به راستى تلقى كنيد و بر شراب خوار اعتماد نكنيد و از دادن اموال به نادانان طبق قرآن بايد حذر كرد(192) كه سفيهى بالاتر از شراب خوار سراغ دارى ؟
بعد فرمود: پيشنهاد شراب خوار در ازدواج و وساطت را نبايد پذيرفت ، در مورد امانت نبايد او را امين دانست كه اموال را حيف و ميل كند و چنين كسى حقى بر خدا ندارد تا از خدا جبران ضررهاى وارده را مطالبه كند.(193)

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مقام عبادى مريض
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

مقام عبادى مريض  

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله سرش را به سوى آسمان بلند كرد و خنديد. شخصى پرسيد: ديديم سر مبارك را به آسمان بلند كرده و خنديدى ، علتش چه بود؟
فرمود: خنده ام از اين جهت بود كه تعجب نمودم از دو فرشته اى كه در آسمان به سوى زمين آمدند و در جستجوى مؤ من صالح بودند كه هميشه او را در مصلاى (محل نماز) خود مى ديدند، تا اعمال او را بنويسند، و به سوى آسمان ببرند.
اين بار او را در محل نماز خودش نديدند. به سوى آسمان عروج كردند و به خدا عرض كردند: پروردگارا بنده تو فلانى را در محل نمازش نديديم تا اعمال نيكش را بنويسيم ، بلكه او را در بستر بيمارى ديديم .
خداوند به آنها فرمود: براى بنده ام تا وقتى كه بيمار است مثل آنچه در حال سلامتى از كارهاى نيك در شبانه روز انجام مى داد بنويسيد، بر ماست تا او در حبس (بيمارى ) است ، پاداش اعمال خيرى را كه هنگام صحت انجام مى داد، بنويسيم .(174)


2 - دخترم بيمار نشده ! 

پيامبر صلى الله عليه و آله دخترى را خواستگارى كردند. پدر دختر شروع به تعريف دخترش نمود و امتيازات او را مى شمرد، از جمله گفت :
اين دختر از زمان تولدش تا اين زمان بيمار نشده است .
پيامبر صلى الله عليه و آله از مجلس برخواست و قطع كلام خويش نمود، بعد فرمود: (خيرى در چنين وجودى نيست كه مانند گورخر بيمار نشود. مرض و بلا تحفه اى است از جانب خدا به سوى بندگان ، كه اگر از ياد خدا غافل شدند، آن مرض و پيشامد او را متوجه خدا سازد.)(175)


3 - صبر بر مرض  

(ابو محمد رقى ) گويد: به محضر امام رضا عليه السلام رفتم و سلام كردم ، جواب سلامم را داد و احوالپرسى كرد و با من به گفتگو پرداخت تا اينكه فرمود:
(اى ابا محمد هر بنده مؤ منى كه خدا او را به بلائى گرفتار نمود، و او بر آن تحمل و صبر كرد، قطعا در پيشگاه خدا مانند پاداش شهيد را خواهد داشت .)
من پيش خود گفتم چرا امام اين سخن را فرمود، با اينكه قبلا سخن از بلا و بيمارى در ميان نبود، يعنى چه ، امام به چه تناسبى اين جمله را فرمود؟!
با امام خداحافظى كردم و از محضرش بيرون آمدم ، و خود را به همسفران و دوستانم رساندم .
ناگهان احساس كردم پاهايم درد مى كند، شب را با سختى به سر آوردم . صبح كه شد ديدم پاهايم ورم كرده و پس از مدتى ، ورم شديدتر شد. به ياد سخن امام افتادم كه در مورد صبر بر بلا سفارش كرد و من آن را مناسب ندانستم .
با اين وضع به مدينه رسيدم ، زخم بزرگى در پايم پيدا شد، و چرك زياد از آن بيرون آمد، آن چنان دشوار بود كه امان را از من گرفت ، دريافتم كه امام آن سخن را براى چنين پيش آمدى كه برايم رخ مى دهد فرمود، تا با صبر، آرامش خود را حفظ كنم ، و حدود ده ماه بسترى بودن اين مرض طول كشيد.
روايت كننده گويد: او پس از مدتى ، سلامتى خود را بازيافت ؛ و سپس بار ديگر مريض شد و به آن مرض مرد.(176)


4 - جذامى  

امام سجاد عليه السلام در بين راهى به چند نفر جذامى و مبتلا به خوره برخورد نمود، كه سر راه نشسته و در حال خوردن غذا بودند، پس به آنها سلام كرد و از آنها رد شد.
آنگاه با خود فرمود: خداوند متكبران را دوست ندارد، پس به سوى ايشان برگشت و فرمود: من اكنون روزه دار هستم (معذورم چيزى با شما بخورم )، و آنها را به خانه خود دعوت كرد و فرمود: شماها به خانه من بيائيد.
آنها هم به خانه امام رفتند و حضرت هم آنان را اطعام نمود، و هم با كمك مالى به آنها دلجوئى نمود.(177)


5 - قرض مريض  

(اسامة بن زيد) از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله بود. وقتى مريض ‍ شد امام حسين عليه السلام به عيادتش تشريف بردند.
اسامه مكرر آه مى كشيد و اظهار غم و غصه مى كرد. امام عليه السلام فرمود: برادرم غصه ات چيست ؟ گفت : شصت هزار دينار قرض دارم .
فرمود: بدهكاريت به عهده من است ، گفت : مى ترسم قبل از پرداخت قرضم بميرم .
فرمود: نه ، قبل از آنكه بميرى قرضت را اداء مى كنم ، و دستور داد قرض وى را پرداختند.(178)


20 : پدر و مادر 

قال الله الحكيم : (فلا تقل لهما اف و لاتنهر هما
:به پدر و مادر حتى اف نگوئيد و نهيب نزنيد(179)
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : (بر الوالدين اءفضل من الصلاة و الصوم و الحج و المعرة والجهاد فى سبيل الله .
:نيكى به پدر و مادر از نماز و حج و عمره و جهاد در راه خدا برتر است .(180)
شرح كوتاه :
در قرآن بعد از توحيد، خداوند به اين موضوع بسيار دقيق يعنى نيكى به پدر و مادر را متذكر شد، و آنقدر اهميت داد، تا جائى كه فرمود: (به آنها اف (يعنى ناخوشى ، يا تو) نبايد گفت و بانگ بر آنها نبايد زد و به گفتار نيك و خوش با آنها رفتار كرد.)
با توجه به نكات فوق هر نوع آزردن پدر و مادر احترام و نيكى نسبت به آنان واجب است . كسانى كه بخاطر جوانى يا احساساتى شدن و غضب احيانا موجب اذيت پدر و مادر را فراهم كردند، بايد رضايتشان را جلب كنند.
كه عدم رضايت آنان موجب عواقب سوء مى شود و فرزندان آن شخص ‍ بعدا با او بدى مى كنند؛ و از نظر اخروى اگر براى هر ناراحتى يك در جهنم باز شود براى كسى كه اسباب سخط پدر و مادر را باز كرد بقول پيامبر صلى الله عليه و آله : دو در جهنم باز مى شود(181)

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ابراهيم عليه السلام و قربانى اسماعيل عليه السلام
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

ابراهيم عليه السلام و قربانى اسماعيل عليه السلام  

خداوند ابراهيم عليه السلام را ماءمور كرد كه بدست خود اسماعيل عليه السلام را قربانى نمايد، اين جريان امتحان و آزمايشى بود براى او، تا مقدار صبر و تحملش رد برابر فرمان الهى معلوم گردد، و عطاى پروردگار نسبت به او از روى استحقاق و شايستگى و به سن سيزده سالگى رسيده ، ابراهيم ماءمور مى شود به دست خود او را ذبح كند.
ابراهيم به اسماعيل عليه السلام مى گويد: پسر جان من در خواب ديده ام كه تو را قربانى مى كنم ، بنگر تا راءى تو در ميان باره چيست ؟
گفت : پدرجان به هر چه ماءمورى عمل كن كه انشاء الله مرا از صابران خواهى يافت . بعد اسماعيل عليه السلام خودش پدر را ترغيب به اين كار مى كند و مى گويد:
اكنون كه تصميم به كشتن من دارى ، دست و پايم را محكم ببند كه در وقت سر بريدنم آن موقع كه كارد بر گلويم مى رسد دست و پا نزنم ، و از اجر و ثوابم كاسته نشود، زيرا مرگ سخت است و ترس آن را دارم كه هنگام احساس آن مضطرب شوم . ديگر آنكه كاردت را تيز كن و به سرعت بر گلويم بكش تا زودتر آسوده شوم . هنگامى كه مرا بر زمين خوابانيدى صورتم را برو بر زمين بنه ، و به يك طرف صورت مرا بر زمين مخوابان ، زيرا مى ترسم چون نگاهت به صورت من بيفتد، حال رقت به تو دست دهد و مانع انجام فرمان الهى گردد.
جامه ات را هنگام عمل بيرون آر كه از خون من چيزى بر آن نريزد و مادرم آن را نبيند.
اگر مانعى نديدى پيراهنم راى براى مادرم ببر، شايد براى تسليت خاطرش ‍ در مرگ من وسيله مؤ ثرى باشد و آلام درونشيش تخفيف يابد.
پس از اين سخنها بود كه ابراهيم به او گفت : به راستى تو اى فرزند براى انجام فرمان خدا نيكو ياور و مددكار هستى .
ابراهيم عليه السلام فرزند را به منى (محل قربانگاه ) آورد و كارد را تيز كرده و دست و پاى اسماعيل را بست و روى او را بر خاك نهاد، ولى از نگاه كردن به او خود دارى مى كرد و سرا را به سوى آسمان بلند مى كرد، آنگاه كارد را بر گلويش نهاد و به حركت درآورد، اما مشاهده كرد كه لبه كارد برگشت و كند شد. تا چند مرتبه اين مساءله تكرار شد كه نداى آسمانى آمد:
اى ابراهيم عليه السلام حقا كه رؤ ياى خويش را انجام دادى و ماءموريت را جامه عمل پوشاندى . جبرئيل به عنوان فداى اسماعيل گوسفندى عليه السلام آورد و ابراهيم آن را قربانى كرد؛ و اين سنت براى حاجيان بجاى ماند كه هر ساله در منى قربانى انجام دهند.(74)

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مخلص دعايش مستجاب شود
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

مخلص دعايش مستجاب شود 

(سعيد بن مسيب ) گويد: سالى قحطى شد و مردم به طلب باران شدند.
من نظر افكندم و ديدم غلامى سياه بالاى تپه اى بر آمد و از مردم جدا شد به دنبالش رفتم و ديدم لبهاى خود را حركت مى دهد، و هنوز دعاى او تمام نشده بود كه ابرى از آسمان ظاهر شد.
غلام سياه چون نظرش بر آن ابر افتاد، حمد خدا را كرد و از آنجا حركت نمود و باران ما را فرو گرفت به حدى كه گمان كرديم ما را از بين خواهد برد.
(من به دنبال آن غلام شدم ، ديدم خانه امام سجاد عليه السلام رفت . خدمت امام رسيدم و عرض كردم : در خانه شما غلام سياهى است ، منت بگذاريد اى مولاى من و به من بفروشيد.)
فرمود: اى سعيد چرا به تو نبخشم ؛ پس امر فرمود: بزرگ غلامان خود را كه هر غلامى كه در خانه است به من عرضه كند پس ايشان را جمع كرد، ولى آن غلام را در بين ايشان نديدم .
گفتم : آن را كه من مى خواهم در بين ايشان نيست فرمود: ديگر باقى نمانده مگر فلان غلام ، پس امر فرمود: او را حاضر نمودند. چون حاضر شد ديدم او همان مقصود من است گفتم : مطلوب من همين است .
امام فرمود: اى غلام ، سعيد مالك توست همراهش برو. غلام رو به من كرد و گفت : چه چيزى ترا سبب شد، كه مرا از مولايم جدا ساختى ؟(36)
گفتم : به سبب آن چيزى كه از استجابت دعاى باران تو ديدم . غلام اين را شنيد دست ابتهال به درگاه حق بلند كرد و رو به آسمان نمود و گفت :
اى پروردگار من ، رازى بود مابين تو و من ، الان كه آن را فاش كردى پس مرا بميران و به سوى خود ببر.
پس امام عليه السلام و آن كسانى كه حضار بودند از حال غلام گريستند و من با حال گريان بيرون آمدم چون به منزل خويش رفتم رسول اما آمد و گفت اگر مى خواهى به جنازه صاحبت حاضر شوى بيا..!!
با آن پيام آور برگشتم و ديدم آن غلام وفات كرد.(37)

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
بهلول قبول شد
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

بهلول قبول شد 

(هارون الرشيد) خليفه عباسى خواست كسى را براى قضاوت بغداد تعيين نمايد، با اطرافيان خود مشورت كرد، همگى گفتند: براى اين كار جز بهلول صلاحيت ندارد.
بهلول را خواست و قضاوت را به وى پيشنهاد كرد. بهلول گفت : من صلاحيت و شايستگى براى اين سمت ندارم .
هارون گفت : تمام اهل بغداد مى گويند جز تو كسى سزاوار نيست ، حال تو قبول نمى كنى !
بهلول گفت : من به وضع و شخصيت خود از شما بيشتر اطلاع دارم ، و اين سخن من يا راست است يا دروغ ، اگر راست باشد شايسته نيست كسى كه صلاحيت منصب قضاوت را ندارد متصدى شود. اگر دروغ است شخص ‍ دروغگو نيز صلاحيت اين مقام را ندارد.
هارون اصرار كرد كه بايد بپذيرد، و بهلول يك شب مهلت خواست تا فكر كند. فردا صبح خود را به ديوانگى زد و سوار بر چوبى شده و در ميان بازارهاى بغداد مى دويد و صدا مى زد دور شويد، راه بدهيد اسبم شما را لگد نزند.
مردم گفتند: بهلول ديوانه شده است ! خبر به هارون الرشيد رساندند و گفتند: بهلول ديوانه شده است .
گفت : او ديوانه نشده ولكن دينش را به اين وسيله حفظ و از دست ما فرار نمود تا در حقوق مردم دخالت ننمايد.(72)
آرى آزمايش هر كس نوعى مخصوص است نه تنها رياست براى بهلول آماده بود بلكه غذاى خليفه را براى او مى آوردند مى گفت : غذا را ببريد پيش سگهاى پشت حمام بياندازيد، تازه اگر سگها هم بفهمند از غذاى خليفه نخواهند خورد!

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
صد حگایت در مورد تربیت
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

 

 

صد حكايت تربيتى

مقدمه

تـربـيـت فـرزند, مقوله اى سهل و ممتنع است .
سهل است چون اگر به روال طبيعى و تحت ثاثير فطرت سالم انجام گيرد, نه مشكل خاصى دارد و نه كمبودى .
ممتنع است زيرا با توسعه زندگى شـهـرنشينى , ارتباطات , تكنولوژى , كاناليزه شدن بسيارى از مجارى تربيتى , آموزشى , اقتصادى , سـياسى و...
هزاران معضل وموضوع تازه در مسير تربيت كودكان و نوجوانان و جوانان حادث شده است وبسيارى از خانواده ها به كانون هاى بحران اخلاقى و تربيتى و عاطفى تبديل گشته اند.
ديـگـر بـى سواد بودن والدين توجيه پذير نيست .
آنها هرگز نمى توانند مشكلات اخلاقى و عاطفى فـرزنـدانشان را تجزيه و تحليل كنند و راهى براى اصلاح بيابند.
اينك پدر و مادر بايد با مقوله هاى تـربـيـتـى و روان شـنـاسى كودك و نوجوان و جوان آشنا باشند.
در صورت امكان بايد با مشاوران صاحب نظر گفتگو كنند و چگونگى ارتباط با فرزندان را زير نظر آنها تنظيم نمايند.
حداقل كارى كه هر پدر و مادرى بايد انجام دهد آن است كه مسائل ساده وسهل الوصول و كلى را دربـاره تـربـيـت و برخورد با فرزندان خويش فراگيرد و خود رااز فراگيرى و اعمال آنها بى نياز نداند.
شـيـوه پيامبر اسلام (ص ) و ائمه اطهار(ع ) در تربيت و ارتباط با مردم , به ويژه باكودكان , اين امور سـهـل الوصول و كلى و در عين حال مطابق با فطرت و عقل سليم رابه ما مى آموزد.
به عقيده ما آنها به خاطر وصل بودن به منبع وحى و داشتن گوهرعصمت , از خطا و لغزش در امان هستند و لذا شيوه اى را كه در تربيت كودكان توصيه مى كنند سالم ترين و دست يافتنى ترين روش هاست .
در اين مجموعه كه محور آن , شيوه ارتباط والدين با كودكان است روايات وحكايات برگزيده اى از پـيـامـبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار(ع ) و سالكان راه ايشان ونكته هايى از دوران كودكى بزرگان و...
جـمـع آورى شده است كه تا حدى طريقه مواجهه و هماهنگى با دنياى كودكان را تصوير مى كند.
اميد است كه مفيد واقع شود.
1 - توجه به كودك

گروهى از كودكان مشغول بازى بودند.
ناگهان با ديدن پيامبر(ص )كه به مسجد مى رفت , دست از بـازى كـشـيـدنـد و بـه سـوى حـضـرت دويدند و اطرافش را گرفتند.
آنها ديده بودند پيامبر اكـرم (ص ),حسن (ع ) و حسين (ع ) را به دوش خود مى گيرد و با آنها بازى مى كند.
به اين اميد, هر يك دامن پيامبر را گرفته , مى گفتند: شتر من باش ! پـيامبر مى خواست هر چه زودتر خود را براى نماز جماعت به مسجد برساند, اما دوست نداشت دل پـاك كـودكـان را بـرنـجاند.
بلال درجستجوى پيامبر از مسجد بيرون آمد, وقتى جريان را فهميد خـواسـت بـچه ها را تنبيه كند تا پيامبر را رها كنند.
آن حضرت وقتى متوجه منظوربلال شد, به او فرمود: تنگ شدن وقت نماز براى من ازاين كه بخواهم بچه ها را برنجانم بهتر است .
پيامبر از بلال خواست برود و از منزل چيزى براى كودكان بياورد.
بلال رفت و با هشت دانه گردو بـرگـشـت .
پـيـامـبـر(ص ) گـردوهـا را بين بچه ها تقسيم كرد و آنها راضى و خوشحال به بازى خودشان مشغول شدند.
((1))

بيان : توجه به نياز و خواسته هاى كودك از اصول اوليه تربيت است .
آسان ترين و پسنديده ترين راه , راضـى كـردن كودكان و همان روش متواضعانه پيامبر است كه علاوه بر تامين نياز كودك , به آنها نوعى شخصيت نيز مى بخشد.
2 - مسؤوليت پدران

روزى عده اى از كودكان در كوچه مشغول بازى بودند.
پيامبر(ص )در حين عبور, چشمش به آنها افتاد و خواست نقش بسيار بزرگ پدران و مسؤوليت سنگين آنها را در رشد كودك به همراهانشان گوشزدكند.
فرمود:واى بر فرزندان آخرالزمان از دست پدرانشان .
اطـرافـيـان پيامبر با شنيدن اين جمله به فكر فرو رفتند.
لحظه اى فكركردند شايد منظور پيامبر, فرزندان مشركان است كه در تربيت فرزندانشان كوتاهى مى كنند.
عرض كردند: يا رسول اللّه , آيا منظورتان مشركين است ؟ - نـه , بلكه پدران مسلمانى را مى گويم كه چيزى از فرايض دينى رابه فرزندان خود نمى آموزند و اگـر فـرزنـدانشان پاره اى از مسائل دينى رافراگيرند, پدران آنها,ايشان را از اداى اين وظيفه باز مى دارند.
اطرافيان پيامبر با شنيدن اين سخن , تعجب كردند كه آيا چنين پدران بى مسؤوليتى نيز هستند.
پـيامبر كه تعجب آنها را از چهره شان خوانده بود ادامه داد: تنهابه اين قانع هستند كه فرزندانشان از مال دنيا چيزى را به دست آورند.... آنگاه فرمود: من از اين قبيل پدران بيزار و آنان نيز از من بيزارند.
((2))

بـيـان : در عـصـر حاضر, دليل دور بودن و ناآگاهى قشر عظيمى ازكودكان و نوجوانان از مسائل مذهبى , بى توجهى والدينشان به اين مساله مهم است .
3 - تبعيض ناروا

سـال هـا از بعثت پيامبر اكرم (ص ) گذشته بود.
هنوز افكار دوران جاهليت و تبعيض بين فرزندان وجـود داشت .
مردى عرب , آن روزبراى انجام دادن كارى دست دو فرزندش را گرفت و شرفياب محضررسول اكرم (ص ) شد.
هنگامى كه نشسته بود, يكى از فرزندان خود رادرآغوش گرفت , به او محبت كرد و او را بوسيد و به فرزند ديگرش توجهى نكرد.
پيغمبر كه اين صحنه تاثرانگيز را مشاهده كرد نتوانست طاقت بياورد, پس فرمود: چرا با فرزندان خود به طور عادلانه رفتارنمى كنى ؟ آن مرد عرب جوابى جز سكوت نداشت .
سرش را پايين انداخت وعرق شرم بر پيشانى اش نشست .
او در آن روز دريـافت كه كارش اشتباه بوده است و فهميد كه درنگاه كردن نيز نبايد بين فرزندان فرقى گذاشت .
((3))

4 - تربيت قبل از تولد

مـلامحمدتقى مجلسى از علماى بزرگ اسلام است .
وى در تربيت فرزندش اهتمام فراوان داشت و نـسـبـت به حرام و حلال , دقت فراوان نشان مى داد تا مبادا گوشت و پوست فرزندش با مال حرام رشدكند.
مـحمدباقر, فرزند ملامحمدتقى , كمى بازيگوش بود.
شبى پدربراى نماز و عبادت به مسجد جامع اصـفـهـان رفـت .
آن كـودك نـيـز همراه پدر بود.
محمدباقر در حياط مسجد ماند و به بازيگوشى پرداخت .
وى مشك پر از آبى را كه در گوشه حياطمسجد قرار داشت با سوزن سوراخ ‌كرد و آب آن را بـه زمـين ريخت .
با تمام شدن نماز, وقتى پدر از مسجدبيرون آمد, با ديدن اين صحنه , ناراحت شد.
دست فرزند را گرفت وبه سوى منزل رهسپار شد.
رو به همسرش كرد و گفت : مى دانيد كه مـن در تربيت فرزندم دقت بسيار داشته ام .
امروز عملى از او ديدم كه مرابه فكر واداشت .
با اين كه در مورد غذايش دقت كرده ام كه از راه حلال به دست بيايد, نمى دانم به چه دليل دست به اين عمل زشت زده است .
حال بگو چه كرده اى كه فرزندمان چنين كارى را مرتكب شده است .
زن كمى فكر كرد و عاقبت گفت : راستش هنگامى كه محمدباقر رادر رحم داشتم , يك بار وقتى به خانه همسايه رفتم , درخت انارى كه درخانه شان بود, توجه مرا جلب كرد.
سوزنى را در يكى از انارها فروبردم و مقدارى از آب آن را چشيدم .
ملامحمدتقى مجلسى با شنيدن سخن همسرش آهى كشيد و به رازمطلب پى برد.
((4))

بـيان : اگر در روايات اسلامى تاكيد شده كه خوردن غذاى حرام ولواندك در نطفه تاثير سوء دارد به همين جهت است .
لذا بزرگان علم تربيت گفته اند: تربيت قبل از تولد شروع مى شود.
5 - فرزند, نتيجه دعا

عـلـى بـن بـابويه آن مرد بزرگ الهى , در پنجاه سالگى , هنوز صاحب فرزندى نبود.
او كه عشق و علاقه وافرى به اهل بيت و ائمه اطهار(ع )داشت , طى نامه اى به يكى از نايبان خاص امام زمان (ع ) از اوخواست كه از محضر حضرت بقية اللّه بخواهد براى او دعا كندتاخداوند فرزندى صالح و فقيه به او عـنـايـت فـرمـايـد.
تقاضاى آن مردعارف و خداشناس به محضر امام (ع ) رسيد.
آن حضرت در جـواب فرمود: او از همسر خود صاحب فرزند نخواهد شد, اما به زودى همسرى نصيب وى خواهد گرديد كه از وى داراى دو پسر فقيه خواهدگشت .
مطابق وعده حضرت امام زمان (ع ), دوران بى فرزندى سپرى شدوخداوند به او سه فرزند پسر داد كـه دو پـسـرش بـه نـام هـاى محمدوحسين به بركت هوش و حافظه فوق العاده شان به بالاترين مراتب فقاهت رسيدند.
مـحـمـد مـعروف به شيخ صدوق در همان دوران طفوليت صاحب نبوغ و هوش سرشارى بود و اساتيد خود را به شگفتى وامى داشت .
((5))

6 - كودك و تاثيرات محيط

سـال هـاى سال از حادثه مصيبت بار جنگ دوم جهانى گذشته بود.
زنى فرانسوى به جراحى مغز احتياج پيدا كرد.
با اين كه آن زن آلمانى نمى دانست , اما وقتى چاقوى جراحى به رگى از مغز وى اصابت كرد,زن در حال بى هوشى شروع به خواندن سرودى به زبان آلمانى نمود.
چاقو را كه از رگ برداشتند, خواندن سرود نيز قطع شد.
تكرار اين عمل تعجب پزشكان را در پى داشت .
پـس از تحقيقات فراوان , پرده از اين راز برداشته شد: هنگام هجوم آلمان به فرانسه , اين زن كه در آن هنگام كودك خردسالى بيش نبوده ,درخيابان شاهد سرودهايى بوده است كه سربازان اشغالگر آلـمـانـى مـى خـوانـده انـد.
اين سرودها از آن هنگام در ضمير ناخودآگاه وى محفوظ مانده بوده است .
((6))

بـيـان : مـوضوع تاثير پذيرى در سنين كودكى , در روايات بسيارى مورد تاكيد قرار گرفته است و شايد حكمت خواندن اذان و اقامه درگوش راست و چپ كودك بعد از تولد, همين جهت باشد.
7 - بوسيدن كودك

بـسـيـار ديـده مـى شـد كـه پـيـامبر اسلام (ص ) حسن (ع ) و حسين (ع ) رادر آغوش مى گرفت و مى بوسيد.
روزى آن دو را در بغل گرفت وبوسيد.
شخصى كه حضور داشت , وقتى علاقه پيامبر و رفـتـار وى رابـااطفال ديد به فكر فرو رفت و پيش خود گفت : آيا تا به حال در اشتباه بوده ام ؟ آيا روش اسـلام در تـربـيت فرزند اين است ؟ اگر اين طور است پس من در اين مساله بسيار كوتاهى كرده ام .
بـه پـيـامبر نزديك شد و در حالى كه خجالت مى كشيد سخن بگويد,عرض كرد: يا رسول اللّه من داراى ده فرزند كوچك و بزرگ هستم ,اماتاكنون هيچ يك از آنها را نبوسيده ام .
پـيـامـبر از گفته او به قدرى ناراحت شد كه رنگ چهره مباركشان تغيير كرد.
ايشان به او فرمود: خـداوند مهر و محبت را از قلب توبيرون كرده است .
آن كس كه به كودكان ما رحم نمى كند و به بزرگ مااحترام نمى گذارد, از ما نيست .
((7))

8 - پدر خيانتكار

اواخر آن شب زمستانى , مسافران در ايستگاه اتوبوس به انتظارماشين ايستاده بودند.
مردى تنومند بـا چـهره اى غير عادى , به همراه طفل شش ساله اش در كنار ديگر مسافران منتظر آمدن اتوبوس بـود.
حـالـت سـرگـيـجه و تهوع , آن طفل بى چاره را راحت نمى گذاشت .
تااين كه حال آن طفل مـعصوم بدتر شد و در كنار خيابان استفراغ كرد.
همه فكر مى كردند غذايى آلوده كودك را مسموم كرده است .
كنجكاوى , يكى از مسافران را واداشت از پدر طفل بپرسدفرزندش چه مرضى دارد.
آن مـرد پـس از كمى سكوت با صداى درشتى گفت : فرزندم مريض نيست .
امشب او را به مجلس عيش و نوش يكى از دوستانم بردم وعلى رغم ميل كودك , به او شراب خوراندم ! ((8))

بيان : فكر مى كنيد پرورش اين كودك در چنين خانواده اى ,چه نتيجه اى به دنبال خواهد داشت .
آيا خيانتى بالاتر از اين تصورمى شود؟ 9 - گام اول در تنبيه كودك

خـانـواده اى از دسـت فرزند شرورشان كلافه شده بودند.
بى ادبى فرزند خردسال , پدر و همه اهل منزل را رنج مى داد.
بيرون از منزل نيزكسى از آزار و اذيت او آسايش نداشت .
پدر نيز هر بار او را به باد كتك مى گرفت , به اميد اين كه بر اثر تنبيه , دست از كارهاى زشت بردارد, امافايده اى نداشت .
روزى دسـت فـرزنـد خـود را گرفت و نفس زنان , نزدحضرت ابوالحسن (ع ) آورد و از وى شكايت كـرد.
حـضـرت نـگـاهـى بـه آن مـرد كـرد و خـواسـت راه و روش تربيت كردن را به او بياموزد.
فرمود:فرزندت را نزن .
مرد از خودش پرسيد: پس چگونه فرزندم را تربيت كنم .
منتظربودتا ادامه كلام امام را بشنود.
امام ادامه داد: براى ادب كردنش ازاو دورى و قهر كن .
مـرد گـويا دنياى جديدى در تربيت فرزند به رويش گشوده شد.
درهمان لحظه تصميم گرفت شـيـوه قهر و دورى را پيشه خود سازدوبافرزندش سخنى نگويد.
در همين فكر بود كه ادامه كلام امـام , او راآگـاه تـر كـرد.
امـام فرمود: ولى مواظب باش قهرت زياد طول نكشد وهرچه زودتر با فرزندت آشتى كن .
((9))

بيان : شيوه تنبيه بدنى در تربيت كودك هيچ تاثيرى ندارد, بلكه نتيجه عكس دارد.
چون علاوه بر عـادت بـه تـنـبيه , عظمت و ابهت پدر ومادر و يا معلم را نزد كودك خدشه دار مى كند و راه براى تربيت بعدى نيز بسته مى شود.
10 - كودكان امروز بزرگان فردا

حـضـرت امام حسن مجتبى (ع ) هر از گاهى فرزندان را دور خودجمع مى كرد و آنان را نصيحت مـى نـمـود.
روزى فـرزنـدان خـود وفرزندان برادرش را فرا خواند.
كودكان قبل از شرفياب شدن بـه حضورامام , نمى دانستند ايشان به چه قصدى آنها را دعوت كرده است ,ولى خوشحال بودند كه هر وقت نزد امام مى روند, با دست پربازمى گردند.
همه كودكان كه دور امام (ع ) گرد آمدند, امام (ع ) فرمود: همه شما,كودكان امروز هستيد و اميد مـى رود كـه بـزرگان اجتماع فردا نيز باشيد,پس دانش بياموزيد و در كسب علم كوشش كنيد.
((10))

11 - مجال تحرك كودكان را سلب نكنيد

آن روز پس از تعمير راديو, صداى امام توجه مرا به خود جلب كرد:راديو را كجا مى گذاريد؟ عرض كردم : روى ميز, كنار دستتان .
- نه , جايى بگذاريد كه دست بچه به آن نرسد و بهتر است روى تاقچه بگذاريد.
بـا كمى تامل مقصود امام را دريافتم .
حضرت امام براى آن كه هم راديو محفوظ باشد و هم مجبور نـبـاشـد مـجـال تحرك كودك را محدود وسلب نمايد و او را با امر و نهى آزرده خاطر سازد, اين دستور رافرمود.
((11))

12 - مادر و فرزندى پاك

خـلـيـفـه دوم , گـاهـى شـب ها از منزل بيرون مى رفت .
شبى صداى زنى را شنيد كه از دخترش مـى خـواست شير گوسفندان را براى فروش بيشتر, با آب مخلوط كند, اما دختر از اين كار امتناع مى كرد.
وقتى كه مادر از روى تمسخر گفت : خليفه ما را نمى بيند.
دختر گفت : خداى خليفه كه ما را مى بيند.
خليفه به پسرش عاصم گفت : تحقيق كن تا او را برايت خواستگارى كنيم .
بعد از تحقيق , متوجه پاك بودن دختر شدند.
ازدواج كه صورت گرفت , خداوند دخترى به آنها داد كـه ام عـاصـم نـام نـهـاده شد, اين دختربا عبدالعزيزبن مروان ازدواج كرد.
خداوند پسرى به نام عمربن عبدالعزيز به آنها عطا كرد.
عـمـربـن عبدالعزيز وقتى به خلافت رسيد, سب اميرالمؤمنين راممنوع كرد, فدك را به فرزندان حـضـرت زهـرا بـرگـرداند و وقتى كه به اين كار او اعتراض مى كردند مى گفت : حق با حضرت فاطمه (س )است .
((12))

13 - كودكان را قرآن بياموزيد

زمـانـى كـه فرزدق ((13))

در دوران كودكى , همراه پدرش به حضورامام على (ع ) رسيد, امام از پدرش سؤال كرد: اين پسركيست ؟ جواب داد: او فرزند من است و همام نام دارد.
پـدر فـرزدق در ادامه سخنش گفت : شعر و كلام عرب را آن چنان به او آموختم كه مهارت كامل در اين فن دارد.
آن مـرد انتظار داشت كه فرزندش مورد تشويق امام (ع ) قرار بگيرد,ولى امام (ع ) كه افتخار كودك مسلمان را در فراگيرى قرآن مى دانست فرمود: اگر قرآن را به او ياد مى دادى برايش بهتر بود.
فـرزدق وقتى اين سخن امام را شنيد به فكر فرو رفت .
كلام امام (ع )در قلبش نشست و اين سخن هميشه در خاطرش ماند.
از آن لحظه خودش را مقيد كرد تا وقتى قرآن را حفظ نكند آرام ننشيند.
چنين نيزكرد و قرآن را كاملا حفظ نمود.
((14))

14 - از حرف تا عمل

در زمـان پـيـغمبر اكرم (ص ), طفلى بسيار خرما مى خورد.
هر چه اورا نصيحت مى كردند كه زياد خوردن خرما ضرر دارد, فايده نداشت .
مادرش تصميم گرفت او را به نزد پيغمبر(ص ) بياورد تا او را نـصـيـحت كند.
وقتى او را به حضور پيغمبر آورد, از پيغمبر خواست تا به طفل بفرمايد كه خرما نخورد, اما آن حضرت فرمود: امروز برويد و او رافردا دوباره بياوريد.
روز ديـگر زن به همراه فرزندش خدمت پيغمبر(ص ) حاضر شد.
حضرت به كودك فرمود كه خرما نـخورد.
در اين هنگام زن , كه نتوانست كنجكاوى و تعجب خود را مخفى كند, از ايشان سؤال كرد: يارسول اللّه , چرا ديروز به او نفرموديد خرما نخورد؟ حـضـرت فـرمـود: ديـروز وقتى اين كودك را حاضر كرديد, خودم خرما خورده بودم و اگر او را نصيحت مى كردم , تاثيرى نداشت .
امـام صـادق (ع ) فـرمود: به راستى هنگامى كه عالم به علم خودعمل نكرد, موعظه او در دل هاى مردم اثر نمى كند, همان طور كه باران از روى سنگ صاف مى لغزد و در آن نفوذ نمى كند.
((15))

15 - اثرات پرورش آرزو در كودك

مـى گـويـند: زنى ديوانه شد و او را به دارالمجانين بردند.
براى معالجه اش هر كار كردند فايده اى نـبـخشيد.
اين زن هر روز صبح ,ديوانه ها را دور خودش جمع مى كرد و مى گفت : من يك شوهر زيبادارم .
يك پسر و يك دختر خوشگل دارم .
ماشين سوارى قشنگى داريم .
عصر به عصر كه شوهرم از سـر كـار مـى آيـد, پـشت فرمان ماشين مى نشيند و من و بچه ها هم عقب ماشين مى نشينيم .
از قصرمان كه درشميران است مى رويم به ويلايى كه داريم و در آنجا تفريح مى كنيم .... بـعد از تحقيقات درباره كودكى اين زن , معلوم شد كه وى در زمان درس خواندن آمال و آرزوهاى عـجـيبى داشته است , مثلا آرزوداشته است كه شوهر آينده اش يك ادارى عالى رتبه و خوش قيافه بـاشد,بچه هاى آنها, قصر و ويلايشان , ماشين و ...
چنين و چنان باشد.
سال هابا اين آرزوها زندگى مـى كـنـد تـا ايـن كـه از قـضـا به همسرى مردى عادى ,فاقد زيبايى و ثروت در مى آيد.
زندگى مـشـتـركـشـان را در خـانـه اى كـوچـك و اجـاره اى آغـاز مـى كـنـنـد و صـاحـب فـرزنـد نـيز نـمـى شـونـد.
عـمـلـى نـشدن آرزوها, چنان روان زن بيچاره را آزار مى دهد تا سرانجام ديوانه اش مى كند.
((16))

بـيـان : رؤيـايـى بارآمدن كودك , بيشتر بر اثر تلقينى است كه از طرف اطرافيان به ذهن او تزريق مـى شـود.
خـصـوصا پدر و مادر, به فرزند خودوعده هايى ندهند كه توان انجام دادن آن را نداشته بـاشند تا نتيجه اش اين بشود كه او يك عمر در رؤياهاى خيالى خود پرواز كند و هيچ وقت دسترسى به آن نداشته باشد.
16 - تاثير تقواى مادر برفرزند

شـيـخ مـفيد(ره ) در خواب ديد: فاطمه زهرا(س ) در حالى كه دست حسن (ع ) و حسين (ع ) را در دست داشت پيش آمد و رو به او فرمود:ياشيخ , به اين دو كودك , فقه را تعليم بده .
شيخ مفيد از خواب بيدار شد.
تعجب كرد از اين كه فاطمه زهرا(س ) به همراه حسنين بيايد و بگويد به آنها تعليم بده .
روزى شيخ در جلسه درس نشسته بود.
ناگهان زنى را ديد كه دست دو پسرش را در دست داشت و در بـرابـرش ايـستاده بود.
زن به شيخ مفيد گفت : يا شيخ به اين دو كودك (سيد رضى و سيد مرتضى ),فقه را تعليم بده .
شـيخ مفيد كه تعبير خوابش را دريافته بود, آن دو كودك را به بهترين وجه پرورش داد تا جايى كه سيد رضى و سيد مرتضى ازمفاخر جهان تشيع گرديدند.
روزى شـيـخ مفيد مقدارى سهم امام به اين دو كودك داد كه به مادرشان بدهند.
مادر آنها پول را قـبـول نـكرد و گفت : سلام مرا به شيخ ‌مفيد برسانيد و بگوييد پدرمان مغازه اى به ارث گذاشته اسـت .
مـادرمـان , مال الاجاره اين مغازه را مى گيرد و خرج مى كند, لذا احتياج زيادى نداريم و با قناعت زندگى مى كنيم .
((17))

17 - بهترين نام

چـهـارمـيـن فرزندم كه به دنيا آمد, او را خدمت حضرت امام بردم تانامى برايش انتخاب كند.
به ايـشـان عـرض كـردم : تـصـميم داشتم نامش راعلى بگذارم , ولى ترجيح دادم شما نامى براى او انتخاب فرماييد.
امام لبخند شيرينى به لب آورد و فرمود: از على بهترچيست ؟ ((18))

18 - شيوه تبريك گفتن نوزاد

مردى به هنگام تبريك تولد فرزند يكى از دوستانش , به او گفت :تولد اين نوزاد كه سوار بر مركب مراد خواهد بود, بر تو مبارك باد.
حـضرت امير(ع ) كه حضور داشت به او فرمود: به هنگام تبريك وشادباش نوزاد چنين بگو: خداى بـخـشـنـده را شكرگذار باش و اين بخشش او, بر تو مبارك باد.
اميد كه فرزندت به كمال توانايى برسد و ازنيكوكارى اش بهره مند شوى .
((19))

بيان : اسلام در هر مورد دستور كاملى دارد كه محور آن گام زدن انسان در مسير توحيد و رسيدن بـه كمال است .
اين هدف مقدس حتى در محتواى شادباش نوزاد از طرف ائمه (ع ) پيشنهاد شده است .
19 - دختر, خيلى خوب است

در زمـسـتـان 1363, خداوند به من دخترى عطا فرمود.
اورابه خدمت حضرت امام بردم .
ايشان با ديدن نوزاد, بى درنگ دست ها راپيش آورد و قنداق كودك را گرفت .
پرسيد: پسر است يا دختر؟.
گفتم : دختر است .
ايـشـان بـا شـنـيدن اين حرف , نوزاد را در آغوش فشرد.
صورتشان رابه صورت كودك گذاشت , پيشانى اش را بوسيد و سه بار فرمود: دختر,خيلى خوب است .
آن گاه از نامش سؤال كرد.
گفتم : دلمان مى خواهد شما نامى برايش انتخاب بفرماييد.
حضرت امام بدون تامل سه بار فرمود: فاطمه , خيلى خوب است .
((20))

20 - بهترين نام براى دختر

از سـكـونـى روايت شده است كه بر امام صادق (ع ) وارد شدم ,درحالى كه خسته و غمگين بودم .
ايشان رو به من كرد و فرمود:اى سكونى , علت غم و ناراحتى تو چيست ؟ عرض كردم : خداوند به من فرزندى داده است كه دختراست .
فرمودند: اى سكونى , سنگينى او بر روى زمين است و روزى اوباخداوند.
او بدون اين كه به تو نياز داشته باشد, زندگى مى كند و نيزبدون استفاده از روزى تو, غذا مى خورد.
آن گاه پرسيدند: اسم او را چه گذاشته اى ؟ گفتم : نامش را فاطمه گذاشته ام .
آن حضرت با شنيدن نام مقدس فاطمه (س ) سه بار آه كشيد.
سـپس دست بر پيشانى گذاشت و فرمود: اما اگر اسم او را فاطمه گذاشته اى به او فحش نده و او را لعنت نكن .
((21))

21 - موفقيت در علاقه و استعداد كودك

يـكـى از نقاشان بزرگ روزگار, در كودكى , هنگامى كه به مدرسه مى رفت , بسيار نامرتب و شلوغ بـود.
نـه خـود درس مـى خـواند و نه مى گذاشت ساير شاگردها به درس استاد گوش فرا دهند.
روزى استاداو را به حضور طلبيد تا در خلوت پندش دهد و عاقبت بازيگوشى وسهل انگارى را به او گوشزد نمايد.
در حينى كه شاگرد تنبل را نصيحت مى كرد, مشاهده نمود كه وى با قطعه زغالى , روى زمـيـن , تـصـاويرزيبايى را نقش مى زند.
استاد با تجربه به فراست دريافت كه آن كودك براى نـقـاشـى آفريده شده است .
براى همين با پدرش صحبت كرد و او رابه تغيير دادن رشته تحصيلى فـرزنـدش تـرغـيـب نمود.
بعدها كه آن كودك , نقاش بزرگى شد, صحت پيش بينى آن آموزگار هوشمند,پديدار گرديد.
از اديسون پرسيدند كه چرا اكثر جوانان به قله هاى موفقيت دست پيدا نمى كنند؟ وى جواب داد: چون در مسيرى كه استعدادش را دارندگام نمى زنند.
((22))

22 - جايزه براى نقاشى كودك

حجة الاسلام رحيميان نقل مى كند: يـكـى از دوسـتـان , همراه با خانواده اش به دستبوسى حضرت امام نائل شدند.
او پس از آن به من مـراجـعـه كرد و گفت : اين پسرم كه كلاس پنجم دبستان است , دفتر نقاشى اش را براى تقديم به امـام آورده بـود كه محافظان مانع آوردن آن به خدمت امام شدند, براى همين خيلى ناراحت شده است .
مـن دفتر نقاشى را گرفتم و در روز بعد خدمت امام تقديم كردم .
حضرت امام با دقت تمام اوراق آن را ملاحظه فرمود و با ديدن تصويرى از يك تانك كه چرخ ‌هاى آن را مداد تراش , تنه آن را كتاب , لـولـه آن رايـك مـداد و سـرنـشـيـن آن را يك طفل دانش آموز تشكيل داده بود, فرمودكه به آن دانـش آموز خردسال جايزه اى مناسب پرداخت شود, كه جايزه همراه با نامه اى از سوى دفتر امام به او تقديم شد.
((23))

23 - شناخت لياقت هاى كودك

مـى گـويـنـد: انـيـشـتين دانشمند بزرگ و فيزيكدان عصر حاضر,دركلاس هاى ابتدايى چهره درخشانى نداشت , ولى در سال هاى بعد,استعداد شگرف و مخفى مانده خود را بروز داد.
*** بـه مـلـكـشاه سلجوقى خبر رسيد كه قيصر روم , در صدد تسخيربغداد است .
ملكشاه با ارتش مـنـظـم خود به سوى مرز ايران حركت كرد.
خواجه نظام الملك روزى از ارتش سان مى ديد كه نـاگاه قيافه سربازى كوتاه قد, توجه او را به خود جلب كرد.
دستور داد كه او راازصف بيرون كنند.
او تـصـور كـرده بـود كـه از آن سرباز كوتاه قد,كارى ساخته نيست .
ملكشاه به خواجه گفت : چه مى دانى ؟ شايد همين سرباز قيصر را اسير كند.
اتفاقا مسلمانان در اين نبرد پيروز شدند و قيصر روم به دست همين سرباز اسير گرديد.
((24))

بـيان : مربى يا پدر و مادر موفق , آنهايى هستند كه از شاگرد و ياكودك خود شناخت خوبى داشته بـاشـنـد, اسـتعدادهاى آنها را بيابند وزمينه شكوفايى آن را فراهم كنند.
چون خداوند در هر كس استعدادخاصى را قرار داده است كه شخص با شكوفايى آن استعداد به توفيق دست خواهد يافت .
24 - پرورش بلند همتى در كودك

سـعدالدين تفتازانى از پايه گذاران فن بلاغت در عالم اسلام است .
روزى خواست از اندازه همت فرزند خود, آگاه شود.
براى همين به اوگفت : پسرم ! هدف تو از تحصيل چيست ؟ پسر گفت : تمام همت من اين است كه از نظر معلومات به پايه شمابرسم .
پدر از كوتاهى فكر فرزند, متاثر شد و با تاسف گفت : اگر همت توهمين است , هرگز به نيمى از مـراتب علمى من نخواهى رسيد, زيرا افق فكر تو بسيار كوتاه است .
من سعدالدين كه پدر تو هستم آوازه عـلـمى امام صادق (ع ) را شنيده و از مراتب دانش او آگاه بودم .
در آغاز تحصيل تمام هم من اين بود كه به پايه علمى اين شخصيت بى همتا برسم .
من بااين همه همت بلند, به اين درجه از علم رسـيده ام كه مشاهده مى كنى و مى بينى كه هرگز در خور قياس با مقام علمى آن پيشواى بزرگ نيست .
تو كه اكنون چنين همت كوتاهى دارى به كجا خواهى رسيد؟ ((25))

25 - اثر يك تذكر

بـانوى جوانى مى نويسد: در دوران كودكى , بسيار حساس وخجالتى بودم .
از طرفى وزنم بيش از حـد مـعـمـول بـود و گـونـه هـايـم مرابيش از آنچه بودم , چاق نشان مى داد.
هرگز به مجالس ميهمانى نمى رفتم و تفريحى نداشتم .
در مدرسه حتى در ورزش شركت نمى كردم .
حس مى كردم با ديگران فرق دارم و موجودى نامطلوب وزايد هستم .
وقتى بزرگ شدم , با مردى كه چند سال از خـودم بـزرگ تـربود ازدواج كردم و باز به همان وضع روحى باقى ماندم .
بستگان شوهرم افرادى با وقار و داراى اعتماد به نفس بودند و من هر چه كوشش مى كردم مانند آنها شوم نمى توانستم .
تمام اين مسائل دست به دست هم داد و مرا به ياس و نااميدى كشاند تا جايى كه به فكرخودكشى افتادم .
امـا يك تذكر, مرا دگرگون ساخت و نجات داد.
روزى مادر شوهرم درباره طرز پرورش بچه هاى خود صحبت مى كردو مى گفت : من هميشه اصرار دارم بچه هايم آن گونه كه هستند و براى آن آفريده شده اند باشند.
اين سخن در من به سختى اثر كرد و دانستم كه هنوز خود رانشناخته ام و همه بدبختى هايم براى همين است كه مى خواهم خود رادر قالبى بريزم كه براى آن ساخته نشده ام .
((26))

بـيـان : بـا ساختن الگوى مناسب از شخصيت ها براى كودكان مى توان طرز فكر آنها را جهت داد تا امثال اين خانم از راضى نبودن وضع ظاهرى , به فكر خودكشى نيفتند.
26 - نتيجه بد اخلاقى معلم

مـعـلمى بود كه شاگردان زيادى داشت , اما وى از نظر اخلاقى فردى تندخو بود و بچه ها را اذيت مى كرد.
بچه ها به همين علت دلخوشى شان اين بود كه ولو براى يك روز هم كه شده از دست وى خـلاص شـونـد ودرس را تـعـطيل كنند.
لذا با هم نشستند و نقشه كشيدند.
روز بعد كه به كلاس آمـدنـد, هنگامى كه معلم وارد شد, يكى از بچه ها به معلم سلام كردو گفت : جناب معلم , خدا بد ندهد.
مثل اين كه كسالتى داريد؟ معلم جواب داد: نه كسل نيستم .
برو بنشين .
شـاگـردى ديـگـر آمـد و گـفت : جناب معلم رنگ و رويتان امروزپريده , خداى نكرده كسالتى داريد؟ اين دفعه معلم يكه خورد و آهسته گفت : برو بنشين سرجايت .
بـعـد يكى ديگر از شاگردها آمد و همان حرف ها را تكرار كرد.
معلم ترديد كرد كه شايد من مريض هـسـتم .
سرانجام وقتى چند شاگرد ديگرهمان حرف ها را با ثاثر و تاسف تكرار كردند, امر بر معلم مشتبه شد وگفت : بله , گويا امروز حالم خوش نيست .
بچه ها وقتى كه اقرار گرفتند كه او ناخوش است گفتند:آقا معلم ,اجازه بدهيد تا امروز شوربايى برايتان تهيه كنيم و از شماپرستارى نماييم .
كـم كـم مـعـلـم واقـعـا مريض شد, رفت دراز كشيد و شروع كرد به ناله كردن و به بچه ها گفت : برخيزيد و به منزل برويد.
امروزناخوش هستم و نمى توانم د بدهم .
بـچـه هـا كـه هـمـيـن را مـى خـواسـتـند, مكتب را رها كردند و به دنبال تفريح و بازى خودشان رفتند.
((27))

27 - تاثير شير

مرحوم شهيد آية اللّه حاج شيخ فضل اللّه نورى را در زمان مشروطه به دار زدند.
اين مجتهد عادل انقلابى , عليه مشروطه غيرمشروعه آن زمان قد علم كرد.
با اين كه اول مشروطه خواه بود, اماچون مـشـروطـه در جـهت اسلام نبود, با آن مخالفت كرد.
عاقبت او راگرفتند و زندانى كردند.
شيخ پـسرى داشت .
اين پسر, بيش از بقيه اصرار داشت كه پدرش را اعدام كنند.
يكى از بزرگان گفته بـود, مـن بـه زندان رفتم و علت را از شيخ فضل اللّه نورى سؤال كردم .
ايشان فرمود:خود من هم انتظارش را داشتم كه پسرم چنين از كار درآيد.
چـون شـيخ شهيد, اثر تعجب را در چهره آن مرد ديد, اضافه كرد:اين بچه در نجف متولد شد.
در آن هـنگام مادرش بيمار بود, لذا شيرنداشت .
مجبور شديم يك دايه شيرده براى او بگيريم .
پس از مـدتى كه آن زن به پسرم شير مى داد, ناگهان متوجه شديم كه وى زن آلوده اى است , علاوه بر آن از دشمنان اميرالمومنين (ع ) نيز بود.... كـار ايـن پـسـر به جايى رسيد كه در هنگام اعدام پدرش كف زد.
آن پسر فاسد, پسرى ديگر تحويل جامعه داد به نام كيانورى كه رئيس حزب توده شد.
((28))

بـيـان : كـودك وقـتى كه خون و پوست و گوشت و استخوانش پرورش يافته مادر است , روحيات فرزند نيز جداى از روحيات مادرنخواهد بود.
28 - منشا جسارت به پدر

شخصى از جايى عبور مى كرد.
پسرى را ديد كه پدر خود راكتك مى زند.
به او اعتراض كرد.
پسر در پـاسـخ گـفـت : مـگر نه اين است كه فرزند بر گردن پدر حقوقى دارد, از جمله اين كه نام نيك برايش انتخاب كند و او را تربيت نمايد و به او قرآن بياموزد؟ آن شخص در پاسخ گفت : آرى .
پـسر گفت : پدرم نام مرا برغوث (كك ) گذاشته و در تربيتم كوچك ترين كوششى نكرده است , به گونه اى كه با وجود رسيدن به سن بلوغ يك كلمه از قرآن را نمى دانم .
((29))

بيان : والدينى كه در تربيت فرزندانشان اهتمام نمى ورزند وفرزندانشان به صورت گياهانى هرز و خودرو بار مى آيند, نبايد از آنهاانتظار داشته باشند كه به ايشان احترام و خدمت كنند.
29 - احترام به كودك

شـبى مرحوم آية اللّه محمد تقى خوانسارى در حال بازگشت ازنماز جماعت , در خيابان اطراف حرم مطهر حضرت معصومه (س )كودكى را در حال گريه كردن مى بيند.
وقتى علت گريه اش را مى پرسد,كودك جواب مى دهد: پولى را كه براى گرفتن نان به همراه داشتم گم كرده ام .
بـى درنـگ آن مـرجـع بزرگ به حالت نيمه نشسته , مشغول جستجومى شود تا اين كه آن دو ريال گـمشده را پيدا مى كند و به كودك مى دهد.
ايشان به راحتى مى توانستند چند برابر آن پول را به كودك بدهند,امابراى اين كه او احساس شرمندگى نكند, به اين شكل به اوكمك كردند.
((30))

30 - نتيجه تحميل عبادت

مـردى بـا آن كـه پـدرش از مـؤمنان بود, خدا و معاد را انكار مى كردوبه هيچ يك از اصول و فروع مذهبى پاى بند نبود.
شخصى از او پرسيد:چه شده است كه با داشتن چنين پدر مؤمن و با تقوايى , توچنين از آب در آمدى ؟ مـرد جـواب داد: اتـفـاقـاپدرم باعث شده است كه چنين باشم .
يادم مى آيد زمانى كه هنوز كودك نـوپـايـى بـودم , هر سحر, پدرم با زور مرااز خواب بيدار مى كرد تا وضو بگيرم و مشغول نماز و دعا شـوم .
ايـن كـاراو آن قـدر بـر مـن سنگين و طافت فرسا مى آمد كه كم كم از عبادت و نمازمتنفر گرديدم و با آن كه سال ها از آن ماجرا مى گذرد, هنوز به هيچ يك ازمقدسات و معتقدات مذهبى , علاقه اى ندارم .
((31))

31 - احترام به شاگرد نوجوان

يـكـى از عـلـمـاى وارسـتـه , كلاس درسى داشت و از ميان شاگردانش به نوجوانى بيشتر احترام مـى گـذاشـت .
روزى يـكـى از شاگردان از آن عالم پرسيد: چرا بى دليل , اين نوجوان را آن همه احترام مى كنيد؟ آن عالم دستور داد چند مرغ آوردند.
آن مرغ ها را بين شاگردان تقسيم نمود و به هر كدام كاردى داد و گفت : هريك از شما مرغ خود رادر جايى كه كسى نبيند ذبح كند و بياورد.
شاگردان به سرعت به راه افتادند و پس از ساعتى هر يك از آنها,مرغ ذبح كرده خود را نزد استاد آورد, اما نوجوان مرغ را زنده آورد.
عالم به او گفت : چرا مرغ را ذبح نكرده اى ؟ او در پـاسخ گفت : شما فرموديد مرغ را در جايى ذبح كنيد كه كسى نبيند, من هر جا رفتم ديدم خداوند مرا مى بيند.
شاگردان به تيزنگرى و توجه عميق آن شاگرد برگزيده پى بردند,اورا تحسين كردند و دريافتند كه آن عالم وارسته چرا آن قدر به اواحترام مى گذارد.
((32))

32 - نتيجه دوستى با نادان

پهلوانى از بيابانى مى گذشت .
خرسى را ديد كه در تله اى گرفتارشده بود.
پهلوان خرس را نجات داد.
خـرس نـيز با او دوست شد وپس ازآن , همه جا همراه او بود.
روزى حكيمى به پهلوان گفت : خرس يك حيوان نااهل است .
دوستى با نااهلان نيز روا نيست .
به دوستى خرس دل مبند.
پـهلوان سخن حكيم را گوش نكرد.
تا آن كه روزى خرس و پهلوان در گوشه اى خوابيده بودند.
از قـضـا مـگسى به سراغ خرس آمد.
خرس هر چه با دستش آن مگس را رد مى كرد, باز مگس مى آمد واوراآزار مـى داد.
سـرانجام خرس برخاست و رفت از كنار كوه ,سنگى بزرگ برداشت و آورد.
چون ديـد آن مگس روى صورت پهلوان نشسته است , آن سنگ بزرگ را با خشم روى آن مگس انداخت تـااورابـكـشـد, در نـتـيجه سر پهلوان , زير آن سنگ بزرگ كوفته شد و او جان داد.
اين بود نتيجه دوستى با خرس كه به دوستى خاله خرسه معروف است .
((33))

33 - اهميت درس

شيخ مرتضى انصارى كه از بزرگ ترين اساتيد و فقهاى شيعه است , از يكى از شاگردانش پرسيد: چرا ديروز در جلسه دحاضرنبودى ؟ شاگردگفت : كار داشتم .
شيخ فرمود: بعد از اين به د مگو كار دارم , به كار بگوددارم .
((34))

34 - شخصى كه درس خوان نمى شود

وقـتـى سـيـد حـسن مد در مدرسه سپهسالار د مى داد ومسؤول مدرسه بود, يكى از نـزديـكـان وى , شـخصى را به عنوان محصل به مدرسه آورد, به وى معرفى نمود و گفت : ايشان مى خواهددرخدمت شما د بخواند.

مـرحوم مد وقتى تعجب آن مرد را ديد, ادامه داد: به دكمه هاى قيطانى پيراهنش نگاه كن .
تا بخواهد دكمه هايش را بيندازد, وقتش تمام شده .
دكمه هاى قيطانى نمى گذارد دانش آموز درس بخواند.
وقتى درس نخواند درايت پيدا نمى كند, زندگى اش به رفاه طلبى آغشته مى شود و روحيه شجاعت و آزادگى را نيز از دست مى دهد.
((35))

35 - اميدوارى , شرط پيروزى

ابـوجـعرانه از دانشمندان و علماى بزرگ اسلام است كه در ثبات واستقامت زبانزد مى باشد.
وى مـى گويد: من د استقامت را از يك حشره به نام جعرانه فرا گرفتم .
در مسجد جامع دمشق , كنار ستونى نشسته بودم .
ديدم كه اين حشره , قصد دارد از روى سنگ صاف بالابرود و بالاى ستون كـنـار چـراغى بنشيند.
من از سر شب تا نزديكى هاى صبح , در كنار ستون نشسته بودم و تلاش آن جـانـور را زيـر نـظـر داشـتـم .
ديـدم هـفـتصد بار تا ميانه ستون بالا رفت و هر بار لغزيد و سقوط كـرد.
درحـالـى كـه از تـصـميم و اراده آهنين اين حشره , بسيار تعجب كرده بودم برخاستم , وضو سـاخـتـم و نماز خواندم .
بعد نگاهى به آن حشره كردم وديدم بر اثر استقامت به آرزوى خود دست يافته و بالاى ستون ,كنارآن چراغ نشسته است .
((36))

بـيـان : اگر كودكان , در راه رسيدن به اهداف , با شكست هايى مواجه مى شوند, بايد اميد خود را از دست ندهند تا به پيروزى دست يابند.

36 - تفاوت استعدادها

1.
گاليله در بچگى به ساختن ماشين آلات ساده علاقه داشت .
پدرش بر خلاف ميل او, وادارش كـرد كـه طـب بخواند.
او در اين راه ترقى نكرد.
سپس به آموختن رياضيات و فيزيك پرداخت .
در نـتيجه نبوغ خود را در نجوم و چيزهايى كه عقربك استعداد او را به حركت درمى آورد, ابراز نمود.
گاليله نخستين كسى بود كه اثبات كرد زمين به دور خورشيد مى گردد و نخستين كسى بود كه پاندول ساعت راساخت .
2.
تـولـستوى هنوز بچه بود كه به مطالعه علاقه پيدا كرد وكتاب هاى فلسفى زيادى را خواند.
او در ايـن دوران , سـعـى مـى كـردمسائل مهم زندگى را مطرح سازد و تا پايان عمر, اين مسائل در قلمروفكر او جريان داشت .
3.
جـرج مـورلند نقاش حيوانات , از شش سالگى , علاقه خود رابه نقاشى بروز داد.
او با اين كه در سـن 41 سـالـگـى زنـدگـى را بـدرود گـفـت ,آثـار گـرانـبـهايى در نقاشى از خود به يادگار گذارد.
((37))

37 - برخورد با فرزندان شهدا

عـلـى (ع ) در رهـگذر, زنى را ديد كه مشك آبى بر دوش گرفته بودوبه خانه مى برد.
براى كمك پـيـش رفـت و مـشـك آب را از او گـرفت وبه خانه اش رساند.
در ضمن از وضع او سؤال كرد.
زن گـفـت :عـلى بن ابى طالب , شوهرم را به ماموريتى فرستاد كه در طى آن اوكشته شد.
اينك چند كـودك يـتـيـم بـراى من مانده است و قدرت اداره زندگى آنها را ندارم .
فقر باعث شده است كه خدمتكارى كنم .... عـلـى (ع ) بـازگشت و آن شب را با ناراحتى گذراند.
صبح روز بعد,ظرف غذايى را برداشت و به سوى خانه آن زن رفت .
در بين راه عده اى خواستند كه ظرف غذا را حمل كنند, اما هر بار حضرت مى فرمود: روزقيامت چه كسى اعمال مرا به دوش مى كشد؟ به خانه آن زن كه رسيد, در زد.
زن پشت در آمد و پرسيد: چه كسى هستيد؟ حـضـرت جـواب داد: كـسـى كه تو را كمك كرد و مشك آب را برايت آورد.
اينك براى كودكانت خوراكى آورده ام .
زن در را گشود و گفت : خداوند از تو راضى باشد و روز قيامت بين من و على بن ابى طالب حكم كند.
حضرت وارد شد و به زن فرمود: نان مى پزى يا كودكانت رانگاه مى دارى ؟ زن گفت : من در پختن نان تواناترم .
شما كودكان مرا نگاه داريد.
زن آرد را خـمـيـر كـرد و عـلى (ع ) گوشتى را كه همراه آورده بود كباب كرد و با خرما به اطفال خـورانـد.
به هر كودكى در كمال مهربانى و باعطوفت پدرى لقمه اى مى داد و مى فرمود: فرزندم , على را حلال كن .
خمير حاضر شد.
على (ع ) تنور را روشن كرد.
اتفاقا زنى كه على (ع ) را مى شناخت به آن منزل وارد شـد.
بـه مـحض آن كه حضرت راديد با عجله خود را به زن صاحبخانه رساند و گفت : واى بر تو! اين پيشواى مسلمانان على بن ابى طالب است .
زن كـه از كـلمات گله آميز خود سخت شرمنده و پشيمان شده بود,باشرمندگى به آن حضرت گفت : يا اميرالمؤمنين , از شماخجالت مى كشم , مرا عفو كنيد.
حضرت فرمود: از اين كه در كار تو و كودكانت كوتاهى شده است ,من خجالت مى كشم .
((38))

38 - دخترك دروغگو

ريـموند بيچ مى گويد: دختر جوانى را مى شناسم كه اكنون يك دروغگوى درمان ناپذير است .
او هنگامى كه هفت سال داشت , هر روزبه كلاس درسى مى رفت كه در آن بيست و پنج نفر از بچه ها تـحـصـيـل مى كردند.
پرستارى هر روز او را به مدرسه مى برد و در پايان درس نيزاو را به خانه باز مى گرداند.
ايـن پـرسـتـار در ضـمـن , وظـيـفه داشت كه از دخترك مراقبت كند تاتكاليفش را انجام دهد و درس هـايش را بياموزد.
خلاصه اين زن مسؤول تربيت اين كودك بود.
در آن زمان , بر حسب روش مـرسـومى كه آموزش و پرورش امروز آن را به كلى بى مصرف مى داند, شاگردان كلاس هر روز بر حسب نمره هاى امتحانات كتبى , طبقه بندى مى شدند.
دخترك هر روز همين كه كيف به دست از كلاس خارج مى شد,باپرسش يكنواخت و حريصانه پرستارش كه مى گفت : چندم شدى ؟روبه رو مـى شـد.
هـر گاه او مى توانست بگويد: اول يا دوم , كار درست بود.
اما سه نوبت پى در پى , اين دخـتـر بى گناه شاگرد سوم شد كه البته اين رتبه ميان 25 نوآموز, شايان تحسين است , با وجود اين , پرستارش ازكسانى نبود كه اين حقيقت را درك كند.
او دو نوبت اول بردبارى كرد,اما بار سوم ديگر نتوانست خوددارى كند و فرياد زد: فردا بايد شاگرداول شوى ! دخـترك روز بعد با تمام تلاشى كه كرد, باز رتبه سوم را به دست آورد.
زنگ آخر كه خورد, پرستار جلو در كلاس در كمين ايستاده بود.
همين كه چشمش به او افتاد فرياد زد: چه خبر؟ دخـتـرك كـه جـرات گـفـتن حقيقت را در خودش نمى ديد, پاسخ داد:اول شدم .
و اين چنين دروغگويى او آغاز شد ((39))

.
بيان : بسيارى از پدر و مادرها به همين گونه رفتار مى كنند وبه اين ترتيب , بار سنگين گناهكارى و مسؤوليت دروغگويى فرزندان خويش را به دوش مى گيرند.

39 - مهربانى به كودك در حال نماز

روزى پـيامبر اكرم (ص ) با جمعى از مسلمانان , در نقطه اى نمازمى گزارد.
موقعى كه آن حضرت بـه سجده رفت , حسين (ع ) كه آن موقع كودك خردسالى بود, در پشت پيغمبر(ص ) سوار شد و به پاهاى خودحركت داد و هى هى كرد.
وقتى پيغمبر خواست سر از سجده بردارد اورا گرفت و كنار خـود بـه زمين گذارد.
باز در سجده هاى ديگر اين كارتكرار شد تا اين كه نماز به پايان رسيد.
يك يـهـودى كـه نـاظـر ايـن صـحـنـه بـود, پس از نماز به حضرت عرض كرد: شما با كودكان خود طورى رفتار مى كنيد كه ما هرگز چنين نمى كنيم .
پـيـغـمبر اكرم (ص ) در جواب فرمودند: اگر شما به خدا و رسول اوايمان مى داشتيد, با كودكان خود به عطوفت و مهربانى رفتارمى كرديد.
آرى مهر و محبت پيغمبر عظيم الشان اسلام با يك كودك , چنان آن مرد يهودى را تحت تاثير قرار داد كه از صميم قلب , آيين مقدس اسلام را پذيرفت .
((40))

40 - تشويق كودك

روزى عـلى (ع ) در منزل بود و فرزندانش عباس و زينب , كه آن زمان خردسال بودند, در دو طرف آن حضرت نشسته بودند.
على (ع ) به عباس فرمود: بگو يك .
- يك .
- بگو دو.
عباس عرض كرد: حيا مى كنم با زبانى كه يك گفته ام , دوبگويم .
على (ع ) براى تشويق و تحسين وى , چشم هايش را بوسيد.
سپس حضرت به زينب كه در طرف چپ نشسته بود, توجه فرمود.
زينب عرض كرد: پدر جان , آيا ما را دوست دارى ؟ حضرت فرمود: بلى , فرزندان ما پاره هاى جگر ما هستند.
زيـنـب گـفـت : دو مـحـبت در دل مردان با ايمان نمى گنجد: حب خداو حب اولاد.
ناچار بايد گفت : حب به ما شفقت و مهربانى است ومحبت خالص مخصوص ذات لايزال الهى است .
حضرت با شنيدن اين حرف به آن دو, مهر و عطوفت بيشترى مى فرمود و آنان را تحسين و تمجيد مى كرد.
رسول اكرم (ص ) فرمود: پدرى كه بانگاه محبت آميز خود فرزندخويش را مسرور مى كند, خداوند به او اجر آزاد كردن بنده اى را عنايت مى فرمايد.
((41))

41 - تكريم فرزند شهيد

خـانم معلمى از كشور ايتاليا, كه به آيين حضرت مسيح بود,نامه اى را كه از ابراز محبت و علاقه به امـام و راه او آكـنـده بود, همراه بايك گردن بند طلا براى ايشان فرستاده و متذكر شده بود كه : ايـن گـردن بـنـد را كه يادگار آغاز ازدواجم هست و آن را خيلى دوست دارم ,تقديم محضر شما مى نمايم .
مدتى آن را نگه داشتيم .
در آخر با ترديداز اين كه امام آن را مى پذيرد يا نه , همراه ترجمه نـامـه , خـدمـت مـعـظـم لـه بـرديـم .
ايـشـان نـامـه و گـردن بـنـد را گرفت و روى ميزى كه كنارشان قرارداشت گذاشت .
دو سه روز بعد اتفاقا دختر بچه دو يا سه ساله اى را آوردند كه پدرش در جبهه مفقودالاثر شده بود.
امام وقتى متوجه شد, فرمود: الن او را داخل بياوريد.
سـپـس او را روى زانـو نـشاند و صورت مبارك خود را به صورت كودك چسباند و دست بر سر او گـذاشـت .
مدتى به همين حالت , آهسته با او سخن مى گفت .
با آن كه فاصله ما با ايشان كمتر از 5/1 متر بود,حرف هاى ايشان براى ما مشخص نبود.
سرانجام آن كودك , كه در آغازافسرده بود, در آغوش امام خنديد و به دنبال آن , امام هم احساس سبكى و انبساط كرد.
آن گاه ديديم كه معظم له هـمـان گـردبـنـد را بـرداشـت و بـا دست مبارك خود به گردن دختر بچه انداخت و آن دختر بچه درحالى كه از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيد از خدمت امام بيرون رفت .
((42))

42 - نتيجه نام بد

مردى به نام شريك بن اعور كه بزرگ قوم خود بود و در زمان معاويه زندگى مى كرد, شكل بدى داشـت .
در يـكى از روزهايى كه معاويه در اوج قدرت پوشالى اش بود, شريك بن اعور به مجلس او آمـد.
مـعـاويـه از اسم نامطبوع وى و پدرش و نيز از شكل بدش استفاده كرد واو را به باد تحقير و اهانت گرفت .
معاويه گفت : نام تو شريك است وبراى خدا شريكى نيست .
تو پسر اعورى و سالم از اعـور ((43))

بـهـتـراست .
صورت بدگلى دارى و خوشگل بهتر از بدگل است .
چراقبيله ات تو را باوجود اين همه نقص و زشتى به سيادت و آقايى خودبرگزيده اند؟ شـريـك در جـواب گفت : به خدا قسم تو معاويه هستى و معاويه ,سگى است كه عوعو مى كند تو عـوعـو كردى , پس نامت را معاويه گذاردند.
تو فرزند حربى و صلح از حرب ((44))

بهتر است .
تو فـرزندصخرى و زمين هموار از سنگلاخ بهتر است .
با اين همه چگونه به مقام زمامدارى مسلمانان نائل آمدى ؟ سخنان شريك بن اعور, معاويه را خشمگين ساخت .
((45))

در روايـات هـست كه يكى از حقوق فرزند بر پدر, انتخاب نام نيك است .
اگر نام خوب باشد كودك سعى مى كند با معناى آن اسم ,خود را تطبيق دهد.

43 - سعادت در رحم مادر

مادر استاد شهيد مطهرى كه از زنان فهميده و با سواد و سخنورروزگار ماست , در مورد شهيد مطهرى كه فرزند چهارم ايشان بود,فرمود: در زمانى كه استاد مطهرى را هفت ماهه حامله بودم , در خواب ديدم كه در مسجد فريمان , تمام زنان روستا نشسته اند و من نيز آن جاهستم .
يك دفعه ديـدم كـه خـانـمى محترم و بزرگوار كه مقنعه داشت واردشد, در حالى كه دو خانم ديگر همراه ايشان بودند.
هر يك گلاب پاشى را در دست داشتند.
آن خانم به دو زن همراه خود گفت :گلاب بـريـزيـد و آنـهـا روى سر تمام خانم ها گلاب پاشيدند.
وقتى به من رسيدند, سه دفعه روى سرم گلاب ريختند.
ترس مرا گرفت كه نكند درامور دينى و مذهبى ام كوتاهى كرده باشم .
ناگزير از آن خانم پرسيدم :چرا روى من سه دفعه گلاب پاشيدند؟ ايـشـان در جـواب گـفـت : بـراى آن جـنينى كه در رحم شماست .
اين بچه به اسلام خدمت هاى بزرگى خواهد كرد.
لـذا وقـتى مرتضى به دنيا آمد, با بچه هاى ديگر فرق داشت , به طورى كه در سه سالگى , كت مرا بر دوش مـى انـداخـت و به اتاقى دربسته مى رفت و در حالى كه آستين هاى كت به زمين مى رسيد, به نمازخواندن مى پرداخت .
((46))

رسول اكرم (ص ) مى فرمايد: خوش بخت كسى است كه در شكم مادر سعادتمند باشد.

44 - اثر تربيت در كودك

سـهـل شـوشترى از بزرگان عرفاست كه در سن هشتاد سالگى ,به سال 283ه.
ق از دنيا رفت .
او مـى گـويـد: مـن سـه سـاله بودم كه نيمه هاى شبى ديدم دايى ام محمدبن سوار از بستر خواب برخاسته و مشغول نماز شب است .
يك بار به من گفت : پسرم , آيا آن خداوندى كه تو راآفريده ياد نمى كنى ؟ گفتم : چگونه او را ياد كنم ؟ گفت : شب , هنگامى كه براى خواب در بسترت مى آرمى , سه بارازصميم دل بگو: خدا با من است و مـرا مى نگرد و من در محضر اوهستم .
چند شب همين گفتار را از ته دل گفتم .
سپس به من گـفـت :ايـن جـمـلـه ها را هر شب هفت بار بگو.
من چنين كردم .
شيرينى اين ذكردر دلم جاى گرفت .
پس از يك سال به من گفت : آنچه گفتم در تمام عمر تا آن گاه كه تو را در گور نهند از جان و دل بگو, كه همين ذكر ومعنويتش دست تو را در دو جهان بگيرد و نجات بخشد.
بـه ايـن تـرتـيـب نـور ايـمان به توحيد, در دوران كودكى در دلم راه يافت و بر سراسر قلبم چيره شد.
((47))

45 - شخصيت دادن به كودك

على (ع ) مكرر در حضور مردم از فرزندان خود پرسش هاى علمى مى كرد و گاهى جواب سؤال هاى مـردم را بـه آنـهـا مـحـول مـى فـرمـود.
يـكـى از نـتـايج درخشان اين عمل , احترام به كودكان و بزرگداشت شخصيت آنان بود.
روزى عـلـى (ع ) از فـرزنـدان خـود حسن و حسين (ع )در چند موضوع سؤال هايى كرد و هر يك با عـبـاراتـى كوتاه , جواب هايى حكيمانه دادند.
آن گاه حضرت متوجه حا اعور كه در مجلس حاضر بود گرديدوفرمود: اين سخنان حكيمانه را به فرزندان خودتان بياموزيد, زيراموجب تقويت عقل و مل انديشى و صاحب نظرى آنان مى گردد.
((48))

46 - نهى از سرزنش

در صـدر اسـلام , ابـوجهل همواره مزاحم رسول اكرم (ص ) و مانع پيشرفت اسلام بود.
او به علت سـوءنـيت و جاه طلبى , مرتكب جنايات عظيمى شد و در بين مسلمانان به ناپاكى و خيانت معروف گـرديـد.
فرزندش عكرمه , چندى پس از مرگ وى , شرفياب محضررسول اكرم (ص ) شد و اسلام اختيار كرد.
پيغمبر اكرم (ص ) او راپذيرفت , در آغوشش گرفت و به او آفرين گفت .
مردم درباره اومى گفتند: اين فرزند دشمن خداوند است .
عكرمه از ملامت و سرزنش مردم , به رسول اكرم (ص ) شكايت برد.
ايشان مردم را از ملامت وى نهى فرمود و در زمينه جمع آورى زكات , شغلى به او داد.
((49))

47 - تامين معاش زندگى كودك , عبادت است

مـردى از انـصـار فـوت كـرد, در حالى كه داراى چند طفل صغير بود.
وى اندك سرمايه اى را كه داشـت , قبل از مرگ , به قصد عبادت و جلب رضاى خداوند خرج كرده بود.
براى همين فرزندانش پـس از مرگ اوبه گدايى افتادند.
اين خبر به اطلاع پيغمبر اكرم رسيد.
ايشان پرسيد:باجنازه اين مرد چه كرديد؟ گفتند: دفنش نموديم .
فـرمودند: اگر قبلا مى دانستم , نمى گذاشتم او را در قبرستان مسلمانان دفن كنيد.
او مال خود را بدون توجه به فرزندانش از دست داده و آنها را چون گدايان , بين مردم رها نموده است .
((50))

بـيـان : الـبـته مسؤوليت پدران , تنها اداره زندگى مادى فرزندان نيست ,بلكه بايد به فكر پرورش روحى آنان نيز باشند.
على (ع ) مى فرمايد:بخشش و تفضل هيچ پدرى بهتر از عطيه ادب و تربيت پسنديده نيست .
((51))

48 - تاثير نژادهاى شايسته در تربيت كودك

روزى مامون الرشيد به يكى از خواص و محارم خود گفت : توازروش من آگاهى .
من به بعضى نزديك مى شوم و آنها را به عنوان يكى ازبستگان خود معرفى مى كنم و به شغل هاى مهم و حساس مـى گـمـارم , امـابرخلاف انتظارم , به جاى مهر و صفاى متقابل , از آنها بى وفايى مى بينم .
علتش چيست ؟ وى در جـواب گـفت : مربيان كبوترهاى نامه رسان , ابتدا از ريشه خانوادگى و نژاد كبوتر تحقيق مى كنند.
وقتى مطمئن شدند كه كبوترمورد نظر, از نژادى شايسته است , به تربيتش مى پردازند و نـتـيـجه مطلوب مى گيرند.
اما تو مردمى را انتخاب مى كنى كه ريشه خانوادگى ندارند و مدارج كـمـال را نـپيموده اند.
آنها را به مقام هاى مهم مى رسانى در حالى كه صلاحيت آن را ندارند.
پس نبايد از چنين مردمى انتظارى داشته باشى .
((52))

قـرآن كـريـم از زبـان نـوح (ع ) مى فرمايد: پروردگارا, اين مردم كافروگمراه را از صفحه زمين بـرانـداز, چرا كه اگر آنها را به حال خودواگذارى , از طرفى مايه گمراهى ديگران مى شوند و از طرف ديگر,فرزندانى كه مى آورند آلوده و پليد خواهند بود.

49 - ملايمت با كودك

ام الـفـضـل , هـمـسر عباس بن عبدالمطلب , دايه حضرت حسين (ع ) مى گويد: روزى رسول اكـرم (ص ) حـسـيـن (ع ) را كـه درآن مـوقـع طـفـل شـيرخوارى بود, از من گرفت و در آغوش كـشـيـد.
كـودك لباس ايشان را خيس كرد.
من طفل را با چنان شدتى از آن حضرت جدا كردم كه گريان شد.
حضرت به من فرمود: ام الفضل آرام باش ! آب , لباس مرا تطهير مى كند, ولى چه چيزى مى تواندغباركدورت و رنجش را از قلب فرزندم حسين , برطرف نمايد.
((53))

50 - استقبال از كودك

رسـول اكـرم (ص ) نـشـسـته بود كه حسن و حسين (ع ) وارد شدند.
حضرت به احترام آنها از جاى بـرخـاسـت و بـه انتظار ايستاد.
كودكان كه هنوز در راه رفتن ضعيف بودند, آرام پيش مى آمدند و پيامبر(ص )همچنان منتظر ايستاده بود.
سرانجام رسول اكرم (ص ) به طرف آنهارفت , بغل باز كرد, هر دو را بر دوش خود سوار نمود و به راه افتاد,درحالى كه مى فرمود: فرزندان عزيزم , مركب شما چه خوب مركبى است و شماها چه سواران خوبى هستيد! ((54))

امـام رضـا(ع ) مـى فـرمـايـد: لازم اسـت بـا اطـفـال و بزرگسالان , مؤدب ومحترمانه معاشرت كنى .
((55))

51 - خوشحال نمودن كودك

مـردى بـه نـام يعلى عامرى از محضر رسول اكرم (ص ) خارج شد تا درمجلسى كه دعوت داشت شـركـت كند.
كنار منزل پيامبر, حسين (ع ) را ديدكه با كودكان مشغول بازى است .
طولى نكشيد رسـول اكـرم (ص )بااصحاب خود از منزل خارج شد.
وقتى حسين (ع ) را ديد, دست هاى خود را باز كرد و از اصحاب فاصله گرفت .
به طرف فرزندش رفت تااورا بگيرد.
كودك خنده كنان اين طرف و آن طـرف مـى گـريـخـت ورسـول اكـرم (ص ) نـيـز خندان از پى او حركت مى كرد.
وقتى او را گرفت ,دست هاى پر محبت خود را زير چانه و پشت گردن او نهاد و لبانش رابوسيد.
((56))

پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد: كسى كه دختر بچه خود را شادمان كند, مانند كسى است كه بنده اى از فـرزنـدان اسـماعيل ذبيح اللّه (ع ) راآزاد كرده باشد و آن كس كه پسر بچه خود را مسرور كند و ديده او راروشن سازد, مانند كسى است كه ديده اش از خوف خداوند گريسته باشد.
((57))

52 - تاثير شير دادن كودك در حال وضو

شـيـخ مـرتـضـى انـصارى (متوفى 1281 ه .
ق .
) كه در نجف اشرف مدفون است , از علما و مراجع برجسته قرن سيزدهم بود و كتاب هاى درسى مكاسب و رسائل كه در حوزه هاى علميه تدريس مـى شـود, ازتـالـيـفـات ايـشان مى باشد.
وى زاهد و عابدى بى مانند بود و از نظر علم وجنبه هاى معنوى , يگانه عصر به حساب مى آمد.
وقـتى به مادرش گفتند: فرزندت به درجات عالى علم و تقوارسيده است وى در پاسخ گفت : من در انتظار آن بودم كه فرزندم ترقى بيشترى داشته باشد, زيرا من به او شير ندادم مگر اين كه با وضو بودم وحتى در شب هاى سرد زمستان هم بدون وضو او را شيرنمى دادم .
((58))

53 - تاثير محيط خانوادگى در تربيت كودك

عـلـى (ع )در مـورد شـخـصـيـت بـزرگ و الـهى خويش كه آن را مديون تربيت هاى نبى گرامى اسلام (ص ) مى داند مى گويد: شما قرابت مراباپيغمبر(ص )و منزلت مخصوصى كه نزد آن حضرت داشـتـم بـه خوبى مى دانيد.
طفل خردسالى بودم كه پيغمبر(ص ) مرا در دامان خودمى نشاند, در آغـوشـم مـى گـرفت و به سينه خود مى چسباند.
گاهى مرا دربستر خواب خود مى خوابانيد و از مـودت , صـورت بـه صـورت مـن مـى ساييد و مرا به استشمام بوى لطيف خود وا مى داشت .
براى مـن هـرروز از سـجـايـاى اخـلاقـى خود, پرچمى مى افراشت و امر مى فرمودتااز رفتار وى پيروى كنم .
((59))

حـضـرت امـام حـسـين (ع ) در جواب عبيداللّه بن زياد كه او رادعوت به سازش كرده بود فرمود: دامن هاى پاكى كه مرا تربيت كرده اند, از پذيرش ذلت ابا دارند.
((60))

54 - نقش مادر در تربيت كودك

مـحمد حنفيه فرزند على بن ابى طالب (ع ) است .
البته مادر وى فاطمه (س ) نيست .
وى در جنگ جـمـل , عـلمدار لشكر بود.
على (ع ) به او فرمان حمله داد.
محمد حنفيه حمله كرد, ولى دشمن با ضـربـات نيزه وتير جلو علمدار را گرفت .
در نتيجه محمد از پيشروى بازماند.
حضرت خود را به او رساند و فرمود: از ضربات دشمن مترس , حمله كن .
وى قدرى دوباره پيشروى كرد, ولى باز متوقف شد.
على (ع ) ازضعف فرزندش سخت آزرده خاطر شـد.
نـزديـك او آمـد و بـا قـبـضـه شـمـشـير به دوشش كوبيد و فرمود: اين ضعف و ترس را از مادرت به ارث برده اى .
يعنى من كه پدر تو هستم ترسى ندارم .
((61))

رسـول اكرم (ص ) در مورد انتخاب همسر, كه نقش اساسى درتربيت فرزند دارد مى فرمايد: موقع انتخاب همسر دقت كن كه فرزندت را در رحم چه شخصى مى خواهى قرار دهى .
((62))

55 - نام زيبا براى كودك

عـمـر دخـترى داشت كه نامش عاصيه بود.
عاصيه يعنى گناه كار.
رسول اكرم (ص ) آن اسم را تغيير داد و او را جميله يعنى زيباناميد.
زيـنب دختر ام سلمه , بره نام داشت .
بره يعنى نيكوكار.
از اين كلمه خودستايى و خودپسندى اسـتـشـمام مى شد و كسانى درباره آن زن مى گفتند كه با اين اسم مى خواهد ادعاى پاكى نمايد.
بـراى ايـن كه موردتحقير و بى احترامى مردم واقع نشود, رسول اكرم (ص ) اسم او رابه زينب تغيير دادند.
احمدبن ميثم از على بن موسى الرضا(ع ) سؤال كرد: چرا اعراب فرزندان خود را به نام هاى سگ و يوزپلنگ و نظاير آنها نامگذارى مى كردند؟ حـضـرت در جـواب فـرمـود: عرب ها, مردان جنگ و نبرد بودند.
اين اسم ها را روى فرزندان خود مى گذاردند تا وقت صدا زدن , دردل دشمن ايجاد هول و هراس نمايند.
((63))

56 - پدرى مهربان

در دوران كوتاه حكومت سراسر عدل حضرت على (ع ) مقدارى عسل به بيت المال مسلمين آوردند.
پـدر يـتـيمان دستور داد كودكان بى سرپرست را از گوشه و كنار حاضر كنند.
اين خبر به گوش اطفال بى كس رسيد.
آنها از خوشحالى گويى بال درآوردند و به سوى پدرمهربان خود شتافتند.
حـضـرت مـوقـعى كه عسل را بين كودكان تقسيم مى فرمود, با دست خود آن را به دهان يتيمان مـى گذاشت .
اطرافيان وقتى اين عمل حضرت را مشاهده كردند, از اين كه امام و خليفه مسلمين چنين باكودكان برخورد مى كرد تعجب نمودند.
يكى گفت : اين عمل درشان شما نيست .
حـضرت فرمود: امام پدر يتيمان است .
عسل به دهان يتيمان مى گذارم و به جاى پدران از دست رفته شان , به آنها مهربانى مى كنم ...
! آن روز, مردم از اين برخورد ملايم و پدرانه امام درس بزرگى گرفتند.
((64))

57 - اثر ايمان در كودك

هنگامى كه حضرت يوسف را در بازار مصر در معرض فروش قرار دادند, مردى با ديدن چهره پاك و مـعـصـومـانـه آن حـضرت متاثر شدو رو به مردمى كه براى خريد و فروش برده جمع شده بودند گفت :به اين كودك غريب و بى گناه رحم كنيد و با او مهربان باشيد.
حـضـرت يوسف كه با وجود سن كم , از ايمان و اعتماد به نفس كاملى برخوردار بود, به آن مرد رو كرد و گفت : آن كس كه خدا را دارد,گرفتار غربت و تنهايى نمى شود.
((65))

58 - اثر تربيت در كودك

آن مـرد بـزرگ ((66))

, چـنـدين بار به محضر امام زمان (ع ) شرفياب شده بود.
آن گاه كه كودكى

بـيش نبود, روزى در مجلسى نشسته بود.
ازهر موضوعى سخنى به ميان آمد تا اين كه به غيبت از بعضى افرادكشيده شد.
آن كـودك خداترس نتوانست طاقت بياورد و در آن جا گوش به غيبت بسپارد.
مى دانست اگر او آنـهـا را از غـيبت باز دارد, به جهت كمى سن , از او نخواهند پذيرفت .
گريه كنان از مجلس گناه بـيـرون آمد.
گريه او همه را به تعجب واداشت .
كسانى كه او را نمى شناختند, فكركردند گريه او هـمـچـون گـريـه ديـگـر كودكان زود رنج است .
وقتى از اوعلت گريه را پرسيدند, كودك نگاه مـعـنـادارى بـه آنـها كرد و گفت : چگونه در مجلسى بنشينم كه در آن آشكارا گناه و نافرمانى خدامى شود.
((67))

59 - اثر توكل به خدا در كودك

وقتى حضرت محمد(ص ) سه ساله بود, روزى به دايه اش حليمه گفت :
مادر! روزها برادرانم كجا مى روند؟ عزيزم آنها گوسفندان را به صحرا مى برند.
مادر, چرا مرا با خود نمى برند؟ آيا مايلى بروى ؟ بله مادر.
حليمه روز بعد محمد(ص ) را شستشو داد و موهايش را روغن زدو به چشمانش سرمه كشيد و يك مـهره يمانى كه به نخ كشيده بود, براى محافظت او به گردنش آويخت .
آن طفل سه ساله كه اين عمل را خرافى مى دانست , مهره را با آزردگى از گردن درآورد و گفت : مادر, خدابهترين حافظ براى من است .
((68))

60 - كودكى , رمز بزرگى حاتم طايى

وقـتـى كه حاتم طايى از دنيا رفت , برادرش خواست جاى او رابگيرد.
حاتم مكانى ساخته بود كه هفتاد در داشت .
هر كس از هر درى كه مى خواست وارد مى شد و از او چيزى طلب مى كرد و حاتم بـه اوعـطـامى كرد.
برادرش خواست در آن مكان بنشيند و حاتم بخشى كند.
مادرش گفت : تو نمى توانى جاى برادرت را بگيرى , بيهوده خود رابه زحمت مينداز.
برادر حاتم توجه نكرد.
مادرش براى اثبات حرفش ,لباس كهنه اى پوشيد و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چيزى خواست .
وقتى گـرفـت از در ديـگـرى رجوع كرد و باز چيزى خواست .
برادر حاتم با اكراه به او چيزى داد.
چون مادرش اين بار از در سوم بازآمد و چيزى طلب كرد, برادر حاتم با عصبانيت و فرياد گفت :تودوبار گرفتى و باز هم مى خواهى ؟! عجب گداى پررويى هستى ! مـادرش چـهـره خـود را آشكار كرد و گفت : نگفتم تو لايق اين كارنيستى .
يك روز هفتاد بار از بـرادرت به همين شكل چيزى خواستم .
اوهيچ بار مرا رد نكرد.
من فرق تو را با او وقتى دانستم كه شيرمى خوردى .
تو يك پستان در دهان مى گرفتى و دست ديگر را روى پستان ديگر مى گذاشتى تـا ديـگـرى از آن نـخـورد, امـا او بـا ديـدن طـفـلـى ديـگـر, پستان را رها مى كرد و در اختيار او مى گذاشت .
((69))

61 - خداشناسى فطرى در كودك

چـون هـنـگـام آن رسيد كه آفتاب دولت ابراهيم خليل (ع ) از مشرق سعادت طلوع كند, منجمان نمرود را اطلاع دادند كه امسال پسرى به وجود خواهد آمد كه حكومت تو به دست او زايل مى شود.
نـمـرودبراى پيشگيرى دستور داد: هر پسرى كه در عرصه ملك او به وجود آيداو را بكشند.
موقع ولادت ابـراهيم فرا رسيد و متولد گرديد.
مادرابراهيم از بيم گماشتگان نمرود, فرزند خود را در چـيـزى پـيـچـيـد وبه غارى برد, در آن جا نهادش و در غار را محكم كرد و بازگشت .
روزبعد در فـرصـتـى به كودكش سر زد و وى را صحيح و سالم يافت .
مادر با تعجب ديد كه كودكش انگشت سـبـابـه خـود را بـه عـادت اطـفال دردهان گذاشته است و مى مكد و با آن تغذيه مى شود.
مادر مـقدارى اورا شير داد و بازگشت .
از آن به بعد هر وقت فرصت مى يافت به غارمى رفت و ابراهيم را شير مى داد.
هـفـت سـال گـذشـت و ابراهيم همچنان مخفيانه مى زيست .
ازهمان وقت , آثار عقل و فراست از پيشانى مباركش هويدا بود.
روزى ازمادر خود سؤال كرد: آفريدگار من كيست ؟ مادر جواب داد: نمرود.
- آفريدگار نمرود كيست ؟ مـادر از جـواب او فـرو مـانـد و دانـست اين پسر همان است كه بناى ملك نمرود را خراب خواهد كرد.
((70))

62 - حداقل حمل كودك

زنى تنها شش ماه پس از ازدواج , كودكى به دنيا آورد.
خليفه دوم گفت : لابد اين زن , سه ماه قبل از ازدواج , زنا كرده است و اين كودك ,مولود آن است .
پس بايد بر اين زن , حد زنا جارى شود.
عـلى (ع ) كه از اين ماجرا خبردار شد, به نزد خليفه دوم آمد و فرمود:اين نوزاد حلال زاده است و به شوهر قانونى و شرعى زن تعلق دارد.
عمر با ناباورى پرسيد: يا اباالحسن , به چه دليل اين حرف رامى زنيد؟ حضرت فرمود: خداوند در كتابش , مدت حمل و دوران شيرخوارگى كودك را دو سال و نيم يعنى سـى مـاه مـعـيـن كـرده اسـت وازطـرفـى مـى فـرمـايـد: مادران به كودكانشان دو سال كامل (حولين كاملين ) شير بدهند, پس معلوم مى شود كه حداقل حمل مى تواندشش ماه باشد.
خليفه دوم كه ديگر در برابر اين استدلال محكم و پولادين , حرفى براى گفتن نداشت , دستور داد زن بـى گـنـاه را آزاد كـنـنـد.
آن گـاه براى چندمين بار گفت : اگر على (ع ) نبود, عمر هلاك مى گشت .
((71))

63 - نوازش يتيمان

هنگامى كه خبر شهادت مسلم بن عقيل به سيدالشهداء(ع ) رسيد,به خيمه مخصوص خود وارد شـد و دخـتـر مـسـلـم را پـيـش خود خواند.
اودخترى سيزده ساله بود كه با دختران آن حضرت مـصـاحـبت مى كردوبا آنها انس و الفت داشت .
وقتى به خدمت حضرت رسيد, ايشان او رادلدارى فـراوان فـرمـود و بـيش از هميشه با او به مهربانى رفتار كرد.
دخترمسلم دريافت كه ممكن است پـيـش آمـدى شـده بـاشد, پس پرسيد:يابن رسول اللّه , با من چنان ملاطفت مى كنى كه با يتيمان مى كنى !مگرپدرم را شهيد كرده اند؟ ابـاعـبـداللّه (ع ) نـتـوانـست طاقت بياورد و به سختى گريست .
آن گاه فرمود: اى دخترك من , انـدوهـگـيـن مـباش ! اگر مسلم نباشد, من پدرواراز تو پذيرايى مى كنم .
خواهرم , مادر تو است و دختران و پسرانم ,برادران و خواهران تو.
((72))

64 - اهميت سرپرستى از يتيم

اصحاب و ياران , گرد پيامبر اسلام (ص ) را گرفته بودند و به سخنانش گوش مى دادند.
ناگهان ديـدنـد پسر بچه اى نزد پيامبر(ص ) آمدو گفت : اى پيامبرخدا, من پسرى هستم كه پدرم از دنيا رفته است , مادرو خواهرم نيز بى سرپرستند.
از آنچه خداوند به شما عنايت فرموده است به ما كمك كن .
پيامبر(ص ) به بلال فرمود: به خانه من برو و هر غذايى كه يافتى آن را بياور.
بـلال به حجره هايى كه مربوط به پيامبر(ص ) بود رفت وپس ازجستجو 21 دانه خرما پيدا كرد و به خـدمـت ايـشان آورد.
پيامبر(ص ) به آن پسرك فرمود: بيا اين خرماها را از من بپذير.
هفت دانه آن مال خودت , هفت دانه ديگر مال خواهرت , و هفت دانه باقيمانده مال مادرت باشد.
در اين هنگام يكى از اصحاب به نام معاذ, دست نوازش بر سر آن يتيم كشيد و گفت : خداوند تو را از يتيمى بيرون آورد و جانشين پدرت سازد.
پيامبر(ص ) به معاذ فرمود: محبت تو را به اين يتيم ديدم .
بدان كه هركس يتيمى را سرپرستى كند و دسـت نـوازش بـر سـر او بـكـشـد,خـداونـد بـه تـعـداد هـر مـويـى كـه از زيـر دسـت او مـى گـذرد,پاداش شايسته اى به او مى دهد, گناهى از گناهان او را محو مى سازد ومقام او را بالا مى برد.
((73))

65 - فرق گذاشتن در احترام بين پدر و پسر

مـردى بـا پسرش به عنوان ميهمان بر على (ع ) وارد شد.
على (ع ) بااكرام و احترام بسيار آنها را در صـدر مـجـلـس نـشـانـد و خـودش روبـه روى آنـها نشست .
موقع صرف غذا رسيد.
غذا آوردند و صرف شد.
بعد از غذا, قنبر غلام معروف على (ع ) حوله و تشت و ابريقى براى شستن دست آورد.
عـلـى (ع ) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست ميهمان رابشويد.
ميهمان خود را عقب كشيد و گفت : مگر چنين چيزى ممكن است كه من دست هايم را بگيرم و شما آنها را بشوييد.
على (ع ) فرمود: برادر تو مى خواهد عهده دارخدمت توشود.
خلاصه حضرت با اصرار زياد دست ميهمان را شست .
آن گاه به پسر برومند خود محمدبن حنفيه گـفـت : ايـنـك تـو دسـت پسر رابشوى .
من كه پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر رابشوى .
اگر پدر اين پسر در اين جا نمى بود و تنها خود اين پسر,ميهمان ما بود, من خودم دستش را مـى شـسـتـم .
اما خداوند دوست داردآن جا كه پدر و پسرى هر دو حاضرند, بين آنها در احترام گذاشتن فرق گذاشته شود.
((74))

66 - فقر, گهواره نبوغ كودكان

گفته اند: فقر در شرايط خاص , گهواره نبوغ است .

ابـومقام خاتم الشعراء, مؤلف كتاب حماسه و كتاب هاى نغزديگر كه در خانواده اى فقير چشم به دنيا گشوده بود, مدت ها براى گذران زندگى , سقايى مى كرد.
يـاقـوت حـمـوى نويسنده كتاب معجم البلدان , بزرگ ترين كتاب جغرافيايى اسلام كه در قرن شـشـم هجرى نگاشته شده و در ده جلدبزرگ به چاپ رسيده است و هم اكنون بزرگ ترين منبع بـراى شناختن اوضاع شهرها در ادوار گذشته مى باشد, برده اى بيش نبود كه ابراهيم حموى وى را بـراى كـسب و تجارت به شهرها مى فرستاد.
اوكه در مسافرت هاى خود يادداشت هايى از اوضاع جـغـرافـيـايـى و طـبـيعى شهرها برمى داشت , سرانجام همه آنها را تدوين نمود و به صورت كتابى درآورد.
نـابـغـه زمان , اميركبير, آشپززاده بود.
او از ميان توده هايى برخاسته بود كه رنج و محنت و فشار استبداد حكام زمان خود را به خوبى چشيده بودند.
اين تجارب و مشاهدات تلخ بود كه او را مردى نيرومندو متكى به نفس بار آورد.
((75))

بـيـان : اگـر كـودكان و والدين آنها قبول كنند كه چه بسا فقروسختى براى كودكان , زمينه بروز اسـتـعـدادهـاى آنهاست , از رنج ها وسختى ها استقبال مى كنند, به شرط آن كه شرايط تحصيل و پيشرفت افراد, از ناحيه كسانى كه در امر تعليم و تربيت دخالت دارندفراهم شود.

67 - اولاد حقيقى امير كبير

در مـاه صفر سال 1267 ه .
ق .
به امير كبير اطلاع دادند كه درپايتخت ,چند بيمار مبتلا به آبله پيدا شـده است كه سعى و كوشش براى بهبود آنهامؤثر واقع نشده است و آنها مرده اند.
امير از شنيدن ايـن خبر به شدت نگران شد و بى درنگ دستور داد كه در تمام شهر تهران و ولايات نزديك , برنامه آبـلـه كوبى اجرا شود تا بيمارى گسترش پيدانكند.
در آن روزها تزريق واكسن آبله و بيمارى هاى ديـگـر مـرسـوم نـبـود و مـردم راضى نبودند كه واكسن پيشگيرى اين بيمارى به آنها تزريق شود.
ازطرفى چند تن از مارگيرها و دعا نويس ها شايع كرده بودند كه تزريق واكسن , موجب نفوذ اجنه در خون مى شود و ممكن است شخص به جنون مبتلا شود.
چـنـد روز پـس از آغـاز آبـله كوبى به اميركبير خبردادند كه مردم به علت جهل حاضر نيستند كه واكـسـينه شوند.
اميركبير دستور داد كه هركس حاضر نشود آبله بكوبد, بايد پنج تومان جريمه به صندوق دولت بپردازد.
روزى پاره دوزى را كه طفلش بر اثر بيمارى آبله مرده بود, به نزد اوآوردند.
امير كه جسد طفل را نـگـريـست فرياد زد: ما كه براى نجات بچه هايتان آبله كوب فرستاديم , واى از جهل و نادانى شما مردم ! پس از آن اميركبير را گريه مجال نداد و هق هق گريست .
چندتن ازاطرافيان خواستند او را آرام كـنند, اما او گفت : ما مسؤول مرگ اين مردم هستيم .
اينها فرزندان حقيقى من هستند.
مسؤول نـادانى آنها نيزماهستيم .
اگر در هر كوى و برزن , مدرسه و كتابخانه داير شود,جهل ونادانى ريشه كن مى شود و مارگيرها و دعانويس ها مى روند دنبال كارشان .
((76))

68 - پاكى , شرط رسيدن به كمال است

ابوسلمه گويد: همراه عمربن خطاب به مكه رفتيم و در مراسم حج شركت نموديم .
در مجلسى شـخـصـى نـزد عـمر آمد و گفت : من درحال احرام بيرون آمدم و تخم شترمرغى را ديدم , آن را برداشتم وشكستم و پختم و خوردم , حال چه چيز به عنوان كفاره بر من واجب است ؟ عمر گفت : در اين باره چيزى به نظرم نمى رسد.
اين جا بنشين شايدخداوند مشكل تو را به وسيله بعضى از اصحاب رسول خدا حل كند.

در ايـن هـنگام ناگهان على (ع ) همراه حسين (ع ) كه كودكى بيش نبود, به آن جا آمد.
عمر به آن شخص گفت : اين على فرزند ابوطالب است , برخيز و سؤالت را از او بپرس .
او برخاست و جريان خود را بازگو كرد.
على (ع ) فرمود: سؤال خود را از اين پسر- اشاره به حسين - بپرس .
مرد گفت : هر كدام از شما, مرا به ديگرى حواله مى دهد! مردمى كه در آن جا حاضر بودند اشاره كردند: ساكت باش !اين حسين (ع ) فرزند رسول خداست .
آن شخص سؤال خود را بار ديگر از اول تا آخر بيان كرد.
امام حسين (ع ) به او فرمود: آيا شتر دارى ؟ او عرض كرد: آرى .
فرمود: به تعداد تخم شترمرغى كه برداشتى و خورده اى , شتر نر رابا شتر ماده آميزش بده , آنچه از شتر ماده تولد يافت , آن را به عنوان كفاره به سوى كعبه براى قربانى روانه كن .
عمر گفت : اى حسين , شتر ماده گاهى سقط جنين مى كند.
امام حسين (ع ) فرمود: تخم شترمرغ نيز گاهى فاسدمى شود.
حضرت با اين مقايسه پاسخ عمر را داد.
عمر گفت : راست گفتى و نيكو جواب دادى .
عـلـى (ع ) برخاست و حسينش را در آغوش گرفت و فرمود: آنهافرزندانى بودند كه از نظر پاكى و كمال , بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و آگاه است .
((77))

69 - منطق تربيتى

يـكـى از هـمـسـران رسول خدا به نام ماريه قبطيه فرزندى به دنياآورد كه پيامبر (ص ) نام او را ابـراهـيـم نهاد.
اين پسر, مورد علاقه شديدرسول اكرم (ص ) قرار گرفت , اما هنوز هيجده ماه از عـمرش نگذشته بود كه از دنيا رفت .
پيغمبر كه كانون عاطفه و محبت بود, از اين مصيبت به شدت مـتاثر شد, اشك ريخت و فرمود: اى ابراهيم , دل مى سوزدواشك مى ريزد و ما محزونيم به خاطر تو, ولى هرگز بر خلاف رضاى خدا چيزى نمى گوييم .
تـمـام مـسـلـمانان از اين مصيبت متاثر بودند, زيرا آنها مى ديدند كه غبارى از حزن و اندوه بر دل پيغمبر(ص ) نشسته است .
آن روز تصادفاخورشيد هم گرفته بود.
با مشاهده اين وضع , مسلمانان همگى ابرازداشتند كه گرفتن خورشيد, نشانه هماهنگى عالم بالا با عالم پايين ورسول خداست و اين اتفاق جز براى فوت فرزند پيغمبر(ص ) دليل ديگرى نمى تواند داشته باشد.
الـبته اين مطلب مانعى ندارد, بلكه براى رسول اكرم (ص ) ممكن است دنيا هم زيرورو شود, اما در آن مـوقع اين اتفاق به روال طبيعى روى داده بود.
برداشت مسلمانان به گوش پيغمبر اكرم (ص ) رسـيـد.
بـه جـاى ايـن كـه آن حـضرت , از اين تعبير خوشحال شود و مثل بسيارى از سياست بازها مـوقـعـيـت را بـراى تبليغات غنيمت شمرد و حتى ازعواطف مردم به نفع اهداف تربيتى خودش اسـتـفـاده كند, نه تنهاچنين نكرد بلكه سكوت را هم جايز ندانست .
به مسجد آمد و به منبررفت و مـردم را آگاه نمود و صريحا اعلام داشت كه خورشيدگرفته است , اما هرگز به علت درگذشت فرزند من نبوده است .
((78))

70 - جنايت تبعيض بين دختر و پسر

قـيس بن عاصم كه در ايام جاهليت از اشراف و رؤساى قبايل بود,پس از ظهور اسلام , ايمان آورد.
روزى در سـنـيـن پـيـرى به منظورجستجوى راه مغفرت الهى و جبران خطاهاى گذشته خود, شرفياب محضر رسول اكرم (ص ) گرديد و گفت : در گذشته , جهل و نادانى ,بسيارى از پدران را بـر آن داشـت كـه بـا دسـت خويش , دختران بى گناه خود را زنده به گور سازند.
من نيز دوازده دخـتـرم را در مـدت انـدك زنده به گور كرده ام .
همسرم سيزدهمين دخترم را پنهان از من زاييد وشـيـر داد و چـنـيـن وانـمود كرد كه نوزاد مرده به دنيا آمده است .
سال هاگذشت و دخترم نزد خويشان همسرم بزرگ شد.
تا روزى هنگامى كه ناگهان از سفرى بازگشتم , دخترى خردسال را در سـراى خـود ديدم .
چون شباهتى كامل به فرزندانم داشت , درباره اش به ترديدافتادم و بالاخره دانستم دختر من است .
بى درنگ دختر را كه زارزارمى گريست , كشان كشان به نقطه دورى بردم و به ناله ها و التماس هاى دلخراشش اعتنا نكردم و زنده به گورش نمودم .
قـيـس پـس از نـقـل مـاجراى خود, به انتظار جواب , سكوت كرد,درحالى كه از ديده هاى رسول اكـرم (ص ) قـطـره هـاى اشـك فـرو مـى چـكيدو باخود زمزمه مى فرمود: آن كه رحم نكند بر او رحم نشود.
پيامبر(ص ) سپس به قيس خطاب كرد و فرمود: روز بدى در پيش خواهى داشت اى قيس ! قيس پرسيد: اينك براى تخفيف بار گناهم چه كنم ؟ حضرت پاسخ داد: به عدد دخترانى كه كشته اى , كنيز آزادكن .
((79))

بيان : تبعيض بين دختر و پسر در يك خانواده و فرق گذاشتن بين فرزندان , به هر دليلى كه باشد, از جـهـت تـربـيـتـى تـوجيه نمى پذيرد,اگرچه تبعيض فقط در نگاه كردن باشد, چرا كه كودك عقده اى بارمى آيد.

71 - بلند همتى در كودك , بزرگى مى آفريند

عـبـداللّه مـبارك گويد: سالى براى حج به مكه رفتم .
در آن سفر,كودكى هفت يا هشت ساله را ديـدم كـه در كنار كاروان , بدون توشه ومركب حركت مى كرد.
نزد او رفتم و گفتم : با چه چيزى اين بيابان و راه طولانى را مى پيمايى ؟ گفت : با خداى پاداش دهنده .
اين كودك ناشناس , در چشمم بزرگ آمد.
گفتم : پسرم , زاد و توشه و مركب تو كجاست ؟ فرمود: زاد و توشه ام , تقواست و مركبم , دو پايم هست و قصدم خدا مى باشد.
وقـتـى ايـن سخنان نغز را از آن كودك شنيدم , به نظرم بسيار بزرگ آمد.
پرسيدم : از كدام طايفه هستى ؟ فرمود: از طايفه مطلب .
گفتم : پسر چه كسى هستى ؟ فرمود: هاشمى .
گفتم : از كدام شاخه هاشمى ؟ گفت : از علوى فاطمى .
پـس از آن ديـگـر او را نـديـدم تـا اين كه به مكه رسيدم و بعد ازانجام دادن مناسك حج , به ابطح (مـحـلـى نزديك مكه ) رفتم .
ناگهان عده اى را ديدم كه دور شخصى حلقه زده اند.
به پيش رفتم .
ديـدم هـمـان كـودك است .
از جمعيت نامش را جويا شدم .
گفتند: اين شخص زين العابدين , امام سجاد است .
((80))

72 - حرف حق نتيجه شجاعت كودك

روزى هـارون الـرشـيـد خـلـيـفه عباسى , بهلول را ديد كه بازى مى كرد.
گفت : بهلول چه كار مى كنى ؟ بهلول گفت : مشغول خانه ساختن هستم .
بهلول گاهى خانه گلى مى ساخت و با بچه ها بازى مى كرد.
هارون گفت : عجب مردى هستى ! بهلول گفت : چه كار كرده ام ؟ هارون گفت : پشت پا زده اى به دنيا و آنچه در دنياست .
بهلول برخاست و گفت : نه , تو عجب مردى هستى ! هارون پرسيد: من براى چه ؟ بـهلول گفت : چون تو پشت پا زده اى به آخرت و زندگى جاودانت وكار من در مقابل كار تو, هيچ است .
((81))

بـيـان : بـراى انـسـان رسـيدن به هدف از طريق صحيح مهم است كه همانا رضايت خداوند است .
رضـايـت خـداونـد شكل هاى مختلفى مى تواند داشته باشد, از جمله اين كه انسان همچون بهلول كـه ازشاگردان امام صادق (ع ) است براى فرار از قبول مسؤوليت دردستگاه ظلم , همچون بچه ها رفـتار مى كند.
جداى از آن , مربى و پدر ومادر موفق , آن است كه براى تربيت كودكان , خودش را ولـو بـراى لـحظه اى , در رديف كودكان قرار دهد تا از راه دوستى و صميميت فكرش را به آنها القا كند.

73 - مقام امامت در دوران كودكى

امام جواد(ع ) فرزند حضرت رضا(ع ), پس از شهادت پدردرسال204 قمرى , در نه سالگى به امامت رسيد و پس از هفده سال امامت به تحريك معتصم عباسى همسر جفا كارش او را در26سالگى به شـهـادت رسـانـد.
عـلـى بن اسباط كه يكى از ياران امام جواد(ع ) بود مى گويد: به حضور امام جـواد(ع ) رسـيـدم و بـه خوبى به قامت او خيره شدم , براى اين كه او را كاملا به ذهن خود بسپارم تـاوقتى كه به مصر باز مى گردم , چگونگى زيارت آن حضرت را براى دوستانم نقل كنم .
در همين هـنگام كه چنين فكرى از ذهنم مى گذشت ,آن حضرت كه گويى تمام فكر مرا خوانده بود, رو به سوى من كرد وفرمود: اى على بن اسباط, اراده خداوند در مورد امامت , مانند اراده اودرباره نبوت است و در قرآن مى فرمايد: ما به يحيى در كودكى , فرمان نبوت و عقل كافى داديم .
((82))

بـيـان : جـداى از مساله امامت و نبوت كه كودكانى اين مقامات رااحراز كرده اند, نكته اى كه شايد بتوان از اين روايت استفاده كرد اين است كه كودكان قابليت هاى زيادى را براى قبول مسؤوليت ها دارنـد,چـرا كـه شـواهـد زيادى در دست است كه انسان هاى با استعدادى ,درسن كودكى به مقام اجتهاد رسيده يا موفق به كسب درجه دكترى شده اند.

74 - پسر هوشمند

شخصى كه به عنوان زاهد در ميان مردم شناخته مى شد, روزى مهمان سلطانى شد.
در موقع غذا خوردن , كمتر از معمول غذا خورد,اما نمازش را بيش از معمول طول داد.
زاهـد سـالوس , بعد از آمدن به خانه , دوباره غذا خورد.
پسر زيرك اومتوجه شد كه پدرش از غذاى شـاه بـه قـدر كـافـى نخورده است .
وقتى علت را سؤال كرد, زاهد جواب داد: در حضور شاه زياد نخوردم تاوجهه پارسايى من حفظ شود و روزى به كار آيد.
پـسـر گـفـت : بـنـابراين نمازت را نيز قضا كن كه در آن جا نماز درستى نخوانده اى تا روزى در درگاه خدا به كار آيد.
((83))

75 - درخواست فرزند از خداوند

حـارث نضرى روايت مى كند كه به امام صادق (ع ) عرض كردم :يااباعبداللّه , من از خاندانى هستم كه انقراض پيدا كرده اند, به طورى كه كسى از ما باقى نمانده است و من نيز داراى فرزندى نيستم .
امام صادق (ع ) پس از شنيدن سخنان حارث فرمود: از خدادرخواست فرزند كن و در دعايت بگو: خدايا به من فرزندى ببخش ومرا در اين دنيا تنها نگذار, چرا كه تو بهترين وارث هستى .
حارث مى گويد: دستور امام صادق (ع ) را عمل كردم و از خدادرخواست فرزند نمودم .
خداوند نيز درخواست مرا اجابت فرمود ومن صاحب فرزند شدم .
((84))

بيان : در احاديث داريم كه شما مؤمنين هر چيزى را, ولو كوچك باشد, از خداوند بخواهيد, هر چند كه خداوند بدون درخواست دعانيز از باب قدرت و لطف حاجت ها را برآورده مى كند.

76 - فرزند صالح نجات بخش است

امـام صـادق (ع ) از رسـول اكـرم (ص ) نـقـل مى كند كه حضرت عيسى بن مريم از كنار قبرى كه صاحبش در حال عذاب بود عبور كرد,اما وقتى كه سال بعد از كنار همان قبر گذشت , با شگفتى ديـد كـه صـاحـب قبر, اين بار, در حال عذاب نيست .
حضرت عيسى به خداوند عرض كرد: خدايا چـطـور سـال اول كـه از اين جا گذشتم , او در حال عذاب بود,اما امسال كه عبور كردم در حال عذاب نبود.
بـه او وحـى شد كه : او داراى فرزند صالحى است كه راه خدا رادنبال مى كند و از جمله يتيمى را پناه داده است , به سبب اين عمل صالح ,از گناه پدرش چشم پوشى كرديم و او را بخشيديم .
آن گاه رسول خدا(ص ) فرمود: آنچه براى بنده مؤمن پس ازمرگش باقى مى ماند, فرزندى است كه بعد از پدر عبادت خدا مى كند.
آن گاه اين آيه را تلاوت كرد: رب هب لى من لدنك وليا يرثنى ويرث من آل يعقوب واجعله رب رضيا.
((85))

بـيـان : فـرزنـد صالح , علاوه بر اين كه فايده اخروى دارد,فايده دنيوى نيز دارد.
بسيار اتفاق افتاده است كه از اخلاق فرزندپى به اخلاق پدر مى برند و چنانچه اخلاق فرزند خوب باشد, مردم درحق پدر و مادرش دعا مى كنند و اگر شرور باشد, نفرين حواله شان مى سازند.

77 - كودك حاضر جواب

امير اسماعيل سامانى را پسر خوانده اى بود.
وقتى آبله درآورد,لطافت بشره صورتش از بين رفت .

روزى كـه در بـرابر امير اسماعيل ايستاده بود, امير از تغيير چهره آن پسر تعجب كرد كه آن حسن وزيبايى چگونه به اين زشتى تبديل گرديده است .
قاضى بن منصوردرآن جا حاضر بود و اين آيه را خواند كه : ما به بهترين وجه انسان راآفريديم , سپس او را به اسفل السافلين برگردانديم .
قـاضـى خواست با خواندن اين آيه , طعنه اى به آن پسر زده باشد, امااز آن جايى كه خود قاضى نيز آدم بـدشـكـلـى بـود, پسر در جواب اين آيه را خواند: براى ما مثالى مى آورد و حال آن كه خلقت خودش رافراموش كرده است .
قاضى از حاضر جوابى پسرى كم سن و سال در مقابل امير وهمراهانش شرمنده شد.
((86))

78 - كودك باهوش و خداشناس

يكى از حكماى بزرگ به ديدن يكى از دوستان خود رفت .
آن شخص پسر كوچكى داشت كه با وجود كـوچـكـى سـن , خـيـلى هوشياربود.
حكيم به آن طفل فرمود: اگر به من بگويى خدا كجاست , يك عددپرتقال به تو خواهم داد.
پسر با كمال ادب جواب داد: من به شما دودانه پرتقال مى دهم اگربه من بگوييد خدا كجانيست .
حكيم از اين پاسخ و حاضر جوابى متعجب گرديد و او را موردلطف خود قرار داد.
((87))

بـيـان : گـرايـش بـه خدا, در نهاد همه انسان ها به وديعه گذاشته شده است .
كما اين كه خداوند مى فرمايد: همه افراد بر فطرت خداشناسى آفريده مى شوند.
اين فطرت پاك و الهى بايد دور از محيطهاى آلوده حفظ شود,وگرنه در محيط آلوده , فطرت نيز از مسير الهى خود منحرف خواهدشد.

79 - كودكى بعضى از دانشمندان

زاره كولبرن از دوران طفوليت , استعداد رياضى اش نمودار بود.
گاهى از او مى پرسيدند: در يك سال يا بيشتر, چند ثانيه وجود دارد؟ او پس از تامل مختصرى , پاسخ صحيح را مى داد.
جـيـمـزوات مـخترع چندين دستگاه ميكانيكى و كاشف نيروى بخار, از آغاز كودكى به آزمايش علاقه زيادى داشت و از اين راه كاميابى فراوانى در علوم طبيعى به دست آورد.
داروين در دوران كودكى به جمع آورى كلكسيون جانوران علاقه داشت .
اين تمايل طبيعى او را بـه مـطـالـعـه دربـاره ثـبـات و يـاتـحول انواع سوق داد و نظريه اشتقاق و تحول انواع را پس از يك سفرطولانى به وسيله كتاب بنياد انواع انتشار داد.
((88))

80 - حقوق فرزند

پدرى كه از بى ادبى و نافرمانى هاى فرزند خود كلافه شده بود,درمجلسى , نزد ديگران شكايت كرد و از تربيت او اظهار خستگى وعجز نمود.
حاضران در مجلس آن پسر را احضار و علت را سؤال كردند.
پسر با استفاده از فرصت گفت : آيا فرزند حقوقى بر پدر دارد؟ آنها جواب دادند: آرى طبق روايات وارده و بنابر حكم عقل , فرزندحقوقى بر پدر دارد.
پسر گفت : چه حقوقى ؟ گفتند: نام نيك , تعليم قرآن , تربيت صحيح و...
.
پـسـر گـفـت : در اين صورت من بايد شاكى باشم , چون پدرم هيچ يك از حقوق مرا رعايت نكرده است و چيزى به من نياموخته و نام نيك برايم انتخاب نكرده و همسرش (مادر من ) قبلا همسر يك مجوسى بوده است .
((89))

81 - سفارش دلسوزانه پدر

دانايى به فرزند خويش وصيت كرد و گفت : من , پير و فرسوده شده ام , دير يا زود مى ميرم .
پس از مـن , تـو بـايـد زمـام كـار خانواده رادردست بگيرى .
بعد از من ممكن است خانه را بفروشى , ولى چـون سـردر خـانه با ساختمان اصلى آن متناسب نيست , قبل از عرضه وفروش , آن را از نو بساز تا بهتر بتوانى بفروشى .
چـندى بعد پدر مرد.
پسر وقتى كه قصد فروش خانه را كرد بنا به توصيه پدر, به نوسازى سردر بنا پـرداخت .
خرج و زحمت آن كار ومقايسه جزء ناچيز ساختمان با مجموعه بناى آن , موجب گرديد كه بهاى حقيقى و رنج سازندگى را درك كند و در حفظ و حراست آن خانه بكوشد, براى همين از فروش خانه منصرف شد و به فلسفه سفارش پدر پى برد.
((90))

82 - جامعه سعادتمند

مـايـل تـويـسـركـانى با حافظه خدادادى خويش از آموختن دريغ ‌نكرد.
در سال 1332 قمرى در تـويـسـركان , مدرسه اى به سبك دبيرستان هاى امروزى تاسيس كرد كه چون مخالف مذاق يامنافع جمعى سودپرست بود, به بهانه اين كه دراين مدرسه ,درس هايى غير از درس دين تدريس مى شود, بـساط مدرسه رادرهم ريختند و ميز و صندلى ها را شكستند و تابلو مدرسه راپايين آوردند.
مرحوم مايل حكايت مى كرد: پس از شش ماه كه ازبستن مدرسه گذشت , روزى از آن جا عبور مى كردم و ديدم افرادى براى كسب ثواب به ديوارى كه جاى تابلو مدرسه بودسنگ مى پراندند.
مـخـالـفـت بـا مايل بيشتر از تعصبات خشك مذهبى سرچشمه مى گرفت , لذا مايل مجبور شد از تويسركان جلاى وطن كند و به اراك رهسپار شود.
((91))

بـيان : جامعه اى سعادتمند است كه به سلاح علم و ايمان مجهز باشد.
دين بدون علم , ملعبه دست منافقان زيرك و علم بدون دين , همواره درانحراف بوده است .

83 - كودك سخاوت را از مادر مى آموزد

در تـاريخ مى خوانيم كه صاحب بن عباد, مرد بسيار با سخاوتى بود.
خودش گفته است : من اين سخاوت را از مادرم آموخته ام , زيرامادرم هر روز كه مى خواست به مدرسه روانه ام كند, پولى به من مى دادو مى گفت : اين پول را صدقه بده .
ايـن كـار او موجب شد تا من به بخشش خو بگيرم و سخى شوم .
اوبااين كار ساده اش به من فهماند همان طور كه بايد به فكر خود باشم ,بايد به فكر ديگران نيز باشم .
((92))

84 - آگاهى هاى كودك مسجدى

امـام حسن مجتبى (ع ) در هفت سالگى به مسجد مى رفت , پاى منبررسول خدا(ص ) مى نشست و آنـچـه در مـورد وحـى از آن حـضـرت مـى شـنـيـد, در خـانـه براى مادرش فاطمه زهرا(س ) به صـورت سـخـنـرانى نقل مى كرد.
روزى حضرت على (ع ) وارد منزل شد و بعد ازصحبت بافاطمه زهرا(س ) دريافت كه ايشان آنچه از آيات قرآن ,به تازگى برپدرش نازل شده است اطلاع دارد.
از او پـرسـيـد: بـا اين كه شما در منزل هستيد, چگونه به آنچه كه پيامبر(ص ) در مسجدبيان كرده اند آگاهيد؟ فـاطمه زهرا(س ) جريان را به عرض رساند كه فرزندت حسن (ع )مرا از آنچه در مسجد مى گذرد آگـاه كرده است .
روزى على (ع ) گوشه اى مخفى گرديد.
حسن (ع ) كه در مسجد, وحى الهى را شـنـيده بود, واردمنزل شد و طبق معمول برمتكا نشست تا به سخنرانى بپردازد, ولى لكنت زبان پيدا كرد.
حضرت زهرا(س ) تعجب نمود.
حسن (ع ) به مادر عرض كرد: تعجب مكن , چرا كه شخص بزرگى سخن مرامى شنود و اين مرا از بيان مطلب باز داشته است .
در اين هنگام على (ع ) خود را آشكار ساخت و فرزندش رابوسيد.
((93))

85 - آينده هر كسى در كودكى شكل مى گيرد

فـاطمه بنت اسد, مادر بزرگوار حضرت على (ع ) مى گويد:هنگامى كه عبدالمطلب از دنيا رفت , شـوهـرم ابـوطـالـب عـهـده دارنـگـهدارى پيامبر(ص ) گرديد.
پيامبر در خانه ما بود و من به او خـدمـت مى كردم .
درباغ خانه ما چند درخت خرما بود, كه خرماهاى تازه وشيرينى از آنها به دست مـى آمد.
من هر روز مقدارى از آن خرماها رابراى آن حضرت مى چيدم .
يك روز فراموش كردم كه براى او خرمابچينم و محمد(ص ) آن روز در خواب بود.
كودكان همسايه وارد آن باغ شدند و هر چه خـرما از درخت ها به زمين افتاده بود براى خودجمع كردند و رفتند.
من با ناراحتى و شرمندگى گـوشـه اى خوابيدم وصورتم را با آستين دستم پوشاندم .
ناگهان دريافتم كه محمد(ص )ازخواب بيدار شده است و به سوى باغ مى رود.
بى صدا او را دنبال كردم .
وقتى وارد باغ شد و به اطراف و زير درخـت هـاى خـرمـا نـگـاه كـرد وخرمايى نيافت , به درخت خرما اشاره كرد و گفت : اى درخت من گرسنه ام .
ناگهان ديدم درخت به طرف زمين خم شد و آن شاخه هايى را كه خرماى تازه داشت در دسترس مـحـمد(ص ) قرار داد.
من از اين منظره تعجب كردم .
وقتى جريان را براى ابوطالب تعريف كردم , گفت :بدان كه او پيامبر خداست و فرزندى از تو متولد خواهد شد كه وزير اوخواهد بود.
((94))

كودكى پيامبر اكرم (ص ) با كودكى ساير افراد تفاوت هايى داشته است از آن جمله معجزاتى است كه در كودكى از ايشان ديده شده است .

86 - طفل , شجاعت را ارث مى برد

عـمـرو پـسر امام حسن مجتبى (ع ), كودكى بيش نبود كه درحادثه كربلا حضور داشت و سپس هـمراه كاروان اسيران اهل بيت (ع )وارد شام شد.
در يكى از مجالس شام , يزيد به آن كودك گفت : مى توانى با پسر من كشتى بگيرى ؟ عمرو در پاسخ گفت : من حال كشتى گرفتن ندارم .
اگر مى خواهى زور بازوى پسرت را بدانى , بـه او شـمـشـيـرى بده و به من هم شمشيرى ,تا در حضور تو بجنگيم يا او مرا مى كشد كه در اين صـورت بـه جـدم پـيـامبر(ص ) و على (ع ) مى پيوندم يا من او را مى كشم و او به جدش ابوسفيان و معاويه مى پيوندد.
يـزيد از زبان گويا و قوت قلب عمرو تعجب كرد و شعرى خواند كه معنايش اين است : اين برگ از آن شاخه درخت نبوت است كه چنين شجاع و پرجرات است .
((95))

87 - كودك حقيقت بين

خداوند پيغمبر را مامور نمود تا خويشاوندانش را به آيين خودبخواند.
پـيامبر(ص ) به على بن ابى طالب كه آن روز هنوز به سن بلوغ نرسيده بود, دستور داد كه غذايى آمـاده كـنـد, سـپـس چهل وپنج نفر ازسران بنى هاشم را دعوت نمود تا در ضمن پذيرايى از آنها, رازنهفته اش را آشكار سازد, ولى متاسفانه پس از صرف غذا, پيش از آن كه سخنى بگويد, ابولهب بـا سـخـنـان سـبـك و بـى اساس خود, آمادگى مجلس را براى طرح موضوع رسالت از بين برد.
پيامبر(ص ) مصلحت را در آن ديد كه طرح موضوع را به روز بعد موكول سازد.
روز بـعد نيز برنامه خود را تكرار كرد و با ترتيب دادن ضيافتى ديگر, پس از صرف غذا, رو به سران قـوم نـمـود و سـخـن خـود را بـاسـتايش خدا و اعتراف به وحدانيت وى آغاز كرد و فرمود: هيچ كـس بـراى كسان خود چيزى بهتر از آنچه من براى شما آورده ام نياورده است .
من براى شما خير دنيا و آخرت آورده ام .
كدام يك از شما پشتيبان من خواهد بود تا برادر و وصى و جانشينم ميان شما باشد.
سـكـوتـى سنگين مجلس را فراگرفت .
يك مرتبه على (ع ) سكوت رادر هم شكست , برخاست و با لحنى قاطع عرض كرد: اى پيامبر خدا,من آماده پشتيبانى از شما هستم .
پـيـامـبـر دستور داد تا وى بنشيند و سپس گفتار خود را تا سه بارتكرار نمود كه هر بار كسى جز عـلـى (ع ) پـاسخ نگفت .
آن گاه پيامبر(ص )رو به خويشاوندان خود نمود و گفت : اى مردم , اين جوان , برادرووصى و جانشين من است ميان شما.
((96))

88 -كودك منطقى فرارى نشد

پس از شهادت حضرت على بن موسى الرضا(ع ) مامون خليفه وقت به بغداد آمد.
روزى او به قصد شـكـار حـركت كرد, در بين راه درنقطه اى چند كودك بازى مى كردند.
حضرت امام جواد(ع ) كه درآن مـوقـع سـن مـباركش در حدود يازده سال بود, بين كودكان ايستاده بود.
موقعى كه مركب مـامـون بـه آن نـقـطـه نـزديـك شد, كودكان فرار كردند, ولى امام جواد(ع ) همچنان خونسرد و بـى تـفـاوت در جـاى خـود ايستاد.
وقتى خليفه نزديك شد, به آن حضرت خيره شد.
چهره جذاب كودك , او رامجذوب نمود, براى همين توقف كرد و پرسيد: چه چيز باعث شد كه باساير كودكان از اين جا نرفتى ؟ امـام جواد(ع ) جواب داد: راه تنگ نبود كه من با رفتن خود, آن رابراى عبور تو وسعت داده باشم .
مرتكب گناهى هم نشده ام كه از ترس مجازات فرار كنم .
از طرفى گمان نكنم كه بى گناهان را آسيب رسانى ,براى همين در جاى خود ماندم و فرار نكردم .
مامون از سخنان متين و منطقى كودك به تعجب آمد و پرسيد: اسم شما چيست ؟ حضرت جواب داد: محمد.
گفت : پسر كيستى ؟ فرمود: فرزند حضرت رضا(ع ) هستم .
مامون براى پدر آن حضرت , از خداوند طلب رحمت كرد و راه خود را در پيش گرفت .
((97))

89 - توجه به يتيم و بركت زندگى

بـرخـى از تـاريـخ نويسان مى گويند: كمتر دايه اى حاضر بودبه محمد(ص ) شير دهد, زيرا بيشتر طالب آن بودند كه اطفال غير يتيم راانتخاب كنند تا از كمك هاى پدران آنها بهره مند شوند.
حتى حـلـيمه نيزاز قبول آن حضرت سرباز زد, ولى چون بر اثر ضعف اندام , هيچ كس طفل خود را به او نـداد, ناچار شد كه نوه عبدالمطلب را بپذيرد.
وى به شوهر خود چنين گفت : برويم همين طفل را بگيريم تابادست خالى برنگرديم , شايد لطف الهى شامل حال ما گردد.
از قـضا چنين شد و از آن لحظه كه حليمه آماده شد خدمت محمد(ص ) را به عهده گيرد, الطاف الهى , سراسر زندگى او رافراگرفت .
((98))

90 - به گفتار كودك گوش فرا دهيم

مـوقـعـى كـه خـلافت به عمر بن عبدالعزيز منتقل شد, هيات هايى ازاطراف كشور, براى عرض تـبـريـك و تـهنيت به دربار وى آمدند كه ازآن جمله , هياتى بود از حجاز.
كودك خردسالى در آن هيات بود كه درمجلس خليفه به پا خاست تا سخن بگويد.
خليفه گفت : آن كس كه سنش بيشتر است حرف بزند.
كـودك گـفـت : اى خـليفه مسلمين , اگر ميزان شايستگى به سن باشد,در مجلس شما كسانى هستند كه براى خلافت شايسته ترند.
عمر بن عبدالعزيز از سخن طفل به عجب آمد, حرف او را تاييدكرد و اجازه داد حرف بزند.
كودك گـفـت : از مـكـان دورى به اين جاآمده ايم .
آمدن ما نه براى طمع است و نه به علت ترس .
طمع نداريم براى آن كه از عدل تو برخورداريم و در منازل خويش با اطمينان وامنيت زندگى مى كنيم .
تـرس نـداريـم , زيـرا خـويـشـتن را از ستم تودرامان مى دانيم .
آمدن ما به اين جا, فقط به منظور شكرگزارى وقدردانى است .
عمر بن عبدالعزيز گفت : مرا موعظه كن .
كـودك گـفـت : اى خـلـيفه , بعضى از مردم از حلم خداوند و ازتمجيدمردم , دچار غرور شدند.
مواظب باش اين دو عامل در تو ايجادغرور نكند و در زمامدارى , گرفتار لغزش نشوى .
عـمـر بـن عـبـدالـعـزيز از گفتار كودك بسيار مسرور شد و چون ازسن وى سؤال كرد, گفتند: دوازده سال است .
((99))

91 - شركت كودكان در واقعه بزرگ

بـعـد از ايـن كـه پـيـامبر(ص ) ساكنان نجران را دعوت به دين اسلام كرد, پس از بحث هاى زياد, پـيـشنهاد مباهله شد تا طرفين از خداوندبخواهند دروغگويان را از رحمت خود دور سازد.
هر دو طرف قبول كردند كه مراسم مباهله در نقطه اى خارج از شهر مدينه , در دامنه صحراانجام گيرد.
پـيـامـبر از ميان امتش تنها چهار نفر را برگزيد كه عبارت بودند از: على بن ابى طالب و فاطمه و حـسـن و حـسـيـن (ع ) كـه هـنـوزكـودكـى بيش نبودند.
پيامبر(ص ) در حالى كه حسين (ع ) را درآغـوش داشـت و دسـت حـسـن (ع ) را در دست گرفته بود و على وفاطمه به دنبال آن حضرت حـركـت مى كردند, گام به ميدان مباهله نهاد و به همراهان خود گفت : من هر وقت دعا كردم , شما دعاى مرا آمين بگوييد.
سـران هـيـات نمايندگى نجران , پيش از آن كه با پيامبر روبه رو شوندبه يكديگر مى گفتند: هر گاه ديديد كه محمد افسران و سربازان خود رابه ميدان مباهله آورد, بدانيد كه وى در اين صورت فردى غير صادق است , ولى اگر با فرزندان و جگرگوشه هايش به ميدان آمد, معلوم مى شود صادق است .
آنها وقتى چهره نورانى پيامبر(ص ) و چهارتن از عزيزانش رامشاهده كردند, متحير شدند و از ترس اين كه نفرين آنها مستجاب شوداز مباهله منصرف شدند.
((100))

92 - دختر خردسال , بهترين غم خوار

حدود سه سال قبل از هجرت , پيامبر(ص ) دو يار و حامى باوفاى خود, يعنى ابوطالب و خديجه را از دسـت داد.
رحـلـت ايـن دوبـزرگـوار بـه قـدرى سـخـت بـود كـه پـيامبر(ص ) آن سال را عـام الـحـزن ((101))

ناميد.
اما به جاى ابوطالب , فرزندش على (ع ) و به جاى خديجه , دخترش فـاطـمه (س ) بودند كه ضايعه رحلت آنها راجبران كنند.
على (ع ) در آن وقت نوزده سال داشت و فـاطـمه (س ) - طبق احاديث معروف - بيش از پنج سال نداشت .
اما همين دختر پنج ساله ,مونسى فـداكـار و مـهـربـان و شجاع براى پيامبر(ص ) بود.
گاه دشمنان سنگدل , خاك يا خاكستر بر سر پـيـامـبـر(ص ) مى پاشيدند, چون پيامبر(ص ) به خانه مى آمد فاطمه (س ) خاك و خاكستر را از سر وروى پـدر پـاك مـى كـرد, در حـالـى كه اشك در چشمش حلقه زده بود.
پيامبر(ص ) مى فرمود: دخترم , غمگين مباش ! خداوند, حافظ پدر تواست .
روزى دشـمنان اسلام در حجر اسماعيل اجتماع كردند و سوگندخوردند كه هر كجا محمد(ص ) را يـافـتـنـد او را بكشند.
فاطمه (س ) اين خبررا شنيد و به اطلاع پدر رساند تا آن حضرت مراقبت بـيـشـتـرى ازخـود كـنـد.
باز در همان سال ها, ابوجهل عده اى از افراد پست راماموركرد تا وقتى پـيـامـبـر(ص ) در مـسجدالحرام در حال نماز به سجده رفت , شكمبه گوسفندى را بر سر ايشان بـيـفـكـنند.
وقتى اين عمل زشت و ناجوانمردانه انجام شد, ابوجهل و مزدورانش با صداى بلند به ايـشـان خـنـديـدند.
بعضى از ياران پيامبر اين منظره را ديدند, ولى كسى جرات نكرد پيش برود و شكمبه را بردارد.
اين خبر به گوش حضرت فاطمه (س ) رسيد, با شتاب به مسجدالحرام رفت و آن رابـرداشـت و بـا شجاعت مخصوص خودش , ابوجهل و يارانش را باشمشير بيان , سرزنش و نفرين فرمود.
((102))

93 - يك راه تنبيه

امـام بـاقـر(ع ) فـرمـود: پدرم در رهگذر, پدر و پسرى را ديد كه با هم مى رفتند, ولى پسر از خود راضـى , در حال حركت , به بازوى پدرش تكيه كرده بود.
پدرم , زين العابدين (ع ) از اين عمل ناپسند پسر, آن چنان خشمگين شد كه تا پايان زندگى با آن پسر حرف نزد.
((103))

عـلـى مـى فـرمايد: صفت ناپسند از خود راضى بودن , وسيله آشكارشدن زشتى ها و مصايب آدمى است .
((104))

94 - اثر فال بد در كودك

در يكى از خانواده هاى بزرگ اروپايى , كه به نحوست عدد سيزده عقيده ثابتى داشتند, دخترى در روز سـيـزدهـم مـاه متولد شد.
زمانى كه دختر بزرگ شد و به اين مطلب پى برد ناراحت و آزرده خـاطـر گـشت .
اوهر قدر بزرگ تر مى شد نگرانى اش افزوده مى گشت و هميشه متاثروافسرده به نـظر مى رسيد.
او عقيده داشت كه نحوست روز ولادتش ,باعث بدبختى وى خواهد شد.
پدر و مادر بـراى درمـان دخـتـر بـه دكـتـرى روان شـنـاس مـتـوسـل شـدنـد تا نگرانى و افسردگى وى را عـلاج كـنـد.
تلاش هاى بى وقفه روان شناس , بى نتيجه ماند و او خود را همچنان بدبخت و تيره روز مى دانست و از بدبختى خود با ديگران سخن مى گفت .
دخـتـر پس از فراغت از تحصيل , شوهر كرد و فرزند آورد, ولى هميشه در آتش نگرانى مى سوخت .
روزى بـا هـمـسـر و كـودك خـوددرمـاشـيـن شـخـصـى نشسته بود و از خيابان عبور مى كرد.
دكـتـرروان شـنـاس آنها را ديد, پس از توقف ماشين , به آنها نزديك شد و به زن جوان گفت : حالا مـتـوجـه گـفته هاى من شدى ؟ تو بى جهت زندگى را برخود تلخ ‌كردى , مى بينى كه اكنون در كمال سلامت با همسر مهربان وكودك عزيزت زندگى مى كنى و خانم خوشبختى هستى .
زن جوان كه هنوز اثر تلقينات از وجودش محو نشده بود با گريه وناراحتى گفت : آقاى دكتر من يـقـيـن دارم كـه عـاقـبـت , نـحـوسـت عدد سيزده دامنگير من خواهد شد و مرا بدبخت خواهد كرد.
((105))

بـيـان : فـال بد براى كسانى كه به آن عقيده دارند يكى از عوامل مهم ايجاد نگرانى و عقده روحى است .
فال بد از نظر اسلام منشا و اساسى ندارد و مردود است .

95 - تاثير استاد در ايمان كودك

سيد محسن جبل عاملى از علماى بزرگ شيعه در دمشق مدرسه اى ساخت تا فرزندان شيعيان در آن جـا بـه فـراگـيـرى عـلم بپردازند.
ايشان شاگردى داشت به نام عبداللّه كه از ذهن سرشارى بـرخـوردار بـود وتوانسته بود در مدت كوتاهى تحصيلات خود را در دمشق به پايان رساند و براى فراگيرى بعضى علوم به امريكا سفر كند.
او از مـدت هـا قبل در يكى از دانشگاه هاى امريكا اسم نويسى كرده وراه درازى را پيموده بود تا در امـتـحـان ورودى شركت كند.
اما وقتى درصف ورود به جلسه ايستاده بود متوجه شد اگر عجله نكند وقت نماز مى گذرد, لذا با شتاب جهت اقامه نماز حركت كرد.
افرادى كه پشت سرش بودند فرياد برآوردند: كجا مى روى ,نوبت شما نزديك است و اگر دير برسى جلسه ديگرى برگزارنمى گردد.
عبداللّه جواب داد: من يك تكليف دينى دارم و اگر انجام ندهم وقت آن مى گذرد و آن بر امتحان مـقـدم اسـت و بـا توكل به خدا مشغول نماز خواندن شد.
از قضا وقتى نمازش تمام شد نوبتش نيز گـذشـتـه بـود.
برگزار كنندگان امتحان وقتى متوجه اين قضيه گرديدند, از ايمان عبداللّه به شـگفت آمده بودند و از او دوباره امتحان به عمل آوردند.
عبداللّه در نامه اى خطاب به استادش در جـبـل عـامل , نوشته بود:من درس ايمان و عمل به تكاليف را از شما آموخته ام .
سيد محسن بسيار خـوشـحال گرديد و از اين كه توانسته بود چنين شاگردى پرورش دهد در پيشگاه خداوند شاكر بود.
((106))

96 - منزلت كودك شيرخوار

خـورشـيـد اسـلام تـازه از مدينه طلوع كرده بود و مسلمانان تقيدخاصى به احكام اسلام داشتند.
روزى صـداى اذان از مـسـجـدالـنـبـى بـرخـاست و جمعيت با صفوف فشرده و ازدحامى وصف نـاشـدنـى پـشـت سر رسول اكرم به نماز ايستادند.
ناگاه صداى گريه طفل شيرخوارى از گوشه مسجد بلند شد.
رسـول اكـرم بـا شـنـيدن صداى گريه دلخراش كودك در به جا آوردن اعمال نماز تعجيل كرد.
نمازگزاران كه گريه كودك برايشان اهميتى نداشت و تا مدتى قبل دختران نوزاد خويش را زنده زنـده در زيـر خاك مى كردند و هنوز با عمق احكام اسلام نيز آشنايى پيدا نكرده بودند,ازاين حالت رسول خدا تعجب كردند و پنداشتند كه حادثه اى براى رسول خدا پيش آمده است .
نـماز كه تمام شد, از حضرت پرسيدند: آيا مساله خاصى پيش آمدكه چنين با عجله نماز را به پايان رسانديد؟ رسول اكرم فرمود: آيا شما صداى گريه كودك را نشنيديد؟ وقـتـى رسـول خـدا اين جمله را فرمود, تازه آنها فهميدند رسول خدابراى گريه كودك , نماز را سريع به پايان رسانده است تا كودك موردملاطفت و نوازش قرار گيرد.
((107))

97 - به بزرگ و كوچك احترام كنيد

پيرمردى كه گذشت زمان نيرو و قوت جوانى را از او باز گرفته بود,با صورتى پرچروك و دستانى خـشـكيده و رعشه دار و لباس هايى كهنه وقدى خميده و سكوتى سرد كه از بى كسى و نادارى او حـكـايـت مـى نـمـود, از مصيبت دنيا به رسول اكرم (ص ) پناه آورده بود تا در جوارحضرتش جان خسته اش را آرامش بخشد.
عـده اى از اصحاب تا او را ديدند, چون هيچ يك از ملاك هايى را كه اهل دنيا براى آن به هم احترام مـى گـذارنـد نـداشت (نه پول , نه مقام ,نه قبيله معروف و ...
) از راه دادن ايشان به محفل خويش امتناع كردند.
رسول اكرم كه براى پيران و كودكان امت خويش احترام زيادى قائل بودتا اين صحنه را ديد فرمود: كسى كه به خردسالان ما احترام نكند وپيران ما را مورد تكريم قرار ندهد از ما نيست و با ما پيوستگى ندارد.
اصحاب تا اين جمله را شنيدند متنبه شدند و به سرعت جاى را براى پيرمرد باز كردند و او را با احترام در بين خود جاى دادند.
((108))

98 - از مال حلال به فرزندان بخورانيد

آيـة اللّه الـعـظمى سيد محمد كاظم يزدى مرجع بزرگ عالم تشيع ,دراواخر عمر با بركت خويش روزى عـده اى از بـزرگـان نجف رادرجلسه اى گرد هم آورد و چهار نفر را به عنوان وصى براى خود معين نمود تا پس از مرگش مقدارى از وجوهات شرعيه را كه نزد ايشان بودبه مجتهد بعد از وى تحويل دهند.
در هـمـين حال يكى از نوادگان ايشان به نام حاج آقا رضا صاحب كتاب بزم ايران به سيد عرض كـرد: بـعـضـى از نوادگان شما يتيم هستندو تا به حال تحت سرپرستى شما بوده اند, خوب است چيزى از اين اموال را هم براى آنها تعيين كنيد.
سـيـد بـا آن حـال كـسالتى كه داشت فرمود: نوادگان من اگر متدين هستند خدا روزى آنها را مى رساند و اگر نه چگونه از مالى كه از آن من نيست به آنها كمك كنم .
بـدين ترتيب حاضر نشد از اموال بيت المال استفاده شخصى نمايدو به فرزندانش بخوراند و همين بـاعث شد كه در آينده فرزندان ونوادگان ايشان جزو ستارگان علم و انديشه و از فقها و صاحب نظران طراز اول عالم اسلام گردند.
((109))

99 - نوازش فرزندان شهدا

 

جـعـفـربـن ابـى طـالب يكى از بزرگ ترين ياران رسول اكرم و برادرحضرت على (ع ) است .
وى در هـجـرت مـسلمانان به حبشه , سرپرستى آنها را بر عهده داشت و بعد از بازگشت به مدينه ياورى قهرمان وغم خوارى نستوه براى رسول خدا بود.
وقتى در جنگ با مشركين دودستش قطع گرديد و بـه شـهـادت رسـيد, رسول اكرم درباره اش فرمود:خداوند عوض اين دو دست دو بال به جعفر عنايت نمود و جعفر دربهشت با آنها پرواز مى كند, لذا به جعفر طيار معروف گرديد.
خبر شهادت جعفر مدينه و خصوصا بنى هاشم را غرق در عزا كرد.
رسول اكرم (ص ) براى دلجويى از فـرزنـدان جـعـفـر بـه مـنزلش آمدوبه اسماء بنت عميس , همسر جعفر, فرمود: فرزندان جعفر را بـيـاور!كـودكان كه متوجه شدند رسول خدا به منزلشان آمده , شتابان به حضورحضرت شرفياب شدند.
رسـول اكرم (ص ) آنها را به آغوش گرفت و آنها را بوييد و با آنهابسيار مهربانى كرد, به طورى كه عـبـداللّه بـن جـعفر, پس از سال ها, آن خاطره در ذهنش مانده بود و مى گفت : خوب به ياد دارم روزى كـه رسـول اكرم (ص ) به خانه ما آمد و خبر شهادت پدرم را به مادرم داد ودست بر سر من و برادرم كشيد.
((110))

100 - مقام معلم

شخصى در مدينه مدرسه اى تاسيس كرد و به آموزش كودكان مشغول بود.
روزى يكى از فرزندان امام حسين (ع ) به مدرسه وى رفت و آيه شريفه الحمدللّه رب العالمين را آموخت .
وقتى به منزل برگشت ,آيه را تلاوت كرد و معلوم شد آن را در مدرسه اى از معلم آموخته است .
امـام حسين (ع ) هداياى زيادى براى معلم فرستاد به طورى كه موجب شگفتى عده اى از ياران آن حضرت گرديد.
آنـها نزد امام آمدند و عرض كردند: آيا آن همه پاداش به معلم رواست كه شما در برابر آموزش يك آيه , اين همه هديه براى معلم فرستاده اى ؟! حضرت فرمود: آنچه كه دادم چگونه برابرى مى كند با ارزش آنچه كه او به پسرم آموخته است .
ايشان با اين كار ارزش والاى معلم را به تمامى ياران و پيروان خودگوشزد نمود.
((111))

كتابنامه

1.
ابن ابى الحديد: شرح نهج البلاغه , چاپ دوم , داراحياء التراث العربى , بيروت 1386ق , ج 10.
2.
ابن ابى فراس , ورام : مجموعه ورام , بنياد پژوهشهاى اسلامى , 1365 ش , ج1 ,دارالكتب الاسلاميه , ج1 و2.
3.
ابن شهرآشوب : مناقب , انتشارات علامه , ج 1و4.
4.
ابن هشام : سيره , منشور المكتبة المصطفى , ج 1.
5.
الابـيشهى المحلى , شهاب الدين محمدبن احمد ابى الفتح : مستطرف ,ناشرعبدالحميد حنفى , ج 1و2.
6.
امـامـى , محمدجعفر: بهترين راه غلبه بر نگرانيها و نااميديها, چاپ هشتم ,انتشارات نسل جوان , 1368 ش .
7.
امـامـى , محمدجعفر و آشتيانى , محمدرضا: ترجمه گويا و شرح فشرده اى برنهج البلاغه , چاپ اول , انتشارات مطبوعات هدف , ج 3.
8.
انصارى , مرتضى : زندگانى و شخصيت شيخ انصارى , 1380 ق .
9.
بـذرافـشان , مرتضى : سيد محمد كاظم يزدى فقيه دورانديش , چاپ اول ,دفترتبليغات اسلامى حوزه علميه قم , 1376 ش .
10.
بلخى , جلال الدين محمد: داستانهاى مثنوى مولانا, انتشارات انجمن كتاب ,دفتر دوم .
11.
بـهـشتى , احمد: اسلام و تربيت كودك , چاپ اول , چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى , 1370 ش .
12.
حبله رودى , محمد: كليات شيرين حكايت جامع التمثيل , انتشارات مروى .
13.
حسينى بحرانى , سيد هاشم : تفسير برهان , موسسه مطبوعاتى اسماعيليان .
14.
حكيمى , محمود: داستانهايى از زندگى اميركبير, دفتر نشر فرهنگ اسلامى .
15.
حميرى قمى , عبداللّه بن جعفر: قرب الاسناد, مكتبة النينوى الحديثه .
16.
رحيميان , حسن : در سايه آفتاب .
17.
ريموند بيچ : ما و فرزندان ما, موسسه مطبوعاتى اميركبير.
18.
دشتى , محمد و محمدى , سيد كاظم : نهج البلاغه , چاپ ششم , انتشارات اميرالمؤمنين , 1375 ش .
19.
سبحانى , جعفر: رمز پيروزى مردان بزرگ , چاپ اول , چاپ محمدى علميه تبريز, 1348 ش .
20.
الطوسى , محمدبن حسن : الغيبة , انتشارات نينوى .
21.
سـرگـذشتهاى ويژه از زندگى استاد مطهرى , چاپ دوم , انتشارات مؤسسه نشر وتحقيقات ذكر.
22.
سعدى , مصلح الدين : گلستان سعدى , چاپ هيجدهم , انتشارات قديانى ,1376ش .
23.
شريفى يزدى , على : باغ دلگشا, كشكول صفا, 1370 ش .
24.
شمس الدين , سيد مهدى : اخلاق اسلامى , انتشارات شفق , 1373 ش .
25.
الـطـبـرسـى , شيخ رضى الدين ابى نصربن فضل : مكارم الاخلاق , چاپ ششم ,مؤسسة الاعلمى للمطبوعات , 1392 ق .
26.
طبرسى , فضل بن حسن : مجمع البيان فى تفسير القرآن , چاپ اول , دارالمعرفة ,1365ش , ج1 .
27.
طبرى , محمدبن جرير: تاريخ طبرى , مؤسسة الاعلمى للمطبوعات , ج2 .
28.
عابدى , غلامحسين : دانستنيهاى تاريخ , چاپ دهم , چاپخانه علميه قم ,1411ق , ج2 .
29.
عاملى , شيخ حر: وسائل الشيعه , چاپ چهارم , دارالثرات العربى , 1391ق ,ج15 .
30.
العروسى الحويزى : تفسير نورالثقلين , ج5 .
31.
على بن محمدبن حجة الحموى : ثمرات الاوراق , چاپ اول , مكتبة الخانجى ,مصر 1971م .
32.
عـوفـى , سديدالدين محمد: جوامع الحكايات و لوامع الروايات , چاپ دوم ,سازمان چاپ و پخش كتاب , 1340 ش .
33.
فلسفى : گفتار فلسفى (كودك ), هيئت نشر معارف اسلامى , 1342 ش , ج2 .
34.
قرنى گلپايگانى , على : منهاج الدموع , چاپ سوم , دارالفكر, 1369 ش .
35.
قمى , شيخ عباس : سفينة البحار, نشر دارالاسوة , 1414 ق .
36.
-------------------: تتمة المنتهى , چاپ دوم , انتشارات كتابفروشى داورى , 1327ق .
37.
-------------------: منتهى الامال , چاپ دوم , كانون انتشارات علمى ,1363 ش , ج1 .
38.
-------------------: وقايع كربلا, چاپ مؤسسه مطبوعاتى حسينى .
39.
-------------------: هدية الاحباب , چاپ دوم , انتشارات اميركبير,1363 ش .
40.
كلينى , يعقوب : فروع كافى , ج6 .
41.
گلى زواره , غلامرضا: داستانهاى مدرس , مؤسسه مطبوعاتى اميركبير.
42.
لامعى , شعبانعلى : حكايات برگزيده , نمايشگاه كتاب قم , 1368 ش .
43.
م , فرزاد: گنجينه لطايف , انتشارات بنياد, 1347ش .
44.
مجلسى , محمدباقر: بحارالانوار, چاپ دوم , مؤسسة الوفاء, 1403 ق .
45.
مـحـمـدى اشـتهاردى , محمد: داستان دوستان , چاپ اول , انتشارات دفترتبليغات اسلامى , 1370 ش , ج1 و5.
46.
-------------------------------: داستانهاى مثنوى , انتشارات پيام آزادى , ج3 .
47.
مـحمدى رى شهرى , محمدى : بهترين راه شناخت خدا, چاپ دوم , انتشارات ياسر, 1362 ش , ج1 .
48.
مطهرى , مرتضى : تعليم و تربيت در اسلام , انتشارات الزهراء, 1362 ش .
49.
-------------------: سيره نبوى , انتشارات اسلامى .
50.
مظاهرى , حسين : تربيت فرزند در اسلام , چاپ اول , سازمان تبليغات اسلامى ,1370 ش .
51.
------------------: خانواده در اسلام , چاپ پنجم , انتشارات شفق ,1372 ش .
52.
نجفى امينى , عبدالحسين : الغدير, دارالكتب الاسلاميه , ج7 .
53.
نورى طبرسى , حسين : مستدرك الوسائل , انتشارات المكتبة الاسلاميه ,1382ق , ج2 .
54.
الـواعـظـالـسـدهى الاصفهانى , ابوالقاسم : نفايس الاخبار, چاپ چهارم , انتشارات كتابفروشى بنى هاشم , 1382 ق .
55.
وجـدانى , مصطفى : سرگذشتهاى ويژه از زندگى حضرت امام خمينى , چاپ دوم , انتشارات پيام آزادى , 1362 ش .

 

 

 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تبعيض ناروا بین فرزندان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

تبعيض ناروا

سـال هـا از بعثت پيامبر اكرم (ص ) گذشته بود.
هنوز افكار دوران جاهليت و تبعيض بين فرزندان وجـود داشت .
مردى عرب , آن روزبراى انجام دادن كارى دست دو فرزندش را گرفت و شرفياب محضررسول اكرم (ص ) شد.
هنگامى كه نشسته بود, يكى از فرزندان خود رادرآغوش گرفت , به او محبت كرد و او را بوسيد و به فرزند ديگرش توجهى نكرد.
پيغمبر كه اين صحنه تاثرانگيز را مشاهده كرد نتوانست طاقت بياورد, پس فرمود: چرا با فرزندان خود به طور عادلانه رفتارنمى كنى ؟ آن مرد عرب جوابى جز سكوت نداشت .
سرش را پايين انداخت وعرق شرم بر پيشانى اش نشست .
او در آن روز دريـافت كه كارش اشتباه بوده است و فهميد كه درنگاه كردن نيز نبايد بين فرزندان فرقى گذاشت .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
- پاكى , شرط رسيدن به كمال است
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

پاكى , شرط رسيدن به كمال است

ابوسلمه گويد: همراه عمربن خطاب به مكه رفتيم و در مراسم حج شركت نموديم .
در مجلسى شـخـصـى نـزد عـمر آمد و گفت : من درحال احرام بيرون آمدم و تخم شترمرغى را ديدم , آن را برداشتم وشكستم و پختم و خوردم , حال چه چيز به عنوان كفاره بر من واجب است ؟ عمر گفت : در اين باره چيزى به نظرم نمى رسد.
اين جا بنشين شايدخداوند مشكل تو را به وسيله بعضى از اصحاب رسول خدا حل كند


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
فرق گذاشتن در احترام بين پدر و پسر
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

- فرق گذاشتن در احترام بين پدر و پسر

مـردى بـا پسرش به عنوان ميهمان بر على (ع ) وارد شد.
على (ع ) بااكرام و احترام بسيار آنها را در صـدر مـجـلـس نـشـانـد و خـودش روبـه روى آنـها نشست .
موقع صرف غذا رسيد.
غذا آوردند و صرف شد.
بعد از غذا, قنبر غلام معروف على (ع ) حوله و تشت و ابريقى براى شستن دست آورد.
عـلـى (ع ) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست ميهمان رابشويد.
ميهمان خود را عقب كشيد و گفت : مگر چنين چيزى ممكن است كه من دست هايم را بگيرم و شما آنها را بشوييد.
على (ع ) فرمود: برادر تو مى خواهد عهده دارخدمت توشود.
خلاصه حضرت با اصرار زياد دست ميهمان را شست .
آن گاه به پسر برومند خود محمدبن حنفيه گـفـت : ايـنـك تـو دسـت پسر رابشوى .
من كه پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر رابشوى .
اگر پدر اين پسر در اين جا نمى بود و تنها خود اين پسر,ميهمان ما بود, من خودم دستش را مـى شـسـتـم .
اما خداوند دوست داردآن جا كه پدر و پسرى هر دو حاضرند, بين آنها در احترام گذاشتن فرق گذاشته شود.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مساجد تاريخى قم
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

مساجد تاريخى قم 
شهر مقدس قم ، به دليل سابقه تاريخى آن داراى آثار و امكنه باستانى و تاريخى فراوانى است كه مى توان به آسانى قدمت اين شهر را با توجه به آن ها تشخيص داد. نمونه بارز آن ، مساجد تاريخى با سوابق كهن مى باشد. كه هم اكنون در اين شهر مقدس ، پس از ساليان طولانى ، همچنان محكم و پابرجا باقى مانده اند و شگفتى و تعجب انسان را بر مى انگيزند. از جمله اين مساجد ( كه در اين كتاب به آن ها اشاره شده است ) مسجد امام حسن عسكرى عليه السلام مسجد جامع ، مسجد مقدس جمكران و برخى مساجد، ديگر است كه سعى شده تمام مطالب كتاب به خصوص اين بخش ، همراه با اسناد و شواهد، معتبر ارائه گردد تا جامع و متقن باشد.
بنابراين با توجه به توضيحات فوق ، از مطالعه كنندگان محترم تقاضا مى نماييم ، تا اين قسمت را به دقت مطالعه نموده تا ابهامات موجود (درباره تاريخچه اين مساجد ) برطرف شود. شايان ذكر است كه در اين قسمت سعى شده ، قبل از پرداختن به تاريخچه اين مساجد مطالبى در مورد جايگاه و اهميت مساجد، آداب و احكام آن ها اهميت نماز و ويژگى هاى امام جماعت و نيز خادمين مساجد و پاره اى مطالب ديگر، بيان شود.
مساجد  
مقدمه :  
انما يعمر مساجد الله من امن بالله و اليوم الاخر و اقام الصلوه و اتى الزكوه و لم يخش الا الله فعسى اولئك ان يكونوا من المهتدين (114)
جز اين نيست كه آباد مى كند مساجد خدا را آن كه ايمان آورده است به خدا و روز بازپسين و به پا داشته است نماز را و پرداخته زكات را و به جز خدا از كس ديگر نترسيده است ، پس اميد است كه آنان از هدايت شدگان باشند.
مسجد النبى مركز سياست اسلام بوده است و ثقل قدرت اسلامى . (115)
در صدر اسلام ، هر وقت مسلمين مى خواستند به جنگ عزيمت كنند، از مساجد تجهيز مى شدند و هر وقت كه كار مهمى داشتند در مساجد آن را مطرح ساخته و درباره مسائل سياسى به بحث و گفتگو مى نشستند. (116)
در اين موقع حساس كه بيش از هر وقت ديگر احتياج به اجتماعات اسلامى داريم . لازم است ملت مسلمان ما در تمام بلاد به مساجد روى آورند و نهضت را از مساجد كه دژهاى محكم اسلامند زنده نگه دارند و با شعارهاى اسلامى نهضت را پيش برند. (117)
يكى از علل پيروزى انقلاب اسلامى ايران و سهولت اين پيروزى لااقل اين بود كه مردم به مساجد اقبال پيدا كردند، جوان ها مساجد را پر كردند، علماى اعلام ، مساجد را به عنوان يك مركزى براى تعليم ، حركت ، آگاهى ، نهضت ، افشاى اسرار زمامداران فاسد و خود فروخته رژيم طاغوت در دوره مشروطيت هم همينجور بوده است . دوره ملى شدن صنعت نفت هم تا حدودى همينجور بود. زمان انقلاب نيز كه اين به حد اعلا رسيد، مساجد را بايد ملت ايران مغتنم بشمارند، پايگاه معرفت و روشن بينى و روشنگرى و استقامت ملى به حساب بياورند. (118)
مقدمه مساجد را با آيه اى از قرآن و فرمايشات رهبر كبير انقلاب اسلامى ، امام خمينى قدس سره و مقام معظم رهبرى آغاز نموديم و مطالب خود را متبرك نموديم و چندان شايسته نيست كه سخنى بالاتر از آن ها گفته شود، زيرا اگر با دقت به آن ها نگريسته شود حق مطلب به خوبى ادا شده است ؛ بنابراين موضوعات ديگرى كه از اين پس بيان خواهد شد، درباره مسائل مربوط به نماز، تاريخچه بعضى از مساجد تاريخى و معروف قم خواهد بود كه به صورت جداگانه ، بحث خواهد شد.
ويژگى هاى مسجد نمونه  
هرگه نامى از مسجد به ميان مى آيد، اذهان اغلب مردم ، متوجه نماز و قرآن و امثال اين گونه عبادات مى شود و غالبا چنين تصور مى شود كه مسجد منحصر به همين اعمال عبادى است ، در صورتى كه مسجد مكانى براى عبادات و اطاعت خالصانه خداوند است كه البته اين عبادت و اطاعت مى تواند شامل موارد ذيل باشد و اگر مسجدى داراى چنين خصوصياتى بود از آن مى توان به عنوان مسجد نمونه ياد كرد:
1 - ايجاد زمينه مناسب جهت حضور مردم و به خصوص جوانان در مسجد:
زيرا مساجد مخصوص افراد سالخورده و ناتوانى كه دستشان از همه جا كوتاه شده و مكان ديگرى را جز مسجد نمى شناسند نيست بلكه بايد مساجد به گونه اى باشد كه جوانان جهت حضور در آن لحظه شمارى كنند.
براى اين كار مى توان وضعيت نظافت و پاكيزگى مساجد را به نحو احسن تغيير داد و برنامه هاى متنوع مشروعى در مسجد پياده نمود تا زمينه حضور آنان را هموار سازيم .
2 - انجام جلسات رسمى سخنرانى و نيز جلسات پرسش و پاسخ با مسؤولين در مسجد: زيرا در مسجد پيامبر نيز اين گونه جلسات تشكيل مى شد.
3 - تشكيل جلسات دينى و معارف اسلامى مانند: آموزش قرآن ، احكام ، اعتقادات و اخلاقيات .
4 - تشكيل كلاس هاى آموزشى و درسى مانند: كلاس هاى آموزش خانواده و كلاس هاى نهضت سواد آموزى .
5 - تشكيل جلسات هنرى مانند: خطاطى ، طراحى ، سرود و...
6 - ايجاد كتابخانه و يا سالن مطالعه در هر مسجد: زيرا مسجد تنها مكان قرائت قرآن و مفاتيح الجنان نيست ؛ بلكه مطالعه و قرائت ساير كتاب هاى مذهبى مانند: نهج البلاغه و كتاب هاى علمى و تاريخى امرى بسيار اساسى و مهم است ؛ بنابراين لازم است هنگام تاءسيس ساختمان مسجد، مكان مناسبى براى كتابخانه و سالن مطالعه اختصاص يابد.
7 - انجام امور تعاونى در مساجد مانند: جمع آورى كمك براى نيازمندان ، پرداخت وام ، اعطاى خدمات درمانى ، اقدامات براى تسهيل ازدواج جوانان ، برنامه ريزى براى عيادت از بيماران و...
8 - پرورش نيروهاى متعهد براى اداره امور جامعه اسلامى :
با برنامه ريزى دقيق ائمه جماعات مساجد و رعايت حال جوانان از طرف مردم و مشاركت جوانان در برنامه هاى مساجد مى توان به اين امر مهم دست يافت .
بنابراين مى توان گفت اين مسجد است كه در فضاى قدس و طهارت و شكوفايى علمى ، فرهنگى و تربيتى خود، بذر ايمان ، آگاهى و روشن بينى را در جان و دل جوانان حق جو مى پرورد.
9- مسجد مكانى جهت اعزام رزمندگان به جبهه هاى حق عليه باطل و پشتيبانى از آنان : در صدر اسلام نيز هنگامى كه مسلمين قصد عزيمت به جنگ داشتند از مساجد تجهيز مى شدند.
10 - مكانى جهت حمايت از خانواده هاى عزيز ايثارگران و شهدا و جانبازان و آزادگان : با تشكيل ستادهايى از اين خانواده هاى عزيز در مساجد مى توان به مشكلات آنان رسيدگى بهترى انجام داد. (119)
بنابراين مسجد مكانى براى اجراى امور عبادى ، تربيتى ، فرهنگى ، اجتماعى ، سياسى و نظامى و نيز مكانى جهت انسجام و پيوستگى نيروهاى انقلابى و متعهد است .
نمودهاى مسجد در فرهنگ اسلامى  
الف - مسجد نخستين پايگاه عبادى - سياسى در جامعه اسلامى
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از هجرت به منظور تشكيل جامعه اسلامى و استقرار نظام اعتقادى و اجتماعى اسلام ، رسما دولت اسلامى را در اين شهر بنيان نهاد. طبيعى است كه ايجاد چنين دولتى ، پرداختن به امورى نوين ، بنياد مؤسسات و طرح مسائل جديد را ضرورى مى نمود كه از جمله آن ها تاءسيس نهادى اجتماعى جهت تجمع نيروها، و مركزى براى رسيدگى به مسائل مردمى و تبيين سياست اسلام بود.
بر اين اساس ، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مسجد را به عنوان نخستين پايگاه و مجتمع مسلمانان براى پرداختن به چنين امورى برگزيد. پس آن حضرت ، زمينى خريدارى نموده و بناى مسجد آغاز شد.
رسول خدا همراه با مهاجرين و انصار به عنوان يك حركت بنيادين اجتماعى به ساختن مسجد پرداختند و در اثر كوشش و اهتمام ايشان ، ساختن مسجد در مدت كوتاهى به انجام رسيد.
مسجدى بسيار ساده و بى پيرايه بود، زمينش از ريگ ، ديوارهايش از خشت ، منبرش درخت بنى و سقفش از شاخ و برگ درختان ؛ اما چون جايگاه عبادت و نيايش رسول خدا صلى الله عليه و آله و مؤمنان راستينش ‍ بود، فضايش آكنده از معنويت ، خلوص ، صفا، صميميت ، ايمان و عشق به پروردگار بود.
مسجد نه تنها به عنوان جايگاه اصلى اجتماع مؤمنان براى برگزارى مراسم عبادى مورد استفاده بود، بلكه كانون معارف و احكام اسلامى ، مركز جهاد تبليغى و ارشادى ، قرارگاه سياسى و اداره دولت نيز به شمار مى رفت . بدين ترتيب ، مسجد در آن روزگار از نظر عملكرد يك نهاد با چندين نقش بوده است .
ب - مسجد به عنوان نخستين كانون عبادى  
اهتمام خاص رسول خدا به برگزارى نماز جماعت در مسجد، سبب مى شد كه همه مسلمانان در شبانه روز پنج بار براى شركت در اين آيين عبادى - سياسى در مسجد حضور يابند و با برپايى صفوفى منظم همه با هم به عبادت خدا بپردازند.
بديهى است ، چنين اجتماع و گردهمايى كه در آن كوچك و بزرگ ، ضعيف و نيرومند، فقير و غنى در كنار يكديگر به نماز مى ايستادند، تا چه حد نفاق ها، كينه ها، بدبينى ها و بدخواهى ها و همچنين اختلافات طبقاتى را از ميان مى برد و جاى خود را به مهر و صفا و برادرى و برابرى و مى داد و تا چه اندازه اين صفوف به هم فشرده مؤمنان سبب ايجاد وحشت و هراس در دل هاى منافقان و ديگر مخالفان آيين نوين مى شد.
ج - مسجد نخستين جايگاه دانش  
زمانى اسلام در جزيره العرب ظهور كرد كه جهل و بى خبرى ، بخش ‍ گسترده اى از جهان آن روز را فراگرفته بود و امواج ظلمت حتى محيطهاى نيمه درخشان را سخت مى كوبيد، حجاز كه به مهبط وحى مفتخر شد، چنان در شرك ، خرقه پرستى و سنت هاى زشت جاهلى غوطه ور بود كه چيزى به نام دانش و آگاهى در آن محيط مفهومى نداشت .
اما با پيدايش زمينه اى كه اسلام در آن روزگار جاهلى به وجود آورد، دانش و تحصيل و آگاهى در ميان پيروان اين آيين ، رواج يافت و همچون فريضه اى دينى و واجبى عينى شد.
در پرتو اين مكتب ، مساجد كه جايگاه هاى اصلى عبادت بودند به عنوان نخستين كانون هاى دانش مورد استفاده قرار گرفتند و قرآن نيز به صورت اول كتاب و متن آموزشى مسلمانان درآمد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مسجد بزرگ مدينه را پايگاه اصلى علوم و معارف اسلامى قرار داد و خود به عنوان نخستين معلم ، در اين دانشگاه اسلامى ، عرب آن روزگار را براى كسب دانش در يك حلقه به گرد وجود خود فرا خواندند و در پرتو آيات قرآن كريم و افاضات آموزنده خويش به تعليم و تربيت ايشان پرداختند.
به اين ترتيب ، مسجد به عنوان نخستين پايگاه علمى در جامعه نوخاسته اسلامى رسالت خود را در انتشار علم و دانش و گسترش فرهنگ اسلامى آغاز و رد اين زمينه نقش بسيار مؤ ثرى را ايفا كرد. با گذشت زمان به تدريج موجبات علمى آن فراهم شد و همواره مسير رشد و ترقى را پيمود، بدين سان كه تا صده چهارم هجرى به عنوان مهم ترين جايگاه دانش در جهان اسلامى همچنان فعال بود.
د - مسجد به عنوان نخستين نهاد سياسى در جامعه اسلامى  
از آن جا كه در حكومت اسلامى ، ميان مقامات مسؤ ول و توده هاى مردم جدايى نيست و مسلمانان مى توانند بر مسير و جهت گيرى هاى حكومت و بر روند امور جامعه نظارت كنند و موضع خود را در مسائل سياسى به طور آشكار اعلام نمايند و با ارائه برنامه ها، طرح ها و پيشنهادات سازنده حكومت را يارى دهند، بر اين اساس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، پس از بنيان گذارى نظام نوين اسلامى در مدينه به منظور دخالت مسلمانان در شيوه حكومت و آگاه ساختن آنان با اهداف سياسى اسلام ، مسجد را كه مركز عمومى و محل تجمع مسلمانان براى اداى فرايض دينى بود، به عنوان پايگه حكومت و نهاد سياسى اسلام برگزيدند.
در اين جا به چند نمونه از فعاليت هايى كه در زمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و بعد از ايشان در مسجد صورت مى گرفت اشاره مى نماييم .
فعاليتهاى قضايى ، فصل خصومات ، اجراى حدود بر بزهكاران ، حبس و تاءديب ايشان ، معرفى خليفه ، مراسم بيعت با وى ، عزل و نصب استانداران و ديگر كارگزاران و مسؤ ولان مملكتى ، نشست هاى مشورتى ، تحريص و ترغيب مسلمانان براى جهاد با كفار، اعزام نيرو به جبهه هاى نبرد، همگى در مسجد صورت مى گرفت .
به اين ترتيب ، مسجد از آغاز حيات سياسى اش در زمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله تا اوايل عصر عباسى ، مركز همه فعاليت هاى سياسى نهضت جهانى اسلام به شمار مى رفت . همچنين مى توان از مسجد به عنوان نخستين پايگاه تبليغاتى و مركز خدمات اجتماعى نام برد. (120)
آداب مسجد  
امام صادق عليه السلام فرمودند: چون به مسجد رسى ، بايد بدانى كه بارگاه پادشاه عظيمى را قصد كرده اى ، پادشاهى كه بر بساطش به جز پاكان و پاكيزگان قدم نمى گذارند و به جز صديقان به كسى اجازه همنشينى با او داده نمى شود، پس در قدم نهادن بر بساط خدمتش بايد هيبتى تو را فرا گيرد همچون هيبت پادشاه ؛ زيرا خطر بزرگى تو را تهديد مى كند و اگر غفلت ورزيدى ، پس بدان كه او بر هر چه مشيتش تعلق بگيرد، تواناست كه با تو عدل رفتار كند و يا فضيلتش شامل حال تو شود؛ پس اگر عطف توجهى به تو فرمايد، اطاعت اندك تو را با فضل و رحمتش مى پذيرد و پاداش فراوان بر آن اطاعت تو عنايت مى فرمايد و اگر از راه عدل ، آن صدق و اخلاصى را كه مستحق است از تو خواستار شود، تو را محجوب ساخته و اطاعت را هر چند فراوان باشد، رد خواهد كرد. پس او هر چه را كه بخواهد، مى كند. تو بايد به ناتوانى و تقصير و شكستگى و نيازمنديت در پيشگاه او اعتراف كنى زيرا تو براى عبادت و انس گرفتن با او روى آورده اى ؛ پس اسرار خود را با او در ميان بگذار و بايد بدانى كه رازهاى پنهان و آشكار همه خلق ، بر او پنهان هيچ نيست و همچون فقيرترين بندگان در پيشگاهش باش و دلت را از هر آنچه تو را مشغول كرده و از پروردگارت محجوب ساخته ، تهى كن ؛ زيرا او ز پاك تر و خالص تر تو را نمى پذيرد. (121)
بهداشت مساجد  
مساجد، به شكل شايسته اى غبار رويى شود و خدمت به مسجد كارى مردمى و همگانى شمرده شود. (122)
دهه آخر ماه معظم شعبان به عنوان دهه بهداشت مساجد  
يكى از برنامه هاى مفيد و ارزنده پس از پيروزى انقلاب اسلامى ، اهميت دادن به مساجد و مساءله بهداشت آن است . اكنون چند سالى است كه مسؤولين ذيربط، اقدام به غبار روبى مساجد در زمانى معين و تشويق مردم به اين امر خير و خداپسندانه نموده اند.
براى استمرار و تحقق اين عمل ارزنده ، تذكر چند نكته لازم به نظر مى آيد:
1 - هدف از بهداشت مساجد تنها نظافت ظواهر آن ، مانند: تميز كردن فرش ها و شيشه ها و... نمى باشد؛ بلكه اگر مسجد نياز به بازسازى و تعمير داشت ، مسؤولين ذى ربط، امكانات رفاهى و مالى آن را فراهم نمايند تا مسجد از جلوه اى تميز و مرتب برخوردار گردد.
2 - مسجد بايد يكى از زيباترين مكان ها گردد، چه اشكالى دارد كه در مساجدها چندين گلدان گل ، فرش هاى تميز، مفاتيح و قرآن هاى سالم و... وجود داشته باشد و هميشه بوى عطر و گلاب از آن برخيزد تا نسل جوان ما، با رغبت بيشترى به مساجد روى آورند؛ بنابراين كارهايى از اين قبيل نيز بايد جزء بهداشت مساجد قرار گيرند.
3 - لازم است اين نكته مهم به مردم تفهيم گردد كه تنها دهه آخر ماه شعبان ، مخصوص نظافت مساجد نيست ؛ بلكه بايد در تمام ايام سال كار نظافت و پاكيزگى مساجد انجام پذيرد و اگر اين دهه را به اين امر اختصاص داده اند، يك اعلام عمومى و همگانى براى بسيج توده هاى مردم در زمانى معين به انجام اين كار و ادامه در روزها و ماه هاى ديگر سال بوده است .
4 - اگر مسجد داراى ظاهرى تميز و زيبا باشد، اما طرز برخورد مردم با جوانان مناسب نباشد و با امام جماعت سرحال و شادابى نداشته باشد و يا خادمين مناسبى نداشته باشد، يقينا جوانان به حضور در اين گونه مساجد تمايل كمترى نشان خواهند داد.
بهرحال جاى آن دارد كه از مسؤولين ، به خصوص سازمان تبليغات اسلامى و اداره اوقاف تقدير و تشكر و موفقيت آنان را در انجام وظايف ديگر از خداوند درخواست نماييم و نيز بايد از مردم هميشه در صحنه و فعال و انقلابى ايران اسلامى كه هميشه در امور خير سهم مهمى داشته اند تشكر شود و ان شاء الله در آينده اى نه چندان دور شاهد همكارى بيشتر مردم و مسؤولين در رونق بخشيدن به مساجد و بازسازى و آبادانى آن ها باشيم .
چون بهداشت مساجد در اين جا مطرح گرديد به يك مساءله شرعى نيز در اين مورد اشاره مى شود.
نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل مسجد حرام است و هر كس ‍ بفهمد كه نجس شده است بايد فورا نجاست آن را برطرف كند و احتياط واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند و اگر نجس ‍ شود نجاستش را برطرف نمايند، مگر آن كه واقف آن را جزء مسجد قرار نداده باشد. (123)
خادمين مساجد چگونه بايد باشند؟  
مسجد نخستين پايگاه عبادى است كه مردم شبانه روز پنج نوبت ، با حضور در آن در آيين عبادى - سياسى (نماز جماعت ) شركت مى نمايند؛ علاوه بر اين ، مراسم عزادارى نيز در مساجد برگزار مى شود؛ بنابراين مى توان گفت كه مسجد يكى از پرتجمع ترين اماكن عبادى است كه مردم هميشه در آن حضورى دائم دارند.
بديهى است در چنين مكان عبادى - سياسى ، نظافت و پاكيزگى ، اهميت به سزايى دارد. براى امر نظافت مسجد، فرد يا افرادى محترم و زحمت كش ، به نام خدام يا خادمين مسجد وجود دارند كه به نوبه خود كارشان ارزنده و داراى اهميت است .
در اين جا در مورد نحوه گزينش خادمين تذكر چند نكته لازم است .
1 - در حال حاضر رسم مساجد ما چنين است كه خادمين آن معمولا افرادى پير و سالخورده و غالبا ناتوان كه دستشان از همه جا كوتاه شده و يا از اداره يا سازمانى بازنشست شده اند به عنوان خادم مسجد معين و استخدام مى شوند (البته استثنا نيز وجود دارد).
مسلما آنچه در امر نظافت مسجد نقش عمده اى دارد، وجود خادمانى نيرومند مى باشد كه متاءسفانه اين امر مهم در مساجد كمتر به چشم مى خورد.
شايد يكى از دلايل اين موضوع ، كم بودن حقوق خادمين است كه معمولا افراد جوان كمتر رغبت مى كنند با اين حقوق كم در مسجد كار كنند و يا تصور مى كنند كه خادم مسجد حتما بايد فردى پير و مسن باشد؛
بنابراين بر مردم و مسؤولين محترم لازم است كه در اين باره برنامه ريزى اصولى و مدونى نمايند و همانند ادارات و سازمان ها، افراد جوان و پر تحرك را با حقوق مكفى استخدام نمايند و شرح وظايفشان را نيز بيان دارند؛ زيرا كار خادم مسجد فقط نظافت مسجد و روشن و خاموش كردن چراغ هاى آن نيست ؛ بلكه خادم بايستى علاوه بر اين ها، از نظر تميزى ، نظافت و برخورد با مردم باشد. الگو و راهنماى آنان اين امر در جذب جوانان بسيار مؤثر است .
2 - در انتخاب خادم يا خادمين ، اخلاق و طرز برخورد او با مردم و خوشرويى و خوش خلقى بايد اولين و مهم ترين ملاك گزينش او باشد.
معمولا ديده مى شود كه خادمين به علت سالخوردگى كم حوصله شده و آن چنان كه شايسته است با اخلاقشان نمى توانند مردم و جوانان را جذب نمايند. (البته بيان اين مساءله به معناى توهين به ساحت مقدس اين عزيزان زحمت كش نيست ؛ بلكه راه حلى براى حضور بيشتر مردم در مساجد مى باشد؛ وگرنه بسيارى از خادمين ما داراى خلق و خويى خداپسندانه هستند.)
3 - همان گونه كه بيان شد حقوق خادمين بايد طورى باشد كه بتوانند با آن امرار معاش نموده و شغل ديگرى نداشته باشند.
بنابراين از آن جا كه مساجد زير نظر اداره اوقاف و امور خيريه است حقوق اين عزيزان نيز از آن جا تاءمين شود تا بتوانند با ذوق و شور بيشترى فعاليت نمايند. (زيرا ديده شده كه برخى از خدام بين نمازها تقاضاى حقوق و وجهى از مردم مى نمايند كه اين كار پسنديده اى نيست و شايد لطمه اى به شخصيت آنان وارد شود).
4 - بايد سعى شود كه مرتب ترين و تميزترين شخص به عنوان خادم مسجد انتخاب شود؛ زيرا اين مساءله معمولا در بين مردم جا افتاده است كه تا نامى از خادم برده مى شود تصورشان اين است كه او فردى سالخورده و ناتوان و داراى لباس هاى مندرس و فرسوده است كه ان شاء الله در آينده اى نزديك اذهان و تصورات مردم از خادم به عنوان يكى از تميزترين و مرتب ترين فرد تغيير خواهد نمود و مسلما اين كار با نحوه گزينش خادم و برخوردار بودن او از حقوقى مكفى رابطه نزديكى دارد.
5 - خصوصيات ديگرى كه مى توان براى يك خادم برشمرد راستگويى و تدين اوست ؛ زيرا آنان در اماكنى فعاليت مى نمايند كه كانون عبادت است و لازم است افرادى كه مشغول كار در اين اماكن مقدس هستند متقى و متدين باشند.
6 - در مساجد بزرگ ، خادمان بيشترى لازم است ؛ بنابراين مسجد بايد با استخدام چند خادم در شيفت هاى مختلف ، اداره شود تا خادمين محترم دچار خستگى نشوند.
7 - از آن جا كه مسجد براى عبادت است و عبادت تنها در نماز خلاصه نمى شود، بلكه كل زندگى يك مؤمن عبادت است ، بنابراين لازم است كه مساجد از حدود يك ساعت قبل از اذان صبح تا ساعاتى بعد از نماز مغرب و عشا باز باشد تا مردم بتوانند از اين مكان مقدس براى برگزارى كلاس هاى احكام ، قرآن ، اعتقادات و... انجام فعاليت هاى فرهنگى و نظامى و نيز براى انجام امور خيريه به خوبى استفاده نمايند؛ بنابراين وجود خادمانى فعال ضرورى به نظر مى رسد. البته نكات ديگرى نيز در نحوه گزينش خادمين محترم وجود دارد؛ اما جهت اختصار، از آن پرهيز نموده و نكات اساسى را يادآور شديم .
در اين جا مجددا تذكر اين نكته ضرورى و لازم به نظر مى آيد كه اعمال اين گونه فعاليت ها و اجراى روش هاى مذكور ميسر نيست مگر با همكارى متقابل مردم و مسؤولين تا ان شاء الله در آينده اى نزديك شاهد مساجدى آباد و زيبا و مملو از جمعيت باشيم .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
برگزيده اى از تاريخچه شهر مقدس قم
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

برگزيده اى از تاريخچه شهر مقدس قم 
در اين بخش ، مطالبى درباره سابقه تاريخى قم و اهميت آن ، علت نام گذارى نام قم ، علل مهاجرت عرب ها و نيز سادات و امامزادگان به اين شهر، قيام هاى مردم قم بر عليه ستمگران و همچنين كلياتى در مورد جغرافياى استان قم ، ارائه خواهد شد.
همچنين از آن جا كه حوزه علميه قم ، در زمره بهترين و باشكوه ترين حوزه هاى علميه دنيا به شمار مى رود، ارائه مطالبى درباره آن - هر چند مختصر - ضرورى است .
بنابراين ، مطالب اين بخش براى كسانى مفيد خواهد بود كه علاقه مند هستند تا با نحوه شكل گيرى اين حوزه مقدسه و نيز با علمايى كه با تلاش و كوشش خود، آن را پابرجا و احيا نموده اند، آشنا شوند.
در پايان بخش اول نيز مطالب كوتاهى در مورد كتابخانه بزرگ مرحوم حضرت ايه العظمى مرعشى نجفى - كه يكى از بزرگترين كتابخانه هاى ايران مى باشد - ارائه گرديده است تا علاقه مندان و دانش پژوهان محترم ، با اين نمونه بارز باقيات الصالحات بيشتر آشنا شوند.
شهر مقدس قم 
مقدمه :  
شهر قم مدت ها پيش از ظهور اسلام وجود داشته و از شهرهاى آباد ايران بوده است . (1)
قديمى ترين منبعى كه قم را از شهرهاى مستحدث اسلامى معرفى كرده ، سفرنامه منسوب به ابى دلف است .
اين سرزمين را در دوران باستان براوستان مى گفتند و حوزه رستاقى (2) آن كميدان و مركز رستاق را به نام كم مى خواندند.
در قرن اول اسلامى ، اين شهر به نام كم معروف بود، و از رساتيق اصفهان به شمار مى آمد.
در سال 189 ه .ق از اصفهان جدا گرديد و به صورت شهر مستقلى درآمد و جايگاه پرورش فقها و دانشمندان شد.
در طى قرون و اعصار، شهر مقدس و مذهبى قم صدمات جبران ناپذيرى از طرف ستمگران بر آن وارد شد كه فهرست قسمتى از آن ها به شرح ذيل است :
1- قتل عام و تخريب شهر در عهد ماءمون به جهت امتناع از خراج ؛
2- قتل عام و تخريب كامل شهر در حمله مغول ؛
3- قتل عام و تخريب شهر در حمله امير تيمور گرگانى ؛
4- قتل عام و تخريب در زمان معتز (خليفه عباسى - پسر متوكل )؛
5- كشتار مردم در حمله افغان ها؛
6- كشتار مردم توسط نادرشاه ؛
7- كشتار گروهى از مردم توسط آقا محمد خان قاجار. (3)
تعداد امامزادگان و بندگان صالحى را كه در اين شهر مدفون هستند و گنبد و بارگاه دارند، بالغ بر 444 قبه نوشته اند. (4)
بعد از ظهور اسلام و توجه شيعه به اين شهر، عده اى از امامزادگان ، علما و محدثان در قبرستان قم - كه خارج از شهر و در سمت مغرب بود - مدفون گرديدند.
در اواخر قرن دوم هجرى ، حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام خواهر حضرت امام رضا (عليه السلام ) كه به قصد ديدار برادر خود به خراسان مى رفت ، در شهر قم بيمار شد و در همين شهر رحلت فرمود و در قبرستان قم به خاك سپرده شد.
از آن زمان به بعد مردم به تدريج مساكن خود را به قبرستان نزديك كردند تا به مدفن حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام نزديك باشند و از زيارت قبر وى بهره مند شوند.
از اين رو به مرور زمان ، ساختمان هاى شهر در قسمت هاى مشرق متروك ماند و مردم به سمت غرب شهر روى آوردند.
شهر قم در سال 23 ه .ق به دست ابو موسى اشعرى فتح شد و اسلام در آن جا به حدى نفوذ پيدا كرد كه به سرعت مردم به مذهب تشيع گرويدند. (5)
شواهد و اسناد تاريخى مربوط به قدمت قم  
برخى از شواهد و اسناد تاريخى مربوط به وجود شهر قم ، پيش از اسلام و بلكه قرن ها پيش از آن با توجه به كتاب تاريخ مذهبى قم - كه آن خود نيز برگرفته از كتاب هاى معتبر است - عبارتند از:
1- به تصريح بلاذرى ، (6) اعثم كوفى و (7) نويسنده تاريخ قم (8) شهر قم در سال 23 هجرى به دست مسلمانان به سردارى ابوموسى اشعرى فتح شد؛ بنابراين مقارن با ظهور اسلام و در دوره ساسانيان ، شهرى به نام قم وجود داشته كه مسلمانان آن را فتح كرده اند.
2- يعقوبى - مورخ معروف قرن سوم هجرى - قم را جزء شهرهاى عصر ساسانى نام برده است . (9)
3- در دو بيت زير (10) نام قم جزء شهرهاى عصر پيشداديان و كيانيان آمده است :

بفرمود عهد قم و اصفهان
نهاد بزرگان و جاى نهان
نوشتن زمشك و زعنبر دبير
يكى نامه از پادشاه بر حرير

4- در دهى از ده هاى قم به نام مزدكان ، آتش آتشكده آذرگشسب قرار داشته است . (11)
5- در جنگ قادسيه ، سپاهى از شهرهاى قم و كاشان به سردارى شيرزاد - والى اين دو شهر - به كمك سپاه ايران آمده بود تعداد اين سپاه بيست و پنج هزار سواره و پياده بود و نيز در جنگ نهاوند سپاهى به تعداد بيست هزار سوار از قم و كاشان شركت داشته و پس از شكست سپاه ايران ، امير قم در اصفهان نزد يزدگرد رفت . (12)
6- قم در زمان ساسانيان جزء بلاد پهلويان به حساب آمده است . (13)
7- شهرستان قم مقارن حمله مسلمانان به اندازه اى وسعت داشت و پرجمعيت بود كه تنها از يك قريه چهار هزار مرد بيرون آمدند، كه هر يك خدمتكار و نان پز و آشپزى به همراه داشت .(14)
8- دينورى مى گويد: انوشيروان كشور را به چهار قسمت كرد و در هر قسمت مردى مورد اعتماد از طرف خود قرار داد؛ شهر قم جزء شهرهاى قسمت دوم بود. (15)
9- دينورى مى گويد كه يزدگرد پس از شكست در مقابل مسلمانان به قم و كاشان فرود آمد.
فخرج يزد جرد هاربا حتى نزل قم و قاشان . (16)
10- در منظومه ويس ورامين - كه اصل داستان آن مربوط به پيش از اسلام است - در چند مورد نام قم آمده است ؛ از جمله :

ز گرگان و رى و قم و صفاهان
ز خوزستان و كوهستان و آزان (17)
ز گرگان و رى و قم و صفاهان
كه رامين رابدندى ، نيك ، خواهان (18)

شهر مقدس قم ، نه فقط در اين عصر و زمان ، الگو و سرمشق ديگر شهرها و كشورهاى جهان است ، بلكه از زمان هاى دور، چنين بوده است . شاهد اين ادعا، احاديث و رواياتى است كه به چند نمونه آن ها در بخش آتى اشاره شده است .
شرافت قم و اهل آن با توجه به احاديث و روايات  
از جمله اماكن مقدسه ، شهر مذهبى قم است كه از دير زمان داراى مزايا و امتيازات خاصى بوده است و هم اكنون اين شهر مقدس از دو جهت به دو نور، منور و روشن است :
1- نور ولايت كه از حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام ساطع و لامع است .
2- نور علم و دانش كه از دانشگاه حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام ) (حوزه علميه مقدسه قم ) نورافشانى كرده و از اين شهر (معدن علم ) به ساير نقاط دوردست ايران اسلامى و جهان اسلام تابش مى كند و دل ها را منور و روشن مى نمايد.(19)
1- قال الصادق عليه السلام :
ان الله حرما و هو مكه و ان للرسول حرما و هو المدينه وان لامير المؤمنين حرما و هو الكوفه ولنا حرما وهو قم و ستدفن فيها امراه من ولدى تسمى فاطمه ، من زارها و جبت له الجنه (قال عليه السلام ذلك و لم تحمل بموسى امه ) (20)
امام صادق (عليه السلام ) فرمودند:
خدا داراى حرمى است كه آن مكه است و پيامبرش هم حرمى دارد كه مدينه است و اميرالمؤمنين هم حرمى دارد كه كوفه است و ما هم داراى حرمى هستيم كه قم ؛ و به زودى بانويى از فرزند من آن جا دفن مى شود كه نامش فاطمه است ؛ هر كس او را زيارت كند بهشت بر او واجب مى شود. (امام صادق (عليه السلام ) هنگامى اين جمله را فرمودند كه هنوز مادر امام موسى بن جعفر به او حامله نشده بود.)
2- عن ابى الحسن الرضا عليه السلام قال :
ان للجنه ثمانيه ابواب ، ولاهل قم واحد منها فطوبى لهم ، ثم طوبى لهم ثم طوبى لهم : (21)
امام رضا (عليه السلام ) فرمودند:
بهشت داراى هشت در است ، يكى از آن ها براى قمى هاست ، پس خوشا به حالشان و آفرين بر آنان و آفرين بر آنان .
3- روى عن الائمه :
لولا القيمون لضاع الدين (22)
از ائمه (عليهم السلام ) نقل شده كه فرمودند: اگر مردم قم نبودند، دين تباه مى شد.
4- قال الصادق عليه السلام :
اذا اصابتكم بليه و عناء فعليكم بقم ، فانه ماءوى الفاطمين .(23)
امام صادق (عليه السلام ) فرمودند:
زمانى كه رنج و گرفتارى به شما روآورد، به قم روى آوريد؛ زيرا قم پناهگاه فاطميان و محل آسايش مؤمنان است .
5- عن ابى عبدالله عليه السلام قال :
ان الله اختار من جميع البلاد كوفه و قم و تفليس .(24)
امام صادق (عليه السلام ) فرمودند:
خداوند از ميان همه شهرها كوفه ، قم و تفليس (25) را برگزيده است .
6- قال الصادق عليه السلام :
فى قم شيعتنا و موالينا و تكثر فيها العماره ، و يقصده الناس و يجتمعون فيه حتى يكون الجمر بين بلدتهم . (26)
امام صادق (عليه السلام ) فرمودند:
در شهر قم شيعيان و دوستان ما هستند، در آينده ساختمان در آن شهر زياد مى شود و مردم راهى آن جا شده و در آن شهر اجتماع مى كنند تا جايى كه نهرجمر (27) وسط شهر قرار مى گيرد.
البته احاديث فراوانى در مورد عظمت شهر قم نقل شده كه جهت اختصار فقط به نمونه هايى از آن اشاره گرديد و بعضى از احاديث نيز در مابين مطالب بيان خواهد شد.
نگين قم (28)  

شهرها انگشترند و قم نگين
قم هماره حجت روى زمين
تربت قم قبله عشق و وفاست
شهر علم و شهر ايمان و صفاست
مرقد معصومه عليهاالسلام چشم شهرها
مهر او جانهاى ما را كهربا
در حريمش مرغ دل پر مى زند
هر گرفتار آمده در مى زند
اين حرم باشد ملائك را مطاف
زائران را ارمغان عشق و عفاف
حوزه قم هاله اى برگرد آن
فقه و احكام خدا را مرزبان
قم هميشه رفته راه مستقيم
بوده در مهر هدايتها مقيم
شهر خون شهر شرف شهر جهاد
شهر فقه و حوزه ، علم و اجتهاد
هر كجا را هرچه سيرت داده اند
اهل قم را هم بصيرت داده اند
نقطه قاف قيامند اهل قم
برق تيغ بى نيامند اهل قم
اهل قم از ياوران قائم اند
در قيام و پيشتازى دائمند

القاب قم (29)  
قم از جمله شهرهايى است كه القاب متعدد به آن داده شده است ؛ و اين القاب مانند القابى كه به ديگر شهرهاى اسلامى داده اند، مفهوم دينى و مذهبى دارد.
آنچه از القاب قم در آثار نويسندگان از دوره مغول به بعد بوده عبارت است از: دارالمؤمنين ، دارالعباده ، دارالمؤحدين ، دارالعلم ، دارمدينه المؤمنين ، بلده المؤمنين ، مدينه المؤمنين ، خاك فرج (30)
مؤلف اصلى تاريخ قم  
مؤلف اصلى تاريخ قم ، حسن بن محمد بن حسن قمى است كه آن را در سال 378 هجرى به نام صاحب بن عباد - وزير معروف و دانشمند آل بويه - تاءليف كرده است .
قديمى ترين نويسنده اى كه از تاريخ قم و مؤلف آن نام برده است ، ابن طباطبا - از علماى قرن پنجم - مى باشد كه در كتاب منتلقه الطالبيه در چند مورد از كتاب تاريخ قم به عنوان كتاب قم نقل كرده است .
در دوره صفويه تنها نويسنده اى كه گويا متن تاريخ قم را در دست داشته ، بنا بر نوشته مرحوم حاجى نورى ، امير سيد احمد حسينى ، مؤلف كتاب فضايل السادات مسمى به منهاج الصفوى است ؛ و از علماى متاءخر، عالم جليل آقاى محمدعلى ، پسر استاد على اكبر بهبهانى است كه در حواشى نقد الرجال از اصل كتاب تاريخ قم نقل كرده است .
متاءسفانه اصل عربى اين كتاب موجود نيست ، اما فقط ترجمه يك چهارم كتاب پنج باب از بيست باب موجود است .
ترجمه مزبور در سالهاى 805 و 806 هجرى انجام يافته و مترجم كه معلوم است مردى مطلع بوده ، به نام حسن بن على بن عبدالملك قمى است كه آن را به نام ابراهيم بن محمود على صفى ترجمه كرده است .
لازم به ذكر است كه خاندان صفى در قرون هشتم و نهم در شهر قم شهرتى داشته اند و افرادى از اين خاندان در اين شهر داراى نفوذ و قدرت و مقامى بوده اند. (31)
قبل از تاءليف كتاب تاريخ قم ، كتاب ديگرى ، مشتمل بر مجموع اخبار قم ، تاءليف شده بود كه آن را مردى عرب مقيم قم به نام على بن حسين بن محمد بن عامر در سال 328 نوشته بود. كتاب مزبور به دست نويسنده تاريخ قم نرسيد، زيرا مؤلف ، آن را در اتاقى گذاشت و به علت فرود آمدن سقف آن اتاق كتاب از بين رفت .
علت نام گذارى نام قم  
در كتاب تاريخ قم ، تاءليف حسن بن محمد بن حسن قمى در بيان علت نام گذارى قم چنين آمده است :
شهر قم را بدين علت قم ناميدند كه محل جمع شدن آب ها و آب تيمره و انار بوده است (تيمره را ديمره هم مى گفته اند كه ظاهرا از رودهاى آن زمان بوده است ) كه چون آب در آن جا جمع مى شده و آن را هيچ منفذ و رهگذرى نبوده ، در اطراف آن جا علف و گياهان و نباتات فراوان مى روييده است و در عرب ، جمع شدن آب را قم گويند؛ كه بعضى قمقمه را معرب كمكم دانسته اند و گلاب پاش را نيز نوعى از قمقمه وصف كرده اند و جمع آن را قماقم ناميده اند؛ با اين تفاوت كه وقتى در آن نواحى علف زار و سبزه زار زياد مى شد، چوپانان براى چرانيدن گوسفندان خود، برگرد علف زارها خيمه مى زدند و خانه هايى را بنا مى كردند و خانه هاى ايشان را در فارسى ، كومه ناميدند و به مرور زمان كومه تبديل به كم شد؛ پس آن را معرب گردانيده و قم ناميدند.
در اين مورد مناسب است به حديثى اشاره نماييم :
از حضرت صادق (عليه السلام ) از پدران بزرگوارش از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) روايت شده است كه فرمود در شب معراج كه به سوى آسمان مى رفتم ، جبرئيل مرا بر كتف راستش نشانده بود، در زمين جبل بقعه اى ديدم از مشك خوشبوتر و از زعفران خوشرنگ تر، ناگاه ديدم پيرمردى كلاه درازى بر سر دارد؛ به جبرئيل گفتم اين بقعه چيست ؟ گفت : جايگاه شيعيان تو و شيعيان وصى تو على (عليه السلام ) است . گفتم : اين پيرمرد كيست ؟ گفت : شيطان است . گفتم : از ايشان چه مى خواهد؟ گفت : مى خواهد آنان را از دوستى و ولايت امير المؤمنين (عليه السلام ) بازدارد و به نافرمانى خدا و گناه دعوتشان كند، گفتم : اى جبرئيل ما را به آن مكان ببر. با حركتى سريع تر از برق ما را به آنجا رسانيد. گفتم : يا ملعون ، قم ! يعنى اى ملعون برخيز و برو، در اموال و اولاد و زنان دشمنان ايشان شركت كن ؛ زيرا به راستى تو را بر شيعيان من و شيعيان على سلطنتى نيست ، از اين رو آن مكان قم ناميده شد. (32)
سئل ابو عبدالله (عليه السلام ) اين بلاد الجبل ؟ فانا قد روينا انه اذا رد اليكم الامر يخسف ببعضها، فقال : ان فها موضعا يقال له بحر و يسمى بقم و هو معدن شيعتنا .
از امام صادق (عليه السلام ) سؤ ال شد: شهرهاى جبل كجاست ؟ براى ما نقل كردند: زمانى كه حكومت به شما برگردد قسمتى از آن از بين مى رود. امام فرمودند: در آن جبل مكانى است كه به آن بحر گفته مى شود و آن قسمت قم ناميده مى شود و آنجا مركز شيعيان ماست . (33)
همچنين در مورد اين مطلب كه چه كسانى نخستين بار قم را بنا كردند و به چه علت آن را بدين نام گذاشتند، مطالبى را عينا از كتاب تاريخ قم تاءليف حسن بن محمد بن حسن قمى بيان مى داريم :
چنين گويند كه قم را در قديم الايام ، صفرا نام نهادند و صفرا خواندند و در روزگار عجم تا آن گاه كه آل سعد بن ملك به قم نزول كردند، آب عزيز الوجود (34) و كم بوده است ؛ و در كتاب سير الملوك عجم چنين آمده است كه : چون بهرام گور به جانب بلاد ارمنيه مى رفت ، اتفاقا رهگذر او بر ديهى (35) بود از تخوم (36) ساوه كه آن را طغرود مى گويند؛ بدين ديه آتشكده بنا نهاد و آتش در آن برافروخت و بازارى در آن پديد كرد و قم و روستاق هاى روستا آن را بنا نهاد و آن را ممجان نام نهاد و به مزدجان بارو كشيد و ابو عبدالله احمد بن اسحق همدانى الفقيه چنين روايت كند در كتابى كه آن را كتاب بلدان نام كرده است قم را قمساره بن لهراسب بنا كرده است .
ابو عبدالله حمزه بن حسن اصفهانى در كتاب اصفهان ياد كرده است كه چون عرب اشعريان به قم آمدند. در جوانب قم در خيمه هايى از مو بزول كردند. چون در اين ناحيه متمكن شدند. در صحارى (37) هفت ده و خطه و منزل ساختند و سراها و بناها و قصرها و عمارت ها بنا نهادند و فرود آمدند و آن هفت ده ممجان ، قزدان ، مالون ، جمر، سكن ، جلنبادان و كميدان بودند. چون اين روستاها به هم نزديك شد، از مجموع آن نام ها كميدان را اختيار كردند و مجموع اين ده ها را كميدان ناميدند. پس از مدتى براى اختصار، چهار حرف آن را حذف كردند و آن را كم ناميدند كه پس از معرب ساختن ، قم ناميدند.
نتيجه 
شايد در بين علل مختلفى كه براى وجه تسميه قم ذكر كرده اند از همه صحيح تر اين باشد كه كلمه قم معرب كومه است ؛ بدين شرح كه چون سرزمين قم پيش از آن كه به صورت شهر در آيد داراى گودال هاى پر آبى بوده و چوپانان گوسفندان خود را براى آشاميدن آب و چرانيدن در سبزه زارهاى اطراف آن گودال ها مى برده اند، به تدريج عده اى از چوپان ها به دليل توقف طولانى در آن سرزمين ، براى خود مساكن موقتى - كه در فارسى به آن كومه گويند - ساخته اند. اين كومه ها كم كم زياد شده و توسعه پيدا كرد پس از مدتى به صورت ده درآمد و چون آب سرزمين از لحاظ طبيعى براى شهر مناسب بود، به مرور زمان و زياد شدن سكنه آن ، مبدل به شهر شد؛ ولى به مناسبت مساكن اوليه چوپانان ، نام كومه براى آن باقى ماند. بعد از ظهور اسلام و نفوذ زبان و ادبيات عرب و ايران در يكديگر، بسيارى از كلمات فارسى تغيير شكل داد و از جمله كوم مبدل به قم گرديد.
در اين قسمت با مطالبى درباره اشعريان و علت مهاجرت آنان به قم و مطالبى ديگر، آشنا خواهيد شد.
مطالعه اين قسمت ، بسيار لازم و ضرورى است ؛ چرا كه نام قم بدون وجود اشعريان ، و وجود اشعريان بدون قم ، امكان پذير نيست .
اشعريان چه كسانى بوده اند و چه دينى داشته اند؟ 
اشعريان از عرب هاى قحطانى و در اصل مقيم يمن بودند و چون جد ايشان - ادر - هنگامى كه از مادر زائيده شد سر او پر مو بود، وى را اشعر (38) ناميدند.
نخستين فرد از آل اشعر كه به قصد مسلمان شدن از يمن بيرون آمد و در مدينه به حضور پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) رسيد، ملك بن عامر اشعرى بود كه در اسلام مقام بلندى يافت .
نويسنده تاريخ قم گويد: همچنين از مفاخر ايشان (آل اشعر) آن كه فرزندان ملك بن عامر اشعرى ؛ مخصوص شدند به اعتقاد مذهب شيعت به خلاف ديگر مردمان و اين مذهب را اظهار كردند و خود را بدان شهرت دادند. آن طور كه معلوم است از قبيله اشعر، كسانى كه به كوفه آمدند و متوطن شدند، شيعه يا متمايل به مذهب شيعه بودند و از ميان اينان ، فرزندان ملك بن عامر؛ در مذهب شيعه قدمى ثابت داشتند و اشعريانى كه به قم آمدند از ايشان بودند. (39)
همچنين در آثارى از قبيل : تاريخ طبرى و كامل اين اثير، در ضمن شرح خروج عبدالرحمن بن محمد بن الاشعث بر حجاج ، ذكرى از بنى الاشعر و آمدن ايشان به قم نشده است ؛ اما اين مطلب را متعرض شده اند كه در سپاه عبدالرحمان ، جمعى از علماى تابعين و قاريان قرآن از جمله : كميل بن زياد و سعيد بن جبير - كه از شيعيان معروف هستند - قرار داشتند.
همچنين نويسنده تاريخ قم گويد: از ديگر مفاخر اشعريان اين است كه موسى بن عبدالله بن سعد اشعرى نخستين كسى بود كه در قم ، اظهار مذهب شيعه كرد تا ديگر مردم قم به او اقتدا كردند. (40)
مردم قبل از آمدن اشعريان چه دينى داشته اند؟ 
بر خلاف گفته نويسنده تاريخ قم و ياقوت حموى ، مردم قم از اوايل فتح شهر به دست مسلمانان ، جزء دوستداران خاندان پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) در آمده اند و همواره با عمال اموى مبارزه مى كرده اند.
قم يكى از اماكن امن براى قيام كنندگان در مقابل بنى اميه بوده است ؛ از اين رو، كسانى كه در مقابل امويان علم مخالفت برافراشتند، به قم و كاشان روى آوردند از جمله در سال 77 هجرى مطرف بن مغيره بن شيعه چون در مقابل حجاج بن يوسف - والى عراق - از طرف عبدالملك مروان قيام كرد، به قم و كاشان آمد واز اطراف استمداد كرد و مردم او را يارى رساندند.
در تاريخ بلعمى ضمن شرح آمدن مطرف به قم ، به شيعه بودن مردم قم هنگام آمدن مطرف تصريح شده است ؛ در حالى كه آمدن اشعرى ها به قم در حدود پانزده سال بعد از واقعه مطرف مى باشد؛ البته عرب هاى غير اشعرى هم در قم بوده اند؛ مانند: عده اى از بنى اسد، قومى از آل مذحج ، قبيله قيس و نيز قبيله عنزه در روستاهاى چاپلق و برقه رود متوطن بودند. (41)
علت مهاجرت عرب اشعرى از كوفه  
به نقل از ترجمه تاريخ قم ، عرب اشعرى در كوفه داراى حشمت و جلالت و جمعيت بودند و در اين قبيله ، شجاعان نامدارى وجود داشتند؛ به اين دليل واليان كوفه هميشه جانب ايشان را رعايت مى كردند.
اين قبيله از نژاد اشعرين سباءبن يشجب بن يعرب بن قحطان بن هود پيغمبر بودند. سباء داراى ده فرزند بود كه هر كدام از آن ها سرسلسله قوم بزرگى شدند. اين قبايل عبارتند از: ازد، كنده ، مذحج ، اشعر، انمار، حمير، عامله ، جزام ، لحم و غسان .
قبيله اشعرى در آغاز بعثت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) از يمن به مكه معظمه هجرت كردند و به آن حضرت ايمان آوردند و شيخ قبيله به نام مالك بن عامر هانى بود كه در جنگ قادسيه پس از برداشتن جسر (42) توسط سپاه ايران اسب خود را به دجله افكند و از سوى ديگر بيرون آمد و به دنبال وى ساير سواران نيز از دجله گذشتند.
مالك ، داراى دو فرزند به نام هاى سائب و سعد بود. سائب بن مالك ، همان فرد نامدارى است كه مختار ابن ابى عبيده ثقفى را براى نهضتى كه براى خونخواهى حضرت سيد الشهدا (عليه السلام ) به پاداشته بود، حمايت نمود و با همكارى وى و ابراهيم بن مالك اشتر بر مشكلات فائق آمد؛ ابن مطيع ، والى كوفه را مجبور به فرار كرد و بر عراق و ايران و ارمنستان حكومت يافت و از حدود 8033 قتله امام حسين (عليه السلام ) آن چنانكه شايسته بود انتقام گرفت .
وفاى سائب تا حدى بود كه تا لحظه آخر از مختار دست بردار نبود و سرانجام نيز به اتفاق او دستگير و در دارالعماره كوفه به فرمان مصعب بن زبير پس از آنكه از صبح تا ظهر با زبان روزه جنگ كردند، سرانجام به قتل رسيدند.
سائب فرزندى به نام محمد بن سائب داشت كه پس از قتل پدر محبوس ‍ گشته و پس از مدتى آزاد گرديد كه قدرت او را برابر با هزار نفر ارزيابى مى كردند. بازان از طريق آذربايجان يا قزوين به نزد حجاج در كوفه رفت و از او تقاضاى هزار نفر نيرو (جنگجو) كرد تا بر منطقه خود و ديلمان و طبرستان نفوذ يابد و حجاج ، محمد را با وى اعزام كرد.
محمد بن سائب منطقه او را پاكسازى و امن نمود و نيز دشمنانش را سركوب كرد و خود را به مردم آن سامان نشان داد و چون بازان از شر دشمنان آسوده شد، او (محمد) با موافقت بازان اما بدون كسب اجازه از حجاج ، محرمانه به كوفه مراجعت نمود تا پس از چند روز بازگردد. به حجاج خبر دادند كه شب ها اسبى را لب آب مى آورند كه از ابن سائب است . حجاج عده اى را براى يافتن او تعيين نمود، و شبانه او را در خانه نزد مادرش - كه دختر ابوموسى اشعرى بود - يافته ، هنگام خواب او را در بستر دستگير نمودند. در آن حال مادرش او را از مقاومت بازداشت و سوگند خورد كه اگر تسليم نشود سربرهنه بيرون آيد ناچار، محمد شمشيرش را به زمين انداخت و تسليم شد و حجاج هم همان شب او را به قتل رسانيد. به دنبال آن به منادى دستور داد كه اعلام نمايد هرگاه ، پس از سه روز از آل سائب يا مالك بن عامر، كسى را در كوفه بيابد، خونش هدر باشد. بنابراين ، اشعريون مجبور به ترك كوفه شدند و به طرف ايوان مهاجرت نمودند تا به نهاوند و دينور رسيدند. از جمله بزرگان آن ها، پنج پسر سعد، به نام هاى عبدالله ، احوص ، عبدالرحمن ، بكر و نعيم بودند كه از ميان آن ها، احوص به شجاعت و پيروى از مذهب تشيع معروف بود. او از هر فرصتى استفاده كرده ، عليه خلفاى اموى قيام مى كرد. به اين علت ، حجاج نسبت به او بدبين بود و منتظر فرصتى بود تا او را از پاى در آورد؛ بنابراين آن ها، به دنبال آنان تا نهاوند آمدند و چون آل سائب به طرف اصفهان كوچ كردند، ايشان هم به راه افتادند تا به سرزمين قم رسيدند.
همچنين در بيان علت مهاجرت پسران سعد، نقل كرده اند كه چون عبدالرحمن بن محمد بن اشعث كندى از طرف حجاج ، امير سيستان بود، عليه وى خروج كرد و كرمان را تسخير كرده ، بر فارس و اهواز نيز استيلا يافت و وارد بصره شد. احوص هم با برادران و ياران و غلامان خود، به او پيوست و فرمانده پياده نظام لشكر او شد. حجاج با سپاه بسيارى به طرف بصره حركت نمود و بدون اطلاع از پيوستن احوص به ابن اشعث ، برادر او عبدالله بن سعد را جانشين خويش قرار داده و در كوفه خليفه خود گردانيد و در دير الجماجم ، طرفين با يكديگر برخورد كردند كه به دنبال آن جنگ سختى درگرفت . اين جنگ ، سه روز به طول انجاميد و گروه زيادى از دو طرف كشته شدند و سرانجام عبدالرحمن شكست خورد و به طرف سيستان گريخت و ياران او هم پراكنده شدند.
در بين آنان ، هفده نفر از مردم عراق و علماى تابعين (43) بودند كه به طرف ايران فرار كردند و از ياران او، چهار قبيله به نام هاى قيس ، عنزه يا عدى و اشعرى به ايران هجرت كردند كه تيم ، در طيره اصفهان ، قيس در رستاق انار، كمره و عدى در رستاق چاپلق و برقه رود و اشعرى در كميدان - كه در آخرين رستاق اصفهان بود - منزل كرده و اقامت نمودند.
عرب اشعرى به نهاوند آمده و چند روز در آن جا اقامت نمودند؛ اما به علت ابتلا به مرض وبا بسيارى از آن ها از بين رفتند؛ به طورى كه از چهل پسر عبدالرحمن ، فقط دو نفر باقى ماندند. به ناچار آن ها به طرف اين سرزمين (قم ) حركت نمودند و تعداد كسانى كه وارد قم شدند، جمعا حدود هفتاد نفر بوده و اين هجرت در سال 94 ه .ق اتفاق افتاده است .
در پايان اين قسمت جا دارد به حديثى در مورد خالى شدن كوفه از مؤمنين و مركزيت علمى قم اشاره نماييم .
عن الصادق (عليه السلام ) انه دكر كوفه و قال :
ستخلوا كوفه من المؤمنين و يارز عنها العلم كما تاءرز الحيه فى حجرها، ثم يظهر العلم بلده يقال لها قم ، و يصير معدنا للعلم و الفضل حتى لا يبقى فى الارض مستضعف فى الدين حتى المخدرات فى الحجال ، و ذلك عند قرب ظهور قائمنا . (44)
امام صادق (عليه السلام ) يادى از كوفه كردند و فرمودند:
كوفه به زودى از مؤمنان خالى مى شود و علم از آن جمع مى شود؛ همان طور كه مار در لانه اش جمع مى شود، سپس علم و دانش در شهرى كه به آن قم مى گويند، ظاهر مى شود و آن جا مركز علم و فضيلت مى گردد تا جايى كه هيچ كس حتى خانم هاى خانه دار در دين مستضعف باقى نمى مانند و اين نزديك ظهور قائم ما، حضرت مهدى - عجل الله تعالى - خواهد بود.
علل عزيمت اقوام عرب به ايران  
در فتوح اسلامى ، به ويژه هنگام فتح ايران ، مسلمانان عرب با دنياى تازه هاى روبه رو شدند. ديدن شهرهاى آباد و سرزمين هاى سبز و باغ هاى خرم و آب فراوان و ثروت سرشار، ايجاب كرد كه عده اى از آنان به اين نواحى كوچ كنند و مقيم شوند و به مرور زمان ، جزء ساكنان بومى به حساب آيند؛ البته اين كار فقط به ايران اختصاص نداشت . پس از فتح مصر و شمال آفريقا و اسپانيا عده زيادى از قبايل عرب به آن جا كوچ كردند.
لازم به ذكر است كه آمدن عرب ها به ايران و رفتن ايرانيان به سرزمين عرب ، پيش از اسلام نيز سابقه داشته است .
علل آمدن عرب ها به قم  
1- قم شهر دور افتاده اى بود و مانند امروز سر راه نبود و كسى كه در آن سكونت اختيار مى كرد معمولا از آسيب خلفا و تعقيب آنان در امان بود.
2- رسم مردم قم در ميهمان نوازى و حمايت از ميهمانان كم نظير بود.
3- آب و هواى قم ، از نظر خشكى هوا و دلايل ديگر، با زندگى عرب ها مناسبت داشت .
4- در مورد بنى الاشعر، بايد بدانيم كه بنا بر نوشته تاريخ قم ، هنگام ورودشان به قم ، از مردم اين شهر در برابر حمله ديلم حمايت كردند و از اين جهت مردم قم مقدمشان را گرامى داشتند و از آنان خواستند كه در قم بمانند.
5- بنى اسد، پس از قيام مختار به قم آمدند و در قريه جمكران اقامت كردند.آمدن بنى اسد به قم 25 سال قبل از اشعرى ها بوده است . زيرا قيام مختار در سال 66 و 67، و آمدن اشعرى ها به قم در حدود سال 93 بوده است . (45)
برخى از دلايل توجه سادات و امامزادگان به قم  
براى بسيارى از مردم اين سؤ ال مطرح است كه چرا سادات و امامزادگانى كه هم اكنون در قم مدفون هستند، از بين تمام شهرهاى ايران ، شهر مقدس ‍ قم را انتخاب كرده و در آن سكنى گزيده اند؟
براى رفع اين سؤ ال و ابهام ، به برخى از دلايل و شواهد با استفاده از كتاب هاى مختلف تاريخى ، (46) اشاره مى نماييم :
1- بسيارى از سادات ، داستان هجرت عرب اشعرى از كوفه و توطن آن ها را در ناحيه قم ، و نيز وضع زندگانى ، استقلال ، جاه و جلال و عظمتشان را در اين شهر شنيده بودند و اين يكى از عواملى بود كه آنان را مصمم ساخت در اين شهر اقامت گزينند.
2- توجه و عنايت زياد و زير آن زمان ، - اسماعيل ابن عباد - نسبت به مردم شهر قم و برآوردن حوائج و خواسته هاى آنان مانند: احداث نهرهاى زياد در داخل و خارج شهر و وقف كتاب هاى بسيارى براى طلاب و صاحبان علم ، يكى ديگر از دلايل سكونت سادات در اين شهر بوده است .
3- ارادت و توجه زياد مردم قم - كه عموما خود شيعه اثنى عشرى و از صحابه ائمه اطهار (عليهم السلام ) بودند - نسبت به سادات مهاجر و تعظيم و تكريم و فراهم آوردن وسايل رفاه و آسايش آن ها، از ديگر دلايل توجه سادات به اين شهر بوده است .
4- از آن جا كه ائمه اطهار (عليهم السلام ) از شهر قم به عنوان آشيانه آل محمد و ماءواى فاطميان و جايگاه شيعه ايشان ياد كرده اند و نيز در روايتى اهل قم از انصار و ياوران اهل بيت خوانده شده اند، طبيعى است كه در زمان آل عباس - كه اولاد حضرت على (عليه السلام ) در شكنجه و فشار قرار مى گرفتند - اين شهر يكى از پناهگاه هاى اصلى علويان واقع شود.
از اين رو، عده زيادى از آل على (عليه السلام ) اين شهر روى آورده و سكونت گزيدند. بعد از دفن حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام توجه علويان و سادات ، نسبت به قم افزايش يافت و در فاصله كوتاهى عده بسيارى از فرزندان امام حسن و امام حسين و امام موسى بن جعفر و امام على بن موسى الرضا (عليهم السلام ) و از فرزندان محمد حنيفه و زيد بن على بن الحسين و اسماعيل (فرزند امام صادق (عليه السلام ) ) از اطراف به قم روى آوردند.
امروز كثرت سادات در قم محسوس و مشهود است ، به طورى كه چند محله به نام علويان و سادات وجود دارد كه بيشتر ساكنان آن ها سيد هستند؛ مانند محله سيدان ، محله موسويان و محله موسى بن مبرقع ؛ و نيز خاندان هاى سادات زيادى همانند: خاندان چاووشى ، حسينى ، علوى ، طباطبايى ، موسوى ، لاجوردى و... در قم وجود دارند كه مورد احترام مردم هستند.
5- همچنين سادات ، به ويژه سادات علوى در قرون دوم و سوم ، از طرف خلفايى همچون منصور دوانيقى و متوكل ، در دشمنى با آل عباس ‍ (عليه السلام ) افراط مى كردند. آل على هم از فرصتى براى مبارزه با آل عباس استفاده مى كردند و با مخالفان و دشمنان آل عباس همدست مى شدند و چون شكست مى خوردند به دنبال پناهگاهى مى گشتند و اين پناهگاه در درجه اول ، ديلم (47) و قم بود.همچنين قم براى آل على ، محل امنى بود و هيچ خطرى در اين جا آنان را تهديد نمى كرد؛ در صورتى كه در نواحى ديگر، گاهى خطراتى براى ايشان به وجود مى آمد تا آن جا كه خونشان ريخته مى شد.
البته گذشته از قم ، علويان به مازندران و ديلم و نواحى ديگر مى رفتند؛ چرا كه امروزه در هر گوشه اى از كشور ايران ، قبورى از آل على با بقعه و گنبد و موقوفات فراوان وجود دارد؛ ولى عنايت علويان به قم ، با توجه به دلايل فوق بيشتر بوده است .
در استان و شهر مقدس قم ، تعداد زيادى از امامزادگان وجود دارند كه به علل مختلف به اين شهر مهاجرت نموده اند.عده اى از آنان به دست مخالفين و دشمنان اسلام به شهادت رسيده اند و عده اى هم به مرگ طبيعى از دنيا رفته اند.
در صفحه بعد به تعدادى از اسامى امامزادگان قم اشاره مى شود.
لازم به ذكر است كه پرداختن به زندگينامه اين امامزادگان از حوصله اين كتاب خارج است ؛ اما مطالعه كنندگان محترم مى توانند جهت اطلاع بيشتر در اين زمينه ، به كتبى كه اسامى آن ها در پايان اين كتاب آورده شده است مراجعه نمايند.
اسامى برخى از امامزادگان قم  
1- موسى مبرقع (در محله چهل اختران )
2- شاهزاده احمد قاسم (در محله دروازه قلعه )
3- شاهزاده جمال الدين (واقع در يك فرسنگى شهر در جاده اراك )
4- امامزاده هادى و مهدى (واقع در قريه جمكران )
5- شاهزاده احمد (معروف به امامزاده خاكفرج )
6- امامزاده على بن جعفر (محله دربهشت ، بيرون دروازه كاشان )
7- شاهزاده ابراهيم و گنبد سبز (محله دربهشت ، بيرون دروازه كاشان )
8- امامزاده ابراهيم و شاه محمد (واقع در بخش 2 قم ، پشت راه آهن خط تهران )
9- امامزاده شاه جعفر (در نزديكى شاه ابراهيم )
10- شاهزاده سيد على (در خارج از دروازه رى )
11- شاهزاده احمد (در نزديكى شاهزاده سيد على )
12- چهار امامزاده ، شامل : شاهزادگان حسن ، حسين ، ابراهيم ، جعفر ، از فرزندان امام زين العابدين (عليه السلام ). (در نزديكى شاهزاده احمد)
13- شاهزاده طيب و طاهر (واقع در شش كيلومترى جاده سراجه )
14- امامزاده شاه جعفر غريب (در نزديكى مسجد جمكران )
15- امامزاده شاه جمال (نزديك شاه جعفر غريب )
16- شاهزاده زيد (در نزديك شاهزاده حمزه ، واقع در خيابان آذر)
17- شاهزاده حمزه (در خيابان آذر، محله اى به همين نام )
18- امامزاده شاه اسماعيل (در روستاى شاه اسماعيل )
19- امامزاده اسحاق (بالاى قريه ميم )
20- امامزاده فاضل (در روستاى بيدهند)
21- امامزاده محسن (در روستاى قبادبزن )
22- امامزاده سكينه خاتون (در روستاى قاسم آباد)
23- شاهزاده هادى (در روستاى وشنوه )
24- امامزاده نور (در روستاى كرمجگان )(48)
برخى از آثار تاريخى قم (49) 
همان گونه كه بيان شد شهر مقدس قم يكى از شهرهاى تاريخى و داراى قدمت بسيار است . اينك براى نمونه به چند اثر تاريخى ، به صورت فهرست وار اشاره مى شود:
1- بناى گنبد مطهر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام كه در سال 529 ه .ق ساخته شده و به تدريج بر بناى آن افزوده گرديده است .
2- گنبد على بن جعفر در سال 710 ه .ق .
3- گنبد احمد بن قاسم در 20 محرم سال 708 ه .ق .
4- گنبد حارث بن احمد بن زين العابدين كه به خاكفرج معروف است در اوايل قرن هشتم هجرى .
5- بناى امامزاده جعفر در سال 677 ه .ق .
6- بناى امامزاده ابراهيم كه بيش از 400 سال از تاريخ بناى آن مى گذرد.
7- گنبد موسى مبرقع كه تاريخ بناى آن پيش از قرن هفتم است .
8- بناهاى باغ سبز، مدفن سه برادران در تاريخ 792 ه .ق بنا شده است .
9- بناى آستانه زيد بن على در تاريخ 848 ه .ق .
10- بناى گنبد چهل اختران در سال 935 ه .ق .
11- بناى مسجد جامع از بناهاى اواسط قرن هفتم هجرى (البته در تاريخ بنا اختلاف است كه در مبحث مسجد جامع اشاره خواهد شد).
نگرشى بر وضعيت قم از اوايل هجرت تا زمان قاجاريه  
در زمان هارون الرشيد، حمزه بن يسع كه يكى از بزرگان قم بود به حضور خليفه رسيد و از او درخواست كرد كه قم را از اصفهان جدا كند و اجازه داده شود نماز جمعه و عيدين در آن انجام يابد. خليفه تقاضاى او را پذيرفت و بدين گونه قم محل امنى شد براى كسانى كه از خليفه يا حاكم وحشت داشتند.
اولين دسته از عرب ها كه به قم پناهنده شدند، جمعى از بنى الاشعر بودند كه در زمان حكومت حجاج بن يوسف ثقفى در عراق به اين شهر روى آوردند.
شرح قضيه به طور اجمال اين است كه در زمان خلافت عبدالملك مروان ، چون عراق (50) زياد آشفته بود، عبدالملك ، حجاج را كه مردى بى باك و ستمگر و در عين حال كاردان بود به حكومت آن جا منصوب كرد اعمال ظالمانه حجاج ، معروف است و لازم به توضيح نيست . با اين كه او سركشان و مخالفان زا به سخت ترين وجهى مجازات مى كرد باز هم همواره اوقات او صرف زدوخورد با خوارج و كسانى كه از ظلم او به ستوه آمده بودند، مى شد.
از حمله كسانى كه بر حجاج خروج كرد و قصد داشت با سپاهى انبوه او را از بين ببرد، عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بن قيس بود.وى يكى از سرداران معروف و كارآزموده حجاج بود و مدتى در مشرق ايران از طرف وى فرماندهى سپاه را به عهده داشت ؛ ولى مظالم و خونخوارى هاى حجاج و ناراضيتى مردم عبدالرحمن را وادار به نافرمانى و قيام نمود.خروج عبدالرحمن نزديك بود حجاج را به كلى مستاءصل (51) كند.عاقبت ، نفاق عده اى از همراهان ، باعث شكست او در محلى به نام ديرالجماجم (52) و متوارى شدن يارانش گرديد.
اشعريان از جمله همراهان عبدالرحمن بودند كه پس از شكست او به قم پناهنده شدند.قبل از آمدن اشعريان به قم ، ساكنان اصلى شهر در قلعه اى زندگى مى كردند كه در وسط شهر قرار داشته است . مدت ها بين اشعريان و ساكنان قلعه ، زدوخورد بوده است .
نهايتا اشعريان در اين مقابله چيره شده و قم را زير نفوذ خود قرار دادند و به قولى ، اهالى قم با آغوش باز اشعريان را پذيرفتند.
در زمان خلافت عباسى - كه بيشتر اوقات ، آل على (عليه السلام ) را تعقيب و شكنجه مى كردند - بسيارى از سادات و فرزندان حضرت على (عليه السلام ) به قم پناه آوردند و از همين موقع عقايد شيعه در اذهان ساكنان قم رسوخ پيدا كرد و به تدريج ، يك شهر شيعه نشين شناخته شد و به همين علت خلفا به اين شهر نه توجهى داشته اند و نه نظر مساعدى . (53)


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
انبياء بنى اسرائيل پس از موسى يوشع بن نون
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

: انبياء بنى اسرائيل پس از موسى
يوشع بن نون
چـنان كه پيش از اين اشاره كرديم ، طبق نقل مشهور، موسى در وادى تيه از دنيا رفت و پس از وفـات او، نـبـوت بـه وصى آن حضرت يوشع بن نون كه از اولاد افرائيم بن يوسف بود منتقل شد.
يـوشـع ، بـنـى اسرائيل را به جنگ عمالقه برد و پس از مدتى كه با آن ها جنگيد، خداى تـعـالى پـيـروزى ار نـصـيـب او فـرمـود و شـهـر اريـحـا را فـتـح كـرد و بـنـى اسرائيل را در آن شهر سكونت داد.(971)
در روايـتـى آمـده اسـت كـه يـوشع بن نون سى سال پس از موسى زنده بود و در اين مدت سر و سامانى به كار بنى اسرائيل داد و با دشمنان آن ها جنگيد و همه را قلع و قمع كرد و سـرزمـين فلسطين و شامات را ميان آن ها تقسيم نمود. از جمله كسانى كه بر ضدّ او قيام كـردنـد، صـفـورا هـمـسـر مـوسـى بـود كـه جـمـعـى از بـنـى اسـرائيـل را بـا خـود همراه كرد و به جنگ يوشع آمد، ولى شكست خورد و اسير گرديد، اما يوشع با كمال بزرگوارى با او رفتار كرد و او را به خانه خود بازگرداند،(972) نظير آن چه در جنگ جمل اتفاق افتاد.
داستان بلعم بن باعور
ضـمـن داسـتـان جـنـگ هـاى يـوشـع بـن نـون بـا دشـمـنـان بـنـى اسـرائيـل ، نـام بـلعـم بـن بـاعـور در تـواريخ و پاره اى از روايات ذكر شده و جمعى از مفسران آيات سوره اعراف را نيز به او تفسير كرده اند.
خـداى تـعـالى در آن سـوره در دو آيه پيغمبر بزرگوار خود را مخاطب ساخته مى فرمايد: بخوان برايش حكايت آن كسى را كه آيات خود را بدو ياد داديم و از آن ها بيرون شد و از شـيـطان پيروى كرد و از گمراهان گرديد و اگ رمى خواستيم او را به وسيله آن آيات بـالا مـى بـرديـم ، ولى او به دنيا گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد. حكايت سگى اسـت كـه اگـر بـر او حـمـله كـنى پارس كند و اگر واگذاريش پارس كند. اين است حكايت مـردمـى كـه آيـات مـا را تـكـذيـب كـنـنـد. ايـن داسـتـان را بـر ايـشان بخوان شايد انديشه كنند.(973)
صاحب كامل التواريخ طبق نظر آن ها كه گفته اند موسى از دنيا نرفت تا وقتى كه اريحا فـتـح شـد، نـقـل مـى كـند كه موسى از تنه خارج شد و به سوى شهر اريحا حركت كرد و پيشاپيش لشكرش يوشع بن نون و كالب بن يوفنا بودند. هنگامى كه به شهر اريحا رسـيدند، جبّاران شهر به نزد بلعم بن باعور كه از اولاد لوط بود رفتند و بدو گفتند: مـوسـى آمده تا با ما بجنگد و ما را از شه رو ديارمان بيرون كند. تو آن ها را نفرين كن . بـلعـم ـ كـه اسـم اعظم خدا را مى دانست - به ايشان گفت : پيغمبر خدا و مردمان باايمان را نفرين كنم با اين كه فرشتگان الهى همراه ايشان هستند؟ آن ها اصرار كردند ولى او امتناع ورزيد تا آن كه نزد همسرش آمدند و هديه اى براى آن زن آوردند و از او خواستند تا به هـر تـرتيبى شده شوهرش را با اين كار موافق سازد تا به موسى و لشكريانش نفرين كند. زن با اصرار عجيبى او ار حاضر كرد.
بـلعـم بـرخـاسـت و سـوار بـر الاغ خـود شـد تـا ره كـوهـى كـه مـشـرف بـر بـنـى اسـرائيل بود برود و در آن جا نفرين كند. مقدارى كه راه رفت ، الاغ از حركت ايستاد و روى زمـيـن خـوابـيد. بلعم پياده شد و چندان او را بزد كه از جا برخاست ، ولى هنوز چند قرمى نـرفـته بود كه دوباره خوابيد وقتى براى بار سوم نيز اين واقعه تكرار شد، خداوند آن حـيـوان را بـه زبـان آورد و به بلعم گفت : واى بر تو اى بلعم ! به كجا مى روى ؟ مـگـر فـرشـتـگان را نمى بينى كه مرا باز مى گردانند. بلعم باز هم اعتنايى نكرد و هم چـنـان پـيـش رفت تا مشرف بر بنى اسرائيل گرديد و خواست نفرين كند، ولى نتوانست . هرگاه مى خواست بر آن ها نفرين كند، زبانش به دعا بازمى گشت تا وقتى كه زبان از كـامـش خـارج شد و دانست كه اين كار ميسّر نيست . آن وقت بود كه به قوم خود گفت : اكنون ديـگـر دنـيـا و اخـرتـم تـبـاه شـد و كـارى از مـن سـاخـتـه نـيـسـت و راهـى جـز مـكـر و حيل به آن هابه جاى نمانده . سپس به آن ها دستور داد: زنان را آرايش كنيد و كالاهايى به دسـت آن هـا بـدهـيـد و بـه عـنوان فروش كالا به ميان لشكر موسى بفرستيد و به ايشان سـفـارش كـنـيـد اگـر مـردى از لشـكريان موسى خواست با آن ها درآميزد و زنا كند، ممانعت نكنند، زير اگر يكى از آن ها زنا كند و با زنى درآميزد، هلاك مى شوند و شرّشان از شما برطرف مى شود.
پـس زنـان را آراسـتـنـد و اجـنـاسـى بـه عنوان فروش به دستشان دادند و به ميان لشكر مـوسـى فـرسـتادند. زمرى بن شلوم ـ كه رئيس شمعون بن يعقوب بود ـ يكى از زن ها را گرفت و به نزد موسى آورد و گفت : به عقيده تو اين زن بر من حرام است ، ولى به خدا مـا از تـو اطـاعت نمى كنيم . سپس آن زن را به خيمه خود برد و با او زنا كرد. در اين وقت بـود كـه خداوند طاعون را بر او مسلط كرد و در يك ساعت بيست هزار يا هفتاد هزار نفرشان هلاك شدند. تا سرانجام فنحاص بن عيزار بن هارون كه امير لشكريان موسى بود بيامد و چون از موضوع مطلع گشت ، خشمناك شد و يك سره به خيمه زمرى بن شلوم رفت و او را با زى كه در خيمه اش بود بكشت و و طاعون برطرف گرديد.(974)
از راونـدى هـم در قـصـص الانـبـياء حديثى نظير داستان فوق با مختصر اختلاف و اختصار بـيـشـترى نقل شده ، ولى به جاى حضرت موسى نام يوشع بن نون ذكر شده است ، چنان كـه مـسـعـودى نـيـز در اثـبـات الوصـيـه بـه هـمـيـن گـونـه نقل كرده ، و اللّه اعلم .(975)
عمر يوشع بن نون را 126 سال نوشته اند (976) و قبر او را برخى از تواريخ ، در كوه افرائيم و در فلسطين ذكر كرده اند.(977)
كالب بن يوفنا
صـاحـب كـامـل التـواريـخ د رتاريخ خود گويد: هنگامى كه يوشع بن نون از دنيا رفت ، كالب بن يوفنا به امر بنى اسرائيل قيام فرمود.(978) مرحوم طبرسى نيز در تفسير آيـه 244 سـوره بـقـره قـولى بـه هـمـيـن مـضـمـون نقل مى كند.(979)
ثـعـلبـى در عـرائس الفـنون گفته است كه كالب بن يوفنا شوهر خواهر حضرت موسى يـعـنـى شـوهـر مـريـم دخـتـر عـمـران بـود و ابـن اثـيـر د ركامل ضمن داستان فتح اريحا همين مطلب را ذكر كرده است .(980)
ولى قول به پيامبرى پس از يوشع (981) با ظاهر گفتار مسعودى در اثبات الوصيه و نيز با آن چه يعقوبى د رتاريخ خود گفته است ، مخالفت دارد.
مـسـعـودى گـويـد: چون هنگام وفات يوشع رسيد، خداوند بدو وحى كرد كه امانتى را كه نـزد اوست به فرزندش فنحاس بسپارد. يوشع نيز فنحاس را خواست و مواريث انبياء را بـدو سـپـرد و از دنـيـا رفـت و پـس از فـنـحـاس نـيز فرزندش بشير بن فنحاس به مقام پيغمبرى نايل شد.(982)
يـعـقـوبـى گـويـد: پـس از يـوشـع بـن نـون ، دوشـان كـفـرى زمـام كـار بـنـى اسـرائيـل را بـه دسـت گـرفـت و هـشـت سـال مـيـان آن هـا بـود و پـس از وى ، عـثـنـايـل بـن قـنـز بـرادر كـالب كـه از سـبـط يـهـودا بـود بـه كـار بـنـى اسرائيل قيام كرد و چهل سال ميان آن ها بود.(983)
حزقيل
پـس از كـالب ، چـنـان كـه تـاريـخ نـويـسـان گـفـتـه انـد، حـزقيل به نبوت بنى اسرائيل مبعوث شد. ابن اثير (984) و طبرى (985) گفته اند كـه حـزقـيـل را ابـن العـجـوز گويند، زيرا مادرش پيرزنى عقيم بود كه صاحب فرزندى نـمـى شـد تـا عـافـبـت در سـّن پـيـرى از خـدا فـرزنـدى درخـواسـت كـرد و خـداونـد حـزقـيـل را بـه او داد. طـبـرسـى از حـسـن نـقـل كـرده كـه هـمـان ذوالكـفـل اسـت و عـلت مـوسـوم شـدنـش بـه ايـن نـام آن بـود كـه هـفـتـاد پـيـغـمـبـر را از قـتـل نـجات داد و به آن ها گفت : شما با آسايش خاطر برويد، زيرا اگر من يك نفر كشته شوم ، بهتر از آن است كه همه شما كشته شويد.
چـون يـهـوديـان بـه نـزد حـزقـيـل آمـده و در مـورد هـفـتـاد پـيـغـمـبـر از او سـوال كـردنـد، بـه آن هـا گـفـت : از اى جـا رفـتـند و من نمى دانم كجا هستند. خداى تعالى ذوالكفل (986) را نيز از شرّ آن ها حفظ فرمود.(987)
بسيارى از مفسران در تفسير اين آيه از سوره بقره كه خدا فرموده : آيا نشنيدى داستان آن مـردمـى را كه از بيم مرگ از ديار خود بيرون شدند و هزاران نفر بودند و خداوند به ايشان گفت : بميريد، آن گاه زنده شان كرد. به راستى كه خدا درباره مردم كريم است ، ولى بيشتر آن ها نمى دانند.(988)
گـفته اند آيه بالا مربوط به قوم حزقيل و اشاره به داستان آن هاست و سرگذشت آها را بـا مـقـدارى اخـتلاف ذكر كرده اند و طبق حديثى كه كلينى در روضه كافى در تفسير همين آيه از امام باقر(ع ) روايت كرده ، داستانشان اين گونه بوده است :
ايـنـان مـردم يـكـى از شـهـرهـاى شـام بـودنـد و تـعـدادشـان هـفـتـاد هـزار نـفـر بود كه در فـصـول مـخـتلف طاعون به سراغشان مى آمد و توانگران ـ كه نيرويى داشتند ـ به مجرد ايـن كـه احـسـاس مـى كـردنـد طـاعـون آمـده از شـهـر خـارج مـى شـدنـد و مـسـتـمـنـدان بـه دليـل نـاتـوانى و فقر در شهر مى ماندند و به همين سبب بيشتر آن ها مى مردند و آن ها ك خـارج شـده بـودنـد، كـمـتـر بـه مرگ مبتلا مى شدند. تا اين كه تصميم گرفتند هر گاه طـاعـون آمـد، هـمـگـى يـك باره از شهر خارج شوند. پس اين بار طاعون آمد، همگى از شهر بيرون رفتند و از ترس مرگ فرار كردند. مدتى در شهرها گردش نمودند تا به شهر ويـرانـى رسـيـدنـد كـه طـاعـون مـردم آن شهر ار نابود كرده بود. آن ها در آن شهر ساكن شـدنـد، اما وقتى بارهاى خود را باز كردند دستور مرگ آن ها از جانب خداى تعالى صادر شد و همه شان با هم مردند و بدن هايشان پوسيد و استخوان هايشان آشكار گرديد.
رهگذرانى كه از آن جا عبور مى كردند، كم كم استخوان هاى آن ها را در جايى جمع كردند و پيغمبرى از پيغمبران بنى اسرائيل ـ كه نامش حز بود ـ بر آن ها گذشت و چون نگاهش به آن اسـتـخـوان هـا افـتـاد گـريـسـت و بـه درگـاه خـداى تـعـالى رو كرد و گفت : اگر اراده فرمايى ، هم اكنون اين ها را زنده مى كنى ، چنان كه آن ها را ميراندى تا شهرهايت را آباد كـنـنـد و از بـنـدگـانـت فـرزنـد آرنـد و بـا بـنـدگـان ديـگـرت بـه پـرسـتـش تـو مـشـغـول شـونـد. خـداى تـعـالى بـدو وحـى فـرمـود: آيا دوست دارى كه آن ها زنده شوند؟ حـزقـيـل عـرض كـرد: آرى پـروردگـارا آن هـا را زنـده كـن . خـداونـد كـلمـاتـى را بـه حـزقـيـل تـعـليـم فـرمـود تـا آن ها را بخواند (امام صادق (ع ) فرمود: آن كلمات اسم اعظم بود) هنگامى كه حزقيل آن كلمات را بر زبان جارى كرد، ديد كه استخوان ها به يك ديگر مـتـصـل شـده و هـمـگـى زنـده شـدنـد و بـه تـسـبـيـح ، تـكـبـيـر و تهليل خداوند مشغول گشتند.
حزقيل كه آن منظره را ديد گفت : گواهى مى دهم كه خداوند بر همه چيز تواناست .
امـام صـادق (ع ) بـه دنـبـال نـقـل ايـن داسـتـان فـرمـود: آيـه مـزبـور دربـاره آن هـا نازل گرديد.(989)
در داسـتـان احـتـجـاج حضرت رضا(ع ) با رؤ ساى مذاهب در مجلس ماءمون نيز صدوق روايت كـرده كـه آن حـضـرت بـه جـاثـليـق (رئيـس ‍ مـذهـب نـصـارى ) فـرمـود: حـزقـيـل پيغمبر نيز همان كارى را كه عيسى بن مريم (ع ) كرد انجام داد، زيرا سى و پنج هـزار مـرد را پس از آن كه شصت سال از مرگشان گذشته بود زنده كرد.(990) البته طبرسى از بعضى نقل كرده داستان مزبور را به شمعون نسبت داده اند.(991)


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نهضت هاى فكرى فرهنگى جهان اسلام 1 - (نهضت حروفيه )
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394

نهضت هاى فكرى فرهنگى جهان اسلام  
1 - (نهضت حروفيه ) 
نهضت حروفيه رستاخيزى عليه قالب پرستى و كليشه هاى لفظى و ذهنى عقايد و باورهاى عامه بود. اسناد و منابع موجود درباره نهضت حروفيه توسط مخالفان نوشته شده و بنابراين پژوهش درباره عقايد و شعائر اين نهضت با اشكال روبرو است . از شعائر منسوب به اين نهضت چنين مى توان فهميد كه نهضت حروفيه ، نهضتى افسانگرايانه با تعابيرى انسانى از اسلام بوده است . قالب پرستان و متعصبان در تحريف شعائر و عقايد اين نهضت بسيار كوشيده اند و اتهامات شگفتى بر آن وارد كرده اند. اما با توجه به مقطع زمانى پيدايش اين نهضت ، زمينه هاى سياسى - اجتماعى و پايگاه مردمى آن را مى توان ترسيم كرد. اگر اشتباه نكنيم نهضت حروفيه جبهه اى از تصوف مردمى است كه در قرن هفتم و هشتم هجرى كه دوره حساسى در تاريخ ايران و اسلام بشمار مى رود، شكل گرفته است . آتشى كه مغولان در پهنه وسيع از ايران و جهان اسلام برافروختند و در ادامه آن ايلخانان و بعد تيموريان دود غليظ و كشنده اى از آن متصاعد ساختند، رسالت بس بزرگى بر دوش تصوف مردمى كه پشتوانه عرفانى - فلسفى نسلها و پناهگاه عقيدتى توده ها محسوب مى شد، گذاشته بود.
فضل الله استرآبادى مؤ سس اين نهضت در سال 740 هجرى در استرآباد بزاد و از عارفان بنام و زاهدان مشهور عصر خود گرديد. او پايگاه اجتماعى وسيعى در ميان توده ها داشت . او پيشه ورى سخت كوش بود كه در باور توده ها به حلال خوار مشهور گشت ؛ يعنى كه از دسترنج خويش زندگى مى كرد و مردى باانصاف بود. گويند نمد مال يا كلاه مال (؟) بوده است . او قبل از چهل سالگى در بلاد مختلفى اقامت گزيد. از زادگاهش به حجاز رفت و پس از زيارت بيت الله در خوارزم اقامت گزيد.
اندكى بعد به اصفهان رفت و در آنجا شغل نمد مالى يا كلاه مالى برگزيد و دوباره به تبريز شتافت و بار ديگر به اصفهان بازگشت . او خود را از سادات علوى معرفى مى كرد. گويند در سال 788 هجرى نهضت فكرى خود را آغاز كرد. كتاب جاويدان نامه را به او نسبت مى دهند كه حاوى شعائر و تعابير او از اسلام بوده است .
مخالفان تاريخ مرگ او را در سال 796 هجرى نوشته اند.
ميرانشاه فرزند تيمور به فتواى فقهاء شريعت او را كشت و جسدش را در كوچه و بازار تبريز بگرداند تا عبرت خلق شود!! عقايدى را كه به فضل الله استرآبادى نسبت داده اند، چنين است : عالم ، قديم است و جهان در حركت دائم ، كليه تغيير و تحولات معلول حركت است . پس از خداوند، انسان اصالت دارد. خوبى و بدى در خارج از وجود انسان قرار ندارد، بلكه در خود او است . اين انسان است كه آفريننده خوبى و بدى است . انسان بر ديگر موجودات به قوه ناطقه كلمه نياز دارد و...
نهضت حروفيه براى شكستن الفاظ جامد و بى روح ، تكيه بر ارزش ‍ عددى حروف الفبا داشت تا مخاطبان را به تاءمل و تفكر وادارد و اين رمز مبارزه با خرافات و اوهام و الفاظى بود كه قشريون مذهبى با آن سر خلق را به بند مى كشيدند. تيمور كه مانند اسلاف خود با قدرت مذهبى (علماء و فقهاء مذاهب ) در آميخته بود، در قساوت و قتل عام و سركوب مخالفان كوچك ترين ترديدى بخود راه نمى داد. اسلام پناهى او كه به همت فقهاء و فتواى آنان به نفع او، سيطره سياسى شگفتى پديدار ساخته بود، شكست ناپذير مى نمود نهضت حروفيه در ستيز با سلطه سياسى - اقتصادى بر عنصر آگاهى توده ها تكيه كرد تا با زر و زور و تزوير پيكار كند. استخدام شعر به عنوان زيان نهضت كه با دو زبان فارسى و تركى و ديگر گويش هاى محلى و منطقه اى ايران همراه بود، نقش مهمى در انگيزش خلق داشت .
شعارهاى استراتژيكى نهضت حروفيه آگاهى انسان و برابرى و مساوات و عدالت اجتماعى بود.
برخى محققان فضل الله استرآبادى (: نعيمى ) را متولد استرآباد مازندران دانسته اند كه عقايدش را در سفرهايش بدست آورد.
ميراثهاى فرهنگى نهضت حروفيه به دو زبان تركى و فارسى نگاشته شده كه بخشهائى از آن نقل شده است .
نتايج اين نهضت قيام توده ها عليه حكام تيمورى در ولايات و شهرهاى بزرگ بود. قيام مردم اصفهان عليه خراج گزاران تيمور و قتل عام مردم آن سامان ، نخستين واكنش توده ها بشمار مى رود.
گويند فضل الله پس از خود جانشينانى معرفى كرده است كه راه او را ادامه دهند. نهضت حروفيه تا اقصاى ايران و كشورهاى مجاور آن زمان راه يافت . در آناطولى خانقاهى به تعليم و ترويج حروفيان پرداخته بود.
دختر فضل الله در ادامه راه پدرش نقش مؤ ثرى در تنوير افكار زنان داشت . او نيز به دستور قراقويونلو در تبريز كشته شد.
حروفيان طبيعت را از معنويت و انسانيت را از ماديت جدا نمى دانستند. محتواى فكرى - فلسفى اين نهضت زيربناى عقيدتى نهضت هاى ديگرى در ايران گرديد كه تا اواخر دوره قاجاريه ظهور كردند.
در (كشف الظنون ) آمده است كه فضل الله استرآبادى صوفى ، شاعر و شيعه مذهب و مؤ سس طريقه حروفيه را به علت حق گوئيها و حق جوئيهايش در رابطه با مسائل اجتماعى تكفير كردند. او را در باكو و شيروان زندانى نمودند.
ميرانشاه پسر تيمور گوركان خون آشام معروف تاريخ دستور داد تا او را از شيروان به نخجوان بردند و به استناد فتواى فقهاء عصر خود مبنى بر كفر و الحاد، در روز ششم ذوالقعده سال 796 هجرى در سن 56 سالگى كشتند. آنگاه به پايش ريسمان بستند و در شهر نخجوان روى زمين كشيدند...
در تلقى محققان اروپائى و ترك ، نهضت حروفيه تجلى روح ايرانى است كه در قالب تشيع عليه تازيان !! ظهور كرد.
اما در اين حقيقت شكى نيست كه نهضت حروفيه ، انقلابى بود عليه شكل پرستى و عوامفريبى شريعت كه متوليان رسمى آن قرن ها بود به استحمار مردم پرداخته بودند. نهضت حروفيه ، نهضتى بود انسان گرايانه با مايه هاى فلسفى بسيار قوى كه انسان را معيار همه احكام مى دانست . مايه هاى عرفانى - انسانى اين نهضت ريشه در تعاليم (حلاج ) داشت كه با تعابيرى قابل فهم عامه مردم و در ابعاد انسانى - اقتصادى اجتماعى مطرح مى شد. تنها يادگار نهضت حروفيه ديوان فضل الله نعيمى استرآبادى است كه شعائر انسانگرايانه او در آن موج مى زند. انسانى كه پس از خداوند، اصل است و احكام شريعت تابع تكامل و تعالى انسان . مخالفان او و متوليان شريعت كوشيده اند تا از ميان اشعار وى ، دستاويزى بيابند و عليه او و نهضتش تبليغ كنند كه مثلا گفته است :

بيرون ز وجود خود، خدا را
زينهار! مجو كه گفتمت فاش
گوئى كه به غير ما كسى هست
از خويش تو اين حديث متراش
مائيم ، به غير ما كسى نيست
در شيب و فراز وزير و بالاش

مخالفان مى خواهند بگريند كه وى گفته است : هر چه هست ، انسان است و خدا نيست !!
متاءسفانه ماركسيست هاى ايرانى طبق معمول به تحريف تاريخ پرداخته و فضل الله استرآبادى و عمادالدين نعيمى يكى ديگر از رهبران نهضت حروفيه را ماترياليست و با پرروئى ماركسيست !! معرفى كرده اند: (نعيمى مى گفت كه ماده هرگز محو نمى شود و حيات ابدى دارد)(224). چنين نبوغى در تاريخ ، سفارش ايران شناسان شوروى است كه مقلدان ايرانى آنان مى سازند و مى بافند و به نام تحقيق و تاريخ تحويل مى دهند. و اين چه اصرارى است كه هر نهضت و جنبشى در تاريخ حيات بشر، ماترياليستى و تلويحا ماركسيستى باشد!!
گويا در منطق اين آقايان هر چه بخار است ، از ماده و معده برمى خيزد و مغز و عقل و آگاهى بيكار و بيعار نشسته است ! و جالب تر اينكه حتى نهضت هاى سياسى - اجتماعى تاريخ كه با انديشه هاى الحادى به پيكار عليه ستم گران پرداخته اند، آنگونه كه آقايان خيال مى فرمايند، نبوده است . الحاد آنان ، نفى خدا و مذهب قدرت حاكم بوده نه يك ايدئولوژى فلسفى ماترياليستى كه در مخيله حضرات نقش بسته است .
پس از قتل فضل الله استرآبادى ، عمادالدين نعيمى و ديگر سران نهضت حروفيه كه زندگى مخفى داشته اند، به ترويج نهضت ادامه مى دهند. سازماندهى نهضت در ايران و شاخه هاى آن در آسياى ميانه بخشى از خط سير و ادامه حيات حروفيان است . گفته مى شود كه نعيمى در (اناطولى ) به تبليغ پرداخته و سپس در (حلب ) مقيم گرديده است . فقهاء و علماء آن ديار عقايد (نعيمى ) را ناخوش ‍ داشتند و خليفه وقت مصر با همدستى فقهاء فتواى قتل وى را صادر كردند. گويا كه در اينجا نيز قساوت فقيه و خليفه خود را نشان داده و نعيمى را زنده پوست كندند و او را قطعه قطعه كردند. گويند نعيمى مرگى چون (حلاج ) داشته است .
ترور ناموفق (شاهرخ ميرزا) در ايران نخستين واكنش سياسى - نظامى (حروفيه ) است كه پس از قتل (نعيمى ) در حلب اتفاق افتاد.
گويند در سال 830 هجرى يكى از اعضاى تشكيلات (حروفيه ) در ايران ، (شاهرخ ميرزا) را در مسجد جامع هرات با دشنه مورد حمله قرار داد. ضارب فورا توسط محافظان (شاهرخ ) كشته مى شود. گويند ضارب از جائى ديگر فرمان يافته بود تا خود را به هرات رسانده و (شاهرخ ميرزا) را بكشد. برخى مورخان نام ضارب را (احمد لر) نوشته اند كه از اعضاى (حروفيه ) بوده و پس از قتل (نعيمى ) به چنين انتقامى فرمان يافته است . دولت (شاهرخ ميرزا) به وجود تشكيلات حروفيان پى برد و جستجو آغاز شد. گويند گروه زيادى از اين فرقه را دستگير و شكنجه كردند تا اسامى و مشخصات رهبران خود را فاش كنند، ولى هرگز موفق نشدند از آنان سخنى بشنوند.
نهضت حروفيه تا روزگار صفويه ادامه يافت و در آن عصر در ستيز با دولت صفوى شكلى ديگر بخود گرفت و نامى ديگر يافت (225).
2 - نهضت نقطويه  
نهضت نقطويه به تعبيرى ادامه نهضت حروفيه و تغيير اسم و شكل آن است . خاستگاه اين نهضت در شمال ايران احتمالا گيلان بوده و دامنه آن تا فومن گسترش داشته است . مؤ سس اين نهضت محمود پسيخانى گفته شده است ، لذا به نقطويه پسيخانه نيز گفته اند. گويا وى از ياران فضل الله استرآبادى بوده كه در سال 800 هجرى اين نهضت را آغاز كرد. علت طرد محمود پسيخانى از جمع ياران فضل الله بدرستى روشن نيست ؛ اما مشهور است كه محمود پسيخانى فردى عابد و زاهد بوده كه در سال 83 ه - در گذشته است . برخى گفته اند كه او خود را در تيزاب انداخت و نابود شد. اما اين قول توسط پيروانش تكذيب گرديده است .
نهضت نقطويه در بخشهائى از ايران پهناور آن روزگار گسترش يافت و مريدانى بسيار داشت . با روى كار آمدن صفويان و قلع و قمع تصوف مردمى ، نهضت نقطويه نيز مورد هجوم قزلباشان صفوى قرار گرفت . در دوره سلطنت طهماسب صفوى به سال 973 ه - يك از رهبران بزرگ نهضت نقطويه به نام ابوالقاسم امرى (؟) را كور كردند و در سال 981 هجرى گروهى از آنان را دستگير كردند و كشتند. دوره صفويه از ادوار بسيار تاريك و سياه تاريخ فكر و انديشه ايرانى بشمار مى رود. در اين دوره سياست و مذهب در هم آميخت و استبداد سياه مذهبى پديدار گشت و به نابودى هرگونه فكر و انديشه اى فلسفى - سياسى - عرفانى پرداخت . نقطويان در انگيزش توده ها عليه صفويان بسيار مؤ ثر بودند. در دوره شاه عباس به سال 1102 ه - همه نقطويان در سراسر قلمرو صفوى تحت پيگرد قرار گرفتند و تعداد بسيارى دستگير و به وحشيانه ترين شكنجه ها كشته شدند.
وجه مشترك نهضت هاى قرون ششم تا يازدهم هجرى ، تكيه بر باورهاى متقن اعتقادى تشيع بوده است . از همين رو تشيع اماميه و اصول سياسى آن ، ايدئولوژى نهضت هاى مردمى بوده است . برجسته ترين نهضت اين مقطع تاريخى از سربداران شروع مى شود و به صفويان ختم مى گردد. صفويان تشيع اماميه را استخدام كردند. آنان خود از جبهه تصوف دولتى كه مذهب فئودالها بود، برخاسته بودند و كيش تسنن (شافعى ) داشتند. تزوير و ترفند سياسى صفويان كه حمايت علماء اماميه را برانگيخت عوارض منفى بسيار داشت . بازى با عقايد اماميه دومين تجربه تلخ و ثمره شوم خود را پس از آل بويه در ايران نشان داد و آن مسخ مطلق مذهب بود. تاريخ نشان مى دهد كه رژيم صفوى هرگز پايگاه اجتماعى و مردمى نداشته است و لذا قيامهاى بسيارى عليه آن تدارك ديده شد كه تعدادشان به سى قيام بزرگ در سراسر ايران مى رسد. نهضت نقطويه يكى از اين نهضت هاى فكرى است كه بر ايدئولوژى صفويان و شعائر رسمى آن حمله مى كرد. متاءسفانه از تعاليم و شعائر اين نهضت سندى معتبر در دست نيست . آنچه بر جاى مانده ، اقوال مورخان دولتى صفويه و تكفيرنامه ها و فتاواى فقهاء و علماء عصر صفوى است . اين نهضت دربست به الحاد متهم شده است !!
به نظر مى رسد نهضت نقطوى بر دو اصل اساسى تكيه داشته است :
1- مفاهيم اخلاقى و ارزشهاى انسانى و پرهيز از آلودگيهاى رايج مذهبى دوره صفوى .
2- تعظيم شعائر ملى ايران و تبرئه برخى اصول عقيدتى تشيع از زندان اتهام صفويان . مى دانيم كه صفويان كه نژاد آنان ترك و يونانى بود، نمى توانستند مليت ايرانى را نمايندگى كنند و لذا سلاطين صفوى از آغاز تا انجام به شهادت تواريخ صفويه ، هرگز به پارسى سخن نمى گفتند و زبان و ادب فارسى نمى دانستند. آنان از مترجم استفاده مى كردند و مقامات دولتى - سياسى تماما ترك و غير ايرانى بوده اند، حتى لشكريان نيز غير ايرانى بودند. سپاه قزلباش معرف اين واقعيت است . منابع صفوى نشان مى دهند كه عناصر با نبوغ ايرانى مقهور و مغلوب و مقتول تركان قزلباش مى شدند. سرداران و فرماندهان ايرانى به دستور شاهان صفوى كشته مى شدند و اصالت از آن ترك ها بود. صفويه به احياء (پان تركيسم ) شگفتى پرداخت . نكته ديگر هجوم عربان به ايران بود. مقامات مذهبى صفويه اكثرا عرب زبان و عرب نژاد بوده اند. آنان نيز براى تبليغ احكام شيعه اماميه به مترجم احتياج داشتند. بنابراين عرب زدگى فرهنگى و پان تركيسم سياسى - نظامى - ادارى ، به تحقير مطلق ايرانيان انجاميد. در شعائر نهضت نقطوى اين وضعيت زير سئوال مى رفت . صفويان مدعى نيابت و نمايندگان امام زمان (عج ) بودند و از اين راه به تحكيم قدرت سياسى خود مى افزودند. نقطويان اين ترفند صفويان را نيز زير سئوال مى بردند و به تكذيب ادعايشان مى پرداختند. در منابع دولتى صفوى آمده است كه : (محمود پسيخانى مى گفت دين اسلام زمانش به پايان رسيده و دوره عرب نفسهاى آخرش را مى كشد. از اين پس دين عجم روى كار مى آيد كه عمرش هشت هزار سال خواهد بود. محمود شانزده كتاب و هزار رساله نوشت ...
محمود خود را (واحد) مى خواند و مى گفت تمام صفات رسولان خداوند در پيكر پاك محمد (صلى الله عليه و آله ) و على (عليه السلام ) جمع گشته است و از پيكر آنان ، محمود پسيخانى سرشته گرديده است . او عمرى در پارسائى و تنگدستى زيست و در حال تجرد زندگى مى كرد، پيروانش را از ازدواج باز مى داشت و مى گفت هر كس ازدواج نكند، مقرب درگاه خداوند خواهد شد. او مى گفت : اگر كسى را ميل آميزش با زن باشد، در همه عمر يكبار سزاوار باشد و اگر نتواند، در هر سال يكبار و اگر نتواند، در هر چهل روز يك بار و...) اين بيت را به او منسوب كرده اند:

رسيد نوبت رندان عاقبت محمود
گذشت آن كه عرب طعنه بر عجم مى زد

به وى نسبت داده اند كه مى گفت : (پروردگار نمونه قدرت و نيروئى بالاتر از انسان نيست . پروردگار نمونه هاى خود انسان است .
انسان تا خودش را نشناخته ، بنده است . و چون خود را شناخت ، خدا است ).
اين اقوال منسوب به او على رغم تحريف شديد، نشان مى دهد كه جوهره انسان گرايانه نهضت تصوف مردمى كه از (حلاج ) آغاز شد و در (نهضت حروفيه ) به تعالى بهترى رسيد، در نقطويان قوت و شدت داشته است . تكيه نهضت نقطوى در دوره صفويه بر عدالت اجتماعى ، ناخوشايندترين بعد اين نهضت از ديدگاه صفويان بوده است . چراكه همين شعار استرتژيك سرلوحه قيامهاى روستائى و شهرى عصر صفوى است ؛ شعارى كه تيموريان را نيز ناتوان ساخت و سرنگون نمود. ديدگاههاى اقتصادى نقطويان مخصوصا در مالكيت زمين ، صفويان را كه فئوداليزم متمركز چند هزار ساله ايران را نمايندگى مى كردند، به وحشت انداخت .
اين شعار منسوب به آنان كه : (زمين ) اصل و نقطه هر چيز است ، ديدگاه اقتصادى آنان را مى رساند. وجه تسميه (نقطويان ) نيز از همين (شعار) اخذ شده است .
شورش روستائيان گيلان عليه رژيم صفوى ، توسط (نقطويان ) رهبرى مى شد. قيامى كه تا بيست سال ادامه يافت و شعله هاى آن تا پايان رژيم صفوى فرو نشست و هر از چند گاهى خود را نشان مى داد. شورش سال 978 هجرى دوره سلطنت طهماسب صفوى كه به پيروزى مردم و شكست نيروهاى دولتى انجاميد، پس از دو سال با اعزام نيرو از سوى دولت مركزى سركوب شد. حوزه فعاليت نقطويان از گيلان به قزوين ، ساوه ، كاشان ، اصفهان ، نائين و... راه يافته بود.
طهماسب صفوى فرمان داد تا سران نهضت نقطويه را شناسائى و دستگير نمايند. در سال 999 هجرى يكى از رهبران نقطويه را دستگير و چشمانش را درآوردند. پيروان او نهضت بزرگى در فارس آغاز كردند كه شاه صفوى را بشدت ترساند. اعزام نيرو و هزينه بسيار براى سركوب اين نهضت آغاز شد. شاه عباس صفوى موجوديت رژيم را در خطر ديد؛ چراكه نهضت نقطويان در سراسر ايران ريشه دوانيده بود. او راه چاره را در كشتار بيرحمانه و قتل عام مردم مراكزى ديد كه متهم به هوادارى از نهضت نقطوى بودند. منجم شاه عباس از اين قتل عام ها ياد مى كند.
كشتار عمومى در سال هزار هجرى آغاز شد. شاه صفوى آرام نداشت و براى دريافت چگونگى تعاليم اين نهضت ، مخفيانه و ناشناس ، لباس ‍ صوفيان پوشيد و به خانقاهى در قزوين رفت . سران نقطويه كه در خانقاه هاى خصوصى و پنهانى فعال بودند، شاه حيله گر و شيطان صفت صفوى را شناختند و ابراز عقيده نكردند. شاه دستور داد تا سران نقطويه را كه خود شناسائى كرده بود، بكشتند. دراويشى چون : خسرو درويش ، كوچك قلندر، يوسفى تركش (؟) و... از كسانى بودند كه شاه جانشان را گرفت . نقطويان على رغم سركوب شديد تا پايان دوره صفوى به حيات خود ادامه دادند(226).
ديگر مذاهب و فرق اسلامى 
1 - مذهب دروزى  
پيدايش اين مذهب به دوره خلافت فاطميان مصر مى رسد، به عصر (الحاكم بالله ) خليفه ششم فاطمى ، آغاز قرن يازدهم ميلادى . اين مذهب به نام يكى از مبلغين فعال و مشهورش نامگذارى شد.
(شيخ محمد بن اسماعيل درزى ) از مبلغان و پيشوايان اين مذهب بوده است . عقايد منسوب به اين مذهب با مايه هاى غلوآميز همراه است : (روح آدم در كالبد (على بن ابى طالب (عليه السلام ) و از آن پس در فرزندانش تا (الحاكم ) تجلى كرده است . در (الحاكم ) تا اندازه اى از وجوه (الوهيت ) قرار دارد و (الحاكم ) قادر مطلق و عالم به جميع اسرار جهان است و جهانيان بايد از او اطاعت كنند).
اين مذهب مورد حمايت شديد (الحاكم بالله ) قرار داشت . وى (الدرزى ) را به (سوريه ) اعزام كرد تا به تبليغ پردازد. علت اين بود كه در (سوريه ) علاقه بسيارى به امام (على بن ابى طالب (عليه السلام ) و خاندان آن حضرتش وجود داشت . پس از مرگ (الدرزى )، فردى ديگرى به توصيه (الحاكم بالله ) به نام (حمزة بن احمد) (ايرانى الاصل ) جاى وى را گرفت . گويند (حمزه ) مؤ سس واقعى اين مذهب بوده است . وقتى (الحاكم ) بدست خواهرش كشته شد، (حمزة بن احمد) اعلام كرد كه وى از نظرها پنهان شده تا مراتب عقايد پيروانش را بيازمايد و در وقتى معين باز خواهد گشت . دروزى ها پس از مرگ الحاكم بشدت سركوب شدند. اين تعقيب و سركوبى باعث شد تا در كوهستانهاى سوريه و جنوب لبنان سكنى گزينند و زندگى مذهبى مخفيانه اى داشته باشند. ابراهيم پاشا معابد آنان را در هم كوبيد و آثار و كتب مذهبى شان را سوخت . اين مذهب تحولات زيادى پيدا كرده است .
از غلو به حلول و تناسخ و سپس تعديل عقايد و آراء راه يافته است .
تعاليم مذهبى آنان تا حدودى تحت تاءثير آئين مسيحيت قرار گرفته است : در جهان خلقت جديدى رخ نداده ، يك روح است كه از آغاز در كالبدهاى پى در پى حلول مى كند و از پيكرى به پيكر ديگرى راه مى يابد.
اين فرقه به روزه ماه رمضان و نمازهاى پنجگانه شبانه روز و زيارت كعبه اعتقاد دارند و كتاب آسمانى آنها (قرآن ) و (انجيل ) (؟!) است . در اين مذهب مقامات مذهبى به طبقات مختلفى تقسيم مى شوند: (بالا دانايان ) كه اسرار مذهب را در سينه دارند و تعدادشان اندك است و مقامشان موروثى است . (پائين دانايان ) يا (پاكان ) كه پارسايان باشند و كارشان رياضت است و اسرار مذهب را دانند. (نيمه دانايان ) كه اعمال مذهبى را انجام مى دهند و ادعيه و اوراد را مى خوانند. و (طبقه عامه ) كه پيروان باشند و مقلد طبقات بالا هستند. آنان بر اين باورند كه بالاخره (الحاكم ) ظهور خواهد كرد، و عدالت و زيبائى بر جهان حاكم خواهد شد.
دروزيها مردمى بلند همت و جوانمرد مى باشند كه زندگى روزانه آنان مقرون به ديانت و شرافت است .
برخى از محققان معتقدند كه نام اين فرقه از كلمه (درزى ) به معناى (خياط) كه شغل مؤ سس اين مذهب است ، گرفته شده است و نام مؤ سس اين مذهب به درستى روشن نيست . گويا وى در آغاز از اسماعيليان بوده . مسيحيان وى را (محمد بن اسماعيل ) گفته اند.
او (ايرانى الاصل ) بوده و نام اصلى او (نشتكين ) گفته شده است .
در منابع مسيحى آمده است كه (محمد بن اسماعيل ) در سال 408 هجرى به (مصر) رفت و با (حمزه بن على ) كه ظاهرا او نيز ايرانى بوده و از نزديكان (الحاكم ) خليفه فاطمى بود، آشنا شد و به دربار خلافت راه يافت و مذهبى به نام (مذهب توحيد) با هميارى مؤ ذنى به نام (على بن احمد حبال ) پديد آورد. (درزى ) قائل به (الوهيت ) الحاكم بامر الله شد و مى گفت كه : (عقل كلى در آدم ابوالبشر حلول كرد و به صورت او تجسد يافت و از آدم به ديگر انبياء انتقال يافت تا به محمد (صلى الله عليه و آله ) و ائمه (عليه السلام ) و خلفاى فاطمى رسيد و هم اكنون در (الحاكم بامر الله ) قرار دارد...)
به اين مذهب (اباحيگرى ) نسبت داده اند.
پيشوايان مشهور اين مذهب كه در تاريخ نامشان باقى مانده ، عبارتند از:
امير فخرالدين 1516 - 1544 ميلادى و امير بشير بن حسين شهابى (م 1697 م ).
اصول عقايد اين مذهب عبارت است از: 1- عقل كل كه علت العلل است . 2- نفس طيبه ، 3- جناح ايمن ، 4- جناح ايسر. كه هر كدام از اين اصول در فردى از افراد بزرگ اين مذهب حضور دارد.
اين مذهب داراى 111 جلد كتاب و نسخ خطى فراوانى مى باشد كه در كتابخانه هاى اروپا ديده مى شود(227).
2 - مذهب علويون  
تاريخچه  
مذهب علويون در واقع انشعابى از مذهب شيعه اماميه است كه تاريخ جدائى آن به دوران پس از غيبت صغرى مى رسد. چنين پيداست كه در اصول عقايد، هنوز اصالت اوليه خود را حفظ كرده است .
پايگاه اين مذهب از همان آغاز انشعاب در شام (سوريه امروز و لبنان ) بوده و مى باشد. اخيرا در اثر تماس و نزديكى برخى علماء اماميه با علماء علوى سوريه و ايجاد تفاهم و دوستى ، براى روشن شدن اذهان ، دانشمندان اين مذهب اعلاميه اى رسمى صادر كردند كه مبين اعلام عقايد و مواضع عقيدتى شان در اصول و فروع دين مى باشد. در اين اعلاميه چنين آمده است :
(...خداوند! تو را مى ستائيم ، زيرا كه ستايش حق تو است . از خداوند كمك مى خواهيم و راهنمائى مى طلبيم و به او ايمان داريم . و تنها بر او توكل مى نمائيم .
درود بر محمد بن عبدالله سرور پيامبران و خاتم رسولان ، و سلام گرم ما بر رهبران و امامان و راهنمايان بزرگ كه خداوند پليدى را از آنان دور كرده و از لوث گناه آنان را پاك ساخته است .
اما بعد! آنچه كه ميان مردم ايجاد تفرقه و جدائى مى كند، بى اطلاعى از وضع يكديگر و پيروى از هوى و هوس و اعتماد به گفتار باطل ديگران است ...
افراد مغرض و دشمن ، تهمتهائى از لابلاى كتابها بيرون كشيده و به صورت حقايق تاريخ جلوه مى دهند...
اجتماعات ما مسلمانان علوى در گذشته مورد حملات و تهمت هاى سخت قرار داشت ...
براى ايجاد تفاهم بين ما مسلمانان رهى بهتر از نشر عقايد در اصول و فروع نيست ...)
در اين اعلاميه مفصل ، به نفوذ استعمار فرانسه در سوريه و دخالت در مسائل سياسى - مذهبى آن سامان اشاره شده است . علماء علوى تاءكيد دارند كه آنچه عليه آنان انتشار يافته و عقايد غلط و باطلى كه به آنان نسبت داده شده ، كار استعمار و يهود است .
علماء علوى يادآور شده اند ك در سال 1936 ميلادى رهبران اين مذهب اعلاميه اى مبنى بر اعلام مواضع عقيدتى خود انتشار داده اند. در اين اعلاميه آمده بود كه :
1- هر فرد علوى ، مسلمان است ؛ شهادتين را گفته و به آن ايمان دارد و اركان پنجگانه اسلام را بر پا مى دارد.
2- هر فرد علوى كه به اسلام اقرار نكند و يا منكر ضروريات دين باشد، از صف علويان خارج است و به اسلام ربطى ندارد.
3- علويان مسلمان و شيعه مذهب هستند... علويون پيروان و ياران امام على عليه السلام هستند... كتاب آسمانى علويون قرآن كريم است ... مذهب ما مذهب امام صادق عليه السلام مى باشد. علويون به نص قرآن و تصريح پيامبر اسلام ، قرآن كريم و اهل بيت آن حضرت را مرجع دينى و عقيدتى خود مى دانند...
علويون در عبادات و معاملات و ديگر احكام داراى مذهب مستقلى نيستند و در همه اين موضوعات بر مذهب اماميه اعتماد و عمل مى كنند. مذهب جعفرى ريشه مذهب علوى است و علويون فرع مذهب جعفرى مى باشند...
عقايد  
عقايد مذهب علوى بشرح زير است :  
1 - اسلام ؛  
خداوند فرموده است كه : ( ان الذين عند الله الاسلام ) و نيز فرموده كه : ( و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الآخرة من الخاسرين ) . پس دين ما اسلام است . اسلام عبارت است از اقرار به شهادتين و ايمان و اعتقاد به آنچه پيامبر اسلام آورده است .
2 - ايمان ؛  
عبارت است از اعتقاد راستين به خداوند و ملائكه و كتب آسمانى و پيامبران با اقرار به شهادتين .
3 - اصول دين ؛  
پنج اصل مى باشد: توحيد، عدل ، نبوت امامت ، معاد. بايد در اصول دين از روى دليل و برهان كه موجب علم گردد، ايمان آورد و نه از روى گمان و تقليد.
4 - توحيد؛  
خداوند بى مثل و مانند و شريك است ، خالق هستى و كل اشياء مى باشد، شنوا و بيناست و...
5 - عدل ؛  
خداوند عادل است ، به احدى ظلم نمى كند، ظالم را دوست ندارد...هر كس ذره اى خوبى كند، ثواب بيند و هر كس ذره اى بدى كند، عقاب بيند.
6 - نبوت ؛  
خداوند به منظور لطف به بندگانش ، پيامبرانى را برگزيده است و آنان را با معجزات و كارهاى شگفت مدد كرده است و آنان را به اخلاق نيكو، امتياز بخشيده است ... در قرآن اسامى 25 پيامبر آمده كه نخستين آنان آدم و آخرين آنان حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله ) خاتم پيامبران است . دين آن حضرت اسلام ، آخرين شريعت الهى و كاملترين اديان آسمانى است . خداوند پيامبران را عصمت بخشيده و آنان از هر گونه گناه و خطا و اشتباه مصون هستند.
7 - امامت ؛  
يك منصب الهى است كه خداوند براى مصالح بندگان لازم دانسته است . ما معتقديم كه لطف الهى اقتضا دارد كه با نص قاطع و صريح امام را تعيين كند... ما معتقديم كه امام نيز بايد مانند پيامبر، معصوم باشد و اشتباه و گناه از او سر نزند...
امامان در نظر ما دوازده نفر هستند كه پيامبر اسلام نام يكايك آنان را تصريح كرده است . ما معتقديم امامى را كه خداوند تعيين كرده و پيامبر اسلام اين نصب الهى را طى روايات متواترى به مردم ابلاغ كرده ، حضرت امام على بن ابى طالب (عليه السلام ) است كه او نيز بنده اى از بندگان خداوند و پسر عمو و داماد رسول خدا و پس از آن حضرت ، مولاى جهانيان است . پس از حضرت على ، فرزندش امام حسن و پس ‍ از امام حسن ، امام حسين امام بر حق بوده است . پس از اين دو برادر بزرگوار، امامت در نسل امام حسين عليه السلام ادامه يافته است : امام على بن الحسين ، امام محمد بن على ، امام جعفر بن محمد، امام موسى بن جعفر، امام على بن موسى ، امام محمد بن على ، امام على بن محمد، امام حسن بن على ، و امام دوازدهم حجت بن حسن عليهم السلام مى باشند.
امام دوازدهم هم اكنون غايب است و روزى پروردگار او را آشكار خواهد كرد...
8 - معاد؛ 
خداوند پس از مرگ بندگان ، دوباره آنان را زنده خواهد كرد تا در قيامت به حساب اعمال آنان رسيدگى كند... به تصريح قرآن ، روز قيامت خواهد آمد و در آن ترديدى راه ندارد. پروردگار مردم را از قبرها دوباره زنده خواهد كرد و... نيكوكاران را پاداش و بدكاران را كيفر خواهد داد... ما علويون همان گونه كه به معاد ايمان داريم ، به تمام آنچه در قرآن كريم و احاديث صحيح آمده از بعث ، نشور، بهشت ، دوزخ ، عذاب ، نعمت ، صراط، ميزان و... ايمان داريم .
ادله احكام شرعى چهار دليل است :  
1- قرآن كريم ؛  
در قرآن كريم هيچ گونه تحريف و تغييرى راه نيافته ، و اين كلام همان است كه بر رسول اكرم نازل شده است ...
2- سنت پيامبر؛  
مصدور دوم احكام شرع است ، سنت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كه عبارت است از گفتار و افعال و تقريرات حضرتش كه از طريق صحيح به ما رسيده باشد.
3- اجماع ؛  
آنچه را از احكام كه مسلمانان بر آن اجماع كرده اند و امام عليه السلام هم با آنان است ، حجت مى باشد...
4- عقل ؛  
دليل عقلى حجت است هنگامى كه در سلسله علل قرار گيرد، يا جزء امورى باشد كه عقل آن را پذيرفته است و به نظر ما بكار بردن دليل عقلى در فقه تنها حق مجتهد است . و مجتهد كسى را گويند كه براى او ملكه استنباط فراهم آمده باشد...
و مرجع تقليد در نظر ما همان گونه است كه امام زمان (عليه السلام ) فرموده :
آن كس از فقهاء كه خويشتن دار باشد، دين خود را حفظ كند، مخالف هواهاى نفسانى خود باشد و مطيع امر مولاى خود باشد، مردم عامى بايد از او تقليد كنند.
فروع دين از ديدگاه علويون :  
1- نماز؛  
نماز بر اهل ايمان واجب است ، ستون دين است ، مهمترين عبادتى است كه خداوند بر بندگانش واجب فرموده است ...
اگر نماز قبول شود، بقيه اعمال هم قبول خواهد شد و اگر نماز رد شود، بقيه اعمال نيز مردود است .
نمازهاى واجب يوميه پنج است : صبح ، ظهر، عصر، مغرب ، عشا و مجموع ركعات آنها هفده ركعت است . در حال سفر و خوف ، چهار ركعتى ، دو ركعت مى باشد.
نمازهاى واجب ديگر عبارتند از: نماز جمعه ، نماز فطر، نماز عيد قربان كه با تكميل شرايط مربوطه واجب مى گردد. نماز طواف و نماز ميت از نمازهاى واجب است . نمازهاى مستحبى (نوافل ) 34 ركعت است كه در اوقات پنج گانه خوانده مى شود. اين نمازها نزد ما به (رواتب ) مشهور است . جايز است انسان به قسمتى از نمازهاى نافله اكتفا كند، هر چند كه ترك آنها نيز جايز است . معتقديم كه در انجام مستحبات ، انسان داراى ثواب است و در ترك آنها عقابى نيست .
2- اذان و اقامه ؛ 
پيش از نماز اذان و اقامه مستحب است . و اذان داراى هيجده فصل و اقامه داراى هفده فصل مى باشد. شهادت به ولايت امام على عليه السلام در اذان و اقامه مستحب است و ترك آن ضررى ندارد.
3- روزه ؛  
يكى از اركان دين است و بر هر مكلفى كه قدرت بدنى داشته باشد، واجب است روزه بگيرد... روزه عبارت است از خويشتن دارى از اكل و شرب و ديگر مبطلات روزه ، از اول طلوع فجر صادق تا مغرب شرعى با قصد قربت در ماه رمضان و در ديگر مواردى كه واجب مى گردد.
4- زكاة ؛  
يكى ديگر از اركان دين است كه احكام و شرايط آن در كتب فقهى بيان شده است . زكاة در طلا و نقره ، گوسفند و شتر و گاو و گندم و جو و خرما و كشمش واجب و در ديگر حبوبات مستحب است .
5- خمس ؛  
حقى است واجب بر گردن مكلف مستطيع به دستور قرآن مجيد كه احكام آن در كتب فقهى آمده است .
6- جهاد؛  
از اركان دين است و به منظور دعوت به اسلام واجب است . وجوب آن كفائى است ، اما در صورت لزوم ، واجب عينى است .
7- حج ؛ 
حج عملى است كه بر مكلف مستطيع واجب است كه يك بار در عمر به شرط توانائى و شرائط لازم به مكه معظمه برود. احكام آن در كتب فقهى بيان شده است .
8- امر به معروف و نهى از منكر؛  
اين امر و نهى از واجبات اسلام است . و معتقديم كه پروردگار به هر عمل نيكى كه فرمان داده ، آن را معروف ناميده است . اين فرمان گاهى مستحب است و از هر عمل زشتى كه نهى فرموده ، آن را منكر ناميده است و اين نهى نيز در مواردى حرام و گاهى مكروه است ...


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 19
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 26
:: بازدید ماه : 2017
:: بازدید سال : 5967
:: بازدید کلی : 94662

RSS

Powered By
loxblog.Com